مشاهیر هنری اسپانیا: تفاوت میان نسخهها
(صفحهای تازه حاوی «'''مشاهیر''' '''نقاشان''' '''اِل گِرِکو'''[1]''':''' در سال 1541 میلادی در یک خانواده سرشناس یونانی متولد شد. نام اصلی او دومِنیکوس تِئوتوکوپُلوس[2] بود. ابتدا زیر نظر استادان بزرگ ونیزی تعلیم دید و پس از آن در رُم تحت تعلیم میکل آنژ و رافائل قرار گرفت. در س...» ایجاد کرد) |
جز (The LinkTitles extension automatically added links to existing pages (https://github.com/bovender/LinkTitles).) |
||
خط ۶: | خط ۶: | ||
در سال 1541 میلادی در یک خانواده سرشناس یونانی متولد شد. نام اصلی او دومِنیکوس تِئوتوکوپُلوس[2] بود. ابتدا زیر نظر استادان بزرگ ونیزی تعلیم دید و پس از آن در رُم تحت تعلیم میکل آنژ و رافائل قرار گرفت. در سال 1577 به تولِدو نقل مکان کرد و از آن پس تا پایان عمر در آنجا ماند. او سعی داشت تا همیشه برتری فرهنگی خودش را بر اسپانیایی ها دیکته کند، چراکه باتوجه به ریشه یونانی که داشت خودش را وابسته به یک هنر غنی و متعالی می دانست. پادشاه اسپانیا علاقه چندانی به وی نداشت و اسپانیایی ها نیز از گفتن نام یونانی او خودداری می کردند و تنها به او اِل گِرِکو یا گریک می گفتند. پشتیبانی کلیسای کاتولیک به عنوان یکی از مشتریان اصلی او سبب شده بود تا او بتواند تابلو هایش را با قیمت های بالا بفروش برساند و اینگونه زندگی راحتی داشته باشد، اما سبک زندگی پرخرج او سبب شد تا در پایان عمر با تنگدستی گذران زندگی کند. وی در هفتم آوریل 1614 در تولدو دیده از جهان فرو بست. بعد از مرگ او آثارش به فراموشی سپرده شدند، اما سال ها بعد در قرن نوزدهم اعتباری دوباره یافتند. اِل گِرِکو سبکی بسیار شخصی را در نقاشی به کار می گرفت؛ وی را در زمره نقاشان سبک شیوه گرایی[3] جای می دهند. از سویی نادیده گرفتن رنگ های طبیعی و سایه روشن های دستکاری شده حسی از تنش را در آثار او بوجود آورده است و از سویی دیگر درک بالای او از آناتومی انسان در شکل گیری پیکره های آثارش به او کمک فراوان کرده است.[4] | در سال 1541 میلادی در یک خانواده سرشناس یونانی متولد شد. نام اصلی او دومِنیکوس تِئوتوکوپُلوس[2] بود. ابتدا زیر نظر استادان بزرگ ونیزی تعلیم دید و پس از آن در رُم تحت تعلیم میکل آنژ و رافائل قرار گرفت. در سال 1577 به تولِدو نقل مکان کرد و از آن پس تا پایان عمر در آنجا ماند. او سعی داشت تا همیشه برتری فرهنگی خودش را بر اسپانیایی ها دیکته کند، چراکه باتوجه به ریشه یونانی که داشت خودش را وابسته به یک هنر غنی و متعالی می دانست. پادشاه [[اسپانیا]] علاقه چندانی به وی نداشت و اسپانیایی ها نیز از گفتن نام یونانی او خودداری می کردند و تنها به او اِل گِرِکو یا گریک می گفتند. پشتیبانی کلیسای کاتولیک به عنوان یکی از مشتریان اصلی او سبب شده بود تا او بتواند تابلو هایش را با قیمت های بالا بفروش برساند و اینگونه زندگی راحتی داشته باشد، اما سبک زندگی پرخرج او سبب شد تا در پایان عمر با تنگدستی گذران زندگی کند. وی در هفتم آوریل 1614 در تولدو دیده از جهان فرو بست. بعد از مرگ او آثارش به فراموشی سپرده شدند، اما سال ها بعد در قرن نوزدهم اعتباری دوباره یافتند. اِل گِرِکو سبکی بسیار شخصی را در نقاشی به کار می گرفت؛ وی را در زمره نقاشان سبک شیوه گرایی[3] جای می دهند. از سویی نادیده گرفتن رنگ های طبیعی و سایه روشن های دستکاری شده حسی از تنش را در آثار او بوجود آورده است و از سویی دیگر درک بالای او از آناتومی انسان در شکل گیری پیکره های آثارش به او کمک فراوان کرده است.[4] | ||
خط ۱۵: | خط ۱۵: | ||
'''فرانسیسکو گویا:''' | '''[[فرانسیسکو گویا]]:''' | ||
فرانسیسکو دِ گویا ای لوسیِنتِس[1] به سال 1746 در روستای فوئندِ تودوس[2] در آراگون متولد شد. پدرش مخارج زندگی را از پیشه زرگری تأمین می کرد. دوره کودکی گویا در شهر ساراگوسا سپری شد. حدود چهارده سال داشت که به شاگردی خوسه لوسان که نقاشی محلی بود درآمد، سپس برای تحصیل هنر به ایتالیا رفت. پس از بازگشت به ساراگوسا در سال 1771 مشغول به کشیدن فِرسک هایی[3] بر روی دیوارهای کلیساهای محلی شد. پس از توفیق در کشیدن پرتره های از طبقه اشراف اسپانیا وی در سال 1780 در آکادمی سلطنتی سان فرناندو پذیرفته شد و نه سال بعد به سمت نقاشِ سلطنتی دست یافت. بیماری نامعلومی در سال 1792 سبب شد تا شنوایی خود را از دست دهد؛ این مسئله سبب انزوا و گوشه گیری گویا در سال های باقیمانده عمرش شد. نگاه تلخ و منتقدانه او به بشر و مجموعه هایی که در این سال ها آفرید، حاصل همین انزوای اوست. اوج نگاه تلخ گویا در نقاشی های کشیده شده بر روی دیوار خانه خریداری شده او در سال 1819 ظهور می کند. با توجه به تنوع آثار او در حوزه های مختلف نمی توان آثار او را در سبکی خاص دسته بندی کرد. اما به سبب بیان تند و احساساتی آثارش شاید بتوان او را در دسته هنرمندان رمانتیسم قرار داد. از گویا در حدود هزار طراحی به جای مانده است، 550 عدد از این طراحی ها در هشت دفترچه طراحی در موزه پرادو نگهداری می شود. گویا گراوورساز قابلی نیز بوده است و از او چهار مجموعه گراوور[4] باقی مانده است، مجموعه کاپریس[5] که شامل 82 اثر در بین سال های 1793 تا 1799 می باشد؛ مجموعه فجایع جنگ[6] شامل 65 اثر در بین سال های 1810 تا 1814؛ مجموعه ضرب المثل هاشامل 22 اثر در سال 1814 و مجموعه گاوبازی ها در سال 1815. گویا از طبیعت، رامبراند و بلاثکِث به عنوان سه استاد خود یاد می کند. او در سال 1824 به فرانسه رفت و چهار سال بعد بر اثر سکته مغزی درگذشت. بقایای پیکر او پس از دو بار جابجایی در سال 1928 به مناسبت یکصدمین سالمرگش به کلیسای سان آنتونیو دِ فلوریدا که گُنبد آن را خود او نقاشی کرده بود برده شد و دفن گردید.[7] | فرانسیسکو دِ گویا ای لوسیِنتِس[1] به سال 1746 در روستای فوئندِ تودوس[2] در آراگون متولد شد. پدرش مخارج زندگی را از پیشه زرگری تأمین می کرد. دوره کودکی گویا در شهر ساراگوسا سپری شد. حدود چهارده سال داشت که به شاگردی خوسه لوسان که نقاشی محلی بود درآمد، سپس برای تحصیل هنر به ایتالیا رفت. پس از بازگشت به ساراگوسا در سال 1771 مشغول به کشیدن فِرسک هایی[3] بر روی دیوارهای کلیساهای محلی شد. پس از توفیق در کشیدن پرتره های از طبقه اشراف اسپانیا وی در سال 1780 در آکادمی سلطنتی سان فرناندو پذیرفته شد و نه سال بعد به سمت نقاشِ سلطنتی دست یافت. بیماری نامعلومی در سال 1792 سبب شد تا شنوایی خود را از دست دهد؛ این مسئله سبب انزوا و گوشه گیری گویا در سال های باقیمانده عمرش شد. نگاه تلخ و منتقدانه او به بشر و مجموعه هایی که در این سال ها آفرید، حاصل همین انزوای اوست. اوج نگاه تلخ گویا در نقاشی های کشیده شده بر روی دیوار خانه خریداری شده او در سال 1819 ظهور می کند. با توجه به تنوع آثار او در حوزه های مختلف نمی توان آثار او را در سبکی خاص دسته بندی کرد. اما به سبب بیان تند و احساساتی آثارش شاید بتوان او را در دسته هنرمندان رمانتیسم قرار داد. از گویا در حدود هزار طراحی به جای مانده است، 550 عدد از این طراحی ها در هشت دفترچه طراحی در موزه پرادو نگهداری می شود. گویا گراوورساز قابلی نیز بوده است و از او چهار مجموعه گراوور[4] باقی مانده است، مجموعه کاپریس[5] که شامل 82 اثر در بین سال های 1793 تا 1799 می باشد؛ مجموعه فجایع جنگ[6] شامل 65 اثر در بین سال های 1810 تا 1814؛ مجموعه ضرب المثل هاشامل 22 اثر در سال 1814 و مجموعه گاوبازی ها در سال 1815. گویا از طبیعت، رامبراند و بلاثکِث به عنوان سه استاد خود یاد می کند. او در سال 1824 به [[فرانسه]] رفت و چهار سال بعد بر اثر سکته مغزی درگذشت. بقایای پیکر او پس از دو بار جابجایی در سال 1928 به مناسبت یکصدمین سالمرگش به کلیسای سان آنتونیو دِ فلوریدا که گُنبد آن را خود او نقاشی کرده بود برده شد و دفن گردید.[7] | ||
'''پابلو پیکاسو:''' | '''[[پابلو پیکاسو]]:''' | ||
پیکاسو در 25 اکتبر 1881 در شهر مالاگا به دنیا آمد، او پسر خوسه روئیس بلاسکو نقاش و آموزگار طراحی بود. در سال 1895 به آکادمی هنری لا لونخا[8] در بارسلونا جایی که پدرش نیز در آنجا تدریس می کرد، پیوست،. در سال 1897 به مادرید رفت و در آکادمی مادرید به تحصیل پرداخت، سه سال بعد به پاریس نقل مکان کرد و با دوست پاریسی خود به نام مکس ژاکوب[9] آشنا شد، آنها آپارتمان مشترکی داشتند و اکثر آثاری که او می کشید برای گرم کردن خانه کوچکشان سوزانده می شد. در سال 1905 کارهایش مورد توجه لئو[10] و گرترود اشتاین[11] که از مجموعه داران بزرگ آثار هنری در آمریکا بودند قرار گرفت. در همین سال با هنری ماتیس[12] آشنا شد و این آشنایی تا پایان عمرشان پایدار ماند.[13] زندگی هنری پیکاسو را به پنج دوره می توان تقسیم کرد: دوره ی اول دوره ی آبی نام دارد که در بین سال های 1901 تا 1904 آثارش را آفرید و در آن از مجموعه رنگ های سرد به خصوص آبی استفاده می کرد. در دوره دوم که به دوره رُز یا سرخ معروف است بیش از همه رنگ های گرم خصوصاً صورتی و نارنجی در آثارش به چشم می آید، این دوره در میان سال های 1904 تا 1906 شکل گرفت. دوره سوم دوره ای است که تحت تأثیر هنر آفریقایی آثارش را خلق کرد، این دوره که سال های 1907 تا 1909 را در بر می گیرد منجر به خلق دو چهره ی معروف تابلو دوشیزگان آوینیون[14] می شود که با الهام از هنر آفریقایی بوجود آمده است، این تابلو گشایشی بر شکل گیری چهارمین دوره زندگی هنری پیکاسو است، آنچه هنر کوبیسم نامیده می شود. دوره کوبیسم با همکاری پیکاسو و ژرژ باراک[15] در بین سال های1909 تا 1912 قوام می یابد. هدف اصلی در این سبک نمایش اثری واحد در یک لحظه از نقاط دید مختلف می باشد. آخرین دوره هنری پیکاسو دوره سورئالیسم بود، گرچه او همیشه فاصله ی خود را با هنرمندان این سبک حفظ می کرد. وی با این نظریه ی سورئالیست ها که هنر می تواند آنچه را که عقل و منطق از بیان آن عاجز است به تصویر کشد، موافق بود ولی سورئالیست ها همیشه بر این باور بودند که پیکاسو بیش از حد به محیط فیزیکی اطراف خود می پردازد، که این موضوع مانعی برای پروراندن خیالات و اوهام هنرمند می شود. ناگفته نماند که وقوع دو جنگ جهانی و درمیان آن جنگ های داخلی اسپانیا تأثیر عمیق بر بینش هنری پیکاسو داشت. تابلو معروف و عظیم گورنیکا[16] گواهی بر تلخی دید او نسبت به زندگی بشری است. او درنهایت در 8 آوریل 1973 درگذشت.[17] | پیکاسو در 25 اکتبر 1881 در شهر مالاگا به دنیا آمد، او پسر خوسه روئیس بلاسکو نقاش و آموزگار طراحی بود. در سال 1895 به آکادمی هنری لا لونخا[8] در بارسلونا جایی که پدرش نیز در آنجا تدریس می کرد، پیوست،. در سال 1897 به مادرید رفت و در آکادمی مادرید به تحصیل پرداخت، سه سال بعد به پاریس نقل مکان کرد و با دوست پاریسی خود به نام مکس ژاکوب[9] آشنا شد، آنها آپارتمان مشترکی داشتند و اکثر آثاری که او می کشید برای گرم کردن خانه کوچکشان سوزانده می شد. در سال 1905 کارهایش مورد توجه لئو[10] و گرترود اشتاین[11] که از مجموعه داران بزرگ آثار هنری در [[آمریکا]] بودند قرار گرفت. در همین سال با هنری ماتیس[12] آشنا شد و این آشنایی تا پایان عمرشان پایدار ماند.[13] زندگی هنری پیکاسو را به پنج دوره می توان تقسیم کرد: دوره ی اول دوره ی آبی نام دارد که در بین سال های 1901 تا 1904 آثارش را آفرید و در آن از مجموعه رنگ های سرد به خصوص آبی استفاده می کرد. در دوره دوم که به دوره رُز یا سرخ معروف است بیش از همه رنگ های گرم خصوصاً صورتی و نارنجی در آثارش به چشم می آید، این دوره در میان سال های 1904 تا 1906 شکل گرفت. دوره سوم دوره ای است که تحت تأثیر هنر آفریقایی آثارش را خلق کرد، این دوره که سال های 1907 تا 1909 را در بر می گیرد منجر به خلق دو چهره ی معروف تابلو دوشیزگان آوینیون[14] می شود که با الهام از هنر آفریقایی بوجود آمده است، این تابلو گشایشی بر شکل گیری چهارمین دوره زندگی هنری پیکاسو است، آنچه هنر کوبیسم نامیده می شود. دوره کوبیسم با همکاری پیکاسو و ژرژ باراک[15] در بین سال های1909 تا 1912 قوام می یابد. هدف اصلی در این سبک نمایش اثری واحد در یک لحظه از نقاط دید مختلف می باشد. آخرین دوره هنری پیکاسو دوره سورئالیسم بود، گرچه او همیشه فاصله ی خود را با هنرمندان این سبک حفظ می کرد. وی با این نظریه ی سورئالیست ها که هنر می تواند آنچه را که عقل و منطق از بیان آن عاجز است به تصویر کشد، موافق بود ولی سورئالیست ها همیشه بر این باور بودند که پیکاسو بیش از حد به محیط فیزیکی اطراف خود می پردازد، که این موضوع مانعی برای پروراندن خیالات و اوهام هنرمند می شود. ناگفته نماند که وقوع دو جنگ جهانی و درمیان آن جنگ های داخلی اسپانیا تأثیر عمیق بر بینش هنری پیکاسو داشت. تابلو معروف و عظیم گورنیکا[16] گواهی بر تلخی دید او نسبت به زندگی بشری است. او درنهایت در 8 آوریل 1973 درگذشت.[17] | ||
'''سالوادو دالی'''[18]''':''' | '''[[سالوادو دالی]]'''[18]''':''' | ||
سالوادوردالی در 11 مِی سال 1904 در شهر فیگوئرِِس[1] در ناحیه اِمپوردا نزدیک مرز فرانسه در کاتالونیای اسپانیا دیده به جهان گشود. پدرش سردفتری از طبقه متوسط جامعه بود، مُشوِق اصلی او در زندگی هنری مادرش بود. وی در سال 1916 به مدرسه طراحی راه یافت، اولین آشنایی او با هنرِ مدرن به سفری که در تعطیلات به کاداکِس[2] رفته بود، باز می گردد، وی در آنجا به دیدار خانواده رامون پیچُت[3] که یک نقاش محلی بود و سفرهای متعددی به پاریس داشت، رفت. مرگ مادر دالی در فوریه 1921 به گفته دالی بزرگ ترین ضربه روحی وارد شده به او در طول زندگی بود. در 1922 به مادرید رفت و در آکادمی سان فرناندو به تحصیل پرداخت. وی در این سال ها با لوئیس بونیوئل[4] کارگردان مشهور و فدریکو گارسیا لورکا شاعر شهیر آشنا شد. او در سال 1926 اندکی پیش از امتحانات پایانی سال از دانشگاه اخراج شد، در همان سال به پاریس رفت و با پیکاسو ملاقات کرد. دالی سبک های مختلفی را در جوانی تجربه کرد، وی آثار هنرمندانی از سبک های مختلف را تحت مطالعه قرار داد، که از رافائل[5]، ورمیر[6] و بلاثکِث در دوره کلاسیک و باروک تا هنرمندان پیشرو را در بر می گیرد. درسال 1929 در نگارش فیلمنامه ی سگ آندُلوسی اولین فیلم سورئال تاریخ سینما با لوئیس بونیوئل همکاری کرد، وی خود را به عنوان یکی از رهبران جنبش سورئال تثبیت کرد و با خلق تابلو استمرارِ خاطره[7] در سال 1931 یکی از بزرگترین تابلو های مکتب سورئال را آفرید. او در سال 1934 با گالا اِلوار ازدواج کرد. با طرفداری دالی از ژنرال فرانکو در جریان جنگ های داخلی، آندره بِرتون[8] که پایه گذار مرام نامه ی مکتب بود او را رسماً از جنبش اخراج کرد. در سال 1940 در جریان جنگ جهانی دوم به آمریکا مهاجرت کرد و هشت سال در آن کشور به سر برد، و پس از آن بار دیگر به اسپانیا بازگشت. در سال های باقیمانده عمرش به فعالیت های دیگری غیر از نقاشی از قبیل ساخت آگهی تبلیغاتی تلویزیونی، طراحی لوگو، مطالعه پیرامون علوم طبیعی و ریاضیات و هندسه در نقاشی پرداخت. در بین سال های 1960 تا 1974 به بنای موزه و تئاتر دالی مشغول شد که تا میانه های دهه هشتاد نیز همچنان به تکمیل این مجموعه پرداخت. دالی سر انجام در 23 ژانویه 1989 در سن 84 سالگی بر اثر عارضه قلبی در گذشت و در زیر زمین موزه و تئاتر دالی که خود ساخته بود به خاک سپرده شد.[9] | سالوادوردالی در 11 مِی سال 1904 در شهر فیگوئرِِس[1] در ناحیه اِمپوردا نزدیک مرز فرانسه در کاتالونیای اسپانیا دیده به جهان گشود. پدرش سردفتری از طبقه متوسط جامعه بود، مُشوِق اصلی او در زندگی هنری مادرش بود. وی در سال 1916 به مدرسه طراحی راه یافت، اولین آشنایی او با هنرِ مدرن به سفری که در تعطیلات به کاداکِس[2] رفته بود، باز می گردد، وی در آنجا به دیدار خانواده رامون پیچُت[3] که یک نقاش محلی بود و سفرهای متعددی به پاریس داشت، رفت. مرگ مادر دالی در فوریه 1921 به گفته دالی بزرگ ترین ضربه روحی وارد شده به او در طول زندگی بود. در 1922 به مادرید رفت و در آکادمی سان فرناندو به تحصیل پرداخت. وی در این سال ها با [[لوئیس بونیوئل]][4] کارگردان مشهور و [[فدریکو گارسیا لورکا]] شاعر شهیر آشنا شد. او در سال 1926 اندکی پیش از امتحانات پایانی سال از دانشگاه اخراج شد، در همان سال به پاریس رفت و با پیکاسو ملاقات کرد. دالی سبک های مختلفی را در جوانی تجربه کرد، وی آثار هنرمندانی از سبک های مختلف را تحت مطالعه قرار داد، که از رافائل[5]، ورمیر[6] و بلاثکِث در دوره کلاسیک و باروک تا هنرمندان پیشرو را در بر می گیرد. درسال 1929 در نگارش فیلمنامه ی سگ آندُلوسی اولین فیلم سورئال تاریخ سینما با لوئیس بونیوئل همکاری کرد، وی خود را به عنوان یکی از رهبران جنبش سورئال تثبیت کرد و با خلق تابلو استمرارِ خاطره[7] در سال 1931 یکی از بزرگترین تابلو های مکتب سورئال را آفرید. او در سال 1934 با گالا اِلوار ازدواج کرد. با طرفداری دالی از ژنرال فرانکو در جریان جنگ های داخلی، آندره بِرتون[8] که پایه گذار مرام نامه ی مکتب بود او را رسماً از جنبش اخراج کرد. در سال 1940 در جریان جنگ جهانی دوم به آمریکا مهاجرت کرد و هشت سال در آن کشور به سر برد، و پس از آن بار دیگر به اسپانیا بازگشت. در سال های باقیمانده عمرش به فعالیت های دیگری غیر از نقاشی از قبیل ساخت آگهی تبلیغاتی تلویزیونی، طراحی لوگو، مطالعه پیرامون علوم طبیعی و ریاضیات و هندسه در نقاشی پرداخت. در بین سال های 1960 تا 1974 به بنای موزه و تئاتر دالی مشغول شد که تا میانه های دهه هشتاد نیز همچنان به تکمیل این مجموعه پرداخت. دالی سر انجام در 23 ژانویه 1989 در سن 84 سالگی بر اثر عارضه قلبی در گذشت و در زیر زمین موزه و تئاتر دالی که خود ساخته بود به خاک سپرده شد.[9] | ||
خط ۴۶: | خط ۴۶: | ||
'''فرانسیسکو سالزیلو ای آلکاثار'''[8] | '''[[فرانسیسکو سالزیلو ای آلکاثار]]'''[8] | ||
وی در 21 می سال 1707 در مورسیا متولد شد. فرانسیسکو فرزند نیکولاس سالزیلو[9] مجسمه ساز ناپلی بود و از مجسمه سازان نامی سبک باروک اسپانیا محسوب می شود. همانند بیشتر هم عصران خود در اغلب آثارش به مذهب توجه داشت. او در جوانی به تحصیل در حوزه هنر پرداخت اما در بیست سالگی در پی مرگ پدرش در سال 1727 مجبور به ترک تحصیل و کار در کارگاه مجسمه سازی پدر شد.[10] به سال 1765 آکادمی کوچکی را تأسیس کرد، صدها اثر از او در ناحیه مورسیا و شهرهای همجوار موجود است. در طی جنگ های داخلی اسپانیا از 1936 تا 1939 برخی از آثار او از بین رفت. وی در آثارش اصراری بر ایجاد کشش و پیچ و تاب های اغراق شده برای بیان احساسی از رنج و مذهب نداشت، بلکه تأکید او بر طبیعی جلوه دادن پیکره ها بوده است؛ از اینرو نقش مهمی در گذر اسپانیا از عصر باروک و ورود به عصر روکوکو ایفا کرده است. از آثار معروف او می توان به شام آخر[11]، بوسه یهودا[12] و قدیسه ورونیکا[13] اشاره کرد. امروزه از او به عنوان بزرگترین مجسمه ساز قرن هجدهم اسپانیا یاد می کنند و موزه ای به نام وی در شهر مورسیا وجود دارد. او تمام طول عمر خود را در مورسیا سپری کرد و در 2 مارس 1783 از دنیا رفت.[14] | وی در 21 می سال 1707 در مورسیا متولد شد. فرانسیسکو فرزند نیکولاس سالزیلو[9] مجسمه ساز ناپلی بود و از مجسمه سازان نامی [[سبک باروک اسپانیا]] محسوب می شود. همانند بیشتر هم عصران خود در اغلب آثارش به مذهب توجه داشت. او در جوانی به تحصیل در حوزه هنر پرداخت اما در بیست سالگی در پی مرگ پدرش در سال 1727 مجبور به ترک تحصیل و کار در کارگاه مجسمه سازی پدر شد.[10] به سال 1765 آکادمی کوچکی را تأسیس کرد، صدها اثر از او در ناحیه مورسیا و شهرهای همجوار موجود است. در طی جنگ های داخلی اسپانیا از 1936 تا 1939 برخی از آثار او از بین رفت. وی در آثارش اصراری بر ایجاد کشش و پیچ و تاب های اغراق شده برای بیان احساسی از رنج و مذهب نداشت، بلکه تأکید او بر طبیعی جلوه دادن پیکره ها بوده است؛ از اینرو نقش مهمی در گذر اسپانیا از عصر باروک و ورود به عصر روکوکو ایفا کرده است. از آثار معروف او می توان به شام آخر[11]، بوسه یهودا[12] و قدیسه ورونیکا[13] اشاره کرد. امروزه از او به عنوان بزرگترین مجسمه ساز قرن هجدهم اسپانیا یاد می کنند و موزه ای به نام وی در شهر مورسیا وجود دارد. او تمام طول عمر خود را در مورسیا سپری کرد و در 2 مارس 1783 از دنیا رفت.[14] | ||
'''آلونسو کانو'''[15] | '''[[آلونسو کانو]]'''[15] | ||
در 19 مارس 1601 در گرانادا متولد شد. وی در سنین کودکی به یادگیری فنون معماری در نزد پدرش پرداخت. در سیزده سالگی به سویل رفت و در آنجا نقاشی را نزد فرانسیسکو پاچکو فرا گرفت. کانو همچنین مجسمه سازی را نزد خوان مارتینث مونتانیس آموخت. مجسمه ای از دوره فعالیت کانو در سویل باقی نمانده است. پس از دوئلی که با یانو ای والدس[16]نقاش سویلی انجام داد و او را مجروح ساخت به مادرید گریخت و در آنجا پادشاه فیلیپ چهارم او را به عنوان نقاش و معمار سلطنتی استخدام کرد، به سبب موقعیتی که داشت با تنی چند از استادان رنسانس ایتالیا آشنا شد، این تأثیر سبب خلق یکی از بزرگترین آثار او یعنی تابلو معجزه در چشمه[17]شد.[18] کانو در 1644 به اتهام قتل همسرش مجبور به گریز از مادرید شد، ابتدا به والنسیا گریخت و بعد در 1652 به گرانادا بازگشت. اوج خلاقیت خود را در معماری و نقاشی مجسمه سازی در کلیسای جامع آن شهر اجرا کرد. این هنرمند یکی از بداقبال ترین هنرمندان اسپانیا در خصوص بقای آثارش است چراکه بسیاری از تابلو ها و مجسمه های او در طول انقلاب و جنگ از بین رفت. این هنرمند تند مزاج که لقب میکل آنژ اسپانیا را با خود یدک می کشید د ر سال 1667 در گذشت.[19] | در 19 مارس 1601 در گرانادا متولد شد. وی در سنین کودکی به یادگیری فنون معماری در نزد پدرش پرداخت. در سیزده سالگی به سویل رفت و در آنجا نقاشی را نزد فرانسیسکو پاچکو فرا گرفت. کانو همچنین مجسمه سازی را نزد [[خوان مارتینث مونتانیس]] آموخت. مجسمه ای از دوره فعالیت کانو در سویل باقی نمانده است. پس از دوئلی که با یانو ای والدس[16]نقاش سویلی انجام داد و او را مجروح ساخت به مادرید گریخت و در آنجا پادشاه فیلیپ چهارم او را به عنوان نقاش و معمار سلطنتی استخدام کرد، به سبب موقعیتی که داشت با تنی چند از استادان رنسانس ایتالیا آشنا شد، این تأثیر سبب خلق یکی از بزرگترین آثار او یعنی تابلو معجزه در چشمه[17]شد.[18] کانو در 1644 به اتهام قتل همسرش مجبور به گریز از مادرید شد، ابتدا به والنسیا گریخت و بعد در 1652 به گرانادا بازگشت. اوج خلاقیت خود را در معماری و نقاشی مجسمه سازی در کلیسای جامع آن شهر اجرا کرد. این هنرمند یکی از بداقبال ترین هنرمندان اسپانیا در خصوص بقای آثارش است چراکه بسیاری از تابلو ها و مجسمه های او در طول انقلاب و جنگ از بین رفت. این هنرمند تند مزاج که لقب میکل آنژ اسپانیا را با خود یدک می کشید د ر سال 1667 در گذشت.[19] | ||
'''خوان میرو'''[1] | '''[[خوان میرو]]'''[1] | ||
در 20 آوریل 1893 در بارسلونا متولد شد این نقاش و مجسمه ساز شهیر، فرزند یک پدر ساعتساز و یک مادر طلاساز است. هنر در میرو خیلی زود شکوفا شد. برخی از نقاشی های او که امروزه موجود است مربوط به سال 1901 یعنی زمانی که تنها هشت سال سن داشت می شود. او با پیوستن به مدرسه هنرهای زیبای بارسلونا تحصیل در این زمینه را تا سال 1910 ادامه داد، در این مدت وی تحت تعلیم استادانی از جمله مودست گورخِل[2] و ژوزِپ پاسکو[3] قرار گرفت. پس از غلبه بر تب تیفوئید که در سال 1911 دامنگیرش شد تصمیم گرقت تا زندگیش را وقف نقاشی کند و به این منظور به عضویت مدرسه هنر های زیبای لونخا در بارسلونا در آمد. اولین نمایشگاه انفرادی از آثارش را در سال 1918 در گالری دالمائو[4] برپا کرد. آثار او تا سال 1920 . پیش از سفرش به پاریس بیانگر گرایشاتی متفاوت در اوست. استفاده از رنگ های خالص و درخشان خاص فوویست[5]، فرم ها و شکل های سبک کوبیسم، تأثیر پذیری از هنر فولکولوریک کاتالان و فرسک های رومی موجود در کلیساها از شاخصه های آثار اوست. وی با سفرش به پاریس تحت تأثیر هنرمندان سورئال به این سبک گرایش پیدا کرد. در 1928 با گروهی از سورئالیست ها نمایشگاهی در گالری پی یِر بر پا کرد. میرو در هنر سورئال نیز با احترام کامل به ایده های گروه، سبک و کیفیت خاص خود را داشت. در سال های 1929 و 1930 میرو بیشتر بر روی آثار کولاژ[6] متمرکز شد، این مسئله مقدمه ای بر پرداخت وی روی مجسمه های سورئال بود. او در طول عمرش سبک هایی از جمله فوویسم، رئالیسم جادویی و سورئالیسم را تجربه کرد. وی در سال 1980 مدال طلای هنرهای زیبای اسپانیا را کسب کرد و سه سال بعد در 25 دسامبر 1983 بر اثر بیماری قلبی درگذشت.[7] | در 20 آوریل 1893 در بارسلونا متولد شد این نقاش و مجسمه ساز شهیر، فرزند یک پدر ساعتساز و یک مادر طلاساز است. هنر در میرو خیلی زود شکوفا شد. برخی از نقاشی های او که امروزه موجود است مربوط به سال 1901 یعنی زمانی که تنها هشت سال سن داشت می شود. او با پیوستن به مدرسه هنرهای زیبای بارسلونا تحصیل در این زمینه را تا سال 1910 ادامه داد، در این مدت وی تحت تعلیم استادانی از جمله مودست گورخِل[2] و ژوزِپ پاسکو[3] قرار گرفت. پس از غلبه بر تب تیفوئید که در سال 1911 دامنگیرش شد تصمیم گرقت تا زندگیش را وقف نقاشی کند و به این منظور به عضویت مدرسه هنر های زیبای لونخا در بارسلونا در آمد. اولین نمایشگاه انفرادی از آثارش را در سال 1918 در گالری دالمائو[4] برپا کرد. آثار او تا سال 1920 . پیش از سفرش به پاریس بیانگر گرایشاتی متفاوت در اوست. استفاده از رنگ های خالص و درخشان خاص فوویست[5]، فرم ها و شکل های سبک کوبیسم، تأثیر پذیری از هنر فولکولوریک کاتالان و فرسک های رومی موجود در کلیساها از شاخصه های آثار اوست. وی با سفرش به پاریس تحت تأثیر هنرمندان سورئال به این سبک گرایش پیدا کرد. در 1928 با گروهی از سورئالیست ها نمایشگاهی در گالری پی یِر بر پا کرد. میرو در هنر سورئال نیز با احترام کامل به ایده های گروه، سبک و کیفیت خاص خود را داشت. در سال های 1929 و 1930 میرو بیشتر بر روی آثار کولاژ[6] متمرکز شد، این مسئله مقدمه ای بر پرداخت وی روی مجسمه های سورئال بود. او در طول عمرش سبک هایی از جمله فوویسم، رئالیسم جادویی و سورئالیسم را تجربه کرد. وی در سال 1980 مدال طلای هنرهای زیبای اسپانیا را کسب کرد و سه سال بعد در 25 دسامبر 1983 بر اثر بیماری قلبی درگذشت.[7] | ||
خط ۶۸: | خط ۶۸: | ||
در 31 مارس 1972 در سانتیاگو (شیلی) از پدری شیلیایی و مادری اسپانیایی متولد شد. یک سال پس از تولدش به همراه خانواده به اسپانسا مهاجرت کرد. او در دانشگاه مادرید در رشته سینما تحصیل می کرد که به طور ناگهانی دانشگاه را رها کرد. کار خود را با فیلم کوتاه Himeoptero در سال 1992 آغاز کرد و اولین موفقیت او در عرصه سینما فیلم Thesis بود که در سال 1996 ساخته شد. سپس به ساخت فیلم چشمهایت را باز کن[8] پرداخت. اولین تجربه خارجی زبانِ او فیلم دیگران[9] با بازی نیکل کیدمن بود. از ویژگی های شاخص این کارگردان نوشتن موسیقی های متن فیلم هایش است و علاوه بر نگارش فیلمنامه های خود با چند کارگردان دیگر نیز در این خصوص کار کرد. مهمترین فیلم این کارگردان فیلم دریای درون[10] با بازی خاویر باردم[11] است، این فیلم توانست جایزه منتخب هیئت داوران در جشنواره سال 2004 ونیز و جایزه بهترین فیلم خارجی زبان را در مراسم اسکارِ همان سال بدست آورد. آخرین فیلم این کارگردان جوان و مطرح اسپانیایی فیلم Agora است. از دیگر افتخارات او کسب هفت جایزه گویا در بخش های مختلف فیلمسازی و همینطور یک بار انتخاب او به عنوان کارگردان سال اروپا را می توان نام برد.[12] | در 31 مارس 1972 در سانتیاگو (شیلی) از پدری شیلیایی و مادری اسپانیایی متولد شد. یک سال پس از تولدش به همراه خانواده به اسپانسا مهاجرت کرد. او در دانشگاه مادرید در رشته سینما تحصیل می کرد که به طور ناگهانی دانشگاه را رها کرد. کار خود را با فیلم کوتاه Himeoptero در سال 1992 آغاز کرد و اولین موفقیت او در عرصه سینما فیلم Thesis بود که در سال 1996 ساخته شد. سپس به ساخت فیلم چشمهایت را باز کن[8] پرداخت. اولین تجربه خارجی زبانِ او فیلم دیگران[9] با بازی نیکل کیدمن بود. از ویژگی های شاخص این کارگردان نوشتن موسیقی های متن فیلم هایش است و علاوه بر نگارش فیلمنامه های خود با چند کارگردان دیگر نیز در این خصوص کار کرد. مهمترین فیلم این کارگردان فیلم دریای درون[10] با بازی خاویر باردم[11] است، این فیلم توانست جایزه منتخب هیئت داوران در جشنواره سال 2004 ونیز و جایزه بهترین فیلم خارجی زبان را در مراسم اسکارِ همان سال بدست آورد. آخرین فیلم این کارگردان جوان و مطرح اسپانیایی فیلم Agora است. از دیگر افتخارات او کسب هفت جایزه گویا در بخش های مختلف فیلمسازی و همینطور یک بار انتخاب او به عنوان کارگردان سال اروپا را می توان نام برد.[12] | ||
'''پدرو آلمادوار''' | '''[[پدرو آلمادوار]]''' | ||
در 25 سپتامبر سال 1949 در شهر کوچک کالثادا دِ کالاترابا[13]از ایالت کاستیا لا مانچا متولد شد. بزرگترین وشناخته شده ترین کارگردان نسل خود در اسپانیا به شمار می آید. او علاوه بر گارگردانی و فیلمنامه نویسی به نگارش کتاب هایی نیز پرداخته است. زمانی که تنها هشت سال داشت به همراه خانواده اش به اِکستِرِمادورا مهاجرت کرد، خانواده او رابهامیداینکه روزی کشیش شود به یک مدرسه مذهبی روانه کرد اما در کاسِرس به غیر از مدرسه یک سینما نیز وجود داشت که پدرو بیشتر اوغاتش را در آنجا سپری می کرد، او اظهار داشت که سینما به او چیزهایی یاد داده که هیچ کشیشی توانایی آن را نداشته است. آلمادوار در آن دوره به شدت تحت تأثیر کارگردانانی ازجمله لوئیس بونیوئل، آلفرد هیچکاک، فدریکو فلینی و اینگمار برگمان قرار گرفت. درحالی که تنها هدفش تحصیل در رشته سینما بود در شانزده سالگی کاسرس را به مقصد مادرید ترک کرد، اما مشکلات مالی و فشار فرانکو بر مدرسه ی ملی سینما موانع سختی در راه او بودند. آلمادوار برای گذران زندگی فعالیت های مختلفی را در مادرید در پیش گرفت اما برای تهیه یک دوربین سوپر هشت نیاز به شغلی تمام وقت داشت به همین دلیل در شرکت مخابرات اسپانیا شغلی برای خود یافت و دوازده سال به کار در آن شرکت مشغول شد.[14] در اوایل دهه هفتاد باگروه تئاتری به نام گولیاردوس[15] همکاری کرد و به نگارش نمایشنامه برای این گروه پرداخت و با دوربین خود فیلم هایی از فعالیت های این گروه تهیه کرد. اولین فعالیت های سینمایی آلمادوار همزمان با مرگ فرانکو بود و این موضوع فضای مناسبی را در حوزه سینما برای او فراهم کرد. از سال 72 تا 78 چندین فیلم کوتاه ساخت و اولین فیلم شانزده میلیمتری بلندش را در سال 1980 ساخت که از درآمد این فیلم توانست بودجه فیلم های بعدی خود را تأمین کند، در فاصله این فیلم تا سال 99 یازده فیلم دیگر ساخت تا در این سال با خلق شاهکارش فیلم همه چیز درباره مادرم[16] به شهرت جهانی رسید و تقریباً تمام جوایز معتبر را با آن کسب کرد، از افتخارات این فیلم می توان به جایزه بهترین فیلم خارجی زبانِ اسکار، نخل طلایی بهترین کارگردانی جشنواره کن، بهترین فیلم و فیلمنامه در جایزه بَفتا، بهترین فیلم خارجی زبان در جوایز گولدن گلوب، جایزه بهترین فیلم خارجی زبان جوایز سزار و همینطور هفت جایزه در مراسم گویای سال 99 اشاره کرد. عصر طلایی آلمادوار با این فیلم آغاز و تا به امروز ادامه یافته است؛ در سال 2002 فیلم با او حرف بزن[17] را ساخت که این فیلم توفیقات زیادی در جشنواره ها پیدا کرد. تربیت بد[18] در سال 2004، بازگشت[19] در 2006 و آغوش های شکسته[20] در 2009 از دیگر کارهای مشهور او در این سال ها محسوب می شوند. آخرین اثر او پوستی که در آن زندگی می کنم[21] در سال 2011 در هجده بخش مختلف در جوایز گویا نامزد شد و جایزه ی بهترین فیلم خارجی زبان را در بفتا از آن خود کرد. وی در سال 2001 به عضویت افتخاری آکادمی علمی-هنری آمریکا درآمد.[22] | در 25 سپتامبر سال 1949 در شهر کوچک کالثادا دِ کالاترابا[13]از ایالت کاستیا لا مانچا متولد شد. بزرگترین وشناخته شده ترین کارگردان نسل خود در اسپانیا به شمار می آید. او علاوه بر گارگردانی و فیلمنامه نویسی به نگارش کتاب هایی نیز پرداخته است. زمانی که تنها هشت سال داشت به همراه خانواده اش به اِکستِرِمادورا مهاجرت کرد، خانواده او رابهامیداینکه روزی کشیش شود به یک مدرسه مذهبی روانه کرد اما در کاسِرس به غیر از مدرسه یک سینما نیز وجود داشت که پدرو بیشتر اوغاتش را در آنجا سپری می کرد، او اظهار داشت که سینما به او چیزهایی یاد داده که هیچ کشیشی توانایی آن را نداشته است. آلمادوار در آن دوره به شدت تحت تأثیر کارگردانانی ازجمله لوئیس بونیوئل، آلفرد هیچکاک، فدریکو فلینی و اینگمار برگمان قرار گرفت. درحالی که تنها هدفش تحصیل در رشته سینما بود در شانزده سالگی کاسرس را به مقصد مادرید ترک کرد، اما مشکلات [[مالی]] و فشار فرانکو بر مدرسه ی ملی سینما موانع سختی در راه او بودند. آلمادوار برای گذران زندگی فعالیت های مختلفی را در مادرید در پیش گرفت اما برای تهیه یک دوربین سوپر هشت نیاز به شغلی تمام وقت داشت به همین دلیل در شرکت مخابرات اسپانیا شغلی برای خود یافت و دوازده سال به کار در آن شرکت مشغول شد.[14] در اوایل دهه هفتاد باگروه تئاتری به نام گولیاردوس[15] همکاری کرد و به نگارش نمایشنامه برای این گروه پرداخت و با دوربین خود فیلم هایی از فعالیت های این گروه تهیه کرد. اولین فعالیت های سینمایی آلمادوار همزمان با مرگ فرانکو بود و این موضوع فضای مناسبی را در حوزه سینما برای او فراهم کرد. از سال 72 تا 78 چندین فیلم کوتاه ساخت و اولین فیلم شانزده میلیمتری بلندش را در سال 1980 ساخت که از درآمد این فیلم توانست بودجه فیلم های بعدی خود را تأمین کند، در فاصله این فیلم تا سال 99 یازده فیلم دیگر ساخت تا در این سال با خلق شاهکارش فیلم همه چیز درباره مادرم[16] به شهرت جهانی رسید و تقریباً تمام جوایز معتبر را با آن کسب کرد، از افتخارات این فیلم می توان به جایزه بهترین فیلم خارجی زبانِ اسکار، نخل طلایی بهترین کارگردانی جشنواره کن، بهترین فیلم و فیلمنامه در جایزه بَفتا، بهترین فیلم خارجی زبان در جوایز گولدن گلوب، جایزه بهترین فیلم خارجی زبان جوایز سزار و همینطور هفت جایزه در مراسم گویای سال 99 اشاره کرد. عصر طلایی آلمادوار با این فیلم آغاز و تا به امروز ادامه یافته است؛ در سال 2002 فیلم با او حرف بزن[17] را ساخت که این فیلم توفیقات زیادی در جشنواره ها پیدا کرد. تربیت بد[18] در سال 2004، بازگشت[19] در 2006 و آغوش های شکسته[20] در 2009 از دیگر کارهای مشهور او در این سال ها محسوب می شوند. آخرین اثر او پوستی که در آن زندگی می کنم[21] در سال 2011 در هجده بخش مختلف در جوایز گویا نامزد شد و جایزه ی بهترین فیلم خارجی زبان را در بفتا از آن خود کرد. وی در سال 2001 به عضویت افتخاری آکادمی علمی-هنری آمریکا درآمد.[22] | ||
'''لوئیس بونیوئل''' | '''لوئیس بونیوئل''' | ||
در فوریه سال 1900 در کالاندا[1] واقع در شهر تروئل [2] متولد شد. در چهار ماهگی به همراه خانواده اش به ساراگوسا نقل مکان کرد و سال ها بعد در آنجا وار کالج دِل سالوادور شد و تحت تعلیمات مسیحی قرار گرفت. به سال 1917 در مادرید وارد دانشگاه شد و با دالی و لورکا مثلث معروفی را تشکیل دادند. ابتدا در رشته کشاورزی و پس از آن در مهندسی صنایع به تحصیل پرداخت و سرانجام به رشته فلسفه گرایش پیدا کرد. در سال 1925 به فرانسه سفر کرد و در آنجا به عنوان منشی در یک دفتر فیلمسازی مشغول به کار شد. بین سال های 1926 تا 1928 در چند فیلم فرانسوی به عنوان گارگردان همکاری کرد و یک سال بعد با ساخت فیلم هفده دقیقه ای سگ آندُلسی ورودی ناگهانی در تاریخ سینما داشت و بستر مناسبی را برای ورود او به محافل سورئالیت های فرانسه که این فیلم عمیقاً در آنها اثر کرده بود فراهم آورد. کار بعدی او در فرانسه عصر طلایی[3] نام گرفت، پس از آن به اسپانیا رفت و مستند زمین بدون نان[4] را ساخت. بونوئل به فعالیت های خود در مکزیک و ایالات متحده ادامه داد، از آثار موفق او می توان به بیریدیانا[5] که موفق به کسب نخل طلا در سال 1961 شد و تیریستیتا[6] که نامزد اسکار بهترین فیلم خارجی در سال 1970 بود، اشاره کرد، او دو بارِ دیگر نیز نامزد دریافت این جایزه در سال های 73 و 78 شد و در طول 48 سال فیلمسازی بیش از سی فیلم ساخت. از دیگر فیلم های شناخته شده او می توان به ملک الموت[7] اشاره کرد که در جشنواره کن 1962 حضور داشت، همینطور کسب جوایزی از جشنواره ونیز و برلین سبب شده است که بسیاری لوئیس بونوئل را بزرگترین کارگردان تاریخ سینمای اسپانیا بدانند. پدر سینمای سورئال در 29 ژولای 1983 درگذشت.[8] | در فوریه سال 1900 در کالاندا[1] واقع در شهر تروئل [2] متولد شد. در چهار ماهگی به همراه خانواده اش به ساراگوسا نقل مکان کرد و سال ها بعد در آنجا وار کالج دِل سالوادور شد و تحت تعلیمات مسیحی قرار گرفت. به سال 1917 در مادرید وارد دانشگاه شد و با دالی و لورکا مثلث معروفی را تشکیل دادند. ابتدا در رشته کشاورزی و پس از آن در مهندسی صنایع به تحصیل پرداخت و سرانجام به رشته فلسفه گرایش پیدا کرد. در سال 1925 به فرانسه سفر کرد و در آنجا به عنوان منشی در یک دفتر فیلمسازی مشغول به کار شد. بین سال های 1926 تا 1928 در چند فیلم فرانسوی به عنوان گارگردان همکاری کرد و یک سال بعد با ساخت فیلم هفده دقیقه ای سگ آندُلسی ورودی ناگهانی در تاریخ سینما داشت و بستر مناسبی را برای ورود او به محافل سورئالیت های فرانسه که این فیلم عمیقاً در آنها اثر کرده بود فراهم آورد. کار بعدی او در فرانسه عصر طلایی[3] نام گرفت، پس از آن به اسپانیا رفت و مستند زمین بدون نان[4] را ساخت. بونوئل به فعالیت های خود در مکزیک و [[ایالات متحده]] ادامه داد، از آثار موفق او می توان به بیریدیانا[5] که موفق به کسب نخل طلا در سال 1961 شد و تیریستیتا[6] که نامزد اسکار بهترین فیلم خارجی در سال 1970 بود، اشاره کرد، او دو بارِ دیگر نیز نامزد دریافت این جایزه در سال های 73 و 78 شد و در طول 48 سال فیلمسازی بیش از سی فیلم ساخت. از دیگر فیلم های شناخته شده او می توان به ملک الموت[7] اشاره کرد که در جشنواره کن 1962 حضور داشت، همینطور کسب جوایزی از جشنواره ونیز و برلین سبب شده است که بسیاری لوئیس بونوئل را بزرگترین کارگردان تاریخ [[سینمای اسپانیا]] بدانند. پدر سینمای سورئال در 29 ژولای 1983 درگذشت.[8] | ||
خط ۸۶: | خط ۸۶: | ||
'''خوان دِ بیانوئِوا'''[15] | '''[[خوان دِ بیانوئِوا]]'''[15] | ||
در پانزدهم سپتامبر سال 1739 در مادرید متولد شد. وی در کنار بِنتورا رودریگث[1] از بهترین معماران دوره نئوکلاسیک اسپانیا محسوب می شود. بیانوئِوا کار خود را نزد برادرش که نه تنها پشتیبان او بلکه معلم او نیز بود، آغاز کرد و زمانی که تنها یازده سال داشت وارد آکادمی سلطنتی هنرهای زیبای سان فرناندو شد.[2] در سال 1758 برای تکمیل تحصیلات به رم سفر کرد و در سال 1765 دوباره به اسپانیا بازگشت، یک سال بعد به کردوبا و گرانادا سفر کرد و در آنجا به طراحی آثار بجای مانده از اعراب پرداخت که حاصل این طراحی ها را در سال 1804 منتشر کرد. به سال 1777 چارلز سوم به او پیشنهاد داد تا به عنوان معمار مخصوص شاهزاده مشغول به کار شود، از آن زمان به بعد بیانوئِوا تا پایان عمر در خدمت خانواده سلطنتی باقی ماند. شاهکار او بدون شک مجموعه بناهای پرادو است، که موزه مشهور پرادوی امروزین نیز در پیرامون آن واقع است، احداث این بنا در سال 1785 آغاز شد و در زمان معماری بیانوئِوا دو سال به طول انجامید، اما در گذر سالیان دراز بخش هایی به آن اضافه شد؛ از بناهایی که در مجموعه پرادو به دست او ساخته شد می توان به موزه و مدرسه ی تاریخ طبیعی پرادو اشاره کرد. این معمار بزرگ در 22 آگوست 1811 درگذشت.[3] | در پانزدهم سپتامبر سال 1739 در مادرید متولد شد. وی در کنار بِنتورا رودریگث[1] از بهترین معماران دوره نئوکلاسیک اسپانیا محسوب می شود. بیانوئِوا کار خود را نزد برادرش که نه تنها پشتیبان او بلکه معلم او نیز بود، آغاز کرد و زمانی که تنها یازده سال داشت وارد آکادمی سلطنتی هنرهای زیبای سان فرناندو شد.[2] در سال 1758 برای تکمیل تحصیلات به رم سفر کرد و در سال 1765 دوباره به اسپانیا بازگشت، یک سال بعد به کردوبا و گرانادا سفر کرد و در آنجا به طراحی آثار بجای مانده از اعراب پرداخت که حاصل این طراحی ها را در سال 1804 منتشر کرد. به سال 1777 چارلز سوم به او پیشنهاد داد تا به عنوان معمار مخصوص شاهزاده مشغول به کار شود، از آن زمان به بعد بیانوئِوا تا پایان عمر در خدمت خانواده سلطنتی باقی ماند. شاهکار او بدون شک مجموعه بناهای پرادو است، که موزه مشهور پرادوی امروزین نیز در پیرامون آن واقع است، احداث این بنا در سال 1785 آغاز شد و در زمان معماری بیانوئِوا دو سال به طول انجامید، اما در گذر سالیان دراز بخش هایی به آن اضافه شد؛ از بناهایی که در مجموعه پرادو به دست او ساخته شد می توان به موزه و مدرسه ی تاریخ طبیعی پرادو اشاره کرد. این معمار بزرگ در 22 آگوست 1811 درگذشت.[3] | ||
خط ۱۰۰: | خط ۱۰۰: | ||
'''آنتونیو گائودی'''[11] | '''[[آنتونیو گائودی]]'''[11] | ||
در سال 1852 در رئوس[12] متولد شد . تحصیلات ابتدایی خود را در تاراگونا[13] سپری کرد و در سال 1869 برای ادامه تحصیل به مدرسه عالی معماری بارسلونا رفت. در دانشگاه چندان دانشجوی درخشانی نبود ولی سرانجام در سال 1878 موفق شد تا مدرک خود را بگیرد . اولین کارهای او در همان سال های تحصیل در دانشگاه شکل گرفت . وی در پروژه ای مشترک به همراه دوست قدیمی اش جوزپ فونتسر[14] برای توسعه پارک لاثیوتادِیا[15] همکاری کرد. برای این پروژه گائودی در بین سال های 1873 تا 1882 یک دروازه ورودی با نرده های اطراف آن و همینطور یک فواره طراحی کرد. بعد از فارغ التحصیلی پروژه هایی همچون مبلمان برای خانه ها و یا ساخت پستِ لامپ را به انجام رساند. پروِژه های عمده اولیه او شامل کاسا بیرنس[16]، ویلای ال کاریثیو[17]در شمال اسپانیا واقع در منطقه کومیاس[18] می باشد .گائودی در طول سال های فعالیتش دوره های متفاوتی را تجربه کرد و در بخشی از این سال ها ، وی تحت تاثیر هنر خاورمیانه و خاور نزدیک ، بناهایی را خلق کرد، استفاده از سرامیک در این دوره از ویژگی های اوست. دو بنای ذکر شده شامل این دوره می شود. بعد از آن نوبت به دوره ای میرسد که گائودی با تاثیر از هنر گوتیک ، به خلق آثارش پرداخت و به نوعی سبک نئوگوتیک را در اسپانیا بنا نهاد. بناهایی همچون کالج لاس ترسیاناس[19] و کاخ اسقف ها[20] را مربوط به این دوره است. اما در دوره ای دیگر که گائودی به سبک خاص خود رسید بود سعی داشت با الهام از اشکال موجود در طبیعت آنها را در بنای ساختمان های خود جای دهد . بنا های زیادی همچون کاسا میلا[21] ، کاسا باتیو[22]، کاسا کالبِرت[23] و پارک گوئل[24] از این سبک معماری گائودی نشأت می گیرد. پارک گوئل به سفارش اوزبی گوئل[25] که گائودی طی سال های طولانی برای او بناهای زیادی ساخته بود، طراحی شد. بنای کاسامیا به عقیده متخصصین ، بهترین معرف برای سبک خاص گائودی و بهترین بنای غیر مذهبی او به حساب می آید . پشت بام این خانه به صورت موزه ایی است که در آن دودکش ها و مجسمه ها به زیباترین شکل به تزیین آن کمک کرده اند. اما بی شک خارق العاده ترین بنای ساخته شده توسط او کلیسای ساگرادا فامیلیا[26] محسوب می شود. گائودی از سال 1883 در زمان قبول مسئولیت برای ساخت این بنا، 31 سال بیشتر نداشت که کار بر روی این بنا را شروع کرد و تا سال های آخر عمرش یعنی 10 ژوئن 1926 بر روی آن کار کرد. این کلیسا دارای برج های متعدد و دروازه های زیادی است که با مجسمه های فراوانی تزیین شده است، انتظار می رود که تکمیل نهایی این کلیسا تا سال 2026 به طول بیانجامد، زیبایی خیره کننده این بنا به نمادی برای شهر بارسلونا تبدیل شده است.[27] | در سال 1852 در رئوس[12] متولد شد . تحصیلات ابتدایی خود را در تاراگونا[13] سپری کرد و در سال 1869 برای ادامه تحصیل به مدرسه عالی معماری بارسلونا رفت. در دانشگاه چندان دانشجوی درخشانی نبود ولی سرانجام در سال 1878 موفق شد تا مدرک خود را بگیرد . اولین کارهای او در همان سال های تحصیل در دانشگاه شکل گرفت . وی در پروژه ای مشترک به همراه دوست قدیمی اش جوزپ فونتسر[14] برای توسعه پارک لاثیوتادِیا[15] همکاری کرد. برای این پروژه گائودی در بین سال های 1873 تا 1882 یک دروازه ورودی با نرده های اطراف آن و همینطور یک فواره طراحی کرد. بعد از فارغ التحصیلی پروژه هایی همچون مبلمان برای خانه ها و یا ساخت پستِ لامپ را به انجام رساند. پروِژه های عمده اولیه او شامل کاسا بیرنس[16]، ویلای ال کاریثیو[17]در شمال اسپانیا واقع در منطقه کومیاس[18] می باشد .گائودی در طول سال های فعالیتش دوره های متفاوتی را تجربه کرد و در بخشی از این سال ها ، وی تحت تاثیر هنر خاورمیانه و خاور نزدیک ، بناهایی را خلق کرد، استفاده از سرامیک در این دوره از ویژگی های اوست. دو بنای ذکر شده شامل این دوره می شود. بعد از آن نوبت به دوره ای میرسد که گائودی با تاثیر از هنر گوتیک ، به خلق آثارش پرداخت و به نوعی سبک نئوگوتیک را در اسپانیا بنا نهاد. بناهایی همچون کالج لاس ترسیاناس[19] و کاخ اسقف ها[20] را مربوط به این دوره است. اما در دوره ای دیگر که گائودی به سبک خاص خود رسید بود سعی داشت با الهام از اشکال موجود در طبیعت آنها را در بنای ساختمان های خود جای دهد . بنا های زیادی همچون کاسا میلا[21] ، کاسا باتیو[22]، کاسا کالبِرت[23] و پارک گوئل[24] از این سبک معماری گائودی نشأت می گیرد. پارک گوئل به سفارش اوزبی گوئل[25] که گائودی طی سال های طولانی برای او بناهای زیادی ساخته بود، طراحی شد. بنای کاسامیا به عقیده متخصصین ، بهترین معرف برای سبک خاص گائودی و بهترین بنای غیر مذهبی او به حساب می آید . پشت بام این خانه به صورت موزه ایی است که در آن دودکش ها و مجسمه ها به زیباترین شکل به تزیین آن کمک کرده اند. اما بی شک خارق العاده ترین بنای ساخته شده توسط او کلیسای ساگرادا فامیلیا[26] محسوب می شود. گائودی از سال 1883 در زمان قبول مسئولیت برای ساخت این بنا، 31 سال بیشتر نداشت که کار بر روی این بنا را شروع کرد و تا سال های آخر عمرش یعنی 10 ژوئن 1926 بر روی آن کار کرد. این کلیسا دارای برج های متعدد و دروازه های زیادی است که با مجسمه های فراوانی تزیین شده است، انتظار می رود که تکمیل نهایی این کلیسا تا سال 2026 به طول بیانجامد، زیبایی خیره کننده این بنا به نمادی برای شهر بارسلونا تبدیل شده است.[27] | ||
خط ۱۱۱: | خط ۱۱۱: | ||
'''سانتیاگو کالاتراوا'''[11] | '''[[سانتیاگو کالاتراوا]]'''[11] | ||
سانتیاگو کالاتراوا معمار، رجسمه ساز و مهندس سازه های شهری، در 28جولای سال 1951در بنیمامت[12] نزدیک والنسیا به دنیا آمد. وی در خانواده ای متمول دیده به جهان گشود. خانواده ی او در زمان دیکتاتوری ژنرال فرانکو به صادرات محصولات کشاورزی می پرداختند که به این خاندان وجهه ای بین المللی می بخشید و این موضوع در آن دوره ی اختناق، بسیار نادر بود. وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در والنسیا سپری کرد. او از 8 سالگی به مدرسه ی هنر و صنایع دستی پیوست و فعالیت در خصوص نقاشی و طراحی را آغاز نمود. زمانی که 13سال داشت با حمایت خانواده برای پیگیری تحصیلاتش به پاریس و پس از آن به سوئیس سفر کرد. بعد از مدتی تحصیل در رشته ی بوم شناسی، به والنسیا بازگشت و در دانشکده ی پلی تکنیک والنسیا مشغول به تحصیل شد و در آنجا مدرک معماری خود را دریافت کرد و بعد از آن در انستیتوی تکنولوژی فدرال سوئیس در شهر زوریخ دکترای خود را در سال 1979در رشته ی مهندسی شهرسازی اخذ کرد. وی در این زمان با یک دانشجوی رشته ی حقوق در دانشگاه آشنا شد که سرانجام به ازدواج آنها با یکدیگر انجامید. بعد از پایان تحصیلات برای مدتی پروژه های کوچکی همچون ساخت سقف برای کتابخانه و یا طراحی ایوان برای اقامتگاههای خصوصی را در سمت دستیار، برای دانشگاه زوریخ به انجام رسانید. | سانتیاگو کالاتراوا معمار، رجسمه ساز و مهندس سازه های شهری، در 28جولای سال 1951در بنیمامت[12] نزدیک والنسیا به دنیا آمد. وی در خانواده ای متمول دیده به جهان گشود. خانواده ی او در زمان دیکتاتوری ژنرال فرانکو به صادرات محصولات کشاورزی می پرداختند که به این خاندان وجهه ای بین المللی می بخشید و این موضوع در آن دوره ی اختناق، بسیار نادر بود. وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در والنسیا سپری کرد. او از 8 سالگی به مدرسه ی هنر و صنایع دستی پیوست و فعالیت در خصوص نقاشی و طراحی را آغاز نمود. زمانی که 13سال داشت با حمایت خانواده برای پیگیری تحصیلاتش به پاریس و پس از آن به سوئیس سفر کرد. بعد از مدتی تحصیل در رشته ی بوم شناسی، به والنسیا بازگشت و در دانشکده ی پلی تکنیک والنسیا مشغول به تحصیل شد و در آنجا مدرک معماری خود را دریافت کرد و بعد از آن در انستیتوی تکنولوژی فدرال سوئیس در شهر زوریخ دکترای خود را در سال 1979در رشته ی مهندسی شهرسازی اخذ کرد. وی در این زمان با یک دانشجوی رشته ی حقوق در دانشگاه آشنا شد که سرانجام به ازدواج آنها با یکدیگر انجامید. بعد از پایان تحصیلات برای مدتی پروژه های کوچکی همچون ساخت سقف برای کتابخانه و یا طراحی ایوان برای اقامتگاههای خصوصی را در سمت دستیار، برای دانشگاه زوریخ به انجام رسانید. | ||
خط ۱۲۴: | خط ۱۲۴: | ||
'''پابلو کاسالس'''[1] | '''[[پابلو کاسالس]]'''[1] | ||
پابلو کاسالس یکی از بزرگترین آهنگسازان و نوازندگان ویولن سل قرن بیستم است. وی همچنین یکی از معترضین به حکومت دیکتاتوری ژنرال فرانکو نیز محسوب می شود. نام اصلی او پائو کاسالس دفیلو[2] بود و در اِل بندرِی[3] واقع در کاتالونیا در 29 دسامبر سال 1876 دیده به جهان گشود. پدر او نوازنده اُرگان در کلیسای محلی بود. کاسالس در چهار سالگی شروع به نواختن پیانو کرد، در پنج سالگی به گروه کُر کلیسا پیوست و یک سال بعد به ساخت آهنگ به همراه پدرش مشغول شد و در سن نه سالگی بر دو ساز ویولن و ارگان تسلط یافت. آشنایی و علاقه وی به ساز ویولن به زمانی که یازده سال بیشتر نداشت باز می گردد. پدر او دوست داشت تا پابلو نجاری بیاموزد و مادرش دوست داشت تا او در مدرسه موسیقی بارسلونا ثبت نام کند؛ ولی پابلو تنها علاقه اش نواختن ویولن سل برای خودش بود. از میان افرادی که بر کاسالس تاثیر گذاشتند، می توان به آهنگساز اسپانیایی ایساک آلبنیث[4] اشاره کرد. وی پس از آنکه به نواختن پابلو گوش کرد، معرفی نامه ای برای او نوشت تا نزد کنت گیلرمو دِ مورفی ، منشی ملکه اسپانیا یعنی ماریا کریستین برود. در سال 1894 کاسالس به مادرید سفر کرد و کنسر ت هایی برای ملکه و دربار به اجرا در آورد. او با برگزاری کنسرت های تکنوازی در پاریس، به سال 1899 کار خود را توسعه داد. به سال 1890 کاسالس مجموعه ای از باخ که برای ساز ویولن سل تنظیم شده بود را یافت. این موسیقیدان جوان 12 سال به تمرین قطعات این مجموعه پرداخت و بعد از آن در اجراهایی خیره کننده ای آن ها را برای جهانیان به یادگار گذاشت. ماندگارترین اجراهایی که از او باقی مانده مربوط به اجرای همین قطعات است. کاسالس از اجرا در کشور هایی که معتقد بود حکومت های آنها سرکوب گر هستند خودداری می کرد، از اینرو با وجود درخواست از اجرا در کشور هایی همچون ایتالیا، آلمان و شوروی، خودداری می کرد . پس از به قدرت رسیدن فرانکو در جنگ های داخلی کاسالس اعلام کرد که تا زمان حضور فرانکو هرگز به اسپانیا باز نخواهد گشت و در فرانسه زندگی کرد و تا سال 1946 هر از گاهی کنسرت هایی در آنجا برگزار می کرد . او همیشه بعد از اجراهایش ، یک قطعه محلی مربوط به موسیقی منطقه کاتالونیا به نام آواز پرندگان (song of the bird)را اجرا می کرد. وی به پورتوریکو رفت و در آنجا مدرسه موسیقی خودش را تاسیس نمود. او همچنین از اجرا در کشور هایی که دیکتاتوری فرانکو را به رسمیت می شناختند، خودداری می کرد و تنها یک بار این عهد خود را شکست و آن هم اجرا در کاخ سفید برای رئیس جمهور جان اف کندی بود. کاسایس الهامات خود را از میان مردم می گرفت و آن را در نوای سازش و سکوتش منعکس می کرد. وی در 23کتبر 1973 در پورتوریکو در گذشت. از او در طول حیاتش اجراهای زیادی از آهنگسازان بزرگی همچون برامس ، بتهوون ، شومان ، شوبرت ، هایدن و مندلسون باقی مانده است. یکی از قطعات مشهوری که خودش نوشته ، قطعه ال پسِبره[5] می باشد که آن را در سازمان ملل نیز اجرا کرده است .[6] | پابلو کاسالس یکی از بزرگترین آهنگسازان و نوازندگان ویولن سل قرن بیستم است. وی همچنین یکی از معترضین به حکومت دیکتاتوری ژنرال فرانکو نیز محسوب می شود. نام اصلی او پائو کاسالس دفیلو[2] بود و در اِل بندرِی[3] واقع در کاتالونیا در 29 دسامبر سال 1876 دیده به جهان گشود. پدر او نوازنده اُرگان در کلیسای محلی بود. کاسالس در چهار سالگی شروع به نواختن پیانو کرد، در پنج سالگی به گروه کُر کلیسا پیوست و یک سال بعد به ساخت آهنگ به همراه پدرش مشغول شد و در سن نه سالگی بر دو ساز ویولن و ارگان تسلط یافت. آشنایی و علاقه وی به ساز ویولن به زمانی که یازده سال بیشتر نداشت باز می گردد. پدر او دوست داشت تا پابلو نجاری بیاموزد و مادرش دوست داشت تا او در مدرسه موسیقی بارسلونا ثبت نام کند؛ ولی پابلو تنها علاقه اش نواختن ویولن سل برای خودش بود. از میان افرادی که بر کاسالس تاثیر گذاشتند، می توان به آهنگساز اسپانیایی ایساک آلبنیث[4] اشاره کرد. وی پس از آنکه به نواختن پابلو گوش کرد، معرفی نامه ای برای او نوشت تا نزد کنت گیلرمو دِ مورفی ، منشی ملکه اسپانیا یعنی ماریا کریستین برود. در سال 1894 کاسالس به مادرید سفر کرد و کنسر ت هایی برای ملکه و دربار به اجرا در آورد. او با برگزاری کنسرت های تکنوازی در پاریس، به سال 1899 کار خود را توسعه داد. به سال 1890 کاسالس مجموعه ای از باخ که برای ساز ویولن سل تنظیم شده بود را یافت. این موسیقیدان جوان 12 سال به تمرین قطعات این مجموعه پرداخت و بعد از آن در اجراهایی خیره کننده ای آن ها را برای جهانیان به یادگار گذاشت. ماندگارترین اجراهایی که از او باقی مانده مربوط به اجرای همین قطعات است. کاسالس از اجرا در کشور هایی که معتقد بود حکومت های آنها سرکوب گر هستند خودداری می کرد، از اینرو با وجود درخواست از اجرا در کشور هایی همچون ایتالیا، آلمان و شوروی، خودداری می کرد . پس از به قدرت رسیدن فرانکو در جنگ های داخلی کاسالس اعلام کرد که تا زمان حضور فرانکو هرگز به اسپانیا باز نخواهد گشت و در فرانسه زندگی کرد و تا سال 1946 هر از گاهی کنسرت هایی در آنجا برگزار می کرد . او همیشه بعد از اجراهایش ، یک قطعه محلی مربوط به موسیقی منطقه کاتالونیا به نام آواز پرندگان (song of the bird)را اجرا می کرد. وی به پورتوریکو رفت و در آنجا مدرسه موسیقی خودش را تاسیس نمود. او همچنین از اجرا در کشور هایی که دیکتاتوری فرانکو را به رسمیت می شناختند، خودداری می کرد و تنها یک بار این عهد خود را شکست و آن هم اجرا در کاخ سفید برای رئیس جمهور جان اف کندی بود. کاسایس الهامات خود را از میان مردم می گرفت و آن را در نوای سازش و سکوتش منعکس می کرد. وی در 23کتبر 1973 در پورتوریکو در گذشت. از او در طول حیاتش اجراهای زیادی از آهنگسازان بزرگی همچون برامس ، بتهوون ، شومان ، شوبرت ، هایدن و مندلسون باقی مانده است. یکی از قطعات مشهوری که خودش نوشته ، قطعه ال پسِبره[5] می باشد که آن را در سازمان ملل نیز اجرا کرده است .[6] | ||
خط ۱۳۱: | خط ۱۳۱: | ||
'''پلاسیدو دومینگو'''[7] | '''پلاسیدو دومینگو'''[7] | ||
خوزه پلاسیدو دومینگو امبیل در 21 ژانویه 1914 در مادرید به دنیا آمد. پدر و مادر او خواننده بودند. در 1846 والدین او به یک کمپانی زارزوئلا[8] ( نوعی تئاتر اسپانیایی که در آن دیالوگ ها به صورت موزیکال و همین طور گفتاری معمولی اجرا می شوند.) پیوستند، به همین دلیل مجبور به سفر به مکزیکوسیتی و اقامت در آن شهر شدند. دومینگو شروع به یادگیری نواختن پیانو کرد و همین طور در کنسرواتوار ملی، به یادگیری رهبری ارکستر نیز پرداخت. وی در شانزده سالگی با یک دانشجوی پیانو آشنا شد و با او ازدواج کرد. سال 1957 در همان کمپانی که پدر و مادرش در آن مشغول بودند، به خوانندگی سبک باریتون[9] (صدایی میانه، بین تنور و باس در صدای مردان) پرداخت و همین طور در تولید بانوی زیبای من، بدون وقفه 185 بار بر روی صحنه رفت. در سال 1959 برای اپرای ملی امتحان داد؛ وی قصد داشت تا در سبک باریتون به فعالیت بپردازد ولی از او خواسته شد تا قطعه هایی در سبک تنور اجرا کند. به خوانندگان جوانِ تنور یاری برساند اجرای وی سبب شد تا به عنوان نقش دوم تنور انتخاب شود. همچنین برای کسب درآمد بیشتر، به نواختن پیانو در برنامه های تلویزیونی و کمپانی های باله پرداخت. وی از سال 1960 شروع به اجرا در نقش های اصلی کرد و به این ترتیب در مسیر ترقی و صعود قرار گرفت. در سال 1961 در شخصیتِ اصلی اپرای la Traviata در نقش آلفردو بازی کرد و همچنین اجرا در اپرای شهری دالاس را به عهده گرفت. به سال 1962 قراردادی شش ماهه با تئاتر ملی عبری منعقد کرد، اما این قرارداد سبب شد تا دو سال دیگر نیز در اسرائیل به اجرا بپردازد. او در این دو سال و نیم بیش از 280 اجرا را در دوازده نقش ایفا کرد. بعد از ترک اسرائیل در اپرای نیویورک استخدام شد و در چندین نسخه تلویزیونی اپراهای مختلف نیز حضور پیدا کرد . در دهه 1990 با اجراهای سه نفره موفقی به همراه لوچیانو پاواراتی و خوزه کارراس[10] به اوج قله موفقیت حرفه ای خود رسید. در 1996 کارگردان هنری اپرای واشنگتون شد؛ این سمت را همچنین در 1998 برای اپرای لوس آنجلس نیز به دست آورد.[11] دومینگو تاکنون بیش از 134 نقش مختلف را در بیش از 3500 اجرا بر عهده داشته که در تاریخ اپرا بی نظیر است. از او بیش از 100 اپرای کامل ضبط شده است. این موضوع به سبب انعطاف فوق العاده صدای اوست که می توانست طیف وسیعی از نقش ها را اجرا کند. قدرت بازیگری او نیز در موفقیت او تاثیر به سزایی دارد. او دوازده جایزه گرمی را تاکنون به دست آورده و همینطور در بلوار هالیوود ستاره ای را به خود اختصاص داده است.[12] از اجراهای به یاد ماندنی او می توان به اجرای سه نفره او در افتتاحیه جام جهانی فوتبال 1990 در رم که در سال 1994 در لس آنجلس و 1998 در پاریس و 2002 در یوکوهاما نیز تکرار شد، اشاره کرد. همچنین اجرای او در سال 2001 در استادیوم یانکی برای یادبود از قربانیانِ حادثه تروریستی 11 سپتامبر نیز از دیگر اجراهای به یاد ماندنی زنده او به شمار می رود .[13] | [[خوزه پلاسیدو دومینگو]] امبیل در 21 ژانویه 1914 در مادرید به دنیا آمد. پدر و مادر او خواننده بودند. در 1846 والدین او به یک کمپانی [[زارزوئلا]][8] ( نوعی تئاتر اسپانیایی که در آن دیالوگ ها به صورت موزیکال و همین طور گفتاری معمولی اجرا می شوند.) پیوستند، به همین دلیل مجبور به سفر به مکزیکوسیتی و اقامت در آن شهر شدند. دومینگو شروع به یادگیری نواختن پیانو کرد و همین طور در کنسرواتوار ملی، به یادگیری رهبری ارکستر نیز پرداخت. وی در شانزده سالگی با یک دانشجوی پیانو آشنا شد و با او ازدواج کرد. سال 1957 در همان کمپانی که پدر و مادرش در آن مشغول بودند، به خوانندگی سبک باریتون[9] (صدایی میانه، بین تنور و باس در صدای مردان) پرداخت و همین طور در تولید بانوی زیبای من، بدون وقفه 185 بار بر روی صحنه رفت. در سال 1959 برای اپرای ملی امتحان داد؛ وی قصد داشت تا در سبک باریتون به فعالیت بپردازد ولی از او خواسته شد تا قطعه هایی در سبک تنور اجرا کند. به خوانندگان جوانِ تنور یاری برساند اجرای وی سبب شد تا به عنوان نقش دوم تنور انتخاب شود. همچنین برای کسب درآمد بیشتر، به نواختن پیانو در برنامه های تلویزیونی و کمپانی های باله پرداخت. وی از سال 1960 شروع به اجرا در نقش های اصلی کرد و به این ترتیب در مسیر ترقی و صعود قرار گرفت. در سال 1961 در شخصیتِ اصلی اپرای la Traviata در نقش آلفردو بازی کرد و همچنین اجرا در اپرای شهری دالاس را به عهده گرفت. به سال 1962 قراردادی شش ماهه با تئاتر ملی عبری منعقد کرد، اما این قرارداد سبب شد تا دو سال دیگر نیز در اسرائیل به اجرا بپردازد. او در این دو سال و نیم بیش از 280 اجرا را در دوازده نقش ایفا کرد. بعد از ترک اسرائیل در اپرای نیویورک استخدام شد و در چندین نسخه تلویزیونی اپراهای مختلف نیز حضور پیدا کرد . در دهه 1990 با اجراهای سه نفره موفقی به همراه لوچیانو پاواراتی و خوزه کارراس[10] به اوج قله موفقیت حرفه ای خود رسید. در 1996 کارگردان هنری اپرای واشنگتون شد؛ این سمت را همچنین در 1998 برای اپرای لوس آنجلس نیز به دست آورد.[11] دومینگو تاکنون بیش از 134 نقش مختلف را در بیش از 3500 اجرا بر عهده داشته که در تاریخ اپرا بی نظیر است. از او بیش از 100 اپرای کامل ضبط شده است. این موضوع به سبب انعطاف فوق العاده صدای اوست که می توانست طیف وسیعی از نقش ها را اجرا کند. قدرت بازیگری او نیز در موفقیت او تاثیر به سزایی دارد. او دوازده جایزه گرمی را تاکنون به دست آورده و همینطور در بلوار هالیوود ستاره ای را به خود اختصاص داده است.[12] از اجراهای به یاد ماندنی او می توان به اجرای سه نفره او در افتتاحیه جام جهانی فوتبال 1990 در رم که در سال 1994 در لس آنجلس و 1998 در پاریس و 2002 در یوکوهاما نیز تکرار شد، اشاره کرد. همچنین اجرای او در سال 2001 در استادیوم یانکی برای یادبود از قربانیانِ حادثه تروریستی 11 سپتامبر نیز از دیگر اجراهای به یاد ماندنی زنده او به شمار می رود .[13] | ||
'''ویکتوریا د لوس آنخلس'''[1] | '''[[ویکتوریا د لوس آنخلس]]'''[1] | ||
ویکتوریا د لوس آنخلس لوپز گارسیا، در یکم نوامبر سال 1923 در بارسلونا متولد شد. زمانی که در مدرسه مشغول به تحصیل بود، نواختن پیانو و گیتار را آموخت و به تمرین آواز نیز پرداخت. بعد از آن برای تکمیل آموزش های خود در خصوص پیانو و آواز، به کنسرواتوار دلیثه[2] در بارسلونا پیوست. وی دوره ای را که طی شش سال باید می گذراند، در سه سال سپری کرد و در سن هجده سالگی با نتایج بسیار عالی فارغ التحصیل شد. تحصیلات به او کمک کرد تا به بینش وسیعی در خصوص موسیقی عصر باروک و رنسانس دست یابد. او فعالیت حرفه ای خود را در سال 1945 با اجرای نقش اصلی اپرای عروسی فیگارو آغاز کرد و اولین موفقیت بین المللی او پیروزی در رقابت های بین المللی خوانندگی ژنو در سال 1947 بود. در 1949 اولین حضور خود را در اپرای پاریس تجربه کرد و طی دو سال ، اجراهایی در سالزبورگ، لندن و ایالات متحده به انجام رساند. در 1951 در نیویورک مشغول بود و در 1952 در بوینس آیرس به ادامه فعالیت پرداخت و به یکی از محبوب ترین چهره های اپرای آرژانتین بدل شد؛ و به علت همین تعلق خاطر، چندین بار تا سال 1979 به این کشور سفر کرد و به هنرنمایی پرداخت. بین سال های 1950 تا 1956 چندین اجرا در میلان برگزار کرد. او نقش مارگارت را که بیشتر به خاطر آن در جهان معروف شده بود، در اکثر این کشور ها اجرا کرد؛ و از اولین چهره های اپرای اسپانیا به شمار می رود که از او اپرای کاملی ضبط شد. او نقش های متفاوتی از جمله donna anna ، manon ، Nedda ، Desdmona ، Mimi و Violetta را در اپراهای مختلف به عهده گرفت. دهه 1950 و اوایل 1960 سال های موفقیت ویکتوریا محسوب می شود . از اجرا های به یادماندنی او ، اجرای زنده در سن شصت و هشت سالگی در مسابقات المپیک سال 92 بارسلونا را می توان نام برد .او در 15 ژانویه سال 2005 ، بر اثر نارسایی قلبی در سن 81 سالگی ، در بارسلونا درگذشت. حاصل قراردادی که با شرکت صفحه پرکنی emi در سال 1948 امضا کرد و به مدت سی سال به طول انجامید، ضبط 21 اپرای کامل و 25 قطعه انفرادی بود.[3] | ویکتوریا د لوس آنخلس لوپز گارسیا، در یکم نوامبر سال 1923 در بارسلونا متولد شد. زمانی که در مدرسه مشغول به تحصیل بود، نواختن پیانو و گیتار را آموخت و به تمرین آواز نیز پرداخت. بعد از آن برای تکمیل آموزش های خود در خصوص پیانو و آواز، به کنسرواتوار دلیثه[2] در بارسلونا پیوست. وی دوره ای را که طی شش سال باید می گذراند، در سه سال سپری کرد و در سن هجده سالگی با نتایج بسیار عالی فارغ التحصیل شد. تحصیلات به او کمک کرد تا به بینش وسیعی در خصوص موسیقی عصر باروک و رنسانس دست یابد. او فعالیت حرفه ای خود را در سال 1945 با اجرای نقش اصلی اپرای عروسی فیگارو آغاز کرد و اولین موفقیت بین المللی او پیروزی در رقابت های بین المللی خوانندگی ژنو در سال 1947 بود. در 1949 اولین حضور خود را در اپرای پاریس تجربه کرد و طی دو سال ، اجراهایی در سالزبورگ، لندن و ایالات متحده به انجام رساند. در 1951 در نیویورک مشغول بود و در 1952 در بوینس آیرس به ادامه فعالیت پرداخت و به یکی از محبوب ترین چهره های اپرای [[آرژانتین]] بدل شد؛ و به علت همین تعلق خاطر، چندین بار تا سال 1979 به این کشور سفر کرد و به هنرنمایی پرداخت. بین سال های 1950 تا 1956 چندین اجرا در میلان برگزار کرد. او نقش مارگارت را که بیشتر به خاطر آن در جهان معروف شده بود، در اکثر این کشور ها اجرا کرد؛ و از اولین چهره های اپرای اسپانیا به شمار می رود که از او اپرای کاملی ضبط شد. او نقش های متفاوتی از جمله donna anna ، manon ، Nedda ، Desdmona ، Mimi و Violetta را در اپراهای مختلف به عهده گرفت. دهه 1950 و اوایل 1960 سال های موفقیت ویکتوریا محسوب می شود . از اجرا های به یادماندنی او ، اجرای زنده در سن شصت و هشت سالگی در مسابقات المپیک سال 92 بارسلونا را می توان نام برد .او در 15 ژانویه سال 2005 ، بر اثر نارسایی قلبی در سن 81 سالگی ، در بارسلونا درگذشت. حاصل قراردادی که با شرکت صفحه پرکنی emi در سال 1948 امضا کرد و به مدت سی سال به طول انجامید، ضبط 21 اپرای کامل و 25 قطعه انفرادی بود.[3] | ||
'''لا نینا د لوس پینس'''[4] | '''[[لا نینا د لوس پینس]]'''[4] | ||
پاستورا پاوون کروز[5] معروف به لانینا دِلوس پینِس، در 10 فوریه 1890 در سویل متولد شد. او معروف ترین خواننده سبک فلامینکو جهان و اسپانیا در قرن بیستم محسوب می شود. این سبک در خانواده او کاملا ریشه دار بود. آرتور و توماس ، دو برادر او خوانندگان فلامینکو بودند و برادرزاده او نیز که اسمش آرتورو بود، اولین نوازنده پیانو به سبک فلامینکو محسوب می شود. او خوانندگی در بین مردم را از سن هشت سالگی آغاز کرد و از این رو در کافه های مختلفی به اجرای برنامه پرداخت. نام مستعاری نیز که به آن معروف شد و هیچ وقت هم آن را نمی پسندید، از یکی از ترانه هایی که در این کافه ها، در مادرید می خواند، برای او باقی ماند که به معنای دختر شانه هاست. | پاستورا پاوون کروز[5] معروف به لانینا دِلوس پینِس، در 10 فوریه 1890 در سویل متولد شد. او معروف ترین خواننده سبک فلامینکو جهان و اسپانیا در قرن بیستم محسوب می شود. این سبک در خانواده او کاملا ریشه دار بود. آرتور و توماس ، دو برادر او خوانندگان فلامینکو بودند و برادرزاده او نیز که اسمش آرتورو بود، اولین نوازنده پیانو به سبک فلامینکو محسوب می شود. او خوانندگی در بین مردم را از سن هشت سالگی آغاز کرد و از این رو در کافه های مختلفی به اجرای برنامه پرداخت. نام مستعاری نیز که به آن معروف شد و هیچ وقت هم آن را نمی پسندید، از یکی از ترانه هایی که در این کافه ها، در مادرید می خواند، برای او باقی ماند که به معنای دختر شانه هاست. |
نسخهٔ ۲۵ مارس ۲۰۲۴، ساعت ۱۷:۲۹
مشاهیر
نقاشان
اِل گِرِکو[1]:
در سال 1541 میلادی در یک خانواده سرشناس یونانی متولد شد. نام اصلی او دومِنیکوس تِئوتوکوپُلوس[2] بود. ابتدا زیر نظر استادان بزرگ ونیزی تعلیم دید و پس از آن در رُم تحت تعلیم میکل آنژ و رافائل قرار گرفت. در سال 1577 به تولِدو نقل مکان کرد و از آن پس تا پایان عمر در آنجا ماند. او سعی داشت تا همیشه برتری فرهنگی خودش را بر اسپانیایی ها دیکته کند، چراکه باتوجه به ریشه یونانی که داشت خودش را وابسته به یک هنر غنی و متعالی می دانست. پادشاه اسپانیا علاقه چندانی به وی نداشت و اسپانیایی ها نیز از گفتن نام یونانی او خودداری می کردند و تنها به او اِل گِرِکو یا گریک می گفتند. پشتیبانی کلیسای کاتولیک به عنوان یکی از مشتریان اصلی او سبب شده بود تا او بتواند تابلو هایش را با قیمت های بالا بفروش برساند و اینگونه زندگی راحتی داشته باشد، اما سبک زندگی پرخرج او سبب شد تا در پایان عمر با تنگدستی گذران زندگی کند. وی در هفتم آوریل 1614 در تولدو دیده از جهان فرو بست. بعد از مرگ او آثارش به فراموشی سپرده شدند، اما سال ها بعد در قرن نوزدهم اعتباری دوباره یافتند. اِل گِرِکو سبکی بسیار شخصی را در نقاشی به کار می گرفت؛ وی را در زمره نقاشان سبک شیوه گرایی[3] جای می دهند. از سویی نادیده گرفتن رنگ های طبیعی و سایه روشن های دستکاری شده حسی از تنش را در آثار او بوجود آورده است و از سویی دیگر درک بالای او از آناتومی انسان در شکل گیری پیکره های آثارش به او کمک فراوان کرده است.[4]
دیِگو بلاثکِث[5]:
دیگو رودریگز داسیلوا ای بلاثکِث[6] در ششم ژوئن 1599 در سویل از پدر و مادری پرتغالی متولد شد. استعداد بالقوه او در هنر سبب شد تا تحت نظر فرانسیسکو دِ اِرِرا[7] به یادگیری نقاشی بپردازد. در دوازده سالگی به شاگردی فرانسیسکو پاچِکو[8] در آمد و پنج سال تحت نظر او به یادگیری فنون نقاشی پرداخت. در بیست و سوم آوریل 1618 با دختر استادش خوانا پاچکو ازدواج کرد و از او صاحب دو دختر شد. در آوریل 1622 به مادرید رفت و پس از مدتی به سِمت نقاشِ سلطنتی در دربار فیلیپ چهارم پادشاه اسپانیا رسید. به سال 1629 به مدت یک سال و نیم به هزینه پادشاه به ایتالیا رفت و توانست در این سفر سبک خویش را بیش از پیش قوام بخشد، پس از بازگشت دوباره به مادرید مجموعه ای از پُرتره ها را از افراد مختلف دربار و شاهزاگان به تصویر کشید. در دومین سفر خود به ایتالیا پرتره مشهورش از پاپ اینوسنت دهم[9] را خلق کرد که از آثار معروف او به شمار می رود. او از بلند آوازه ترین نقاشان سبک باروک محسوب می شود. وی در ششم آگوست 1660 در گذشت، هشت روز بعد همسر او نیز در کنارش در کلیسای سان خوان باتیستا به خاک سپرده شد.[10]
فرانسیسکو دِ گویا ای لوسیِنتِس[1] به سال 1746 در روستای فوئندِ تودوس[2] در آراگون متولد شد. پدرش مخارج زندگی را از پیشه زرگری تأمین می کرد. دوره کودکی گویا در شهر ساراگوسا سپری شد. حدود چهارده سال داشت که به شاگردی خوسه لوسان که نقاشی محلی بود درآمد، سپس برای تحصیل هنر به ایتالیا رفت. پس از بازگشت به ساراگوسا در سال 1771 مشغول به کشیدن فِرسک هایی[3] بر روی دیوارهای کلیساهای محلی شد. پس از توفیق در کشیدن پرتره های از طبقه اشراف اسپانیا وی در سال 1780 در آکادمی سلطنتی سان فرناندو پذیرفته شد و نه سال بعد به سمت نقاشِ سلطنتی دست یافت. بیماری نامعلومی در سال 1792 سبب شد تا شنوایی خود را از دست دهد؛ این مسئله سبب انزوا و گوشه گیری گویا در سال های باقیمانده عمرش شد. نگاه تلخ و منتقدانه او به بشر و مجموعه هایی که در این سال ها آفرید، حاصل همین انزوای اوست. اوج نگاه تلخ گویا در نقاشی های کشیده شده بر روی دیوار خانه خریداری شده او در سال 1819 ظهور می کند. با توجه به تنوع آثار او در حوزه های مختلف نمی توان آثار او را در سبکی خاص دسته بندی کرد. اما به سبب بیان تند و احساساتی آثارش شاید بتوان او را در دسته هنرمندان رمانتیسم قرار داد. از گویا در حدود هزار طراحی به جای مانده است، 550 عدد از این طراحی ها در هشت دفترچه طراحی در موزه پرادو نگهداری می شود. گویا گراوورساز قابلی نیز بوده است و از او چهار مجموعه گراوور[4] باقی مانده است، مجموعه کاپریس[5] که شامل 82 اثر در بین سال های 1793 تا 1799 می باشد؛ مجموعه فجایع جنگ[6] شامل 65 اثر در بین سال های 1810 تا 1814؛ مجموعه ضرب المثل هاشامل 22 اثر در سال 1814 و مجموعه گاوبازی ها در سال 1815. گویا از طبیعت، رامبراند و بلاثکِث به عنوان سه استاد خود یاد می کند. او در سال 1824 به فرانسه رفت و چهار سال بعد بر اثر سکته مغزی درگذشت. بقایای پیکر او پس از دو بار جابجایی در سال 1928 به مناسبت یکصدمین سالمرگش به کلیسای سان آنتونیو دِ فلوریدا که گُنبد آن را خود او نقاشی کرده بود برده شد و دفن گردید.[7]
پیکاسو در 25 اکتبر 1881 در شهر مالاگا به دنیا آمد، او پسر خوسه روئیس بلاسکو نقاش و آموزگار طراحی بود. در سال 1895 به آکادمی هنری لا لونخا[8] در بارسلونا جایی که پدرش نیز در آنجا تدریس می کرد، پیوست،. در سال 1897 به مادرید رفت و در آکادمی مادرید به تحصیل پرداخت، سه سال بعد به پاریس نقل مکان کرد و با دوست پاریسی خود به نام مکس ژاکوب[9] آشنا شد، آنها آپارتمان مشترکی داشتند و اکثر آثاری که او می کشید برای گرم کردن خانه کوچکشان سوزانده می شد. در سال 1905 کارهایش مورد توجه لئو[10] و گرترود اشتاین[11] که از مجموعه داران بزرگ آثار هنری در آمریکا بودند قرار گرفت. در همین سال با هنری ماتیس[12] آشنا شد و این آشنایی تا پایان عمرشان پایدار ماند.[13] زندگی هنری پیکاسو را به پنج دوره می توان تقسیم کرد: دوره ی اول دوره ی آبی نام دارد که در بین سال های 1901 تا 1904 آثارش را آفرید و در آن از مجموعه رنگ های سرد به خصوص آبی استفاده می کرد. در دوره دوم که به دوره رُز یا سرخ معروف است بیش از همه رنگ های گرم خصوصاً صورتی و نارنجی در آثارش به چشم می آید، این دوره در میان سال های 1904 تا 1906 شکل گرفت. دوره سوم دوره ای است که تحت تأثیر هنر آفریقایی آثارش را خلق کرد، این دوره که سال های 1907 تا 1909 را در بر می گیرد منجر به خلق دو چهره ی معروف تابلو دوشیزگان آوینیون[14] می شود که با الهام از هنر آفریقایی بوجود آمده است، این تابلو گشایشی بر شکل گیری چهارمین دوره زندگی هنری پیکاسو است، آنچه هنر کوبیسم نامیده می شود. دوره کوبیسم با همکاری پیکاسو و ژرژ باراک[15] در بین سال های1909 تا 1912 قوام می یابد. هدف اصلی در این سبک نمایش اثری واحد در یک لحظه از نقاط دید مختلف می باشد. آخرین دوره هنری پیکاسو دوره سورئالیسم بود، گرچه او همیشه فاصله ی خود را با هنرمندان این سبک حفظ می کرد. وی با این نظریه ی سورئالیست ها که هنر می تواند آنچه را که عقل و منطق از بیان آن عاجز است به تصویر کشد، موافق بود ولی سورئالیست ها همیشه بر این باور بودند که پیکاسو بیش از حد به محیط فیزیکی اطراف خود می پردازد، که این موضوع مانعی برای پروراندن خیالات و اوهام هنرمند می شود. ناگفته نماند که وقوع دو جنگ جهانی و درمیان آن جنگ های داخلی اسپانیا تأثیر عمیق بر بینش هنری پیکاسو داشت. تابلو معروف و عظیم گورنیکا[16] گواهی بر تلخی دید او نسبت به زندگی بشری است. او درنهایت در 8 آوریل 1973 درگذشت.[17]
سالوادو دالی[18]:
سالوادوردالی در 11 مِی سال 1904 در شهر فیگوئرِِس[1] در ناحیه اِمپوردا نزدیک مرز فرانسه در کاتالونیای اسپانیا دیده به جهان گشود. پدرش سردفتری از طبقه متوسط جامعه بود، مُشوِق اصلی او در زندگی هنری مادرش بود. وی در سال 1916 به مدرسه طراحی راه یافت، اولین آشنایی او با هنرِ مدرن به سفری که در تعطیلات به کاداکِس[2] رفته بود، باز می گردد، وی در آنجا به دیدار خانواده رامون پیچُت[3] که یک نقاش محلی بود و سفرهای متعددی به پاریس داشت، رفت. مرگ مادر دالی در فوریه 1921 به گفته دالی بزرگ ترین ضربه روحی وارد شده به او در طول زندگی بود. در 1922 به مادرید رفت و در آکادمی سان فرناندو به تحصیل پرداخت. وی در این سال ها با لوئیس بونیوئل[4] کارگردان مشهور و فدریکو گارسیا لورکا شاعر شهیر آشنا شد. او در سال 1926 اندکی پیش از امتحانات پایانی سال از دانشگاه اخراج شد، در همان سال به پاریس رفت و با پیکاسو ملاقات کرد. دالی سبک های مختلفی را در جوانی تجربه کرد، وی آثار هنرمندانی از سبک های مختلف را تحت مطالعه قرار داد، که از رافائل[5]، ورمیر[6] و بلاثکِث در دوره کلاسیک و باروک تا هنرمندان پیشرو را در بر می گیرد. درسال 1929 در نگارش فیلمنامه ی سگ آندُلوسی اولین فیلم سورئال تاریخ سینما با لوئیس بونیوئل همکاری کرد، وی خود را به عنوان یکی از رهبران جنبش سورئال تثبیت کرد و با خلق تابلو استمرارِ خاطره[7] در سال 1931 یکی از بزرگترین تابلو های مکتب سورئال را آفرید. او در سال 1934 با گالا اِلوار ازدواج کرد. با طرفداری دالی از ژنرال فرانکو در جریان جنگ های داخلی، آندره بِرتون[8] که پایه گذار مرام نامه ی مکتب بود او را رسماً از جنبش اخراج کرد. در سال 1940 در جریان جنگ جهانی دوم به آمریکا مهاجرت کرد و هشت سال در آن کشور به سر برد، و پس از آن بار دیگر به اسپانیا بازگشت. در سال های باقیمانده عمرش به فعالیت های دیگری غیر از نقاشی از قبیل ساخت آگهی تبلیغاتی تلویزیونی، طراحی لوگو، مطالعه پیرامون علوم طبیعی و ریاضیات و هندسه در نقاشی پرداخت. در بین سال های 1960 تا 1974 به بنای موزه و تئاتر دالی مشغول شد که تا میانه های دهه هشتاد نیز همچنان به تکمیل این مجموعه پرداخت. دالی سر انجام در 23 ژانویه 1989 در سن 84 سالگی بر اثر عارضه قلبی در گذشت و در زیر زمین موزه و تئاتر دالی که خود ساخته بود به خاک سپرده شد.[9]
مجسمه سازها:
خوان مارتینِث مونتانیِس[10]:
در 16 مارس 1568 در روستای آلکالا لا رئال[11] واقع در شهر خائن متولد شد. مهارت او در کار با چوب سبب شد که به او لقب خدای چوب[12] را بدهند. واقعگرایی در آثار او مثال زدنی است. وی بیشتر دوره ی تعلیم خود را در سویل و گرانادا سپری کرد و از چهره های شاخص مکتب مجسمه سازی سویل محسوب می شود. استاد اصلی او پابلو دِ رُخاس[13] بود. وی از سال 1588 در سویل مستقر شد. در سال 1635 برای تهیه مدلی از سرِ شاه از سوی دربار به مادرید فراخوانده شد این مدل برای ساخت مجسمه ای که شاه فلیپ چهارم را سوار بر اسب نشان می داد نزد پیترو تاچا[14] پیکره تراش ایتالیایی فرستاده شد. در این سفر بلاثکث نقاش نامی اسپانیایی، پرتره ای از او کشید. از سایر آثار معروف او می توان به مجسمه قدیس جان تعمید دهنده[15] که امروزه در موزه هنری متروپولیتن نگهداری می شود اشاره کرد. از شاگردان نامی او می توان به خوان دِ مِسا[16] مجسمه ساز شهیر کُردوبایی اشاره کرد. مارتینز در جریان طاعون سال 1649 که نیمی از جمعیت سویل را از بین برد در 8 ژوئن درگذشت.[17]
آلونسو بروگِته [1]
نقاش، مجسمه ساز و معمار بزگ اسپانیایی که بیشترین شهرتش بواسطه مجسمه های او است. وی بزرگترین مجسمه ساز عصر رنسانس اسپانیا محسوب می شود. توانایی او در نمایش احساسات پیکره هایش برای بیان خلسه مذهبی و عذاب حاصل از آن بی همتاست. او در سال 1488 در شهر پارِدِس دِ نابا[2] که در پالنسیا واقع است به دنیا آمد. وی فرزند پدرو بِروگِته نقاش نامی بود، از اینرو تعلیمات او تحت نظر پدرش صورت می گرفت. پس از مرگ پدر به ایتالیا سفر کرد و در بین سال های 1504 تا 1527 در آنجا به سر بُرد.[3] در فلورانس و رم با آثار بزرگانی همچون میکل آنژ[4] آشنا شد. الهاماتی که وی از آثار میکل آنژ گرفت سبب آفرینش تابلو سالومه[5] شد. با توجه به نوع پیچ و تاب پیکره ها او در زمره هنرمندان شیوه گرا قرار گرفت. در سال 1518 به اسپانیا بازگشت و به سِمتِ نقاش و مجسمه ساز سلطنتی در دربار شاه چارلز پنجم منصوب گشت. از این دوره به بعد وی خود را به طور کامل وقف هنر مجسمه سازی کرد. آلونسو در سال 1561 در حالیکه بر روی ساخت مقبره ای برای کاردینال تابِرا کار میکرد درگذشت. اثر معروف دیگر او مذبح کالج ایرلندی[6] در سالامانکا است.[7]
فرانسیسکو سالزیلو ای آلکاثار[8]
وی در 21 می سال 1707 در مورسیا متولد شد. فرانسیسکو فرزند نیکولاس سالزیلو[9] مجسمه ساز ناپلی بود و از مجسمه سازان نامی سبک باروک اسپانیا محسوب می شود. همانند بیشتر هم عصران خود در اغلب آثارش به مذهب توجه داشت. او در جوانی به تحصیل در حوزه هنر پرداخت اما در بیست سالگی در پی مرگ پدرش در سال 1727 مجبور به ترک تحصیل و کار در کارگاه مجسمه سازی پدر شد.[10] به سال 1765 آکادمی کوچکی را تأسیس کرد، صدها اثر از او در ناحیه مورسیا و شهرهای همجوار موجود است. در طی جنگ های داخلی اسپانیا از 1936 تا 1939 برخی از آثار او از بین رفت. وی در آثارش اصراری بر ایجاد کشش و پیچ و تاب های اغراق شده برای بیان احساسی از رنج و مذهب نداشت، بلکه تأکید او بر طبیعی جلوه دادن پیکره ها بوده است؛ از اینرو نقش مهمی در گذر اسپانیا از عصر باروک و ورود به عصر روکوکو ایفا کرده است. از آثار معروف او می توان به شام آخر[11]، بوسه یهودا[12] و قدیسه ورونیکا[13] اشاره کرد. امروزه از او به عنوان بزرگترین مجسمه ساز قرن هجدهم اسپانیا یاد می کنند و موزه ای به نام وی در شهر مورسیا وجود دارد. او تمام طول عمر خود را در مورسیا سپری کرد و در 2 مارس 1783 از دنیا رفت.[14]
آلونسو کانو[15]
در 19 مارس 1601 در گرانادا متولد شد. وی در سنین کودکی به یادگیری فنون معماری در نزد پدرش پرداخت. در سیزده سالگی به سویل رفت و در آنجا نقاشی را نزد فرانسیسکو پاچکو فرا گرفت. کانو همچنین مجسمه سازی را نزد خوان مارتینث مونتانیس آموخت. مجسمه ای از دوره فعالیت کانو در سویل باقی نمانده است. پس از دوئلی که با یانو ای والدس[16]نقاش سویلی انجام داد و او را مجروح ساخت به مادرید گریخت و در آنجا پادشاه فیلیپ چهارم او را به عنوان نقاش و معمار سلطنتی استخدام کرد، به سبب موقعیتی که داشت با تنی چند از استادان رنسانس ایتالیا آشنا شد، این تأثیر سبب خلق یکی از بزرگترین آثار او یعنی تابلو معجزه در چشمه[17]شد.[18] کانو در 1644 به اتهام قتل همسرش مجبور به گریز از مادرید شد، ابتدا به والنسیا گریخت و بعد در 1652 به گرانادا بازگشت. اوج خلاقیت خود را در معماری و نقاشی مجسمه سازی در کلیسای جامع آن شهر اجرا کرد. این هنرمند یکی از بداقبال ترین هنرمندان اسپانیا در خصوص بقای آثارش است چراکه بسیاری از تابلو ها و مجسمه های او در طول انقلاب و جنگ از بین رفت. این هنرمند تند مزاج که لقب میکل آنژ اسپانیا را با خود یدک می کشید د ر سال 1667 در گذشت.[19]
خوان میرو[1]
در 20 آوریل 1893 در بارسلونا متولد شد این نقاش و مجسمه ساز شهیر، فرزند یک پدر ساعتساز و یک مادر طلاساز است. هنر در میرو خیلی زود شکوفا شد. برخی از نقاشی های او که امروزه موجود است مربوط به سال 1901 یعنی زمانی که تنها هشت سال سن داشت می شود. او با پیوستن به مدرسه هنرهای زیبای بارسلونا تحصیل در این زمینه را تا سال 1910 ادامه داد، در این مدت وی تحت تعلیم استادانی از جمله مودست گورخِل[2] و ژوزِپ پاسکو[3] قرار گرفت. پس از غلبه بر تب تیفوئید که در سال 1911 دامنگیرش شد تصمیم گرقت تا زندگیش را وقف نقاشی کند و به این منظور به عضویت مدرسه هنر های زیبای لونخا در بارسلونا در آمد. اولین نمایشگاه انفرادی از آثارش را در سال 1918 در گالری دالمائو[4] برپا کرد. آثار او تا سال 1920 . پیش از سفرش به پاریس بیانگر گرایشاتی متفاوت در اوست. استفاده از رنگ های خالص و درخشان خاص فوویست[5]، فرم ها و شکل های سبک کوبیسم، تأثیر پذیری از هنر فولکولوریک کاتالان و فرسک های رومی موجود در کلیساها از شاخصه های آثار اوست. وی با سفرش به پاریس تحت تأثیر هنرمندان سورئال به این سبک گرایش پیدا کرد. در 1928 با گروهی از سورئالیست ها نمایشگاهی در گالری پی یِر بر پا کرد. میرو در هنر سورئال نیز با احترام کامل به ایده های گروه، سبک و کیفیت خاص خود را داشت. در سال های 1929 و 1930 میرو بیشتر بر روی آثار کولاژ[6] متمرکز شد، این مسئله مقدمه ای بر پرداخت وی روی مجسمه های سورئال بود. او در طول عمرش سبک هایی از جمله فوویسم، رئالیسم جادویی و سورئالیسم را تجربه کرد. وی در سال 1980 مدال طلای هنرهای زیبای اسپانیا را کسب کرد و سه سال بعد در 25 دسامبر 1983 بر اثر بیماری قلبی درگذشت.[7]
کارگردانان
آلخاندرو آمِنابار
در 31 مارس 1972 در سانتیاگو (شیلی) از پدری شیلیایی و مادری اسپانیایی متولد شد. یک سال پس از تولدش به همراه خانواده به اسپانسا مهاجرت کرد. او در دانشگاه مادرید در رشته سینما تحصیل می کرد که به طور ناگهانی دانشگاه را رها کرد. کار خود را با فیلم کوتاه Himeoptero در سال 1992 آغاز کرد و اولین موفقیت او در عرصه سینما فیلم Thesis بود که در سال 1996 ساخته شد. سپس به ساخت فیلم چشمهایت را باز کن[8] پرداخت. اولین تجربه خارجی زبانِ او فیلم دیگران[9] با بازی نیکل کیدمن بود. از ویژگی های شاخص این کارگردان نوشتن موسیقی های متن فیلم هایش است و علاوه بر نگارش فیلمنامه های خود با چند کارگردان دیگر نیز در این خصوص کار کرد. مهمترین فیلم این کارگردان فیلم دریای درون[10] با بازی خاویر باردم[11] است، این فیلم توانست جایزه منتخب هیئت داوران در جشنواره سال 2004 ونیز و جایزه بهترین فیلم خارجی زبان را در مراسم اسکارِ همان سال بدست آورد. آخرین فیلم این کارگردان جوان و مطرح اسپانیایی فیلم Agora است. از دیگر افتخارات او کسب هفت جایزه گویا در بخش های مختلف فیلمسازی و همینطور یک بار انتخاب او به عنوان کارگردان سال اروپا را می توان نام برد.[12]
در 25 سپتامبر سال 1949 در شهر کوچک کالثادا دِ کالاترابا[13]از ایالت کاستیا لا مانچا متولد شد. بزرگترین وشناخته شده ترین کارگردان نسل خود در اسپانیا به شمار می آید. او علاوه بر گارگردانی و فیلمنامه نویسی به نگارش کتاب هایی نیز پرداخته است. زمانی که تنها هشت سال داشت به همراه خانواده اش به اِکستِرِمادورا مهاجرت کرد، خانواده او رابهامیداینکه روزی کشیش شود به یک مدرسه مذهبی روانه کرد اما در کاسِرس به غیر از مدرسه یک سینما نیز وجود داشت که پدرو بیشتر اوغاتش را در آنجا سپری می کرد، او اظهار داشت که سینما به او چیزهایی یاد داده که هیچ کشیشی توانایی آن را نداشته است. آلمادوار در آن دوره به شدت تحت تأثیر کارگردانانی ازجمله لوئیس بونیوئل، آلفرد هیچکاک، فدریکو فلینی و اینگمار برگمان قرار گرفت. درحالی که تنها هدفش تحصیل در رشته سینما بود در شانزده سالگی کاسرس را به مقصد مادرید ترک کرد، اما مشکلات مالی و فشار فرانکو بر مدرسه ی ملی سینما موانع سختی در راه او بودند. آلمادوار برای گذران زندگی فعالیت های مختلفی را در مادرید در پیش گرفت اما برای تهیه یک دوربین سوپر هشت نیاز به شغلی تمام وقت داشت به همین دلیل در شرکت مخابرات اسپانیا شغلی برای خود یافت و دوازده سال به کار در آن شرکت مشغول شد.[14] در اوایل دهه هفتاد باگروه تئاتری به نام گولیاردوس[15] همکاری کرد و به نگارش نمایشنامه برای این گروه پرداخت و با دوربین خود فیلم هایی از فعالیت های این گروه تهیه کرد. اولین فعالیت های سینمایی آلمادوار همزمان با مرگ فرانکو بود و این موضوع فضای مناسبی را در حوزه سینما برای او فراهم کرد. از سال 72 تا 78 چندین فیلم کوتاه ساخت و اولین فیلم شانزده میلیمتری بلندش را در سال 1980 ساخت که از درآمد این فیلم توانست بودجه فیلم های بعدی خود را تأمین کند، در فاصله این فیلم تا سال 99 یازده فیلم دیگر ساخت تا در این سال با خلق شاهکارش فیلم همه چیز درباره مادرم[16] به شهرت جهانی رسید و تقریباً تمام جوایز معتبر را با آن کسب کرد، از افتخارات این فیلم می توان به جایزه بهترین فیلم خارجی زبانِ اسکار، نخل طلایی بهترین کارگردانی جشنواره کن، بهترین فیلم و فیلمنامه در جایزه بَفتا، بهترین فیلم خارجی زبان در جوایز گولدن گلوب، جایزه بهترین فیلم خارجی زبان جوایز سزار و همینطور هفت جایزه در مراسم گویای سال 99 اشاره کرد. عصر طلایی آلمادوار با این فیلم آغاز و تا به امروز ادامه یافته است؛ در سال 2002 فیلم با او حرف بزن[17] را ساخت که این فیلم توفیقات زیادی در جشنواره ها پیدا کرد. تربیت بد[18] در سال 2004، بازگشت[19] در 2006 و آغوش های شکسته[20] در 2009 از دیگر کارهای مشهور او در این سال ها محسوب می شوند. آخرین اثر او پوستی که در آن زندگی می کنم[21] در سال 2011 در هجده بخش مختلف در جوایز گویا نامزد شد و جایزه ی بهترین فیلم خارجی زبان را در بفتا از آن خود کرد. وی در سال 2001 به عضویت افتخاری آکادمی علمی-هنری آمریکا درآمد.[22]
لوئیس بونیوئل
در فوریه سال 1900 در کالاندا[1] واقع در شهر تروئل [2] متولد شد. در چهار ماهگی به همراه خانواده اش به ساراگوسا نقل مکان کرد و سال ها بعد در آنجا وار کالج دِل سالوادور شد و تحت تعلیمات مسیحی قرار گرفت. به سال 1917 در مادرید وارد دانشگاه شد و با دالی و لورکا مثلث معروفی را تشکیل دادند. ابتدا در رشته کشاورزی و پس از آن در مهندسی صنایع به تحصیل پرداخت و سرانجام به رشته فلسفه گرایش پیدا کرد. در سال 1925 به فرانسه سفر کرد و در آنجا به عنوان منشی در یک دفتر فیلمسازی مشغول به کار شد. بین سال های 1926 تا 1928 در چند فیلم فرانسوی به عنوان گارگردان همکاری کرد و یک سال بعد با ساخت فیلم هفده دقیقه ای سگ آندُلسی ورودی ناگهانی در تاریخ سینما داشت و بستر مناسبی را برای ورود او به محافل سورئالیت های فرانسه که این فیلم عمیقاً در آنها اثر کرده بود فراهم آورد. کار بعدی او در فرانسه عصر طلایی[3] نام گرفت، پس از آن به اسپانیا رفت و مستند زمین بدون نان[4] را ساخت. بونوئل به فعالیت های خود در مکزیک و ایالات متحده ادامه داد، از آثار موفق او می توان به بیریدیانا[5] که موفق به کسب نخل طلا در سال 1961 شد و تیریستیتا[6] که نامزد اسکار بهترین فیلم خارجی در سال 1970 بود، اشاره کرد، او دو بارِ دیگر نیز نامزد دریافت این جایزه در سال های 73 و 78 شد و در طول 48 سال فیلمسازی بیش از سی فیلم ساخت. از دیگر فیلم های شناخته شده او می توان به ملک الموت[7] اشاره کرد که در جشنواره کن 1962 حضور داشت، همینطور کسب جوایزی از جشنواره ونیز و برلین سبب شده است که بسیاری لوئیس بونوئل را بزرگترین کارگردان تاریخ سینمای اسپانیا بدانند. پدر سینمای سورئال در 29 ژولای 1983 درگذشت.[8]
گارسیابرلانگا[9]لوئیس
لوئیس گارسیا برلانگا مارتی، در12 ژوئن 1921در والنسیا به دنیا آمد و در جوانی تصمیم گرفت فلسفه بخواند، اما در 1947 به انستیتوی تحقیقات سینمایی در مادرید پیوست. در جوانی به عضویت ارتش اسپانیا در آمد تا از اعدام پدرش که دارای بینش جمهوری خواهانه بوده جلوگیری کند. در1951 با کارگردانی فیلم زوج خوشبخت[10] کار خود را به عنوان کارگردان آغاز کرد. او در این فیلم با خوان آنتونیو باردم همکاری کرد. این زوج سینمایی از بازآفرینان سینمای اسپانیا پس از جنگهای داخلی محسوب می شوند. دسته ای از آثار آنها بخش ماندگاری از تاریخ سینمای اسپانیا را می آفریند. فیلمهایی همچون خوش آمدید آقای مارشال[11] و جلاد[12] تسلط او بر سینمای سیاسی اجتماعی را نشان می دهد. توانایی او در دور زدن سانسورها در دوره ی دیکتاتوری فرانکو سبب شد تا در آن زمان پروژه ای جسورانه همچون معجزات در پنجشنبه ها را بیافریند. او با زبانی طنز وقایع تلخ دیکتاتوری را بیان می کرد و این مسئله به او کمک می کرد تا از گزند سانسورها مصون بماند. در سال 1968به عنوان رئیس داوران هجدهمین جشنواره ی برلین انتخاب شد. در سال 1993برای فیلم همه به طرف زندان برنده ی جایزه ی گویا در بخش بهترین کارگردانی شد. دیگر فیلم مطرح او پلاسیدو[13] در سال 1961 کاندید دریافت اسکار بهترین فیلم خارجی شد. وی جوایزی از جشنواره های کن، مونترال، برلین و کارلواری به دست آورد. او در چهار فیلم نیزبه عنوان بازیگر نقش آفرینی کرده است و در نهایت در 13 نوامبر 2010در گذشت. قضاوت در سه جشنواره ی ونیز، برلین و کن در چهار دوره ی مختلف حکایت از بینش عمیق سینمایی او دارد.[14]
معماران
در پانزدهم سپتامبر سال 1739 در مادرید متولد شد. وی در کنار بِنتورا رودریگث[1] از بهترین معماران دوره نئوکلاسیک اسپانیا محسوب می شود. بیانوئِوا کار خود را نزد برادرش که نه تنها پشتیبان او بلکه معلم او نیز بود، آغاز کرد و زمانی که تنها یازده سال داشت وارد آکادمی سلطنتی هنرهای زیبای سان فرناندو شد.[2] در سال 1758 برای تکمیل تحصیلات به رم سفر کرد و در سال 1765 دوباره به اسپانیا بازگشت، یک سال بعد به کردوبا و گرانادا سفر کرد و در آنجا به طراحی آثار بجای مانده از اعراب پرداخت که حاصل این طراحی ها را در سال 1804 منتشر کرد. به سال 1777 چارلز سوم به او پیشنهاد داد تا به عنوان معمار مخصوص شاهزاده مشغول به کار شود، از آن زمان به بعد بیانوئِوا تا پایان عمر در خدمت خانواده سلطنتی باقی ماند. شاهکار او بدون شک مجموعه بناهای پرادو است، که موزه مشهور پرادوی امروزین نیز در پیرامون آن واقع است، احداث این بنا در سال 1785 آغاز شد و در زمان معماری بیانوئِوا دو سال به طول انجامید، اما در گذر سالیان دراز بخش هایی به آن اضافه شد؛ از بناهایی که در مجموعه پرادو به دست او ساخته شد می توان به موزه و مدرسه ی تاریخ طبیعی پرادو اشاره کرد. این معمار بزرگ در 22 آگوست 1811 درگذشت.[3]
خوان د اِرِرا[4]
معمار، ریاضیدان و هندسه دان اسپانیایی در سال 1530 در مورِیان[5] کانتابریا به دنیا آمد . وی در اوج قله معماران دوره رنسانس اسپانیا قرار گرفت . سبک اِرِریان[6] که برگرفته از کار ها و نام او بود بعد از مرگش در اسپانیا حدود یک قرن باقی ماند. سبک وی نمایانگر معماری امپراتوری شاه فیلیپ و جانشینان اوست. در دوره رنسانس دانش وسیع اِرِرا در خصوص مباحث مختلف ستودنی بوده و گفتار های او درباره فرم مکعب بیانگر تسلطش بر مباحث هندسی است. وی در بهار 1548 تحصیلاتش را در دانشگاه وایادولید به پایان رساند. در سفری سه ساله به ایتالیا، آلمان و هلند در اکتبر همان سال پرنس فیلیپ را که بعد ها به مقام شاهی رسید، همراهی کرد. در1553 به ایتالیا بازگشت و در خدمت چارلز پنجم در آمد. وی در این دوران در جنگ های فلاندر شرکت کرد و پس از مرگ چارلز ، در سال 1558 به خدمت فیلیپ دوم در آمد . به سال 1563 به پیشنهاد فیلیپ با خوان باتیستا دِ تولِدو همکاری کرد تا مجموعه بنای اسکوریال [7]را که از 2 سال پیش شروع به ساختنش کرده بودند، به سرانجام برساند . زیبایی این بنا به گونه ای بود که پادشاه از آنجا به عنوان قصری برای خدا و خانه ای کوچک برای خودش یاد می کرد که بیانگر تکبر فیلیپ دوم و مایه فخرش بود. این مجموعه شامل صومعه ، کلیسا ، مقابر سلطنتی و یک قصر می باشد. از دیگر آثار او می توان به آلکاثار[8] در تولدو و قصر آرانخوئز[9] اشاره کرد که این قصر تا قرن 18 تکمیل شد . ارِرا در نهایت در 15 ژانویه 1597 در گذشت .[10]
آنتونیو گائودی[11]
در سال 1852 در رئوس[12] متولد شد . تحصیلات ابتدایی خود را در تاراگونا[13] سپری کرد و در سال 1869 برای ادامه تحصیل به مدرسه عالی معماری بارسلونا رفت. در دانشگاه چندان دانشجوی درخشانی نبود ولی سرانجام در سال 1878 موفق شد تا مدرک خود را بگیرد . اولین کارهای او در همان سال های تحصیل در دانشگاه شکل گرفت . وی در پروژه ای مشترک به همراه دوست قدیمی اش جوزپ فونتسر[14] برای توسعه پارک لاثیوتادِیا[15] همکاری کرد. برای این پروژه گائودی در بین سال های 1873 تا 1882 یک دروازه ورودی با نرده های اطراف آن و همینطور یک فواره طراحی کرد. بعد از فارغ التحصیلی پروژه هایی همچون مبلمان برای خانه ها و یا ساخت پستِ لامپ را به انجام رساند. پروِژه های عمده اولیه او شامل کاسا بیرنس[16]، ویلای ال کاریثیو[17]در شمال اسپانیا واقع در منطقه کومیاس[18] می باشد .گائودی در طول سال های فعالیتش دوره های متفاوتی را تجربه کرد و در بخشی از این سال ها ، وی تحت تاثیر هنر خاورمیانه و خاور نزدیک ، بناهایی را خلق کرد، استفاده از سرامیک در این دوره از ویژگی های اوست. دو بنای ذکر شده شامل این دوره می شود. بعد از آن نوبت به دوره ای میرسد که گائودی با تاثیر از هنر گوتیک ، به خلق آثارش پرداخت و به نوعی سبک نئوگوتیک را در اسپانیا بنا نهاد. بناهایی همچون کالج لاس ترسیاناس[19] و کاخ اسقف ها[20] را مربوط به این دوره است. اما در دوره ای دیگر که گائودی به سبک خاص خود رسید بود سعی داشت با الهام از اشکال موجود در طبیعت آنها را در بنای ساختمان های خود جای دهد . بنا های زیادی همچون کاسا میلا[21] ، کاسا باتیو[22]، کاسا کالبِرت[23] و پارک گوئل[24] از این سبک معماری گائودی نشأت می گیرد. پارک گوئل به سفارش اوزبی گوئل[25] که گائودی طی سال های طولانی برای او بناهای زیادی ساخته بود، طراحی شد. بنای کاسامیا به عقیده متخصصین ، بهترین معرف برای سبک خاص گائودی و بهترین بنای غیر مذهبی او به حساب می آید . پشت بام این خانه به صورت موزه ایی است که در آن دودکش ها و مجسمه ها به زیباترین شکل به تزیین آن کمک کرده اند. اما بی شک خارق العاده ترین بنای ساخته شده توسط او کلیسای ساگرادا فامیلیا[26] محسوب می شود. گائودی از سال 1883 در زمان قبول مسئولیت برای ساخت این بنا، 31 سال بیشتر نداشت که کار بر روی این بنا را شروع کرد و تا سال های آخر عمرش یعنی 10 ژوئن 1926 بر روی آن کار کرد. این کلیسا دارای برج های متعدد و دروازه های زیادی است که با مجسمه های فراوانی تزیین شده است، انتظار می رود که تکمیل نهایی این کلیسا تا سال 2026 به طول بیانجامد، زیبایی خیره کننده این بنا به نمادی برای شهر بارسلونا تبدیل شده است.[27]
خوان باتیستا د تولِدو[1]
سال و محل دقیق تولد او هنوز به قطعیت نرسیده است، حدود سال 1515 در تولدو یا مادرید به دنیا آمده است. وی در عصر رنسانس در ایتالیا آموزش دید و مانند سایر معماران آن دوره به کارهای نظامی می پرداخت. وی فعالیت معماری خود را در رم آغاز کرد و در بین سال های 1534 تا 1541 نزد میکل آنژ کار کرد . او به در خواست پاپ پل سوم نما و حیاط پالازو فانسه[2]را تکمیل نمود. بعد از آن تحت نظر آنتونیو داسانگالای جوان در اجرای بنا های فورتالِثا دا باسو[3] در فلورانس و باسیلیکای سن پیتر در رم شرکت کرد. خوان باتیستا شخصیتی بسیار مرموز و معماگونه داشت، آنگونه که وی را در فلورانس به نام خوان باتیستا دِ آلفونسیس می شناختند. مشهورترین و شناخته شده ترین کار وی اسکوریال است که در ساخت آن خوان دِ اررا نیز به او یاری رساند . وی در ناپل بنا هایی را طراحی یا بازسازی نمود، از جمله آن ها کلیسای سنت جیاکومو دِگلی اسپاگنولی[4]، میدان باستیونس[5]، دژ سانت المو[6]و استرادا دی تولدو[7] که از سال 1870 استرادا دی روما[8] نام گرفت را می توان برشمرد. در مادرید نمای کلیسای د لاس دسکالزاس رئالس[9] را ساخت و چندین بنای معماری دیگر نیز در گذرگاه های عمومی این شهر احداث کرد. وی تا زمان مرگش تا سال 1567 بر روی بنای اسکوریال کار کرد، این بنا توسط خوان دِاررا در سال 1584 به پایان رسید .[10]
سانتیاگو کالاتراوا معمار، رجسمه ساز و مهندس سازه های شهری، در 28جولای سال 1951در بنیمامت[12] نزدیک والنسیا به دنیا آمد. وی در خانواده ای متمول دیده به جهان گشود. خانواده ی او در زمان دیکتاتوری ژنرال فرانکو به صادرات محصولات کشاورزی می پرداختند که به این خاندان وجهه ای بین المللی می بخشید و این موضوع در آن دوره ی اختناق، بسیار نادر بود. وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در والنسیا سپری کرد. او از 8 سالگی به مدرسه ی هنر و صنایع دستی پیوست و فعالیت در خصوص نقاشی و طراحی را آغاز نمود. زمانی که 13سال داشت با حمایت خانواده برای پیگیری تحصیلاتش به پاریس و پس از آن به سوئیس سفر کرد. بعد از مدتی تحصیل در رشته ی بوم شناسی، به والنسیا بازگشت و در دانشکده ی پلی تکنیک والنسیا مشغول به تحصیل شد و در آنجا مدرک معماری خود را دریافت کرد و بعد از آن در انستیتوی تکنولوژی فدرال سوئیس در شهر زوریخ دکترای خود را در سال 1979در رشته ی مهندسی شهرسازی اخذ کرد. وی در این زمان با یک دانشجوی رشته ی حقوق در دانشگاه آشنا شد که سرانجام به ازدواج آنها با یکدیگر انجامید. بعد از پایان تحصیلات برای مدتی پروژه های کوچکی همچون ساخت سقف برای کتابخانه و یا طراحی ایوان برای اقامتگاههای خصوصی را در سمت دستیار، برای دانشگاه زوریخ به انجام رسانید.
اولین پروژه ی قابل اعتنای او در مناقصه ای بود که سال 1983برگزار شد. وی در آن طرحی مناسب برای ایستگاه اشتادل هوفن[13] زوریخ پیشنهاد داد و به این ترتیب اولین کار عمده ی خود را به عهده گرفت و دفتری در زوریخ برای خود تاسیس کرد.
در سال 1984 نیز رقابت برای طراحی ساخت پل باچ دِ رود[14] در بارسلونا را برد که برای بازی های المپیک در بارسلونا در سال 1992باید آماده می شد. این سازه سرآغاز ساخت پل هایی است که بعدها او را به شهرتی بین المللی رساند.
از دیگر پل های او میتوان به پل آلامییو[15] در سویل، پل لوسیتانیا [16] در مریدا، پل اُنداروا[17] پل پیاده روی کامپو بولانتین [18] در بیلبائوو پل آلامدا[19] در ایستگاه زیرزمینی والنسیا اشاره کرد. وی در فازی جدید پروژه هایی به مراتب بزرگتر را به عهده گرفت که از آن جمله می توان مرکز خرید بی سی ای[20] در تورنتو(1987-1992)، ایستگاه راه آهن و فرودگاه لیون ساتولاس[21] در فرانسه و اپراخانه تنریف در جزایر قناری(1991-2001) را نام برد. مجموعه شهرک علوم و فنون والنسیا کاری بی نظیر از این معمار است که اوج تسلط او بر هنر و مهندسی را نشان می دهد. وی با توجه به آناتومی انسان و الهام از طبیعت و ترکیب آن با ریاضیات و مهندسی بناهای مختلفی را در این شهرک ساخته است، از جمله افلاک نما، موزه ی علم، کاخ هنر، برج مخابراتی و برخی سازه های دیگر همچون کتابخانه، رستوران، سینما، تالار کنفرانس و پیاده روهای معروف آن و همین طور پارکینگ.از دیگر بناهای او ایستگاه شرقی راه آهن لیسبون (1993-1998)الحاقاتی به مجموعه موزه هنر میلواکی در آمریکا و برج مارپیچ 54 طبقه در مالموسوئد می باشد. وی جوایزی همچون مدال طلای انجمن مهندسان سازه، در سال 1992 و مدال طلای موسسه ی معماران آمریکا را در 2004به دست آورده است.[22]
موسیقی
پابلو کاسالس[1]
پابلو کاسالس یکی از بزرگترین آهنگسازان و نوازندگان ویولن سل قرن بیستم است. وی همچنین یکی از معترضین به حکومت دیکتاتوری ژنرال فرانکو نیز محسوب می شود. نام اصلی او پائو کاسالس دفیلو[2] بود و در اِل بندرِی[3] واقع در کاتالونیا در 29 دسامبر سال 1876 دیده به جهان گشود. پدر او نوازنده اُرگان در کلیسای محلی بود. کاسالس در چهار سالگی شروع به نواختن پیانو کرد، در پنج سالگی به گروه کُر کلیسا پیوست و یک سال بعد به ساخت آهنگ به همراه پدرش مشغول شد و در سن نه سالگی بر دو ساز ویولن و ارگان تسلط یافت. آشنایی و علاقه وی به ساز ویولن به زمانی که یازده سال بیشتر نداشت باز می گردد. پدر او دوست داشت تا پابلو نجاری بیاموزد و مادرش دوست داشت تا او در مدرسه موسیقی بارسلونا ثبت نام کند؛ ولی پابلو تنها علاقه اش نواختن ویولن سل برای خودش بود. از میان افرادی که بر کاسالس تاثیر گذاشتند، می توان به آهنگساز اسپانیایی ایساک آلبنیث[4] اشاره کرد. وی پس از آنکه به نواختن پابلو گوش کرد، معرفی نامه ای برای او نوشت تا نزد کنت گیلرمو دِ مورفی ، منشی ملکه اسپانیا یعنی ماریا کریستین برود. در سال 1894 کاسالس به مادرید سفر کرد و کنسر ت هایی برای ملکه و دربار به اجرا در آورد. او با برگزاری کنسرت های تکنوازی در پاریس، به سال 1899 کار خود را توسعه داد. به سال 1890 کاسالس مجموعه ای از باخ که برای ساز ویولن سل تنظیم شده بود را یافت. این موسیقیدان جوان 12 سال به تمرین قطعات این مجموعه پرداخت و بعد از آن در اجراهایی خیره کننده ای آن ها را برای جهانیان به یادگار گذاشت. ماندگارترین اجراهایی که از او باقی مانده مربوط به اجرای همین قطعات است. کاسالس از اجرا در کشور هایی که معتقد بود حکومت های آنها سرکوب گر هستند خودداری می کرد، از اینرو با وجود درخواست از اجرا در کشور هایی همچون ایتالیا، آلمان و شوروی، خودداری می کرد . پس از به قدرت رسیدن فرانکو در جنگ های داخلی کاسالس اعلام کرد که تا زمان حضور فرانکو هرگز به اسپانیا باز نخواهد گشت و در فرانسه زندگی کرد و تا سال 1946 هر از گاهی کنسرت هایی در آنجا برگزار می کرد . او همیشه بعد از اجراهایش ، یک قطعه محلی مربوط به موسیقی منطقه کاتالونیا به نام آواز پرندگان (song of the bird)را اجرا می کرد. وی به پورتوریکو رفت و در آنجا مدرسه موسیقی خودش را تاسیس نمود. او همچنین از اجرا در کشور هایی که دیکتاتوری فرانکو را به رسمیت می شناختند، خودداری می کرد و تنها یک بار این عهد خود را شکست و آن هم اجرا در کاخ سفید برای رئیس جمهور جان اف کندی بود. کاسایس الهامات خود را از میان مردم می گرفت و آن را در نوای سازش و سکوتش منعکس می کرد. وی در 23کتبر 1973 در پورتوریکو در گذشت. از او در طول حیاتش اجراهای زیادی از آهنگسازان بزرگی همچون برامس ، بتهوون ، شومان ، شوبرت ، هایدن و مندلسون باقی مانده است. یکی از قطعات مشهوری که خودش نوشته ، قطعه ال پسِبره[5] می باشد که آن را در سازمان ملل نیز اجرا کرده است .[6]
پلاسیدو دومینگو[7]
خوزه پلاسیدو دومینگو امبیل در 21 ژانویه 1914 در مادرید به دنیا آمد. پدر و مادر او خواننده بودند. در 1846 والدین او به یک کمپانی زارزوئلا[8] ( نوعی تئاتر اسپانیایی که در آن دیالوگ ها به صورت موزیکال و همین طور گفتاری معمولی اجرا می شوند.) پیوستند، به همین دلیل مجبور به سفر به مکزیکوسیتی و اقامت در آن شهر شدند. دومینگو شروع به یادگیری نواختن پیانو کرد و همین طور در کنسرواتوار ملی، به یادگیری رهبری ارکستر نیز پرداخت. وی در شانزده سالگی با یک دانشجوی پیانو آشنا شد و با او ازدواج کرد. سال 1957 در همان کمپانی که پدر و مادرش در آن مشغول بودند، به خوانندگی سبک باریتون[9] (صدایی میانه، بین تنور و باس در صدای مردان) پرداخت و همین طور در تولید بانوی زیبای من، بدون وقفه 185 بار بر روی صحنه رفت. در سال 1959 برای اپرای ملی امتحان داد؛ وی قصد داشت تا در سبک باریتون به فعالیت بپردازد ولی از او خواسته شد تا قطعه هایی در سبک تنور اجرا کند. به خوانندگان جوانِ تنور یاری برساند اجرای وی سبب شد تا به عنوان نقش دوم تنور انتخاب شود. همچنین برای کسب درآمد بیشتر، به نواختن پیانو در برنامه های تلویزیونی و کمپانی های باله پرداخت. وی از سال 1960 شروع به اجرا در نقش های اصلی کرد و به این ترتیب در مسیر ترقی و صعود قرار گرفت. در سال 1961 در شخصیتِ اصلی اپرای la Traviata در نقش آلفردو بازی کرد و همچنین اجرا در اپرای شهری دالاس را به عهده گرفت. به سال 1962 قراردادی شش ماهه با تئاتر ملی عبری منعقد کرد، اما این قرارداد سبب شد تا دو سال دیگر نیز در اسرائیل به اجرا بپردازد. او در این دو سال و نیم بیش از 280 اجرا را در دوازده نقش ایفا کرد. بعد از ترک اسرائیل در اپرای نیویورک استخدام شد و در چندین نسخه تلویزیونی اپراهای مختلف نیز حضور پیدا کرد . در دهه 1990 با اجراهای سه نفره موفقی به همراه لوچیانو پاواراتی و خوزه کارراس[10] به اوج قله موفقیت حرفه ای خود رسید. در 1996 کارگردان هنری اپرای واشنگتون شد؛ این سمت را همچنین در 1998 برای اپرای لوس آنجلس نیز به دست آورد.[11] دومینگو تاکنون بیش از 134 نقش مختلف را در بیش از 3500 اجرا بر عهده داشته که در تاریخ اپرا بی نظیر است. از او بیش از 100 اپرای کامل ضبط شده است. این موضوع به سبب انعطاف فوق العاده صدای اوست که می توانست طیف وسیعی از نقش ها را اجرا کند. قدرت بازیگری او نیز در موفقیت او تاثیر به سزایی دارد. او دوازده جایزه گرمی را تاکنون به دست آورده و همینطور در بلوار هالیوود ستاره ای را به خود اختصاص داده است.[12] از اجراهای به یاد ماندنی او می توان به اجرای سه نفره او در افتتاحیه جام جهانی فوتبال 1990 در رم که در سال 1994 در لس آنجلس و 1998 در پاریس و 2002 در یوکوهاما نیز تکرار شد، اشاره کرد. همچنین اجرای او در سال 2001 در استادیوم یانکی برای یادبود از قربانیانِ حادثه تروریستی 11 سپتامبر نیز از دیگر اجراهای به یاد ماندنی زنده او به شمار می رود .[13]
ویکتوریا د لوس آنخلس لوپز گارسیا، در یکم نوامبر سال 1923 در بارسلونا متولد شد. زمانی که در مدرسه مشغول به تحصیل بود، نواختن پیانو و گیتار را آموخت و به تمرین آواز نیز پرداخت. بعد از آن برای تکمیل آموزش های خود در خصوص پیانو و آواز، به کنسرواتوار دلیثه[2] در بارسلونا پیوست. وی دوره ای را که طی شش سال باید می گذراند، در سه سال سپری کرد و در سن هجده سالگی با نتایج بسیار عالی فارغ التحصیل شد. تحصیلات به او کمک کرد تا به بینش وسیعی در خصوص موسیقی عصر باروک و رنسانس دست یابد. او فعالیت حرفه ای خود را در سال 1945 با اجرای نقش اصلی اپرای عروسی فیگارو آغاز کرد و اولین موفقیت بین المللی او پیروزی در رقابت های بین المللی خوانندگی ژنو در سال 1947 بود. در 1949 اولین حضور خود را در اپرای پاریس تجربه کرد و طی دو سال ، اجراهایی در سالزبورگ، لندن و ایالات متحده به انجام رساند. در 1951 در نیویورک مشغول بود و در 1952 در بوینس آیرس به ادامه فعالیت پرداخت و به یکی از محبوب ترین چهره های اپرای آرژانتین بدل شد؛ و به علت همین تعلق خاطر، چندین بار تا سال 1979 به این کشور سفر کرد و به هنرنمایی پرداخت. بین سال های 1950 تا 1956 چندین اجرا در میلان برگزار کرد. او نقش مارگارت را که بیشتر به خاطر آن در جهان معروف شده بود، در اکثر این کشور ها اجرا کرد؛ و از اولین چهره های اپرای اسپانیا به شمار می رود که از او اپرای کاملی ضبط شد. او نقش های متفاوتی از جمله donna anna ، manon ، Nedda ، Desdmona ، Mimi و Violetta را در اپراهای مختلف به عهده گرفت. دهه 1950 و اوایل 1960 سال های موفقیت ویکتوریا محسوب می شود . از اجرا های به یادماندنی او ، اجرای زنده در سن شصت و هشت سالگی در مسابقات المپیک سال 92 بارسلونا را می توان نام برد .او در 15 ژانویه سال 2005 ، بر اثر نارسایی قلبی در سن 81 سالگی ، در بارسلونا درگذشت. حاصل قراردادی که با شرکت صفحه پرکنی emi در سال 1948 امضا کرد و به مدت سی سال به طول انجامید، ضبط 21 اپرای کامل و 25 قطعه انفرادی بود.[3]
پاستورا پاوون کروز[5] معروف به لانینا دِلوس پینِس، در 10 فوریه 1890 در سویل متولد شد. او معروف ترین خواننده سبک فلامینکو جهان و اسپانیا در قرن بیستم محسوب می شود. این سبک در خانواده او کاملا ریشه دار بود. آرتور و توماس ، دو برادر او خوانندگان فلامینکو بودند و برادرزاده او نیز که اسمش آرتورو بود، اولین نوازنده پیانو به سبک فلامینکو محسوب می شود. او خوانندگی در بین مردم را از سن هشت سالگی آغاز کرد و از این رو در کافه های مختلفی به اجرای برنامه پرداخت. نام مستعاری نیز که به آن معروف شد و هیچ وقت هم آن را نمی پسندید، از یکی از ترانه هایی که در این کافه ها، در مادرید می خواند، برای او باقی ماند که به معنای دختر شانه هاست.
Peinate tu con mis peines
Mis peines son de canela
او هیچ وقت خواندن و نوشتن را نیاموخت. خانواده ی او در مضیقه شدید مالی بودند و بنابراین او از هشت سالگی به طور مستمر به کار خوانندگی مشغول بود. بعد از سویل، وی خوانندگی را در مادرید و بیلبائو ادامه داد. در بیلبائو به خاطر سن کمش اجازه نداشت تا در محل های عمومی آواز بخواند؛ بنابراین مدتی را به عنوان مدل، نزد ایگناسیو زولوآگا[6] نقاش کار کرد. بعد از بازگشت به آندُلس، برنامه هایی را در رستوران ها و کافه های شهرهای خِرِز[7]، سویل و مالاگا اجرا کرد. در 1910 برای اولین بار صدای او ضبط شد و در سال 1920، تئاتر رومئا وی را با حقوق بالایی به استخدام خود درآورد. از این زمان به بعد، او تور های بسیاری را در سراسر اسپانیا برگزار کرد. وی در طول فعالیتش اجراهای مشترکی با خوانندگان عصر طلایی فلامینکو اسپانیا مانند آنتونیو چاکن[8]، مانوئل توره[9]، فرانسیسکو لما[10] و فریخونس[11] برگزار کرد. او در سال 1922 ملاقاتی با فدریکو گارسیا لورکا انجام داد و لورکا یازده سال بعد سخنرانی به افتخار او ترتیب داد و از صدای او به عنوان نوایی استثنایی یاد کرد. بعد از وقفه ای در جنگ های داخلی، دوباره به صحنه بازگشت و اجرا های زیادی را با بزرگانی همچون کونچا پیکر[12] انجام داد. سپس چند سالی از کار خود فاصله گرفت و بعد از آن با اجرای چند تور، تحسین منتقدان را برانگیخت؛ کمی بعد به طور ناگهانی خود را بازنشسته کرد و تنها هر از گاهی، به طور پراکنده به روی صحنه حاضر می شد، اما در سه سال پایانی عمرش به طور کامل خوانندگی را کنار گذاشت. و در نهایت در 26 نوامبر 1969 درگذشت. آثار او انقلابی در موسیقی فلامینکو ی اسپانیا محسوب می شود، چرا که توانسته ارتباطی بین سنت های اسپانیا و دنیای مدرن حال حاضر آن برقرار کند. ریکاردو مولینا، فلامنکوشناس اسپانیایی در مقاله ای گفته است که اهمیت پاستورا برای موسیقی فلامنکو، همانند اهمیت باخ برای موسیقی کلاسیک است.[13]