هنر اسپانیا: تفاوت میان نسخه‌ها

از دانشنامه ملل
جز (The LinkTitles extension automatically added links to existing pages (https://github.com/bovender/LinkTitles).)
جز (The LinkTitles extension automatically added links to existing pages (https://github.com/bovender/LinkTitles).)
خط ۵۷: خط ۵۷:
از میان نقاشان قرن 19 خوزه دِ مادراثو[29]متعلق به مکتب  ژاک لوئی دابید[30]بود و ماریانو فورتنگ[31] از مکتب رمانتیست ها و تحت تاثیر نقاشان فرانسوی به شمار می آمد. حضور آنتونیو گائودی، ‌معمار بی همتای اسپانیایی در این قرن، سبب خلق چندین بنای خارق العاده در بارسلونا شد.
از میان نقاشان قرن 19 خوزه دِ مادراثو[29]متعلق به مکتب  ژاک لوئی دابید[30]بود و ماریانو فورتنگ[31] از مکتب رمانتیست ها و تحت تاثیر نقاشان فرانسوی به شمار می آمد. حضور آنتونیو گائودی، ‌معمار بی همتای اسپانیایی در این قرن، سبب خلق چندین بنای خارق العاده در بارسلونا شد.


در هنر مدرنِ نقاشی، [[پابلو پیکاسو]] سبک کوبیسم را در همکاری با هنرمندان مکتب پاریس شکل می دهد و در ادامه خوان گری[32] در نقاشی و مجسمه سازی آثارش را خلق می کند. در مکتب سورئالیسم، ‌هنرمندانی همچون سالوادور دالی و [[خوان میرو]][33]  از چهره های شاخص هنر اسپانیا هستند. در دهه 1950 نوعی اکسپرسیونیسم انتزاعی در  کارهای آنتونی تاپیس و لوئیس سائز[34] به چشم می خورد. بزرگترین مجسمه ساز مدرن اسپانیا ادواردو چیلیدا[35] است و در کنار او، مجسمه سازانی همچون فرانسیسکو بارون[36] ، خوزه لوئیس سانچز[37] و  مارتین چیرینو[38]  نیز حضور دارند. از نقاشان بزرگ حال حاضر اسپانیا، می توان به لوئیس فیکتو خوزه فرانسیس[39]  و رافائل کاروگار[40]  اشاره کرد.
در هنر مدرنِ نقاشی، [[پابلو پیکاسو]] سبک کوبیسم را در همکاری با هنرمندان مکتب [[پاریس]] شکل می دهد و در ادامه خوان گری[32] در نقاشی و مجسمه سازی آثارش را خلق می کند. در مکتب سورئالیسم، ‌هنرمندانی همچون سالوادور دالی و [[خوان میرو]][33]  از چهره های شاخص هنر اسپانیا هستند. در دهه 1950 نوعی اکسپرسیونیسم انتزاعی در  کارهای آنتونی تاپیس و لوئیس سائز[34] به چشم می خورد. بزرگترین مجسمه ساز مدرن اسپانیا ادواردو چیلیدا[35] است و در کنار او، مجسمه سازانی همچون فرانسیسکو بارون[36] ، خوزه لوئیس سانچز[37] و  مارتین چیرینو[38]  نیز حضور دارند. از نقاشان بزرگ حال حاضر اسپانیا، می توان به لوئیس فیکتو خوزه فرانسیس[39]  و رافائل کاروگار[40]  اشاره کرد.


در معماری نئوکلاسیک، معمار شهیر اسپانیایی خوان دِ بییانوئوا بخشی از آثار ماندگار تاریخ معماری اسپانیا را آفرید.[41]
در معماری نئوکلاسیک، معمار شهیر اسپانیایی خوان دِ بییانوئوا بخشی از آثار ماندگار تاریخ معماری اسپانیا را آفرید.[41]

نسخهٔ ‏۵ آوریل ۲۰۲۴، ساعت ۱۳:۳۱

تاریخ هنر


کارهای اولیه

مهم ترین آثار پیشا تاریخی که دراسپانیا یافت شده، مربوط می شود به نقاشی هایی که بر روی غار های آلتامیرا[1]  و کاگول[2] در نزدیکی لئیدا[3]یافت شده است. بعد از آن می توان به برخی از لوحه ها که از دوره تسلط رُمی ها از قرن سوم قبل از میلاد تا پنج قرن بعد از تولد مسیح در این کشور به جای مانده، اشاره کرد. اندکی بعد کارهایی از دوره بسیگودی[4]  که مربوط می شود به قرن های ششم و هفتم میلادی را شاهد هستیم؛ که در آن ها می توان استفاده ناپخته از عناصر دوره کلاسیک را مشاهده کرد؛ به خصوص در تزیین مجسمه ها و برخی از مقبره های باقیمانده از دوره بسیگودی مانند آنچه که در کلیسای سان خوان د بانوس[5] در ایالت پالنسیا امروز موجود است؛ این آثار مربوط می شود به سال 661 میلادی، که نشان دهنده تاثیر احتمالی هنر خاور میانه بر هنر این کشور خصوصاً بر روی طاق های نعل اسبی است.


مسلمانان[6] و آستوریایی ها[7]

طاق های نعل اسبی را می توان نتیجه حضور اعراب و مسلمانان در قرن هشتم بر روی هنر اسپانیا بدانیم. بهترین نمونه های آن را می توانیم در مسجد کُردوبا مشاهده کنیم. معماری پیشرفته مسلمانان در مساجد و بنا هایی از این دست، تاثیریی شگرف بر هنر اسپانیا گذاشته و تبدیل به نوعی سنت فرهنگی شده که تا به امروز نیز در هنر و معماری اسپانیا مورد استفاده قرا می گیرد. از دیگر شاخصه های تاثیرگذار هنر اسلامی بر هنر اسپانیا می توان به طاق های جناغی اشاره کرد که حتی در ساختمان کلیسای دوره قرون وسطی نیز می توان یافت . همچنین تکرار نقش مایه های کوچک به تعداد زیاد نیز برای تزیین سطوح صاف، از دیگر تاثیرات هنر اسلامی است که در بنای کاخ الحمرا[8] می توانیم آن را مشاهده کنیم .

تا سال 850 میلادی مسلمانان تقریبا تمامی اسپانیا را به غیر از ناحیه آستوریاس تحت تصرف خودشان در می آورند.  شاخصه های کلیساهای آستوریایی در قرن نهم میلادی در این است که پلانی باسیلیکا شکل دارند، ‌با گنبدی دایره ای که دور تا دورش را طاق ها و پنجره های نرده دار احاطه کرده است. هنر و معماری مستعرب[9]  در بین قرن های 9 و11 هنر اسلامی و آستوریایی را با هم ترکیب کرد و سبکی فوق العاده گیرا را خلق کرد که دسته ای از زیباترین و بهترین ساختمان های تاریخ اروپا را به وجود آورده است.


رمانسک

طی دوره رمانسک بین قرون 11 و 12 میلادی، مسیحیان اسپانیا در نمایش مشخصات عمومی هنر سبک رومانسک، ‌با سایر اروپایی ها کاملاً مشابه عمل می کردد؛ اما یک ویژگی در آن ها متفاوت بود و آن هم تاثیر پذیری از هنر خاور میانه بود.

کلیسای جامع سانتیاگو د کومپوستلا[10] که بین قرون 11 و 12 ساخته شد، ‌در خصوص معماری و مجسمه سازی نمایانگر سبک و آثار بورگوندی[11] هاست.


دوره گوتیک

با موفقیتی که در ایجاد اتحاد و تشکیل پادشاهی اسپانیا کسب شد، هنرمندان و فعالیت های هنری به شدت رشد کرد و عصر طلایی هنر اسپانیا مابین قرون 13 تا16 میلادی شکل گرفت .

معماران کاستیلیایی (Castillian ) اساساً تحت تاثیر  هنرمندان فرانسوی قرار داشتند، اما ریشه های بومی خود را نیز در ایجاد بناهایشان حفظ کردند. از بنا های این سبک می توان به کلیساهای جامع در بورگوس، تولدو و لئون اشاره کرد. هنر معماری گوتیکِ کاتالان در کلیسا های جامع بارسلونا و پالما د مایورکا[12]  متبلور شده است که با سالن های عریض، و دو راهرو در دو طرف به جای چهار تا که معمول بود، ‌متمایز می شوند. این بنا ها دیوار ها و ستون های خارجی بسیار سنگین و بزرگی دارند و در اطرافش نیز چندین کلیسای کوچک فرعی  قرار گرفته است. یک عنصر فراگیر در معماری اسپانیا استفاده از سبک Mudejar است، که تا حدود قرن هجدهم نیز معماری اسپانیا را تحت تاثیر خودش قرار داده بود. مورد استفاده ترین مصالح در این سبکِ معماری، آجر، گچ و چوب است که با یکدیگر به شکلی فوق العاده منطبق بر هم به کار گرفته می شد. کلیسا های گوتیک مخصوصاً در جنوب اسپانیا نشان دهنده اوج سبک مودِخار است که در آن ها سقف ها نیز از چوب ساخته شده اند. مجسمه سازی عصر گوتیک نیز ابتدا تحت تاثیر فرانسه بود، ولی سپس شاخصه هایی از هنر فلمانی و آلمانی نیز به آن اضافه شد. از بهترین ساخته های دوره گوتیک می توان به مجسمه های موجود در کلیسای تاراگونا، سویل و تولدو اشاره کرد .

در نقاشی آثارِ نقاشانی همچون فرر باسا[13] و لوئیس بوراسا[14]برجسته هستند. با ترویج مبادلات میان اسپانیا و هلند در قرن پانزدهم، کم کم عناصری از نقاشی فلمان نیز وارد اسپانیا شد. نمونه ای از ترکیب های موفق در عناصر اسلامی و فلمانی و توسعه آن ها را می توان در کارهای فرناندو گایگو[15] مشاهده کرد .


رنسانس و مانریسم

در قرن شانزدهم با حضور و  فعالیت مجسمه سازان ایتالیایی همچون ژاکوبو فیورنتینو[16] ، دومنیکو فانثِلی[17]  و پیترو توریجیانو[18]  عناصر و نقش مایه های رنسانس بیش از پیش مقبولِ پسند اسپانیایی ها قرار گرفت و ترکیب این موضوع با سبک های گوتیک و مودخار، ‌سبکی جدید به نام پلاترسک[19] را به وجود آورد.  نمونه هایی زیبا از این سبک را در کلیسای جامع گرانادا  می توان مشاهده کرد. نمونه های پر تزیین تر سبک پلاترسک  در نمای دانشگاه سالامانکا و همین طور در صومعه ی سن مارکوس[20]به کار رفته است. شکل تکامل یافته ی سبک رنسانس را می توان در بنایی همچون اسکوریال که توسط خوان باتیستا دِتولِدو طراحی و  توسط خوان داِرِرا به پایان رسید، مشاهده کرد .

مجسمه سازان اسپانیایی همچون آلونسو برگوئت، خوان دِ خونی[21]  و گرگوریو فرناندث[22]در دوره رنسانس، شدیداً تحت تاثیر همکاران خود در ایتالیا همچون دوناتلو و میکل آنژ قرار داشتند.

همچنین نقاشان اسپانیایی همچون لوئیس دِ باگاس [23]و  لوئیس د مورالِس[24] که تحت تاثیر نقاشان ایتالیایی قرار داشتند، با الهاماتی که از کارهای آنان می گرفتند راه را برای آغاز شیوه گرایی هموار کردند.  در انتهای قرن شانزدهم اِل گرکو  با الهام از ریشه های بیزانسی، ونیزی، سبک شخصی خاص خود از مانریسم و با به کار گیری اندیشه ها و آرای فرهنگی مختص به اسپانیا، این سبک را از ایتالیایی به اسپانیایی بازگرداند، به گونه ای که شاهد برآمدن برخی از شاهکار های هنر نقاشی در اسپانیا هستیم.

دوره باروک

دوره باروک در قرن 17 و 18 با شاخصه های بومی و نبوغ هنری هنرمندانش شناخته شده است.  مجسمه های رنگی و مذهبی خوان مارتینز مونتانِس، ‌آلونسو کانو و پدرو د منا[25] که در آن سعی شده واقع گرایی نیز رعایت شود، از آثار این دوره به شمار می آیند.

کنتراست های دراماتیک از نور و سایه و اعتدال در استفاده از رنگ ها، از فنونی بود که نقاشانی همچون ریبالتا[26]،  ناوارت[27]، ریبرا و زورباران در آثارشان از آن استفاده می کردند .

بسیاری از نقاشان این دوره تحت تاثیر کار های کاراواجو[28] نقاش شهیر ایتالیایی قرار داشتند و استفاده از فضا ها و رنگ های تیره را از او وام گرفته بودند. اما چهره بی بدیل نقاشی عصر باروک اسپانیا، ‌بلاثکث است. نقاشی های او مورد تحسین تمامی منتقدین در تمامی اعصار بوده است و دید وسیع او برای نمایش عمق احساسات شخصیت هایش، ستودنی است.

در معماری نیز با سپری شدن عصر رنسانس، سبک churrigueresque شکل می گیرد که با خصیصه هایی همچون تحرک در سطوح، بازی و تاثیرات سایه روشن ها و غلو و مبالغه در تزیینات متمایز می شود. نمونه هایی از این سبک معماری را در بخش هایی از کلیسای جامع تولدو می توان مشاهده کرد .


نئوکلاسیک، رمانتیک، مدرن (قرن18،19و20)

در سال 1752 اولین آکادمی هنری اسپانیا که نتیجه تلاش هنرمندان نئوکلاسیکی بود که هر گونه تحول و خلاقیت در نقاشی برای خروج از ساختار نظام مند و مبتنی بر عقلانیت دوره کلاسیک را تقبیح می کردند  شکل گرفت. در این میان یک استثنای بزرگ وجود داشت که با خلاقیت و تنوع آثارش، وحشیگری و فساد موجود عصر خویش را بازتاب می داد؛ این نقاش فرانسیسکو گویا نام داشت.

از میان نقاشان قرن 19 خوزه دِ مادراثو[29]متعلق به مکتب  ژاک لوئی دابید[30]بود و ماریانو فورتنگ[31] از مکتب رمانتیست ها و تحت تاثیر نقاشان فرانسوی به شمار می آمد. حضور آنتونیو گائودی، ‌معمار بی همتای اسپانیایی در این قرن، سبب خلق چندین بنای خارق العاده در بارسلونا شد.

در هنر مدرنِ نقاشی، پابلو پیکاسو سبک کوبیسم را در همکاری با هنرمندان مکتب پاریس شکل می دهد و در ادامه خوان گری[32] در نقاشی و مجسمه سازی آثارش را خلق می کند. در مکتب سورئالیسم، ‌هنرمندانی همچون سالوادور دالی و خوان میرو[33]  از چهره های شاخص هنر اسپانیا هستند. در دهه 1950 نوعی اکسپرسیونیسم انتزاعی در  کارهای آنتونی تاپیس و لوئیس سائز[34] به چشم می خورد. بزرگترین مجسمه ساز مدرن اسپانیا ادواردو چیلیدا[35] است و در کنار او، مجسمه سازانی همچون فرانسیسکو بارون[36] ، خوزه لوئیس سانچز[37] و  مارتین چیرینو[38]  نیز حضور دارند. از نقاشان بزرگ حال حاضر اسپانیا، می توان به لوئیس فیکتو خوزه فرانسیس[39]  و رافائل کاروگار[40]  اشاره کرد.

در معماری نئوکلاسیک، معمار شهیر اسپانیایی خوان دِ بییانوئوا بخشی از آثار ماندگار تاریخ معماری اسپانیا را آفرید.[41]

مشاهیر

نقاشان

اِل گِرِکو[1]:


در سال 1541 میلادی در یک خانواده سرشناس یونانی متولد شد. نام اصلی او دومِنیکوس تِئوتوکوپُلوس[2] بود. ابتدا زیر نظر استادان بزرگ ونیزی تعلیم دید و پس از آن در رُم تحت تعلیم میکل آنژ و رافائل قرار گرفت. در سال 1577 به تولِدو نقل مکان کرد و از آن پس تا پایان عمر در آنجا ماند. او سعی داشت تا همیشه برتری فرهنگی خودش را بر اسپانیایی ها دیکته کند، چراکه باتوجه به ریشه یونانی که داشت خودش را وابسته به یک هنر غنی و متعالی می دانست. پادشاه اسپانیا علاقه چندانی به وی نداشت و اسپانیایی ها نیز از گفتن نام یونانی او خودداری می کردند و تنها به او اِل گِرِکو یا گریک می گفتند. پشتیبانی کلیسای کاتولیک به عنوان یکی از مشتریان اصلی او سبب شده بود تا او بتواند تابلو هایش را با قیمت های بالا بفروش برساند و اینگونه زندگی راحتی داشته باشد، اما سبک زندگی پرخرج او سبب شد تا در پایان عمر با تنگدستی گذران زندگی کند. وی در هفتم آوریل 1614 در تولدو دیده از جهان فرو بست. بعد از مرگ او آثارش به فراموشی سپرده شدند، اما سال ها بعد در قرن نوزدهم اعتباری دوباره یافتند. اِل گِرِکو سبکی بسیار شخصی را در نقاشی به کار می گرفت؛ وی را در زمره نقاشان سبک شیوه گرایی[3] جای می دهند. از سویی نادیده گرفتن رنگ های طبیعی و سایه روشن های دستکاری شده حسی از تنش را در آثار او بوجود آورده است و از سویی دیگر درک بالای او از آناتومی انسان در شکل گیری پیکره های آثارش به او کمک فراوان کرده است.[4]


دیِگو بلاثکِث[5]:     


دیگو رودریگز داسیلوا ای بلاثکِث[6] در ششم ژوئن 1599 در سویل از پدر و مادری پرتغالی متولد شد. استعداد بالقوه او در هنر سبب شد تا تحت نظر فرانسیسکو دِ اِرِرا[7] به یادگیری نقاشی بپردازد. در دوازده سالگی به شاگردی فرانسیسکو پاچِکو[8] در آمد و پنج سال تحت نظر او به یادگیری فنون نقاشی پرداخت. در بیست و سوم آوریل 1618 با دختر استادش خوانا پاچکو ازدواج کرد و از او صاحب دو دختر شد. در آوریل 1622 به مادرید رفت و پس از مدتی به سِمت نقاشِ سلطنتی در دربار فیلیپ چهارم پادشاه اسپانیا رسید. به سال 1629 به مدت یک سال و نیم به هزینه پادشاه به ایتالیا رفت و توانست در این سفر سبک خویش را بیش از پیش قوام بخشد، پس از بازگشت دوباره به مادرید مجموعه ای از پُرتره ها را از افراد مختلف دربار و شاهزاگان به تصویر کشید. در دومین سفر خود به ایتالیا پرتره مشهورش از پاپ اینوسنت دهم[9] را خلق کرد که از آثار معروف او به شمار می رود. او از بلند آوازه ترین نقاشان سبک باروک محسوب می شود. وی در ششم آگوست 1660 در گذشت، هشت روز بعد همسر او نیز در کنارش در کلیسای سان خوان باتیستا به خاک سپرده شد.[10]


فرانسیسکو گویا:


فرانسیسکو دِ گویا ای لوسیِنتِس[1] به سال 1746 در روستای فوئندِ تودوس[2] در آراگون متولد شد. پدرش مخارج زندگی را از پیشه زرگری تأمین می کرد. دوره کودکی گویا در شهر ساراگوسا سپری شد. حدود چهارده سال داشت که به شاگردی خوسه لوسان که نقاشی محلی بود درآمد، سپس برای تحصیل هنر به ایتالیا رفت. پس از بازگشت به ساراگوسا  در سال 1771 مشغول به کشیدن فِرسک هایی[3] بر روی دیوارهای کلیساهای محلی شد. پس از توفیق در کشیدن پرتره های از طبقه اشراف اسپانیا وی در سال 1780 در آکادمی سلطنتی سان فرناندو پذیرفته شد و نه سال بعد به سمت نقاشِ سلطنتی دست یافت. بیماری نامعلومی در سال 1792 سبب شد تا شنوایی خود را از دست دهد؛ این مسئله سبب انزوا و گوشه گیری گویا در سال های باقیمانده عمرش شد. نگاه تلخ و منتقدانه او به بشر و مجموعه هایی که در این سال ها آفرید، حاصل همین انزوای اوست. اوج نگاه تلخ گویا در نقاشی های کشیده شده بر روی دیوار خانه خریداری شده او در سال 1819 ظهور می کند. با توجه به تنوع آثار او در حوزه های مختلف نمی توان آثار او را در سبکی خاص دسته بندی کرد. اما به سبب بیان تند و احساساتی آثارش شاید بتوان او را در دسته هنرمندان رمانتیسم قرار داد. از گویا در حدود هزار طراحی به جای مانده است، 550 عدد از این طراحی ها در هشت دفترچه طراحی در موزه پرادو  نگهداری می شود. گویا گراوورساز قابلی نیز بوده است و از او چهار مجموعه گراوور[4] باقی مانده است، مجموعه کاپریس[5] که شامل 82 اثر در بین سال های 1793 تا 1799 می باشد؛ مجموعه فجایع جنگ[6] شامل 65 اثر در بین سال های 1810 تا 1814؛ مجموعه ضرب المثل هاشامل 22 اثر در سال 1814 و مجموعه گاوبازی ها در سال 1815. گویا از طبیعت، رامبراند و بلاثکِث به عنوان سه استاد خود یاد می کند. او در سال 1824 به فرانسه رفت و چهار سال بعد بر اثر سکته مغزی درگذشت. بقایای پیکر او پس از دو بار جابجایی در سال 1928 به مناسبت یکصدمین سالمرگش به کلیسای سان آنتونیو دِ فلوریدا که گُنبد آن را خود او نقاشی کرده بود برده شد و دفن گردید.[7]


پابلو پیکاسو:


پیکاسو در 25 اکتبر 1881 در شهر مالاگا به دنیا آمد، او پسر خوسه روئیس بلاسکو نقاش و آموزگار طراحی بود.  در سال 1895 به آکادمی هنری لا لونخا[8] در بارسلونا جایی که پدرش نیز در آنجا تدریس می کرد، پیوست،. در سال 1897 به مادرید رفت و در آکادمی مادرید به تحصیل پرداخت، سه سال بعد به پاریس نقل مکان کرد و با دوست پاریسی خود به نام مکس ژاکوب[9] آشنا شد، آنها آپارتمان مشترکی داشتند و اکثر آثاری که او می کشید برای گرم کردن خانه کوچکشان سوزانده می شد. در سال 1905 کارهایش مورد توجه لئو[10] و گرترود اشتاین[11] که از مجموعه داران بزرگ آثار هنری در آمریکا بودند قرار گرفت. در همین سال با هنری ماتیس[12] آشنا شد و این آشنایی تا پایان عمرشان پایدار ماند.[13] زندگی هنری پیکاسو را به پنج دوره می توان تقسیم کرد: دوره ی اول دوره ی آبی نام دارد که در بین سال های 1901 تا 1904 آثارش را آفرید و در آن از مجموعه رنگ های سرد به خصوص آبی استفاده می کرد. در دوره دوم که به دوره رُز یا سرخ معروف است بیش از همه رنگ های گرم خصوصاً صورتی و نارنجی در آثارش به چشم می آید، این دوره در میان سال های 1904 تا 1906 شکل گرفت. دوره سوم دوره ای است که تحت تأثیر هنر آفریقایی آثارش را خلق کرد، این دوره که سال های 1907 تا 1909 را در بر می گیرد منجر به خلق دو چهره ی معروف تابلو دوشیزگان آوینیون[14] می شود که با الهام از هنر آفریقایی بوجود آمده است، این تابلو گشایشی بر شکل گیری چهارمین دوره زندگی هنری پیکاسو است، آنچه هنر کوبیسم نامیده می شود. دوره کوبیسم با همکاری پیکاسو و ژرژ باراک[15] در بین سال های1909 تا 1912 قوام می یابد. هدف اصلی در این سبک نمایش اثری واحد در یک لحظه از نقاط دید مختلف می باشد. آخرین دوره هنری پیکاسو دوره سورئالیسم بود، گرچه او همیشه فاصله ی خود را با هنرمندان این سبک حفظ می کرد. وی با این نظریه ی سورئالیست ها که هنر می تواند آنچه را که عقل و منطق از بیان آن عاجز است به تصویر کشد، موافق بود ولی سورئالیست ها همیشه بر این باور بودند که پیکاسو بیش از حد به محیط فیزیکی اطراف خود می پردازد، که این موضوع مانعی برای پروراندن خیالات و اوهام هنرمند می شود. ناگفته نماند که وقوع دو جنگ جهانی و درمیان آن جنگ های داخلی اسپانیا تأثیر عمیق بر بینش هنری پیکاسو داشت. تابلو معروف و عظیم گورنیکا[16] گواهی بر تلخی دید او نسبت به زندگی بشری است. او درنهایت در 8 آوریل 1973 درگذشت.[17]

سالوادو دالی[18]:

سالوادوردالی در 11 مِی سال 1904 در شهر فیگوئرِِس[1] در ناحیه اِمپوردا نزدیک مرز فرانسه در کاتالونیای اسپانیا دیده به جهان گشود. پدرش سردفتری از طبقه متوسط جامعه بود، مُشوِق اصلی او در زندگی هنری مادرش بود. وی در سال 1916 به مدرسه طراحی راه یافت، اولین آشنایی او با هنرِ مدرن به سفری که در تعطیلات به کاداکِس[2] رفته بود، باز می گردد، وی در آنجا به دیدار خانواده رامون پیچُت[3] که یک نقاش محلی بود و سفرهای متعددی به پاریس داشت، رفت. مرگ مادر دالی در فوریه 1921 به گفته دالی بزرگ ترین ضربه روحی وارد شده به او در طول زندگی بود. در 1922 به مادرید رفت و در آکادمی سان فرناندو به تحصیل پرداخت. وی در این سال ها با لوئیس بونیوئل[4] کارگردان مشهور و فدریکو گارسیا لورکا شاعر شهیر آشنا شد. او در سال 1926 اندکی پیش از امتحانات پایانی سال از دانشگاه اخراج شد، در همان سال به پاریس رفت و با پیکاسو ملاقات کرد. دالی سبک های مختلفی را در جوانی تجربه کرد، وی آثار هنرمندانی از سبک های مختلف را تحت مطالعه قرار داد، که از رافائل[5]، ورمیر[6] و بلاثکِث در دوره کلاسیک و باروک تا هنرمندان پیشرو را در بر می گیرد. درسال 1929 در نگارش فیلمنامه ی سگ آندُلوسی اولین فیلم سورئال تاریخ سینما با لوئیس بونیوئل همکاری کرد، وی خود را به عنوان یکی از رهبران جنبش سورئال تثبیت کرد و با خلق تابلو استمرارِ خاطره[7] در سال 1931 یکی از بزرگترین تابلو های مکتب سورئال را آفرید. او در سال 1934 با گالا اِلوار ازدواج کرد. با طرفداری دالی از ژنرال فرانکو در جریان جنگ های داخلی، آندره بِرتون[8] که پایه گذار مرام نامه ی مکتب بود او را رسماً از جنبش اخراج کرد. در سال 1940 در جریان جنگ جهانی دوم به آمریکا مهاجرت کرد و هشت سال در آن کشور به سر برد، و پس از آن بار دیگر به اسپانیا بازگشت. در سال های باقیمانده عمرش به فعالیت های دیگری غیر از نقاشی از قبیل ساخت آگهی تبلیغاتی تلویزیونی، طراحی لوگو، مطالعه پیرامون علوم طبیعی و ریاضیات و هندسه در نقاشی پرداخت. در بین سال های 1960 تا 1974 به بنای موزه و تئاتر دالی مشغول شد که تا میانه های دهه هشتاد نیز همچنان به تکمیل این مجموعه پرداخت. دالی سر انجام در 23 ژانویه 1989 در سن 84 سالگی بر اثر عارضه قلبی در گذشت و در زیر زمین موزه و تئاتر دالی که خود ساخته بود به خاک سپرده شد.[9]


مجسمه سازها:


خوان مارتینِث مونتانیِس[10]:

در 16 مارس 1568 در روستای آلکالا لا رئال[11] واقع در شهر خائن متولد شد. مهارت او در کار با چوب سبب شد که به او لقب خدای چوب[12] را بدهند. واقعگرایی در آثار او مثال زدنی است. وی بیشتر دوره ی تعلیم خود را در سویل و گرانادا سپری کرد و از چهره های شاخص مکتب مجسمه سازی سویل محسوب می شود. استاد اصلی او پابلو دِ رُخاس[13] بود. وی از سال 1588 در سویل مستقر شد. در سال 1635 برای تهیه مدلی از سرِ شاه از سوی دربار به مادرید فراخوانده شد این مدل برای ساخت مجسمه ای که شاه فلیپ چهارم را سوار بر اسب نشان می داد نزد پیترو تاچا[14] پیکره تراش ایتالیایی فرستاده شد. در این سفر بلاثکث نقاش نامی اسپانیایی، پرتره ای از او کشید. از سایر آثار معروف او می توان به مجسمه قدیس جان تعمید دهنده[15] که امروزه در موزه هنری متروپولیتن نگهداری می شود اشاره کرد. از شاگردان نامی او می توان به خوان دِ مِسا[16] مجسمه ساز شهیر کُردوبایی اشاره کرد. مارتینز در جریان طاعون سال 1649 که نیمی از جمعیت سویل را از بین برد در 8 ژوئن درگذشت.[17]

آلونسو بروگِته [1]


نقاش، مجسمه ساز و معمار بزگ اسپانیایی که بیشترین شهرتش بواسطه مجسمه های او است. وی بزرگترین مجسمه ساز عصر رنسانس اسپانیا محسوب می شود. توانایی او در نمایش احساسات پیکره هایش برای بیان خلسه مذهبی و عذاب حاصل از آن بی همتاست. او در سال 1488 در شهر پارِدِس دِ نابا[2] که در پالنسیا واقع است به دنیا آمد. وی فرزند پدرو بِروگِته نقاش نامی بود، از اینرو تعلیمات او تحت نظر پدرش صورت می گرفت. پس از مرگ پدر به ایتالیا سفر کرد و در بین سال های 1504 تا 1527 در آنجا به سر بُرد.[3] در فلورانس و رم با آثار بزرگانی همچون میکل آنژ[4] آشنا شد. الهاماتی که وی از آثار میکل آنژ گرفت سبب آفرینش تابلو سالومه[5] شد. با توجه به نوع پیچ و تاب پیکره ها او در زمره هنرمندان شیوه گرا قرار گرفت. در سال 1518 به اسپانیا بازگشت و به سِمتِ نقاش و مجسمه ساز سلطنتی در دربار شاه چارلز پنجم منصوب گشت. از این دوره به بعد وی خود را به طور کامل وقف هنر مجسمه سازی کرد. آلونسو در سال 1561 در حالیکه بر روی ساخت مقبره ای برای کاردینال تابِرا کار میکرد درگذشت. اثر معروف دیگر او مذبح کالج ایرلندی[6] در سالامانکا است.[7]



فرانسیسکو سالزیلو ای آلکاثار[8]

وی در 21 می سال 1707 در مورسیا متولد شد. فرانسیسکو فرزند نیکولاس سالزیلو[9] مجسمه ساز ناپلی بود و از مجسمه سازان نامی سبک باروک اسپانیا محسوب می شود. همانند بیشتر هم عصران خود در اغلب آثارش به مذهب توجه داشت. او در جوانی به تحصیل در حوزه هنر پرداخت اما در بیست سالگی در پی مرگ پدرش در سال 1727 مجبور به ترک تحصیل و کار در کارگاه مجسمه سازی پدر شد.[10]  به سال 1765 آکادمی کوچکی را تأسیس کرد، صدها اثر از او در ناحیه مورسیا و شهرهای همجوار موجود است. در طی جنگ های داخلی اسپانیا از 1936 تا 1939 برخی از آثار او از بین رفت. وی در آثارش اصراری بر ایجاد کشش و پیچ و تاب های اغراق شده برای بیان احساسی از رنج و مذهب نداشت، بلکه تأکید او بر طبیعی جلوه دادن پیکره ها  بوده است؛ از اینرو نقش مهمی در گذر اسپانیا از عصر باروک و ورود به عصر روکوکو ایفا کرده است. از آثار معروف او می توان به شام آخر[11]، بوسه یهودا[12] و قدیسه ورونیکا[13] اشاره کرد. امروزه از او به عنوان بزرگترین مجسمه ساز قرن هجدهم اسپانیا یاد می کنند و موزه ای به نام وی در شهر مورسیا وجود دارد. او تمام طول عمر خود را در مورسیا سپری کرد و در 2 مارس 1783 از دنیا رفت.[14]


آلونسو کانو[15]

در 19 مارس 1601 در گرانادا متولد شد. وی در سنین کودکی به یادگیری فنون معماری در نزد پدرش پرداخت. در سیزده سالگی به سویل رفت و در آنجا نقاشی را نزد فرانسیسکو پاچکو فرا گرفت. کانو همچنین مجسمه سازی را نزد خوان مارتینث مونتانیس آموخت. مجسمه ای از دوره فعالیت کانو در سویل باقی نمانده است. پس از دوئلی که با یانو ای والدس[16]نقاش سویلی انجام داد و او را مجروح ساخت به مادرید گریخت و در آنجا پادشاه فیلیپ چهارم او را به عنوان نقاش و معمار سلطنتی استخدام کرد، به سبب موقعیتی که داشت با تنی چند از استادان رنسانس ایتالیا آشنا شد، این تأثیر سبب خلق یکی از بزرگترین آثار او یعنی تابلو معجزه در چشمه[17]شد.[18] کانو در  1644 به اتهام قتل همسرش  مجبور به گریز از مادرید شد، ابتدا به والنسیا گریخت و بعد در 1652 به گرانادا بازگشت. اوج خلاقیت خود را در معماری و نقاشی مجسمه سازی در کلیسای جامع آن شهر اجرا کرد. این هنرمند یکی از بداقبال ترین هنرمندان اسپانیا در خصوص بقای آثارش است چراکه بسیاری از تابلو ها و مجسمه های او در طول انقلاب و جنگ از بین رفت. این هنرمند تند مزاج که لقب میکل آنژ اسپانیا را با خود یدک می کشید د ر سال 1667 در گذشت.[19]


خوان میرو[1]

در 20 آوریل 1893 در بارسلونا متولد شد این نقاش و مجسمه ساز شهیر، فرزند یک پدر ساعتساز و یک مادر طلاساز است. هنر در میرو خیلی زود شکوفا شد. برخی از نقاشی های او که امروزه موجود است مربوط به سال 1901 یعنی زمانی که تنها هشت سال سن داشت می شود. او با پیوستن به مدرسه هنرهای زیبای بارسلونا تحصیل در این زمینه را تا سال 1910 ادامه داد، در این مدت وی تحت تعلیم استادانی از جمله مودست گورخِل[2] و ژوزِپ پاسکو[3] قرار گرفت.  پس از غلبه بر تب تیفوئید که در سال 1911 دامنگیرش شد تصمیم گرقت تا زندگیش را وقف نقاشی کند و به این منظور به عضویت مدرسه هنر های زیبای لونخا در بارسلونا در آمد. اولین نمایشگاه انفرادی از آثارش را در سال 1918 در گالری دالمائو[4] برپا کرد. آثار او تا سال 1920 . پیش از سفرش به پاریس بیانگر گرایشاتی متفاوت در اوست. استفاده از رنگ های خالص و درخشان خاص فوویست[5]، فرم ها و شکل های سبک کوبیسم، تأثیر پذیری از هنر فولکولوریک کاتالان و فرسک های رومی موجود در کلیساها از شاخصه های آثار اوست. وی با سفرش به پاریس تحت تأثیر هنرمندان سورئال به این سبک گرایش پیدا کرد. در 1928 با گروهی از سورئالیست ها نمایشگاهی در گالری پی یِر بر پا کرد. میرو در هنر سورئال نیز با احترام کامل به ایده های گروه، سبک و کیفیت خاص خود را داشت. در سال های 1929 و 1930 میرو بیشتر بر روی آثار کولاژ[6] متمرکز شد، این مسئله مقدمه ای بر پرداخت وی روی مجسمه های سورئال بود. او در طول عمرش سبک هایی از جمله فوویسم، رئالیسم جادویی و سورئالیسم را تجربه کرد. وی در سال 1980 مدال طلای هنرهای زیبای اسپانیا را کسب کرد و سه سال بعد در 25 دسامبر 1983 بر اثر بیماری قلبی درگذشت.[7]


کارگردانان


آلخاندرو آمِنابار

در 31 مارس 1972 در سانتیاگو (شیلی) از پدری شیلیایی و مادری اسپانیایی متولد شد. یک سال پس از تولدش به همراه خانواده به اسپانسا مهاجرت کرد. او در دانشگاه مادرید در رشته سینما تحصیل می کرد که به طور ناگهانی دانشگاه را رها کرد. کار خود را با فیلم کوتاه Himeoptero در سال 1992 آغاز کرد و اولین موفقیت او در عرصه سینما فیلم  Thesis بود که در سال 1996 ساخته شد.  سپس به ساخت فیلم چشمهایت را باز کن[8] پرداخت. اولین تجربه خارجی زبانِ او فیلم دیگران[9] با بازی نیکل کیدمن بود. از ویژگی های شاخص این کارگردان نوشتن موسیقی های متن فیلم هایش است و علاوه بر نگارش فیلمنامه های خود با چند کارگردان دیگر نیز در این خصوص کار کرد. مهمترین فیلم این کارگردان فیلم دریای درون[10] با بازی خاویر باردم[11] است، این فیلم توانست جایزه منتخب هیئت داوران در جشنواره سال 2004 ونیز و جایزه بهترین فیلم خارجی زبان را در مراسم اسکارِ همان سال بدست آورد. آخرین فیلم این کارگردان جوان و مطرح اسپانیایی فیلم Agora است. از دیگر افتخارات او کسب هفت جایزه گویا در بخش های مختلف فیلمسازی و همینطور یک بار انتخاب او به عنوان کارگردان سال اروپا را می توان نام برد.[12]

پدرو آلمادوار

در 25 سپتامبر سال 1949 در شهر کوچک کالثادا دِ کالاترابا[13]از ایالت کاستیا لا مانچا متولد شد. بزرگترین وشناخته شده ترین کارگردان نسل خود در اسپانیا به شمار می آید. او علاوه بر گارگردانی و فیلمنامه نویسی به نگارش کتاب هایی نیز پرداخته است. زمانی که تنها هشت سال داشت به همراه خانواده اش به اِکستِرِمادورا مهاجرت کرد، خانواده او رابهامیداینکه روزی کشیش شود به یک مدرسه مذهبی روانه کرد اما در کاسِرس به غیر از مدرسه یک  سینما نیز وجود داشت که پدرو بیشتر اوغاتش را در آنجا سپری می کرد، او اظهار داشت که سینما به او چیزهایی یاد داده که هیچ کشیشی توانایی آن را نداشته است. آلمادوار در آن دوره به شدت تحت تأثیر کارگردانانی ازجمله لوئیس بونیوئل، آلفرد هیچکاک، فدریکو فلینی و اینگمار برگمان قرار گرفت. درحالی که تنها هدفش تحصیل در رشته سینما بود در شانزده سالگی کاسرس را به مقصد مادرید ترک کرد، اما مشکلات مالی و فشار فرانکو بر مدرسه ی ملی سینما موانع سختی در راه او بودند. آلمادوار برای گذران زندگی فعالیت های مختلفی را در مادرید در پیش گرفت اما برای تهیه یک دوربین سوپر هشت نیاز به شغلی تمام وقت داشت به همین دلیل در شرکت مخابرات اسپانیا شغلی برای خود یافت و دوازده سال به کار در آن شرکت مشغول شد.[14] در اوایل دهه هفتاد باگروه تئاتری به نام گولیاردوس[15] همکاری کرد و به نگارش نمایشنامه برای این گروه پرداخت و با دوربین خود فیلم هایی از فعالیت های این گروه تهیه کرد. اولین فعالیت های سینمایی آلمادوار همزمان با مرگ فرانکو بود و این موضوع فضای مناسبی را در حوزه سینما برای او فراهم کرد. از سال 72 تا 78 چندین فیلم کوتاه ساخت و اولین فیلم شانزده میلیمتری بلندش را در سال 1980 ساخت که از درآمد این فیلم توانست بودجه فیلم های بعدی خود را تأمین کند، در فاصله این فیلم تا سال 99 یازده فیلم دیگر ساخت تا در این سال با خلق شاهکارش فیلم همه چیز درباره مادرم[16]  به شهرت جهانی رسید و تقریباً تمام جوایز معتبر را با آن کسب کرد، از افتخارات این فیلم می توان به جایزه بهترین فیلم خارجی زبانِ اسکار، نخل طلایی بهترین کارگردانی جشنواره کن، بهترین فیلم و فیلمنامه در جایزه بَفتا، بهترین فیلم خارجی زبان در جوایز گولدن گلوب، جایزه بهترین فیلم خارجی زبان جوایز سزار و همینطور هفت جایزه در مراسم گویای سال 99 اشاره کرد. عصر طلایی آلمادوار با این فیلم آغاز و تا به امروز ادامه یافته است؛ در سال 2002 فیلم با او حرف بزن[17] را ساخت که این فیلم توفیقات زیادی در جشنواره ها پیدا کرد. تربیت بد[18] در سال 2004، بازگشت[19] در 2006 و آغوش های شکسته[20] در 2009 از دیگر کارهای مشهور او در این سال ها محسوب می شوند. آخرین اثر او پوستی که در آن زندگی می کنم[21] در سال 2011 در هجده بخش مختلف در جوایز گویا نامزد شد و جایزه ی بهترین فیلم خارجی زبان را در بفتا از آن خود کرد. وی در سال 2001 به عضویت افتخاری آکادمی علمی-هنری آمریکا درآمد.[22]

لوئیس بونیوئل


در فوریه سال 1900 در کالاندا[1] واقع در شهر تروئل [2] متولد شد. در چهار ماهگی به همراه خانواده اش به ساراگوسا نقل مکان کرد و سال ها بعد در آنجا وار کالج دِل سالوادور شد و تحت تعلیمات مسیحی قرار گرفت.  به سال 1917 در مادرید وارد دانشگاه شد و با دالی و لورکا مثلث معروفی را تشکیل دادند. ابتدا در رشته کشاورزی و پس از آن در مهندسی صنایع به تحصیل پرداخت و سرانجام به رشته فلسفه گرایش پیدا کرد. در سال 1925 به فرانسه سفر کرد و در آنجا به عنوان منشی در یک دفتر فیلمسازی مشغول به کار شد. بین سال های 1926 تا 1928 در چند فیلم فرانسوی به عنوان گارگردان همکاری کرد و یک سال بعد با ساخت فیلم هفده دقیقه ای سگ آندُلسی ورودی ناگهانی در تاریخ سینما داشت و بستر مناسبی را برای ورود او به محافل سورئالیت های فرانسه که این فیلم عمیقاً در آنها اثر کرده بود فراهم آورد. کار بعدی او در فرانسه عصر طلایی[3] نام گرفت، پس از آن به اسپانیا رفت و مستند زمین بدون نان[4] را ساخت. بونوئل به فعالیت های خود در مکزیک و ایالات متحده ادامه داد، از آثار موفق او می توان به بیریدیانا[5] که موفق به کسب نخل طلا در سال 1961 شد و تیریستیتا[6] که نامزد اسکار بهترین فیلم خارجی در سال 1970 بود، اشاره کرد، او دو بارِ دیگر نیز نامزد دریافت این جایزه در سال های 73 و 78 شد و در طول 48 سال فیلمسازی بیش از سی فیلم ساخت. از دیگر فیلم های شناخته شده او می توان به ملک الموت[7] اشاره کرد که در جشنواره کن 1962 حضور داشت، همینطور کسب جوایزی از جشنواره ونیز و برلین سبب شده است که بسیاری لوئیس بونوئل را بزرگترین کارگردان تاریخ سینمای اسپانیا بدانند. پدر سینمای سورئال در 29 ژولای 1983 درگذشت.[8]


گارسیابرلانگا[9]لوئیس

لوئیس گارسیا برلانگا مارتی، در12 ژوئن 1921در والنسیا به دنیا آمد و در جوانی تصمیم گرفت فلسفه بخواند، اما  در 1947 به انستیتوی تحقیقات سینمایی در مادرید پیوست. در جوانی به عضویت ارتش اسپانیا در آمد تا از اعدام پدرش که دارای بینش جمهوری خواهانه بوده جلوگیری کند. در1951 با کارگردانی فیلم زوج خوشبخت[10] کار خود را به عنوان کارگردان آغاز کرد. او در این فیلم با خوان آنتونیو باردم همکاری کرد. این زوج سینمایی از بازآفرینان سینمای اسپانیا پس از جنگهای داخلی محسوب می شوند. دسته ای از آثار آنها بخش ماندگاری از تاریخ سینمای اسپانیا را می آفریند. فیلمهایی همچون خوش آمدید آقای مارشال[11] و جلاد[12] تسلط او بر سینمای سیاسی اجتماعی را نشان می دهد. توانایی او در دور زدن سانسورها در دوره ی دیکتاتوری فرانکو سبب شد تا در آن زمان پروژه ای جسورانه  همچون معجزات در پنجشنبه ها را بیافریند. او با زبانی طنز وقایع تلخ دیکتاتوری را بیان می کرد و این مسئله به او کمک می کرد تا از گزند سانسورها مصون بماند. در سال 1968به عنوان رئیس داوران هجدهمین جشنواره ی برلین انتخاب شد. در سال 1993برای فیلم همه به طرف زندان برنده ی جایزه ی گویا در بخش بهترین کارگردانی شد. دیگر فیلم مطرح او پلاسیدو[13] در سال 1961 کاندید دریافت اسکار بهترین فیلم خارجی شد. وی جوایزی از جشنواره های کن، مونترال، برلین و کارلواری به دست آورد. او در چهار فیلم نیزبه عنوان بازیگر نقش آفرینی کرده است و در نهایت در 13 نوامبر 2010در گذشت. قضاوت در سه جشنواره ی ونیز، برلین و کن در چهار دوره ی مختلف حکایت از بینش عمیق سینمایی او دارد.[14]


معماران


خوان دِ بیانوئِوا[15]

در پانزدهم سپتامبر سال 1739 در مادرید متولد شد. وی در کنار بِنتورا رودریگث[1] از بهترین معماران دوره نئوکلاسیک اسپانیا محسوب می شود. بیانوئِوا کار خود را نزد برادرش که نه تنها پشتیبان او بلکه معلم او نیز بود، آغاز کرد و زمانی که تنها یازده سال داشت وارد آکادمی سلطنتی هنرهای زیبای سان فرناندو شد.[2] در سال 1758 برای تکمیل تحصیلات به رم سفر کرد و در سال 1765 دوباره به اسپانیا بازگشت، یک سال بعد به کردوبا و گرانادا سفر کرد و در آنجا  به طراحی آثار بجای مانده از اعراب پرداخت که حاصل این طراحی ها را در سال 1804 منتشر کرد. به سال 1777 چارلز سوم به او پیشنهاد داد تا به عنوان معمار مخصوص شاهزاده مشغول به کار شود، از آن زمان به بعد بیانوئِوا تا پایان عمر در خدمت خانواده سلطنتی باقی ماند. شاهکار او بدون شک مجموعه بناهای پرادو است، که موزه مشهور پرادوی امروزین نیز در پیرامون آن واقع است، احداث این بنا در سال 1785 آغاز شد و در زمان معماری بیانوئِوا دو سال به طول انجامید، اما در گذر سالیان دراز بخش هایی به آن اضافه شد؛ از بناهایی که در مجموعه پرادو به دست او ساخته شد می توان به موزه و مدرسه ی تاریخ طبیعی پرادو اشاره کرد. این معمار بزرگ در 22 آگوست 1811 درگذشت.[3]





خوان د  اِرِرا[4]

معمار، ریاضیدان و هندسه دان اسپانیایی در سال 1530 در مورِیان[5]  کانتابریا به دنیا آمد . وی در اوج قله معماران دوره رنسانس اسپانیا قرار گرفت . سبک اِرِریان[6] که برگرفته از کار ها و نام او بود بعد از مرگش در اسپانیا حدود یک قرن باقی ماند. سبک وی نمایانگر معماری امپراتوری شاه فیلیپ و جانشینان اوست. در دوره رنسانس دانش وسیع اِرِرا در خصوص مباحث مختلف ستودنی بوده و گفتار های او درباره فرم مکعب بیانگر تسلطش بر مباحث هندسی است. وی در بهار 1548 تحصیلاتش را در دانشگاه وایادولید به پایان رساند. در سفری سه ساله به ایتالیا، آلمان و هلند در اکتبر همان سال پرنس فیلیپ را که بعد ها به مقام شاهی رسید،  همراهی کرد.  در1553 به ایتالیا بازگشت و در خدمت چارلز پنجم در آمد. وی در این دوران در جنگ های فلاندر شرکت کرد و پس از مرگ چارلز ، در سال 1558 به خدمت فیلیپ دوم در آمد . به سال 1563 به پیشنهاد فیلیپ با خوان باتیستا دِ تولِدو همکاری کرد تا مجموعه بنای اسکوریال [7]را که از 2 سال پیش شروع به ساختنش کرده بودند، به سرانجام برساند . زیبایی این بنا به گونه ای بود که پادشاه از آنجا به عنوان قصری برای خدا و خانه ای کوچک برای خودش یاد می کرد که بیانگر تکبر فیلیپ دوم و مایه فخرش بود. این مجموعه شامل صومعه ، کلیسا ، مقابر سلطنتی و یک قصر می باشد. از دیگر آثار او می توان به آلکاثار[8] در تولدو  و قصر آرانخوئز[9] اشاره کرد که این قصر تا قرن 18 تکمیل شد . ارِرا در نهایت در  15 ژانویه 1597 در گذشت .[10]

                    

آنتونیو گائودی[11]

در سال 1852 در رئوس[12] متولد شد . تحصیلات ابتدایی خود را در تاراگونا[13] سپری کرد و در سال 1869 برای ادامه تحصیل به مدرسه عالی معماری بارسلونا رفت. در دانشگاه چندان دانشجوی درخشانی نبود ولی سرانجام در سال 1878 موفق شد تا مدرک خود را بگیرد . اولین کارهای او در همان سال های تحصیل در دانشگاه شکل گرفت . وی در پروژه ای مشترک به همراه دوست قدیمی اش جوزپ فونتسر[14] برای توسعه پارک لاثیوتادِیا[15] همکاری کرد. برای این پروژه گائودی در بین سال های 1873 تا 1882 یک دروازه ورودی با نرده های اطراف آن و همینطور یک فواره طراحی کرد. بعد از فارغ التحصیلی پروژه هایی همچون مبلمان برای خانه ها و یا ساخت پستِ لامپ را به انجام رساند. پروِژه های عمده اولیه او شامل کاسا بیرنس[16]، ویلای ال کاریثیو[17]در شمال اسپانیا واقع در منطقه کومیاس[18] می باشد .گائودی در طول سال های فعالیتش دوره های متفاوتی را تجربه کرد و در بخشی از این سال ها ، وی تحت تاثیر هنر خاورمیانه و خاور نزدیک ، بناهایی را خلق کرد، استفاده از سرامیک در این دوره از ویژگی های اوست. دو بنای ذکر شده شامل این دوره می شود. بعد از آن نوبت به دوره ای میرسد که گائودی با تاثیر از هنر گوتیک ، به خلق آثارش پرداخت و به نوعی سبک نئوگوتیک را در اسپانیا بنا نهاد. بناهایی همچون کالج لاس ترسیاناس[19] و کاخ اسقف ها[20] را مربوط به این دوره است. اما در دوره ای دیگر که گائودی به سبک خاص خود رسید بود سعی داشت با الهام از اشکال موجود در طبیعت آنها را در بنای ساختمان های خود جای دهد . بنا های زیادی همچون کاسا میلا[21] ، کاسا باتیو[22]، کاسا کالبِرت[23] و پارک گوئل[24] از این سبک معماری گائودی نشأت می گیرد. پارک گوئل به سفارش اوزبی گوئل[25] که گائودی طی سال های طولانی برای او بناهای زیادی ساخته بود، طراحی شد. بنای کاسامیا به عقیده متخصصین ، بهترین معرف برای سبک خاص گائودی و بهترین بنای غیر مذهبی او به حساب می آید . پشت بام این خانه به صورت موزه ایی است که در آن دودکش ها و مجسمه ها به زیباترین شکل به تزیین آن کمک کرده اند. اما بی شک خارق العاده ترین بنای ساخته شده توسط او کلیسای ساگرادا فامیلیا[26] محسوب می شود. گائودی از سال 1883 در زمان قبول مسئولیت برای ساخت این بنا، 31 سال بیشتر نداشت که کار بر روی این بنا را شروع کرد و تا سال های آخر عمرش یعنی 10 ژوئن 1926 بر روی آن کار کرد. این کلیسا دارای برج های متعدد و دروازه های زیادی است که با مجسمه های فراوانی تزیین شده است، انتظار می رود که تکمیل نهایی این کلیسا تا سال 2026 به طول بیانجامد، زیبایی خیره کننده این بنا به نمادی برای شهر بارسلونا تبدیل شده است.[27]

خوان باتیستا د تولِدو[1]


سال و محل دقیق تولد او هنوز به قطعیت نرسیده است، حدود سال 1515 در تولدو یا مادرید به دنیا آمده است. وی در عصر رنسانس در ایتالیا آموزش دید و مانند سایر معماران آن دوره به کارهای نظامی می پرداخت. وی فعالیت معماری خود را در رم آغاز کرد و در بین سال های 1534 تا 1541 نزد میکل آنژ کار کرد . او به در خواست پاپ پل سوم  نما و حیاط پالازو فانسه[2]را تکمیل نمود. بعد از آن تحت نظر آنتونیو داسانگالای جوان در اجرای بنا های فورتالِثا دا باسو[3]  در فلورانس و باسیلیکای سن پیتر در رم شرکت کرد. خوان باتیستا شخصیتی بسیار مرموز و معماگونه داشت، آنگونه که وی را در فلورانس به نام خوان باتیستا دِ آلفونسیس می شناختند. مشهورترین و شناخته شده ترین کار وی اسکوریال است که در ساخت آن خوان دِ اررا نیز به او یاری رساند . وی در ناپل بنا هایی را طراحی  یا بازسازی نمود، از جمله آن ها کلیسای سنت جیاکومو دِگلی اسپاگنولی[4]، میدان باستیونس[5]، دژ سانت المو[6]و  استرادا دی تولدو[7] که از سال 1870 استرادا دی روما[8] نام گرفت را می توان برشمرد. در مادرید نمای کلیسای د لاس دسکالزاس رئالس[9] را ساخت و چندین بنای معماری دیگر نیز در گذرگاه های عمومی این شهر احداث کرد. وی تا زمان مرگش تا سال 1567 بر روی بنای اسکوریال کار کرد، این بنا توسط خوان دِاررا در سال 1584 به پایان رسید .[10]



سانتیاگو کالاتراوا[11]

سانتیاگو کالاتراوا معمار، رجسمه ساز و مهندس سازه های شهری، در 28جولای سال 1951در بنیمامت[12] نزدیک والنسیا به دنیا آمد. وی در خانواده ای متمول دیده به جهان گشود. خانواده ی او در زمان دیکتاتوری ژنرال فرانکو به صادرات محصولات کشاورزی می پرداختند که به این خاندان وجهه ای بین المللی می بخشید و این موضوع در آن دوره ی اختناق، بسیار نادر بود. وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در والنسیا سپری کرد. او از 8 سالگی به مدرسه ی هنر و صنایع دستی پیوست و فعالیت در خصوص نقاشی و طراحی را آغاز نمود. زمانی که 13سال داشت با حمایت خانواده برای پیگیری تحصیلاتش به پاریس و پس از آن به سوئیس سفر کرد. بعد از مدتی تحصیل در رشته ی بوم شناسی، به والنسیا بازگشت و در دانشکده ی پلی تکنیک والنسیا مشغول به تحصیل شد و در آنجا مدرک معماری خود را دریافت کرد و بعد از آن در انستیتوی تکنولوژی فدرال سوئیس در شهر زوریخ دکترای خود را در سال 1979در رشته ی مهندسی شهرسازی اخذ کرد. وی در این زمان با یک دانشجوی رشته ی حقوق در دانشگاه آشنا شد که سرانجام به ازدواج آنها با یکدیگر انجامید. بعد از پایان تحصیلات برای مدتی پروژه های کوچکی همچون ساخت سقف برای کتابخانه و یا طراحی ایوان برای اقامتگاههای خصوصی را در سمت دستیار، برای دانشگاه زوریخ به انجام رسانید.

اولین پروژه ی قابل اعتنای او در مناقصه ای بود که سال 1983برگزار شد. وی در آن طرحی مناسب برای ایستگاه اشتادل هوفن[13] زوریخ پیشنهاد داد و به این ترتیب اولین کار عمده ی خود را به عهده گرفت و دفتری در زوریخ برای خود تاسیس کرد.

در سال 1984 نیز رقابت برای طراحی ساخت پل باچ دِ رود[14] در بارسلونا را برد که برای بازی های المپیک در بارسلونا در سال 1992باید آماده می شد. این سازه سرآغاز ساخت پل هایی است که بعدها او را به شهرتی بین المللی رساند.

از دیگر پل های او میتوان به پل آلامییو[15] در سویل، پل لوسیتانیا [16] در مریدا، پل اُنداروا[17] پل پیاده روی کامپو بولانتین [18] در بیلبائوو پل آلامدا[19] در ایستگاه زیرزمینی والنسیا اشاره کرد. وی در فازی جدید پروژه هایی به مراتب بزرگتر را به عهده گرفت که از آن جمله می توان مرکز خرید بی سی ای[20] در تورنتو(1987-1992)، ایستگاه راه آهن و فرودگاه لیون ساتولاس[21] در فرانسه و اپراخانه  تنریف در جزایر قناری(1991-2001) را نام برد. مجموعه شهرک علوم و فنون والنسیا کاری بی نظیر از این معمار است که اوج تسلط او بر هنر و مهندسی را نشان می دهد. وی با توجه به آناتومی انسان و الهام از طبیعت و ترکیب آن با ریاضیات و مهندسی بناهای مختلفی را در این شهرک ساخته است، از جمله افلاک نما، موزه ی علم، کاخ هنر، برج مخابراتی و برخی سازه های دیگر همچون کتابخانه، رستوران، سینما، تالار کنفرانس و پیاده روهای معروف آن و همین طور پارکینگ.از دیگر بناهای او ایستگاه شرقی راه آهن لیسبون (1993-1998)الحاقاتی به مجموعه موزه هنر میلواکی در آمریکا و برج مارپیچ 54 طبقه در مالموسوئد می باشد. وی جوایزی همچون مدال طلای انجمن مهندسان سازه، در سال 1992 و مدال طلای موسسه ی معماران آمریکا را در 2004به دست آورده است.[22]

موسیقی


پابلو کاسالس[1]

پابلو کاسالس یکی از بزرگترین آهنگسازان و نوازندگان ویولن سل قرن بیستم است. وی همچنین یکی از معترضین به حکومت دیکتاتوری ژنرال فرانکو نیز محسوب می شود. نام اصلی او پائو کاسالس دفیلو[2] بود و در اِل بندرِی[3] واقع در کاتالونیا در 29 دسامبر سال 1876 دیده به جهان گشود. پدر او نوازنده اُرگان در کلیسای محلی بود. کاسالس در چهار سالگی شروع به نواختن پیانو کرد، در پنج سالگی به گروه کُر کلیسا پیوست و یک سال بعد به ساخت آهنگ  به همراه پدرش مشغول شد و در سن نه سالگی بر دو ساز ویولن و ارگان تسلط یافت. آشنایی و علاقه وی به ساز ویولن به زمانی که یازده سال بیشتر نداشت باز می گردد. پدر او دوست داشت تا پابلو نجاری بیاموزد و مادرش دوست داشت تا او در مدرسه موسیقی بارسلونا ثبت نام کند؛ ولی پابلو تنها علاقه اش نواختن ویولن سل برای خودش بود. از میان افرادی که بر کاسالس تاثیر گذاشتند، می توان به آهنگساز اسپانیایی  ایساک آلبنیث[4] اشاره کرد. وی پس از آنکه به نواختن پابلو گوش کرد، معرفی نامه ای برای او نوشت تا نزد کنت گیلرمو دِ مورفی ، منشی ملکه اسپانیا یعنی ماریا کریستین برود. در سال 1894 کاسالس به مادرید سفر کرد و کنسر ت هایی برای ملکه و دربار به اجرا در آورد. او با برگزاری کنسرت های تکنوازی در پاریس، به سال 1899 کار خود را توسعه داد. به سال 1890 کاسالس مجموعه ای از باخ که برای ساز ویولن سل تنظیم شده بود را یافت. این موسیقیدان جوان 12 سال به تمرین قطعات این مجموعه پرداخت و بعد از آن در اجراهایی خیره کننده ای آن ها را برای جهانیان به یادگار گذاشت. ماندگارترین اجراهایی که از او باقی مانده مربوط به اجرای همین قطعات است. کاسالس از اجرا در کشور هایی که معتقد بود حکومت های آنها سرکوب گر هستند خودداری می کرد، از  اینرو با وجود درخواست از اجرا در کشور هایی همچون ایتالیا، آلمان و شوروی، خودداری می کرد . پس از به قدرت رسیدن فرانکو در جنگ های داخلی کاسالس اعلام کرد که تا زمان حضور فرانکو هرگز به اسپانیا باز نخواهد گشت و در فرانسه زندگی کرد  و تا سال 1946 هر از گاهی کنسرت هایی در آنجا برگزار می کرد . او همیشه بعد از اجراهایش ، یک قطعه محلی مربوط به موسیقی منطقه کاتالونیا به نام آواز پرندگان (song of the bird)را اجرا می کرد. وی به پورتوریکو رفت و در آنجا مدرسه موسیقی خودش را تاسیس نمود. او همچنین از اجرا در کشور هایی که دیکتاتوری فرانکو را به رسمیت می شناختند، خودداری می کرد و تنها یک بار این عهد خود را شکست و آن هم اجرا در کاخ سفید برای رئیس جمهور  جان اف کندی بود. کاسایس الهامات خود را از میان مردم می گرفت و آن را در نوای سازش و سکوتش منعکس می کرد. وی در 23کتبر 1973 در پورتوریکو در گذشت. از او در طول حیاتش اجراهای زیادی از آهنگسازان بزرگی همچون برامس ، بتهوون ، شومان ، شوبرت ، هایدن و مندلسون باقی مانده است. یکی از قطعات مشهوری که خودش نوشته ، قطعه ال پسِبره[5]  می باشد که آن را در سازمان ملل نیز اجرا کرده است .[6]


پلاسیدو دومینگو[7]

خوزه پلاسیدو دومینگو امبیل در 21 ژانویه 1914 در مادرید به دنیا آمد. پدر و مادر او خواننده بودند. در 1846 والدین او به یک کمپانی زارزوئلا[8] ( نوعی تئاتر اسپانیایی که در آن دیالوگ ها به صورت موزیکال و همین طور گفتاری معمولی اجرا می شوند.) پیوستند، به همین دلیل مجبور به سفر به مکزیکوسیتی و اقامت در آن شهر شدند. دومینگو شروع به یادگیری نواختن پیانو کرد و همین طور در کنسرواتوار ملی، به یادگیری رهبری ارکستر نیز پرداخت. وی در شانزده سالگی با یک دانشجوی پیانو آشنا شد و با او ازدواج کرد. سال 1957 در همان کمپانی که پدر و مادرش در آن مشغول بودند، به خوانندگی سبک باریتون[9] (صدایی میانه، بین تنور و باس در صدای مردان) پرداخت و همین طور در تولید بانوی زیبای من، بدون وقفه 185 بار بر روی صحنه رفت. در سال 1959 برای اپرای ملی امتحان داد؛ وی قصد داشت تا در سبک باریتون به فعالیت بپردازد ولی از او خواسته شد تا قطعه هایی در سبک تنور اجرا کند. به خوانندگان جوانِ تنور یاری برساند اجرای وی سبب شد تا به عنوان نقش دوم تنور انتخاب شود. همچنین برای کسب درآمد بیشتر، به نواختن پیانو در برنامه های تلویزیونی و کمپانی های باله پرداخت. وی از سال 1960 شروع به اجرا در نقش های اصلی کرد و به این ترتیب در مسیر ترقی و صعود قرار گرفت. در سال 1961 در شخصیتِ اصلی اپرای la Traviata  در نقش آلفردو بازی کرد و همچنین اجرا در اپرای شهری دالاس را به عهده گرفت. به سال 1962 قراردادی شش ماهه با تئاتر ملی عبری منعقد کرد، اما این قرارداد سبب شد تا دو سال دیگر نیز در اسرائیل به اجرا بپردازد. او در این دو سال و نیم  بیش از 280 اجرا را در دوازده نقش ایفا کرد. بعد از ترک اسرائیل در اپرای نیویورک استخدام شد و در چندین نسخه تلویزیونی اپراهای مختلف نیز حضور پیدا کرد . در دهه 1990 با اجراهای سه نفره موفقی به همراه لوچیانو پاواراتی و خوزه کارراس[10] به اوج قله موفقیت حرفه ای خود رسید. در 1996 کارگردان هنری اپرای واشنگتون شد؛ این سمت را همچنین در 1998 برای اپرای لوس آنجلس نیز به دست آورد.[11] دومینگو تاکنون بیش از 134 نقش مختلف را در بیش از 3500 اجرا بر عهده داشته که در تاریخ اپرا بی نظیر است. از او بیش از 100 اپرای کامل ضبط شده است. این موضوع به سبب انعطاف فوق العاده صدای اوست که می توانست طیف وسیعی از نقش ها را اجرا کند. قدرت بازیگری او نیز در موفقیت او تاثیر به سزایی دارد. او دوازده جایزه گرمی را تاکنون به دست آورده و همینطور در بلوار هالیوود ستاره ای را به خود اختصاص داده است.[12] از اجراهای به یاد ماندنی او می توان به اجرای سه نفره او در افتتاحیه جام جهانی فوتبال 1990 در رم که در سال 1994 در لس آنجلس و 1998 در پاریس و 2002 در یوکوهاما نیز تکرار شد، اشاره کرد. همچنین اجرای او در سال 2001 در استادیوم یانکی برای یادبود از قربانیانِ حادثه تروریستی 11 سپتامبر نیز از دیگر اجراهای به یاد ماندنی زنده او به شمار می رود .[13]

ویکتوریا د لوس آنخلس[1]

ویکتوریا د لوس آنخلس لوپز گارسیا، در یکم نوامبر سال 1923 در بارسلونا متولد شد. زمانی که در مدرسه مشغول به تحصیل بود، نواختن پیانو و گیتار را آموخت و به تمرین آواز نیز پرداخت. بعد از آن برای تکمیل آموزش های خود در خصوص پیانو و آواز، به کنسرواتوار دلیثه[2] در بارسلونا پیوست. وی دوره ای را که طی شش سال باید می گذراند، در سه سال سپری کرد و در سن هجده سالگی با نتایج بسیار عالی فارغ التحصیل شد. تحصیلات به او کمک کرد تا به بینش وسیعی در خصوص موسیقی عصر باروک و رنسانس دست یابد. او فعالیت حرفه ای خود را در سال 1945 با اجرای نقش اصلی اپرای عروسی فیگارو آغاز کرد و اولین موفقیت بین المللی او پیروزی در رقابت های بین المللی خوانندگی ژنو در سال 1947 بود. در 1949 اولین حضور خود را در اپرای پاریس تجربه کرد و طی دو سال ، اجراهایی در سالزبورگ، لندن و ایالات متحده به انجام رساند. در 1951 در نیویورک مشغول بود و در 1952 در بوینس آیرس به ادامه فعالیت پرداخت و به یکی از محبوب ترین چهره های اپرای آرژانتین بدل شد؛ و به علت همین تعلق خاطر، چندین بار تا سال 1979 به این کشور سفر کرد و به هنرنمایی پرداخت. بین سال های 1950 تا 1956 چندین اجرا در میلان برگزار کرد. او نقش مارگارت را که بیشتر به خاطر آن در جهان معروف شده بود، در اکثر این کشور ها اجرا کرد؛ و از اولین چهره های اپرای اسپانیا به شمار می رود که از او اپرای کاملی ضبط شد. او نقش های متفاوتی از جمله donna anna ، manon ، Nedda ، Desdmona ، Mimi و Violetta را در اپراهای مختلف به عهده گرفت. دهه 1950 و اوایل 1960 سال های موفقیت ویکتوریا محسوب می شود . از اجرا های به یادماندنی او ، اجرای زنده در سن شصت و هشت سالگی در مسابقات المپیک سال 92 بارسلونا را می توان نام برد .او در 15 ژانویه سال 2005 ، بر اثر نارسایی قلبی در سن 81 سالگی ، در بارسلونا درگذشت. حاصل قراردادی که با شرکت صفحه پرکنی emi  در سال 1948 امضا کرد و به مدت سی سال به طول انجامید، ضبط 21 اپرای کامل و 25 قطعه انفرادی بود.[3]


لا نینا د لوس پینس[4]

پاستورا پاوون کروز[5] معروف به لانینا دِلوس پینِس، در 10 فوریه 1890 در سویل متولد شد. او معروف ترین خواننده سبک فلامینکو جهان و اسپانیا در قرن بیستم محسوب می شود. این سبک در خانواده او کاملا ریشه دار بود. آرتور و توماس ، دو برادر او  خوانندگان فلامینکو بودند و برادرزاده او نیز که اسمش آرتورو بود، اولین نوازنده پیانو به سبک فلامینکو محسوب می شود. او خوانندگی در بین مردم را از سن هشت سالگی آغاز کرد و از این رو در کافه های مختلفی به اجرای برنامه پرداخت. نام مستعاری نیز که به آن معروف شد و هیچ وقت هم آن را نمی پسندید، از یکی از ترانه هایی که در این کافه ها، در مادرید می خواند، برای او باقی ماند که به معنای دختر شانه هاست.

Peinate tu con mis peines

Mis peines son de canela

او هیچ وقت خواندن و نوشتن را نیاموخت. خانواده ی او در مضیقه شدید مالی بودند و بنابراین او از هشت سالگی به طور مستمر به کار خوانندگی مشغول بود. بعد از سویل، وی خوانندگی را در مادرید و بیلبائو ادامه داد. در بیلبائو به خاطر سن کمش اجازه نداشت تا در محل های عمومی آواز بخواند؛ بنابراین مدتی را به عنوان مدل، نزد ایگناسیو زولوآگا[6] نقاش کار کرد. بعد از بازگشت به آندُلس، برنامه هایی را در رستوران ها و کافه های شهرهای خِرِز[7]، سویل و مالاگا اجرا کرد. در 1910 برای اولین بار صدای او ضبط شد و در سال 1920، تئاتر رومئا وی را با حقوق بالایی به استخدام خود درآورد. از این زمان به بعد، او تور های بسیاری را در سراسر  اسپانیا برگزار کرد. وی در طول فعالیتش اجراهای مشترکی با خوانندگان عصر طلایی فلامینکو اسپانیا مانند آنتونیو چاکن[8]،  مانوئل توره[9]،  فرانسیسکو لما[10] و فریخونس[11]  برگزار کرد. او در سال 1922 ملاقاتی با فدریکو گارسیا لورکا انجام داد و لورکا یازده سال بعد سخنرانی به افتخار او ترتیب داد و از صدای او به عنوان نوایی استثنایی یاد کرد. بعد از وقفه ای در جنگ های داخلی، دوباره به صحنه بازگشت و اجرا های زیادی را با بزرگانی همچون کونچا پیکر[12]  انجام داد. سپس چند سالی از کار خود فاصله گرفت و بعد از آن با اجرای چند تور، تحسین منتقدان را برانگیخت؛ کمی بعد به طور ناگهانی خود را بازنشسته کرد و تنها هر از گاهی، به طور پراکنده به روی صحنه حاضر می شد، اما در سه سال پایانی عمرش به طور کامل خوانندگی را کنار گذاشت. و در نهایت در 26 نوامبر 1969 درگذشت. آثار او انقلابی در موسیقی فلامینکو ی اسپانیا محسوب می شود، چرا که توانسته ارتباطی بین سنت های اسپانیا و دنیای مدرن حال حاضر آن برقرار کند. ریکاردو مولینا، فلامنکوشناس اسپانیایی در مقاله ای گفته است که اهمیت پاستورا برای موسیقی فلامنکو، همانند اهمیت باخ برای موسیقی کلاسیک است.[13]

موسیقی

اولین اشارات به موسیقی را در اسپانیا باید در ادبیات جست؛ آنجا که در برخی از کتب، از زنانی که ساز می زدند و می خواندند یاد شده است. در برخی از آثار دیگر از تاثیری که اعراب و یهودیان بر موسیقی گذاشته اند، صحبت به میان آمده است. آواز های گریگوریانی از قرن دوازدهم در کاتالونیا و بعد از آن در کاستیا ترویج پیدا کرد. با ورود موسیقی چند آوایی، کم کم آواز های گریگوریانی رو به فراموشی نهاد. از قرن چهاردهم، آوازهای موسیقی چند آوایی در کلیسا ها توسط گروه خوانندگان به اجرا در آمد. این گروه توسط یک استاد در اجرا های کلیسا های جامع رهبری می شد. کم کم اصول هارمونی کشف شد و نت نویسی تکامل یافت و اصلاح شد.

در قرن شانزدهم، آهنگسازانی همچون کریستوبال د مورالِس[14] که تحصیلکرده ی موسیقی در ایتالیا بود، و پدرو د پاسترانا[15]، خوان بازکوئث[16] و  دیه گو اورتیث[17] به ساخت موسیقی های مذهبی پرداختند. اما مشهورترین هنرمند این دوره اسپانیا،توماس لوئیس دِ ویکتوریا[18] است که موسیقی را در کلیسای زادگاهش آغاز کرد و در رم به کارش ادامه داد و بیش از 170 اثر مختلف را از خودش به یادگار گذاشت.

موسیقی اسپانیا در برخی از مناطق در این دوره تحت تاثیر موسیقی اعراب مسلمان و همین طور موسیقی فرانسوی و فلمانی قرار داشت. در قرن هفدهم برای اولین بار در دسته های کر، یک نفر به تنهایی قطعه ای را اجرا می کرد که این مسئله وحدتِ موجود در عصر رنسانس  که همه ی گروه با هم قطعه ای را اجرا می کردند را بر هم زد. از هنرمندان مهم این قرن اسپانیا می توان به فرانسیسکو کورِآ دِ آرااوخو [19] اشاره کرد. در این دوره زارزوئلا تاثیر زیادی بر موسیقی اسپانیا گذاشت. قرن هجدهم و آغاز سلطنت بوربون ها بر اسپانیا، باعث آشنایی بیش از پیش موسیقی اسپانیا با ایتالیا و فرانسه شد. همین طور حضور برخی هنرمندان خارجی همچون دومنیکو اسکارلاتی[20] تاثیر فرهنگ های دیگر بر موسیقی اسپانیا را تشدید کرد.

موسیقی کلاسیک در این دوره رو به رشد نهاد. در قرن نوزدهم موسیقی رمانتیک در اسپانیا شکل می گیرد که در آن پیانو به عنوان ساز اصلی مورد استفاده قرار می گرفت. از آهنگسازان بزرگ پیانو در این دوره سانتیاگو دِ ماسارنائو[1] بود. در این قرن گیتاریست های بزرگی نیز در اسپانیا به هنر آفرینی پرداختند که از جمله می توان به فرناندو سور[2] اشاره کرد. همچنین فرانسیسکو تارگا[3] هم از جمله گیتاریست هایی بود که علاوه بر اسپانیا، در سراسر اروپا به اجرای برنامه می پرداخت. در قرن بیستم ارکستر سمفونی مادرید در سال 1904 تأسیس شد. در این قرن موسیقی اسپانیا نیاز به بازسازی داشت تا خودش را همپای سایر کشور های صاحب سبک اروپا پیش ببرد. از هنرمندان شاخص این قرن می توان به مانوئل دِ فایا[4] اشاره کرد که کار خودش را در اپرا آغاز نمود. موسیقی اسپانیا در دهه های آخر این قرن، چرخشی به سوی سنت ها و موسیقی محلی پیدا کرده است، به طوری که اکنون انواع مختلفی از موسیقی در نواحی مختلف اسپانیا وجود دارد.[5]

فلامینکو

تاریخچه فلامینکو تنها بیش از دویست سال است که به صورت مستند و مکتوب موجود است. بیشتر مطالبی که ما درباره فلامینکو پیش از این مدت می دانیم، ‌حاصل داستان ها و افسانه هایی است که سینه به سینه نقل شده اند. اما مطلبی که بدون شک می توانیم از آن یاد کنیم، این است که فلامینکو در شکل اولیه خودش، به شکل سرود هایی که با ضرباتی ریتمیک توسط وسایل چوبی بر روی زمین نواخته می شد، ظهور پیدا کرد. این سبک امروزه به Palo sekos مشهور است و قدیمی ترین سبک شناخته شده موجود می باشد. فلامینکو بر چهار اصل استوار است : صدا ، رقص ،‌گیتار و برخی از حرکات شامل کف زدن ها، ‌پا کوبیدن ها و یا فریاد هایی تشویق آمیز که از آن در اسپانیایی به عنوان Jaleo یاد می کنند. کف زدن ها در فلامینکو خود هنری خاص محسوب می شود. در نظر اول این کار شاید آسان به نظر برسد، اما با توجه به این که این ضربات دست با ریتم خاصی منطبق بر آهنگ باید نواخته شود، مشخص می شود که این کف زدن ها چندان کار ساده ای نیست. اضافه شدن گیتار به فلامینکو به عنوان ساز لاینفک، مشخص نیست که در چه زمانی صورت گرفته، ولی امروزه به یکی از اصلی ترین بخش های آن تبدیل شده است. در موسیقی فلامینکو حس غریبی از سوز وجود دارد که از آن به عنوان duende یاد می کنند. تعریف این واژه به اندازه تاریخ تشکیل فلامینکو غریب و دست نیافتنی است. نویسندگان و شاعران زیادی در صدد بیان این حس بر آمده اند، اما شاید بهترین این تعاریف را لورکا ارائه داد: " دوئنده تنها زمانی برای شخصی معنا می یابد که بتواند بپذیرد که مرگ نیز امکان پذیر است." اغلب تعاریف از آن به عنوان معنایی رمزآلود یاد می کنند که فهمش ورای درک انسانی است. به هر حال duende حالت غریبی است که هر کس قادر به احساس آن است، اما هیچ فیلسوفی قادر به شرح و توضیح آن نیست. بدون شک رمز و راز عامه پسند بودن و علاقه جهانی به این سبک از موسیقی، تا اندازه زیادی در گرو این حس منحصر به فرد است. آراء عمومی اکثر منتقدین بر این است که فرهنگ فلامیکو برخاسته از زندگی کولی هاست.  آهنگ های فلامینکو به دوبخش آهنگ های کولیایی و آهنگ های آندولسی تقسیم می شود.

زمانی که در حدود سال 1425 کولی ها از هند به سمت اروپا کوچ کردند و وارد آندولس شدند، به همراه خود بخشی از فرهنگ هند را به اسپانیا منتقل کردند. از آن جمله می توان به سبک هایی از رقص و موسیقی اشاره کرد. در این زمان آندولس همچنان تحت سلطه مسلمانان قرار داشت. مسلمانان آن ها را برای اینکه به مسیحیت گرویده بودند، از سرزمین های جنوب اخراج کردند؛ و از طرفی به خاطر سبک پوشش آن ها، زبانی که به آن سخن می گفتند و آداب و رسومی که در بین آن ها رایج بود، پادشاهان کاتولیک و تفتیش گران عقاید نیز کولی ها را تحت بازخواست و اذیت و ازار قرار می دادند.

این آزار ها وفشار ها سبب کوچ کولی ها به مناطق کوهستانی شد و در فضای بکر و دور از فرهنگ اسلامی و مسیحیت، آن ها توانستند فرهنگی را بر مبنای اصول اعتقادی خودشان بنا نهند. در این شرایط بود که طی مدت های مدید، موسیقی و رقص فلامینکو با تغییراتی که در آن حاصل شد، به شکل امروزیش نزدیک شد.

در قرن هجدهم با حضور کولی ها در شهرها و روستا ها در سراسر اسپانیا، این فرهنگ کم کم به عنوان بخشی از بافت اسپانیا در آمد و در نتیجه، موسیقی و رقص آن ها نیز در این کشور ترویج پیدا کرد. در ابتدا این موسیقی به عنوان اثری فاخر و ارزشمند مورد توجه قرار نگرفت، اما با گذر زمان و پرداختن برخی از نویسندگان صاحب سبک رمانتیسیزم اسپانیا در قرن هجدهم و نوزدهم به آن، جای خود را بیش از پیش در محافل هنری باز کرد. امروزه فلامینکو به عنوان یکی از نماد ها فرهنگی اسپانیا به صورت شاخصه ای از هنر چند فرهنگی این کشور در آمده است.[6]





تئاتر


تئاتر حرفه ای

تئاتر حرفه ای در اسپانیا حدود سال 1550 آغاز شد. لوپه د روئدا[7] به عنوان سردمدار این حرکت فرهنگی و پدر تئاتر حرفه ای اسپانیا شناخته می شود. وی ابتدا کارش را با نمایشنامه های مذهبی آغاز کرد و سپس نمایشنامه های مردم پسندی را نگاشت.

تئاتر در عصر طلایی

در این عصر ساختار تئاتر از لحاظ نحوه ی اجرا و هم از نظر زبانی پیشرفت چشمگیری می کند. تئاتر به سرگرمی مورد علاقه مردم تبدیل می شود و سالن های تئاترِ سر باز، در سراسر شهر های اسپانیا ساخته می شود. تئاتر های این دوره از سه اصل وحدت زمان، وحدت مکان و وحدت موضوع تبعیت می کنند. در تئاتر این دوره علاوه بر کمدی، موضوعاتی بر مبنای تاریخ و یا شخصیت های حماسی نیز اجرا می شد که معمولاً ریشه در عقاید مذهبی داشتند؛ به خصوص در نمایش های ساکرامنتال، که البته خاص مناطق شمالی اسپانیا بود که تحت تصرف مسلمانان در نیامده بود. نمایش های این عصر معمولا در سه پرده اجرا می شدند. نکته جدیدی که در نمایش های دوره طلایی به چشم می خورد، این بود که تا پیش از این معمولاً تئاتر کمدی و تراژدی به صورت کاملاً مجزا از هم اجرا می شد و موضوع تراژدی به خدایان و قهرمانان اختصاص داشت، در حالی که کمدی در خصوص زندگی توده جامعه است؛ ولی در نمایش های این دوره ما شاهد ترکیب این دو گونه هستیم، به شکلی که مثلاً قهرمان تراژدی دارای وجه شخصیتی دیگری هست که حسی از طنز از آن برداشت می شود. شخصیت مهم دیگر این نمایش ها افراد سلطنتی هستند. این روش تبلیغاتی بود که در این زمان توسط حکام آستوریایی به کار گرفته می شد. پادشاه در این آثار به صورت نماینده ی خدا تصویر می شد که مامور برقراری عدالت در میان مردم است. تئاتر اسپانیا در عصر طلایی همچون تئاتر انگلیس، ‌رشد چشمگیری دارد؛ ‌اما ریشه های فکری موجود در آن متفاوت از آنچه بود که در تئاتر انگلستان حکمفرما بود. نمایش های اسپانیایی تحت نفوذ عواملی همچون مذهب کاتولیک بود که از این روی شاهد بارقه های مذهبی در بیشتر آثار هستیم. نکته دیگر،  تأثیر حضور اعراب مسلمان بر فرهنگ این کشور است.[8]

زارزوئلا[9]

در سال 1657 در کاخ سلطنتی پرادو شاه فیلیپ چهارم و ملکه ماریانا به همراه دربار، شاهد اجرای گونه ای جدید از کمدی بودند که توسط پدرو کالدرون د لا بارکا[10] نوشته شده بود و  خوان دِ ایدالگو[11]  برای آن قطعه ای را ساخته بود. این نمایش با نام El Laurel de apolo  به عنوان اولین اجرای زارزوئلا شناخته می شود. این نام از یکی از  شکارگاه هایی که پادشاه در آن به شکار می پرداخت و دارای بوته های انبوه تمشک جنگلی بود، برگرفته شده است. با تشکیل این گونه تئاتری، حیطه ی این هنر از اپراهای کلاسیک، به نمایش های پر سر و صدا و خنده دار که در آن آهنگ های مردمی نیز نواخته می شد، گسترش یافت. کم کم با حضور آهنگسازان ایتالیایی در اسپانیا، زارزوئلا در پایان قرن هجدهم، به مدت شصت سال پایگاه مردمی اش را از دست می دهد، چرا که اپرای ایتالیایی بیشتر مورد توجه عموم قرار میگیرد. اما در نیمه دوم قرن نوزدهم، عصر طلایی زارزوئلا فرا می رسد. در این عصر، آهنگسازانی همچون فرانسیسکو آسنخو باربیِری[12] که به عنوان پدر جنبش های موسیقایی اسپانیا در قرن 19 شناخته می شود، این نمایش بومی اسپانیا را رونقی دوباره بخشید. بعد از جنگ های داخلی اسپانیا، تلاش های پابلو سوروثابال[13] بود که این هنر را همچنان زنده نگه داشت. در زارزوئلا، دیالوگ ها هم به شکل آهنگین و هم به فرم گفتاری خوانده می شود. موسیقی آن نیز به صورت زنده، ‌هم به گونه اپرایی و هم موسیقی مردمی اجرا می شود .[14]


تئاتر مدرن اسپانیا

آغازگر تئاتر مدرن در اسپانیا را می توان  لئونادرو فرناندث د موراتین[15] دانست. پنج کمدی او در بین سال های 1790 تا 1806 بر روی صحنه رفت. آثار او نه تنها نمایشگر تفکرات روشنفکران لیبرال تندرو و عقلگرا بود، بلکه صدای طبقه ای از اجتماع اسپانیا بود که نسبت به قرارداد های جامعه فئودال آن زمانِ اسپانیا معترض بود. در دو قرن بعد، تئاتر اسپانیا در حوزه زبان مادری به موفقیت بین المللی چندانی دست پیدا نکرد و حتی تئاتر های موفقی که در اسپانیا هر ساله چندین بار بر روی پرده می رفتند مانند Don juan tenorio، مادامی که در سال 1900 به انگلیسی برگردانده نشده بود، به موفقیتی در خارج از مرز های اسپانیا دست نیافته بود. بنابراین بسیاری از نویسندگان بزرگ اسپانیایی همچون لورکا، نمایشنامه هایی به زبان انگلیسی ارائه دادند. امروزه نیز سهم عمده ای از تئاتر های موفق انگلیسی زبان، حاصل کار نویسندگان اسپانیا است.[16]


تئاتر کمدی

در اسپانیا کمدی در معنای هر نمایش است که تصویری کامل و تمام قد از انسان ارائه دهد، گاه خنده دار و گاه جدی. اکثر کمدی ها در سه پرده اجرا می شوند. از معروفترین نویسندگان این سبک می توان به لوپه دِوگا اشاره کرد که معتقد بود 800 اثر کمدی دارد، اما تنها 450 کار از او باقی مانده است. تِم بیشتر کار های او عشق و افتخار است و بیشتر نمایشنامه هایش پایانی خوش دارند.[17]


سينما

سينماي صامت ( 1930-1896 )

سينما براي اولين بار در نمايشگاهي كه برادران لومير به سال 1896 در مادريد ترتيب داده بودند، به مردم اسپانيا معرفي شد. اولين فيلم تاريخ سينماي اسپانيا، بيرون آمدن ازدحام جمعيت از كليساي پيلار ساراگوسا[1] نام دارد، این فیلم  توسط ادواردو خیمنو[2] فيلمبرداري شد و در سال 1896 به نمايش در آمد. اولين فيلم تخيلي سينماي اسپانيا، توسط فروکتوز گلابرت[3] با نام نزاع در كافه [4] در سال 1897 ساخته شد. در اواخر قرن نوزدهم و سال هاي آغازين قرن بيستم، سِگوندو دِ شومون[5] به طور مستقل بر روي تعدادي از حقه هاي سينمايي و جلوه هاي ويژه در فيلم هايش كار مي كرد. خلاقانه ترين اثري كه او آفريد، هتل الکتریکی[6] نام داشت كه در سال 1908 به روي پرده رفت كه در آن هتلي به تصوير كشيده شده بود كه تمام كار ها از اصلاح صورت تا شانه كردن مو ها، به صورت خودكار انجام مي گرفت. در اوايل سده نوزدهم، بارسلونا به عنوان معتبرترين مركز فيلمسازي شبه جزيره ايبري شناخته مي شد، اما اين وضع در سال 1915 و با تاسيس كمپاني كه بنیتو پروخو [7]به همراه برادرش در مادريد تاسيس كرد، دگرگون شد. اين دو برادر به عنوان تهيه كننده، كارگردان، نويسنده، بازيگر و فيلمبردار آثار بسياري را در حوزه هاي مختلف خلق كردند. بدون شك مهم ترين ويژگي سينماي صامت اسپانيا، توجه به فرهنگ بومي و محلي مناطق مختلفش است. اولين تلاش ها براي ايجاد سينماي فولكلور و اقتباس از نمايشنامه ها و كتاب هاي اسپانيايي را در فيلم ریکاردو بانوس[8] مي توان ديد، كه برداشتي از نمايشنامه ی دن خوان تنوریو[9] است.

برخي از هنرمندان عرصه سينما در اسپانيا كه از ستارگان دوره صامت بودند، توانستند در سينماي ناطق نيز به موفقيت دست پيدا كنند . فلوریان رِی[10] و خوان دِ اوردونا[11]هر دو فعاليتشان را به عنوان بازيگر در سينماي صامت آغاز كردند و سپس در سينماي ناطق به كارگرداني مشغول شدند. با اكران فيلم تولد یک ملت[12] در امريكا به عنوان سردمدار سينماي حماسي در سال 1915، سينماگران اسپانيايي نيز تحت تاثير اين فيلم، به خلق آثاري همچون زندگی کریستف کلمب و کشف آمریکا[13] دست زدند.


اولين دهه سينماي ناطق ( 1939-1929 )

اگرچه اولين فيلم ناطقي كه در اسپانيا تهيه شد، كاري ازفرانسیسکو اِلیاس[14]با نام معما در دروازه خورشید[15] بود، اما كيفيت صدا به خاطر تكنولوژي موجود بسيار پايين بود. به همين خاطر بسياري از فيلمسازان اسپانيايي در خارج از مرز هاي كشورشان به خصوص در فرانسه، به ساخت فيلم هایشان مشغول بودند كه مي توان به كارگرداناني همچون فلورين ري و پروخو اشاره كرد كه فيلم هايشان را در استوديو هايي در حومه پاريس مي ساختند. اما واقعه اي تلخ در اين دهه، ورود فيلم هاي ناطق هاليوودي بود كه در ساخت آن ها از موزيك هم استفاده مي شد، كه به شدت مورد استقبال مردم قرار گرفت.  اين موضوع سبب ضربه زدن به فروش فيلم هاي سينماگران اسپانيايي شد. چهره شاخص فيلمسازي اين دوره و شايد تاريخ سينماي اسپانيا لوئيس بونیوئل است. او نيز كار هاي ابتدايي خودش را در پاريس آغاز كرد. ساخت فيلم سگ آندلسی و سپس عصر طلایی براي او اعتباري خاص در سينما به وجود آورده بود. بونیوئل اولين فيلم خودش را در اسپانيا، به سال 1933 ساخت. اين فيلم مستندي به نام زمين بدون نان[16] بود، او در این فیلم به  اوضاع اسفناك اجتماعي سالامانكا که ابتدا توسط دولت جمهوري خواه و سپس رژيم فرانكو توقيف شد، می پردازد.

اولين استوديو ضبط صدا در اسپانيا نيز باز هم در بارسلونا ساخته شد و سپس دو استوديو ديگر در مادريد تاسيس گرديد. در طول سال هاي 1932 تا 1936 نزديك به 57 فيلم در استوديو هاي سراسر اسپانيا ساخته شدند كه تنها 28 فيلم، فقط در سال 1936 به پايان رسيد. در هياهوي جنگ داخلي، سينماي اسپانيا نيز دچار فعل و انفعالاتي شد كه تنها به لطف فروش خوب برخي از فيلم ها ی قبل از آغاز جنگ، توانست به حيات خود ادامه دهد.


دوره بعد از جنگ هاي داخلي ( 1951-1939 )

مشخص ترین نشانه سینمای بعد از جنگ و چیرگی فرانکو بر اسپانیا، سانسور است که در چندین سطح اعمال می شد. نکته دیگر که در این دوره به سینما افزوده شد، تعیین نظامی برای درجه بندی فیلم ها بود که این امر نیز تحت کنترل مستقیم دولت قرار داشت. در این دوره رژیم دیکتاتوری، سینما را وسیله ای برای ترویج ایدئولوژی خود می دانست؛ از این رو تمام بودجه سینما از سوی کمک های دولتی تامین می شد تا در مقابل، فیلم ها نیز اهداف مورد نظر نظام را تامین کند. این وضعیت برای چهار دهه حکومت فرانکو همچنان باقی ماند. از آنجا که اعمال سانسور مرز مشخصی نداشت و در حوزه های مختلفی صورت می پذیرفت، از این رو هنرمندان عرصه سینما به سمت نوعی خودسانسوری رفتند. در دوره بعد از جنگ، مجموعه ای از فیلم ها تولید شد که در آنها به تمجید و نمایش فرانکو به صورت شخصیتی اسطوره ای می پرداختند. در دهه 1940 گونه های مختلفی از فیلم های درام مورد توجه مردم قرار گرفت.یکی از زیر  ژانر های سینمای درام به روایت زندگی قدیسین می پرداخت. فیلم هایی همچون ملکه قدسی[17]  از رافائل گیل[18] ، وماموریت سفید [19]به کارگردانی خوان دِ اوردونا از آن دسته اند. گونه ای دیگر از این درام ها، فیلم هایی حماسی و تاریخی بود که نوعی فرار از  واقعیت های اجتماعی بعد از دوره جنگ به شمار می رفت، که از موفق ترین آثار سینمایی ارائه شده در گیشه به شمار می رفتند. در دهه 40 همچنین اقتباس هایی از نوول های قرن نوزدهم به نسخه سینمایی تبدیل شدند. از مشهورترین این آثار می توان به رسوایی[20]  از خوزه لوئیس سائنث[21]  ، و چنگ[22]  به کارگردانی رافائل گیل اشاره کرد.


دهه 1950

بعد از شکست آلمان نازی و ایتالیا در جنگ جهانی، اسپانیا به گونه ای مورد غضب اروپای دموکراتیک قرار گرفت؛ از این رو کمی از یکه تازی های فرانکو کاسته شد و این دهه با درگیری های دائمی میان محافظه کاران و نیروهای متجدد سپری شد. اصرار سنت گرایان در نمایش ارزش های فرهنگی قدیمی بود که در قالب ملودرام های مردم پسند ساخته می شدند. اما سینماگران نوگرا سعی داشتند تا با ارائه گونه ای جدید از کمدی، به نقد سیاست های دولت بپردارند. از بزرگان این گونه ی انتقادی، می توان فیلم های مشترک خوآن آنتونیو باردم و لوئیس گارسیا برلانگا را نام برد که از معروفترین آثار آنها می توان به زوج خوشبخت[23] اشاره کرد. در طول این دهه ، ‌برلانگا در سینمای اسپانیا به خلق شاهکارهایش ادامه داد و در آخرین سال این دهه به کمک رافائل آزکونا[24] و مارکو فرری[25]، فیلمنامه ی دو فیلم را که از تلخ ترین کمدی های تاریخ اسپانیا محسوب می شوند، نوشت. فیلم های آپارتمان کوچک [26]و صندلی چرخدار[27] برلانگا آثاری بودند که در آن با الهام از سینمای نئورئال ایتالیا، وضعیت سخت اقتصادی طبقه کارگر  روایت می شد.


سال های 1960 تا 1975

این دوره با موفقیت فیلم بیریدیانا ساخته ی لوئیس بونیوئل در جشنواره کن اغاز شد. بونیوئل که پس از  مدت ها به کشورش بازگشته بود تا پروژه ای را با همکاری باردم به انجام رساند، موفق به دریافت نخل طلا شد. این فیلم در اسپانیا توقیف شد و کمپانی فیلمسازی باردم نیز منحل گردید. یک دهه بعد در  حالی که فرانکو همچنان به قدرت تکیه زده بود، باری دیگر بونیوئل برای ساخت فیلمی به نام تریستانا به اسپانیا بازگشت. این فیلم بر اساس داستانی از نوولیست قرن نوزدهمی، بنیتو پرز گالدوس [28]ساخته شده بود. در دهه 1960 دسته ای از تکنوکرات های مترقی موفق به کسب سمت های کلیدی در کابینه دولت شدند. از جمله این افراد مانوئل فراگا ایرابارنه[29] بود که به عنوان وزیر اطلاعات و توریسم انتخاب شد که سانسور رسانه ها زیر نظر او صورت می گرفت. وی با استفاده از افرادی همچون گارسیا اسکودِرو[30]  فضای مناسب تری را برای فعالان عرصه سینما مهیا کرد. این فضا سبب شد که سینمای اسپانیا به عرصه های بین المللی که مدت ها از آن دور افتاده بود، بازگردد و در جشنواره های مختلف جوایز فراوانی را کسب کند و سینمای مدرن اسپانیا را شکل دهد.

در این دوره نسلی از کارگردانان جوان اسپانیایی ظهور می کنند که شامل افرادی همچون کارلوس سائورا[31]، باسیلیو مارتین باتیلو[32] ،  میگوئل پیکاثو[33] ، ماریو ساموس [34]و متنوئل سامرز[35] می شد. واقعه ی مهم دیگر این دوران، تشکیل مکتب سینمایی بارسلونا بود که بینشی جدید را به سینمای اسپانیا تزریق کرد. فیلمسازان این مکتب به شدت تحت تاثیر هنر های مدرن قرار داشتند.

1975 تا 1982

در این دوره که با مرگ فرانکو آغاز می شود ، اسپانیا روند دموکراتیزه شدن را سپری می کند. در این دوره سه دسته فیلم بیشتر در اسپانیا مورد توجه بود. دسته اول بازسازی های سینمایی از لحظات تاریخی حساس بود که اکثراً در مورد جنگ های داخلی بود. دسته دیگر مستندگونه هایی بود که اغلب به عواقب زندگی در سایه دیکتاتوری می پرداخت و آخرین دسته، کمدی های هتاکانه که با تاثیر پذیری از فیلم های دهه 70 امریکایی در این سبک ساخته می شد. در این دوره پدرو آلمودوار یکی از سرشناس ترین کارگردانان سینمای اسپانیا، فعالیت های خودش را آغاز می کرد.

1982 تا امروز

دراین سال ها در سایه آزادی های حاکم بر ساختار اجتماعی شاهد تغییر دیدگاه های موجود در سینما و نمایش مجددی از اسپانیای مدرن هستیم. پیوستن اسپانیا به اتحادیه اروپا و بی مرز شدن فرهنگ های این منطقه، مزید بر علت شد تا سینمای اسپانیا با فراغ بالی بیشتری در عرصه داخلی و خارجی به فعالیت بپردازد و به یکی از پویاترین کشور های دنیا در حوزه فیلم و سینما بدل شود.

در این دوره سینما در مناطق شمالی اسپانیا همچون کاتالان و باسک رونق مجدد می یابد و در حوزه های مختلفی از درام های تاریخی و کمدی های محلی، تا فیلم های  گیشه ای موفقیت های فراوانی را کسب کردند. از جمله کارگردانان معروف که کارهای گیشه ای موفقی ساخته است، می توان به خوزه خوان بیگاس لونا[36] اشاره کرد که با فیلم، گوشت، گوشت[37] دو ستاره معروف اسپانیایی، یعنی خاویر باردم و پنه لوپه کروز  را به دنیای سینما معرفی کرد. در این سال ها جایزه ای نبوده است که کارگردانان موفق اسپانیایی، همچون پدرو آلمودوار  به دست نیاورده باشند و  کلکسیونی از افتخارات را در ویترین سینمایی اسپانیا جای نداده باشند.[38] امروزه حدود 10 تا 20 درصد از فروش سینما های اسپانیا متعلق به فیلم های داخلی هستند و باقی درآمد حاصله از سینما متعلق به فیلم های خارجی هستند که در این کشور به روی پرده می روند. عده ای از صاحب نظران سینما اعتقاد دارند که این موضوع به سبب این است که در سال نهایتاً 5 تا 10 فیلم بزرگ در این کشور ساخته می شود. در کل سینمای اسپانیا از لحاظ کیفی در اروپا و دنیا در درجه اعتبار بسیار بالایی قرار دارد و این موضوع را در جشنواره های مختلف، بار ها و بار ها در سال های اخیر اثبات کرده است. اما به هر حال، با توجه به تعداد پایین ساخته ها از لحاظ کمی، نقش عمده ای را در نقل و انتقالات مالی صنعت سینما ایفا نمی کند.[39]


صنایع دستی

در اسپانیا طیف وسیعی از محصولات دست ساز را می توان یافت که بازتابی از فرهنگ ریشه دار این کشور است. برخی از این ساخته ها مختص به ایالت یا شهر هایی خاص است و به صورت بومی تولید می شود. صنایع دستی اسپانیا از مواد و مصالح مختلفی ساخته می شود و از چوب و استخوان و سنگ های زینتی تا چرم و سنگ و خاک و فلزات گرانبها برای ساخت این آثار به کار گرفته می شود.

از مهم ترین صنایع دستی اسپانیا که بسیار مشهور است، می توان به آثار سرامیکی و سفالی اشاره کرد که به صورت تابلو، کوزه، گلدان و وسایلی از این دست ساخته می شوند. از محصولات عمده و بسیار معروفی که از چوب در اسپانیا تولید می شود، می توان به گیتارهای ساخته شده از چوب اشاره کرد؛ همین طور کفش های ساخته از چوب برای رقص فلامینکو از صنایع دستی خاص اسپانیا محسوب می شود. لباس و روسری های منقوش برای این رقص، از منسوجات پرطرفدار  در میان توریست هایی است که به این کشور سفر می کنند.[40] زیورآلات بدلی و یا ساخته شده از نقره نیز از محصولاتی است که حاصل ذوق هنرمندان این کشور است. جعبه های تزیینی، شمعدان، صندوقچه و وسایلی از این دست نیز از جنس چوب، استخوان و فلز تهیه می شود که بر روی آن ها با رنگ و یا حکاکی آزین بندی شده است.

از دیگر محصولات تزیینی و دست ساز اسپانیا که بسیار معروف است، وسایلی است که از چرم ساخته می شود. کفش ، کیف ، کمربند و حتی کت، نمونه هایی از محصولات چرمی اسپانیا محسوب می شوند. نقش و نگار های موجود بر روی بیشتر صنایع دستی این کشور منسوجات، کار های چرمی، چوبی و حکاکی های روی فلز و نقاشی های بر روی سرامیک، همگی ریشه در سنت های فرهنگی این کشور دارد و منعکس کننده سبک های مختلف و نقش مایه های گوناگون غربی و شرقی است که برای سالیان متمادی در  این کشور وجود داشته است .[41]

معماري

دوره پيش تاريخي[42]

معماري خرسنگي[43]

كامل ترين بناي باقيمانده شبه جزيره ايبري از عصر سنگ، دولمِن[44] است. اين بنا ها تالار هايي بودند كه از آن ها براي تدفين استفاده مي كردند و اين تالار ها از قرار گرفتن سنگ هاي بسيار بزرگي بر روي هم ساخته مي شد. پلان دولمن ها معمولا به صورت ذوزنقه بوده و معماري بسيار ساده اي داشتند كه با يك راهروي ورودي سر پوشيده، ‌به تالار منتهي مي شد. مجموعه ی antequera در اسپانيا شامل بزرگترين دولمنهايي است كه در اروپا وجود دارد. يكي از دولمن هاي موجود در اين مجموعه cueva de meng نام دارد كه از سي و دو سنگ عظيم ساخته شده و داراي چهار متر ارتفاع است که در اين مجموعه بسيار شناخته شده می باشد. بهترين نمونه بازمانده از عصر برنز در جزاير بالئار واقع شده كه در آن سه گونه مختلف از ساخت وجود دارد. بنا هاي تي شكل يا تائولا[45] ، بنا هاي تالایوت[46] كه به عنوان برج هاي دفاعي استفاده مي شدند و بنا هاي ناواته[47] كه شكلي قايق مانند داشتند.

معماري ايبرييايي[48] و سلتي[49]

شاخص ترين نماد معماري سلتي در اسپانيا دهكده هايي هستند كه دور تا دورش را ديوار فراگرفته است و معمولاً در تپه ها و كوه ها ساخته مي شدند، این بنا ها کاستروس[50] نام دارد. نمونه اي از اين بنا ها را مي توان در گاليسيا مشاهده كرد. خانه هاي موجود در اين دهكده ها بسيار كوچك و در حدود 5/3 تا 5 متر هستند كه معمولاً دايره شكل و در بعضي موارد مستطيل شكل ساخته مي شدند. اين دهكده ها توسط سلتي هايي كه به اين مناطق آمده بودند، پديد آمده و از اين رو به معماري سلتي مرتبط است.

توسعه اين دهكده ها در برخي مناطق شبه جزيره ايبري مثل دهكده نومانتیا[51] كه در شهر سوریا[52] قرار گرفته، مهم ترين فعاليت در معماري ايبرييايي به شمار مي آيد.


دوره رومي

در اين دوره دو اتفاق مهم در معماري شبه جزيره ايبري رخ داد: يكي توسعه ی شهر ها و دومي ساخت بنا هاي بزرگ و عمراني. رومي ها با غلبه بر هيسپانيا در سال 218 قبل از ميلاد، شروع به انتقال داده هاي خود به شبه جزيره ايبري كردند. فرهنگ رومي توسط مردم محلي مورد تقليد قرار گرفت. رومي ها شهر هاي باستاني مختلفي مانند لوسیتانیا[53] ، کُردبا ، ایتالیسا[54] ، هیسپالیس[55] ، گادس[56] را توسعه دادند و شهر ها را به وسيله جاده به هم مرتبط ساختند. همين طور بناهايي همچون تئاتر مریدا[57] در اكسترِمادورا امروزي، پل هايي همچون آلکانترا[58] و مریدا بر روي رود تاخو  و پل كوردوبا بر روي رود گواد الكيبير از بنا هاي عظيمي است كه در دوره ی رومي ها ساخته شد، در این دوره شاهد گسترش معماري مذهبي در سراسر شبه جزيره هستیم، که از جمله آنها مي توان به مقابر کوردبا و مریدا اشاره كرد.

دوره پيشا رومي[59]

واژه pre-Romanesque اشاره به هنر مسيحي بعد از عصر كلاسيك و قبل از هنر رومي دارد. در اين دوره از هنر اسپانيا، شاهد انواع مختلف معماري هستيم كه متاثر از فرهنگ هاي گوناگون موجود در اين منطقه بود.

معماري آستوريان [60]

در اين معماري شاهد تركيبي از معماري بسيگودي و سنت ها و فرهنگ محلي هستيم. با توجه به امپراتوري قدرتمند آستوریان، معماري نيز مانند ساير هنر ها اختصاص به طبقه در بار يافت و اساساً معماري  سلطنتي رشد یافت. معماري آستوريان پيشا رومي را مي توان به پنج بخش تاريخي تقسيم كرد. دوره اول از سلطنت شاه فافیلا[61] آغاز و تا پايان سلطنت ورمودو[62] اول ادامه مي يابد. (791-737 )؛ دوره ی دوم، دوره ی سلطنت آلفونسو دوم (842-791 ) را شامل مي شد. از بنا هاي معروف اين دو دوره به كليساي سان خولیان د لوسپرادوس[63] در اویدو[64] كه داراي فرسك هايي نمادگرايانه با الهام از نقاشي هاي مذهبي رومي است، مي توان اشاره كرد. پنجره هاي سه تايي مشبك كاري، اولين بار در اين دوره در بنا هاي مذهبي به كار رفت. تالار مقدس كليساي جامع اوبيِدو، سان پدرو دِ نورا[65]و سانتا ماریا د بندونس[66] نيز متعلق به دو دوره اول معماري آستوریایی است. دوره سوم شامل سلطنت راميرو اول و اردونو[67] اول ( 866-842 ) مي شود. در اين دوره نيز شاهد دست آورد هايي جديد در تزيين بنا هستيم، كه برخي از آن ها نزديك به تزيينات در بنا هاي معماري سبك دمشق است. كليساي سانتا کریستینا دِ لما [68]در اين دوره ساخته شد. دوره ی چهارم متعلق به پادشاهي آلفونسو سوم ( 910-866 ) است. در اين دوره تأثير هنر مستعرب را بر معماري آستوريايي شاهد هستيم كه با طاق هاي نعل اسبي متمايز مي شود. دوره آخر نيز هم زمان با تغيير مركز سلطنت به لئون به پايان مي رسد.

معماري بسيگودي

بنا هاي شاخص باقيمانده از اين گونه معماري، مربوط به قرن ششم ميلادي است. كليساي سان کوگات دِل بایس[1] در بارسلونا و كليساي سانتا ماریا دل لارا[2]در بورگوس[3] ‌از بنا هاي مربوط به اين سبك معماري است. از شاخصه هاي معماري سبك بسيگودي، مي توان به پلان هاي باسيليكايي و يا صليب يوناني كه گاها با هم تركيب مي شدند، طاق هاي جفتي و تزيين با نقش مايه هاي گياهي و حيواني اشاره كرد.

معماري آندلس

خلافت كُردوبا

پس از غلبه مسلمانان بر اسپانيايي ها به سركردگي طارف ابن زياد، در قرن هشتم ميلادي و سقوط خاندان بني اميه در دمشق، عبد الرحمن، تنها بازمانده خاندان بني اميه از سوريه گريخت و به اسپانيا مهاجرت كرد و توانست در كُردوبا، كه مركز زندگي مهاجران دمشقي در اسپانيا بود، سلطنت خويش را برقرار سازد. حضور مسلمانان دمشقي در كوردوبا، سبب ايجاد سبك جديد از معماري شد كه تحت تاثير فرهنگ دمشق و فرهنگ بومي موجود در منطقه بود. كُردوبا در اندك زماني تبديل به پايتخت فرهنگي مغرب زمين گشت و اين پيشگامي را بيش از دويست و پنجاه سال حفظ كرد.

مودخار[4]

اين سبك معماري متاثر از معماري مسلمانان در سرزمين هاي مسيحي نشين اسپانيا بود كه جزیی از هنر مسيحي به شمار نمي آمدند، و از آن به نام مودخار ياد مي شود. اين سبك در بين قرون 12 تا 16 ميلادي گسترش يافت و در آن از اِلمان هاي معماري اسلامي در ساخت و تزيين بنا هاي مسيحي استفاده مي كردند. در اين سبك از آجر به عنوان ماده اصلي در ساخت بنا استفاده مي شد. از ديگر شاخصه هاي اسلامي به كار رفته در بنا هاي اين دوره، مي توان گچ بري، آجركاري، منبت كاري و تزيينات فلزي را نام برد كه در جلوه بخشي به بنا ها تاثير فراوان داشتند. معروف ترين بناي ساخته شده در اين سبك، كليساي شهر تولدو است.

رومي وار[5]

اين سبك در اسپانيا اولين بار در قرن دهم و يازدهم ميلادي خودش را نشان داد و بيشتر شرق و شمال اسپانيا و مناطق بارسلونا، تاراگونا و اوئسكا را تحت تاثير خود قرار داد. اين سبك در معماري بسيار ابتدايي است و در آن بيشتر از ديوار های ضخيم و تكرار تزيينات ريتميك در طاق ها استفاده شده است. اين سبك در ادامه، تحت نفوذ فرهنگ Cluny كه از فرانسه وارد اسپانيا شده بود، تكميل مي شود. اين سبك تكوين يافته را در كليساي جامع سانتیاگو دِ کومپوستلا[6] مي توان مشاهده كرد. سبك رومانسك قرن دوازدهمی، كه در آن از طاق هاي جفتي و تزيينات راه راه استفاده مي شد در كليساي جامع جاکا[7] ظهور پيدا مي كند.

گوتیک

هنر گوتيك در اسپانيا تحت تاثير كشور هاي ديگر اروپا به وجود آمد. براي مثال تحت تاثير معماري گوتيك آلمان و فرانسه، كليساي جامع بورگوس و لئون ساخته شدند. اين بنا ها بسيار عظيم بوده و داراي تزيينات فراواني هستند. ستون هاي بلند و تالار هاي عظيم در بناي كليسا ها نقش اساسي داشتند.

رنسانس

در اسپانيا رنسانس در اواخر قرن چهاردهم آغاز مي شود. معماران اسپانيايي در ابتداي اين دوره سبكي را از تلفيق كار هاي هنر مندان جنوب ايتاليا با ديدگاه ها و خصوصيات محلي خودشان به وجود آوردند. اين سبك جديد كه پلاترسک[8] نام داشت، داراي تزيينات بسيار پركار در نماي خارجي بنا بوده و نزديك به دو قرن در معماري اسپانيا به كار گرفته شد.  تزيينات سطوح خارجي دانشگاه سالامنكا از نمونه هاي معماري پلاترسک محسوب مي شود. ساخت قصر چارلز پنجم به وسيله پدرو ماچوکا[9] در گرانادا به عنوان پيشبيني براي شكل گيري سبك مانريسم در نظر گرفته مي شود. اين بنا قبل از خلق آثار ميكل آنژ و پالادیو[10] كه كارهايشان به عنوان موثر ترين آثار در شكل گيري هنر مانريستي در نظر گرفته مي شود، ساخته شده است. كم كم با گذر سال ها، معماري دوره رنسانس اسپانيا ويژگي هايي را كه از گوتيك وام داشت، رها كرد و بيشتر به هنر غني دوره كلاسيك توجه  كرد. از معماران صاحب سبك اين دوره مي توان به دیه گو سیلوئه[11] و رودریگو خیل دِ اونتانون[12] اشاره كرد. بناي معروف اسكوريال، از دستاورد هاي اين دوره هنر اسپانيا محسوب مي شود.

باروک

از بنا هاي اين دوره مي توان به نماي دانشگاه وايادوليد كه توسط دیه گو تومه[13] ساخته شد، و آسايشگاه سان فرناندو، كه پدرو دِريبرا آن را طراحي كرد، اشاره كرد. اين سبك كه با كار شاگردان و پيروان اِرِرا در قرن هفدهم و در مادريد توسعه يافت، در حدود دهه 1730 به سبك روكوكو ختم شد. اولين آشنايي معماري اسپانيا با روكوكو در كليساي جامع شهر مورسيا به چشم مي آيد. از بزرگترين معماران اين سبك مي توان به بِنتورا رودریگوئز[14] اشاره كرد.

نئو کلاسیک

هوشمندي و خلاقيت معماران اسپانيايي را در ساده ترين بنا هاي دوره نئوكلاسيك، مي توان بالاتر از بهترين بنا هاي عصر باروك دانست. در اين دوره ترويج هنر زير نظر مستقيم آكادمي هنر هاي زيباي سان فرناندو صورت مي گرفت. چهره شاخص و اصلي اين دوره ی اسپانيا، خوان د ویانوئوا است؛ او مجموعه بنا هاي پرادو را ساخت، كه البته تا مدت ها بخش هايي به آن الحاق شد. ساخت اين بنا بخشی از جاه طلبي هاي چارلز سوم، پادشاه اسپانيا بود، كه سعي داشت مادريد را به پايتخت هنري و علمي دنيا تبديل كند. ویانوئوا چندين كاخ نيز در داخل اسكوريال و آرانخوئز براي خاندان سلطنتي ساخت كه در ترويج و بسط اين سبك از معماري نقش مهمي ايفا كرد.

قرن 19

در اين قرن شاهد ظهور چندين سبك از معماري هستيم. در نيمه دوم قرن نوزدهم، معماراني كه در سبك هاي مختلف نئوگوتيك، نئوكلاسيك، نئوبيزانسي، نئورمانسك و چندين و چند سبك ديگر به فعاليت مي پرداختند، سبكي را به وجود آوردند كه گلچيني از تمامي اين سبك ها محسوب مي شد. اين سبك كه اکلکتیسیزم[15] نام داشت، بنا هايي همچون بانك ریو دِ لا پلاتا[16]و بيمارستان لابوررس[17] را از خود باقي گذاشته است. نئومودخارها نیز توانستند سبك خود را در خارج از اسپانيا گسترش دهند. امیلیو رودریگوئز آیوسو[18] از سردمداران اين سبك در معماري اسپانيا به شمار مي رود. استفاده از طاق هاي نعل اسبي و آجركاري هايي با طرح هاي انتزاعي در سطوح خارجي بنا، از المان هايي بود كه معماران اين سبك از پيشينيان خود وام گرفته بودند. معماري شيشه و آهن به عنوان مواد خام اصلي در ساختمان سازي، بعد و در طول انقلاب صنعتي از ديگر اتفاقات مهم دنياي معماري در قرن نوزدهم بود. از معماران خوشنام اسپانيايي كه همگام با ساير كشور هاي اروپايي در همه گيري اين گونه از معماري فعاليت مي كردند، مي توان به آلبرتو دل پالاسیو[19] و ریکاردو بوسکو[20] اشاره كرد.

قرن 20

معماری مدرن کاتالانی

در اين سبك از معماري منبع الهام در ساخت بنا ها، بيش از پيش به طبيعت نزديك مي شود. از معماران بنام اين سبك مي توان به آنتوني گائودي اشاره كرد كه كارهايش در كاتالونيا، لئون و كانتابريا، سنت هاي گذشته را با ديدگاه هاي جديد به خصوص الهام پذيري از طبيعت تركيب كرده است. از ديگر معماران اين سبك مي توان لوئیس دومنک ای مونتانر[21] را نام برد.

در اسپانياي معاصر دو دسته از معماران مدرن را مي توان شناسايي كرد: دسته اول، معماراني كه به خلق آثار مدرن در حوزه معماري مي پردازند؛ و دسته دوم كه مباني به كار رفته در معماري مدرن را نيز زير سوال برده و دست به ساختارشكني هاي اساسي مي زنند.[22]

مجسمه سازی

هر چند که از دوره رومانسک و گوتیکآثاری بر جای مانده امادوره ی رونق مجسمه سازی در اسپانیا از رنسانس آغاز می شود و بیشتر آثار بر جای مانده مربوط به این دوران است.

سبک پلاترسک در آغاز قرن شانزدهم گسترش یافت. در این سبک مجسمه ها به شدت به حالت طبیعی نزدیک بودند و با رنگ های متنوع تزیین می شدند و جزییات در آن به دقت پرداخته می شد. دسته ای از بهترین مجسمه های تاریخ اسپانیا در این دوره و زیر دستان هنرمندانی همچون آلونسو بروگوئت که به او لقب شاهزاده مجسمه اسپانیایی داده بودند، ساخته شد. کارهای بروگوئت به لحاظ شکوه، اصالت، ابتکار و حکایت گری بی نظیر است. آثار او در کلیسای جامع تولدو و کلیسای سانتا اورسلا، نشان دهنده مهارت و تسلطش به هنر مجسمه سازی است. در قرن های 17 و 18 در اسپانیا چندین مکتب مهم مجسمه سازی شکل گرفت. یک مکتب متعلق به سویل بود که هنرمندی همچون خوان مارتینز مونتانس در آن به فعالیت مشغول بود. آثاری از این مکتب در کلیسای جامع سویل قابل مشاهده است. مکتب دیگر در گرانادا شکل گرفت که آلونسو کانو به آن تعلق داشت. همچنین مکتب وایادولید در قرن هجدهم به موفقیت های زیادی دست پیدا کرد؛ اگرچه نسبت به مکتب مادرید توفیق کمتری یافت. در اواسط قرن هجدهم، مکتب مادرید تحت تاثیر هنر نئوکلاسیک و سبک آکادمیکی که سن فرناندو آن را ترویج می داد تغییر مسیر داد و به سبک های کلاسیک گذشته بازگشت.

در مورسیا نیز  فرانسیسکو سالزیلو در نیمه اول قرن هجدهم و اوایل نیمه دوم، بیش از 1800 اثر مختلف را آفرید. در قرن 19 و 20 با آغاز هنر مدرن هنرمندانی همچون خوآن گری و سالوادور دالی مجسمه هایی را در سبک آبستره و سورئال آفریدند. از مجسمه سازان معروف قرن بیستم در اسپانیامی توان به خولیو گونزالث[23] ادواردو چییدا[24]و  پابیلو سرانو[25] می توان یاد کرد .[26]


نقاشی

هنر رمانسک[27]

در اسپانیا هنر رمانسک یا  رُمی وار، همچون نامش برگرفته از هنر رومِ متاخر بود. از بهترین فرسک ها و نقاشی های دیواری این دوران می توان به کلیسای ناحیه وای دِبوی[28] در کاتالونیا اشاره کرد. بسیاری از این آثار در قرن بیستم یافت شدند.

نمونه های مناسبی از هنر رمانسک Castillian را می توان در فرسک هایی که در سان ایزیدورو [29] واقع در لئون و نقاشی هایی از سان بائودرلیو[30]  در کاستیاس د برلانگا[31] مشاهده کرد . جنبه های مذهبی در آثار این دوره به چشم می خورد و سعی در انتزاعی نشان دادن خطوط و عمق نمایی از شاخصه های این دوره است که همگی از هنر رومی متاخر، و از هنر بیزانسی اقتباس یافته است.[32]


گوتیک[33]   (قرن 12 و 13 )

در این دوره اسپانیا همگام با سایر نقاط اروپای غربی و شمالی به الهام پذیری از  هنر رمی متقدم پرداخت. این سبک از فرانسه آغاز شد و بعد در ایتالیا پی گرفته شد. شاخصه دیگری که در هنر این دوران به کار رفت، استفاده از المان های سبک مودخار است که سبب شد بعضی از نقش مایه های هنر اسلامی و عربی وارد آن شود. از نقاشان بزرگ این عصر می توان از لوئیس بوراسا[34] یاد کرد .[35]


رنسانس[36] و مانریسم[37]  (16 تا 14 )

با بالا گرفتن سطح مبادلات تجاری، سیاسی میان اسپانیا و فلاندر از اواسط قرن 15، در دوره رنسانس اسپانیا شدیدا تحت تاثیر نقاشی هلند قرار گرفت که این موضوع سبب شکل گیری مکتب نقاشان اسپانیایی فلمانی[38] شد. هنرمندانی همچون فرناندو گالگو[39]، بارتولومه برمخو[40] ، پدرو بوگوئت[41] و  خوان د فلاندس[42] در این مکتب آثاری را آفریدند.

در پایان دوره رنسانس، کم کم هنر اروپا وارد مرحله ای کوتاه می شود که از آن به عنوان دوره ی شیوه گرایی یاد می کنند. این سبک در اسپانیا تحت تاثیر دو عامل قرار داشت، یکی از تاثیرات ترکیب هنر فلمانی و ایتالیایی و دیگر ویژگی های محلی و بومی مناطق اسپانیا که سبب خلق شیوه هایی شخصی در آثار نقاشان این دوره از هنر اسپانیا شد.  منطقه ای از اسپانیا که به سبب نزدیکی آن به ایتالیا بیشترین تاثیر را از هنر این کشور پذیرفت، والنسیا بود.

از هنرمندان اسپانیایی که بیشتر توجهشان به ایتالیا معطوف بود، می توان به فرناندو یانز لا آلمدینا[43] و فرناندو لیانوس[44] اشاره کرد که تحت تاثیر هنرمندانی همچون رافائل و پیومبو[45] قرار داشتند. سایر مناطق اسپانیا بیشتر تحت تاثیر نقاشان فلمانی قرار داشت. فضای حاکم بر هنر اسپانیای این دوره، به خصوص در سلطنت فیلیپ دوم، به شدت مذهبی بود و فیلیپ سعی داشت تا نقاشی را به شدت از مفاهیم نمادی و انتزاعی تهی کرده و به دنبال همه فهم کردن آثار در میان مردم بود. از این رو، هنرمند صاحب سبک مانریسم، ال گرکو مغضوب او واقع شد؛ چرا که هنر متعالی وی در خدمت افکار و عقاید فیلیپ نبود.

از نقاشان دیگر اسپانیا در دوره شیوه گرایی، می توان به ویثنت خوان ماسیپ[46] و پسر او  خوان دِ خوانِس[47]  و همین طور به خوان کورا د ویوار[48] اشاره کرد. اما مردمی ترین هنرمند این عصر، لوئیس د مورالس[49] بود که نگاه مذهبی در آثارش به شدت غلیظ بود.[50]

سبک های نقاشی در اسپانیا باروک[51] (قرن17)

دوره باروک ، یکی از بزرگترین فصل های هنر جهان است. این دوره نه تنها یک سبک هنری، بلکه شیوه ای از زندگی است. با پایان قرن شانزدهم، به خصوص در ایتالیا دوره رنسانس به پایان می رسد و سبک شیوه گرایی ( مانریسم ) ترویج پیدا می کند. در این دوره ایتالیایی ها قدم در راه جدیدی می گذارند. اروپا مشکلات زیادی در قرن شانزدهم داشت و تغییر ضروری به نظر می رسید. پیامد های افکار لوتر[52] و به پاخاستن مردم برای اصلاحات، موجب تغییرات اساسی شد. کلیسای کاتولیک از پذیرش جامعه پروتستان ها امتناع می کرد و برای بقای خود، دستیابی به نظم و نگرشی نوین را لازم می دانست؛ بنابراین برای بیان نگرش ونظریات خود، دستیابی به یک زبان بصری جدید را لازم می دید. از این رو، نقاشی و مجسمه سازی تبدیل به پایگاهی برای ترویج عقاید و نظریات آن ها شد و این موضوع سبب حمایت هنرمندان و رشد هنر گشت.

کلمه باروک برای اولین بار در قرن 19 مورداستفاده قرار گرفت. این کلمه از لغت berueco که معنای مروارید نامنظم و بی قاعده را می دهد، گرفته شده است. در آغاز از دوره باروک به عنوان پلی میان دوره رنسانس و نئوکلاسیک یاد می شد، اما این تعبیر نادرستی است و دوره باروک نقشی به مراتب مهمتر در تاریخ هنر ایفا کرد. اگر هنر کلاسیک بر پایه عقل انسانی نهاده شده بود، باروک احساس آدمی را مبنای کار خود قرار داده بود. این راه با سبک روکوکو ادامه پیدا کرد و با رمانتیسیسم به اوج رسید. در دوره باروک، رنگ ها اهمیت بیشتری یافتند؛ در حالی که در دوره ی رنسانس، خطوط مهمتر بودند. نور در نقاشی های دوره رنسانس، واضح و روشن بود ولی در دوره باروک بر اساس وضعیت سایه تغییر می کرد. اولین بار ما این پدیده را در کار های  کارا واجیو مشاهده می کنیم. نکته دیگری که دوره باروک را از دوره رنسانس متمایز می کند، استفاده از شیوه هایی برای نمایش پرسپکتیو است. در دوره رنسانس معمولا از محاسبات ریاضی و هندسی برای القای عمق استفاده می شد؛ در حالی که در دوره باروک از شیوه های دیگری همچون نور و سایه و یا جلو و عقب کردن پیکره ها در بوم برای القای عمق استفاده می شد. نکته دیگر  قرار گرفتن شخصیت اصلی در مرکز بوم در دوره رنسانس بو ، در حالی که این نکته در ترکیب بندی های باروک به کار نمی رفت.

از نقاشان بزرگ سبک باروک اسپانیا می توان به ولاثکِث،  ثورباران[53]،  ژوزف دِ ریبِرا[54]  و بارتولومه استبان موریو[55]اشاره کرد. در عصر باروک اسپانیا، ما دو دسته از آثار را شاهد هستیم. در ابتدا آثاری که تحت تاثیر کارهای کاراواجیو خلق شد و در آن ها رنگ های تیره با کنتراست های شدید و بازی با نور فراوان و موضوعات مذهبی دیده می شود، و دسته دوم که تحت تاثیر هنرمندان فلامانی مثل روبن[56]  و  ون دایک[57] آفریده شدند و در آن ها از رنگ های درخشان و روشن تر، که به صورت خالص به کار می رفتند، استفاده می شد.[58]


روکوکو

بسیاری اعتقاد دارند که همان طور که مانریسم از دل رنسانس بیرون آمد ٰ سبک روکوکو نیز زاده ی سبک باروک است، و در حقیقت روکوکو، گونه تکامل یافته سبک باروک است. اما به هر روی روکوکو به عنوان سبکی مستقل در تاریخ هنر  مطرح می شود. تفاوت بارز سبک روکوکو و باروک رامی توان در بی تفاوت بودن این سبک نسبت به مسائل دینی دانست، در حالی که سبک باروک به سبب خواستگاهش، شدیدا به این مسئله پایبند است. از این روی سبک روکوکو را هنر خاص طبقه اشراف می دانند. در نقاشی های این دوره نمایش لذت انسان از زندگی به صورت  قاعده در آمده است. این سبک اساساً از فرانسه آغاز شده و تدریجاً به نقاط دیگر اروپا انتشار یافت. موضوعات مورد علاقه در این دوره نمایش مهمانی های مجلل خارج از شهر، خانم ها، رقص و پایکوبی و نمایش لحظات عاشقانه بود که همگی در راستای القای لذت انسانی است. از هنرمندان شاخص این سبک در اسپانیا می توان از لوئیس پارِت ای آلکاثار[59] و  آنتونیو کارنیسرو[60] یاد کرد.[61]

نئوکلاسیک

سقوط خاندان سلطنتی فرانسه در سال 1789 بر اثر انقلابی که طبقه متوسط جامعه با اعتراض هایش به سیستم سیاسی و اجتماعی بر پا کرد، سبب خروج قدرت از دست طبقه ی اشراف شد. بنابراین سبک روکوکو که اختصاص به طبقه اشراف داشت، باید جای خود را به سبک جدیدی می داد. در این زمان بود که " دیدِرو " صحبت از رجعت به هنر باستان را به میان آورد. وجود مشکلات سیاسی و اجتماعی پس از انقلاب در فرانسه سبب پیدایش زبانی معتدل برای بیان وقایع شد. انقلابیون سعی داشتند تا هر گونه نشانه ای از رژیم سلطنتی گذشته را در هنر پاک کنند. آن ها سعی در بیان مفاهیمی همچون اتحاد و هم گرایی ، اخلاقیات و اصول مدنی در آثارشان داشتند؛ از این رو آثاری با مضمون جمهوری رم مناسب به نظر می رسید. کشف آثار باستانی به زیر خاکستر رفته در پومپِی[62] از امپراتوری رم در سال های 1719 تا 1748 کمک بزرگی به احیای هنر کلاسیک و تشکیل مکتب نئوکلاسیک کرد. هنرمندان نئوکلاسیک با نفی احساس گرایی دوره باروک و تجمل گرایی و راحت طلبی روکوکو، در صدد احیای هنری بر مبنای عقلانیت برآمدند. آغاز این حرکت نیز از فرانسه بود، ولی به زودی در سراسر اروپا انتشار یافت. از هنرمندان معروف اسپانیا در این سبک می توان به ماریانو سالوادور مایلا[63] و خوزه آپاریثیو[64] و خوزه دِ ماد روزا[65] اشاره کرد .[66]

رمانتیسیزم( قرن 18 )

این مکتب به عنوان اولین مکتب پیشرو در تاریخ هنر شناخته می شود و دری است به سوی عصر جدیدی از هنر و مقدمه ای بر هنر مدرن.  بعد از سقوط ناپلئون، رمانتیسیسم راهی برای بیان دیدگاه های انقلابی نسل جوان بود. در حقیقت رمانتیسیزم را می توان عصر غلبه تاریکی دانست و این مسئله در تابلو های نقاشی نمود کامل دارد. آن ها عقیده داشتند که هنر نباید به آن اندازه که نئوکلاسیک ها می گفتند، قاعده مند و انعطاف ناپذیر باشد. بیان زیبایی در هنر تنها هدف نیست، بلکه بیان احساسات سبب پیدایش افقی به مراتب بازتر در برابر انسان می شد. بیان یک احساس تاریک و نازیبا، به مراتب مهم تر از به تصویر کشیدن واقعه ایی روزمره است. نمایش عظمت طبیعت و غلبه آن بر انسان، موضوعی مهم در نقاشی های عصر رمانتیسیسم است.

در حقیقت رمانتیست ها نگرشی نو را وارد هنر غرب کردند که شباهت بیشتری به هنر شرق داشت و تاکنون در هنر آن ها دیده نشده بود؛ مگر در بعضی موارد در هنر  رم شرقی مشاهده می شود. علاقه ی هنرمندِ سبک رمانتیک برای بیان حقیقت درونش، ولو به شرط تلخ بودن، ‌دغدغه اصلی او محسوب می شد. این نگرش را بیش از پیش ، می توان در کار های فرانسیسکو گویا مشاهده کرد.[67]


رئالیسم (قرن19)

در حدود قرن 19 در پی عواقب حاصله از انقلاب صنعتی که موجب کار زنان و کودکان در ساعت های طولانی و شرایط دهشتناک زندگی و خانه های ناسالم شده بود، کم کم سبکی جدید در هنر جای رمانتیسیسم را گرفت. این مکتب که منعکس کننده وقایع زندگی روزمره می باشد، به سبک واقع گرایی یا رئالیسم معروف شد. در این مکتب موضوعات اجتماعی اهمیت ویژه ای یافته و نمایش خستگی انسان ها از زندگی، موضوعی اساسی در نقاشی شد. برای هنرمند رئالیست نه آرمان طلبی دوره ی نئوکلاسیک مطرح بود و نه احساس گرایی دوره رمانتیسیسم، بلکه تنها می خواستند وجدان بیدار جامعه باشند و با دقت در زندگی روزمره، کاستی ها و مشقت های مردمان را به تصویر بکشند. آن ها در نمایش واقعیت هیچ ملاحظه ای نداشتند و برای زیبا نشان دادن محیط پیرامونشان اصراری نمی ورزیدند . هنرمندان این سبک گاهی از فلسفه برای بیان مشکلات و تیرگی های موجود در سطح اجتماع انسانی استفاده می کردند. برخی آثار گویا را مقدمه ای برای نهضت رئالیسم  می توان دانست. از دیگر نقاشان اسپانیایی می توان به ادواردو روسالِس[68]  و فرانسیسکو پرادیلا اورتیث[69]اشاره کرد. امروزه نیز این سبک با هنرمندانی همچون آنتونیو لوپز گارسیا[70]  به حیات خود ادامه می دهد.[71]

امپرسیونیسم[1]

در این دوره والنثیا خواکین سورولا[2]  موفقیت بیشتری از هم عصرانش در نمایش مناظر و انسان ها در زیر نور سرزمین های اسپانیا به دست آورد و به موفق ترین نقاش امپرسیونیست در اسپانیا تبدیل شد.

در شکل گیری این جنبش که مقدمه ایست بر آغاز هنر مدرن، عوامل مختلفی تاثیر گذار بودند. از اختراع عکاسی که نیاز به تکرار جز به جز موضوع را بی حاصل کرد تا استفاده هنرمندان از رنگ روغن های آماده در تیوپ که این امکان را به هنرمند می داد تا از محیط سربسته ی کارگاهشان خارج شود و به طبیعت نزدیک شود. عواملی نیز همچون سرعت و زمان که تبدیل به تنگنا های عصر معاصر شده بودند مزید بر علت شدند تا سبکی جدید در دنیای هنر و به ویژه نقاشی شکل گیرد. در این سبک از نقاشی ، موضوعات بیشتر به سمت ثبت منظره و آمیختگی انسان با طبیعت پیرامونش مطرح بود. تکنیک امپرسیون ها بسیار سریع بود و معمولاً با ضربه ی قلم های بلند بر روی بوم اثر خود را خلق می کردند. این موضوع سبب می شد که منتقدان سنتگرا، از کار آن ها به عنوان بوم هایی که بر رویشان تیوپ رنگ ترکیده، یاد کنند. رنگ های تیره در کار آن ها اصلاً دیده نمی شد و حتی سایه روشن ها را با رنگ به وجود می آوردند . آن ها به استفاده از رنگ ها به شکل خالص علاقه مند بودند و معمولاً رنگ ها را بر روی بوم با هم می آمیختند.[3]

کوبیسم[4] ،سورئالیسم[5]،انتراعی[6](قرن20)


اگر چه در طول تاریخ نقاشی اروپا، نقاشان اسپانیایی همیشه به هنر آفرینی و به تکوین مکاتب پرداخته اند، اما بی شک در قرن بیستم، نقاشان اسپانیایی بیشترین سهم را در پایه گذاری مکاتب جدید به عهده داشتند. مهمترین این هنرمندان پیکاسو  بوده که با همکاری هنرمند فرانسوی براک مکتب کوبیسم را پایه گزاردند. بعد از پیکاسو می توان به سالوادور دالی اشاره کرد که به عنوان یکی از مهم ترین نمادهای هنر سورئال و شکل گیری این مکتب شناخته می شود.

سومین نقاش معروف قرن بیستم اسپانیا ٰ، خوان میرو است که نقشی اساسی در سبک آبستره ایفا کرد. وی همچنین ارتباط تنگاتنگی با هنرمندان سورئال در پاریس داشت. بعد از جنگ جهانی دوم نیز این سبک توسط نقاش بزرگ آنتونی تاپیس [7]پی گرفته شد.[8]



[1]Impressionism

[2]Valencia joaquin Sorolla

[3]http://www.spanisharts.com/history/del_impres_s.XX/impresionismo/i_impresionismo.html

[4]Cubism

[5] Surrealism

[6]Abstract

[7]Antoni Tapies

[8]http://en.wikipedia.org/wiki/Spanish_art


san Cugat del valles[1]

santa Maria de Lara[2]

Burgos[3]

[4]Mudejar

[5]Romanesque

[6]Santiago de Compostela

[7]Jaca

[8]Plateresque

[9]Pedro Machuca

[10]Palladio

[11]Diego Siloe

[12]Rodrogo gil de Hontanon

[13]Diego Tome

[14]Ventura Rodriguez

[15]Eclecticism

[16]Rio de la Plata bank

[17]Laborers

[18]Emilio Rodriguez ayuso

[19]Alberto del Palacio

[20]Ricardo bosco

[21]Luis Domenech i montaner

[22]http://en.wikipedia.org/wiki/Spanish_architecture

[23]Julio gonzalez

[24]Eduardo Chillida

[25]Pablo Serrano

[26]http://en.wikipedia.org/wiki/Spanish_art

[27] Romansque

[28]Vall deboi

[29]San isidoro

[30]san bauderlio

[31]castillas de berlanga

[32] http://www.infoplease.com/ce6/ent/A0861242.html

[33]Gothic

[34]Luis Borrassa

[35] http://www.infoplease.com/ce6/ent/A0861244.html

[36]Renaissance

[37]mannerism

[38]Hispano-flemish

[39]Fernando gallego

[40]Bartolome Bermejo

[41]Pedro berrguet

[42]Juan de Flandes

[43]Fernando Yanez la almedina

[44]Fernando Lianos

[45]Piombo

[46]Vicente Juan Masip

[47]Juan de Juanes

[48]Juan Correa de Vivar

[49]Luis de Morales

[50]http://www.infoplease.com/ce6/ent/A0861245.html

[51] Baroque

[52]Luther

[53]Zurbaran

[54]Josepe de Ribera

[55] Bartolome esteban murllo

[56]Ruben

[57]Van Dyck

[58]http://www.spanisharts.com/history/barroco/i_barroco.html


[59]Luis Paret y alcazar

[60]Antonio Carnicero

[61]http://www.spanisharts.com/history/rococo/i_rococo.html

[62]Pompeya

[63]Mariano Salvador maella

[64]Jose aparicio

[65]Jose de mad razo

[66]http://www.spanisharts.com/history/del_neoclasic_romant/i_neoclasicismo.html

[67]http://www.spanisharts.com/history/del_neoclasic_romant/i_romanticismo.html

[68]Eduardo Rosales

[69]Francisco pradilla Ortiz

[70]Antonio Lopez Garcia

[71]http://www.spanisharts.com/history/del_neoclasic_romant/i_realismo.html


[1]salida da misa dose del Pilar de Zaragoza

[2]Eduardo Jimeno

[3]Fructuos Gelabert

[4]Rina en un cafe

[5]Segundo de Chomon

[6]el Hotel electrico

[7]Benito Perojo

[8]Ricardo Banos

[9]Don Juan tenorio

[10]Florian Rey

[11]Juan de Orduna

[12]Birth of nation

[13]Life of Christopher Columbus and his discovery of America

[14]Francisco Elias

[15]el Misterio dela Puerta del sol

[16]las hurdes

[17]Reina santa

Rafael Gil[18]

[19]Mision blanca

[20]el escandalo

[21]Jose Luis Saenz

[22]el Clavo

[23]Esa Pareja Feliz

[24]Rafael Azcona

[25]Marco Ferreri

[26]el Pisito

[27]el Cochecito

[28]Benito Perez Galdos

[29]Manuel Fraga Iribarne

[30]Garcia Escudero

[31]Carlos Saura

[32]Basilio Martin Patino

[33]Miguel Picazo

[34]Mario Camus

[35]Manuel Summers

[36]Jose Juan Bigas Luna

[37]Jamon,Jamon

[38]http://www.filmreference.com/encyclopedia/Romantic-Comedy-Yugoslavia/Spain.html

[39]http://www.donquijote.co.uk/english/articulos/spanish-cinema.asp

[40]http://www.taconesylunares.com/

[41]http://voices.yahoo.com/top-five-handicrafts-buy-trip-8100932.html

[42]prehistory

[43]megalithic architectury

[44]dolmen

[45]Taula

[46]Talayot

[47]Navate

[48]Iberian

[49]Celthic

[50]Castros

[51]Numantia

[52]Soria

[53]Lusitania

[54]Italica

[55]Hispalis

[56]Gades

[57]Merida

[58]Alcantra

[59]pre-Romanesque period

[60]Asturian

Fafila[61]

Vermudo[62]

san Julian de losprados[63]

Oviedo[64]

san Pedro de nora[65]

[66]santamaria de bendones

[67]Ordono

santa Cristina de Lema[68]


[1]Santiago de Masarnau

[2]Fernando Sor

[3]Ferancisco Tarrega

[4]Manuel de Falla

[5]http://www.spanisharts.com/

[6]http://www.andalucia.com/flamenco/history.htm#top

[7]Lope de Rueda

[8]http://www.donquijote.org/spanishlanguage/literature/history/teatro.asp

[9]Zarzuela

[10]Pedro Caldron de la barca

[11]Juan de Hidalgo

[12]Francisco asenjo Barbieri

[13]Pablo Sorozabal

[14]http://www.zarzuela.net/zarhome/zarhome000.htm

[15]Leonardo Fernandez de moratin

[16]http://www.outofthewings.org/theatres/modernspain/

[17]http://novaonline.nvcc.edu/eli/spd130et/spanish.htm


[1]Victoria de losangeles

[2]delice

[3]http://www.allmusic.com/artist/victoria-de-los-angeles-q37457

[4] La Nina de los peines

[5]Pastora pavon cruz

[6]Ignacio zuloaga

[7]Jerez

[8]Antonio chacon

[9]Manuel torre

[10]Francisco lema

[11]frijones

[12]Concha piquer

[13]http://en.wikipedia.org/wiki/La_Ni%C3%B1a_de_los_Peines

[14]Cristobal de Morales

[15]Pedro de Pastrana

[16]Juan Vazquez

[17]Diego Ortiz

[18]‌Tomas luis de Victoria

[19]Francisco correa de arauxo

[20]Domenico Scarlatti


[1]Pablo Casals

[2]Pau Casals I defillo

[3]El Vendrell

[4]Isaac Albeniz

[5]El pessebre

[6]http://www.notablebiographies.com/Ca-Ch/Casals-Pablo.html

[7] Placido domingo

[8]zarzuela

[9]Baritone

[10]Jose Carreras

[11]http://www.notablebiographies.com/De-Du/Domingo-Placido.html

[12]http://www.placidodomingo.com/inhalt.php?id=848&menu_level=1&id_mnu=848&id_kunden=196

[13]http://en.wikipedia.org/wiki/Pl%C3%A1cido_Domingo


[1]Juan bautista de Toledo

[2]Pallazzo fanese

[3]Fortaleza da basso

[4]st.Giacomo degli spagnuoli

[5]Bastions

[6]Sant’elmo

[7]Strada di toledo

[8]Strada di Roma

[9]de las descalzas reales

[10]http://en.wikipedia.org/wiki/Juan_Bautista_de_Toledo

[11]Santiago calatrava

[12]benimamet

[13]stadelhofen

[14] Bach de road

[15]Alamillo

[16]Lusitania

[17]Ondarroa

[18]Campo volantin

[19]Alameda

[20]bce

[21]Lyon-satolas

[22]http://smu.edu/newsinfo/releases/m2013b.html


[1]Ventura Rodriguez

[2]http://en.wikipedia.org/wiki/Juan_de_Villanueva

[3]http://www.spainisculture.com/en/artistas_creadores/juan_de_villanueva.html

[4]Juan de Herrera

[5]Morellan

[6]Herrerian

[7]Elscorial

[8]Alcazar

[9]Aranjuez

[10]http://www.britannica.com/EBchecked/topic/263711/Juan-de-Herrera

[11] Antonio gaudi

[12]Reus

[13]Tarragona

[14]Josep Fontsere

[15]La Ciutadella

[16]Casa virens

[17]El carricio

[18]Comillas

[19]Las Teresianas

[20]Bishop’s palace

[21]Casa mila

[22]Casa batllo

[23]Casa calvert

[24]Guell

[25]Eusebi Guell

[26]Sagrada familia

[27]http://architect.architecture.sk/antonio-gaudi-architect/antonio-gaudi-architect.php


[1]Calanda

[2]Teruel

[3]The Golden Age

[4]Land Without Bread

[5]Viridiana

[6]Tristana

[7]The Exterminating Angel

[8] http://www.imdb.com/name/nm0000320/bio

[9] Luis garsia berlanga

[10] Happy couple

[11]Welcome mr.marshall

[12]execationer

[13] placido

[14]http://www.imdb.com/name/nm0305557/bio


[15]Juan de Villanueva


[1]Juan Miro

Modest Urgell[2]

[3]Josep Pasco

[4]Dalmau

[5]Fauvism

[6]colaj

[7] http://joanmiro.com/joan-miro-biography/

[8]Abre los ojos

[9]Others

[10]The Sea Inside

[11]Javier Bardem

[12] http://www.imdb.com/name/nm0024622/bi

[13]Calzada de Calatrava

[14] http://www.almodovarlandia.com/almodovarlandia/biography.htm

[15]Los Goliardos

[16]All About My Mother

[17]Talk to Her

[18]Bad Education

[19]Volver

[20]Broken Embraces

[21]The Skin I Live In

[22] http://www.imdb.com/name/nm0000264/bio


[1]Alonso Berruguete

[2]Paredes de Nava

[3] http://www.britannica.com/EBchecked/topic/62705/Alonso-Berruguete

[4]Michelangelo

[5]Salome

[6]altar piece at the Irish college

[7] http://www.spainisculture.com/en/artistas_creadores/alonso_berruguete.html

[8]Francisco Salzillo y Alcaraz

[9]Nicola Salzillo

[10] http://www.spainisculture.com/en/artistas_creadores/francisco_salzillo.html

[11]The Last Supper

[12]The Kiss of Judas

[13]The Holy Woman Veronica

[14] http://www.britannica.com/EBchecked/topic/520170/Francisco-Salzillo

[15]Alonso Cano

[16]llano y valdes

[17]miracle at the well

[18] http://www.all-art.org/baroque/cano1.html

[19] http://www.newadvent.org/cathen/03250d.htm


[1]Figueres

[2]Cadaques

[3]Ramon Pichot

[4] Luis Buñuel

[5]Raffaello Sanzio

[6]Johannes Vermeer

[7]The Persistence of Memory

[8]André Breton

[9] http://thedali.org/history/biography.html

[10]Juan Martínez Montañés

[11]Alcala la Real

[12]Dios de la Madera

[13]Pablo de Rojas

[14]Pietro Tacca

[15] Saint John the Baptist'

[16]Juan de Mesa

[17] http://www.spainisculture.com/en/artistas_creadores/juan_martinez_montanes.html


[1]Francisco de Goya y Lucientes

[2]Fuendetodos

نوعی نقاشی بر روی زمینه آب و آهک که معمولاً مضامین آن مذهبی است.[3]

لوحی مسی که هنرمند تصویر وارونه روی آن می سازد و در چاپ مورد استفاده قرار می گیرد.[4]

[5]Caprichos

[6]The Disasters of War

[7] http://www.franciscodegoya.net/biography.html

[8]La Lonja

[9]Max Jacob

[10]Leo Stein

[11]Gertrude Stein

[12]Henry Matis

[13] http://www.pablo--picasso.com/

[14]Avignon Demoiselles

[15]Georges Braque

[16]Guernica

[17]http://pablo-picasso.paintings.name/biography/

[18]Salvador Dalí


[1]El Greco

[2]Domenikos Theotokopoulos

. این سبک در بین سال های 1520 تا 1600 در اروپا رواج یافت که با اغراق در پیچ و تاب ها و درازنمایی پیکره ها سعی در بیان حالات عاطفی اثر داشتند که در تعارض با توازن و هماهنگی حاکم بر عصر رنسانس بود. mannerism[3]

[4]http://www.art-elgreco.com/

[5]Diego velazquez

[6]Diego Rodriguez de silva y velazquez

[7]Francisco de Herrera

[8]Francisco pacheco

[9]Pope Innocent X

[10]http://www.diegovelazquez.org/biography.html


[1]Altamira

[2]Cogul

[3]Lieida

[4]Vesigothic

[5]san Juan de banus

[6]Moorish

[7]Asturian

[8]Alhambra

[9]Mozarabs

[10]Santiago de compostela

یک تیره از ژرمن هاکه پس از فروپاشی بخش غربی امپراتوری رم ، به آلمان رفته و بعد از آن در نواحی دیگر اروپا پراکنده شدند.[11]

[12]Palma de Majorca

[13]Ferrer bassa

[14]Luis Borassa

[15]Fernando Gallego

[16]Jacopo Fiorentino

[17]Domenico Fancelli

[18]Pietro Torrigiano

[19]Plateresque

[20]Convent of san marcos

[21]Juan de Juni

[22]Gregorio Fernandez

[23]Luis de vargas

[24]Luis de Morales

[25]Pedro de mena

[26]Ribalta

[27]Navarrete

[28]Caravaggio

[29]Jose de madrazo

[30]Jacques – Louis david

[31]Mariano Fortung

[32]Juan gris

[33]Joun Miro

[34]Luis Saez

[35]Eduardo Chillida

[36]Feransisco Baron

[37]Jose Luis Sanchez

[38]Martin Chirino

[39]Luis Ficto Jose Frances

[40]Rafael Carogar

[41] http://www.infoplease.com/ce6/ent/A0846164.html