تشیع در سوریه

از دانشنامه ملل
نسخهٔ تاریخ ‏۱ مارس ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۵۴ توسط 127.0.0.1 (بحث) (The LinkTitles extension automatically added links to existing pages (https://github.com/bovender/LinkTitles).)
تشیع در سوریه

بررسی سیر اجتماعی و تاریخی تشیع در سوریه برای این کتاب، اهمیت ویزه­ای دارد؛ زیرا از یک سو، نوع فعالیت­های ایران در سوریه، تحت تأثیر رویکرد مذهب رسمی ایران؛ یعنی تشیع است و از سوی دیگر نبض قدرت سیاسی و فرهنگی در حال حاضر در دست طیفی از تشیع؛ یعنی علویان سوریه است؛ به همین جهت، این بخش را با تفصیل بیشتری بایست بیان نمود و از جزئیات مهم و کاربردی غافل نباید بود.  

گسترش تشیع و ابلاغ طریق اهل بیت (ع) در شام، در طول تاریخ، همواره با موانع سخت و بسیار روبرو بوده است؛ به چند علت:

اول، دشمنی نهادینه شده اموی با آل علی (ع) که قدرت را در آن منطقه در دست داشتند.

دوم، دشمنی دیرینه عرب شام و عراق یا عرب قحطانی و عرب عدنانی که پیش­تر در بخش تاریخ بررسی شد.

سوم، بُعد جغرافیایی شام از مراکز اصلی اسلام؛ مانند حجاز و عراق که موجب عدم اطلاع شامیان از حقایق بود.

چهارم که شاید از همه علت­ها، مهم­تر و تأثیرگذارتر باشد، سوءاستفاده­ی بعضی جریانات انحرافی در تفکر شیعه از فرصت­های تاریخی و پیشاهنگی ایشان برای تبلیغ تشیع در شام ؛ خصوصاً در سوریه است که دو نتیجه ناگوار داشت:

یکی این که آراء سخیف آن­ها، مستمسکی بود برای تکفیر شیعه و ایجاد نفرت در میان مردم، نسبت تشیع.

دیگر اینکه تلاش­های تبلیغی ایشان برای توسعه تشیع، مورد حمایت بدنه اصیل شیعه قرار نمی­گرفت.


امویان در شام، توانسته بودند طی چندین دهه، با اجرای سیاست­ها و برنامه­های فرهنگی پرهزینه و گسترده؛ مثل اجبار خطبا و ائمه جماعات به لعن امیرالمرمنین (ع)، علوی بودن را به عنوان رمزواژه­ی بددینی و کفر در میان شامیان ترویج دهند و تمام دشمنان خود را، فارغ از این که از کدام گروه از دوست­داران علی باشند، با اَنگ مذهبی وسیاسیِ علوی بودن، از میان ببرند؛ بدین ترتیب، هر که دم از علی (ع) می­زد؛ علوی، کافر و دشمن محسوب می­شد؛ به همین دلیل، شکل عمومی تشیع در سوریه، عنوان علوی یافت؛ از همین جهت است که بررسی وضعیت شیعیان در شام، لااقل تا قرون اخیر، مسیر روشنی جز بررسی گزارش­های تاریخی درباره کلیدواژه­ی «علویان» ندارد؛ هرچند استعمال این مصطلح عام، در معنای اخص، برای هر کدام از گروه­های شیعه در شام و آناتولی مورد ناقشه باشد.

تا قرن سوم هجری، در شام، علوی به حساب آمدن، مایه­ی فخر شیعه بود. طبیعی و مورد پذیرش هم بود و هست؛ زیرا هر شیعه­ای، به طور منطقی، علوی است و هر علوی، شیعه؛ اما در آن اوضاع، هم خطرآفرین بود و هم توهم­زا؛ علت اولی روشن است؛ اما درباره دومی، چون لفظ مشترکی بود بین شیعیان راستین و تمام جریانات انحرافی شیعه؛ خصوصاً پس از عصر غیبت و رواج مدعیان دروغین بابیت، دوغ ودوشاب یکی می­شدند؛ هم در تبلیغ و گسترش و هم در تحمل شکنجه­ها ومصائب و از هر دو سهم مشترک یا قدر مشترک داشتند؛ الآن هم این وضعیت ادامه دارد؛ زیرا متأسفانه، هنوز هم با شنیدن وصف «علویان شام»، نمی­توان یقین به این همانی وضعیت آن­ها با تشیع اصیل داشت.

موضوع این است که همان­طور که در همه جای دنیا، گروه­های مختلف انسانی، علی­رغم انتساب به یک امر واحد، ممکن است به طور اخص، به نام­ها و اوصاف مختلف تسمیه ­شوند، شیعیان شامی نیز، به طور سنتی در این منطقه علوی خوانده شده­اند؛ اما به دلایل گوناگون و پیدا و پنهان، به حق یا به ناحق به نام­های دیگری نیز از ایشان یاد شده است. از این تواردات و اشتراکات لفظی؛ خصوصاً درباره نحله­های مشابه و یا قریب به هم در تاریخ فراوان اتفاق افتاده است؛ کمااین که در منابع تاریخی، در همین موضوع، شیعیان سوری و ترک (قزلباش) با لفظ مشترک علوی تعبیر می­شوند؛ در حالی که در استعمال صحیح، وصف «علوی» متعلق به شیعیان ترکیه است که در قرن شانزدهم میلادی در آذربایجان سرچشمه گرفته و سپس در جنوب ترکیه گسترش یافته­اند.

در واقع ابهامات فراوان در مفهوم علوی و علوی­گری در شام و آناتولی هست. علویان در تاریخ ترکیه با عناوینی چون «قزلباش» و «بکتاش» شناخته­ می­شوند که دومی نامی است برگرفته از «حاج بکتاش ولی» که از صوفیان قرن هفتم هجری و بنیانگذار طریقت بکتاشیه بوده است. [55]

وقتی از جریانات انحرافی شیعی راه یافته به شام در فرصت­های استثنایی تاریخی، سخن گفته می­شود، نام بعضی از این فِرَق، بسیار مهم خواهد بود؛ از جمله عباسیان یا همان بنی عباس (ع) که با شعار «رضا آل محمد» یعنی «جلب رضایت اهل بیت» و بستن عمامه سیاه به نشانه عزاداری برای شهادت حضرت زهرا (س)، ایرانیان را باخود همراه نموده و بر آل امیه تاختند و خلافت را از آن خود کردند؛ اما با ائمه شیعه (علیهم السلام) چیزی از انواع ظلم وتعدی نماند که اعمال نمودند؛ همین طور، خلفای فاطمی اسماعیلی در مصر که بدین نام، چند قرن با اقتدار حکومت نمودند.

اما درمورد سوریه، به شکل خاص، منظور از جریان انحرافی فرصت طلب، به طور دقیق، تفکر نُصیری، نُصیریّة یا انصاریة است؛ نامی منتسب به یکی از اصحاب امام هادی (ع)، به نام « أبو شعيب محمّد بن نصير العبدي البكريّ النميّري» که به جهت فساد عقیده­اش مورد طرد امام و اصحاب ایشان قرار می­گیرد؛ علی رغم این که شام از دیرباز تحت حکومت فاطمی و یکی از پایگاه­های مهم اسماعیلیه نیز محسوب می­شود.

نصیری بودن، متأسفانه یکی از نام­های پرکاربرد دیگر برای شیعیان شام یا سوریه است. این نام به هر شکل برای شیعه در تاریخ شام، عَلَم شده و مورد سوءاستفاده بسیاری قرار گرفته و فرصت­ها و خون­های بسیاری از شیعه را هدر داده­است و طبیعی و کاملاً منطقی است که اگر یقین داشته باشیم در ترویج این تسمیه و انتساب آن به همه شیعیان شام، دشمان اهل بیت (ع) عاملیت تام داشته باشند و اگر دوستان ناآگاه در گذشته و حال، حتی در کسوت مورخ و پژوهشگر، از آن استفاده و یا حتی بدان اشاره نموده باشند، مرتکب خطای فاحش و تأثرانگیزی شده باشند.  

خوشبختانه در حال حاضر و دقیقاً از زمان قیمومیت فرانسه بر سوریه (۱۹۲۰ تا ۱۹۴۶) به دلایل بسیار که نوعاً تالی روشنگری­ها و مرزبندی­های صحیح اندیشمندان شیعه سوری بوده­است، نام نصیریه برای این گروه، کنار گذاشته شده و علویه جایگزین آن شده­است.

علت اصلی این انحراف تاریخی و گسترش این اشتهار لفظی، آن است که در عصر حکومت شیعی حمدانی بر سوریه، اعقاب فکری محمدبن نُصیر، توانستند در دربار سلطان شیعه­پرور سیف­الدوله حمدانی، جایگاهی یافته، نماینده تفکر شیعی در شام آن دوره باشند؛ هرچند حضور شیعه در شام، علی رغم دشمنی­های امویان، همواره جریان داشته است.

فراموش نکنیم که«جبل عامل» لبنان،از دیرباز، سرزمین شیعیان شمرده می‌شود و اهالی آن پیش از دیگر شهر‌های شام، به تشیع گرویدند و این به زمان تبعید ابوذر غفاری (جُندب بن جُناده) به شام در سال  ۲۴ هجری، در دوران خلافت عثمان بن عفان (حک: ۲۳ـ ۳۵)، باز می‌گردد.

وقتی ابوذر به دمشق رسید، معاویة بن ابی سفیان (حکومت: ۴۱ـ۶۰) که مخالفان خود را به منطقه ساحلی شام یا جبل عامل تبعید می‌کرد، او را مانند دیگر مخالفان به این منطقه فرستاد. ابوذر در این سرزمین به معرفی و بیان دیدگاه‌هایش در باره خلافت و مقام حضرت علی(ع) پرداخت و همین امر باعث شد معاویه او را مجدداً به مدینه باز گرداند.[56] برخی معتقدند که هنوز هم در دو روستای صَرفند و میس الجبل جایگاه هایی که ابوذر آراء و مطالب خود را بیان کرده است، وجود دارد و مردم آن‌ها را زیارت می‌کنند.[57]

بر این شواهد باید افزود مزارات  بزرگان شیعه در شام را که مغناطیس آن­ها همواره میعادگاه شیعه بوده است؛ مانند حرم منسوب به زینب کبری (س) در ریف دمشق و سه ساله اباعبداللله الحسین (ع)، رقیه (س) در انتهای بازار حمیدیه دمشق؛ همچنین مزار حضرات «سکینه» و «فاطمه صغری» دختران امام حسین (ع)، مزار «عبدالله بن جعقر بن ابی­طالب» همسر حضرت زینب(س) و بسیاری دیگر مثل «بِلال حبشی»، مؤذن پیامبر (ص) در قبرستان باب­الصغیر دمشق کنار ضریح «رؤس شهدای کربلا» نشان­دهنده حضور فرهنگ اصیل شیعه، بسیار قبل از قرن سوم  وموج­سواری­های نصیریان در منطقه است.

شیعیان اثنی عشری

همان­طور که پیش­تر اشاره شد، سرگذشت تشیع در سوریه، همراه با آمیزه­ای از نام­ها و اوصاف به حق و ناحق بوده است و تمیز گروه­های شیعه در طول تاریخ سوریه مشکل است. گذشته­ی شیعه اثنی عشری، ضمن بررسی فرقه دیگر طوایف شیعه، بیان خواهدشد. عجالتاً با صرف نظر از عقاید شیعه اثنی عشری برای مخاطب ایرانی و حتی داوری در حقانیت این مذهب بر دیگر فِرَق تشیع، مراکز مهم تجمع پیروان تشیع جعفری یا اثنی عشری، در حال حاضر در سوریه عبارت است از:

1.   شهر دمشق که عمدتاً در سه محله الامين، جعفرصادق و زين العابدين و برخي نقاط اطراف آن؛ از جمله شهرك «السيدة زينب» متمرکز­اند.

2.    حمـص؛ در تعـدادي از روستاهاي واقع در نواحي شرق و شمال شرقي شـهر حمـص

3.   ادلـب؛ مشخصاً شهر شيعه نشين «فوعه» و روستاي «كَفَريا» و نيز اقليت چند هزار نفـري در شـهر «معـرة مصرين»، اين سه نقطه نزديك به هم و در امتداد هم واقع شـده انـد و از مرا كـز قـديمي تشيع در شام به شمار مي آيند

4.   دو شهرك شيعه نشين «نُبُّل» و «الزهراء» در فاصـله حدود 40 كيلومتري شمال حلب

5.    در مناطق ديگري از جمله شـهر بـصري (در جنـوب سوريه) و تعدادي از روستاهاي ديرالزور و ... نيز اقليتهايي شيعه وجود دارد.

نُصیریة

در دوران امام هادی (ع) «محمد بن نصیر»، از اصحاب امام، دچار سوء عقیده شد؛ تا حدی که منجر به تبری امام (ع) از وی و طرد او شد. این وضعیت در دوره امام حسن عسکری (ع) نیز ادامه یافت. انحرافات وی در دوره امام حسن عسکری (ع) بر غلو در حق ائمه (علیهم السلام) متمرکز داشت.

نصیری حتی در دوره غیبت صغری، ادعای بابیت عسکریین و سفارت امام زمان(عج) را نیز کرد و گفت که بعد «ابوجعفر محمد بن عثمان»، نخستیننائب امام زمان (عج)، دومین نائب از نواب اربعه امام زمان (عج) است؛ بدین جهت، مورد تکفیر محمد بن عثمان قرار گرفت.[58]

در برخی گزارشات، ادعای نبوت و الوهیت هم در مدعیات نصیری هست! درست مانند آنچه در مورد «محمدعلی باب» در عصر قاجار اتفاق افتاد و به احتمال زیاد، چون محمل مستندی در دست نیست، ساخته و پرداخته مخالفین باشد. بدین منوال، اتهامات بیش­تری هم بدو منتسب کرده­اند؛ از قبیل انحرافاتی از جنس بعضی عقاید متصوفه؛ مثل عقیده به تناسخ و نیز ادعای ربوبیت امام که تالی شیفتگی و شیدایی است تا عقل و منطق صحیح.

ابن نُصیر، تنها کسی نبودکه چنین ادعای داشت؛ به طور مثال، شخصی به نام «ابو یعقوب اسحق» نیز چنین ادعایی کرد و گروهی را به دنبال خود کشاند[59]؛ اما زیرکی ابن نصیر و اعقاب او و استفادهاز فرصت­های تاریخی پیش­آمده، موجب اشتهار نام او و استیلای این وصف یاعنوان بر جماعت عمومی و مظلوم شیعه شام شد.

گفته شده: هنگام مرگ، زبان ابن نصیر سنگین شد؛ به‌گونه‌ای که وقتی پیروانش از او پرسیدند: باب بعد از تو کیست؟ او با لکنت گفت: احمد. پیروانش مقصود او را که غرض کدام احمد است، نفهمیدند و به سه فرقه تقسیم شدند؛ فرقه‌ای گفتند: مقصود او احمد، فرزندش است و فرقه دوم گفتند: احمد بن موسی بن الفرات است و فرقه سوم به احمد بن ابی‌الحسین بن بشر گرویدند و هر سه آنان ادعای بابیت کردند.[60]

البته پس از ابن نصیر، شخص مجهول الهویة­ای به نام «محمد بن جندب» جانشین وی شد. همین نشان دهنده به جِد گرفته نشدن او از سوی شیعه است. ظاهراً بعد از ابن جندب نیز شخصی به نام «محمد الجنان جنبلانی[61]» (235-283 هجری) که بعدها طریقت تصوفی به نام «جنبلانیة» را پایه گذاری کرد، جانشین وی شد. در واقع بسیار روشن است که مرام نصیریة، نوعی طریقت صوفیانه است تا یک فرقه از تشیع؛ آن هم با عنوان مهم و گسترده­ «تشیع در شام».

هنوز هم عقیده الوهیت امام و انتساب آن به نُصیری، امری شایع در میان متصوفه است و نوعاً در مجالس خود بدان تذوّق می­کنند؛ اما این عقیده در قاطبه شیعه مردود است و علمای شیعه، به شدت با آن مبارزه می­کنند؛ به طور مثال، «صغیر اصفهانی» از شعرای صوفی مشرب معاصر ایرانی، ترجیع­بند مشهوری  در باب الوهیت علی (ع) دارد که هنوز هم نقل مجالس اهل طریقت کنونی است. صغیر در بند پنجم این ترجیع بند، مناظره­ای خیالی با نُصیری در باب عقیده او دارد؛ بدین مضمون:


دوشین به شرابخانه اندر

رفتم بزنم مِیِ مُقرّر

با پیر مُغان، مَجال صحبت

گردید برای من مُیسّر

بر دست، به لاله دادمش بوس

بر پای، به ناله سودمش سر

گفتم: «ز تو بنده را سؤالی­ست

ای خواجه­ی رادِ بنده­پرور

گویند که چون ز گَرد نَعلین

زینت دهِ عرش، شد پیمبر

بشنید و بدید اندر آنجا

دست علی و کلام حیدر

الله در آن میان کجا بود

گر بود علی به پرده اندر؟»

گفت: «از پی حل این معما

کافی نبود هزار دفتر

لیکن کُنَمَت ز بیتی آگاه

زین سِّر نهفته­ ی مُسَتّر»

در حالت مستی اندر این باب

می­خواند موافق قلندر:

در مذهب عارفان آگاه

الله علی، علی است الله

***

رفتم به طواف کعبه شاید

بر دوست کَسیم ره نُماید

دیدم به طواف خانه، رِندی

این طُرفه کلام می­سُراید:

«کاین مولد حیدر است و آن را

کز خلق طواف و سجده باید»

گفتم که «بدین کلام شرحی

برگو که دل از گمان برآید

من آمده­­ام به دفع حیرت

حرف تو به حیرتم فزاید

این خانه­ ی حق بود در اینجا

هر بنده خدای را ستاید

مخصوص علی­ش گر بدانی،

در مذهب مسلمین نشاید»

گفتا: «دگر این سخن نگویی

زی وحدت اگر دلت گراید»

گفتم که «ز وحدتم سخن گوی

تا عقده ز کار من گشاید»

خندید و به پاسخ من آورد

این بیت که زنگ دل زداید:

در مذهب عارفان آگاه

الله علی ، علی است الله

***

گفتم به نُصیری: «ای زمستی

از اوج گرفته جا به پستی

غالی به علی شدی و غافل

از صانع کارگاه هستی

چون شد که ز مغز تو برون رفت

کیفیت باده­ی الستی؟

در روز الست، ربّ خود را

گفتی تو بلی و عهد بستی

امروز چه شد به دیگری دل

بربستی و عهد را شکستی؟»

گفتا: «مستیز با زبردست

در حالت عجز و زیردستی

پر طعنه مزن به من که چون من

کس می­نکند خداپرستی

قائل به خداپرستی من

گردی چو من، اَر ز خویش رستی»

گفتم: «ز خدا سخن چه گویی؟

آخر تو رهین حیدر استی»

آشفت ز گفته­ی من و کرد

این بیت بیان به شور و مستی:

در مذهب عارفان آگاه

الله علی ، علی است الله

***

گفتم به یکی ز اهل عرفان:

«کای مشکل خلق از تو آسان

با آن همه شور و شوق دیدار

تسکین ز چه یافت پور عمران؟

وان اَرْنی و لَن تَرانی آخر

برگو به کجا کشید پایان؟

محروم شد از سؤال یا دید

دیدار خدای حی سبحان؟»

گفتا که «بجز به جذبه­ی حق

موسی اَرِنی نکرد عنوان

آموخت چو حق، طلب به سائل

بر او نکند چگونه احسان؟»

گفتم که «به بنده در دو عالم

ممکن نشود لقای یزدان

موسیش چگونه دید؟» گفتا:

«گردید علی بر او نمایان»

گفتم که «من از خدای گویم

گویی تو از آن وَلیِّ ذوشان؟!»

گفتا: «نشنیده­ای مگر تو

این بیت که مرده را دهد جان»:

در مذهب عارفان آگاه

الله علی ، علی است الله

***

گفتم به محققی که «از خاک

چون کرد مسیح جا بر افلاک

رفت آن گل باغ حق چگونه

بیرون ز میان خار و خاشاک؟»

گفت: «از پی قتل او مصمم

گشتند چو آن گروه بی­باک

او بُرد سه ره ز ایلیا نام

پس جا به فلک گرفت چالاک»

گفتم: «نشناسم ایلیا را»

گفتا که «وصی شاه لولاک»

گفتم که «مسیح باید آن دم

یاری طلبد ز ایزد پاک

بر غیر پناه بردن او

دور است ز رأی اهل ادراک»

گفت: «آن که به حق دلیل خلق­است

بر غیر پناه بُرد؟! حاشاک»

گفتم که «تو گفتی از علی جُست

امداد و بر آسمان شد از خاک!»

گفتا: «ز صغیر بشنو این نقل

تا جان و دلت شود طربناک»:

در مذهب عارفان آگاه

الله علی ، علی است الله

نُصیریان وحکومت سیف­الدوله حمدانی

جنبلانی به مصر سفر کرد و در آنجا با «حسین بن حمدان خصیبی» (زاده 260 هجری)، فرد تاریخ ساز فرقه نصیریه، آشنا شده و او را به شاگردی پذیرفت. خصیبی پس از وفات جنبلانی، در سال ۲۸۷ هجری قمری در عراق، جانشین وی و زعیم نصیریة شد.[62]

خصیبی از عراق به حلب رفته و در دوره «سیف الدوله حمدانی» که شیعه و امامی مذهب بود، دعوت خود را ادامه داد. خصیبی توانست با آمیختن آموزه‎های نصیری با تصوف و همچنین با حمایت دولت حمدانی، به ویژه سیف‎الدوله پایه‎های نصیریه را در شام تثیبت کرده و به طور کلی انتقال نصیریه از عراق به مناطق شمالی شام را فراهم کند.[63]

بر اساس برخی از گزارش‎ها سیف الدوله برای علویان در دستگاه حاکمیت، جایگاه ویژه‎ای قرار داده بود. علویان خود معتقدند سیف الدوله، خصیبی را در نشر دعوت فرقه نصیریه یاری کرد و خصیبی نیز به صورت متقابل، کتاب «الهدایة الکبری» را که معروفترین کتاب وی است، به سیف الدوله تقدیم کرد.[64]

رابطه متقابل امیر حمدانی با رهبر نصیریه، تا آنجا پیش رفته بودکه در برخی از گزارش‎های تاریخی، پیروزی حمدانیان در جنگ با روم، به حمایت معنوی خصیبی نسبت داده شده است![65]

پس از سیف الدوله، تشیع در قلمرو حمدانیان رنگ جدی‌تری به خود گرفت؛ سعدالدوله و سعیدالدوله جانشینان سیف الدوله، از قضات متعدد شیعه برای اداره امور قضایی استفاده کردند. (همان، ص۷۱-۷۳)