سیاست های فرهنگی بین المللی چین

از دانشنامه ملل

اغلب، روابط فرهنگی، سیاست خارجی فرهنگی و دیپلماسی فرهنگی به عنوان واژه های مترادف تصور می شود، در حالی که روابط فرهنگی شامل سیاست خارجی و دیپلماسی دولتی می شود، اما روابط فرهنگی بسیار فراتر از محدوده فعالیت های صرفا دولتی و بسیار فراتر از سیاست فرهنگی است که طی آن فرهنگ عمدتا به عنوان ابزاری برای ترویج منافع یک کشور و اغلب منعکس کننده سیاست های داخلی کشور و یا هر حزب سیاسی است که در قدرت است، استفاده می شود. روابط فرهنگی شامل تأثیر متقابل و تبادل فرهنگ ها در بین دو (یا بیشتر) دولت یا ملت بوده و شامل ابتکارات خصوصی و عمومی برای ترویج فرهنگ یک دولت یا ملت و سازماندهی مبادلات فرهنگی می شود.

سیاست فرهنگی خارجی توسط دولت ها هدایت می شود، در حالی که دیپلماسی فرهنگی، به عنوان کار مشخص توسط نهادهای دولتی، به مذاکرات بین دولتی و معاهدات فرهنگی، کنوانسیون ها، موافقت نامه ها و برنامه های مبادله فرهنگی می پردازد. دیپلماسی فرهنگی ممکن است انتقال ایده هایی را تسهیل کند که می تواند بر کشور دوست تأثیر بگذارد، اما این لزوما تنها راه انتقال نیست. ایده های مهمی که بر فرهنگ بیگانه تأثیر می گذارد مسیرهای دیگری را طی می کند. بودیسم، مسیحیت و مارکسیسم، ادبیات و فلسفه غرب از طریق دیپلماسی فرهنگی به چین نیامدند، و دائوئیسم، آیین کنفوسیوس و ادبیات چینی با ابزار دیپلماسی فرهنگی به غرب وارد نشدند، اما به هر حال بخش مهمی از روابط فرهنگی را تشکیل می دهند.

فرهنگ

وقتی از روابط فرهنگی، سیاست فرهنگی خارجی و دیپلماسی فرهنگی صحبا می شود، باید با درک روشنی از فرهنگ داشت، حداقل با تعریف کلاسیک فرهنگ که توسط ادوارد تایلور، انسان شناس انگلیسی قرن نوزدهم مطرح شده: «فرهنگ ... کل پیچیده ای است که شامل دانش، اعتقاد، هنر، اخلاق، قانون، عرف و هر گونه قابلیت و عادت دیگری که انسان به عنوان یک عضو جامعه نیاز دارد.[1]» باید آشنا باشد.

این تعریف از فرهنگ برای حدود 50 سال در خدمت انسان شناسان جهان آنگلوساکسون ها بود. اما بازتاب ماهیت فرهنگ منجر به تکثر و تنوع تعریف فرهنگ شد[2]. تعداد زیاد تعاریف ارایه شده برای فرهنگ، به وضوح نشان می دهد که حتی امروزه توافقی در مورد تعریف جامعی از فرهنگ و سیاست فرهنگی وجود ندارد.

دو مفهوم اساسی فرهنگ را می توان متمایز کرد: « مفهوم سنتی فرهنگ» و «مفهوم جامع فرهنگ». مفهوم سنتی فرهنگ عمدتاً شامل هنرهای زیبا، فلسفه و مظاهر معنویات (دین، فلسفه متعالیه) است، در حالی که جنبه های زندگی روزمره انسان ها(مسکن، کار و زندگی، صنعتی و فرهنگ عمومی) نادیده گرفته می شود. در مقابل، جنبه هایی که اغلب از آن به عنوان تمدن یاد می شود قرار دارد، مفهومی که بیشتر بر جنبه عملی متمرکز است و زندگی روزمره و فناوری های مادی آن را در بر می گیرد. در فهم سنتی فرهنگ، هنرهای زیبا و فرهنگ تا حد زیادی مترادف هستند. افزون بر این، تمایز بین فرهنگ و تمدن عمدتاً می تواند در سنت فکری آلمانی[3]،  و همانطور که بعدا خواهیم دید، در سنت فکری چینی یافت می شود. مفهوم گسترده فرهنگ شامل تمام اشکال جلوه های انسانی اعم از اجتماعی، مادی و معنوی است. این اصطلاحی بود که توسط «دهرندورف» در سال 1970 معرفی شد، اما در واقع فقط درک آنگلوساکسون ها از فرهنگ را بیشتر نشلن می دهد.

ارایه تعریف روشنی از فرهنگ چینی بسیار دشوار است. وقتی از نفوذ فرهنگی چین بر کشورهای همسایه صحبت می کنیم، عمدتاً به زبان چینی، تفکر اجتماعی و سیاسی آن (آموزه های کنفوسیوس) فکر می کنیم و چندان به رفتارهای اجتماعی یا چیزهای مادی مد نظر نیست. از این نظر، اصطلاح فرهنگ معنای بسیار محدودی دارد. وقتی به بحث های چینی و غربی روشنفکران چینی پیرامون فرهنگ در پایان قرن نوزدهم هم نگاه می کنیم این موضوع صادق است. این تعریف کلاسیک مبتنی بر درک محدودی از فرهنگ است. این تعریف عمدتا به معنای یادگیری زبان چینی

کلاسیک است که به نوعی متضاد با فرهنگ (ونخوا)، که معنوی است و تمدن که مادی است شناخته می شود. و این دوگانگی که از اواخر قرن نوزدهم تا امروز نسبت به ادراک چینی در فرهنگ غربی، که عمدتاً فرهنگ اروپایی است وجود داشته است، مشاهده می شود.

سیاست فرهنگی خارجی سوسیالیستی

پس از تأسیس جمهوری خلق چین در سال 1949، فرهنگ غربی و سیاست فرهنگی ناشی از آن نیز با ایدئولوژی مارکسیسم-لنینیسم تفسیر شد. در نتیجه، پس از سال 1949، دولت چین فعالیت تمام مؤسسات فرهنگی خارجی را در کشور ممنوع کرد. بنابراین، روابط فرهنگی با کشورهای غربی مختل و کمپین های متعددی علیه نفوذ فرهنگی غرب در میان افراد جامعه آغاز شد. از این نقطه به بعد، سیاست فرهنگی خارجی چین کمونیست را می توان در دسته تبلیغاتی فرهنگی طبقه بندی کرد که اهداف ارتقای موقعیت بین المللی جمهوری خلق چین، حمایت از «انقلاب پرولتاریا» و «مبارزات ضد امپریالیستی» در سایر کشورها و تأثیرگذاری بر افکار عمومی در بیشتر موارد در کشورهای غربی و همچنین ژاپن، به منظور دستیابی به دیپلماسی شناسایی بین المللی[4].

هنگامی که دنگ شیائوپینگ در سال 1979 سیاست جدیدی را در مورد فرهنگ ارائه کرد[5]، در واقع از بحث آزاد بین دیدگاه‌های مختلف و مدارس دانشگاهی حماین کرد. با این حال، هم زمان بر الزامی بودن توجه به ویژگی سیاست فرهنگی مائوتسه تونگ، که در آن ادبیات و هنر باید به کارگران، دهقانان و سربازان خدمت کند تأکید کرد. محدودیت های این سیاست فرهنگی جدید به زودی آشکار شد. پس از اجرای سیاست درهای باز، حزب کمپین های متعددی را برای مهار خیزش نفوذ فرهنگ غرب آغاز کرد، و این کمپین ها روشنفکران و دانشجویان چینی بازگشته از غرب که تحت تأثیر فرهنگ "منحط" غرب قرار گرفته بودند را هدف قرار داد. روشنفکرانی که از آزادی محدود دانشگاهی برای مطالعه فلسفه غرب استفاده کرده و خط حزب را رعایت نمی کردند مورد آزار و اذیت قرار گرفتند. فرهنگ غربی خود به یک هدف تبدیل شد و کمپین های ضد «آلودگی معنوی» و «لیبرالیسم بورژوایی» در سال‌های 1983-1984 و 1986 پیش‌ درآمدی برای رویدادهای سال 1989 شد. فرهنگ غرب و سیاست داخلی به وضوح در مبارزه بین جناح اصلاح طلب حول «خو یائوبانگ» و «جائو زیانگ» و محافظه کاران با هم مرتبط شدند، و به وضوح نشان داد که رهبری سیاسی هنوز فرهنگ غرب را به عنوان تهدیدی برای نظام سیاسی و حکومت تک حزبی تلقی میکنند.

پس از گذشت بیش از ده سال، هنوز فرهنگ غربی به عنوان یک موضوع حساس باقی مانده بود.

از یک طرف چین سرعت پیشرفت ظهور جریان های فرهنگی غیر رسمی یا ضد فرهنگ ها «فرهنگ زیرزمینی»، «فرهنگ دگراندیش» و «فرهنگ مبتنی بر اینترنت» که در پی نوسازی اقتصادی و گشایش کشور منعکس کننده رشد فرهنگی و تماس با کشورهای غربی بود، و این که آنها پدیده های فرهنگی هستند که در مسیر مدرنیته همراهیشان ضروری است مشاهده می شد، و از سوی دیگر، رهبری سیاسی شروع به تأکید داشت که فرهنگ سنتی چین به عنوان سنگری در برابر این فرهنگ ها و پدیده ها و جزر و مد نفوذ غرب، نقش اساسی دارد. ترویج فرهنگ سنتی باید به تثبیت نظام سیاسی در عین مدرن بودن کمک کند. جریان‌های فرهنگی هنر آوانگارد، انواع فرهنگ‌های ناسازگار، فعالیت‌های فرهنگی غیردولتی و غیره همچنان به عنوان بالقوه خطرناک در نظر گرفته می شد. در این خصوص فرهنگ سنتی اروپایی، به ویژه در جلوه های کلاسیک آن، مورد استقبال قرار می گرفت( البته تا زمانی که سنتی بود و تفکر غیرمتعارف و انتقادی را تحریک نمی کرد).


فرهنگ چینی در خدمت گسترش مشروعیت سیاسی حزب


روابط فرهنگی چین با سایر کشورها از دهه 1960 و به دنبال "نظریه مناطق میانی" که توسط مائو تسه تونگ در سال 1964 مطرح شد آغاز و توسعه یافت. اصطلاح منطقه متوسط ​​دوم مجدداً در سال 1972 معرفی شد تا روابط نزدیکتر را عمدتا با کشورهای اروپایی مانند فرانسه، آلمان و ایالات متحده و انگلیس و همچنین با ژاپن توجیه کند. روابط فرهنگی چین با کشورهای اروپای غربی بر اساس توافقات فرهنگی و تبادل فرهنگی بنا شده بودند و نه به عنوان همکاری فرهنگی. چون همکاری فرهنگی فقط با کشورهای سوسیالیستی امکان پذیر بود.

پس از اجرای اصلاحات، تعداد مبادلات فرهنگی بین چین و کشورهای عضو اتحادیه اروپا به سرعت افزایش یافت. بین سال‌های 1978 و 1999، جمهوری خلق چین بیش از 230 هیئت فرهنگی به خارج از کشور اعزام و پذیرای بیش از 400 هیئت از سراسر جهان بود. حدود 138 کشور از جمله تمام کشورهای عضو اتحادیه اروپا، با چین موافقتنامه تبادل فرهنگی امضا کردند که منجر به بیش از 400 طرح و برنامه اجرایی فرهنگی گردید[6].


[1] - Edward Burnett Tylor, Primitive Culture (London: John Murray, 1871), first paragraph.

[2] - The American anthropologists Kroeber and Kluckhohn cite 164 definitions of culture, ranging from “learned behaviour” to “ideas in the mind,” “a logical construct,” “a statistical fiction,” “a psychic defence mechanism” and so on. A. L. Kroeber and Clyde Kluckhohn, Culture: A Critical Review of Concepts and Definitions (Cambridge, MA: The Peabody Museum, 1952).

[3] - On the derivation of the concept of culture and civilization in Germany, cf. the essay by Michael Pflaum, “Die Kultur-Zivilisations-Antithese im Deutschen,” in Europa¨ische Schlu¨sselwo¨rter. Wortvergleichende und wortgeschichtliche Studien, Vol. III, Kultur und Zivilisation (Bonn and Mu¨nchen: Hueben, 1963–1967), pp. 288–427. Also Norman Elias, U¨ ber den Prozess der Zivilisation, 2 vols. (Frankfurt: Suhrkamp, 1976), vol. I, U¨ ber den Entwicklungsgang des Gegensatzpaares: “Zivilisation” und “Kultur,” pp. 7–10.

[4] - The only but still comprehensive and very informative study of this topic so far is by Herbert Passin, China’s Cultural Diplomacy (New York: Praeger, 1963).

[5] - Opening speech at the Fourth Congress of Chinese Writers and Artists, in Deng Xiaoping wenxuan (Beijing, 1983) p. 182. See also Geremie Barme´, In the Red. On Contemporary Chinese Culture (New York: Columbia University Press, 1999), pp. 20 f.

[6] - Beijing Review, 6 September 1999, p. 14.