هویت فرهنگی و ملی چین: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۱۴: | خط ۱۴: | ||
این مفهوم حتی در نام سرزمین [[چین]]«جونگوا(Zhonggua)» که به معنای پادشاهی میانه در پادشاهی آسمانی است نیز تبلور یافته است. در تصور چینیها، فرهنگ چین یک فرهنگ جهانی است که سایر فرهنگها و تمدنها و ملتها، هرگز همپای آن نبوده ولی میتوانند به این فرهنگ عظیم پیوسته و از آن تغذیه نمایند و یا جذب آن شوند(بر همین اساس است که در دوران باستان، مردم و امپراتوری [[چین]] هیچ کشور و ملتی غیر از کشور و ملت [[چین]] را به رسمیت نمی شناختند. آنها حتی به خود زحمت نمی دادند تا برای سایر سرزمینها و مردمان آن نامگذاری کنند. لذا، در اسناد و مدارک تاریخی از این مناطق به عنوان مناطق غرب یا شرق و یا شمال و جنوب چین نام برده شده است. از دید آنها مردمان این مناطق جوامعی غیر متمدن و بی فرهنگ و برابر بودند که شایستگی تماس و برقراری ارتباط را هم نداشتند و صرفا در حد امن نگهداشتن مناطق مرزی [[چین]] می بایست با آنان تماس حاصل شود و تلاش به عمل آید تا این جوامع با فرهنگ و تمدن [[چین]](← [[فرهنگ چینی]]) آشنا شده و هرچه بیشتر عناصری از این تمدن را جذب کنند.). این تصور، در آغاز متعلق به نژاد خَن نبود، بلکه به عنوان یک فرهنگ متعلق به«منطقهی» [[چین]] بود. این فرهنگ چنان جذابیت داشت که زمینهی سلطهی طولانی مدت [[چین]] بر اقوام و ملتهای پیرامونی را فراهم کرده بود. این غلبه، و احساس برتر بودن نسبت به سایر فرهنگها و ملتها، فراتر از جنبههای هویتی بود که طی قرنها به وجود آمده و تا نیمهی قرن هجدهم ادامه داشت.<ref>سابقی،علی محمد(1392).جامعه و فرهنگ چین. تهران: موسسه فرهنگی، هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی،جلد اول، ص285-288</ref> | این مفهوم حتی در نام سرزمین [[چین]]«جونگوا(Zhonggua)» که به معنای پادشاهی میانه در پادشاهی آسمانی است نیز تبلور یافته است. در تصور چینیها، فرهنگ چین یک فرهنگ جهانی است که سایر فرهنگها و تمدنها و ملتها، هرگز همپای آن نبوده ولی میتوانند به این فرهنگ عظیم پیوسته و از آن تغذیه نمایند و یا جذب آن شوند(بر همین اساس است که در دوران باستان، مردم و امپراتوری [[چین]] هیچ کشور و ملتی غیر از کشور و ملت [[چین]] را به رسمیت نمی شناختند. آنها حتی به خود زحمت نمی دادند تا برای سایر سرزمینها و مردمان آن نامگذاری کنند. لذا، در اسناد و مدارک تاریخی از این مناطق به عنوان مناطق غرب یا شرق و یا شمال و جنوب چین نام برده شده است. از دید آنها مردمان این مناطق جوامعی غیر متمدن و بی فرهنگ و برابر بودند که شایستگی تماس و برقراری ارتباط را هم نداشتند و صرفا در حد امن نگهداشتن مناطق مرزی [[چین]] می بایست با آنان تماس حاصل شود و تلاش به عمل آید تا این جوامع با فرهنگ و تمدن [[چین]](← [[فرهنگ چینی]]) آشنا شده و هرچه بیشتر عناصری از این تمدن را جذب کنند.). این تصور، در آغاز متعلق به نژاد خَن نبود، بلکه به عنوان یک فرهنگ متعلق به«منطقهی» [[چین]] بود. این فرهنگ چنان جذابیت داشت که زمینهی سلطهی طولانی مدت [[چین]] بر اقوام و ملتهای پیرامونی را فراهم کرده بود. این غلبه، و احساس برتر بودن نسبت به سایر فرهنگها و ملتها، فراتر از جنبههای هویتی بود که طی قرنها به وجود آمده و تا نیمهی قرن هجدهم ادامه داشت.<ref>سابقی،علی محمد(1392).جامعه و فرهنگ چین. تهران: موسسه فرهنگی، هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی،جلد اول، ص285-288</ref> | ||
نیز نگاه کنید به [[جامعه و نظام اجتماعی چین]] | نیز نگاه کنید به | ||
* [[جامعه و نظام اجتماعی چین]] | |||
== کتابشناسی == | == کتابشناسی == |
نسخهٔ ۱ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۲:۲۲
هویت، برای افراد، گروهها، و ملتها به ویژه در دورانهای بحرانی که نیاز به به یک پناهگاه امن بیشتر میشود، از اهمیت بالایی برخوردار است. اریکسون(Erikson, Erik H) هویت را اینگونه تعریف میکند: «واژهی هویت به معنای رابطهی متقابلی است که در آن فرد یک همانندی مداوم با خود و اشتراک پایداری در برخی از عوامل اساسی شخصیتی با دیگران دارد.»[۱]. بنابراین، هویت فردی تنها در میان هویتهای گروهی میتواند به وجود آید. هر فردی دارای هویتهای چندگانهی جمعی است که میتواند از طریق جنسیت، خویشاوندی، فضا یا قلمرو، طبقه، آموزش، شغل، نهاد و مؤسسه، مذهب، قومیت، نژاد، فرهنگ و در نهایت ملیت، تابعیت و مافوق ملیت تعریف شود.
لازم به ذکر است که هویت فردی و ملی امری ایستا و پایدار نیست، بلکه مدام در حال تغییر است. هر فرد، گروه و ملتی همیشه تلاش میکند تا تعریف خود از هویت را وقتی به چالش کشیده شده و یا به خطر افتاده و شکسته میشود، باز تعریف کند. به چنین شرایطی، بحران هویت گفته میشود. جستجو و باز تعریف هویت جدید یک روند انطباق پذیری است که در آن به دنبال دستیابی به یک تعادل بین عناصر سنتی و چالشهای جدید پیش رو میروند. به محض یافتن یک تعادل جدید، مشکل بحران هویت فورا حل خواهد شد، اگرچه این راه حل نیز خود موقتی است.
هویت فرهنگی و ملی چین
در فلسفهی اجتماعی کنفوسیوس، هویت در چارچوب پنج رابطه طبقه بندی میشود و تمامی انسانها را میتوان در یکی از این طبقه بندیهای اجتماعی ناشی از این روابط جای داد: پدر/پسر؛ پادشاه/رعیت؛ شوهر/همسر؛ معلم/شاگرد؛ و برادر بزرگتر/ برادر کوچکتر. در این فلسفه، هویت و یا خود انسانی به دو خود کوچک(فرد) و خود بزرگ(جامعه) تقسیم میشود. خودِ کوچک و خودِ بزرگ ناشی از این فلسفه، هنوز هم در چین مدرن و معاصر، جایگاه مهمی دارد و همیشه خودِ کوچک فدای خودِ بزرگ میشود. همین ایده است که در طول تاریخ موجب تداوم فرهنگی در این کشور شده و چینی بودن مفهوم یک نژاد با سابقهی تاریخ طولانی را در خود دارد و براین اساس در جهان دو گروه وجود دارد، چینی و خارجی[۲].
اگرچه میان خود روشنفکران چینی از یکسو، و پژوهشگران خارجی از سوی دیگر، در خصوص هویت فرهنگی و ملی و چگونگی مقابلهی آن در برابر بحرانهای هویتی در طول تاریخ نظریات متفاوتی وجود دارد، ولی همهی کسانی که کم و بیش با تاریخ چین به نحوی آشنایی دارند، در مورد برخی از جنبهها که بخشی از فرهنگ چین و هویت ملی (← فرهنگ چینی)مردمان این سرزمین است، همگی اتفاق نظر دارند. از جمله: تاریخ طولانی چین(حداقل چهار تا پنج هزار سال)؛ هویت نژاد خَن به عنوان بازماندگان امپراتور افسانهای زرد؛ تداوم ایدهی امپراتوری چین از طریق تغییر سلسلهها و حکومت خارجیها؛ منحصر به فرد بودن زبان چینی؛ تداوم سنت دینی و فلسفی چین(یا اندیشهی چینی)؛ ادبیات(← ادبیات چینی)، شعر، نقاشی، سرامیک و سفال سازی، موسیقی و دیگر جنبههای فرهنگی و هنری؛ وجود تعداد قابل توجهی از اختراعات در زمینههایی مانند طب سنتی، اسلحه و باروت، کشتی سازی، که در بسیاری از موارد تا دوران رنسانس در اروپا بی نظیر بودند؛ فرهنگ مشترک روزانه، شامل غذای چینی، با وجود تنوع بسیار منطقهای.
چین یکی از تمدنهای پایدار کهن تاریخی، با شکوفایی فلسفی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، هنری و علمی و مرکز تولید کنندهی فرهنگ غالب در شرق آسیا به شمار میرود. در این روند تاریخی، و براساس فرهنگ سنتی(← فرهنگ چینی) شکل گرفته در طول قرنها، یک هویت قدرتمندی در میان ساکنان این سرزمین به وجود آمده است که از آن به عنوان تمدن جهانی فرهنگ سنتی چین (← فرهنگ چینی)نام برده میشود. در نتیجه، در ذهن مردم این کشور به صورت سنتی تصوری شکل گرفته که آنها کشور خود را نه تنها به عنوان مرکز جغرافیایی جهان، بلکه مرکز فرهنگی جهان میدانند.
این مفهوم حتی در نام سرزمین چین«جونگوا(Zhonggua)» که به معنای پادشاهی میانه در پادشاهی آسمانی است نیز تبلور یافته است. در تصور چینیها، فرهنگ چین یک فرهنگ جهانی است که سایر فرهنگها و تمدنها و ملتها، هرگز همپای آن نبوده ولی میتوانند به این فرهنگ عظیم پیوسته و از آن تغذیه نمایند و یا جذب آن شوند(بر همین اساس است که در دوران باستان، مردم و امپراتوری چین هیچ کشور و ملتی غیر از کشور و ملت چین را به رسمیت نمی شناختند. آنها حتی به خود زحمت نمی دادند تا برای سایر سرزمینها و مردمان آن نامگذاری کنند. لذا، در اسناد و مدارک تاریخی از این مناطق به عنوان مناطق غرب یا شرق و یا شمال و جنوب چین نام برده شده است. از دید آنها مردمان این مناطق جوامعی غیر متمدن و بی فرهنگ و برابر بودند که شایستگی تماس و برقراری ارتباط را هم نداشتند و صرفا در حد امن نگهداشتن مناطق مرزی چین می بایست با آنان تماس حاصل شود و تلاش به عمل آید تا این جوامع با فرهنگ و تمدن چین(← فرهنگ چینی) آشنا شده و هرچه بیشتر عناصری از این تمدن را جذب کنند.). این تصور، در آغاز متعلق به نژاد خَن نبود، بلکه به عنوان یک فرهنگ متعلق به«منطقهی» چین بود. این فرهنگ چنان جذابیت داشت که زمینهی سلطهی طولانی مدت چین بر اقوام و ملتهای پیرامونی را فراهم کرده بود. این غلبه، و احساس برتر بودن نسبت به سایر فرهنگها و ملتها، فراتر از جنبههای هویتی بود که طی قرنها به وجود آمده و تا نیمهی قرن هجدهم ادامه داشت.[۳]
نیز نگاه کنید به