تاثیرپذیری روسیه از فرهنگ خارجی
فلسفه به دنبال مسیحیت شرقی وارد روسیه شد که فرق عمومی آن با مسیحیت غربی این بود که بین دانش فلسفی و ایمان مسیحی فرق مشخص نمیگذاشت. فلسفه در سدههای نخست دولت روسی در چارچوب اندیشه دینی توسعه یافته و در مستدل کردن اصالت مسیحی دین ارتدوکس و نقش جهانی روسیه به عنوان رم سوم تمرکز میکرد. اما پس از تقویت جهتگیری غربی در سیاست روسی در قرن 17 و به خصوص در پی اصلاحات ریشهای پطر اول که قدرت اروپایی- آسیایی را به سوی اروپا گرداند، اندیشه فلسفی در روسیه تحت تأثیر شدید و چه بسا تعیین کننده فلسفه جدید اروپایی و به خصوص فرانسوی و آلمانی، توسعه یافت. آکادمی علوم روسیه بر اساس مطالعه تجربه آکادمیهای اروپایی تأسیس شد.
زیربنای فکری این تحولات در حوزه مذهب کشیش تئوفان پروکوپوویچ بود که به تبلیغ اندیشههای فلسفی بیکن و دکارت پرداخت. پتر هم برتری اخلاق عرفی و نظارت دولت بر روحانیت را پذیرفت[۱]. پتر دو فرهنگ به وجود میآورد: فرهنگ عمودی دولت و نخبگان و فرهنگ افقی مردم[۲] البته پتر مدعی بود که " چند دهه به اروپا نیاز داریم و بعد از آن میتوانیم به آن پشت کنیم."[۳]، اما این مسیری بی بازگشت بود. اصلاحات پتر همچنین، فرهنگ اجتماعی روس را به طرز آشتیناپذیری به دو نیم کرد و طبقات بالای جامعه با فرهنگ غربی، دولتی و دنیوی را در برابر فزهنگ دهقانی قرار دارد. به بیان سادهتر، فرهنگ "پنجرهای باز به روی اروپا" مقابل فرهنگ روس سنتی قرار گرفت. سنپترزبورگ، نامی آلمانی، به دست معماران ایتالیایی و پر از جمعیت غربی، در برابر مسکو، شهری تا بن دندان روسی و به شیوه زیست روسی بود. در سنپترزبورگ نخستین آکادمی علوم روسیه در تسخیر دانشمندان فرانسوی و آلمانی، و مدارس، کارخانجات و گارگاههای مدرن شکل گرفت. از اینجا بود که یک روسیه جدید و متفاوت از گذشته شکل گرفت. روسیه سدههای 18، 19 و 20 بر مدار تحولی شکل گرفت که از سنپترزبورگ و پتر آغاز شد و آن را از روسیه قرن 17 پیش از آن جدا ساخت. بنیان فکر این دوره جدید را میتوان در اروپای تئوفان پروکویچ یافت. او روحانی عالیمقامی از کیان کاتولیک اوکراین بود که آثار فلاسفه اروپایی را خوانده و مجذوب مفاهیم دولت و حاکمبت شده بود و مضمونهایی چون اطاعت در جامعه، حقوق پادشاه، یکپارچگی نظام سیاسی در وجود شخص شاه را از هابز و گرسیوس گرفته و در کتاب " عدالت و اراده پادشاه" در قالب مفاهیم دولت، قدرت و ناسیونالیسم آورده بود و روسیه قرن 18 را با اروپای پس از رنسانس، روشنایی و خردگرایی منطبق میکرد[۴]. از این دوره، معارف سده هیجدهم اروپا به قشر بالای جامعه روسیه راه یافت و گروهی از اشراف روس به نظریههای ولتر، دیدرو و افکار فراماسونی روی آوردند[۵] . رادیشف نخستین روشنفکر روسی بود که با مطالعه آثار فلسفه سده هیجدهم فرانسه پرورش یافت و از نوشتههای ولتر، دیدرو و روسو بهره فراوان گرفت و در وجود او، اندیشههای فرانسوی با روحیات روسی درهم آمیخت. اما با وجود این، کاترین دوم، امپراتریس روسیه نیز بانویی روشنفکر بود و با ولتر و دیدرو مکاتبه داشت. اما به هر حال، اسلاوگرایان روس کارهای پتر را خیانت به مبانی کلی روس، اعمال فشار و متوقف کردن ادامه پیشرفت میپنداشتند[۶]. او نخستین روزنامه روسیه را به راه انداخت تا روسها، مانند اروپاییان بتوانند درباره وقایع جاری کسب اطلاع کنند. او تقویم سنتی روسیه را که تاریخ رخدادها را از پیدایش جهان تعیین میکرد، کنار گذاشت و به جای آن تقویم مورد استفاده در اروپای غربی را پذیرفت که تاریخ رخدادها را از میلاد مسیح محاسبه میکرد. درهای مناصب دولتی را که تا آن زمان تنها به پسران اشراف اختصاص داشت، به روی پسران با استعداد خانوادههای معمولی گشود. آکادمی علوم را برای ترویج آموزش و پژوهش تأسیس کرد. حتی به مردم دستور داد او را به جای تزار امپراتور بنامند، چرا که عقیده داشت امپراتور بیش تر غربی به نظر میآید. پتر حتی میخواست ظاهر و قیافه روسها را تغییر دهد. به گزارش مسی، پتر در سال 1698 با چندین تن از اشراف ملاقات کرد و «پس از عبور از میان آنها و تبادل تعارفات ناگهان یک تیغ سلمانی بلند و تیز آورد و شروع به تراشیدن ریش آنها کرد».
اما تحولات دوره پتر موجب ایجاد جریانهای فکری سیاسی و اجتماعی گوناگونی در روسیه شد که تا امروز همچنان برای روسیه اهمیت دارند. در واقع، اندیشههای غربگرا و اسلوگرا و اسلاوخواهی و بعدها اوراسیاگرا، محصول اصلاحات دوره پتر بودند. اسلاوگرایان که خود محصول تمدن و فرهنگ دوره پتر بودند، کارهای پتر را خیانت به مبانی ملی روسی، اعمال فشار و متوقف کردن ادامه پیشرفت میپنداشتند. آنها به ویژگیهای مردم روس، تاریخ روس و رسالت ملت روس تاکید داشتند. نفوذ اندیشههای هگل و شلینگ در سده نوزده با طبایع فکری و اندیشهای روس سازگاری بیشتری داشت و اندیشههای مذهب را در اسلاواگرایان بارور کرد. خومیاکف آیین مسیحیت ارتدوکس را صورتی بدیع بخشید؛ به گونهای که در آن انگیزههای فلسفه اصالت تصور (ایدهآلیسم) آلمان، با محیط روسیه دگرگونی و سازگاری یافت.
در آغاز سده 19 به هنگام سلطنت الکساندر اول، عصر نوزایی فرهنگی روسیه شروع شد و نحلههای فکری غرب مانند فراماسونری رواج یافت. افسران روس که در جنگ با ناپلئون در اروپا بودند، یک قشر نخبه روشنفکر را تشکیل میدادند[۷]. نخستین اندیشمند غربگرای روسیه که میتوان آن را صاحب اندیشه دانست، چادایف است که این وضع، محصول احساسات میهنپرستانه او بود. غربگرایی او، صورتی دینی داشت و نسبت به آیین کاتولیک رغبتی وافر ابراز مینمود و در آن، نیرویی فعال، سازماندهنده و وحدتآفرین برای نجات روسیه میدید. او ملت روس را در گذشته فاقد خلاقیت و رسالت میدید، اما آن را عهدهدار رسالت مسیحایی بزرگی برای آینده میدانست. اندیشه و فرهنگ روسیه در سده نوزدهم به میزان قابل ملاحظهای تحت نفوذ و سلطه غرب قرار داشت که مهمترین نمایندگان آن شلینگ و هگل بودند، اما این وضع همانند نفوذ و سلطه اندیشههای ولتر در سده هیجدهم نبود که رنگ تقلید داشت. چادایف و گرتسن، فیلسوفان غربگرای روسیه در قرن نوزده بودند که ظهور غرب آرمانی خویش را آرزو میکردند و میکوشیدند فرهنگ و تمدن غرب، به ویژه تعالیم اجتماعی متفکران فرانسوی را با محیط روسیه انطباق دهند. در روسیه تعالیم سن سیمون و فوریه همانند فلسفه و اندیشههای هگل و شلینگ به صورتی جامع، تام، کامل و افراطی پذیرفته شد. برنامه اجرای مسائل اجتماعی نزد غربگرایان ملهم از اندیشههای سن سیمون و فوریه بود[۸]. پیوتر چادایف فیلسوف قرن نوزده روسیه، یکی از غرب گرایان روس بود که نسبت به سرگذشت روسیه دارای بدبینی مفرطی بود و قضاوتهای خشمگینانه و بی رحمانهای در این باره دارد. او کلیسای رم و سنت مغرب رفین را میستود و از اسلاوپرستی و مسیحیت شرقی و میراث بیزانس بیزار بود. از نگاه او، این مسیحیت غربی (کلیسای کاتولیک رومی) بود که تاریخ و فرهنگ اروپا را یکپارچه کرد و مشیت الهی، تکامل تاریخی اروپای غربی را هدایت کرد. تنها راه ممکن برای روسیه این است که به غرب روی آورد[۹]. چادایف باور داشت که در غرب همه چیز ساخته مسیحیت است[۱۰]. نخستین بیداری، خودآگاهی و ظهور اندیشه مستقل در سده نوزدهم، در وجود چادایف متجلی شد. او سخت غرب گرا بود اما این وضع از وی حاصل احساسات میهنپرستانه بود. غرب گرایی او صورتی دینی داشت و در وجود مذهب کاتولیک، نیرویی فعال برای پیشرفت روسیه میدید.
در اواخر سده نوزدهم، نیکلای دوم برای افزایش قدرت ملی به منظور به هماوردی طلبیدن غرب، برنامهای را برای پیشرفت کشور دنبال کرد. این برنامه براساس اندیشههای فریدریش لیست آلمانی و سرگی ویت وزیر دارایی روسیه مجری آن بود. براساس این برنامه، صنعتی شدن به عنوان بنیان اصلی قدرت ملی درنظر آمد و دولت بانی این وضعیت شد. ساخت راه آهن در اولویت قرار گرفت و مالیاتهای سنگین بر روستاییان بسته شد. البته نباید نقش سرمایه داران خصوصی، سرمایه گذاران خارجی و بازار را نادیده گرفت. بر پایه بررسیها، سرمایه گذاران خارجی 55 درصد تشکیل سرمایه صنعتی روسیه را از 1893 تا 1900 بر عهده داشتند و این موضوع به ویژه در معدن کاوی و فلزشناسی مهم بود. نرخ سالانه رشد در این دوره 8 درصد بود. برای نوسازی کشاورزی کاری انجام نشد و بستن مالیاتهای سنگین به آن ضربه زد. تا 1914، روسیه به قدرت صنعتی بزرگی تبدیل شد و ساختار اجتماعی شهرهای بزرگ دستخوش دگرگونی شد[۱۱].
نیز نگاه کنید به
کتابشناسی
- ↑ شاني نوف، بريان (1383) ، تاريخ روسيه، ترجمه خانبابا بياني، دانشگاه تهران. ص137.
- ↑ دانکوس، هلن کارر(1371)، شوربختی روس، ترجمه عبدالحسین نیک گهر، تهران، نشر البرز. ص148.
- ↑ دانکوس، هلن کارر(1371)، شوربختی روس، ترجمه عبدالحسین نیک گهر، تهران، نشر البرز. ص174.
- ↑ دانکوس، هلن کارر(1371)، شوربختی روس، ترجمه عبدالحسین نیک گهر، تهران، نشر البرز. ص6-195.
- ↑ بردیایف، نیکلای(1383)، ریشه های کمونیسم روسی و مفهوم آن، ترجمه عنایت الله رضا، تهران، نشر خورشید آفرین. ص33.
- ↑ بردیایف، نیکلای(1383)، ریشه های کمونیسم روسی و مفهوم آن، ترجمه عنایت الله رضا، تهران، نشر خورشید آفرین. ص30.
- ↑ بردیایف، نیکلای(1383)، ریشه های کمونیسم روسی و مفهوم آن، ترجمه عنایت الله رضا، تهران، نشر خورشید آفرین. ص49.
- ↑ بردیایف، نیکلای(1383)، ریشه های کمونیسم روسی و مفهوم آن، ترجمه عنایت الله رضا، تهران، نشر خورشید آفرین. ص61.
- ↑ برهان، عبدالعلی (1391)، «فیلسوف ناراضی: نگاهی به احوال و آثار پیوتر چادایف»، مهرنامه، شماره 20، نوروز 1391. ص62.
- ↑ زنکوفسکی، و (1391)، «کشورم را دوست داشتم»، پیوتر چادایف، ترجمه زینب یونسی، در مهرنامه، شماره 20. ص66.
- ↑ مک دانل، (1389). ص9-108.