قوم قرقیز افغانستان: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(یک نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط یک کاربر دیگر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
پس از [[قوم اُزبک افغانستان|ازبکها]] و [[قوم ترکمن افغانستان|ترکمنها]]، قرقیزها سومین قوم [[گروه های قومی ترکتبارهای افغانستان|ترکتبار]] افغانستان هستند و در شمال شرقی [[افغانستان]] در کوههای پامیر و تنگه واخان زندگی میکردند و بیشتر به پرورش دام (گوسفند و گاو کوهاندار) میپردازند؛ پیشترها نیز به گلهداری و بیابانگردی اشتغال داشته و صاحب رمههای بزرگ بودهاند. قرقیزها که تبار ترکی- مغولی دارند؛ قبلا مردم بومی دولت قرهخانی بودند و در لوای آن میزیستند. روسها در سال ۱۸۶۲، نیروهای خود را در پایتخت ازبکستان مستقر کردند و طی چهارده سال درگیری، مناطق اطراف از جمله مناطق قرقیزنشین را به تصرف و کنترل خود درآوردند. با آمدن روسها، عدهای از قرقیزها مهاجرت کرده به طرف [[افغانستان]] و پامیر رفتند. اقدام [[روسیه]] برای سربازگیری از مردم آسیای مرکزی، سبب مهاجرت عده دیگری از قرقیزها شد؛ ولی اینبار بیشتر به طرف [[چین]] رفتند. قرقیزها عمدتا به دو قبیله تیپت وکسک تعلق دارند. قرقیزها حنفیمذهباند و زبانشان قرقیزی از گویشهای گروه زبان قپچاقی است. با حمله نظامی اتحاد شوروی به [[افغانستان]]، عدهای از مردم قرقیز از مساکن خود رانده شده و در جاهای دیگر مهاجر و آواره شدند.<ref>علی آبادی، علیرضا (1395). جامعه و فرهنگ افغانستان. تهران: [https://alhoda.ir/ موسسه فرهنگی هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی]، ص 96-97.</ref> | پس از [[قوم اُزبک افغانستان|ازبکها]] و [[قوم ترکمن افغانستان|ترکمنها]]، قرقیزها سومین قوم [[گروه های قومی ترکتبارهای افغانستان|ترکتبار]] افغانستان هستند و در شمال شرقی [[افغانستان]] در [[کوههای پامیر]] و تنگه واخان زندگی میکردند و بیشتر به پرورش دام (گوسفند و گاو کوهاندار) میپردازند؛ پیشترها نیز به گلهداری و بیابانگردی اشتغال داشته و صاحب رمههای بزرگ بودهاند. | ||
قرقیزها که تبار ترکی- مغولی دارند؛ قبلا مردم بومی دولت قرهخانی بودند و در لوای آن میزیستند. روسها در سال ۱۸۶۲، نیروهای خود را در پایتخت ازبکستان مستقر کردند و طی چهارده سال درگیری، مناطق اطراف از جمله مناطق قرقیزنشین را به تصرف و کنترل خود درآوردند. با آمدن روسها، عدهای از قرقیزها مهاجرت کرده به طرف [[افغانستان]] و پامیر رفتند. اقدام [[روسیه]] برای سربازگیری از مردم آسیای مرکزی، سبب مهاجرت عده دیگری از قرقیزها شد؛ ولی اینبار بیشتر به طرف [[چین]] رفتند. قرقیزها عمدتا به دو قبیله تیپت وکسک تعلق دارند. | |||
قرقیزها حنفیمذهباند و زبانشان قرقیزی از گویشهای گروه زبان قپچاقی است. با حمله نظامی اتحاد شوروی به [[افغانستان]]، عدهای از مردم قرقیز از مساکن خود رانده شده و در جاهای دیگر مهاجر و آواره شدند.<ref>علی آبادی، علیرضا (1395). جامعه و فرهنگ افغانستان. تهران: [https://alhoda.ir/ موسسه فرهنگی هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی]، ص 96-97.</ref> | |||
== نیز نگاه کنید به == | == نیز نگاه کنید به == | ||
[[اقلیت های قومی افغانستان]]؛ [[گروه های قومی ترکتبارهای افغانستان]] | |||
== کتابشناسی == | == کتابشناسی == | ||
<references /> | |||
[[رده:اقوام شاخص]] | |||
[[رده:مهاجرت و جابجایی اقوام شاخص]] | |||
[[رده:دین و مذهب اقوام شاخص]] | |||
[[رده:زبان و ادبیات اقوام شاخص]] |
نسخهٔ کنونی تا ۴ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۲۰:۳۱
پس از ازبکها و ترکمنها، قرقیزها سومین قوم ترکتبار افغانستان هستند و در شمال شرقی افغانستان در کوههای پامیر و تنگه واخان زندگی میکردند و بیشتر به پرورش دام (گوسفند و گاو کوهاندار) میپردازند؛ پیشترها نیز به گلهداری و بیابانگردی اشتغال داشته و صاحب رمههای بزرگ بودهاند.
قرقیزها که تبار ترکی- مغولی دارند؛ قبلا مردم بومی دولت قرهخانی بودند و در لوای آن میزیستند. روسها در سال ۱۸۶۲، نیروهای خود را در پایتخت ازبکستان مستقر کردند و طی چهارده سال درگیری، مناطق اطراف از جمله مناطق قرقیزنشین را به تصرف و کنترل خود درآوردند. با آمدن روسها، عدهای از قرقیزها مهاجرت کرده به طرف افغانستان و پامیر رفتند. اقدام روسیه برای سربازگیری از مردم آسیای مرکزی، سبب مهاجرت عده دیگری از قرقیزها شد؛ ولی اینبار بیشتر به طرف چین رفتند. قرقیزها عمدتا به دو قبیله تیپت وکسک تعلق دارند.
قرقیزها حنفیمذهباند و زبانشان قرقیزی از گویشهای گروه زبان قپچاقی است. با حمله نظامی اتحاد شوروی به افغانستان، عدهای از مردم قرقیز از مساکن خود رانده شده و در جاهای دیگر مهاجر و آواره شدند.[۱]
نیز نگاه کنید به
اقلیت های قومی افغانستان؛ گروه های قومی ترکتبارهای افغانستان
کتابشناسی
- ↑ علی آبادی، علیرضا (1395). جامعه و فرهنگ افغانستان. تهران: موسسه فرهنگی هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی، ص 96-97.