هویت ملی در فرانسه
هويت ملي و عناصر مقوم و شكل دهنده آن
فرانسه از قرن ها پيش ملت واحد و مستقر و متمايزي را تشكيل مي داده است، ايالت هاي مرزي مشرق و جنوب فرانسه ، دوره به دوره، در اثر جنگ هاي مختلف با همسايگان دست به دست گشته است. ولي از بيش از پنج قرن پيش تا كنون بخش اعظم فرانسه معاصر همواره موجوديتي يگانه و ثابت داشته و به وسيله حكومت واحدي اداره مي شده است. ملت فرانسه از فرهنگ و زبان مشتركي برخوردار است و اكثريت آن از مذهب كاتوليك رومي پيروي مي كند.با اين وصف، به رغم تمام اين پيوندها ي جغرافيايي و فرهنگي ، فرانسه از نظر سياسي ملت يكپارچه اي نبوده است. خصومت هاي اجتماعي و منطقه اي در اين كشور همچنان پابرجا و شديد است و اغلب به صورت كشمكش هاي انقلابي و سخت بروز مي كندو به تغييرات ناگهاني در رژيم سياسي مي انجامد.[1]
هویت هر ملت ، نه فقط با خصوصيات طبيعي آن كشور مربوط است ، بلكه با تاريخ گذشته آن نيز ارتباط كامل دارد. طي هزاران سال اقوام و قبايل مختلف، سرزمين امروزي فرانسه را مورد تاخت و تاز قرار دادند. همچنين اقوام بسياري از سمت مشرق يعني يونان، روم و اسپانيا به فرانسه مهاجرت كردند و در اين سرزمين ماندگار شدند و سپس با سكنه قبلي درهم آميختند. فرانسويان امروز اعقاب همين مهاجران هستند.
امروزه در فرانسه افرادي بلند قد با موهاي خرمايي و چشماني آبي ديده مي شوند و در عين حال گروهي از اهالي اين كشور كوتاه قد و تيره رنگ هستند. اين كشور به علت وضع و موقعيت خاص جغرافيايي، محل اجتماع قبايل و اقوام مختلف بوده است.سلت ها يا بنا بر تعبير روميان گل ها ، اولين بار در قرون پنجم قبل از ميلاد از قسمت هاي مركزي اروپا به فرانسه پاي نهادند و خاك اين كشور را مورد تاخت و تاز قرار دادند و حتي تا اسپانيا نيز پيش رفتند. سلت ها مردمي جنگجو بودند و همواره براي زدوخورد و جنگ و نزاع آماده بودند. اين قوم نيرومند ، بلند قد، خشن با چشمان آبي و موهاي خرمايي، زبان و تمدن خود را به ملل و اقوام مجاور تحميل نمودند.
قبايل و تيره هاي مختلفي كه در خاك فرانسه سكني داشتند سال ها جداگانه و مستقل از يكديگر بسر مي بردند و هيچ گونه تشريك مساعي باهم نداشتند. با اين وصف، هنگام بروز خطر مشترك، با وحدت تمام به دفع مهاجمان مي پرداختند.
در كرانه هاي رود رن قوم ژرمن زندگي مي كردند. آنها در سال 62 قبل از ميلاد از رود رم گذشته و قصد تصرف سرزمين كنوني را داشتند. مردم فرانسه براي دفاع از خود ، از ژوليوس قيصر روم كه ارتش منظمي داشت كمك خواسته و با همكاري وي ژرمن ها را عقب راندند. بدين ترتيب اهالي سرزمين گل موفق شدند سرزمين خود را در مقابل ژرمن ها حفظ كنند.اما روميان از گل نرفتند و در سال 50 قبل از ميلاد كشور گل به صورت يكي از ايالات روم در آمد.مردم گل بتدريج رفتار روميان را پذيرفتند . ولي هنگامي كه مسيحيت به سرزمين گل آمد، همه به كيش مسيحيت گرويدند. هنگامي كه دولت روم رو به ضعف نهاد ،نژاد ژرمن از فرصت استفاده کرده و فرانسه را تصرف کردند.فرانک ها که قدرتمند ترین بودند تصمیم گرفتند در خاک فرانسه بمانند. بنابراین، فرانک ها در قسمت شمال، برنگوتها در جنوب غربی نزدیک اسپانیا و بورگونی ها در قسمت شمال شرقی سکنی گزیدند. به این ترتیب تنها مرکز کل فرانسه در اختیار فرانسویان باقی ماند. فرانک ها که قوی تر از سایر مهاجمان بودند، سلطه خود را بر سراسر فرانسه گسترش دادند. نام فرانسه نیز از نام آنان مشتق شده و تاریخ فرانسه نیز از دوره حکومت فرانک ها آغاز می شود. با توجه به تاریخچه فوق، نژاد کنونی مردم فرانسه مخلوطی از اقوام نامبرده است که اکنون در کنار یکدیگر زندگی می کنندو جمعیت فعلی فرانسه را تشکیل می دهند و عمدتا این نژاد ترکیبی از اقوام آلپی ، مدیترانه ای و نوردیک است.[2]
وسعت فرانسه در زمان انقلاب، تقریباً به اندازهٔ امروزیش گسترش پیدا کرده بود. این گسترش در سده نوزدهم با ضمیمهکردن دوکنشین ساووی و شهر نیس (ابتدا در زمان امپراتوری اول و سپس در سال ۱۸۶۰ به طور کامل) و چند قلمرو پاپی (مانند آوینیون) و چند سرزمین خارجی دیگر کامل شد. محدودهٔ سرزمین فرانسه در زمان امپراتوری و از طریق پیروزیهای نظامی ناپلئون بناپارت و سازماندهی مجدد اروپا بسیار وسعت پیدا کرد ولی این روند با تشکیل کنگرهٔ وین برعکس شد. فرانسه در سال ۱۸۳۰ به الجزایر یورش برد و این کشور واقع در آفریقای شمالی در سال ۱۸۴۸ به طور کامل به عنوان یکی از بخشهای فرانسه در آمده بود. شکست فرانسه در جنگ فرانسه و پروس در سال ۱۸۷۰ موجب از دست دادن استانهای آلزاس و بخشهایی از لورن شد. این استانهای از دست رفته در پایان جنگ جهانی اول بار دیگر به خاک فرانسه پیوستند.در سال ۱۹۴۵ نیزاعتراضهای استقلالطلبانهٔ الجزایریها عمومیت یافت ولی فرانسه با وجود یک میلیون اروپایی در خاک الجزایر حاضر به اعطای استقلال این کشور نشد. جنگ خونینی که بین دو طرف در گرفت باعث بروز بحرانهای سیاسی و اجتماعی در فرانسه شد. الجزایر توانست در سال ۱۹۶۲ استقلال خود را به دست آورد و این واقعه باعث مهاجرت گستردهٔ اروپاییهای ساکن این مستعمره به فرانسه شد.
در دههٔ ۱۹۲۰ مهاجرتهای زیادی از ایتالیا و لهستان صورت گرفت؛ در دهههای ۱۹۳۰ تا ۱۹۵۰ مهاجران زیادی از اسپانیا و پرتغال به فرانسه رفتند. اما بزرگترین موجهای مهاجرت از دههٔ ۱۹۶۰ به این سو مربوط به مستعمرات سابق فرانسه الجزایر (۱ میلیون)، مراکش (۵۷۰،۰۰۰)، تونس (۲۰۰،۰۰۰)، سنگال (۴۵،۰۰۰)، مالی (۴۰،۰۰۰)، کامبوج (۴۵،۰۰۰)، لائوس (30۰۰۰)، ویتنام (۳۵،۰۰۰). بسیاری از این مهاجرتها دلایل اقتصادی داشتند ولی مهاجران زیادی از بین آنها در فرانسه ماندند و توانستند پس از کسب تابعیت فرانسوی در جامعهٔ فرانسه پذیرفته شوند.
با وجود آمارهای متفاوت، ۴ میلیون نفر مهاجر در فرانسه هستند كه ریشهٔ خارجی دارند. این مقدار افزایش جمعیت مهاجران باعث بروز بحرانهایی در فرانسه به ویژه بر سر موضوعات «پذیرفته شدن در جامعهٔ فرانسه» و «هویت فرانسوی» شده است. در سالهای اخیر، بحث اصلی بر سر جمعیت مسلمانان داخل فرانسه که ۷٪ جمعیت این کشور را تشکیل میدهند بوده است. قابل ذکر است که اسلام دومین دین بزرگ فرانسه از نظر تعداد معتقدان است.
از طرفی سیاستهای آموزشی، اجتماعی و نظامی که جمهوری سوم در پیش گرفت، فرانسه را از کشوری روستایی تبدیل به ملت واحد فرانسه کرد. تا سال ۱۹۱۴ بسیاری از فرانسویها قادر به خواندن زبان فرانسوی شده و بسیاری از زبانهای محلی کنار زده شدند؛ نقش کلیسای کاتولیک تا حد زیادی تعدیل شد؛ حس هویت و افتخار فرانسوی علناً تدریس میشد؛ سیاست ضدروحانیت جمهوری سوم تأثیر زیادی روی عادات مذهبی فرانسویها گذاشت. با این حال سیاستهای ریشهکنی ناحیهگرایی و ضدروحانیت جمهوری سوم در نیمهٔ دوم سده با واکنشهایی مواجه شد: حرکتهای جداییطلبانه در مناطق بروتانی، کرس و باسک شکل گرفتند. در این حال رژیم ویشی (که تبلیغات نژادپرستانه نازیها را منعکس میکرد) به صورت فعالی سنتهای محلی و مذهب کاتولیک را که به ظن آنها شالودههای راستین ملت فرانسه را تشکیل میدادند تبلیغ میکرد.
فرانسه از نظر زبانی نیز بسیار از همگسیخته بود. در سال ۱۷۹۰ به احتمال زیاد ۵۰٪ جمعیت فرانسه قادر به سخن گفتن و نوشتن به زبان فرانسوی نبودند. نیمهٔ جنوبی کشور همچنان به یکی از زبانهای اوکسیتان (مانند پروانسال) سخن میگفتند و دیگر ساکنین هم به زبانهای برتون، کاتالان، باسکی، فلاندری، فرانکو پروانسال، آلساتی و کرسی سخن میگفتند. روستاییان شمال فرانسه به لهجههای محلی گونههای لانگ دوئیل سخن میگفتند. فرانسه بالاخره در پایان سدهٔ ۱۹ به اتحاد زبانی رسید که این در نتیجهٔ سیاستهای آموزشی ژول فری در طول حاکمیت جمهوری سوم فرانسه بود. جمعیت بیسواد این کشور از ۳۳٪ در سال ۱۸۷۰ به حدی کاهش یافت که در سال ۱۹۱۴ تقریباً همهٔ فرانسویها قادر به خواندن و درک زبان ملی بودند. هر چند که ۵۰٪ جمعیت هنوز میتوانستند زبانهای فرانسوی محلی را هم بفهمند و درک کنند. امروزه این مقدار به ۱۰٪ رسیده است.