نظام فرهنگی روسیه: تفاوت میان نسخه‌ها

از دانشنامه ملل
(صفحه‌ای تازه حاوی «'''. نظام فرهنگی''' '''گفتار یکم. مدیریت فرهنگی کشور''' مدیریت فرهنگی در جامعه گسترده و چند فرهنگی مانند روسیه یک مسئله بنیادین است. در نبود مدیریت متمرکز، دستوری، و ایدئولوژیک دوره شوروی، و از همه مهم تر، برنامه آزادسازی فضای سیاسی و بازگشایی عرص...» ایجاد کرد)
 
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
'''. نظام فرهنگی'''


'''گفتار یکم. مدیریت فرهنگی کشور'''
=== '''[[مدیریت فرهنگی روسیه|مدیریت فرهنگی کشور]]''' ===
 
مدیریت فرهنگی در جامعه گسترده و چند فرهنگی مانند [[روسیه]] یک مسئله بنیادین است. در نبود مدیریت متمرکز، دستوری، و ایدئولوژیک دوره شوروی، و از همه مهم تر، برنامه آزادسازی فضای سیاسی و بازگشایی عرصه مطبوعاتی و دوره گذار پروسترویکایی گورباچف و پس از آن، سرگردانی و سردرگمی و گسیختگی پساامپراتوری عصر یلتسین، حوزه فرهنگ دستخوش بی مدیریتی شده و هجوم فرهنگی غرب و رسانه های غربی، جامعه و فرهنگ را در مسیر فروپاشی و نابودی و بی هویتی قرار داده بود. در واقع، تا سال 1999، همانند بسیاری از عرصه‌های دیگر، مدیریت عرصه فرهنگ در دست جریان غرب گرا و لیبرال بود و مشکلات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی به عرصه مدیریت فرهنگی هم سرایت کرده بود. اما پس از سال های 2000، به آرامی شرائط و محیط و ساختار اداری فرهنگی به سمت نظم و نسق رفت.  از این رو، از اواخر دهه 1980 تا 1990، دولت با کمبود شدید منابع مالی روبرو بود و این موضوع موجب فراموشی بسیاری از عرصه های فرهنگی شد و منجر به اتخاذ نظام اولویتی برای برخی از مؤسسات فرهنگی کشور گردید. آن دسته از مؤسساتی که از وضعیت و شرایط مهم تری نسبت به بقیه برخوردار بودند، اولویت اول را به خود اختصاص می دادند. از جمله چنین مؤسساتی می توان به موزه ها، تئاترها و بایگانی های بسیار معروف کشور نظیر موزه ارمیتاج و بالشوی تیاتر  و گوسی فیلمو فاند اشاره کرد. با وجود حمایت های بین المللی و جهانی که بیشتر در حد حرف بوده تا عمل، بازسازی آثار فرهنگی و هنری کشور به علت نامعلومی به تأخیر افتاده و بسیاری از پروژه های بزرگ فرهنگی کلاً منتفی گردید. در میان باقی مؤسسات، واحدهای عملیاتی کوچکتر، از سازمانهای غیر رسمی بزرگتر که دارای کارمندان متعدد و بودجه ناچیز می باشند، بهتر عمل کرده اند. چندین بنیاد نیمه دولتی به عنوان منابع مالی جدید تأسیس گردیده اند اما در عمل اغلب بنیادهای مذکور به مکانیسم هایی جهت تقلیل منابع مالی دولتی مبدل گردیده اند. عمده ترین مانع در همکاری موفقیت آمیز مؤسسات خصوصی و دولتی، عدم حمایت های مالیاتی از حامیان و خیرین فرهنگی کشور بوده است.
مدیریت فرهنگی در جامعه گسترده و چند فرهنگی مانند [[روسیه]] یک مسئله بنیادین است. در نبود مدیریت متمرکز، دستوری، و ایدئولوژیک دوره شوروی، و از همه مهم تر، برنامه آزادسازی فضای سیاسی و بازگشایی عرصه مطبوعاتی و دوره گذار پروسترویکایی گورباچف و پس از آن، سرگردانی و سردرگمی و گسیختگی پساامپراتوری عصر یلتسین، حوزه فرهنگ دستخوش بی مدیریتی شده و هجوم فرهنگی غرب و رسانه های غربی، جامعه و فرهنگ را در مسیر فروپاشی و نابودی و بی هویتی قرار داده بود. در واقع، تا سال 1999، همانند بسیاری از عرصه های دیگر، مدیریت عرصه فرهنگ در دست جریان غرب گرا و لیبرال بود و مشکلات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی به عرصه مدیریت فرهنگی هم سرایت کرده بود. اما پس از سال های 2000، به آرامی شرائط و محیط و ساختار اداری فرهنگی به سمت نظم و نسق رفت.  از این رو، از اواخر دهه 1980 تا 1990، دولت با کمبود شدید منابع مالی روبرو بود و این موضوع موجب فراموشی بسیاری از عرصه های فرهنگی شد و منجر به اتخاذ نظام اولویتی برای برخی از مؤسسات فرهنگی کشور گردید. آن دسته از مؤسساتی که از وضعیت و شرایط مهم تری نسبت به بقیه برخوردار بودند، اولویت اول را به خود اختصاص می دادند. از جمله چنین مؤسساتی می توان به موزه ها، تئاترها و بایگانی های بسیار معروف کشور نظیر موزه ارمیتاج و بالشوی تیاتر  و گوسی فیلمو فاند اشاره کرد. با وجود حمایت های بین المللی و جهانی که بیشتر در حد حرف بوده تا عمل، بازسازی آثار فرهنگی و هنری کشور به علت نامعلومی به تأخیر افتاده و بسیاری از پروژه های بزرگ فرهنگی کلاً منتفی گردید. در میان باقی مؤسسات، واحدهای عملیاتی کوچکتر، از سازمانهای غیر رسمی بزرگتر که دارای کارمندان متعدد و بودجه ناچیز می باشند، بهتر عمل کرده اند. چندین بنیاد نیمه دولتی به عنوان منابع مالی جدید تأسیس گردیده اند اما در عمل اغلب بنیادهای مذکور به مکانیسم هایی جهت تقلیل منابع مالی دولتی مبدل گردیده اند. عمده ترین مانع در همکاری موفقیت آمیز مؤسسات خصوصی و دولتی، عدم حمایت های مالیاتی از حامیان و خیرین فرهنگی کشور بوده است.


در جریان انتقال نظام سیاسی روسیه، هدف اصلی سیاست فرهنگ فدرال، حفاظت و صیانت از میراث فرهنگی و شبکه موسسات فرهنگی ملی و دولتی فدراسیون روسیه است. در ژون سال 1993، دولت فدراسیون روسیه به اجرای اهداف مذکور پرداخته و بر همین اساس دولت فدرال جهت توسعه و حفاظت از فرهنگ و هنرهای کشور پایه ریزی گردید. در سال 1997، طرح جدید ریاست جمهوری به جریان افتاد. از جمله وظایف مهمی که طی سالهای 97 – 1995 فراروی توسعه فرهنگی روسیه قرار داشت می توان به موارد زیر اشاره کرد:  
در جریان انتقال نظام سیاسی روسیه، هدف اصلی سیاست فرهنگ فدرال، حفاظت و صیانت از میراث فرهنگی و شبکه موسسات فرهنگی ملی و دولتی فدراسیون روسیه است. در ژون سال 1993، دولت فدراسیون روسیه به اجرای اهداف مذکور پرداخته و بر همین اساس دولت فدرال جهت توسعه و حفاظت از فرهنگ و هنرهای کشور پایه ریزی گردید. در سال 1997، طرح جدید ریاست جمهوری به جریان افتاد. از جمله وظایف مهمی که طی سالهای 97 – 1995 فراروی توسعه فرهنگی روسیه قرار داشت می توان به موارد زیر اشاره کرد:  
خط ۱۹: خط ۱۷:
رئيس جمهور فدراسيون روسيه تعيين كننده سمت و سوي سياستهاي داخلي و خارجي كشور بوده، اعضاي دولت فدرال را تعيين نموده و قوانين و دستورالعمل هايي را صادر مي نمايد كه از پشتوانه قانوني برخوردار مي باشند. رئيس جمهور اصول و ضروريات سياستهاي كلي نظام را تنظيم نموده سپس آن را به پارلمان ارائه مي نمايد. در ميان اين سياستها، سياستهاي فرهنگي نيز به چشم مي خورد. مجلس فدرال روسيه نیز به برنامه ريزي جهت تعيين بودجه فدرال، تعيين و تنظيم بودجه لازم بخش فرهنگ كشور، قانونگذاري اصول سياستهاي كلي كشور از قبيل دموكراسي، اقتصاد بازاري، تأمين اجتماعي و تعيين و تنظيم سياستهاي فرهنگي فدرال مبادرت مي نمايد. شوراي فدرال و مجلس دوماي كشور داراي كميسيونهاي تخصصي در امر فرهنگ مي باشند. پس از رئیس جمهور، سیاست های فرهنگی در وحله اول بر عهده وزارت فرهنگ  و ارتباطات جمعی فدراسیون روسیه است. این وزارت خانه ، ارگان اجرایی در حوزه ی سیاست های فرهنگی حکومتی و نقش تنظیم کننده ی فضای فرهنگی، هنری، سینمایی و تئاتر و سایر مسایل و ارتباطات بین المللی است. این وزارت در 9 مارس سال 2004 با زیر مجموعه های خودش تحت عناوین وزارت فرهنگ روسیه فدراتیو، وزارت چاپ ونشر روسیه فدراتیو، وزارت صدا و سیما و رسانه های جمعی و ارگان فدرال بایگانی روسیه به ثبت رسید(<nowiki>http://www.ibl.ru/konf/031209/120.html</nowiki> ).
رئيس جمهور فدراسيون روسيه تعيين كننده سمت و سوي سياستهاي داخلي و خارجي كشور بوده، اعضاي دولت فدرال را تعيين نموده و قوانين و دستورالعمل هايي را صادر مي نمايد كه از پشتوانه قانوني برخوردار مي باشند. رئيس جمهور اصول و ضروريات سياستهاي كلي نظام را تنظيم نموده سپس آن را به پارلمان ارائه مي نمايد. در ميان اين سياستها، سياستهاي فرهنگي نيز به چشم مي خورد. مجلس فدرال روسيه نیز به برنامه ريزي جهت تعيين بودجه فدرال، تعيين و تنظيم بودجه لازم بخش فرهنگ كشور، قانونگذاري اصول سياستهاي كلي كشور از قبيل دموكراسي، اقتصاد بازاري، تأمين اجتماعي و تعيين و تنظيم سياستهاي فرهنگي فدرال مبادرت مي نمايد. شوراي فدرال و مجلس دوماي كشور داراي كميسيونهاي تخصصي در امر فرهنگ مي باشند. پس از رئیس جمهور، سیاست های فرهنگی در وحله اول بر عهده وزارت فرهنگ  و ارتباطات جمعی فدراسیون روسیه است. این وزارت خانه ، ارگان اجرایی در حوزه ی سیاست های فرهنگی حکومتی و نقش تنظیم کننده ی فضای فرهنگی، هنری، سینمایی و تئاتر و سایر مسایل و ارتباطات بین المللی است. این وزارت در 9 مارس سال 2004 با زیر مجموعه های خودش تحت عناوین وزارت فرهنگ روسیه فدراتیو، وزارت چاپ ونشر روسیه فدراتیو، وزارت صدا و سیما و رسانه های جمعی و ارگان فدرال بایگانی روسیه به ثبت رسید(<nowiki>http://www.ibl.ru/konf/031209/120.html</nowiki> ).


در روسیه امروز نقش اصلی در ارتقاء سطح فرهنگی بر عهده دولت است که سهم چشمگیری را در تنظیم فضای فرهنگی جامعه بر عهده دارد . خیلی از موضوعات در فرهنگ بصورت غیر ارادی به جریان می افتد. در شرایط بی ثباتی دولت روسیه، حکومت، احتمالا برای مدتی طولانی هسته اصلی سیاست فرهنگی خواهد بود که می تواند و بایستی سهم خود را در پایه ریزی هسته های جدید، اهداف و سرفصل های سیاست فرهنگی جامعه ایفا کند. تغییرات مکرر در سازمان های اجرایی فرهنگی، ساختار فرهنگی را ناهمگون کرده است. در نقاط حساس و اصلی فرهنگی، مکانیزم های سازمان دهنده که دولت از طریق آنها سیاست فرهنگی خود را اعمال می کند، خود به خود از بین رفته اند. این مطلب گواه آن است که در حال حاضر اصلی ترین مسائل دولت در سیاست فرهنگی، ایجاد سازمان های فرهنگی - اجتماعی متناسب و واقعی (یعنی همان هایی که جوابگوی خواست های امروزه و مورد تقاضای جامعه است)، حمایت از شرکت ارگان های خصوصی اجتماعی در زمینه های فرهنگی، تبیین مفاهیم «ارزش فرهنگی و معنوی» در جامعه، حفظ دست آوردهای فرهنگی و سازماندهی فعالیت های کارآفرینی می باشد. رویکرد به فرهنگ در سطح بالای حکومت در حال تغییر بوده است. درک جایگاه رهبری دولتی در ارتقاء سطح فرهنگی و سیاسی در حال رشد می باشد. فرآیندهای فرهنگی موجود در جامعه که تحقق آنها در زندگی اجتماعی از طریق نهادهای اجتماعی و فرهنگی امکان می یابد، از اهمیت اصلی برخوردار می باشند. علاوه بر این  لازم است با این پروسه برنامه های مشخص آموزشی، فنی، تربیت نیروی انسانی همراه شود تا شرایط برای پیشرفت موفقیت آمیز سیاست فرهنگی حکومت مهیا شود. سیاست فرهنگی حکومتی همانند سابق خود را به عنوان مجموعه عملکردهایی در زمینه ی حل مسائل از طریق نهادهای تخصصی فرهنگی معرفی می کند. سیاست فرهنگی مشخص باعث پیشرفت ارتباط های فرهنگی با کشورهای خارج، حمایت از مجموعه های برگزارکننده تئاتر و کنسرت، فعالیت کتابخانه ها و موزه ها، فعالیت در زمینه حفظ مجموعه های تاریخی و یادبودی، تربیت متخصصان حرفه ای در زمینه ی فعالیت های هنری و خدمات فرهنگی می شود. نهادهای فرهنگی فعلی بستر ساز ایجاد چندین فرم عملی و مناسب فرهنگی در راستای افزایش قلمرو فرهنگی، گسترش سرمایه گذاری مالی در حوزه ی فرهنگی و توسعه حوزه ابزاری و نیروی انسانی شده اند. مشخصه های سیاست فرهنگی در بسیاری از سطوح به گرایش های متعدد برخاسته از نهادهای هدایت کننده فعالیت های تاثیرگذار فرهنگی بستگی دارد.
در روسیه امروز نقش اصلی در ارتقاء سطح فرهنگی بر عهده دولت است که سهم چشمگیری را در تنظیم فضای فرهنگی جامعه بر عهده دارد . خیلی از موضوعات در فرهنگ بصورت غیر ارادی به جریان می افتد. در شرایط بی ثباتی دولت روسیه، حکومت، احتمالا برای مدتی طولانی هسته اصلی سیاست فرهنگی خواهد بود که می تواند و بایستی سهم خود را در پایه ریزی هسته های جدید، اهداف و سرفصل های سیاست فرهنگی جامعه ایفا کند. تغییرات مکرر در سازمان های اجرایی فرهنگی، ساختار فرهنگی را ناهمگون کرده است. در نقاط حساس و اصلی فرهنگی، مکانیزم های سازمان دهنده که دولت از طریق آنها سیاست فرهنگی خود را اعمال می کند، خود به خود از بین رفته اند. این مطلب گواه آن است که در حال حاضر اصلی ترین مسائل دولت در سیاست فرهنگی، ایجاد سازمان های فرهنگی - اجتماعی متناسب و واقعی (یعنی همان هایی که جوابگوی خواست های امروزه و مورد تقاضای جامعه است)، حمایت از شرکت ارگان های خصوصی اجتماعی در زمینه های فرهنگی، تبیین مفاهیم «ارزش فرهنگی و معنوی» در جامعه، حفظ دست آوردهای فرهنگی و سازماندهی فعالیت های کارآفرینی می باشد. رویکرد به فرهنگ در سطح بالای حکومت در حال تغییر بوده است. درک جایگاه رهبری دولتی در ارتقاء سطح فرهنگی و سیاسی در حال رشد می باشد. فرآیندهای فرهنگی موجود در جامعه که تحقق آنها در زندگی اجتماعی از طریق نهادهای اجتماعی و فرهنگی امکان می یابد، از اهمیت اصلی برخوردار می باشند. علاوه بر این  لازم است با این پروسه برنامه های مشخص آموزشی، فنی، تربیت نیروی انسانی همراه شود تا شرایط برای پیشرفت موفقیت آمیز سیاست فرهنگی حکومت مهیا شود. سیاست فرهنگی حکومتی همانند سابق خود را به عنوان مجموعه عملکردهایی در زمینه ی حل مسائل از طریق نهادهای تخصصی فرهنگی معرفی می کند. سیاست فرهنگی مشخص باعث پیشرفت ارتباط های فرهنگی با کشورهای خارج، حمایت از مجموعه های برگزارکننده تئاتر و کنسرت، فعالیت کتابخانه‌هاو موزه ها، فعالیت در زمینه حفظ مجموعه های تاریخی و یادبودی، تربیت متخصصان حرفه ای در زمینه ی فعالیت های هنری و خدمات فرهنگی می شود. نهادهای فرهنگی فعلی بستر ساز ایجاد چندین فرم عملی و مناسب فرهنگی در راستای افزایش قلمرو فرهنگی، گسترش سرمایه گذاری مالی در حوزه ی فرهنگی و توسعه حوزه ابزاری و نیروی انسانی شده اند. مشخصه های سیاست فرهنگی در بسیاری از سطوح به گرایش های متعدد برخاسته از نهادهای هدایت کننده فعالیت های تاثیرگذار فرهنگی بستگی دارد.


سمت و سوی سیاست فرهنگی روسیه که توسط وزارت فرهنگ روسیه فدراتیو تعیین می گردد و در حوزه ی فعالیت سایر وزارت ها و ادارات قرار می گیرد ، نیازمند به تبیین برنامه های مشخص بین سازمانی است. در این راستا حمایت از پیشرفت فرهنگ میهنی، ارتباطات فرهنگی میهن پرستان ساکن خارج از کشور، برنامه های مربوط به جوانان ، سیاست تربیتی در حوزه کودک و نوجوان ، حفظ آثار و مفاخر فرهنگی و استفاده از دستاوردهای تاریخی - فرهنگی ، حمایت از بایگانی و آرشیو دستاوردها، توسعه و رشد دادن استعدادهای مردمی و فعالیت های فرهنگی -تفریحی مردمی و فعالیت های ارگان های فدرال در صدا و سیما است(<nowiki>http://www.ibl.ru/konf/031209/120.html</nowiki> ).
سمت و سوی سیاست فرهنگی روسیه که توسط [[وزارت فرهنگ روسیه فدراتیو]] تعیین می گردد و در حوزه ی فعالیت سایر وزارت‌هاو ادارات قرار می گیرد ، نیازمند به تبیین برنامه های مشخص بین سازمانی است. در این راستا حمایت از پیشرفت فرهنگ میهنی، ارتباطات فرهنگی میهن پرستان ساکن خارج از کشور، برنامه های مربوط به جوانان ، سیاست تربیتی در حوزه کودک و نوجوان ، حفظ آثار و مفاخر فرهنگی و استفاده از دستاوردهای تاریخی - فرهنگی ، حمایت از بایگانی و آرشیو دستاوردها، توسعه و رشد دادن استعدادهای مردمی و فعالیت های فرهنگی -تفریحی مردمی و فعالیت های ارگان های فدرال در صدا و سیما است(<nowiki>http://www.ibl.ru/konf/031209/120.html</nowiki> ).


این وزارتخانه مجري سياستهاي فدرال در امر حمايت و حفاظت از آثار تاريخي و فرهنگي كشور بوده و بر امور صنايع دستي، هنر، كتابخانه هاي عمومي، موزه ها و ديگر مؤسسات فرهنگي و آموزش حرفه اي فرهنگي - هنري كشور نظارت دارد. وزارت مذكور همچنين سازمانهاي فرهنگي فدرال كشور را از محّل بودجة فدرال تأمين مالي نموده و به ارائه كمكهاي فني به مؤسسات و سازمانهاي فرهنگي منطقه اي مبادرت مي نمايد. اين قبيل حمايتها در جهت توسعه و محافظت از فرهنگ و هنر كشور در برنامه هاي فدرال پيشبيني گرديده است. وزارت فرهنگ كشور همچنين در برنامه هاي فدرال ويژة بخش فرهنگي و اجتماعي شركت مي نمايد. وزير فرهنگ، رياست شوراي هماهنگي فدرال در امور فرهنگ، هنر و سينماي كشور را بر عهده دارد. شوراي فوق نيز خود متشكل از رؤساي ادارات فرهنگي ـ منطقه اي و يك نماينده از شوراي وزيران است. به اعضاي فوق بايد كميته دولتي سينما و آرشيو فدرال را نيز اضافه نمود. از جمله اختيارات قانوني منطقه اي فدرال روسيه مي توان از مواردی چون ضمانت رعايت حقوق بشر و حقوق اجتماعي و شهروندي و محافظت از ميراث فرهنگي ملي، اجراي سياستهاي فرهنگي فدرال، تعيين استانداردهاي لازم در آموزشهاي حرفه اي، از طريق طرح برنامه و راهكارهاي مناسب، تعيين اصول كلي مؤسسات و سازمانهاي دولتهاي محلي و تعيين اصول كلي ماليات بندي یاد کرد0آقازاده،10-11).
این وزارتخانه مجري سياستهاي فدرال در امر حمايت و حفاظت از آثار تاريخي و فرهنگي كشور بوده و بر امور صنايع دستي، هنر، كتابخانه هاي عمومي، موزه‌هاو ديگر مؤسسات فرهنگي و آموزش حرفه اي فرهنگي - هنري كشور نظارت دارد. وزارت مذكور همچنين سازمانهاي فرهنگي فدرال كشور را از محّل بودجة فدرال تأمين مالي نموده و به ارائه كمكهاي فني به مؤسسات و سازمانهاي فرهنگي منطقه اي مبادرت مي نمايد. اين قبيل حمايتها در جهت توسعه و محافظت از فرهنگ و هنر كشور در برنامه هاي فدرال پيشبيني گرديده است. وزارت فرهنگ كشور همچنين در برنامه هاي فدرال ويژة بخش فرهنگي و اجتماعي شركت مي نمايد. وزير فرهنگ، رياست شوراي هماهنگي فدرال در امور فرهنگ، هنر و سينماي كشور را بر عهده دارد. شوراي فوق نيز خود متشكل از رؤساي ادارات فرهنگي ـ منطقه اي و يك نماينده از شوراي وزيران است. به اعضاي فوق بايد كميته دولتي سينما و آرشيو فدرال را نيز اضافه نمود. از جمله اختيارات قانوني منطقه اي فدرال روسيه مي توان از مواردی چون ضمانت رعايت حقوق بشر و حقوق اجتماعي و شهروندي و محافظت از ميراث فرهنگي ملي، اجراي سياستهاي فرهنگي فدرال، تعيين استانداردهاي لازم در آموزشهاي حرفه اي، از طريق طرح برنامه و راهكارهاي مناسب، تعيين اصول كلي مؤسسات و سازمانهاي دولتهاي محلي و تعيين اصول كلي ماليات بندي یاد کرد0آقازاده،10-11).


ساختار سازمانی وزارت فرهنگ از زمان روی کار آمدن پوتین و در نتیجه بازسازی کامل ساختار اداری کشور به دست رئیس جمهور ولادیمیر پوتین صورت پذیرفته است. حذف بحث برانگیز کمیته مستقل فیلم کشور و ادغام آن با کمپانی سیرک روسیه از جمله تغییرات عمده صورت گرفته در وزارت فرهنگ محسوب می گردد. ترکیب و ساختار جدید وزارت فرهنگ روسیه شامل وزیر فرهنگ اداری چندین معاون بوده که سه نفر از آنان عنوان معاون اول وزیر را دارا هستند. از جمله وظایف عمده وزیر فرهنگ و معاونین او می توان به توسعه و قانونگذاری در سینمای کشور، حمایت دولت از هنر و توسعه هنرهای فولکلور، حمایت دولت از سینما، حفاظت و حمایت از ارزش های فرهنگی، تحقیق، آموزش و توسعه زیر ساختارهای فرهنگی و اجتماعی، و اجرای سیاست سرمایه گذاری و اقتصاد بر بخش فرهنگ کشور. هیأت های مسئول امور هنری و فرهنگی نیز خود شامل مواردی چون دایره روابط بین المللی فرهنگی، بخش حسابرسی و ممیزی. بخشهای مسئول امور هنری و فرهنگی نیز خود شامل کتابخانه ها، دکوراسیون و طراحی، موزه ها، اطلاعات و روابط عمومی، بازرسی و نظارت بر حفاظت از آثار فرهنگی و تاریخی غیر منقول کشور، بخش تدارکات، و بخش حقوقی می باشد(<nowiki>http://www.bashgah.net/fa/content/show/7853</nowiki>).  
ساختار سازمانی وزارت فرهنگ از زمان روی کار آمدن پوتین و در نتیجه بازسازی کامل ساختار اداری کشور به دست رئیس جمهور ولادیمیر پوتین صورت پذیرفته است. حذف بحث برانگیز کمیته مستقل فیلم کشور و ادغام آن با کمپانی سیرک روسیه از جمله تغییرات عمده صورت گرفته در وزارت فرهنگ محسوب می گردد. ترکیب و ساختار جدید وزارت فرهنگ روسیه شامل وزیر فرهنگ اداری چندین معاون بوده که سه نفر از آنان عنوان معاون اول وزیر را دارا هستند. از جمله وظایف عمده وزیر فرهنگ و معاونین او می توان به توسعه و قانونگذاری در سینمای کشور، حمایت دولت از هنر و توسعه هنرهای فولکلور، حمایت دولت از سینما، حفاظت و حمایت از ارزش های فرهنگی، تحقیق، آموزش و توسعه زیر ساختارهای فرهنگی و اجتماعی، و اجرای سیاست سرمایه گذاری و اقتصاد بر بخش فرهنگ کشور. هیأت های مسئول امور هنری و فرهنگی نیز خود شامل مواردی چون دایره روابط بین المللی فرهنگی، بخش حسابرسی و ممیزی. بخشهای مسئول امور هنری و فرهنگی نیز خود شامل کتابخانه ها، دکوراسیون و طراحی، موزه ها، اطلاعات و روابط عمومی، بازرسی و نظارت بر حفاظت از آثار فرهنگی و تاریخی غیر منقول کشور، بخش تدارکات، و بخش حقوقی می باشد(<nowiki>http://www.bashgah.net/fa/content/show/7853</nowiki>).  
خط ۳۹: خط ۳۷:
ه. همكاريهاي بين دولتي و بين وزارتخانه ای(آقازاده، 10-11).
ه. همكاريهاي بين دولتي و بين وزارتخانه ای(آقازاده، 10-11).


برقراري همكاريهاي بين وزارتخانه اي در حوزه فرهنگ در نتيجه عملكرد مشترك ميان چندين وزارتخانه كشور صورت مي گيرد. به عنوان مثال، وزراي اقتصاد و دارايي روسيه با هماهنگي ساير وزارتخانه هاي كشور پيشنويس بودجه فدرال را تنظيم نموده و به برنامه ريزي در جهت توسعه اجتماعي اقتصادي كشور مبادرت مي نمايند. وزراي مذكور همچنين ليستي از پروژه هاي بزرگ و مهم فرهنگي كشور را كه از محل بودجه ملي تأمين مي گردند، تنظيم نموده و انواع حمايتهاي دولتي از بخشهاي اجتماعي كشور كه شامل فرهنگ و رسانه هاي گروهي نيز مي گردد را به عمل مي آورند. دفتر ویژه همكاريهاي بين المللي فرهنگي با سازمان يونسكو زیر نظر وزارت امور خارجه است. تقسیم مجدد مسئولیت های دولتی منجر به کم رنگ شدن نقش دولت در تأمین بودجه فعالیت های فرهنگی کشور گردید. آزادی نسبی در تهیه بودجه مؤسسات هنری کشور نظیر تئاترها، سینماها و موزه ها در ابتدا به شکل تأمین هزینه ها و سپس تأمین سرمایه پروژه های فرهنگی و هنری اعمال گردید. کنترل دولت بر فعالیت های فرهنگی و هنری و پروژه ها اغلب حذف گردید و این وظیفه بر عهده خود مؤسسات گذارده شد. تنها برخی از فعالیت های فرهنگی کشور نظیر برگزاری مراسم سالگردهای رسمی، جهانی بودند که دولت برای آنها اولویت خاص قائل شده و مبادرت به برگزاری آنها می کرد. یکی از اولویت های فرهنگی کشور حفظ مؤسسات فرهنگی سنتی است. حتی آن زمانی که تأمین بودجه فرهنگی کشور تا حد پرداخت حقوق کارمندان کاهش یافته بود بیشترین سهم بودجه ها صرف بخش مذکور می گردید. آزادی نسبی مدیریتی و مالی که در اواخر سال 1980 به مؤسسات دولتی کشور اعطا شد، همچنان در حد حرف باقی مانده و منابع مالی مؤسسات دولتی و تجاری دست اندر کار فرهنگ و هنر کشور به شدت کنترل می گردید.
برقراري همكاريهاي بين وزارتخانه اي در حوزه فرهنگ در نتيجه عملكرد مشترك ميان چندين وزارتخانه كشور صورت مي گيرد. به عنوان مثال، وزراي اقتصاد و دارايي روسيه با هماهنگي ساير وزارتخانه هاي كشور پيشنويس بودجه فدرال را تنظيم نموده و به برنامه ريزي در جهت توسعه اجتماعي اقتصادي كشور مبادرت مي نمايند. وزراي مذكور همچنين ليستي از پروژه هاي بزرگ و مهم فرهنگي كشور را كه از محل بودجه ملي تأمين مي گردند، تنظيم نموده و انواع حمايتهاي دولتي از بخشهاي اجتماعي كشور كه شامل فرهنگ و رسانه هاي گروهي نيز مي گردد را به عمل مي آورند. دفتر ویژه همكاريهاي بين المللي فرهنگي با سازمان يونسكو زیر نظر وزارت امور خارجه است. تقسیم مجدد مسئولیت های دولتی منجر به کم رنگ شدن نقش دولت در تأمین بودجه فعالیت های فرهنگی کشور گردید. آزادی نسبی در تهیه بودجه مؤسسات هنری کشور نظیر تئاترها، سینماها و موزه‌هادر ابتدا به شکل تأمین هزینه‌هاو سپس تأمین سرمایه پروژه های فرهنگی و هنری اعمال گردید. کنترل دولت بر فعالیت های فرهنگی و هنری و پروژه‌هااغلب حذف گردید و این وظیفه بر عهده خود مؤسسات گذارده شد. تنها برخی از فعالیت های فرهنگی کشور نظیر برگزاری مراسم سالگردهای رسمی، جهانی بودند که دولت برای آنها اولویت خاص قائل شده و مبادرت به برگزاری آنها می کرد. یکی از اولویت های فرهنگی کشور حفظ مؤسسات فرهنگی سنتی است. حتی آن زمانی که تأمین بودجه فرهنگی کشور تا حد پرداخت حقوق کارمندان کاهش یافته بود بیشترین سهم بودجه‌هاصرف بخش مذکور می گردید. آزادی نسبی مدیریتی و مالی که در اواخر سال 1980 به مؤسسات دولتی کشور اعطا شد، همچنان در حد حرف باقی مانده و منابع مالی مؤسسات دولتی و تجاری دست اندر کار فرهنگ و هنر کشور به شدت کنترل می گردید.


گفتار سوم. سیاستگذاری فرهنگی
گفتار سوم. سیاستگذاری فرهنگی


در اندیشه سوسیالیسم، فرهنگ برآمده از شرائط تولیدی و اقتصادی جامعه و روابط میان طبقات است و سیاست فرهنگی اتحاد جماهیر شوروی نیز که از  ایدئوژی مارکسیستی و تفسیر لنینیستی آن سرچشمه می گرفت نمی توانست جدا از این نگرش پایه ای باشد.این موضوع از همان ابتدای انقلاب اکتبر بر فرهنگ حاکم شد اما صرفا از زمانی که استالین در دستورالعملی در سال 1932، باقی مانده سازمان های مستقل فرهنگی و هنری را منحل کرد، واقعیت سخت خود را به جامعه و به ویزه اهالی فرهنگ نشان داد. طبق مرامنامه حزب کمونیست، هنر و تمام متعلقات عرصه فرهنگ باید به آرمان های سوسیالیستی وفادار باشند و بدین ترتیب نظریه رئالیسم سوسیالیستی آغاز شد(قزلسفلی، 1389: 9). در واقع، با ایجاد یک نظام اداری متمرکز و تحت کنترل شدید وضع مقررات قانونی مشابه و کنترل عقیدتی و مقرراتی، شبکه ای از مؤسسات فرهنگی، صحنه فرهنگی کشور را به تصاحب خود در آورده و در سطوح محلی، جمهوری و ملی تشکیل یافتند. ارائه خدمات فرهنگی به اقشار مختلف جامعه، در قالب طرح پنج ساله توسعه اقتصادی ملی ترسیم یافت. توجه ویژه مسئولان رده بالای نظام به آن دسته از مؤسسات فرهنگی بود که از امکان انتقال اطلاعات در سطح بسیار بالا برخوردار بودند. از جمله این مؤسسات می توان به رادیو، سینما، مطبوعات و شبکه مؤسسات فرهنگی که پوشش اطلاعاتی خبری کل کشور به ویژه مناطق روستایی را بر عهده داشتند، اشاره کرد. از سال 1960 با تشکیل اتحادیه فیلمسازان، نظام اتحادیه های تولیدکنندگان هنری کشور تشکیل گردید. وظیفه اصلی این اتحادیه کنترل روشنفکران کشور و سازمان دادن فعالیتهای فرهنگی طبق خواسته و نیاز حزب بلشویک بود. در سال 1953، وزارت فرهنگ اتحاد جماهیر شوروی منحل گردیده و اداره فرهنگ کشور تأسیس یافت. لازم به ذکر است که اداره مذکور به کنترل و هدایت فرهنگ در تمام سطوح جامعه از مناطق روستایی تا فدراسیون روسیه می پرداخت. اتحادیه های فدراسیون روسیه بر فعالیت نهادهای اجرایی کشور نظارت کرده و مؤسسات حزبی کشور نیز در همه سطوح، به کنترل فعالیت اتحادیه های مذکور می پرداختند. کمیته مرکزی، دبیرخانه و دفتر سیاسی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی نیز، نظارت بر این سیستم را بر عهده داشتند. با وجود استیلای این نظام محدود و بسته، حیات فرهنگی کشور همچنان متنوع باقی ماند. به محض این که کنترل های فوق از میان برداشته شدند، تمایلات نهفته ظاهر گردید. در اواخر دهه 1950 و اوایل دهه 1960 اصلاحات خروشچف تحت عنوان «تاو» یا آب شدن یخ ها امیدهای فراوانی را در جهت نیل به رنسانس معنوی در کشور بر انگیخت(آقازاده، 1383: 9-10). در دوره برژنف، که به دوره رکود مشهور شد، با وجود بازگشت به محدودیت های گذشته، اما آزادی های دوره خروشچف کماکان ادامه یافت(Bressler,2009: 363-364 ). در اواسط دهه 1980، گورباچف تغییرات عمده ای را در زمینه فرهنگی کشور پیش کشید که به کاهش فشار عقیدتی و ایدئولوژیکی رسانه ها و کنترل اداری مؤسسات آموزشی و فرهنگی کشور منتج گردید. طبق قانون مصوب 1990 سانسور از مطبوعات و رسانه های کشور حذف گردید. در اوایل سال 1990، کشور به طور کلی کنترل خود را از روی بخش فرهنگ کشور حذف کرد. همزمان با به اوج رسیدن بحران سیاسی و اقتصادی، علاقه مندی جامعه نسبت به امور فرهنگی به کلی از دست رفته و سقوط نظام کمونیستی اتحاد جماهیر شوروی رقم خورد(آقازاده،1383: 10).  
در اندیشه سوسیالیسم، فرهنگ برآمده از شرائط تولیدی و اقتصادی جامعه و روابط میان طبقات است و سیاست فرهنگی اتحاد جماهیر شوروی نیز که از  ایدئوژی مارکسیستی و تفسیر لنینیستی آن سرچشمه می گرفت نمی توانست جدا از این نگرش پایه ای باشد.این موضوع از همان ابتدای انقلاب اکتبر بر فرهنگ حاکم شد اما صرفا از زمانی که استالین در دستورالعملی در سال 1932، باقی مانده سازمان های مستقل فرهنگی و هنری را منحل کرد، واقعیت سخت خود را به جامعه و به ویزه اهالی فرهنگ نشان داد. طبق مرامنامه حزب کمونیست، هنر و تمام متعلقات عرصه فرهنگ باید به آرمان های سوسیالیستی وفادار باشند و بدین ترتیب نظریه رئالیسم سوسیالیستی آغاز شد(قزلسفلی، 1389: 9). در واقع، با ایجاد یک نظام اداری متمرکز و تحت کنترل شدید وضع مقررات قانونی مشابه و کنترل عقیدتی و مقرراتی، شبکه ای از مؤسسات فرهنگی، صحنه فرهنگی کشور را به تصاحب خود در آورده و در سطوح محلی، جمهوری و ملی تشکیل یافتند. ارائه خدمات فرهنگی به اقشار مختلف جامعه، در قالب طرح پنج ساله توسعه اقتصادی ملی ترسیم یافت. توجه ویژه مسئولان رده بالای نظام به آن دسته از مؤسسات فرهنگی بود که از امکان انتقال اطلاعات در سطح بسیار بالا برخوردار بودند. از جمله این مؤسسات می توان به رادیو، سینما، مطبوعات و شبکه مؤسسات فرهنگی که پوشش اطلاعاتی خبری کل کشور به ویژه مناطق روستایی را بر عهده داشتند، اشاره کرد. از سال 1960 با تشکیل اتحادیه فیلمسازان، نظام اتحادیه های تولیدکنندگان هنری کشور تشکیل گردید. وظیفه اصلی این اتحادیه کنترل روشنفکران کشور و سازمان دادن فعالیتهای فرهنگی طبق خواسته و نیاز حزب بلشویک بود. در سال 1953، وزارت فرهنگ اتحاد جماهیر شوروی منحل گردیده و اداره فرهنگ کشور تأسیس یافت. لازم به ذکر است که اداره مذکور به کنترل و هدایت فرهنگ در تمام سطوح جامعه از مناطق روستایی تا فدراسیون روسیه می پرداخت. اتحادیه های فدراسیون روسیه بر فعالیت نهادهای اجرایی کشور نظارت کرده و مؤسسات حزبی کشور نیز در همه سطوح، به کنترل فعالیت اتحادیه های مذکور می پرداختند. کمیته مرکزی، دبیرخانه و دفتر سیاسی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی نیز، نظارت بر این سیستم را بر عهده داشتند. با وجود استیلای این نظام محدود و بسته، حیات فرهنگی کشور همچنان متنوع باقی ماند. به محض این که کنترل های فوق از میان برداشته شدند، تمایلات نهفته ظاهر گردید. در اواخر دهه 1950 و اوایل دهه 1960 اصلاحات خروشچف تحت عنوان «تاو» یا آب شدن یخ‌هاامیدهای فراوانی را در جهت نیل به رنسانس معنوی در کشور بر انگیخت(آقازاده، 1383: 9-10). در دوره برژنف، که به دوره رکود مشهور شد، با وجود بازگشت به محدودیت های گذشته، اما آزادی های دوره خروشچف کماکان ادامه یافت(Bressler,2009: 363-364 ). در اواسط دهه 1980، گورباچف تغییرات عمده ای را در زمینه فرهنگی کشور پیش کشید که به کاهش فشار عقیدتی و ایدئولوژیکی رسانه‌هاو کنترل اداری مؤسسات آموزشی و فرهنگی کشور منتج گردید. طبق قانون مصوب 1990 سانسور از مطبوعات و رسانه های کشور حذف گردید. در اوایل سال 1990، کشور به طور کلی کنترل خود را از روی بخش فرهنگ کشور حذف کرد. همزمان با به اوج رسیدن بحران سیاسی و اقتصادی، علاقه مندی جامعه نسبت به امور فرهنگی به کلی از دست رفته و سقوط نظام کمونیستی اتحاد جماهیر شوروی رقم خورد(آقازاده،1383: 10).  


به هر حال، پیش از فروپاشی، ویژگی های سیاسی و عقیدتی آنچنان بر پیکره فرهنگی کشور گسترده بود که برون‌رفت از آن‌همه ساختارسازی وپی‌ریزی ساختارهای جدید آن‌هم با تنگناهای اقتصادی سالهای آغازین پس از فروپاشی، دشوار می‌نمود، ولی سیاست‌های اقتصادی موفق دوره پوتین این دوران انتقال را به سرعت سپری کرد و اکنون متصدیان امور فرهنگی با بازیابی مجدد خود، توانسته‌اند راه‌های انتقال فرهنگی به دوران متناسب با پس از فروپاشی را به سرعت طی کنند. اهداف کلی سیاست فرهنگی روسیه با تاکید ویژه بر ارزشها و سنتهای فرهنگی ملی با اولویت بندیهای شورای اروپا هماهنگ است. در سیاست‌های جدید فرهنگی تصدی‌گری دولت به حداقل‌ها کاهش یافته است و توان بخش خصوصی و نهادهای مردمی به عنوان عنصر اصلی لحاظ شده است و جالب اینکه مذهب نیز در موضوعات فرهنگی مورد توجه دولت فدراسیون روسیه قرارگرفته است، امری که در دوران پیش از فروپاشی هرگز به آن توجه نمی‌شد(ابراهیمی ترکمان، در سایت:Thttp://www.aftabnews.ir/vdcc10q4.2bqx48laa2.html.
به هر حال، پیش از فروپاشی، ویژگی های سیاسی و عقیدتی آنچنان بر پیکره فرهنگی کشور گسترده بود که برون‌رفت از آن‌همه ساختارسازی وپی‌ریزی ساختارهای جدید آن‌هم با تنگناهای اقتصادی سالهای آغازین پس از فروپاشی، دشوار می‌نمود، ولی سیاست‌های اقتصادی موفق دوره پوتین این دوران انتقال را به سرعت سپری کرد و اکنون متصدیان امور فرهنگی با بازیابی مجدد خود، توانسته‌اند راه‌های انتقال فرهنگی به دوران متناسب با پس از فروپاشی را به سرعت طی کنند. اهداف کلی سیاست فرهنگی روسیه با تاکید ویژه بر ارزشها و سنتهای فرهنگی ملی با اولویت بندیهای شورای اروپا هماهنگ است. در سیاست‌های جدید فرهنگی تصدی‌گری دولت به حداقل‌ها کاهش یافته است و توان بخش خصوصی و نهادهای مردمی به عنوان عنصر اصلی لحاظ شده است و جالب اینکه مذهب نیز در موضوعات فرهنگی مورد توجه دولت فدراسیون روسیه قرارگرفته است، امری که در دوران پیش از فروپاشی هرگز به آن توجه نمی‌شد(ابراهیمی ترکمان، در سایت:Thttp://www.aftabnews.ir/vdcc10q4.2bqx48laa2.html.


در جامعه امروز روسيه، دولت مهمترين نقش را در توسعه فرهنگي ايفا مي كند كه اين كار از طريق تنظيم حوزه فرهنگ در بازار صورت مي گيرد. يكي از مباحثات مهم در اين حوزه، ضرورت قرارگرفتن نهادهاي تشكيل دهنده فرهنگ و محصولات آن زير نظر دولت است. تغييراتي كه در ارگان هاي كنترل كننده دولت به صورت دايم انجام مي گيرد، ساختار آن را تا حد زيادي بر هم زده اند. مكانيزم هاي سازماني كه مجري سياست هاي فرهنگي دولت هستند، در بخش هاي مختلف اين كشور خود را به انحطاط كشيده اند. در جامعه امروز روسيه، راهكار هاي فرهنگي در سطح عالي و در سطح دولت دستخوش تغييرات اساسي شده است و نقش دولت در اداره و توسعه فرهنگ و سياست هاي فرهنگي بسيار بيشتر از قبل شده. پروسه هاي فرهنگي حاضر در جامعه كه توسط نهادهاي اجتماعي و نهادهاي فرهنگي به اجرا درمي آيند،‌ امروز مورد توجه خاص قرار دارند. به همين خاطر دولت در پي تدوين دستوركار مشخص براي تغيير، استفاده از تكنولوژي و آموزش پرسنل است تا بتوانند شرايطرا براي توسعه مطلوب در سياست هاي فرهنگي دولت ايجاد كنند. سياست فرهنگي در روسيه به مجموعه اي از عملكردها در جهت حل مشكلات در نهادهاي تخصصي فرهنگ است و شامل برنامه توسعه روابط فرهنگي با ساير كشورها،‌ حمايت از اتحاديه هاي نمايشي و موسيقي،‌ امور مربوط به كتاب خانه ها و موزه ها و برنامه هاي مربوط به حفظ و نگهداري از مجموعه هاي تاريخي و يادبودها، همكاري در جهت آماده سازي متخصصين حرفه اي در حوزه امور خلاقانه و خدمات فرهنگي مي شود. اين نهادهاي فرهنگي وظيفه دارند فعاليت هاي فرهنگي را طبق صلاحديد سازمان ذيربط، بودجه تعيين شده و ابزارهاي در اختيار و همچنين تكنولوژي روز افزايش بدهند. سياست هاي فرهنگي كه در حوزه مسئوليت هاي ساير وزارت خانه ها به غير وزارت فرهنگ فدراسيون روسيه وارد مي شود، شامل تدوين برنامه هاي ميان سازماني به صورت عمومي است. اين برنامه ها در حقيقت حمايت از توسعه فرهنگ قومي – ملي،‌ روابط فرهنگي با شهروندان مقيم در خارج از كشور، برنامه هاي مختص جوانان، آموزش و پرورش،‌ حفظ و نگهداري از يادبودهاي فرهنگي، استفاده از ميراث تاريخي – فرهنگي، فعاليت هاي فرهنگي – تفريحي مردم و فعاليت هاي آژانس فدرال در بخش تلويزيون و راديو هستند([1] Есаков В.А. Характер, цели, задачи и методы управления отраслью культуры в современных условиях / В.А. Есаков // Общественные науки и современность. – 2005. - № 3. –С. 13.).
در جامعه امروز روسيه، دولت مهمترين نقش را در توسعه فرهنگي ايفا مي كند كه اين كار از طريق تنظيم حوزه فرهنگ در بازار صورت مي گيرد. يكي از مباحثات مهم در اين حوزه، ضرورت قرارگرفتن نهادهاي تشكيل دهنده فرهنگ و محصولات آن زير نظر دولت است. تغييراتي كه در ارگان هاي كنترل كننده دولت به صورت دايم انجام مي گيرد، ساختار آن را تا حد زيادي بر هم زده اند. مكانيزم هاي سازماني كه مجري سياست هاي فرهنگي دولت هستند، در بخش هاي مختلف اين كشور خود را به انحطاط كشيده اند. در جامعه امروز روسيه، راهكار هاي فرهنگي در سطح عالي و در سطح دولت دستخوش تغييرات اساسي شده است و نقش دولت در اداره و توسعه فرهنگ و سياست هاي فرهنگي بسيار بيشتر از قبل شده. پروسه هاي فرهنگي حاضر در جامعه كه توسط نهادهاي اجتماعي و نهادهاي فرهنگي به اجرا درمي آيند،‌ امروز مورد توجه خاص قرار دارند. به همين خاطر دولت در پي تدوين دستوركار مشخص براي تغيير، استفاده از تكنولوژي و آموزش پرسنل است تا بتوانند شرايطرا براي توسعه مطلوب در سياست هاي فرهنگي دولت ايجاد كنند. سياست فرهنگي در روسيه به مجموعه اي از عملكردها در جهت حل مشكلات در نهادهاي تخصصي فرهنگ است و شامل برنامه توسعه روابط فرهنگي با ساير كشورها،‌ حمايت از اتحاديه هاي نمايشي و موسيقي،‌ امور مربوط به كتاب خانه‌هاو موزه‌هاو برنامه هاي مربوط به حفظ و نگهداري از مجموعه هاي تاريخي و يادبودها، همكاري در جهت آماده سازي متخصصين حرفه اي در حوزه امور خلاقانه و خدمات فرهنگي مي شود. اين نهادهاي فرهنگي وظيفه دارند فعاليت هاي فرهنگي را طبق صلاحديد سازمان ذيربط، بودجه تعيين شده و ابزارهاي در اختيار و همچنين تكنولوژي روز افزايش بدهند. سياست هاي فرهنگي كه در حوزه مسئوليت هاي ساير وزارت خانه‌هابه غير وزارت فرهنگ فدراسيون روسيه وارد مي شود، شامل تدوين برنامه هاي ميان سازماني به صورت عمومي است. اين برنامه‌هادر حقيقت حمايت از توسعه فرهنگ قومي – ملي،‌ روابط فرهنگي با شهروندان مقيم در خارج از كشور، برنامه هاي مختص جوانان، آموزش و پرورش،‌ حفظ و نگهداري از يادبودهاي فرهنگي، استفاده از ميراث تاريخي – فرهنگي، فعاليت هاي فرهنگي – تفريحي مردم و فعاليت هاي آژانس فدرال در بخش تلويزيون و راديو هستند([1] Есаков В.А. Характер, цели, задачи и методы управления отраслью культуры в современных условиях / В.А. Есаков // Общественные науки и современность. – 2005. - № 3. –С. 13.).


در خصوص روسيه مي توان به اين نكته اشاره كرد كه طي دوران اصلاحات، سياست هاي مربوط به حوزه شكل دهي فرهنگ روسيه در سطح ملي به طور قابل توجهي ضعيف شده است؛ برنامه هاي هنري ملي كه بر عهده نهادهاي منطقه اي و شهري قرار داشتند، توسعه پيدا نمي كنند و علاوه بر اين، برنامه هاي كودكان و جوانان نيز رشد ضعيفي دارند. با اين حال اين نكته حايز اهميت است كه بسياري از ادارات ذيربط در حال جستجو براي يافتن خطوط مشي درست و راهكارهايي هستند كه پاسخگوي نيازهاي امورز جامعه باشد. وزارت فرهنگ روسيه به اين نتيجه رسيد كه بايد مشكلات سياست هاي فرهنگي و مطالب منتشره توسط ارگان ها را به بحث گذاشت. برخي دانشمندان و متخصصين ضمن بررسي سياست هاي فرهنگي دولت پيشنهاد دادند كه از سياست هاي متمايز كننده برخي مناطق عبور كرده و به استراتژي يك دست سازي بپردازند زيرا امتيازات منطقه و ظرفيت نوآوري به تشويق در توسعه منطقه مي انجامد. ساير متخصصين راجع به لزوم حفظ فضاي فرهنگي واحد با يك مركزيت قوي و رشد مناطق ضمن مقايسه از نظر كيفيت و سطح زندگي سخن مي گويند(Аванесова Г.А. Социальное развитие российских регионов: механизмы самоорганизации и культурная политика / Г.А. Аванесова, О.Н., Астафьева. - М., 2001. – С. 122.)..اين مركز موظف است سياست واحدي براي تمام مناطق تدوين كند كه در فضاي فرهنگي از قدرت اجرايي برخوردار باشد. سياست هاي فرهنگي محلي به صورت جزئي تر و با تنوع بيشتر براي حل مشكلات معيشتي و فرهنگي مردم است كه باز هم از مركز انجام مي گيرد.  مهمترين محورهاي سياست فرهنگي مقامات منطقه اي به صورت زير تعيين مي شود:  
در خصوص روسيه مي توان به اين نكته اشاره كرد كه طي دوران اصلاحات، سياست هاي مربوط به حوزه شكل دهي فرهنگ روسيه در سطح ملي به طور قابل توجهي ضعيف شده است؛ برنامه هاي هنري ملي كه بر عهده نهادهاي منطقه اي و شهري قرار داشتند، توسعه پيدا نمي كنند و علاوه بر اين، برنامه هاي كودكان و جوانان نيز رشد ضعيفي دارند. با اين حال اين نكته حايز اهميت است كه بسياري از ادارات ذيربط در حال جستجو براي يافتن خطوط مشي درست و راهكارهايي هستند كه پاسخگوي نيازهاي امورز جامعه باشد. وزارت فرهنگ روسيه به اين نتيجه رسيد كه بايد مشكلات سياست هاي فرهنگي و مطالب منتشره توسط ارگان‌هارا به بحث گذاشت. برخي دانشمندان و متخصصين ضمن بررسي سياست هاي فرهنگي دولت پيشنهاد دادند كه از سياست هاي متمايز كننده برخي مناطق عبور كرده و به استراتژي يك دست سازي بپردازند زيرا امتيازات منطقه و ظرفيت نوآوري به تشويق در توسعه منطقه مي انجامد. ساير متخصصين راجع به لزوم حفظ فضاي فرهنگي واحد با يك مركزيت قوي و رشد مناطق ضمن مقايسه از نظر كيفيت و سطح زندگي سخن مي گويند(Аванесова Г.А. Социальное развитие российских регионов: механизмы самоорганизации и культурная политика / Г.А. Аванесова, О.Н., Астафьева. - М., 2001. – С. 122.)..اين مركز موظف است سياست واحدي براي تمام مناطق تدوين كند كه در فضاي فرهنگي از قدرت اجرايي برخوردار باشد. سياست هاي فرهنگي محلي به صورت جزئي تر و با تنوع بيشتر براي حل مشكلات معيشتي و فرهنگي مردم است كه باز هم از مركز انجام مي گيرد.  مهمترين محورهاي سياست فرهنگي مقامات منطقه اي به صورت زير تعيين مي شود:  


-      مسايل مرتبط با شغل افراد و كاهش سطح بيكاري؛
-      مسايل مرتبط با شغل افراد و كاهش سطح بيكاري؛
خط ۷۳: خط ۷۱:
در تاريخ 27 اكتبر سال 2012ميلادي دولت لايحه قانوني شماره 1446 «درباره ايجاد تغييرات در برنامه هدفمند فدرال «فرهنگ روسيه» (طي سال هاي 2018-2012)» را به امضاء رساند(Ярошевская т.л. «Глобальный экономический кризис: реалии и пути преодоления»,
در تاريخ 27 اكتبر سال 2012ميلادي دولت لايحه قانوني شماره 1446 «درباره ايجاد تغييرات در برنامه هدفمند فدرال «فرهنگ روسيه» (طي سال هاي 2018-2012)» را به امضاء رساند(Ярошевская т.л. «Глобальный экономический кризис: реалии и пути преодоления»,


СПб.: Институт бизнеса и права, 2009). طبق اين برنامه، كل بودجه اختصاص يافته براي اين تحقق پروژه ها شامل 190407،47 ميليون روبل مي شود كه مبلغ 183667،14 ميليون روبل از بودجه دولتي و 6740،33 ميليون روبل از ساير منابع تامين خواهد شد. طبق گزارشات مندرج در سايت وزارت فرهنگ روسيه، مبلغ 117433،11 ميليون روبل جهت سرمايه گذاري كلان  و مبلغ 739،61 ميليون روبل براي تغييرات و به روز رساني امور پژوهشي، تجربي – ساختاري و نهايتا 72234،74 ميليون روبل براي ساير ملزومات هزينه خواهد شد. اين لايحه قانوني علاوه بر تعيين ميزان سوبسيدها از بودجه دولتي و توزيع آن ميان واحدهاي فدرال به موضوعات جزئي تر از جمله تجهيز موزه ها به كامپيوتر و وسايل ارتباطي، خريد وسايل و ملزومات براي موزه ها و تامين امنيت اشياي موجود با تجهيزات جديد، تشكيل كتابخانه هاي سيار، تشكيل سيستم عمومي دستيابي به كتابخانه الكترونيك ملي، ساخت مراكز سيار چندمنظوره فرهنگي، احياي مراكز فني و تهيه تجهيزات مورد نياز براي مراكز فرهنگي روستايي و ايجاد كتابخانه سيار براي مراكز روستايي، تجهيز موسسات فرهنگي روستايي به وسايط نقليه، تقويت مراكز براي كارهاي گروهي خلاق، توزيع سوبسيد ميان واحدهاي روسيه فدرال كه توسط دولت فدراسيون روسيه به تصويب مي رسد(سايت وزارت فرهنگ روسيه ،برنامههاي هدفمند(<nowiki>http://www.mkrf.ru/dokumenty/583/detail.php?ID=270290</nowiki>).
СПб.: Институт бизнеса и права, 2009). طبق اين برنامه، كل بودجه اختصاص يافته براي اين تحقق پروژه‌هاشامل 190407،47 ميليون روبل مي شود كه مبلغ 183667،14 ميليون روبل از بودجه دولتي و 6740،33 ميليون روبل از ساير منابع تامين خواهد شد. طبق گزارشات مندرج در سايت وزارت فرهنگ روسيه، مبلغ 117433،11 ميليون روبل جهت سرمايه گذاري كلان  و مبلغ 739،61 ميليون روبل براي تغييرات و به روز رساني امور پژوهشي، تجربي – ساختاري و نهايتا 72234،74 ميليون روبل براي ساير ملزومات هزينه خواهد شد. اين لايحه قانوني علاوه بر تعيين ميزان سوبسيدها از بودجه دولتي و توزيع آن ميان واحدهاي فدرال به موضوعات جزئي تر از جمله تجهيز موزه‌هابه كامپيوتر و وسايل ارتباطي، خريد وسايل و ملزومات براي موزه‌هاو تامين امنيت اشياي موجود با تجهيزات جديد، تشكيل كتابخانه هاي سيار، تشكيل سيستم عمومي دستيابي به كتابخانه الكترونيك ملي، ساخت مراكز سيار چندمنظوره فرهنگي، احياي مراكز فني و تهيه تجهيزات مورد نياز براي مراكز فرهنگي روستايي و ايجاد كتابخانه سيار براي مراكز روستايي، تجهيز موسسات فرهنگي روستايي به وسايط نقليه، تقويت مراكز براي كارهاي گروهي خلاق، توزيع سوبسيد ميان واحدهاي روسيه فدرال كه توسط دولت فدراسيون روسيه به تصويب مي رسد(سايت وزارت فرهنگ روسيه ،برنامههاي هدفمند(<nowiki>http://www.mkrf.ru/dokumenty/583/detail.php?ID=270290</nowiki>).
 




الگوی سیاست فرهنگ ملی روسیه امروز با استناد به ملاک ها و معیارهای گوناگونی تعیین می گردد. از جمله این معیارها می توان به طرح الگوی تئوریکی با اساس درک انسانی از فرهنگ و احترام به ارزش های انسانی و نقش سیاسی فرهنگ به مثابه ملغمه ای سنتی از هنر و میراث فرهنگی کشور اشاره کرد. از اهداف بلند مدت سال 2000 کشور دربرنامه ریزی فدرال تحت عنوان فرهنگ روسیه یاد می شود. هدف این برنامه توسعه پتانسیل فرهنگی روسیه و بهره گیری مؤثر و مفید و حفاظت از میراث فرهنگی فدراسیون روسیه است. از جمله اهداف و وظایف طرح دراز مدت دوره گذار می توان به موارد زیر اشاره کرد:  
الگوی سیاست فرهنگ ملی روسیه امروز با استناد به ملاک‌هاو معیارهای گوناگونی تعیین می گردد. از جمله این معیارها می توان به طرح الگوی تئوریکی با اساس درک انسانی از فرهنگ و احترام به ارزش های انسانی و نقش سیاسی فرهنگ به مثابه ملغمه ای سنتی از هنر و میراث فرهنگی کشور اشاره کرد. از اهداف بلند مدت سال 2000 کشور دربرنامه ریزی فدرال تحت عنوان فرهنگ روسیه یاد می شود. هدف این برنامه توسعه پتانسیل فرهنگی روسیه و بهره گیری مؤثر و مفید و حفاظت از میراث فرهنگی فدراسیون روسیه است. از جمله اهداف و وظایف طرح دراز مدت دوره گذار می توان به موارد زیر اشاره کرد:  


الف. نگاهداری و حفاظت از میراث فرهنگی کشور به منظور توسعه حیات فرهنگی کشور؛  
الف. نگاهداری و حفاظت از میراث فرهنگی کشور به منظور توسعه حیات فرهنگی کشور؛  
خط ۸۲: خط ۸۱:
ب. ایجاد فضای فرهنگی یکسان جهت دسترسی یکسان اقشار مختلف جامعه به کالاهای فرهنگی و تهیه و تدارک قوانین ومقررات ضروری جهت گفت و گوی فرهنگی میان اقوام مختلف کشور؛  
ب. ایجاد فضای فرهنگی یکسان جهت دسترسی یکسان اقشار مختلف جامعه به کالاهای فرهنگی و تهیه و تدارک قوانین ومقررات ضروری جهت گفت و گوی فرهنگی میان اقوام مختلف کشور؛  


ج. جهت دهی گروه ها و اشخاص به سمت ارزش های مدرن فرهنگی کشور؛
ج. جهت دهی گروه‌هاو اشخاص به سمت ارزش های مدرن فرهنگی کشور؛


د. حمایت و پشتیبانی دولت از مشارکت فرهنگی و فعالیت های حرفه ای و خلاق؛  
د. حمایت و پشتیبانی دولت از مشارکت فرهنگی و فعالیت های حرفه ای و خلاق؛  
خط ۸۸: خط ۸۷:
ه. حفاظت وصیانت از میراث فرهنگی کشور و استفاده به جا و مؤثر از آن؛  
ه. حفاظت وصیانت از میراث فرهنگی کشور و استفاده به جا و مؤثر از آن؛  


و. توسعه و تقویت زیر ساخت های فرهنگی کشور به منظور دسترسی به کالاهای فرهنگی، منابع اطلاعاتی موزه های کشور، کتابخانه ها و آرشیوها و اتصال به دهکده اطلاعاتی جهانی؛  
و. توسعه و تقویت زیر ساخت های فرهنگی کشور به منظور دسترسی به کالاهای فرهنگی، منابع اطلاعاتی موزه های کشور، کتابخانه‌هاو آرشیوها و اتصال به دهکده اطلاعاتی جهانی؛  


ز. توسعه صنعت فیلم کشور از طریق سازماندهی مجدد بخش دولتی و افزایش تولید فیلم و نمایش های سمعی و بصری؛  
ز. توسعه صنعت فیلم کشور از طریق سازماندهی مجدد بخش دولتی و افزایش تولید فیلم و نمایش های سمعی و بصری؛  
خط ۱۱۶: خط ۱۱۵:
اين اهداف بخصوص اهداف توسعه طلبانه به خاطر وجود بحران فزاينده اقتصادي و سياسي كاملاً به اجرا در نيامده اند. در سياست گذاري فرهنگي روسيه مبحث جاري پيرامون تناقض ميان جايگاه والاي اجتماعي بخش فرهنگ و تخصيص بودجه ناچيز به آن مي باشد. بجز منابع مالي ويژه سال (99-1998) كه به امر بزرگداشت دويستمين سالگرد شاعر بزرگ روسيه - پوشكين اختصاص يافت، بودجه بخش فرهنگ كشور در فاصله سالهاي (98-1996) چندين بار كاهش يافت. اين موضوع باعث رقابت شديد بر سر تأمين بودجه به عنوان مهمترين اولويت مؤسسات فرهنگي كشور گرديد.طرح 2005 - 2001 فرهنگ روسيه در جهت اجراي اصلاحات اساسي در مديريت فرهنگي كشور طراحي گرديده و با نگاهي خوشبينانه به تشريح وضعيت فعلي بخش فرهنگ كشور مي پردازد. پيشرفتهايي در جهت اولويت بندي سياستهاي فرهنگي كشور صورت گرفته است كه از جملة اين اولويتها مي توان از تمركز زدايي در امر قدرت، توسعه رسانه هاي جمعي به ويژه تلويزيون كه خارج از قلمرو وزارت فرهنگ كشور فعاليت مي نمايد و خصوصي سازي و تجاري نمودن فرهنگ كشور یاد کرد. برخلاف امكانات محدود سياسي و اقتصادي كشور، مقامات فدرال در جهت تمركززدايي از حوزه فرهنگ گام برمي دارند. نكته اساسي در اين باره تصويب قانون استقلال فرهنگي كشور مي باشد كه توسط وزارت كشور و به صورت سياست منطقه اي تهيه و تنظيم گرديده است. ماده قانون مذكور توسط شوراي فدرال فرهنگ و هنرهاي زيبا در نوامبر سال 1996 به اجرا درآمد. در اين ميان به برقراري روابط ميان وزارت فرهنگ و انجمنهاي قدرتمند بين منطقه اي نظير منطقه آرال، روسيه مركزي، منطقه شمال غرب، منطقه قفقاز شمالي، منطقه سيبري و شرق دور تأكيد شده است. وزارت فرهنگ تعداد 6 موافقت نامه با انجمنهاي بين منطقه اي و 18 موافقت نامه با اتباع فدراسيون روسيه منعقد نموده است(آقازاده،1383: 13).   
اين اهداف بخصوص اهداف توسعه طلبانه به خاطر وجود بحران فزاينده اقتصادي و سياسي كاملاً به اجرا در نيامده اند. در سياست گذاري فرهنگي روسيه مبحث جاري پيرامون تناقض ميان جايگاه والاي اجتماعي بخش فرهنگ و تخصيص بودجه ناچيز به آن مي باشد. بجز منابع مالي ويژه سال (99-1998) كه به امر بزرگداشت دويستمين سالگرد شاعر بزرگ روسيه - پوشكين اختصاص يافت، بودجه بخش فرهنگ كشور در فاصله سالهاي (98-1996) چندين بار كاهش يافت. اين موضوع باعث رقابت شديد بر سر تأمين بودجه به عنوان مهمترين اولويت مؤسسات فرهنگي كشور گرديد.طرح 2005 - 2001 فرهنگ روسيه در جهت اجراي اصلاحات اساسي در مديريت فرهنگي كشور طراحي گرديده و با نگاهي خوشبينانه به تشريح وضعيت فعلي بخش فرهنگ كشور مي پردازد. پيشرفتهايي در جهت اولويت بندي سياستهاي فرهنگي كشور صورت گرفته است كه از جملة اين اولويتها مي توان از تمركز زدايي در امر قدرت، توسعه رسانه هاي جمعي به ويژه تلويزيون كه خارج از قلمرو وزارت فرهنگ كشور فعاليت مي نمايد و خصوصي سازي و تجاري نمودن فرهنگ كشور یاد کرد. برخلاف امكانات محدود سياسي و اقتصادي كشور، مقامات فدرال در جهت تمركززدايي از حوزه فرهنگ گام برمي دارند. نكته اساسي در اين باره تصويب قانون استقلال فرهنگي كشور مي باشد كه توسط وزارت كشور و به صورت سياست منطقه اي تهيه و تنظيم گرديده است. ماده قانون مذكور توسط شوراي فدرال فرهنگ و هنرهاي زيبا در نوامبر سال 1996 به اجرا درآمد. در اين ميان به برقراري روابط ميان وزارت فرهنگ و انجمنهاي قدرتمند بين منطقه اي نظير منطقه آرال، روسيه مركزي، منطقه شمال غرب، منطقه قفقاز شمالي، منطقه سيبري و شرق دور تأكيد شده است. وزارت فرهنگ تعداد 6 موافقت نامه با انجمنهاي بين منطقه اي و 18 موافقت نامه با اتباع فدراسيون روسيه منعقد نموده است(آقازاده،1383: 13).   


در كشور روسيه، رابطه ميان فرهنگ و رسانه ها شبيه رابطه ميان قدرت و رسانه ها است. رسانه هاي گروهي در اين كشور مديريت خاص خود را داشته و تأثير آنها بر موضوعات سياسي كشور بسيار زياد است. مديريت فرهنگي در اين كشور به مسائلي نظير فرهنگ و هنرهاي سنتي، سينما، ميراث فرهنگي و آموزش حرفه اي ميپردازد. رسانه هاي گروهي كشور به ترجمة آثار فرهنگي رسانه اي غرب به ويژه فرهنگ آمريكايي مبادرت نموده و آن را پخش مي نمايند و اين در حالي است كه هيچ گونه پشتيباني منظمي از توليدات فرهنگي داخلي صورت نمي گيرد. با وجود اين، زمينه عمومي جهت ارتقاء هويت ملي از طريق فرهنگ و در قالب سنت فراهم آمده است. از جملة پيامدهاي ارتقاء هويت ملّي مي توان به محبوبيت فراگير و همه جانبه پخش فيلمهاي روسي از تلويزيون كشور بين سالهاي 70-1939، مبارزه با فرهنگ رسانه اي غرب و حمايت از ارزشهاي ملي رسانه اي و هنري كشور اشاره نمود. آموزشهاي هنري در اتحاد جماهير شوروي سابق به شكل آموزشهاي آكادميك ارائه مي گرديد. مدارس رقص، باله و موسيقي براي كودكان به دنبال تأسيس مؤسسات آموزش عالي پايه ريزي گرديد. مدارس مذكور همچنان به فعاليت مي پردازند اما به علت كمبود شديد منابع مالي و تأمين هزينه از محل شهريه هاي دريافتي از قدرت عمل ضعيفتري برخوردار مي باشند. از سوي ديگر شبكه مدارس هنر، وابسته به دانشگاههاي كشور در حال گسترش بودند زيرا بسياري از مؤسسات آموزشي در سطوح محلي و منطقه اي وضعيت خود را تغيير دادند. به عنوان مثال چندين مدرسه عالي فدرال فرهنگ و هنرهاي زيبا در مناطق مختلف به كالج و دانشگاه تغيير وضعيت داده اند. تمايل به ايجاد يكپارچگي كامل در سيستم آموزش عالي كشور منجر به ادغام مؤسسات دست اندركار فرهنگ و هنرهاي زيباي كشور كه سابقاً وابسته به ادارات فرهنگي و دانشگاهها بودند گرديد. اولويت جاري سياست فرهنگي كشور منجربه برقراري همكاري نزديك و تنگاتنگ ميان مقامات و ادارات فرهنگي و آموزشي در تمامي سطوح اعم از فدرال، منطقه اي و محلي و به كارگيري استانداردهاي بالا در آموزشهاي هنري حرفه اي گرديد. از جملة مشكلات ديگر سياست مذكور سن بالاي مديران فرهنگي، مهاجرت اساتيد و معلمين زُبدة فرهنگي به خارج از كشور است كه به علت دستمزدهاي ناچيز و وضعيت اجتماعي نابسامان كشور تقاضا براي استخدام آنان در خارج به ويژه در رشته هاي موسيقي، رقص و باله افزايش يافته است. عليرغم همكاري سياستگذاران فرهنگي، صنايع فرهنگي كشور از رقابت بخش خصوصي و دولتي كشور برخوردار بوده كه خود اين امر باعث بروز مشكلاتي در مشاركت فرهنگي و صنايع فرهنگي كشور گرديده است(همان، 14).
در كشور روسيه، رابطه ميان فرهنگ و رسانه‌هاشبيه رابطه ميان قدرت و رسانه‌هااست. رسانه هاي گروهي در اين كشور مديريت خاص خود را داشته و تأثير آنها بر موضوعات سياسي كشور بسيار زياد است. مديريت فرهنگي در اين كشور به مسائلي نظير فرهنگ و هنرهاي سنتي، سينما، ميراث فرهنگي و آموزش حرفه اي ميپردازد. رسانه هاي گروهي كشور به ترجمة آثار فرهنگي رسانه اي غرب به ويژه فرهنگ آمريكايي مبادرت نموده و آن را پخش مي نمايند و اين در حالي است كه هيچ گونه پشتيباني منظمي از توليدات فرهنگي داخلي صورت نمي گيرد. با وجود اين، زمينه عمومي جهت ارتقاء هويت ملي از طريق فرهنگ و در قالب سنت فراهم آمده است. از جملة پيامدهاي ارتقاء هويت ملّي مي توان به محبوبيت فراگير و همه جانبه پخش فيلمهاي روسي از تلويزيون كشور بين سالهاي 70-1939، مبارزه با فرهنگ رسانه اي غرب و حمايت از ارزشهاي ملي رسانه اي و هنري كشور اشاره نمود. آموزشهاي هنري در اتحاد جماهير شوروي سابق به شكل آموزشهاي آكادميك ارائه مي گرديد. مدارس رقص، باله و موسيقي براي كودكان به دنبال تأسيس مؤسسات آموزش عالي پايه ريزي گرديد. مدارس مذكور همچنان به فعاليت مي پردازند اما به علت كمبود شديد منابع مالي و تأمين هزينه از محل شهريه هاي دريافتي از قدرت عمل ضعيفتري برخوردار مي باشند. از سوي ديگر شبكه مدارس هنر، وابسته به دانشگاههاي كشور در حال گسترش بودند زيرا بسياري از مؤسسات آموزشي در سطوح محلي و منطقه اي وضعيت خود را تغيير دادند. به عنوان مثال چندين مدرسه عالي فدرال فرهنگ و هنرهاي زيبا در مناطق مختلف به كالج و دانشگاه تغيير وضعيت داده اند. تمايل به ايجاد يكپارچگي كامل در سيستم آموزش عالي كشور منجر به ادغام مؤسسات دست اندركار فرهنگ و هنرهاي زيباي كشور كه سابقاً وابسته به ادارات فرهنگي و دانشگاهها بودند گرديد. اولويت جاري سياست فرهنگي كشور منجربه برقراري همكاري نزديك و تنگاتنگ ميان مقامات و ادارات فرهنگي و آموزشي در تمامي سطوح اعم از فدرال، منطقه اي و محلي و به كارگيري استانداردهاي بالا در آموزشهاي هنري حرفه اي گرديد. از جملة مشكلات ديگر سياست مذكور سن بالاي مديران فرهنگي، مهاجرت اساتيد و معلمين زُبدة فرهنگي به خارج از كشور است كه به علت دستمزدهاي ناچيز و وضعيت اجتماعي نابسامان كشور تقاضا براي استخدام آنان در خارج به ويژه در رشته هاي موسيقي، رقص و باله افزايش يافته است. عليرغم همكاري سياستگذاران فرهنگي، صنايع فرهنگي كشور از رقابت بخش خصوصي و دولتي كشور برخوردار بوده كه خود اين امر باعث بروز مشكلاتي در مشاركت فرهنگي و صنايع فرهنگي كشور گرديده است(همان، 14).


از جمله اولويتهاي اخير فرهنگي كشور روسيه، مي توان به بقاء مؤسسات فرهنگي سنتي (غيررسمي) به عنوان مهمترين اولويت اشاره نمود. حتي آن زماني كه تأمين بودجه فرهنگي كشور تا حد پرداخت حقوق كارمندان كاهش يافته بود بيشترين سهم بودجه ها صرف بخش مذكور مي گرديد. آزادي نسبي مديريتي و مالي كه در اواخر سال 1980 به مؤسسات دولتي كشور اعطا گرديد همچنان در حد حرف باقي مانده و منابع مالي مؤسسات دولتي و تجاري دست اندركار فرهنگ و هنر كشور به شدت كنترل مي شد. تلاش مؤسسات فرهنگي و هنري كشور در جهت ترميم هزينه هاي جاري منجر به پيدايش نظام حقوق قرضه عمومي گرديد كه به نوبه خود اقتصاد كشور روسيه را به فساد كشاند.  
از جمله اولويتهاي اخير فرهنگي كشور روسيه، مي توان به بقاء مؤسسات فرهنگي سنتي (غيررسمي) به عنوان مهمترين اولويت اشاره نمود. حتي آن زماني كه تأمين بودجه فرهنگي كشور تا حد پرداخت حقوق كارمندان كاهش يافته بود بيشترين سهم بودجه‌هاصرف بخش مذكور مي گرديد. آزادي نسبي مديريتي و مالي كه در اواخر سال 1980 به مؤسسات دولتي كشور اعطا گرديد همچنان در حد حرف باقي مانده و منابع مالي مؤسسات دولتي و تجاري دست اندركار فرهنگ و هنر كشور به شدت كنترل مي شد. تلاش مؤسسات فرهنگي و هنري كشور در جهت ترميم هزينه هاي جاري منجر به پيدايش نظام حقوق قرضه عمومي گرديد كه به نوبه خود اقتصاد كشور روسيه را به فساد كشاند.  


'''گفتار چهارم. وضعیت تفکر و جریان های فکری موثر'''
'''گفتار چهارم. وضعیت تفکر و جریان های فکری موثر'''


فلسفه به دنبال مسيحيت شرقي وارد روسيه شد كه فرق عمومي آن با مسيحيت غربي اين بود كه بين دانش فلسفي و ايمان مسيحي فرق مشخص نمي‌گذاشت. فلسفه در سده‌هاي نخست دولت روسی در چارچوب انديشه ديني توسعه يافته و در مستدل كردن اصالت مسيحي دين ارتدوكس و نقش جهاني روسيه به عنوان رم سوم تمركز مي‌كرد. اما پس از تقويت جهت گيري غربي در سياست روسي در قرن 17 و به خصوص در پي اصلاحات ريشه‌اي پطر اول كه قدرت اروپايي- آسيايي را به سوي اروپا گرداند، انديشه فلسفي در روسيه تحت تأثير شديد و چه بسا تعيين كننده فلسفه جديد اروپايي  و به خصوص فرانسوي و آلماني، توسعه يافت. آكادمي علوم روسيه بر اساس مطالعه تجربه آكادمي‌هاي اروپايي تأسيس شد. از این رو، مفهوم اندیشه فلسفی و اجتماعی جدید در روسیه از سده هیجدهم است که مطرح شده است. از نگاه اِن.اُ. لوسکی، ویژگی های فلسفه روسی در این سده ها عبارتند از: کوسمیزم، سفسطه، اجماع، متافیزیک، تدین، اینتوئیتیویزم، پوزیتیویزم، رئالیزم می باشد. و موضوعات پژوهش های فلسفی اندیشمندان روسی در حیطه های مساله انسان؛ کوسمیزم (درک کائنات به عنوان یک ارگانیزم کامل واحد)؛ مسائل اخلاق و آداب؛ مساله انتخاب مسیر تاریخی روسیه- میان غرب یا شرق؛ مساله حکومت؛ مساله دولت؛ مساله عدالت اجتماعی؛ مساله جامعه ایده آل؛ و مساله آینده دور می زده است. مکاتب اصلی فلسفه روس هم به طور کلی عبارتند از: فلسفه تاریخی پ.یا.چادایِف؛ فلسفه غربگرایان و اسلاویانافیل ها- آ.ای.هِرتسن، ان.پ.اُگارِف، ک.د.کاوِلین، و.گ.بِلینسکی، آ.اس.خامیاکوف، ای.و.کیرِیِفسکی، یو.اف.سامارین، آ.ان.استروفسکی، برادران ک.اس. و ای.اس.آکساکوف؛ فلسفه ارتودوکسی- سلطنتی—ان.اف.فیودوروف، ک.ان.لئونتیف؛ فلسفه اف.ام.داستایِفسکی؛ فلسفه ال.ان.تولستوی؛ فلسفه انقلابی-دموکراتیکی—ان.گ.چِرنیشِفسکی، ان.ک.میخائیلوفسکی، ام.آ.باکونین، پ.ال.لاوروف، پ.ان.تکاچِف، آنارشیست پ.آ.کروپوتکین، مارکسیست گ.و.پلِخانوف؛ انسان شناسی فلسفی—نیکلای نیکلایِویچ استراخوف؛ فلسفه لیبرلی—باریس نیکلایِویچ چیچِرین؛ فلسفه و.و.روزانوف؛ فلسفه دینی روسی—و.اس.سالاویُوف، اس.ان.بولگاکوف، پ.آ.فلورِنسکی؛ فلسفه کوسمیزیم—ان.اف.فیودوروف، و.ای.وِرنادسکی، ک.اِ.تسیولکوفسکی، آ.ال.چیژِفسکی؛ فلسفه "خارج روسیه"—د.اس.مِرِژکوفسکی،ال.شِستوف، پ.سوروکین،ان.آ.بردیایِف(<nowiki>http://ru.wikipedia.org/wiki/Русская_философия</nowiki>).
فلسفه به دنبال مسيحيت شرقي وارد روسيه شد كه فرق عمومي آن با مسيحيت غربي اين بود كه بين دانش فلسفي و ايمان مسيحي فرق مشخص نمي‌گذاشت. فلسفه در سده‌هاي نخست دولت روسی در چارچوب انديشه ديني توسعه يافته و در مستدل كردن اصالت مسيحي دين ارتدوكس و نقش جهاني روسيه به عنوان رم سوم تمركز مي‌كرد. اما پس از تقويت جهت گيري غربي در سياست روسي در قرن 17 و به خصوص در پي اصلاحات ريشه‌اي پطر اول كه قدرت اروپايي- آسيايي را به سوي اروپا گرداند، انديشه فلسفي در روسيه تحت تأثير شديد و چه بسا تعيين كننده فلسفه جديد اروپايي  و به خصوص فرانسوي و آلماني، توسعه يافت. آكادمي علوم روسيه بر اساس مطالعه تجربه آكادمي‌هاي اروپايي تأسيس شد. از این رو، مفهوم اندیشه فلسفی و اجتماعی جدید در روسیه از سده هیجدهم است که مطرح شده است. از نگاه اِن.اُ. لوسکی، ویژگی های فلسفه روسی در این سده‌هاعبارتند از: کوسمیزم، سفسطه، اجماع، متافیزیک، تدین، اینتوئیتیویزم، پوزیتیویزم، رئالیزم می باشد. و موضوعات پژوهش های فلسفی اندیشمندان روسی در حیطه های مساله انسان؛ کوسمیزم (درک کائنات به عنوان یک ارگانیزم کامل واحد)؛ مسائل اخلاق و آداب؛ مساله انتخاب مسیر تاریخی روسیه- میان غرب یا شرق؛ مساله حکومت؛ مساله دولت؛ مساله عدالت اجتماعی؛ مساله جامعه ایده آل؛ و مساله آینده دور می زده است. مکاتب اصلی فلسفه روس هم به طور کلی عبارتند از: فلسفه تاریخی پ.یا.چادایِف؛ فلسفه غربگرایان و اسلاویانافیل ها- آ.ای.هِرتسن، ان.پ.اُگارِف، ک.د.کاوِلین، و.گ.بِلینسکی، آ.اس.خامیاکوف، ای.و.کیرِیِفسکی، یو.اف.سامارین، آ.ان.استروفسکی، برادران ک.اس. و ای.اس.آکساکوف؛ فلسفه ارتودوکسی- سلطنتی—ان.اف.فیودوروف، ک.ان.لئونتیف؛ فلسفه اف.ام.داستایِفسکی؛ فلسفه ال.ان.تولستوی؛ فلسفه انقلابی-دموکراتیکی—ان.گ.چِرنیشِفسکی، ان.ک.میخائیلوفسکی، ام.آ.باکونین، پ.ال.لاوروف، پ.ان.تکاچِف، آنارشیست پ.آ.کروپوتکین، مارکسیست گ.و.پلِخانوف؛ انسان شناسی فلسفی—نیکلای نیکلایِویچ استراخوف؛ فلسفه لیبرلی—باریس نیکلایِویچ چیچِرین؛ فلسفه و.و.روزانوف؛ فلسفه دینی روسی—و.اس.سالاویُوف، اس.ان.بولگاکوف، پ.آ.فلورِنسکی؛ فلسفه کوسمیزیم—ان.اف.فیودوروف، و.ای.وِرنادسکی، ک.اِ.تسیولکوفسکی، آ.ال.چیژِفسکی؛ فلسفه "خارج روسیه"—د.اس.مِرِژکوفسکی،ال.شِستوف، پ.سوروکین،ان.آ.بردیایِف(<nowiki>http://ru.wikipedia.org/wiki/Русская_философия</nowiki>).


به هر حال، روسیه از زمان اصلاحات تا کنون بیش از هر چیز جولانگاه سه جریان فکری مهم بوده است.  تاسيس فرهنگستان علوم و مدارس و اصلاحات مذهبي و محدود سازي كليسا از سوی پتر نقطه آغاز این مجادلات فکری و فلسفی بوده است. اصلاحات او موجب محدود شدن قدرت کلیسا و نفوذ فلسفه غرب به روسیه توسط سیستم تحصیلات عالیه ایجاد شده در روسیه گردید. اولین و رایج ترین تفکر متجددانه در روسیه دئیزم بود که طرفداران آن متفکران کلیدی روشنگری روسیه چون: میخائیل لامانوسوف و الکساندر رادیشِف بودند. درست در همین زمان اتمیزم و سِنسوالیزم وارد روسیه شدند. فلسفه روسی همچنین بسیاری از ایده های ماسونی( نیکلای نوویکوف) را تلخیص و تسهیل نمود. گریگوری تیپلوف یکی از اولین فرهنگ های فلسفی روسی را تدوین کرد. زيربناي فكري اين تحولات در حوزه مذهب كشيش تئوفان پروكوپوويچ بود كه به تبليغ انديشه هاي فلسفي بيكن و دكارت پرداخت. پتر هم برتري اخلاق عرفي و نظارت دولت بر روحانيت را پذيرفت(شاني نوف، 1383: 137). پتر دو فرهنگ به وجود می‌آورد: فرهنگ عمودی دولت و نخبگان و فرهنگ افقی مردم (دانکوس، 1371: 148) البته پتر مدعی بود که " چند دهه به اروپا نیاز داریم و بعد از آن میتوانیم به آن پشت کنیم." (همان، 174)، اما این مسیری بی بازگشت بود. او در سال 1700 روزنامه ودوموستی را برای اولین بار به راه انداخت، مجموعه قوانین روسیه را تدوین کرد، و مفهوم منافع عمومی را متذکر شد، اما شیوه او تناقضات زیادی ایجاد کرد، از یک سو میان طرح و سیوه واقعی دولت وفاصله زیاد بود و از سوی دیگر، میان منافع دولت و ملت و منافع شخص تزار فاصله وجود داشت (دانکوس، 1371: 9-178). اصلاحات پتر همچنین، فرهنگ اجتماعی روس را به طرز آشتی‌ناپذیری به دو نیم کرد و طبقات بالای جامعه با فرهنگ غربی، دولتی و دنیوی را در برابر فزهنگ دهقانی قرار دارد. به بیان ساده‌‌تر، فرهنگ "پنجره‌ای باز به روی اروپا"  مقابل فرهنگ روس سنتی قرار گرفت. سن‌پترزبورگ، نامی آلمانی، به دست معماران ایتالیایی و پر از جمعیت غربی، در برابر مسکو، شهری تا بن دندان روسی و به شیوه زیست روسی بود. در سن‌پترزبورگ نخستین آکادمی هلوم روسیه در تسخیر دانشمندان فرانسوی و آلمانی، و مدارس، کارخانجات و گارگاه‌های مدرن شکل گرفت. از اینجا بود که یک [[روسیه جدید]] و متفاوت از گذشته شکل گرفت. روسیه سده‌های 18، 19 و 20 بر مدار تحولی شکل گرفت که از سن‌پترزبورگ و پتر آغاز شد و آن را از روسیه قرن 17 پیش از آن جدا ساخت. بنیان فکر این دوره جدید را می‌توان در اروپای تئوفان پروکویچ یافت. او روحانی عالی‌مقامی از کیان کاتولیک اوکراین بود که آثار فلاسفه اروپایی را خوانده و مجذوب مفاهیم دولت و حاکمبت شده بود و مضمون‌هایی چون اطاعت در جامعه، حقوق پادشاه، یکپارچگی نظام سیاسی در وجود شخص شاه را از هابز و گرسیوس گرفته و در کتاب " عدالت و اراده پادشاه" در قالب مفاهیم دولت، قدرت و ناسیونالیسم آورده بود و روسیه قرن 18 را با اروپای پس از رنسانس، روشنایی و خردگرایی منطبق می‌کرد (دانکوس، 6-195).  از این دوره، معارف سده هیجدهم اروپا به قشر بالاي جامعه روسيه راه يافت و گروهي از اشراف روس به نظريه‌هاي ولتر، ديدرو و افكار فراماسوني روي آوردند (برديايف، 1383: 33). راديشف نخستين روشنفكر روسي بود كه با مطالعه آثار فلسفه سده هيجدهم فرانسه پرورش يافت و از نوشتههاي ولتر، ديدرو و روسو بهره فراوان گرفت و در وجود او، انديشه‌هاي فرانسوي با روحيات روسي درهم آميخت. اما با وجود اين، كاترين دوم، امپراتريس روسيه نيز بانويي روشنفكر بود و با ولتر و ديدرو مكاتبه داشت. اما به هر حال، اسلاو‌گرايان روس كارهاي پتر را خيانت به مباني كلي روس، اعمال فشار و متوقف كردن ادامه پيشرفت مي‌پنداشتند  (برديايف، 1383: 30). او نخستین روزنامه روسیه را به راه انداخت تا روس ها، مانند اروپاییان بتوانند درباره وقایع جاری کسب اطلاع کنند. او تقویم سنتی روسیه را که تاریخ رخدادها را از پیدایش جهان تعیین می کرد، کنار گذاشت و به جای آن تقویم مورد استفاده در اروپای غربی را پذیرفت که تاریخ رخدادها را از میلاد مسیح محاسبه می کرد. درهای مناصب دولتی را که تا آن زمان تنها به پسران اشراف اختصاص داشت، به روی پسران با استعداد خانواده های معمولی گشود. آکادمی علوم را برای ترویج آموزش و پژوهش تأسیس کرد. حتی به مردم دستور داد او را به جای تزار امپراتور بنامند، چرا که عقیده داشت امپراتور بیش تر غربی به نظر می آید. پتر حتی می خواست ظاهر و قیافه روس ها را تغییر دهد. به گزارش مسی، پتر در سال 1698 با چندین تن از اشراف ملاقات کرد و «پس از عبور از میان آنها و تبادل تعارفات ناگهان یک تیغ سلمانی بلند و تیز آورد و شروع به تراشیدن ریش آن ها کرد».
به هر حال، روسیه از زمان اصلاحات تا کنون بیش از هر چیز جولانگاه سه جریان فکری مهم بوده است.  تاسيس فرهنگستان علوم و مدارس و اصلاحات مذهبي و محدود سازي كليسا از سوی پتر نقطه آغاز این مجادلات فکری و فلسفی بوده است. اصلاحات او موجب محدود شدن قدرت کلیسا و نفوذ فلسفه غرب به روسیه توسط سیستم تحصیلات عالیه ایجاد شده در روسیه گردید. اولین و رایج ترین تفکر متجددانه در روسیه دئیزم بود که طرفداران آن متفکران کلیدی روشنگری روسیه چون: میخائیل لامانوسوف و الکساندر رادیشِف بودند. درست در همین زمان اتمیزم و سِنسوالیزم وارد روسیه شدند. فلسفه روسی همچنین بسیاری از ایده های ماسونی( نیکلای نوویکوف) را تلخیص و تسهیل نمود. گریگوری تیپلوف یکی از اولین فرهنگ های فلسفی روسی را تدوین کرد. زيربناي فكري اين تحولات در حوزه مذهب كشيش تئوفان پروكوپوويچ بود كه به تبليغ انديشه هاي فلسفي بيكن و دكارت پرداخت. پتر هم برتري اخلاق عرفي و نظارت دولت بر روحانيت را پذيرفت(شاني نوف، 1383: 137). پتر دو فرهنگ به وجود می‌آورد: فرهنگ عمودی دولت و نخبگان و فرهنگ افقی مردم (دانکوس، 1371: 148) البته پتر مدعی بود که " چند دهه به اروپا نیاز داریم و بعد از آن میتوانیم به آن پشت کنیم." (همان، 174)، اما این مسیری بی بازگشت بود. او در سال 1700 روزنامه ودوموستی را برای اولین بار به راه انداخت، مجموعه قوانین روسیه را تدوین کرد، و مفهوم منافع عمومی را متذکر شد، اما شیوه او تناقضات زیادی ایجاد کرد، از یک سو میان طرح و سیوه واقعی دولت وفاصله زیاد بود و از سوی دیگر، میان منافع دولت و ملت و منافع شخص تزار فاصله وجود داشت (دانکوس، 1371: 9-178). اصلاحات پتر همچنین، فرهنگ اجتماعی روس را به طرز آشتی‌ناپذیری به دو نیم کرد و طبقات بالای جامعه با فرهنگ غربی، دولتی و دنیوی را در برابر فزهنگ دهقانی قرار دارد. به بیان ساده‌‌تر، فرهنگ "پنجره‌ای باز به روی اروپا"  مقابل فرهنگ روس سنتی قرار گرفت. سن‌پترزبورگ، نامی آلمانی، به دست معماران ایتالیایی و پر از جمعیت غربی، در برابر مسکو، شهری تا بن دندان روسی و به شیوه زیست روسی بود. در سن‌پترزبورگ نخستین آکادمی هلوم روسیه در تسخیر دانشمندان فرانسوی و آلمانی، و مدارس، کارخانجات و گارگاه‌های مدرن شکل گرفت. از اینجا بود که یک [[روسیه جدید]] و متفاوت از گذشته شکل گرفت. روسیه سده‌های 18، 19 و 20 بر مدار تحولی شکل گرفت که از سن‌پترزبورگ و پتر آغاز شد و آن را از روسیه قرن 17 پیش از آن جدا ساخت. بنیان فکر این دوره جدید را می‌توان در اروپای تئوفان پروکویچ یافت. او روحانی عالی‌مقامی از کیان کاتولیک اوکراین بود که آثار فلاسفه اروپایی را خوانده و مجذوب مفاهیم دولت و حاکمبت شده بود و مضمون‌هایی چون اطاعت در جامعه، حقوق پادشاه، یکپارچگی نظام سیاسی در وجود شخص شاه را از هابز و گرسیوس گرفته و در کتاب " عدالت و اراده پادشاه" در قالب مفاهیم دولت، قدرت و ناسیونالیسم آورده بود و روسیه قرن 18 را با اروپای پس از رنسانس، روشنایی و خردگرایی منطبق می‌کرد (دانکوس، 6-195).  از این دوره، معارف سده هیجدهم اروپا به قشر بالاي جامعه روسيه راه يافت و گروهي از اشراف روس به نظريه‌هاي ولتر، ديدرو و افكار فراماسوني روي آوردند (برديايف، 1383: 33). راديشف نخستين روشنفكر روسي بود كه با مطالعه آثار فلسفه سده هيجدهم فرانسه پرورش يافت و از نوشتههاي ولتر، ديدرو و روسو بهره فراوان گرفت و در وجود او، انديشه‌هاي فرانسوي با روحيات روسي درهم آميخت. اما با وجود اين، كاترين دوم، امپراتريس روسيه نيز بانويي روشنفكر بود و با ولتر و ديدرو مكاتبه داشت. اما به هر حال، اسلاو‌گرايان روس كارهاي پتر را خيانت به مباني كلي روس، اعمال فشار و متوقف كردن ادامه پيشرفت مي‌پنداشتند  (برديايف، 1383: 30). او نخستین روزنامه روسیه را به راه انداخت تا روس ها، مانند اروپاییان بتوانند درباره وقایع جاری کسب اطلاع کنند. او تقویم سنتی روسیه را که تاریخ رخدادها را از پیدایش جهان تعیین می کرد، کنار گذاشت و به جای آن تقویم مورد استفاده در اروپای غربی را پذیرفت که تاریخ رخدادها را از میلاد مسیح محاسبه می کرد. درهای مناصب دولتی را که تا آن زمان تنها به پسران اشراف اختصاص داشت، به روی پسران با استعداد خانواده های معمولی گشود. آکادمی علوم را برای ترویج آموزش و پژوهش تأسیس کرد. حتی به مردم دستور داد او را به جای تزار امپراتور بنامند، چرا که عقیده داشت امپراتور بیش تر غربی به نظر می آید. پتر حتی می خواست ظاهر و قیافه روس‌هارا تغییر دهد. به گزارش مسی، پتر در سال 1698 با چندین تن از اشراف ملاقات کرد و «پس از عبور از میان آنها و تبادل تعارفات ناگهان یک تیغ سلمانی بلند و تیز آورد و شروع به تراشیدن ریش آن‌هاکرد».


اما تحولات دوره پتر موجب ایجاد جریان های  فکری سیاسی و اجتماعی گوناگونی در روسیه شد که تا امروز همچنان برای روسیه اهمیت دارند. . در واقع، انديشه‎هاي غرب‎گرا و اسلوگرا و اسلاوخواهي و بعدها اوراسياگرا، محصول اصلاحات دوره پتر بودند. اسلاوگرايان كه خود محصول تمدن و فرهنگ دوره پتر بودند، كارهاي پتر را خيانت به مباني ملي روسي، اعمال فشار و متوقف كردن ادامه پيشرفت مي‎پنداشتند. آن‎ها به ويژگي‎هاي مردم روس، تاريخ روس و رسالت ملت روس تاكيد داشتند. نفوذ انديشه‏هاي هگل و شلينگ در سده نوزده با طبايع فكري و انديشه‎اي روس سازگاري بيشتري داشت و انديشه‎هاي مذهب را در اسلاواگرايان بارور كرد. خومياكف آيين مسيحيت ارتدوكس را صورتي بديع بخشيد؛ به گونه‏اي كه در آن انگيزه‏هاي فلسفه اصالت تصور (ايده‎آليسم) آلمان، با محيط روسيه دگرگوني و سازگاري يافت. در انديشه‏هاي مذهبي و فلسفي اسلاوگرايان، خلاقيت و اصالت مشهود است. مدعي رسالت مردم روسيه بودند و آن را جدا از رسالت ملل غرب مي‏دانستند. اصالت اسلاوگرايان در آن بود كه سعي داشتند در طريق ارتدوكس مسيحي شرقي كه مبنا و اساس تاريخ روسيه بود، نيز اصول سلطنت باينديشند. ميان نظام قومي (ملت‎گرايي) رسمي روس و درك اسلاوگرايان از ملت و جامعه تفاوت وجود داشت.  اصول اسلاوگرايان شامل مسيحيت ارتدوكس، سلطنت و مردم بود. آن‎ها معتقد به برتري و اولويت مطلق مذهب و در جست و جوي مسيحيت اتدوكس پاك و منزهي بودند كه از آلودگي و اثرات انحرافي و ناگوار تاريخ، به ويژه از زمان پتر كبير بودند. آن‏ها از مردم روسيه چهره‏اي به دور از تحريف‎هاي خردگرايانه و غربي بود و نيز از تزار انتظار داشتند كه بار سنگين مسئوليت اداره كشور را بر دوش بكشد.
اما تحولات دوره پتر موجب ایجاد جریان های  فکری سیاسی و اجتماعی گوناگونی در روسیه شد که تا امروز همچنان برای روسیه اهمیت دارند. . در واقع، انديشه‎هاي غرب‎گرا و اسلوگرا و اسلاوخواهي و بعدها اوراسياگرا، محصول اصلاحات دوره پتر بودند. اسلاوگرايان كه خود محصول تمدن و فرهنگ دوره پتر بودند، كارهاي پتر را خيانت به مباني ملي روسي، اعمال فشار و متوقف كردن ادامه پيشرفت مي‎پنداشتند. آن‎ها به ويژگي‎هاي مردم روس، تاريخ روس و رسالت ملت روس تاكيد داشتند. نفوذ انديشه‏هاي هگل و شلينگ در سده نوزده با طبايع فكري و انديشه‎اي روس سازگاري بيشتري داشت و انديشه‎هاي مذهب را در اسلاواگرايان بارور كرد. خومياكف آيين مسيحيت ارتدوكس را صورتي بديع بخشيد؛ به گونه‏اي كه در آن انگيزه‏هاي فلسفه اصالت تصور (ايده‎آليسم) آلمان، با محيط روسيه دگرگوني و سازگاري يافت. در انديشه‏هاي مذهبي و فلسفي اسلاوگرايان، خلاقيت و اصالت مشهود است. مدعي رسالت مردم روسيه بودند و آن را جدا از رسالت ملل غرب مي‏دانستند. اصالت اسلاوگرايان در آن بود كه سعي داشتند در طريق ارتدوكس مسيحي شرقي كه مبنا و اساس تاريخ روسيه بود، نيز اصول سلطنت باينديشند. ميان نظام قومي (ملت‎گرايي) رسمي روس و درك اسلاوگرايان از ملت و جامعه تفاوت وجود داشت.  اصول اسلاوگرايان شامل مسيحيت ارتدوكس، سلطنت و مردم بود. آن‎ها معتقد به برتري و اولويت مطلق مذهب و در جست و جوي مسيحيت اتدوكس پاك و منزهي بودند كه از آلودگي و اثرات انحرافي و ناگوار تاريخ، به ويژه از زمان پتر كبير بودند. آن‏ها از مردم روسيه چهره‏اي به دور از تحريف‎هاي خردگرايانه و غربي بود و نيز از تزار انتظار داشتند كه بار سنگين مسئوليت اداره كشور را بر دوش بكشد.
خط ۱۳۴: خط ۱۳۳:
در اواخر سال‌هاي دهه چهل سده نوزدهم در خانه يكي از ملاكان روسيه به نام پتراشفسكي، انجمني ترتيب يافت كه در آن مسائل اجتماعي روسيه و برنامه پديدآوردن انسان‎هايي نو و بهتر مورد بحث و بررسي قرار گرفت. بيشتر اعضاي اين انجمن از پيروان فوريه و سن سيمون بودند. (ب، 62) گرتسن پيرو هگل و فويرباخ بود. او نظري خوشبينانه پيرامون اصل پيشرفت و ترقي نداشت و بدبين بود. (ب، 66)  او نوعي سوسياليسم فردگرايانه و ويژه روسي عرضه كرد كه از نيروي روستاييان و مجامع روستايي روسيه بهره مي‌جست. باور به نيروي مردم ورس و ايمان به حقيقت نهفته در وجود روستاييان روسيه، آخرين وسيله نجات كشور بود. در جبهه غرب‌گرايان روسيه، در اواخر قرن نوزدهم تجزيه روي داد و ليبرال‌ها در مقابل مردم‌گراياني سوسياليست قرار گرفتند.
در اواخر سال‌هاي دهه چهل سده نوزدهم در خانه يكي از ملاكان روسيه به نام پتراشفسكي، انجمني ترتيب يافت كه در آن مسائل اجتماعي روسيه و برنامه پديدآوردن انسان‎هايي نو و بهتر مورد بحث و بررسي قرار گرفت. بيشتر اعضاي اين انجمن از پيروان فوريه و سن سيمون بودند. (ب، 62) گرتسن پيرو هگل و فويرباخ بود. او نظري خوشبينانه پيرامون اصل پيشرفت و ترقي نداشت و بدبين بود. (ب، 66)  او نوعي سوسياليسم فردگرايانه و ويژه روسي عرضه كرد كه از نيروي روستاييان و مجامع روستايي روسيه بهره مي‌جست. باور به نيروي مردم ورس و ايمان به حقيقت نهفته در وجود روستاييان روسيه، آخرين وسيله نجات كشور بود. در جبهه غرب‌گرايان روسيه، در اواخر قرن نوزدهم تجزيه روي داد و ليبرال‌ها در مقابل مردم‌گراياني سوسياليست قرار گرفتند.


مردم گرایان روسیه از بورژوازی و پیشرفت سرمایه داری در روسیه نفرت داشته و به راه پیشرفت خاص روسیه و امکان گذر نکردن از طریق سرمایه داری غرب ایمان داشتند و معتقد بودند که دست تقدیر، مردم روسیه بر آن داشته است تا مسائل اجتماعی را بهتر و سریعتر از غرب حل کنند (بردیایف، 1383: 108). پوپوليسم روسي موردي كلاسيك است كه يك ايدئولوژي پوپوليستي به غايت خوب تنظيم شده است. عمدتا به اين علت كه آن تعدادي از روشنفكران هوشمند روسي را در اواخر قرن نوزدهم به خود جلب نمود. نارودنيك‌ها عليه صنعت‌گرايي به عنوان يك شكل توليد بزرگ مقياس و متمركز ( يعني استراتژي كاپيتاليستي-دولتي) استدلال مي‌كردند اما با همه انواع پيشرفت تكنولوژيك مخالف نبودند. بايد از امتياز « عقب‌ماندگي » روسيه بهره‌برداري مي‌شد، يعني « تلاش براي آنچه كه ديگرانقبلا نه به طور غريزي بلكه به طور آگاهانه به ان دست يافته‌اند. دانستن آن كه در اين مسير از چه چيزي بايد اجتناب ورزي . نارودنيك‌ها ضد دولت‎گرايان ني بودند، كه با نظر به شكل سركوبگرانه‌اي كه صنعتي شدن روسيه بخود گرفتن طبيعي است. با اين وجود نظريات آن‎ها پيرامون دولت دربرگيرنده اختلافات جزئي بسيار بود. شايد جالب‎ترين سهم و نقش آن‎ها نقد ايده تقسيم كار بود. آن‎ها فداكاري‎ها و قرباني‎ها از نظر شخصيت انساني را (كه توسط آدام اسميت و اميا دوركهايم هر دو تصديق شده ولي ضروري تلقي شده بود) براي رسيدن به مجموعه پيچيده منفك شده و جامعه كارآمد نمي‌پذيرفتند. قانون ترقي ميخائيلووسكي خيلي از ايده‌ها و آراء جريان اصلي پيرامون توسعه تفاوت دارد. جريان مخالف اين است:  ترقي، رهيافت تدريجي نسبت به فرد تام و تمام و كامل، نسبت به تقسيم كار ميان اندام‌هاي بشر به كامل‌ترين وجه ممكن و متنوع‌ترين شكل آن و تقسيم كار ميان انسان‌ها در حداقل ممكن مي‌باشد. هرچيزي كه اختلاف و ناهمگوني اعضاي آن را كاهش دهد اخلاقي، عادلانه، منطقي و سودمند است.  مارکسیست ها پیشرفت سرمایه داری و انقلاب بورژوازی را در روسیه ضروری می دانستند. داستایفسکی مظهر انقلاب معنوی و درونی بود و می خواست که انقلاب با خدا و مسیح همراه باشد. او سوسیالیستی بر مبنای مسیحیت ارتدوکس بود. داستایفسکی از پیشرفت متنفر بود.
مردم گرایان روسیه از بورژوازی و پیشرفت سرمایه داری در روسیه نفرت داشته و به راه پیشرفت خاص روسیه و امکان گذر نکردن از طریق سرمایه داری غرب ایمان داشتند و معتقد بودند که دست تقدیر، مردم روسیه بر آن داشته است تا مسائل اجتماعی را بهتر و سریعتر از غرب حل کنند (بردیایف، 1383: 108). پوپوليسم روسي موردي كلاسيك است كه يك ايدئولوژي پوپوليستي به غايت خوب تنظيم شده است. عمدتا به اين علت كه آن تعدادي از روشنفكران هوشمند روسي را در اواخر قرن نوزدهم به خود جلب نمود. نارودنيك‌ها عليه صنعت‌گرايي به عنوان يك شكل توليد بزرگ مقياس و متمركز ( يعني استراتژي كاپيتاليستي-دولتي) استدلال مي‌كردند اما با همه انواع پيشرفت تكنولوژيك مخالف نبودند. بايد از امتياز « عقب‌ماندگي » روسيه بهره‌برداري مي‌شد، يعني « تلاش براي آنچه كه ديگرانقبلا نه به طور غريزي بلكه به طور آگاهانه به ان دست يافته‌اند. دانستن آن كه در اين مسير از چه چيزي بايد اجتناب ورزي . نارودنيك‌ها ضد دولت‎گرايان ني بودند، كه با نظر به شكل سركوبگرانه‌اي كه صنعتي شدن روسيه بخود گرفتن طبيعي است. با اين وجود نظريات آن‎ها پيرامون دولت دربرگيرنده اختلافات جزئي بسيار بود. شايد جالب‎ترين سهم و نقش آن‎ها نقد ايده تقسيم كار بود. آن‎ها فداكاري‎ها و قرباني‎ها از نظر شخصيت انساني را (كه توسط آدام اسميت و اميا دوركهايم هر دو تصديق شده ولي ضروري تلقي شده بود) براي رسيدن به مجموعه پيچيده منفك شده و جامعه كارآمد نمي‌پذيرفتند. قانون ترقي ميخائيلووسكي خيلي از ايده‌ها و آراء جريان اصلي پيرامون توسعه تفاوت دارد. جريان مخالف اين است:  ترقي، رهيافت تدريجي نسبت به فرد تام و تمام و كامل، نسبت به تقسيم كار ميان اندام‌هاي بشر به كامل‌ترين وجه ممكن و متنوع‌ترين شكل آن و تقسيم كار ميان انسان‌ها در حداقل ممكن مي‌باشد. هرچيزي كه اختلاف و ناهمگوني اعضاي آن را كاهش دهد اخلاقي، عادلانه، منطقي و سودمند است.  مارکسیست‌هاپیشرفت سرمایه داری و انقلاب بورژوازی را در روسیه ضروری می دانستند. داستایفسکی مظهر انقلاب معنوی و درونی بود و می خواست که انقلاب با خدا و مسیح همراه باشد. او سوسیالیستی بر مبنای مسیحیت ارتدوکس بود. داستایفسکی از پیشرفت متنفر بود.


در اواخر سده نوزدهم، نیکلای دوم برای افزایش قدرت ملی به منظور به هماوردی طلبیدن غرب، برنامه ای را برای پیشرفت کشور دنبال کرد. این برنامه براساس اندیشه های فریدریش لیست آلمانی و سرگی ویت وزیر دارایی روسیه مجری آن بود. براساس این برنامه، صنعتی شدن به عنوان بنیان اصلی قدرت ملی درنظر آمد و دولت بانی این وضعیت شد. ساخت راه آهن در اولویت قرار گرفت و مالیات های سنگین بر روستاییان بسته شد. البته نباید نقش سرمایه داران خصوصی، سرمایه گذاران خارجی و بازار را نادیده گرفت. بر پایه بررسی ها، سرمایه گذاران خارجی 55 درصد تشکیل سرمایه صنعتی روسیه را از 1893 تا 1900 بر عهده داشتند و این موضوع به ویژه در معدن کاوی و فلزشناسی مهم بود. نرخ سالانه رشد در این دوره 8 درصد بود. برای نوسازی کشاورزی کاری انجام نشد و بستن مالیات های سنگین به آن ضربه زد. تا 1914، روسیه به قدرت صنعتی بزرگی تبدیل شد و ساختار اجتماعی شهرهای بزرگ دستخوش دگرگونی شد (مک دانل، 1389: 9-108).  
در اواخر سده نوزدهم، نیکلای دوم برای افزایش قدرت ملی به منظور به هماوردی طلبیدن غرب، برنامه ای را برای پیشرفت کشور دنبال کرد. این برنامه براساس اندیشه های فریدریش لیست آلمانی و سرگی ویت وزیر دارایی روسیه مجری آن بود. براساس این برنامه، صنعتی شدن به عنوان بنیان اصلی قدرت ملی درنظر آمد و دولت بانی این وضعیت شد. ساخت راه آهن در اولویت قرار گرفت و مالیات های سنگین بر روستاییان بسته شد. البته نباید نقش سرمایه داران خصوصی، سرمایه گذاران خارجی و بازار را نادیده گرفت. بر پایه بررسی ها، سرمایه گذاران خارجی 55 درصد تشکیل سرمایه صنعتی روسیه را از 1893 تا 1900 بر عهده داشتند و این موضوع به ویژه در معدن کاوی و فلزشناسی مهم بود. نرخ سالانه رشد در این دوره 8 درصد بود. برای نوسازی کشاورزی کاری انجام نشد و بستن مالیات های سنگین به آن ضربه زد. تا 1914، روسیه به قدرت صنعتی بزرگی تبدیل شد و ساختار اجتماعی شهرهای بزرگ دستخوش دگرگونی شد (مک دانل، 1389: 9-108).  


جریان بومی و اصیل در فلسفه روس در آغاز قرن نوزدهم پدیدار گشت. از نظر فلسفي، فلسفه ديني قرن نقره‌اي، جالب ترين و ثمر‌بخش ترين جريان فلسفي بود. اين فلسفه در محيط فلسفي حرفه‌اي دانشگاهي موقعيت برتري داشت، ولي به فعاليت در اين محيط بسنده نمي كرد. ولاديمير سالويِف، فيلسوف برجسته‌اي كه  تنها فيلسوف معتبر و انكارناپذير روسيه محسوب ‌مي‌شود،  بنيان گذار و نماينده بارز اين جريان بود. سالويِف كه استعدادهاي فلسفي و ادبي داشت و از تحصيلات  گسترده و آگاهي ممتاز به تاريخ فلسفه برخوردار بود،  يك سيستم اصيل فلسفي را ايجاد كرد كه آن را «فلسفه وحدت همگاني» ناميدند.  فلسفه وحدت همگاني تجربه وسيع ولي ناهمگون و به هم آميخته (سنتز) انديشه‌ها و سنت‌هاي مختلف معنوي و فكري اعم از مذاهب ارتدوكس و كاتوليك، مفهوم خاص تزار روس و اسقف اول رم، فلسفه، دين و هنر، تفكر عقلاني و شهادت معنوي عرفاني، فردگرايي و مبدأ الهي مي باشد. ولاديمير سالويوف آرمان دستيابي به دانش جامع را اعلام كرده و روند طبيعي و تاريخي را به عنوان احياي  وحدت خدا و انسان تعبير مي كرد. بازگشت به فلسفه مذهبي در راستاي سرنوشت عمومي فلسفه اروپايي، واكنشي به بحران آرمان‌هاي عصر روشنگري بود. اين بحران تا آن موقع كاملاً عيان شده بود. ولاديمير سالويِف و پيروان با استعداد او كه گاهي با  او موافق نبودند، در چارچوب انديشه هاي فلسفه ديني موضوعات مبرم و مهم براي تمام اروپا را مورد بحث و بررسي قرار مي دادند و در اين اثنا مهارت بالايي در زمينه تكنيك فلسفي از خود نشان مي دادند. در هر حال، دو دهه اول قرن 20 كه مكتب و روح سالويوف در فلسفه روسي حكمفرما بود، يكي از مراحل بسيار ثمربخش در توسعه فلسفه روسيه بود. در همان سال‌ها  فلسفه روسيه بيش از هر وقت ديگر به فلسفه اروپاي غربي نزديك شده و خود را بخشي از فضاي فكري مرتبط با اروپا مي دانست. سرنوشت فلسفه مذهبي روسي قرن نقره‌اي، سرنوشت دشواري بود. راه هاي توسعه تاريخي و سياسي كشور و علايق معنوي مردم با پيشبيني‌هاي اين فلسفه تفاوت زيادي داشت. مسيرهاي كشور و فلسفه اين كشور از هم جدا شدند. نمايندگان برجسته اين جريان فلسفي به مخالفان فعال عقيدتي  حكومت شوروي كه در اكتبر سال 1917 برقرار شد، تبديل شدند. در سال 1922 اين فلاسفه به خارج از كشور تبعيد شدند. آن‌ها كه از كشورهاي مختلف جهان سر درآوردند، به اعتقادات فلسفي و تاريخي خود پايبند مانده و به فعاليت خود ادامه دادند. آن‌ها تحولات روسيه  و جهان را به عنوان مصداق حقانيت خود تلقي مي‌كردند. از متفکرین آن می توان ایگور واکولسکی را نام برد که مساله ای درباره معنای روسیه به عنوان یک تمدن جداگانه را مطرح نمود. نارضایتی در حل معنای روسیه باعث برانگیخته شدن تفکر اسلاویانافیل ها شد. آلکسی خومیاکوف ایده اجماع را مطرح نمود. ایوان کیرِیفسکی ایده آل روس پدرشاهی پیش از پتر را مطرح نمود. کنستانتین آکساکوف تفاوت میان کشور و دولت را بیان نمود. در روسیه از زمان اصلاحات پتر تا امروز همواره اندیشه و جریان های فکری مهمی در مورد استخراج یک مدل رشد و پیشرفت بومی وجود داشته است. در این رابطه می توان از داستایوسکی و تولستوی یاد کرد. در قلمرو فلسفه دینی روسیه، اندیشه های  ال.ان.تولستوی جایگاه ویژه ای دارد. در اندیشه لف نیکلایِویچ تولستوی (1910-1828)  تاثیرات دیدگاه های کانت، روسو، آ.شوپِنهاور دیده می شود. بسیاری از معاصران وی دیدگاه تولستوی را دنبال می کردند. خود گاندی تولستوی را معلم خود می پنداشت. تولستوی در فلسفه خود ارزش اخلاقی دین را قبول دارد، اما تمامی جنبه های الوهیت آن را رد می کند("دین حقیقی"). هدف شناخت را در جستجوی معنای زندگی انسانی می بیند، آنچه که در هر دینی به آن پرداخته شده است. هر قدرتی را نفی کرده، بر این باور است که الغای دولت لازم است. از آنجا که هر طریق جبری مبارزه را نفی می کند، می پندارد که رهایی از دولت از طریق امتناع هرکس از انجام وظایف دولتی و اجتماعی خود امکان پذیر است.  
جریان بومی و اصیل در فلسفه روس در آغاز قرن نوزدهم پدیدار گشت. از نظر فلسفي، فلسفه ديني قرن نقره‌اي، جالب ترين و ثمر‌بخش ترين جريان فلسفي بود. اين فلسفه در محيط فلسفي حرفه‌اي دانشگاهي موقعيت برتري داشت، ولي به فعاليت در اين محيط بسنده نمي كرد. ولاديمير سالويِف، فيلسوف برجسته‌اي كه  تنها فيلسوف معتبر و انكارناپذير روسيه محسوب ‌مي‌شود،  بنيان گذار و نماينده بارز اين جريان بود. سالويِف كه استعدادهاي فلسفي و ادبي داشت و از تحصيلات  گسترده و آگاهي ممتاز به تاريخ فلسفه برخوردار بود،  يك سيستم اصيل فلسفي را ايجاد كرد كه آن را «فلسفه وحدت همگاني» ناميدند.  فلسفه وحدت همگاني تجربه وسيع ولي ناهمگون و به هم آميخته (سنتز) انديشه‌ها و سنت‌هاي مختلف معنوي و فكري اعم از مذاهب ارتدوكس و كاتوليك، مفهوم خاص تزار روس و اسقف اول رم، فلسفه، دين و هنر، تفكر عقلاني و شهادت معنوي عرفاني، فردگرايي و مبدأ الهي مي باشد. ولاديمير سالويوف آرمان دستيابي به دانش جامع را اعلام كرده و روند طبيعي و تاريخي را به عنوان احياي  وحدت خدا و انسان تعبير مي كرد. بازگشت به فلسفه مذهبي در راستاي سرنوشت عمومي فلسفه اروپايي، واكنشي به بحران آرمان‌هاي عصر روشنگري بود. اين بحران تا آن موقع كاملاً عيان شده بود. ولاديمير سالويِف و پيروان با استعداد او كه گاهي با  او موافق نبودند، در چارچوب انديشه هاي فلسفه ديني موضوعات مبرم و مهم براي تمام اروپا را مورد بحث و بررسي قرار مي دادند و در اين اثنا مهارت بالايي در زمينه تكنيك فلسفي از خود نشان مي دادند. در هر حال، دو دهه اول قرن 20 كه مكتب و روح سالويوف در فلسفه روسي حكمفرما بود، يكي از مراحل بسيار ثمربخش در توسعه فلسفه روسيه بود. در همان سال‌ها  فلسفه روسيه بيش از هر وقت ديگر به فلسفه اروپاي غربي نزديك شده و خود را بخشي از فضاي فكري مرتبط با اروپا مي دانست. سرنوشت فلسفه مذهبي روسي قرن نقره‌اي، سرنوشت دشواري بود. راه هاي توسعه تاريخي و سياسي كشور و علايق معنوي مردم با پيشبيني‌هاي اين فلسفه تفاوت زيادي داشت. مسيرهاي كشور و فلسفه اين كشور از هم جدا شدند. نمايندگان برجسته اين جريان فلسفي به مخالفان فعال عقيدتي  حكومت شوروي كه در اكتبر سال 1917 برقرار شد، تبديل شدند. در سال 1922 اين فلاسفه به خارج از كشور تبعيد شدند. آن‌ها كه از كشورهاي مختلف جهان سر درآوردند، به اعتقادات فلسفي و تاريخي خود پايبند مانده و به فعاليت خود ادامه دادند. آن‌ها تحولات روسيه  و جهان را به عنوان مصداق حقانيت خود تلقي مي‌كردند. از متفکرین آن می توان ایگور واکولسکی را نام برد که مساله ای درباره معنای روسیه به عنوان یک تمدن جداگانه را مطرح نمود. نارضایتی در حل معنای روسیه باعث برانگیخته شدن تفکر اسلاویانافیل‌هاشد. آلکسی خومیاکوف ایده اجماع را مطرح نمود. ایوان کیرِیفسکی ایده آل روس پدرشاهی پیش از پتر را مطرح نمود. کنستانتین آکساکوف تفاوت میان کشور و دولت را بیان نمود. در روسیه از زمان اصلاحات پتر تا امروز همواره اندیشه و جریان های فکری مهمی در مورد استخراج یک مدل رشد و پیشرفت بومی وجود داشته است. در این رابطه می توان از داستایوسکی و تولستوی یاد کرد. در قلمرو فلسفه دینی روسیه، اندیشه های  ال.ان.تولستوی جایگاه ویژه ای دارد. در اندیشه لف نیکلایِویچ تولستوی (1910-1828)  تاثیرات دیدگاه های کانت، روسو، آ.شوپِنهاور دیده می شود. بسیاری از معاصران وی دیدگاه تولستوی را دنبال می کردند. خود گاندی تولستوی را معلم خود می پنداشت. تولستوی در فلسفه خود ارزش اخلاقی دین را قبول دارد، اما تمامی جنبه های الوهیت آن را رد می کند("دین حقیقی"). هدف شناخت را در جستجوی معنای زندگی انسانی می بیند، آنچه که در هر دینی به آن پرداخته شده است. هر قدرتی را نفی کرده، بر این باور است که الغای دولت لازم است. از آنجا که هر طریق جبری مبارزه را نفی می کند، می پندارد که رهایی از دولت از طریق امتناع هرکس از انجام وظایف دولتی و اجتماعی خود امکان پذیر است.  


یکی دیگر از این اندیشمندان الکساندر پانارین است. این فیلسوف روس با انتقاد از مفهوم پیشرفت تاریخی در غرب، از طرح مفهوم مکان در پیشرفت استقبال می کند و در آن از حق ملت های غیر اروپایی برای متفاوت بودن استقبال می کند؛ خاص بودن فرهنگ براساس عنصر مکان و فضا و در مقیاس افق. از نگاه او، هر تمدنی به نوبه خود، عقایدی مافوق تجربه دارد و حاصل بخشی از حقیقت الهی است و گونه گونه تمدن ها، اشکال مختلفی از حیات معنوی و نیز ساختارها و تقدیرهای تاریخی را به دنبال دارد. او عنصر فرهنگ را هسته اصلی تمدن می داند. او به یک مدل بلند مدت تاریخی توجه دارد. بهره گیری او از میراث علمی غرب در خدمت پروژه ایدئولوژیک اش قرار داشت. او از بیداری تمدنی در برابر غرب و یافتن اشکال دیگری از توسعه سخن می گوید. واحد تحلیل او تمدن، فرهنگ و امپراتوری است  و از نگاه او، آینده به آنهایی تعلق دارد که هنوز عقب مانده اند، به ملت های جوانی که قادر خواهند بود از خطاهای جامعه صنعتی بپرهیزند و روی دست آنها بلند شوند. از نگاه او، فقط [[روسیه معاصر]] می تواند از مدرنیته انتقاد کند، بی آنکه رویکردی سنت گرایانه داشته باشد و علت آن هم این است که روسیه به صورتی دوجانبه مدرن است. هم زمان، پسا صنعتی و پسا استبدادی است (لاروئل، 1388: 167). به باور پانارین، روسیه نشان می دهد که غرب تنها نیروی محرک توسعه نیست و از بسیاری جهات، آینده عصر پسا صنعتی به آینده روسیه وابسته است. او بر کثرت گرایی متمایز اوراسیایی به عنوان آیینی از تکثر شیوه های زندگی تأکید می کند: «اصل کثرت گرایی فرهنگی و نیز توجه و مدارا با تجارب مختلف قومی-فرهنگی در امپراتوری اوراسیایی» (همان، 171). پانارین امپراتوری را مشروع می داند؛ ترجیح داشتن سرزمین بر زمان، این امکان را می دهد که روسیه تحولی ادواری داشته باشد (171). اما باور دارد که «دین اصول همگانی و فراقومی فرهنگی و اخلاقی را نهادینه می کند و نوعی اجتماع معنوی را ایجاد می کند که از پاره ای جهات مافوق محدودیت مکانی نهفته در هر نوع رژیم سیاسی معین، سنت قوم مدار یا جغرافیای طبیعی است.» از نگاه او، دین جو هر تمدن را می سازد و سنت بزرگ حکومت اوراسیاییی آینده نمی تواند به مسیحیت شرقی محدود باشد و کلیسای ارتدوکس و اسلام و تلفیق انجیل و قرآن اندیشه اوراسیایی را ناگسستنی می کند؛ «ما به این نیرومند جدیدی نیاز داریم که رهایی بخش جهان باشد» (همان، 173). این ایده، راه سوم اقتصادی و اجتماعی است (174).
یکی دیگر از این اندیشمندان الکساندر پانارین است. این فیلسوف روس با انتقاد از مفهوم پیشرفت تاریخی در غرب، از طرح مفهوم مکان در پیشرفت استقبال می کند و در آن از حق ملت های غیر اروپایی برای متفاوت بودن استقبال می کند؛ خاص بودن فرهنگ براساس عنصر مکان و فضا و در مقیاس افق. از نگاه او، هر تمدنی به نوبه خود، عقایدی مافوق تجربه دارد و حاصل بخشی از حقیقت الهی است و گونه گونه تمدن ها، اشکال مختلفی از حیات معنوی و نیز ساختارها و تقدیرهای تاریخی را به دنبال دارد. او عنصر فرهنگ را هسته اصلی تمدن می داند. او به یک مدل بلند مدت تاریخی توجه دارد. بهره گیری او از میراث علمی غرب در خدمت پروژه ایدئولوژیک اش قرار داشت. او از بیداری تمدنی در برابر غرب و یافتن اشکال دیگری از توسعه سخن می گوید. واحد تحلیل او تمدن، فرهنگ و امپراتوری است  و از نگاه او، آینده به آنهایی تعلق دارد که هنوز عقب مانده اند، به ملت های جوانی که قادر خواهند بود از خطاهای جامعه صنعتی بپرهیزند و روی دست آنها بلند شوند. از نگاه او، فقط [[روسیه معاصر]] می تواند از مدرنیته انتقاد کند، بی آنکه رویکردی سنت گرایانه داشته باشد و علت آن هم این است که روسیه به صورتی دوجانبه مدرن است. هم زمان، پسا صنعتی و پسا استبدادی است (لاروئل، 1388: 167). به باور پانارین، روسیه نشان می دهد که غرب تنها نیروی محرک توسعه نیست و از بسیاری جهات، آینده عصر پسا صنعتی به آینده روسیه وابسته است. او بر کثرت گرایی متمایز اوراسیایی به عنوان آیینی از تکثر شیوه های زندگی تأکید می کند: «اصل کثرت گرایی فرهنگی و نیز توجه و مدارا با تجارب مختلف قومی-فرهنگی در امپراتوری اوراسیایی» (همان، 171). پانارین امپراتوری را مشروع می داند؛ ترجیح داشتن سرزمین بر زمان، این امکان را می دهد که روسیه تحولی ادواری داشته باشد (171). اما باور دارد که «دین اصول همگانی و فراقومی فرهنگی و اخلاقی را نهادینه می کند و نوعی اجتماع معنوی را ایجاد می کند که از پاره ای جهات مافوق محدودیت مکانی نهفته در هر نوع رژیم سیاسی معین، سنت قوم مدار یا جغرافیای طبیعی است.» از نگاه او، دین جو هر تمدن را می سازد و سنت بزرگ حکومت اوراسیاییی آینده نمی تواند به مسیحیت شرقی محدود باشد و کلیسای ارتدوکس و اسلام و تلفیق انجیل و قرآن اندیشه اوراسیایی را ناگسستنی می کند؛ «ما به این نیرومند جدیدی نیاز داریم که رهایی بخش جهان باشد» (همان، 173). این ایده، راه سوم اقتصادی و اجتماعی است (174).


همچنین باید از الکساندر سولژ نیتسین (2007-1918) یاد کرد. او یک ناراضی دوره کمونیسم و برنده جایزه نوبل است. از نگاه او، شرایط عموماً مشقت بار زندگی و سختی معیشت در شوروی، انسان هایی ژرف تر با شخصیت هایی استوارتر از انسان مرفه غربی می سازد. او در مقاله ای با عنوان «چگونه روسیه را بسازیم؟» دیدگاه های خود را مطرح می کند. او یک مذهبی است که قائل به درک حقیقت همه ادیان است. او هنگام بررسی تأثیر عوامل بر فرایند تحول و پیشرفت اجتماعی اولویت را به عوامل معنوی می دهد؛ خصوصیات روانی یک ملت می تواند به گونه ای چشمگیر و گاه سرنوشت ساز، بر مسیر تاریخ یک ملت تأثیر گذارد. افکار او با فلاسفه ایده آلیست روس در دو دهه اول قرن بیستم، به ویژه بردیایف هم سو است. نظر او در باب دموکراسی آن است که در روسیه اصول دموکراسی تحقق پذیر است، اما باید از کاپیتالیسم افسار گسیخته دوری کرد. او به نظریه «رسالت ملت روس» باور دارد (سولژ نیتسین، 1374: 16). از نگاه او، باور به اینکه «پیشرفت» ضرورتاً دلخواه ترین غایت یک جامعه است، اشتباه است و «پیشرفت بی وقفه» را افسانه می داند و نباید در پی رشد مداوم اقتصادی باشیم، بلکه باید بکوشیم به سطح پایدار و استوار اقتصادی دست یابیم. رشد اقتصادی ویرانگر است. باید به وسیله «تکنولوژی صنایع کوچک» کشور را نجات داد. نجات بشر در گرو تغییر تکنولوژی و متعادل ساختن آن  در بیست تا سی سال آینده است (همان، 56). به باور او، هیچ نیرویی جز مسیحیت قادر نیست روسیه را از انحطاط اخلاقی نجات دهد. او غرب معاصر را الگوی خوبی نمی داند، بلکه همواره خصلت های جمعی و ملی سنگ بنای ایجاد جوامع بوده اند (156). روسیه نیاز به تحمیل ها ندارد. روسیه بر اثر تقلید از چیزهایی غیر ضروری و بیگانه و گم کردن بسیاری از ارزش های خودی، امروز بیش از هر کشور دیگری نیاز به رشد و توسعه درونی دارد، هم به لحاظ روانی و هم از جهت جغرافیایی، اقتصادی و اجتماعی (201).
همچنین باید از الکساندر سولژ نیتسین (2007-1918) یاد کرد. او یک ناراضی دوره کمونیسم و برنده جایزه نوبل است. از نگاه او، شرایط عموماً مشقت بار زندگی و سختی معیشت در شوروی، انسان هایی ژرف تر با شخصیت هایی استوارتر از انسان مرفه غربی می سازد. او در مقاله ای با عنوان «چگونه روسیه را بسازیم؟» دیدگاه های خود را مطرح می کند. او یک مذهبی است که قائل به درک حقیقت همه ادیان است. او هنگام بررسی تأثیر عوامل بر فرایند تحول و پیشرفت اجتماعی اولویت را به عوامل معنوی می دهد؛ خصوصیات روانی یک ملت می تواند به گونه ای چشمگیر و گاه سرنوشت ساز، بر مسیر تاریخ یک ملت تأثیر گذارد. افکار او با فلاسفه ایده آلیست روس در دو دهه اول قرن بیستم، به ویژه بردیایف هم سو است. نظر او در باب دموکراسی آن است که در روسیه اصول دموکراسی تحقق پذیر است، اما باید از کاپیتالیسم افسار گسیخته دوری کرد. او به نظریه «رسالت ملت روس» باور دارد (سولژ نیتسین، 1374: 16). از نگاه او، باور به اینکه «پیشرفت» ضرورتاً دلخواه ترین غایت یک جامعه است، اشتباه است و «پیشرفت بی وقفه» را افسانه می داند و نباید در پی رشد مداوم اقتصادی باشیم، بلکه باید بکوشیم به سطح پایدار و استوار اقتصادی دست یابیم. رشد اقتصادی ویرانگر است. باید به وسیله «تکنولوژی صنایع کوچک» کشور را نجات داد. نجات بشر در گرو تغییر تکنولوژی و متعادل ساختن آن  در بیست تا سی سال آینده است (همان، 56). به باور او، هیچ نیرویی جز مسیحیت قادر نیست روسیه را از انحطاط اخلاقی نجات دهد. او غرب معاصر را الگوی خوبی نمی داند، بلکه همواره خصلت های جمعی و ملی سنگ بنای ایجاد جوامع بوده اند (156). روسیه نیاز به تحمیل‌هاندارد. روسیه بر اثر تقلید از چیزهایی غیر ضروری و بیگانه و گم کردن بسیاری از ارزش های خودی، امروز بیش از هر کشور دیگری نیاز به رشد و توسعه درونی دارد، هم به لحاظ روانی و هم از جهت جغرافیایی، اقتصادی و اجتماعی (201).


الکساندر دوگین نیز از اندیشمندان دینی مطرح روسیه است. سنت گرایی تأثیر اساسی بر دوگین داشت و در کلمه مرجع فکری اصلی و مبنای گرایش های سیاسی و اوراسیاگرایی اوست. اوراسیاگرایی فقط در صورتی منطقی است که بر مبنای بازگشت به باورهای گذشته استوار باشد. او خواستار احیای دانش باطنی به عنوان بخشی از تحقیقات علمی است و به پایان قریب الوقوع دانش اثبات گرایی و احیای علوم ترکیبی باور دارد. دوگین نقش جهانی روسیه را در تمایزات نهادینه ریز ترکیب می کند. روسیه به لحاظ نژادی، شمالی است؛ به لحاظ فرهنگی، شرقی است؛ به لحاظ اقتصادی، جنوبی است (لاروئل، 1388: 227). به لحاظ اقتصادی، او حامی اعطای نقش حیاتی به دولت در ساختارهای تولید است. او امیدوار است که منابع نظری سوسیالیسم جدیدی را بر مبنای نسخه پدرسالارانه ای از اقتصاد کینزی ایجاد کند. ضمن حمایت از فناری های مدرن، «نوسازی بدون غربی شدن» با تکیه بر ترکیبی از «باز شدن درها و پویایی به همراه سنت و محافظه کاری» نسخه پیشرفت موردنظر او برای روسیه است (30-229).  
الکساندر دوگین نیز از اندیشمندان دینی مطرح روسیه است. سنت گرایی تأثیر اساسی بر دوگین داشت و در کلمه مرجع فکری اصلی و مبنای گرایش های سیاسی و اوراسیاگرایی اوست. اوراسیاگرایی فقط در صورتی منطقی است که بر مبنای بازگشت به باورهای گذشته استوار باشد. او خواستار احیای دانش باطنی به عنوان بخشی از تحقیقات علمی است و به پایان قریب الوقوع دانش اثبات گرایی و احیای علوم ترکیبی باور دارد. دوگین نقش جهانی روسیه را در تمایزات نهادینه ریز ترکیب می کند. روسیه به لحاظ نژادی، شمالی است؛ به لحاظ فرهنگی، شرقی است؛ به لحاظ اقتصادی، جنوبی است (لاروئل، 1388: 227). به لحاظ اقتصادی، او حامی اعطای نقش حیاتی به دولت در ساختارهای تولید است. او امیدوار است که منابع نظری سوسیالیسم جدیدی را بر مبنای نسخه پدرسالارانه ای از اقتصاد کینزی ایجاد کند. ضمن حمایت از فناری های مدرن، «نوسازی بدون غربی شدن» با تکیه بر ترکیبی از «باز شدن درها و پویایی به همراه سنت و محافظه کاری» نسخه پیشرفت موردنظر او برای روسیه است (30-229).  


در قرن 20 در رابطه با حوادث رخ داده در روسیه، فلسفه روسیه تقسیم به مارکسیسم روسی و فلسفه روسی خارج می شود. قسمتی از فیلسوفان به خارج از کشور تبعید شدند، اما بخشی در روسیه شوروی باقی ماندند: پاول فلورِنسکی و شاگردش آلکسی لوسِف. جایگاه مهم را در فلسفه روسی نیمه اول قرن 20 آثار نیکلای آلکساندرویچ بِردیایِف(1948-1874) به خود اختصاص داده است، اکثر در تصورات درخشان اگزیستنتیالیسم روسی. بِردیایِف در آغاز راه خود، با شرکت در تظاهرات ضد حکومتی و با ارائه نامه یکی از رهبران سوسیال-دموکرات آلمانی، از دیدگاه های مارکسیستی پیروی می کرد. اما به زودی فیلسوف و متفکر جوان از مارکسیسم دور شد و یکی از منتقدان جدی این مکتب شد. بردیایِف تباین اصلی که می بایست در جهانبینی فیلسوف توسعه یابد را تباین میان روح و طبیعت نامید. روح سوبژه است و زندگی، خلاقیت و آزادی، طبیعت—اُبژه، چیزی که لازم و غیر قابل تغییر می باشند. شناخت روح به وسیله تجربه ممکن می باشد. خدا روح است. آن مردمی که تجربه روحی و معنوی و تجربه خلاقیت داشته اند، نیازی به اثبات عقلانی وجود خدا ندارند. برطبق ذات خود یزدان غیر قیاس و مافوق عقل می باشد. هگل فلسفه را به عنوان «يك عصر فرا گرفته شده در انديشه» تعريف كرد. هايدگر،  فلسفه را به عنوان امكان نادر و كمياب موجوديت خودمختار و خلاقانه انسان تعبير نمود. اگر اين تعريف‌هاي متفاوت فلسفه را در نظر بگيريم، مي توانيم بگوييم كه در روسيه انديشه فلسفي طبق تعريف هگل توسعه يافته است. فلسفه در روسيه عمدتاً يك نوع خودآگاهي تاريخي ملت بوده است.  
در قرن 20 در رابطه با حوادث رخ داده در روسیه، فلسفه روسیه تقسیم به مارکسیسم روسی و فلسفه روسی خارج می شود. قسمتی از فیلسوفان به خارج از کشور تبعید شدند، اما بخشی در روسیه شوروی باقی ماندند: پاول فلورِنسکی و شاگردش آلکسی لوسِف. جایگاه مهم را در فلسفه روسی نیمه اول قرن 20 آثار نیکلای آلکساندرویچ بِردیایِف(1948-1874) به خود اختصاص داده است، اکثر در تصورات درخشان اگزیستنتیالیسم روسی. بِردیایِف در آغاز راه خود، با شرکت در تظا[[هرات]] ضد حکومتی و با ارائه نامه یکی از رهبران سوسیال-دموکرات آلمانی، از دیدگاه های مارکسیستی پیروی می کرد. اما به زودی فیلسوف و متفکر جوان از مارکسیسم دور شد و یکی از منتقدان جدی این مکتب شد. بردیایِف تباین اصلی که می بایست در جهانبینی فیلسوف توسعه یابد را تباین میان روح و طبیعت نامید. روح سوبژه است و زندگی، خلاقیت و آزادی، طبیعت—اُبژه، چیزی که لازم و غیر قابل تغییر می باشند. شناخت روح به وسیله تجربه ممکن می باشد. خدا روح است. آن مردمی که تجربه روحی و معنوی و تجربه خلاقیت داشته اند، نیازی به اثبات عقلانی وجود خدا ندارند. برطبق ذات خود یزدان غیر قیاس و مافوق عقل می باشد. هگل فلسفه را به عنوان «يك عصر فرا گرفته شده در انديشه» تعريف كرد. هايدگر،  فلسفه را به عنوان امكان نادر و كمياب موجوديت خودمختار و خلاقانه انسان تعبير نمود. اگر اين تعريف‌هاي متفاوت فلسفه را در نظر بگيريم، مي توانيم بگوييم كه در روسيه انديشه فلسفي طبق تعريف هگل توسعه يافته است. فلسفه در روسيه عمدتاً يك نوع خودآگاهي تاريخي ملت بوده است.  


انديشه‌هاي فلسفه غربي وارد ادبيات داستاني، نوشتارهاي سياسي و نقد ادبي شده و عامل تشديد و تسريع گسترش افكار انتقادي، انقلابي و دمكراتيك در جامعه روسي شد. البته، تنها نيروهاي مخالف نظام وقت روسيه نبودند كه از فلسفه جديد اروپايي بهره مي گرفتند، ولي از سوي ديگر، نيروهاي مخالف تنها به آرمان‌هاي جديد اروپايي مراجعه مي كردند و از انديشه هاي ديگر استفاده نمي‌كردند. اين دو سنت فلسفي يعني سنت مسيحيت شرقي و اروپاي جديد، منابع فكري دو شكل متفاوت خودآگاهي ملي و دو راهبرد توسعه تاريخي روسيه شدند كه عمدتاً تحت اسامي «اسلاو دوستي» و «غرب گرايي» عنوان مي‌شوند. اسلاو‌دوستان براي روسيه اصالت خاصي قايل‌اند و به ماهيت ارتدوكس و رسالت ويژه آن اشاره مي‌كنند. ولي غرب‌گرايان معتقدند كه ارزش‌هاي تمدن اروپايي جديد حالت عمومي و فراگير دارند. اين بحث بزرگ ديرينه كه در وهله اول نشاندهنده عدم استقلال كشور و مانورهاي آن بين بيزانس باستاني و اروپاي جديد، بين قسطنطنيه و پاريس است، و نيز از هم گسيختگي دروني روسيه و وضعيت مبهم آن، به نوع خاص نظام روحي روسيه و به صورت وجودي بي قرار اصيل آن تبديل شده است. همين امر به منبع بزرگترين پيشرفت هاي تاريخي و فرهنگي روسيه مبدل گرديد.
انديشه‌هاي فلسفه غربي وارد ادبيات داستاني، نوشتارهاي سياسي و نقد ادبي شده و عامل تشديد و تسريع گسترش افكار انتقادي، انقلابي و دمكراتيك در جامعه روسي شد. البته، تنها نيروهاي مخالف نظام وقت روسيه نبودند كه از فلسفه جديد اروپايي بهره مي گرفتند، ولي از سوي ديگر، نيروهاي مخالف تنها به آرمان‌هاي جديد اروپايي مراجعه مي كردند و از انديشه هاي ديگر استفاده نمي‌كردند. اين دو سنت فلسفي يعني سنت مسيحيت شرقي و اروپاي جديد، منابع فكري دو شكل متفاوت خودآگاهي ملي و دو راهبرد توسعه تاريخي روسيه شدند كه عمدتاً تحت اسامي «اسلاو دوستي» و «غرب گرايي» عنوان مي‌شوند. اسلاو‌دوستان براي روسيه اصالت خاصي قايل‌اند و به ماهيت ارتدوكس و رسالت ويژه آن اشاره مي‌كنند. ولي غرب‌گرايان معتقدند كه ارزش‌هاي تمدن اروپايي جديد حالت عمومي و فراگير دارند. اين بحث بزرگ ديرينه كه در وهله اول نشاندهنده عدم استقلال كشور و مانورهاي آن بين بيزانس باستاني و اروپاي جديد، بين قسطنطنيه و پاريس است، و نيز از هم گسيختگي دروني روسيه و وضعيت مبهم آن، به نوع خاص نظام روحي روسيه و به صورت وجودي بي قرار اصيل آن تبديل شده است. همين امر به منبع بزرگترين پيشرفت هاي تاريخي و فرهنگي روسيه مبدل گرديد.


تا پايان قرن 19 فلسفه در روسيه به صورت فعاليت حرفه‌اي علمي و دانشگاهي نهادينه شده بود. با اين وجود، فلسفه به كار استثنايي استادان دانشگاه تبديل نشده و در كنار دانشگا‌ه‌هاي غير مذهبي، مؤسسات  آموزشي روحاني نيز وجود داشتند كه تعداد آن‌ها  حتي بيشتر از دانشگاه ها بود و در همه آن‌ها دوره فلسفه تدريس مي‌شد. علاوه بر آن،  اشكال مختلف بحث‌هاي فلسفي  غير دانشگاهي (به خصوص در محافل ادبي) رواج داشتند. در همان زمان سه جريان فکری در روسيه شكل گرفت كه تا صد سال آينده منظره فلسفي روسيه را تعيين كردند. اينها  فلسفه ديني روسي عصر نقره‌اي، كاسميسم روسي و ماركسيسم روسي هستند. با وجود تفاوت‌هاي قابل توجه و تخاصم ميان آن‌ها، در همه اين جريان‌ها يک وجه اشتراک وجود دارد كه سرشت روسي آن‌ها را منعكس مي‌كند. منظور ما تأكيد بر رد فردگرايي و گرايش به آرمان‌هاي دسته جمعي است كه در آن خير و نعمت فرد با بهروزي كشور (ملت) و بهروزي كشور(ملت) با بهروزي تمام بشريت و حتي گيتي مرتبط شده است. نكته عجيب و شايان مطالعات ويژه اين است كه فلاسفه روس، آن هم فلاسفه درجه اول كه در اروپاي غربي سكونت گزيدند، به جاي اينكه با محيط فلسفي اروپايي همگرايي بكنند، به عنوان «بدن بيگانه» در داخل آن باقي ماندند. آن‌ها محيط خاص خود را تشكيل دادند كه از انجمن‌هاي فكري، مجلات، دانشگاه ها و انتشارات خود برخوردار بود. به عبارت ديگر نه تنها فيلسوفان بلكه خود فلسفه نيز در حال مهاجرت قرار گرفت. فلسفه در كشورهاي اروپايي به عنوان بازمانده روسيه قديمي و خواب منجمد شده آن وجود داشت.
تا پايان قرن 19 فلسفه در روسيه به صورت فعاليت حرفه‌اي علمي و دانشگاهي نهادينه شده بود. با اين وجود، فلسفه به كار استثنايي استادان دانشگاه تبديل نشده و در كنار دانشگا‌ه‌هاي غير مذهبي، مؤسسات  آموزشي روحاني نيز وجود داشتند كه تعداد آن‌ها  حتي بيشتر از دانشگاه‌هابود و در همه آن‌ها دوره فلسفه تدريس مي‌شد. علاوه بر آن،  اشكال مختلف بحث‌هاي فلسفي  غير دانشگاهي (به خصوص در محافل ادبي) رواج داشتند. در همان زمان سه جريان فکری در روسيه شكل گرفت كه تا صد سال آينده منظره فلسفي روسيه را تعيين كردند. اينها  فلسفه ديني روسي عصر نقره‌اي، كاسميسم روسي و ماركسيسم روسي هستند. با وجود تفاوت‌هاي قابل توجه و تخاصم ميان آن‌ها، در همه اين جريان‌ها يک وجه اشتراک وجود دارد كه سرشت روسي آن‌ها را منعكس مي‌كند. منظور ما تأكيد بر رد فردگرايي و گرايش به آرمان‌هاي دسته جمعي است كه در آن خير و نعمت فرد با بهروزي كشور (ملت) و بهروزي كشور(ملت) با بهروزي تمام بشريت و حتي گيتي مرتبط شده است. نكته عجيب و شايان مطالعات ويژه اين است كه فلاسفه روس، آن هم فلاسفه درجه اول كه در اروپاي غربي سكونت گزيدند، به جاي اينكه با محيط فلسفي اروپايي همگرايي بكنند، به عنوان «بدن بيگانه» در داخل آن باقي ماندند. آن‌ها محيط خاص خود را تشكيل دادند كه از انجمن‌هاي فكري، مجلات، دانشگاه‌هاو انتشارات خود برخوردار بود. به عبارت ديگر نه تنها فيلسوفان بلكه خود فلسفه نيز در حال مهاجرت قرار گرفت. فلسفه در كشورهاي اروپايي به عنوان بازمانده روسيه قديمي و خواب منجمد شده آن وجود داشت.


فلسفه كاسميسم (فضاگرايي) روسي، پديده شگفت‌انگيزي است. گاهي كاسميسم را به صورت وسيع به عنوان انواع مختلف پانتئيسم و مطلق شمردن وحدت گيتي تعبير مي‌كنند. فلسفه مذهبي روسي هم به تعبيري حالت فضاگرايانه اي داشت. ولي ما در اين زمينه شاهد فلسفه‌اي هستيم كه عمدتاً در محيط غيرحرفه‌اي (محيط شبه فلسفي) به وجود آمده و به حيات خود ادامه داد و تلفيق منحصر به فردي از قدرت تصور آزاد و ايمان به توانمندي شناخت در علوم انساني بود. انديشه اساسي اين فلسفه آن است كه تمايلات آرماني بشريت و از جمله عطش حيات جاويدان، نه از طريق اصلاحات اجتماعي و توسعه معنوي انسان بلكه در نتيجه بازسازي فضا و جايگاه انسان در داخل آن تحقق خواهد يافت. آموزه‌هاي گوناگوني در چارچوب اين بخش از فلسفه شايان ذكر است كه «فلسفه امر مشترك»  نيكلاي فئودوروف و نظريه «نوئوسفر» (محيط عقلي) ورنادسكي بيشتر از همه شناخته شده‌اند(<nowiki>http://islamfond.ru/prs/articles/136--.html</nowiki>).
فلسفه كاسميسم (فضاگرايي) روسي، پديده شگفت‌انگيزي است. گاهي كاسميسم را به صورت وسيع به عنوان انواع مختلف پانتئيسم و مطلق شمردن وحدت گيتي تعبير مي‌كنند. فلسفه مذهبي روسي هم به تعبيري حالت فضاگرايانه اي داشت. ولي ما در اين زمينه شاهد فلسفه‌اي هستيم كه عمدتاً در محيط غيرحرفه‌اي (محيط شبه فلسفي) به وجود آمده و به حيات خود ادامه داد و تلفيق منحصر به فردي از قدرت تصور آزاد و ايمان به توانمندي شناخت در علوم انساني بود. انديشه اساسي اين فلسفه آن است كه تمايلات آرماني بشريت و از جمله عطش حيات جاويدان، نه از طريق اصلاحات اجتماعي و توسعه معنوي انسان بلكه در نتيجه بازسازي فضا و جايگاه انسان در داخل آن تحقق خواهد يافت. آموزه‌هاي گوناگوني در چارچوب اين بخش از فلسفه شايان ذكر است كه «فلسفه امر مشترك»  نيكلاي فئودوروف و نظريه «نوئوسفر» (محيط عقلي) ورنادسكي بيشتر از همه شناخته شده‌اند(<nowiki>http://islamfond.ru/prs/articles/136--.html</nowiki>).


فئودوروف، معلم جغرافيا و كتابدار، مكتبي را طراحي كرد كه پيروانش بعد از وفات او در يك اثر بزرگ دو جلدي موسوم به «فلسفه امر مشترك» گرد هم آوردند. او اعتقاد داشت كه تكامل طبيعت از زماني كه انسان در آن ظاهر شد، به روند بهينه‌سازي آگاهانه اخلاقي با گرايش مذهبي تبديل مي‌شود. او وجه اشتراك تمام بشريت را در آن تشخيص مي‌داد كه بايد همه تلاش هاي خود را در جهت احياي همه افرادي كه تا كنون روي كره زمين زندگي مي كردند، مبذول كرد و در نهايت امر حالت فناناپذير هر انسان زنده را به دست آورد. بايد تأكيد كرد كه منظور فئودوروف احياي واقعي و مادي مردگان به عنوان تنها هدف شايسته انسان بود. كنستانتين تسيولكوفسكي، بنيانگذار معروف پژوهشهاي فضايي در روسيه، آموزه فئودوروف را همينطور (به صورت مادي) درك كرده بود. او شيفته برنامه اسكان بشر در فضاي كيهاني بود زيرا كره زمين براي توده‌هاي فزاينده انسان‌ها كم مي آيد. تسيولكوفسكي به عنوان محقق و طراح به مسايل جهازهاي پرنده مي پرداخت ولي در عين حال فلسفه و اخلاق طبيعت فضايي را طراحي مي‌كرد. تصوير فضايي او از اتم‌هاي روح‌دار شروع شده و در سير تكاملي خود  هدف عالي گذر انسان از موجوديت بدني به موجوديت انرژتيك (اشعه‌اي) را دنبال مي‌كند. واقعيت اين است كه تسيولكوفسكي كه از فلسفه امر مشترك الهام گرفته بود، پدر فضانوردي روسي شد. شايد فضانوردي روسي، زاده همين فلسفه باشد. آموزه آكادميسين ورنادسكي درباره نوئوسفر (محيط عقلي)، يكي از بارزترين دستاوردهاي انديشه علمي و فلسفي روسي قرن بيستم به حساب مي‌آيد. ورنادسكي كه اصطلاح noosphere را از «تيار ده شاردن» و «لروا» اقتباس كرد، آن را با آموزه خود درباره بيوسفر مرتبط نمود.  ورنادسكي بر اين عقيده است كه شدت تأثير بشر بر طبيعت ابعاد زمين‌شناسي به خود گرفته است. بر اثر فعاليت انساني بر فراز محيط زيستي زمين (بيوسفر)، محيط جديد عقلي ايجاد مي‌شود. بنابراين، عقل و سازماندهي معقولانه زندگي به عنوان ادامه روند تكامل تلقي مي‌شود. با وجود اينكه آموزه نوئوسفر به صورت منظم طراحي نشده  و عمدتاً به عنوان انديشه اوليه وجود دارد، اين انديشه عقل‌هاي زيادي را بي قرار كرده و در حيطه علوم و فلسفه گردش وسيعي دارد. عنايت به انديشه ‌هاي فضاگرايي (كاسميسم) در جامعه روسي در طول قرن 20 فراز و نشيب‌هاي زيادي داشته و گاهي شدت مي يافت يا تضعيف مي‌شد، ولي هيچ وقت كاملاً از بين نمي رفت. البته اين انديشه هرگز در ابعاد سراسري ملي مطرح نشده است. بعد از اولين پرواز انسان به فضاي كيهاني علاقه به اين آموزه باثبات شد و در همان سال‌ها اصطلاح «كاسميسم» به وجود آمد. در دهساله‌هاي اخير اين انديشه ها مورد توجه پژوهشي فلاسفه حرفه‌اي قرار گرفته است(<nowiki>http://islamfond.ru/prs/articles/136--.html</nowiki>).
فئودوروف، معلم جغرافيا و كتابدار، مكتبي را طراحي كرد كه پيروانش بعد از وفات او در يك اثر بزرگ دو جلدي موسوم به «فلسفه امر مشترك» گرد هم آوردند. او اعتقاد داشت كه تكامل طبيعت از زماني كه انسان در آن ظاهر شد، به روند بهينه‌سازي آگاهانه اخلاقي با گرايش مذهبي تبديل مي‌شود. او وجه اشتراك تمام بشريت را در آن تشخيص مي‌داد كه بايد همه تلاش هاي خود را در جهت احياي همه افرادي كه تا كنون روي كره زمين زندگي مي كردند، مبذول كرد و در نهايت امر حالت فناناپذير هر انسان زنده را به دست آورد. بايد تأكيد كرد كه منظور فئودوروف احياي واقعي و مادي مردگان به عنوان تنها هدف شايسته انسان بود. كنستانتين تسيولكوفسكي، بنيانگذار معروف پژوهشهاي فضايي در روسيه، آموزه فئودوروف را همينطور (به صورت مادي) درك كرده بود. او شيفته برنامه اسكان بشر در فضاي كيهاني بود زيرا كره زمين براي توده‌هاي فزاينده انسان‌ها كم مي آيد. تسيولكوفسكي به عنوان محقق و طراح به مسايل جهازهاي پرنده مي پرداخت ولي در عين حال فلسفه و اخلاق طبيعت فضايي را طراحي مي‌كرد. تصوير فضايي او از اتم‌هاي روح‌دار شروع شده و در سير تكاملي خود  هدف عالي گذر انسان از موجوديت بدني به موجوديت انرژتيك (اشعه‌اي) را دنبال مي‌كند. واقعيت اين است كه تسيولكوفسكي كه از فلسفه امر مشترك الهام گرفته بود، پدر فضانوردي روسي شد. شايد فضانوردي روسي، زاده همين فلسفه باشد. آموزه آكادميسين ورنادسكي درباره نوئوسفر (محيط عقلي)، يكي از بارزترين دستاوردهاي انديشه علمي و فلسفي روسي قرن بيستم به حساب مي‌آيد. ورنادسكي كه اصطلاح noosphere را از «تيار ده شاردن» و «لروا» اقتباس كرد، آن را با آموزه خود درباره بيوسفر مرتبط نمود.  ورنادسكي بر اين عقيده است كه شدت تأثير بشر بر طبيعت ابعاد زمين‌شناسي به خود گرفته است. بر اثر فعاليت انساني بر فراز محيط زيستي زمين (بيوسفر)، محيط جديد عقلي ايجاد مي‌شود. بنابراين، عقل و سازماندهي معقولانه زندگي به عنوان ادامه روند تكامل تلقي مي‌شود. با وجود اينكه آموزه نوئوسفر به صورت منظم طراحي نشده  و عمدتاً به عنوان انديشه اوليه وجود دارد، اين انديشه عقل‌هاي زيادي را بي قرار كرده و در حيطه علوم و فلسفه گردش وسيعي دارد. عنايت به انديشه ‌هاي فضاگرايي (كاسميسم) در جامعه روسي در طول قرن 20 فراز و نشيب‌هاي زيادي داشته و گاهي شدت مي يافت يا تضعيف مي‌شد، ولي هيچ وقت كاملاً از بين نمي رفت. البته اين انديشه هرگز در ابعاد سراسري ملي مطرح نشده است. بعد از اولين پرواز انسان به فضاي كيهاني علاقه به اين آموزه باثبات شد و در همان سال‌ها اصطلاح «كاسميسم» به وجود آمد. در دهساله‌هاي اخير اين انديشه‌هامورد توجه پژوهشي فلاسفه حرفه‌اي قرار گرفته است(<nowiki>http://islamfond.ru/prs/articles/136--.html</nowiki>).


در روسيه توجه به ماركسيسم ابتدا دو جنبه فكري و ايدئولوژيكي داشت. ولي علاقه فكري فوراً فروكش كرد و بسياري از انديشمنداني كه ابتدا ماركسيست بودند، سپس به پيروان فلاسفه ديني تبديل شدند. ولي علاقه ايدئولوژيكي به اين مكتب پايدار ماند. ماركسيسم، اين آموزه با انرژي خروشان اجتماعي و تندي تقريباً انقلابي با قلوب انقلابيون روس و به خصوص بلشويك‌ها ارتباط برقرار كرد. ماركسيسم  براي جنبش آزادي‌بخش روسيه چشم‌انداز روشني تعيين كرده و آن را از يك سري اعمال جسورانه به يك كردار مهم تاريخ جهاني مبدل كرد. پيروان راديكال روس ماركسيسم  تنها دو انديشه از محتواي غني اين آموزه را مورد استفاده قرار دادند، يعني انديشه برادري كمونيستي جهاني و انديشه مبارزه طبقاتي سازش‌ناپذير و برقراري ديكتاتوري پرولتاريا بر سر راه به برادري جهاني مردم. اين دو انديشه به يك نوع «مظهر ايمان» آن‌ها مبدل شدند. مابقي انديشه ها و از جمله فلسفه ماركسيسم، از زاويه همين دو انديشه در نظر گرفته مي‌شد. ديالكتيكي كه از هگل به ارث رسيده ولي شدت و تندي  به مراتب بيشتري كسب كرده بود، به عنوان «تيغ تيز اسلوبي» فلسفه ماركسيستي تلقي مي‌شد. گفتني است كه ماركسيست‌هاي روس (از جمله پلخانوف و به خصوص ولاديمير لنين) حاضر نبودند در حالت شاگردان و مريدان ماركسيست‌هاي نامدار اروپايي باقي بمانند. آن‌ها از همان ابتدا خود را حافظ و نگهدار ماركسيسم اصيل دانسته و به نبرد بي امان با تحريف آن (به تعبير روس‌ها) توسط پيروان و شاگردان اروپايي ماركس و انگلس پرداخته بودند. انتقاد ماركسيست‌هاي روس از «سوسياليسم اخلاقي» برشتاين به خاطر رجوع وي به انديشه‌هاي كانت جهت تعبير مسأله تناسب هدف و وسيله در جنبش كمونيستي، بسيار گويا به نظر مي‌آيد. به عبارت ديگر، در روسيه ماركسيسم به انحصار حزب بلشويك در آمده و با شدت تمام توسط آن پاسداري مي‌شد. با اين حال، قبل از روي كار آمدن اين حزب، يك نوع آزادي انديشه در باره محتواي فلسفه ماركسيسم  مجاز بود. ليكن بعد از حوادث سال 1917 اوضاع كاملاً دگرگون شد. مسيحيت اساس فرهنگ روسي را تشكيل مي دهد. ولي اين مسيحيت شرقي، مسيحيت ارتدوكس است كه تأكيد يونان و رم باستان بر معقوليت را به خود نگرفته و در خود هضم نكرده است. از نظر بسياري از انديشمندان اعم از پتر چادايف تا اسلاوشناسان معاصر غربي، همين امر ويژگي‌هاي اصولي تاريخ روسي را توضيح داده و مانع از آن مي‌شود كه روسيه به جريان عمومي توسعه تمدني ملحق شود(<nowiki>http://islamfond.ru/prs/articles/136--.html</nowiki>).
در روسيه توجه به ماركسيسم ابتدا دو جنبه فكري و ايدئولوژيكي داشت. ولي علاقه فكري فوراً فروكش كرد و بسياري از انديشمنداني كه ابتدا ماركسيست بودند، سپس به پيروان فلاسفه ديني تبديل شدند. ولي علاقه ايدئولوژيكي به اين مكتب پايدار ماند. ماركسيسم، اين آموزه با انرژي خروشان اجتماعي و تندي تقريباً انقلابي با قلوب انقلابيون روس و به خصوص بلشويك‌ها ارتباط برقرار كرد. ماركسيسم  براي جنبش آزادي‌بخش روسيه چشم‌انداز روشني تعيين كرده و آن را از يك سري اعمال جسورانه به يك كردار مهم تاريخ جهاني مبدل كرد. پيروان راديكال روس ماركسيسم  تنها دو انديشه از محتواي غني اين آموزه را مورد استفاده قرار دادند، يعني انديشه برادري كمونيستي جهاني و انديشه مبارزه طبقاتي سازش‌ناپذير و برقراري ديكتاتوري پرولتاريا بر سر راه به برادري جهاني مردم. اين دو انديشه به يك نوع «مظهر ايمان» آن‌ها مبدل شدند. مابقي انديشه‌هاو از جمله فلسفه ماركسيسم، از زاويه همين دو انديشه در نظر گرفته مي‌شد. ديالكتيكي كه از هگل به ارث رسيده ولي شدت و تندي  به مراتب بيشتري كسب كرده بود، به عنوان «تيغ تيز اسلوبي» فلسفه ماركسيستي تلقي مي‌شد. گفتني است كه ماركسيست‌هاي روس (از جمله پلخانوف و به خصوص ولاديمير لنين) حاضر نبودند در حالت شاگردان و مريدان ماركسيست‌هاي نامدار اروپايي باقي بمانند. آن‌ها از همان ابتدا خود را حافظ و نگهدار ماركسيسم اصيل دانسته و به نبرد بي امان با تحريف آن (به تعبير روس‌ها) توسط پيروان و شاگردان اروپايي ماركس و انگلس پرداخته بودند. انتقاد ماركسيست‌هاي روس از «سوسياليسم اخلاقي» برشتاين به خاطر رجوع وي به انديشه‌هاي كانت جهت تعبير مسأله تناسب هدف و وسيله در جنبش كمونيستي، بسيار گويا به نظر مي‌آيد. به عبارت ديگر، در روسيه ماركسيسم به انحصار حزب بلشويك در آمده و با شدت تمام توسط آن پاسداري مي‌شد. با اين حال، قبل از روي كار آمدن اين حزب، يك نوع آزادي انديشه در باره محتواي فلسفه ماركسيسم  مجاز بود. ليكن بعد از حوادث سال 1917 اوضاع كاملاً دگرگون شد. مسيحيت اساس فرهنگ روسي را تشكيل مي دهد. ولي اين مسيحيت شرقي، مسيحيت ارتدوكس است كه تأكيد يونان و رم باستان بر معقوليت را به خود نگرفته و در خود هضم نكرده است. از نظر بسياري از انديشمندان اعم از پتر چادايف تا اسلاوشناسان معاصر غربي، همين امر ويژگي‌هاي اصولي تاريخ روسي را توضيح داده و مانع از آن مي‌شود كه روسيه به جريان عمومي توسعه تمدني ملحق شود(<nowiki>http://islamfond.ru/prs/articles/136--.html</nowiki>).


در قرن 20 در فلسفه روسي علاقه زيادي به نظريات عقلاني اروپاي غربي بروز كرده و پيروان با نفوذ داخلي جريان معقوليت به وجود آمده بودند. از جمله مي توان به ودنسكي و كيستياكوفسكي، پيروان روس كانت اشاره كرد. مكتب كانتي جديد علاقه زيادي را به خود جلب كرده بود. س. روبينشتاين كه بعداً به مثابه محقق كلاسيك روان‌شناسي و فلسفه روسي شناخته شد، و بوريس پاسترناك  شاعر كلاسيك روس، به ماربورگ رفته بودند تا پيش گ.كوگن دوره آموزشي ببينند.  گ. شپت پيش هوسرل  فلسفه‌اي را ياد مي گرفت كه به عنوان «علم دقيق» (مانند رياضيات)  شناخته شده بود. بعضي فلاسفه آن زمان به او. ماخ، پيرو فلسفه تحصلي علاقه‌مند بودند. فلاسفه ماركسيست نيز ظاهر مي شدند كه خود را ورثه انديشه هاي معقوليت اروپايي مي دانستند. اوايل قرن 20 ولاديمير لنين ماركسيست و ايوان ايلين فيلسوف ديني، فلسفه هگل را با دقت مطالعه مي كردند. ولي گرايش عمومي تنها علاقه فزاينده به نظريات معقولانه غرب نبود. انتقاد از معقوليت غربي كه هميشه در فلسفه و فرهنگ روس حضور داشت، نه تنها به صورت رد انديشه‌هاي معقولانه به نفع ايمان و شهود بلافصل تبلور يافت بلكه گاهي اوقات سرآغاز شكلگيري درك جديد معقوليت و انديشه هاي معقولانه مي شد. تعريف تاريخي از معقوليت به عنوان انديشه‌اي كه اشكال خود را در راستاي تغييرات فرهنگي و علمي دگرگون مي‌كند، به طور وسيعي پذيرفته شده است. در همين رابطه است كه در ادبيات فلسفي معاصر انديشه معقوليت غير كلاسيك مورد بحث قرار مي گيرد. مي‌توان با اطمينان گفت كه فلسفه روسي در برداشت غير كلاسيك از انديشه معقوليت سهم بسزايي ايفا كرده است. پويايي انديشمندان در اين زمينه از اوايل قرن 20 شروع شد(<nowiki>http://islamfond.ru/prs/articles/136--.html</nowiki>).
در قرن 20 در فلسفه روسي علاقه زيادي به نظريات عقلاني اروپاي غربي بروز كرده و پيروان با نفوذ داخلي جريان معقوليت به وجود آمده بودند. از جمله مي توان به ودنسكي و كيستياكوفسكي، پيروان روس كانت اشاره كرد. مكتب كانتي جديد علاقه زيادي را به خود جلب كرده بود. س. روبينشتاين كه بعداً به مثابه محقق كلاسيك روان‌شناسي و فلسفه روسي شناخته شد، و بوريس پاسترناك  شاعر كلاسيك روس، به ماربورگ رفته بودند تا پيش گ.كوگن دوره آموزشي ببينند.  گ. شپت پيش هوسرل  فلسفه‌اي را ياد مي گرفت كه به عنوان «علم دقيق» (مانند رياضيات)  شناخته شده بود. بعضي فلاسفه آن زمان به او. ماخ، پيرو فلسفه تحصلي علاقه‌مند بودند. فلاسفه ماركسيست نيز ظاهر مي شدند كه خود را ورثه انديشه هاي معقوليت اروپايي مي دانستند. اوايل قرن 20 ولاديمير لنين ماركسيست و ايوان ايلين فيلسوف ديني، فلسفه هگل را با دقت مطالعه مي كردند. ولي گرايش عمومي تنها علاقه فزاينده به نظريات معقولانه غرب نبود. انتقاد از معقوليت غربي كه هميشه در فلسفه و فرهنگ روس حضور داشت، نه تنها به صورت رد انديشه‌هاي معقولانه به نفع ايمان و شهود بلافصل تبلور يافت بلكه گاهي اوقات سرآغاز شكلگيري درك جديد معقوليت و انديشه هاي معقولانه مي شد. تعريف تاريخي از معقوليت به عنوان انديشه‌اي كه اشكال خود را در راستاي تغييرات فرهنگي و علمي دگرگون مي‌كند، به طور وسيعي پذيرفته شده است. در همين رابطه است كه در ادبيات فلسفي معاصر انديشه معقوليت غير كلاسيك مورد بحث قرار مي گيرد. مي‌توان با اطمينان گفت كه فلسفه روسي در برداشت غير كلاسيك از انديشه معقوليت سهم بسزايي ايفا كرده است. پويايي انديشمندان در اين زمينه از اوايل قرن 20 شروع شد(<nowiki>http://islamfond.ru/prs/articles/136--.html</nowiki>).
خط ۱۶۵: خط ۱۶۴:
'''گفتار چهارم. ذائقه فرهنگی مردم'''
'''گفتار چهارم. ذائقه فرهنگی مردم'''


از سده هیجدهم به بعد و در نتیجه اصلاحات پتر، فرهنگ اجتماعی روس و ترجیحات و ذائقه فرهنگی مردمان آن به طرز آشتی‌ناپذیری به دو نیم تقسیم شد. در حقیقت طبقات بالای جامعه با فرهنگ غربی، دولتی و دنیوی را در برابر فرهنگ دهقانی طبقات پایین قرار گرفتند. به بیان ساده‌‌تر، فرهنگ "پنجره‌ای باز به روی اروپا"  مقابل فرهنگ روس سنتی ایجاد شد و سن‌پترزبورگ، نامی آلمانی، به دست معماران ایتالیایی و پر از جمعیت غربی، در برابر مسکو، شهری تا بن دندان روسی و به شیوه زیست روسی بود. در سن‌پترزبورگ نخستین آکادمی هلوم روسیه در تسخیر دانشمندان فرانسوی و آلمانی، و مدارس، کارخانجات و گارگاه‌های مدرن شکل گرفت. از اینجا بود که یک روسیه جدید و متفاوت از گذشته شکل گرفت. روسیه سده‌های 18، 19 و 20 بر مدار تحولی شکل گرفت که از سن‌پترزبورگ و پتر آغاز شد و آن را از روسیه قرن 17 پیش از آن جدا ساخت. امروزه نیز روسها وقتی به فکر سفر به خارج هستند ابتدا به فکر ایتالیا، اسپانیا یا دریاچه های اطراف باواریای علیا و مناطق معتدل بادن-بادن در دره راین می افتند. روس ها وقتی به فکر الگوی فرهنگی می افتند، مدهای لباس ایتالیایی، غذاهای فرانسوی، خودروهای ژاپنی و اسباب بازی های الکترونیک ژاپنی را بر می گزینند(اشتورمر، 1391: 293-294).  در نظر مردم روسیه، اروپا موجودیتی ستودنیست و 80 درصد مردم به وجود احساسات مثبت در بین اروپاییان باور دارند. البته 50 درصد مردم روس خود را اروپایی ندانسته و به سنت های روسی و ارزش های روسی خود می بالند( همان، 291).
از سده هیجدهم به بعد و در نتیجه اصلاحات پتر، فرهنگ اجتماعی روس و ترجیحات و ذائقه فرهنگی مردمان آن به طرز آشتی‌ناپذیری به دو نیم تقسیم شد. در حقیقت طبقات بالای جامعه با فرهنگ غربی، دولتی و دنیوی را در برابر فرهنگ دهقانی طبقات پایین قرار گرفتند. به بیان ساده‌‌تر، فرهنگ "پنجره‌ای باز به روی اروپا"  مقابل فرهنگ روس سنتی ایجاد شد و سن‌پترزبورگ، نامی آلمانی، به دست معماران ایتالیایی و پر از جمعیت غربی، در برابر مسکو، شهری تا بن دندان روسی و به شیوه زیست روسی بود. در سن‌پترزبورگ نخستین آکادمی هلوم روسیه در تسخیر دانشمندان فرانسوی و آلمانی، و مدارس، کارخانجات و گارگاه‌های مدرن شکل گرفت. از اینجا بود که یک روسیه جدید و متفاوت از گذشته شکل گرفت. روسیه سده‌های 18، 19 و 20 بر مدار تحولی شکل گرفت که از سن‌پترزبورگ و پتر آغاز شد و آن را از روسیه قرن 17 پیش از آن جدا ساخت. امروزه نیز روسها وقتی به فکر سفر به خارج هستند ابتدا به فکر ایتالیا، اسپانیا یا دریاچه های اطراف باواریای علیا و مناطق معتدل بادن-بادن در دره راین می افتند. روس‌هاوقتی به فکر الگوی فرهنگی می افتند، مدهای لباس ایتالیایی، غذاهای فرانسوی، خودروهای ژاپنی و اسباب بازی های الکترونیک ژاپنی را بر می گزینند(اشتورمر، 1391: 293-294).  در نظر مردم روسیه، اروپا موجودیتی ستودنیست و 80 درصد مردم به وجود احساسات مثبت در بین اروپاییان باور دارند. البته 50 درصد مردم روس خود را اروپایی ندانسته و به سنت های روسی و ارزش های روسی خود می بالند( همان، 291).


'''گفتار ششم.  تقویم فرهنگی کشور'''
'''گفتار ششم.  تقویم فرهنگی کشور'''
خط ۳۹۵: خط ۳۹۴:
'''نوامبر'''  
'''نوامبر'''  


4 نوامبر: روز وحدت ملی روسیه  
4 نوامبر: [[روز وحدت ملی روسیه]]


5 نوامبر: روز پیش‌آهنگی نظامی  
5 نوامبر: روز پیش‌آهنگی نظامی  
خط ۴۴۴: خط ۴۴۳:
با وجود برداشت رایج عمومی از انحطاط فکری مردم روسیه و علاقه فزآینده آنها به انواع تکنولوژیکی محصولات فرهنگی، کتابخوانی مانند سابق یکی از انواع مورد علاقه گذراندن اوقات فراغت محسوب می شود. طبق نظرسنجی های مرکز "لودا سنتر" تنها حدود یک سوم مردم روسیه قطعا کتاب نمی خوانند که طی ده سال اخیر این رقم تغییری نکرده است. کمتر از همه شهروندانی با تحصیلات ابتدایی، مسن(بالای 60 سال) و روستاییان کتاب می خوانند. از سوی دیگر ساکنان کلان شهرها در سنین جوان و متوسط با تحصیلات عالی بیشتر از همه به کتاب علاقه دارند. زنان دو سوم کتابخوانان را تشکیل می دهند. البته زنان در مصرف انواع دیگر محصولات فرهنگی هم فعال هستند. آنها بیشتر از مردان برنامه های تلویزیونی را تماشا می کنند.  
با وجود برداشت رایج عمومی از انحطاط فکری مردم روسیه و علاقه فزآینده آنها به انواع تکنولوژیکی محصولات فرهنگی، کتابخوانی مانند سابق یکی از انواع مورد علاقه گذراندن اوقات فراغت محسوب می شود. طبق نظرسنجی های مرکز "لودا سنتر" تنها حدود یک سوم مردم روسیه قطعا کتاب نمی خوانند که طی ده سال اخیر این رقم تغییری نکرده است. کمتر از همه شهروندانی با تحصیلات ابتدایی، مسن(بالای 60 سال) و روستاییان کتاب می خوانند. از سوی دیگر ساکنان کلان شهرها در سنین جوان و متوسط با تحصیلات عالی بیشتر از همه به کتاب علاقه دارند. زنان دو سوم کتابخوانان را تشکیل می دهند. البته زنان در مصرف انواع دیگر محصولات فرهنگی هم فعال هستند. آنها بیشتر از مردان برنامه های تلویزیونی را تماشا می کنند.  


طی چند سال اخیر شمارگان کلی کتاب های منتشر شده در روسیه دو برابر افزایش یافته است. طبق آمار اطاق کتاب روسیه، در سال هاش 1999-1998 هر سال حدود 400 میلیون نسخه کتاب و جزوه منتشر می شد که در سال های 2004-2003 این رقم به 700 میلیون رسید. این رقم برابر حجم حجم انتشار کتاب در روسیه در سال های 1950 است. البته قبل از سال های 1980 شمارگان کتاب ها دو برابر بیشتر بود ولی نباید فراموش کرد که در دوران شوروی کتاب های عقیدتی مانند آثار مارکس، انگلس و لنین، مواد کنگره های حزبی( که انتشار این آثار با تقاضای مردم ارتباط نداشت) و فعالیت انتشارات جمهوری های شوروی سابق، بخش عمده کتاب های منتشر شده را تشکیل می داد. بازار فعلی کتاب از نظر کثرت عناوین از دوران شوروی بیشتر است. لیکن همین امر برای صنعت نشر کتاب مشکلات ایجاد می کند. بازار اشباع شده و جای خالی در این بازار باقی نمانده است. میانگین شمارگان یک کتاب در سال های اخیر تغییر نکرده و حدود 9-8 هزار نسخه را تشکیل می دهد. با توجه به سطح بالای رقابت انتشار کتاب با تیراژ بالاتر امر خطرناکی است. بعد از بحران 1998 قیمت کتاب به تعبیر دلاری افت قابل توجهی کرده بود و میزان سود انتشارات و کتاب فروشی ها چندان بالا نبود. ولی بعد از آن رشد تدریجی قیمت های کتاب شروع شد و در سال 2004 قیمت دلاری کتاب به سطح قبل از بحران (2.8 دلار) رسید و به سیر تصاعدی خود ادامه داد. عدم توسعه شبکه کتابفروشی مانع از توسعه بازار کتاب می شود. رقابت بر سر اماکن تجاری باعث رشد حق اجازه می شود که کتابفروشی در این رقابت از انواع دیگر تجارت با میزان بالاتر سود شکست می خورد. تجزیه و تحلیل گرایشات بازار کتاب امکان کشف تغییرات در علاقه مندی های خوانندگان را می دهد. این تحولات به خصوص در زمینه ادبیات داستانی مورد مصرف عمومی مشهود است. با توجه به اینکه مدتهاست این بخش بازار از نفوذ ایدئولوژی خارج شده است، نوسانات تقاضا منعکس کننده فرآیندهای مختلف اجتماعی است. (مجله "اوتچستونیه زاپیسکی"، شماره 4 سال 2006، مارینا لوینا)
طی چند سال اخیر شمارگان کلی کتاب های منتشر شده در روسیه دو برابر افزایش یافته است. طبق آمار اطاق کتاب روسیه، در سال هاش 1999-1998 هر سال حدود 400 میلیون نسخه کتاب و جزوه منتشر می شد که در سال های 2004-2003 این رقم به 700 میلیون رسید. این رقم برابر حجم حجم انتشار کتاب در روسیه در سال های 1950 است. البته قبل از سال های 1980 شمارگان کتاب‌هادو برابر بیشتر بود ولی نباید فراموش کرد که در دوران شوروی کتاب های عقیدتی مانند آثار مارکس، انگلس و لنین، مواد کنگره های حزبی( که انتشار این آثار با تقاضای مردم ارتباط نداشت) و فعالیت انتشارات جمهوری های شوروی سابق، بخش عمده کتاب های منتشر شده را تشکیل می داد. بازار فعلی کتاب از نظر کثرت عناوین از دوران شوروی بیشتر است. لیکن همین امر برای صنعت نشر کتاب مشکلات ایجاد می کند. بازار اشباع شده و جای خالی در این بازار باقی نمانده است. میانگین شمارگان یک کتاب در سال های اخیر تغییر نکرده و حدود 9-8 هزار نسخه را تشکیل می دهد. با توجه به سطح بالای رقابت انتشار کتاب با تیراژ بالاتر امر خطرناکی است. بعد از بحران 1998 قیمت کتاب به تعبیر دلاری افت قابل توجهی کرده بود و میزان سود انتشارات و کتاب فروشی‌هاچندان بالا نبود. ولی بعد از آن رشد تدریجی قیمت های کتاب شروع شد و در سال 2004 قیمت دلاری کتاب به سطح قبل از بحران (2.8 دلار) رسید و به سیر تصاعدی خود ادامه داد. عدم توسعه شبکه کتابفروشی مانع از توسعه بازار کتاب می شود. رقابت بر سر اماکن تجاری باعث رشد حق اجازه می شود که کتابفروشی در این رقابت از انواع دیگر تجارت با میزان بالاتر سود شکست می خورد. تجزیه و تحلیل گرایشات بازار کتاب امکان کشف تغییرات در علاقه مندی های خوانندگان را می دهد. این تحولات به خصوص در زمینه ادبیات داستانی مورد مصرف عمومی مشهود است. با توجه به اینکه مدتهاست این بخش بازار از نفوذ ایدئولوژی خارج شده است، نوسانات تقاضا منعکس کننده فرآیندهای مختلف اجتماعی است. (مجله "اوتچستونیه زاپیسکی"، شماره 4 سال 2006، مارینا لوینا)


بازار کتاب روسیه توسط 6-5 شرکت بزرگ انتشاراتی کنترل می شود که %80 بازار را کنترل می کنند. به نظر می آید که بعضی از آنها به فعالیت های تجاری دیگری مشغولند. برای مثال قبلا ادبیات داستانی ابتدا به صورت کتاب منتشر می شد و سپس بر اساس آن فیلم ساخته می شد. ولی اکنون متون مخصوصا برای سریال ها نوشته می شوند و سپس به صورت کتاب درمی آیند که این نوع فعالیت را می توان بی احترامی به خواننده دانست. در واقع فعالیت انتشاراتی در روسیه امری غیر شفاف است. در حالی که در اروپا و در امریکا همه ارقام و حتی حق الزحمه مولفان و نویسندگان اعلام می شود، در حالی که در روسیه این اطلاعات کاملا محرمانه است. بخش اعظم انتشارات تاکنون سازمان های نسبتا کوچک، مستقل، منزوی و غیر شفاف هستند. تقریبا هیچ کدام از آنها عضو گروه مالی و صنعتی بزرگ روسی نیستند. طبیعی است که اطلاعات درباره سرمایه گذاری های مهم و علنی در فعالیت انتشاراتی فاش نمی شود. ولی اعضای بازار همه مشکلات خود را ناشی از آن می دانند که قیمت کتاب در روسیه بسیار ارزان است و از غرب به مراتب کمتر است. به عقیده ناشران و فروشندگان، قیمت پایین نهایی کتاب به شرکت ها اجازه نمی دهد توسعه یابند. . %60-40 گردش بازار کتاب نصیب مسکو و سن پطرزبورگ می شود. امروزه تقاضای کتاب از مغازه ها به اینترنت منتقل شده است. بعضی از پایگاه های اینترنتی امکان دریافت کاملا رایگان متون ادبی را فراهم می کنند. در کتابفروشی های اینترنتی هم قیمت کتاب از کتابفروشی های واقعی پایین تر است. در سال های اخیر افت دائمی تقاضا کتاب از سوی خوانندگان مشاهده می شود. این امر نتیجه توسعه گسترده شبکه اینترنت و تلویزیون است. شمارگان جمعی کتاب ها از 702 میلیون نسخه در سال 200 تا 600 میلیون در سال 2008 کاهش یافت. (نشریه "ناشا ورسیا"، 4 مارس 2009، ماریا چیسکیس)
بازار کتاب روسیه توسط 6-5 شرکت بزرگ انتشاراتی کنترل می شود که %80 بازار را کنترل می کنند. به نظر می آید که بعضی از آنها به فعالیت های تجاری دیگری مشغولند. برای مثال قبلا ادبیات داستانی ابتدا به صورت کتاب منتشر می شد و سپس بر اساس آن فیلم ساخته می شد. ولی اکنون متون مخصوصا برای سریال‌هانوشته می شوند و سپس به صورت کتاب درمی آیند که این نوع فعالیت را می توان بی احترامی به خواننده دانست. در واقع فعالیت انتشاراتی در روسیه امری غیر شفاف است. در حالی که در اروپا و در امریکا همه ارقام و حتی حق الزحمه مولفان و نویسندگان اعلام می شود، در حالی که در روسیه این اطلاعات کاملا محرمانه است. بخش اعظم انتشارات تاکنون سازمان های نسبتا کوچک، مستقل، منزوی و غیر شفاف هستند. تقریبا هیچ کدام از آنها عضو گروه مالی و صنعتی بزرگ روسی نیستند. طبیعی است که اطلاعات درباره سرمایه گذاری های مهم و علنی در فعالیت انتشاراتی فاش نمی شود. ولی اعضای بازار همه مشکلات خود را ناشی از آن می دانند که قیمت کتاب در روسیه بسیار ارزان است و از غرب به مراتب کمتر است. به عقیده ناشران و فروشندگان، قیمت پایین نهایی کتاب به شرکت‌هااجازه نمی دهد توسعه یابند. . %60-40 گردش بازار کتاب نصیب مسکو و سن پطرزبورگ می شود. امروزه تقاضای کتاب از مغازه‌هابه اینترنت منتقل شده است. بعضی از پایگاه های اینترنتی امکان دریافت کاملا رایگان متون ادبی را فراهم می کنند. در کتابفروشی های اینترنتی هم قیمت کتاب از کتابفروشی های واقعی پایین تر است. در سال های اخیر افت دائمی تقاضا کتاب از سوی خوانندگان مشاهده می شود. این امر نتیجه توسعه گسترده شبکه اینترنت و تلویزیون است. شمارگان جمعی کتاب‌هااز 702 میلیون نسخه در سال 200 تا 600 میلیون در سال 2008 کاهش یافت. (نشریه "ناشا ورسیا"، 4 مارس 2009، ماریا چیسکیس)


بحران در زمینه تجارت کتاب، نتیجه نه ازدیاد تولید بلکه عدم توسعه ارتباطات تجاری است. عواقب منفی بحران مالی جهانی در بازار کتاب روسیه کاملا مشخص و عیان شده است. غول های کتابفروشی مانند "تاپ کنیگا" (%10 تمام حجم فروش کتاب در کشور) و "بوکبری" متزلزل شده اند. گفتنی است بحران مالی سال 1998 بر نشر کتاب در روسیه اثر چندانی نگذاشته بود. در آن زمان بازار کتاب دور از اشباع بود و تعداد کتاب های خریده شده به قیمت کتاب ها وابسته نبود. ولی عواقب بحران جاری برای تجارت کتاب به مراتب سنگین تر است. ظاهرا علت این امر این است که زمانی که بحران مالی جهانی رخ داد، صنعت نشر کتاب طی چند سال قبل وارد مرحله بحران بزرگی شده بود. بحران سیستم داخلی این بازار با شرایط منفی بیرونی( کمبود شدید نقدینگی، مشکلات در زمینه دریافت وام ها و نرخ سنگین تنزیل بانکی) توام شد. (روزنامه "نیزاویسیمایا گازتا"، 16 فوریه 2009)
بحران در زمینه تجارت کتاب، نتیجه نه ازدیاد تولید بلکه عدم توسعه ارتباطات تجاری است. عواقب منفی بحران مالی جهانی در بازار کتاب روسیه کاملا مشخص و عیان شده است. غول های کتابفروشی مانند "تاپ کنیگا" (%10 تمام حجم فروش کتاب در کشور) و "بوکبری" متزلزل شده اند. گفتنی است بحران مالی سال 1998 بر نشر کتاب در روسیه اثر چندانی نگذاشته بود. در آن زمان بازار کتاب دور از اشباع بود و تعداد کتاب های خریده شده به قیمت کتاب‌هاوابسته نبود. ولی عواقب بحران جاری برای تجارت کتاب به مراتب سنگین تر است. ظاهرا علت این امر این است که زمانی که بحران مالی جهانی رخ داد، صنعت نشر کتاب طی چند سال قبل وارد مرحله بحران بزرگی شده بود. بحران سیستم داخلی این بازار با شرایط منفی بیرونی( کمبود شدید نقدینگی، مشکلات در زمینه دریافت وام‌هاو نرخ سنگین تنزیل بانکی) توام شد. (روزنامه "نیزاویسیمایا گازتا"، 16 فوریه 2009)


درحال حاضر کتاب ناگزیر باید با تلویزیون، رادیو، اینترنت، برنامه های آموزشی رایانه ای و صنعت تفریح رقابت کند. ناشران و کتابفروشان در این رقابت شدید به دنبال راه های تازه جلب مشتریان هستند.
درحال حاضر کتاب ناگزیر باید با تلویزیون، رادیو، اینترنت، برنامه های آموزشی رایانه ای و صنعت تفریح رقابت کند. ناشران و کتابفروشان در این رقابت شدید به دنبال راه های تازه جلب مشتریان هستند.
خط ۴۵۴: خط ۴۵۳:
'''گفتار هشتم. جهانگردی بین المللی'''
'''گفتار هشتم. جهانگردی بین المللی'''


کشورهای شوروی سابق قلمرو وسیعی از کره خاکی را به خود اختصاص داده اند. در حقیقت، این مناطق به لحاظ منابع طبیعی که در خود جا داده اند برای گسترش صنعت توریسم مناسب می باشند: منطقه وسیع سیبری با طبیعت بکر آن، رشته کوه های قفقاز، آب زلال دریاچه بایکال و سیوان، سواحل آفتابی دریای سیاه، حوضه رود ولگا و دنپر، کلیساها و بناهای یادبودی فرهنگی ملل مختلف که سکنه این مناطق بوده و دارای مذاهب گوناگون می باشند، آثار باستانی و تاریخی ساخته دست مردم این سرزمین ها، که در گذشته زندگی می کرده اند، شهرهای زیبای مسکو، سنت پطرزبورگ، کی یِف، و دیگر شهرها با موزه های بیشمارشان و بسیاری دیگر. یکی از فاکتورهای توسعه توریسم و به ویژه توریسم درمانی در منطقه، وجود منابع طبیعی و چشمه های معدنی می باشد. از لحاظ تاریخی، توسعه گردشگری در اتحاد جماهیر شوروی مربوط به زمان تاسیس دولت آن و دگم ایدئولوژیک که ساکنان آن را از بقیه جهان جدا می کرد می باشد. در نتیجه چنین سیاستی مردم بسیار کمی از کشور خارج می شدند، که بیشتر مربوط به دیپلمات ها، و یا مردمی می شد که بنا به دعوت نامه های شخصی نزد دوستان یا اقوام خود که در خارج از اتحاد شوروی زندگی می کردند، مسافرت می کردند و همچنین شمار کمی از مردم که در قالب گروهای توریستی به کشورهای سوسیالیستی سفر می کردند. و همچنین شمار گروه های توریستی خارجی که به اتحاد جماهیر شوروی مسافرت می کردند بسیار کم بود. گردشگری در اتحاد جماهیر شوروی نه به عنوان اولویت در اقتصاد، که برای آن نقش غیر مولد صنعت در نظر گرفته شده بود. بنابراین، سرمایه گذاری در زیرساخت های گردشگری بین المللی بسیار پایین بود، هر چند دولت برای توسعه گردشگری داخلی یارانه، به عنوان بخشی از سیاست های اجتماعی تخصیص داده بود.  نتیجه چنین سیاستی ورود تعداد محدودی از گردشگران خارجی به کشور بود. با آغاز پِرِاسترویکا در سال 1985 این وضعیت دچار تغییر شد. روند افزایش ورود توریست های خارجی به کشور مصدق این گفته می باشد. در سال 1986 این روند در مقایسه با سال قبل آن یعنی 1985 کاهش داشت که آن هم به دلیل حادثه چرنوبیل بود. اما تا پایان دهه 80 این روند همچنان در حال افزایش بود، و در سال 1989 شمار بازدید کنندگان خارجی از کشور تثبیت یافت. پس از آن بنا به دلایل بی ثباتی سیاسی و اقتصادی به تدریج از بین رفت. پس از فروپاشی شوروی و ایجاد کشورهای مستقل مشترک المنافع، کمترین آمار بازدیدکنندگان خارجی از زمان پرسترویکا، مربوط به سال 1992و در حدود 3 میلیون نفر می باشد. اما به تدریج پس از آن شمار توریست ها افزایش یافته و در سال 1995 به 10.3 میلیون نفر رسید. در سال 1995 بیش از همه، فنلاندی ها- 1276.3 هزار نفر- از روسیه دیدن کرده اند، که 12.4% از کل کسانی که به روسیه وارد شده اند را تشکیل می دهد. و بیش از نیمی از آنها به منظور جهانگردی وارد روسیه شده اند. مقام دوم از آن لهستان می باشد-532 هزار نفر، هرچند که در دوره شوروی این مقام از آن فنلاند بود-666 هزار نفر، که اکثریت آنها به منظور جهانگردی بوده- . در سال 1989 لهستانی ها 3.9 % وارد شوندگان به شوروی را تشکیل می دادند و در مجموع از 3034.7 هزار نفر، 792.5 هزار نفر را جهانگردان به خود اختصاص داده بودند. توریست های روسی بیشتر ترجیح می دهند به کشورهای ایتالیا، اسپانیا، یونان، قبرس، مراکش، تونس، مصر بروند. جمعیت زیادی نیز به ترکیه، یونان، چین، امارات متحده عربی می روند که بیشتر می توان آنها را در زمره شاپ توریسم به شمار برد که به طور طبیعی، بازار مصرف کالا در روسیه را دستخوش تغییراتی می کنند(<nowiki>http://tourlib.net/books_tourism/EkonTur8.htm</nowiki>).  
کشورهای شوروی سابق قلمرو وسیعی از کره خاکی را به خود اختصاص داده اند. در حقیقت، این مناطق به لحاظ منابع طبیعی که در خود جا داده اند برای گسترش صنعت توریسم مناسب می باشند: منطقه وسیع سیبری با طبیعت بکر آن، رشته کوه های قفقاز، آب زلال دریاچه بایکال و سیوان، سواحل آفتابی دریای سیاه، حوضه رود ولگا و دنپر، کلیساها و بناهای یادبودی فرهنگی ملل مختلف که سکنه این مناطق بوده و دارای مذاهب گوناگون می باشند، آثار باستانی و تاریخی ساخته دست مردم این سرزمین ها، که در گذشته زندگی می کرده اند، شهرهای زیبای مسکو، سنت پطرزبورگ، کی یِف، و دیگر شهرها با موزه های بیشمارشان و بسیاری دیگر. یکی از فاکتورهای توسعه توریسم و به ویژه توریسم درمانی در منطقه، وجود منابع طبیعی و چشمه های معدنی می باشد. از لحاظ تاریخی، توسعه گردشگری در اتحاد جماهیر شوروی مربوط به زمان تاسیس دولت آن و دگم ایدئولوژیک که ساکنان آن را از بقیه جهان جدا می کرد می باشد. در نتیجه چنین سیاستی مردم بسیار کمی از کشور خارج می شدند، که بیشتر مربوط به دیپلمات ها، و یا مردمی می شد که بنا به دعوت نامه های شخصی نزد دوستان یا اقوام خود که در خارج از اتحاد شوروی زندگی می کردند، مسافرت می کردند و همچنین شمار کمی از مردم که در قالب گروهای توریستی به کشورهای سوسیالیستی سفر می کردند. و همچنین شمار گروه های توریستی خارجی که به اتحاد جماهیر شوروی مسافرت می کردند بسیار کم بود. گردشگری در اتحاد جماهیر شوروی نه به عنوان اولویت در اقتصاد، که برای آن نقش غیر مولد صنعت در نظر گرفته شده بود. بنابراین، سرمایه گذاری در زیرساخت های گردشگری بین المللی بسیار پایین بود، هر چند دولت برای توسعه گردشگری داخلی یارانه، به عنوان بخشی از سیاست های اجتماعی تخصیص داده بود.  نتیجه چنین سیاستی ورود تعداد محدودی از گردشگران خارجی به کشور بود. با آغاز پِرِاسترویکا در سال 1985 این وضعیت دچار تغییر شد. روند افزایش ورود توریست های خارجی به کشور مصدق این گفته می باشد. در سال 1986 این روند در مقایسه با سال قبل آن یعنی 1985 کاهش داشت که آن هم به دلیل حادثه چرنوبیل بود. اما تا پایان دهه 80 این روند همچنان در حال افزایش بود، و در سال 1989 شمار بازدید کنندگان خارجی از کشور تثبیت یافت. پس از آن بنا به دلایل بی ثباتی سیاسی و اقتصادی به تدریج از بین رفت. پس از فروپاشی شوروی و ایجاد کشورهای مستقل مشترک المنافع، کمترین آمار بازدیدکنندگان خارجی از زمان پرسترویکا، مربوط به سال 1992و در حدود 3 میلیون نفر می باشد. اما به تدریج پس از آن شمار توریست‌هاافزایش یافته و در سال 1995 به 10.3 میلیون نفر رسید. در سال 1995 بیش از همه، فنلاندی ها- 1276.3 هزار نفر- از روسیه دیدن کرده اند، که 12.4% از کل کسانی که به روسیه وارد شده اند را تشکیل می دهد. و بیش از نیمی از آنها به منظور جهانگردی وارد روسیه شده اند. مقام دوم از آن لهستان می باشد-532 هزار نفر، هرچند که در دوره شوروی این مقام از آن فنلاند بود-666 هزار نفر، که اکثریت آنها به منظور جهانگردی بوده- . در سال 1989 لهستانی‌ها3.9 % وارد شوندگان به شوروی را تشکیل می دادند و در مجموع از 3034.7 هزار نفر، 792.5 هزار نفر را جهانگردان به خود اختصاص داده بودند. توریست های روسی بیشتر ترجیح می دهند به کشورهای ایتالیا، اسپانیا، یونان، قبرس، مراکش، تونس، [[مصر]] بروند. جمعیت زیادی نیز به ترکیه، یونان، چین، امارات متحده عربی می روند که بیشتر می توان آنها را در زمره شاپ توریسم به شمار برد که به طور طبیعی، بازار مصرف کالا در روسیه را دستخوش تغییراتی می کنند(<nowiki>http://tourlib.net/books_tourism/EkonTur8.htm</nowiki>).  


خطوط اصلی گردشگری بین المللی در روسیه شامل موارد زیر است:
خطوط اصلی گردشگری بین المللی در روسیه شامل موارد زیر است:


الف. ورزش اسکی و توریسم. بزرگترین منطقه اسکی در قفقاز در البروس (جمهوری کاباردینو- بالکار) و جمهوری کاراچای- چرکس واقع شده است. بیش از 40 سال است که در این مناطق ورزشکاران و توریست ها اسکی می کنند.  
الف. ورزش اسکی و توریسم. بزرگترین منطقه اسکی در قفقاز در البروس (جمهوری کاباردینو- بالکار) و جمهوری کاراچای- چرکس واقع شده است. بیش از 40 سال است که در این مناطق ورزشکاران و توریست‌هااسکی می کنند.  


ب. توریسم کاری. تقریبا نیمی از مهمانان خارجی که به پایتخت روسیه وارد می شوند، با اهداف کاری می باشند. در سال 2002 آنها در حدود 1 میلیون نفر بودند. حجم ارتباطات بین المللی روسیه با کشورهای خارجی همچنان رو به افزایش است و به همین دلیل این رقم همچنان رو به افزایش می باشد. در بیشتر شهرهای بزرگ روسیه چون مسکو، سنت پطرزبورگ، مورمانسک، آرخانگلسک، سامارا، سوچی، یکاترین بورگ، ایرکوتسک، نووسیبیرسک، ولادی واستوک و ... هر ساله شمار مهمانانی که به منظور تجارت، کنگره و توریسم افزایش می یابد.
ب. توریسم کاری. تقریبا نیمی از مهمانان خارجی که به پایتخت روسیه وارد می شوند، با اهداف کاری می باشند. در سال 2002 آنها در حدود 1 میلیون نفر بودند. حجم ارتباطات بین المللی روسیه با کشورهای خارجی همچنان رو به افزایش است و به همین دلیل این رقم همچنان رو به افزایش می باشد. در بیشتر شهرهای بزرگ روسیه چون مسکو، سنت پطرزبورگ، مورمانسک، آرخانگلسک، سامارا، سوچی، یکاترین بورگ، ایرکوتسک، نووسیبیرسک، ولادی واستوک و ... هر ساله شمار مهمانانی که به منظور تجارت، کنگره و توریسم افزایش می یابد.
خط ۶۰۸: خط ۶۰۷:
        حفاظت از تنوع فرهنگی
        حفاظت از تنوع فرهنگی


موضوع تنوع فرهنگی یکی از موضوعات اولویتی یونسکو است. فعالیت در این زمینه از همان سال های آغازین تاسیس این سازمان آغاز شد. در جلسه 62 از مجمع عمومی سازمان ملل سال 2010 سال بین المللی ایجاد روابط حسنه بین فرهنگ ها نامیده شد. به عنوان یکی از آغازگران این تصمیم، روسیه تعدادی از طرح های پیشنهادی خود را که در جلسه 35 از کنفرانس عمومی یونسکو در اکتبر 2009 در طرح اقدام یونسکو برای اجرای فعالیت ها در چارچوب این سال بین المللی گنجانده شده بودند، معرفی کرد.  
موضوع تنوع فرهنگی یکی از موضوعات اولویتی یونسکو است. فعالیت در این زمینه از همان سال های آغازین تاسیس این سازمان آغاز شد. در جلسه 62 از مجمع عمومی سازمان ملل سال 2010 سال بین المللی ایجاد روابط حسنه بین فرهنگ‌هانامیده شد. به عنوان یکی از آغازگران این تصمیم، روسیه تعدادی از طرح های پیشنهادی خود را که در جلسه 35 از کنفرانس عمومی یونسکو در اکتبر 2009 در طرح اقدام یونسکو برای اجرای فعالیت‌هادر چارچوب این سال بین المللی گنجانده شده بودند، معرفی کرد.  


        حفظ میراث معنوی
        حفظ میراث معنوی
خط ۶۲۰: خط ۶۱۹:
برای هماهنگ کردن فعالیت های یونسکو در زمینه فرهنگ، کمیته های زیر در روسیه ایجاد شد:
برای هماهنگ کردن فعالیت های یونسکو در زمینه فرهنگ، کمیته های زیر در روسیه ایجاد شد:


•         کمیته روسی شورای بین المللی موزه ها ( رئیس جمهور- مدیر اصلی و حافظ موزه یادبود ملی و طبیعی املاک لئو تولستوی "یاسنایا پالیانا" می باشد)؛
•         کمیته روسی شورای بین المللی موزه‌ها( رئیس جمهور- مدیر اصلی و حافظ موزه یادبود ملی و طبیعی املاک لئو تولستوی "یاسنایا پالیانا" می باشد)؛


•         کمیته روسی شورای بین المللی آثار و محوطه های دیدنی (معاون رئیس جمهور- رئیس حفاظت از میراث فرهنگی از فرهنگستان نقاشی، مجسمه سازی و معماری روسیه می باشد)؛
•         کمیته روسی شورای بین المللی آثار و محوطه های دیدنی (معاون رئیس جمهور- رئیس حفاظت از میراث فرهنگی از فرهنگستان نقاشی، مجسمه سازی و معماری روسیه می باشد)؛

نسخهٔ ‏۱۷ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۷:۰۴

مدیریت فرهنگی کشور

مدیریت فرهنگی در جامعه گسترده و چند فرهنگی مانند روسیه یک مسئله بنیادین است. در نبود مدیریت متمرکز، دستوری، و ایدئولوژیک دوره شوروی، و از همه مهم تر، برنامه آزادسازی فضای سیاسی و بازگشایی عرصه مطبوعاتی و دوره گذار پروسترویکایی گورباچف و پس از آن، سرگردانی و سردرگمی و گسیختگی پساامپراتوری عصر یلتسین، حوزه فرهنگ دستخوش بی مدیریتی شده و هجوم فرهنگی غرب و رسانه های غربی، جامعه و فرهنگ را در مسیر فروپاشی و نابودی و بی هویتی قرار داده بود. در واقع، تا سال 1999، همانند بسیاری از عرصه‌های دیگر، مدیریت عرصه فرهنگ در دست جریان غرب گرا و لیبرال بود و مشکلات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی به عرصه مدیریت فرهنگی هم سرایت کرده بود. اما پس از سال های 2000، به آرامی شرائط و محیط و ساختار اداری فرهنگی به سمت نظم و نسق رفت.  از این رو، از اواخر دهه 1980 تا 1990، دولت با کمبود شدید منابع مالی روبرو بود و این موضوع موجب فراموشی بسیاری از عرصه های فرهنگی شد و منجر به اتخاذ نظام اولویتی برای برخی از مؤسسات فرهنگی کشور گردید. آن دسته از مؤسساتی که از وضعیت و شرایط مهم تری نسبت به بقیه برخوردار بودند، اولویت اول را به خود اختصاص می دادند. از جمله چنین مؤسساتی می توان به موزه ها، تئاترها و بایگانی های بسیار معروف کشور نظیر موزه ارمیتاج و بالشوی تیاتر  و گوسی فیلمو فاند اشاره کرد. با وجود حمایت های بین المللی و جهانی که بیشتر در حد حرف بوده تا عمل، بازسازی آثار فرهنگی و هنری کشور به علت نامعلومی به تأخیر افتاده و بسیاری از پروژه های بزرگ فرهنگی کلاً منتفی گردید. در میان باقی مؤسسات، واحدهای عملیاتی کوچکتر، از سازمانهای غیر رسمی بزرگتر که دارای کارمندان متعدد و بودجه ناچیز می باشند، بهتر عمل کرده اند. چندین بنیاد نیمه دولتی به عنوان منابع مالی جدید تأسیس گردیده اند اما در عمل اغلب بنیادهای مذکور به مکانیسم هایی جهت تقلیل منابع مالی دولتی مبدل گردیده اند. عمده ترین مانع در همکاری موفقیت آمیز مؤسسات خصوصی و دولتی، عدم حمایت های مالیاتی از حامیان و خیرین فرهنگی کشور بوده است.

در جریان انتقال نظام سیاسی روسیه، هدف اصلی سیاست فرهنگ فدرال، حفاظت و صیانت از میراث فرهنگی و شبکه موسسات فرهنگی ملی و دولتی فدراسیون روسیه است. در ژون سال 1993، دولت فدراسیون روسیه به اجرای اهداف مذکور پرداخته و بر همین اساس دولت فدرال جهت توسعه و حفاظت از فرهنگ و هنرهای کشور پایه ریزی گردید. در سال 1997، طرح جدید ریاست جمهوری به جریان افتاد. از جمله وظایف مهمی که طی سالهای 97 – 1995 فراروی توسعه فرهنگی روسیه قرار داشت می توان به موارد زیر اشاره کرد:

الف. ایجاد شرایط مناسب جهت دسترسی هر چه بیشتر تمامی گروههای اجتماعی به آثار فرهنگی و هنری ملی و بین المللی در جهت رشد معنوی و فرهنگی و خلاقیت افراد؛

ب. حفاظت از میراث فرهنگی و تاریخی کشور به عنوان عامل وفاق میان گروهها و اقشار مختلف جامعه؛

و  ج. توسعه و رشد و اصول فدرالیسم در جهت اجرای هر چه دقیق تر سیاستهای فرهنگی در سطوح دولتهای محلی و منطقه ای(آقازاده،1383: 12).

این اهداف به ویژه اهداف توسعه طلبانه به خاطر وجود بحران فزاینده اقتصادی و سیاسی کاملاً به اجرا در نیامده اند. در سیاست گذاری فرهنگی روسیه مبحث جاری پیرامون تناقض میان جایگاه والای اجتماعی بخش فرهنگ و تخصیص بودجه ناچیز به آن است. به جز منابع مالی ویژه سال (99-1998) که به امر بزرگداشت دویستمین سالگرد شاعر بزرگ روسیه – پوشکین اختصاص یافت، بودجه بخش فرهنگ کشور در فاصله سالهای (98-1996) چندین بار کاهش یافت. این موضوع باعث رقابت شدید بر سر تامین بودجه به عنوان مهمترین اولویت موسسات فرهنگی کشور گردید. طرح 2005 – 2001 فرهنگ روسیه در جهت اجرای اصلاحات اساسی در مدیریت فرهنگی کشور طراحی گردیده و با نگاهی خوشبینانه به تشریح وضعیت فعلی بخش فرهنگ کشور می پردازد. پیشرفتهایی در جهت اولویت بندی سیاست های فرهنگی کشور صورت گرفته است که از جمله این اولویتها می توان به تمرکز زدایی در امر قدرت، توسعه رسانه های جمعی به ویژه تلویزیون که خارج از قلمرو وزارت فرهنگ و کشور فعالیت می نماید و خصوصی سازی و تجاری کردن فرهنگ کشور اشاره کرد. برخلاف امکانات محدود سیاسی و اقتصادی کشور، مقامات فدرال در جهت تمرکز زدایی از حوزه فرهنگ گام بر می دارند. نکته اساسی در این باره، تصویب قانون استقلال فرهنگی کشور است که توسط وزارت کشور و بصورت سیاست منطقه ای تهیه و تنظیم گردیده است. ماده قانون مذکور توسط شورای فدرال فرهنگ و هنرهای زیبا در نوامبر سال 1996 به اجرا درآمد. در این میان به برقراری روابط میان وزارت فرهنگ و انجمنهای قدرتمند بین منطقه ای نظیر منطقه آرال، روسیه مرکزی، منطقه شمال غرب، منطقه قفقاز شمالی، منطقه سیبری و شرق دور تاکید شده است. وزارت فرهنگ تعداد 6 موافقت نامه با انجمنهای بین منطقه ای و 18 موافقت نامه با اتباع فدراسیون روسیه منعقد کرده است(همان،13).

گفتار دوم. نهادها و سازمان های فرهنگی

رئيس جمهور فدراسيون روسيه تعيين كننده سمت و سوي سياستهاي داخلي و خارجي كشور بوده، اعضاي دولت فدرال را تعيين نموده و قوانين و دستورالعمل هايي را صادر مي نمايد كه از پشتوانه قانوني برخوردار مي باشند. رئيس جمهور اصول و ضروريات سياستهاي كلي نظام را تنظيم نموده سپس آن را به پارلمان ارائه مي نمايد. در ميان اين سياستها، سياستهاي فرهنگي نيز به چشم مي خورد. مجلس فدرال روسيه نیز به برنامه ريزي جهت تعيين بودجه فدرال، تعيين و تنظيم بودجه لازم بخش فرهنگ كشور، قانونگذاري اصول سياستهاي كلي كشور از قبيل دموكراسي، اقتصاد بازاري، تأمين اجتماعي و تعيين و تنظيم سياستهاي فرهنگي فدرال مبادرت مي نمايد. شوراي فدرال و مجلس دوماي كشور داراي كميسيونهاي تخصصي در امر فرهنگ مي باشند. پس از رئیس جمهور، سیاست های فرهنگی در وحله اول بر عهده وزارت فرهنگ  و ارتباطات جمعی فدراسیون روسیه است. این وزارت خانه ، ارگان اجرایی در حوزه ی سیاست های فرهنگی حکومتی و نقش تنظیم کننده ی فضای فرهنگی، هنری، سینمایی و تئاتر و سایر مسایل و ارتباطات بین المللی است. این وزارت در 9 مارس سال 2004 با زیر مجموعه های خودش تحت عناوین وزارت فرهنگ روسیه فدراتیو، وزارت چاپ ونشر روسیه فدراتیو، وزارت صدا و سیما و رسانه های جمعی و ارگان فدرال بایگانی روسیه به ثبت رسید(http://www.ibl.ru/konf/031209/120.html ).

در روسیه امروز نقش اصلی در ارتقاء سطح فرهنگی بر عهده دولت است که سهم چشمگیری را در تنظیم فضای فرهنگی جامعه بر عهده دارد . خیلی از موضوعات در فرهنگ بصورت غیر ارادی به جریان می افتد. در شرایط بی ثباتی دولت روسیه، حکومت، احتمالا برای مدتی طولانی هسته اصلی سیاست فرهنگی خواهد بود که می تواند و بایستی سهم خود را در پایه ریزی هسته های جدید، اهداف و سرفصل های سیاست فرهنگی جامعه ایفا کند. تغییرات مکرر در سازمان های اجرایی فرهنگی، ساختار فرهنگی را ناهمگون کرده است. در نقاط حساس و اصلی فرهنگی، مکانیزم های سازمان دهنده که دولت از طریق آنها سیاست فرهنگی خود را اعمال می کند، خود به خود از بین رفته اند. این مطلب گواه آن است که در حال حاضر اصلی ترین مسائل دولت در سیاست فرهنگی، ایجاد سازمان های فرهنگی - اجتماعی متناسب و واقعی (یعنی همان هایی که جوابگوی خواست های امروزه و مورد تقاضای جامعه است)، حمایت از شرکت ارگان های خصوصی اجتماعی در زمینه های فرهنگی، تبیین مفاهیم «ارزش فرهنگی و معنوی» در جامعه، حفظ دست آوردهای فرهنگی و سازماندهی فعالیت های کارآفرینی می باشد. رویکرد به فرهنگ در سطح بالای حکومت در حال تغییر بوده است. درک جایگاه رهبری دولتی در ارتقاء سطح فرهنگی و سیاسی در حال رشد می باشد. فرآیندهای فرهنگی موجود در جامعه که تحقق آنها در زندگی اجتماعی از طریق نهادهای اجتماعی و فرهنگی امکان می یابد، از اهمیت اصلی برخوردار می باشند. علاوه بر این  لازم است با این پروسه برنامه های مشخص آموزشی، فنی، تربیت نیروی انسانی همراه شود تا شرایط برای پیشرفت موفقیت آمیز سیاست فرهنگی حکومت مهیا شود. سیاست فرهنگی حکومتی همانند سابق خود را به عنوان مجموعه عملکردهایی در زمینه ی حل مسائل از طریق نهادهای تخصصی فرهنگی معرفی می کند. سیاست فرهنگی مشخص باعث پیشرفت ارتباط های فرهنگی با کشورهای خارج، حمایت از مجموعه های برگزارکننده تئاتر و کنسرت، فعالیت کتابخانه‌هاو موزه ها، فعالیت در زمینه حفظ مجموعه های تاریخی و یادبودی، تربیت متخصصان حرفه ای در زمینه ی فعالیت های هنری و خدمات فرهنگی می شود. نهادهای فرهنگی فعلی بستر ساز ایجاد چندین فرم عملی و مناسب فرهنگی در راستای افزایش قلمرو فرهنگی، گسترش سرمایه گذاری مالی در حوزه ی فرهنگی و توسعه حوزه ابزاری و نیروی انسانی شده اند. مشخصه های سیاست فرهنگی در بسیاری از سطوح به گرایش های متعدد برخاسته از نهادهای هدایت کننده فعالیت های تاثیرگذار فرهنگی بستگی دارد.

سمت و سوی سیاست فرهنگی روسیه که توسط وزارت فرهنگ روسیه فدراتیو تعیین می گردد و در حوزه ی فعالیت سایر وزارت‌هاو ادارات قرار می گیرد ، نیازمند به تبیین برنامه های مشخص بین سازمانی است. در این راستا حمایت از پیشرفت فرهنگ میهنی، ارتباطات فرهنگی میهن پرستان ساکن خارج از کشور، برنامه های مربوط به جوانان ، سیاست تربیتی در حوزه کودک و نوجوان ، حفظ آثار و مفاخر فرهنگی و استفاده از دستاوردهای تاریخی - فرهنگی ، حمایت از بایگانی و آرشیو دستاوردها، توسعه و رشد دادن استعدادهای مردمی و فعالیت های فرهنگی -تفریحی مردمی و فعالیت های ارگان های فدرال در صدا و سیما است(http://www.ibl.ru/konf/031209/120.html ).

این وزارتخانه مجري سياستهاي فدرال در امر حمايت و حفاظت از آثار تاريخي و فرهنگي كشور بوده و بر امور صنايع دستي، هنر، كتابخانه هاي عمومي، موزه‌هاو ديگر مؤسسات فرهنگي و آموزش حرفه اي فرهنگي - هنري كشور نظارت دارد. وزارت مذكور همچنين سازمانهاي فرهنگي فدرال كشور را از محّل بودجة فدرال تأمين مالي نموده و به ارائه كمكهاي فني به مؤسسات و سازمانهاي فرهنگي منطقه اي مبادرت مي نمايد. اين قبيل حمايتها در جهت توسعه و محافظت از فرهنگ و هنر كشور در برنامه هاي فدرال پيشبيني گرديده است. وزارت فرهنگ كشور همچنين در برنامه هاي فدرال ويژة بخش فرهنگي و اجتماعي شركت مي نمايد. وزير فرهنگ، رياست شوراي هماهنگي فدرال در امور فرهنگ، هنر و سينماي كشور را بر عهده دارد. شوراي فوق نيز خود متشكل از رؤساي ادارات فرهنگي ـ منطقه اي و يك نماينده از شوراي وزيران است. به اعضاي فوق بايد كميته دولتي سينما و آرشيو فدرال را نيز اضافه نمود. از جمله اختيارات قانوني منطقه اي فدرال روسيه مي توان از مواردی چون ضمانت رعايت حقوق بشر و حقوق اجتماعي و شهروندي و محافظت از ميراث فرهنگي ملي، اجراي سياستهاي فرهنگي فدرال، تعيين استانداردهاي لازم در آموزشهاي حرفه اي، از طريق طرح برنامه و راهكارهاي مناسب، تعيين اصول كلي مؤسسات و سازمانهاي دولتهاي محلي و تعيين اصول كلي ماليات بندي یاد کرد0آقازاده،10-11).

ساختار سازمانی وزارت فرهنگ از زمان روی کار آمدن پوتین و در نتیجه بازسازی کامل ساختار اداری کشور به دست رئیس جمهور ولادیمیر پوتین صورت پذیرفته است. حذف بحث برانگیز کمیته مستقل فیلم کشور و ادغام آن با کمپانی سیرک روسیه از جمله تغییرات عمده صورت گرفته در وزارت فرهنگ محسوب می گردد. ترکیب و ساختار جدید وزارت فرهنگ روسیه شامل وزیر فرهنگ اداری چندین معاون بوده که سه نفر از آنان عنوان معاون اول وزیر را دارا هستند. از جمله وظایف عمده وزیر فرهنگ و معاونین او می توان به توسعه و قانونگذاری در سینمای کشور، حمایت دولت از هنر و توسعه هنرهای فولکلور، حمایت دولت از سینما، حفاظت و حمایت از ارزش های فرهنگی، تحقیق، آموزش و توسعه زیر ساختارهای فرهنگی و اجتماعی، و اجرای سیاست سرمایه گذاری و اقتصاد بر بخش فرهنگ کشور. هیأت های مسئول امور هنری و فرهنگی نیز خود شامل مواردی چون دایره روابط بین المللی فرهنگی، بخش حسابرسی و ممیزی. بخشهای مسئول امور هنری و فرهنگی نیز خود شامل کتابخانه ها، دکوراسیون و طراحی، موزه ها، اطلاعات و روابط عمومی، بازرسی و نظارت بر حفاظت از آثار فرهنگی و تاریخی غیر منقول کشور، بخش تدارکات، و بخش حقوقی می باشد(http://www.bashgah.net/fa/content/show/7853).

  از جملة جزئيات ظرفيتهاي فرهنگي فدراسيون روسيه در سطوح منطقه اي مي توان به مواردی چون اجراي سياست فرهنگي منطقه اي و برنامه هاي توسعه فرهنگي ، برقراري مبادلات بين المللي فرهنگي، اتخاذ قوانين منطقه اي در خصوص فرهنگ و توسعه و گسترش ساير قوانين، تأسيس موسسات منطقه اي جهت اداره فعاليتهاي فرهنگي منطقه اي، اختصاص بودجه منطقه اي به امور فرهنگي كشور، و پشتيباني مالي از سازمانهاي فرهنگي ـ منطقه اي اشاره کرد. از جمله توانمندی های فرهنگي فدراسيون روسيه در سطح محلي نيز مي توان به موارد زیر اشاره نمود:

الف. اجراي سياست فرهنگي در قلمروهاي محلي؛

ب. تأسيس مؤسسات محلي جهت ادارة امور فرهنگي كشور؛

ج. اختصاص بودجه محلي به بخش فرهنگ و وضع مالياتهاي محلي؛

د. اعطاي مديريت اموال ويژه به شهرداري هاي كشور؛ و

ه. همكاريهاي بين دولتي و بين وزارتخانه ای(آقازاده، 10-11).

برقراري همكاريهاي بين وزارتخانه اي در حوزه فرهنگ در نتيجه عملكرد مشترك ميان چندين وزارتخانه كشور صورت مي گيرد. به عنوان مثال، وزراي اقتصاد و دارايي روسيه با هماهنگي ساير وزارتخانه هاي كشور پيشنويس بودجه فدرال را تنظيم نموده و به برنامه ريزي در جهت توسعه اجتماعي اقتصادي كشور مبادرت مي نمايند. وزراي مذكور همچنين ليستي از پروژه هاي بزرگ و مهم فرهنگي كشور را كه از محل بودجه ملي تأمين مي گردند، تنظيم نموده و انواع حمايتهاي دولتي از بخشهاي اجتماعي كشور كه شامل فرهنگ و رسانه هاي گروهي نيز مي گردد را به عمل مي آورند. دفتر ویژه همكاريهاي بين المللي فرهنگي با سازمان يونسكو زیر نظر وزارت امور خارجه است. تقسیم مجدد مسئولیت های دولتی منجر به کم رنگ شدن نقش دولت در تأمین بودجه فعالیت های فرهنگی کشور گردید. آزادی نسبی در تهیه بودجه مؤسسات هنری کشور نظیر تئاترها، سینماها و موزه‌هادر ابتدا به شکل تأمین هزینه‌هاو سپس تأمین سرمایه پروژه های فرهنگی و هنری اعمال گردید. کنترل دولت بر فعالیت های فرهنگی و هنری و پروژه‌هااغلب حذف گردید و این وظیفه بر عهده خود مؤسسات گذارده شد. تنها برخی از فعالیت های فرهنگی کشور نظیر برگزاری مراسم سالگردهای رسمی، جهانی بودند که دولت برای آنها اولویت خاص قائل شده و مبادرت به برگزاری آنها می کرد. یکی از اولویت های فرهنگی کشور حفظ مؤسسات فرهنگی سنتی است. حتی آن زمانی که تأمین بودجه فرهنگی کشور تا حد پرداخت حقوق کارمندان کاهش یافته بود بیشترین سهم بودجه‌هاصرف بخش مذکور می گردید. آزادی نسبی مدیریتی و مالی که در اواخر سال 1980 به مؤسسات دولتی کشور اعطا شد، همچنان در حد حرف باقی مانده و منابع مالی مؤسسات دولتی و تجاری دست اندر کار فرهنگ و هنر کشور به شدت کنترل می گردید.

گفتار سوم. سیاستگذاری فرهنگی

در اندیشه سوسیالیسم، فرهنگ برآمده از شرائط تولیدی و اقتصادی جامعه و روابط میان طبقات است و سیاست فرهنگی اتحاد جماهیر شوروی نیز که از  ایدئوژی مارکسیستی و تفسیر لنینیستی آن سرچشمه می گرفت نمی توانست جدا از این نگرش پایه ای باشد.این موضوع از همان ابتدای انقلاب اکتبر بر فرهنگ حاکم شد اما صرفا از زمانی که استالین در دستورالعملی در سال 1932، باقی مانده سازمان های مستقل فرهنگی و هنری را منحل کرد، واقعیت سخت خود را به جامعه و به ویزه اهالی فرهنگ نشان داد. طبق مرامنامه حزب کمونیست، هنر و تمام متعلقات عرصه فرهنگ باید به آرمان های سوسیالیستی وفادار باشند و بدین ترتیب نظریه رئالیسم سوسیالیستی آغاز شد(قزلسفلی، 1389: 9). در واقع، با ایجاد یک نظام اداری متمرکز و تحت کنترل شدید وضع مقررات قانونی مشابه و کنترل عقیدتی و مقرراتی، شبکه ای از مؤسسات فرهنگی، صحنه فرهنگی کشور را به تصاحب خود در آورده و در سطوح محلی، جمهوری و ملی تشکیل یافتند. ارائه خدمات فرهنگی به اقشار مختلف جامعه، در قالب طرح پنج ساله توسعه اقتصادی ملی ترسیم یافت. توجه ویژه مسئولان رده بالای نظام به آن دسته از مؤسسات فرهنگی بود که از امکان انتقال اطلاعات در سطح بسیار بالا برخوردار بودند. از جمله این مؤسسات می توان به رادیو، سینما، مطبوعات و شبکه مؤسسات فرهنگی که پوشش اطلاعاتی خبری کل کشور به ویژه مناطق روستایی را بر عهده داشتند، اشاره کرد. از سال 1960 با تشکیل اتحادیه فیلمسازان، نظام اتحادیه های تولیدکنندگان هنری کشور تشکیل گردید. وظیفه اصلی این اتحادیه کنترل روشنفکران کشور و سازمان دادن فعالیتهای فرهنگی طبق خواسته و نیاز حزب بلشویک بود. در سال 1953، وزارت فرهنگ اتحاد جماهیر شوروی منحل گردیده و اداره فرهنگ کشور تأسیس یافت. لازم به ذکر است که اداره مذکور به کنترل و هدایت فرهنگ در تمام سطوح جامعه از مناطق روستایی تا فدراسیون روسیه می پرداخت. اتحادیه های فدراسیون روسیه بر فعالیت نهادهای اجرایی کشور نظارت کرده و مؤسسات حزبی کشور نیز در همه سطوح، به کنترل فعالیت اتحادیه های مذکور می پرداختند. کمیته مرکزی، دبیرخانه و دفتر سیاسی حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی نیز، نظارت بر این سیستم را بر عهده داشتند. با وجود استیلای این نظام محدود و بسته، حیات فرهنگی کشور همچنان متنوع باقی ماند. به محض این که کنترل های فوق از میان برداشته شدند، تمایلات نهفته ظاهر گردید. در اواخر دهه 1950 و اوایل دهه 1960 اصلاحات خروشچف تحت عنوان «تاو» یا آب شدن یخ‌هاامیدهای فراوانی را در جهت نیل به رنسانس معنوی در کشور بر انگیخت(آقازاده، 1383: 9-10). در دوره برژنف، که به دوره رکود مشهور شد، با وجود بازگشت به محدودیت های گذشته، اما آزادی های دوره خروشچف کماکان ادامه یافت(Bressler,2009: 363-364 ). در اواسط دهه 1980، گورباچف تغییرات عمده ای را در زمینه فرهنگی کشور پیش کشید که به کاهش فشار عقیدتی و ایدئولوژیکی رسانه‌هاو کنترل اداری مؤسسات آموزشی و فرهنگی کشور منتج گردید. طبق قانون مصوب 1990 سانسور از مطبوعات و رسانه های کشور حذف گردید. در اوایل سال 1990، کشور به طور کلی کنترل خود را از روی بخش فرهنگ کشور حذف کرد. همزمان با به اوج رسیدن بحران سیاسی و اقتصادی، علاقه مندی جامعه نسبت به امور فرهنگی به کلی از دست رفته و سقوط نظام کمونیستی اتحاد جماهیر شوروی رقم خورد(آقازاده،1383: 10).

به هر حال، پیش از فروپاشی، ویژگی های سیاسی و عقیدتی آنچنان بر پیکره فرهنگی کشور گسترده بود که برون‌رفت از آن‌همه ساختارسازی وپی‌ریزی ساختارهای جدید آن‌هم با تنگناهای اقتصادی سالهای آغازین پس از فروپاشی، دشوار می‌نمود، ولی سیاست‌های اقتصادی موفق دوره پوتین این دوران انتقال را به سرعت سپری کرد و اکنون متصدیان امور فرهنگی با بازیابی مجدد خود، توانسته‌اند راه‌های انتقال فرهنگی به دوران متناسب با پس از فروپاشی را به سرعت طی کنند. اهداف کلی سیاست فرهنگی روسیه با تاکید ویژه بر ارزشها و سنتهای فرهنگی ملی با اولویت بندیهای شورای اروپا هماهنگ است. در سیاست‌های جدید فرهنگی تصدی‌گری دولت به حداقل‌ها کاهش یافته است و توان بخش خصوصی و نهادهای مردمی به عنوان عنصر اصلی لحاظ شده است و جالب اینکه مذهب نیز در موضوعات فرهنگی مورد توجه دولت فدراسیون روسیه قرارگرفته است، امری که در دوران پیش از فروپاشی هرگز به آن توجه نمی‌شد(ابراهیمی ترکمان، در سایت:Thttp://www.aftabnews.ir/vdcc10q4.2bqx48laa2.html.

در جامعه امروز روسيه، دولت مهمترين نقش را در توسعه فرهنگي ايفا مي كند كه اين كار از طريق تنظيم حوزه فرهنگ در بازار صورت مي گيرد. يكي از مباحثات مهم در اين حوزه، ضرورت قرارگرفتن نهادهاي تشكيل دهنده فرهنگ و محصولات آن زير نظر دولت است. تغييراتي كه در ارگان هاي كنترل كننده دولت به صورت دايم انجام مي گيرد، ساختار آن را تا حد زيادي بر هم زده اند. مكانيزم هاي سازماني كه مجري سياست هاي فرهنگي دولت هستند، در بخش هاي مختلف اين كشور خود را به انحطاط كشيده اند. در جامعه امروز روسيه، راهكار هاي فرهنگي در سطح عالي و در سطح دولت دستخوش تغييرات اساسي شده است و نقش دولت در اداره و توسعه فرهنگ و سياست هاي فرهنگي بسيار بيشتر از قبل شده. پروسه هاي فرهنگي حاضر در جامعه كه توسط نهادهاي اجتماعي و نهادهاي فرهنگي به اجرا درمي آيند،‌ امروز مورد توجه خاص قرار دارند. به همين خاطر دولت در پي تدوين دستوركار مشخص براي تغيير، استفاده از تكنولوژي و آموزش پرسنل است تا بتوانند شرايطرا براي توسعه مطلوب در سياست هاي فرهنگي دولت ايجاد كنند. سياست فرهنگي در روسيه به مجموعه اي از عملكردها در جهت حل مشكلات در نهادهاي تخصصي فرهنگ است و شامل برنامه توسعه روابط فرهنگي با ساير كشورها،‌ حمايت از اتحاديه هاي نمايشي و موسيقي،‌ امور مربوط به كتاب خانه‌هاو موزه‌هاو برنامه هاي مربوط به حفظ و نگهداري از مجموعه هاي تاريخي و يادبودها، همكاري در جهت آماده سازي متخصصين حرفه اي در حوزه امور خلاقانه و خدمات فرهنگي مي شود. اين نهادهاي فرهنگي وظيفه دارند فعاليت هاي فرهنگي را طبق صلاحديد سازمان ذيربط، بودجه تعيين شده و ابزارهاي در اختيار و همچنين تكنولوژي روز افزايش بدهند. سياست هاي فرهنگي كه در حوزه مسئوليت هاي ساير وزارت خانه‌هابه غير وزارت فرهنگ فدراسيون روسيه وارد مي شود، شامل تدوين برنامه هاي ميان سازماني به صورت عمومي است. اين برنامه‌هادر حقيقت حمايت از توسعه فرهنگ قومي – ملي،‌ روابط فرهنگي با شهروندان مقيم در خارج از كشور، برنامه هاي مختص جوانان، آموزش و پرورش،‌ حفظ و نگهداري از يادبودهاي فرهنگي، استفاده از ميراث تاريخي – فرهنگي، فعاليت هاي فرهنگي – تفريحي مردم و فعاليت هاي آژانس فدرال در بخش تلويزيون و راديو هستند([1] Есаков В.А. Характер, цели, задачи и методы управления отраслью культуры в современных условиях / В.А. Есаков // Общественные науки и современность. – 2005. - № 3. –С. 13.).

در خصوص روسيه مي توان به اين نكته اشاره كرد كه طي دوران اصلاحات، سياست هاي مربوط به حوزه شكل دهي فرهنگ روسيه در سطح ملي به طور قابل توجهي ضعيف شده است؛ برنامه هاي هنري ملي كه بر عهده نهادهاي منطقه اي و شهري قرار داشتند، توسعه پيدا نمي كنند و علاوه بر اين، برنامه هاي كودكان و جوانان نيز رشد ضعيفي دارند. با اين حال اين نكته حايز اهميت است كه بسياري از ادارات ذيربط در حال جستجو براي يافتن خطوط مشي درست و راهكارهايي هستند كه پاسخگوي نيازهاي امورز جامعه باشد. وزارت فرهنگ روسيه به اين نتيجه رسيد كه بايد مشكلات سياست هاي فرهنگي و مطالب منتشره توسط ارگان‌هارا به بحث گذاشت. برخي دانشمندان و متخصصين ضمن بررسي سياست هاي فرهنگي دولت پيشنهاد دادند كه از سياست هاي متمايز كننده برخي مناطق عبور كرده و به استراتژي يك دست سازي بپردازند زيرا امتيازات منطقه و ظرفيت نوآوري به تشويق در توسعه منطقه مي انجامد. ساير متخصصين راجع به لزوم حفظ فضاي فرهنگي واحد با يك مركزيت قوي و رشد مناطق ضمن مقايسه از نظر كيفيت و سطح زندگي سخن مي گويند(Аванесова Г.А. Социальное развитие российских регионов: механизмы самоорганизации и культурная политика / Г.А. Аванесова, О.Н., Астафьева. - М., 2001. – С. 122.)..اين مركز موظف است سياست واحدي براي تمام مناطق تدوين كند كه در فضاي فرهنگي از قدرت اجرايي برخوردار باشد. سياست هاي فرهنگي محلي به صورت جزئي تر و با تنوع بيشتر براي حل مشكلات معيشتي و فرهنگي مردم است كه باز هم از مركز انجام مي گيرد.  مهمترين محورهاي سياست فرهنگي مقامات منطقه اي به صورت زير تعيين مي شود:

-      مسايل مرتبط با شغل افراد و كاهش سطح بيكاري؛

-      ايجاد مشاركت ميان مناطق مختلف كشور در حوزه فرهنگي – تفريحي؛

-      سياست گذاري در بخش حمايت از خانواده، مادران و كودكان؛

-      اتخاذ تدابير در امر حمايت هاي اجتماعي؛

-      توسعه سيستم موسسات فرهنگي – تفريحي؛

-      سياست گذاري در حوزه برنامه ريزي شهري، زيرساخت هاي نوين،‌ حل مشكلات مربوط به برنامه ريزي سطح شهر، احداث ساختمان هاي مسكوني، تكميل شبكه هاي راه و حمل و نقل، شبكه ارتباطات، خدمات اجتماعي،‌ تجاري و مراكز تفريحي؛

-      سياست گذاري در حوزه تربيت و آموزش عمومي كودكان، جوانان، آموزش تخصصي نوجوانان و جوانان؛

-      تربيت نوجوانان و تشويق آنها به برنامه هاي هنري و خلاقانه؛

-      توسعه زيرساخت هاي تفريحي؛ سازمان دهي استراحت و اوقات فراغت، برگزاري جشن و روزهاي يادبود؛

حفظ يادبودهاي تاريخي ميراث فرهنگي، حمايت از فضاي فرهنگي به طور كل( Горлов И.И. Культурная политика в современной России: региональный аспект / И.И. Горлов. - Краснодар,  2010. - С. 7 – 11.).

در تاريخ 27 اكتبر سال 2012ميلادي دولت لايحه قانوني شماره 1446 «درباره ايجاد تغييرات در برنامه هدفمند فدرال «فرهنگ روسيه» (طي سال هاي 2018-2012)» را به امضاء رساند(Ярошевская т.л. «Глобальный экономический кризис: реалии и пути преодоления»,

СПб.: Институт бизнеса и права, 2009). طبق اين برنامه، كل بودجه اختصاص يافته براي اين تحقق پروژه‌هاشامل 190407،47 ميليون روبل مي شود كه مبلغ 183667،14 ميليون روبل از بودجه دولتي و 6740،33 ميليون روبل از ساير منابع تامين خواهد شد. طبق گزارشات مندرج در سايت وزارت فرهنگ روسيه، مبلغ 117433،11 ميليون روبل جهت سرمايه گذاري كلان  و مبلغ 739،61 ميليون روبل براي تغييرات و به روز رساني امور پژوهشي، تجربي – ساختاري و نهايتا 72234،74 ميليون روبل براي ساير ملزومات هزينه خواهد شد. اين لايحه قانوني علاوه بر تعيين ميزان سوبسيدها از بودجه دولتي و توزيع آن ميان واحدهاي فدرال به موضوعات جزئي تر از جمله تجهيز موزه‌هابه كامپيوتر و وسايل ارتباطي، خريد وسايل و ملزومات براي موزه‌هاو تامين امنيت اشياي موجود با تجهيزات جديد، تشكيل كتابخانه هاي سيار، تشكيل سيستم عمومي دستيابي به كتابخانه الكترونيك ملي، ساخت مراكز سيار چندمنظوره فرهنگي، احياي مراكز فني و تهيه تجهيزات مورد نياز براي مراكز فرهنگي روستايي و ايجاد كتابخانه سيار براي مراكز روستايي، تجهيز موسسات فرهنگي روستايي به وسايط نقليه، تقويت مراكز براي كارهاي گروهي خلاق، توزيع سوبسيد ميان واحدهاي روسيه فدرال كه توسط دولت فدراسيون روسيه به تصويب مي رسد(سايت وزارت فرهنگ روسيه ،برنامههاي هدفمند(http://www.mkrf.ru/dokumenty/583/detail.php?ID=270290).


الگوی سیاست فرهنگ ملی روسیه امروز با استناد به ملاک‌هاو معیارهای گوناگونی تعیین می گردد. از جمله این معیارها می توان به طرح الگوی تئوریکی با اساس درک انسانی از فرهنگ و احترام به ارزش های انسانی و نقش سیاسی فرهنگ به مثابه ملغمه ای سنتی از هنر و میراث فرهنگی کشور اشاره کرد. از اهداف بلند مدت سال 2000 کشور دربرنامه ریزی فدرال تحت عنوان فرهنگ روسیه یاد می شود. هدف این برنامه توسعه پتانسیل فرهنگی روسیه و بهره گیری مؤثر و مفید و حفاظت از میراث فرهنگی فدراسیون روسیه است. از جمله اهداف و وظایف طرح دراز مدت دوره گذار می توان به موارد زیر اشاره کرد:

الف. نگاهداری و حفاظت از میراث فرهنگی کشور به منظور توسعه حیات فرهنگی کشور؛

ب. ایجاد فضای فرهنگی یکسان جهت دسترسی یکسان اقشار مختلف جامعه به کالاهای فرهنگی و تهیه و تدارک قوانین ومقررات ضروری جهت گفت و گوی فرهنگی میان اقوام مختلف کشور؛

ج. جهت دهی گروه‌هاو اشخاص به سمت ارزش های مدرن فرهنگی کشور؛

د. حمایت و پشتیبانی دولت از مشارکت فرهنگی و فعالیت های حرفه ای و خلاق؛

ه. حفاظت وصیانت از میراث فرهنگی کشور و استفاده به جا و مؤثر از آن؛

و. توسعه و تقویت زیر ساخت های فرهنگی کشور به منظور دسترسی به کالاهای فرهنگی، منابع اطلاعاتی موزه های کشور، کتابخانه‌هاو آرشیوها و اتصال به دهکده اطلاعاتی جهانی؛

ز. توسعه صنعت فیلم کشور از طریق سازماندهی مجدد بخش دولتی و افزایش تولید فیلم و نمایش های سمعی و بصری؛

ح. توسعه نقش فرهنگ در جامعه در جهت تقویت مؤسسات مختلف فرهنگی، افزایش آگاهی های اجتماعی و حفاظت از گروه های آسیب پذیر اجتماع؛ و

ط. متمرکز کردن بودجه بر اولویت های فرهنگی کشور(آقازاده،11-12).

طرح مذکور با دیگر فعالیت های دولت در زمینه های علوم، آموزش، جوانان و سیاست های قومی، برنامه های زیست محیطی و توسعه مناسبات مشترک فدرالی هماهنگ است. اجرای طرح های اقتصادی کوتاه مدت در بخش فرهنگ کشور نتایج قابل توجهی را در بر نخواهد داشت زیرا که برنامه های فرهنگی در کل دارای تأثیرات دراز مدت است. لازم به ذکر است که افزایش آگاهی مردم طی فرایند مدرنیزاسیون، دلبستگی به آرمان های دموکراتیک، تقویت مؤسسات فرهنگی در یک جامعه مدنی باز و صیانت از سوابق تاریخی مردم و سنت های ملی آنان، پایه های رشد اقتصادی کشور روسیه را تشکیل می دهند(همان).

اولین و مهمترین اصل این سیاست فرهنگی آن است که با تاریخ نباید مقابله کرد، باید بطور دقیق گرایشات اصلی و جنبه‌های مختلف روندهای عینی رشد جامعه را در نظر گرفت، آنچه از قبل آشناست مد نظر قرار گیرد و به جستجوی خستگی ناپذیر قوانین ناشناخته تکامل اجتماعی- فرهنگی پرداخته شود. باید کمک رسانی همه‌جانبه به جامعه در پیشروی آن در راه انتخاب شده و مدرنیزه‌شدن سریع آن انجام گیرد. دومین اصل مهم این سیاست چنین است: تعیین صحیح موضوع این سیاست. اگر سازمان های فرهنگ‌ساز و حافظ فرهنگ (انستیتوها) موضوع فرهنگ به حساب آیند، در این‌صورت تمام جامعه بطور کلی باید موضوع سیاست فرهنگی می‌شود و از همین‌جاست که مقیاس تأثیر چنین سیاستی به عنوان مقیاس سراسر ملی (سراسر دولتی) تلقی می‌شود. ناهمگونی جامعه روسیه (از لحاظ ملی، اجتماعی، مذهبی و غیره) تلفیق انعطاف‌پذیر جهانی سیاست فرهنگی با روش های کاربردی محلی را طلب می‌کند که برای بخش‌های مختلف جامعه متنوع روسیه بخوبی قابل استفاده باشد. سومین اصل بدین مضمون است: تعیین عامل و ذات سیاست فرهنگی. اشتباه بزرگی است اگر درک این عامل فقط به دولت و سازمان‌های وابسته به آن محدود شود. عاملی که به اجرای سیاست فرهنگی می‌پردازد، در وهله اول همان جامعه است که توسط مراجع دولتی تنظیم شده است. جامعه که همزمان عامل وموضوع سیاست فرهنگی است به عنوان سیستم اجتماعی- فرهنگی خودسازمان و خودتوسعه عمل می‌کند. این سیستم دائماً خود را با تغییرات شرایط زندگی وفق می دهد. بدون شک نقش سازمان های تخصصی در حوزه فرهنگ شناسی در این‌جا فوق العاده مهم است، اما آن‌ها فقط به عنوان گروه‌های مشاور عمل می‌کنند که روند خودسازمانی اجتماعی- فرهنگی و پیشرفت و توسعه آن را جهت داده و تشویق می‌کنند. در اینجا به ویژه به ابراز وجود جامعه در اشکال مختلف توجه خاص می‌شود. چهارمین اصل عبارت است از: تأثیر بخشی اجزاء سیستم فرهنگی. این به معنی تأثیر کیفی تدریجی بر اذهان جامعه، اخلاقیات و ارزش‌های دارای اولویت اجتماعی است. به همین دلیل، وسایل و ابزار سیاست فرهنگی را می‌توان هم واحدها و سازمان های فرهنگی-هنری دانست که به ایجاد تصویر واقعی فرهنگی می‌پردازند و هم علم، آموزش و پرورش، ارشاد، چاپ و نشر و غیره دانست که معیارهای ارزشی سلسله مراتب نیازهای اجتماعی-فرهنگی جامعه را بطور کلی شکل می‌دهند. توجه دائمی به تنوع ماهیت و باصطلاح «اصل و نسب» فرهنگ روسیه پنجمین اصل است. در رابطه با مسأله خودویژه فرهنگی روسیه می بایست توجه خاصی به خصوصیات و ویژگی‌های هر فرهنگ مبذول شود و مسأله خودویژگی ملی و یا مذهبی به عنوان ویژگی نژادهای مختلف و همکاری متقابل بین فرهنگ‌ها به عنوان شرط اساسی رشد و توسعه هماهنگ فرهنگی هر قوم و ملت، اهداف و منافع اقوام تمدن چندقومیتی روسیه، سیمای «سمفونی» ( هم در معنی موزیکال آن و هم مذهبی آن) فرهنگ قومی در کل فرهنگ روسیه، در نظر گرفته شود. نهایتاً تمدن، نوآوری هایی را که برای آن قابل پذیرش است، گرفته و آنها را جذب فرهنگ خود خواهد کرد. مطالعه عمیق سنن ملی، ارزش‌ها، علایم مشابه جامعه، مجموعه پدیده‌ها که در بخش میراث فرهنگ ملی بهم پیوند خورده‌اند، تحقیق درباره گرایشات تکاملی آنها و برداشت معاصرین از آن‌ها و انتخاب شکل مدرنیزه کردن فرهنگ را دربرمی‌گیرد. توجه خاصی باید نسبت به سیستم در حال تغییر ارزش‌های اجتماعی شود که از خارج به عاریت گرفته شده اما به حد زیادی تعیین‌کننده جهت‌‌گیری‌های اجتماعی- فرهنگی است که طبقات مختلف جامعه آن را ترجیح می‌دهند(ابراهیمی ترکمان، در سایت:Thttp://www.aftabnews.ir/vdcc10q4.2bqx48laa2.html).

مهمترین اهداف سیاست فرهنگی روسیه عبارتند از:

الف. توسعه همه جانبه رهنمودهای ارزشمند اجتماعی- فرهنگی انسان و جامعه، ترکیب ارزش‌های جدید زندگی، تطابق هنری تجربه تاریخی اجتماعی و میراث فرهنگی ملی با هدف مدرنیزاسیون اجتماعی-فرهنگی روسیه؛

ب. کمک به مردم برای ایجاد شرایط جدید زندگی، یکسان سازی و برابری ملی- فرهنگی، اجتماعی- اقتصادی و سیاسی، امکان تعیین هویت معنوی و خودبیانی، افزایش آگاهی‌های فردی در حوزه جامعه‌شناسی و فرهنگ اجتماعی؛

ج. رشد و توسعه همه‌جانبه ارزش‌های معنوی در تمام مواردی که منافع اجتماعی و نیاز افراد بروز می‌کند، تبدیل زندگی فرهنگی آنها به اصل معیشت اجتماعی؛  

د. آشنا کردن مردم با دانش و توجه به تمام جنبه های متنوع فرهنگ بشری، غنی‌سازی معنوی و فکری آنها از طریق این دانش، پرورش برخورد شکیبانه و صبر و بردباری نسبت به فرهنگ بیگانه، توجه به ضرورت همکاری متقابل و دوستانه فرهنگی، معاشرت و گفتگو، از بین بردن بیگانگی ملی، مذهبی و اجتماعی-سیاسی؛ و

ه. آموزش دادن افراد برای درک دمکراتیک و پلورالیستی از جهان، ایجاد تعامل در ارزش‌های عموم بشری با مفاهیم عمیق فرهنگ‌های مختلف، پی بردن به این واقعیت که آینده بشریت با تلفیق متناسب آزادی شخصی با فرهنگ تعیین می‌شود(ابراهیمی ترکمان، در سایت:Thttp://www.aftabnews.ir/vdcc10q4.2bqx48laa2.html.

الگوي سياست فرهنگ ملي روسيه با استناد به ملاكها و معيارهاي گوناگوني تعيين مي گردد. از جملة اين معيارها مي توان به طرح الگوي تئوريكي با اساس درك انساني از فرهنگ و احترام به ارزشهاي انساني و نقش سياسي فرهنگ به مثابه استفاده سنتي از هنر و ميراث فرهنگي كشور اشاره نمود. در جريان انتقال نظام سياسي روسيه، هدف اصلي سياست فرهنگ فدرال حفاظت و صيانت از ميراث فرهنگي و شبكه موسسات فرهنگي ملّي و دولتي فدراسيون روسيه است. در ژوئن سال 1993، دولت فدراسيون روسيه به اجراي اهداف مذكور پرداخته و بر همين اساس دولت فدرال جهت توسعه و حفاظت از فرهنگ و هنرهاي كشور پايه ريزي گرديد. در سال 1997، طرح جديد رياست جمهوري به جريان افتاد. از جملة وظايف مهمي كه طي سالهاي 97-1995 فراروي توسعه فرهنگي روسيه قرار داشت مي توان به ايجاد شرايط مناسب جهت دسترسي هر چه بيشتر تمامي گروه هاي اجتماعي به آثار فرهنگي و هنري ملي و بين المللي در جهت رشد معنوي و فرهنگي و خلاقيت افراد؛ و حفاظت از ميراث فرهنگي و تاريخي كشور به عنوان عامل وفاق ميان گروهها و اقشار مختلف جامعه؛ وتوسعه و رشد اصول فدراليسم در جهت اجراي هر چه دقيقتر سياستهاي فرهنگي در سطوح دولتهاي محلي و منطقه اي اشاره کرد.

اين اهداف بخصوص اهداف توسعه طلبانه به خاطر وجود بحران فزاينده اقتصادي و سياسي كاملاً به اجرا در نيامده اند. در سياست گذاري فرهنگي روسيه مبحث جاري پيرامون تناقض ميان جايگاه والاي اجتماعي بخش فرهنگ و تخصيص بودجه ناچيز به آن مي باشد. بجز منابع مالي ويژه سال (99-1998) كه به امر بزرگداشت دويستمين سالگرد شاعر بزرگ روسيه - پوشكين اختصاص يافت، بودجه بخش فرهنگ كشور در فاصله سالهاي (98-1996) چندين بار كاهش يافت. اين موضوع باعث رقابت شديد بر سر تأمين بودجه به عنوان مهمترين اولويت مؤسسات فرهنگي كشور گرديد.طرح 2005 - 2001 فرهنگ روسيه در جهت اجراي اصلاحات اساسي در مديريت فرهنگي كشور طراحي گرديده و با نگاهي خوشبينانه به تشريح وضعيت فعلي بخش فرهنگ كشور مي پردازد. پيشرفتهايي در جهت اولويت بندي سياستهاي فرهنگي كشور صورت گرفته است كه از جملة اين اولويتها مي توان از تمركز زدايي در امر قدرت، توسعه رسانه هاي جمعي به ويژه تلويزيون كه خارج از قلمرو وزارت فرهنگ كشور فعاليت مي نمايد و خصوصي سازي و تجاري نمودن فرهنگ كشور یاد کرد. برخلاف امكانات محدود سياسي و اقتصادي كشور، مقامات فدرال در جهت تمركززدايي از حوزه فرهنگ گام برمي دارند. نكته اساسي در اين باره تصويب قانون استقلال فرهنگي كشور مي باشد كه توسط وزارت كشور و به صورت سياست منطقه اي تهيه و تنظيم گرديده است. ماده قانون مذكور توسط شوراي فدرال فرهنگ و هنرهاي زيبا در نوامبر سال 1996 به اجرا درآمد. در اين ميان به برقراري روابط ميان وزارت فرهنگ و انجمنهاي قدرتمند بين منطقه اي نظير منطقه آرال، روسيه مركزي، منطقه شمال غرب، منطقه قفقاز شمالي، منطقه سيبري و شرق دور تأكيد شده است. وزارت فرهنگ تعداد 6 موافقت نامه با انجمنهاي بين منطقه اي و 18 موافقت نامه با اتباع فدراسيون روسيه منعقد نموده است(آقازاده،1383: 13). 

در كشور روسيه، رابطه ميان فرهنگ و رسانه‌هاشبيه رابطه ميان قدرت و رسانه‌هااست. رسانه هاي گروهي در اين كشور مديريت خاص خود را داشته و تأثير آنها بر موضوعات سياسي كشور بسيار زياد است. مديريت فرهنگي در اين كشور به مسائلي نظير فرهنگ و هنرهاي سنتي، سينما، ميراث فرهنگي و آموزش حرفه اي ميپردازد. رسانه هاي گروهي كشور به ترجمة آثار فرهنگي رسانه اي غرب به ويژه فرهنگ آمريكايي مبادرت نموده و آن را پخش مي نمايند و اين در حالي است كه هيچ گونه پشتيباني منظمي از توليدات فرهنگي داخلي صورت نمي گيرد. با وجود اين، زمينه عمومي جهت ارتقاء هويت ملي از طريق فرهنگ و در قالب سنت فراهم آمده است. از جملة پيامدهاي ارتقاء هويت ملّي مي توان به محبوبيت فراگير و همه جانبه پخش فيلمهاي روسي از تلويزيون كشور بين سالهاي 70-1939، مبارزه با فرهنگ رسانه اي غرب و حمايت از ارزشهاي ملي رسانه اي و هنري كشور اشاره نمود. آموزشهاي هنري در اتحاد جماهير شوروي سابق به شكل آموزشهاي آكادميك ارائه مي گرديد. مدارس رقص، باله و موسيقي براي كودكان به دنبال تأسيس مؤسسات آموزش عالي پايه ريزي گرديد. مدارس مذكور همچنان به فعاليت مي پردازند اما به علت كمبود شديد منابع مالي و تأمين هزينه از محل شهريه هاي دريافتي از قدرت عمل ضعيفتري برخوردار مي باشند. از سوي ديگر شبكه مدارس هنر، وابسته به دانشگاههاي كشور در حال گسترش بودند زيرا بسياري از مؤسسات آموزشي در سطوح محلي و منطقه اي وضعيت خود را تغيير دادند. به عنوان مثال چندين مدرسه عالي فدرال فرهنگ و هنرهاي زيبا در مناطق مختلف به كالج و دانشگاه تغيير وضعيت داده اند. تمايل به ايجاد يكپارچگي كامل در سيستم آموزش عالي كشور منجر به ادغام مؤسسات دست اندركار فرهنگ و هنرهاي زيباي كشور كه سابقاً وابسته به ادارات فرهنگي و دانشگاهها بودند گرديد. اولويت جاري سياست فرهنگي كشور منجربه برقراري همكاري نزديك و تنگاتنگ ميان مقامات و ادارات فرهنگي و آموزشي در تمامي سطوح اعم از فدرال، منطقه اي و محلي و به كارگيري استانداردهاي بالا در آموزشهاي هنري حرفه اي گرديد. از جملة مشكلات ديگر سياست مذكور سن بالاي مديران فرهنگي، مهاجرت اساتيد و معلمين زُبدة فرهنگي به خارج از كشور است كه به علت دستمزدهاي ناچيز و وضعيت اجتماعي نابسامان كشور تقاضا براي استخدام آنان در خارج به ويژه در رشته هاي موسيقي، رقص و باله افزايش يافته است. عليرغم همكاري سياستگذاران فرهنگي، صنايع فرهنگي كشور از رقابت بخش خصوصي و دولتي كشور برخوردار بوده كه خود اين امر باعث بروز مشكلاتي در مشاركت فرهنگي و صنايع فرهنگي كشور گرديده است(همان، 14).

از جمله اولويتهاي اخير فرهنگي كشور روسيه، مي توان به بقاء مؤسسات فرهنگي سنتي (غيررسمي) به عنوان مهمترين اولويت اشاره نمود. حتي آن زماني كه تأمين بودجه فرهنگي كشور تا حد پرداخت حقوق كارمندان كاهش يافته بود بيشترين سهم بودجه‌هاصرف بخش مذكور مي گرديد. آزادي نسبي مديريتي و مالي كه در اواخر سال 1980 به مؤسسات دولتي كشور اعطا گرديد همچنان در حد حرف باقي مانده و منابع مالي مؤسسات دولتي و تجاري دست اندركار فرهنگ و هنر كشور به شدت كنترل مي شد. تلاش مؤسسات فرهنگي و هنري كشور در جهت ترميم هزينه هاي جاري منجر به پيدايش نظام حقوق قرضه عمومي گرديد كه به نوبه خود اقتصاد كشور روسيه را به فساد كشاند.

گفتار چهارم. وضعیت تفکر و جریان های فکری موثر

فلسفه به دنبال مسيحيت شرقي وارد روسيه شد كه فرق عمومي آن با مسيحيت غربي اين بود كه بين دانش فلسفي و ايمان مسيحي فرق مشخص نمي‌گذاشت. فلسفه در سده‌هاي نخست دولت روسی در چارچوب انديشه ديني توسعه يافته و در مستدل كردن اصالت مسيحي دين ارتدوكس و نقش جهاني روسيه به عنوان رم سوم تمركز مي‌كرد. اما پس از تقويت جهت گيري غربي در سياست روسي در قرن 17 و به خصوص در پي اصلاحات ريشه‌اي پطر اول كه قدرت اروپايي- آسيايي را به سوي اروپا گرداند، انديشه فلسفي در روسيه تحت تأثير شديد و چه بسا تعيين كننده فلسفه جديد اروپايي  و به خصوص فرانسوي و آلماني، توسعه يافت. آكادمي علوم روسيه بر اساس مطالعه تجربه آكادمي‌هاي اروپايي تأسيس شد. از این رو، مفهوم اندیشه فلسفی و اجتماعی جدید در روسیه از سده هیجدهم است که مطرح شده است. از نگاه اِن.اُ. لوسکی، ویژگی های فلسفه روسی در این سده‌هاعبارتند از: کوسمیزم، سفسطه، اجماع، متافیزیک، تدین، اینتوئیتیویزم، پوزیتیویزم، رئالیزم می باشد. و موضوعات پژوهش های فلسفی اندیشمندان روسی در حیطه های مساله انسان؛ کوسمیزم (درک کائنات به عنوان یک ارگانیزم کامل واحد)؛ مسائل اخلاق و آداب؛ مساله انتخاب مسیر تاریخی روسیه- میان غرب یا شرق؛ مساله حکومت؛ مساله دولت؛ مساله عدالت اجتماعی؛ مساله جامعه ایده آل؛ و مساله آینده دور می زده است. مکاتب اصلی فلسفه روس هم به طور کلی عبارتند از: فلسفه تاریخی پ.یا.چادایِف؛ فلسفه غربگرایان و اسلاویانافیل ها- آ.ای.هِرتسن، ان.پ.اُگارِف، ک.د.کاوِلین، و.گ.بِلینسکی، آ.اس.خامیاکوف، ای.و.کیرِیِفسکی، یو.اف.سامارین، آ.ان.استروفسکی، برادران ک.اس. و ای.اس.آکساکوف؛ فلسفه ارتودوکسی- سلطنتی—ان.اف.فیودوروف، ک.ان.لئونتیف؛ فلسفه اف.ام.داستایِفسکی؛ فلسفه ال.ان.تولستوی؛ فلسفه انقلابی-دموکراتیکی—ان.گ.چِرنیشِفسکی، ان.ک.میخائیلوفسکی، ام.آ.باکونین، پ.ال.لاوروف، پ.ان.تکاچِف، آنارشیست پ.آ.کروپوتکین، مارکسیست گ.و.پلِخانوف؛ انسان شناسی فلسفی—نیکلای نیکلایِویچ استراخوف؛ فلسفه لیبرلی—باریس نیکلایِویچ چیچِرین؛ فلسفه و.و.روزانوف؛ فلسفه دینی روسی—و.اس.سالاویُوف، اس.ان.بولگاکوف، پ.آ.فلورِنسکی؛ فلسفه کوسمیزیم—ان.اف.فیودوروف، و.ای.وِرنادسکی، ک.اِ.تسیولکوفسکی، آ.ال.چیژِفسکی؛ فلسفه "خارج روسیه"—د.اس.مِرِژکوفسکی،ال.شِستوف، پ.سوروکین،ان.آ.بردیایِف(http://ru.wikipedia.org/wiki/Русская_философия).

به هر حال، روسیه از زمان اصلاحات تا کنون بیش از هر چیز جولانگاه سه جریان فکری مهم بوده است.  تاسيس فرهنگستان علوم و مدارس و اصلاحات مذهبي و محدود سازي كليسا از سوی پتر نقطه آغاز این مجادلات فکری و فلسفی بوده است. اصلاحات او موجب محدود شدن قدرت کلیسا و نفوذ فلسفه غرب به روسیه توسط سیستم تحصیلات عالیه ایجاد شده در روسیه گردید. اولین و رایج ترین تفکر متجددانه در روسیه دئیزم بود که طرفداران آن متفکران کلیدی روشنگری روسیه چون: میخائیل لامانوسوف و الکساندر رادیشِف بودند. درست در همین زمان اتمیزم و سِنسوالیزم وارد روسیه شدند. فلسفه روسی همچنین بسیاری از ایده های ماسونی( نیکلای نوویکوف) را تلخیص و تسهیل نمود. گریگوری تیپلوف یکی از اولین فرهنگ های فلسفی روسی را تدوین کرد. زيربناي فكري اين تحولات در حوزه مذهب كشيش تئوفان پروكوپوويچ بود كه به تبليغ انديشه هاي فلسفي بيكن و دكارت پرداخت. پتر هم برتري اخلاق عرفي و نظارت دولت بر روحانيت را پذيرفت(شاني نوف، 1383: 137). پتر دو فرهنگ به وجود می‌آورد: فرهنگ عمودی دولت و نخبگان و فرهنگ افقی مردم (دانکوس، 1371: 148) البته پتر مدعی بود که " چند دهه به اروپا نیاز داریم و بعد از آن میتوانیم به آن پشت کنیم." (همان، 174)، اما این مسیری بی بازگشت بود. او در سال 1700 روزنامه ودوموستی را برای اولین بار به راه انداخت، مجموعه قوانین روسیه را تدوین کرد، و مفهوم منافع عمومی را متذکر شد، اما شیوه او تناقضات زیادی ایجاد کرد، از یک سو میان طرح و سیوه واقعی دولت وفاصله زیاد بود و از سوی دیگر، میان منافع دولت و ملت و منافع شخص تزار فاصله وجود داشت (دانکوس، 1371: 9-178). اصلاحات پتر همچنین، فرهنگ اجتماعی روس را به طرز آشتی‌ناپذیری به دو نیم کرد و طبقات بالای جامعه با فرهنگ غربی، دولتی و دنیوی را در برابر فزهنگ دهقانی قرار دارد. به بیان ساده‌‌تر، فرهنگ "پنجره‌ای باز به روی اروپا"  مقابل فرهنگ روس سنتی قرار گرفت. سن‌پترزبورگ، نامی آلمانی، به دست معماران ایتالیایی و پر از جمعیت غربی، در برابر مسکو، شهری تا بن دندان روسی و به شیوه زیست روسی بود. در سن‌پترزبورگ نخستین آکادمی هلوم روسیه در تسخیر دانشمندان فرانسوی و آلمانی، و مدارس، کارخانجات و گارگاه‌های مدرن شکل گرفت. از اینجا بود که یک روسیه جدید و متفاوت از گذشته شکل گرفت. روسیه سده‌های 18، 19 و 20 بر مدار تحولی شکل گرفت که از سن‌پترزبورگ و پتر آغاز شد و آن را از روسیه قرن 17 پیش از آن جدا ساخت. بنیان فکر این دوره جدید را می‌توان در اروپای تئوفان پروکویچ یافت. او روحانی عالی‌مقامی از کیان کاتولیک اوکراین بود که آثار فلاسفه اروپایی را خوانده و مجذوب مفاهیم دولت و حاکمبت شده بود و مضمون‌هایی چون اطاعت در جامعه، حقوق پادشاه، یکپارچگی نظام سیاسی در وجود شخص شاه را از هابز و گرسیوس گرفته و در کتاب " عدالت و اراده پادشاه" در قالب مفاهیم دولت، قدرت و ناسیونالیسم آورده بود و روسیه قرن 18 را با اروپای پس از رنسانس، روشنایی و خردگرایی منطبق می‌کرد (دانکوس، 6-195).  از این دوره، معارف سده هیجدهم اروپا به قشر بالاي جامعه روسيه راه يافت و گروهي از اشراف روس به نظريه‌هاي ولتر، ديدرو و افكار فراماسوني روي آوردند (برديايف، 1383: 33). راديشف نخستين روشنفكر روسي بود كه با مطالعه آثار فلسفه سده هيجدهم فرانسه پرورش يافت و از نوشتههاي ولتر، ديدرو و روسو بهره فراوان گرفت و در وجود او، انديشه‌هاي فرانسوي با روحيات روسي درهم آميخت. اما با وجود اين، كاترين دوم، امپراتريس روسيه نيز بانويي روشنفكر بود و با ولتر و ديدرو مكاتبه داشت. اما به هر حال، اسلاو‌گرايان روس كارهاي پتر را خيانت به مباني كلي روس، اعمال فشار و متوقف كردن ادامه پيشرفت مي‌پنداشتند  (برديايف، 1383: 30). او نخستین روزنامه روسیه را به راه انداخت تا روس ها، مانند اروپاییان بتوانند درباره وقایع جاری کسب اطلاع کنند. او تقویم سنتی روسیه را که تاریخ رخدادها را از پیدایش جهان تعیین می کرد، کنار گذاشت و به جای آن تقویم مورد استفاده در اروپای غربی را پذیرفت که تاریخ رخدادها را از میلاد مسیح محاسبه می کرد. درهای مناصب دولتی را که تا آن زمان تنها به پسران اشراف اختصاص داشت، به روی پسران با استعداد خانواده های معمولی گشود. آکادمی علوم را برای ترویج آموزش و پژوهش تأسیس کرد. حتی به مردم دستور داد او را به جای تزار امپراتور بنامند، چرا که عقیده داشت امپراتور بیش تر غربی به نظر می آید. پتر حتی می خواست ظاهر و قیافه روس‌هارا تغییر دهد. به گزارش مسی، پتر در سال 1698 با چندین تن از اشراف ملاقات کرد و «پس از عبور از میان آنها و تبادل تعارفات ناگهان یک تیغ سلمانی بلند و تیز آورد و شروع به تراشیدن ریش آن‌هاکرد».

اما تحولات دوره پتر موجب ایجاد جریان های  فکری سیاسی و اجتماعی گوناگونی در روسیه شد که تا امروز همچنان برای روسیه اهمیت دارند. . در واقع، انديشه‎هاي غرب‎گرا و اسلوگرا و اسلاوخواهي و بعدها اوراسياگرا، محصول اصلاحات دوره پتر بودند. اسلاوگرايان كه خود محصول تمدن و فرهنگ دوره پتر بودند، كارهاي پتر را خيانت به مباني ملي روسي، اعمال فشار و متوقف كردن ادامه پيشرفت مي‎پنداشتند. آن‎ها به ويژگي‎هاي مردم روس، تاريخ روس و رسالت ملت روس تاكيد داشتند. نفوذ انديشه‏هاي هگل و شلينگ در سده نوزده با طبايع فكري و انديشه‎اي روس سازگاري بيشتري داشت و انديشه‎هاي مذهب را در اسلاواگرايان بارور كرد. خومياكف آيين مسيحيت ارتدوكس را صورتي بديع بخشيد؛ به گونه‏اي كه در آن انگيزه‏هاي فلسفه اصالت تصور (ايده‎آليسم) آلمان، با محيط روسيه دگرگوني و سازگاري يافت. در انديشه‏هاي مذهبي و فلسفي اسلاوگرايان، خلاقيت و اصالت مشهود است. مدعي رسالت مردم روسيه بودند و آن را جدا از رسالت ملل غرب مي‏دانستند. اصالت اسلاوگرايان در آن بود كه سعي داشتند در طريق ارتدوكس مسيحي شرقي كه مبنا و اساس تاريخ روسيه بود، نيز اصول سلطنت باينديشند. ميان نظام قومي (ملت‎گرايي) رسمي روس و درك اسلاوگرايان از ملت و جامعه تفاوت وجود داشت.  اصول اسلاوگرايان شامل مسيحيت ارتدوكس، سلطنت و مردم بود. آن‎ها معتقد به برتري و اولويت مطلق مذهب و در جست و جوي مسيحيت اتدوكس پاك و منزهي بودند كه از آلودگي و اثرات انحرافي و ناگوار تاريخ، به ويژه از زمان پتر كبير بودند. آن‏ها از مردم روسيه چهره‏اي به دور از تحريف‎هاي خردگرايانه و غربي بود و نيز از تزار انتظار داشتند كه بار سنگين مسئوليت اداره كشور را بر دوش بكشد.

اسلاوگرايان پديدآورنده نهضت مردم‎گرايي (نارودنيسم) قرن نوزده بودند كه جوامع كهن روستايي را اصيل، سرزنده و سازنده مي‏داشت. اسلاوگرايان باور داشتند كه غرب در جهت فساد و انحطاط گام برمي‎دارند (برديايف، 60-59) خومياكف فيلسوف روس قرن نوزده، در اشعار خود گناهان تاريخي روسيه در روزگار پتر را فاش كرد. آن‎ها آرزومند بازگشت روزگار پيش از فرمانروايي پتر كبير بودند. خواست‎هاي واپسگرايانه و محافظه‎كارانه آن‎ها كه در آرزوي گذشته‎هاي دور به سر مي‎‏برند و زندگي و نظام واقعي آن مهجور مانده بودند، چيزي جز پندارگرايي نبود غرب‎گرايان  هيچ گونه ويژگي در تاريخ  روسيه مشاهده نمي‎كردند و روسيه را از ديدگاه فرهنگ و تمدن كشوري عقب‎افتاده مي‎شمردند و نوع تمدن اروپايي آن‎ها شكل عام و جهان شمول تمدن به شمار مي‎رفت و پتر كسي بود كه راه فرهنگ و مسير تمدن اروپايي را براي روسيه كشف كرد. پتر منكر تاريخ، مذهب، احساسات و سنت‎هاي كهن و ويژگي‎هاي مردم روس بود و در شيوه عمل هم مانند بلشويك‎ها بود. مي‎توان پتر و لنين و دگرگوني‎هاي عهد آن دوره را با يكديگر مقايسه نمود؛ همان خشونت، اعمال زور و تحميل اصول معين از بالا همان انقطاع پيشرفت و انكار سنت‎ها، همان دولت‎گرايي، دولت‎سالاري و گستردگي دولت و ديوان اداري و مركزيت را در هر دو مي‎توان ديد. پتر با استبداد و تهاجم فرهنگ غربي، تضعيف نفوذ معنوي كليسا، روسيه را به عصر معارف‌پروري و روشنگري سده 18 راه داد. (برديايف، 1383 : 33)در آغاز سده 19 به هنگام سلطنت الكساندر اول، عصر نوزايي فرهنگي روسيه شروع شد و نحله های فكري غرب مانند فراماسونري رواج يافت. افسران روس كه در جنگ با ناپلئون در اروپا بودند، يك قشر نخبه روشنفكر را تشكيل مي‎دادند (همان، 49). يك واقعيت مهم در مورد روسيه آن است كه بنا بر معمول، روس‎ها به اصل دسته‏بندهي و تقسيم اشياء و پديده‎ها بر پايه مقوله‎ها توجهي نمي‎كنند، بلكه موضوعات را سياه و سفيد ديده و به مطلق‎گرايي روي آورده و گرفتار  بت‎پرستي مي‎شوند.

نخستين انديشمند غرب‎گراي روسيه كه مي‎توان آن را صاحب انديشه دانست، چادايف است كه اين وضع، محصول احساسات ميهن‎پرستانه او بود. غرب‎گرايي او، صورتي ديني داشت و نسبت به آيين كاتوليك رغبتي وافر ابراز مي‎نمود و در آن، نيرويي فعال، سازمان‎دهنده و وحدت‎آفرين براي نجات روسيه مي‎ديد. او ملت روس را در گذشته فاقد خلاقيت و رسالت مي‎ديد، اما آن را عهده‎دار رسالت مسيحايي بزرگي براي آينده مي‎دانست. انديشه و فرهنگ روسيه در سده نوزدهم به ميزان قابل ملاحظه‎اي تحت نفوذ و سلطه غرب قرار داشت كه مهم‎ترين نمايندگان آن شلينگ و هگل بودند، اما اين وضع همانند نفوذ و سلطه انديشه‎هاي ولتر در سده هيجدهم نبود كه رنگ تقليد داشت.چادايف و گرتسن، فيلسوفان غرب‎گراي روسيه در قرن نوزده بودند كه ظهور غرب آرماني خويش را آرزو مي‎كردند و مي‎كوشيدند فرهنگ و تمدن غرب، به ويژه تعاليم اجتماعي متفكران فرانسوي را با محيط روسيه انطباق دهند. در روسيه تعاليم سن سيمون و فوريه همانند فلسفه و انديشه‎هاي هگل و شلينگ به صورتي جامع، تام، كامل و افراطي پذيرفته شد. برنامه اجراي مسائل اجتماعي نزد غرب‌گرايان ملهم از انديشه‎هاي سن سيمون و فوريه بود.(بردیایف، 61). پیوتر چادایف فیلسوف قرن نوزده روسیه، یکی از غرب گرایان روس بود که نسبت به سرگذشت روسیه دارای بدبینی مفرطی بود و قضاوت های خشمگینانه و بی رحمانه ای در این باره دارد. او کلیسای رم و سنت مغرب رفین را می ستود و از اسلاوپرستی و مسیحیت شرقی و میراث بیزانس بیزار بود. از نگاه او، این مسیحیت غربی (کلیسای کاتولیک رومی) بود که تاریخ و فرهنگ اروپا را یکپارچه کرد و مشیت الهی، تکامل تاریخی اروپای غربی را هدایت کرد. تنها راه ممکن برای روسیه این است که به غرب روی آورد (برهان، 1391: 62). چادایف باور داشت که در غرب همه چیز ساخته مسیحیت است (زنکوفسکی، 1391: 66). نخستین بیداری، خودآگاهی و ظهور اندیشه مستقل در سده نوزدهم، در وجود چادایف متجلی شد. او سخت غرب گرا بود اما این وضع از وی حاصل احساسات میهن پرستانه بود. غرب گرایی او صورتی دینی داشت و در وجود مذهب کاتولیک، نیرویی فعال برای پیشرفت روسیه می دید.

در اواخر سال‌هاي دهه چهل سده نوزدهم در خانه يكي از ملاكان روسيه به نام پتراشفسكي، انجمني ترتيب يافت كه در آن مسائل اجتماعي روسيه و برنامه پديدآوردن انسان‎هايي نو و بهتر مورد بحث و بررسي قرار گرفت. بيشتر اعضاي اين انجمن از پيروان فوريه و سن سيمون بودند. (ب، 62) گرتسن پيرو هگل و فويرباخ بود. او نظري خوشبينانه پيرامون اصل پيشرفت و ترقي نداشت و بدبين بود. (ب، 66)  او نوعي سوسياليسم فردگرايانه و ويژه روسي عرضه كرد كه از نيروي روستاييان و مجامع روستايي روسيه بهره مي‌جست. باور به نيروي مردم ورس و ايمان به حقيقت نهفته در وجود روستاييان روسيه، آخرين وسيله نجات كشور بود. در جبهه غرب‌گرايان روسيه، در اواخر قرن نوزدهم تجزيه روي داد و ليبرال‌ها در مقابل مردم‌گراياني سوسياليست قرار گرفتند.

مردم گرایان روسیه از بورژوازی و پیشرفت سرمایه داری در روسیه نفرت داشته و به راه پیشرفت خاص روسیه و امکان گذر نکردن از طریق سرمایه داری غرب ایمان داشتند و معتقد بودند که دست تقدیر، مردم روسیه بر آن داشته است تا مسائل اجتماعی را بهتر و سریعتر از غرب حل کنند (بردیایف، 1383: 108). پوپوليسم روسي موردي كلاسيك است كه يك ايدئولوژي پوپوليستي به غايت خوب تنظيم شده است. عمدتا به اين علت كه آن تعدادي از روشنفكران هوشمند روسي را در اواخر قرن نوزدهم به خود جلب نمود. نارودنيك‌ها عليه صنعت‌گرايي به عنوان يك شكل توليد بزرگ مقياس و متمركز ( يعني استراتژي كاپيتاليستي-دولتي) استدلال مي‌كردند اما با همه انواع پيشرفت تكنولوژيك مخالف نبودند. بايد از امتياز « عقب‌ماندگي » روسيه بهره‌برداري مي‌شد، يعني « تلاش براي آنچه كه ديگرانقبلا نه به طور غريزي بلكه به طور آگاهانه به ان دست يافته‌اند. دانستن آن كه در اين مسير از چه چيزي بايد اجتناب ورزي . نارودنيك‌ها ضد دولت‎گرايان ني بودند، كه با نظر به شكل سركوبگرانه‌اي كه صنعتي شدن روسيه بخود گرفتن طبيعي است. با اين وجود نظريات آن‎ها پيرامون دولت دربرگيرنده اختلافات جزئي بسيار بود. شايد جالب‎ترين سهم و نقش آن‎ها نقد ايده تقسيم كار بود. آن‎ها فداكاري‎ها و قرباني‎ها از نظر شخصيت انساني را (كه توسط آدام اسميت و اميا دوركهايم هر دو تصديق شده ولي ضروري تلقي شده بود) براي رسيدن به مجموعه پيچيده منفك شده و جامعه كارآمد نمي‌پذيرفتند. قانون ترقي ميخائيلووسكي خيلي از ايده‌ها و آراء جريان اصلي پيرامون توسعه تفاوت دارد. جريان مخالف اين است:  ترقي، رهيافت تدريجي نسبت به فرد تام و تمام و كامل، نسبت به تقسيم كار ميان اندام‌هاي بشر به كامل‌ترين وجه ممكن و متنوع‌ترين شكل آن و تقسيم كار ميان انسان‌ها در حداقل ممكن مي‌باشد. هرچيزي كه اختلاف و ناهمگوني اعضاي آن را كاهش دهد اخلاقي، عادلانه، منطقي و سودمند است.  مارکسیست‌هاپیشرفت سرمایه داری و انقلاب بورژوازی را در روسیه ضروری می دانستند. داستایفسکی مظهر انقلاب معنوی و درونی بود و می خواست که انقلاب با خدا و مسیح همراه باشد. او سوسیالیستی بر مبنای مسیحیت ارتدوکس بود. داستایفسکی از پیشرفت متنفر بود.

در اواخر سده نوزدهم، نیکلای دوم برای افزایش قدرت ملی به منظور به هماوردی طلبیدن غرب، برنامه ای را برای پیشرفت کشور دنبال کرد. این برنامه براساس اندیشه های فریدریش لیست آلمانی و سرگی ویت وزیر دارایی روسیه مجری آن بود. براساس این برنامه، صنعتی شدن به عنوان بنیان اصلی قدرت ملی درنظر آمد و دولت بانی این وضعیت شد. ساخت راه آهن در اولویت قرار گرفت و مالیات های سنگین بر روستاییان بسته شد. البته نباید نقش سرمایه داران خصوصی، سرمایه گذاران خارجی و بازار را نادیده گرفت. بر پایه بررسی ها، سرمایه گذاران خارجی 55 درصد تشکیل سرمایه صنعتی روسیه را از 1893 تا 1900 بر عهده داشتند و این موضوع به ویژه در معدن کاوی و فلزشناسی مهم بود. نرخ سالانه رشد در این دوره 8 درصد بود. برای نوسازی کشاورزی کاری انجام نشد و بستن مالیات های سنگین به آن ضربه زد. تا 1914، روسیه به قدرت صنعتی بزرگی تبدیل شد و ساختار اجتماعی شهرهای بزرگ دستخوش دگرگونی شد (مک دانل، 1389: 9-108).  

جریان بومی و اصیل در فلسفه روس در آغاز قرن نوزدهم پدیدار گشت. از نظر فلسفي، فلسفه ديني قرن نقره‌اي، جالب ترين و ثمر‌بخش ترين جريان فلسفي بود. اين فلسفه در محيط فلسفي حرفه‌اي دانشگاهي موقعيت برتري داشت، ولي به فعاليت در اين محيط بسنده نمي كرد. ولاديمير سالويِف، فيلسوف برجسته‌اي كه  تنها فيلسوف معتبر و انكارناپذير روسيه محسوب ‌مي‌شود،  بنيان گذار و نماينده بارز اين جريان بود. سالويِف كه استعدادهاي فلسفي و ادبي داشت و از تحصيلات  گسترده و آگاهي ممتاز به تاريخ فلسفه برخوردار بود،  يك سيستم اصيل فلسفي را ايجاد كرد كه آن را «فلسفه وحدت همگاني» ناميدند.  فلسفه وحدت همگاني تجربه وسيع ولي ناهمگون و به هم آميخته (سنتز) انديشه‌ها و سنت‌هاي مختلف معنوي و فكري اعم از مذاهب ارتدوكس و كاتوليك، مفهوم خاص تزار روس و اسقف اول رم، فلسفه، دين و هنر، تفكر عقلاني و شهادت معنوي عرفاني، فردگرايي و مبدأ الهي مي باشد. ولاديمير سالويوف آرمان دستيابي به دانش جامع را اعلام كرده و روند طبيعي و تاريخي را به عنوان احياي  وحدت خدا و انسان تعبير مي كرد. بازگشت به فلسفه مذهبي در راستاي سرنوشت عمومي فلسفه اروپايي، واكنشي به بحران آرمان‌هاي عصر روشنگري بود. اين بحران تا آن موقع كاملاً عيان شده بود. ولاديمير سالويِف و پيروان با استعداد او كه گاهي با  او موافق نبودند، در چارچوب انديشه هاي فلسفه ديني موضوعات مبرم و مهم براي تمام اروپا را مورد بحث و بررسي قرار مي دادند و در اين اثنا مهارت بالايي در زمينه تكنيك فلسفي از خود نشان مي دادند. در هر حال، دو دهه اول قرن 20 كه مكتب و روح سالويوف در فلسفه روسي حكمفرما بود، يكي از مراحل بسيار ثمربخش در توسعه فلسفه روسيه بود. در همان سال‌ها  فلسفه روسيه بيش از هر وقت ديگر به فلسفه اروپاي غربي نزديك شده و خود را بخشي از فضاي فكري مرتبط با اروپا مي دانست. سرنوشت فلسفه مذهبي روسي قرن نقره‌اي، سرنوشت دشواري بود. راه هاي توسعه تاريخي و سياسي كشور و علايق معنوي مردم با پيشبيني‌هاي اين فلسفه تفاوت زيادي داشت. مسيرهاي كشور و فلسفه اين كشور از هم جدا شدند. نمايندگان برجسته اين جريان فلسفي به مخالفان فعال عقيدتي  حكومت شوروي كه در اكتبر سال 1917 برقرار شد، تبديل شدند. در سال 1922 اين فلاسفه به خارج از كشور تبعيد شدند. آن‌ها كه از كشورهاي مختلف جهان سر درآوردند، به اعتقادات فلسفي و تاريخي خود پايبند مانده و به فعاليت خود ادامه دادند. آن‌ها تحولات روسيه  و جهان را به عنوان مصداق حقانيت خود تلقي مي‌كردند. از متفکرین آن می توان ایگور واکولسکی را نام برد که مساله ای درباره معنای روسیه به عنوان یک تمدن جداگانه را مطرح نمود. نارضایتی در حل معنای روسیه باعث برانگیخته شدن تفکر اسلاویانافیل‌هاشد. آلکسی خومیاکوف ایده اجماع را مطرح نمود. ایوان کیرِیفسکی ایده آل روس پدرشاهی پیش از پتر را مطرح نمود. کنستانتین آکساکوف تفاوت میان کشور و دولت را بیان نمود. در روسیه از زمان اصلاحات پتر تا امروز همواره اندیشه و جریان های فکری مهمی در مورد استخراج یک مدل رشد و پیشرفت بومی وجود داشته است. در این رابطه می توان از داستایوسکی و تولستوی یاد کرد. در قلمرو فلسفه دینی روسیه، اندیشه های  ال.ان.تولستوی جایگاه ویژه ای دارد. در اندیشه لف نیکلایِویچ تولستوی (1910-1828)  تاثیرات دیدگاه های کانت، روسو، آ.شوپِنهاور دیده می شود. بسیاری از معاصران وی دیدگاه تولستوی را دنبال می کردند. خود گاندی تولستوی را معلم خود می پنداشت. تولستوی در فلسفه خود ارزش اخلاقی دین را قبول دارد، اما تمامی جنبه های الوهیت آن را رد می کند("دین حقیقی"). هدف شناخت را در جستجوی معنای زندگی انسانی می بیند، آنچه که در هر دینی به آن پرداخته شده است. هر قدرتی را نفی کرده، بر این باور است که الغای دولت لازم است. از آنجا که هر طریق جبری مبارزه را نفی می کند، می پندارد که رهایی از دولت از طریق امتناع هرکس از انجام وظایف دولتی و اجتماعی خود امکان پذیر است.

یکی دیگر از این اندیشمندان الکساندر پانارین است. این فیلسوف روس با انتقاد از مفهوم پیشرفت تاریخی در غرب، از طرح مفهوم مکان در پیشرفت استقبال می کند و در آن از حق ملت های غیر اروپایی برای متفاوت بودن استقبال می کند؛ خاص بودن فرهنگ براساس عنصر مکان و فضا و در مقیاس افق. از نگاه او، هر تمدنی به نوبه خود، عقایدی مافوق تجربه دارد و حاصل بخشی از حقیقت الهی است و گونه گونه تمدن ها، اشکال مختلفی از حیات معنوی و نیز ساختارها و تقدیرهای تاریخی را به دنبال دارد. او عنصر فرهنگ را هسته اصلی تمدن می داند. او به یک مدل بلند مدت تاریخی توجه دارد. بهره گیری او از میراث علمی غرب در خدمت پروژه ایدئولوژیک اش قرار داشت. او از بیداری تمدنی در برابر غرب و یافتن اشکال دیگری از توسعه سخن می گوید. واحد تحلیل او تمدن، فرهنگ و امپراتوری است  و از نگاه او، آینده به آنهایی تعلق دارد که هنوز عقب مانده اند، به ملت های جوانی که قادر خواهند بود از خطاهای جامعه صنعتی بپرهیزند و روی دست آنها بلند شوند. از نگاه او، فقط روسیه معاصر می تواند از مدرنیته انتقاد کند، بی آنکه رویکردی سنت گرایانه داشته باشد و علت آن هم این است که روسیه به صورتی دوجانبه مدرن است. هم زمان، پسا صنعتی و پسا استبدادی است (لاروئل، 1388: 167). به باور پانارین، روسیه نشان می دهد که غرب تنها نیروی محرک توسعه نیست و از بسیاری جهات، آینده عصر پسا صنعتی به آینده روسیه وابسته است. او بر کثرت گرایی متمایز اوراسیایی به عنوان آیینی از تکثر شیوه های زندگی تأکید می کند: «اصل کثرت گرایی فرهنگی و نیز توجه و مدارا با تجارب مختلف قومی-فرهنگی در امپراتوری اوراسیایی» (همان، 171). پانارین امپراتوری را مشروع می داند؛ ترجیح داشتن سرزمین بر زمان، این امکان را می دهد که روسیه تحولی ادواری داشته باشد (171). اما باور دارد که «دین اصول همگانی و فراقومی فرهنگی و اخلاقی را نهادینه می کند و نوعی اجتماع معنوی را ایجاد می کند که از پاره ای جهات مافوق محدودیت مکانی نهفته در هر نوع رژیم سیاسی معین، سنت قوم مدار یا جغرافیای طبیعی است.» از نگاه او، دین جو هر تمدن را می سازد و سنت بزرگ حکومت اوراسیاییی آینده نمی تواند به مسیحیت شرقی محدود باشد و کلیسای ارتدوکس و اسلام و تلفیق انجیل و قرآن اندیشه اوراسیایی را ناگسستنی می کند؛ «ما به این نیرومند جدیدی نیاز داریم که رهایی بخش جهان باشد» (همان، 173). این ایده، راه سوم اقتصادی و اجتماعی است (174).

همچنین باید از الکساندر سولژ نیتسین (2007-1918) یاد کرد. او یک ناراضی دوره کمونیسم و برنده جایزه نوبل است. از نگاه او، شرایط عموماً مشقت بار زندگی و سختی معیشت در شوروی، انسان هایی ژرف تر با شخصیت هایی استوارتر از انسان مرفه غربی می سازد. او در مقاله ای با عنوان «چگونه روسیه را بسازیم؟» دیدگاه های خود را مطرح می کند. او یک مذهبی است که قائل به درک حقیقت همه ادیان است. او هنگام بررسی تأثیر عوامل بر فرایند تحول و پیشرفت اجتماعی اولویت را به عوامل معنوی می دهد؛ خصوصیات روانی یک ملت می تواند به گونه ای چشمگیر و گاه سرنوشت ساز، بر مسیر تاریخ یک ملت تأثیر گذارد. افکار او با فلاسفه ایده آلیست روس در دو دهه اول قرن بیستم، به ویژه بردیایف هم سو است. نظر او در باب دموکراسی آن است که در روسیه اصول دموکراسی تحقق پذیر است، اما باید از کاپیتالیسم افسار گسیخته دوری کرد. او به نظریه «رسالت ملت روس» باور دارد (سولژ نیتسین، 1374: 16). از نگاه او، باور به اینکه «پیشرفت» ضرورتاً دلخواه ترین غایت یک جامعه است، اشتباه است و «پیشرفت بی وقفه» را افسانه می داند و نباید در پی رشد مداوم اقتصادی باشیم، بلکه باید بکوشیم به سطح پایدار و استوار اقتصادی دست یابیم. رشد اقتصادی ویرانگر است. باید به وسیله «تکنولوژی صنایع کوچک» کشور را نجات داد. نجات بشر در گرو تغییر تکنولوژی و متعادل ساختن آن  در بیست تا سی سال آینده است (همان، 56). به باور او، هیچ نیرویی جز مسیحیت قادر نیست روسیه را از انحطاط اخلاقی نجات دهد. او غرب معاصر را الگوی خوبی نمی داند، بلکه همواره خصلت های جمعی و ملی سنگ بنای ایجاد جوامع بوده اند (156). روسیه نیاز به تحمیل‌هاندارد. روسیه بر اثر تقلید از چیزهایی غیر ضروری و بیگانه و گم کردن بسیاری از ارزش های خودی، امروز بیش از هر کشور دیگری نیاز به رشد و توسعه درونی دارد، هم به لحاظ روانی و هم از جهت جغرافیایی، اقتصادی و اجتماعی (201).

الکساندر دوگین نیز از اندیشمندان دینی مطرح روسیه است. سنت گرایی تأثیر اساسی بر دوگین داشت و در کلمه مرجع فکری اصلی و مبنای گرایش های سیاسی و اوراسیاگرایی اوست. اوراسیاگرایی فقط در صورتی منطقی است که بر مبنای بازگشت به باورهای گذشته استوار باشد. او خواستار احیای دانش باطنی به عنوان بخشی از تحقیقات علمی است و به پایان قریب الوقوع دانش اثبات گرایی و احیای علوم ترکیبی باور دارد. دوگین نقش جهانی روسیه را در تمایزات نهادینه ریز ترکیب می کند. روسیه به لحاظ نژادی، شمالی است؛ به لحاظ فرهنگی، شرقی است؛ به لحاظ اقتصادی، جنوبی است (لاروئل، 1388: 227). به لحاظ اقتصادی، او حامی اعطای نقش حیاتی به دولت در ساختارهای تولید است. او امیدوار است که منابع نظری سوسیالیسم جدیدی را بر مبنای نسخه پدرسالارانه ای از اقتصاد کینزی ایجاد کند. ضمن حمایت از فناری های مدرن، «نوسازی بدون غربی شدن» با تکیه بر ترکیبی از «باز شدن درها و پویایی به همراه سنت و محافظه کاری» نسخه پیشرفت موردنظر او برای روسیه است (30-229).

در قرن 20 در رابطه با حوادث رخ داده در روسیه، فلسفه روسیه تقسیم به مارکسیسم روسی و فلسفه روسی خارج می شود. قسمتی از فیلسوفان به خارج از کشور تبعید شدند، اما بخشی در روسیه شوروی باقی ماندند: پاول فلورِنسکی و شاگردش آلکسی لوسِف. جایگاه مهم را در فلسفه روسی نیمه اول قرن 20 آثار نیکلای آلکساندرویچ بِردیایِف(1948-1874) به خود اختصاص داده است، اکثر در تصورات درخشان اگزیستنتیالیسم روسی. بِردیایِف در آغاز راه خود، با شرکت در تظاهرات ضد حکومتی و با ارائه نامه یکی از رهبران سوسیال-دموکرات آلمانی، از دیدگاه های مارکسیستی پیروی می کرد. اما به زودی فیلسوف و متفکر جوان از مارکسیسم دور شد و یکی از منتقدان جدی این مکتب شد. بردیایِف تباین اصلی که می بایست در جهانبینی فیلسوف توسعه یابد را تباین میان روح و طبیعت نامید. روح سوبژه است و زندگی، خلاقیت و آزادی، طبیعت—اُبژه، چیزی که لازم و غیر قابل تغییر می باشند. شناخت روح به وسیله تجربه ممکن می باشد. خدا روح است. آن مردمی که تجربه روحی و معنوی و تجربه خلاقیت داشته اند، نیازی به اثبات عقلانی وجود خدا ندارند. برطبق ذات خود یزدان غیر قیاس و مافوق عقل می باشد. هگل فلسفه را به عنوان «يك عصر فرا گرفته شده در انديشه» تعريف كرد. هايدگر،  فلسفه را به عنوان امكان نادر و كمياب موجوديت خودمختار و خلاقانه انسان تعبير نمود. اگر اين تعريف‌هاي متفاوت فلسفه را در نظر بگيريم، مي توانيم بگوييم كه در روسيه انديشه فلسفي طبق تعريف هگل توسعه يافته است. فلسفه در روسيه عمدتاً يك نوع خودآگاهي تاريخي ملت بوده است.

انديشه‌هاي فلسفه غربي وارد ادبيات داستاني، نوشتارهاي سياسي و نقد ادبي شده و عامل تشديد و تسريع گسترش افكار انتقادي، انقلابي و دمكراتيك در جامعه روسي شد. البته، تنها نيروهاي مخالف نظام وقت روسيه نبودند كه از فلسفه جديد اروپايي بهره مي گرفتند، ولي از سوي ديگر، نيروهاي مخالف تنها به آرمان‌هاي جديد اروپايي مراجعه مي كردند و از انديشه هاي ديگر استفاده نمي‌كردند. اين دو سنت فلسفي يعني سنت مسيحيت شرقي و اروپاي جديد، منابع فكري دو شكل متفاوت خودآگاهي ملي و دو راهبرد توسعه تاريخي روسيه شدند كه عمدتاً تحت اسامي «اسلاو دوستي» و «غرب گرايي» عنوان مي‌شوند. اسلاو‌دوستان براي روسيه اصالت خاصي قايل‌اند و به ماهيت ارتدوكس و رسالت ويژه آن اشاره مي‌كنند. ولي غرب‌گرايان معتقدند كه ارزش‌هاي تمدن اروپايي جديد حالت عمومي و فراگير دارند. اين بحث بزرگ ديرينه كه در وهله اول نشاندهنده عدم استقلال كشور و مانورهاي آن بين بيزانس باستاني و اروپاي جديد، بين قسطنطنيه و پاريس است، و نيز از هم گسيختگي دروني روسيه و وضعيت مبهم آن، به نوع خاص نظام روحي روسيه و به صورت وجودي بي قرار اصيل آن تبديل شده است. همين امر به منبع بزرگترين پيشرفت هاي تاريخي و فرهنگي روسيه مبدل گرديد.

تا پايان قرن 19 فلسفه در روسيه به صورت فعاليت حرفه‌اي علمي و دانشگاهي نهادينه شده بود. با اين وجود، فلسفه به كار استثنايي استادان دانشگاه تبديل نشده و در كنار دانشگا‌ه‌هاي غير مذهبي، مؤسسات  آموزشي روحاني نيز وجود داشتند كه تعداد آن‌ها  حتي بيشتر از دانشگاه‌هابود و در همه آن‌ها دوره فلسفه تدريس مي‌شد. علاوه بر آن،  اشكال مختلف بحث‌هاي فلسفي  غير دانشگاهي (به خصوص در محافل ادبي) رواج داشتند. در همان زمان سه جريان فکری در روسيه شكل گرفت كه تا صد سال آينده منظره فلسفي روسيه را تعيين كردند. اينها  فلسفه ديني روسي عصر نقره‌اي، كاسميسم روسي و ماركسيسم روسي هستند. با وجود تفاوت‌هاي قابل توجه و تخاصم ميان آن‌ها، در همه اين جريان‌ها يک وجه اشتراک وجود دارد كه سرشت روسي آن‌ها را منعكس مي‌كند. منظور ما تأكيد بر رد فردگرايي و گرايش به آرمان‌هاي دسته جمعي است كه در آن خير و نعمت فرد با بهروزي كشور (ملت) و بهروزي كشور(ملت) با بهروزي تمام بشريت و حتي گيتي مرتبط شده است. نكته عجيب و شايان مطالعات ويژه اين است كه فلاسفه روس، آن هم فلاسفه درجه اول كه در اروپاي غربي سكونت گزيدند، به جاي اينكه با محيط فلسفي اروپايي همگرايي بكنند، به عنوان «بدن بيگانه» در داخل آن باقي ماندند. آن‌ها محيط خاص خود را تشكيل دادند كه از انجمن‌هاي فكري، مجلات، دانشگاه‌هاو انتشارات خود برخوردار بود. به عبارت ديگر نه تنها فيلسوفان بلكه خود فلسفه نيز در حال مهاجرت قرار گرفت. فلسفه در كشورهاي اروپايي به عنوان بازمانده روسيه قديمي و خواب منجمد شده آن وجود داشت.

فلسفه كاسميسم (فضاگرايي) روسي، پديده شگفت‌انگيزي است. گاهي كاسميسم را به صورت وسيع به عنوان انواع مختلف پانتئيسم و مطلق شمردن وحدت گيتي تعبير مي‌كنند. فلسفه مذهبي روسي هم به تعبيري حالت فضاگرايانه اي داشت. ولي ما در اين زمينه شاهد فلسفه‌اي هستيم كه عمدتاً در محيط غيرحرفه‌اي (محيط شبه فلسفي) به وجود آمده و به حيات خود ادامه داد و تلفيق منحصر به فردي از قدرت تصور آزاد و ايمان به توانمندي شناخت در علوم انساني بود. انديشه اساسي اين فلسفه آن است كه تمايلات آرماني بشريت و از جمله عطش حيات جاويدان، نه از طريق اصلاحات اجتماعي و توسعه معنوي انسان بلكه در نتيجه بازسازي فضا و جايگاه انسان در داخل آن تحقق خواهد يافت. آموزه‌هاي گوناگوني در چارچوب اين بخش از فلسفه شايان ذكر است كه «فلسفه امر مشترك»  نيكلاي فئودوروف و نظريه «نوئوسفر» (محيط عقلي) ورنادسكي بيشتر از همه شناخته شده‌اند(http://islamfond.ru/prs/articles/136--.html).

فئودوروف، معلم جغرافيا و كتابدار، مكتبي را طراحي كرد كه پيروانش بعد از وفات او در يك اثر بزرگ دو جلدي موسوم به «فلسفه امر مشترك» گرد هم آوردند. او اعتقاد داشت كه تكامل طبيعت از زماني كه انسان در آن ظاهر شد، به روند بهينه‌سازي آگاهانه اخلاقي با گرايش مذهبي تبديل مي‌شود. او وجه اشتراك تمام بشريت را در آن تشخيص مي‌داد كه بايد همه تلاش هاي خود را در جهت احياي همه افرادي كه تا كنون روي كره زمين زندگي مي كردند، مبذول كرد و در نهايت امر حالت فناناپذير هر انسان زنده را به دست آورد. بايد تأكيد كرد كه منظور فئودوروف احياي واقعي و مادي مردگان به عنوان تنها هدف شايسته انسان بود. كنستانتين تسيولكوفسكي، بنيانگذار معروف پژوهشهاي فضايي در روسيه، آموزه فئودوروف را همينطور (به صورت مادي) درك كرده بود. او شيفته برنامه اسكان بشر در فضاي كيهاني بود زيرا كره زمين براي توده‌هاي فزاينده انسان‌ها كم مي آيد. تسيولكوفسكي به عنوان محقق و طراح به مسايل جهازهاي پرنده مي پرداخت ولي در عين حال فلسفه و اخلاق طبيعت فضايي را طراحي مي‌كرد. تصوير فضايي او از اتم‌هاي روح‌دار شروع شده و در سير تكاملي خود  هدف عالي گذر انسان از موجوديت بدني به موجوديت انرژتيك (اشعه‌اي) را دنبال مي‌كند. واقعيت اين است كه تسيولكوفسكي كه از فلسفه امر مشترك الهام گرفته بود، پدر فضانوردي روسي شد. شايد فضانوردي روسي، زاده همين فلسفه باشد. آموزه آكادميسين ورنادسكي درباره نوئوسفر (محيط عقلي)، يكي از بارزترين دستاوردهاي انديشه علمي و فلسفي روسي قرن بيستم به حساب مي‌آيد. ورنادسكي كه اصطلاح noosphere را از «تيار ده شاردن» و «لروا» اقتباس كرد، آن را با آموزه خود درباره بيوسفر مرتبط نمود.  ورنادسكي بر اين عقيده است كه شدت تأثير بشر بر طبيعت ابعاد زمين‌شناسي به خود گرفته است. بر اثر فعاليت انساني بر فراز محيط زيستي زمين (بيوسفر)، محيط جديد عقلي ايجاد مي‌شود. بنابراين، عقل و سازماندهي معقولانه زندگي به عنوان ادامه روند تكامل تلقي مي‌شود. با وجود اينكه آموزه نوئوسفر به صورت منظم طراحي نشده  و عمدتاً به عنوان انديشه اوليه وجود دارد، اين انديشه عقل‌هاي زيادي را بي قرار كرده و در حيطه علوم و فلسفه گردش وسيعي دارد. عنايت به انديشه ‌هاي فضاگرايي (كاسميسم) در جامعه روسي در طول قرن 20 فراز و نشيب‌هاي زيادي داشته و گاهي شدت مي يافت يا تضعيف مي‌شد، ولي هيچ وقت كاملاً از بين نمي رفت. البته اين انديشه هرگز در ابعاد سراسري ملي مطرح نشده است. بعد از اولين پرواز انسان به فضاي كيهاني علاقه به اين آموزه باثبات شد و در همان سال‌ها اصطلاح «كاسميسم» به وجود آمد. در دهساله‌هاي اخير اين انديشه‌هامورد توجه پژوهشي فلاسفه حرفه‌اي قرار گرفته است(http://islamfond.ru/prs/articles/136--.html).

در روسيه توجه به ماركسيسم ابتدا دو جنبه فكري و ايدئولوژيكي داشت. ولي علاقه فكري فوراً فروكش كرد و بسياري از انديشمنداني كه ابتدا ماركسيست بودند، سپس به پيروان فلاسفه ديني تبديل شدند. ولي علاقه ايدئولوژيكي به اين مكتب پايدار ماند. ماركسيسم، اين آموزه با انرژي خروشان اجتماعي و تندي تقريباً انقلابي با قلوب انقلابيون روس و به خصوص بلشويك‌ها ارتباط برقرار كرد. ماركسيسم  براي جنبش آزادي‌بخش روسيه چشم‌انداز روشني تعيين كرده و آن را از يك سري اعمال جسورانه به يك كردار مهم تاريخ جهاني مبدل كرد. پيروان راديكال روس ماركسيسم  تنها دو انديشه از محتواي غني اين آموزه را مورد استفاده قرار دادند، يعني انديشه برادري كمونيستي جهاني و انديشه مبارزه طبقاتي سازش‌ناپذير و برقراري ديكتاتوري پرولتاريا بر سر راه به برادري جهاني مردم. اين دو انديشه به يك نوع «مظهر ايمان» آن‌ها مبدل شدند. مابقي انديشه‌هاو از جمله فلسفه ماركسيسم، از زاويه همين دو انديشه در نظر گرفته مي‌شد. ديالكتيكي كه از هگل به ارث رسيده ولي شدت و تندي  به مراتب بيشتري كسب كرده بود، به عنوان «تيغ تيز اسلوبي» فلسفه ماركسيستي تلقي مي‌شد. گفتني است كه ماركسيست‌هاي روس (از جمله پلخانوف و به خصوص ولاديمير لنين) حاضر نبودند در حالت شاگردان و مريدان ماركسيست‌هاي نامدار اروپايي باقي بمانند. آن‌ها از همان ابتدا خود را حافظ و نگهدار ماركسيسم اصيل دانسته و به نبرد بي امان با تحريف آن (به تعبير روس‌ها) توسط پيروان و شاگردان اروپايي ماركس و انگلس پرداخته بودند. انتقاد ماركسيست‌هاي روس از «سوسياليسم اخلاقي» برشتاين به خاطر رجوع وي به انديشه‌هاي كانت جهت تعبير مسأله تناسب هدف و وسيله در جنبش كمونيستي، بسيار گويا به نظر مي‌آيد. به عبارت ديگر، در روسيه ماركسيسم به انحصار حزب بلشويك در آمده و با شدت تمام توسط آن پاسداري مي‌شد. با اين حال، قبل از روي كار آمدن اين حزب، يك نوع آزادي انديشه در باره محتواي فلسفه ماركسيسم  مجاز بود. ليكن بعد از حوادث سال 1917 اوضاع كاملاً دگرگون شد. مسيحيت اساس فرهنگ روسي را تشكيل مي دهد. ولي اين مسيحيت شرقي، مسيحيت ارتدوكس است كه تأكيد يونان و رم باستان بر معقوليت را به خود نگرفته و در خود هضم نكرده است. از نظر بسياري از انديشمندان اعم از پتر چادايف تا اسلاوشناسان معاصر غربي، همين امر ويژگي‌هاي اصولي تاريخ روسي را توضيح داده و مانع از آن مي‌شود كه روسيه به جريان عمومي توسعه تمدني ملحق شود(http://islamfond.ru/prs/articles/136--.html).

در قرن 20 در فلسفه روسي علاقه زيادي به نظريات عقلاني اروپاي غربي بروز كرده و پيروان با نفوذ داخلي جريان معقوليت به وجود آمده بودند. از جمله مي توان به ودنسكي و كيستياكوفسكي، پيروان روس كانت اشاره كرد. مكتب كانتي جديد علاقه زيادي را به خود جلب كرده بود. س. روبينشتاين كه بعداً به مثابه محقق كلاسيك روان‌شناسي و فلسفه روسي شناخته شد، و بوريس پاسترناك  شاعر كلاسيك روس، به ماربورگ رفته بودند تا پيش گ.كوگن دوره آموزشي ببينند.  گ. شپت پيش هوسرل  فلسفه‌اي را ياد مي گرفت كه به عنوان «علم دقيق» (مانند رياضيات)  شناخته شده بود. بعضي فلاسفه آن زمان به او. ماخ، پيرو فلسفه تحصلي علاقه‌مند بودند. فلاسفه ماركسيست نيز ظاهر مي شدند كه خود را ورثه انديشه هاي معقوليت اروپايي مي دانستند. اوايل قرن 20 ولاديمير لنين ماركسيست و ايوان ايلين فيلسوف ديني، فلسفه هگل را با دقت مطالعه مي كردند. ولي گرايش عمومي تنها علاقه فزاينده به نظريات معقولانه غرب نبود. انتقاد از معقوليت غربي كه هميشه در فلسفه و فرهنگ روس حضور داشت، نه تنها به صورت رد انديشه‌هاي معقولانه به نفع ايمان و شهود بلافصل تبلور يافت بلكه گاهي اوقات سرآغاز شكلگيري درك جديد معقوليت و انديشه هاي معقولانه مي شد. تعريف تاريخي از معقوليت به عنوان انديشه‌اي كه اشكال خود را در راستاي تغييرات فرهنگي و علمي دگرگون مي‌كند، به طور وسيعي پذيرفته شده است. در همين رابطه است كه در ادبيات فلسفي معاصر انديشه معقوليت غير كلاسيك مورد بحث قرار مي گيرد. مي‌توان با اطمينان گفت كه فلسفه روسي در برداشت غير كلاسيك از انديشه معقوليت سهم بسزايي ايفا كرده است. پويايي انديشمندان در اين زمينه از اوايل قرن 20 شروع شد(http://islamfond.ru/prs/articles/136--.html).

بعد از حوادث سال 1917 معقوليت فلسفي در فلسفه روسي به اوج خود رسيد. معمولاً ضمن بررسي راه هاي توسعه فرهنگ ميهني بعد از اكتبر سال 1917 به اين نكته توجه مي‌كنند كه انديشه آزاد فلسفي در شرايط  فشار رسمي ايدئولوژيكي و تحميل برداشت دگماتيك و متحجر از ماركسيسم، مجالي براي توسعه نداشت. اين گزاره  كه اصولاً درست است، تمامي حقيقت را منعكس نمي‌كند. در سال هاي 1920 در چارچوب فلسفه و علم انساني روسي مبتني بر فلسفه  انديشه‌هايي طراحي شدند كه به جاي اينكه به توسعه برداشت كلاسيك از آرمان‌هاي معقولانه ادامه دهند، به معني برداشت جديد از معقوليت و امكان ايجاد دانش جديد به خصوص در زمينه علوم انساني بود. در سال‌هاي 1920 در روسيه يك جنبش فلسفي به وجود آمد كه از دو ويژگي برخوردار بود (اين مكتب با جهتگيري جداگانه فكري نبود، زيرا انديشمندان عضو اين جنبش با هم تفاوت زيادي داشتند). ويژگي اول اين جنبش عبارت از آن است كه اين جنبش هم با فلسفه مذهبي كه قبل از انقلاب فرمانروايي مي‌كرد، و هم با ماركسيسم دگماتيك مقابله مي كرد.  فرهنگ يعني زبان، ادبيات، هنر و انواع سيستمهاي علامتي (سميوتيك) در مركز توجه اين فيلسوفان قرار گرفت. حيطه زندگي طبيعي كه هم براي فلسفه مذهبي و هم براي مادي‌گرايي ماركسيستي به تعبير ابتدايي آن زمان حالت حاشيه‌اي داشت، در چارچوب اين جنبش به عنوان اساس مسايل انسان شناسي و هستي‌ شناسي تعبير شد. ويژگي دوم، پيوند محكم بين طرح‌هاي فلسفي و انديشه هاي جديد علم درباره انسان است. فيلسوفان اغلب نظريات جديد رشته هاي علوم انساني را طراحي كردند كه دانشمندان  نه تنها انديشه هاي جديد فلسفي را قبول مي‌كردند بلكه از آن‌ها براي مستدل كردن راه كارهاي جديد خود بهره مي گرفتند. در اين رابطه مي توان حد اقل از سه نفر نام برد. ميخاييل باختين مطالعات معروف طرز نگارش داستايفسكي را تهيه كرد. انديشه هاي باختين درباره روابط بين «من» و «ديگري» در جريان گفتگو، درباره ارتباط پيچيده ديالكتيك  «آگاهي براي خود» و «آگاهي براي ديگري»، درباره ساختار گفتگو مانند چند صدايي ذهنيت و فرهنگ، درباره اسلوب‌شناسي دانش انساني، همگي از زمان خود جلو افتاده و تنها از سال‌هاي 1970 در كشورمان مورد مطالعه و ادراك واقعي قرار گرفت و حتي ديرتر از آن به غرب راه يافت. باختين نه تنها اسلوب‌شناسي جديد علم درباره انسان را به وجود آورد، بلكه انسان‌شناسي جديد فلسفي را طراحي كرد كه از يك سو سنت فردزدايي فلسفي را توسعه مي دهد كه براي روسيه چيز تازه‌اي نيست بلكه حالت سنتي دارد و از سوي ديگر شخصيت را پديده‌اي بي نظير و داراي نقش ويژه محسوب مي‌كند. اكنون در كشورهاي غرب پديده‌اي به نام «صنعت باختين» وجود دارد. نفر دوم در اين فهرست  لئو ويگوتسكي، روان‌شناس معروفي است كه بعضي محققان غربي  معاصر انديشه هاي او را نقطه عطفي در توسعه علم روان شناسي محسوب كردند. وي با اتكا بر بعضي انديشه‌هاي ماركس، برداشت منحصر به فرد از ذهن به عنوان روند معاشرت و نتيجه توسعه روابط بين افراد را توسعه داد. او ذهني انساني را ساختار معين اجتماعي دانست كه در قالب فرهنگي و تاريخي جا دارد. اين انديشه‌هاي فلسفي اساس نظريه روان‌شناختي را تشكيل دادند كه تا اندازه زيادي توسعه مطالعات روان‌شناختي نظري و تجربي روسیه را تعيين كرده و تا كنون در سراسر جهان از نفوذ زيادي برخوردار اس. و بالاخره گ. شپت در نظريه خود براي اولين بار سعي كرد پديده‌شناسي را با هرمنوتيك مرتبط سازد. انديشه‌هاي شپت براي روان‌شناسي (طرح روان شناسي قومي)، زبان شناسي (ساختار شناسي زباني) و ادبيات شناسي داخلي اثر جدي گذاشت. شپت يكي از پيشاهنگان طراحي علم درباره سيستم‌هاي علايم (سميوتيك) بود ولي روند دگماتيك شدن ماركسيسم  كه به ايدئولوژي دولتي تبديل شد، در پژوهش‌هاي فلسفي دانش انساني وقفه ايجاد كرد. اين مطالعات در دور جديد توسعه فلسفه روسي در نيمه دوم قرن  20 ادامه يافت(http://islamfond.ru/prs/articles/136--.html).


گفتار چهارم. ذائقه فرهنگی مردم

از سده هیجدهم به بعد و در نتیجه اصلاحات پتر، فرهنگ اجتماعی روس و ترجیحات و ذائقه فرهنگی مردمان آن به طرز آشتی‌ناپذیری به دو نیم تقسیم شد. در حقیقت طبقات بالای جامعه با فرهنگ غربی، دولتی و دنیوی را در برابر فرهنگ دهقانی طبقات پایین قرار گرفتند. به بیان ساده‌‌تر، فرهنگ "پنجره‌ای باز به روی اروپا"  مقابل فرهنگ روس سنتی ایجاد شد و سن‌پترزبورگ، نامی آلمانی، به دست معماران ایتالیایی و پر از جمعیت غربی، در برابر مسکو، شهری تا بن دندان روسی و به شیوه زیست روسی بود. در سن‌پترزبورگ نخستین آکادمی هلوم روسیه در تسخیر دانشمندان فرانسوی و آلمانی، و مدارس، کارخانجات و گارگاه‌های مدرن شکل گرفت. از اینجا بود که یک روسیه جدید و متفاوت از گذشته شکل گرفت. روسیه سده‌های 18، 19 و 20 بر مدار تحولی شکل گرفت که از سن‌پترزبورگ و پتر آغاز شد و آن را از روسیه قرن 17 پیش از آن جدا ساخت. امروزه نیز روسها وقتی به فکر سفر به خارج هستند ابتدا به فکر ایتالیا، اسپانیا یا دریاچه های اطراف باواریای علیا و مناطق معتدل بادن-بادن در دره راین می افتند. روس‌هاوقتی به فکر الگوی فرهنگی می افتند، مدهای لباس ایتالیایی، غذاهای فرانسوی، خودروهای ژاپنی و اسباب بازی های الکترونیک ژاپنی را بر می گزینند(اشتورمر، 1391: 293-294).  در نظر مردم روسیه، اروپا موجودیتی ستودنیست و 80 درصد مردم به وجود احساسات مثبت در بین اروپاییان باور دارند. البته 50 درصد مردم روس خود را اروپایی ندانسته و به سنت های روسی و ارزش های روسی خود می بالند( همان، 291).

گفتار ششم.  تقویم فرهنگی کشور

ژانویه:

5 ژانویه: آغاز سال نو میلادی

7 ژانویه: عید میلاد مسیح

12 ژانویه: روز کارمندان دادگستری

13 ژانویه: روز مطبوعات

21 ژانویه: روز مهندس

25 ژانویه: روز تاتییانای مقدس، روز دانشجو

27 ژانویه: روز درهم شکستن محاصره لنینگراد در سال 1944

فوریه:

2 فوریه: روز شکست دادن نیروهای فاشیست آلمانی توسط ارتش شوروی در نبرد استالینگراد در سال 1943

8 فوریه: روز معلم

10 فوریه: روز کارمندان دیپلمات

14 فوریه: روز ولنتاین مقدس یا روز عشاق

23 فوریه: روز مدافع میهن


مارس:

8 مارس: روز جهانی زن

دومین یکشنبه ماه مارس: روز کارمندان ژئولوژی و نقشه‌کشی

11 مارس: روز کارمندان ارگان‌های مبارزه با مواد مخدر

سومین یکشنبه ماه مارس: روز کارمندان خدمات عمومی و مسکن، روز بازرگانان و فروشندگان و خدمات به مشتری

19 مارس: روز ملوانان زیردریایی

25 مارس: روز کارمندان فرهنگی

27 مارس: روز جهانی تئاتر

29 مارس: روز حقوقدانان متخصص خدمتگذاری در نیروهای مسلح روسیه‌ی فدراتیو

آوریل:

1 آوریل: روز خنده و شوخی با یکدیگر

2 آوریل: روز وحدت دولت‌ها

8 آوریل: روز کارمندان کلانتری‌ها

اولین یکشنبه آوریل: روز زمین‌شناسی

12 آوریل: روز فضانورد

دومین یکشنبه آوریل: روز نیروهای پدافند هوایی

15 آوریل: روز متخصصین مخابراتی

18 آوریل: روز پیروزی سربازان شاهزاده الکساندر نفسکی بر شوالیه‌های آلمانی در سال 1242 میلادی

26 آوریل: روز یادبود کشته‌شدگان در سوانح رادیواکتیو

30 آوریل: روز آتشنشانی

می:

1 می: روز بهار و کار

7 می: روز رادیو و جشن کاروزان رسانه‌ها

9 می: روز پیروزی ( روز پیروزی ملت شوروی در جنگ میهنی سال‌های 1941 تا 1945)

12 می: روز جهانی پرستار

17 می: روز جهانی ارتباطات تلویزیونی

18 می: روز جهانی موزه

24 می: روز خط و فرهنگ اسلاو

25 می: روز ادیب و زبانشناسی

26 می: روز موسسات اقتصادی

27 می: روز کتابخانه در سراسر روسیه

28 می: روز سربازان مرزی

31 می: روز وکیل

آخرین یکشنبه ماه می: روز شیمی‌دان


ژوئن

1 ژوئن: روز جهانی دفاع از کودکان

5 ژوئن: روز بوم‌شناسی

6 ژوئن: روز پوشکین

8 ژوئن: روز کارمند اجتماعی

12 ژوئن: روز روسیه

اولین یکشنبه ماه ژوئن: روز پیمانکاران عمرانی

دومین یکشنبه ماه ژوئن: روز صنایع نساجی و صنایع سبک

14 ژوئن: روز کارمندان خدمات مهاجرت

سومین یکشنبه ماه ژوئن: روز کارمندان پزشکی

آخرین شنبه ماه ژوئن: روز مخترع و محقق

22 ژوئن: روز یادبود و رنج، روز آغاز جنگ کبیر میهنی (سال 1941 م)

27 ژوئن: روز جوان

29 ژوئن: روز پارتیزان و کارکنان راه‎آهن ‌های زیرزمینی یا مترو


ژوئیه

3 ژوئیه: روز راه و ترابری و نظارت بر امور دولت فدراتیو روسیه

اولین یکشنبه ماه ژوئیه: روز کارمندان بنادر و دریانوردی

10 ژوئیه: روز پیروزی ارتش روسیه به فرماندهی پتر اول بر سوئدی‌ها در نبرد پالتاوا (سال 1907)

دومین یکشنبه ماه ژوئیه: روز ماهیگیر؛ روز پست

سومین یکشنبه ماه ژوئیه: روز مهندسین مواد و متالوژی

آخرین یکشنبه ماه ژوئیه: روز نیروی دریایی


آگوست

1 آکوست: روز نیروهای پشتیبانی نیروهای مسلح روسیه فدراتیو

2 آکوست: روز نیروهای کماندوی نیروی هوایی

اولین یکشنبه ماه آکوست: روز کارکنان راه‌آهن

6 آکوست: روز روز نیروهای راه‌آهن

9 آکوست: روز اولین پیروزی نیروی دریایی به فرماندهی پتر اول در تاریخ روسیه بر سوئدی‌ها، در ندیکی دماغه گانگوت (سال 1714 م)

12 آکوست: روز نیروی دریایی ارتش

دومین شنبه ماه آکوست: روز ورزشکار

دومین یکشنبه ماه آکوست: روز معمار

سومین یکشنبه ماه آکوست: روز نیروی هوایی

22 آکوست: روز درهم شکستن سپاهیان آلمانی توسط سپاهیان شوروی در نبر کورسک (سال 1943 م)

آخرین یکشنبه ماه آکوست: رو زمعدنچی

27 آکوست: روز سینما

سپتامبر

1 سپتامبر: روز دانش و علم

2 سپتامبر: روز ارتش روسیه

3 سپتامبر: روز همبستگی در مبارزه با تروریسم

4 سپتامبر: روز متخصصان انرژی هسته‌ای

اولین یکشنبه ماه سپتامبر: روز کارکنان صنعت نفت و گاز

8 سپتامبر: روز نبرد بارادینو میان ارتش روسیه و فرانسه به فرماندهی م. ای. کوتوزف (سال 1812 م)

11 سپتامبر: روز پیروزی سربازان روسی بر سربازان ترک به فرماندهی ف. ف. اوشاکف در نزدیکی دماغه تندرا (سال 1790 م)

دومین یکشنبه ماه سپتامبر: روز اسلحه‌ساز

21 سپتامبر: روز پیروزی هنگ روسی به فرماندهی شاهزاده کبیر دمیتری دنسکی بر سپاهیان مغول و تاتار در نبرد کولیکف (سال 1380 م)

سومین یکشنبه ماه سپتامبر: روز کارکنان جنگلداری

27 سپتامبر:  روز توریست

28 سپتامبر:  روز کارکنان صنایع اتمی

آخرین یکشنبه ماه سپتامبر:  روز خودروسازان

اکتبر

1 اکتبر: روز افراد مسن؛ روز نیروی زمینی

4 اکتبر: روز نیروهای فضایی

5 اکتبر: روز معلم

دومین یکشنبه ماه اکتبر: روز کشاورز و کارکنان صنایع پیشرو

سومین یکشنبه ماه اکتبر: روز کارکنان راه و ترابری؛ صنایع غذایی

14 اکتبر: روز جهانی استاندارد

20 اکتبر: روز دیده‌بان

24 اکتبر: روز جهانی سازمان ملل متحد

25 اکتبر: روز کارکنان گمرک

آخرین یکشنبه ماه اکتبر: روز کارکنان حمل و نقل

29 اکتبر: روز حفاظت خارج از سازمانی وزارت کشور روسیه فدراتیو

30 اکتبر: روز یادبود کشته‌شدگان و قربانیان سرکوب‌ها و درگیریهای سیاسی

31 اکتبر: روز جشن هالووین

نوامبر

4 نوامبر: روز وحدت ملی روسیه

5 نوامبر: روز پیش‌آهنگی نظامی

7 نوامبر: روز انقلاب اکتبر 1917: روز انجام رژه‌ی نظامی در میدان سرخ شهر مسکو در یادبود بیست و چهارمین انقلاب سوسیالیستی کبیر اکتبر (در سال 1941 م)

10 نوامبر: روز پلیس

13 نوامبر: رو زنیروهای محافظت رادیواکتیویته، شیمیایی، بیولوژیکی

16 نوامبر: روز پیاده نظام دریایی

17 نوامبر: روز جهانی دانشجو

19 نوامبر: روز نیروهای موشکی و توپخانه

21 نوامبر: روز کارکنان ادارات مالیات روسیه: روز حسابدار

آخرین یکشنبه ماه نوامبر: روز مادر


دسامبر:

1 دسامبر: روز پیروزی سپاهیان روسی به فرماندهی پ. س. فاخیمف بر سپاهیان ترک در نزدیکی دماغه‌ی سینپ (سال 1853 م)

3 دسامبر: روز حقوقدان

5 دسامبر: روز حمله ارتش شوروی در برابر نیروهای فاشیست آلمانی در نبرد نزدیک مسکو (1941م)

9 دسامبر: روز قهرمان میهن 

12 دسامبر: روز قانون اساسی روسیه فدراتیو

17 دسامبر: روز نیروهای موشکی بخش استراتژیک

20 دسامبر: روز کارکنان ارگان‌های امنیتی روسیه فدراتیو

سومین یکشنبه ماه دسامبر: روز انرژی

24 دسامبر: روز تصرف قلعه ترکان به نام ایزماعیل توسط نیروهای روسی به فرماندهی آ. و. سوورف (سال 1790 م)

27 دسامبر: روز ناجی روسیه فدراتیو

31 دسامبر: و بار دیگر آغاز سال نو(به نقل از ابراهیمی و نوروزی، 1391: 88-84).

گفتار هفتم. تجارت فرهنگی

با وجود برداشت رایج عمومی از انحطاط فکری مردم روسیه و علاقه فزآینده آنها به انواع تکنولوژیکی محصولات فرهنگی، کتابخوانی مانند سابق یکی از انواع مورد علاقه گذراندن اوقات فراغت محسوب می شود. طبق نظرسنجی های مرکز "لودا سنتر" تنها حدود یک سوم مردم روسیه قطعا کتاب نمی خوانند که طی ده سال اخیر این رقم تغییری نکرده است. کمتر از همه شهروندانی با تحصیلات ابتدایی، مسن(بالای 60 سال) و روستاییان کتاب می خوانند. از سوی دیگر ساکنان کلان شهرها در سنین جوان و متوسط با تحصیلات عالی بیشتر از همه به کتاب علاقه دارند. زنان دو سوم کتابخوانان را تشکیل می دهند. البته زنان در مصرف انواع دیگر محصولات فرهنگی هم فعال هستند. آنها بیشتر از مردان برنامه های تلویزیونی را تماشا می کنند.

طی چند سال اخیر شمارگان کلی کتاب های منتشر شده در روسیه دو برابر افزایش یافته است. طبق آمار اطاق کتاب روسیه، در سال هاش 1999-1998 هر سال حدود 400 میلیون نسخه کتاب و جزوه منتشر می شد که در سال های 2004-2003 این رقم به 700 میلیون رسید. این رقم برابر حجم حجم انتشار کتاب در روسیه در سال های 1950 است. البته قبل از سال های 1980 شمارگان کتاب‌هادو برابر بیشتر بود ولی نباید فراموش کرد که در دوران شوروی کتاب های عقیدتی مانند آثار مارکس، انگلس و لنین، مواد کنگره های حزبی( که انتشار این آثار با تقاضای مردم ارتباط نداشت) و فعالیت انتشارات جمهوری های شوروی سابق، بخش عمده کتاب های منتشر شده را تشکیل می داد. بازار فعلی کتاب از نظر کثرت عناوین از دوران شوروی بیشتر است. لیکن همین امر برای صنعت نشر کتاب مشکلات ایجاد می کند. بازار اشباع شده و جای خالی در این بازار باقی نمانده است. میانگین شمارگان یک کتاب در سال های اخیر تغییر نکرده و حدود 9-8 هزار نسخه را تشکیل می دهد. با توجه به سطح بالای رقابت انتشار کتاب با تیراژ بالاتر امر خطرناکی است. بعد از بحران 1998 قیمت کتاب به تعبیر دلاری افت قابل توجهی کرده بود و میزان سود انتشارات و کتاب فروشی‌هاچندان بالا نبود. ولی بعد از آن رشد تدریجی قیمت های کتاب شروع شد و در سال 2004 قیمت دلاری کتاب به سطح قبل از بحران (2.8 دلار) رسید و به سیر تصاعدی خود ادامه داد. عدم توسعه شبکه کتابفروشی مانع از توسعه بازار کتاب می شود. رقابت بر سر اماکن تجاری باعث رشد حق اجازه می شود که کتابفروشی در این رقابت از انواع دیگر تجارت با میزان بالاتر سود شکست می خورد. تجزیه و تحلیل گرایشات بازار کتاب امکان کشف تغییرات در علاقه مندی های خوانندگان را می دهد. این تحولات به خصوص در زمینه ادبیات داستانی مورد مصرف عمومی مشهود است. با توجه به اینکه مدتهاست این بخش بازار از نفوذ ایدئولوژی خارج شده است، نوسانات تقاضا منعکس کننده فرآیندهای مختلف اجتماعی است. (مجله "اوتچستونیه زاپیسکی"، شماره 4 سال 2006، مارینا لوینا)

بازار کتاب روسیه توسط 6-5 شرکت بزرگ انتشاراتی کنترل می شود که %80 بازار را کنترل می کنند. به نظر می آید که بعضی از آنها به فعالیت های تجاری دیگری مشغولند. برای مثال قبلا ادبیات داستانی ابتدا به صورت کتاب منتشر می شد و سپس بر اساس آن فیلم ساخته می شد. ولی اکنون متون مخصوصا برای سریال‌هانوشته می شوند و سپس به صورت کتاب درمی آیند که این نوع فعالیت را می توان بی احترامی به خواننده دانست. در واقع فعالیت انتشاراتی در روسیه امری غیر شفاف است. در حالی که در اروپا و در امریکا همه ارقام و حتی حق الزحمه مولفان و نویسندگان اعلام می شود، در حالی که در روسیه این اطلاعات کاملا محرمانه است. بخش اعظم انتشارات تاکنون سازمان های نسبتا کوچک، مستقل، منزوی و غیر شفاف هستند. تقریبا هیچ کدام از آنها عضو گروه مالی و صنعتی بزرگ روسی نیستند. طبیعی است که اطلاعات درباره سرمایه گذاری های مهم و علنی در فعالیت انتشاراتی فاش نمی شود. ولی اعضای بازار همه مشکلات خود را ناشی از آن می دانند که قیمت کتاب در روسیه بسیار ارزان است و از غرب به مراتب کمتر است. به عقیده ناشران و فروشندگان، قیمت پایین نهایی کتاب به شرکت‌هااجازه نمی دهد توسعه یابند. . %60-40 گردش بازار کتاب نصیب مسکو و سن پطرزبورگ می شود. امروزه تقاضای کتاب از مغازه‌هابه اینترنت منتقل شده است. بعضی از پایگاه های اینترنتی امکان دریافت کاملا رایگان متون ادبی را فراهم می کنند. در کتابفروشی های اینترنتی هم قیمت کتاب از کتابفروشی های واقعی پایین تر است. در سال های اخیر افت دائمی تقاضا کتاب از سوی خوانندگان مشاهده می شود. این امر نتیجه توسعه گسترده شبکه اینترنت و تلویزیون است. شمارگان جمعی کتاب‌هااز 702 میلیون نسخه در سال 200 تا 600 میلیون در سال 2008 کاهش یافت. (نشریه "ناشا ورسیا"، 4 مارس 2009، ماریا چیسکیس)

بحران در زمینه تجارت کتاب، نتیجه نه ازدیاد تولید بلکه عدم توسعه ارتباطات تجاری است. عواقب منفی بحران مالی جهانی در بازار کتاب روسیه کاملا مشخص و عیان شده است. غول های کتابفروشی مانند "تاپ کنیگا" (%10 تمام حجم فروش کتاب در کشور) و "بوکبری" متزلزل شده اند. گفتنی است بحران مالی سال 1998 بر نشر کتاب در روسیه اثر چندانی نگذاشته بود. در آن زمان بازار کتاب دور از اشباع بود و تعداد کتاب های خریده شده به قیمت کتاب‌هاوابسته نبود. ولی عواقب بحران جاری برای تجارت کتاب به مراتب سنگین تر است. ظاهرا علت این امر این است که زمانی که بحران مالی جهانی رخ داد، صنعت نشر کتاب طی چند سال قبل وارد مرحله بحران بزرگی شده بود. بحران سیستم داخلی این بازار با شرایط منفی بیرونی( کمبود شدید نقدینگی، مشکلات در زمینه دریافت وام‌هاو نرخ سنگین تنزیل بانکی) توام شد. (روزنامه "نیزاویسیمایا گازتا"، 16 فوریه 2009)

درحال حاضر کتاب ناگزیر باید با تلویزیون، رادیو، اینترنت، برنامه های آموزشی رایانه ای و صنعت تفریح رقابت کند. ناشران و کتابفروشان در این رقابت شدید به دنبال راه های تازه جلب مشتریان هستند.

گفتار هشتم. جهانگردی بین المللی

کشورهای شوروی سابق قلمرو وسیعی از کره خاکی را به خود اختصاص داده اند. در حقیقت، این مناطق به لحاظ منابع طبیعی که در خود جا داده اند برای گسترش صنعت توریسم مناسب می باشند: منطقه وسیع سیبری با طبیعت بکر آن، رشته کوه های قفقاز، آب زلال دریاچه بایکال و سیوان، سواحل آفتابی دریای سیاه، حوضه رود ولگا و دنپر، کلیساها و بناهای یادبودی فرهنگی ملل مختلف که سکنه این مناطق بوده و دارای مذاهب گوناگون می باشند، آثار باستانی و تاریخی ساخته دست مردم این سرزمین ها، که در گذشته زندگی می کرده اند، شهرهای زیبای مسکو، سنت پطرزبورگ، کی یِف، و دیگر شهرها با موزه های بیشمارشان و بسیاری دیگر. یکی از فاکتورهای توسعه توریسم و به ویژه توریسم درمانی در منطقه، وجود منابع طبیعی و چشمه های معدنی می باشد. از لحاظ تاریخی، توسعه گردشگری در اتحاد جماهیر شوروی مربوط به زمان تاسیس دولت آن و دگم ایدئولوژیک که ساکنان آن را از بقیه جهان جدا می کرد می باشد. در نتیجه چنین سیاستی مردم بسیار کمی از کشور خارج می شدند، که بیشتر مربوط به دیپلمات ها، و یا مردمی می شد که بنا به دعوت نامه های شخصی نزد دوستان یا اقوام خود که در خارج از اتحاد شوروی زندگی می کردند، مسافرت می کردند و همچنین شمار کمی از مردم که در قالب گروهای توریستی به کشورهای سوسیالیستی سفر می کردند. و همچنین شمار گروه های توریستی خارجی که به اتحاد جماهیر شوروی مسافرت می کردند بسیار کم بود. گردشگری در اتحاد جماهیر شوروی نه به عنوان اولویت در اقتصاد، که برای آن نقش غیر مولد صنعت در نظر گرفته شده بود. بنابراین، سرمایه گذاری در زیرساخت های گردشگری بین المللی بسیار پایین بود، هر چند دولت برای توسعه گردشگری داخلی یارانه، به عنوان بخشی از سیاست های اجتماعی تخصیص داده بود.  نتیجه چنین سیاستی ورود تعداد محدودی از گردشگران خارجی به کشور بود. با آغاز پِرِاسترویکا در سال 1985 این وضعیت دچار تغییر شد. روند افزایش ورود توریست های خارجی به کشور مصدق این گفته می باشد. در سال 1986 این روند در مقایسه با سال قبل آن یعنی 1985 کاهش داشت که آن هم به دلیل حادثه چرنوبیل بود. اما تا پایان دهه 80 این روند همچنان در حال افزایش بود، و در سال 1989 شمار بازدید کنندگان خارجی از کشور تثبیت یافت. پس از آن بنا به دلایل بی ثباتی سیاسی و اقتصادی به تدریج از بین رفت. پس از فروپاشی شوروی و ایجاد کشورهای مستقل مشترک المنافع، کمترین آمار بازدیدکنندگان خارجی از زمان پرسترویکا، مربوط به سال 1992و در حدود 3 میلیون نفر می باشد. اما به تدریج پس از آن شمار توریست‌هاافزایش یافته و در سال 1995 به 10.3 میلیون نفر رسید. در سال 1995 بیش از همه، فنلاندی ها- 1276.3 هزار نفر- از روسیه دیدن کرده اند، که 12.4% از کل کسانی که به روسیه وارد شده اند را تشکیل می دهد. و بیش از نیمی از آنها به منظور جهانگردی وارد روسیه شده اند. مقام دوم از آن لهستان می باشد-532 هزار نفر، هرچند که در دوره شوروی این مقام از آن فنلاند بود-666 هزار نفر، که اکثریت آنها به منظور جهانگردی بوده- . در سال 1989 لهستانی‌ها3.9 % وارد شوندگان به شوروی را تشکیل می دادند و در مجموع از 3034.7 هزار نفر، 792.5 هزار نفر را جهانگردان به خود اختصاص داده بودند. توریست های روسی بیشتر ترجیح می دهند به کشورهای ایتالیا، اسپانیا، یونان، قبرس، مراکش، تونس، مصر بروند. جمعیت زیادی نیز به ترکیه، یونان، چین، امارات متحده عربی می روند که بیشتر می توان آنها را در زمره شاپ توریسم به شمار برد که به طور طبیعی، بازار مصرف کالا در روسیه را دستخوش تغییراتی می کنند(http://tourlib.net/books_tourism/EkonTur8.htm).

خطوط اصلی گردشگری بین المللی در روسیه شامل موارد زیر است:

الف. ورزش اسکی و توریسم. بزرگترین منطقه اسکی در قفقاز در البروس (جمهوری کاباردینو- بالکار) و جمهوری کاراچای- چرکس واقع شده است. بیش از 40 سال است که در این مناطق ورزشکاران و توریست‌هااسکی می کنند.

ب. توریسم کاری. تقریبا نیمی از مهمانان خارجی که به پایتخت روسیه وارد می شوند، با اهداف کاری می باشند. در سال 2002 آنها در حدود 1 میلیون نفر بودند. حجم ارتباطات بین المللی روسیه با کشورهای خارجی همچنان رو به افزایش است و به همین دلیل این رقم همچنان رو به افزایش می باشد. در بیشتر شهرهای بزرگ روسیه چون مسکو، سنت پطرزبورگ، مورمانسک، آرخانگلسک، سامارا، سوچی، یکاترین بورگ، ایرکوتسک، نووسیبیرسک، ولادی واستوک و ... هر ساله شمار مهمانانی که به منظور تجارت، کنگره و توریسم افزایش می یابد.

ج. توریسم گردشی. نوعی از توریسم دریایی می باشد و یکی از اصلی ترین خطوط  در توریسم داخلی روسیه می باشد. اکثر توریست ها(تا 90%) ترجیح می دهند که مسیر 4-3 روزه دریایی مسکو- سنت پطرزبورگ را با کشتی کروز طی کنند و بسیاری نیز سفر بر رود ولگا و رودهای دیگر سیبری چون لنا، ینی سئی، اب، آمور ترجیح می دهند.

د. توریسم زیارتی. این نوع گردشگری توده ای به تدریج در روسیه افزایش یافته است. در چنین تورهایی می توان بازدید از آیکون های مقدس، آثار قدیسین، عبادت گاه ها، دیرها، غسل در چشمه های مقدس را داشت. برای زائران درباره تاریخ کلیسای ارتدوکس روسیه، زندگی روحانی مناطق بازدید شده و یادبودهای معماری و هنر روسی توضیح داده می شود.

ه. تور ماهیگیری و شکار. ناحیه مورمانسک هر ساله شاهد ورود بیش از هزار علاقمند به ماهیگیری و در میان آنها گردشگرانی از اسکاندیناوی، اروپا، ایالات متحده می باشد که توسط هلی کوپتر به اعماق جنگل هایی برای شکار و ماهیگیری می روند، جایی که با ماشین نمی توان به آنها دسترسی داشت.

و. گردشگری روستایی. این نوع توریسم به تازگی در روسیه رواج یافته است. امروزه این توریسم در روسیه، آنگونه که در خارج برای استراحت باب می باشد، هنوز جا نیفتاده است. علاقه به آن مستلزم صرف هزینه های بالا و علاقه به طبیعت در مقایسه با دیگر انواع گردشگری می باشد.

ز. گردشگری در رابطه با وقایع جاری . این نوع گردشگری در روسیه از قدمت زیادی برخوردار نمی باشد. در رابطه با مسابقات و وقایع مهم در برخی مناطق از قبل تورهایی پیش بینی شده و ثبت نام می شود. از میان رخدادهایی که باعث جذب توریست به روسیه شده است، می توان مسابقات بین المللی ورزشی، وقایع فرهنگی- فستیوال فیلم مسکو، جشن های قومی و مذهبی را نام برد.

ح. گردشگری اکولوژیکی. یکی از گونه های جالب توریسم در دنیا اکوتوریسم می باشد. طرفداران آن همه ساله افزایش می یابند. این نوع از گردشگری به کسانی که از زندگی شهری خسته  شده اند و در تعامل با طبیعت و مشاهده آن انرژی می گیرند، مربوط می شود. علاوه بر آن، به منظور تشویق  برای حفظ محیط زیست، ایجاد این نوع از گردشگری برای ساکنان محلی مفید می باشد. 5 منطقه طبیعی روسیه در شمار لیست یونسکو وارد شده است که عبارتند از: جنگل های بکر کومی، دریاچه بایکال، آتشفشان کامچاتکا، کوه های طلایی آلتای، قفقاز غربی. در این مناطق است که اکوتوریسم می تواند به حفظ محیط زیست، رشد اشتغال ساکنین و توسعه اقتصادی و اجتماعی کمک کند. در روسیه در کنار این موراد مناطق بیشمار دیگری برای اکوتوریسم نیز وجود دارد(www.russiatourism.ru/Официальный Сайт Федерального Агентства по Туризму РФ ).

گفتار نهم. پذیرش کنواسیون های فرهنگی

اسناد و مدارک سازمان ملل متحد و اتحادیه اروپا و مشارکت روسیه در کنوانسیون ها:

        اسناد و مدارک سازمان ملل متحد و مشارکت روسیه:

•         کنوانسیون بین المللی رفع کلیه اشکال تبعیض نژادی : مصوب در سال 1969، یک برنامه کاربردی برای پذیرش از شکایات افراد، ایجاد شده در سال 1991.

•         کنوانسیون بین المللی حقوق مدنی و سیاسی: مصوب در سال 1973.

•         پروتکل اختیاری مربوط به کنوانسیون بین المللی حقوق مدنی و سیاسی: پذیرش در سال 1991.

•         پروتکل دوم اختیاری مربوط به کنوانسیون بین المللی حقوق مدنی و سیاسی: امضا نشده.

•         کنوانسیون بین المللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی: مصوب در سال 1973.

•         کنوانسیون رفع هر گونه تبعیض علیه زنان: مصوب در سال 1981.

•         پروتکل اختیاری مربوط به کنوانسیون رفع هر گونه تبعیض علیه زنان: مصوب در سال 2004.

•         کنوانسیون ضد شکنجه ، مجازاتهای بیرحمانه، غیر انسانی یا هرگونه اعمال تحقیرآمیز: مصوب در سال 1987 ، برنامه برای پذیرش شکایات از افراد ساخته شده در سال 1991.

•         پروتکل اختیاری مربوط به کنوانسیون علیه شکنجه و دیگر مجازاتهای بیرحمانه ، غیر انسانی یا هرگونه اعمال تحقیرآمیز: امضا نشده.

•         کنوانسیون حقوق کودک: مصوب در سال 1990.

•         پروتکل اختیاری کنوانسیون حقوق کودک در مورد شرکت کودکان در برخوردهای مسلحانه: مصوب در سال 2008.

•         پروتکل اختیاری کنوانسیون حقوق کودک در مورد تجارت کودکان، فحشا کودکان و پورنوگرافی کودکان: امضا نشده.

•         کنوانسیون بین المللی برای حفاظت از حقوق تمام کارگران مهاجر و اعضای خانواده آنها: امضا نشده.

•         کنوانسیون حقوق افراد دارای معلولیت: امضا شده در سال 2008.

•         پروتکل اختیاری کنوانسیون حقوق افراد دارای معلولیت: امضا نشده.


        اسناد و مدارک اصلی اتحادیه اروپا و مشارکت روسیه در آن:

•         کنوانسیون اروپایی حقوق بشر و آزادی های اساسی: مصوب در سال 1998.

•         پروتکل شماره 1 کنوانسیون اروپایی حقوق بشر و آزادی های اساسی: مصوب در سال 1998.

•         پروتکل شماره 4 کنوانسیون اروپایی حقوق بشر و آزادی های اساسی: مصوب در سال 1998.

•         پروتکل شماره 6 کنوانسیون اروپایی حقوق بشر و آزادی های اساسی: امضا شده در سال 1997.

•         پروتکل شماره 7 کنوانسیون اروپایی حقوق بشر و آزادی های اساسی: مصوب در سال 1998.

•         پروتکل شماره 12 کنوانسیون اروپایی حقوق بشر و آزادی های اساسی: امضا شده در سال 2000.

•         پروتکل شماره 13 کنوانسیون اروپایی حقوق بشر و آزادی های اساسی: امضا نشده.

•         منشور اجتماعی اروپا: امضا نشده.

•         پروتکل الحاقی به منشور اجتماعی اروپا در سال 1988: امضا نشده.

•         پروتکل الحاقی به منشور اجتماعی اروپا در سال 1995: امضا نشده.

•         تجدید نظر منشور اجتماعی اروپا: مصوب در سال 2009 ، برنامه برای پذیرش شکایات از افراد ساخته نشده.

•         کنوانسیون اروپایی پیشگیری از شکنجه و اعمال غیر انسانی یا تحقیرآمیز: مصوب در سال 1998.

•         منشور اروپایی زبان های منطقه ای و یا اقلیتی: امضا شده در سال 2001.

•         کنوانسیون حمایت از اقلیت های ملی: مصوب در سال 1998.

•         کنوانسیون شورای اروپا درمورد اقدام علیه قاچاق انسان: امضا نشده.

ru.wikipedia.org/wiki/Права_человека_в_России)

        کنوانسیون کشورهای منطقه دریای سیاه در مورد همکاری در زمینه های فرهنگ، آموزش، علوم و اطلاعات: مصوب فدراسیون روسیه در تاریخ 1996/11/25. (BestPravo.ru)

        همکاری در زمینه فرهنگ و میراث فرهنگی میان وزارت فرهنگ فدراسیون روسیه و اداره فرهنگ و میراث فرهنگی و طبیعی شورای اروپا برای دوره 2009 -- 2011 : امضا شده در مسکو در سال 2009.( http://www.rus-eu-culture.ru/documents/655/)

        توافق نامه مشارکت و همکاری میان روسیه و اتحادیه اروپا: در سال 1997 برای 10 سال.( http://eeas.europa.eu/delegations/russia/eu_russia/political_relations/legal_framework/index_ru.htm)

        موافقتنامه بین دولت فدراسیون روسیه و جمهوری تاجیکستان در مورد کار و حمایت از حقوق شهروندان روس در جمهوری تاجیکستان و شهروندان تاجیک در روسیه: در تاریخ 16.10.2004. http://archive.kremlin.ru/interdocs/2004/10/16/0000_type72066_78376.shtml?type=72066)

گفتار نهم. محوطه های میراث جهانی

یونسکو یک سیستم جامع حفاظت از میراث فرهنگی جهان ایجاد کرده است. لیست میراث جهانی یونسکو در سال 1972 شکل گرفته است که یک عنصر جدایی ناپذیر از کنوانسیون جهانی حمایت از میراث فرهنگی و طبیعی می باشد که از آوریل 2009 توسط 186 کشور جهان تصویب شده است. بر اساس فهرست سال 2009، شامل 890 سایت در 148 کشور، از جمله 689 سایت های فرهنگی، 176سایت طبیعی، و 25 سایت مختلط است. این ضمیمه شامل 24 سایت روسیه می باشد:

•         کرملین و میدان سرخ (1990)؛

•         مرکز تاریخی سن پترزبورگ و گروه آثار اطراف آن (1990)؛

•         کلیسای کیژی (1990)؛

•         بناهای تاریخی نووگورود و اطراف آن (1992)؛

•         مجموعه تاریخی و فرهنگی سالاوِتسکی (1992)؛

•         بناهای یادبودی سفید ولادیمیر و سوزدال (1992)؛

•         مجموعه معماری صومعه تروئیتس-سِرگِیِف در پاساد سِرگِیِف(1993)؛

•         کلیسای معراج در کولومنا (1994)؛

•         جنگل های بکر کومی (1995)؛

•         دریاچه بایکال (1996)؛

•         آتشفشان کامچاتکا (1996)؛

•         کوه های طلایی آلتای (1998)؛

•         قفقاز غربی (1999)؛

•         بنای معماری صومعه فِراپونتوف (2000)؛

•         بنای تاریخی-معماری کرملین غازان (2000)؛

•         نواره کورونی (مشترک با لیتوانی، 2000)؛

•         سیخوته-آلین مرکزی (2001)؛

•         مرکز تاریخی شهر دربند- دربند باستانی (2003)؛

•         حوضه آبگیر اوبسونور (مشترک با مغولستان، 2003)؛

•         صومعه نووُدِویچی (2004)؛

•         سیستم های طبیعی جزیره رانگل (2004)؛

•         مرکز تاریخی شهر یارسلاو (2005)؛

•         قوس جغرافیایی استرووِه (مشترک با بلاروس، لتونی ، لیتوانی، مولداوی، نروژ ، اوکراین، فنلاند ، سوئد، استونی) (2005)؛

•         مجموعه طبیعی " فلات پوتورانا" (2010).


        حفاظت از تنوع فرهنگی

موضوع تنوع فرهنگی یکی از موضوعات اولویتی یونسکو است. فعالیت در این زمینه از همان سال های آغازین تاسیس این سازمان آغاز شد. در جلسه 62 از مجمع عمومی سازمان ملل سال 2010 سال بین المللی ایجاد روابط حسنه بین فرهنگ‌هانامیده شد. به عنوان یکی از آغازگران این تصمیم، روسیه تعدادی از طرح های پیشنهادی خود را که در جلسه 35 از کنفرانس عمومی یونسکو در اکتبر 2009 در طرح اقدام یونسکو برای اجرای فعالیت‌هادر چارچوب این سال بین المللی گنجانده شده بودند، معرفی کرد.

        حفظ میراث معنوی

یونسکو از پشتیبانی کشورهای عضو در حفظ و ترویج میراث معنوی و میراث فرهنگی، با تمرکز بر تقویت آگاهی عمومی و ضرورت حفظ این میراث برای انتقال به نسل های آینده بهره می جوید. روسیه نیز در این طرح فعالانه مشارکت دارد. در فهرست شاهکارهای آن، سنت های فرهنگی جامعه مؤمنان قدیمی ماورای بایکال "سِمِیسکی" و اشعار رزمی قهرمانانه یاکوتی "اُلونخو" قرار دارد.

در سال 2009 ، فدراسیون روسیه برای مدت 4 سال در ترکیب کمیته میراث جهانی یونسکو انتخاب شد.

        نهادهای ملی روسیه

برای هماهنگ کردن فعالیت های یونسکو در زمینه فرهنگ، کمیته های زیر در روسیه ایجاد شد:

•         کمیته روسی شورای بین المللی موزه‌ها( رئیس جمهور- مدیر اصلی و حافظ موزه یادبود ملی و طبیعی املاک لئو تولستوی "یاسنایا پالیانا" می باشد)؛

•         کمیته روسی شورای بین المللی آثار و محوطه های دیدنی (معاون رئیس جمهور- رئیس حفاظت از میراث فرهنگی از فرهنگستان نقاشی، مجسمه سازی و معماری روسیه می باشد)؛

•         کمیته ملی روسی برای میراث جهانی (رئیس- پرفسور ای.ای.ماکووِتسکی)؛

•         کمیته روسی حفاظت از میراث معنوی فرهنگی (رئیس -- رئیس مجلس ملی خلاقیت مردمی اِ.اس.کونین).(http://www.unesco.mid.ru/65unesco_02.html)