مکتب نئو کنفوسیوس
آموزههای استاد کونگ همچون سایر تفکرات و اندیشههای دیگر، در طول حیات طولانی مدت خود با فراز و فرودهای افراطی و تفریطی فراوانی روبرو شده است. گاهی تمام کتابهای حاوی اندیشههای او در آتش جهل حکمرانانی همچون چین شی خوانگ(Qin Shi Huang)(207-221پیش از میلاد) بنیانگذار نخستین سلسلهی امپراتوری در چین، سوزانده شد[۱] .
و گاهی نیز همین آموزهها در تمامی شئون حکومتی به ویژه در زمینهی آموزش، مو به مو به اجرا گذاشته شد. البته این آیین گاهی نیز دچار تحول شده و برای پاسخگویی به نیازهای جدید اجتماعی تغییراتی را نیز پذیرا شده است که مهمترین این تغییرات به وجود آمدن مکتب نئوکنفوسیوسی است که این طرز فکر امروزه نیز طرفداران بسیاری دارد.
پیدایش مکتب نئو کنفوسیوسی
تقریبا، در قرن دهم میلادی از آمیزش آیینهای کنفوسیوسی و آیین بودایی، مکتب جدیدی به نام نئوکنفوسیوسی به وجود آمد که این مکتب در واقع آمیزهای از باورهای این دو آیین به شمار میرود. طبق نظریهی نئوکنفوسیوسها، آیین کنفوسیوس بیش از حد این جهانی و آیین بودا بیش از حد آن جهانی است. هر دو یکسویه هستند. یکی بیش از حد خیال اندیش و دنیا گریز، و دیگری بیش از حد عمل گرایانه و بشری. یکی معتقد به سکون پایدار ذهن و اندیشه، و دیگری بسیار تغییر پذیر. لذا، بنیانگذاران مکتب نوین نئوکنفوسیوسی بر این اندیشه بودند تا این دو را در هم آمیخته و میان آنها آشتی ایجاد کرده و نواقص یکی را با دیگری بر طرف و آیین کاملتری را ارائه کنند. آنها این تلفیق را این گونه تعریف کردهاند که:
«سکونی در فعالیت همیشگی و فعالیتی در سکون همیشگی.» مانند آیینه و تصویر در آیینه، که یکی پایدار و تغییر ناپذیر و دیگری قابل تغییر و جایگزین سازی.
این مکتب هنوز هم در چین، به ویژه در غرب، طرفدارانی دارد.این مکتب در قرن دوازدهم میلادی توسط جوشی(Zhu Xi) به عنوان یک مکتب اصولگرا شکل نهایی به خود گرفت و در همان عصر توسط لوشیانگ شانگ(Lu Xiang Shang) نئو کنفوسیوسی به عنوان مکتبی ادراکی تلقی و مورد تأکید قرار گرفت. وی معتقد بود فرزانگی عمل فرد از بصیرت اخلاقی او ناشی میشود. جوشی، کنفوسیوس و بودیسم و تائوئیسم و سایر ایدههای غالب جامعه را در هم آمیخت وتفکر جدیدی را ارائه کرد که به عنوان«ایدئولوژی امپراتوران چین در اواخر سلسلهی سونگ» پذیرفته شد. نئوکنفوسیوسها طیف وسیعی از فلاسفه، نقاشان، شاعران، پزشکان، اخلاقگرایان اجتماعی، تئوریسینهای سیاسی، مورخان، مصلحان بومی، و کارمندان دولتی را در بر میگرفت، از این روی تأثیرات اجتماعی، سیاسی و فکری بلند مدت در حوزهی تمدن چین برجای گذاشت و این شیوهی نگرش تا قرن نوزدهم در این کشور غلبه داشت.[۱]
در دوران چینگ(1911-1644) اندیشهی نئوکنفوسیوسی با رد نظریههای اصولگرایی و ادراکی پیشین به نظریهی جدید شهودی رسید که توسط دَی جِن(Dai Zhen) در قرن هجدهم تبلیغ می شد. در دهه 1890، فیلسوف کانگ یووِی(Kang Yuwei) تلاش جدیدی برای وفق دادن کنفوسیوس با دنیای مدرن به عمل آمد که این ایده را در سال1890 ارائه شد ولی عقیم ماند. در دهه 1930، ناسیونالیستهای انقلابی چین تلاش دیگری برای احیای اخلاقیات کنفوسیوسی در چارچوب جنبش برای زندگی جدید را آغاز کردند که با اوج گیری موفقیت آمیز اندیشهی مارکسیستی و مخالفت شدید مائو با این اندیشه به عنوان تفکری فئودالی و بورژوازی در دوران استقرار جمهوری خلق چین، و تلاش برای محو و پاکسازی فرهنگ چین نوین از هرگونه آثار کنفوسیوسی، بار دیگر این تفکر از جامعه برچیده شد.
پس از اجرای اصلاحات و رشد سریع اقتصادی این کشور، دولتمردان جدید برای پر کردن خلأ فرهنگی و معنوی موجود در این کشور، بار دیگر به عنوان تنها عامل حفظ وحدت و هویت فرهنگی مردم و پیشرفت و توسعهی کشور چین به تبلیغ اندیشههای کنفوسیوسی پرداخته و از آن به عنوان پشتوانهی فرهنگی قدرت اقتصادی در عرصهی بین الملل استفاده می کنند. ایجاد و راه اندازی بیش از 320 مؤسسه و مرکز کنفوسیوس در مراکز علمی-دانشگاهی جهان که مسئولیت گسترش زبان و فرهنگ چینی را بر عهده دارد، در این راستا و تلاش برای جهانیسازی اندیشههای نئوکنفوسیوسی ارزیابی میشود. توسعهی این اندیشه در چین باعث شد تا شکل یک جنبش فکری بین المللی به خود گیرد و در میان اندیشمندان کرهای، ویتنامی و ژاپنی نیز نفوذ قابل توجهی پیدا کند[۲].
به هرحال، در طول دو هزار و پانصد سال گذشته و پس از فوت استاد، اندیشههایش با فراز و فرودهای زیادی مواجه شده و از ممنوعیت و سوزاندن کتابهای کنفوسیوسی و اعدام مبلغین این اندیشه گرفته، تا تسلط کامل بر تمامی شئون فردی و اجتماعی مردم چین در طول قرنهای متوالی را پشت سر گذاشته است[۳].