تاریخ لبنان
دوران باستان
تاریخ سرزمینی که امروز لبنان خوانده می شود با فنیقیها که از نژاد سامی بودند و از بیابان های جزیرهالعرب به آنجا مهاجرت کردند آغاز شد.فنیقی ها همان کنعانی ها بودند که بعدها ،یونانی ها که با آنان مراودات بازرگانی داشتند،این نام را بر آنها گزاردند.فنیقیها کشور شهرهای خود را در امتداد سواحل شرقی مدیترانه میان لاذقیه و عکا ایجاد کردند که بیشتر آن ها در مناطقی که سرزمین امروز لبنان را تشکیل میدهند، قرار داشت [۱].صور،صیدا،جبيل و بیروت از کشور شهرهای فنیقی بودند.فنیقی ها در طول قرن ها سکونت در این سرزمین،به کار دریانوردی و بازرگانی مشغول بودند و کالاهایی مثل پارچه و ادویه را با دیگر ملت های ساکن در مدیترانه معاوضه می کردند و علاوه برآن،کشاورزی،راهسازی و استفاده ازجنگل درمیان آنها رایج بود.کشورشهرهای فنیقی از عمران و آبادانی بسیاری برخوردار بودند و شهر صور به لحاظ صنعت پارچه بافی و به ویژه دریانوردی،اهمیت اقتصادی داشت و به مدد همین شهر بود که آوازه فنیقی ها در سرزمینهای دوردست نیز پيچيد. عمران و آبادی فنیقیه و موقعیت آن برکرانههای مدیترانه اما قدرت های بیگانه را به آنجا کشاند.سلطه بیگانگان براین سرزمین با آمدن مصری ها در دوره فراعنه سلسله دوازدهم آغاز شد. هرچند درابتدا مقاوت هایی در برابر حملات آنان صورت گرفت،مهاجمان اما به تدریج شاهزادگان فنیقی را مطیع خود ساختند.در این دوره بود که فنیقی ها خط را اختراع کردند و از تجربه مصریها به ویژه در احداث بنادر استفاده کردند.[۲]
در حدود 1200ق.م، باخروج مصری ها،فنیقیه دوره ای کوتاه از استقلال را تجربه کرد. با آغاز حملات آشوری ها درحدود سال 1114 ق.م، اما این استقلال مورد تهدید قرار گرفت.حملات آشوری ها بیش از دو قرن ادامه یافت واز سال876ق.م اشغال کشورشهرهای فنیقیه آغاز شد و حدود 250سال ادامه یافت.[۳]باسقوط دولت آشوری در بین النهرین،کلدانی ها که جانشینان آن ها بودند به اشغال فنیقیه ادامه دادند.درسال 539 ق.م تمام مناطق سوریه ازجمله فنیقیه تحت تصرف ایرانی ها درآمد .در دوره سیطره ایرانی ها،فنیقیه به عنوان مرکز تجارت جهانی از شکوفایی برخوردار بود [۴]و کمبوجیه با بهره گیری از ناوگان فنیقی ها موفق به لشکرکشی به مصر وفتح آن شد[۵] .دو قرن بعد با شکست ایرانی ها از اسکندر و تسلیم صور درسال 332ق.م ،فنیقیه به متصرفات اسکندر منضم شد. مقاومت صور در برابر حمله اسکندر،آخرین مقاومت مبتنی بر هویت ملی فنیقی ها بود و ازآن پس سنت های قدیمی و فرهنگ وتمدن آنان فرو پاشید.[۶]
پس از مرگ اسکندر درسال 323 و تقسیم میراث عظیم او میان جانشینانش، فنیقیه به امپراطوری سلوکی پیوست.سلطه سلوکی ها بر فنیقیه تا ورود رومی ها به سوریه ادامه یافت.در دوره سلوکی،فنیقیه هرچند در اشغال بود، بازیهای المپیک در صور رواج گرفت و کشور شهرهای فنیقی از جمله صور و صیدا نقش بسزایی در فلسفه و ادبیات یونانی ایفا کردند و زبان یونانی نیز دراین دوره به عنوان زبان مشترک رایج شد.بیروت نیز دارای مدرسه حقوق شد که از بزرگترین مدارس حقوق در سراسر امپراطوری روم بود.[۷]
با پیشروی سپاه روم در غرب آسیا که از سال 190ق.م آغاز شده بود،قدرت سلوکی ها نیز رو به ضعف گزارد و با تصرف سرزمین های سوریه درسال64ق.م به فرماندهی پمپی،[۸] مرحله جدیدی از سلطه بیگانگان بر فنیقیه آغاز شد که تا قرن ها ادامه یافت. درسال 395م،پس از مرگ تئودوسیوس،امپراطوری روم به دو بخش شرقی و غربی تقسیم شد که سوریه و سرزمین امروز لبنان به امپراطوری روم شرقی(بیزانس)منضم گشت.دراین دوره نیز بیشتر شهرهای فنیقی از رونق و آبادانی برخوردار بودند و به ویژه برخی از آنها به عنوان مراکز فرهنگی و علمی در امپراطوری مورد توجه بودند.بیروت به دلیل وجود مدرسه حقوق که در این دوره مورد اهتمام قرارداشت،همچون گذشته از مرکزیت علمی برخوردار بود[۹].دراین دوره مسیحیت که از پیش در این سرزمین نفوذ کرده بود، به تدریج گسترش یافت و سرانجام جای بت پرستی را که قرن ها در آن رایج بود،گرفت[۱۰].سلطه امپراطوری بیزانس برسوریه و لبنان تا شكست نهايی سپاه بيزانس درجنگ يرموك در سال 636م [۱۱]و ورود مسلمانان به اين سرزمين ادامه يافت.
دوران مياني
پس از فتح سرزمین های سوریه توسط مسلمان ها، بیشتر ساکنان آن به تدریج مسلمان شدند. زبان عربی نیز به تدریج فراگیر و جایگزین زبان فنیقی آرامی شد.[۱۲]
با فتح سوریه ،سرزمین های آن به لحاظ اداری به 4 جند حمص، دمشق، اردن و فلسطین تقسیم شد.جبل لبنان و بخش ساحلی موازی آن از طرابلس تا صیدا و نیز بعلبک و بقاع و وادی التیم به جند دمشق منظم گشت.جبل عامل و صور نیز به جند اردن وابسته شد[۱۳].
طی چند دهه اول، درگیری هایی میان نیروهای بیزانس و مدافعان مسلمان در مناطق شمالی لبنان روی داد و طی آن طرابلس مجددا به اشغال مهاجمان درآمد که تا سال 705م ادامه یافت.[۱۴]
با انحطاط قدرت امویان و برپایی خلافت عباسیان در سال750م، مرکز خلافت از دمشق به بغداد منتقل شد. نظام تقسیمات اداری در این دوره تا مدت ها همان نظام گذشته بود. در این دوره نیز درگیری هایی میان نیروهای بیزانس و سپاهیان مسلمان روی داد، از جمله در سال 959م، سپاهیان بیزانس پس از تصرف انطاکیه رو به سوی لبنان گزاردند و برخی از شهرهای ساحلی تا بیروت و بخشی از مناطق داخلی تا بعلبک (واقع دربقاع) را اشغال کردند.[۱۵] مهاجرت گروه های عرب به لبنان در عهد خلافت منصور عباسی نیز از تحولات مهم این دوره است. تنوخیها مهم ترین قبیله عرب بودند که در سال763م به لبنان آمدند[۱۶] و سپاهیان عباسی را در رویارویی با حملات بیزانس یاری دادند.آنان که در دوره های بعد در حیات سیاسی اجتماعی لبنان نقش آفرین بودند، با حمایت خلفای عباسی امارت خود را در مناطق الغرب و وادیالتيم تاسیس کردند که اولین امارت عربی اسلامی در لبنان بود و به مدت هشت قرن تا ورود عثمانی ها به سوریه و لبنان ادامه داشت.در همین زمان نیز جامعه مارونی لبنان در مناطق کوهستانی شمال و كسروان شکل گرفت و بدین سان نشانه های خود مختاری در اين مناطق بروز کرد.[۱۷]
فاطمیها پس از ورود به مصر و استقرار خلیفه فاطمی در سال973 م در قاهره ،تلاش برای توسعه قلمرو متصرفات خود را آغاز و موفق شدند دمشق را درسال 977م فتح و سپس مناطق تابعه از جمله لبنان را به تصرف خود درآوردند. فاطمیها اجازه دادند امیر منذر تنوخی که با خلیفه فاطمی بیعت کرده بود بر امارت خود باقی بماند.ظهور مذهب درزی و گسترش به مناطقی از سوریه وبه ویژه الشوف و وادی التیم در لبنان[۱۸]ونیز افزایش تعداد شیعیان[۱۹]از جمله تحولات این دوره است.
از میانه های قرن یازدهم میلادی، خلافت فاطمی رو به ضعف و افول گزارد.در این زمان، شرق جهان اسلام به دو بخش تقسیم شده بود؛ بخشی تحت سلطه فاطمیهای شیعه و بخشی در اختیار ترکان سلجوقی قرار داشت و لبنان در حوزه رقابت این دو قدرت قرار گرفته بود. رقابت این دو قدرت منجر به برپایی امارت های محلی متعدد در لبنان، از جمله امارت شیعه بنی عمار در طرابلس شد. تلاش ترکان سلجوقی برای گسترش مجدد قدرت خلفای عباسی و از میان برداشتن فاطمیها در سال1079م(468ه) به نتیجه رسید و آنان علاوه بر اشغال دمشق ،دشت بقاع را نیز در سال های بعد به تصرف خود درآوردند و امارت تنوخی نیز به تبعیت آنان درآمد.[۲۰]
وضعیت فوق اما در سال1098م و آغاز حملات صلیبی ها دگرگون شد. هدف صليبيها بیت المقدس و تاکتیک آن ها این بود که بدون تسخیر شهرها و پرهیز از درگیری و با عقد متاركه جنگ از مسیر ساحلی خود را به مقصد اصلی برسانند. صلیبی ها پس از اشغال بیتالمقدس اما اقدامات خود را برای گسترش قلمرو دنبال کردند و توانستند طی سال ها نبرد، بیشتر مناطق لبنان را به تصرف درآورند. این اقدامات البته با مقاومت هایی نیز همراه بود؛ از جمله طرابلس که سال ها در محاصره بود و در برابر حملات صلیبی مقاومت کرد[۲۱] و یا شهر صور که پس از 25 سال محاصره و مقاومت سرانجام درسال 1124 سقوط کرد و با سقوط آن سیطره صلیبی ها بر شهرهای ساحلی لبنان کامل شد.[۲۲]علی رغم آن برخی از مناطق داخلی لبنان از جمله بقاع، الشوف، بخش هایی از الغرب و وادی التیم همچنان تحت حاکمیت امرای محلی که با حاکمان دمشق مرتبط بودند، قرار داشت. میان سال های 1154 و 1174م، لبنان صحنه درگیری نیروهای صلیبی و دولت زنکی حاکم بر دمشق و دست به دست شدن برخی از مناطق میان آن ها بود. همچنین از سال1174 تا 1193م، درگیری هایی میان صلیبی ها و نیروهای صلاح الدین ایوبی که پس از مرگ آخرین خلیفه فاطمی در سال 1171م، حاکمیت مصر را در اختیار گرفته بود، روی داد. صلاح الدین ایوبی موفق شد تا بخش هایی از لبنان از جمله بقاع ،وادی التیم ،الشوف والغرب را تحت تصرف خود درآورد. مناطق دیگر اما همچنان در تصرف صلیبی ها بود. او طی حملات متعدد بعدي موفق شد مناطق دیگری از جمله جبیل، عکا، جبل عامل،صیدا و بالاخره بیروت را در سال1178م از تصرف آنان خارج سازد. با تصرف قلعه شقیف در سال1190م، بيشتر مناطق لبنان به جز شهرهای صور و طرابلس، در تصرف او قرار گرفت.
با مرگ صلاح الدین در سال1193 و بروز اختلاف و رقابت میان جانشینان او ، حکومت ایوبی دچار ضعف شد و زمینه را برای هجوم دوباره صلیبی ها به مناطق تحت سلطه ایوبیان فراهم آورد و بالاخره بخش هایی از لبنان مجددا به اشغال آن ها درآمد و برخی از شهرها و روستاها نیز به دلیل ضعف شدید ناشی از درگیری های داخلی میان حاکمان ایوبی و عدم امکان مقاومت در برابر مهاجمان، در اختیار صلیبی ها قرار گرفت.[۲۳]
در حالی که درگیری های داخلی میان حاکمان ایوبی و آشفتگی اوضاع استمرار داشته و مناطق مختلف لبنان میان ایوبی ها و صلیبی ها دست به دست شده و بسیاری از آنها در اشغال مهاجمان صلیبی قرار گرفته بود، سپاه مغول در سرزمین های سوریه در حال پیشروی بود و بدین سان شرایط جدیدی پدید آمد. با عقبنشینی امرای ایوبی از مناطق مختلف شام و سقوط دمشق و فرار ناصر ایوبی، حملات مغول به مناطق دیگر از جمله مناطق ساحلی لبنان گسترش یافت که به سقوط بسیاری از مناطق تحت تصرف صلیبی ها انجامید. در حالی که آنان در انتظار آماده سازی حملات صلیبی جدیدی از سوي اروپا به شرق و علیه مهاجمان مغول بودند، هم پیمانی صلیبی ها با مملوکی ها که به تازگی و درپی فروپاشی دولت ایوبی در مصر، در سال 1250 به قدرت رسیده بودند، اوضاع را به کلی تغییر داد. این هم پیمانی که با هدف برخورد با نیروهای مغول در فلسطین و لبنان صورت گرفت ،منجر به باز پسگیری بسیاری از مناطق اشغالی شد و با شکست نهایی سپاه مغول در عین جالوت در سال1260، دمشق نیز به تصرف نیروهای مملوکی درآمد [۲۴]
پس از سقوط بغداد و انتقال مرکز خلافت عباسی به قاهره در سال1262، بيبرس، سلطان مملوکی با هدف باز پس گیری سرزمین های اسلامی ، حملات خود را از سال 1265 علیه صلیبی ها آغاز کرد و موفق شد بیشتر مناطق لبنان را از تصرف صلیبی ها خارج کند. [۲۵]پس از چند سال آتش بس میان دو طرف، قلاوون جانشین بیبرس، مجددا حملاتي را برای تصرف مناطق باقیمانده از سرگرفت. حملات سپاه مملوکی به مناطق مختلف تحت تصرف صلیبی ها سال ها ادامه یافت و سرانجام با عقب نشینی آنان از همه سرزمین های اشغال شده در شرق در سال1291 ، لبنان نیز به طور کامل به تصرف مملوکیها درآمد [۲۶].
تاثیرات صلیبی بر لبنان
هرچند حضور صلیبی ها در لبنان حضوری اشغالگرانه بود و به هرحال به عنوان دشمن تلقی می شدند، حضور آن ها در طول دو قرن در این سرزمین اما آثار گوناگونی بر جای گزارد که مهم ترین آنها اختلاط نژادی میان آنان و مسیحیان از یک سو و میان آنان و مسلمانان از سوی دیگر بود؛ این اختلاط به طور عمده در پایان دوره صلیبی و خروج آن ها از سرزمین های شرق صورت گرفت که بسیاری از صلیبی های غیرنظامی در شرق و به ویژه در لبنان باقی ماندند. آنان عموما در مناطقی که سکونت داشتند به مذهب همان منطقه درآمدند؛ آنان که در جنوب ماندند به تشیع گرویدند، آنان که در شمال بودند مارونی شدند و آنها که در منطقه عکار و مناطق علوی نشین باقی ماندند، مذهب علویه نصیریه را اختیار کردند. برخی از آنها نیز به مذهب درزی درآمدند[۲۷].
صلیبیها به لحاظ دینی تأثير چنداني بر مسلمانان نداشتند ولی ارتباط تنگاتنگی میان آنان و مسیحیان ، به ویژه مسیحیان مارونی برقرار شد. مارونيها درطول دو قرن حضور صلیبی ها در لبنان بیشترین همکاری را با آنها داشتند و رهبران مارونی امکانات نظامی خود را در اختیار صلیبی ها گزاردند*[۲۸].
صلیبی ها در همان سال های اولیه اشغال لبنان، بیشتر آثار عمرانی شهرهای ساحلی مربوط به دوره های اسلامی پیش از خود را تخریب کردند، همچنان که بیشتر آثار عمرانی صلیبی ها نیز توسط مملوکی ها از میان رفت و آنچه که امروز از آنها قابل مشاهده است، تعدادی قلعه های نظامی است که به دلیل استفاده مملوکی ها از آن ها در عملیات نظامی، از خطر نابودی در امان ماندند. از جمله مهم ترین آن ها قلعه تبنین (تیرون) ، شقیف (بوفور)، شقیف نیحا و قلعه طرابلس را می توان نام برد[۲۹].
رونق تجارت دریایی میان سواحل لبنان و اروپا نیز از تحولات مهم این دوره بود که شکوفایی و آبادانی شهرهایی چون طرابلس، جبیل، بیروت، صیدا و صور را در پي داشت.
لبنان در عهد مملوکی
مهم ترین اقدام مملوکی ها در لبنان پس از سیطره بر آن، سیاست یکسان سازی مذهبی بر اساس رسمیت بخشیدن به چهار مذهب سنی و غیرقانونی كردن دیگر مذاهب اسلامی بود. آنان برای تحقق این سیاست به اقدامات گوناگونی روی آوردند که مهم ترین آنها انجام چندین عملیات نظامی علیه شیعیان كسروان در جبل لبنان بود. این حملات که به بهانه پیش گیری از همکاری شیعیان با صلیبی ها برای بازپس گیری مناطق ساحلی صورت گرفت، در مراحل اولیه به دلیل مقاومت شیعیان با توفیقی همراه نبود. مملوکی ها اما در سال 1305م و در پی صدور فتوای ابن تيميه، فقیه مشهور سنی این دوره علیه شیعیان، سپاه عظیمی را وارد کارزار کردند و سرانجام توانستند علی رغم مقاومت سرسختانه شیعیان بر آنان چیره شوند. در این حمله گسترده، کشتار وسیعی از شیعیان صورت گرفت و آنان که از مهلکه جان سالم به دربردند، یا از منطقه کوچ کردند و یا ناگزیر از تظاهر به مذهب شافعی شدند. مناطق تخلیه شده نیز به زودی با اعزام ترکمان های خاندان عساف و سپس مسيحيان ماروني از بخشهاي شمالي، به سكونتگاه آنان تبديل شد.[۳۰] ادامه حملات صلیبی ها به لبنان در عهد مملوکی تا سال های متمادی و پی آمدهای آن نیز از جمله مسائل این دوره است که مهم ترین آن، تهدید بیروت در سال1365 ، اشغال چندباره طرابلس درسال 1367 و اشغال صیدا در سال 1382 بود[۳۱]. حملات صلیبی ها به سواحل لبنان تا سال1425م و اشغال جزیره قبرس توسط مملوکی ها استمرار یافت [۳۲].
از ديگر تحولات این دوره قدرت گرفتن خاندان های فئودال بود که برخی از آنان همچون خاندان تنوخ از دوره عباسی طی چندین قرن بر بخش هایی از لبنان امارت داشتند و در عهد مملوکی دامنه امارت خود را از بیروت تا صیدا گسترش دادند. آنان همچنین پیوندهای مستحکمی با مملوکی ها برقرار ساختند و همواره مورد اعتماد آنان بودند. با قدرت گرفتن خاندان های فئودال و تبدیل بیشتر آن ها به حکومت های کوچک محلی، رقابت و نزاع میان آنان که عموما مبتنی بر اختلافات قیسی-یمینی بود، بروز کرد و بیشتر مناطق لبنان از جمله بقاع، الشوف، جبل عامل ، کسروان و شمال لبنان را دربر گرفت.خاندان عساف نیز از دیگر خاندان های فئودال بود که پس از سرکوب شیعیان از سوی مملوکی ها ماموریت تامین امنیت کسروان را بر عهده داشتند. همانان بودند که به تشویق مارونی ها به منطقه كسروان مهاجرت كردند [۳۳].
تحول ديگر این دوره، نقش آفرینی دو طائفه مارونی و درزی در تحولات سیاسی اجتماعی بود[۳۴] که تا قرنها ادامه یافت.
قلمرو خودمختار بِشرّی در شمال نیز که پس از جنگ های صلیبی شکل گرفت، در واقع یک امارت مارونی بود که از مصونیت کامل در برابر دخالت مستقیم حکومت برخوردار [۳۵] و در عين حال دارای روابط مستقيم و محكمي با مملوكي ها بود [۳۶]. بخش دینی این امارت را پاترياك مارونی رهبری و بخش مدنی و فئودالی را شخص مقدم اداره می کرد. از این رو به این قلمرو، مقدمیه مارونی نیز اطلاق میشد. در همین دوره بود که روابط مارونی های لبنان با رم مستحکم شد و آنان در سال 1403 و سپس 1445م اطاعت خود را از پاپ تجدید کردند [۳۷].
خاندان شیعی حماده نیز بخش های وسیعی از مناطق کوهستانی شمال لبنان از جمله: جُبیل، کوره، بترون و نیز بعلبک در بقاع را تحت امارت داشتند. میان امارت حماده و مقدمیه مارونی رقابتی مستمر برقرار بود. همچنین میان آنان و امیران خاندان فئودال عساف در کسروان نيز درگيری هایی روی می داد.
خاندان درزی معن نیز هرچند به دلیل قدرت امیران تنوخی نتوانستند دایره قدرت خود را گسترش دهند، از دوره صلیبی، ضمن حفظ سنت های فئودالی ، قلمرو امارت خود را در منطقه الشوف همچنان در اختیار داشتند و با تحکیم روابط با امیران خاندان شهاب در وادی التیم به تقویت جایگاه خود پرداختندکه این هم پیمانی در تحولات دوره های بعد تاثیر بسزایی داشت. امیران خاندان شهاب که در وادی التیم امارت خود را حفظ کرده بودند، علی رغم رقابت و اختلاف با یکدیگر و درگیری های متعدد با دیگر خاندان های فئودال، توانستند امارت خود را در وادی التیم حفظ کنند. هم پیمانی با امیران خاندان معن جايگاه آنان را نيز مستحكم ساخت.
قلمرو شیعی جزین در جنوب لبنان، در این عصر از مراکز دینی شیعیان و حوزه فقهی آن از اهمیت بسیار برخوردار بود. جزين به ویژه پس از حملات مملوکی به کسروان و مهاجرت شیعیان از آن منطقه، از جمعیت بسیاری برخوردار شد.
امارت خاندان شیعی بشاره در بخش جنوبی جبل لبنان نیز تا سال 1501 ادامه داشت. هر چند امارت خاندان بشاره توسط عثمانی ها فروپاشيد، نام این خاندان اما همچنان بر منطقه جنوب رودخانه اللیطانی باقی مانده است[۳۸].
در اواخر دوره مملوکی، امیر ناصرالدین شاه ابن الحنش موفق شد امارت خود را از بقاع تا صیدا گسترش دهد و عنوان قدرتمندترین امیر در لبنان را از آن خود کند.
در همین دوره نیز برخی دیگر از خاندان های فئودال بر مناطقی از لبنان سلطه داشتند که از جمله آنها می توان به خاندان اعمی، صبح و حرفوش در بقاع اشاره کرد(پيشين، 274).
مملوکی ها عموما بی سواد و بی بهره از فرهنگ وعلوم بودند و بیشترین توجه آنها به سامان دادن سپاه و افزایش قدرت نظامی بود و در عین حال نسبت به ایجاد مدارس دینی و مساجد اهتمام داشتند.برخی از آثار این دوره در طرابلس،صیدا،بیروت وبعلبک قابل مشاهده است. در این دوره همچنین دیگر طوائف مذهبي غیرسنی، اهتمام ویژه ای به ایجاد مدارس و مراکز آموزش دینی داشتند.مدارس متعددی توسط شیعیان جزبن،ميس الجبل،کرک و مشغره تاسیس شد که خاستگاه عالمان شیعی بود.مسیحیان نیز تعداد قابل توجهی مدرسه و یا مکتب خانه وابسته به کلیساها ودیرها ایجاد کردند.درزیها نیز در این دوره شاهد تلاشهای علمی دینی به رهبری سید عبدالله تنوخی بودند که عبیه را به عنوان مرکز فعالیت های خود قرارداده بود(مكي، 1991، 271و272).
حاکمیت مملوکی ها که از سال 1250 آغاز شده بود با قدرت گرفتن عثمانیها،آشوب های داخلی و افزایش نارضایتی های مردم تحت سلطه، رو به ضعف گزارد. سرانجام با شکست نهایی سپاه مملوکی به فرماندهی سلطان قانصوه الغوری از نیروهای سلطان سلیم عثمانی در منطقه مرج دابق در شمال حلب در سال 1516، حكومت آنها فرو پاشید و مرحله دیگری از تاریخ سوریه ولبنان تحت سلطه عثمانیها آغاز شد.
دوران جديد
پیش از انضمام لبنان به امپراطوری عثمانی،مناطق مختلف این سرزمین،تحت سلطه زعمای قبائل و خاندانهای تیول دار بود.آل تنوخ وآل ارسلان از قبائل یمنی،آل عساف از ترکمانهای سنی،آل سیفا از خاندانهای کرد سنی،آل شهاب از خاندانهای سنی،آل حرفوش از خاندانهای شیعه و آل معن از خاندانهايی که در عهد فاطمی به مذهب درزی گرویده بودند،عمده ترین خاندانهای حاکم بر بخش هایی از لبنان بودند که وظیفه عمده آنها،گردآوری مالیات وارسال آنها برای خزانه دولت مرکزی بود.(طرابلسي 2010، 13) برخی مناطق مارونی نشین در شمال لبنان نیز تحت سیطره زعمای روستایی مشهور به مقدمها قرار داشت که با همکاری روحانیون به تمشیت امور طائفه خود می پرداختند(الصليبي، 1991، 2، 21).
با شکست قطعی سپاه مملوکی و پیروزی سلطان سلیم عثمانی،زعمای خاندانهای تیول دار که در پی فروپاشی سازمان سیاسی اداری ممالیک دچار سردرگمی شده بودند،یکی پس از دیگری تسلیم فاتحان عثمانی شدند.
فخرالدین عثمان، بزرگ خاندان معن به همراه گروهی از زعما واشراف درزی در دمشق به حضور سلطان عثمانی رسید ومراتب اطاعت خود و همراهان را اعلام و خطبه ای شیوا در مدح سلطان ایراد کرد كه مورد توجه او قرار گرفت و بدینسان با تایید سلطان، توانست مناصب و امتیازات خود ودیگراشراف درزی را همچنان حفظ کند. او به زودی با هم پیمانی با خاندان شهاب به تحکیم پایه های قدرت پرداخت. در اولین مرحله،با همکاری نیروهای عثمانی موفق شد نیروهای امیر ناصرالدین را که بر بقاع سلطه داشت ودر برابر دولت عثمانی مقاومت می کرد،سرکوب کند. پس از آن بود که فخرالدین عثمان به عنوان امیر بزرگ جبل لبنان از جایگاه ویژه ای برخوردار شد.(حتي 1983، 2، 310)امیر فخرالدین در سال های اولیه امارت، ابتدا به گردآوری عشایر درزی، پیرامون رهبری خود و سپس به انضمام منطقه تحت فرمانروائی آل تنوخ که در پی درگیریهای داخلی دو جریان قیسی و یمنی* به شدت تضعیف وبه دلیل جانبداری از ممالیک در جریان حملات عثمانیها، موقعیت خود را از دست داده بود،معطوف ساخت وموفق شد قلمرو تحت نفوذ خود را گسترش دهد.از آن پس در لبنان،رهبری جدیدی با گرایش قیسی ظهور کرد که مبتنی بر هم پیمانی خاندانهای معن وشهاب بود وتا حدود سه قرن، سیاست های حاکم براین سرزمین را تعیین وخطوط کلی دوران جدید تاریخ لبنان را رقم زد(مكي، 1991، 278).
در سال های اولیه،به جز زوال قدرت آل تنوخ وظهور رهبری جدید معني - شهابي،تغییر عمده ای در اوضاع سیاسی اجتماعی لبنان پدید نیامد.با مرگ سلطان سلیم اول در سال 1520م ودر پی جانشینی سلطان سلیمان قانونی و شکل گیری نوعی مقاومت از سوی برخی عناصرسیاسی محلی که از حامیان ممالیک بودند،شرایط دگرگون شد؛ به ویژه آنکه فخرالدین با نگرشی استقلالطلبانه همچنان به توسعه قلمرو خود اهتمام ورزيد که این امر نگرانیهاي عثمانيها را در پی داشت.دولت عثمانی با تهدید و هشدار بر آن بود تا مانع توسعه قدرت طلبی او شود.این تهدیدها گرچه بی تاثیر نبود، امیر فخرالدین اما معمولا با وعده هایی وگاه با ارسال هدایایی و البته سیاستهای محتاطانه، در اندیشه تحقق اهداف خود بود.امارت فخرالدین با فرازوفرودهایی همراه با عدم اعتماد دربار عثمانی نسبت به او ادامه یافت و آنگاه که وی با احساس قدرت حتی از پرداخت مالیات مورد تعهد به دولت که عمده ترین شاخص وابستگی به امپراطوری بود،(قرألي، 1938، 89) سرباز زد، مصطفی پاشا والی عثمانی که از سیاست های توسعه طلبانه و برخی اقدامات پنهانی او به شدت خشمگین بود،با تدارک توطئهای، او را برای مذاکره درباره موضوع مالیات به دمشق فراخواند. فخرالدین با احساس اطمینان نسبت به قدرت خود وبه گمان آنکه در این مذاکره خواهد توانست امتیازاتی به دست آورد،عازم دمشق شد. در بدو ورود اما طبق برنامه از پیش تعیین شده به قتل رسید (فستنفلد، 1981،99) و بدینسان امارت28 ساله او نيز به پایان آمد.
با کشته شدن فخرالدین،فرزندش قرقماز بر جای پدر نشست.او نیز سیاست فخرالدین را در خصوص توسعه امارت آل معن ادامه داد وشهرهای ساحلی صور وصیدا را به قلمرو خود منضم ساخت و در منطقه شوف نیز تا دیر القمر پیش رفت و آنجا را محل سکونت خود قرار داد.( پیشین). اقدامات قرقماز البته به آسانی انجام نشد و سرانجام عثمانی ها را به واکنش وا داشت.قرقماز نیز همچون پدر هر بار در برابر تهدیدها و حملات عثمانی با ارسال هدایایی سعی در آرام کردن اوضاع داشت.در شرایطی که عثمانی ها از توان روز افزون قرقماز در نگرانی به سر می بردند و در حالی که نزاع قیسیها به رهبری آل معن و یمنیها به رهبری آل علم الدین در حال اوج گیری بود،اجرای توطئه ای از سوی دشمنان قرقماز که عمدتا از جریان یمنی بودند،دیگر بار سپاهیان عثمانی را به لبنان کشانید که سرانجام در سال1585م به کشته شدن وی منجر شد(الصليبي1991، 2، 35).
با کشته شدن امیر قرقماز،فرزندش فخرالدین دوم که نوجوانی 12ساله بود،به دلیل ترس مادر از کشته شدن او توسط عثمانی ها و دشمنان یمنی خاندان معن،به خاندان مارونی خازن در منطقه کوهستانی کسروان سپرده شد.(حتي، 327) پس از آنکه فخرالدین از توانایی جسمی و روحی مناسب برخوردار گشت وآرامش نسبی بر شوف حاکم شد،با کمک دائی اش امیر یوسف الدین تنوخی که امور این منطقه را اداره می کرد،در سال1590م به شوف بازگشت ومورد استقبال اشراف و زعمای درزی قرار گرفت(المعلوف،1997، 56).
فخرالدین که از نوجوانی کینه عثمانیها را در دل داشت،با تاسی به روحیه استقلالطلبانه پدر ، اهداف بلند پروازانه ای را برای خود ترسیم کرده بود.اوابتدا با کسب شناخت از رقیبان،دشمنان ودوستان خود ونیز هم پیمانی با برخی امیران خاندانهای حاکم همجوار و دیگر مناطق اطراف همچون امیران شهابی وادی التیم، حرفوش در بعلبک وآل عساف در کسروان و همچنین برقراری پیوند دوستی با مسیحیان مارونی که حیات خود را مدیون آنان می دانست وبا بکارگیری برخی شخصیت های مارونی در مناصب حکومتی،موقعیت خود را تثبیت کرد.* فخرالدین هرچند در راه تحقق اهداف خود با موانع متعددی نیز روبه رو بود،با بهره گیری از مشاوران مسیحی و برخی سیاست مداران مورد اطمینان،به تدریج بر این موانع چیره شد. از جمله مهمترین موانع تحقق سیاست های توسعه طلبانه او برخی فئودالهای ذی نفوذ درزی بودند.فخرالدین برای برداشتن این موانع، زمینه مهاجرت انبوهی از مسیحیان مارونی ساکن در بخش های شمالی جبل لبنان را به مناطق جنوبی فراهم آورد وبا برقراری امتیازاتی برای آنان و کاهش محدودیت هایی که به عنوان اقلیت مذهبی برآنها وضع شده بود،محبوبیت خود را در میان آنان افزایش داد.فخرالدین همچنین برای تحکیم موقعیت امارت خود، ناگزیر از تضعيف خاندان سیفا،سرسخت ترین دشمنان امیران معن که بر طرابلس امارت می کردند،بود و لذا طی حملات سنگینی در سال1598 موفق شد مقاومت آنها را در هم شکسته و پیروزمندانه وارد طرابلس شود(نانته ، 140-139).
علیرغم آن كه دشمنان فخرالدین دربار عثمانی را علیه او تحریک می کردند، او هوشمندانه روابط خود را با والی دمشق تحکیم بخشید و با ارسال هدایایی،همواره سعی در جلب رضایت او داشت وبدینسان مانع تاثیرگذاری دشمنانش بر دربار شد.از جمله اقدامات مهم فخرالدین در تحکیم قدرت خود، برقراری روابط بازرگانی با دوک نشین توسکانی بود و از اين رهگذر به دارائیهای بسیاری دست یافت.این درآمدها و نیز کسب مالیات از مردم، قدرت اقتصادی امیر را افزایش داد و در تحکیم قدرت سیاسی او موثر افتاد و البته نگرانی دشمنان ورقیبان او را نیز افزایش داد.همچنین در سال 1608 قرارداد نظامی سری ميان او و توسکانی منعقد شد که مواردی علیه سلطان عثمانی در آن گنجانیده شده بود(حتي، 328).
تا زمانی که مراد پادشاه والی شام بود،اوضاع به نفع فخرالدین پیش می رفت.اما آنگاه که والی عثمانی در سال1609 دمشق را ترک کرد و احمد پاشا که ازپیش نسبت به فخرالدین دشمنی می ورزید به ولایت شام منصوب شد، او احساس خطر کرد.هرچند مرادپاشا به عنوان صدراعظم در دربارعثمانی موقعیتی برتر یافت و فخرالدین نیز همچنان با ارسال هدایای ارزشمند برای او و دیگر ارکان دربار،سعی در کسب حمایت آنان داشت؛ این اقدامات اما نتوانست از دشمنی و سوءظن والی جدید شام نسبت به امیرمعنی و تلاش برای تضعیف قدرت وپیشگیری از توسعه قلمرو و مصادره اموال فراوان او بکاهد (المعلوف ،91).
ادامه فعالیتهای توسعهطلبانه و اقدامات فخرالدین برای تحقق نوعی از استقلال از امپراطوری عثمانی،تحریک دربار عثمانی علیه فخرالدین توسط دشمنان امیر، بدرفتاری سپاهیان وی در برخی مناطق وبه ویژه شیوه جمع آوری و افزایش مالیات از مردم که نازضایتی آنان و ارسال شکایاتی به والی شام و دربار عثمانی را به دنبال داشت و به ويژه مرگ مراد پاشا در سال 1611 كه عمدهترين پشتيباني فخرالدين در دربار بود، شرایط را بر امیر سخت کرد.مهمترین عامل تحریک دربار عثمانی اما،اعزام هیئتی در همان سال به ریاست پاتریاک مارونی به توسکانی با هدف عقد پیمانی علیه عثمانیها بود (طرابلسي، 2008، 15).سرانجام در سال 1613 سپاه عثمانی به سمت قلمرو امیر معنی پیشروی کرد و دژها واستحکامات جنگی او را در محاصره گرفت.مقاومت سرسختانه امیر و نیروهای تحت امر او سلطان عثمانی راناگزیر از اعزام ناوگان نظامی دریایی مرکب از 60 کشتی جنگی به سواحل لبنان کرد (حتي ،329) .ادامه محاصره زمینی ودریایی، فاصله گرفتن همپیمانان اصلی فخرالدین از جمله امیریونس الحرفوشی حاکم بعلبک و امیرعلی شهابی امیر وادی التیم از او(المعلوف ، 102) و از دست دادن برخی از مناطق تحت امر وتمایل نزدیکان وکارگزارانش به عدم ادامه مقاومت، سرانجام فخرالدين را به اين نتيجه رساند كه ادامه مقاومت ممکن نیست و بهترین راه، خارج شدن از حلقه محاصره و عزیمت به ایتالیاست. لذا خود را به صیدا رساند و پس از مدتی اختفاء و تعيين برادرش يونس به جانشيني، با گروهی از یاران نزدیک و برخی افراد خانواده ،با کشتی راه توسکانی را در پیش گرفت. اميريونس هم موفق شد با پرداخت رشوه به عثمانیها از ادامه حملات آنها و تخریب بیشتر مناطق مختلف پیشگیری کند.در عین حال عثمانيها از دامنه قلمرو آل معن کاسته وامارت آنان را به منطقه شوف محدود کردند (طرابلسي ،15).
پنج سال پس از عزیمت فخرالدین دوم به توسکانی ودر پی تعیین چرکس محمد پاشا به ولایت شام،اوضاع به نفع فخرالدین تغییر کرد.والی جدید که تنها راه سامان دادن به اوضاع را بازگشت فخرالدین و واگذاری مجدد امور به وی می دانست،طی نامه هایی که برای امیر فخرالدین ارسال کرد،از وی خواست تا به وطن و نزد خانواده و فرزندانش بازگردد.مادر فخرالدین نیز با ارسال نامه برای فرزندش،ضمن تشریح اوضاع و شرایط مطلوب امارت،از او مصرانه خواست تا بازگردد (المعلوف، 167). امیرفخرالدین پس از تامل وبررسی اخبار و گزارش های واصله، سرانجام تصمیم به بازگشت گرفت وپس از کسب رضایت میزبان خود دوک توسکانی، عازم لبنان شد ومورد استقبال گرم مشایخ درزی و هواداران خود قرار گرفت. بازگشت غیرمترقبه امیرفخرالدین،دشمنان او به ویژه امیران خاندان سیفا را که در غیاب وی بخشهایی از قلمرو امارت معن را متصرف شده بودند،نگران ساخت؛به خصوص آنکه شایع شده بود که دوک توسکانی نیروهای نظامی خود را برای جنگ با دولت عثمانی وانتقام از مخالفان،به زودی در اختیار او قرار خواهد داد (پيشين، 168و169).
امیر فخرالدین پس از ورود به لبنان با استفاده از فرصت ناشی از اهتمام سلطان جدید عثمانی به تحکیم قدرت خود،به سرعت بر اوضاع مسلط و با تشکیل سپاهی صدهزارنفری در مدتی کوتاه، بسیاری از مناطق ازدست رفته در غیاب خود را باز پس گرفت (طرابلسي، 16).
اقدامات امیرفخرالدین تنها به توسعه قلمرو امارت وافزایش قدرت نظامی و همکاری با غرب محدود نبود؛از همان سالهای اولیه بازگشت به لبنان و تحت تاثیر مشاهدات خود در ایتالیا، اقداماتی را برای عمران و آبادی امارت آغاز کرد و برای این منظور گروهی از مهندسان شهرسازی و نیز متخصصان آبیاری وکشاورزی را از آنجا فراخواند.همچنین با هدف رونق وتوسعه کشاورزی،علاوه بر متخصصان اروپایی،زمینه مهاجرت مسیحیان مارونی را که از مهارتهای زراعی برخوردار بودند از شمال به مناطق جنوبی فراهم کرد[۳۹]. بدینسان ترکیب سکانی این منطقه درزینشین به منطقه ای مختلط تبدیل شد که این تغییر سکانی در دوره های بعد تحولاتی را درپی داشت.از سوی دیگر بر اساس توافق های صورت گرفته میان فخرالدین و دوک توسکانی، این دوک نشین کمک های مالی و نظامی در اختيار او قرار داد. او همچنین تعهداتی مبنی بر ارسال کمک های بیشتر درآینده برای تحقق طرح های استقلالطلبانهاش دریافت کرد[۴۰].
رونق بازرگانی با غرب که محور عمده آن ابریشم بود، درآمد قابل توجهی را در اختیار امیر گزارد که به ویژه تحقق اهداف سیاسی،اجتماعی و عمرانی وبلندپروازیهای نظامی او را امکان پذیر می ساخت.مجموعه اقدامات فخرالدین که در سالهای گذشته نیز بدگمانیهایی در دربار عثمانی پدید آورده بود،با نگرانی و احساس خطر روزافزون رقیبان و دشمنان محلی همراه بود که با ارسال گزارشهایی برای سلطان مراد عثمانی،او را به عکس العمل در برابر فخرالدین تحریک می کردند و سرانجام به تصمیم او برای یکسره کردن کار امیر منجر شد.در سال 1633 سلطان عثمانی، احمد پاشا کوچک والي شام را مامور کرد تا با تجهیز سپاهی بزرگ به سوی شوف حرکت کند (حتي، 332). فخرالدین پس از آگاهی از تصمیم سلطان برای حمله گسترده علیه او،سریعا نیروهای خود را آماده ونمایندهای را برای جلب حمایت هم پیمان خود دوک توسکانی به ایتالیا اعزام کرد (قرألي،1938، 17). نیروهای عثمانی در وادی التیم،نیروهای شهابی را که هم پیمان فخرالدین بودند، مورد حمله قرارداده آنها را شکست دادند و سپس به محاصره قلمرو فخرالدین پرداختند.امیرعلی فرزند او که در راس نیروهای جنگی برای کمک به پدر عازم منطقه درگیری بود،طی درگیری خونینی با مهاجمان عثمانی به قتل رسید که روحیه امیر را به شدت تضعیف کرد.فرار گروهی از نیروهای سپاه فخرالدین در چنین اوضاعی،شرایط را بر امیر سخت کرد و مهمتر از آن،فاصله گرفتن تعدادی از هم پیمانانش از او که امیر در چنین شرایط سختی روی حمایت آنان حساب کرده بود ونیز متحدشدن دشمنانش که زمینه را برای انتقام گیری مساعد دیده وبه والی عثمانی پیوسته بودند،موقعیت امیر را به شدت تضعیف کرد.محاصره بندر بیروت توسط ناوگان دریایی عثمانی وبالاخره عدم وصول کمکهای نظامی از توسکانی که فخرالدین انتظار آن را می کشید و در مجموع این احساس را در او به وجود آورد که به پایان راه رسیده است.امیرفخرالدین از آنجا که نمی خواست خود را به والی عثمانی تسلیم کند،به همراه اعضای خانواده به قلعه شقیف تیرون رفت ودر انتظار سرنوشت ماند. با محاصره قلعه توسط نیروهای احمد پاشا کوچک،امیر ناگزیراز فرار و پناه بردن به قلعه جزین شد وبا محاصره آنجا سرانجام چارهاي جز تسليم نديد(المعلوف، 1997، 208- 207).امیر مغلوب به پایتخت اعزام شد و در آنجا در سال1635 به دستور سلطان مراد چهارم همراه با سه تن از پسرانش گردن زده شدند(حتي، ، 333).
باخروج فخرالدین از صحنه قدرت،دوره ای از آشوب و نابسامانی در لبنان پدید آمد (پيشين). والی عثمانی، امیرعلی، امیرخاندان علم الدین را که شاخه یمنی درزی ها را رهبری می کرد واز دشمنان فخرالدین بود،برقلمرو امارت فخرالدین گماشت و بسیاری از امیران و هواداران خاندان معن را دستگیر و اموال واملاک آنان را مصادره کرد.همچنین برخی از مسیحیان مارونی همچون اعضای خاندان خازن که با فخرالدین همکاری داشتند به توسکانی گریختند؛ برخی از اعضای گروههای تبشيري غربی نیز به جرم همکاری با امیر مغلوب،دستگیر و به پایتخت اعزام گردیدندو تعدادی از فرزندان و همسران و دیگر منسوبان او به شیوه های مختلف کشته شدند (المعلوف، 210). با قدرت گرفتن درزی های یمنی، هواداران قیسی خاندان معن دست به شورش هایی زدند که به جنگی داخلی میان این دو تیره از طائفه درزی منجر شد و دو سال به طول انجامید(الصليبي، 1991، 2، 35).
امیر ملحم برادرزاده امیرفخرالدین که در آخرین حملات منجر به سقوط وی، موفق شده بود از صحنه درگیریها فرار کرده و خود را نجات دهد،پس از آنکه مدتی مخفیانه شورشها را رهبری میکرد، با مناسب دیدن اوضاع،به صحنه سیاسی بازگشت و مورد حمایت درزیهای قیسی که به دلیل فقدان امیری قدرتمند چون فخرالدین،شرایط سختی را می گذراندند، قرار گرفت.امیرملحم به زودی با سامان دادن نیروهای رزمی، در سال1638، با امیرعلی علم الدین حاکم دست نشانده عثمانیها بر شوف وارد کارزار شد و موفق گرديد او هواداران یمنی او را شکست دهد.از سوی دیگر،عثمانیها که پس از فخرالدین،اوضاع لبنان را آشفته ونابسامان می دیدند،پس از پیروزی امیر ملحم به این باور رسیدند که وی مناسب ترین فرد در شرایط موجود برای فرمانروایی بر لبنان است و لذا پس از اعلام تبعیت امیرملحم از سلطان عثمانی،امارت او را به رسمیت شناختند (المعلوف 1997، 304). امیرملحم در حالی که به شدت از سوی عثمانیها تحت نظارت بود،تلاش کرد تا سیاست های عمویش را دنبال کند.هرچند در طول سالهای امارت درگیریهایی با مخالفان خود داشت و یک بار هم با سپاهیان عثمانی والی شام درگیر نبرد شد والبته آنان را شکست داد،موفق شد با حفظ روابط خود با دربار عثمانی تا حدودی اهداف خود را تحقق بخشد.او روابط تجاری با توسکانی را ادامه داد و بسیاری از نزدیکان عمویش به ویژه مسیحیان مارونی را به خدمت گرفت وخاندانهای مارونی را که به توسکانی گریخته بودند به لبنان بازگرداند و نیز روابط خود را با امیران خاندان شهاب همچنان حفظ کرد (پیشین،305). امیر ملحم پس از 22 سال امارت در سال1657 در صیدا درگذشت.
با مرگ امیرملحم، ابتدا دو فرزندش قرقماز و احمد مشترکا زمام امور را در دست گرفتند وپس ازمرگ قرقماز،امیراحمد فرمانروائی را در اختیار گرفت.او سیاست های پدر را دنبال می کرد و به ویژه سعی داشت با استفاده از ضعف دربار عثمانی که درگیر جنگ با مجارستان بود،بخش های از دست رفته قلمرو امارت امیرفخرالدین را به گستره امارت خود منضم سازد. از جمله رویدادهای مهم این دوره علاوه بر ادامه نزاع قيسي یمني مهاجرت گروه هایی دیگر از مسیحیان مارونی کسروان به جنوب وسکونت در مناطق همجموار جبل عامل بود.امیر احمد تا سال1697 تحت نظارت والی جدید صیدا به فرمانروائی ادامه داد و در این سال در دیرالقمر درگذشت.از آنجا که امیراحمد فرزند ذکوری نداشت،با مرگ او امارت خاندان معن منقرض گشت(پيشين 305و306) و لذا با توافق اعیان واشراف درزی و مارونی، فرمانروائی شوف به امیر بشیر از خاندان شهاب واگذار شد (حتي 1983، 334).
لبنان در دوره امارت خاندان معن به ویژه در عهد فخرالدین دوم از نوعی خودمختاری در دل امپراطوری عثمانی برخوردار بود.(طرابلسي، 2008، 9)این سرزمین در طول فرمانروایی امیران معنی،علیرغم درگیریهای گاه خونین،از رفاه و آبادی نسبتا مطلوب برخوردار بود.سازمان اداری،شرایط اقتصادی و رونق کشاورزی،به ویژه تربیت کرم ابریشم،سپاه قدرتمند و امنیت نسبی،از ویژگی هایی بود که پیش از آن،وجود نداشت و اقدامات عمرانی آنگونه که در عهد فخرالدین دوم صورت گرفت،در سراسر دوران امارت آل معن منحصر به فرد بود.امیرفخرالدین در طول اقامت در توسکانی که درآن روزگار در اوج عمران وآبادی بود،به شدت تحت تاثیر مظاهر تمدنی غرب قرار گرفت و در بازگشت به لبنان سعی کرد تا با الهام از آن مظاهر تمدنی در قلمرو تحت حاکمیت خود اقداماتی را صورت دهد (الصليبي، 1991، 1، 202 و 204) ؛ از جمله گروهی از مهندسان و معماران ایتالیایی را به لبنان دعوت کرد.آنان در احداث بناهای جدید،به ویژه کاخهای امیر نقش اساسی داشتند(فستنفلد،1981، 196). مهمترین آثار عمرانی دوره امیرفخرالدین در شهرهای صیدا،بیروت و دیرالقمر قابل مشاهده است.روابط بازرگانی با اروپا در این دوره تقویت و گسترش یافت و با ایجاد تحولاتی در شیوه تولید ابريشم، موفق شد آن را به عنوان یک کالای محلی قابل عرضه در بازارهای جهانی مطرح سازد (الصليبي، پيشين 196).
فخرالدین علاوه بر به تقویت وگسترش بازرگانی با اروپا، نظام گمرکی را که پیش از او مرسوم نبود،برقرار کرد و بنادر لبنان بخصوص بندر صیدا را بازسازی کرد.امکانات وشرایط مطلوبی که فخرالدین دوم به وجود آورد به بازرگانان اروپایی امکان می داد تا دامنه فعالیت های خود را از لبنان به سایر مناطق شام وبرخی کشورهای منطقه مثل عراق وحتی تا هند گسترش دهند (المعلوف، ، 274).
در دوره امارت فخرالدین وبه دلیل روابط او با اروپا ونزدیکی با مسیحیان مارونی به ويژه با وجود نظام امتیازات،شرایط مساعدی برای فعالیت مبشران اروپایی وفعالیت های آموزشی مسیحیان فراهم آمد.فخرالدین همچنین مبشران را تشویق به تاسیس کلیسا در عکا،صیدا وجبل کرد (فستنفلد، 177). هرچند فعالیتهای تبشیری،اهداف ظاهرا دینی داشت،تبلیغ فرهنگ و تمدن جدید اروپا نیز مورد توجه آنان بود و فعالیتهای آموزشی در کنارتبشیر زمینه چنین امری را فراهم می کرد. مهمترین تحول آموزشی در دوره امیرفخرالدین،بازگشت فارغ التحصیلان مدرسه مارونی رم به لبنان بود.آنان با تاسیس مدرسه در روستاهای خود در کنار فعالیت های تبلیغی مذهبی به آموزش جوانان و نوجوانان می پرداختند.آموزش در مدرس جدید با اقتباس از روش های نوین درنظام آموزشی اروپا صورت می گرفت و با روشهای موجود در لبنان فاصله داشت.در همین دوره تعدادی مرکز آموزش عالی نیز در برخی دیرهای مسیحی فعال بود؛از جمله مرکز آموزشی که توسط پاتریاک یوحنا محلوف درسال1624 در بشری تاسیس شد (الصليبي، 1991، 2، 7) .مهمتر از همه،تحولات جمعیتی و توسعه گستره جغرافیایی مسیحیان مارونی بود که از اوایل قرن شانزدهم آغاز شد و به توسعه قدرت سیاسی و حکومتی آنان انجامید (حتي، 334).
امارت خاندان شهاب(1697تا1841)
با انتخاب شورای اعیان و اشراف درزی و مارونی،بشیر از امیران حاکم بر وادی التیم به نیابت از امیرحیدر شهابی 12ساله و تا رسیدن او به شرایط سنی مناسب،قدرت را در اختیار گرفت.بشیر توانست سیطره خود را تا جبل عامل گسترش دهد(الصليبي،1991،1،36) و اقدامات اصلاحی بسیاری را صورت دهد .همچنین با توجه به جایگاه شورای اعیان واشراف در ساختارقدرت،نظام ملوک الطوائفی اهمیتی ویژه یافت و به ویژه شیوخ فئودالی که در دوره فخرالدین دوم تضعیف شده بودند، دوباره سربرآوردند و امتیازاتی برای خود کسب کردند و مارونیها، به ویژه خاندان خازن از نفوذ اجتماعی وانحصاری بسیاری برخوردار شدند.خاندان درزی جنبلاط نیز موقعیتی ممتاز یافتند و شیخ بشیرجنبلاط به لحاظ ثروت،شخص اول لبنان به شمار می رفت.دیگر طوائف مسیحی نیز در این دوره از شرایط مناسبی برخوردار یودند.امیربشیر پس از 9 سال نیابت امارت در سال1706 درگذشت و امیرحیدرشهابی جای او را گرفت (نانته، 1379، 165 تا 168).
مهمترین رویداد در سالهای اولیه امارت امیرحیدر،درگیریهای شدید میان دو گرایش قیسی ویمنی بود که به تحریک والی عثمانی صیدا اتفاق افتاد.والی صیدا با سوء استفاده از شرایط انتقال قدرت میان دو امیر وبا هدف پیشگیری از تحکیم قدرت و توسعه قلمرو امارت شهابی، اداره امور شوف و کسروان را به یوسف علم الدین، رهبر شاخه يمني درزیها سپرد و سپس در سال1711 او را در راس نیروهای رزمی برای سرکوب امیرحیدر به سوی دیرالقمر روانه کرد.هرچند امیرحیدر ناگزیر از فرار شد،به زودی درزی ها و مارونی های قیسی به حمله متقابل دست زدند و در منطقه عین دارا ضربات سختی بر یمنی ها وارد ساختند.در این حمله نیروهای رزمی خاندان علم الدین که مانع عمده توسعه و تحکیم شهابی ها بودند،نابود شدند وبدینسان جریان سیاسی یمنی نفوذ خود را در صحنه سیاسی لبنان از دست داد (الصليبي، پيشين). این امر به تحکیم پایه های قدرت و وسعت گرفتن قلمرو حکومت امیران شهابی واز میان رفتن نزاع های دیرینه قیسی یمنی در این سرزمین شد.از آن پس برخی خاندان ها فئودال درزی و مارونی که در پیروزی وتحکیم قدرت امیرشهابی همکاری داشتند از جایگاه ویژه و تاثیرگذار برخوردار و به عنوان هم پیمان خاندان شهاب تا پایان امارت این خاندان،درسیاست گذاریها مشارکت واز منافع حکومتی نيز بهرهمند میشدند. مهمترین این خاندان ها عبارت بودند ازجنبلاط،ابی اللمع و خازن (حتي،1983، 2،335). علاوه بر آنها خاندانهای دیگر درزی ومارونی نیز در ساختار قدرت نفوذ داشتند.خاندان درزی ارسلان هرچند وابسته به شاخه یمنی بود، موفق شد خود را از پیامدهای شکست نهایی یمنی ها در سال1711 برهاند وهر چند قدرت وشوکت گذشته خود را از دست داد، امارت خود را بر بخش هایی از منطقه غرب حفظ کند (الصليبي، پيشين، 38). سیاست های امیر جدید باعث شد امارت شهابی از قدرت وشوکت فوق العاده ای برخوردارشود و قلمرو سلطه او توسعه یابد و بیشتر مناطقی که درعهد فخرالدین دوم تحت حاکمیت او قرار داشت،در اختیار او قرار گیرد (البستاني، 1969 ،1،341). رويداد مهم دیگر این دوره ،ظهور نزاع میان دو خاندان درزی جنبلاط و یزبک بود که نزاع دیرینه قیسی یمنی شد. این نزاع ها و اختلافات که ریشه در گذشته داشت،به زودی سراسر لبنان را دربرگرفت که پیامدهای آن درطول دوره شهابی استمرار يافت (الصليبي، پيشين).
امیرملحم ،فرزند و جانشین امیرحیدر که از سال 1732 بر کرسی امارت نشست،بر شیوه حکومتی پدر وفادار ماند.نزاع جنبلاطی - یزبکی در عهد او استمرار داشت و دامنه آن از دایره درزی ها فراتر رفت وجامعه مارونی را نیز دربرگرفت(حتي، پيشين) و البته امیران شهابی از این نزاع سیاسی در جهت تحکیم قدرت خود بهره می گرفتند.حضور خاندانهای مارونی درساختار قدرت وتوسعه قلمرو تحت نفوذ آنان که از دوره های پیش آغاز شده بود؛به ویژه افزایش قدرت اقتصادی آنان که بزرگترین تولیدکنندگان ابریشم بوده از راه صادرات این کالا به بازارهای اروپا به ثروت دست یافته بودند،از یک سو و ادامه درگیریهای گاه خونین جنبلاطی- یزبکی و پیامدهای آن که منجر به تضعیف خاندانهای درزی شده بود از دیگر سو،موازنه قدرت را به تدریج به نفع مارونیها تغییر داد که یکی از پیامدهای آن گرویدن فرزندان امیرملحم به مسیحیت بود.(الصليبي، پيشين، 40 تا 43) این تغییر مذهب محدود به فرزندان امیر نشد و به تدریج برخی دیگر از افراد خاندان شهاب وتنی چند از امیران خاندان درزی ابي اللمع به مذهب مارونی پیوستند (البستاني، پيشين).
امیرملحم در سال1754 به دلیل بیماری از قدرت کناره گرفت و از آنجا که فرزندش یوسف کودکی خردسال یود،احمد و منصور برادران امیر مشترکا قدرت را به دست گرفتند.طی سالها نزاع بر سر قدرت، سرانجام منصور موفق به حذف احمد و ادامه حکومت تا سال1770 شد.پس از آن امیر یوسف جوان که پیشتر به مذهب مارونی گرویده بود،حکومت را در دست گرفت و بدینسان دوران امارت امیران مسیحی خاندان شهاب آغاز شد(الصليبي، پيشين، 41) که نه تنها به تحکیم بیشتر قدرت مسیحیان مارونی، که به تضعیف قدرت درزی ها انجامید.در همین سالها،گروهایی از مسیحیان کاتولیک وارتدوکس از مناطق مختلف شام به لبنان مهاجرت کردند و جمعیت مسیحیان را افزایش دادند.در سالهای اولیه امارت امیر یوسف،ماجراجویی های ضاهرالعمر در مناطقی از شام همچون عکا واشغال شهر صیدا،مشکلاتی را برای او به وجود آورد.هرچند در سال1775 با حمله عثمانیها صیدا از او پس گرفته شد و احمد پاشا معروف به جزار،ماجراجوی آلبانی تبار که در سرکوب نیروهای ضاهرالعمر و آزادی صیدا نقش عمده ای ایفا کرده بود،به عنوان والی صیدا منصوب گردید؛ مشکلات او بیش ازگذشته ادامه یافت.جزار که روحیه قدرت طلبانه توام با قساوت وماجراجویی داشت تلاشهایی را برای انضمام امارت اميريوسف به قلمرو خود آغاز کرد واز جمله بیروت را اشغال کرد و با اتخاذ سیاست تفرقه افکنانه میان امیریوسف ونزدیکانش،به ویژه شعله ور کردن آتش نزاع جنبلاطی-یزبکی، سعی در تضعیف امیر و تحقق هدف نهایی خود داشت. مزاحمت های جزار سالها ادامه یافت و سرانجام در سال1788 به جنگ داخلی انجامید وشرایط برای سرکوب نهایی امیریوسف آماده شد.درچنین شرایط و اوضاع آشفتهای، بشير شهاب از خويشان امیریوسف که شخصی زیرک و جاه طلب و با استفاده از اعتماد وی به تحکیم جایگاه خود پرداخته بود،وارد صحنه شد. بشير با مشاهده موقعیت رو به ضعف امیر و کاهش محبوبیت او، مخفیانه به همکاری با جزار پرداخت و موفق شد با حمایت او و شاخه جنبلاطی درزی ها به حکومت برسد (الصليبي،پيشين، 46).
سال های اولیه امارت بشیر* با عدم استقرار، رقابت و توطئههاي فرزندان امیریوسف علیه او همراه بود.همچنین احمدپاشا جزار که نسبت به عدم همکاری بشیر در پیشگیری از حمله ناپلئون دوم به عکا در سال1799 بر او خشم گرفته بود،اقداماتی را علیه او صورت داد که وی را ناگزیر از فرار به قبرس با حمایت انگلیسی ها ساخت(حتي، پيشين، 341).
بشیر دوم چند ماه پس از فرار، به لبنان بازگشت و با هم پیمانی برخی از امیران محلی،مجددا قدرت را در اختیار گرفت.مرگ جزار در سال1804،که دشمن سرسخت ومانع استقرار و توسعه طلبی او بود،فرصتی فراهم ساخت که پس از 30سال ضمن جلب رضایت عثمانی ها از حمایت قدرت های اروپایی نیز برخوردار شود واز این طریق علاوه بر سرکوب رقیبان و دشمنان داخلی به تحقق سیاست های خود بپردازد.همچنین همکاری او با والی عثمانی شام در دفع حملات وهابی ها،موقعیت او را نزد عثمانی ها بهبود بخشید(البستاني، پيشين، 347).
رویداد مهم ده سال آخر دوره طولانی امارت امیربشیر دوم،حمله سپاه محمدعلی پاشای مصر به شام بود.محمدعلی پاشا که در جریان حملات نظامی عثمانی ها برای سرکوب قیام استقلال طلبانه یونانیها با آنان همکاری کرده وانتظار داشت به عنوان پاداش این همکاری،ولایت شام به قلمرو او منضم شود ولي با پاسخ منفی آنان روبه رو شده بود سپاه خود را به فرماندهی فرزندش ابراهیم روانه شام کرد.در این حملات، بشیر دوم ناگزیر از همکاری با مصریها شد و نیروهای نظامی و دیگر امکانات خود را نه تنها برای اشغال شهرهای صور،صیدا،طرابلس و بیروت در اختیار ابراهیم پاشا قرار داد،در تصرف دیگر بخش های شام نیز همراه او و همچنین در طول 9سال حضور ابراهیم پاشا در لبنان،مجری اوامر و سیاست های او بود(الصليبي،60،2).هرچند در سالهای اولیه اشغال لبنان به دلیل برخی سیاست ها و اقدامات ابراهیم پاشا همچون برقراری امنیت و زمینه بخشیدن به مشارکت مردم و فعالان سیاسی در اداره امور،ارتقاء سطح معیشت مردم و تلاش برای برقراری برابر سیاسی میان مسلمانان ومسیحیان،با استقبال روبه رو شد؛ افزایش هزینههای اشغال گری که نتیجه آن افزایش سطح مالیات ها بود،برقراری سربازی اجباری و دیگر اقدامات سخت گیرانه،به زودی نارضایتی هایی را پدید آورد.این نارضایتی ها ابتدا در میان درزی ها شکل گرفت(الصليبي، پيشين، 61) و به تدریج در سال1838 به شورشی گسترده تبدیل شد. ابراهیم پاشا با توزیع سلاح در میان مسیحیان از بشیر دوم خواست تا برای سرکوب شورش ها اقدام کند.این، بار دوم بود که درلبنان درگیریهایی بر اساس وابستگی های طائفی روی می داد.در سال بعد شیعیان جبل عامل نیز به شورش برخاستند که توسط نیروهای مصری با همکاری مسیحیان مارونی سرکوب شدند.(طرابلسي، 24 و 25) شورشها نه تنها مناطق مختلف لبنان که بخش های وسیعی از دیگرمناطق شام را فراگرفت.ابراهیم پاشا که از احتمال گسترش دامنه این شورش ها به میان مسیحیان مارونی به شدت نگران شده بود،از امیربشیر خواست که آنان را خلع سلاح کند.این امر با واکنش مسیحیان روبه رو شد و آنان نیز به تدریج به شورش پیوستند و سرانجام در سال 1840،نمایندگانی ازمسیحیان مارونی،درزی ها،سنی ها وشیعیان گرد آمدند و قیام عمومی علیه اشغالگران مصری و امیربشیر را اعلام کردند.علیرغم حمایت فرانسه از ابراهیم پاشا و امیربشیر وسرکوب قیام عمومی،موج دوم قیام تبدیل به انقلابی فراگیر در حمایت از دخالت نظامی خارجی شد.با بمباران بیروت توسط کشتی های جنگی عثمانی و پیاده شدن نیروهای دریایی اتریشی و انگلیسی در سواحل جونیه در اکتبر همان سال،با عقب نشینی نیروهای مصری از عکا و دستگیری امیربشیر وتبعید او به مالت،پایان حضور مصری ها درشام اعلام شد.
با سقوط اميربشیر دوم،بشیر سوم توسط اروپایی ها وبا تایید سلطان عثمانی جانشین او شد و با توجه به ادامه اوضاع بحرانی،تنها توانست 18ماه امارت کند (طرابلسي، 26) .
بشیردوم توانسته بود با هوشمندی و قدرت سیاسی در بیشتر دوره امارت،زمام امور را در اختیار داشته و قطب بندی های طائفی وسیاسی را تدبیر کند.هرچند در سالهای پایانی امارت که همزمان با حضور مصریها در لبنان بود،موقعیت و قدرت او به شدت تضعیف شد و آشوب و نابسامانی سراسر لبنان را فراگرفته بود،با حذف او از صحنه قدرت،نابسامانی و آشفتگی اوضاع بیشتر شد.از جمله دلایل استمرار و افزایش بحران،گسست هم پیمانی وائتلاف میان خاندانهای درزی و مسیحیان و زعمای فئودال علیه بشیردوم،بازگشت مشایخ فئودال درزی از تبعیدگاه و تلاش برای بازپس گیری املاک و امتیازات خود و مخالفت بشیر سوم از یک سو و مداخله قدرت های اروپایی در امور لبنان و تحریک گروه ها و طوائف علیه یکدیگر،از دیگر سو بود که بروز مجدد قطب بندی ها و نزاع های سیاسی گذشته،به ویژه مارونی ها ودرزی ها را درپی داشت.بی کفایتی امیربشیر سوم در اداره امور و مخالفت او با خواسته های مشایخ درزی نیز بر دامنه بحران افزود.از سوی دیگر عثمانی ها پس از عقب نشینی نیروهای مصری از شام،سیاست جدیدی مبتنی بر مرکزیت گرایی در اداره امور مختلف شام در پیش گرفتند تا از شکل گیری زمینه های استقلال طلبی پیشگیری کنند(الصليبي،2 ، 76 تا 79).
ادامه بحران و مخالفت بشیرسوم و مسیحیان مارونی با بازگرداندن املاک و امتیازات پیشین رهبران و مشایخ درزی که در واقع،تغییر موازنه قدرت به نفع درزی ها بود،آنان را ناگزیر ساخت تا دست به سلاح برند.برخی درگیریهای پراکنده و کشته شدن تعدادی از درزی ها توسط مارونی ها در سال1841،مقدمه یک درگیری گسترده بود.در اواخر همان سال درزی ها طی حمله ای به دیرالقمر با به آتش کشیدن شهر و کشتن تعدادای از ساکنان مسیحی آن دست به انتقام جویی زدند (الصليبي، پيشين، 81 و 82) .درگیریهای خونین دیرالقمر به زودی به دیگر مناطق کشیده شد و طی آن هزاران مارونی کشته و اماکن آنان به آتش کشیده شد.در حالی که اوضاع عملا به نفع درزی ها پیش می رفت، عثمانیها که همواره به دنبال فرصت برای تثبیت سلطه خود بر لبنان بودند،عزم خود را برای دخالت در اوضاع و کنترل آن جزم کردند که مورد حمایت دولت های اروپایی نیز قرار گرفت.مصطفی پاشا افسر بلندپایه عثمانی که با هدف سامان دادن به اوضاع به بیروت آمده بود،هرچند سعی داشت نقش میانجیگرانه ای را میان درزی ها و مارونی ها بازی کند،از یک سو از مزایای حکومت مستقیم عثمانی برای مارونی ها سخن می گفت و از سوی دیگر درزی ها رابه ادامه حمله به مناطق مسیحی نشین و غارت آنها تشویق می کرد.در حالی که اوضاع در حال انفجار بود،عثمانی ها تصمیم نهایی خود را گرفتند؛ مصطفي پاشا با فراخواني بشیرسوم به بیروت، عزل او را اعلام و وی را به پایتخت اعزام کرد و بدینسان امارت خاندان شهابی در سال 1842 به پایان رسید (پيشين، 85 و 86).
مهمترین تحول در دوره امارت آل شهاب،تغییر موازنه قدرت میان دو طائفه درزی و مارونی بود که عوامل جمعیتی ،اقتصادی و سیاسی در آن نقش آفرین بود.مهاجرت جمعیت بسیاری از مسیحیان سوریه که در پی درگیریهای فرقه ای طی قرون18و19 ناگزیر از ترک مناطق مسکونی خود و عزیمت به لبنان شدند،از یک سو و کاهش جمعیت درزی ها به دلیل درگیریهای مستمر قیسی-یمنی و سپس جنبلاطی-یزبکی و مهاجرت بسیاری از آنان به سوریه در نتیجه درگیریهای مداوم با نیروهای ابراهیم پاشا و بشیر دوم،عامل جمعیتی را به نفع مسیحیان مارونی تغییر داد.روابط مارونی ها با غرب وفعال شدن گروههای تبشیری غربی و تاسیس مراکز آموزشی توسط آنان،نقش بارزی در ظهور طبقه تحصیلکرده مارونی داشت که در دوره امارت آل شهاب،پست های کلیدی اداری وسیاسی را در اختیار داشتند.همچنین توسعه مبادلات بازرگانی میان لبنان واروپا که محور آن ابریشم بود،باعث شد تا گروهی از مسیحیان مارونی که از بزرگترین تولیدکنندگان ابریشم بودند به سرمایه های کلان دست یابند و بدینسان در میان مسیحیان طبقه سرمایه داری شکل گرفت که به خصوص در سالهای نزدیک به فروپاشي امارت شهابی،نقش مهمی در تحولات سیاسی ایفا کردند.حضور فعال سیاسی مسیحیان مارونی در صحنه قدرت به ویژه در دوره اشغال لبنان توسط مصریها و دوري درزيها از مناصب و مسئوليتهاي حكومتي به دليل مخالفت با بشیر دوم و حضور مصريها، نه تنها موجب افزایش قدرت سیاسی مارونیها که به افزایش فاصله ودشمنی میان دو طائفه شد که بسیاری از رویدادها و تحولات این دوره را رقم زد.
دو بخش اداری خودمختار(1842تا1858)
با سقوط بشیر سوم، مصطفی پاشا،عمرپاشا از نزدیکان خود را به عنوان حاکم منصوب کرد.این انتصاب با استقبال درزی ها که سقوط شهابی ها را مرهون مبارزات خود می دانستند و مخالفت مارونی ها که خواستار بازگشت امارت شهابی بودند،روبه رو شد (الصليبي،1991، 2، 86). از سوی دیگر،در برابر حمایت فرانسویان از مسیحیان مارونی در خصوص احیای مجدد امارت شهابی،کنسول انگلیس در رقابت با فرانسویان،به حمایت از درزیها وارد صحنه شد.(پيشين،88) سیاست سلطه مستقیم عثمانی ها بر لبنان نیز مورد مخالفت مشایخ و رهبران درزی که پیشتر از عثمانیها استقبال کرده بودند،قرار گرفت(پیشین،93).عثمانیها نيز همچون گذشته با تحریک مسیحی ها علیه درزیها سعی در تحقق سلطه مستقیم بر لبنان داشتند.ادامه مقاومت درزی ها مجددا به بحران تبدیل شد. برخورد خشونت آمیز عمرپاشا و دستگیری رهبران درزی نیز عکس العمل شدید آنان را در پي داشت. مارونی ها هرچند با ادامه سلطه مستقیم عثمانی ها به شدت مخالف بودند؛با توجه به دشمنی و درگیریهای خونین گذشته،از هم پیمانی با درزی ها سرباز زدند وبدینسان،درزی ها در سال 1838،خود زمام قیام علیه عثمانیها را برعهده گرفتند. با محاصره بیتالدین مرکز حکومت عمرپاشا و اعلام خواسته های خود از جمله آزادی زندانیان و استعفای وی و درپی رد آنها،درگیریهای خونینی میان دو طرف روی داد که سرانجام به شکست درزی ها منجر شد.
در همین زمان دولت های اروپایی با سلطان عثمانی در خصوص چگونگی اداره امور لبنان مذاکراتی را صورت می دادند که در نهایت با توجه به نتیجه نرسیدن دو پیشنهاد، يكي بازگشت امارت که توسط فرانسه ارائه شد وبا حمایت مسیحیان همراه بود و ديگري، انضمام کامل لبنان به امپراطوری عثمانی که با تایید عثمانی و مخالفت انگلیس و اتریش روبه رو شد،طرح پیشنهادی اتریش که مبتنی بر تقسیم لبنان به دو بخش اداری خودمختار بود،مورد توافق قرارگرفت.بر اساس این طرح ،بخش شمالی لبنان با اکثریت مارونی توسط قائم مقام مارونی و بخش جنوبی را قائم مقام درزی اداره و البته هردو در مسائل مهم به والی عثمانی صیدا مراجعه می کردند (پیشین، 97). این طرح مورد تایید فوری فرانسه و انگلیس قرارگرفت و دولت عثمانی گریزی از پذیرش آن نداشت. نظام جدید که در سال1843 به اجرا گزارده شد،نه تنها از وخامت اوضاع نکاست که از همان آغاز با مشکلات سختی روبه رو شد.از جمله مشکلات اساسی،وجود مسیحیان مارونی در بخش جنوبی بود که حدود60% ساکنان آن را تشکیل می دادند و کلیسای مارونی خواستار آن بود که آنان از دایره حکومت درزی ها خارج وتحت اداره فرماندار بخش شمال درآیند.درزی ها نیز بر حق سنتی خود مبنی بر تعمیم سلطه درزی بر بخش شمالی جبل لبنان تاکید داشتند (طرابلسي، 2008، 46). این در حالی بود که فرانسویان از نفوذ بر بخش مارونی نشین برخوردار بودند و انگلیسی ها و عثمانی ها در بخش مختلط جنوبی از نفوذ بیشتری برخوردار شدند. عثمانی ها که به دنبال تحقق سلطه مستقیم خود بر لبنان بودند، نه تنها از بروز اختلافات ودرگیریهای درحال ظهور پیشگیری نمی کردند که از آن بهره برداری نیز می کردند (قرم، 2004، 301). رقابت شدید دو قدرت استعماری فرانسه وانگلیس بر سر نفوذ در منطقه وتاثیر این رقابت در نزاع و اختلافات دو طائفه درزی و مارونی،به استمرار آن دامن زد و به درگیریهای خونین میان آنها منجر شد که سالها ادامه یافت.ازسوی دیگر در نیمه های قرن 19، ورود پدیده های تمدنی جدید غرب و به خصوص سرازیرشدن کالاهای صنعتی اروپا به بازارهای سوریه ولبنان، منجربه نابودی اقتصاد سنتی در این منطقه شد که خود یکی از عوامل عمده در افزایش تشنجات اجتماعی بود(الصليبي،31،1،1991). این تشنجات به درگیریهایی دامن زد که در سالهای 1858 تا1860 به اوج رسید و بیشتر مناطق لبنان را دربرگرفت.درحالی که کشاورزان مارونی در بخش شمالی علیه زعمای فئودال قیام کرده بودند،درزی های بخش جنوبی برای اعاده قدرت و سلطه خود مسیحیان را در مناطق مختلف مورد حمله قرار دادند؛از جمله در تهاجم به جزین و دیرالقمر صدها مسیحی مارونی کشته و بسیاری نیز به مناطق امن از جمله صیدا،جبل عامل و بیروت پناه بردند(طرابلسی،61).از سوی دیگر مارونی های بخش شمالی در انتقام از کشتار مسیحیان بخش درزی،حملاتی را علیه درزی های ساکن در مناطق شمالی صورت دادند و بسیاری از آنان را ناگزیر از کوچ به مناطق دیگر کردند.شیعیان نیز از آتش این درگیری ها در امان نماندند؛هم در مناطق جنوبی و هم در مناطق شمالی،روستاهای شیعه نشین تحت حملات درزی ها ومارونی ها خسارتهای بسیاری را متحمل و ناگزیر از ترک مناطق مسکونی خود شدند(پیشین،62).با گسترش دامنه درگیری ها به دیگر مناطق شام از جمله دمشق و کشتار مسیحیان این شهر،اوضاع شکلی فاجعه آمیز به خود گرفت و درچنین شرایطی فرانسویان که از پیش خود را آماده کرده بودند، به بهانه حمایت از دولت عثمانی نیروهای خود را در سواحل بیروت پیاده کردند و به سمت مناطق درزی نشین شوف پیشروی کردند(الصلیبی،پیشین،32).در همین حال در بیروت کمیته ای متشکل از نمایندگان سیاسی فرانسه،انگلیس،اتریش،روسیه و آلمان به ریاست فوادپاشا وزیر خارجه عثمانی، راههای استقرار نظم وآرامش را مورد بحث و مذاکره قرار دادند.مذاکرات کمیته هشت ماه به درازا کشید و سرانجام اعضای کمیته،طرحی را مورد تصویب قرار دادند که بر اساس آن،از سال 1861،جبل لبنان به عنوان یک ولایت يا متصرفیه با خودمختاری محدود و در چارچوب امپراطوری عثمانی و با حمایت دولت های اروپایی تضمین کننده آن،جایگزین طرح دو بخش اداری(دو قائم مقامی) شد (طرابلسي، 75).
نظام خودمختارمتصرفیه
در راس نظام حکومتی جدید،متصرف قرار داشت که از میان مسیحیان کاتولیک،پس از تایید دولت های امضا کننده طرح،توسط سلطان عثمانی انتخاب می شد. شورای اداری نيز متشکل از 12 نماینده طوائف مختلف:4 نماینده مارونی ها،3 نماینده درزی ها،2 نماینده از روم ارتدکس،1 نماینده از روم کاتولیک،1 نماینده از سنی ها و 1 نماینده از شیعیان، متصرف را در اداره امور یاری می داد.(الصليبي،148،2،1991).
نظام جديد هرچند طرف های محلی بحران ،آن را انتخاب نکرده بودند و هیچ یک از آنان در کمیته طرح و تصويب آن حضور نداشتند،توانست پس از دوره های پی درپی خشونت وبحران،اوضاع را تا حدی بهبود بخشد (حتي، 345،2،1983).
با سامان یافتن نسبی اوضاع،شرایط اقتصادی و اجتماعی نیز رو به بهبود گزارد.فعالیت های عمرانی آغاز شد و کشاورزی نیز مجددا رونق گرفت. با فعال شدن بازرگانی میان لبنان وفرانسه،صنعت ابریشم نیز رشد کرد و به یکی از محورهای اقتصادی تبدیل شد (الصليبي، پيشين، 155) .با توسعه فعالیت های آموزشی گروههای تبشیری وتاسیس مراکز آموزشی از جمله دانشگاه قدیس یوسف توسط مبشران فرانسوی و دانشکده انجیلی سوریه توسط پروتستان ها که بعدها به دانشگاه آمریکایی بیروت تغییر نام داد،ایجاد مراکز متعدد چاپ ونشر و نیز شکل گیری مجامع فکری و علمی به شكلگيري فضای فرهنگی جدیدی منجر شد که گسترش نفوذ فرهنگی غرب را درپی داشت.در بيشتر این حوزهها مسیحیان وبه ویژه مارونی ها حضوري فعال داشتند ولذا به تدریج طبقه اقتصادی واجتماعی جدیدی شکل گرفت که رکن اساسی آن را مارونی ها تشکیل می دادند؛در حالی که درزی ها به تدریج به حاشیه رفتند (طرابلسي، 2008، 82).
تحولات سریع وگسترده در لبنان،به ویژه سازوکار سیاسی حاکم،در جهت تامین منافع دولت های اروپایی به وِیژه فرانسه بود و زمینه را برای تحولات بعدی فراهم کرد؛از جمله،نظام متصرفیه الگویی شد تا فعالان سیاسی-اجتماعی عمدتا مارونی در اوایل قرن بیستم در محافل بین المللی و کنفرانس صلح پاریس،به استناد آن خواستار تشکیل لبنان بزرگ تحت قیمومیت فرانسه شوند.
با آغاز جنگ جهانی در سال1914،عثمانی ها با لغو نظام خودمختار متصرفیه و تعیین متصرف عثمانی مسلمان برای جبل لبنان،خود مستقیما اداره امور را در دست گرفتند (الصليبي، پيشين، 153).
لبنان در سال های جنگ دوره سختی را تجربه کرد که با سال های پیش از آن کاملا متفاوت بود.در انحصار گرفتن بازرگانی،سربازی اجباری،تحمیل مالیات های سنگین،اجبار مردم به خرید اوراق قرضه جنگ،کمبود شدید مواد غذایی و شیوع گرسنگی که در بیشتر ولایت های عثمانی نیز پدید آمد و در لبنان دهها هزار نفر را به کام مرگ فروکشاند،از جمله پیامدهای جنگ بود. مهمتر از آن، سركوب شدید جنبش استقلال طلبانه توسط جمال پاشا والی عثمانی ملقب به سفاح و اعدام دهها تن از فعالان سیاسی استقلال طلب در بیروت و دمشق،فضای تیره و تاری را ایجاد کرد.از سوی دیگر قیام شریف حسین در حجاز و اعلام استقلال سرزمین های عربی از عثمانی که با حمایت انگلیس صورت گرفت،مارونی ها و بیشتر مسیحیان لبنان را به واکنش واداشت و ضمن مخالفت گسترده با پیوستن لبنان به امپراطوری عربی، از فرانسه خواستند تا نسبت به تضمين استقلال لبنان از آنها حمایت کند.پیش از آن نیز نمایندگان سیاسی فرانسه و انگلیس موافقت نامه ای را امضا کرده بودند که به موجب آن،پس از پایان جنگ،بسیاری از مناطق شام به استثنای فلسطین،در اختیار فرانسه قرار می گرفت.
با پایان جنگ در سال1918،فیصل فرزند شریف حسین با ورود به دمشق تشکیل حکومت عربی را اعلام کرد و بلافاصله والی عثمانی در بیروت،شهر را به عمرداعوق یکی از معتمدان شهر واگذار کرد.او نیز تشکیل دولت عربی را در اکتبر همان سال در بیروت اعلام کرد و نیروهای نظامی فیصل در بیروت مستقر شدند (الصليبي، پيشين، 205،204). تنها چند روز پس از آن با ورود نیروهای فرانسوی به بیروت که با استقبال مسیحیان روبه رو شد،دولت عربی در بیروت فروپاشید.این در حالی بود که مسیحیان، پیشتر موافقت وهمراهی خود را با تاسیس دولت عربی در لبنان اعلام کرده بودند (حلاق،60،1985).
دوران معاصر
در گیرودار مناقشات میان هواداران پیوستن لبنان به دولت بزرگ عربی و مدافعان استقلال لبنان و درحالی که این کشور تحت حکومت نظامی فرانسویان به فرماندهی ژنرال گورو بود، در پی مذاکرات طولانی قدرتهای بزرگ اروپایی در کنفرانس سان ریمو،سرانجام در سال1920،قیمومیت فرانسه بر سوریه و لبنان رسماً اعلام(الصليبي، پيشين، 208) و همان سال،ژنرال گورو به عنوان کمیسر عالي فرانسه تعیین شد. او نيز با انضمام بیروت،صور،صیدا،طرابلس،مرجعیون و بقاع به جبل لبنان،تاسیس لبنان بزرگ را اعلام کرد که با مخالفت شدید مسلمانان رو به رو شد؛درحالی که مسیحیان و به طورخاص،مارونیها، قاطعانه آن را تایید و مورد حمایت قرار دادند.لذا از همان آغاز قیمومیت و تاسیس لبنان بزرگ، میان لبنانی ها برسر این مساله و پیامدهای آن،اختلاف و دو دستگی پدید آمد (حلاق ، 101 و102).
فرنسویان برای اداره امور لبنان بزرگ عمدتا از مسیحیان مارونی وفارغ التحصیلان مراکز آموزشی فرانسوی و کاتولیکی استفاده می کردند و بیشتر پست های مدیریتی به آنان واگذار شد والبته پست های کلیدی در اختیار مستشاران فرانسوی بود.مسلمانان که اصولا با نظام قیمومیت مخالف بودند،عموما از پذیرش مسئولیت خودداری می کردند و در واقع به نوعی به تحریم سیاسی دولت قیم روی آورده بودند (الصليبي، 210،2، و 211).
درحالی که مخالفت مسلمانان با نظام حاکم ادامه داشت،کمیسرعالی فرانسه در می1926،قانون اساسی را اعلام و به استناد مفاد آن،لبنان بزرگ به جمهوری لبنان تغییر نام یافت و بدینسان اولین جمهوری در شرق ظهور کرد (ضاهر، 317،1984) و بلافاصله شارل دباس از مسیحیان ارتدوکس نیز به عنوان رئیس جمهور منصوب گردید (الصليبي،پيشين، 212).
در قانون اساسی مصوب،زبان فرانسه در کنار زبان عربی به عنوان زبان رسمی شناخته شد و رئیس جمهور از اختیارات گسترده ای برخوردار بود؛ضمن آنکه او را تنها در برابر کمیسرعالی فرانسه پاسخگو می دانست .مهمتر از آن با مشروعیت بخشیدن به نظام قیم،سلطه فرانسه را بر حوزه های امنیت،ارتش وسیاست خارجی تثبیت کرد (طرابلسي، 152،). به موجب قانون اساسی،کمیسرعالی نه تنها از حق نقض همه قوانین مصوب که از حق انحلال مجلس و تعلیق قانون اساسی نیز برخوردار بود(الصليبي، پيشين،213) و در همه زمینه های اقتصادی،سیاسی،آموزشی،نظامی و اداری،اختیار کامل داشت.
اعلام قانون اساسی از آنجا که به تحکیم سلطه و نفوذ فرانسه می انجامید،بر دامنه نارضایتی نیروهای ملی اسلامی که خواهان اتحاد لبنان با سوریه بودند،افزود.از جمله سیاست مدارانی که ناراضیان را رهبری می کردند،عبدالحمید کرامی در طرابلس و سلیم سلام در بیروت بودند.برخی از سیاست مداران ملی گرا نیز شعار وحدت عربی سر می دادند که خیرالدین الاحدب و ریاض الصلح از چهره های برجسته آنان بودند (الصليبي،پيشين،220) .
از جمله سیاست مداران مسیحی که از نظام قیم حمایت می کردند، امیل اده،مسیحی مارونی و فارغ التحصیل رشته حقوق از دانشگاه سن ژوزف بود که عضو شورای مشورتی و در زمره مشاوران کمیسرعالی فرانسه قرار داشت.اده نه تنها از سیاست های فرانسه در لبنان حمایت می کرد،از آنجا که لبنان را وطن قومی مسیحیان و مسلمانان را خطری برای آن می دانست، به شدت به انضمام لبنان به کشورهای عرب مخالف بود.البته این تفکر منحصر به اده نبود و در میان مسیحیان مارونی،چهره های بسیاری از آن حمایت میکردند؛از جمله اغناطیوس مبارک، رئیس اسقف های مارونی که آشکارا هواداری خود را از وطن قومی مسیحیان اعلام می کرد (پيشين،229) . بشارة الخوری از دیگر سیاست مداران مارونی،گرچه بر استقلال لبنان تاکید داشت،همکاری با مسلمانان وارتباط با سوریه و دیگر کشورهای عربی را ضروری می دانست.وی همچنین با تعیین حاکم فرانسوی در لبنان مخالف وخواستار اداره امور توسط لبنانی ها بود.امیل اده و بشارة الخوری ، پس از اعلام جمهوری لبنان،به عنوان دو رقیب مارونی عمده در صحنه سیاسی لبنان ظهور کردند که این رقابت تا استقلال لبنان استمرار داشت.
اعتراضات و مخالفت نیروهای ملی اسلامی با ادامه سیاست های فرانسه در لبنان از یک سو و فعالیت هواداران مسیحی استقلال لبنان از سوی دیگر با فراز وفرودهایی تا سال1936،همچنان استمرار داشت.دراین سال ،اوج گیری قیام مردم سوریه علیه نظام قیم،فرانسویان را ناگزیر از عقد موافقت نامه ای با سوریه با هدف اعطای استقلال كرد.این تحول مهم،استقلال طلبان لبنانی را بر ادامه مبارزه برای تحقق هدف خود تشویق و فراکسیون قانون اساسی به رهبری بشاره الخوری،خواستار گفتگو با فرانسه برای عقد موافقت نامه استقلال شد.درپی مذاکرات طولانی،سرانجام موافقت نامه ای میان رئیس جمهور و کمیسرعالی فرانسه امضاء و به تایید نمایندگان مجلس رسید.امضای موافقت نامه استقلال البته با مخالفت مسلمانان و ملی گرایان هوادار اتحاد با سوریه روبه رو شد؛به ویژه آنکه بر اساس موافقت نامه مزبور،نیروهای فرانسوی همچنان به حضور خود در لبنان ادامه می دادند و سیاست خارجی ومسائل نظامی در اختیار فرانسه قرار داشت (حلاق، 170 و 171).
هرچند اجرای مفاد موافقت نامه استقلال با تعلل فرانسویان همراه بود،موضع گیری های مسیحیان مارونی حامی سیاست های فرانسه،به ویژه امیل اده رئیس جمهور مورد حمایت فرانسه در برابر معترضان مسلمان،خشم بیشتر آنان را به دنبال داشت و به تدریج به اختلافات ونزاع های سیاسی،جنبه طائفی داد.سیاست های فرانسه نیز به تحقق این نزاع طائفی دامن می زد و سیاست های انگلیس که در رقابت شدید با فرانسه قرار داشت و از رهبران مخالف سیاست های فرانسه حمایت می کرد،بر دامنه نزاع واختلاف می افزود.فرانسویان البته به شیوه های مختلف از جمله با انتصاب برخی از رهبران سیاسی مخالف در پست های سیاسی،سعی در جلب همکاری مخالفان و کاهش دامنه مخالفت ها داشتند که مهمترین آن،واگذاری پست نخست وزیری از سوی امیل اده به خیرالدین الاحدب بود (پيشين، 178). هرچند این اقدامات اندکی از دامنه تشنجات کاست،با ادامه سیاست های تبعیض آمیز نظام سیاسی حاکم،اکثریت مخالفان،همچنان به اعتراضات خود ادامه دادند.
آغاز جنگ جهانی دوم در سال1939،شرایط را به کلی تغییر داد.کمیسرعالی با استفاده از اختیارات قانونی،با انحلال مجلس وتغییر قانون اساسی،اداره امور را مستقیما در اختیار گرفت و البته رئیس جمهور را با کاهش دایره اختیارات،در جایگاه خود ابقا کرد.دو سال بعد که فرانسه توسط آلمان ها اشغال شد،لبنان تحت قیمومیت حکومت ویشی قرار گرفت و شرایط سختی بر لبنان حاکم شد.جریان مقاومت در نتیجه سیاست های سرکوبگرانه ماموران حکومتی شکل گرفت و روز به روز بر دامنه فعالیت های آن افزوده میشد.درگیری مستمر نیروهای مقاومت با نیروهای اشغالگر در کنار مشکلات و آثار ناشی از جنگ و رفتار خشن عوامل حکومتی،اوضاع لبنان را به شدت بحرانی کرد.این وضع چندان دیرپا نبود و با آغاز تحرکات انگلیس برای اخراج نیروهای حکومت ویشی از شرق،عملیات آزادسازی سوریه ولبنان را در سال1941،با مشارکت نیروهای حکومت فرانسه آزاد به رهبری ژنرال دوگل آغاز و به مدت کوتاهی نیروهای مزبور تسلیم و خاک لبنان را ترک کردند. به دنبال آن ژنرال کاترو از سوی ژنرال دوگل به عنوان کمیسرعالی فرانسه در لبنان تعیین شد.وی پس از استقرار وبا هدف کنترل اوضاع، به مردم اطمینان داد که فرانسه به زودي استقلال لبنان را به رسميت ميشناسد (قرم، 90،2004) و از لبنانی ها خواست تا برای پایان بخشیدن به قیومیت،موافقت نامه ای را با فرانسه منعقد کنند که با مخالفت رهبران سیاسی رو به رو شد.تثبیت آلفرد نقاش،رئیس جمهور منصوب حکومت ویشی در جایگاه خود و برخی اقدامات دیگر،به اعتراضات دامن زد و استقلال طلبان با رد پیشنهاد عقد موافقت نامه جدید و با استناد به موافقت نامه پیشین،خواستار به رسمیت شناختن استقلال کامل لبنان از سوی فرانسه و جامعه ملل و برگزاری انتخابات ریاست جمهوری شدند (طرابلسي، 174). در حالی که عدم تحقق خواست اکثریت مردم و رهبران سیاسی مبنی بر استقلال فوری وکامل از یک سو و موضع گیری مسیحیان افراطی علیه مسلمانان از سوی دیگر،شرایط را به سمت بحران پیش می برد،رهبران میانه رو مسیحی و مسلمان برآن شدند تا به طور جدی اقداماتی را برای کاهش تشنج و برون رفت از شرایط بحران به ویژه تحقق استقلال صورت دهند.در این راستا تلاش ها و مذاکراتی میان اعضای فراکسیون قانون اساسی به رهبری بشاره الخوری و سیاست مدار مسلمان به رهبری ریاض الصلح انجام گرفت که سرانجام در بهار سال1942 به توافق میان دو جریان سیاسی مسیحی و مسلمان با عنوان میثاق ملی منجر شد (الصليبي،234،2). میثاق ملی که نقطه عطفی در تاریخ تحولات دوره قیمومیت فرانسه بر لبنان بود و ساختار سیاسی دوران استقلال این کشور را تحت تاثیر قرار داد، مانعی بر سر راه اقدامات فرانسویان برای حضور بیشتر درلبنان، بود. بر اساس مفاد این پیمان، مسیحیان بایستی از خواست خود مبنی بر حمایت غرب وسیطره قدرت های غربی بر لبنان خودداری و مسلمانان نیز، لبنان را به عنوان یک موجودیت سیاسی بپذیرند و از مطالبات خود در خصوص الحاق به سوریه و یا هر کشور عربی، صرف نظر کنند.میثاق ملی که در واقع، سازشی میان رهبران دو طائفه مارونی وسنی بر سر نحوه تقسیم قدرت بود،هرچند آرامش نسبی اوضاع را درپی داشت،مناسبات طائفی را تثبیت و زمینه شکل گیری ساختار سیاسی مبتنی بر طائفه گرایی را فراهم کرد* (قرم، 99و100).
تحول دیگر پس از اعلام میثاق ملی،اعتراضات مسلمانان به شیوه تقسیم کرسیهای مجلس به نفع مسيحيان توسط رئیس جمهور مورد حمایت فرانسه بود. با ادامه مخالفت رهبران سیاسی مسلمان،نظام حاکم ناگزیر از برکناری رئیس جمهور و برقراری تعدیل نسبی در تقسیم کرسی های مجلس و کسب رضایت آنان گردید.انتخابات در سپتامبر1943برگزار و فراکسیون قانون اساسی به پیروزی چشمگیری دست یافت.در پی آن بشارة الخوری رهبر فراکسیون مزبور،با اکثریت آرای نمایندگان به ریاست جمهوری انتخاب شد. او نيز بر اساس توافق قبلی،ریاض الصلح را به نخست وزیری برگزید و هیئت دولت با حضور وزیرانی از طوائف مارونی،سنی،شیعه،درزی،روم ارتدوکس و روم کاتولیک تشکیل شد.
اولین اقدام دولت جدید،آغاز مذاکره با فرانسوی ها برای پایان بخشیدن به قیومیت بود و از آنجا که فرانسوی ها در اعلام استقلال تعلل می ورزیدند،مجلس نمایندگان با انجام اصلاحاتی در قانون اساسی،مواردی را که مرتبط با نظام قیومیت به عنوان تنها مرجع قدرت سیاسی و قانون گذاری بود لغو و زبان عربی به عنوان تنها زبان رسمی شناخته شد.
اصلاحات صورت گرفته در قانون اساسی با اجماع نمایندگان به تصویب و به تایید رئیس جمهور رسید و بدینسان،استقلال لبنان به عنوان امر واقعی که مبتنی بر خواست اکثریت مردم و نمایندگان آنها بود،بر فرانسه تحمیل شد (طرابلسي، 178). این اقدامات البته خشم شدید فرانسویان را به دنبال داشت و به دستور کمسیر عالی، رئیس جمهور،نخست وزیر و تعدادی از وزیران،توسط تفنگداران فرانسوی دستگیر و زندانی شدند.کمیسر عالی،همچنین قانون اساسی را تعلیق،پارلمان را منحل و امیل اده را که مخالف اصلاحات صورت گرفته در قانون اساسی بود،جایگزین رئیس جمهور بازداشت شده کرد (الصليبي، پيشين، 237،236). این اقدامات نه تنها اعتراضات مردم که مخالفت شدید بیشتر گروهها وفعالان سیاسی را به دنبال داشت و به زودی به سراسر لبنان گسترش یافت و طی درگیری هایی که روی داد دهها تن کشته و زخمی شدند (طرابلسی، 178). با اوج گیری تشنجات و درگیری های مردمی با ماموران نظام قیم،کمیسرعالی ناگزیر از اعلام حکومت نظامی شد که نتوانست مانع ادامه اعتراضات و شورش ها شود.با ادامه بحران، فرانسویان ناگزیر از تجدید نظر در سیاست خود شده و تحت فشار انگلیس، ژنرال کاترو،نماینده کل فرانسه آزاد در شرق را براي بررسی وضعیت وسامان دادن به اوضاع لبنان به بیروت اعزام کردند(قرم ،90).درهمین حال دولت انگلیس از حکومت فرانسه آزاد،خواستار آزادی الخوری و همراهانش شد وهشدار داد که در غیر این صورت، مستقیما نسبت به آزادی آنان اقدام خواهد کرد.این هشدار کارساز افتاد و ژنرال کاترو با برکناری کمسیرعالی، بازداشت شدگان را آزاد کرد.(طرابلسی، پيشين) بدینسان روز 22نوامبر 1943 به عنوان تاریخ استقلال لبنان به ثبت رسید (قرم، پيشين).
بشارة الخوری و دولت جدید، پس از سامان دادن به اوضاع،اهتمام خود را به تحکیم پایه های استقلال معطوف ساخت و پس از خروج آخرین سربازان فرانسوی در سال1946 به تقویت و بازسازی روابط لبنان و فرانسه پرداخت.از آن پس روابط دو كشور همواره یکی از ارکان سیاست خارجی لبنان بوده است.پیش ازآن،دولت جدید، به تحکیم روابط با کشورهای عرب پرداخت و در سال1944،توافق نامه اسکندریه را كه زمینهساز شکل گیری اتحادیه عرب بود و در سال بعد میثاق ملل متحد را به عنوان عضو موسس امضاء کرد (الصليبي، پيشين، 239).
علیرغم موفقیت های بشارة الخوری در سیاست خارجی و روابط بین المللی و تحکیم پایه های استقلال لبنان،در صحنه داخلی به جز تلاش هایی که برای تحقق مفاد میثاق ملی انجام داد،توفیق چندانی نداشت.نظام اداری که از گذشته دچار نابسامانی و فساد و رانت خواری شده بود،بر منوال گذشته ادامه و به دلیل تخلفات اطرافیان رئیس جمهور افزایش یافت و نارضایتی عمومی را سبب گشت (پيشين، 240).
دخالت رئیس جمهور در تغییر موادي از قانون اساسی که مربوط به مدت زمان ریاست جمهوری بود و فراهم آوردن زمینه تمدید آن به صورت استثنائی برای مدت 6سال دیگر،مورد اعتراض سیاست مداران قرار گرفت؛حتی برخی از اعضای فراکسیون تحت رهبری او نیز به جمع مخالفان پیوستند و دامنه اعتراضات به برخی سیاست مداران مارونی که خود را آماده نامزدی انتخابات ریاست جمهوری می کردند،کشیده شد.هرچند بالاخره بشارة الخوری پیروز انتخابات سال1949 بود (قرم، 101) از محبوبیت او به شدت کاسته شد و مخالفت های گسترده ای علیه او شکل گرفت و تلاش های سیاست مداران مخالف برای برکناری او آغاز شد.کامیل شمعون از جمله مخالفان سیاسی الخوری که خود در اندیشه کسب جایگاه ریاست جمهوری بود،رهبری معترضان را بر عهده داشت.برخی اقدامات دیگر از جمله،اعدام رهبر وتعدادی از اعضای حزب قومی سوری که متهم به کودتا علیه دولت لبنان بودند،انحلال حزب مزبور وبرخی دیگر از احزاب سیاسی همچون حزب مارونی کتائب به رهبری پیر جمیل،باعث شد تا هواداران آنها همگی به جریان مخالف سیاست های دولت بپیوندند و بدینسان اولین بحران داخلی پس از استقلال ظهور کرد..در سال 1952ائتلاف پارلمانی کامیل شمعون و کمال جنبلاط از سیاست مداران ذی نفوذ درزی که در سال1949 حزب پیشرو سوسیالیست را تاسیس کرده بود،جبهه مخالفان را تقویت کرد و فشارهائی از همه سو بر بشارة الخوری برای کنار رفتن از قدرت افزایش یافت (الصليبي، 2، 241) .سرانجام رئیس جمهور در برابر موج فزاینده اعتراضات وفشارهای سیاسی ناگزیر از استعفا شد (قرم، 101) .
به فاصله چند روز پس از استعفای الخوری،مجلس نمایندگان کامیل شمعون را به ریاست جمهوری برگزید.وی به ویژه در سالهای اولیه ریاست جمهوری توانست بر نابسامانی های چندین ساله فائق آید و اوضاع اقتصادی را رونق بخشد.رویکرد غرب گرایانه و تلاش او برای تحکیم موقعیت با هر هزینه ای،موضع گیری سرسختانه او دربرابر امواج قومیت عربی ناصری که سراسر جهان عرب را فراگرفته بودوحمایت از پیمان بغداد در سال1955، موجی از اعتراضات مردمی و دانشجویی را در سراسر لبنان به راه انداخت. همچنین پیوستن لبنان به دکترین آیزنهاور در سال1957(طرابلسی، 226 و 227)، به ویژه مسلمانان و هواداران وحدت عربی را به شدت خشمگین ساخت.کامیل شمعون که از حمایت غرب و اکثریت مسیحیان مارونی و خاندان های سرمایه دار برخوردار بود،اما مغرورانه در اندیشه تحکیم ریاست و زمینه سازی برای نامزدی خود در انتخابات بعدی بود.اضافه بر آن،سیاست های وی بسیاری از مسیحیان را نیز به جبهه مخالف کشاند.
با شکل گیری جبهه ملی از مخالفان سیاست های کامیل شمعون به رهبری کمال جنبلاط ،مرحله جدیدی از مبارزه علیه وی آغاز شد.
شورش های سال 1957،اعلام خطری برای آغاز یک بحران فراگیر بود.اعلام وحدت مصر وسوریه در سال1958 و اوج گیری تظاهرات در حمایت از جمال عبدالناصر و شعار وحدت عربی،اوضاع تشنج آمیزی را میان مسلمانان و ملی گرایان از یک سو و هواداران مسیحی دولت و مخالفان وحدت عربی از سوی دیگر پدیدآورد(الصليبي، پيشين، 247 و 248) و بدینسان رويدادهاي داخلی وتحولات خارجی به شکل گیری بحرانی جدید انجامید.این بحران که به زودی به جنگی داخلی منجرشد به مدت 6 ماه ادامه یافت،اولین رویارویی گسترده میان گروه های مختلف لبنانی پی از وقایع خونین 1860 بود (حمدان، 1998، 142).
در آستانه انتخاب مجدد کامیل شمعون توسط مجلس نمایندگان و در حالی که جبهه مخالف خود را آماده برپایی تظاهرات علیه این انتخاب می کرد، ترور یک روزنامه نگار مسیحی مدافع عبدالناصر و هوادار وحدت عربی،اوضاع را به انفجار کشاند که قیام مردمی به رهبری کمال جنبلاط از نتایج آن بود و بسیاری از شخصیت های سنی حامی ناصریسم به آن پیوستند.بحران در مرحله آغازين جنبه رویارویی مسیحی مسلمان به خود گرفت و البته برخی از شخصیت های مسیحی از جمله پاتریاک و تنی چند از سیاست مداران مارونی علیه رئیس جمهور مارونی و به نفع مسلمانان اعلام موضع کردند (قرم، 102).
شورش واعتصاب به زودی سراسر لبنان را فراگرفت و کشور را به تعطیلی کشاند.کودتای نظامی عبدالکریم قاسم در عراق که از حامیان ناصریسم بود،موجب تقویت روحی مخالفان شد و بر دامنه شورش ها و درگیری ها افزود.ارتش لبنان به فرماندهی ژنرال فواد شهاب نیز از درگیر شدن در این اوضاع پرتشنج،خودداری و لذا با استمرار وگسترش دامنه خشونت ها و درگیری های خونین،دولت لبنان از آمریکا تقاضا کرد تا با اعزام نیروی نظامی در این کشور از فروپاشی نظام حاکم پیشگیری کند (حمدان، ، 147).
ورود نیروهای آمریکایی به لبنان نتوانست امواج انقلاب را فرونشاند و مخالفان همچنان بر کناره گیری رئیس جمهور تاکید داشتند.با مقاومت کامیل شمعون در مقابل خواست آنان و درپی مذاکرات معاون وزیر خارجه آمریکا با رهبران قیام و رئیس جمهور و طرفدارانش،سرانجام تعیین ژنرال فواد شهاب به عنوان رئیس جمهور،بهترین راه برون رفت از شرایط بحرانی و مورد تاکید قرار گرفت و به زودی مجلس نمایندگان ، وی را به ریاست جمهوری انتخاب کرد.ژنرال شهاب با برگزیدن رشید کرامی از رهبران قیام و تشكيل دولتي با عضویت رهبران جناح های مختلف سیاسی (الصليبي، پيشين، 250 و 251؛ قرم، 109) و نیز با اتخاذ سیاست های متوازن، سعی در زدودن آثار منفی بحران چند ساله اخیر کرد.سیاست های او مبتنی بر دو رکن اساسی همبستگی اجتماعی و تحکیم ساختارهای حکومت بود.در خصوص بهبود شرایط اجتماعی،او به اقداماتی چون توسعه شبکه آب وبرق،تاسیس مدرسه و درمانگاه،اصلاح اراضی کشاورزی،تاسیس صندوق تامین اجتماعی و ایجاد نظام حمایت از خانواده های فقیر پرداخت.تاسیس بانک مرکزی،ایجاد شورای خدمات شهری،ایجاد هیئت بازرسی مرکزی،تاسیس وزارت طرح و برنامه و اداره مرکزی آمار و نیز شورای اجرایی پروژه های کلان شهر بیروت،سامان دادن به روابط لبنان با کشورهای عربی،بدون آنکه به روابط با غرب خدشه ای وارد کند و اتخاذ سیاستي متوازن نسبت به مسلمانان، از جمله اقدامات ژنرال شهاب با هدف تحکیم مبانی حکومت بود (قرم، 109،المقداد، 153).
برقراری توازن میان حاکمیت و مسئله اصلاحات،عنصر اصلی در موفقیت فواد شهاب علیرغم شخصیت نظامی او بود (الخازن، 2002، 241). اقدامات و سیاست های اصلاح گرانه فواد شهاب هرچند به لحاظ اقتصادی به ویژه در حوزه صنعت،آثار مثبتی بر جای گزارد و در حوزه مسائل اجتماعی نیز نسبتا موفقیت آمیز بود،در تحقق هدف اصلی خود که اصلاحات سیاسی بود، به دلیل مقاومت رهبران سیاسی سنتی که نگران کاهش نفوذ خود به نفع چهره های جدید بودند و جریان تندرو مسیحی مارونی که سیاست های او را در جهت تامین منافع مسلمانان تلقی می کرد و نیز اشراف سرمایه دار مسلمان و مسیحی که نگران کاهش درآمدهای خود بودند،نتوانست توفیق کامل به دست آورد(قرم،109).لذا علیرغم تلاش نمایندگان هوادار او در مجلس برای فراهم آوردن زمینه انتخاب مجدد وی برای دوره دوم ریاست جمهوری درسال1964،او با این اقدام مخالفت کرد و بدینسان سیاست مداران محافظه کار مجددا ابتکار عمل را در اختیار گرفتند.دوره ریاست جمهموری شارل حلو،شاهد سیاست های مغایر با دوره فواد شهاب بود،به ویژه آنکه وی نه از پایگاه مردمی و پشتوانه طائفی و نه از حمایت های منطقهای برخوردار بود (قرم، ، 112)و دوره ریاست جمهوری او سراسر چالش و بحران بود.پیامدهای اقتصادی ناشی از اعلام ورشکستگی بانک بین المللی انترا بزرگترین بانک لبنان که مجموعه ای از بزرگترین شرکت های صنعتی و خدماتی را در اختیار داشت و حمایت بسیاری از پروژه های زیر بنائی دولت نيز بر عهده آن بود،این کشور را در بحران اقتصادی سختی فرو برد(طرابلسي،پيشين، 249).اعلام ورشکستگی بانک های محلی و فرار سرمایه ها یکی از پیامدهای این بحران بود که از حوزه اقتصاد به حوزه سیاست کشیده و عاملی برای مبادله اتهامات میان مسیحیان ومسلمانان شد. پیامدهای شکست اعراب در جنگ ژوئن1967 و ورود شبه نظامیان فلسطینی به جنوب لبنان و در پی آن قرارداد قاهره در سال 1969 که به حضور مسلحانه شبه نظامیان فلسطینی در لبنان مشروعیت بخشید(الخازن، ،219، قرم، ، 116)و شکل گیری جریانهای سیاسی موافق و مخالف آن، از مهمترین تحولات این دوره است.
در اواخر دوره ریاست جمهوری شارل حلو،قطب بندی سیاسی جدیدی شکل گرفته بود که یک سوی آن پیرجمیل و حزب مارونی کتائب قرار داشت و درسوی دیگر کمال جنبلاط و مجموعه ای از احزاب قومی وچپ گرا قرار داشتند.چالش ها و رویکردهای متناقض دو قطب مزبور،طی سال های بعد، از عوامل اصلی تحولات سیاسی اجتماعی لبنان بود.
دوره ریاست جمهوری سلیمان فرنجیه که از سال 1970 آغاز شد،یکی از دوره های ناآرام تاریخ معاصر لبنان است.علاوه بر نزاع های طائفی که از دوره پیش آغاز شده بود،مسئله مقاومت فلسطین و عملیات مسلحانه شبه نظامیان فلسطینی علیه اسرائیل و درگیری های ارتش لبنان با آنان از مسائل عمده ای بود که شرایط سیاسی اجتماعی را تحت تاثیر قرار می داد.دو جریان سیاسی کاملا مخالف که از دوره پیش در صحنه سیاسی لبنان ظهور یافته بود،نقش آفرین تحولات بود.رئیس جمهور مارونی که مخالف فعالیت مسلحانه فلسطینی ها از خاک لبنان علیه اسرائیل بود و بارها ارتش را به درگیری های ناموفق با آنان کشانده بود، به ویژه پس از عملیات اسرائيل در مركز بيروت و ترور 3 تن از رهبران مقاومت فلسطین،رئيس جمهور متهم به کوتاهی در پاسخ به عملیات اسرائیل شد و تظاهرات اعتراض آمیز در پایتخت ودیگر شهرها همراه با اعتصاب عمومی گسترش یافت.از سوی دیگر جبهه مخالف عملیات فلسطینی ها نیز که در راس آنها حزب کتائب قرار داشت، اعتراضاتی را آغاز کرد.این رویدادها با آغاز سال 1975 که با بمباران های شدید اسرائیل در عکس العمل به عملیات شبه نظامیان فلسطینی صورت گرفت،اوضاع را کاملا متشنج کرد و تنها یک جرقه لازم بود تا جنگی داخلی و تمام عیار آغاز شود.
جنگ داخلی
هرچند بهانه آغاز جنگ داخلی،حمله عناصری از حزب کتائب به اتوبوس حامل فلسطینی ها در محله عین الرمانة بیروت در آوريل 1975 بود،مخالفت مسیحیان مارونی به رهبری حزب کتائب با حضور فلسطینی ها در لبنان و انجام عملیات مسلحانه علیه اسرائیل از یک سو و حمایت جبهه ملی متشکل از نیروهای ملی و چپ گرا به رهبری کمال جنبلاط از جنبش فلسطین و همکاری با فلسطینیها، ساختار سیاسی مبتنی بر طائفه گرایی و پیامدهای سیاسی آن و نگاه متفاوت و متناقض دو طرف نزاع به مسائل داخلی،منطقه ای و بین المللی و البته ورود عنصر مقاومت فلسطین به حوزه نزاع دیرینه طائفی(حمدان، 16 و 161) از عوامل عمده بروز جنگ بوده است.
با آغاز جنگ، اوضاع خشونت باری کشور را فراگرفت.در دوساله اول جنگ،علاوه بر برخوردهای مسلحانه،گروگان گیری افراد بر اساس وابستگی طائفی رویه ای معمول شد.اقدامات سیاسی داخلی ومنطقهای نيز برای آرام کردن اوضاع نیز به نتیجه ملموسی منجر نشد (الخازن، 391).
جنگ داخلی لبنان که عمدتا جنگ میان گروه های شبه نظامی به نمایندگی از احزاب وقطب بندی های سیاسی بود،تلفات سنگین وگسترده ای را به بار آورد.در طول سال های اولیه جنگ، ده ها گروه شبه نظامی کوچک وبزرگ در لبنان درگیر جنگ بودند که برخی از آنان از گذشته وجود داشتند و برخی نیز در گیرودار جنگ شکل گرفتند. حوزه فعالیت برخی از این گروه ها یک شهر،یک منطقه و یا حتی یک محله بود تنها چند گروه اصلی وقدرتمند بودند که مشخصا به عنوان بازوی نظامی احزاب و جریان های سیاسی عمل می کردند(حمدان، 178) .به جز گروه های فلسطینی،سه گروه عمده شبه نظامی؛ نیروهای لبنانی به عنوان بازوی نظامی مسیحیان مارونی،امل به نمایندگی از شیعیان و شبه نظامیان درزی وابسته به حزب سوسیالیست پیشرو، عمدهترین گروه های درگیر بودند.
با پایان ریاست جمهوری سلیمان فرنجیه در سال 1976 و در حالی که جنگ داخلی استمرار داشت،الیاس سرکیس با حمایت سوریه و تایید ضمنی آمریکا توسط نمایندگان مجلس انتخاب و در جایگاه ریاست جمهوری نشست.(قرم، 122) از سوی دیگر ورود نظامی نیروهای سوریه به لبنان که به درخواست اتحادیه کشورهای عرب انجام شد، تا حدودی از دامنه درگیری ها و خشونت ها کاست،جنگ اما در شکل کلی خود و با فراز وفرود هایی همچنان ادامه یافت.هجوم ارتش اسرائیل به جنوب لبنان که در پی عملیات نظامی نیروهای فلسطینی و تحت عنوان عملیات لیطانی در سال1978 انجام شد و منجر به تشکیل نیروهای نظامی موسوم به ارتش لبنان جنوبی به فرماندهی سرگرد سعد حداد افسر جدا شده از ارتش لبنان برای حمایت از مرزهای اسرائیل و در برابر عملیات مقاومت فلسطین گردید،(طرابلسی، 361)از جمله تحولات سالهای اولیه ریاست جمهوری الیاس سرکیس بود. نوار اشغالی جنوب لبنان که در اختیار ارتش خودخوانده لبنان جنوبی قرار داشت، تحت حمایت های آموزشی و تدارکاتی اسرائیل تا سال ها منبع ناآرامی و ناامنی برای لبنان بود.(قرم، پيشين) ناپدید شدن امام موسی صدر رهبر شیعیان لبنان در سفر به لیبی،از دیگر رویدادهای مهم این دوره بود.
مهمترین رویداد در اواخر دوره ریاست جمهوری الیاس سرکیس درسال1982اما،هجوم گسترده زمینی،دریایی و هوایی اسرائیل به لبنان با عنوان حفظ امنیت و با هدف نابودی تشکیلات سياسي نظامي فلسطینیها، عقب راندن نيروهاي سوري و تغير ساختار حاكميت سياسي لبنان (حمدان، پيشين، 216) و پیشروی نیروی زمینی به سمت بیروت بود. علیرغم برخی مقاومت های پراکنده فلسطینی ها و گروه های شبه نظامی لبنانی ،نیروی زمینی اسرائیل با حمایت نیروی هوایی و محاصره سواحل دریا،مسیر خود را به سمت پایتخت ادامه دادو کاخ ریاست جمهوری در منطقه بعبدا را در محاصره گرفت(طرابلسي، 375) .در حالی که بیشتر خاک لبنان زیر بمباران های اسرائیل و یا حملات زمینی به آتش کشیده و تخریت وخسارتهای بسیاری به بارآمده بود، با دخالت آمریکا، سرانجام نیروهای فلسطینی تحت فرماندهی یاسرعرفات ناگزیر از ترک خاک لبنان شدند.پس از آنکه آخرین شبه نظامیان فلسطینی تحت نظارت نیروهای چند ملیتی،خاک لبنان را ترک کردند (طرابلسي، 376)، با همکاری حزب کتائب و اسرائیل و چراغ سبز آمريكا، بشیر جمیل فرمانده شبه نظامیان وابسته به حزب کتائب (فالانژ) در یک پادگان نظامی و با اجبار و تهدید نمایندگان مجلس (طرابلسي، پيشين)، جایگزین الیاس سرکیس که دوره ریاست جمهوریاش به پایان رسیده بود،شد. بشیر جمیل اما پیش از استقرار در جایگاه ریاست جمهوری، طی انفجاری در ساختمان حزب کتائب به قتل رسید (المقداد، 1999، 187). پس از این انفجار، صدها تن از شبه نظامیان حزب کتائب، با حمايت نيروهاي اسرائيلي در اردوگاههاي فلسطینی صبرا و شاتیلا دست به کشتار وسیع ساکنان آن زدند و فاجعه انسانی هولناکی را به بار آوردند (قرم، 124). همزمان با ورود نیروهای چندملیتی به لبنان که به درخواست دولت لبنان صورت گرفت، امین جمیل برادر رییس جمهور مقتول با حمایت فرانسه و تحت تاثیر فضای رعب و وحشت پدیدآمده،به ریاست جمهوری انتخاب شد.علیرغم این انتخاب و عقب نشینی نیروهای اسرائیلی از بیروت و نیز تلاش نیروهای چندملیتی برای کنترل اوضاع و تحمیل شرایط به اکثریت ناراضی،اعتراضات و مخالفت با وضع موجود و به ویژه کشتار فلسطینیها، به شیوههای گوناگون ادامه یافت.
یکی از پیامدهای مستقیم تهاجم اسرائیل، موافقت نامه هفدهم مي 1983 میان لبنان و اسرائیل بود که با حمایت آمریکا منعقد شد (حمدان، 280). عقب نشینی نیروهای اسرائیلی از خاک لبنان منوط به عقبنشینی نیروهای سوری و آزادی تردد افراد و کالا میان دو کشور و تشکیل گروه های گشت مشترک در جنوب لبنان و برخی بندهای محرمانه دیگر که عموما حاکمیت لبنان را مخدوش می کرد، مفاد این قرارداد را تشکیل می دادند.این قرارداد هرچند میان نمایندگان دو کشور امضاء شد،از همان ابتدا مخالفت نیروهای ملی اسلامی و دولت سوریه را به دنبال داشت. بدینسان آتش درگیریها میان مخالفان موافقت نامه و سیاستهای امین جمیل که در جبهه نجات ملی متشکل شده بودند و نیروهای دولتی وشبه نظامیان فالانژ شعلهور شد.(المقداد، 190) شدت عمل مخالفان سیاسی حکومت و هوادارانش از یک سو و انجام چندین عملیات شهادت طلبانه علیه مقر تفنگداران آمریکایی،مقر چتربازان فرانسوی و مقر فرماندهی نیروهای اسرائیلی درجنوب،شرایط سیاسی اجتماعی را به شدت در هم ریخت؛ به ویژه بمباران های مکرر هواپیماهای آمریکایی، فرانسوی و اسرائیلی بر آشفتگی اوضاع افزوده و عملا موافقت نامه مزبور با شکست مواجه شد (حمدان، 281).
برگزاری کنفرانس ژنو در سال 1983 و کنفرانس لوزان در سال1984 نیز به جز آرامش مقطعی،نتیجه ای به دنبال نداشت و جبهه مخالفان همچنان در برابر حکومت مقاومت می کرد.قرارداد سه جانبه دمشق میان سه گروه شبه نظامی اصلی(مارونی،درزی و شیعه) در سال1985،از آنجا که بسیاری از واقعیت های سیاسی اجتماعی را نادیده گرفته و صرفا به توافقی میان مسئولان سه گروه شبه نظامی بسنده کرد، نه تنها اوضاع را آرام نساخت که بر نابسامانی آن نیز افزود (قرم، 128).
از سوی دیگر ظهور جریان حزب الله که شکل گیری آن تحت تأثیرپیروزی انقلاب اسلامی ایران و یکی از نتایج هجوم اسرائیل به لبنان و پیامدهای آن بود، تحولی اساسی در جبهه مقاومت و مرحله نوینی از رویارویی با سیاست ها و تهدیدهای اسرائیل و نیز سیاست های دولت غرب گرا و حامیان مارونی اش را پدید آورد.
چالش ها و درگیری های سیاسی و نظامی میان دو جریان مخالف و موافق علیرغم تلاش های بین المللی و منطقه ای برای حل اختلافات، با فراز وفرودهایی ادامه یافت و با پایان دوره ریاست جمهوری امین جمیل در سال 1988 و عدم توافق جناح های سیاسی برای انتخاب رییس جمهور جدید و در حالی که اوضاع سیاسی و اجتماعی به شرایط بحرانی نزدیک ميشد (حمدان، 285) ،وی اداره امور را به دولت موقت به ریاست ژنرال میشل عون فرمانده ارتش و با عضویت 5 وزیر مسیحی و مسلمان واگذار کرد؛ در حالی که دولت موقت قبلی به ریاست سلیم الحص، خود را دولت قانونی اعلام کرد(قرم، 135). بدینسان بر پیچیدگی اوضاع افزوده شد و دو دولت یکی در بخش شرقی بیروت و دیگری در بخش غربی بیروت،هر کدام ادعای حکومت داشتند.
میشل عون که از حمایت های تدارکاتی عراق وفرانسه برخوردار شده بود (قرم، 139) پس از پیروزی بر رقبای مسیحی خود به ویژه شبه نظامیان وابسته به حزب کتائب موسوم به نیروهای لبنانی، با هدف بیرون راندن نیروهای نظامی سوریه از لبنان، علیه آنان جنگ آزادی بخش اعلام کرد (حمدان، 286) . درگیری دو طرف و آتش باری سنگین میان دو بخش شرقی وغربی بیروت، پایتخت لبنان را به شهری جنگی همراه با خسارت ها و ویرانی های بسیار تبدیل کرد.با ادامه درگیری های نظامی و اوضاع بحرانی و در ادامه تلاش هایی که برای آرام کردن اوضاع صورت می گرفت،سران عرب طی گردهمایی در مراکش در مي1989 توافق کردند تا با اعلام آتش بس میان طرف های درگیر،نمایندگان مجلس برای بررسی راه های برون رفت از بحران و پایان بخشیدن به سال ها جنگ و درگیری خونین در شهر طائف عربستان گردهم آيند. پس از یک ماه مذاکره ، نمایندگان شركتكننده در گردهمآيي، سرانجام به توافقاتی دست یافتند که به موافقت نامه طائف مشهور شد (حمدان، 287؛ قرم، 143).
موافقت نامه طائف در واقع، سازشی میان طرف های درگیر در لبنان، به ویژه رهبران سیاسی سنتی و رهبران گروه های شبه نظامی از یک سو و سازشی سوری - عربی و آمریکایی از سوی دیگر بود. اين موافقتنامه هرچند نسبت به طرح های پیشین واقع گرایانه تر و از شمول بیشتری برخوردار بود و به جنبه های مختلف اعم از داخلی و خارجی نزاع توجه داشت (قرم، 288) ،عملا به باز تولید نظام طائفی پرداخت(طرابلسي، 425) و تغییر عمده ای در ساختارهای سیاسی اجتماعی پدید نیاورد؛ در عین حال مرحله پس از آن،به جمهوری دوم مشهور شد (قرم ، 226).یکی از مهمترين بندهای موافقت نامه طائف، تعدیل ساختار سیاسی به ویژه نظام توزیع قدرت بود.از جمله، بخشی از مسئولیت های رییس جمهور به نخست وزیر و رییس مجلس واگذار شد و انتخاب نخست وزیر نیز به مشورت با رییس مجلس توسط نمایندگان مجلس منوط گرديد.همچنين انحلال مجلس نمایندگان از حوزه اختیارات رییس جمهور خارج و عزل وزیران نیز به شورای وزيران واگذار شد (حمدان ،293). لغو طائفه گرایی سیاسی نیز از موارد دیگر مورد توافق نمایندگان بود (المقداد، 201).
میشل عون، به بهانه آنکه موافقت نامه،متضمن عقب نشینی کامل نیروهای سوریه از لبنان نیست و از اختیارات رییس جمهور به نفع نخست وزیر کاسته شده است، با آن مخالفت و به زعم خود مجلس را منحل اعلام کرد (قرم، پيشين، 143).
در پی امضای موافقت نامه طائف، نمایندگان مجلس در یک پایگاه نظامی در شمال لبنان تشکیل جلسه داده و رنه معوض را به عنوان رییس جمهور انتخاب کردند. رییس جمهور جدید ،سلیم الحص را مامور تشکیل کابینه کرد و تلاش هایی را برای اقناع میشل عون برای پذیرفتن وضعیت جدید آغاز کرد. تنها دو هفته پس از انتخاب و در سالگرد استقلال لبنان، رنه معوض طی انفجار بمب به قتل رسید. نمایندگان مجلس چند روز پس از آن، الیاس هراوی را به ریاست جمهوری انتخاب وسلیم الحص در پست نخست وزیر ابقا شد. او همچنین میشل عون را از سمت فرماندهی ارتش برکنار و ژنرال امیل لحود را جایگزین او کرد.(المقداد، 203)
با ادامه مخالفت میشل عون با روند تحولات و در پي درخواست رییس جمهور جدید برای اخراج او از کاخ ریاست جمهوری، نیروهای ارتش لبنان با پشتیبانی نیروی هوایی سوریه وارد عمل شدند. با بمباران کاخ ریاست جمهوری، میشل عون خود را به سفارت فرانسه رسانده و به آنجا پناهنده شد و پس از چند ماه با توافق دولت لبنان و تحت شرایطی به فرانسه عزیمت کرد(المقداد،204).
مهمترین اولویت های پس از پایان جنگ داخلی، اجرایی کردن موافقت نامه طائف، به ویژه امنیت و بازسازی بود که اولین اقدام در این راستا، امضای معاهده دوستی مشترک میان سوریه و لبنان در سال1991 بود که زمینه ساز همکاری های گستره سیاسی،اقتصادی و فرهنگی میان دو کشور شد (پيشين، 206). همچنین ساماندهی ارتش که در خلال جنگ های داخلی دچار ازهم گسیختگی شده بود، یکی از اولویت های این مرحله بود. پاک سازی شهرها به ویژه بیروت از شبه نظامیان و خلع سلاح آنها نیز، مسئله مهم دیگری بود که بدون آن هر اقدام دیگری غیرممکن مينمود. اصلاحات سیاسی واداری نیز از جمله اقدامات مهم دیگری بود که موافقت نامه طائف بر آن تاکید داشت. هرچند همه این اقدامات نتوانست اعتماد و اجماع لبنانی ها را که در طول 15 سال جنگ از میان رفته بود، آنگونه که انتظار می رفت، جلب کند (حمدان، 313 تا 317). این موافقت نامه با تمام پیچیدگی ها و تناقضات خود توانست درگیری های مسلحانه را متوقف و صفحه جدیدی در تاریخ لبنان بگشاید.
مهمترین رویداد سیاسی پس از جنگ، انتخابات مجلس در سال1992 بود. اهمیت این انتخابات از آنجا ناشی می شد که اولین انتخابات پس از 20 سال وپشت سرگزاردن جنگ داخلی بود.علیرغم آن، نسبت مشارکت در این انتخابات ضعیف و حدود 30% و نسبت مشارکت مسیحیان به مسلمانان پایین تر بود (پيشين، 317).
با تعیین رفیق حریری به نخست وزیری از سوی الیاس هراوی، دوره بازسازی لبنان پس از جنگ آغاز شد. رفیق حریری در طول سال های جنگ در خارج ازلبنان و عمدتا در عربستان سعودی به کار تجارت وساختمان سازی مشغول بود. او كه با خانواده پادشاهی عربستان روابط مستحکمی برقرار کرده بود، با حمایت های آنها پروژه های بزرگ ساخت وساز را در اختیار داشت. وی همچنين به پشتوانه سرمایه هنگفت و روابطی که با برخی رهبران محافظه کار عرب و سیاست مداران غربی از جمله ژاک شیراک که بعدها رییس جمهور فرانسه شد برقرار ساخته بود؛ توانست با ترسیم دورنمایی برای لبنان پس از جنگ که از آن بهشت مالی واقتصادی، مرکز جهانگردی بین المللی و بازار بزرگ و پررونق تجاری برای سرمایه داران عرب برداشت می شد، خود را به عنوان ناجی لبنان معرفی کند (قرم، 227 تا 228).
بازسازي ويرانههاي بازمانده از 15 سال جنگ و بمباران های اسرائیل که با سرمایه گذاری های داخلی وخارجی آغاز و در ابتدا با استقبال عمومی لبنانی ها روبه روشد؛ از آنجا که فاقد پشتوانه اجماع ملی بود(حمدان، 337،قرم، 260) و به دلیل تحمیل هزینه های سنگین به ویژه در پروژه بازسازی منطقه تجاری بیروت که تناسبی با سطح درآمدهای ملی نداشت و البته برخی تبعیض ها و تخلفات مالی در پروژه های بازسازی(قرم، 235 و 236) ونیز افزایش مالیات ها و هزینه های زندگی (حمدان، 349)، بحث و جدلهاي بسيار و اعتراضات وچالش های جدیدی پدید آورد.
یکی از مهمترین رویدادهای دوره ریاست جمهوری الیاس هراوی، تهاجم گسترده اسرائیل به جنوب لبنان در آوریل1996 تحت عنوان خوشه های خشم بود که به ویژه در روستای قانا در جنوب لبنان به فاجعه ای انسانی منجر و با محکومیت جهانی روبه رو شد.این عملیات هرچند در پاسخ به عملیات نظامی نیروهای حزب الله انجام شد، به دلیل مقاومت و پاسخ متقابل نیروهای حزب الله، نتوانست موفقیت چندانی برای اسرائیل به دنبال داشته باشدو در مقابل به عقد موافقت نامه آوریل منجرشد که به پیشنهاد فرانسه و حمایت آمریکا و سوریه صورت گرفت. بر اساس مفاد اين موافقتنامه ،مشروعیت مقاومت مورد تایید قرار گرفت و زمینه عقب نشینی کامل اشغالگران از جنوب لبنان در سال2000 را فراهم آورد (قرم، 263).
با پایان دوره ریاست جمهوری الیاس هراوی در سپتامبر سال 1998، ،مجلس نمایندگان با تعدیل قانون اساسی، ژنرال امیل لحود فرمانده ارتش را، با اکثریت آرا به ریاست جمهوری برگزید.از همان آغاز به دلیل عدم انتخاب رفیق حریری به نخست وزیری و تعیین سلیم الحص در این پست، نخست وزیر پیشین و هواداران او با سیاست ها و اقدامات دولت جدید به مخالفت برخاستند و با توجه به امکانات وسیع مالی،سیاسی و تبلیغی از هیچ کوششی برای تضعیف دولت فروگذار نکردند (پيشين، 269 و 277 و 286).
رویداد مهم در این سال ها عقب نشینی نیروهای نظامی اسرائیل از مناطق اشغالی جنوب لبنان بود که در می 2000 و در پی افزایش عملیات نظامی نیروهای مقاومت حزب الله و افزايش تلفات نيروي انساني ارتش اسرائيل و بدون شرط صورت گرفت (پيشين، 262).
علیرغم پیروزی های به دست آمده و موفقیت های دولت سلیم الحص در حوزه اصلاحات اقتصادی، فشارها وتبلیغات منفی مخالفان و با پشتوانه مالی رفیق حریری ، سرانجام با پیروزی هواداران وی در انتخابات مجلس نمایندگان به بار نشست و او مجددا با اکثریت آرای نمایندگان به نخست وزیری رسید (قرم، 284 تا 288) . دوره جدید نخست وزیری حریری با سختی هایی به مراتب بیشتر از دوره های قبل همراه بود. اختلافات شدید با رییس جمهور، اعتراضات مردمی به تورم و مشکلات اقتصادی ناشی از اجرای طرح های بازسازی و مشکلات ناشی از بین المللی کردن بحران اقتصادی و فشار از ناحیه بانک جهانی و صندوق بین المللی پول (فضلالله، 2008، 13) ،از مشکلات عمده او بود. ادامه این شرایط و بحران سیاسی ناشی از بروز اختلافات با سوریه بر سر تمدید ریاست جمهوری امیل لحود در نهایت منجر به استعفای او از نخست وزیری در اکتبر2004 شد. با جایگزینی عمر کرامی در پست نخست وزیری، اختلافات میان هواداران حريري که عموما با ادامه ریاست جمهوری امیل لحود مخالف و بر خروج نیروهای امنیتی و نظامی سوریه به استناد قطعنامه 1559 شورای امنیت تاکید داشتند و مخالفان سياستهاي اقتصادي او ادامه يافت.
کشته شدن رفیق حریری در فوریه 2005 در انفجار بمب بر سر راه کاروان او در بیروت، اوضاع را به شرایط بحرانی کشاند. سوریه از سوی مخالفان متهم اول این ترور بود که با این بهانه جدید و برگزاری تظاهراتی، خواستار خروج نیروهای امنیتی و نظامی این کشور از لبنان و نیز تشکیل دادگاه بین المللی براي بررسی این ترور شدند (طي،2010، 21). این خواستهها البته با حمایت قدرت های غربی مخالف سوریه و جریان مقاومت، به ویژه آمریکا و فرانسه روبه رو شد.
استعفای عمرکرامی از نخست وزیری تحت فشار مخالفان، اولین موفقیت آنان در این مرحله بود. نیروهای سوریه نیز پس از حدود 30 سال حضور در لبنان، تحت فشار و جوسازی های داخلی و بین المللی، ناگزیر از عقب نشینی از خاک این کشور شدند. به دنبال خروج نیروهای سوریه از لبنان که دستاورد بزرگی برای مخالفان بود، آنان با تشکیل ائتلاف 14 مارس* به رهبری سعد حریری و با بهره برداری از فضای سیاسی و عاطفی ناشی از ترور رفیق حریری موفق شدند با به دست آوردن اکثریت مجلس در انتخابات می 2005، فواد سنیوره عضو برجسته ائتلاف خود را در پست نخست وزیری جایگزین کنند. علیرغم این تحولات، فضای کشور همچنان در شرایط بحرانی بود؛ به ویژه آنکه ائتلاف 14 مارس که اینک دولت را در اختیار داشت، با توجه به موفقیت های سیاسی کسب شده، به موضع گیریهاي تند خود علیه حزب الله و هم پیمانانش که اکنون در چارچوب ائتلاف 8 مارس** متشکل شده بودند، ادامه می داد. در چنین اوضاع سیاسی پرتشنجی، اسرائیل به بهانه اسارت دو نظامی خود توسط حزب الله که در پاسخ به خلف وعده اسرائیل در آزادسازی 4 اسیر لبنانی در بند اسرائیل صورت گرفت، عملیات گسترده نظامی را در12 جولای 2006 علیه لبنان و به ویژه مناطق جنوب و اماکن استقرار نیروهای حزب الله در مناطق مختلف از جمله حومه جنوبی بیروت آغاز کرد***. این عملیات نظامی که سی و سه روز به طول انجامید، به کشته شدن بیش از سه هزار نفر که عمدتا غیرنظامی بودند(فضلالله، 21) و آواره شدن حدود یک میلیون نفر از ساکنان شهرها و روستاهای جنوب و نیز حومه جنوبی بیروت انجامید (پیشین،35).
حمله اسرائیل که به مدت 33 روز ادامه یافت والبته با مقاومت سرسختانه وشگفت انگیزنیروهای حزب الله روبرو و علیرغم تخریب گسترده مناطق مسکونی و کشتار وسیع مردم بی دفاع لبنان نتوانست اهداف این رژیم را تحقق بخشد، با دخالت آمریکا وفرانسه در شورای امنیت و موافقت دولت لبنان و حزب الله با استقرار نیروهای حافظ صلح(یونیفل) در مناطق مرزی لبنان واسرائیل،سرانجام با صدور قطعنامه 1701، آتش بس اعلام شد. پایان جنگ اما بر دامنه اختلافات و چالش های دو جریان سیاسی رقیب افزود و ائتلاف 14مارس با متهم ساختن حزبالله به آغاز جنگ و تحمیل خسارت به کشور، خواستار خلع سلاح نيروهاي شبه نظامي اين حزب شد.علاوه بر آن سیاستهای دولت در خصوص بازسازی و چگونگي هزینهکرد مساعدت های بینالمللی در اين زمينه نیز از مواردی بود که به چالش میان دولت، ائتلاف 14مارس و جريان مقاومت تبدیل شد (فضلالله، 75 و 76).
درادامه اختلافات ونزاع سیاسی ،اصرار دولت بر تصویب طرح دادگاه بین المللی رسیدگی به پرونده ترور رفیق حریری به خروج وزیران شیعه از کابینه در نوامبر2006 و از اکثریت افتادن آن شد. کابینه فواد سنیوره بدون توجه به این مسئله، همچنان به عنوان دولت قانونی به بحث درباره طرح مزبور ادامه و سرانجام نيز به تصویب آن اقدام کرد که در پی آن، قطعنامه 1757 شورای امنیت مورد تصویب قرار گرفت.
ائتلاف 8 مارس نيز در مخالفت با ادامه کار کابینه و اقدام فوق، خواستار استعفای دولت شده و تظاهرات نامحدودی را در مرکز شهر بیروت برای تحقق این خواسته برپا کرد که ماه ها ادامه یافت (طي، 8).
از آنجا كه با پايان دوره دوم ریاست جمهوری امیل لحود در نوامبر2007، دو جریان سیاسی رقیب نتوانستند برسر تعیین گزینه ریاست جمهوری به توافق برسند، امیل لحود با اعلام وضع فوق العاده ،حفظ امنیت و فرماندهی کل نیروهای مسلح راکه دراختیاراوبود، به ارتش واگذار و کاخ ریاست جمهوری را ترک کرد. دولت سنیوره نیزکه علیرغم عدم حضور 7 وزیر شیعه، به عنوان دولت قانوني همچنان به كار خود ادامه ميداد، در می2008 با دو تصویب نامه جنجالی، شرایط بحرانی را به سمت انفجار سوق داد: بر اساس یکی از این مصوبه ها، مسئول امنیت فرودگاه بیروت که وابسته به ائتلاف 8 مارس بود، به بهانه کشف دوربین نصب شده برای کنترل باند فرودگاه ،از سمت خود برکنار شد.بر اساس مصوبه دوم ،بایستی شبکه مخابراتی مقاومت برچیده شودو نیروهای امنیتی موظف به انجام این مصوبه شدند. این دو مصوبه که در واقع، نوعی اعلام جنگ به حزب الله و مقاومت بود، با مخالفت شدید حزب الله و حامیان مقاومت روبه رو شد و به زودی به برای اولین بار پس از پایان جنگهای 15ساله داخلي به درگیری مسلحانه میان دو جریان سياسي رقيب منجرشد. در این درگیری ها با ابتکار و سرعت عمل نیروهای مقاومت، تمام مراکز نظامی وابسته به هواداران دولت و مخالفان مقاومت، خلع سلاح و گروهي از آنان نيز دستگيرشدند. با لغو دو مصوبه مزبور توسط دولت نیروهای مقاومت نیز پايگاهها و نیروهای خلع سلاح شده همراه با سلاح آنان و نیز کنترل امنیتی را به ارتش واگذار کردند (طي، 9). ادامه اختلاف برسر تعیین رییس جمهورغیرنظامی و با توجه به شرایط متشنج کشور سرانجام دو طرف را به سمت گزینه سوم، یعنی ژنرال میشل سلیمان فرمانده ارتش سوق داد. علیرغم آن، چگونگی تقسیم پست های وزارتی میان دو ائتلاف سیاسی همچنان به عنوان مانعی برسر راه انتخاب رییس جمهور قرار داشت.
سرانجام با میانجیگری اتحادیه عرب نمایندگان دو جناح عمده سیاسی درگیر، در ماه می 2008 در دوحه گرد آمدند و پس از 5 روز مذاکره بر سر مسائل مورد اختلاف از جمله تشكيل دولت ائتلافي و توزيع پستهای وزارتی بر مبناي 16 پست برای اکثریت،11 پست برای ائتلاف مخالفان و 3 پست در اختیار رییس جمهور و نیز تعیین میشل سلیمان به عنوان رییس جمهوری، موافقت نامه ای را (پيشين، 47) امضا کردند. در پي اين توافق، در 25می و پس از اصلاح قانون اساسی، میشل سلیمان از سوی نمایندگان مجلس به عنوان هجدهمین رییس جمهور لبنان سوگند یاد کرد. او سومین نظامی پس از ژنرال فواد شهاب و امیل لحود بود که به این سمت انتخاب شد.
در پي انتخاب رئيس جمهور و برقراي آرامش نسبي در كشور، هر چند دولت ائتلافي به رياست سعدالحريري و مشاركت هر دو ائتلاف رقيب تشكيل شد، برخي اختلافات ديگر كه مهمترين آنها مسئله تشكيل دادگاه بينالمللي رسيدگي به پرونده ترور رفيق الحريري بود اما همچنان ادامه يافت و به چالش سخت ميان دو ائتلاف و نمايندگان آنها در دولت تبديل شد. حزباله و هم پيمانانش كه معتقد بودند اين دادگاه بايستي در خاك لبنان و صرفاً با قضات لبناني تشكيل شود و خواستار قطع كمكهاي دولت لبنان به اين دادگاه شده بودند، آنگاه كه با مخالفت و مقاومت ائتلاف 14 مارس به ويژه سعد الحريري روبرو شدند تصميم به خروج از دولت گرفته و 11 وزير حزباله و همپيمانان سياسياش، در حالي كه نخست وزير در كاخ سفيد واشنگتن در حال مذاكره با رئيس جمهور آمريكا بود، استعفاي خود را رسماً از دولت اعلام و بدينسان كابينه از حد نصاب خارج و به استناد قانون اساسي عملاً مشروعيت خود را از دست داد.
پس از اين تحول، نجيب ميقاتي سرمايهدار و سياستمدار اهل سنت از سوي ائتلاف 8 مارس نامزد پست نخستوزيري شد كه عليرغم مخالفت و كارشكنيهاي احزاب و تشكلهاي عضو ائتلاف 14 مارس، با رأي نمايندگان مجلس به اين سمت انتخاب شد و سرانجام كابينه خود را در ژوئن 2011 بدون حضور ائتلاف مزبور به مجلس معرفي و موافق به جلب آراي آنان شد.
نیز نگاه کنید به
پاورقی
*-البته گروههايي از مسيحيان ماروني نه تنها با صليبيها به مخالفت برخاستند كه گاه، با مسلمانان عليه آنها همكاري ميكردند(الصليبي 1992، 130)
* توضيح بيشتر در اين خصوص در بخش احزاب سياسي آمده است.
* از دلائل عمده عدم مخالفت عثمانيها با زمامداري فخرالدين در سالهاي اوليه، احساس خطر آنان از قدرت گرفتن اميران شیعی به ويژه اميران خاندان حرفوش در بقاع بود كه به دنبال قدرت گرفتن دولت صفوي در ايران، تلاشهايي را براي گسترش امارت خود به جبل عامل، منطقه شيعهنشين جنوب آغاز كرده بودند. به گمان عثمانيها، فخرالدين ميتوانست عامل قدرتمندي در پيشگيري از تحقق چنين امري باشد. (نگاه كنيد به: الصليبي، 1991، 1، 165 و 166)
*معروف به اميربشير دوم
* از آنجا كه ميثاق ملي با واقعيتهاي سياسي اجتماعي انطباق نداشت و بيش از ايجاد بسترهاي لازم براي همزيستي مسالمتآميز، با به رسميت شناختن طوائف موجود و سهم آنان در قدرت سياسي صرفاً به حفظ وضع موجود ميپرداخت، به محض برخورد با تحولات و چالشهاي جديد، كارائي خود را از دست داد. شورشهاي سال 1958، جنگ داخلي 15 ساله و رويدادهاي دهه اول قرن بيست و يكم، نشان داد كه اين پيمان تا چه حد سطحي بوده است.
*14 مارس، تاريخ برگزاري اولين تظاهرات گسترده هواداران رفيق حريري و مخالفان حضور نيروهاي نظامي امنيتي سوريه در لبنان براي اعلام وفاداري به آرمانهاي او برگزار شد.
** در روز 8 مارس، ائتلاف مقاومت براي سپاسگزاري از سوريه و حمايتهاي اين كشور از مقاومت ضد اسرائيلي، تظاهرات گسترده اي را در مركز بيروت برگزار كرد.
*** البته بعدها اعلام شد كه اسرائيل از ماهها پيش، طرح حمله به لبنان را با هدف سركوب حزباله و تحقق اهداف سياسي و امنيتي و تخريب اقتصاد لبنان آماده كرده بود(فضلالله، 14)
کتابشناسی
- ↑ الصليبی (1991) ،ج 1،ص 17
- ↑ نانته( 1379)،ص26 و27
- ↑ نانته (1379)،ص 30
- ↑ حتي (1983)،ج 1، ص239تا240
- ↑ پیشین ،ص245
- ↑ پیشین،ص254
- ↑ پيشين،ص 360
- ↑ پيشين،ص 309
- ↑ پيشين، ص 399
- ↑ پيشين،ص 403
- ↑ مكي ( 1991)، ص 22
- ↑ نانته (1379)،ص 61و62
- ↑ الصليبي (1992)، ص 35و36
- ↑ نانته،ص 54
- ↑ نانته،ص 69
- ↑ مكي (1991) ،ص 67
- ↑ پيشين، ص 68 و 69
- ↑ الصليبي (1992) ،ص 69
- ↑ مكي (1991) ،ص97
- ↑ مكي ( 1991)، ص106- 100
- ↑ پیشین ،ص 116
- ↑ مكي ( 1991)، ص 129
- ↑ پیشین ، ص 177
- ↑ پيشين (2000)
- ↑ پيشين، ص 201 و 202
- ↑ پيشين ، ص 206
- ↑ مكي، ص 206 و 207
- ↑ الصليبي (1991)، ج 2، ص 21
- ↑ مكي، ص 208 تا 210
- ↑ پيشين، ص 230
- ↑ نانته (1379)، ص 108
- ↑ پيشين، ص 233
- ↑ مكي، ص 246
- ↑ الصليبي (1992)، ص 170
- ↑ الصليبي (1991)، ج1،ص 134
- ↑ مكي (1991)، ص 135
- ↑ نانته (1379)، ص 116
- ↑ مكي (1991)، ص 267 و 269
- ↑ حتي، ص 330
- ↑ طرابلسي،ص 17