روشنفكری در فرانسه: تفاوت میان نسخه‌ها

از دانشنامه ملل
جز (The LinkTitles extension automatically added links to existing pages (https://github.com/bovender/LinkTitles).)
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۴ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
در این ‌جا لازم است نگاهی به مبانی فلسفی روشنفكری در [[فرانسه]] مناسب به نظر می رسد. ما در روشنفكری فرانسه با دو خوانش اصلی مواجه هستیم:
در این ‌جا لازم است نگاهی به مبانی فلسفی [[روشنفكری در فرانسه|روشنفکری در فرانسه]] مناسب به نظر می‌رسد. ما در روشنفکری فرانسه با دو خوانش اصلی مواجه هستیم:


1- خوانش‌های فرانسوی از سنت فلسفی فرانسه.
1- خوانش‌های فرانسوی از سنت فلسفی فرانسه.
خط ۵: خط ۵:
2- خوانش‌های فرانسوی از سنت فلسفی آلمان.
2- خوانش‌های فرانسوی از سنت فلسفی آلمان.


در قرن بيستم، بيش از همه فلسفه آلماني زبان بوده كه منبع خارجي اصلي الهام بخش فلسفه فرانسه را تشكيل داده است.[47]
در قرن بیستم، بیش از همه فلسفه آلمانی زبان بوده که منبع خارجی اصلی الهام بخش فلسفه فرانسه را تشکیل داده است.<ref>ماتیوز، اریک (1378). فلسفه [[فرانسه]] در قرن بیستم. ترجمه: محسن حکیمی. تهران: [https://qoqnoos.ir/Fa/ انتشارات ققنوس]، ص9.</ref>


گروه آکسیون فرانسز همزمان با كمونیست‌ها و گلیست‌ها وارد مبارزه می‌شود و آنها را یهودی و فراماسون می‌نامد. ولی با پیروزی متفقین و ورود دوگل به [[پاریس]] در 1944، كلیه‌ روشنفكران راست‌گرای افراطی و طرفداران نازیسم به پای میز محاكمه كشیده می‌شوند. شارل موراس در 8 سپتامبر 1944 در [[شهر لیون]] دستگیر می‌شود و به زندان ابد محكوم می‌شود.
گروه آکسیون فرانسز همزمان با کمونیست‌ها و گلیست‌ها وارد مبارزه می‌شود و آنها را یهودی و فراماسون می‌نامد. ولی با پیروزی متفقین و ورود دوگل به [[پاریس]] در 1944، کلیه‌ روشنفکران راست‌گرای افراطی و طرفداران نازیسم به پای میز محاکمه کشیده می‌شوند. شارل موراس در 8 سپتامبر 1944 در [[شهر لیون]] دستگیر می‌شود و به زندان ابد محکوم می‌شود.


در میان خوانش‌های فرانسوی از سنت فلسفی فرانسه می‌توان در دوره‌های اول به تاثیر برگسون[48] و شاگردان برگسون بر روشنفكری راست‌گرا و محافظه‌كار فرانسه اشاره كرد. چنین فلسفه‌ای در نقد ایده‌آلیسم آلمان و در دفاع از سنت دكارتی و پاسكالی خلاصه می‌شود و سردمداران فكری آن افرادی هستند چون یانیكویچ،آلكیه، گومیه، ژیلسون و ... در مقابل ما با تاثیر فلسفه‌ی آلمان در قبل و بعد ازجنگ جهانی دوم روبه‌رو هستیم. این تاثیر در 5 دوره بر روشنفكری فرانسه تاثیر گذاشته است:
در میان خوانش‌های فرانسوی از سنت فلسفی فرانسه می‌توان در دوره‌های اول به تاثیر برگسون (Henri Bergson) و شاگردان برگسون بر روشنفکری راست‌گرا و محافظه‌کار فرانسه اشاره کرد. چنین فلسفه‌ای در نقد ایده‌آلیسم آلمان و در دفاع از سنت دکارتی و پاسکالی خلاصه می‌شود و سردمداران فکری آن افرادی هستند چون یانیکویچ، آلکیه، گومیه، ژیلسون و... در مقابل ما با تاثیر فلسفه‌ی آلمان در قبل و بعد ازجنگ جهانی دوم روبه‌رو هستیم. این تاثیر در 5 دوره بر روشنفکری فرانسه تاثیر گذاشته است:


1- دوره‌ اول: تاثیر شوپنهاور بر نویسندگانی چون [[مارسل پروست]].
1- دوره‌ اول: تاثیر شوپنهاور بر نویسندگانی چون [[مارسل پروست]].


2- دوره‌ دوم: تاثیر هگلی كه از طریق سمینارهای الكساندر كوژو و نوشته‌های اریك وایل بر افرادی چون بودریار، سارتر تاثیر می‌گذارد.
2- دوره‌ دوم: تاثیر هگلی که از طریق سمینارهای الکساندر کوژو و نوشته‌های اریک وایل بر افرادی چون بودریار، سارتر تاثیر می‌گذارد.


3- دوره ی سوم: تاثیر هایدگری بر افرادی چون لویناس، ریكور، پیراونبك، بلانشو و میشل هار.
3- دوره ی سوم: تاثیر هایدگری بر افرادی چون لویناس، ریکور، پیراونبک، بلانشو و میشل هار.


4- دوره‌ چهارم: تاثیر نیچه‌ای بر افرادی چون فوكو، لیوتار و دلوز
4- دوره‌ چهارم: تاثیر نیچه‌ای بر افرادی چون فوکو، لیوتار و دلوز


5- دوره‌ پنجم: تاثیر كانت بر نوكانتی‌های فرانسوی
5- دوره‌ پنجم: تاثیر کانت بر نوکانتی‌های فرانسوی[[پرونده:Claude Lévi-Strauss.jpg|بندانگشتی|لویی استراوس. برگرفته از سایت latimes، قابل بازیابی از<nowiki/>https://www.latimes.com/nation/la-me-claude-levi-strauss4-2009nov04-story.html]]در کنار این دو خوانش می‌بایستی از اندیشه‌هایی سخن گفت که در زمینه‌ علوم انسانی در نیمه‌ دوم قرن بیستم در فرانسه ظهور می‌کنند و از فلسفه فاصله می‌گیرند. در این میان م‍ی‌بایستی از اندیشمندانی چون لویی استراوس (Claude Lévi-Strauss) و پیر بوردیو صحبت به میان آورد که با طرح مسئله مرگ فلسفه می‌کوشند تا بهای بیشتری به علوم انسانی و نظریه‌های جامعه‌شناختی و انسان‌شناختی دهند. برای آن‌ها طرح مساله‌ علوم انسانی با اتمام فلسفه همراه بوده‌است. برای مثال لویی استروسدر مقدمه‌ی کتاب خودش «مناطق استوایی غم‌انگیز» (Les trists Tropiques) می‌نویسد: «من از فلسفه خلاص شدم و اکنون می‌توانم به انسان‌شناسی بپردازم.» در واقع انتقاد مهمی که طرفداران و محققان در زمینه‌ی علوم انسانی به فلسفه می‌کنند، انتقاد به ایده‌آلیسمی است که مساله آگاهی تاریخی و خوداندیشی در تاریخ را مطرح می‌کند. علوم انسانی در این دوره با به پرسش کشیدن مفهوم تاریخ، مفهوم آگاهی تاریخی را نیز زیر سوال می‌برد.


در كنار این دو خوانش می‌بایستی از اندیشه‌هایی سخن گفت كه در زمینه‌ علوم انسانی در نیمه‌ دوم قرن بیستم در فرانسه ظهور می‌كنند و از فلسفه فاصله می‌گیرند. در این میان م‍ی‌بایستی از اندیشمندانی چون لویی استراوس[49] و پیر بوردیو صحبت به میان آورد كه با طرح مسئله مرگ فلسفه می‌كوشند تا بهای بیشتری به علوم انسانی و نظریه‌های جامعه‌شناختی و انسان‌شناختی دهند.  برای آن‌ها طرح مساله‌ علوم انسانی با اتمام فلسفه همراه بوده است. برای مثال لویی استروسدر مقدمه‌ی كتاب خودش «مناطق استوایی غم‌انگیز»[50] می‌نویسد: «من از فلسفه خلاص شدم و اكنون می‌توانم به انسان‌شناسی بپردازم.» در واقع انتقاد مهمی كه طرفداران و محققان در زمینه‌ی علوم انسانی به فلسفه می‌كنند، انتقاد به ایده‌آلیسمی است كه مساله آگاهی تاریخی و خوداندیشی در تاریخ را مطرح می‌كند. علوم انسانی در این دوره با به پرسش كشیدن مفهوم تاریخ، مفهوم آگاهی تاریخی را نیز زیر سوال می‌برد.
در کنار این سنت علوم انسانی که فلسفه را مورد نقد و بررسی قرار می‌دهد و می‌کوشد تا از آن عبور کند، ما با جریان فلسفی دیگری روبه‌رو هستیم که به نقد رژیم‌های توتالیتر می‌پردازد و از طریق این نقد به نقد فلسفه‌های تاریخ هگل و مارکس می‌پردازد.


در كنار این سنت علوم انسانی كه فلسفه را مورد نقد و بررسی قرار می‌دهد و می‌كوشد تا از آن عبور كند، ما با جریان فلسفی دیگری روبه‌رو هستیم كه به نقد رژیم های توتالیتر می‌پردازد و از طریق این نقد به نقد فلسفه‌های تاریخ هگل و ماركس می‌پردازد.
جریان دیگری که می‌توان به دنبال لوک فری (Luc Ferry) و آلن رنه آن را اندیشه‌ 68 نامید با 4 متفکر پسامدرن مهم مشخص می‌شود که عبارتند از: 1- میشل فوکو، 2- ژاک دریدا، 3- فرانسوا لیوتار، 4- ژیل دلوز


جریان دیگری كه می‌توان به دنبال لوك فری[51] و آلن رنه آن را اندیشه‌ 68 نامید با 4 متفكر پسامدرن مهم مشخص می‌شود كه عبارتند از : 1- میشل فوكو ، 2- ژاك دریدا ، 3- فرانسوا لیوتار ، 4- ژیل دلوز
این چهار متفکر هر کدام به نوبه‌ی خود مساله ‌"امپریالیسم لوگوس" را مطرح می‌کنند و «لوگوس محوری» را زیر سوال می‌برند. البته اینها با تاثیرپذیری از متفکران مکتب فرانکفورت، بعد از جنگ بین‌الملل دوم به نقد عقل توتالیتر پرداخته بودند. بالاخره نقدی که از سوی روشنفکری فرانسه به فلسفه می‌شود نقدی است که از طریق تاثیر هایدگر و نوشته‌‌های او بر روشنفکران فرانسوی انجام می‌گیرد. در این‌جا می‌بایستی به ژاک دریدا و جنبش شالوده شکنی فرانسه اشاره کرد.


این چهار متفكر هر كدام به نوبه‌ی خود مساله ‌"امپریالیسم لوگوس» را مطرح می‌كنند و «لوگوس محوری» را زیر سوال می‌برند. البته اینها با تاثیرپذیری از متفكران مكتب فرانكفورت، بعد از جنگ بین‌الملل دوم به نقد عقل توتالیتر پرداخته بودند. بالاخره نقدی كه از سوی روشنفكری فرانسه به فلسفه می‌شود نقدی است كه از طریق تاثیر هایدگر و نوشته‌ های او بر روشنفكران فرانسوی انجام می‌گیرد. در این‌جا می‌بایستی به ژاك دریدا و جنبش شالوده شكنی فرانسه اشاره كرد.
نقد دریدا از هستی‌شناسی سنتی و تاریخ فلسفه‌ غرب در این امر خلاصه می‌شود که مساله‌ هستی همیشه به صورت جوهر مطرح شده بود و با نقد این جوهر به این نکته می‌‌رسند که حد و مرزی برای گفتمان فلسفی وجود دارد. متفکری چون پل ریکور هستی‌شناسی را به عنوان جوهر مطرح نمی‌کند بلکه با تاثیرپذیری از فلسفه ارسطو و با نوگرایی در زمینه‌ فلسفه‌ ارسطو مساله‌ هستی را به عنوان «فعلیت» مطرح می‌کند و از این راه پایه فلسفه سیاسی جدیدی را می‌گذارد. بنابراین در روشنفکری بعد از جنگ بین‌الملل دوم در فرانسه ما 4 مکتب مهم داریم:


نقد دریدا ازهستی‌شناسی سنتی و تاریخ فلسفه‌ غرب در این امر خلاصه می‌شود كه مساله‌ هستی همیشه به صورت جوهر مطرح شده بود و با نقد این جوهر به این نكته می‌‌رسند كه حد و مرزی برای گفتمان فلسفی وجود دارد. متفكری چون پل ریكور هستی‌شناسی را به عنوان جوهر مطرح نمی‌كند بلكه با تاثیرپذیری از فلسفه ارسطو و با نوگرایی در زمینه‌ فلسفه‌ ارسطو مساله‌ هستی را به عنوان «فعلیت» مطرح می‌كند و از این راه پایه فلسفه سیاسی جدیدی را می‌گذارد. بنابراین در روشنفكری بعد از جنگ بین‌الملل دوم در فرانسه ما 4 مكتب مهم داریم:
1- اگزیستانسیالیسم، 2- روشنفکری که به نقد رژیم‌های تمام‌گرا می‌پردازد.، 3- مکتب فوکویی نقد امپریالیسم لوگوس، 4- دریدا و شالوده‌شکنی


1- اگزیستانسیالیسم، 2- روشنفكری كه به نقد رژیم‌های تمام‌گرا می‌پردازد. ، 3- مكتب فوكویی نقد امپریالیسم لوگوس ، 4- دریدا و شالوده‌شكنی
ما در این‌جا به نوعی ملی‌گرایی فلسفی در زمینه‌های فلسفی و علوم انسانی می‌رسیم که بحث اصلی آن مرتبط با فلسفه ایده‌آلیسم آلمانی است. در مقابل ایده‌آلیسم آلمانی که کانت،‌هگل و... نمایندگان آن‌ هستند. ملی‌گرایی فلسفی که روشنفکری فرانسوی به آن می‌رسد مساله ایده‌آلیسم دکارتی را مطرح می‌کند.


ما در این‌جا به نوعی ملی‌گرایی فلسفی در زمینه‌های فلسفی و علوم انسانی می‌رسیم كه بحث اصلی آن مرتبط با فلسفه ایده‌آلیسم آلمانی است. در مقابل ایده‌آلیسم آلمانی كه كانت،‌هگل و ... نمایندگان آن‌ هستند. ملی‌گرایی فلسفی كه روشنفكری فرانسوی به آن می‌رسد مساله ایده‌آلیسم دكارتی را مطرح می‌كند.
توجه ریکور به روشنفکران و اندیشمندان [[آمریکا]] و انگلیس چون هانا آرنت و جان رالز است. با ریکور روشنفکری فرانسه به فراسوی اندیشه پسامدرن غیر انقلابی بازگشت می‌کند. این نوآوری جدید در زمینه‌ روشنفکری ما را به نگاه جدید به فلسفه‌ سیاسی می‌برد که خودمختاری جدیدی در میان روشنفکران جدید فرانسه به اندیشه‌ی سیاسی داده است.


توجه ریكور به روشنفكران و اندیشمندان آمریكا و انگلیس چون هانا آرنت و جان رالز است. با ریكور روشنفكری فرانسه به فراسوی اندیشه پسامدرن غیر انقلابی بازگشت می‌كند. این نوآوری جدید در زمینه‌ روشنفكری ما را به نگاه جدید به فلسفه‌ سیاسی می‌برد كه خودمختاری جدیدی در میان روشنفكران جدید فرانسه به اندیشه‌ی سیاسی داده است.
در این‌جا برخورد روشنفکری میان سنت آلمانی و سنت فرانسوی ملاحظه می‌شود که در برخورد میان هابرماس با روشنفکران فرانسوی چون فوکو و دریدا مشخص است. هابرماس این روشنفکران را به عنوان «محافظه‌کاران جدید» می‌خواند و معتقد است که ریشه‌هایش خردستیزی در فرانسه است.


در این‌جا برخورد روشنفكری میان سنت آلمانی و سنت فرانسوی ملاحظه می شود كه در برخورد میان هابرماس با روشنفكران فرانسوی چون فوكو و دریدا مشخص است. هابرماس این روشنفكران را به عنوان «محافظه‌كاران جدید» می‌خواند و معتقد است كه ریشه‌هایش خردستیزی در فرانسه است.
جنبش پدیدارشناسی فرانسوی که تحت تاثیر فلسفه‌های هوسرل و هایدگر است در دو روشنفکر مهم جلوه می‌کند: 1- پل ریکور 2- امانوئل لویناس


جنبش پدیدارشناسی فرانسوی كه تحت تاثیر فلسفه‌های هوسرل و هایدگر است در دو روشنفكر مهم جلوه می‌كند: 1- پل ریكور 2- امانوئل لویناس
لویناس با نقد هستی‌شناسی کلاسیک غرب به ویژه مساله‌ اخلاق را دوباره در قلب بحث‌های روشنفکری فرانسه قرار می‌دهد. از نظر لویناس هستی‌شناسی هگل ما را به اندیشه نزاع میان سوژه دیگری می‌برد که می‌بایستی آن را پشت سر گذاشت و به فلسفه‌ی دیگری رسید. اشکال بزرگ لویناس در این است که با نقد هستی‌شناسی کلاسیک غرب، مبانی هستی‌شناسی دیگری برای روشنفکری در نظر نمی‌گیرد، بلکه فقط اولویت را به اخلاق به دگربودگی یا غریبیت می‌دهد. روشنفکری لویناس مساله‌ آگاهی در مورد دیگری را جایگیزن آگاهی تاریخی و پدیدارشناسی هگلی می‌کند.


لویناس با نقد هستی‌شناسی كلاسیك غرب به ویژه مساله‌ اخلاق را دوباره در قلب بحث‌های روشنفكری فرانسه قرار می‌دهد. از نظر لویناس هستی‌شناسی هگل ما را به اندیشه نزاع میان سوژه دیگری می‌برد كه می‌بایستی آن را پشت سر گذاشت و به فلسفه‌ی دیگری رسید. اشكال بزرگ لویناس در این است كه با نقد هستی‌شناسی كلاسیك غرب، مبانی هستی‌شناسی دیگری برای روشنفكری در نظر نمی‌گیرد، بلكه فقط اولویت را به اخلاق به دگربودگی یا غریبیت می‌دهد. روشنفكری لویناس مساله‌ آگاهی در مورد دیگری را جایگیزن آگاهی تاریخی و پدیدارشناسی هگلی می‌كند.
جریان دیگری که د رروشنفکری فرانسه به نقد هستی‌شناسی کلاسیک غرب می‌پردازد ولی نه از هایدگر و هوسرل بلکه از نیچه و کانت تاثیر می‌گیرد؛ ژان فرانسوا لیوتار از بنیان‌گذاران اندیشه‌ پسامدرن است. او درباره‌ پایان روایت‌های کلان سخن می‌گوید. ما به دورانی رسیدیم که هیچ گونه نگرش کلان دیگری وجود ندارد ما فقط در جهانی‌ هستیم که بازی‌های کلانی انجام شود. از نظر لیوتار سرانجام عقل‌گرایی دوره‌ روشنگری به آشوییتس منتهی می‌شود. لیوتار معتقد است که پسامدرن‌ها چیزی جز پسامدرن به ما پیشنهاد نمی‌کنند و پروژه‌‌ فلسفه‌ی سیاسی برای روشنفکری ندارند و تنها کاری که می‌توانیم بکنیم این است که درباره‌ بحران‌ها و چالش‌های مدرنیته بیاندیشیم.


جریان دیگری كه د رروشنفكری فرانسه به نقد هستی‌شناسی كلاسیك غرب می‌پردازد ولی نه از هایدگر و هوسرل بلكه از نیچه و كانت تاثیر می‌گیرد؛ ژان فرانسوا لیوتار از بنیان‌گذاران اندیشه‌ پسامدرن است . او درباره‌ پایان روایت‌های كلان سخن می‌گوید. ما به دورانی رسیدیم كه هیچ گونه نگرش كلان دیگری وجود ندارد ما فقط در جهانی‌ هستیم كه بازی‌های كلانی انجام شود. از نظر لیوتار سرانجام عقل‌گرایی دوره‌ روشنگری به آشوییتس منتهی می‌شود. لیوتار معتقد است كه پسامدرن‌ها چیزی جز پسامدرن به ما پیشنهاد نمی‌كنند و پروژه‌‌ فلسفه‌ی سیاسی برای روشنفكری ندارند و تنها كاری كه می‌توانیم بكنیم این است كه درباره‌ بحران‌ها و چالش‌های مدرنیته بیاندیشیم.
در این‌جا می‌توان نگرش جدید افرادی جدید چون لیوتار به کانت را اشاره کرد. کانتی که آن‌ها به آن اشاره می‌کنند با کانتی که جریان نوکانتی فرانسه یعنی پل ریکور و دیگران به آن اشاره می‌کنند متفاوت است. لیوتار به نقد قوه حاکم کانت و مساله زیبایی‌شناسی او اشاره می‌کند، در حالی‌که پل ریکور، بیشتر به نقد دوم کانت یعنی نقد عقل عملی توجه دارند.


در این‌جا می‌توان نگرش جدید افرادی جدید چون لیوتار به كانت را اشاره كرد. كانتی كه آن‌ها به آن اشاره می‌كنند با كانتی كه جریان نوكانتی فرانسه یعنی پل ریكور و دیگران به آن اشاره می‌كنند متفاوت است. لیوتار به نقد قوه حاكم كانت و مساله زیبایی‌شناسی او اشاره می‌كند، در حالی‌كه پل ریكور، بیشتر به نقد دوم كانت یعنی نقد عقل عملی توجه دارند.
نگاه روشنفکری چون لیوتار به این پرسش است که در بیرون از ما چه رویدادی رخ می‌هد؟ یعنی آن جا که روشنفکری چون لویناس بیرون از ما را دیگری می‌نامد، لیوتار بیرون را به عنوان رویکردی می‌داند که برای ما اتفاق می‌افتد. پس در این‌جا بار دیگر روشنفکری فرانسه مساله‌ی «خود» و «آگاهی» را مورد سوال قرار می‌دهد.


نگاه روشنفكری چون لیوتار به این پرسش است كه در بیرون از ما چه رویدادی رخ می‌هد؟ یعنی آن جا كه روشنفكری چون لویناس بیرون از ما را دیگری می‌نامد، لیوتار بیرون را به عنوان رویكردی می‌داند كه برای ما اتفاق می‌افتد. پس در این‌جا بار دیگر روشنفكری فرانسه مساله‌ی «خود» و «آگاهی» را مورد سوال قرار می‌دهد.
ما از یک سو نگرش روشنفکریی داریم که مبانی نظری خود را در فلسفه‌ اخلاق جست و جو می‌کند و از سوی دیگر نگرش روشنفکری داریم که این بحث را مطرح می‌کند که چه کسی قانون‌گذار است؟


ما از یك سو نگرش روشنفكریی داریم كه مبانی نظری خود را در فلسفه‌ اخلاق جست و جو می‌كند و از سوی دیگر نگرش روشنفكری داریم كه این بحث را مطرح می‌كند كه چه كسی قانون‌گذار است؟
در روشنفکری فرانسه، اندیشمندانی چون پل ریکور وجود دارد که هم تحت تاثیر فلسفه‌ آلمانی هوسرل است و هم تحت تاثیر فلسفه‌ فرانسوی گابریل مارسل. نه به دنبال پسامدرن‌هاست و نقد فلسفه‌ تاریخ و نه به دنبال لویناس و مساله‌ دیگری. او به دنبال نوآوری در زمینه‌ فلسفه‌ سیاسی است. ریکور با خوانش جدیدی از ارسطو می‌کوشد تا بحث جدیدی در زمینه‌ پلورالیسم و دموکراسی را وارد بحث‌های روشنفکری فرانسه بکند. ریکور با طرح مساله‌ خود یا خویشتن هم از دکارت فاصله می‌گیرد و هم از خود نیچه‌ای (خود نیچه‌ای اگر ابرانسان نباشد، خودی تحقیرشده‌است). خودی که ریکور در آن صحبت می‌کند، «خود همانند دیگری» است. ریکور قصد ندارد که فلسفه‌ هگلی را کنار بگذارد، چون آن را امروزی می‌داند. برای ریکور بحثی که در فلسفه هگل درست است بحث آگاهی پدیدارشناختی است، نه بحث رسیدن به یک دولت. ریکور با فرآیند پدیدار شناختی فلسفه هگل موافق است و در جست و جوی ایجاد یک پدیدارشناسی خود هست. ریکور می‌کوشد تا راه حلی برای دیالکتیک میان کلیت و جزئیت پیدا کند، بدون این که به یک خود تحقیر شده در مقابل کل برسد یا به فلسفه‌ کلیت و تام‌گرا. بنابراین روشنفکری فلسفی پل ریکور روشنفکری پایان تاریخ نیست که ما در اندیشمندان پسامدرن می‌بینیم.


در روشنفكری فرانسه، اندیشمندانی چون پل ریكور وجود دارد كه هم تحت تاثیر فلسفه‌ آلمانی هوسرل است و هم تحت تاثیر فلسفه‌ فرانسوی گابریل مارسل.  نه به دنبال پسامدرن‌هاست و نقد فلسفه‌ تاریخ و نه به دنبال لویناس و مساله‌ دیگری .او به دنبال نوآوری در زمینه‌ فلسفه‌ سیاسی است. ریكور با خوانش جدیدی از ارسطو می‌كوشد تا بحث جدیدی در زمینه‌ پلورالیسم و دموكراسی را وارد بحث‌های روشنفكری فرانسه بكند. ریكور با طرح مساله‌ خود یا خویشتن هم از دكارت فاصله می‌گیرد و هم از خود نیچه‌ای (خود نیچه‌ای اگر ابرانسان نباشد، خودی تحقیرشده است) . خودی كه ریكور در آن صحبت می‌كند، «خود همانند دیگری» است. ریكور قصد ندارد كه فلسفه‌ هگلی را كنار بگذارد، چون آن را امروزی می‌داند. برای ریكور بحثی كه در فلسفه هگل درست است بحث آگاهی پدیدارشناختی است، نه بحث رسیدن به یك دولت. ریكور با فرآیند پدیدار شناختی فلسفه هگل موافق است و در جست و جوی ایجاد یك پدیدارشناسی خود هست. ریكور می‌كوشد تا راه حلی برای دیالكتیك میان كلیت و جزئیت پیدا كند، بدون این كه به یك خود تحقیر شده در مقابل كل برسد یا به فلسفه‌ كلیت و تام‌گرا. بنابراین روشنفكری فلسفی پل ریكور روشنفكری پایان تاریخ نیست كه ما در اندیشمندان پسامدرن می‌بینیم.
ریکور روشنفکری است که فلسفه تاریخ را بار دیگر وارد فرآیند اندیشه روشنفکری در فرانسه می‌کند و این کار ار در سه زمینه انجام می‌دهد: 1- با توجه به فلسفه‌ زبان (خود زبان شناختی) 2- با توجه به تجربه‌ تاریخی خود 3- با توجه به فلسفه‌ سیاسی خود (خودی که از مرحله‌ی زبان‌شناختی و تاریخی به مرحله‌ی مسئولیت می‌رسد)


ریكور روشنفكری است كه فلسفه تاریخ را بار دیگر وارد فرآیند اندیشه روشنفكری در فرانسه می‌كند و این كار ار در سه زمینه انجام می‌دهد: 1- با توجه به فلسفه‌ زبان (خود زبان شناختی) 2- با توجه به تجربه‌ تاریخی خود 3- با توجه به فلسفه‌ سیاسی خود (خودی كه از مرحله‌ی زبان‌شناختی و تاریخی به مرحله‌ی مسئولیت می‌رسد)
روشنفکری امروز فرانسه دیگر دوران طلایی خود را طی نمی‌کند. بخش اعظمی از این روشنفکری در چارچوب نهادهای دانشگاهی و فرادانشگاهی مثل [[کولژ دو فرانس]] عمل می‌کنند.<ref>روشنفکر فرانسوی در قرن بیسیتم رامین جهانبگلو:http://www.iranao.com/news.php?id=2322</ref><ref>نعيمی گورابی، محمد حسين (1392). جامعه و فرهنگ [[فرانسه]]. تهران: [https://alhoda.ir/ موسسه فرهنگی، هنری و انتشارات بین المللی الهدی].</ref>


روشنفكری امروز فرانسه دیگر دوران طلایی خود را طی نمی‌كند. بخش اعظمی از این روشنفكری در چارچوب نهادهای دانشگاهی و فرادانشگاهی مثل [[کولژ دو فرانس]] عمل می‌كنند. [52]
==نیز نگاه کنید به==
[[نظام فرهنگی فرانسه]]؛ [[جریان های فکری موثر فرانسه]]
 
==کتابشناسی==

نسخهٔ کنونی تا ‏۳۰ ژوئیهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۲:۰۳

در این ‌جا لازم است نگاهی به مبانی فلسفی روشنفکری در فرانسه مناسب به نظر می‌رسد. ما در روشنفکری فرانسه با دو خوانش اصلی مواجه هستیم:

1- خوانش‌های فرانسوی از سنت فلسفی فرانسه.

2- خوانش‌های فرانسوی از سنت فلسفی آلمان.

در قرن بیستم، بیش از همه فلسفه آلمانی زبان بوده که منبع خارجی اصلی الهام بخش فلسفه فرانسه را تشکیل داده است.[۱]

گروه آکسیون فرانسز همزمان با کمونیست‌ها و گلیست‌ها وارد مبارزه می‌شود و آنها را یهودی و فراماسون می‌نامد. ولی با پیروزی متفقین و ورود دوگل به پاریس در 1944، کلیه‌ روشنفکران راست‌گرای افراطی و طرفداران نازیسم به پای میز محاکمه کشیده می‌شوند. شارل موراس در 8 سپتامبر 1944 در شهر لیون دستگیر می‌شود و به زندان ابد محکوم می‌شود.

در میان خوانش‌های فرانسوی از سنت فلسفی فرانسه می‌توان در دوره‌های اول به تاثیر برگسون (Henri Bergson) و شاگردان برگسون بر روشنفکری راست‌گرا و محافظه‌کار فرانسه اشاره کرد. چنین فلسفه‌ای در نقد ایده‌آلیسم آلمان و در دفاع از سنت دکارتی و پاسکالی خلاصه می‌شود و سردمداران فکری آن افرادی هستند چون یانیکویچ، آلکیه، گومیه، ژیلسون و... در مقابل ما با تاثیر فلسفه‌ی آلمان در قبل و بعد ازجنگ جهانی دوم روبه‌رو هستیم. این تاثیر در 5 دوره بر روشنفکری فرانسه تاثیر گذاشته است:

1- دوره‌ اول: تاثیر شوپنهاور بر نویسندگانی چون مارسل پروست.

2- دوره‌ دوم: تاثیر هگلی که از طریق سمینارهای الکساندر کوژو و نوشته‌های اریک وایل بر افرادی چون بودریار، سارتر تاثیر می‌گذارد.

3- دوره ی سوم: تاثیر هایدگری بر افرادی چون لویناس، ریکور، پیراونبک، بلانشو و میشل هار.

4- دوره‌ چهارم: تاثیر نیچه‌ای بر افرادی چون فوکو، لیوتار و دلوز

5- دوره‌ پنجم: تاثیر کانت بر نوکانتی‌های فرانسوی

لویی استراوس. برگرفته از سایت latimes، قابل بازیابی ازhttps://www.latimes.com/nation/la-me-claude-levi-strauss4-2009nov04-story.html

در کنار این دو خوانش می‌بایستی از اندیشه‌هایی سخن گفت که در زمینه‌ علوم انسانی در نیمه‌ دوم قرن بیستم در فرانسه ظهور می‌کنند و از فلسفه فاصله می‌گیرند. در این میان م‍ی‌بایستی از اندیشمندانی چون لویی استراوس (Claude Lévi-Strauss) و پیر بوردیو صحبت به میان آورد که با طرح مسئله مرگ فلسفه می‌کوشند تا بهای بیشتری به علوم انسانی و نظریه‌های جامعه‌شناختی و انسان‌شناختی دهند. برای آن‌ها طرح مساله‌ علوم انسانی با اتمام فلسفه همراه بوده‌است. برای مثال لویی استروسدر مقدمه‌ی کتاب خودش «مناطق استوایی غم‌انگیز» (Les trists Tropiques) می‌نویسد: «من از فلسفه خلاص شدم و اکنون می‌توانم به انسان‌شناسی بپردازم.» در واقع انتقاد مهمی که طرفداران و محققان در زمینه‌ی علوم انسانی به فلسفه می‌کنند، انتقاد به ایده‌آلیسمی است که مساله آگاهی تاریخی و خوداندیشی در تاریخ را مطرح می‌کند. علوم انسانی در این دوره با به پرسش کشیدن مفهوم تاریخ، مفهوم آگاهی تاریخی را نیز زیر سوال می‌برد.

در کنار این سنت علوم انسانی که فلسفه را مورد نقد و بررسی قرار می‌دهد و می‌کوشد تا از آن عبور کند، ما با جریان فلسفی دیگری روبه‌رو هستیم که به نقد رژیم‌های توتالیتر می‌پردازد و از طریق این نقد به نقد فلسفه‌های تاریخ هگل و مارکس می‌پردازد.

جریان دیگری که می‌توان به دنبال لوک فری (Luc Ferry) و آلن رنه آن را اندیشه‌ 68 نامید با 4 متفکر پسامدرن مهم مشخص می‌شود که عبارتند از: 1- میشل فوکو، 2- ژاک دریدا، 3- فرانسوا لیوتار، 4- ژیل دلوز

این چهار متفکر هر کدام به نوبه‌ی خود مساله ‌"امپریالیسم لوگوس" را مطرح می‌کنند و «لوگوس محوری» را زیر سوال می‌برند. البته اینها با تاثیرپذیری از متفکران مکتب فرانکفورت، بعد از جنگ بین‌الملل دوم به نقد عقل توتالیتر پرداخته بودند. بالاخره نقدی که از سوی روشنفکری فرانسه به فلسفه می‌شود نقدی است که از طریق تاثیر هایدگر و نوشته‌‌های او بر روشنفکران فرانسوی انجام می‌گیرد. در این‌جا می‌بایستی به ژاک دریدا و جنبش شالوده شکنی فرانسه اشاره کرد.

نقد دریدا از هستی‌شناسی سنتی و تاریخ فلسفه‌ غرب در این امر خلاصه می‌شود که مساله‌ هستی همیشه به صورت جوهر مطرح شده بود و با نقد این جوهر به این نکته می‌‌رسند که حد و مرزی برای گفتمان فلسفی وجود دارد. متفکری چون پل ریکور هستی‌شناسی را به عنوان جوهر مطرح نمی‌کند بلکه با تاثیرپذیری از فلسفه ارسطو و با نوگرایی در زمینه‌ فلسفه‌ ارسطو مساله‌ هستی را به عنوان «فعلیت» مطرح می‌کند و از این راه پایه فلسفه سیاسی جدیدی را می‌گذارد. بنابراین در روشنفکری بعد از جنگ بین‌الملل دوم در فرانسه ما 4 مکتب مهم داریم:

1- اگزیستانسیالیسم، 2- روشنفکری که به نقد رژیم‌های تمام‌گرا می‌پردازد.، 3- مکتب فوکویی نقد امپریالیسم لوگوس، 4- دریدا و شالوده‌شکنی

ما در این‌جا به نوعی ملی‌گرایی فلسفی در زمینه‌های فلسفی و علوم انسانی می‌رسیم که بحث اصلی آن مرتبط با فلسفه ایده‌آلیسم آلمانی است. در مقابل ایده‌آلیسم آلمانی که کانت،‌هگل و... نمایندگان آن‌ هستند. ملی‌گرایی فلسفی که روشنفکری فرانسوی به آن می‌رسد مساله ایده‌آلیسم دکارتی را مطرح می‌کند.

توجه ریکور به روشنفکران و اندیشمندان آمریکا و انگلیس چون هانا آرنت و جان رالز است. با ریکور روشنفکری فرانسه به فراسوی اندیشه پسامدرن غیر انقلابی بازگشت می‌کند. این نوآوری جدید در زمینه‌ روشنفکری ما را به نگاه جدید به فلسفه‌ سیاسی می‌برد که خودمختاری جدیدی در میان روشنفکران جدید فرانسه به اندیشه‌ی سیاسی داده است.

در این‌جا برخورد روشنفکری میان سنت آلمانی و سنت فرانسوی ملاحظه می‌شود که در برخورد میان هابرماس با روشنفکران فرانسوی چون فوکو و دریدا مشخص است. هابرماس این روشنفکران را به عنوان «محافظه‌کاران جدید» می‌خواند و معتقد است که ریشه‌هایش خردستیزی در فرانسه است.

جنبش پدیدارشناسی فرانسوی که تحت تاثیر فلسفه‌های هوسرل و هایدگر است در دو روشنفکر مهم جلوه می‌کند: 1- پل ریکور 2- امانوئل لویناس

لویناس با نقد هستی‌شناسی کلاسیک غرب به ویژه مساله‌ اخلاق را دوباره در قلب بحث‌های روشنفکری فرانسه قرار می‌دهد. از نظر لویناس هستی‌شناسی هگل ما را به اندیشه نزاع میان سوژه دیگری می‌برد که می‌بایستی آن را پشت سر گذاشت و به فلسفه‌ی دیگری رسید. اشکال بزرگ لویناس در این است که با نقد هستی‌شناسی کلاسیک غرب، مبانی هستی‌شناسی دیگری برای روشنفکری در نظر نمی‌گیرد، بلکه فقط اولویت را به اخلاق به دگربودگی یا غریبیت می‌دهد. روشنفکری لویناس مساله‌ آگاهی در مورد دیگری را جایگیزن آگاهی تاریخی و پدیدارشناسی هگلی می‌کند.

جریان دیگری که د رروشنفکری فرانسه به نقد هستی‌شناسی کلاسیک غرب می‌پردازد ولی نه از هایدگر و هوسرل بلکه از نیچه و کانت تاثیر می‌گیرد؛ ژان فرانسوا لیوتار از بنیان‌گذاران اندیشه‌ پسامدرن است. او درباره‌ پایان روایت‌های کلان سخن می‌گوید. ما به دورانی رسیدیم که هیچ گونه نگرش کلان دیگری وجود ندارد ما فقط در جهانی‌ هستیم که بازی‌های کلانی انجام شود. از نظر لیوتار سرانجام عقل‌گرایی دوره‌ روشنگری به آشوییتس منتهی می‌شود. لیوتار معتقد است که پسامدرن‌ها چیزی جز پسامدرن به ما پیشنهاد نمی‌کنند و پروژه‌‌ فلسفه‌ی سیاسی برای روشنفکری ندارند و تنها کاری که می‌توانیم بکنیم این است که درباره‌ بحران‌ها و چالش‌های مدرنیته بیاندیشیم.

در این‌جا می‌توان نگرش جدید افرادی جدید چون لیوتار به کانت را اشاره کرد. کانتی که آن‌ها به آن اشاره می‌کنند با کانتی که جریان نوکانتی فرانسه یعنی پل ریکور و دیگران به آن اشاره می‌کنند متفاوت است. لیوتار به نقد قوه حاکم کانت و مساله زیبایی‌شناسی او اشاره می‌کند، در حالی‌که پل ریکور، بیشتر به نقد دوم کانت یعنی نقد عقل عملی توجه دارند.

نگاه روشنفکری چون لیوتار به این پرسش است که در بیرون از ما چه رویدادی رخ می‌هد؟ یعنی آن جا که روشنفکری چون لویناس بیرون از ما را دیگری می‌نامد، لیوتار بیرون را به عنوان رویکردی می‌داند که برای ما اتفاق می‌افتد. پس در این‌جا بار دیگر روشنفکری فرانسه مساله‌ی «خود» و «آگاهی» را مورد سوال قرار می‌دهد.

ما از یک سو نگرش روشنفکریی داریم که مبانی نظری خود را در فلسفه‌ اخلاق جست و جو می‌کند و از سوی دیگر نگرش روشنفکری داریم که این بحث را مطرح می‌کند که چه کسی قانون‌گذار است؟

در روشنفکری فرانسه، اندیشمندانی چون پل ریکور وجود دارد که هم تحت تاثیر فلسفه‌ آلمانی هوسرل است و هم تحت تاثیر فلسفه‌ فرانسوی گابریل مارسل. نه به دنبال پسامدرن‌هاست و نقد فلسفه‌ تاریخ و نه به دنبال لویناس و مساله‌ دیگری. او به دنبال نوآوری در زمینه‌ فلسفه‌ سیاسی است. ریکور با خوانش جدیدی از ارسطو می‌کوشد تا بحث جدیدی در زمینه‌ پلورالیسم و دموکراسی را وارد بحث‌های روشنفکری فرانسه بکند. ریکور با طرح مساله‌ خود یا خویشتن هم از دکارت فاصله می‌گیرد و هم از خود نیچه‌ای (خود نیچه‌ای اگر ابرانسان نباشد، خودی تحقیرشده‌است). خودی که ریکور در آن صحبت می‌کند، «خود همانند دیگری» است. ریکور قصد ندارد که فلسفه‌ هگلی را کنار بگذارد، چون آن را امروزی می‌داند. برای ریکور بحثی که در فلسفه هگل درست است بحث آگاهی پدیدارشناختی است، نه بحث رسیدن به یک دولت. ریکور با فرآیند پدیدار شناختی فلسفه هگل موافق است و در جست و جوی ایجاد یک پدیدارشناسی خود هست. ریکور می‌کوشد تا راه حلی برای دیالکتیک میان کلیت و جزئیت پیدا کند، بدون این که به یک خود تحقیر شده در مقابل کل برسد یا به فلسفه‌ کلیت و تام‌گرا. بنابراین روشنفکری فلسفی پل ریکور روشنفکری پایان تاریخ نیست که ما در اندیشمندان پسامدرن می‌بینیم.

ریکور روشنفکری است که فلسفه تاریخ را بار دیگر وارد فرآیند اندیشه روشنفکری در فرانسه می‌کند و این کار ار در سه زمینه انجام می‌دهد: 1- با توجه به فلسفه‌ زبان (خود زبان شناختی) 2- با توجه به تجربه‌ تاریخی خود 3- با توجه به فلسفه‌ سیاسی خود (خودی که از مرحله‌ی زبان‌شناختی و تاریخی به مرحله‌ی مسئولیت می‌رسد)

روشنفکری امروز فرانسه دیگر دوران طلایی خود را طی نمی‌کند. بخش اعظمی از این روشنفکری در چارچوب نهادهای دانشگاهی و فرادانشگاهی مثل کولژ دو فرانس عمل می‌کنند.[۲][۳]

نیز نگاه کنید به

نظام فرهنگی فرانسه؛ جریان های فکری موثر فرانسه

کتابشناسی

  1. ماتیوز، اریک (1378). فلسفه فرانسه در قرن بیستم. ترجمه: محسن حکیمی. تهران: انتشارات ققنوس، ص9.
  2. روشنفکر فرانسوی در قرن بیسیتم رامین جهانبگلو:http://www.iranao.com/news.php?id=2322
  3. نعيمی گورابی، محمد حسين (1392). جامعه و فرهنگ فرانسه. تهران: موسسه فرهنگی، هنری و انتشارات بین المللی الهدی.