نخبگان چینی و ترمیم هویت ملی و فرهنگی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۶ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
نخبگان، روشنفکران و طبقهی حاکم در چین، پس از نخستین رویارویی این کشور با فرهنگ غربی، که منجر به شکست تحقیر آمیز [[تاریخ و تمدن چین|تمدن و فرهنگ]] چندین هزار سالهی آنها گردید و تصور آنان در خصوص برتری و تفوق فرهنگ سنتی [[چین]] نسبت به سایر ملتهای به اصطلاح وحشی اشتباه از آب درآمد، زمینه را برای بازنگری اساسی و باز تعریف از [[هویت فرهنگی و ملی چین|هویت فرهنگی و ملی]] خود در دورههای مختلف مساعد دیده و تلاشهای گستردهای در این زمینه صورت گرفت که میتوان این تلاشها را به پنج دوره تقسیم کرد<ref>Werner Meissner, www.China Perspectives.revues.org | |||
نخبگان، روشنفکران و طبقهی حاکم در چین، پس از نخستین رویارویی این کشور با فرهنگ غربی، که منجر به شکست تحقیر آمیز تمدن و فرهنگ چندین هزار سالهی آنها گردید و تصور آنان در خصوص برتری و تفوق فرهنگ سنتی [[چین]] نسبت به سایر ملتهای به اصطلاح وحشی اشتباه از آب درآمد، زمینه را برای بازنگری اساسی و باز تعریف از هویت فرهنگی و ملی خود در دورههای مختلف مساعد دیده و تلاشهای گستردهای در این زمینه صورت گرفت که میتوان این تلاشها را به پنج دوره تقسیم کرد | |||
</ref>: | |||
الف- نخستین دوره از تلاشها برای یافتن پاسخ به تهدیدهای غرب، از اواسط قرن نوزدهم تا سال1858میلادی ادامه داشت. در این دوره، بر این موضوع تاکید می شد که باید [[فرهنگ چینی]] به عنوان مبنا پذیرفته شود و برای رفع نواقص آن میتوان از عناصر فرهنگ غربی استفاده کرد. به این معنا که از غرب به صورت گزینشی، به ویژه در زمینههای علمی و فنآوری، بهره برداری شود و فرهنگ سنتی چین به عنوان جوهر اصلی جامعه و دولت باقی بماند. در نتیجه، نخبگان جامعه شروع به ساختن صنایع تولید سلاحهای مدرن پرداخته و صنعتی شدن امپراتوری را از طریق ایجاد زرادخانه، کشف معادن، ساختن راه آهن و غیره پایه گذاری کردند. هدف از سیاست نوگرایی در این دوره که تحت شعار «تقویت خود» پیگیری میشد عبارت بود از: حفاظت از تمامیت ارضی امپراتوریِ مورد تهدید واقع شدهی | '''الف- نخستین دوره از تلاشها برای یافتن پاسخ به تهدیدهای غرب، از اواسط قرن نوزدهم تا سال1858میلادی ادامه داشت.''' در این دوره، بر این موضوع تاکید می شد که باید [[فرهنگ چینی]] به عنوان مبنا پذیرفته شود و برای رفع نواقص آن میتوان از عناصر فرهنگ غربی استفاده کرد. به این معنا که از غرب به صورت گزینشی، به ویژه در زمینههای علمی و فنآوری، بهره برداری شود و فرهنگ سنتی چین به عنوان جوهر اصلی جامعه و دولت باقی بماند. در نتیجه، نخبگان جامعه شروع به ساختن صنایع تولید سلاحهای مدرن پرداخته و صنعتی شدن امپراتوری را از طریق ایجاد زرادخانه، کشف معادن، ساختن راه آهن و غیره پایه گذاری کردند. هدف از سیاست نوگرایی در این دوره که تحت شعار «تقویت خود» پیگیری میشد عبارت بود از: حفاظت از تمامیت ارضی امپراتوریِ مورد تهدید واقع شدهی [[چین]]؛ حفاظت از نقش غالب [[فرهنگ چینی]] در برابر نفوذ مخرب اندیشههای غربی؛ حفاظت از سیستم حکومتی مبتنی بر [[کنفوسیوس و اندیشه های او|اندیشههای کنفوسیوسی]] که به نفع نخبگان سیاسی و اجتماعی بود. همانگونه که همه میدانند، این سیاست با شکست مواجه شد و کارخانههای تولید سلاح ایجاد شده، نتوانست مانع شکست [[چین]] در جنگ دوم در سال1894 در مقابل ژاپن شود. | ||
ب- در خلال دورهی دوم(از1895 تا1911میلادی) الگوهای مختلفی ظهور کرد. روشنفکرانی مانند کانگ یووِی(Kang Youwei)، لیانگ چیچائو(Liang Qichao)، و تان سیتونگ( Tan Sitong)، به این نتیجه رسیدند که تنها تلاش برای کسب فنآوری غرب کافی نیست، بلکه اجرای اصلاحات سیاسی نیز لازم است. برای این روشنفکران پیشرو، گسست ناگهانی با سنتهای گذشته قابل تصور نبود. لذا، برای پاسخ به چالش غرب به کنفوسیوس کلاسیک روی آوردند. کانگ تحت شعار«تغییر نهادها براساس آموزههای قدیمی» قصد داشت مشروعیت ایدئولوژیک لازم برای تغییرات سیاسی را از راه بازگشت به کنفوسیوس اصلاح شده به دست آورد. او در یاد داشتی به امپراتور، اصلاحاتی را پیشنهاد کرد که 3تغییر مهم را ایجاد کرد: | '''ب- در خلال دورهی دوم(از1895 تا1911میلادی) الگوهای مختلفی ظهور کرد'''. روشنفکرانی مانند کانگ یووِی(Kang Youwei)، لیانگ چیچائو(Liang Qichao)، و تان سیتونگ( Tan Sitong)، به این نتیجه رسیدند که تنها تلاش برای کسب فنآوری غرب کافی نیست، بلکه اجرای اصلاحات سیاسی نیز لازم است. برای این روشنفکران پیشرو، گسست ناگهانی با سنتهای گذشته قابل تصور نبود. لذا، برای پاسخ به چالش غرب به [[کنفوسیوس و اندیشه های او|کنفوسیوس]] کلاسیک روی آوردند. کانگ تحت شعار«تغییر نهادها براساس آموزههای قدیمی» قصد داشت مشروعیت ایدئولوژیک لازم برای تغییرات سیاسی را از راه بازگشت به [[کنفوسیوس و اندیشه های او|کنفوسیوس]] اصلاح شده به دست آورد. او در یاد داشتی به امپراتور، اصلاحاتی را پیشنهاد کرد که 3تغییر مهم را ایجاد کرد: القای تصور سنتی مرکزیت [[چین]] در جهان و اذعان به وجود کشورهای خارجی که دارای حقوق برابر هستند؛ برابری و هم وزن شدن آموزش از [[فرهنگ چینی]] و غربی(بنای تأسیس دانشگاه [[پکن]] به این دوره باز میگردد)؛ و انتقال از سیستم امپراتوری به سلطنت مشروطه. اگرچه«اصلاحات صد روزه» در سال1898، به دلیل شتابزدگی مجریان و مقاومت محافل محافظه کار درباری به شکست منجر شد، ولی نخبگان سیاسی-اجتماعی [[چین]] متوجه شدند که تنها اقتباس از تکنولوژی غربی برای نجات سیستم سیاسی موجود در [[چین]] کافی نیست، و باید به اندیشههای غربی در کنار اندیشههای چینی توجه نمود. | ||
ج- دورهی سوم از تلاشها برای بازسازی هویت ملی | '''ج- دورهی سوم از تلاشها برای بازسازی [[هویت فرهنگی و ملی چین]] از دوران جمهوری اول از سال1911 تا 1949میلادی را پوشش میدهد''' که در تحول اندیشه و ورود [[چین]] به دوران مدرن از اهمیت بالایی برخوردار است. نخبگانی که در این دوره به صورت کامل و جامع ایدهها و اندیشه های چینی و غربی را برای یافتن پاسخ به مشکلات [[چین]] مورد بحث قرار داده اند را میتوان به چهار گروه تقسیم کرد: | ||
* طرفداران [[کنفوسیوس و اندیشه های او|کنفوسیوس]] همچون گو خونگ مینگ(Go Hongming)، منتقد تند و تیز غرب، و جانگ جونلَی(Zhang Junlai)، که طرفدار پروپاقرص [[کنفوسیوس و اندیشه های او|کنفوسیوس]] بوده و به نوعی عرفان [[کنفوسیوس و اندیشه های او|کنفوسیوسی]] اعتقاد داشت که به اندیشههای جوشی( Zhu Xi)(از 1130 تا1200میلادی) بر میگردد. گو خونگ مینگ روشنفکران رادیکال را به خیانت به [[چین]] و نابود کردن قدیمیترین تمدن جهان متهم کرده و میگوید تمدن غرب«هیولایی است که مانند اسب تروجان میخواهد تمدن [[چین]] را از درون فروپاشد. تمدن فوق العادهی(معنوی) [[چین]] باید به غرب کمک کند تا خود را از ایدئولوژی«مادیگرای» نجات دهد»؛ | |||
* [[سون یات سن، بنیانگذار جمهوری چین|سون یات سِن]] و نخبگان ملی گرای طرفدارن حزب کومین تانگ. این گروه و در رأس آنها تلاش میکردند که از [[کنفوسیوس و اندیشه های او|فرهنگهای کنفوسیوسی]] و غرب سنتز جدیدی را به وجود آورند. آنها هم معتقد به برتری [[فرهنگ چینی]] بودند، ولی آمادگی داشتند تا نهادهای دموکراتیک غربی را به عنوان یک دولت ملی در [[چین]] پیاده کنند؛ | |||
* روشنفکران لیبرال از جمله خوشی(Hu Shi)که تحت تأثیر عملگرایی آمریکایی(جان دیویی) قرار گرفته بودند. این گروه، در مقابل [[مکتب نئو کنفوسیوس|نئوکنفوسیوسها]] اطمینان داشتند که تنها«علمی کردن» تفکر چینی در تمامی زمینهها، نه فقط در زمینهی تکنولوژی، بلکه در علوم اجتماعی و انسانی، و«غربی کردن» تمام [[تاریخ و تمدن چین|تمدن چینی]]، میتواند بار دیگر عظمت از دست رفته و [[فرهنگ چینی|فرهنگ سنتی]] خدشهدار شدهی [[چین]] را بر قرار سازد. استدلال اصلی گروه«غربگرایان» عبارت بود از: یک نواختی فرهنگ و وابستگی متقابل تمامی جنبههای آن(سیاست، فلسفه، اقتصاد و نهادهای سیاسی و اجتماعی)؛ برتری فرهنگ غربی و مناسب نبودن فرهنگ قدیمی چین برای جهان مدرن؛ غربگرایی یک فرایند جهانی است و اگر چین خواهان جایگاهی در این جهان است می بایست به این روند بپیوندد؛ و اینکه هم اکنون بخشهایی از [[فرهنگ چینی]](سیستم حکومتی، ترافیک، صنعت و...) غربی شده است، و این غربگرایی ناقص نه تنها کافی و مفید نیست، بلکه خطرناک نیز هست، چون صرفا جنبههای مادی فرهنگ غربی را گرفته و از جنبههای معنوی آن که پایههای این دستاوردهاست غفلت شده است؛ | |||
* گروه مارکسیستها، که شامل افرادی همچون چِن دوشیو(Chen Duxiu)، لی داجائو(Li Dazhao)، [[مائو تسه تونگ(مائو زدونگ)، بنیانگذار جمهوری خلق چین|مائو]] و دیگران، که چشمشان را به اتحاد جماهیر شوروی به عنوان الگوی برای توسعهی [[چین]] دوخته بودند. هدف آنها نابود کردن شالودهی [[فرهنگ چینی|فرهنگ سنتی]] فئودالی [[چین]]، به ویژه [[کنفوسیوس و اندیشه های او|کنفوسیوسی]] و ایجاد یک هویت سوسیالیستی براساس مارکسیسم و لنینیسم بود. این گروه با آغاز جنبش چهارم ماه مه در سال1919، در مناقشات مختلفی درگیر شدند. جنجالهایی همچون«فرهنگ شرق و غرب»، «علم و متافیزیک» در اوایل دههی1920 و«غربگرایی» در دههی1930. | |||
در این گفتمانها(در این دوره [[کنفوسیوس و اندیشه های او|پیروان کنفوسیوسی]] به الگوی آلمان نظر داشتند، در حالی که [[حزب کمونیست و احیای هویت ملی چین|کمونیستها]] به [[روسیه]] و لیبرالها به [[آمریکا]] گرایش داشتند. طرفداران [[کنفوسیوس و اندیشه های او|کنفوسیوس]] امیدوار بودند که [[کنفوسیوس و اندیشه های او|احیای کنفوسیوس]] و میراث معنوی [[چین]] را از طریق یک پارچه سازی متافیزیک آلمانی به دست آورند و فلسفهی ایده آلیستی آلمانی و فلسفهی چینی بایستی علیه تمدن غربی باهم متحد شوند. لذا، تا آغاز جنگ جهانی دوم، بیش از 1300عنوان کتاب آلمانی به [[زبان چینی]] ترجمه و منتشر شد.) بود که [[فرهنگ چینی|فرهنگ سنتی چین]] به بخش اساسی از هویت ملی تبدیل و ناسیونالیسم چینی شکل گرفت. نخبگان تحصیلکرده متوجه شدند که برای حفاظت از [[فرهنگ چینی]] لازم است یک زبان ملی ایجاد شود تا [[نظام آموزش و پرورش در چین معاصر|آموزش و پرورش]] را توسعه دهند، و در صورت ممکن حتی اثبات کنند علمی که غرب از طریق آن به برتری دست یافته است، هم در چین ریشه دارد. فقط با یک بازبینی کامل در فرهنگ و نهادهای چینی، امکان مقابله با فرهنگ مهاجم غربی وجود دارد. لذا، زبان شناسان، مربیان، مورخان، باستان شناسان، هنرمندان، و دانشمندان، همگی به معماران [[هویت فرهنگی و ملی چین|هویت فرهنگی و ملی در چین]] تبدیل شده و هرکدام تلاش میکردند با ابزاری که در اختیارشان بود، به تشکیل و تقویت [[هویت فرهنگی و ملی چین|هویت ملی و فرهنگی چین]] برای مقابله با چالش غرب کمک کنند. | |||
این روشنفکران، در زمینهی علوم با راه اندازی رشتههای مدرن، و ترجمه و تألیف کتاب و مقالات در زمینهی نقاط اشتراک و اختلاف فرهنگ و فلسفهی [[چین]] و غرب در دهههای1920 و 1930، تلاش میکردند بین علوم غربی و سنت چینی پیوند ایجاد کرده و یک هویت واقعی ملی و فرهنگی چینی را توسعه دهند. این گفتمانها در دههی بعد به خاطر دو حادثهی مهم جنگ [[چین]] و [[ژاپن]] و پیروزی بزرگ [[حزب کمونیست و احیای هویت ملی چین|کمونیستها]] در جنگ داخلی پس از سال1945، کاهش یافت. | |||
'''د- دور چهارم نوسازی هویت در [[چین]] از سال1949 و تأسیس [[چین]] نو توسط [[حزب کمونیست و احیای هویت ملی چین|حزب کمونیست]] در این کشور آغاز و تا سال1978، یعنی دوران آغاز اصلاحات ادامه یافت.''' این دوره با تلاشهای مضاعف روشنفکران طرفدار [[حزب کمونیست و احیای هویت ملی چین|حزب کمونیست]] و دولت برای ایجاد یک [[هویت فرهنگی و ملی چین|هویت فرهنگی و ملی]] مبتنی بر ایدئولوژی مارکسیست لنینیستی مشخص میشود. پس از استقرار دولت مرکزی، مارکسیسم لنینیسم در ترکیب با اندیشههای [[مائو تسه تونگ(مائو زدونگ)، بنیانگذار جمهوری خلق چین|مائو]]، ایدئولوژی دولت جدید شد. طبقهی حاکم مشروعیت قدرت مطلقهی خود را از این ایدئولوژی کسب کرد. این«فلسفهی جدید» یک هویت رسمی برای خود و ملت ساخت و طرفداران و پیروان سایر جریانهای روشنفکری مانند لیبرالیسم غربی، مثبت گرایی، عملگرایی، آرمانگرایی، مذهب و اندیشههای سنتی [[چین]] را با زور وادار به عقب نشینی از مواضع خود کرده و مورد اذیت و آزار قرار داد. | |||
لذا، دوران بین سالهای1949 و 1978 را میتوان دوران از صحنه بیرون راندن گستردهی هر دو فرهنگ اروپایی و سنتی [[چین]] نامید. [[حزب کمونیست و احیای هویت ملی چین|حزب کمونیست]] در این دوره تلاش کرد نفوذ اندیشههای غربی، غیر از علوم طبیعی و ایدئولوژی مارکسیستی، را از بین ببرد، و به اصطلاح فرهنگ سنتی «فئودالی» چین را ریشهکن سازد. اما، واقعیت این است که حزب در تلاش برای تحمیل یک هویت فرهنگی و ملی [[حزب کمونیست و احیای هویت ملی چین|کمونیستی]] مستقل از ریشههای فرهنگ سنتی این سرزمین موفق نبود. | |||
'''ه- ب'''ه دنبال برگزاری سومین پلنیوم از یازدهمین اجلاس کمیتهی مرکزی حزب در سال1978، که در آن اصول سیاستهای اصلاحی [[دنگ شیائوپینگ، معمار اصلاحات چین|دنگ شیائوپینگ]] مورد تصویب قرار گرفت، '''پنجمین و آخرین دورهی تلاش برای یافتن [[هویت فرهنگی و ملی چین|هویت ملی و فرهنگی جدید چین]] آغاز شد'''. این دوره با 3تحول مهم مشخص میشود: | |||
* احیای فرهنگ سنتی مبتنی بر [[آیین بومی کنفوسیوس|آیین کنفوسیوسی]]؛ | |||
* احیای اندیشههای غربی؛ | |||
* و ظهور جنبشهای ملیگرایانهی مختلف در مناطق چینی زبان.<ref>سابقی، علی محمد(1392). جامعه و فرهنگ [[چین]]. تهران: [https://alhoda.ir موسسه فرهنگی، هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی]، جلد1، ص.289-296.</ref> | |||
== نیز نگاه کنید به == | |||
[[هویت فرهنگی و ملی چین]]؛ [[کنفوسیوس و اندیشه های او]]؛ [[حزب کمونیست و احیای هویت ملی چین]] | |||
== | == کتابشناسی == | ||
<references /> | |||
[[رده:طرح های کلان، نوآوری ها و تجارب در زمینه هویت و هویت یابی]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲ سپتامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۷:۳۵
نخبگان، روشنفکران و طبقهی حاکم در چین، پس از نخستین رویارویی این کشور با فرهنگ غربی، که منجر به شکست تحقیر آمیز تمدن و فرهنگ چندین هزار سالهی آنها گردید و تصور آنان در خصوص برتری و تفوق فرهنگ سنتی چین نسبت به سایر ملتهای به اصطلاح وحشی اشتباه از آب درآمد، زمینه را برای بازنگری اساسی و باز تعریف از هویت فرهنگی و ملی خود در دورههای مختلف مساعد دیده و تلاشهای گستردهای در این زمینه صورت گرفت که میتوان این تلاشها را به پنج دوره تقسیم کرد[۱]:
الف- نخستین دوره از تلاشها برای یافتن پاسخ به تهدیدهای غرب، از اواسط قرن نوزدهم تا سال1858میلادی ادامه داشت. در این دوره، بر این موضوع تاکید می شد که باید فرهنگ چینی به عنوان مبنا پذیرفته شود و برای رفع نواقص آن میتوان از عناصر فرهنگ غربی استفاده کرد. به این معنا که از غرب به صورت گزینشی، به ویژه در زمینههای علمی و فنآوری، بهره برداری شود و فرهنگ سنتی چین به عنوان جوهر اصلی جامعه و دولت باقی بماند. در نتیجه، نخبگان جامعه شروع به ساختن صنایع تولید سلاحهای مدرن پرداخته و صنعتی شدن امپراتوری را از طریق ایجاد زرادخانه، کشف معادن، ساختن راه آهن و غیره پایه گذاری کردند. هدف از سیاست نوگرایی در این دوره که تحت شعار «تقویت خود» پیگیری میشد عبارت بود از: حفاظت از تمامیت ارضی امپراتوریِ مورد تهدید واقع شدهی چین؛ حفاظت از نقش غالب فرهنگ چینی در برابر نفوذ مخرب اندیشههای غربی؛ حفاظت از سیستم حکومتی مبتنی بر اندیشههای کنفوسیوسی که به نفع نخبگان سیاسی و اجتماعی بود. همانگونه که همه میدانند، این سیاست با شکست مواجه شد و کارخانههای تولید سلاح ایجاد شده، نتوانست مانع شکست چین در جنگ دوم در سال1894 در مقابل ژاپن شود.
ب- در خلال دورهی دوم(از1895 تا1911میلادی) الگوهای مختلفی ظهور کرد. روشنفکرانی مانند کانگ یووِی(Kang Youwei)، لیانگ چیچائو(Liang Qichao)، و تان سیتونگ( Tan Sitong)، به این نتیجه رسیدند که تنها تلاش برای کسب فنآوری غرب کافی نیست، بلکه اجرای اصلاحات سیاسی نیز لازم است. برای این روشنفکران پیشرو، گسست ناگهانی با سنتهای گذشته قابل تصور نبود. لذا، برای پاسخ به چالش غرب به کنفوسیوس کلاسیک روی آوردند. کانگ تحت شعار«تغییر نهادها براساس آموزههای قدیمی» قصد داشت مشروعیت ایدئولوژیک لازم برای تغییرات سیاسی را از راه بازگشت به کنفوسیوس اصلاح شده به دست آورد. او در یاد داشتی به امپراتور، اصلاحاتی را پیشنهاد کرد که 3تغییر مهم را ایجاد کرد: القای تصور سنتی مرکزیت چین در جهان و اذعان به وجود کشورهای خارجی که دارای حقوق برابر هستند؛ برابری و هم وزن شدن آموزش از فرهنگ چینی و غربی(بنای تأسیس دانشگاه پکن به این دوره باز میگردد)؛ و انتقال از سیستم امپراتوری به سلطنت مشروطه. اگرچه«اصلاحات صد روزه» در سال1898، به دلیل شتابزدگی مجریان و مقاومت محافل محافظه کار درباری به شکست منجر شد، ولی نخبگان سیاسی-اجتماعی چین متوجه شدند که تنها اقتباس از تکنولوژی غربی برای نجات سیستم سیاسی موجود در چین کافی نیست، و باید به اندیشههای غربی در کنار اندیشههای چینی توجه نمود.
ج- دورهی سوم از تلاشها برای بازسازی هویت فرهنگی و ملی چین از دوران جمهوری اول از سال1911 تا 1949میلادی را پوشش میدهد که در تحول اندیشه و ورود چین به دوران مدرن از اهمیت بالایی برخوردار است. نخبگانی که در این دوره به صورت کامل و جامع ایدهها و اندیشه های چینی و غربی را برای یافتن پاسخ به مشکلات چین مورد بحث قرار داده اند را میتوان به چهار گروه تقسیم کرد:
- طرفداران کنفوسیوس همچون گو خونگ مینگ(Go Hongming)، منتقد تند و تیز غرب، و جانگ جونلَی(Zhang Junlai)، که طرفدار پروپاقرص کنفوسیوس بوده و به نوعی عرفان کنفوسیوسی اعتقاد داشت که به اندیشههای جوشی( Zhu Xi)(از 1130 تا1200میلادی) بر میگردد. گو خونگ مینگ روشنفکران رادیکال را به خیانت به چین و نابود کردن قدیمیترین تمدن جهان متهم کرده و میگوید تمدن غرب«هیولایی است که مانند اسب تروجان میخواهد تمدن چین را از درون فروپاشد. تمدن فوق العادهی(معنوی) چین باید به غرب کمک کند تا خود را از ایدئولوژی«مادیگرای» نجات دهد»؛
- سون یات سِن و نخبگان ملی گرای طرفدارن حزب کومین تانگ. این گروه و در رأس آنها تلاش میکردند که از فرهنگهای کنفوسیوسی و غرب سنتز جدیدی را به وجود آورند. آنها هم معتقد به برتری فرهنگ چینی بودند، ولی آمادگی داشتند تا نهادهای دموکراتیک غربی را به عنوان یک دولت ملی در چین پیاده کنند؛
- روشنفکران لیبرال از جمله خوشی(Hu Shi)که تحت تأثیر عملگرایی آمریکایی(جان دیویی) قرار گرفته بودند. این گروه، در مقابل نئوکنفوسیوسها اطمینان داشتند که تنها«علمی کردن» تفکر چینی در تمامی زمینهها، نه فقط در زمینهی تکنولوژی، بلکه در علوم اجتماعی و انسانی، و«غربی کردن» تمام تمدن چینی، میتواند بار دیگر عظمت از دست رفته و فرهنگ سنتی خدشهدار شدهی چین را بر قرار سازد. استدلال اصلی گروه«غربگرایان» عبارت بود از: یک نواختی فرهنگ و وابستگی متقابل تمامی جنبههای آن(سیاست، فلسفه، اقتصاد و نهادهای سیاسی و اجتماعی)؛ برتری فرهنگ غربی و مناسب نبودن فرهنگ قدیمی چین برای جهان مدرن؛ غربگرایی یک فرایند جهانی است و اگر چین خواهان جایگاهی در این جهان است می بایست به این روند بپیوندد؛ و اینکه هم اکنون بخشهایی از فرهنگ چینی(سیستم حکومتی، ترافیک، صنعت و...) غربی شده است، و این غربگرایی ناقص نه تنها کافی و مفید نیست، بلکه خطرناک نیز هست، چون صرفا جنبههای مادی فرهنگ غربی را گرفته و از جنبههای معنوی آن که پایههای این دستاوردهاست غفلت شده است؛
- گروه مارکسیستها، که شامل افرادی همچون چِن دوشیو(Chen Duxiu)، لی داجائو(Li Dazhao)، مائو و دیگران، که چشمشان را به اتحاد جماهیر شوروی به عنوان الگوی برای توسعهی چین دوخته بودند. هدف آنها نابود کردن شالودهی فرهنگ سنتی فئودالی چین، به ویژه کنفوسیوسی و ایجاد یک هویت سوسیالیستی براساس مارکسیسم و لنینیسم بود. این گروه با آغاز جنبش چهارم ماه مه در سال1919، در مناقشات مختلفی درگیر شدند. جنجالهایی همچون«فرهنگ شرق و غرب»، «علم و متافیزیک» در اوایل دههی1920 و«غربگرایی» در دههی1930.
در این گفتمانها(در این دوره پیروان کنفوسیوسی به الگوی آلمان نظر داشتند، در حالی که کمونیستها به روسیه و لیبرالها به آمریکا گرایش داشتند. طرفداران کنفوسیوس امیدوار بودند که احیای کنفوسیوس و میراث معنوی چین را از طریق یک پارچه سازی متافیزیک آلمانی به دست آورند و فلسفهی ایده آلیستی آلمانی و فلسفهی چینی بایستی علیه تمدن غربی باهم متحد شوند. لذا، تا آغاز جنگ جهانی دوم، بیش از 1300عنوان کتاب آلمانی به زبان چینی ترجمه و منتشر شد.) بود که فرهنگ سنتی چین به بخش اساسی از هویت ملی تبدیل و ناسیونالیسم چینی شکل گرفت. نخبگان تحصیلکرده متوجه شدند که برای حفاظت از فرهنگ چینی لازم است یک زبان ملی ایجاد شود تا آموزش و پرورش را توسعه دهند، و در صورت ممکن حتی اثبات کنند علمی که غرب از طریق آن به برتری دست یافته است، هم در چین ریشه دارد. فقط با یک بازبینی کامل در فرهنگ و نهادهای چینی، امکان مقابله با فرهنگ مهاجم غربی وجود دارد. لذا، زبان شناسان، مربیان، مورخان، باستان شناسان، هنرمندان، و دانشمندان، همگی به معماران هویت فرهنگی و ملی در چین تبدیل شده و هرکدام تلاش میکردند با ابزاری که در اختیارشان بود، به تشکیل و تقویت هویت ملی و فرهنگی چین برای مقابله با چالش غرب کمک کنند.
این روشنفکران، در زمینهی علوم با راه اندازی رشتههای مدرن، و ترجمه و تألیف کتاب و مقالات در زمینهی نقاط اشتراک و اختلاف فرهنگ و فلسفهی چین و غرب در دهههای1920 و 1930، تلاش میکردند بین علوم غربی و سنت چینی پیوند ایجاد کرده و یک هویت واقعی ملی و فرهنگی چینی را توسعه دهند. این گفتمانها در دههی بعد به خاطر دو حادثهی مهم جنگ چین و ژاپن و پیروزی بزرگ کمونیستها در جنگ داخلی پس از سال1945، کاهش یافت.
د- دور چهارم نوسازی هویت در چین از سال1949 و تأسیس چین نو توسط حزب کمونیست در این کشور آغاز و تا سال1978، یعنی دوران آغاز اصلاحات ادامه یافت. این دوره با تلاشهای مضاعف روشنفکران طرفدار حزب کمونیست و دولت برای ایجاد یک هویت فرهنگی و ملی مبتنی بر ایدئولوژی مارکسیست لنینیستی مشخص میشود. پس از استقرار دولت مرکزی، مارکسیسم لنینیسم در ترکیب با اندیشههای مائو، ایدئولوژی دولت جدید شد. طبقهی حاکم مشروعیت قدرت مطلقهی خود را از این ایدئولوژی کسب کرد. این«فلسفهی جدید» یک هویت رسمی برای خود و ملت ساخت و طرفداران و پیروان سایر جریانهای روشنفکری مانند لیبرالیسم غربی، مثبت گرایی، عملگرایی، آرمانگرایی، مذهب و اندیشههای سنتی چین را با زور وادار به عقب نشینی از مواضع خود کرده و مورد اذیت و آزار قرار داد.
لذا، دوران بین سالهای1949 و 1978 را میتوان دوران از صحنه بیرون راندن گستردهی هر دو فرهنگ اروپایی و سنتی چین نامید. حزب کمونیست در این دوره تلاش کرد نفوذ اندیشههای غربی، غیر از علوم طبیعی و ایدئولوژی مارکسیستی، را از بین ببرد، و به اصطلاح فرهنگ سنتی «فئودالی» چین را ریشهکن سازد. اما، واقعیت این است که حزب در تلاش برای تحمیل یک هویت فرهنگی و ملی کمونیستی مستقل از ریشههای فرهنگ سنتی این سرزمین موفق نبود.
ه- به دنبال برگزاری سومین پلنیوم از یازدهمین اجلاس کمیتهی مرکزی حزب در سال1978، که در آن اصول سیاستهای اصلاحی دنگ شیائوپینگ مورد تصویب قرار گرفت، پنجمین و آخرین دورهی تلاش برای یافتن هویت ملی و فرهنگی جدید چین آغاز شد. این دوره با 3تحول مهم مشخص میشود:
- احیای فرهنگ سنتی مبتنی بر آیین کنفوسیوسی؛
- احیای اندیشههای غربی؛
- و ظهور جنبشهای ملیگرایانهی مختلف در مناطق چینی زبان.[۲]
نیز نگاه کنید به
هویت فرهنگی و ملی چین؛ کنفوسیوس و اندیشه های او؛ حزب کمونیست و احیای هویت ملی چین
کتابشناسی
- ↑ Werner Meissner, www.China Perspectives.revues.org
- ↑ سابقی، علی محمد(1392). جامعه و فرهنگ چین. تهران: موسسه فرهنگی، هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی، جلد1، ص.289-296.