فروپاشی کمونیسم در روسیه

از دانشنامه ملل
پرچم و نشان دولتی روسیه(2024)، برگرفته از سایت Flager.ru، قابل بازیابی از :https://flager.ru/flagi-rossii/25-flag-rossii-s-gerbom-i-nadpis-rossiya.html

روز 18 اوت 1991 هیأتی در ویلای تابستانی گورباچوف واقع در فوروس در شبه جزیره کریمه، به دیدار وی رفت. این هیأت از گورباچوف درخواست نمود که استعفا داده و گنادی یانایف را به جانشینی خود تعیین نماید. با امتناع گورباچوف وی در منزل تحت نظر قرار گرفت و کمیسیون فوق العاده ای به رهبری ولادیمیر کریوچکوف، رئیس کا. گ.ب، تشکیل گردید. ساعت 6 صبح روز بعد، رادیو مسکو و خبرگزاری تاس اعلام نمودند که میخائیل گورباچف به دلیل بیماری قادر به انجام وظایف خود نبوده و مطابق قانون اساسی اتحاد شوروی، معاون رئیس جمهوری به جای وی اداره امور را به دست گرفته است. در پی آن حالت فوق العاده اعلام شد و به غیر از 9 روزنامه بقیه روزنامه ها تعطیل گردیدند و تانک ها خیابان های مسکو را به کنترل خود در آوردند. یلتسین به عنوان رئیس جمهور روسیه با این کودتا مخالفت کرده و آن را عامل ویرانی فدراسیون روسیه خواند و خواهان بازگشت گورباچف و حمایت مردم در جهت سرکوبی کودتا شد. مردم در مقابل کاخ سفید، پارلمان روسیه، اجتماع کرده و به سنگربندی پرداختند. تزلزل برخی عوامل کودتا، موجب شد تا حمایت از یلتسین بیشتر و بیشتر شود و حتی برخی از سربازان و واحدهای تانک به حمایت از پارلمان روسیه پرداختند. بالاخره این کودتا در 21 اوت شکست خورد و در جریان آن فقط 3 نفر کشته شدند[۱].

در سال های 1985 تا 1991، چهره جدیدی در صحنه سیاسی روسیه ظاهر گردید که در اواخر سده بیستم نفش آفرینی مهمی در حیات سیاسی روسیه داشت. بوریس یلتسین دبیر کل سابق حزب کمونیست مسکو در سال های 1976 تا 1985 دبیر کل حزب کمونیست منطقه سوردلوفسک بود، در آوریل 1985 به مسکو فراخوانده شد و به زودی دبیر اولی حزب کمونیست شهر مسکو را به عهده گرفت. به علت مخالفت با روند کند اصلاحات گورباچف، در سال 1978 از ریاست حزب کمونیست مسکو و عضویت دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی کنار گذاشته شد. اما بوریس یلتسین در انتخابات کنگره نمایندگان خلق که در مارس 1989 برگزار گردید با آرای بالایی به پیروزی رسید و برخلاف تمایل گورباچف در سال 1990 به ریاست پارلمان روسیه برگزیده شد. در اولین انتخابات عمومی و آزاد ریاست جمهوری در تاریخ روسیه، که در 12 ژوئن 1991 برگزار گردید، بوریس یلتسین با کسب 3/57 درصد آرا در مقابل 5 رقیب انتخاباتی به پیروزی رسید. درست یک ماه بعد وی از عضویت حزب کمونیست کناره گیری کرد و بدین وسیله بر محبوبیت خویش در میان مردم روسیه افزود[۲]. کودتای 19 اوت 1991، از سوی ارتش، ضربه بزرگی به نظام کمونیستی بود و به مدت سه روز ادامه یافت. در روز 19 اوت ارتش وارد مسکو شد اما طراحان کودتا جرات دستگیری یلتسین و دیگر رهبران روسیه نداشتند.ساختمان مجلس که دولت روسیه در آن مستقر بود، امکانی فوری برای سازماندهی مقاومت در برابر کودتا به دست آورد. کمیته دولتی وضعیت اضطراری ضعیف عمل کرد و اشتباهات فاحشی داشت و ارزیابی درستی از واکنش احتمالی مردم نداشت. در بیستم اوت، یلتسین و هوادارانش ، تلاش ارتش برای اشغال مجلس را خنثی کرده و جریان حوادث را به سود خود دگرگون نمودند[۳].

اما اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی در سال 1370 فرپاشید و پرچم سرخ رنگ داس، چکش و ستاره، جای خود را به پرچم سه رنگ مزین به نماد عقاب دو سر دوره پتر کبیر داد. اندیشمندانی چون ماندلبام از فروپاشی شوروی به عنوان پایان یک امپراتوری چه به سبک امپراتوری های بزرگی چون روم، عثمانی یا اتریش و یا خاتمه امپراتوری های استعماری چون بریتانیا، پرتغال و فرانسه یاد می کنند. از این نگاه، بطور طبیعی، همه ی امپراتوری ها طبق منطق "ظهور و سقوط" به تعبیر پال کندی از هم خواهند گسست و نیز اینکه منطق وجودی امپراتوری های استعماری به لحاظ اقتصادی و سیاسی زیر سوال رفته و لزومی به تداوم آنها نبوده و لذا از سال 1919، طبق اصول چهارگانه ویلسون، مستعمرات رها شدند و در طول قرن بیستم به تدریج به استقلال رسیدند و آخرین مرحله از این رهایی در سال 1991، فروپاشی امپراتوری استعماری روسیه بود. ژنرال دوگل در سال 1962 در اوج درگیری با انقلابیون الجزایری گفته بود که برای مردم روسیه خیلی متاسف است، زیرا الجزایر را درون دیوارهای خود دارند. اما درمورد اینکه چرا با چنین تاخیر زیادی این رهایی سیاسی انجام شد، علت آن را بیشترمربوط به دو عامل می دانند:

نخست اینکه، مستعمرات روسیه بر خلاف سایر قدرت های اروپایی نه در آن سوی دریاها، که در مناطق مجاور در خشکی و در آسیا بود. دوم اینکه، در سال 1917 تا 1921 طی یک جنگ بلشویکی که لنین آن را آزادی بخش می دید، این جمهوری ها از سلطه تزاری یا خطر سلطه استعمارگران بریتانیایی یا فئودال ها و بورژواهای بومی رها شده و در آن‌ها شوراهای کارگری شکل گرفت. این مایه ی چسبنده ایدئولوژیک در قالب سوسیالیسم و نظریه ملیت های لنین و سپس استالین، تا 1991، همچنان توانست واقعیت نیمه مستعمراتی امپراطوری تزارها را با انگیزه ها، باورها، هیجانات و رفتارهای ایدئولوژیکی طبقاتی پوشانده و زمانی که گورباچف این پوشش ظاهری و ضعیف شده‌ی ایدئولوژیک را کم رنگ تر کرد، فروریخت. پس اگر موضوع فروپاشی را با این مدل مفهومی تحلیل کنیم، در واقع، ملت روسیه از زیر بار تعهدات و هزینه های یک استعماری از مد افتاده رها شده است. روز هشتم دسامبر سال 1991 رهبران جمهوری‌های روسيه،اوكراين و بلاروس در شهر مينسك گرد هم امدند تا با اعلام استقلال سرزمين‌هايشان رسما پايان دوران حيات اتحاد جماهير شوروی را اعلام كنند. ان‌ها همچنين تشكيل اتحاديه كشورهای مستقل مشترك‌المنافع(CIS) را نيز بين خود اعلام كردند. اندكی پس از آن هشت جمهوری ديگر تازه‌استقلال يافته از شوروی سابق نيز به اين اتحاديه پيوستند ولی دگرگونی‌های سريع سياسی در برخی از اين كشورها سبب شد تا CIS نقشی بسيار كمرنگ‌تر از آنچه پيش‌بينی‌ می‌شد‌ در تحولات سياسی منطقه‌ای و بين‌المللی بازی كند[۴].

این نکته که کمونیسم روسیه را تسخیر کرده یا روسیه کمونیسم را، همواره یکی از مجادلات مهم در ادبیات شوروی شناسی بوده است. اندیشمندانی چون میلوان جیلاس، فروپاشی شوروی را بیشتر به عنوان "پایان آرمان شهر بلشویکی" می بیند. او که خود به استقرار نظام کمونیستی در یوگوسلاوی کمک کرده و سال ها پیش در شوروی و یوگوسلاوی بر تناقضات درونی این اندیشه انگشت نهاده و به اسطوره زدایی و نابودی آن‌ها کمک کرده بود و در هر دو کشور تحت تعقیب و فشار بود، از زاویه پایان نظامی سازمان یافته از باورها و کارکردها به موضوع می نگرد. جیلاس، باور دارد که کمونیسم در پی امری ناممکن با ابزارهایی غیر منطقی و بهایی تحمل ناپذیر و مساوی کردن مه در فقر و جهل بود تا جامعه ای از آدم های ماشینی خلق کند. سولژنیتسین اما بر نکته مهمی تاکید می کند. او نظام کمونیستی را دارای منشاء غربی و سوغاتی تحمیلی بر مردم روسیه می داند که با بهره گرفتن از یک شکست حاصل آمده و لذا از نگاه او، پایان عصر ایدئولوژی کمونیستی نه به معنای فروپاشی، بلکه به معنای احیای سنت ها و فرهنگ روسی است. پیش از این، اما نیکولای بردیایف به سازگاری سنت ها و فرهنگ روسی با ایده ها و مفاهیم اصلی کمونیسم اشاره کرده بود. اما سولژنیتسین خلاف دیدگاه او را باور دارد. برخی میان عناصر روسی و کمونیستی تفاوتی زیاد نمی بینند، اما منکر قدرت عناصر روسی نظام کمونیستی نیستند. ادام اولام ارتباط مفاسد نظام شوروی با عقب ماندگی روسیه تزاری را پذیرفتنی می بیند. اما در عین حال می گوید که کمونیسم در بسیاری از کشورهای دیگر نیز همان خصوصیت های شوروی را پیدا کرده و وجود مفاهیم خودکامگی و امپریالیسم را به شکلی ژرف در ذات متحجر کمونیسم می بیند. او بر خلاف بسیاری از تحلیل گران در جهان و حتی در روسیه، خودکامگی و استبداد دوره ی شوروی را محصول نظام شوروی و نه تاریخ مردم روسیه می داند. او این سخن را که بولشویسم پدیده ای منحصرا روسی است، گزافه گویی می داند. ریچارد پایپز از استادان به نام علوم سیاسی در امریکا و از روس شناسان برجسته ی جهان، نظام شوروی را به همان اندازه که از بلشویزم متاثر می بیند، آن را محصول تاریخ و فرهنگ سیاسی روسیه نیز می بیند. او نظام شوروی را ادامه منطقی نظام خودکامه ی تزاری می بیند. باید از یک تحلیل جالب دیگر در مورد پایان ایدئولوژی یاد کرد که قائل به تحول نسلی است. تره ور- راپر عقیده دارد که  هیچ ایدئولوژی انقلابی محتوای کامل خود را برای مدتی خیلی طولانی حفظ نمی کند. واحد پایه ای تغییر تاریخی، "نسلی" است و همه انقلاب ها محتوای ایدئولوژیک خود را در مدتی نسبتا کوتاه و در جریان تحولات نسلی از دست می دهند. این تحول می تواند مانند چین در نسل های چهارم و پنجم به یک دگردیسی اساسی منجر شود. والنتین راسپوتین نویسنده روس گفته بود، روسیه برای نجات دادن روح خود باید از شوروی جدا شود. اما بسیاری از احزاب کمونیست جهان و نیز کمونیست های شوروی، موضوع فروپاشی را به فاصله گرفتن از سوسیالیسم نسبت می دهند. از این نگاه، صرفا یک برداشت غلط از سوسیالیسم به پایان راه رسیده و اندیشه ی سوسیالیسم همچنان پابرجاست. در واقع لنین و استالین و جانشینان آنها سوسیالیسم را مسخ کردند. رایج ترین تحلیل در مورد فروپاشی شوروی، نگریستن به آن از منظر شکست یک ابرقدرت است. برای تحلیل چنین موضوعی نیز منابع متعددی وجود دارد که عوامل داخلی و خارجی این شکست را نشان دهند. ایده ی محوری این نگرش نیز "نقش ابرقدرت رقیب" است. حتی آن دسته عوامل داخلی نیز که فروپاشی را تسهیل کرده اند، بیشتر در رقابت با امریکا مورد توجه هستند. اما در مورد نقش امریکا نیز طیفی از تحلیل ها مطرح است. از اقدامات معمول برای کارآمدی، موفقیت و الگوسازی مدل غربی تا فشارهای تحمیلی در رقابت های اقتصادی و نظامی و طرح های جنگ ستارگان و دکترین "جنگ کم شدت" تا جنگ روانی، تبلیغاتی و سیاسی و سرانجام، توطئه ها در داخل جامعه و نظام سیاسی شوروی و منحرف ساختن آنها (آن‌گونه که حسن واعظی اشاره می کند)، همه و همه اقداماتی است که ابرقدرت امریکا برای نابودی شوروی انجام داده و سرانجام موفق به آن شده است[۵]. یک نکته مهم در این نگرش ها آن است که در برخی تحلیل ها، امکان اختصاص ویژگی فروپاشی به یکی از آن موضوعات ( امپراتوری، ایدئولوژی یا قدرت) و ارائه تحلیلی سرزمینی ، اندیشه ای و قدرت- محور به صورت مجزا مطرح نیست و به صورت توأمان مطرح است. مثلا در تحلیل واعظی از اصلاحات در شوروی، او به یک طرح برای استحاله ی فکری و ایده ای و نیز تخریب قدرت اشاره دارد. در سایر تحلیل ها نیز به خاطر ابهام نهفته در مفاهیم فروپاشی و شوروی، گاه تصویری چندگانه و مبهم ارائه می شود[۶]

نیز نگاه کنید به

روسیه؛ تاریخ روسیه؛ روسیه معاصر؛ دوره کمونیسم روسیه

کتابشناسی 

  1. سنایی، مهدی( 2001)، روسیه در یک نگاه، مسکو، انتشارات هومانیتاری. ص 27-28.
  2. راهنمای کشورهای مستقل مشترک المنافع، (1378). ص 267.
  3. ساگرین، ولادیمیر ویکتورویچ(1389)، تاریخ سیاسی روسیه معاصر، ترجمه علیرضا ولی پور و مهناز رهبری، انتشارات دانشگاه تهران. ص 114-118.
  4. کرمی، جهانگیر(1390)، فروپاشی های یک امپراتوری، همشهری دیپلماتیک، بهمن ماه. ص 25-26.
  5. کرمی، جهانگیر(1390)، فروپاشی های یک امپراتوری، همشهری دیپلماتیک، بهمن ماه. ص 27.
  6. کرمی، جهانگیر (1392). جامعه و فرهنگ روسیه. تهران: موسسه فرهنگی، هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی، جلداول، ص 59-65.