هویت ملی در فرانسه

از دانشنامه ملل
نسخهٔ تاریخ ‏۱۰ آوریل ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۱۸ توسط Mina (بحث | مشارکت‌ها)
پرچم فرانس

فرانسه از قرن ها پیش ملت واحد و مستقر و متمایزی را تشکیل می داده است، ایالت‌های مرزی مشرق و جنوب فرانسه، دوره به دوره، در اثر جنگ های مختلف با همسایگان دست به دست گشته است. ولی از بیش از پنج قرن پیش تا کنون بخش اعظم فرانسه معاصر همواره موجودیتی یگانه و ثابت داشته و به وسیله حکومت واحدی اداره می‌شده‌است. ملت فرانسه از فرهنگ و زبان مشترکی برخوردار است و اکثریت آن از مذهب کاتولیک رومی پیروی می‌کند. با این وصف، به رغم تمام این پیوندهای جغرافیایی و فرهنگی، فرانسه از نظر سیاسی ملت یکپارچه‌ای نبوده‌است. خصومت‌های اجتماعی و منطقه‌ای در این کشور همچنان پابرجا و شدید است و اغلب به صورت کشمکش‌های انقلابی و سخت بروز می‌کندو به تغییرات ناگهانی در رژیم سیاسی می انجامد.[۱] هویت هر ملت، نه فقط با خصوصیات طبیعی آن کشور مربوط است، بلکه با تاریخ گذشته آن نیز ارتباط کامل دارد. طی هزاران سال اقوام و قبایل مختلف، سرزمین امروزی فرانسه را مورد تاخت و تاز قرار دادند. همچنین اقوام بسیاری از سمت مشرق یعنی یونان، روم و اسپانیا به فرانسه مهاجرت کردند و در این سرزمین ماندگار شدند و سپس با سکنه قبلی درهم آمیختند. فرانسویان امروز اعقاب همین مهاجران هستند.

سلت‌ها

امروزه در فرانسه افرادی بلند قد با موهای خرمایی و چشمانی آبی دیده می‌شوند و در عین حال گروهی از اهالی این کشور کوتاه قد و تیره‌رنگ هستند. این کشور به علت وضع و موقعیت خاص جغرافیایی، محل اجتماع قبایل و اقوام مختلف بوده‌است. سلت‌ها یا بنابر تعبیر رومیان گل‌ها، اولین بار در قرون پنجم قبل از میلاد از قسمت‌های مرکزی اروپا به فرانسه پای نهادند و خاک این کشور را مورد تاخت و تاز قرار دادند و حتی تا اسپانیا نیز پیش رفتند. سلت‌ها مردمی جنگجو بودند و همواره برای زدوخورد و جنگ و نزاع آماده بودند. این قوم نیرومند، بلند قد، خشن با چشمان آبی و موهای خرمایی، زبان و تمدن خود را به ملل و اقوام مجاور تحمیل نمودند.

قبایل و تیره‌های مختلفی که در خاک فرانسه سکنی داشتند سال‌ها جداگانه و مستقل از یکدیگر به‌سر می بردند و هیچ گونه تشریک مساعی باهم نداشتند. با این وصف، هنگام بروز خطر مشترک، با وحدت تمام به دفع مهاجمان می‌پرداختند.

در کرانه‌های رود رن قوم ژرمن زندگی می کردند. آنها در سال 62 قبل از میلاد از رود رم گذشته و قصد تصرف سرزمین کنونی را داشتند. مردم فرانسه برای دفاع از خود، از ژولیوس قیصر روم که ارتش منظمی داشت کمک خواسته و با همکاری وی ژرمن‌ها را عقب راندند. بدین ترتیب اهالی سرزمین گل موفق شدند سرزمین خود را در مقابل ژرمن‌ها حفظ کنند. اما رومیان از گل نرفتند و در سال 50 قبل از میلاد کشور گل به صورت یکی از ایالات روم در آمد. مردم گل به‌تدریج رفتار رومیان را پذیرفتند. ولی هنگامی که مسیحیت به سرزمین گل آمد، همه به کیش مسیحیت گرویدند. هنگامی که دولت روم رو به ضعف نهاد، نژاد ژرمن از فرصت استفاده کرده و فرانسه را تصرف کردند. فرانک‌ها که قدرتمندترین بودند تصمیم گرفتند در خاک فرانسه بمانند. بنابراین، فرانک‌ها در قسمت شمال، برنگوتها در جنوب غربی نزدیک اسپانیا و بورگونی‌ها در قسمت شمال شرقی سکنی گزیدند. به این ترتیب تنها مرکز کل فرانسه در اختیار فرانسویان باقی ماند. فرانک‌ها که قوی‌تر از سایر مهاجمان بودند، سلطه خود را بر سراسر فرانسه گسترش دادند. نام فرانسه نیز از نام آنان مشتق شده و تاریخ فرانسه نیز از دوره حکومت فرانک‌ها آغاز می‌شود. با توجه به تاریخچه فوق، نژاد کنونی مردم فرانسه مخلوطی از اقوام نامبرده است که اکنون در کنار یکدیگر زندگی می‌کنند و جمعیت فعلی فرانسه را تشکیل می‌دهند و عمدتا این نژاد ترکیبی از اقوام آلپی، مدیترانه ای و نوردیک است.[۲]

وسعت فرانسه در زمان انقلاب، تقریباً به اندازه امروزیش گسترش پیدا کرده‌بود. این گسترش در سده نوزدهم با ضمیمه‌کردن دوک‌نشین ساووی و شهر نیس (ابتدا در زمان امپراتوری اول و سپس در سال ۱۸۶۰ به طور کامل) و چند قلمرو پاپی (مانند آوینیون) و چند سرزمین خارجی دیگر کامل شد. محدوده سرزمین فرانسه در زمان امپراتوری و از طریق پیروزی‌های نظامی ناپلئون بناپارت و سازمان‌دهی مجدد اروپا بسیار وسعت پیدا کرد ولی این روند با تشکیل کنگره وین برعکس شد. فرانسه در سال ۱۸۳۰ به الجزایر یورش برد و این کشور واقع در آفریقای شمالی در سال ۱۸۴۸ به طور کامل به عنوان یکی از بخش‌های فرانسه در آمده بود. شکست فرانسه در جنگ فرانسه و پروس در سال ۱۸۷۰ موجب از دست دادن استان‌های آلزاس و بخش‌هایی از لورن شد. این استان‌های از دست رفته در پایان جنگ جهانی اول بار دیگر به خاک فرانسه پیوستند. در سال ۱۹۴۵ نیز اعتراض‌های استقلال‌طلبانه الجزایری‌ها عمومیت یافت ولی فرانسه با وجود یک میلیون اروپایی در خاک الجزایر حاضر به اعطای استقلال این کشور نشد. جنگ خونینی که بین دو طرف در گرفت باعث بروز بحران‌های سیاسی و اجتماعی در فرانسه شد. الجزایر توانست در سال ۱۹۶۲ استقلال خود را به دست آورد و این واقعه باعث مهاجرت گسترده اروپایی‌های ساکن این مستعمره به فرانسه شد.

در دهه ۱۹۲۰ مهاجرت‌های زیادی از ایتالیا و لهستان صورت گرفت؛ در دهه‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۵۰ مهاجران زیادی از اسپانیا و پرتغال به فرانسه رفتند. اما بزرگ‌ترین موج‌های مهاجرت از دهه ۱۹۶۰ به این سو مربوط به مستعمرات سابق فرانسه الجزایر (۱ میلیون)، مراکش (۵۷۰،۰۰۰)، تونس (۲۰۰،۰۰۰)، سنگال (۴۵،۰۰۰)، مالی (۴۰،۰۰۰)، کامبوج (۴۵،۰۰۰)، لائوس (30۰۰۰)، ویتنام (۳۵،۰۰۰). بسیاری از این مهاجرت‌ها دلایل اقتصادی داشتند ولی مهاجران زیادی از بین آنها در فرانسه ماندند و توانستند پس از کسب تابعیت فرانسوی در جامعه فرانسه پذیرفته شوند.

با وجود آمارهای متفاوت، ۴ میلیون نفر مهاجر در فرانسه هستند که ریشه خارجی دارند. این مقدار افزایش جمعیت مهاجران باعث بروز بحران‌هایی در فرانسه به ویژه بر سر موضوعات «پذیرفته شدن در جامعه فرانسه» و «هویت فرانسوی» شده‌است. در سال‌های اخیر، بحث اصلی بر سر جمعیت مسلمانان داخل فرانسه که ۷٪ جمعیت این کشور را تشکیل می‌دهند بوده‌است. قابل ذکر است که اسلام دومین دین بزرگ فرانسه از نظر تعداد معتقدان است.

از طرفی سیاست‌های آموزشی، اجتماعی و نظامی که جمهوری سوم در پیش گرفت، فرانسه را از کشوری روستایی تبدیل به ملت واحد فرانسه کرد. تا سال ۱۹۱۴ بسیاری از فرانسوی‌ها قادر به خواندن زبان فرانسوی شده و بسیاری از زبان‌های محلی کنار زده شدند؛ نقش کلیسای کاتولیک تا حد زیادی تعدیل شد؛ حس هویت و افتخار فرانسوی علناً تدریس می‌شد؛ سیاست ضدروحانیت جمهوری سوم تأثیر زیادی روی عادات مذهبی فرانسوی‌ها گذاشت. با این حال سیاست‌های ریشه‌کنی ناحیه‌گرایی و ضدروحانیت جمهوری سوم در نیمه دوم سده با واکنش‌هایی مواجه شد: حرکت‌های جدایی‌طلبانه در مناطق بروتانی، کرس و باسک شکل گرفتند. در این حال رژیم ویشی (که تبلیغات نژادپرستانه نازی‌ها را منعکس می‌کرد) به صورت فعالی سنت‌های محلی و مذهب کاتولیک را که به ظن آنها شالوده‌های راستین ملت فرانسه را تشکیل می‌دادند تبلیغ می‌کرد.

فرانسه از نظر زبانی نیز بسیار از هم‌گسیخته بود. در سال ۱۷۹۰ به احتمال زیاد ۵۰٪ جمعیت فرانسه قادر به سخن گفتن و نوشتن به زبان فرانسوی نبودند. نیمه جنوبی کشور همچنان به یکی از زبان‌های اوکسیتان (مانند پروانسال) سخن می‌گفتند و دیگر ساکنین هم به زبان‌های برتون، کاتالان، باسکی، فلاندری، فرانکو پروانسال، آلساتی و کرسی سخن می‌گفتند. روستاییان شمال فرانسه به لهجه‌های محلی گونه‌های لانگ دوئیل سخن می‌گفتند. فرانسه بالاخره در پایان سده ۱۹ به اتحاد زبانی رسید که این در نتیجه سیاست‌های آموزشی ژول فری در طول حاکمیت جمهوری سوم فرانسه بود. جمعیت بی‌سواد این کشور از ۳۳٪ در سال ۱۸۷۰ به حدی کاهش یافت که در سال ۱۹۱۴ تقریباً همه فرانسوی‌ها قادر به خواندن و درک زبان ملی بودند. هر چند که ۵۰٪ جمعیت هنوز می‌توانستند زبان‌های فرانسوی محلی را هم بفهمند و درک کنند. امروزه این مقدار به ۱۰٪ رسیده است.[۳]

نیز نگاه کنید به

کتابشناسی

  1. داربی‌شر. یان (1369). تحولات سیاسی در فرانسه از ژیسکار تا میتران‌. ترجمه: ناصر موفقیان. سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ص5.
  2. فرانسه. (1387). وزارت امورخارجه. مرکز چاپ و انتشارت. ص9.
  3. نعيمی گورابی، محمد حسين (1392). جامعه و فرهنگ فرانسه. تهران: موسسه فرهنگی، هنری و انتشارات بین المللی الهدی.