روسیه جدید

از روزی که یلتسین در بیلاروس قرارداد "جامعه کشورهای مستقل مشترک المنافع" را امضاء کرد و به کاخ کرملین کوچ نمود، فدراسیون روسیه وارث مشکلات و مسائلی شد که هنوز هم که نزدیک به دو دهه از آن میگذرد، از زیر سایه برخی از آنها بیرون نیامده است. در واقع، روسیه جدید وارث مشکلاتی ساختاری است که حتی نسلهای بعد نیز به نوعی با آن درگیر خواهند بود. اختلاف بر سر حدود و اختیارات ارکان حکومتی، اقتصاد ورشکسته و پسلرزههای انتقال اقتصادی و استقلالخواهی جمهوری های خودمختار درون فدراسیون، مهمترین مسائل داخلی در این دو دهه بودهاند. جبهه سهجانبه یلتسین (رئیس جمهور)، خاسبولاتف (رئیس پارلمان) وسیلایف (نخست وزیر)، که در مقابل کودتای اوت 1991 ایستادگی کرد، از فردای پیروزی به تدریج بر سر اختیارات رئیس جمهور دچار شکاف گردید و در آوریل 1992 در گنگره نمایندگان خلق، پارلمان بطور جدی برای تضعیف رئیس جمهور و کاهش اختیارات او کوشید و حتی ویکتورچرنومردین را به عنوان نخست وزیر بجای ایگورگایدار تحمیل نمود. اما این وضع نیز نتوانست اختلافات را حل کند و یلتسین خواستار برگزاری رفراندوم شد؛ امری که با مخالفت پارلمان رویارو گردید اما یلتسین آن را برگزار نمود. این رفراندوم نیز نتوانست تغییری در اوضاع ایجاد کند. چرا که رای به آن چندان قاطع و معنادار نبود و آراء در مزر قرار داشتند و بویژه اینکه گزینه برگزاری انتخابات زودرس پارلمانی نتوانست اکثریت لازم را کسب کند[۱]. هدف اصلی خاسبولاتف و جناح محافظ کار پارلمان، حذف ریاست جمهوری و تفویض قدرت به شورای عالی و شوراهای محلی بود. در طول تابستان 1993، اقدامات پارلمان مشکلات زیادی برای دولت به وجود آورد و روند خصوصی سازی را با دشواریهای جدیدی مواجه نمود. حتی رئیس شورای جمهوریها که از محافظهکاران پارلمان بود پیشنهاد نمود همه تصمیمگیریهای اقتصادی از دولت به پارلمان منتقل شود[۲]. در سپتامبر 1993، یلتسین دادگاه قانون اساسی و پارلمان را منحل کرد و پارلمان نیز در یک نشست اضطراری ژنرال روتسکوی را به عنوان ریاست جمهوری روسیه برگزید. از صبح چهارم اکتبر 1993، نیروهای نظامی پارلمان رامورد تهاجم قرار داده و با کشتن 200 نفر و زخمی کردن 500 نفر، زندانی کردن خاسبولاتف و روتسکوی و تعلیق فعالیت احزاب و مطبوعات مخالف، اوضاع را به نفع رئیس جمهور شکل دادند. در شرایط جدید، طرح قانون اساسی آماده و به رفراندوم گذاشته شد و اختیارات رئیس جمهور بطور فوق العادهای افزایش یافت[۳].
یک تحول مهم که پس از این واقعه روی داد، راه یابی حزب کمونیست و ملیگراهای افراطی در انتخابات پارلمانی به مجلس بود. این اتفاق در سال 1996 نیز تکرار گردید و یلتیس نیز در انتخابات سال 1996 برای دومین بار به ریاست جمهوری روسیه انتخاب شد و در سال 2000 قدرت را به پوتین واگذار کرد. پوتین در انتخابات سال 2000 و 2004 به ریاست جمهوری برگزیده شد و پارلمانهای بعدی نیز باوجود حضور احزاب کمونیست و ملیگرا بخاطر برتری نقش و موقعیت رئیس جمهور در قانون اساسی سال 1993 نتوانستند مشکلی برای آن ایجاد کنند. بعد از فروپاشی شوروی، نظام سیاسی روسیه از پارلمان توانمندی به نام گنگره نمایندگان مردمی روسیه تشکیل می شد که چند بار در سال نشستهای خود را برگزار میکرد و در فاصله بین این نشست ها، یک شورای عالی کار میکرد که از میان اعضای کنگره مذکور انتخاب میشدند و نظام دولتی کشور بیشتر به «جمهوری پارلمانی» شباهت داشت. بعد از تصویب قانون اساسی سال 1993 که نتیجه مبارزه شدید سیاسی بین رئیس جمهور و شورای عالی بود، تغییرات اصولی در نظام سیاسی فدراسیون روسیه به وجود آمد. بنابراین، با وجود اینکه قانون اساسی فدراسیون روسیه و ریاست این کشور رسماً موازین دموکراتیک را اعلام کرده و برای گسترش این موازین تلاش میکند. اوضاع واقعی کشور تصویر ناهمگونی را از خود نشان می دهد که نمیتوان آن را یکرنگ دانست. در مجموع میتوان گفت که شعارهای رسمی با واقعیات زندگی کشور فرق میکند ولو اینکه گرایش برقراری جامعه دموکراتیک و قانونمند کاملاً مشهود است. با این حال، بسیاری بر این باروند که این راه طولانی و دشواری است که روسیه باید آن را به طور مستقل و بدون فشار از سوی غرب و نیز در تطابق با واقعیتهای بومی خود بپیماید.
پوتین زمانی بقدرت رسید که روسیه با مشکلات زیادی در داخل و خارج رویارو بود. در داخل مشکلات اقتصادی، بدهیهای سنگین، گسترش جنایت و شبکههای مافیایی، و در خارج، مسائلی چون بحران کوزور و ابهام در جایگاه روسیه مطرح بود. او توجه به اقتدار ملی، تعهد به ادامه اصلاحات نظام بازار آزاد ادامه روند دموکراسی، مبارزه با فقر، فساد جنایات سازمان یافته، توجه به اقشار آسیبپذیر شامل بازنشستگان و مستمری بگیران، تاکید بر احیای صنایع داخلی، و احیای مجتمعهای فنی و نظامی را در راس برنامههای دولت خود قرار داد. ولادیمیر پوتین اقدامات گسترده ای را برای تجدید ساختار حکومت، جلوگیری از روند واگرایی مناطق و مرکز و همچنین تحکیم ساختار سیاسی دولت آغاز نمود و تا سال 2008 رییس جمهور و سپس تا سال 2012 نخست وزیر روسیه بود. از سال 2012 برای بار سوم پوتین رییس جمهور روسیه شده است. اگرچه فدراسیون روسیه در سال 1991 به لحاظ حقوقی وارث حاکمیت و مسئولیتهای اتحاد جماهیر شوروی شد و اموال، سفارتخانهها، قراردادها و تعهدات بینالمللی آن به فدراسیون جدید رسید، اما این لزوماً به معنای تداوم هویت، منافع، سیاستها و روشهای گذشته نبود. در واقع، روسیه نوین، با مرزهای قرن هفدهم، در هویت نقش، منافع و سیاستهای جدیدی پدیدار گشت که با وجود ریشههای ژرف در تاریخ هزار سالهاش و نیز تاریخ بلافصل آن در قرن بیستم، داستان جدیدی را آغاز کرد که برای مطالعه در مورد روابط روسیه با ایران ناگزیر به بررسی و فهم این وضعیت نوین هستیم. وضعیتی که نتیجه نگرش جدید گورباچف و گروه او در انجام اصلاحات از سال 1985 بود، اما کودتای اوت 1991 سران ارتش سرخ، آن را به بنبست کشانید. در واقع، پس از کودتای 19 اوت سال 1991، اتحاد جماهیر شوروی وضعیتی پا در هوا داشت. اول دسامبر، مردم اوکراین در یک همهپرسی به استقلال رأی دادند، نشست سران جمهوریها در نوامبر در نوو – اوگاریو نتوانست چارچوب قابل قبولی برای همکاری فراهم آورد. اما در غروب یک روز برفی در بلووژسکی بیلوروس سران سه جمهوری روسیه، بیلوروس و اوکراین (یلتسین، شوشکویچ و کراوچوک) گرد هم آمدند و با امضای یک قرارداد، «روسیه راه دیگری را برگزید، تا یک امپراتوری نباشد و تصویر ذهنی سنتی سلطان نصف جهان را از خود دور کرد و از نقش پلیس در فرونشاندن درگیریهای قومی – نژادی دست برداشت». از نگاه یلتسین روسیه تا کی میتوانست یک امپراتوری باقی بماند؟ تا آن زمان همه امپراتوری های جهان از هم پاشیده بودند[۴]. تشکیل «کشورهای مستقل هم سود» برای حفظ یک منطقه یکپارچه، مردم سرکوب شده باکو، تفلیس، ریگا و ویلنیوس را که در سالهای 1989 تا 1991 برای استقلال کشته شده بودند، به هدف خود رسانید. یلتسین مدعی بود که «روسیه را باید از شر مأموریت سلطنتیاش خلاص کند». در واقع، در دسامبر 1991، روسیه جدیدی متولد شد که از بسیاری جهات متفاوت از شوروی بود. این تفاوت در هویت و مرزهای نوین، اوضاع داخلی و سیاست خارجی آن بسیار مهم بود. مرزهای جدید، آن را از اروپا، ترکیه، ایران و افغانستان دور می ساخت و کشورهای منطقه بالتیک، دریای سیاه، قفقاز و آسیای مرکزی به عنوان مناطق حائل میان روسیه و آنها قرار می گرفتند. در واقع، روسیه همسایگان جدیدی به نام کشورهای مستقل هم سود (مشترکالمنافع) پیدا کرد و کشورهای دیگر اعم از قدرتهای بزرگ و همسایگان در این مناطق به ایفای نقش پرداختند. امریکا، اتحادیه اروپا و ناتو به اشکال مختلف وارد مناطق ژئوپلیتیک جدید شدند. ترکیه، ایران، پاکستان، کشورهای عرب، چین و دیگران نیز هریک در مناطق نزدیک به خود درگیر شدند و فضای جدید، محل تعامل نهادهای بینالمللی نظیر ناتو و یا سازمانهای غیر دولتی و حرکتهای مذهبی و قومی نظیر اسلامگرایان و پانترکیستها گشت. اگرچه مسکو از زیر بار هزینهها و تعهدات حفظ و اداره جمهوریهای 14 گانه رهایی یافت، اما وقایعی که در سالهای پس از فروپاشی رخ داد، هزینههای جدیدی را بر آن متحمل ساخت. آنچه که در محیط مجاور در حال وقوع بود، بخاطر تداوم جمعیتی، مذهبی و قومی تا درون مرزهای فدراسیون، بر مردمان آن اثر داشت و مسکو به این نتیجه رسید که برای حفظ چچن، داغستان و... باید در بالکان، قفقار جنوبی، آسیای مرکزی و حتی دورتر از آن، در افغانستان، پاکستان و جهان اسلام به فکر چاره باشد. از این رو، از سالهای 1993 به بعد، مفاهیمی چون «خارج نزدیک» و «دکترین مونروئه روسی» در ادبیات استراتژیک روسیه و جهان متداول شد و مسکو در مجموعهای از بحرانها در مولداوی، گرجستان، قرهباغ، و تاجیکستان درگیر شد که یگانهایی از ارتش روسیه را مشغول میساخت. حتی در اسناد سیاسی و نظامی روسیه، بر حق دخالت نظامی به نفع مردم روستبار خارج نزدیک و حکومتهای دوست تأکید شد.
بوریس یلتسین در سال 1996، کمیسیونی را مأمور گردآوری پیشنهادات در مورد «ایده ملی جدید روسیه» کرد. در نگاه اول، این موضوع برای کشوری که از سابقه دیرینهای برخوردار بود تعجبانگیز بود، اما از واقعیتی اساسی حکایت داشت: روسیه ایده ملی ندارد. در ژوئن 1996 ایده ملی روسیه براساس مدل اوراسیایی در مفهوم جدید سیاست ملیتهای دولت به وسیله یلتسین تصویب شد و در برنامه حزب یا بلوکو نیز چنین مدلی مطرح شده است. در اکتبر 1996 کمیته دولتی دوما در مورد ژئوپلیتیک استدلال کرد که باید احیای جایگاه قانونی مردم روسیه و حقوق آنها مطابق با اصول و قواعد بینالمللی احیاء شود. برخی نیز اقدام اخیر پوتین برای تعیین سرود ملی، پرچم و نمادهای ملی دیرین روسیه را در راستای بسط مفهوم مذکور از ملت روسیه تعبیر نمودهاند. براساس لایحه پیشنهادی دولت و تصویب دوما مقرر شد که پرچم روسیه از سه رنگ آبی، سفید و سرخ تشکیل شود که همان پرچم دوران تزار است. آهنگ سرود ملی روسیه نیز از سرود دوره شوروی گرفته شد. همچنین عقاب دو سر تزار به عنوان نشان دولتی و پرچم سرخ، به عنوان نماد ارتش در نظر گرفته شده است. پوتین در این مورد گفت: «پرچم تزاری نماد روسیه بوده و نشان دولتی عقاب دو سر سابقهای 500 ساله در میان نشانهای روسیه دارد. اگر ما علائم قبل و بعد از انقلاب اکتبر را رد کنیم، به این معنی است که زندگی مادران و پدران خود را بیمعنا بدانیم[۵].» با وانهادن موقعیت ابرقدرتی، نقش جهانی پیشین روسیه حتی در دهه 1990 در معرض مداخله خارجی قرار گرفت و ناتوانی از ایجاد یک دستگاه حکومتی مؤثر و کارآمد برای جامعه، اقتصاد ملی کشور را در معرض خطر قرار داد. در سالهای 93-1992، برنامه امنیت ملی روسیه تنظیم شد که بیان میداشت ارتش روسیه باید بتواند نیروهای خود را به منظور مقابله با «تلاشهای احتمالی امریکا برای دستیابی به برتری یکجانبه گرایانه در هر منطقهای از جهان» اعزام کند. یک جریان فکری موسوم به «جریان روشنفکری همگرایی پس از امپراتوری» و برخی مقامات دولتی مثل استانکویچ، آمبارتسوموف، آندره کوکوشین و گریگوری یاولینسکی استدلال میکردند که حفظ دوستی با آمریکا نیازی به بردگی و تقلید از سیاستهای آن و دست کشیدن از اندیشه و عمل مستقل ندارد. ملیگرایان نیز مدعی بودند که روسیه باید نقش هژمون را در جامعه کشورهای مستقل مشترکالمنافع بازی کند. آندرانیک میگرانیان (مشاور یلتسین) نوشت: «روسیه باید به جهان اعلام کند که سراسر فضای ژئوپلیتیک شوروی سابق، حوزه منافع حیاتی آن است.» او همچنین به دکترین مونروئه اشاره کرد. در سند «تدبیر سیاست خارجی» که در آوریل 1993 تصویب شد بر حقوق و مسئولیتهای روسیه در قلمرو شوروی (یعنی کشورهای خارج نزدیک) تأکید و حتی به اروپای شرقی به عنوان «حوزه تاریخی منافع» روسیه اشاره شد. در این سند، تأکید شده بود که روسیه «یک قدرت بزرگ» خواهد ماند: «فدراسیون روسیه، با وجود بحرانهایش، برحسب پتانسیل قدرت آن، و نفوذ آن بر جریان حوادث جهانی و مسئولیتهای ناشی از این قدرت، یک قدرت بزرگ خواهد ماند.» برخی به اقداماتی چون مخالفت با گسترش ناتو و حضور در مسائل بالکان نیز به عنوان اعلام نمادین نقش یک قدرت بزرگ پرداختهاند. هسته اصلی این سند، یک نگرش سه بعدی در مورد نقش روسیه بود: روسیه به عنوان یک ابرقدرت منطقهای، روسیه به عنوان یک قدرت بزرگ جهانی، و روسیه به عنوان یک ابرقدرت هستهای. در حالی که یک شورای نیمه رسمی سیاست خارجی و دفاعی در سال 1992، روسیه را یک «قدرت متوسط» اعلام کرده بود، همان شورا، دو سال بعد روسیه را به عنوان یک «قدرت جهانی» مطرح ساخت. ، یوگنی پریماکف در ژانویه 1996، اعلام کرد که روسیه نقش یک قدرت بزرگ را بازی خواهد کرد و سیاستش نسبت به دنیا براساس این نقش شکل میگیرد و روابط آن با دشمنان جنگ سرد، باید یک مشارکت عادلانه و با مزایایی متقابل باشد. تأکید پریماکف بر «چندجانبهگرایی» در نظام بینالملل، در حقیقت به معنای نقش روسیه به عنوان یک «قدرت جهانی» به وسیله ایجاد پیوند با دولتهای دیگری برای مقاومت در برابر سرکردگی امریکا بر جهان بود. یکی از مسائلی که طی سالهای دهه 1990 و پس از آن در بحث روابط روسیه و ناتو مطرح شده، چگونگی ورود روسیه به سیستم امنیتی اروپا بوده است. اینکه آیا آن را به عنوان یک قدرت بزرگ یا یک دولت اروپایی دیگر خواهند پذیرفت؟ در این رابطه، پرستیژ ملی یک ملاحظه اساسی بوده است. در واقع، بسیاری از روسها سؤال میکنند که آیا کشورشان میتواند در ردیف یک قدرت بزرگ قرار گیرد. گسترش یک اتحاد نظامی که نقش اساسی در شکست شوروی بازی کرده، به وسیله بسیاری از روسها به عنوان یک سرافکندگی ملی تلقی شده است. پیشنهاد دولت آن بوده که روسیه و ناتو به طور مشترک امنیت شرق اروپا را تضمین کنند. اما این خواست مسکو در بحران بالکان و سپس گسترش ناتو تا مرزهای این کشور در سال 2002 نادیده گرفته شد[۶].
از این رو، میبینیم که روسیه نوین با وانهادن ایدئولوژی، مأموریتها، جایگاه و نقش پیشین و ناتوانی در جایگزینی یک وضعیت مناسب و با ثبات در دهه 1990 با مشکلاتی اساسی روبرو شد. اما در شرایط جدید. تحولی که در روسیه طی سالهای زمامداری ولادیمیر پوتین از 2000 تا 2007 روی داده نشاندهنده آنست که با وجود یک رهبر نیرومند، قاطع و با اراده و نیز برخی شرایط بینالمللی مساعد (از حادثه 11 سپتامبر 2001 گرفته، تا افزایش درآمدهای نفتی) موقعیتی ایجاد شده که مشکلات گوناگون ملت نیز کمکم در پرتو آن رنگ باختهاند. در واقع، مسائل ناشی از شرایط تغییر و تحول بنیادین و اساسی هستند و اوضاع نابسامان سیاسی، اجتماعی و اقتصادی یک جامعه دگرگون شده بر حدّت و شدّت آن میافزایند. فدراسیون روسیه وارث مشکلات و مسائلی شد که هنوز هم که نزدیک به دو دهه از آن میگذرد، از زیر سایه برخی از آنها بیرون نیامده است. در واقع، روسیه جدید وارث مشکلاتی ساختاری است که حتی نسلهای بعد نیز به نوعی با آن درگیر خواهند بود. اختلاف بر سر حدود و اختیارات ارکان حکومتی، اقتصاد ورشکسته و پسلرزههای انتقال اقتصادی و استقلالخواهی جمهوری های خودمختار درون فدراسیون، مهمترین مسائل داخلی در این دو دهه بودهاند. روسیه جدید به ویژه در دوران هشت ساله ریاست جمهوری پوتین در مسائل اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و امنیتی، به سامان مناسبی رسیده و وارد دوره ای از شکوفایی شود که بسیاری از تحلیل گران از ان به عنوان دوره احیا و ظهور جدید یاد کنند[۷]. اما از سال 2008 کم کم شرائط اقتصادی سخت تر شد و تا سال 2011 با مشکلات بیشتری روبرو شد. اگرچه از 2012 بار دیگر مسکو توانست که شرائط سخت را مهار کند و اینک در سال 2013، روسیه پوتین جدید امیدوار است که آینده روشن تری را در پیش داشته باشد.
از مجموع مطالب این فصل می توان دریافت که روسیه به عنوان پهناور ترین کشور جهان، با جغرافیای گسترده و شرائط آب و هوایی سرد، و بر خورداری از منابع طبیعی فراوان و به ویژه منابع آب و انرژی، و به تعبیری سیاسی تر، ابرقدرت انرژی، با شرائط ژئوپلیتیکی پیچیده تری رویارو شده و به ویژه از محیط پیرامونی در شرق، جنوب و غرب در فشار و محاصره به درجات متفاوت قرار گرفته است. از سوی دیگر تجربه تاریخی دولت روسی و فراز و نشیب های آن در جریان حوادث مختلف، ملت روس را بسیار دولت گرا ساخته است. در واقع، آن محیط بیکران جغرافیایی و گستردگی سرزمینی و دشت های غیر قابل دفاع طبیعی، و این زیست مکرر و دیرپای جمعی، مردمانی را نیازمند یک قدرت بزرگ مدافع در برابر تهدیدات خارجی و ناظر و مجبور کننده به نظم درونی پرورانده که همچنان بر مدل بومی نظام سیاسی خاص خود چه به شکل مردم سالاری هدایت شده و چه مردم سالاری حاکمیتی تاکید دارد و طبعا بر اساس دریافت از این بستر جغرافیایی و تجربه تاریخی، می توان به جامعه و نظامات اجتماعی و سیاسی آن نظر کرد.
نیز نگاه کنید به
کتابشناسی
- ↑ همايونپور، هرمز،(1372 خرداد و تیر). روسلان خاسبولاتف: محافظهكار يا اصلاحگر؟.مجله نگاه نو. 159.
- ↑ کولایی، الهه(1376)، سیاست و حکومت در فدراسیون روسیه، تهران: وزارت امور خارجه. 66.
- ↑ کولایی، الهه(1376)، سیاست و حکومت در فدراسیون روسیه، تهران: وزارت امور خارجه. 70.
- ↑ يلتسين، بوريس (1374) ، تلاش براي روسيه، ترجمه رضا حائر، تهران: اطلاعات. ص 134.
- ↑ کولایی، الهه(1376)، سیاست و حکومت در فدراسیون روسیه، تهران: وزارت امور خارجه. 204.
- ↑ کرمی، (1383).
- ↑ اشتورمر، میشل(1390). روسیه در عصر رویارویی محدود، پوتین و ظهور روسیه، ترجمه علی اکبر عبدالرشیدی، تهران: سروش. 17.
منبع اصلی
کرمی، جهانگیر (1392). جامعه و فرهنگ روسیه. تهران: موسسه فرهنگی، هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی، جلد اول، ص 66-74.
نویسنده مقاله
جهانگیر کرمی