ایران شناسی در فرانسه
در فرانسه، از فرهنگ و زبان و قومیت (آریایی) ویژگیهای جغرافیایی (سرزمین کوهستانی و زمستانی سرد) مشترک در میان تمدنهای اقوام ایرانی زبان ساکن ایران و افغانستان و کردستان عراق و ترکیه و بخشهای جنوبی شوروی (سابق) بویژه تاجیکستان آگاهی نظرگیری وجود دارد.«ایران زمین» با این خصوصیات با جهان عرب و ترک و هندی فرق دارد. فرانسویان از خاورمیانه به معنای سرزمینی که از کازابلانکا یا دار البیضاء در ساحل غربی مراکش در اقیانوس اطلس تا کابل در افغانستان ممتد است تصوری ندارند. روزنامهها علیالرسم از سرزمینهای مسلماننشین واقع در جنوب و شرق دریای مدیترانه با نام «جهان عرب» یاد میکنند، گویی که اقوام ترک زبان و فارسی زبان ساکن در این سرزمینها اقلیتهایی حاشیهنشیناند. فرانسه، از دیرباز، به مناسبت میراث استعماری و نظامی برای مغرب (مراکش و تونس و الجزایر) و خاور نزدیک (علی الخصوص سوریه و لبنان) وبر اثر فتوحات نابلئون و اکتشافات شامپولیون برای مصر اهمیت خاصی قائل بوده است. امّا به عکس، در ایران و افغانستان، هیچگاه نقش سیاسی عمده و پایداری نداشته است.
در نتیجه مطالعات ایرانشناسی در فرانسه تا دیر زمانی در زمره «مطالعات عربی» قرار میگرفته که در مقام مقایسه، دولتهای فرانسه نظر مساعدی نسبت به آن داشتهاند. اما همین امر که مقامات سیاسی فرانسه نظر خوشی نسبت به ایرانشناسی نداشتهاند بسط روابط فرهنگی بین فرانسه و ایران را در قرن گذشته آسانتر ساخت. در حالی که انگلیسیها انحصار استخراج نفت و بلژیکیها امتیاز اداره امور گمرکات ایران را کسب میکردند، فرانسه انحصار حفاریها و اکتشافات باستانشناختی را در این کشور به دست آورد! از همین جا میتوان دریافت که چرا تحقیقات ایرانشناسی در فرانسه اساساً حول محور هویت اصیل اقوام ایرانی– آریایی یا هند و ایرانی و ریشههای فرهنگ این اقوام تمرکز یافته است. در عوض، همین معنا نشان میدهد که چرا مطالعات تاریخی و اجتماعی درباره ایرانِ امروز به کندی گسترش مییابد. اولویتی که بدینسان به زبانها و ادبیات وتاریخ و هنرهای ایران قبل از اسلام داده شده بود باعث شد که جنبههای جدیدتر فرهنگ ایرانی جایگاهی فرعی بیابند، در حالی که این جنبهها برای محققان کشورهایی که دارای روابط اقتصادی و بازرگانی وسیاسی مداوم با ایران بودند، اولویت داشت.
در فرانسه برای متمایز ساختن تمدن ایرانی از تمدنهای سامی و ترکی، غالباً بر آریایی بودن اقوام ایرانی تأکید شده است. تصادفی نبوده است که مونتسکیو، ایرانی را مظهر بیگانگان مستقل اختیار کرده است نه ترک یا هندی را. برخی از نویسندگان قرن نوزدهم فرانسه، مثل گوبینو و ارنست رنان از همین ویژگی در تأیید اعتقاد خود به تفوق آریاییها بر سامیها استفاده کردهاند. همچنانکه کدی نشان داده، رنان توانایی فکری سید جمال الدین اسدآبادی را بر این حمل میکرده که او آریایی بوده است نه عرب. البته محققان متخصص در زمینه فرهنگ آریایی و تمدنهای هند و ایرانی در سطح کاملا متفاوتی تحقیق میکردهاند. اینان در فرانسه در حکم خانوادهای گرانقدر که از آنکتیل دوپرون(Anquetil-Duperron) «کاشف» اوستا در قرن هجدهم، آغاز میشود و تا دومزیل(Georges Dumézil) که پیش از وفاتش در سال 1986 از روی اساطیر اقوام هند و اروپایی پرده برداشت، ادامه مییابد.
رکن دیگر مطالعات ایرانشناسی در فرانسه، به دلیلی که چه بسا اکنون دیگر بر خواننده معلوم شده باشد، باستانشناسی است. از 1894 تا 1931 وزارت آموزش عمومی فرانسه انحصار حفاریهای باستانشناسانه در ایران را در اختیار داشت. باستانشناسان فرانسوی، که عهدهدار ستردن غبار ایام از چهره گذشته و درآوردن آثار شکوه ایران پیش از اسلام از زیر خاک بودند، به ارائه تصویر زیبایی از تمدن پر اعتبار ایرانی، متمایز از تمدن خاورمیانه مسلمان و عمدتاً عرب، کمک کردند. در سال 1921، فرانسه امتیاز انحصاری حفاریهای باستانشناسی در افغانستان را نیز به دست آورد و بعدها تحقیقاتی را که در ایران آغاز کرده بود در آنجا نیز ادامه داد.
دولت فرانسه با تاسیس مراکز تحقیقاتی دائمی در ایران و افغانستان از این تحقیقات قاطعانه پشتیبانی میکرد؛ بانی ماموریت علمی و تحقیقاتی دومورگان به ایران در دهه 1890، وزارت آموزش عمومی فرانسه بود. در مورد هیئتهای باستانشناسی فرانسه در ایران وافغانستان نیز همین حکم صادق است. بعد از جنگ دوم جهانی، اداره فعالیتهای فرهنگی و علمی فرانسه در خارج از کشور به اداره روابط فرهنگی وزارت امورخارجه محول شد که در سال 1947 انستیتوی ایران و فرانسه را در تهران تأسیس کرد. این ابتکارات فرهنگی یگانه واکنش «سیاسی» فرانسه – آن هم تنها در همین حدّ – نسبت به دخالت شدید نظامی و بازرگانی انگلیس و امریکا در ایران بود. این مراکز فرهنگی که منزوی مانده بودند و به قدر کافی از آنها حمایت نمیشد، در تزلزل به سر میبردند. رونق فعالیت آنها غالباً به حضور مدیران سختکوش و محترم چون ژاک دومورگان، رومن گیرشمن، گوستا و اشلومبرژه (Gustave Schlumberger) و هانری کربن بستگی داشت که از نظر علمی شخصیتی مستقل داشتند. راستش اینکه مطالعات ایرانی به اندازه رشتههای تحقیقاتی معطوف به خاور نزدیک عربی یا شمال افریقا، که حکومت فرانسه به مراتب بیشتر به آنها مشغول بود، منافع احتمالی در بر نداشت. با همه این احوال، مطالعات ایرانشناسی فرانسه که در پاریس تمرکز یافته، به رغم بحرانهای سیاسی جاری در ایران و افغانستان هیچگاه اعتبار و تنوعی را که امروزه دارد، نداشته است. چه شده است که آنچنان اوضاع ناخجستهای این چنین سرشار از امید گردیده است ؟ برای بررسی این تطور باید به ترتیب زمانی به سوابق نظر کرد.
پیش از جنگ جهانی دوم: دیپلماتها، سیّاحان، باستانشناسان و بانیان مطالعات ایرانی
هر چند فلاسفه قرن هجدهم فرانسه جسته گریخته اظهارنظرهایی درباره ایران کردهاند، در واقع با این سرزمین آشنایی چندانی نداشتند. گفتهاند که وقتی آنکتیل دوپرون، پس از فراگرفتن زبان پهلوی فقراتی از از اوستا را منتشر کرد، ولتر از خواب غفلت بیدار شد. نیز آنچه لافونتن در حکایات درباره ایران نوشت نه مُلهّم از نخستین ترجمه چاپی فرانسه بخشهای از گلستان از گلستان سعدی بود که در سال 1643 به همت آندره دو ریه(André Du Ryer) انجام یافته بود و نه مُلهم از سفرنامههای تاورنیه(Jean-Baptiste Tavernier) یا شاردن(Jean Chardin).
تاقرن نوزدهم میلادی عده سفیران یا سیاحانی که به ایران میآمدند چندان زیاد نبود. نخستین ماموریت رسمی بر عهده ژنرال گاردان گذاشته شد که ناپلئون او را به ایران فرستاده بود تا حمایت این کشور را از فرانسه در مقابل روسیه و انگلیس جلب کند. هر چند پیمان تیلیست (بین فرانسه و روسیه) در سال 1807 به رویاهای فرانسه در ایران خاتمه داد، ژنرال گاردان در برخی زمینهها، به ویژه در زمینه آموزش و پرورش، باب روابط دولت قاجار با فرانسه را گشود. علاوه بر راهیان کاپوسن که از قرن هفدهم در ایران فعالیت میکردند، به فرقه لازاریها نیز اجازه داده شد که بخصوص در کردستان و برای آشوریها و کلدانیها مدارس فرانسوی زبان دایر کند؛ بعدا شعبه فرانسوی «اتحاد جهانی یهودیان» نیز اجازه یافت که برای یهودیان مدارسی تأسیس کند.
آشنایی جامع با زبان فارسی به همّت فرقههای مذهبی و دیپلماتها حاصل شد. آگوستینیهای هند در سال 1603 و کرملیها وکاپوسنها(یا کاپوچیهای) فرانسه در سال 1628 به اصفهان سفر کردند و در آنجا چندین صومعه دایر کردند و زبان فارسی را فرا گرفتند و درس دادند. رافائل دومانس(Raphaël du Mans) دیلماج شاه صفوی بود و داوود سعید اصفهانی مترجم لوئی سیزدهم. ژان فرانسوا پتیس دولاکروا (François Pétis de la Croix) معلّم زبان فارسی کالج سلطنتی، بسیاری از متون مهّم فارسی را به فرانسه ترجمه کرد، وبا ترجمه کتاب هزار و یک شب خود شهرت جاودان یافت.
از آن پس، دیپلماتهای فرانسوی موظف بودند که اسناد واصله از ایران و هند را ترجمه کنند، لذا کلبر، وزیر لویی چهاردهم، در سال 1669، «دارالاّلسنه جوانان» (École des jeunes de langues) را بنیان نهاد تا منشیان سفارت را با زبانهای شرقی آشنا سازد.
در سال 1795 «کنوانسون» با بهرهگیری از این میراث، مدرسه ملی زبانهای زنده شرقی به اختصار لانگزو(Langues orientales et langues régionales. Langues O) را ایجاد کرد که سنگ بنای مطالعات «شرقی» در فرانسه شد. در «دارالآلسنه جوانان» آموزش زبانهای عربی و ترکی و فارسی به منشیان و مترجمان سفارتخانهها دروس پایه شمرده میشد، و بسیاری از همین منشیان و مترجمان بعدها محققان مشهور شدند. از جمله اعضای نخستین سفارتخانه دائمی، که ریاست آن را در سال 1829 کنت دوسرسی بر عهده داشت، بیبرشتین کازیمرسکی(Biberstein-Kazimirski) بود که یک فرهنگ فرانسه به فارسی (1884) تهیه کرد.
دومزون(Desmaison)، یک فرهنگ فارسی به فرانسه منتشر ساخت که اعتبار آن تا دیر زمانی محفوظ خواهد ماند؛ نیکولا(Nicolas) چندین اثر فارسی را به فرانسه ترجمه کرد. یاربیه دومنار(Charles Barbier de Meynard) بخش مربوط به ایرانِ معجمالبلدان یاقوت را به فرانسه ترجمه کرد. کنت دوگوبینو(Count De Gobineau) دیپلماتی که زبان فرانسه را خوب نمیدانست، یکی از نخستین فرانسویانی بود که به زبان فارسی علاقه یافت و به نشر اطلاعات، ولو گاهی نادرست، در باره ایران دلبستگی داشت. در پرتو وجود «مدرسه زبانهای شرقی»ِ واین سفارتخانهها، نسلی پر شمار از محققان برجسته پدید آمد و توانست درباره ایران آن زمان و زبان و ادبیات آن مطالعه کند. این محققان به اجرای طرحهایی که شرقشناسان صاحبنام بر عهده گرفته بودند کمک کردند؛ بیشتر این شرقشناسان در «مدرسه زبانهای شرقی» یا «کولژدوفرانس» درس میدادند.
سیلوستردوساسی (Silvestre de Sacsy) با جایگاه بلندی که در «کولژ دوفرانس» داشت دیر زمانی بر مطالعات شرقی فرانسه اشراف داشت. ژول مول(Jules Mohl) ترجمه استادانهای از شاهنامه فردوسی به دست داد. در زمره بانیان مطالعات ایرانی در فرانسه از لانگلِس (Langles) نخستین معلم زبان فارسی در «مدرسه ملی زبانهای زنده شرقی» از 1796 تا 1824؛ کاترمر شفر(Quatremere) که چندین نسخه خطی فارسی را تصحیح کرد (1891): و بویژه از بورنوف(Scheffer) به خاطر سهم اساسی او در خواندن پهلوی و اوستا(1829) باید یاد کرد.
با این وجود، تحقیقات علمیای که رسماً مورد حمایت دولت فرانسه بود، و از همه بیشتر تحقیقات باستانشناسی، حائز اهمیت بود. به اصرار ناپلئون سوم واظهار علاقه شاه ایران، در فاصله سالهای 1843 تا 1854 دو معمار فرانسوی به نامهای فلاندن(FIandin) و کوست(coste) به ایران سفر کردند و نخستین گزارش عملی (1851- 1852) را درباره عمدهترین امکنه باستانی ایران ( پرسپولیس، پاسارگاد و طاقبستان ) منتشر کردند. هیئت باستانشناسی در شوش را – که جای آن را لوتفوس اسکاتلندی پیشتر در سال 1851 شناسایی و مشخص کرده بود – برعهده گرفت. کتاب ایران، کلده و شوش (1887 ) ژان دیولافوآ یکی از اولین گزارشهای کلّی درباره ایران وگذشته آن به زبان فرانسه بود.
در سال 1890، حکومت فرانسه یک هیئت علمی زیر نظردومورگان، که مهندس معدن بود، به ایران فرستاد تا در نواحی غربی سرزمین ایران در همه زمینههای زمینشناسی، گیاهشناسی، بومشناسی، و باستانشناسی تحقیق کند. یکی ازتحقیقات مذکور این بود که برای اولین بار در خاورمیانه وجود ذخایر نفتی در قصر شیرین کشف شد. گزارش این هیئت که در 9 مجلد در فاصله سالهای 1895 تا 1905 منتشر شد، به عنوان نخستین تحقیق علمی جامع درباره ایران خود اثری سترگ است. دومورگان در پرتو توفیقاتی که حاصل کرده بود، در سال 1897، به عنوان نخستین نماینده ارشد، برای مراقبت از منافع وزارت آموزش عمومی فرانسه، به ایران اعزام گردید. حکومت فرانسه در سال 1894 امتیاز انحصاری حفاریهای فعالیتهای باستانشناسی در سراسر ایران را از ناصرالدینشاه گرفته بود. فعالیتهای باستانشناسی فرانسویان از همان ابتدا در شوش متمرکز شد. دمورگان که در 16 دسامبر 1897 با مسئولیت جدیدش وارد شوش شده بود، برای تأمین محلی برای زندگی اعضای هیئت باستانشناسی فرانسه و نیز محافظت اشیاء مکشوفه از دستبرد سارقان، شش ماهه قلعهای به سبک معماری اروپای قرون وسطی در همانجا بنا کرد که سالهای طولانی نماد تفوق و اقتدار باستانشناسان فرانسوی در ایران بود.
دراثر حفاریهای شوش اطلاعات محققان فرانسوی درباره ایلام و عصر هخامنشیان بسی افزایش یافت. در جریان حفاریها کشفیّات قابل توجهی میسر گشت. برای نمونه ژکیه در سال 1901 قانون حمورابی را از زیر خاک بیرون آورد، و ژ. شیل( J.Scheil) متخصص کتیبههای ایلامی، آن راخواند. فرانسویها در مدت بیش از سی سال، تقریباً همه مساعی خود را زیر نظر دومکنم(De Mecquenem) که از 1912 تا 1947 سرپرستی هیئت را بر عهده داشت، صرف حفاری در شوش و بینالنهرین سفلی کردند، در حالی که امتیاز انحصاری آنان هیئتهای باستانشناسی غیر فرانسوی را از حفاری درجاهای دیگر ایران باز میداشت. گزارش کارها و کشفیات این هیئت در نشریه هیئت باستانشناسی فرانسه در ایران، که به نام اختصاری DAFI نامیده شد، منتشر میشد. نشریه این هیئت در آن ایام یادداشت هیئت باستانشناسی فرانسه در ایران نام داشت.
در سال 1931 رضاشاه به امتیاز انحصاری فرانسویها خاتمه داد و سرانجام، هیئتهای باستانشناسی کشورهای دیگر، خصوصاً آمریکا نیز دست به کار حفاریهای منظم در فلات ایران شدند. باستانشناسان جوان فرانسوی، مثل رومن گیرشمن، دوباره در امکنه باستانی ناشناختهای چون بیشاپور و پس از او کونتنو(Contenau) در تپه سیلک (1933 تا 1939) حفریات را آغاز کردند. در تپه سیلک، نخستین بار، لایهنگاری استوار ودقیق انجام گرفت. لایهنگاری هنوز هم به منزله نشانی برای دورههای زمینشناسی یا باستانشناسی پیشین تا هزاره پنجم قبل از میلاد به کار میرود. باری، از آن پس، عملیات باستانشناسی بتدریج علمیتر و روشمندانهتر شده و از صرف کشف و جمعآوری اشیایی برای گنجینهها و موزهها، که بنابر نوشتههای ژکیه ( 1960) و دومکنم (1980) پیش از آن وجه اصلی همت حفاریهای باستانشناسی بود، فراتر رفت. با تأسیس نخستین نشریه مربوط به باستانشناسی ایرانی، که از سال 1936 تحت عنوان آثار ایران به زبان فرانسه منتشر شد، و نیز تشکیل مؤسسه جدید باستانشناسی ایران در سال 1928 که ریاست آن را تا سال 1960 آندره گُدارمؤسُس موزه ایرانباستان در تهران به عهده داشت، تفوق فرانسه همچنان محفوظ ماند.
در نیمه اول قرن بیستم، به ویژه در پرتو فعالیتهای «مدرسه مطالعات عالیه» مطالعات ایرانی به دانشگاههای فرانسه نیز کشیده شد. «مدرسه مطالعات عالیه»(l'École Pratique des Hautes Études(EPHE)) که در زمان ناپلئون سوم تأسیس شده بود، سازمان انعطافپذیری داشته که به آن امکان میداد به درسها و رشتههایی که هنوز حتی در سوربن مطرح نشده بود، بپردازد. در گروه چهارم این مدرسه (یعنی گروه زبانها و زبانشناسی)، زبانهای کهن ایرانی – اوستایی، فارسی باستان، پهلوی، آسی، سغدی – را استادان بسیار برجستهای تدریس میکردند که دارمستتر(Darmesteter)، بیتردید که از درخشانترین آنان بود وبه پیشرفت زبانشناسی ایرانی وشناخت زبان پهلوی خدمات مهّمی کرد. وی در سال 1892 اولین ترجمه کامل از اوستا را منتشر ساخت. جانشینان او به ترتیب عبارت بودند از گوتیو، میّه، بنویست ولازار( Gauthiot – Meillet – Benveniste- Lazard).
هر چند سالهای قبل از جنگ جهانی دوم، باستانشناسان و زبانشناسانی که به ایران باستان توجه و علاقه داشتند بر مطالعات ایرانی در فرانسه مسلط بودند، محققانی با علایقی دیگر نیز درخور ذکرند. ماسینیون، که از سال 1932 به بعد، مطالعات اسلامی تدریس میکرد، آغازگر تحقیق علمی در باب اسلام در ایران و تشیّع بود. هانری ماسه که از سال 1927 تا 1958 کرسی زبان فارسی مدرسه زبانهای شرقی را در اختیار داشت، آثار کوتاهی در زمینه قومشناسی ایران زمان رضاشاه (1938) منتشر ساخت و چندین اثر ادبی فارسی را به فرانسه ترجمه کرد.
از 1945 تا 1970: تأسیس نهادهای مطالعات ایران
در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم، مطالعات ایرانی به دانشگاه پاریس در سوربن نیز راه یافت و با حمایت وزارت خارجه، از طریق مرکز تحقیقات علمی وسعت گرفت. در فاصله سالهای 1945 تا 1947 به همت محققان برجسته، مؤسسات عمدهای که هنوز هم از مطالعات ایرانی پشتیبانی میکنند تأسیس یا تجدید سازمان شدند: رومن گیرشمن ریاست هیئت باستانشناسی فرانسه در ایران ( DAFI )، و دانیل اشلومبرژه ریاست هیئت باستانشناسی فرانسه در افغانستان ( DAFI ) را برعهده داشت ؛ هانری کربن بخش ایرانشناسی انستیتوی ایران و فرانسه را تأسیس کرد؛ لوئی ماسینیون مؤسسه مطالعات ایرانی را در سوربن بنیاد گذاشت؛ و رنه لابا (René Labat) درکولژ دوفرانس، یعنی جایی که امیل بنویست نفوذ و سلطه مسلّمی در زمینه زبانشناسی ایرانی داشت، مطالعات ایلامی را توسعه داد. در بلژیک نیز پیشرفتهای نظرگیری در زمینه تحقیق درباره تمدن ایرانی حاصل شده بود.[۱]
نیز نگاه کنید به
ایران شناسی در کانادا؛ ایران شناسی در روسیه؛ ایران شناسی در تونس؛ ایران شناسی در ژاپن؛ ایران شناسی در لبنان؛ ایرانشناسی و ایرانشناسان در چین؛ ایران شناسی در مالی؛ ایرانشناسی در تایلند؛ ایران شناسی و ایران شناسان در اوکراین؛ ایران شناسی و ایرانشناسان در اسپانیا؛ ايران شناسی و ايران شناسان اردن؛ ایران شناسی در اتیوپی؛ ایران شناسی در سیرالئون؛ ایران شناسی در قطر
کتابشناسی
- ↑ نعیمی گورابی، محمدحسین(1392). جامعه و فرهنگ فرانسه. تهران: سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی ( در دست انتشار )،