فلسفه سازی آیین بودا در ژاپن
تلاشهای نسلی که نیشی و اینوئوئه به آن تعلق داشتند، معطوف بود به وارد کردن فلسفه و تفکر از غرب در جهت رشد و توسعه ژاپن. اما به تدریج و به موازات قدرت گرفتن دولت مدرن و ملی ژاپن، وارد کردن فلسفه غربی صرفا غیر فعال، منفعل و فایده باور و به دور از هرگونه نگرش نقادانه اوایل دوران میجی هم به پایان کار خود رسید. نسل دوره پس از میجی متفکران ژاپن، که در نسبت با دوره قبل از آزادی سیاسی و ابتکار عمل بیشتری برخوردار بودند، کوشیدند تا با بازخوانی نقادانه تفکر غرب، فلسفه و تفکر مدرن ژاپن را پی ریزی کنند. در این بین متفکرانی که از نظر باور و رویکرد به تفکر و آموزههای بودایی تعلق داشتند، عملا میدان را در دست گرفتند.
با آغاز قرن بیستم تحولات گستردهای در مناسبات شرق و غرب شکل گرفت. در خود غرب فیلسوفان و متفکرانی ظهور کرده بودند که اندیشه و تمدن غرب را به چالش میکشیدند، در شرق نیز متفکرانی پدید آمده بودند که سعی داشتند بهواسطه تفکر سنتی و بومی خود با غرب وارد نوعی چالش فکری شوند. پیشگام این نوع رویکرد در ژاپن متفکری است به نام نیشیدا کیتارو[i]( 西田幾多郎/Nishida Kitarō)(1870-1945) که از او با نام "موسس فلسفه ژاپن" نیز یاد میشود.
نیشیدا با ادغام خلاقانه فلسفه غرب و تفکر سنتی ژاپن موفق شد که نه تنها در ژاپن، بلکه در سرزمینهای خاور دور، فلسفهای نوین و در عین حال وفادار به سنت پدید آورد. البته او در عمل نه قصد ساختن فلسفهای را داشت و نه مکتبی. اما نوع تفکر او و شرایط خاص بین المللی ژاپن به خصوص در نسبت با آلمان که مصادف بود با ظهور مکتب پدیدار شناسی و فیلسوفان بزرگی نظیر مارتین هایدگر در این کشور، تفکر نیشیدا را عملا تبدیل به اندیشهای جدید کرد که بعدها توسط شاگردان و وارثان فکری نیشیدا به "مکتب کیوتو" (京都学派/Kyōto Gakuha) معروف شد.
اساس مکتب کیوتو که شناخته شدهترین جریان فکری ژاپن در سراسر جهان است، مبتنی است بر اصطلاح کلیدی "تجربه ناب"(純粋経験/Junsui kēken). این اصطلاح در اصل از مفاهیم مکتب ذن برگرفته شده و نیشیدا در کتاب اصلی خود «پژوهشی درباب خیر» (『善の研究』/Zen no kenkyū) آن را پرورانده است.
به باور نیشیدا تمامیت فلسفه غرب اسیر نوعی ثنویت گرایی میان سوژه و ابژه است، اما در فلسفه ژاپن (فلسفه شرقی) سطح منحصر به فردی از تجربه وجود دارد که در "آن"ی که چنین تجربهای میآغازد، هنوز سوژه و ابژه دو پاره نشدهاند و انفکاکی میان آنها نیست. او توضیح چنین تجربهای را در ابتدای «کتاب پژوهشی درباب خیر» چنین مینویسد: "آنی که رنگی میبینیم یا صدایی میشنویم، هنوز نه سوژهای هست و نه ابژهای" (نیشیدا،1993: 3). از این رو لحظهای که برای یک "آن" پدیدارها شهود میشوند، تجربه ناب و منحصر به فردی به دست میآید که حکایت از عدم دوپارگی پدیدارها دارد.
تجربه نابی که نیشیدا از آن سخن میگوید، در واقع بیانی فلسفی از اصطلاح "ساتوری" (悟り/Satori) است که ساخته و پرداخته متفکران بزرگ ذن است. به زبان ساده، ساتوری و تجربه ناب نیشیدا، همان به تجربه در آوردن شیننیو است. چنان که آوردیم اینوئوئه به دلیل تعلق خاطری که به فلسفه کانت داشت، راه را برای هر گونه فهم از شیننیو بسته بود. علاوه بر این اینوئوئه از آن جایی که راهب مکتب "جودو" بود و این مکتب برخلاف مکتب ذن، آموزههای عملی خاص را توصیه نمیکرد، نمیتوانست حتی راهی تجربی نسبت به شیننیو باز کند. بنابراین آن را همچون "امری فی نفسه" به حال خود رها کرد. اما نیشیدا خاصه به واسطه همفکری با دوست و همکار راهبش دایسِتسو سوزوکی که استاد برجسته ذن بود و همین طور تمرینهای شخصی و عملی ذن، توانسته بود راه را برای دستیابی به شیننیو، نه از طریق تعقل بلکه بهواسطه تجربه معنوی باز کند.
براساس آموزههای ذن میتوان بهواسطه تمرین ذاذن (座禅/Zazen) یعنی تمرکز و مراقبه، آگاهی را از سطح هوشیار و معمول به سطح عمیق و ناهوشیار انتقال داد. وقتی که آگاهی به سطح نا هوشیار انتقال پیدا کند، تمامی پدیدارها که به صورت ماهیاتی جدا از هم و منفک در سطح هوشیار ما به ادارک در میآمد، تبدیل به ذاتی یگانه و غیر قابل انفکاک میشود. رسیدن به این سطح از آگاهی در تعالیم سنتی ذن "ساتوری" نامیده میشود که نیشیدا با بیانی فلسفی آن را در قالب "تجربه ناب" طرح ریزی میکند.
آن چه که درپاراگراف قبل بیان کردیم، در واقع ادارک تجربی "شیننیو" توسط آدمی است. در شکل معکوس یعنی حرکت شیننیو در جهت آفرینش و ظهور پدیدارها و آگاهی، در واقع نه انفکاکی مطلق میان سوژه و ابژه، چنان که بهواسطه فلسفه رنه دکارت (Rene Descartes)(1596-1650) در غرب رخ داد، بلکه انفکاکی معرفت شناسانه میان سوژه و ابژه پدید میآید. به این معنی که شیننیو به عنوان واحد (یک) طی کارکردی خلاقانه تبدیل به کثیر (دو) میشود و آفرینشی مبتنی بر خلق مدام را پدید میآورد. این درست اساس و چارچوبی است که نیشیدا سعی میکند بهواسطه آن با تفکر مدرن غرب وارد جدالی فکری-فلسفی شود.
نقد ثنویت انگاری متافیزیک غرب که از سوی نیشیدا با فلسفه سازی از آیین بودا پیگیری میشد، کم و بیش قرین بود با ظهور متفکران و فیلسوفانی نظیر هوسرل و هایدگر و ظهور مکتب پدیدارشناسی در آلمان. در واقع این متفکران آلمانی نیز سعی داشتند بهواسطه بازخوانی تاریخ تفکر راه حل یا دست کم پاسخی به ثنویت انگاری فلسفه غرب بیابند. آن چه که آن ها به خصوص هایدگر، درباره نقد تفکر متافیزیکی غرب بیان میکردند، کم و بیش به خودش بعدی "شرقی" گرفته بود و از هندیها و ایرانیها گرفته تا چینیها و ژاپنیها سعی داشتند تفکر نقادانه هایدگر بر پیکره متافیزیک غرب را با تفکر و سنت خود تطبیق دهند. نقد و تفکر نیشیدا هم مستثنی از این خط و مشی نبود، و بسیاری از شاگردان نیشیدا برای فراگیری پدیدارشناسی و تحصیل نزد هایدگر راهی آلمان و دانشگاه فرایبورگ شدند. حضور شاگردان نیشیدا در آلمان علاوه بر این که به نیشیدا و تفکرش وجهی بین المللی بخشید، تفکر فلسفی ژاپن را یک راست بر مدار پدیدارشناسی قرار داد. این درست خلاف آن چیزی بود که در بدو ورود فلسفه به ژاپن توسط نیشی آمانه دنبال میشد.
نیشیدا بهواسطه تلاشهای فکری-فلسفیاش مفتخر به دریافت نشان امپراتور شد و به این واسطه نخستین متفکر و فیلسوف ژاپن لقب گرفت که موفق به دریافت این نشان شد. به هر ترتیب پس از شکست ژاپن در جنگ جهانی دوم و بحرانهای متعددی که برای هویت و فرهنگ ژاپن پیش آمد، نیشیدا با نگارش کتاب «مسئله فرهنگ ژاپن»، ایده تجربه ناب خود را در قالب شخص امپراتور که نماد دولت-ملت ژاپن بود، متبلور کرد.[۱]
نیز نگاه کنید به
پاورقی
[i] - درباره نیشیدا و مکتب کیوتو چند اثر به فارسی وجود دارد که تقریبا همه پژوهش های غیر مستقیم و با استفاده از زبان های انگلیسی و آلمانی صورت گرفته است. در خصوص ترجمه مستقیم از ژاپنی به فارسی نگاه کنید به مقاله شین ناگایی.
کتابشناسی
- ↑ ذکی پور، بهمن (1402). " دین و مذهب در ژاپن امروز به انضمام جریانهای فکری". در پالیزدار، فرهاد، ذاکری، قدرت اله. جامعه و فرهنگ ژاپن. تهران: موسسه فرهنگی، هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی، ص149-182.