ایرانیان مقیم در گرجستان

از دانشنامه ملل
نسخهٔ تاریخ ‏۲۲ ژوئیهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۰۸:۲۵ توسط Mahdi (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

در این جا لازم است به دنبال بررسی روابط ایران و گرجستان در تاریخ به یک مسأله مهم اجتماعی– تاریخی توجه کنیم که می‌تواند موجب گسترش زمینه پیوند دو ملت شود و آن مهاجرت گرجی‌ها در دوران حکومت صفویه، افشاریه و سرسلسله قاجار به ایران و سکنی گزیدن در این سرزمین است. در طول تاریخ روابط گرجستان و ایران از 2500 سال قبل به این سو، هم ایرانیان زیادی به گرجستان رفته و در آنجا مقیم شده‌اند و هم برعکس، گرجیان بسیاری به ایران آمده و ساکن این کشور شده‌اند. در این میان عده‌ای بنابر رضایت و میل شخصی به ایران مهاجرت کردند که از جمله آن‌ها الکساندر میرزا، امیرزاده گرجی و تهمورث خان فرزند ژرژ دوازدهم پادشاه گرجستان است. بسیاری از این گرجی‌ها در جنگ‌های ایران و روس، رشادت‌هایی از خودبروز داده‌اند. دستخط شاهزاده عباس میرزا ولیعهد فتحعلی‌شاه برای گلین خانم مادر ناصرالدین شاه درباره شهادت لاچین خان گرجی و فرزندانش در دفاع از کشور ایران، مؤید این موضوع است. پیش از این، از حضور خاندان ایرانی در گرجستان در عهد باستان سخن گفته شد. باید به این عده اوستیایی‌های گرجستان را نیز اضافه کنیم که قومی ایرانی تبار هستند. همچنین از مسلمانان مناطق آبخازستان و آجارستان نیز نباید غافل بود که با توجه به هم کیش بودن آن‌ها با اکثریت مردم ایران، می‌توانند عامل استحکام پیوند دو کشور و دو ملت باشند. همانگونه که پیش‌تر هم اشاره شد، نقطه ورود گرجی‌ها به ایران از بدو تأسیس دودمان صفوی یعنی سال ۹۰۷ قمری آغاز گردید.

در سال‌های۹۳۰ تا ۹۶۷ شاه طهماسب اول، ۴ بار به گرجستان لشکرکشی کرد که در لشکرکشی چهارم حدود ۳۰ هزار گرجی را روانه ایران نمود. اوج حملات صفویان به گرجستان در عصر شاه عباس اول بود. در این حملات بیش از ۲۰۰ هزار گرجی به ایران کوچ داده شدند. گرجیانی که روانه ایران شدند در نواحی مختلفی همانند مازندران، فارس، قزوین و اصفهان- عمده آن‌ها در «فریدن» و «میاندشت» در حوالی اصفهان- سکونت گزیدند.

گرجی‌های مهاجر در زمان صفویه به آیین اسلام درآمدند که خود این مطلب می‌تواند موضوعی برای تحقیق و بررسی باشد، مبنی بر این که چرا خلاف ارامنه مهاجر که همچنان بر آیین خود استوار ماندند، گرجیان با تغییر مذهب به زودی به اسلام ایمان آوردند و دست از دین آباء و اجدادی خود شستند. شاید علت این امر حساسیت شغلی گرجی‌ها در تشکیلات لشگری ایران بوده است و شاید به خصوصیت انعطاف‌پذیری گرجیان نسبت به فرهنگ‌های مختلف بازگردد و شاید هر دو عامل دخیل بوده باشند. به هر حال، در حال حاضر تعداد زیادی گرجی در ایران می‌باشند که مسلمان و ایرانی هستند، اما در عین حال در خانه به زبان اجدادی خود یعنی گرجی تکلم می‌کنند[۱].

بسیاری از گرجیان نیز در نقاط مختلف دیگر از کشور ایران پراکنده شده و به صورت مجتمع و در کنار هم به زیست خود ادامه داده‌اند. در فرهنگ‌های جغرافیایی نام 8 روستا به نام گرجی ضبط شده است که به شرح زیر می‌باشند:

1- روستای گرجی در دهستان سیلاخور الیگودرز واقع در چند کیلومتری غرب الیگودرز و در جنوب جاده ازنا به درود؛

2- روستای گرجی از دهستان تبادکان واقع در شمال شرقی مشهد؛

3- روستای گرجی از دهستان پشت بسطام در شهرستان شاهرود واقع در جنوب شرقی قلعه نو؛

4- روستای گرجی خیل در سوادکوه شهرستان قائم شهر؛

5- روستای گرجی سرا از دهستان لنگا در شهرستان تنکابن؛

6- روستای گرجی کلا در جنوب غربی ساری؛

7- روستای گرجی محله در غرب بهشهر؛

8- روستای گرجی محله در شرق کردکوی از توابع شهرستان گرگان [۲].

همچنین، باید از روستاهای دیگری چون «چقیورت»،«سیبک»، «خنگ»2، «میاندشت»، «افوس»3، «داشکسن»4 و «آغچه»5 به عنوان روستاهای محل سکونت گرجی‌ها نام برد. روستای گرجی نشین چقیورت (چخیورت) در سمت غرب فریدونشهر قرار دارد. هنگام ورود گرجی‌ها به این روستا، ترک‌ها در آن سکونت داشتند، با توجه به این که چقیورت قبل از اسکان گرجی‌ها مسکن ترک‌ها بوده - دلیل این امر، وجود مزارع و اماکن متعدد با اسامی ترکی است- در ترکی بودن کلمه شکی نیست و به نظر می‌رسد، صحیح‌ترین کلمه «چخ یورت» باشد که به مرور به چقیورت تبدیل شده است[۳].

  وجود این روستاهای گرجی‌نشین در ایران، می‌تواند موضوع بررسی‌های مشترک گرجی‌ها و ایرانی‌ها و مایه پیوند بیشتر آن‌ها باشد. همچنین در میان شخصیت‌های ادبی، اجتماعی و سیاسی ایران، گرجی تبارهایی بوده‌اند که به استواری پیوندهای تاریخی دو ملت یاری می‌رسانند. از برخی شاعران، ادیبان و نویسندگان پس از این یاد خواهد شد، اما در این جا از دو شخصیت بسیار برجسته گرجی در عهد صفویه یاد می‌کنیم که از برجسته‌ترین رجال سیاسی و نظامی عصر خود و از مفاخر تاریخ ایران بوده‌اند و در شایستگی و لیاقت و خدمت به ایران، رتبه‌ای والا داشته‌اند. آن دو عبارتند از: «الله وردی خان اوندیلادزه» و فرزندش «امامقلی خان».

در تاریخ ایران و بخصوص از عصر صفویه به بعد، گرجیان زیادی به دلایل مختلف در ایران زندگی می‌کرده و بعضاًَ در عرصه‌های اداری، نظامی، سیاسی و فرهنگی حضور فعال داشته‌اند. شاه عباس صفوی، گاردی به نام لشکر «قولی» بوجود آورده بود که عمدتاً از گرجی‌ها تشکیل می‌شد. در رأس این گارد، قوللر آغاسی قرار داشت که بیشتر آن‌ها گرجی‌الاصل و عضو مجلس اعلای کشور نیز بوده‌اند. این مقام یکی از مقامات بزرگ ایران عصر شاه عباس شمرده می‌شد. الله وردی خان اوندیلادزه گرجی اولین قوللر آغاسی و بیگلربیگی فارس و سازماندهی کننده پیروزی‌های نظامی شاه عباس یکی از آن گرجیان نامدار بود که در تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران جایگاهی خاص دارد. بیگلربیگی در ایران وضع خاصی داشت و بویژه در هنگام جنگ، قدرت فرماندهی وی آشکار می‌شد. او نسبت به خان‌های خود و افراد و سپاهیان تحت نظر آن‌ها، صاحب اختیار مطلق بود و به همین دلیل است که بیگلربیگی را امیرالامرا خطاب می‌کردند.

او سرداری بزرگ و حکمرانی کارآمد و با تدبیر و در عین حال نسبت به شاه عباس در نهایت وفاداری و ارادت بود. او نخست، مسیحی بود. در سال‌های جوانی او را به غلامی فروختند و پس از چند بار خرید و فروش شدن، سرانجام به دربار شاه طهماسب در قزوین راه یافت و در زمره غلامان شاه قرار گرفت. الله وردی خان در دربار صفوی به آیین اسلام درآمد و چون جوانی خردمند و کوشا و فعال بود در نهایت به منصب قوللر آغاسی یا فرماندهی غلامان خاصه شاه و سپس فرماندهی گارد شاهی رسید و فرماندهی تعداد کثیری از غلامان گرجی را به عهده گرفت که به علت شمار فراوان و قابلیت‌های خود قسمت عمده سپاه ایران را تشکیل می‌دادند.

او در هنگام انتصاب به اعطای «طبل و علم» و لقب «خانی» نیز مفتخر شد. در دوره شاه عباس هر گاه کسی حکم امیری می‌گرفت، یعنی به فرماندهی طایفه‌ای یا قبیله‌ای منصوب می‌شد، طی تشریفات خاصی به دریافت یک طبل و علم به عنوان نشان امیری افتخار می‌یافت، علاوه بر این لقب خانی نیز به متنفذترین حکام ایالت‌های بزرگ و مقتدرترین حکام درجه دوم اعطا می‌شد. شاه عباس در سال 1004 هجری قمری علی رغم مخالفت سرداران قزلباش مقام امیرالامرایی و سپهسالاری ایران را به او سپرد. الله وردی خان در‌اندک زمانی به لحاظ تدبیر و دلیری سراسر فارس را به تصرف درآورد و بر طایفه‌های افشار و بختیاری که در کهکیلویه و سایر نقاط فارس دست به طغیان زده بودند، غالب شد و یک سال بعد حکومت کهکیلویه را نیز ضمیمه فارس کرد. شاه عباس حکومت ولایت فارس را در کل به الله وردی خان تفویض کرد[۴]. الله وردی خان، خوانین سرکش لار را سرکوب و بحرین را در سال 1010ه‍.ق بعد از 84 سال از دست پرتغالی‌های اشغالگر بیرون آورد. انضمام بحرین به ایران نخستین گام زوال استیلا و قدرت پرتغالی‌ها در خلیج فارس بود. به این ترتیب الله وردی خان حکمران بلافصل ایالت‌های جنوبی ایران و سواحل خلیج فارس و دریای عمان و جزایر بحرین شد[۵].

شاه عباس او را از همه سرداران بزرگ ایران عزیزتر و محرم‌تر می‌داشت و چون پیر بود او را پدر خطاب می‌کرد و هیچ یک از سرداران با او در مقام و رتبت برابر نبود[۶].

شاه عباس در جنگ‌های بزرگ بویژه با عثمانی بیشتر به نیروی نظامی الله وردی خان متکی بود. او در سال‌های 1011 تا 1015 در جنگ‌های شاه عباس با دولت عثمانی شرکت داشت و در گرفتن شهرهای ایران از دست نیروهای عثمانی، دلیری‌های فراوان بروز داد. او مردی دلیر و کاردان و نسبت به شاه مطیع و فرمان‌بردار بود. شاید مهم‌ترین عملکرد وی در جنگ با عثمانی، شکست دادن چغال اوغلی یا سنان پاشا سردار بزرگ عثمانی بود. پس از اتمام جنگ، شاه عباس با تمام بلندپایگان کشور به استقبال سردار پیروز خود رفت[۷].

الله وردی خان هنگامی که برای استقبال از موکب شاه که از مازندران می‌آمد از شیراز به اصفهان رفت، در آن شهر بیمار شد و در چهاردهم ربیع الاول سال 1023 ه‍.ق در همان جا نیز درگذشت. شاه عباس از مرگ الله وردی خان اظهار تألم و تأثر بسیار کرد و شخصاًَ نیز در تشییع جنازه‌اش شرکت نمود. او دستور داد تا جنازه‌اش را در مقبره‌ای که خود الله وردی خان در زمان حیات در جوار آستان قدس امام هشتم(ع) ساخته بود، به خاک سپارند. الله وردی خان، گنبدی در شرق توحید خانه در ضلع شمال شرقی حرم مطهر امام هشتم(ع) ساخته بود که به نام او گنبد الله وردی خان نامیده می‌شود. این گنبد، بنایی هشت ضلعی می‌باشد که به خط ثلث و کاشی معرق، کتیبه‌هایی بر آن نوشته شده است. این کتیبه‌ها عبارت هستند از: تاریخ ولادت و رحلت چهارده معصوم(ع) و نیز پاره‌ای احادیث و اشعاری به فارسی[۸].

سی و سه پل یا پل الله وردی خان که در نوع خود بی نظیر و از آثار دوره سلطنت شاه عباس اول است از شاهکارهای معماری و پل‌سازی ایران و جهان محسوب می‌شود. این پل در سال 1011 ‪هجری قمری با هزینه و نظارت الله وردی خان سپهسالار شاه عباس اول، بنا شد و به همین جهت پل الله وردی خان نامیده شد. این اثر بزرگ تاریخی به طوری که در عالم آرای عباسی هم نوشته شده دارای چهل چشمه (دهانه) بوده که از هر چشمه، آب خارج می‌شده است. این پل را به نام‌های، پل شاه عباسی، پل الله وردی خان، پل جلفا، پل چهل چشمه و پل سی و سه چشمه خوانده‌اند. از آن جهت آن را پل شاه عباسی خوانده‌اند که شاه عباس اول دستور بنای آن را داده و چون به مباشرت و اهتمام الله وردی خان ساخته شده به پل الله وردی خان معروف شده است

شاه عباس پس از فوت الله وردی خان برای تسلی بازماندگان به خانه فرزند ارشد وی، امامقلی خان رفت و ضمن دلجویی او را که حاکم لارستان بود و حکم امیردیوانی داشت به جای پدر به امیرالامرایی فارس و سپهسالاری ایران - و پسر دیگرش داودخان را به امیرالامرایی قراباغ و ریاست قاجارهای آن سامان (ایل اویماق)- گماشت.

امامقلی خان به عمران و آبادی فارس بسیار علاقه مند بود. در سال 1024ه‍.ق مدرسه عظیمی مشتمل بر یکصد حجره فوقانی و تحتانی در شیراز احداث کرد که به مدرسه «خان» مشهور است. او همچنین در اطراف ایزدخواست، باغ و عمارتی موسوم به رفین آباد (امام آباد) بنا نهاد و چندین کاروان‌سرا نیز در شهر شیراز برای آسایش مسافران ساخت. برای نزدیک کردن راه‌های کاروان رو به بریدن کوه‌ها و ساختن پل‌های بزرگ همت گماشت و اقدامات گسترده‌ای در جهت احداث سیل بند و رونق کشاورزی انجام داد[۹].

امام قلی خان در نشر علوم و صنایع و تشویق دانشمندان و شاعران نیز عشق و علاقه بسیار نشان می‌داد. شاعرانی چند در خدمت او بسر می‌بردند و گروهی از خوشنویسان در سایه تشویق او زندگی می‌کردند. «ملامخفی رشتی» یکی از شاعران دستگاه امام قلی خان بود که سه پایه‌ای طلایی برای او ساخته در میان مجلس می‌گذاشتند، ملا در آن می‌نشست و خان از گفتار او محظوظ می‌شد. پنج نقاش به نام‌های حکیم لایق، ملاترابی، ملایگانه، ملایکتا و ملامفید که همه آن‌ها از مردم بلخ بودند در خدمت امام قلی خان امیرالامرای فارس بسر می‌بردند[۱۰].

امامقلی خان در سال 1026 ه‍.ق هنگامی که خلیل پاشا صدر اعظم عثمانی به آذربایجان لشکر کشید برای مدتی از مقام سپهسالاری برکنار شد. امامقلی خان در قلمرو خود تسلط و اقتدار کامل داشت و تا سال 1931 به فرمان شاه عباس، جزایر قشم و هرمز و متعلقات آن‌ها را از پرتغالی‌ها گرفت و از مغرب تا حدود بصره پیش رفت، چنان که سراسر خاک فارس، کهکیلویه، لارستان و بنادر جنوب از بندر جاسک تا اروند رود و تمام جزایر فارس در قلمرو حکومت او قرار گرفت.

بعد از فتح هرمز، امامقلی خان با ایجاد امنیت لازم در داخل قلمرو خود، اقدام به احداث جاده‌های عریض و خراب کردن قلعه‌های بین راه‌ها کرد تا به این وسیله هم با مرخص کردن سربازان قلعه‌ها در بودجه کشور صرفه جویی کند و هم تجار را از زحمت و خسارت فوق‌العاده خلاص نماید. او همچنین بعد از تصرف جرون یا گمبرون، قلعه بنا شده توسط پرتغالی‌ها در این شهر را درهم کوبید و برای رونق مملکت به دستور شاه عباس به تأسیس یک بندر در کنار آن مبادرت ورزید و آن را بندرعباس نامید. او همیشه بین 25 تا 30 هزار سوار زبده و مجهز جنگاور در اختیار داشت و با آن که در فارس صاحب اختیار مطلق بود و مانند پادشاهی مستقل حکومت می‌کرد، اما هیچگاه از اطاعت شاه عباس سرپیچی نکرد و همیشه برای اجرای دستورات شاه، آماده به خدمت بود. اطمینان شاه عباس به او به‌ اندازه‌ای بود که هرگز در دوران حکومت امامقلی خان به فارس نرفت او را در اداره قلمرو خویش کاملاً آزاد و بی‌رقیب گذاشت. امامقلی خان، مقتدرترین و توانگرترین حاکم ایران بود و با آن که هر سال هدایای گران‌بهایی برای شاه عباس می‌فرستاد و دارایی‌اش به‌اندازه‌ای بود که مخارجش با مخارج شاه برابری می‌کرد، ولی هیچ گاه از اطاعت شاه سر برنتافت و همیشه اشتیاق فراوانی برای اجرای دستورات شاه از خود نشان می‌داد[۱۱].

اعتماد شاه به امام قلی خان چنان بود که خان فارس می‌توانست در داخل قلمرو خود قوانین مرکزی را نادیده بگیرد به عنوان مثال با آن که شاه عباس کشیدن تنباکو را قدغن کرده بود، اما در همان زمان در دستگاه امام قلی خان، قلیان می‌کشیدند و حتی امام قلی خان به هنگام بدرقه سفیر هند از او با قلیان پذیرایی کرد[۱۲]. در تلاشی که شاه برای بیرون راندن پرتغالی‌ها از جزایر خلیج فارس بکار برد، امامقلی خان نقش اول را به عهده داشت. در سایه شجاعت و جنگاوری او نیروی دریایی ایران جزایر قشم و هرمز را که بیش از یک قرن در اختیار پرتغالی‌ها بود، فتح کرد و به تسلط استعمار پرتغال بر آب‌های خلیج فارس پایان داد. پس از فتح هرمز اقتدار او تا آنجا بالا رفت که با آن که سپهسالار ایران نبود در سراسر ایران با بردن نام وی، مردم زبان به دعا و ثنا می‌گشودند و این در حالی بود که تنها پس از بردن نام شاه به همراه برخاستن و صدای طبل و شیپور، این عمل مرسوم بود.

امام قلی خان ضمن تبعیت محض از شاه می‌کوشید در سیستم اداری و حکومتی و حتی رفتارهای فردی از شاه عباس تقلید کند، برای مثال، حضور نقاشان در دستگاه امام قلی خان از این سرچشمه می‌گرفت که شاه علاقه وافری به نقاشی داشت و در دربار خود از نقاشان بهره بسیاری می‌جست. همچنین فرمان‌ها و تشویق‌هایی که از سوی خان فارس صادر می‌شد دقیقاً شبیه به حکم‌های شاه عباس بود. برای مثال، وقتی ملاترابی قصیده‌ای در مدح وی سرود، به پیروی از رفتار شاه عباس، او را به زر کشید.

شاید درخشان‌ترین اقدام در کارنامه امام قلی خان در خدمت به ایران، تصرف هرمز و اخراج پرتغالی‌ها پس از 117 سال تسلط، از این جزیره استراتژیک باشد. سپس امام قلی خان سرگرم تصرف بصره بود که شاه عباس درگذشت و او ناچار به ترک محاصره شد. امامقلی خان پس از مرگ شاه عباس به سرنوشت تلخ و شومی دچار شد. شاه صفی نوه و جانشین شاه عباس که به انتقام خون پدرش که به دست شاه عباس به قتل رسیده بود، دست خود را به خون بسیاری از شاهزادگان صفوی آلوده کرده بود، - با تلقینات مادر شاه و صدراعظم که هر دو نسبت به امام قلی حسادت می‌ورزیدند- به امامقلی خان حاکم وفادار و سه پسر او نیز رحم نکرد و دستور داد صفی قلی خان و فتحعلی بیک و علیقلی بیک پسران امامقلی خان را در قزوین سربریدند و سر بریده آن‌ها را نزد امامقلی خان فرستادند و سپس سر او را نیز بریدند. به دستور شاه صفی تمام اولاد و نوادگان امامقلی خان قتل عام شدند جز دو طفل شیرخوار که به ترفند دایه‌ها پنهان ماندند. امامقلی خان در شیراز، مدرسه خان را که پدرش شروع به ساخت کرده بود به اتمام رسانید. در باب امام قلی خان نوشته‌اند که مردی شجاع و بخشنده و مردم مدار و طرفدار اهل ادب و هنر بود و در طول بیست و پنج سال پیکار با دشمنان هرگز شکست نخورد. او زبده‌ترین سربازان را زیر فرمان داشت و با قدرت و شوکت زندگی می‌کرد تا سرانجام همچون بسیاری از مردان بزرگ تاریخ، قربانی حسادت و دسیسه فرومایگی شد. با قتل امامقلی خان، اقتدار گرجیان در دستگاه حکومت صفویان همچنان ادامه یافت. شاه صفی، رستم خان از خاندان باگراتی را به سپهسالاری برگزید و برای دفع تهمورث و داودخان فرستاد[۱۳].

علاوه بر سرداران یادشده، ایرانیان گرجی تبار دیگری از زمان صفویه و قاجاریه منشأ خدمات فراوان و گوناگونی در ایران بوده‌اند که در این دوران می‌توان به برخی از آن‌ها از جمله خسرو میرزا (شاهزاده گرجی، داروغه اصفهان در سال 1030 ه‍.ق)، جانی خان (فرمانده کل قورچیان، نیرومندترین قسمت سپاه ایران)، سیاوش بیک (که آثارش در ساختمان‌های زیبای دوران صفویه باقی است)، فرج بیگ گرجی (از نقاشان دوره صفوی)، امیر خان گرجی (آخرین آهنگساز دوره صفوی)، برهمن گرجی (ازغلامان شاه اسماعیل و از شاعران دوره صفوی)، سروش گرجی (از شاعران دوره صفوی که شاهنامه عباسی در فتوحات شاه عباس دوم از او است)، رستم خان (سپهسالار ایران در دوره صفوی)، گرگین خان گرجی (والی کرمان در دوران صفوی)، یوسف خان گرجی (سپهدار و بانی شهر عراق (اراک) در دوره قاجار)، بیژن خان گرجی (از رجال دربار فتحعلی شاه، محمدشاه و ناصرالدین شاه)، خسروخان گرجی (حاکم گیلان، اصفهان و کردستان در دوران قاجار و سازنده مناره یا فانوس دریایی انزلی)، غلامحسین خان گرجی (داماد فتحعلی شاه که حکومت شهرهای اصفهان، کرمان و قزوین را عهده دار بود)، سهراب خان گرجی (حاکم تربت جام و تربت حیدریه)، منوچهرخان گرجی (فرمانده قسمتی از سپاه ایران در جنگ ایران و روس و حاکم شهرها و نواحی کرمانشاه، لرستان، خوزستان و بختیاری)، امین السلطان (مسؤولیت وزارت دربار، گمرک، خزانه، ضرابخانه و... را عهده دار بود) و اتابک اعظم میرزا علی اصغرخان (بعد از پدر وزیر اعظم و سپس به صدراعظمی رسید)، محمد بن پیشکین گرجی (حاکم منطقه مشگین شهر) اشاره کرد[۱۴][۱۵].

نیز نگاه کنید به

ایرانیان مقیم تونس؛ ایرانیان مقیم ژاپن؛ ایرانیان و انتشار دین اسلام در چین؛ ایرانیان مقیم آرژانتین؛ ایرانیان مقیم تایلند؛ ايرانيان مقيم اسپانیا؛ ایرانیان مقیم در اتیوپی؛ ایرانیان مقیم سیرالئون؛ ایرانیان مقیم در قطر؛ ایرانیان مقیم سودان؛ ایرانیان مقیم بنگلادش

کتابشناسی

  1. گواخاریا، آلکساندر و کاتسی تادزه، داوید (1978). روابط فرهنگی و تاریخی گرجستان و ایران، زندگانی شاه عباس، نصراله فلسفی، اداره نشریات دانشگاه تبیلیسی انتشارات دانشگاه تهران (تفلیس).
  2. لغت‌نامه دهخدا و فرهنگ جغرافیایی ایران مجلدات 3، 6 و 9.
  3. روزنامه ایران، شماره 3869، تاریخ 4/12/86)  
  4. افشار ایرج (1350). عالم آرای عباسی، اسکندر بیگ منشی، تهران، ص230.
  5. سدیدالسلطنه محمدعلی (1363). بندرعباس و خلیج فارس، به تصحیح احمد اقتداری، تهران: ابن سینا، ص262.
  6. فلسفی، نصراله. زندگی شاه عباس اول، انتشارات دانشگاه تهران، ص430-429.
  7. فلسفی، نصراله. زندگی شاه عباس اول، انتشارات دانشگاه تهران، ص430.
  8. افشار، ایرج (1350). عالم آرای عباسی، اسکندر بیگ منشی، تهران: امیرکبیر، ص615، زندگانی شاه عباس اول، ص430.
  9. سفرنامه تاورنیه. ترجمه ابوتراب نوری، به تصحیح حمید شیرانی، ص517.
  10. فلسفی، نصراله. زندگانی شاه عباس اول، انتشارات دانشگاه تهران، ص407.
  11. فلسفی، نصرالله. سیاست خارجی ایران در دوره صفویه، ص140-138.
  12. سفرنامه تاورنیه، ترجمه ابوتراب نوری، به تصحیح حمید شیرانی، ص520-517.
  13. گواخاریا، آلکساندر و کاتسی تادزه، داوید (1978). روابط فرهنگی و تاریخی گرجستان و ایران، اداره نشریات دانشگاه تبیلیسی (تفلیس)/ فلسفی، نصراله. زندگانی شاه عباس، انتشارات دانشگاه تهران/ دکتر نوایی عبدالحسین (1370). ایران و جهان، تهران:مؤسسه نشر هما، چاپ سوم/ ایران و گرجستان (مجموعه مقالات) (1380). مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی (وزارت امور خارجه)، ص161-159.
  14. ایران و گرجستان (مجموعه مقالات) (1380). مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی (وزارت امور خارجه)، ص226-223.
  15. بنیاد مطالعات قفقاز (۱۳۹۲). جامعه و فرهنگ گرجستان. تهران: سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی (در دست انتشار)، ص247-253.