روسیه جدید

از دانشنامه ملل
نسخهٔ تاریخ ‏۸ سپتامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۴:۵۶ توسط Mahsa (بحث | مشارکت‌ها)
ولادیمیر پوتین(1403). برگرفته از سایت The New York Times، قابل بازیابی از https://www.nytimes.com/2014/11/30/books/review/putins-kleptocracy-by-karen-dawisha.html

از روزی كه یلتسین در بیلاروس قرارداد "جامعه كشورهای مستقل مشترك المنافع" را امضاء كرد و به كاخ كرملین كوچ نمود، فدراسیون روسیه وارث مشكلات و مسائلی شد كه هنوز هم كه نزدیك به دو دهه از آن می‌گذرد، از زیر سایه برخی از آن‌ها بیرون نیامده است. در واقع، روسیه جدید وارث مشكلاتی ساختاری است كه حتی نسل‌های بعد نیز به نوعی با آن درگیر خواهند بود. اختلاف بر سر حدود و اختیارات اركان حكومتی، اقتصاد ورشكسته و پس‌لرزه‌های انتقال اقتصادی و استقلال‌خواهی جمهوری های خودمختار درون فدراسیون، مهم‌ترین مسائل داخلی در این دو دهه بوده‌اند. جبهه سه‌جانبه یلتسین (رئیس جمهور)، خاسبولاتف (رئیس پارلمان) وسیلایف (نخست وزیر)، كه در مقابل كودتای اوت 1991 ایستادگی كرد، از فردای پیروزی به تدریج بر سر اختیارات رئیس جمهور دچار شكاف گردید و در آوریل 1992 در گنگره نمایندگان خلق، پارلمان بطور جدی برای تضعیف رئیس جمهور و كاهش اختیارات او كوشید و حتی ویكتورچرنومردین را به عنوان نخست وزیر بجای ایگورگایدار تحمیل نمود. اما این وضع نیز نتوانست اختلافات را حل كند و یلتسین خواستار برگزاری رفراندوم شد؛ امری كه با مخالفت پارلمان رویارو گردید اما یلتسین آن را برگزار نمود. این رفراندوم نیز نتوانست تغییری در اوضاع ایجاد كند. چرا كه رای به آن چندان قاطع و معنادار نبود و آراء در مزر قرار داشتند و بویژه اینكه گزینه برگزاری انتخابات زودرس پارلمانی نتوانست اكثریت لازم را كسب كند[۱]. هدف اصلی خاسبولاتف و جناح محافظ كار پارلمان، حذف ریاست جمهوری و تفویض قدرت به شورای عالی و شوراهای محلی بود. در طول تابستان 1993، اقدامات پارلمان مشكلات زیادی برای دولت به وجود آورد و روند خصوصی سازی را با دشواری‌های جدیدی مواجه نمود. حتی رئیس شورای جمهوری‌ها كه از محافظه‌كاران پارلمان بود پیشنهاد نمود همه تصمیم‌گیری‌های اقتصادی از دولت به پارلمان منتقل شود[۲]. در سپتامبر 1993، یلتسین دادگاه قانون اساسی و پارلمان را منحل كرد و پارلمان نیز در یك نشست اضطراری ژنرال روتسكوی را به عنوان ریاست جمهوری روسیه برگزید. از صبح‌ چهارم اكتبر 1993، نیروهای نظامی پارلمان رامورد تهاجم قرار داده و با كشتن 200 نفر و زخمی كردن 500 نفر، زندانی كردن خاسبولاتف و روتسكوی و تعلیق فعالیت احزاب و مطبوعات مخالف، اوضاع را به نفع رئیس جمهور شكل دادند. در شرایط جدید، طرح قانون اساسی آماده و به رفراندوم گذاشته شد و اختیارات رئیس جمهور بطور فوق العاده‌ای افزایش یافت[۳].

یك تحول مهم كه پس از این واقعه روی داد، راه یابی حزب كمونیست و ملی‌گراهای افراطی در انتخابات پارلمانی به مجلس بود. این اتفاق در سال 1996 نیز تكرار گردید و یلتیس نیز در انتخابات سال 1996 برای دومین بار به ریاست جمهوری روسیه انتخاب شد و در سال 2000 قدرت را به پوتین واگذار كرد. پوتین در انتخابات سال 2000 و 2004 به ریاست جمهوری برگزیده شد و پارلمان‌های بعدی نیز باوجود حضور احزاب كمونیست و ملی‌گرا بخاطر برتری نقش و موقعیت رئیس جمهور در قانون اساسی سال 1993 نتوانستند مشكلی برای آن ایجاد كنند. بعد از فروپاشی شوروی، نظام سیاسی روسیه از پارلمان توانمندی به نام گنگره نمایندگان مردمی روسیه تشكیل می شد كه چند بار در سال نشست‌های خود را برگزار می‌كرد و در فاصله بین این نشست ‌ها، یك شورای عالی كار می‌كرد كه از میان اعضای كنگره مذكور انتخاب می‌شدند و نظام دولتی كشور بیشتر به «جمهوری پارلمانی» شباهت داشت. بعد از تصویب قانون اساسی سال 1993 كه نتیجه مبارزه شدید سیاسی بین رئیس جمهور و شورای عالی بود، تغییرات اصولی در نظام سیاسی فدراسیون روسیه به وجود آمد. بنابراین، با وجود اینكه قانون اساسی فدراسیون روسیه و ریاست این كشور رسماً موازین دموكراتیك را اعلام كرده و برای گسترش این موازین تلاش می‌كند. اوضاع واقعی كشور تصویر ناهمگونی را از خود نشان می دهد كه نمی‌توان آن را یكرنگ دانست. در مجموع می‌توان گفت كه شعارهای رسمی با واقعیات زندگی كشور فرق می‌كند ولو اینكه گرایش برقراری جامعه دموكراتیك و قانونمند كاملاً‌ مشهود است. با این حال، بسیاری بر این باروند كه این راه طولانی و دشواری است كه روسیه باید آن را به طور مستقل و بدون فشار از سوی غرب و نیز در تطابق با واقعیت‌های بومی خود بپیماید.

پوتین زمانی بقدرت رسید كه روسیه با مشكلات زیادی در داخل و خارج رویارو بود. در داخل مشكلات اقتصادی، بدهی‌های سنگین، گسترش جنایت و شبكه‌های مافیایی، و در خارج، مسائلی چون بحران كوزور و ابهام در جایگاه روسیه مطرح بود. او توجه به اقتدار ملی،‌ تعهد به ادامه اصلاحات نظام بازار آزاد ادامه روند دموكراسی، مبارزه با فقر، فساد جنایات سازمان یافته، توجه به اقشار آسیب‌پذیر شامل بازنشستگان و مستمری بگیران، تاكید بر احیای صنایع داخلی،‌ و احیای مجتمع‌های فنی و نظامی را در راس برنامه‌های دولت خود قرار داد. ولادیمیر پوتین اقدامات گسترده ای را برای تجدید ساختار حکومت، جلوگیری از روند واگرایی مناطق و مرکز و همچنین تحکیم ساختار سیاسی دولت آغاز نمود و تا سال 2008 رییس جمهور و سپس تا سال 2012 نخست وزیر روسیه بود. از سال 2012 برای بار سوم پوتین رییس جمهور روسیه شده است. اگرچه فدراسیون روسیه در سال 1991 به لحاظ حقوقی وارث حاكمیت و مسئولیت‌های اتحاد جماهیر شوروی شد و اموال، سفارت‌خانه‌ها، قراردادها و تعهدات بین‌المللی آن به فدراسیون جدید رسید، اما این لزوماً به معنای تداوم هویت، منافع، سیاست‌ها و روش‌های گذشته نبود. در واقع، روسیه نوین، با مرزهای قرن هفدهم، در هویت نقش، منافع و سیاست‌های جدیدی پدیدار گشت كه با وجود ریشه‌های ژرف در تاریخ هزار ساله‌اش و نیز تاریخ بلافصل آن در قرن بیستم، داستان جدیدی را آغاز كرد كه برای مطالعه در مورد روابط روسیه با ایران ناگزیر به بررسی و فهم این وضعیت نوین هستیم. وضعیتی كه نتیجه نگرش جدید گورباچف و گروه او در انجام اصلاحات از سال 1985 بود، اما كودتای اوت 1991 سران ارتش سرخ، آن را به بن‌بست كشانید. در واقع، پس از كودتای 19 اوت سال 1991، اتحاد جماهیر شوروی وضعیتی پا در هوا داشت. اول دسامبر، مردم اوكراین در یك همه‌پرسی به استقلال رأی دادند، نشست سران جمهوری‌ها در نوامبر در نوو – اوگاریو نتوانست چارچوب قابل قبولی برای همكاری فراهم آورد. اما در غروب یك روز برفی در بلووژسكی بیلوروس سران سه جمهوری روسیه، بیلوروس و اوكراین (یلتسین، شوشكویچ و كراوچوك) گرد هم آمدند و با امضای یك قرارداد، «روسیه راه دیگری را برگزید، تا یك امپراتوری نباشد و تصویر ذهنی سنتی سلطان نصف جهان را از خود دور كرد و از نقش پلیس در فرونشاندن درگیری‌های قومی – نژادی دست برداشت». از نگاه یلتسین روسیه تا كی می‌توانست یك امپراتوری باقی بماند؟ تا آن زمان همه امپراتوری های جهان از هم پاشیده بودند[۴]. تشكیل «كشورهای مستقل هم سود» برای حفظ یك منطقه یكپارچه، مردم سركوب شده باكو، تفلیس، ریگا و ویلنیوس را كه در سال‌های 1989 تا 1991 برای استقلال كشته شده بودند، به هدف خود رسانید. یلتسین مدعی بود كه «روسیه را باید از شر مأموریت سلطنتی‌اش خلاص كند». در واقع، در دسامبر 1991، روسیه جدیدی متولد شد كه از بسیاری جهات متفاوت از شوروی بود. این تفاوت در هویت و مرزهای نوین، اوضاع داخلی و سیاست خارجی آن بسیار مهم بود. مرزهای جدید، آن را از اروپا، تركیه، ایران و افغانستان دور می ساخت و كشورهای منطقه بالتیك، دریای سیاه، قفقاز و آسیای مركزی به عنوان مناطق حائل میان روسیه و آن‌ها قرار می گرفتند. در واقع، روسیه همسایگان جدیدی به نام كشورهای مستقل هم سود (مشترك‌المنافع) پیدا كرد و كشورهای دیگر اعم از قدرت‌های بزرگ و همسایگان در این مناطق به ایفای نقش پرداختند. امریكا، اتحادیه اروپا و ناتو به اشكال مختلف وارد مناطق ژئوپلیتیك جدید شدند. تركیه، ایران، پاكستان، كشورهای عرب، چین و دیگران نیز هریك در مناطق نزدیك به خود درگیر شدند و فضای جدید، محل تعامل نهادهای بین‌المللی نظیر ناتو و یا سازمان‌های غیر دولتی و حركت‌های مذهبی و قومی نظیر اسلام‌گرایان و پان‌تركیست‌ها گشت. اگرچه مسكو از زیر بار هزینه‌ها و تعهدات حفظ و اداره جمهوری‌های 14 گانه رهایی یافت، اما وقایعی كه در سال‌های پس از فروپاشی رخ داد، هزینه‌های جدیدی را بر آن متحمل ساخت. آن‌چه كه در محیط مجاور در حال وقوع بود، بخاطر تداوم جمعیتی، مذهبی و قومی تا درون مرزهای فدراسیون، بر مردمان آن اثر داشت و مسكو به این نتیجه رسید كه برای حفظ چچن، داغستان و... باید در بالكان، قفقار جنوبی، آسیای مركزی و حتی دورتر از آن، در افغانستان، پاكستان و جهان اسلام به فكر چاره باشد. از این رو، از سال‌های 1993 به بعد، مفاهیمی چون «خارج نزدیك» و «دكترین مونروئه روسی» در ادبیات استراتژیك روسیه و جهان متداول شد و مسكو در مجموعه‌ای از بحران‌ها در مولداوی، گرجستان، قره‌باغ، و تاجیكستان درگیر شد كه یگان‌هایی از ارتش روسیه را مشغول می‌ساخت. حتی در اسناد سیاسی و نظامی روسیه، بر حق دخالت نظامی به نفع مردم روس‌تبار خارج نزدیك و حكومت‌های دوست تأكید شد.

بوریس یلتسین در سال 1996، كمیسیونی را مأمور گردآوری پیشنهادات در مورد «ایده ملی جدید روسیه» كرد. در نگاه اول، این موضوع برای كشوری كه از سابقه دیرینه‌ای برخوردار بود تعجب‌انگیز بود، اما از واقعیتی اساسی حكایت داشت: روسیه ایده ملی ندارد. در ژوئن 1996 ایده ملی روسیه براساس مدل اوراسیایی در مفهوم جدید سیاست ملیت‌های دولت به وسیله یلتسین تصویب شد و در برنامه حزب یا بلوكو نیز چنین مدلی مطرح شده است. در اكتبر 1996 كمیته دولتی دوما در مورد ژئوپلیتیك استدلال كرد كه باید احیای جایگاه قانونی مردم روسیه و حقوق آن‌ها مطابق با اصول و قواعد بین‌المللی احیاء شود. برخی نیز اقدام اخیر پوتین برای تعیین سرود ملی، پرچم و نمادهای ملی دیرین روسیه را در راستای بسط مفهوم مذكور از ملت روسیه تعبیر نموده‌اند. براساس لایحه پیشنهادی دولت و تصویب دوما مقرر شد كه پرچم روسیه از سه رنگ‌ آبی، سفید و سرخ تشكیل شود كه همان پرچم دوران تزار است. آهنگ سرود ملی روسیه نیز از سرود دوره شوروی گرفته شد. همچنین عقاب دو سر تزار به عنوان نشان دولتی و پرچم سرخ، به عنوان نماد ارتش در نظر گرفته شده است. پوتین در این مورد گفت: «پرچم تزاری نماد روسیه بوده و نشان دولتی عقاب دو سر سابقه‌ای 500 ساله در میان نشان‌های روسیه دارد. اگر ما علائم قبل و بعد از انقلاب اكتبر را رد كنیم، به این معنی است كه زندگی مادران و پدران خود را بی‌معنا بدانیم[۵].» با وانهادن موقعیت ابرقدرتی، نقش جهانی پیشین روسیه حتی در دهه 1990 در معرض مداخله خارجی قرار گرفت و ناتوانی از ایجاد یك دستگاه حكومتی مؤثر و كارآمد برای جامعه، اقتصاد ملی كشور را در معرض خطر قرار داد. در سال‌های 93-1992، برنامه امنیت ملی روسیه تنظیم شد كه بیان می‌داشت ارتش روسیه باید بتواند نیروهای خود را به منظور مقابله با «تلاش‌های احتمالی امریكا برای دستیابی به برتری یكجانبه گرایانه در هر منطقه‌ای از جهان» اعزام كند. یك جریان فكری موسوم به «جریان روشنفكری همگرایی پس از امپراتوری» و برخی مقامات دولتی مثل استانكویچ، آمبارتسوموف، آندره كوكوشین و گریگوری یاولینسكی استدلال می‌كردند كه حفظ دوستی با آمریكا نیازی به بردگی و تقلید از سیاست‌های آن و دست كشیدن از اندیشه و عمل مستقل ندارد. ملی‌گرایان نیز مدعی بودند كه روسیه باید نقش هژمون را در جامعه كشورهای مستقل مشترك‌المنافع بازی كند. آندرانیك میگرانیان (مشاور یلتسین) نوشت: «روسیه باید به جهان اعلام كند كه سراسر فضای ژئوپلیتیك شوروی سابق، حوزه منافع حیاتی آن است.» او همچنین به دكترین مونروئه اشاره كرد. در سند «تدبیر سیاست خارجی» كه در آوریل 1993 تصویب شد بر حقوق و مسئولیت‌های روسیه در قلمرو شوروی (یعنی كشورهای خارج نزدیك) تأكید و حتی به اروپای شرقی به عنوان «حوزه تاریخی منافع» روسیه اشاره شد. در این سند، تأكید شده بود كه روسیه «یك قدرت بزرگ» خواهد ماند: «فدراسیون روسیه، با وجود بحران‌هایش، برحسب پتانسیل قدرت آن، و نفوذ آن بر جریان حوادث جهانی و مسئولیت‌های ناشی از این قدرت، یك قدرت بزرگ خواهد ماند.» برخی به اقداماتی چون مخالفت با گسترش ناتو و حضور در مسائل بالكان نیز به عنوان اعلام نمادین نقش یك قدرت بزرگ پرداخته‌اند. هسته اصلی این سند، یك نگرش سه بعدی در مورد نقش روسیه بود: روسیه به عنوان یك ابرقدرت منطقه‌ای، روسیه به عنوان یك قدرت بزرگ جهانی، و روسیه به عنوان یك ابرقدرت هسته‌ای. در حالی كه یك شورای نیمه رسمی سیاست خارجی و دفاعی در سال 1992، روسیه را یك «قدرت متوسط» اعلام كرده بود، همان شورا، دو سال بعد روسیه را به عنوان یك «قدرت جهانی» مطرح ساخت. ، یوگنی پریماكف در ژانویه 1996، اعلام كرد كه روسیه نقش یك قدرت بزرگ را بازی خواهد كرد و سیاستش نسبت به دنیا براساس این نقش شكل می‌گیرد و روابط آن با دشمنان جنگ سرد، باید یك مشاركت عادلانه و با مزایایی متقابل باشد. تأكید پریماكف بر «چندجانبه‌گرایی» در نظام بین‌الملل، در حقیقت به معنای نقش روسیه به عنوان یك «قدرت جهانی» به وسیله ایجاد پیوند با دولت‌های دیگری برای مقاومت در برابر سركردگی امریكا بر جهان بود. یكی از مسائلی كه طی سال‌های دهه 1990 و پس از آن در بحث روابط روسیه و ناتو مطرح شده، چگونگی ورود روسیه به سیستم امنیتی اروپا بوده است. اینكه آیا آن را به عنوان یك قدرت بزرگ یا یك دولت اروپایی دیگر خواهند پذیرفت؟ در این رابطه، پرستیژ ملی یك ملاحظه اساسی بوده است. در واقع، بسیاری از روس‌ها سؤال می‌كنند كه آیا كشورشان می‌تواند در ردیف یك قدرت بزرگ قرار گیرد. گسترش یك اتحاد نظامی كه نقش اساسی در شكست شوروی بازی كرده، به وسیله بسیاری از روس‌ها به عنوان یك سرافكندگی ملی تلقی شده است. پیشنهاد دولت آن بوده كه روسیه و ناتو به طور مشترك امنیت شرق اروپا را تضمین كنند. اما این خواست مسكو در بحران بالكان و سپس گسترش ناتو تا مرزهای این كشور در سال 2002 نادیده گرفته شد[۶].

 از این رو، می‌بینیم كه روسیه نوین با وانهادن ایدئولوژی، مأموریت‌ها، جایگاه و نقش پیشین و ناتوانی در جایگزینی یك وضعیت مناسب و با ثبات در دهه 1990 با مشكلاتی اساسی روبرو شد. اما در شرایط جدید. تحولی كه در روسیه طی سال‌های زمامداری ولادیمیر پوتین از 2000 تا 2007 روی داده نشان‌دهنده آنست كه با وجود یك رهبر نیرومند، قاطع و با اراده و نیز برخی شرایط بین‌المللی مساعد (از حادثه 11 سپتامبر 2001 گرفته، تا افزایش درآمدهای نفتی) موقعیتی ایجاد شده كه مشكلات گوناگون ملت نیز كم‌كم در پرتو آن رنگ باخته‌اند. در واقع، مسائل ناشی از شرایط تغییر و تحول بنیادین و اساسی هستند و اوضاع نابسامان سیاسی، اجتماعی و اقتصادی یك جامعه دگرگون شده بر حدّت و شدّت آن می‌افزایند. فدراسیون روسیه وارث مشكلات و مسائلی شد كه هنوز هم كه نزدیك به دو دهه از آن می‌گذرد، از زیر سایه برخی از آن‌ها بیرون نیامده است. در واقع، روسیه جدید وارث مشكلاتی ساختاری است كه حتی نسل‌های بعد نیز به نوعی با آن درگیر خواهند بود. اختلاف بر سر حدود و اختیارات اركان حكومتی، اقتصاد ورشكسته و پس‌لرزه‌های انتقال اقتصادی و استقلال‌خواهی جمهوری های خودمختار درون فدراسیون، مهم‌ترین مسائل داخلی در این دو دهه بوده‌اند. روسیه جدید به ویژه در دوران هشت ساله ریاست جمهوری پوتین در مسائل اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و امنیتی، به سامان مناسبی رسیده و وارد دوره ای از شکوفایی شود که بسیاری از تحلیل گران از ان به عنوان دوره احیا و ظهور جدید یاد کنند[۷]. اما از سال 2008 کم کم شرائط اقتصادی سخت تر شد و تا سال 2011 با مشکلات بیشتری روبرو شد. اگرچه از 2012 بار دیگر مسکو توانست که شرائط سخت را مهار کند و اینک در سال 2013، روسیه پوتین جدید امیدوار است که آینده روشن تری را در پیش داشته باشد.

از مجموع مطالب این فصل می توان دریافت که روسیه به عنوان پهناور ترین کشور جهان، با جغرافیای گسترده و شرائط آب و هوایی سرد، و بر خورداری از منابع طبیعی فراوان و به ویژه منابع آب و انرژی، و به تعبیری سیاسی تر، ابرقدرت انرژی، با شرائط ژئوپلیتیکی پیچیده تری رویارو شده و به ویژه از محیط پیرامونی در شرق، جنوب و غرب در فشار و محاصره به درجات متفاوت قرار گرفته است. از سوی دیگر تجربه تاریخی دولت روسی و فراز و نشیب های آن در جریان حوادث مختلف، ملت روس را بسیار دولت گرا ساخته است. در واقع، آن محیط بیکران جغرافیایی و گستردگی سرزمینی و دشت های غیر قابل دفاع طبیعی، و این زیست مکرر و دیرپای جمعی، مردمانی را نیازمند یک قدرت بزرگ مدافع در برابر تهدیدات خارجی و ناظر و مجبور کننده به نظم درونی پرورانده که همچنان بر مدل بومی نظام سیاسی خاص خود چه به شکل مردم سالاری هدایت شده و چه مردم سالاری حاکمیتی تاکید دارد و طبعا بر اساس دریافت از این بستر جغرافیایی و تجربه تاریخی،  می توان به جامعه و نظامات اجتماعی و سیاسی آن نظر کرد[۸].

نیز نگاه کنید به

کتابشناسی

  1. همايون‌پور، هرمز،(1372 خرداد و تیر). روسلان خاسبولاتف: محافظه‌كار يا اصلاح‌گر؟.مجله نگاه نو. 159.
  2. کولایی، الهه(1376)، سیاست و حکومت در فدراسیون روسیه، تهران: وزارت امور خارجه. 66.
  3. کولایی، الهه(1376)، سیاست و حکومت در فدراسیون روسیه، تهران: وزارت امور خارجه. 70.
  4. يلتسين، بوريس (1374) ، تلاش براي روسيه، ترجمه رضا حائر، تهران: اطلاعات. ص 134.
  5. کولایی، الهه(1376)، سیاست و حکومت در فدراسیون روسیه، تهران: وزارت امور خارجه. 204.
  6. کرمی، (1383).
  7. اشتورمر، میشل(1390). روسیه در عصر رویارویی محدود، پوتین و ظهور روسیه، ترجمه علی اکبر عبدالرشیدی، تهران: سروش. 17.
  8. کرمی، جهانگیر (1392). جامعه و فرهنگ روسیه. تهران: موسسه فرهنگی، هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی، جلد اول، ص 66-74.