پرش به محتوا

روسیه جدید: تفاوت میان نسخه‌ها

از دانشنامه ملل
Mahsa (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
Mina (بحث | مشارکت‌ها)
 
(۱۱ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
[[پرونده:روسیه جدید.jpg|بندانگشتی|ولادیمیر پوتین]]
[[پرونده:ولادیمیر پوتین.png|بندانگشتی|ولادیمیر پوتین(1403). برگرفته از سایت The New York Times، قابل بازیابی از https://www.nytimes.com/2014/11/30/books/review/putins-kleptocracy-by-karen-dawisha.html]]
از روزی كه يلتسين در بيلاروس قرارداد "جامعه كشورهای مستقل مشترك المنافع" را امضاء كرد و به كاخ كرملين كوچ نمود، فدراسيون [[روسیه|روسيه]] وارث مشكلات و مسائلی شد كه هنوز هم كه نزديك به دو دهه از آن می‌گذرد، از زير سايه برخی از آن‌ها بيرون نيامده است. در واقع، [[روسیه|روسيه]] جديد وارث مشكلاتی ساختاری است كه حتی نسل‌های بعد نيز به نوعی با آن درگير خواهند بود. اختلاف بر سر حدود و اختيارات اركان حكومتی، اقتصاد ورشكسته و پس‌لرزه‌های انتقال اقتصادی و استقلال‌خواهی جمهوری های خودمختار درون فدراسيون، مهم‌ترين مسائل داخلی در اين دو دهه بوده‌اند. جبهه سه‌جانبه يلتسين (رئيس جمهور)، خاسبولاتف (رئيس پارلمان) وسيلايف (نخست وزيركه در مقابل كودتای اوت 1991 ايستادگی كرد، از فردای پيروزی به تدريج بر سر اختيارات رئيس جمهور دچار شكاف گرديد و در آوريل 1992 در گنگره نمايندگان خلق، پارلمان بطور جدی برای تضعيف رئيس جمهور و كاهش اختيارات او كوشيد و حتی ويكتورچرنومردين را به عنوان نخست وزير بجای ايگورگايدار تحميل نمود. اما اين وضع نيز نتوانست اختلافات را حل كند و يلتسين خواستار برگزاری رفراندوم شد؛ امری كه با مخالفت پارلمان رويارو گرديد اما يلتسين آن را برگزار نمود. اين رفراندوم نيز نتوانست تغييری در اوضاع ايجاد كند. چرا كه رای به آن چندان قاطع و معنادار نبود و آراء در مزر قرار داشتند و بويژه اينكه گزينه برگزاری انتخابات زودرس پارلمانی نتوانست اكثريت لازم را كسب كند<ref>همايون‌پور، هرمز ،" روسلان خاسبولاتف: محافظه‌كار يا اصلاح‌گر؟ "مجله نگاه نو، خرداد و تير 1372. ص 159.</ref>. هدف اصلی خاسبولاتف و جناح محافظ كار پارلمان، حذف رياست جمهوری و تفويض قدرت به شورای عالی و شوراهای محلی بود. در طول تابستان 1993، اقدامات پارلمان مشكلات زيادی برای دولت به وجود آورد و روند خصوصی سازی را با دشواری‌های جديدی مواجه نمود. حتی رئيس شورای جمهوری‌ها كه از محافظه‌كاران پارلمان بود پيشنهاد نمود همه تصميم‌گيری‌های اقتصادی از دولت به پارلمان منتقل شود<ref>کولایی، الهه(1376)، سیاست و حکومت در فدراسیون روسیه، تهران، وزارت امور خارجه. ص 66.</ref>. در سپتامبر 1993، يلتسين دادگاه قانون اساسی و پارلمان را منحل كرد و پارلمان نيز در يك نشست اضطراری ژنرال روتسكوی را به عنوان رياست جمهوری [[روسیه|روسيه]] برگزيد. از صبح‌ چهارم اكتبر 1993، نيروهای نظامی پارلمان رامورد تهاجم قرار داده و با كشتن 200 نفر و زخمی كردن 500 نفر، زندانی كردن خاسبولاتف و روتسكوی و تعليق فعاليت احزاب و مطبوعات مخالف، اوضاع را به نفع رئيس جمهور شكل دادند. در شرايط جديد، طرح قانون اساسي آماده و به رفراندوم گذاشته شد و اختيارات رئيس جمهور بطور فوق العاده‌ای افزايش يافت<ref>کولایی، الهه(1376)، سیاست و حکومت در فدراسیون روسیه، تهران، وزارت امور خارجه. ص 70.</ref>.
از روزی که یلتسین در بیلاروس قرارداد "جامعه کشورهای مستقل مشترک المنافع" را امضاء کرد و به کاخ کرملین کوچ نمود، فدراسیون [[روسیه]] وارث مشکلات و مسائلی شد که هنوز هم که نزدیک به دو دهه از آن می‌گذرد، از زیر سایه برخی از آن‌ها بیرون نیامده است. در واقع، [[روسیه]] جدید وارث مشکلاتی ساختاری است که حتی نسل‌های بعد نیز به نوعی با آن درگیر خواهند بود. اختلاف بر سر حدود و اختیارات ارکان حکومتی، اقتصاد ورشکسته و پس‌لرزه‌های انتقال اقتصادی و استقلال‌خواهی جمهوری های خودمختار درون فدراسیون، مهم‌ترین مسائل داخلی در این دو دهه بوده‌اند. جبهه سه‌جانبه یلتسین (رئیس جمهور)، خاسبولاتف (رئیس پارلمان) وسیلایف (نخست وزیرکه در مقابل کودتای اوت 1991 ایستادگی کرد، از فردای پیروزی به تدریج بر سر اختیارات رئیس جمهور دچار شکاف گردید و در آوریل 1992 در گنگره نمایندگان خلق، پارلمان بطور جدی برای تضعیف رئیس جمهور و کاهش اختیارات او کوشید و حتی ویکتورچرنومردین را به عنوان نخست وزیر بجای ایگورگایدار تحمیل نمود. اما این وضع نیز نتوانست اختلافات را حل کند و یلتسین خواستار برگزاری رفراندوم شد؛ امری که با مخالفت پارلمان رویارو گردید اما یلتسین آن را برگزار نمود. این رفراندوم نیز نتوانست تغییری در اوضاع ایجاد کند. چرا که رای به آن چندان قاطع و معنادار نبود و آراء در مزر قرار داشتند و بویژه اینکه گزینه برگزاری انتخابات زودرس پارلمانی نتوانست اکثریت لازم را کسب کند<ref>همايون‌پور، هرمز،(1372 خرداد و تیر). روسلان خاسبولاتف: محافظه‌كار يا اصلاح‌گر؟.[https://negahenou.ir/ مجله نگاه نو]. 159.</ref>. هدف اصلی خاسبولاتف و جناح محافظ کار پارلمان، حذف ریاست جمهوری و تفویض قدرت به شورای عالی و شوراهای محلی بود. در طول تابستان 1993، اقدامات پارلمان مشکلات زیادی برای دولت به وجود آورد و روند خصوصی سازی را با دشواری‌های جدیدی مواجه نمود. حتی رئیس شورای جمهوری‌ها که از محافظه‌کاران پارلمان بود پیشنهاد نمود همه تصمیم‌گیری‌های اقتصادی از دولت به پارلمان منتقل شود<ref>کولایی، الهه(1376)، سیاست و حکومت در فدراسیون روسیه، تهران: [https://www.ipis.ir/ وزارت امور خارجه]. 66.</ref>. در سپتامبر 1993، یلتسین دادگاه قانون اساسی و پارلمان را منحل کرد و پارلمان نیز در یک نشست اضطراری ژنرال روتسکوی را به عنوان ریاست جمهوری [[روسیه]] برگزید. از صبح‌ چهارم اکتبر 1993، نیروهای نظامی پارلمان رامورد تهاجم قرار داده و با کشتن 200 نفر و زخمی کردن 500 نفر، زندانی کردن خاسبولاتف و روتسکوی و تعلیق فعالیت احزاب و مطبوعات مخالف، اوضاع را به نفع رئیس جمهور شکل دادند. در شرایط جدید، طرح قانون اساسی آماده و به رفراندوم گذاشته شد و اختیارات رئیس جمهور بطور فوق العاده‌ای افزایش یافت<ref>کولایی، الهه(1376)، سیاست و حکومت در فدراسیون روسیه، تهران: [https://www.ipis.ir/ وزارت امور خارجه]. 70.</ref>.


يك تحول مهم كه پس از اين واقعه روی داد، راه يابی حزب كمونيست و ملی‌گراهای افراطی در انتخابات پارلمانی به مجلس بود. اين اتفاق در سال 1996 نيز تكرار گرديد و يلتيس نيز در انتخابات سال 1996 برای دومين بار به رياست جمهوری [[روسیه|روسيه]] انتخاب شد و در سال 2000 قدرت را به پوتين واگذار كرد. پوتين در انتخابات سال 2000 و 2004 به رياست جمهوری برگزيده شد و پارلمان‌های بعدی نيز باوجود حضور احزاب كمونيست و ملی‌گرا بخاطر برتری نقش و موقعيت رئيس جمهور در قانون اساسی سال 1993 نتوانستند مشكلی برای آن ايجاد كنند. بعد از فروپاشی شوروی، نظام سياسی [[روسیه|روسيه]] از پارلمان توانمندی به نام گنگره نمايندگان مردمی [[روسیه|روسيه]] تشكيل می شد كه چند بار در سال نشست‌های خود را برگزار می‌كرد و در فاصله بين اين نشست ‌ها، يك شورای عالی كار می‌كرد كه از ميان اعضای كنگره مذكور انتخاب می‌شدند و نظام دولتی كشور بيشتر به «جمهوری پارلمانی» شباهت داشت. بعد از تصويب قانون اساسی سال 1993 كه نتيجه مبارزه شديد سياسی بين رئيس جمهور و شورای عالی بود، تغييرات اصولی در نظام سياسی فدراسيون [[روسیه|روسيه]] به وجود آمد. بنابراين، با وجود اينكه قانون اساسی فدراسيون [[روسیه|روسيه]] و رياست اين كشور رسماً موازين دموكراتيك را اعلام كرده و برای گسترش اين موازين تلاش می‌كند. اوضاع واقعی كشور تصوير ناهمگونی را از خود نشان می دهد كه نمی‌توان آن را يكرنگ دانست. در مجموع می‌توان گفت كه شعارهای رسمی با واقعيات زندگی كشور فرق می‌كند ولو اينكه گرايش برقراری جامعه دموكراتيك و قانونمند كاملاً‌ مشهود است. با اين حال، بسياری بر اين باروند كه اين راه طولانی و دشواری است كه [[روسیه|روسيه]] بايد آن را به طور مستقل و بدون فشار از سوی غرب و نيز در تطابق با واقعيت‌های بومی خود بپيمايد.
یک تحول مهم که پس از این واقعه روی داد، راه یابی [[دوره کمونیسم روسیه|حزب کمونیست]] و ملی‌گراهای افراطی در انتخابات پارلمانی به مجلس بود. این اتفاق در سال 1996 نیز تکرار گردید و یلتیس نیز در انتخابات سال 1996 برای دومین بار به ریاست جمهوری [[روسیه]] انتخاب شد و در سال 2000 قدرت را به پوتین واگذار کرد. پوتین در انتخابات سال 2000 و 2004 به ریاست جمهوری برگزیده شد و پارلمان‌های بعدی نیز باوجود حضور ا[[دوره کمونیسم روسیه|حزاب کمونیست]] و ملی‌گرا بخاطر برتری نقش و موقعیت رئیس جمهور در قانون اساسی سال 1993 نتوانستند مشکلی برای آن ایجاد کنند. بعد از فروپاشی شوروی، نظام سیاسی [[روسیه]] از پارلمان توانمندی به نام گنگره نمایندگان مردمی [[روسیه]] تشکیل می شد که چند بار در سال نشست‌های خود را برگزار می‌کرد و در فاصله بین این نشست ‌ها، یک شورای عالی کار می‌کرد که از میان اعضای کنگره مذکور انتخاب می‌شدند و نظام دولتی کشور بیشتر به «جمهوری پارلمانی» شباهت داشت. بعد از تصویب [[قانون اساسی روسیه|قانون اساسی]] سال 1993 که نتیجه مبارزه شدید سیاسی بین رئیس جمهور و شورای عالی بود، تغییرات اصولی در نظام سیاسی فدراسیون [[روسیه]] به وجود آمد. بنابراین، با وجود اینکه [[قانون اساسی روسیه|قانون اساسی فدراسیون روسیه]] و ریاست این کشور رسماً موازین دموکراتیک را اعلام کرده و برای گسترش این موازین تلاش می‌کند. اوضاع واقعی کشور تصویر ناهمگونی را از خود نشان می دهد که نمی‌توان آن را یکرنگ دانست. در مجموع می‌توان گفت که شعارهای رسمی با واقعیات زندگی کشور فرق می‌کند ولو اینکه گرایش برقراری جامعه دموکراتیک و قانونمند کاملاً‌ مشهود است. با این حال، بسیاری بر این باروند که این راه طولانی و دشواری است که [[روسیه]] باید آن را به طور مستقل و بدون فشار از سوی غرب و نیز در تطابق با واقعیت‌های بومی خود بپیماید.


پوتين زمانی بقدرت رسيد كه [[روسیه|روسيه]] با مشكلات زيادی در داخل و خارج رويارو بود. در داخل مشكلات اقتصادی، بدهی‌های سنگين، گسترش جنايت و شبكه‌های مافيايی، و در خارج، مسائلی چون بحران كوزور و ابهام در جايگاه [[روسیه|روسيه]] مطرح بود. او توجه به اقتدار ملی،‌ تعهد به ادامه اصلاحات نظام بازار آزاد ادامه روند دموكراسی، مبارزه با فقر، فساد جنايات سازمان يافته، توجه به اقشار آسيب‌پذير شامل بازنشستگان و مستمری بگيران، تاكيد بر احيای صنايع داخلی،‌ و احيای مجتمع‌های فنی و نظامی را در راس برنامه‌های دولت خود قرار داد. ولادیمیر پوتین اقدامات گسترده ای را برای تجدید ساختار حکومت، جلوگیری از روند واگرایی مناطق و مرکز و همچنین تحکیم ساختار سیاسی دولت آغاز نمود و تا سال 2008 رییس جمهور و سپس تا سال 2012 نخست وزیر [[روسیه]] بود. از سال 2012 برای بار سوم پوتین رییس جمهور [[روسیه]] شده است. اگرچه فدراسيون [[روسیه|روسيه]] در سال 1991 به لحاظ حقوقی وارث حاكميت و مسئوليت‌های اتحاد جماهير شوروی شد و اموال، سفارت‌خانه‌ها، قراردادها و تعهدات بين‌المللی آن به فدراسيون جديد رسيد، اما اين لزوماً به معناي تداوم هويت، منافع، سياست‌ها و روش‌های گذشته نبود. در واقع، [[روسیه|روسيه]] نوين، با مرزهای قرن هفدهم، در هويت نقش، منافع و سياست‌های جديدی پديدار گشت كه با وجود ريشه‌هاي ژرف در تاريخ هزار ساله‌اش و نيز تاريخ بلافصل آن در قرن بيستم، داستان جديدي را آغاز كرد كه براي مطالعه در مورد روابط روسيه با ايران ناگزير به بررسي و فهم اين وضعيت نوين هستيم. وضعيتي كه نتيجه نگرش جديد گورباچف و گروه او در انجام اصلاحات از سال 1985 بود، اما كودتاي اوت 1991 سران ارتش سرخ، آن را به بن‌بست كشانيد. در واقع، پس از كودتاي 19 اوت سال 1991، اتحاد جماهير شوروي وضعيتي پا در هوا داشت. اول دسامبر، مردم اوكراين در يك همه‌پرسي به استقلال رأي دادند، نشست سران جمهوري‌ها در نوامبر در نوو – اوگاريو نتوانست چارچوب قابل قبولي براي همكاري فراهم آورد. اما در غروب يك روز برفي در بلووژسكي بيلوروس سران سه جمهوري روسيه، بيلوروس و اوكراين (يلتسين، شوشكويچ و كراوچوك) گرد هم آمدند و با امضاي يك قرارداد، «روسيه راه ديگري را برگزيد، تا يك امپراتوري نباشد و تصوير ذهني سنتي سلطان نصف جهان را از خود دور كرد و از نقش پليس در فرونشاندن درگيري‌هاي قومي نژادي دست برداشت». از نگاه يلتسين روسيه تا كي مي‌توانست يك امپراتوري باقي بماند؟ تا آن زمان همه امپراتوري هاي جهان از هم پاشيده بودند(یلتسین،1374: 134). تشكيل «كشورهاي مستقل هم سود» براي حفظ يك منطقه يكپارچه، مردم سركوب شده باكو، تفليس، ريگا و ويلنيوس را كه در سال‌هاي 1989 تا 1991 براي استقلال كشته شده بودند، به هدف خود رسانيد. يلتسين مدعي بود كه «روسيه را بايد از شر مأموريت سلطنتي‌اش خلاص كند». در واقع، در دسامبر 1991، روسيه جديدي متولد شد كه از بسياري جهات متفاوت از شوروي بود. اين تفاوت در هويت و مرزهاي نوين، اوضاع داخلي و سياست خارجي آن بسیار مهم بود. مرزهاي جديد، آن را از اروپا، تركيه، ايران و [[افغانستان]] دور می ساخت و كشورهاي منطقه بالتيك، درياي سياه، قفقاز و آسياي مركزي به عنوان مناطق حائل ميان روسيه و آنها قرار می گرفتند. در واقع، روسيه همسايگان جديدي به نام كشورهاي مستقل هم سود( مشترك‌المنافع )پيدا كرد و كشورهاي ديگر اعم از قدرت‌هاي بزرگ و همسايگان در اين مناطق به ايفاي نقش پرداختند. امريكا، اتحاديه اروپا و ناتو به اشكال مختلف وارد مناطق ژئوپليتيك جديد شدند. تركيه، ايران، پاكستان، كشورهاي عرب، چين و ديگران نيز هريك در مناطق نزديك به خود درگير شدند و فضاي جديد، محل تعامل نهادهاي بين‌المللي نظير ناتو و يا سازمانهاي غير دولتي و حركت‌هاي مذهبي و قومي نظير اسلام‌گرايان و پان‌تركيست‌ها گشت. اگرچه مسكو از زير بار هزينه‌ها و تعهدات حفظ و اداره جمهوري‌هاي 14 گانه رهايي يافت، اما وقايعي كه در سالهاي پس از فروپاشي رخ داد، هزينه‌هاي جديدي را بر آن متحمل ساخت. آنچه كه در محيط مجاور در حال وقوع بود، بخاطر تداوم جمعيتي، مذهبي و قومي تا درون مرزهاي فدراسيون، بر مردمان آن اثر داشت و مسكو به اين نتيجه رسيد كه براي حفظ چچن، داغستان و... بايد در بالكان، قفقار جنوبي، آسياي مركزي و حتي دورتر از آن، در افغانستان، پاكستان و جهان اسلام به فكر چاره باشد. از اين رو، از سالهاي 1993 به بعد، مفاهيمي چون «خارج نزديك» و «دكترين مونروئه روسي» در ادبيات استراتژيك روسيه و جهان متداول شد و مسكو در مجموعه‌اي از بحران‌ها در مولداوي، گرجستان، قره‌باغ، و تاجيكستان درگير شد كه يگان‌هايي از ارتش روسيه را مشغول مي‌ساخت. حتي در اسناد سياسي و نظامي روسيه، بر حق دخالت نظامي به نفع مردم روس‌تبار خارج نزديك و حكومت‌هاي دوست تأكيد شد.
پوتین زمانی بقدرت رسید که [[روسیه]] با مشکلات زیادی در داخل و خارج رویارو بود. در داخل مشکلات اقتصادی، بدهی‌های سنگین، گسترش جنایت و شبکه‌های مافیایی، و در خارج، مسائلی چون بحران کوزور و ابهام در جایگاه [[روسیه]] مطرح بود. او توجه به اقتدار ملی،‌ تعهد به ادامه اصلاحات نظام بازار آزاد ادامه روند دموکراسی، مبارزه با فقر، فساد جنایات سازمان یافته، توجه به اقشار آسیب‌پذیر شامل بازنشستگان و مستمری بگیران، تاکید بر احیای صنایع داخلی،‌ و احیای مجتمع‌های فنی و نظامی را در راس برنامه‌های دولت خود قرار داد. [[ولادیمیر پوتین]] اقدامات گسترده ای را برای تجدید ساختار حکومت، جلوگیری از روند واگرایی مناطق و مرکز و همچنین تحکیم ساختار سیاسی دولت آغاز نمود و تا سال 2008 رییس جمهور و سپس تا سال 2012 نخست وزیر [[روسیه]] بود. از سال 2012 برای بار سوم پوتین رییس جمهور [[روسیه]] شده است. اگرچه فدراسیون [[روسیه]] در سال 1991 به لحاظ حقوقی وارث حاکمیت و مسئولیت‌های اتحاد جماهیر شوروی شد و اموال، سفارت‌خانه‌ها، قراردادها و تعهدات بین‌المللی آن به فدراسیون جدید رسید، اما این لزوماً به معنای تداوم هویت، منافع، سیاست‌ها و روش‌های گذشته نبود. در واقع، [[روسیه]] نوین، با مرزهای قرن هفدهم، در هویت نقش، منافع و سیاست‌های جدیدی پدیدار گشت که با وجود ریشه‌های ژرف در تاریخ هزار ساله‌اش و نیز تاریخ بلافصل آن در قرن بیستم، داستان جدیدی را آغاز کرد که برای مطالعه در مورد روابط [[روسیه]] با ایران ناگزیر به بررسی و فهم این وضعیت نوین هستیم. وضعیتی که نتیجه نگرش جدید گورباچف و گروه او در انجام اصلاحات از سال 1985 بود، اما کودتای اوت 1991 سران ارتش سرخ، آن را به بن‌بست کشانید. در واقع، پس از کودتای 19 اوت سال 1991، اتحاد جماهیر شوروی وضعیتی پا در هوا داشت. اول دسامبر، مردم اوکراین در یک همه‌پرسی به استقلال رأی دادند، نشست سران جمهوری‌ها در نوامبر در نوو – اوگاریو نتوانست چارچوب قابل قبولی برای همکاری فراهم آورد. اما در غروب یک روز برفی در بلووژسکی بیلوروس سران سه جمهوری [[روسیه]]، بیلوروس و اوکراین (یلتسین، شوشکویچ و کراوچوک) گرد هم آمدند و با امضای یک قرارداد، «[[روسیه]] راه دیگری را برگزید، تا یک امپراتوری نباشد و تصویر ذهنی سنتی سلطان نصف جهان را از خود دور کرد و از نقش پلیس در فرونشاندن درگیری‌های قومی نژادی دست برداشت». از نگاه یلتسین [[روسیه]] تا کی می‌توانست یک امپراتوری باقی بماند؟ تا آن زمان همه امپراتوری های جهان از هم پاشیده بودند<ref>يلتسين، بوريس (1374) ، تلاش براي روسيه، ترجمه رضا حائر، تهران: [https://www.ketabettelaat.com/ اطلاعات]. ص 134.</ref>. تشکیل «کشورهای مستقل هم سود» برای حفظ یک منطقه یکپارچه، مردم سرکوب شده باکو، تفلیس، ریگا و ویلنیوس را که در سال‌های 1989 تا 1991 برای استقلال کشته شده بودند، به هدف خود رسانید. یلتسین مدعی بود که «[[روسیه]] را باید از شر مأموریت سلطنتی‌اش خلاص کند». در واقع، در دسامبر 1991، [[روسیه]] جدیدی متولد شد که از بسیاری جهات متفاوت از شوروی بود. این تفاوت در هویت و مرزهای نوین، اوضاع داخلی و سیاست خارجی آن بسیار مهم بود. مرزهای جدید، آن را از اروپا، ترکیه، ایران و [[افغانستان]] دور می ساخت و کشورهای منطقه بالتیک، دریای سیاه، قفقاز و آسیای مرکزی به عنوان مناطق حائل میان [[روسیه]] و آن‌ها قرار می گرفتند. در واقع، [[روسیه]] همسایگان جدیدی به نام کشورهای مستقل هم سود (مشترک‌المنافع) پیدا کرد و کشورهای دیگر اعم از قدرت‌های بزرگ و همسایگان در این مناطق به ایفای نقش پرداختند. امریکا، اتحادیه اروپا و ناتو به اشکال مختلف وارد مناطق ژئوپلیتیک جدید شدند. ترکیه، ایران، پاکستان، کشورهای عرب، [[چین]] و دیگران نیز هریک در مناطق نزدیک به خود درگیر شدند و فضای جدید، محل تعامل نهادهای بین‌المللی نظیر ناتو و یا سازمان‌های غیر دولتی و حرکت‌های مذهبی و قومی نظیر اسلام‌گرایان و پان‌ترکیست‌ها گشت. اگرچه مسکو از زیر بار هزینه‌ها و تعهدات حفظ و اداره جمهوری‌های 14 گانه رهایی یافت، اما وقایعی که در سال‌های پس از فروپاشی رخ داد، هزینه‌های جدیدی را بر آن متحمل ساخت. آن‌چه که در محیط مجاور در حال وقوع بود، بخاطر تداوم جمعیتی، مذهبی و قومی تا درون مرزهای فدراسیون، بر مردمان آن اثر داشت و مسکو به این نتیجه رسید که برای حفظ چچن، داغستان و... باید در بالکان، قفقار جنوبی، آسیای مرکزی و حتی دورتر از آن، در [[افغانستان]]، پاکستان و جهان اسلام به فکر چاره باشد. از این رو، از سال‌های 1993 به بعد، مفاهیمی چون «خارج نزدیک» و «دکترین مونروئه روسی» در ادبیات استراتژیک [[روسیه]] و جهان متداول شد و مسکو در مجموعه‌ای از بحران‌ها در مولداوی، گرجستان، قره‌باغ، و تاجیکستان درگیر شد که یگان‌هایی از ارتش [[روسیه]] را مشغول می‌ساخت. حتی در اسناد سیاسی و نظامی [[روسیه]]، بر حق دخالت نظامی به نفع مردم روس‌تبار خارج نزدیک و حکومت‌های دوست تأکید شد.


بوريس يلتسين در سال 1996، كميسيوني را مأمور گردآوري پيشنهادات در مورد «ايده ملي جديد روسيه» كرد. در نگاه اول، اين موضوع براي كشوري كه از سابقه ديرينه‌اي برخوردار بود تعجب‌انگيز بود، اما از واقعيتي اساسي حكايت داشت: روسيه ايده ملي ندارد. در ژوئن 1996 ايده ملي روسيه براساس مدل اوراسيايي در مفهوم جديد سياست مليتهاي دولت به وسيله يلتسين تصويب شد و در برنامه حزب يا بلوكو نيز چنين مدلي مطرح شده است. در اكتبر 1996 كميته دولتي دوما در مورد ژئوپليتيك استدلال كرد كه بايد احياي جايگاه قانوني مردم روسيه و حقوق آنها مطابق با اصول و قواعد بين‌المللي احياء شود. برخي نيز اقدام اخير پوتين براي تعيين سرود ملي، پرچم و نمادهاي ملي ديرين روسيه را در راستاي بسط مفهوم مذكور از ملت روسيه تعبير نموده‌اند. براساس لايحه پيشنهادي دولت و تصويب دوما مقرر شد كه پرچم روسيه از سه رنگ‌ آبي، سفيد و سرخ تشكيل شود كه همان پرچم دوران تزار است. آهنگ سرود ملي روسيه نيز از سرود دورة شوروي گرفته شد. همچنين عقاب دو سر تزار به عنوان نشان دولتي و پرچم سرخ، به عنوان نماد ارتش در نظر گرفته شده است. پوتين در اين مورد گفت: «پرچم تزاري نماد روسيه بوده و نشان دولتي عقاب دو سر سابقه‌اي 500 ساله در ميان نشانهاي روسيه دارد. اگر ما علائم قبل و بعد از انقلاب اكتبر را رد كنيم، به اين معني است كه زندگي مادران و پدران خود را بي‌معنا بدانيم.»(کولایی، 1381: 204). با وانهادن موقعيت ابرقدرتي ، نقش جهاني پيشين روسيه حتي در دهه 1990 در معرض مداخله خارجي قرار گرفت و ناتواني از ايجاد يك دستگاه حكومتي مؤثر و كارآمد براي جامعه، اقتصاد ملي كشور را در معرض خطر قرار داد. در سالهاي 93-1992، برنامه امنيت ملي روسيه تنظيم شد كه بيان مي‌داشت ارتش روسيه بايد بتواند نيروهاي خود را به منظور مقابله با «تلاشهاي احتمالي امريكا براي دستيابي به برتري يكجانبه گرايانه در هر منطقه‌اي از جهان» اعزام كند. يك جريان فكري موسوم به «جريان روشنفكري همگرايي پس از امپراتوري» و برخي مقامات دولتي مثل استانكويچ، آمبارتسوموف، آندره كوكوشين و گريگوري ياولينسكي استدلال مي‌كردند كه حفظ دوستي با آمريكا نيازي به بردگي و تقليد از سياستهاي آن و دست كشيدن از انديشه و عمل مستقل ندارد. ملي‌گرايان نيز مدعي بودند كه روسيه بايد نقش هژمون را در جامعه كشورهاي مستقل مشترك‌المنافع بازي كند. آندرانيك ميگرانيان (مشاور يلتسين) نوشت: «روسيه بايد به جهان اعلام كند كه سراسر فضاي ژئوپليتيك شوروی سابق، حوزه منافع حياتي آن است.» او همچنين به دكترين مونروئه اشاره كرد. در سند «تدبير سياست خارجي» كه در آوريل 1993 تصويب شد بر حقوق و مسئوليتهاي روسيه در قلمرو شوروي (يعني كشورهاي خارج نزديك) تأكيد و حتي به اروپاي شرقي به عنوان «حوزه تاريخي منافع» روسيه اشاره شد. در اين سند، تأكيد شده بود كه روسيه «يك قدرت بزرگ» خواهد ماند: «فدراسيون روسيه، با وجود بحرانهايش، برحسب پتانسيل قدرت آن، و نفوذ آن بر جريان حوادث جهاني و مسئوليتهاي ناشي از اين قدرت، يك قدرت بزرگ خواهد ماند.» برخي به اقداماتي چون مخالفت با گسترش ناتو و حضور در مسائل بالكان نيز به عنوان اعلام نمادين نقش يك قدرت بزرگ پرداخته‌اند. هسته اصلي اين سند، يك نگرش سه بعدي در مورد نقش روسيه بود: روسيه به عنوان يك ابرقدرت منطقه‌اي، روسيه به عنوان يك قدرت بزرگ جهاني، و روسيه به عنوان يك ابرقدرت هسته‌اي. در حالي كه يك شوراي نيمه رسمي سياست خارجي و دفاعي در سال 1992، روسيه را يك «قدرت متوسط» اعلام كرده بود، همان شورا، دو سال بعد روسيه را به عنوان يك «قدرت جهاني» مطرح ساخت. ، يوگني پريماكف در ژانويه 1996، اعلام كرد كه روسيه نقش يك قدرت بزرگ را بازي خواهد كرد و سياستش نسبت به دنيا براساس اين نقش شكل مي‌گيرد و روابط آن با دشمنان جنگ سرد، بايد يك مشاركت عادلانه و با مزايايي متقابل باشد. تأكيد پريماكف بر «چندجانبه‌گرايي» در نظام بين‌الملل، در حقيقت به معناي نقش روسيه به عنوان يك «قدرت جهاني» به وسيله ايجاد پيوند با دولتهاي ديگري براي مقاومت در برابر سركردگي امريكا بر جهان بود. يكي از مسائلي كه طي سالهاي دهه 1990 و پس از آن در بحث روابط روسيه و ناتو مطرح شده، چگونگي ورود روسيه به سيستم امنيتي اروپا بوده است. اينكه آيا آن را به عنوان يك قدرت بزرگ يا يك دولت اروپايي ديگر خواهند پذيرفت؟ در اين رابطه، پرستيژ ملي يك ملاحظه اساسي بوده است. در واقع، بسياري از روسها سؤال مي‌كنند كه آيا كشورشان مي‌تواند در رديف يك قدرت بزرگ قرار گيرد. گسترش يك اتحاد نظامي كه نقش اساسي در شكست شوروي بازي كرده، به وسيله بسياري از روسها به عنوان يك سرافكندگي ملي تلقي شده است. پيشنهاد دولت آن بوده كه روسيه و ناتو به طور مشترك امنيت شرق اروپا را تضمين كنند. اما اين خواست مسكو در بحران بالكان و سپس گسترش ناتو تا مرزهاي اين كشور در سال 2002 ناديده گرفته شد(کرمی، 1383).
بوریس یلتسین در سال 1996، کمیسیونی را مأمور گردآوری پیشنهادات در مورد «ایده ملی جدید [[روسیه]]» کرد. در نگاه اول، این موضوع برای کشوری که از سابقه دیرینه‌ای برخوردار بود تعجب‌انگیز بود، اما از واقعیتی اساسی حکایت داشت: [[روسیه]] ایده ملی ندارد. در ژوئن 1996 ایده ملی [[روسیه]] براساس مدل اوراسیایی در مفهوم جدید سیاست ملیت‌های دولت به وسیله یلتسین تصویب شد و در برنامه حزب یا بلوکو نیز چنین مدلی مطرح شده است. در اکتبر 1996 کمیته دولتی دوما در مورد ژئوپلیتیک استدلال کرد که باید احیای جایگاه قانونی مردم [[روسیه]] و حقوق آن‌ها مطابق با اصول و قواعد بین‌المللی احیاء شود. برخی نیز اقدام اخیر پوتین برای تعیین سرود ملی، پرچم و نمادهای ملی دیرین [[روسیه]] را در راستای بسط مفهوم مذکور از ملت [[روسیه]] تعبیر نموده‌اند. براساس لایحه پیشنهادی دولت و تصویب دوما مقرر شد که پرچم [[روسیه]] از سه رنگ‌ آبی، سفید و سرخ تشکیل شود که همان پرچم دوران تزار است. آهنگ سرود ملی روسیه نیز از سرود دوره شوروی گرفته شد. همچنین عقاب دو سر تزار به عنوان نشان دولتی و پرچم سرخ، به عنوان نماد ارتش در نظر گرفته شده است. پوتین در این مورد گفت: «پرچم تزاری نماد [[روسیه]] بوده و نشان دولتی عقاب دو سر سابقه‌ای 500 ساله در میان نشان‌های [[روسیه]] دارد. اگر ما علائم قبل و بعد از انقلاب اکتبر را رد کنیم، به این معنی است که زندگی مادران و پدران خود را بی‌معنا بدانیم<ref>کولایی، الهه(1376)، سیاست و حکومت در فدراسیون [[روسیه]]، تهران: [https://www.ipis.ir/ وزارت امور خارجه]. 204.</ref>.» با وانهادن موقعیت ابرقدرتی، نقش جهانی پیشین [[روسیه]] حتی در دهه 1990 در معرض مداخله خارجی قرار گرفت و ناتوانی از ایجاد یک دستگاه حکومتی مؤثر و کارآمد برای جامعه، اقتصاد ملی کشور را در معرض خطر قرار داد. در سال‌های 93-1992، برنامه امنیت ملی [[روسیه]] تنظیم شد که بیان می‌داشت ارتش [[روسیه]] باید بتواند نیروهای خود را به منظور مقابله با «تلاش‌های احتمالی امریکا برای دستیابی به برتری یکجانبه گرایانه در هر منطقه‌ای از جهان» اعزام کند. یک جریان فکری موسوم به «جریان روشنفکری همگرایی پس از امپراتوری» و برخی مقامات دولتی مثل استانکویچ، آمبارتسوموف، آندره کوکوشین و گری[[گوری]] یاولینسکی استدلال می‌کردند که حفظ دوستی با آمریکا نیازی به بردگی و تقلید از سیاست‌های آن و دست کشیدن از اندیشه و عمل مستقل ندارد. ملی‌گرایان نیز مدعی بودند که [[روسیه]] باید نقش هژمون را در جامعه کشورهای مستقل مشترک‌المنافع بازی کند. آندرانیک میگرانیان (مشاور یلتسین) نوشت: «[[روسیه]] باید به جهان اعلام کند که سراسر فضای ژئوپلیتیک شوروی سابق، حوزه منافع حیاتی آن است.» او همچنین به دکترین مونروئه اشاره کرد. در سند «تدبیر سیاست خارجی» که در آوریل 1993 تصویب شد بر حقوق و مسئولیت‌های [[روسیه]] در قلمرو شوروی (یعنی کشورهای خارج نزدیک) تأکید و حتی به اروپای شرقی به عنوان «حوزه تاریخی منافع» [[روسیه]] اشاره شد. در این سند، تأکید شده بود که [[روسیه]] «یک قدرت بزرگ» خواهد ماند: «فدراسیون [[روسیه]]، با وجود بحران‌هایش، برحسب پتانسیل قدرت آن، و نفوذ آن بر جریان حوادث جهانی و مسئولیت‌های ناشی از این قدرت، یک قدرت بزرگ خواهد ماند.» برخی به اقداماتی چون مخالفت با گسترش ناتو و حضور در مسائل بالکان نیز به عنوان اعلام نمادین نقش یک قدرت بزرگ پرداخته‌اند. هسته اصلی این سند، یک نگرش سه بعدی در مورد نقش [[روسیه]] بود: [[روسیه]] به عنوان یک ابرقدرت منطقه‌ای، [[روسیه]] به عنوان یک قدرت بزرگ جهانی، و [[روسیه]] به عنوان یک ابرقدرت هسته‌ای. در حالی که یک شورای نیمه رسمی سیاست خارجی و دفاعی در سال 1992، [[روسیه]] را یک «قدرت متوسط» اعلام کرده بود، همان شورا، دو سال بعد [[روسیه]] را به عنوان یک «قدرت جهانی» مطرح ساخت. ، یوگنی پریماکف در ژانویه 1996، اعلام کرد که [[روسیه]] نقش یک قدرت بزرگ را بازی خواهد کرد و سیاستش نسبت به دنیا براساس این نقش شکل می‌گیرد و روابط آن با دشمنان جنگ سرد، باید یک مشارکت عادلانه و با مزایایی متقابل باشد. تأکید پریماکف بر «چندجانبه‌گرایی» در نظام بین‌الملل، در حقیقت به معنای نقش [[روسیه]] به عنوان یک «قدرت جهانی» به وسیله ایجاد پیوند با دولت‌های دیگری برای مقاومت در برابر سرکردگی امریکا بر جهان بود. یکی از مسائلی که طی سال‌های دهه 1990 و پس از آن در بحث روابط [[روسیه]] و ناتو مطرح شده، چگونگی ورود [[روسیه]] به سیستم امنیتی اروپا بوده است. اینکه آیا آن را به عنوان یک قدرت بزرگ یا یک دولت اروپایی دیگر خواهند پذیرفت؟ در این رابطه، پرستیژ ملی یک ملاحظه اساسی بوده است. در واقع، بسیاری از روس‌ها سؤال می‌کنند که آیا کشورشان می‌تواند در ردیف یک قدرت بزرگ قرار گیرد. گسترش یک اتحاد نظامی که نقش اساسی در شکست شوروی بازی کرده، به وسیله بسیاری از روس‌ها به عنوان یک سرافکندگی ملی تلقی شده است. پیشنهاد دولت آن بوده که [[روسیه]] و ناتو به طور مشترک امنیت شرق اروپا را تضمین کنند. اما این خواست مسکو در بحران بالکان و سپس گسترش ناتو تا مرزهای این کشور در سال 2002 نادیده گرفته شد<ref>کرمی، (1383).</ref>.


   از اين رو، مي‌بينيم كه روسيه نوين با وانهادن ايدئولوژي، مأموريتها، جايگاه و نقش پيشين و ناتواني در جايگزيني يك وضعيت مناسب و با ثبات در دهه 1990 با مشكلاتي اساسي روبرو شد. اما در شرايط جديد. تحولي كه در روسيه طي سالهاي زمامداري ولاديمير پوتين از 2000 تا 2007 روي داده نشان‌دهنده آنست كه با وجود يك رهبر نيرومند، قاطع و با اراده و نيز برخي شرایط بين‌المللي مساعد (از حادثه 11 سپتامبر 2001 گرفته، تا افزايش درآمدهاي نفتي) موقعيتي ايجاد شده كه مشكلات گوناگون ملت نيز كم‌كم در پرتو آن رنگ باخته‌اند. در واقع، مسائل ناشي از شرایط تغيير و تحول بنيادين و اساسي هستند و اوضاع نابسامان سياسي، اجتماعي و اقتصادي يك جامعه دگرگون شده بر حدّت و شدّت آن مي‌افزايند. فدراسيون روسيه وارث مشكلات و مسائلي شد كه هنوز هم كه نزديك به دو دهه از آن مي‌گذرد، از زير ساية برخي از آنها بيرون نيامده است. در واقع، روسيه جديد وارث مشكلاتي ساختاري است كه حتي نسل‌هاي بعد نيز به نوعي با آن درگير خواهند بود. اختلاف بر سر حدود و اختيارات اركان حكومتي، اقتصاد ورشكسته و پس‌لرزه‌هاي انتقال اقتصادي و استقلال‌خواهي جمهوري هاي خودمختار درون فدراسيون، مهم‌ترين مسائل داخلي در اين دو دهه بوده‌اند. روسیه جدید به ویژه در دوران هشت ساله ریاست جمهوری پوتین در مسائل اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و امنیتی، به سامان مناسبی رسیده و وارد دوره ای از شکوفایی شود که بسیاری از تحلیل گران از ان به عنوان دوره احیا و ظهور جدید یاد کنند( اشتورمر، 1390: 17). اما از سال 2008 کم کم شرائط اقتصادی سخت تر شد و تا سال 2011 با مشکلات بیشتری روبرو شد. اگرچه از 2012 بار دیگر مسکو توانست که شرائط سخت را مهار کند و اینک در سال 2013، روسیه پوتین جدید امیدوار است که آینده روشن تری را در پیش داشته باشد.
 از این رو، می‌بینیم که [[روسیه]] نوین با وانهادن ایدئولوژی، مأموریت‌ها، جایگاه و نقش پیشین و ناتوانی در جایگزینی یک وضعیت مناسب و با ثبات در دهه 1990 با مشکلاتی اساسی روبرو شد. اما در شرایط جدید. تحولی که در [[روسیه]] طی سال‌های زمامداری ولادیمیر پوتین از 2000 تا 2007 روی داده نشان‌دهنده آنست که با وجود یک رهبر نیرومند، قاطع و با اراده و نیز برخی شرایط بین‌المللی مساعد (از حادثه 11 سپتامبر 2001 گرفته، تا افزایش درآمدهای نفتی) موقعیتی ایجاد شده که مشکلات گوناگون ملت نیز کم‌کم در پرتو آن رنگ باخته‌اند. در واقع، مسائل ناشی از شرایط تغییر و تحول بنیادین و اساسی هستند و اوضاع نابسامان سیاسی، اجتماعی و اقتصادی یک جامعه دگرگون شده بر حدّت و شدّت آن می‌افزایند. فدراسیون [[روسیه]] وارث مشکلات و مسائلی شد که هنوز هم که نزدیک به دو دهه از آن می‌گذرد، از زیر سایه برخی از آن‌ها بیرون نیامده است. در واقع، [[روسیه]] جدید وارث مشکلاتی ساختاری است که حتی نسل‌های بعد نیز به نوعی با آن درگیر خواهند بود. اختلاف بر سر حدود و اختیارات ارکان حکومتی، اقتصاد ورشکسته و پس‌لرزه‌های انتقال اقتصادی و استقلال‌خواهی جمهوری های خودمختار درون فدراسیون، مهم‌ترین مسائل داخلی در این دو دهه بوده‌اند. [[روسیه]] جدید به ویژه در دوران هشت ساله ریاست جمهوری پوتین در مسائل اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و امنیتی، به سامان مناسبی رسیده و وارد دوره ای از شکوفایی شود که بسیاری از تحلیل گران از ان به عنوان دوره احیا و ظهور جدید یاد کنند<ref>اشتورمر، میشل(1390). [[روسیه]] در عصر رویارویی محدود، پوتین و ظهور روسیه، ترجمه علی اکبر عبدالرشیدی، تهران: [https://www.soroushpub.com/ سروش]. 17.</ref>. اما از سال 2008 کم کم شرائط اقتصادی سخت تر شد و تا سال 2011 با مشکلات بیشتری روبرو شد. اگرچه از 2012 بار دیگر [[مسکو]] توانست که شرائط سخت را مهار کند و اینک در سال 2013، [[روسیه]] پوتین جدید امیدوار است که آینده روشن تری را در پیش داشته باشد.


از مجموع مطالب این فصل می توان دریافت که روسیه به عنوان پهناور ترین کشور جهان، با جغرافیای گسترده و شرائط آب و هوایی سرد، و بر خورداری از منابع طبیعی فراوان و به ویژه منابع آب و انرژی، و به تعبیری سیاسی تر، ابرقدرت انرژی، با شرائط ژئوپلیتیکی پیچیده تری رویارو شده و به ویژه از محیط پیرامونی در شرق، جنوب و غرب در فشار و محاصره به درجات متفاوت قرار گرفته است. از سوی دیگر تجربه تاریخی دولت روسی و فراز و نشیب های آن در جریان حوادث مختلف، ملت روس را بسیار دولت گرا ساخته است. در واقع، آن محیط بیکران جغرافیایی و گستردگی سرزمینی و دشت های غیر قابل دفاع طبیعی، و این زیست مکرر و دیرپای جمعی، مردمانی را نیازمند یک قدرت بزرگ مدافع در برابر تهدیدات خارجی و ناظر و مجبور کننده به نظم درونی پرورانده که همچنان بر مدل بومی نظام سیاسی خاص خود چه به شکل مردم سالاری هدایت شده و چه مردم سالاری حاکمیتی تاکید دارد و طبعا بر اساس دریافت از این بستر جغرافیایی و تجربه تاریخی،  می توان به جامعه و نظامات اجتماعی و سیاسی آن نظر کرد.
از مجموع مطالب این فصل می توان دریافت که [[روسیه]] به عنوان پهناور ترین کشور جهان، با جغرافیای گسترده و شرائط آ[[آب و هوای روسیه|ب و هوایی سرد،]] و بر خورداری از منابع طبیعی فراوان و به ویژه منابع آب و انرژی، و به تعبیری سیاسی تر، ابرقدرت انرژی، با شرائط ژئوپلیتیکی پیچیده تری رویارو شده و به ویژه از محیط پیرامونی در شرق، جنوب و غرب در فشار و محاصره به درجات متفاوت قرار گرفته است. از سوی دیگر [[تاریخ روسیه|تجربه تاریخی دولت روسی]] و فراز و نشیب های آن در جریان حوادث مختلف، ملت روس را بسیار دولت گرا ساخته است. در واقع، آن محیط بیکران جغرافیایی و گستردگی سرزمینی و دشت های غیر قابل دفاع طبیعی، و این زیست مکرر و دیرپای جمعی، مردمانی را نیازمند یک قدرت بزرگ مدافع در برابر تهدیدات خارجی و ناظر و مجبور کننده به نظم درونی پرورانده که همچنان بر مدل بومی نظام سیاسی خاص خود چه به شکل مردم سالاری هدایت شده و چه مردم سالاری حاکمیتی تاکید دارد و طبعا بر اساس دریافت از این بستر جغرافیایی و تجربه تاریخی،  می توان به جامعه و نظامات اجتماعی و سیاسی آن نظر کرد.
 
= نیز نگاه کنید به =
[[تاریخ روسیه]]
 
= کتابشناسی =
<references />
 
== منبع اصلی ==
کرمی، جهانگیر (1392). جامعه و فرهنگ روسیه. تهران: [https://alhoda.ir/ موسسه فرهنگی، هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی]، جلد اول، ص 66-74.
 
== نویسنده مقاله ==
جهانگیر کرمی
[[رده:تاریخ معاصر]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۷ سپتامبر ۲۰۲۵، ساعت ۱۲:۲۵

ولادیمیر پوتین(1403). برگرفته از سایت The New York Times، قابل بازیابی از https://www.nytimes.com/2014/11/30/books/review/putins-kleptocracy-by-karen-dawisha.html

از روزی که یلتسین در بیلاروس قرارداد "جامعه کشورهای مستقل مشترک المنافع" را امضاء کرد و به کاخ کرملین کوچ نمود، فدراسیون روسیه وارث مشکلات و مسائلی شد که هنوز هم که نزدیک به دو دهه از آن می‌گذرد، از زیر سایه برخی از آن‌ها بیرون نیامده است. در واقع، روسیه جدید وارث مشکلاتی ساختاری است که حتی نسل‌های بعد نیز به نوعی با آن درگیر خواهند بود. اختلاف بر سر حدود و اختیارات ارکان حکومتی، اقتصاد ورشکسته و پس‌لرزه‌های انتقال اقتصادی و استقلال‌خواهی جمهوری های خودمختار درون فدراسیون، مهم‌ترین مسائل داخلی در این دو دهه بوده‌اند. جبهه سه‌جانبه یلتسین (رئیس جمهور)، خاسبولاتف (رئیس پارلمان) وسیلایف (نخست وزیر)، که در مقابل کودتای اوت 1991 ایستادگی کرد، از فردای پیروزی به تدریج بر سر اختیارات رئیس جمهور دچار شکاف گردید و در آوریل 1992 در گنگره نمایندگان خلق، پارلمان بطور جدی برای تضعیف رئیس جمهور و کاهش اختیارات او کوشید و حتی ویکتورچرنومردین را به عنوان نخست وزیر بجای ایگورگایدار تحمیل نمود. اما این وضع نیز نتوانست اختلافات را حل کند و یلتسین خواستار برگزاری رفراندوم شد؛ امری که با مخالفت پارلمان رویارو گردید اما یلتسین آن را برگزار نمود. این رفراندوم نیز نتوانست تغییری در اوضاع ایجاد کند. چرا که رای به آن چندان قاطع و معنادار نبود و آراء در مزر قرار داشتند و بویژه اینکه گزینه برگزاری انتخابات زودرس پارلمانی نتوانست اکثریت لازم را کسب کند[۱]. هدف اصلی خاسبولاتف و جناح محافظ کار پارلمان، حذف ریاست جمهوری و تفویض قدرت به شورای عالی و شوراهای محلی بود. در طول تابستان 1993، اقدامات پارلمان مشکلات زیادی برای دولت به وجود آورد و روند خصوصی سازی را با دشواری‌های جدیدی مواجه نمود. حتی رئیس شورای جمهوری‌ها که از محافظه‌کاران پارلمان بود پیشنهاد نمود همه تصمیم‌گیری‌های اقتصادی از دولت به پارلمان منتقل شود[۲]. در سپتامبر 1993، یلتسین دادگاه قانون اساسی و پارلمان را منحل کرد و پارلمان نیز در یک نشست اضطراری ژنرال روتسکوی را به عنوان ریاست جمهوری روسیه برگزید. از صبح‌ چهارم اکتبر 1993، نیروهای نظامی پارلمان رامورد تهاجم قرار داده و با کشتن 200 نفر و زخمی کردن 500 نفر، زندانی کردن خاسبولاتف و روتسکوی و تعلیق فعالیت احزاب و مطبوعات مخالف، اوضاع را به نفع رئیس جمهور شکل دادند. در شرایط جدید، طرح قانون اساسی آماده و به رفراندوم گذاشته شد و اختیارات رئیس جمهور بطور فوق العاده‌ای افزایش یافت[۳].

یک تحول مهم که پس از این واقعه روی داد، راه یابی حزب کمونیست و ملی‌گراهای افراطی در انتخابات پارلمانی به مجلس بود. این اتفاق در سال 1996 نیز تکرار گردید و یلتیس نیز در انتخابات سال 1996 برای دومین بار به ریاست جمهوری روسیه انتخاب شد و در سال 2000 قدرت را به پوتین واگذار کرد. پوتین در انتخابات سال 2000 و 2004 به ریاست جمهوری برگزیده شد و پارلمان‌های بعدی نیز باوجود حضور احزاب کمونیست و ملی‌گرا بخاطر برتری نقش و موقعیت رئیس جمهور در قانون اساسی سال 1993 نتوانستند مشکلی برای آن ایجاد کنند. بعد از فروپاشی شوروی، نظام سیاسی روسیه از پارلمان توانمندی به نام گنگره نمایندگان مردمی روسیه تشکیل می شد که چند بار در سال نشست‌های خود را برگزار می‌کرد و در فاصله بین این نشست ‌ها، یک شورای عالی کار می‌کرد که از میان اعضای کنگره مذکور انتخاب می‌شدند و نظام دولتی کشور بیشتر به «جمهوری پارلمانی» شباهت داشت. بعد از تصویب قانون اساسی سال 1993 که نتیجه مبارزه شدید سیاسی بین رئیس جمهور و شورای عالی بود، تغییرات اصولی در نظام سیاسی فدراسیون روسیه به وجود آمد. بنابراین، با وجود اینکه قانون اساسی فدراسیون روسیه و ریاست این کشور رسماً موازین دموکراتیک را اعلام کرده و برای گسترش این موازین تلاش می‌کند. اوضاع واقعی کشور تصویر ناهمگونی را از خود نشان می دهد که نمی‌توان آن را یکرنگ دانست. در مجموع می‌توان گفت که شعارهای رسمی با واقعیات زندگی کشور فرق می‌کند ولو اینکه گرایش برقراری جامعه دموکراتیک و قانونمند کاملاً‌ مشهود است. با این حال، بسیاری بر این باروند که این راه طولانی و دشواری است که روسیه باید آن را به طور مستقل و بدون فشار از سوی غرب و نیز در تطابق با واقعیت‌های بومی خود بپیماید.

پوتین زمانی بقدرت رسید که روسیه با مشکلات زیادی در داخل و خارج رویارو بود. در داخل مشکلات اقتصادی، بدهی‌های سنگین، گسترش جنایت و شبکه‌های مافیایی، و در خارج، مسائلی چون بحران کوزور و ابهام در جایگاه روسیه مطرح بود. او توجه به اقتدار ملی،‌ تعهد به ادامه اصلاحات نظام بازار آزاد ادامه روند دموکراسی، مبارزه با فقر، فساد جنایات سازمان یافته، توجه به اقشار آسیب‌پذیر شامل بازنشستگان و مستمری بگیران، تاکید بر احیای صنایع داخلی،‌ و احیای مجتمع‌های فنی و نظامی را در راس برنامه‌های دولت خود قرار داد. ولادیمیر پوتین اقدامات گسترده ای را برای تجدید ساختار حکومت، جلوگیری از روند واگرایی مناطق و مرکز و همچنین تحکیم ساختار سیاسی دولت آغاز نمود و تا سال 2008 رییس جمهور و سپس تا سال 2012 نخست وزیر روسیه بود. از سال 2012 برای بار سوم پوتین رییس جمهور روسیه شده است. اگرچه فدراسیون روسیه در سال 1991 به لحاظ حقوقی وارث حاکمیت و مسئولیت‌های اتحاد جماهیر شوروی شد و اموال، سفارت‌خانه‌ها، قراردادها و تعهدات بین‌المللی آن به فدراسیون جدید رسید، اما این لزوماً به معنای تداوم هویت، منافع، سیاست‌ها و روش‌های گذشته نبود. در واقع، روسیه نوین، با مرزهای قرن هفدهم، در هویت نقش، منافع و سیاست‌های جدیدی پدیدار گشت که با وجود ریشه‌های ژرف در تاریخ هزار ساله‌اش و نیز تاریخ بلافصل آن در قرن بیستم، داستان جدیدی را آغاز کرد که برای مطالعه در مورد روابط روسیه با ایران ناگزیر به بررسی و فهم این وضعیت نوین هستیم. وضعیتی که نتیجه نگرش جدید گورباچف و گروه او در انجام اصلاحات از سال 1985 بود، اما کودتای اوت 1991 سران ارتش سرخ، آن را به بن‌بست کشانید. در واقع، پس از کودتای 19 اوت سال 1991، اتحاد جماهیر شوروی وضعیتی پا در هوا داشت. اول دسامبر، مردم اوکراین در یک همه‌پرسی به استقلال رأی دادند، نشست سران جمهوری‌ها در نوامبر در نوو – اوگاریو نتوانست چارچوب قابل قبولی برای همکاری فراهم آورد. اما در غروب یک روز برفی در بلووژسکی بیلوروس سران سه جمهوری روسیه، بیلوروس و اوکراین (یلتسین، شوشکویچ و کراوچوک) گرد هم آمدند و با امضای یک قرارداد، «روسیه راه دیگری را برگزید، تا یک امپراتوری نباشد و تصویر ذهنی سنتی سلطان نصف جهان را از خود دور کرد و از نقش پلیس در فرونشاندن درگیری‌های قومی – نژادی دست برداشت». از نگاه یلتسین روسیه تا کی می‌توانست یک امپراتوری باقی بماند؟ تا آن زمان همه امپراتوری های جهان از هم پاشیده بودند[۴]. تشکیل «کشورهای مستقل هم سود» برای حفظ یک منطقه یکپارچه، مردم سرکوب شده باکو، تفلیس، ریگا و ویلنیوس را که در سال‌های 1989 تا 1991 برای استقلال کشته شده بودند، به هدف خود رسانید. یلتسین مدعی بود که «روسیه را باید از شر مأموریت سلطنتی‌اش خلاص کند». در واقع، در دسامبر 1991، روسیه جدیدی متولد شد که از بسیاری جهات متفاوت از شوروی بود. این تفاوت در هویت و مرزهای نوین، اوضاع داخلی و سیاست خارجی آن بسیار مهم بود. مرزهای جدید، آن را از اروپا، ترکیه، ایران و افغانستان دور می ساخت و کشورهای منطقه بالتیک، دریای سیاه، قفقاز و آسیای مرکزی به عنوان مناطق حائل میان روسیه و آن‌ها قرار می گرفتند. در واقع، روسیه همسایگان جدیدی به نام کشورهای مستقل هم سود (مشترک‌المنافع) پیدا کرد و کشورهای دیگر اعم از قدرت‌های بزرگ و همسایگان در این مناطق به ایفای نقش پرداختند. امریکا، اتحادیه اروپا و ناتو به اشکال مختلف وارد مناطق ژئوپلیتیک جدید شدند. ترکیه، ایران، پاکستان، کشورهای عرب، چین و دیگران نیز هریک در مناطق نزدیک به خود درگیر شدند و فضای جدید، محل تعامل نهادهای بین‌المللی نظیر ناتو و یا سازمان‌های غیر دولتی و حرکت‌های مذهبی و قومی نظیر اسلام‌گرایان و پان‌ترکیست‌ها گشت. اگرچه مسکو از زیر بار هزینه‌ها و تعهدات حفظ و اداره جمهوری‌های 14 گانه رهایی یافت، اما وقایعی که در سال‌های پس از فروپاشی رخ داد، هزینه‌های جدیدی را بر آن متحمل ساخت. آن‌چه که در محیط مجاور در حال وقوع بود، بخاطر تداوم جمعیتی، مذهبی و قومی تا درون مرزهای فدراسیون، بر مردمان آن اثر داشت و مسکو به این نتیجه رسید که برای حفظ چچن، داغستان و... باید در بالکان، قفقار جنوبی، آسیای مرکزی و حتی دورتر از آن، در افغانستان، پاکستان و جهان اسلام به فکر چاره باشد. از این رو، از سال‌های 1993 به بعد، مفاهیمی چون «خارج نزدیک» و «دکترین مونروئه روسی» در ادبیات استراتژیک روسیه و جهان متداول شد و مسکو در مجموعه‌ای از بحران‌ها در مولداوی، گرجستان، قره‌باغ، و تاجیکستان درگیر شد که یگان‌هایی از ارتش روسیه را مشغول می‌ساخت. حتی در اسناد سیاسی و نظامی روسیه، بر حق دخالت نظامی به نفع مردم روس‌تبار خارج نزدیک و حکومت‌های دوست تأکید شد.

بوریس یلتسین در سال 1996، کمیسیونی را مأمور گردآوری پیشنهادات در مورد «ایده ملی جدید روسیه» کرد. در نگاه اول، این موضوع برای کشوری که از سابقه دیرینه‌ای برخوردار بود تعجب‌انگیز بود، اما از واقعیتی اساسی حکایت داشت: روسیه ایده ملی ندارد. در ژوئن 1996 ایده ملی روسیه براساس مدل اوراسیایی در مفهوم جدید سیاست ملیت‌های دولت به وسیله یلتسین تصویب شد و در برنامه حزب یا بلوکو نیز چنین مدلی مطرح شده است. در اکتبر 1996 کمیته دولتی دوما در مورد ژئوپلیتیک استدلال کرد که باید احیای جایگاه قانونی مردم روسیه و حقوق آن‌ها مطابق با اصول و قواعد بین‌المللی احیاء شود. برخی نیز اقدام اخیر پوتین برای تعیین سرود ملی، پرچم و نمادهای ملی دیرین روسیه را در راستای بسط مفهوم مذکور از ملت روسیه تعبیر نموده‌اند. براساس لایحه پیشنهادی دولت و تصویب دوما مقرر شد که پرچم روسیه از سه رنگ‌ آبی، سفید و سرخ تشکیل شود که همان پرچم دوران تزار است. آهنگ سرود ملی روسیه نیز از سرود دوره شوروی گرفته شد. همچنین عقاب دو سر تزار به عنوان نشان دولتی و پرچم سرخ، به عنوان نماد ارتش در نظر گرفته شده است. پوتین در این مورد گفت: «پرچم تزاری نماد روسیه بوده و نشان دولتی عقاب دو سر سابقه‌ای 500 ساله در میان نشان‌های روسیه دارد. اگر ما علائم قبل و بعد از انقلاب اکتبر را رد کنیم، به این معنی است که زندگی مادران و پدران خود را بی‌معنا بدانیم[۵].» با وانهادن موقعیت ابرقدرتی، نقش جهانی پیشین روسیه حتی در دهه 1990 در معرض مداخله خارجی قرار گرفت و ناتوانی از ایجاد یک دستگاه حکومتی مؤثر و کارآمد برای جامعه، اقتصاد ملی کشور را در معرض خطر قرار داد. در سال‌های 93-1992، برنامه امنیت ملی روسیه تنظیم شد که بیان می‌داشت ارتش روسیه باید بتواند نیروهای خود را به منظور مقابله با «تلاش‌های احتمالی امریکا برای دستیابی به برتری یکجانبه گرایانه در هر منطقه‌ای از جهان» اعزام کند. یک جریان فکری موسوم به «جریان روشنفکری همگرایی پس از امپراتوری» و برخی مقامات دولتی مثل استانکویچ، آمبارتسوموف، آندره کوکوشین و گریگوری یاولینسکی استدلال می‌کردند که حفظ دوستی با آمریکا نیازی به بردگی و تقلید از سیاست‌های آن و دست کشیدن از اندیشه و عمل مستقل ندارد. ملی‌گرایان نیز مدعی بودند که روسیه باید نقش هژمون را در جامعه کشورهای مستقل مشترک‌المنافع بازی کند. آندرانیک میگرانیان (مشاور یلتسین) نوشت: «روسیه باید به جهان اعلام کند که سراسر فضای ژئوپلیتیک شوروی سابق، حوزه منافع حیاتی آن است.» او همچنین به دکترین مونروئه اشاره کرد. در سند «تدبیر سیاست خارجی» که در آوریل 1993 تصویب شد بر حقوق و مسئولیت‌های روسیه در قلمرو شوروی (یعنی کشورهای خارج نزدیک) تأکید و حتی به اروپای شرقی به عنوان «حوزه تاریخی منافع» روسیه اشاره شد. در این سند، تأکید شده بود که روسیه «یک قدرت بزرگ» خواهد ماند: «فدراسیون روسیه، با وجود بحران‌هایش، برحسب پتانسیل قدرت آن، و نفوذ آن بر جریان حوادث جهانی و مسئولیت‌های ناشی از این قدرت، یک قدرت بزرگ خواهد ماند.» برخی به اقداماتی چون مخالفت با گسترش ناتو و حضور در مسائل بالکان نیز به عنوان اعلام نمادین نقش یک قدرت بزرگ پرداخته‌اند. هسته اصلی این سند، یک نگرش سه بعدی در مورد نقش روسیه بود: روسیه به عنوان یک ابرقدرت منطقه‌ای، روسیه به عنوان یک قدرت بزرگ جهانی، و روسیه به عنوان یک ابرقدرت هسته‌ای. در حالی که یک شورای نیمه رسمی سیاست خارجی و دفاعی در سال 1992، روسیه را یک «قدرت متوسط» اعلام کرده بود، همان شورا، دو سال بعد روسیه را به عنوان یک «قدرت جهانی» مطرح ساخت. ، یوگنی پریماکف در ژانویه 1996، اعلام کرد که روسیه نقش یک قدرت بزرگ را بازی خواهد کرد و سیاستش نسبت به دنیا براساس این نقش شکل می‌گیرد و روابط آن با دشمنان جنگ سرد، باید یک مشارکت عادلانه و با مزایایی متقابل باشد. تأکید پریماکف بر «چندجانبه‌گرایی» در نظام بین‌الملل، در حقیقت به معنای نقش روسیه به عنوان یک «قدرت جهانی» به وسیله ایجاد پیوند با دولت‌های دیگری برای مقاومت در برابر سرکردگی امریکا بر جهان بود. یکی از مسائلی که طی سال‌های دهه 1990 و پس از آن در بحث روابط روسیه و ناتو مطرح شده، چگونگی ورود روسیه به سیستم امنیتی اروپا بوده است. اینکه آیا آن را به عنوان یک قدرت بزرگ یا یک دولت اروپایی دیگر خواهند پذیرفت؟ در این رابطه، پرستیژ ملی یک ملاحظه اساسی بوده است. در واقع، بسیاری از روس‌ها سؤال می‌کنند که آیا کشورشان می‌تواند در ردیف یک قدرت بزرگ قرار گیرد. گسترش یک اتحاد نظامی که نقش اساسی در شکست شوروی بازی کرده، به وسیله بسیاری از روس‌ها به عنوان یک سرافکندگی ملی تلقی شده است. پیشنهاد دولت آن بوده که روسیه و ناتو به طور مشترک امنیت شرق اروپا را تضمین کنند. اما این خواست مسکو در بحران بالکان و سپس گسترش ناتو تا مرزهای این کشور در سال 2002 نادیده گرفته شد[۶].

 از این رو، می‌بینیم که روسیه نوین با وانهادن ایدئولوژی، مأموریت‌ها، جایگاه و نقش پیشین و ناتوانی در جایگزینی یک وضعیت مناسب و با ثبات در دهه 1990 با مشکلاتی اساسی روبرو شد. اما در شرایط جدید. تحولی که در روسیه طی سال‌های زمامداری ولادیمیر پوتین از 2000 تا 2007 روی داده نشان‌دهنده آنست که با وجود یک رهبر نیرومند، قاطع و با اراده و نیز برخی شرایط بین‌المللی مساعد (از حادثه 11 سپتامبر 2001 گرفته، تا افزایش درآمدهای نفتی) موقعیتی ایجاد شده که مشکلات گوناگون ملت نیز کم‌کم در پرتو آن رنگ باخته‌اند. در واقع، مسائل ناشی از شرایط تغییر و تحول بنیادین و اساسی هستند و اوضاع نابسامان سیاسی، اجتماعی و اقتصادی یک جامعه دگرگون شده بر حدّت و شدّت آن می‌افزایند. فدراسیون روسیه وارث مشکلات و مسائلی شد که هنوز هم که نزدیک به دو دهه از آن می‌گذرد، از زیر سایه برخی از آن‌ها بیرون نیامده است. در واقع، روسیه جدید وارث مشکلاتی ساختاری است که حتی نسل‌های بعد نیز به نوعی با آن درگیر خواهند بود. اختلاف بر سر حدود و اختیارات ارکان حکومتی، اقتصاد ورشکسته و پس‌لرزه‌های انتقال اقتصادی و استقلال‌خواهی جمهوری های خودمختار درون فدراسیون، مهم‌ترین مسائل داخلی در این دو دهه بوده‌اند. روسیه جدید به ویژه در دوران هشت ساله ریاست جمهوری پوتین در مسائل اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و امنیتی، به سامان مناسبی رسیده و وارد دوره ای از شکوفایی شود که بسیاری از تحلیل گران از ان به عنوان دوره احیا و ظهور جدید یاد کنند[۷]. اما از سال 2008 کم کم شرائط اقتصادی سخت تر شد و تا سال 2011 با مشکلات بیشتری روبرو شد. اگرچه از 2012 بار دیگر مسکو توانست که شرائط سخت را مهار کند و اینک در سال 2013، روسیه پوتین جدید امیدوار است که آینده روشن تری را در پیش داشته باشد.

از مجموع مطالب این فصل می توان دریافت که روسیه به عنوان پهناور ترین کشور جهان، با جغرافیای گسترده و شرائط آب و هوایی سرد، و بر خورداری از منابع طبیعی فراوان و به ویژه منابع آب و انرژی، و به تعبیری سیاسی تر، ابرقدرت انرژی، با شرائط ژئوپلیتیکی پیچیده تری رویارو شده و به ویژه از محیط پیرامونی در شرق، جنوب و غرب در فشار و محاصره به درجات متفاوت قرار گرفته است. از سوی دیگر تجربه تاریخی دولت روسی و فراز و نشیب های آن در جریان حوادث مختلف، ملت روس را بسیار دولت گرا ساخته است. در واقع، آن محیط بیکران جغرافیایی و گستردگی سرزمینی و دشت های غیر قابل دفاع طبیعی، و این زیست مکرر و دیرپای جمعی، مردمانی را نیازمند یک قدرت بزرگ مدافع در برابر تهدیدات خارجی و ناظر و مجبور کننده به نظم درونی پرورانده که همچنان بر مدل بومی نظام سیاسی خاص خود چه به شکل مردم سالاری هدایت شده و چه مردم سالاری حاکمیتی تاکید دارد و طبعا بر اساس دریافت از این بستر جغرافیایی و تجربه تاریخی،  می توان به جامعه و نظامات اجتماعی و سیاسی آن نظر کرد.

نیز نگاه کنید به

تاریخ روسیه

کتابشناسی

  1. همايون‌پور، هرمز،(1372 خرداد و تیر). روسلان خاسبولاتف: محافظه‌كار يا اصلاح‌گر؟.مجله نگاه نو. 159.
  2. کولایی، الهه(1376)، سیاست و حکومت در فدراسیون روسیه، تهران: وزارت امور خارجه. 66.
  3. کولایی، الهه(1376)، سیاست و حکومت در فدراسیون روسیه، تهران: وزارت امور خارجه. 70.
  4. يلتسين، بوريس (1374) ، تلاش براي روسيه، ترجمه رضا حائر، تهران: اطلاعات. ص 134.
  5. کولایی، الهه(1376)، سیاست و حکومت در فدراسیون روسیه، تهران: وزارت امور خارجه. 204.
  6. کرمی، (1383).
  7. اشتورمر، میشل(1390). روسیه در عصر رویارویی محدود، پوتین و ظهور روسیه، ترجمه علی اکبر عبدالرشیدی، تهران: سروش. 17.

منبع اصلی

کرمی، جهانگیر (1392). جامعه و فرهنگ روسیه. تهران: موسسه فرهنگی، هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی، جلد اول، ص 66-74.

نویسنده مقاله

جهانگیر کرمی