هنر اسپانیا
مهم ترین آثار پیش از تاریخی که در اسپانیا یافت شده، مربوط میشود به نقاشیهایی که بر روی غارهای آلتامیرا (Altamira) و کاگول (Cogul) در نزدیکی لئیدا (Lieida) یافت شده است. بعد از آن میتوان به برخی از لوحهها که از دوره تسلط رُمیها از قرن سوم قبل از میلاد تا پنج قرن بعد از تولد مسیح در این کشور به جای مانده، اشاره کرد. اندکی بعد کارهایی از دوره بسیگودی (Vesigothic) که مربوط میشود به قرنهای ششم و هفتم میلادی را شاهد هستیم؛ که در آنها میتوان استفاده ناپخته از عناصر دوره کلاسیک را مشاهده کرد؛ به خصوص در تزیین مجسمهها و برخی از مقبرههای باقیمانده از دوره بسیگودی مانند آنچه که در کلیسای سان خوان د بانوس (san Juan de banus) در ایالت پالنسیا امروز موجود است؛ این آثار مربوط میشود به سال 661 میلادی، که نشان دهنده تاثیر احتمالی هنر خاورمیانه بر هنر این کشور خصوصاً بر روی طاقهای نعل اسبی است.
مسلمانان و آستوریاییها
طاقهای نعل اسبی را میتوان نتیجه حضور اعراب و مسلمانان (Moorish) در قرن هشتم بر روی هنر اسپانیا بدانیم. بهترین نمونههای آن را میتوانیم در مسجد کُردوبا مشاهده کنیم. معماری پیشرفته مسلمانان در مساجد و بناهایی از این دست، تاثیری شگرف بر هنر اسپانیا گذاشته و تبدیل به نوعی سنت فرهنگی شده که تا به امروز نیز در هنر و معماری اسپانیا مورد استفاده قرا میگیرد. از دیگر شاخصههای تاثیرگذار هنر اسلامی بر هنر اسپانیا میتوان به طاقهای جناغی اشاره کرد که حتی در ساختمان کلیسای دوره قرون وسطی نیز میتوان یافت. همچنین تکرار نقش مایههای کوچک به تعداد زیاد نیز برای تزیین سطوح صاف، از دیگر تاثیرات هنر اسلامی است که در بنای کاخ الحمرا (Alhambra) میتوانیم آن را مشاهده کنیم.
تا سال 850 میلادی مسلمانان تقریبا تمامی اسپانیا را به غیر از ناحیه آستوریاس تحت تصرف خودشان در میآورند. شاخصههای کلیساهای آستوریایی(Asturian) در قرن نهم میلادی در این است که پلانی باسیلیکا شکل دارند، با گنبدی دایرهای که دور تا دورش را طاقها و پنجرههای نرده دار احاطه کرده است. هنر و معماری مستعرب (Mozarabs) در بین قرنهای 9 و11 هنر اسلامی و آستوریایی را با هم ترکیب کرد و سبکی فوقالعاده گیرا را خلق کرد که دستهای از زیباترین و بهترین ساختمانهای تاریخ اروپا را به وجود آورده است.
رمانسک
طی دوره رمانسک بین قرون 11 و 12 میلادی، مسیحیان اسپانیا در نمایش مشخصات عمومی هنر سبک رومانسک، با سایر اروپاییها کاملاً مشابه عمل میکردند؛ اما یک ویژگی در آنها متفاوت بود و آن هم تاثیرپذیری از هنر خاورمیانه بود.
کلیسای جامع سانتیاگو د کومپوستلا (Santiago de compostela) که بین قرون 11 و 12 ساخته شد، در خصوص معماری و مجسمه سازی نمایانگر سبک و آثار بورگوندی[i]هاست.
دوره گوتیک
با موفقیتی که در ایجاد اتحاد و تشکیل پادشاهی اسپانیا کسب شد، هنرمندان و فعالیتهای هنری به شدت رشد کرد و عصر طلایی هنر اسپانیا مابین قرون 13 تا16 میلادی شکل گرفت.
معماران کاستیلیایی (Castillian ) اساساً تحت تاثیر هنرمندان فرانسوی قرار داشتند، اما ریشههای بومیخود را نیز در ایجاد بناهایشان حفظ کردند.
از بناهای این سبک میتوان به کلیساهای جامع در بورگوس، تولدو و لئون اشاره کرد. هنر معماری گوتیکِ کاتالان در کلیساهای جامع بارسلونا و پالما د مایورکا (Palma de Majorca) متبلور شده است که با سالنهای عریض، و دو راهرو در دو طرف به جای چهار تا که معمول بود، متمایز میشوند.
این بناها دیوارها و ستونهای خارجی بسیار سنگین و بزرگی دارند و در اطرافش نیز چندین کلیسای کوچک فرعی قرار گرفته است. یک عنصر فراگیر در معماری اسپانیا استفاده از سبک Mudejar است، که تا حدود قرن هجدهم نیز معماری اسپانیا را تحت تاثیر خودش قرار داده بود. مورد استفاده ترین مصالح در این سبکِ معماری، آجر، گچ و چوب است که با یکدیگر به شکلی فوق العاده منطبق بر هم به کار گرفته میشد. کلیساهای گوتیک مخصوصاً در جنوب اسپانیا نشان دهنده اوج سبک مودِخار است که در آنها سقفها نیز از چوب ساخته شدهاند. مجسمه سازی عصر گوتیک نیز ابتدا تحت تاثیر فرانسه بود، ولی سپس شاخصههایی از هنر فلمانی و آلمانی نیز به آن اضافه شد. از بهترین ساختههای دوره گوتیک میتوان به مجسمههای موجود در کلیسای تاراگونا، سویل و تولدو اشاره کرد.
در نقاشی آثارِ نقاشانی همچون فرر باسا (Ferrer bassa) و لوئیس بوراسا (Luis Borassa) برجسته هستند. با ترویج مبادلات میان اسپانیا و هلند در قرن پانزدهم، کم کم عناصری از نقاشی فلمان نیز وارد اسپانیا شد. نمونهای از ترکیبهای موفق در عناصر اسلامی و فلمانی و توسعه آنها را میتوان در کارهای فرناندو گایگو (Fernando Gallego) مشاهده کرد.
رنسانس و مانریسم
در قرن شانزدهم با حضور و فعالیت مجسمه سازان ایتالیایی همچون ژاکوبو فیورنتینو (Jacopo Fiorentino)، دومنیکو فانثِلی (Domenico Fancelli) و پیترو توریجیانو (Pietro Torrigiano) عناصر و نقش مایههای رنسانس بیش از پیش مقبولِ پسند اسپانیاییها قرار گرفت و ترکیب این موضوع با سبکهای گوتیک و مودخار، سبکی جدید به نام پلاترسک (Plateresque) را به وجود آورد. نمونههایی زیبا از این سبک را در کلیسای جامع گرانادا میتوان مشاهده کرد. نمونههای پر تزیین تر سبک پلاترسک در نمای دانشگاه سالامانکا و همین طور در صومعهی سن مارکوس (Convent of san marcos) به کار رفته است. شکل تکامل یافتهی سبک رنسانس را میتوان در بنایی همچون اسکوریال که توسط خوان باتیستا دِتولِدو طراحی و توسط خوان داِرِرا به پایان رسید، مشاهده کرد.
مجسمه سازان اسپانیایی همچون آلونسو برگوئت، خوان دِ خونی (Juan de Juni) و گرگوریو فرناندث (Gregorio Fernandez) در دوره رنسانس، شدیداً تحت تاثیر همکاران خود در ایتالیا همچون دوناتلو و میکل آنژ قرار داشتند.
همچنین نقاشان اسپانیایی همچون لوئیس دِ باگاس (Luis de vargas) و لوئیس د مورالِس (Luis de Morales) که تحت تاثیر نقاشان ایتالیایی قرار داشتند، با الهاماتی که از کارهای آنان میگرفتند راه را برای آغاز شیوه گرایی هموار کردند. در انتهای قرن شانزدهم اِل گرکو با الهام از ریشههای بیزانسی، ونیزی، سبک شخصی خاص خود از مانریسم و با به کار گیری اندیشهها و آرای فرهنگی مختص به اسپانیا، این سبک را از ایتالیایی به اسپانیایی بازگرداند، به گونهای که شاهد برآمدن برخی از شاهکارهای هنر نقاشی در اسپانیا هستیم.
دوره باروک
دوره باروک در قرن 17 و 18 با شاخصههای بومی و نبوغ هنری هنرمندانش شناخته شده است. مجسمههای رنگی و مذهبی خوان مارتینز مونتانِس، آلونسو کانو و پدرو د من (Pedro de mena) که در آن سعی شده واقع گرایی نیز رعایت شود، از آثار این دوره به شمار میآیند.
کنتراستهای دراماتیک از نور و سایه و اعتدال در استفاده از رنگها، از فنونی بود که نقاشانی همچون ریبالتا (Ribalta)، ناوارت (Navarrete)، ریبرا و زورباران در آثارشان از آن استفاده میکردند.
بسیاری از نقاشان این دوره تحت تاثیر کارهای کاراواجو (Caravaggio) نقاش شهیر ایتالیایی قرار داشتند و استفاده از فضاها و رنگهای تیره را از او وام گرفته بودند. اما چهره بی بدیل نقاشی عصر باروک اسپانیا، بلاثکث است. نقاشیهای او مورد تحسین تمامیمنتقدین در تمامیاعصار بوده است و دید وسیع او برای نمایش عمق احساسات شخصیتهایش، ستودنی است.
در معماری نیز با سپری شدن عصر رنسانس، سبک churrigueresque شکل میگیرد که با خصیصههایی همچون تحرک در سطوح، بازی و تاثیرات سایه روشنها و غلو و مبالغه در تزیینات متمایز میشود. نمونههایی از این سبک معماری را در بخشهایی از کلیسای جامع تولدو میتوان مشاهده کرد.
نئوکلاسیک، رمانتیک، مدرن (قرن18، 19 و 20)
در سال 1752 اولین آکادمیهنری اسپانیا که نتیجه تلاش هنرمندان نئوکلاسیکی بود که هر گونه تحول و خلاقیت در نقاشی برای خروج از ساختار نظام مند و مبتنی بر عقلانیت دوره کلاسیک را تقبیح میکردند شکل گرفت. در این میان یک استثنای بزرگ وجود داشت که با خلاقیت و تنوع آثارش، وحشیگری و فساد موجود عصر خویش را بازتاب میداد؛ این نقاش فرانسیسکو گویا نام داشت.
از میان نقاشان قرن 19 خوزه دِ مادراثو (Jose de madrazo) متعلق به مکتب ژاک لوئی دابید (Jacques – Louis david) بود و ماریانو فورتنگ (Mariano Fortung) از مکتب رمانتیستها و تحت تاثیر نقاشان فرانسوی به شمار میآمد. حضور آنتونیو گائودی، معمار بی همتای اسپانیایی در این قرن، سبب خلق چندین بنای خارق العاده در بارسلونا شد.
در هنر مدرنِ نقاشی، پابلو پیکاسو سبک کوبیسم را در همکاری با هنرمندان مکتب پاریس شکل میدهد و در ادامه خوان گری (Juan gris) در نقاشی و مجسمه سازی آثارش را خلق میکند. در مکتب سورئالیسم، هنرمندانی همچون سالوادور دالی و خوان میرو (Joun Miro) از چهرههای شاخص هنر اسپانیا هستند. در دهه 1950 نوعی اکسپرسیونیسم انتزاعی در کارهای آنتونی تاپیس و لوئیس سائز (Luis Saez) به چشم میخورد. بزرگترین مجسمه ساز مدرن اسپانیا ادواردو چیلیدا (Eduardo Chillida) است و در کنار او، مجسمه سازانی همچون فرانسیسکو بارون (Feransisco Baron)، خوزه لوئیس سانچز (Jose Luis Sanchez) و مارتین چیرینو (Martin Chirino) نیز حضور دارند. از نقاشان بزرگ حال حاضر اسپانیا، میتوان به لوئیس فیکتو خوزه فرانسیس (Luis Ficto Jose Frances) و رافائل کاروگار (Rafael Carogar) اشاره کرد. در معماری نئوکلاسیک، معمار شهیر اسپانیایی خوان دِ بییانوئوا بخشی از آثار ماندگار تاریخ معماری اسپانیا را آفرید[۱][۲].
مشاهیر
نقاشان
اِل گِرِکو
اِل گِرِکو (El Greco)، در سال 1541 میلادی در یک خانواده سرشناس یونانی متولد شد. نام اصلی او دومِنیکوس تِئوتوکوپُلوس [iii] بود. ابتدا زیر نظر استادان بزرگ ونیزی تعلیم دید و پس از آن در رُم تحت تعلیم میکل آنژ و رافائل قرار گرفت. در سال 1577 به تولِدو نقل مکان کرد و از آن پس تا پایان عمر در آنجا ماند. او سعی داشت تا همیشه برتری فرهنگی خودش را بر اسپانیاییها دیکته کند، چراکه باتوجه به ریشه یونانی که داشت خودش را وابسته به یک هنر غنی و متعالی میدانست.
پادشاه اسپانیا علاقه چندانی به وی نداشت و اسپانیاییها نیز از گفتن نام یونانی او خودداری میکردند و تنها به او اِل گِرِکو یا گریک میگفتند.
پشتیبانی کلیسای کاتولیک به عنوان یکی از مشتریان اصلی او سبب شده بود تا او بتواند تابلوهایش را با قیمتهای بالا بفروش برساند و اینگونه زندگی راحتی داشته باشد، اما سبک زندگی پرخرج او سبب شد تا در پایان عمر با تنگدستی گذران زندگی کند. وی در هفتم آوریل 1614 در تولدو دیده از جهان فرو بست. بعد از مرگ او آثارش به فراموشی سپرده شدند، اما سالها بعد در قرن نوزدهم اعتباری دوباره یافتند. اِل گِرِکو سبکی بسیار شخصی را در نقاشی به کار میگرفت؛ وی را در زمره نقاشان سبک شیوه گرایی (mannerism) جای میدهند.
از سویی نادیده گرفتن رنگهای طبیعی و سایه روشنهای دستکاری شده حسی از تنش را در آثار او بوجود آورده است و از سویی دیگر درک بالای او از آناتومیانسان در شکل گیری پیکرههای آثارش به او کمک فراوان کرده است[۳].
دیِگو بلاثکِث
دیگو رودریگز داسیلوا ای بلاثکِث (Diego Rodriguez de silva y velazquez) در ششم ژوئن 1599 در سویل از پدر و مادری پرتغالی متولد شد. استعداد بالقوه او در هنر سبب شد تا تحت نظر فرانسیسکو دِ اِرِرا (Francisco de Herrera) به یادگیری نقاشی بپردازد. در دوازده سالگی به شاگردی فرانسیسکو پاچِکو (Francisco pacheco) در آمد و پنج سال تحت نظر او به یادگیری فنون نقاشی پرداخت.
در بیست و سوم آوریل 1618 با دختر استادش خوانا پاچکو ازدواج کرد و از او صاحب دو دختر شد. در آوریل 1622 به مادرید رفت و پس از مدتی به سِمت نقاشِ سلطنتی در دربار فیلیپ چهارم پادشاه اسپانیا رسید. به سال 1629 به مدت یک سال و نیم به هزینه پادشاه به ایتالیا رفت و توانست در این سفر سبک خویش را بیش از پیش قوام بخشد، پس از بازگشت دوباره به مادرید مجموعهای از پُرترهها را از افراد مختلف دربار و شاهزاگان به تصویر کشید.
در دومین سفر خود به ایتالیا پرتره مشهورش از پاپ اینوسنت دهم (Pope Innocent X) را خلق کرد که از آثار معروف او به شمار میرود. او از بلند آوازه ترین نقاشان سبک باروک محسوب میشود. وی در ششم آگوست 1660 در گذشت، هشت روز بعد همسر او نیز در کنارش در کلیسای سان خوان باتیستا به خاک سپرده شد[۴].
فرانسیسکو گویا
فرانسیسکو دِ گویا ای لوسیِنتِس (Francisco de Goya y Lucientes) به سال 1746 در روستای فوئندِ تودوس (Fuendetodos) در آراگون متولد شد. پدرش مخارج زندگی را از پیشه زرگری تأمین میکرد. دوره کودکی گویا در شهر ساراگوسا سپری شد. حدود چهارده سال داشت که به شاگردی خوسه لوسان که نقاشی محلی بود درآمد، سپس برای تحصیل هنر به ایتالیا رفت. پس از بازگشت به ساراگوسا در سال 1771 مشغول به کشیدن فِرسکهایی[vi] بر روی دیوارهای کلیساهای محلی شد. پس از توفیق در کشیدن پرترههای از طبقه اشراف اسپانیا وی در سال 1780 در آکادمیسلطنتی سان فرناندو پذیرفته شد و نه سال بعد به سمت نقاشِ سلطنتی دست یافت. بیماری نامعلومیدر سال 1792 سبب شد تا شنوایی خود را از دست دهد؛ این مسئله سبب انزوا و گوشه گیری گویا در سالهای باقیمانده عمرش شد. نگاه تلخ و منتقدانه او به بشر و مجموعههایی که در این سالها آفرید، حاصل همین انزوای اوست.
اوج نگاه تلخ گویا در نقاشیهای کشیده شده بر روی دیوار خانه خریداری شده او در سال 1819 ظهور میکند. با توجه به تنوع آثار او در حوزههای مختلف نمیتوان آثار او را در سبکی خاص دسته بندی کرد. اما به سبب بیان تند و احساساتی آثارش شاید بتوان او را در دسته هنرمندان رمانتیسم قرار داد. از گویا در حدود هزار طراحی به جای مانده است، 550 عدد از این طراحیها در هشت دفترچه طراحی در موزه پرادو نگهداری میشود. گویا گراوورساز قابلی نیز بوده است و از او چهار مجموعه گراوور [vii] باقی مانده است، مجموعه کاپریس (Caprichos) که شامل 82 اثر در بین سالهای 1793 تا 1799 میباشد؛ مجموعه فجایع جنگ (The Disasters of War) شامل 65 اثر در بین سالهای 1810 تا 1814؛ مجموعه ضربالمثلها شامل 22 اثر در سال 1814 و مجموعه گاوبازیها در سال 1815. گویا از طبیعت، رامبراند و بلاثکِث به عنوان سه استاد خود یاد میکند. او در سال 1824 به فرانسه رفت و چهار سال بعد بر اثر سکته مغزی درگذشت. بقایای پیکر او پس از دو بار جابجایی در سال 1928 به مناسبت یکصدمین سالمرگش به کلیسای سان آنتونیو دِ فلوریدا که گُنبد آن را خود او نقاشی کرده بود برده شد و دفن گردید[۵].
پابلو پیکاسو
پیکاسو در 25 اکتبر 1881 در شهر مالاگا به دنیا آمد، او پسر خوسه روئیس بلاسکو نقاش و آموزگار طراحی بود. در سال 1895 به آکادمیهنری لا لونخا (La Lonja) در بارسلونا جایی که پدرش نیز در آنجا تدریس میکرد، پیوست،. در سال 1897 به مادرید رفت و در آکادمیمادرید به تحصیل پرداخت، سه سال بعد به پاریس نقل مکان کرد و با دوست پاریسی خود به نام مکس ژاکوب (Max Jacob) آشنا شد، آنها آپارتمان مشترکی داشتند و اکثر آثاری که او میکشید برای گرم کردن خانه کوچکشان سوزانده میشد.
در سال 1905 کارهایش مورد توجه لئو (Leo Stein) و گرترود اشتاین (Gertrude Stein) که از مجموعه داران بزرگ آثار هنری در آمریکا بودند قرار گرفت. در همین سال با هنری ماتیس (Henry Matis) آشنا شد و این آشنایی تا پایان عمرشان پایدار ماند[۶]. زندگی هنری پیکاسو را به پنج دوره میتوان تقسیم کرد:
- دورهی اول دورهی آبی نام دارد که در بین سالهای 1901 تا 1904 آثارش را آفرید و در آن از مجموعه رنگهای سرد به خصوص آبی استفاده میکرد.
- در دوره دوم که به دوره رُز یا سرخ معروف است بیش از همه رنگهای گرم خصوصاً صورتی و نارنجی در آثارش به چشم میآید، این دوره در میان سالهای 1904 تا 1906 شکل گرفت.
- دوره سوم دورهای است که تحت تأثیر هنر آفریقایی آثارش را خلق کرد، این دوره که سالهای 1907 تا 1909 را در بر میگیرد منجر به خلق دو چهرهی معروف تابلو دوشیزگان آوینیون (Avignon Demoiselles) میشود که با الهام از هنر آفریقایی بوجود آمده است، این تابلو گشایشی بر شکل گیری چهارمین دوره زندگی هنری پیکاسو است، آنچه هنر کوبیسم نامیده میشود.
- دوره کوبیسم با همکاری پیکاسو و ژرژ باراک (Georges Braque) در بین سالهای 1909 تا 1912 قوام مییابد. هدف اصلی در این سبک نمایش اثری واحد در یک لحظه از نقاط دید مختلف میباشد.
- آخرین دوره هنری پیکاسو دوره سورئالیسم بود، گرچه او همیشه فاصلهی خود را با هنرمندان این سبک حفظ میکرد.
وی با این نظریهی سورئالیستها که هنر میتواند آنچه را که عقل و منطق از بیان آن عاجز است به تصویر کشد، موافق بود ولی سورئالیستها همیشه بر این باور بودند که پیکاسو بیش از حد به محیط فیزیکی اطراف خود میپردازد، که این موضوع مانعی برای پروراندن خیالات و اوهام هنرمند میشود. ناگفته نماند که وقوع دو جنگ جهانی و درمیان آن جنگهای داخلی اسپانیا تأثیر عمیق بر بینش هنری پیکاسو داشت. تابلو معروف و عظیم گورنیکا (Guernica) گواهی بر تلخی دید او نسبت به زندگی بشری است. او درنهایت در 8 آوریل 1973 درگذشت[۷].
سالوادو دالی
سالوادو دالی (Salvador Dalí) در 11 مِی سال 1904 در شهر فیگوئرِِس (Figueres) در ناحیه اِمپوردا نزدیک مرز فرانسه در کاتالونیای اسپانیا دیده به جهان گشود. پدرش سردفتری از طبقه متوسط جامعه بود، مُشوِق اصلی او در زندگی هنری مادرش بود. وی در سال 1916 به مدرسه طراحی راه یافت، اولین آشنایی او با هنرِ مدرن به سفری که در تعطیلات به کاداکِس (Cadaques) رفته بود، باز میگردد، وی در آنجا به دیدار خانواده رامون پیچُت (Ramon Pichot) که یک نقاش محلی بود و سفرهای متعددی به پاریس داشت، رفت. مرگ مادر دالی در فوریه 1921 به گفته دالی بزرگ ترین ضربه روحی وارد شده به او در طول زندگی بود.
در 1922 به مادرید رفت و در آکادمیسان فرناندو به تحصیل پرداخت. وی در این سالها با لوئیس بونیوئل (Luis Buñuel) کارگردان مشهور و فدریکو گارسیا لورکا شاعر شهیر آشنا شد. او در سال 1926 اندکی پیش از امتحانات پایانی سال از دانشگاه اخراج شد، در همان سال به پاریس رفت و با پیکاسو ملاقات کرد. دالی سبکهای مختلفی را در جوانی تجربه کرد، وی آثار هنرمندانی از سبکهای مختلف را تحت مطالعه قرار داد، که از رافائل (Raffaello Sanzio)، ورمیر(Johannes Vermeer) و بلاثکِث در دوره کلاسیک و باروک تا هنرمندان پیشرو را در بر میگیرد. درسال 1929 در نگارش فیلمنامهی سگ آندُلوسی اولین فیلم سورئال تاریخ سینما با لوئیس بونیوئل همکاری کرد، وی خود را به عنوان یکی از رهبران جنبش سورئال تثبیت کرد و با خلق تابلو استمرارِ خاطره (The Persistence of Memory) در سال 1931 یکی از بزرگترین تابلوهای مکتب سورئال را آفرید. او در سال 1934 با گالا اِلوار ازدواج کرد. با طرفداری دالی از ژنرال فرانکو در جریان جنگهای داخلی، آندره بِرتون (André Breton) که پایه گذار مرام نامهی مکتب بود او را رسماً از جنبش اخراج کرد.
در سال 1940 در جریان جنگ جهانی دوم به آمریکا مهاجرت کرد و هشت سال در آن کشور به سر برد، و پس از آن بار دیگر به اسپانیا بازگشت. در سالهای باقیمانده عمرش به فعالیتهای دیگری غیر از نقاشی از قبیل ساخت آگهی تبلیغاتی تلویزیونی، طراحی لوگو، مطالعه پیرامون علوم طبیعی و ریاضیات و هندسه در نقاشی پرداخت. در بین سالهای 1960 تا 1974 به بنای موزه و تئاتر دالی مشغول شد که تا میانههای دهه هشتاد نیز همچنان به تکمیل این مجموعه پرداخت. دالی سر انجام در 23 ژانویه 1989 در سن 84 سالگی بر اثر عارضه قلبی در گذشت و در زیر زمین موزه و تئاتر دالی که خود ساخته بود به خاک سپرده شد[۸][۹].
مجسمه سازها
خوان مارتینِث مونتانیِس
خوان مارتینِث مونتانیِس (Juan Martínez Montañés)، در 16 مارس 1568 در روستای آلکالا لا رئال (Alcala la Real) واقع در شهر خائن متولد شد. مهارت او در کار با چوب سبب شد که به او لقب خدای چوب (Dios de la Madera) را بدهند. واقع گرایی در آثار او مثال زدنی است. وی بیشتر دورهی تعلیم خود را در سویل و گرانادا سپری کرد و از چهرههای شاخص مکتب مجسمه سازی سویل محسوب میشود.
استاد اصلی او پابلو دِ رُخاس (Pablo de Rojas) بود. وی از سال 1588 در سویل مستقر شد. در سال 1635 برای تهیه مدلی از سرِ شاه از سوی دربار به مادرید فراخوانده شد این مدل برای ساخت مجسمهای که شاه فلیپ چهارم را سوار بر اسب نشان میداد نزد پیترو تاچا (Pietro Tacca) پیکره تراش ایتالیایی فرستاده شد.
در این سفر بلاثکث نقاش نامیاسپانیایی، پرترهای از او کشید. از سایر آثار معروف او میتوان به مجسمه قدیس جان تعمید دهنده (Saint John the Baptist) که امروزه در موزه هنری متروپولیتن نگهداری میشود اشاره کرد. از شاگردان نامی او میتوان به خوان دِ مِسا (Juan de Mesa) مجسمه ساز شهیر کُردوبایی اشاره کرد. مارتینز در جریان طاعون سال 1649 که نیمیاز جمعیت سویل را از بین برد در 8 ژوئن درگذشت[۱۰].
آلونسو بروگِته
آلونسو بروگِته (Alonso Berruguete)، نقاش، مجسمه ساز و معمار بزگ اسپانیایی که بیشترین شهرتش بواسطه مجسمههای او است. وی بزرگترین مجسمه ساز عصر رنسانس اسپانیا محسوب میشود. توانایی او در نمایش احساسات پیکرههایش برای بیان خلسه مذهبی و عذاب حاصل از آن بی همتاست. او در سال 1488 در شهر پارِدِس دِ نابا (Paredes de Nava) که در پالنسیا واقع است به دنیا آمد. وی فرزند پدرو بِروگِته نقاش نامیبود، از اینرو تعلیمات او تحت نظر پدرش صورت میگرفت.
پس از مرگ پدر به ایتالیا سفر کرد و در بین سالهای 1504 تا 1527 در آنجا به سر بُرد[۱۱]. در فلورانس و رم با آثار بزرگانی همچون میکل آنژ (Michelangelo) آشنا شد. الهاماتی که وی از آثار میکل آنژ گرفت سبب آفرینش تابلو سالومه (Salome) شد. با توجه به نوع پیچ و تاب پیکرهها او در زمره هنرمندان شیوه گرا قرار گرفت.
در سال 1518 به اسپانیا بازگشت و به سِمتِ نقاش و مجسمه ساز سلطنتی در دربار شاه چارلز پنجم منصوب گشت. از این دوره به بعد وی خود را به طور کامل وقف هنر مجسمه سازی کرد. آلونسو در سال 1561 در حالیکه بر روی ساخت مقبرهای برای کاردینال تابِرا کار میکرد درگذشت. اثر معروف دیگر او مذبح کالج ایرلندی (altar piece at the Irish college) در سالامانکا است[۱۲].
فرانسیسکو سالزیلو ای آلکاثار
فرانسیسکو سالزیلو ای آلکاثار (Francisco Salzillo y Alcaraz)، در 21 میسال 1707 در مورسیا متولد شد. فرانسیسکو فرزند نیکولاس سالزیلو (Nicola Salzillo) مجسمه ساز ناپلی بود و از مجسمه سازان نامی سبک باروک اسپانیا محسوب میشود. همانند بیشتر هم عصران خود در اغلب آثارش به مذهب توجه داشت.
او در جوانی به تحصیل در حوزه هنر پرداخت اما در بیست سالگی در پی مرگ پدرش در سال 1727 مجبور به ترک تحصیل و کار در کارگاه مجسمه سازی پدر شد[۱۳]. به سال 1765 آکادمیکوچکی را تأسیس کرد، صدها اثر از او در ناحیه مورسیا و شهرهای همجوار موجود است.
در طی جنگهای داخلی اسپانیا از 1936 تا 1939 برخی از آثار او از بین رفت. وی در آثارش اصراری بر ایجاد کشش و پیچ و تابهای اغراق شده برای بیان احساسی از رنج و مذهب نداشت، بلکه تأکید او بر طبیعی جلوه دادن پیکرهها بوده است؛ از اینرو نقش مهمیدر گذر اسپانیا از عصر باروک و ورود به عصر روکوکو ایفا کرده است.
از آثار معروف او میتوان به شام آخر (The Last Supper)، بوسه یهودا (The Kiss of Judas) و قدیسه ورونیکا (The Holy Woman Veronica) اشاره کرد. امروزه از او به عنوان بزرگترین مجسمه ساز قرن هجدهم اسپانیا یاد میکنند و موزهای به نام وی در شهر مورسیا وجود دارد. او تمام طول عمر خود را در مورسیا سپری کرد و در 2 مارس 1783 از دنیا رفت[۱۴].
آلونسو کانو
آلونسو کانو (Alonso Cano)، در 19 مارس 1601 در گرانادا متولد شد. وی در سنین کودکی به یادگیری فنون معماری در نزد پدرش پرداخت. در سیزده سالگی به سویل رفت و در آنجا نقاشی را نزد فرانسیسکو پاچکو فرا گرفت. کانو همچنین مجسمه سازی را نزد خوان مارتینث مونتانیس آموخت. مجسمهای از دوره فعالیت کانو در سویل باقی نمانده است. پس از دوئلی که با یانو ای والدس (llano y valdes) نقاش سویلی انجام داد و او را مجروح ساخت به مادرید گریخت و در آنجا پادشاه فیلیپ چهارم او را به عنوان نقاش و معمار سلطنتی استخدام کرد، به سبب موقعیتی که داشت با تنی چند از استادان رنسانس ایتالیا آشنا شد، این تأثیر سبب خلق یکی از بزرگترین آثار او یعنی تابلو معجزه در چشمه (miracle at the well) شد[۱۵].
کانو در 1644 به اتهام قتل همسرش مجبور به گریز از مادرید شد، ابتدا به والنسیا گریخت و بعد در 1652 به گرانادا بازگشت. اوج خلاقیت خود را در معماری و نقاشی مجسمه سازی در کلیسای جامع آن شهر اجرا کرد. این هنرمند یکی از بداقبال ترین هنرمندان اسپانیا در خصوص بقای آثارش است چراکه بسیاری از تابلوها و مجسمههای او در طول انقلاب و جنگ از بین رفت. این هنرمند تند مزاج که لقب میکل آنژ اسپانیا را با خود یدک میکشید د ر سال 1667 در گذشت[۱۶].
خوان میرو
خوان میرو (Juan Miro)، در 20 آوریل 1893 در بارسلونا متولد شد این نقاش و مجسمه ساز شهیر، فرزند یک پدر ساعتساز و یک مادر طلاساز است. هنر در میرو خیلی زود شکوفا شد. برخی از نقاشیهای او که امروزه موجود است مربوط به سال 1901 یعنی زمانی که تنها هشت سال سن داشت میشود.
او با پیوستن به مدرسه هنرهای زیبای بارسلونا تحصیل در این زمینه را تا سال 1910 ادامه داد، در این مدت وی تحت تعلیم استادانی از جمله مودست گورخِل (Modest Urgell) و ژوزِپ پاسکو (Josep Pasco) قرار گرفت. پس از غلبه بر تب تیفوئید که در سال 1911 دامنگیرش شد تصمیم گرقت تا زندگیش را وقف نقاشی کند و به این منظور به عضویت مدرسه هنرهای زیبای لونخا در بارسلونا در آمد. اولین نمایشگاه انفرادی از آثارش را در سال 1918 در گالری دالمائو (Dalmau) برپا کرد. آثار او تا سال 1920. پیش از سفرش به پاریس بیانگر گرایشاتی متفاوت در اوست.
استفاده از رنگهای خالص و درخشان خاص فوویست (Fauvism)، فرمهاو شکلهای سبک کوبیسم، تأثیر پذیری از هنر فولکولوریک کاتالان و فرسکهای رومیموجود در کلیساها از شاخصههای آثار اوست. وی با سفرش به پاریس تحت تأثیر هنرمندان سورئال به این سبک گرایش پیدا کرد.
در 1928 با گروهی از سورئالیستها نمایشگاهی در گالری پی یِر بر پا کرد. میرو در هنر سورئال نیز با احترام کامل به ایدههای گروه، سبک و کیفیت خاص خود را داشت. در سالهای 1929 و 1930 میرو بیشتر بر روی آثار کولاژ (colaj) متمرکز شد، این مسئله مقدمهای بر پرداخت وی روی مجسمههای سورئال بود. او در طول عمرش سبکهایی از جمله فوویسم، رئالیسم جادویی و سورئالیسم را تجربه کرد. وی در سال 1980 مدال طلای هنرهای زیبای اسپانیا را کسب کرد و سه سال بعد در 25 دسامبر 1983 بر اثر بیماری قلبی درگذشت[۱۷][۱۸].
کارگردانان
آلخاندرو آمِنابار
در 31 مارس 1972 در سانتیاگو (شیلی) از پدری شیلیایی و مادری اسپانیایی متولد شد. یک سال پس از تولدش به همراه خانواده به اسپانیا مهاجرت کرد. او در دانشگاه مادرید در رشته سینما تحصیل میکرد که به طور ناگهانی دانشگاه را رها کرد. کار خود را با فیلم کوتاه Himeoptero در سال 1992 آغاز کرد و اولین موفقیت او در عرصه سینما فیلم Thesis بود که در سال 1996 ساخته شد. سپس به ساخت فیلم چشمهایت را باز کن (Abre los ojos) پرداخت. اولین تجربه خارجی زبانِ او فیلم دیگران (Others) با بازی نیکل کیدمن بود. از ویژگیهای شاخص این کارگردان نوشتن موسیقیهای متن فیلمهایش است و علاوه بر نگارش فیلمنامههای خود با چند کارگردان دیگر نیز در این خصوص کار کرد. مهمترین فیلم این کارگردان فیلم دریای درون (The Sea Inside) با بازی خاویر باردم (Javier Bardem) است، این فیلم توانست جایزه منتخب هیئت داوران در جشنواره سال 2004 ونیز و جایزه بهترین فیلم خارجی زبان را در مراسم اسکارِ همان سال بدست آورد. آخرین فیلم این کارگردان جوان و مطرح اسپانیایی فیلم Agora است. از دیگر افتخارات او کسب هفت جایزه گویا در بخشهای مختلف فیلمسازی و همینطور یک بار انتخاب او به عنوان کارگردان سال اروپا را میتوان نام برد[۱۹].
پدرو آلمادوار
در 25 سپتامبر سال 1949 در شهر کوچک کالثادا دِ کالاترابا (Calzada de Calatrava) از ایالت کاستیا لا مانچا متولد شد. بزرگترین و شناختهشدهترین کارگردان نسل خود در اسپانیا به شمار میآید. او علاوه بر گارگردانی و فیلمنامه نویسی به نگارش کتابهایی نیز پرداخته است. زمانی که تنها هشت سال داشت به همراه خانواده اش به اِکستِرِمادورا مهاجرت کرد، خانواده او را به امید اینکه روزی کشیش شود به یک مدرسه مذهبی روانه کرد اما در کاسِرس به غیر از مدرسه یک سینما نیز وجود داشت که پدرو بیشتر اوغاتش را در آنجا سپری میکرد، او اظهار داشت که سینما به او چیزهایی یاد داده که هیچ کشیشی توانایی آن را نداشته است.
آلمادوار در آن دوره به شدت تحت تأثیر کارگردانانی ازجمله لوئیس بونیوئل، آلفرد هیچکاک، فدریکو فلینی و اینگمار برگمان قرار گرفت. درحالی که تنها هدفش تحصیل در رشته سینما بود در شانزده سالگی کاسرس را به مقصد مادرید ترک کرد، اما مشکلات مالی و فشار فرانکو بر مدرسهی ملی سینما موانع سختی در راه او بودند. آلمادوار برای گذران زندگی فعالیتهای مختلفی را در مادرید در پیش گرفت اما برای تهیه یک دوربین سوپر هشت نیاز به شغلی تمام وقت داشت به همین دلیل در شرکت مخابرات اسپانیا شغلی برای خود یافت و دوازده سال به کار در آن شرکت مشغول شد[۲۰].
در اوایل دهه هفتاد باگروه تئاتری به نام گولیاردوس (Los Goliardos) همکاری کرد و به نگارش نمایشنامه برای این گروه پرداخت و با دوربین خود فیلمهایی از فعالیتهای این گروه تهیه کرد. اولین فعالیتهای سینمایی آلمادوار همزمان با مرگ فرانکو بود و این موضوع فضای مناسبی را در حوزه سینما برای او فراهم کرد. از سال 72 تا 78 چندین فیلم کوتاه ساخت و اولین فیلم شانزده میلیمتری بلندش را در سال 1980 ساخت که از درآمد این فیلم توانست بودجه فیلمهای بعدی خود را تأمین کند، در فاصله این فیلم تا سال 99 یازده فیلم دیگر ساخت تا در این سال با خلق شاهکارش فیلم همه چیز درباره مادرم (All About My Mother) به شهرت جهانی رسید و تقریباً تمام جوایز معتبر را با آن کسب کرد، از افتخارات این فیلم میتوان به جایزه بهترین فیلم خارجی زبانِ اسکار، نخل طلایی بهترین کارگردانی جشنواره کن، بهترین فیلم و فیلمنامه در جایزه بَفتا، بهترین فیلم خارجی زبان در جوایز گولدن گلوب، جایزه بهترین فیلم خارجی زبان جوایز سزار و همینطور هفت جایزه در مراسم گویای سال 99 اشاره کرد.
عصر طلایی آلمادوار با این فیلم آغاز و تا به امروز ادامه یافته است؛ در سال 2002 فیلم با او حرف بزن (Talk to Her) را ساخت که این فیلم توفیقات زیادی در جشنوارهها پیدا کرد. تربیت بد (Bad Education) در سال 2004، بازگشت (Volver) در 2006 و آغوشهای شکسته (Broken Embraces) در 2009 از دیگر کارهای مشهور او در این سالها محسوب میشوند. آخرین اثر او پوستی که در آن زندگی میکنم (The Skin I Live In) در سال 2011 در هجده بخش مختلف در جوایز گویا نامزد شد و جایزهی بهترین فیلم خارجی زبان را در بفتا از آن خود کرد. وی در سال 2001 به عضویت افتخاری آکادمیعلمی-هنری آمریکا درآمد[۲۱].
لوئیس بونیوئل
در فوریه سال 1900 در کالاندا (Calanda) واقع در شهر تروئل (Teruel) متولد شد. در چهار ماهگی به همراه خانواده اش به ساراگوسا نقل مکان کرد و سالها بعد در آنجا وار کالج دِل سالوادور شد و تحت تعلیمات مسیحی قرار گرفت. به سال 1917 در مادرید وارد دانشگاه شد و با دالی و لورکا مثلث معروفی را تشکیل دادند. ابتدا در رشته کشاورزی و پس از آن در مهندسی صنایع به تحصیل پرداخت و سرانجام به رشته فلسفه گرایش پیدا کرد. در سال 1925 به فرانسه سفر کرد و در آنجا به عنوان منشی در یک دفتر فیلمسازی مشغول به کار شد. بین سالهای 1926 تا 1928 در چند فیلم فرانسوی به عنوان گارگردان همکاری کرد و یک سال بعد با ساخت فیلم هفده دقیقهای سگ آندُلسی ورودی ناگهانی در تاریخ سینما داشت و بستر مناسبی را برای ورود او به محافل سورئالیتهای فرانسه که این فیلم عمیقاً در آنها اثر کرده بود فراهم آورد. کار بعدی او در فرانسه عصر طلایی (The Golden Age) نام گرفت، پس از آن به اسپانیا رفت و مستند زمین بدون نان (Land Without Bread) را ساخت. بونوئل به فعالیتهای خود در مکزیک و ایالات متحده ادامه داد، از آثار موفق او میتوان به بیریدیانا (Viridiana) که موفق به کسب نخل طلا در سال 1961 شد و تیریستیتا (Tristana) که نامزد اسکار بهترین فیلم خارجی در سال 1970 بود، اشاره کرد، او دو بارِ دیگر نیز نامزد دریافت این جایزه در سالهای 73 و 78 شد و در طول 48 سال فیلمسازی بیش از سی فیلم ساخت. از دیگر فیلمهای شناخته شده او میتوان به ملک الموت (The Exterminating Angel) اشاره کرد که در جشنواره کن 1962 حضور داشت، همینطور کسب جوایزی از جشنواره ونیز و برلین سبب شده است که بسیاری لوئیس بونوئل را بزرگترین کارگردان تاریخ سینمای اسپانیا بدانند. پدر سینمای سورئال در 29 ژولای 1983 درگذشت[۲۲].
گارسیا برلانگا لوئیس
لوئیس گارسیا برلانگا مارتی(Luis garsia berlanga)، در12 ژوئن 1921در والنسیا به دنیا آمد و در جوانی تصمیم گرفت فلسفه بخواند، اما در 1947 به انستیتوی تحقیقات سینمایی در مادرید پیوست. در جوانی به عضویت ارتش اسپانیا در آمد تا از اعدام پدرش که دارای بینش جمهوری خواهانه بوده جلوگیری کند. در1951 با کارگردانی فیلم زوج خوشبخت (Happy couple) کار خود را به عنوان کارگردان آغاز کرد.
او در این فیلم با خوان آنتونیو باردم همکاری کرد. این زوج سینمایی از بازآفرینان سینمای اسپانیا پس از جنگهای داخلی محسوب میشوند. دستهای از آثار آنها بخش ماندگاری از تاریخ سینمای اسپانیا را میآفریند. فیلمهایی همچون خوش آمدید آقای مارشال (Welcome mr.marshall) و جلاد (execationer) تسلط او بر سینمای سیاسی اجتماعی را نشان میدهد. توانایی او در دور زدن سانسورها در دورهی دیکتاتوری فرانکو سبب شد تا در آن زمان پروژهای جسورانه همچون معجزات در پنجشنبهها را بیافریند. او با زبانی طنز وقایع تلخ دیکتاتوری را بیان میکرد و این مسئله به او کمک میکرد تا از گزند سانسورها مصون بماند.
در سال 1968به عنوان رئیس داوران هجدهمین جشنوارهی برلین انتخاب شد. در سال 1993برای فیلم همه به طرف زندان برندهی جایزهی گویا در بخش بهترین کارگردانی شد. دیگر فیلم مطرح او پلاسیدو (placido) در سال 1961 کاندید دریافت اسکار بهترین فیلم خارجی شد. وی جوایزی از جشنوارههای کن، مونترال، برلین و کارلواری به دست آورد. او در چهار فیلم نیزبه عنوان بازیگر نقش آفرینی کرده است و در نهایت در 13 نوامبر 2010در گذشت. قضاوت در سه جشنوارهی ونیز، برلین و کن در چهار دورهی مختلف حکایت از بینش عمیق سینمایی او دارد[۲۳][۲۴].
معماران
خوان دِ بیانوئِوا
خوان دِ بیانوئِوا (Juan de Villanueva)، در پانزدهم سپتامبر سال 1739 در مادرید متولد شد. وی در کنار بِنتورا رودریگث (Ventura Rodriguez) از بهترین معماران دوره نئوکلاسیک اسپانیا محسوب میشود. بیانوئِوا کار خود را نزد برادرش که نه تنها پشتیبان او بلکه معلم او نیز بود، آغاز کرد و زمانی که تنها یازده سال داشت وارد آکادمیسلطنتی هنرهای زیبای سان فرناندو شد[۲۵].
در سال 1758 برای تکمیل تحصیلات به رم سفر کرد و در سال 1765 دوباره به اسپانیا بازگشت، یک سال بعد به کردوبا و گرانادا سفر کرد و در آنجا به طراحی آثار بجای مانده از اعراب پرداخت که حاصل این طراحیها را در سال 1804 منتشر کرد. به سال 1777 چارلز سوم به او پیشنهاد داد تا به عنوان معمار مخصوص شاهزاده مشغول به کار شود، از آن زمان به بعد بیانوئِوا تا پایان عمر در خدمت خانواده سلطنتی باقی ماند. شاهکار او بدون شک مجموعه بناهای پرادو است، که موزه مشهور پرادوی امروزین نیز در پیرامون آن واقع است، احداث این بنا در سال 1785 آغاز شد و در زمان معماری بیانوئِوا دو سال به طول انجامید، اما در گذر سالیان دراز بخشهایی به آن اضافه شد؛ از بناهایی که در مجموعه پرادو به دست او ساخته شد میتوان به موزه و مدرسهی تاریخ طبیعی پرادو اشاره کرد. این معمار بزرگ در 22 آگوست 1811 درگذشت[۲۶].
خوان د اِرِرا
خوان د اِرِرا (Juan de Herrera)، معمار، ریاضیدان و هندسه دان اسپانیایی در سال 1530 در مورِیان (Morellan) کانتابریا به دنیا آمد. وی در اوج قله معماران دوره رنسانس اسپانیا قرار گرفت. سبک اِرِریان (Herrerian) که برگرفته از کارها و نام او بود بعد از مرگش در اسپانیا حدود یک قرن باقی ماند. سبک وی نمایانگر معماری امپراتوری شاه فیلیپ و جانشینان اوست. در دوره رنسانس دانش وسیع اِرِرا در خصوص مباحث مختلف ستودنی بوده و گفتارهای او درباره فرم مکعب بیانگر تسلطش بر مباحث هندسی است.
وی در بهار 1548 تحصیلاتش را در دانشگاه وایادولید به پایان رساند. در سفری سه ساله به ایتالیا، آلمان و هلند در اکتبر همان سال پرنس فیلیپ را که بعدهابه مقام شاهی رسید، همراهی کرد.
در1553 به ایتالیا بازگشت و در خدمت چارلز پنجم در آمد. وی در این دوران در جنگهای فلاندر شرکت کرد و پس از مرگ چارلز، در سال 1558 به خدمت فیلیپ دوم در آمد. به سال 1563 به پیشنهاد فیلیپ با خوان باتیستا دِ تولِدو همکاری کرد تا مجموعه بنای اسکوریال (Elscorial) را که از 2 سال پیش شروع به ساختنش کرده بودند، به سرانجام برساند. زیبایی این بنا به گونهای بود که پادشاه از آنجا به عنوان قصری برای خدا و خانهای کوچک برای خودش یاد میکرد که بیانگر تکبر فیلیپ دوم و مایه فخرش بود. این مجموعه شامل صومعه، کلیسا، مقابر سلطنتی و یک قصر میباشد. از دیگر آثار او میتوان به آلکاثار (Alcazar) در تولدو و قصر آرانخوئز (Aranjuez) اشاره کرد که این قصر تا قرن 18 تکمیل شد. ارِرا در نهایت در 15 ژانویه 1597 در گذشت[۲۷].
آنتونیو گائودی
آنتونیو گائودی (Antonio gaudi)، در سال 1852 در رئوس (Reus) متولد شد. تحصیلات ابتدایی خود را در تاراگونا (Tarragona) سپری کرد و در سال 1869 برای ادامه تحصیل به مدرسه عالی معماری بارسلونا رفت. در دانشگاه چندان دانشجوی درخشانی نبود ولی سرانجام در سال 1878 موفق شد تا مدرک خود را بگیرد.
اولین کارهای او در همان سالهای تحصیل در دانشگاه شکل گرفت. وی در پروژهای مشترک به همراه دوست قدیمیاش جوزپ فونتسر (Josep Fontsere) برای توسعه پارک لاثیوتادِیا (La Ciutadella) همکاری کرد. برای این پروژه گائودی در بین سالهای 1873 تا 1882 یک دروازه ورودی با نردههای اطراف آن و همینطور یک فواره طراحی کرد. بعد از فارغ التحصیلی پروژههایی همچون مبلمان برای خانهها و یا ساخت پستِ لامپ را به انجام رساند.
پروِژههای عمده اولیه او شامل کاسا بیرنس (Casa virens)، ویلای ال کاریثیو (El carricio) در شمال اسپانیا واقع در منطقه کومیاس (Comillas) میباشد.گائودی در طول سالهای فعالیتش دورههای متفاوتی را تجربه کرد و در بخشی از این سالها، وی تحت تاثیر هنر خاورمیانه و خاور نزدیک، بناهایی را خلق کرد، استفاده از سرامیک در این دوره از ویژگیهای اوست. دو بنای ذکر شده شامل این دوره میشود. بعد از آن نوبت به دورهای میرسد که گائودی با تاثیر از هنر گوتیک، به خلق آثارش پرداخت و به نوعی سبک نئوگوتیک را در اسپانیا بنا نهاد. بناهایی همچون کالج لاس ترسیاناس (Las Teresianas) و کاخ اسقفها (Bishop’s palace) را مربوط به این دوره است. اما در دورهای دیگر که گائودی به سبک خاص خود رسید بود سعی داشت با الهام از اشکال موجود در طبیعت آنها را در بنای ساختمانهای خود جای دهد.
بناهای زیادی همچون کاسا میلا (Casa mila)، کاسا باتیو (Casa batllo)، کاسا کالبِرت (Casa calvert) و پارک گوئل (Guell) از این سبک معماری گائودی نشأت میگیرد. پارک گوئل به سفارش اوزبی گوئل (Eusebi Guell) که گائودی طی سالهای طولانی برای او بناهای زیادی ساخته بود، طراحی شد. بنای کاسامیا به عقیده متخصصین، بهترین معرف برای سبک خاص گائودی و بهترین بنای غیر مذهبی او به حساب میآید. پشت بام این خانه به صورت موزه ایی است که در آن دودکشها و مجسمهها به زیباترین شکل به تزیین آن کمک کردهاند.
اما بی شک خارق العاده ترین بنای ساخته شده توسط او کلیسای ساگرادا فامیلیا (Sagrada familia) محسوب میشود. گائودی از سال 1883 در زمان قبول مسئولیت برای ساخت این بنا، 31 سال بیشتر نداشت که کار بر روی این بنا را شروع کرد و تا سالهای آخر عمرش یعنی 10 ژوئن 1926 بر روی آن کار کرد. این کلیسا دارای برجهای متعدد و دروازههای زیادی است که با مجسمههای فراوانی تزیین شده است، انتظار میرود که تکمیل نهایی این کلیسا تا سال 2026 به طول بیانجامد، زیبایی خیره کننده این بنا به نمادی برای شهر بارسلونا تبدیل شده است[۲۸].
خوان باتیستا د تولِدو
سال و محل دقیق تولد خوان باتیستا د تولِدو (Juan bautista de Toledo)، هنوز به قطعیت نرسیده است، حدود سال 1515 در تولدو یا مادرید به دنیا آمده است. وی در عصر رنسانس در ایتالیا آموزش دید و مانند سایر معماران آن دوره به کارهای نظامی میپرداخت.
وی فعالیت معماری خود را در رم آغاز کرد و در بین سالهای 1534 تا 1541 نزد میکل آنژ کار کرد. او به در خواست پاپ پل سوم نما و حیاط پالازو فانسه (Pallazzo fanese) را تکمیل نمود. بعد از آن تحت نظر آنتونیو داسانگالای جوان در اجرای بناهای فورتالِثا دا باسو (Fortaleza da basso) در فلورانس و باسیلیکای سن پیتر در رم شرکت کرد.
خوان باتیستا شخصیتی بسیار مرموز و معماگونه داشت، آنگونه که وی را در فلورانس به نام خوان باتیستا دِ آلفونسیس میشناختند. مشهورترین و شناخته شده ترین کار وی اسکوریال است که در ساخت آن خوان دِ اررا نیز به او یاری رساند. وی در ناپل بناهایی را طراحی یا بازسازی نمود، از جمله آنها کلیسای سنت جیاکومو دِگلی اسپاگنولی (st.Giacomo degli spagnuoli)، میدان باستیونس (Bastions)، دژ سانت المو (Sant’elmo) و استرادا دی تولدو (Strada di toledo) که از سال 1870 استرادا دی روما (Strada di Roma) نام گرفت را میتوان برشمرد. در مادرید نمای کلیسای د لاس دسکالزاس رئالس (de las descalzas reales) را ساخت و چندین بنای معماری دیگر نیز در گذرگاههای عمومی این شهر احداث کرد. وی تا زمان مرگش تا سال 1567 بر روی بنای اسکوریال کار کرد، این بنا توسط خوان دِاررا در سال 1584 به پایان رسید[۲۹].
سانتیاگو کالاتراوا
سانتیاگو کالاتراوا (Santiago calatrava)، معمار، مجسمه ساز و مهندس سازههای شهری، در 28جولای سال 1951در بنیمامت (benimamet) نزدیک والنسیا به دنیا آمد. وی در خانوادهای متمول دیده به جهان گشود. خانوادهی او در زمان دیکتاتوری ژنرال فرانکو به صادرات محصولات کشاورزی میپرداختند که به این خاندان وجههای بین المللی میبخشید و این موضوع در آن دورهی اختناق، بسیار نادر بود.
وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در والنسیا سپری کرد. او از 8 سالگی به مدرسهی هنر و صنایع دستی پیوست و فعالیت در خصوص نقاشی و طراحی را آغاز نمود. زمانی که 13سال داشت با حمایت خانواده برای پیگیری تحصیلاتش به پاریس و پس از آن به سوئیس سفر کرد. بعد از مدتی تحصیل در رشتهی بوم شناسی، به والنسیا بازگشت و در دانشکدهی پلی تکنیک والنسیا مشغول به تحصیل شد و در آنجا مدرک معماری خود را دریافت کرد و بعد از آن در انستیتوی تکنولوژی فدرال سوئیس در شهر زوریخ دکترای خود را در سال 1979در رشتهی مهندسی شهرسازی اخذ کرد.
وی در این زمان با یک دانشجوی رشتهی حقوق در دانشگاه آشنا شد که سرانجام به ازدواج آنها با یکدیگر انجامید. بعد از پایان تحصیلات برای مدتی پروژههای کوچکی همچون ساخت سقف برای کتابخانه و یا طراحی ایوان برای اقامتگاههای خصوصی را در سمت دستیار، برای دانشگاه زوریخ به انجام رسانید.
اولین پروژهی قابل اعتنای او در مناقصهای بود که سال 1983برگزار شد. وی در آن طرحی مناسب برای ایستگاه اشتادل هوفن (stadelhofen) زوریخ پیشنهاد داد و به این ترتیب اولین کار عمدهی خود را به عهده گرفت و دفتری در زوریخ برای خود تاسیس کرد.
در سال 1984 نیز رقابت برای طراحی ساخت پل باچ دِ رود (Bach de road) در بارسلونا را برد که برای بازیهای المپیک در بارسلونا در سال 1992 باید آماده میشد. این سازه سرآغاز ساخت پلهایی است که بعدها او را به شهرتی بین المللی رساند.
از دیگر پلهای او میتوان به پل آلامییو (Alamillo) در سویل، پل لوسیتانیا (Lusitania) در مریدا، پل اُنداروا (Ondarroa) پل پیاده روی کامپو بولانتین (Campo volantin) در بیلبائوو پل آلامدا (Alameda) در ایستگاه زیرزمینی والنسیا اشاره کرد. وی در فازی جدید پروژههایی به مراتب بزرگتر را به عهده گرفت که از آن جمله میتوان مرکز خرید بی سی ای (bce) در تورنتو(1987-1992)، ایستگاه راه آهن و فرودگاه لیون ساتولاس (Lyon-satolas) در فرانسه و اپراخانه تنریف در جزایر قناری(1991-2001) را نام برد. مجموعه شهرک علوم و فنون والنسیا کاری بی نظیر از این معمار است که اوج تسلط او بر هنر و مهندسی را نشان میدهد. وی با توجه به آناتومی انسان و الهام از طبیعت و ترکیب آن با ریاضیات و مهندسی بناهای مختلفی را در این شهرک ساخته است، از جمله افلاک نما، موزهی علم، کاخ هنر، برج مخابراتی و برخی سازههای دیگر همچون کتابخانه، رستوران، سینما، تالار کنفرانس و پیادهروهای معروف آن و همین طور پارکینگ.از دیگر بناهای او ایستگاه شرقی راه آهن لیسبون (1993-1998) الحاقاتی به مجموعه موزه هنر میلواکی در آمریکا و برج مارپیچ 54 طبقه در مالمو سوئد میباشد. وی جوایزی همچون مدال طلای انجمن مهندسان سازه، در سال 1992 و مدال طلای موسسهی معماران آمریکا را در 2004به دست آورده است[۳۰][۳۱].
موسیقی
پابلو کاسالس
پابلو کاسالس (Pablo Casals)، یکی از بزرگترین آهنگسازان و نوازندگان ویولن سل قرن بیستم است. وی همچنین یکی از معترضین به حکومت دیکتاتوری ژنرال فرانکو نیز محسوب میشود. نام اصلی او پائو کاسالس دفیلو (Pau Casals I defillo) بود و در اِل بندرِی (El Vendrell) واقع در کاتالونیا در 29 دسامبر سال 1876 دیده به جهان گشود.
پدر او نوازنده اُرگان در کلیسای محلی بود. کاسالس در چهار سالگی شروع به نواختن پیانو کرد، در پنج سالگی به گروه کُر کلیسا پیوست و یک سال بعد به ساخت آهنگ به همراه پدرش مشغول شد و در سن نه سالگی بر دو ساز ویولن و ارگان تسلط یافت. آشنایی و علاقه وی به ساز ویولن به زمانی که یازده سال بیشتر نداشت باز میگردد. پدر او دوست داشت تا پابلو نجاری بیاموزد و مادرش دوست داشت تا او در مدرسه موسیقی بارسلونا ثبت نام کند؛ ولی پابلو تنها علاقه اش نواختن ویولن سل برای خودش بود. از میان افرادی که بر کاسالس تاثیر گذاشتند، میتوان به آهنگساز اسپانیایی ایساک آلبنیث (Isaac Albeniz) اشاره کرد. وی پس از آنکه به نواختن پابلو گوش کرد، معرفی نامهای برای او نوشت تا نزد کنت گیلرمو دِ مورفی، منشی ملکه اسپانیا یعنی ماریا کریستین برود. در سال 1894 کاسالس به مادرید سفر کرد و کنسرتهایی برای ملکه و دربار به اجرا در آورد. او با برگزاری کنسرتهای تکنوازی در پاریس، به سال 1899 کار خود را توسعه داد. به سال 1890 کاسالس مجموعهای از باخ که برای ساز ویولن سل تنظیم شده بود را یافت. این موسیقیدان جوان 12 سال به تمرین قطعات این مجموعه پرداخت و بعد از آن در اجراهایی خیره کنندهای آنها را برای جهانیان به یادگار گذاشت. ماندگارترین اجراهایی که از او باقی مانده مربوط به اجرای همین قطعات است. کاسالس از اجرا در کشورهایی که معتقد بود حکومتهای آنها سرکوب گر هستند خودداری میکرد، از اینرو با وجود درخواست از اجرا در کشورهایی همچون ایتالیا، آلمان و شوروی، خودداری میکرد. پس از به قدرت رسیدن فرانکو در جنگهای داخلی کاسالس اعلام کرد که تا زمان حضور فرانکو هرگز به اسپانیا باز نخواهد گشت و در فرانسه زندگی کرد و تا سال 1946 هر از گاهی کنسرتهایی در آنجا برگزار میکرد. او همیشه بعد از اجراهایش، یک قطعه محلی مربوط به موسیقی منطقه کاتالونیا به نام آواز پرندگان (song of the bird)را اجرا میکرد. وی به پورتوریکو رفت و در آنجا مدرسه موسیقی خودش را تاسیس نمود. او همچنین از اجرا در کشورهایی که دیکتاتوری فرانکو را به رسمیت میشناختند، خودداری میکرد و تنها یک بار این عهد خود را شکست و آن هم اجرا در کاخ سفید برای رئیس جمهور جان اف کندی بود. کاسایس الهامات خود را از میان مردم میگرفت و آن را در نوای سازش و سکوتش منعکس میکرد. وی در 23کتبر 1973 در پورتوریکو در گذشت. از او در طول حیاتش اجراهای زیادی از آهنگسازان بزرگی همچون برامس، بتهوون، شومان، شوبرت، هایدن و مندلسون باقی مانده است. یکی از قطعات مشهوری که خودش نوشته، قطعه ال پسِبره (El pessebre) میباشد که آن را در سازمان ملل نیز اجرا کرده است[۳۲].
پلاسیدو دومینگو
خوزه پلاسیدو دومینگو امبیل(Placido domingo)، در 21 ژانویه 1914 در مادرید به دنیا آمد. پدر و مادر او خواننده بودند. در 1846 والدین او به یک کمپانی زارزوئلا (zarzuela) ( نوعی تئاتر اسپانیایی که در آن دیالوگها به صورت موزیکال و همین طور گفتاری معمولی اجرا میشوند.) پیوستند، به همین دلیل مجبور به سفر به مکزیکوسیتی و اقامت در آن شهر شدند.
دومینگو شروع به یادگیری نواختن پیانو کرد و همین طور در کنسرواتوار ملی، به یادگیری رهبری ارکستر نیز پرداخت. وی در شانزده سالگی با یک دانشجوی پیانو آشنا شد و با او ازدواج کرد. سال 1957 در همان کمپانی که پدر و مادرش در آن مشغول بودند، به خوانندگی سبک باریتون (Baritone) (صدایی میانه، بین تنور و باس در صدای مردان) پرداخت و همین طور در تولید بانوی زیبای من، بدون وقفه 185 بار بر روی صحنه رفت.
در سال 1959 برای اپرای ملی امتحان داد؛ وی قصد داشت تا در سبک باریتون به فعالیت بپردازد ولی از او خواسته شد تا قطعههایی در سبک تنور اجرا کند. به خوانندگان جوانِ تنور یاری برساند اجرای وی سبب شد تا به عنوان نقش دوم تنور انتخاب شود. همچنین برای کسب درآمد بیشتر، به نواختن پیانو در برنامههای تلویزیونی و کمپانیهای باله پرداخت. وی از سال 1960 شروع به اجرا در نقشهای اصلی کرد و به این ترتیب در مسیر ترقی و صعود قرار گرفت. در سال 1961 در شخصیتِ اصلی اپرای la Traviata در نقش آلفردو بازی کرد و همچنین اجرا در اپرای شهری دالاس را به عهده گرفت. به سال 1962 قراردادی شش ماهه با تئاتر ملی عبری منعقد کرد، اما این قرارداد سبب شد تا دو سال دیگر نیز در اسرائیل به اجرا بپردازد. او در این دو سال و نیم بیش از 280 اجرا را در دوازده نقش ایفا کرد.
بعد از ترک اسرائیل در اپرای نیویورک استخدام شد و در چندین نسخه تلویزیونی اپراهای مختلف نیز حضور پیدا کرد. در دهه 1990 با اجراهای سه نفره موفقی به همراه لوچیانو پاواراتی و خوزه کارراس (Jose Carreras) به اوج قله موفقیت حرفهای خود رسید. در 1996 کارگردان هنری اپرای واشنگتون شد؛ این سمت را همچنین در 1998 برای اپرای لوس آنجلس نیز به دست آورد[۳۳]. دومینگو تاکنون بیش از 134 نقش مختلف را در بیش از 3500 اجرا بر عهده داشته که در تاریخ اپرا بی نظیر است. از او بیش از 100 اپرای کامل ضبط شده است.
این موضوع به سبب انعطاف فوق العاده صدای اوست که میتوانست طیف وسیعی از نقشها را اجرا کند. قدرت بازیگری او نیز در موفقیت او تاثیر به سزایی دارد. او دوازده جایزه گرمیرا تاکنون به دست آورده و همینطور در بلوارهالیوود ستارهای را به خود اختصاص داده است[۳۴]. از اجراهای به یاد ماندنی او میتوان به اجرای سه نفره او در افتتاحیه جام جهانی فوتبال 1990 در رم که در سال 1994 در لس آنجلس و 1998 در پاریس و 2002 در یوکوهاما نیز تکرار شد، اشاره کرد. همچنین اجرای او در سال 2001 در استادیوم یانکی برای یادبود از قربانیانِ حادثه تروریستی 11 سپتامبر نیز از دیگر اجراهای به یاد ماندنی زنده او به شمار میرود[۳۵].
ویکتوریا د لوس آنخلس
ویکتوریا د لوس آنخلس لوپز گارسیا(Victoria de losangeles)، در یکم نوامبر سال 1923 در بارسلونا متولد شد. زمانی که در مدرسه مشغول به تحصیل بود، نواختن پیانو و گیتار را آموخت و به تمرین آواز نیز پرداخت. بعد از آن برای تکمیل آموزشهای خود در خصوص پیانو و آواز، به کنسرواتوار دلیثه (delice) در بارسلونا پیوست.
وی دورهای را که طی شش سال باید میگذراند، در سه سال سپری کرد و در سن هجده سالگی با نتایج بسیار عالی فارغالتحصیل شد. تحصیلات به او کمک کرد تا به بینش وسیعی در خصوص موسیقی عصر باروک و رنسانس دست یابد. او فعالیت حرفهای خود را در سال 1945 با اجرای نقش اصلی اپرای عروسی فیگارو آغاز کرد و اولین موفقیت بین المللی او پیروزی در رقابتهای بین المللی خوانندگی ژنو در سال 1947 بود. در 1949 اولین حضور خود را در اپرای پاریس تجربه کرد و طی دو سال، اجراهایی در سالزبورگ، لندن و ایالات متحده به انجام رساند.
در 1951 در نیویورک مشغول بود و در 1952 در بوینس آیرس به ادامه فعالیت پرداخت و به یکی از محبوب ترین چهرههای اپرای آرژانتین بدل شد؛ و به علت همین تعلق خاطر، چندین بار تا سال 1979 به این کشور سفر کرد و به هنرنمایی پرداخت. بین سالهای 1950 تا 1956 چندین اجرا در میلان برگزار کرد. او نقش مارگارت را که بیشتر به خاطر آن در جهان معروف شده بود، در اکثر این کشورها اجرا کرد؛ و از اولین چهرههای اپرای اسپانیا به شمار میرود که از او اپرای کاملی ضبط شد. او نقشهای متفاوتی از جمله donna anna، manon، Nedda، Desdmona، Mimi و Violetta را در اپراهای مختلف به عهده گرفت. دهه 1950 و اوایل 1960 سالهای موفقیت ویکتوریا محسوب میشود.
از اجراهای به یادماندنی او، اجرای زنده در سن شصت و هشت سالگی در مسابقات المپیک سال 92 بارسلونا را میتوان نام برد.او در 15 ژانویه سال 2005، بر اثر نارسایی قلبی در سن 81 سالگی، در بارسلونا درگذشت. حاصل قراردادی که با شرکت صفحه پرکنی emi در سال 1948 امضا کرد و به مدت سی سال به طول انجامید، ضبط 21 اپرای کامل و 25 قطعه انفرادی بود[۳۶].
لا نینا د لوس پینس
پاستورا پاوون کروز (Pastora pavon cruz) معروف به لانینا دِلوس پینِس(La Nina de los peines)، در 10 فوریه 1890 در سویل متولد شد. او معروف ترین خواننده سبک فلامینکو جهان و اسپانیا در قرن بیستم محسوب میشود. این سبک در خانواده او کاملا ریشه دار بود.
آرتور و توماس، دو برادر او خوانندگان فلامینکو بودند و برادرزاده او نیز که اسمش آرتورو بود، اولین نوازنده پیانو به سبک فلامینکو محسوب میشود. او خوانندگی در بین مردم را از سن هشت سالگی آغاز کرد و از این رو در کافههای مختلفی به اجرای برنامه پرداخت.
نام مستعاری نیز که به آن معروف شد و هیچ وقت هم آن را نمیپسندید، از یکی از ترانههایی که در این کافهها، در مادرید میخواند، برای او باقی ماند که به معنای دختر شانههاست. او هیچ وقت خواندن و نوشتن را نیاموخت. خانوادهی او در مضیقه شدید مالی بودند و بنابراین او از هشت سالگی به طور مستمر به کار خوانندگی مشغول بود. بعد از سویل، وی خوانندگی را در مادرید و بیلبائو ادامه داد. در بیلبائو به خاطر سن کمش اجازه نداشت تا در محلهای عمومیآواز بخواند؛ بنابراین مدتی را به عنوان مدل، نزد ایگناسیو زولوآگا (Ignacio zuloaga) نقاش کار کرد. بعد از بازگشت به آندُلس، برنامههایی را در رستورانهاو کافههای شهرهای خِرِز (Jerez)، سویل و مالاگا اجرا کرد. در 1910 برای اولین بار صدای او ضبط شد و در سال 1920، تئاتر رومئا وی را با حقوق بالایی به استخدام خود درآورد. از این زمان به بعد، او تورهای بسیاری را در سراسر اسپانیا برگزار کرد.
وی در طول فعالیتش اجراهای مشترکی با خوانندگان عصر طلایی فلامینکو اسپانیا مانند آنتونیو چاکن (Antonio chacon)، مانوئل توره (Manuel torre)، فرانسیسکو لما (Francisco lema) و فریخونس (frijones) برگزار کرد. او در سال 1922 ملاقاتی با فدریکو گارسیا لورکا انجام داد و لورکا یازده سال بعد سخنرانی به افتخار او ترتیب داد و از صدای او به عنوان نوایی استثنایی یاد کرد. بعد از وقفهای در جنگهای داخلی، دوباره به صحنه بازگشت و اجراهای زیادی را با بزرگانی همچون کونچا پیکر (Concha piquer) انجام داد.
سپس چند سالی از کار خود فاصله گرفت و بعد از آن با اجرای چند تور، تحسین منتقدان را برانگیخت؛ کمیبعد به طور ناگهانی خود را بازنشسته کرد و تنها هر از گاهی، به طور پراکنده به روی صحنه حاضر میشد، اما در سه سال پایانی عمرش به طور کامل خوانندگی را کنار گذاشت. و در نهایت در 26 نوامبر 1969 درگذشت. آثار او انقلابی در موسیقی فلامینکوی اسپانیا محسوب میشود، چرا که توانسته ارتباطی بین سنتهای اسپانیا و دنیای مدرن حال حاضر آن برقرار کند. ریکاردو مولینا، فلامنکوشناس اسپانیایی در مقالهای گفته است که اهمیت پاستورا برای موسیقی فلامنکو، همانند اهمیت باخ برای موسیقی کلاسیک است[۳۷][۳۸].
موسیقی
اولین اشارات به موسیقی را در اسپانیا باید در ادبیات جست؛ آنجا که در برخی از کتب، از زنانی که ساز میزدند و میخواندند یاد شده است. در برخی از آثار دیگر از تاثیری که اعراب و یهودیان بر موسیقی گذاشتهاند، صحبت به میان آمده است. آوازهای گریگوریانی از قرن دوازدهم در کاتالونیا و بعد از آن در کاستیا ترویج پیدا کرد. با ورود موسیقی چند آوایی، کم کم آوازهای گریگوریانی رو به فراموشی نهاد. از قرن چهاردهم، آوازهای موسیقی چند آوایی در کلیساها توسط گروه خوانندگان به اجرا در آمد. این گروه توسط یک استاد در اجراهای کلیساهای جامع رهبری میشد. کم کم اصول هارمونی کشف شد و نت نویسی تکامل یافت و اصلاح شد.
در قرن شانزدهم، آهنگسازانی همچون کریستوبال د مورالِس (Cristobal de Morales) که تحصیلکردهی موسیقی در ایتالیا بود، و پدرو د پاسترانا (Pedro de Pastrana)، خوان بازکوئث (Juan Vazquez) و دیه گو اورتیث (Diego Ortiz) به ساخت موسیقیهای مذهبی پرداختند. اما مشهورترین هنرمند این دوره اسپانیا،توماس لوئیس دِ ویکتوریا (Tomas luis de Victoria) است که موسیقی را در کلیسای زادگاهش آغاز کرد و در رم به کارش ادامه داد و بیش از 170 اثر مختلف را از خودش به یادگار گذاشت.
موسیقی اسپانیا در برخی از مناطق در این دوره تحت تاثیر موسیقی اعراب مسلمان و همین طور موسیقی فرانسوی و فلمانی قرار داشت. در قرن هفدهم برای اولین بار در دستههای کر، یک نفر به تنهایی قطعهای را اجرا میکرد که این مسئله وحدتِ موجود در عصر رنسانس که همهی گروه با هم قطعهای را اجرا میکردند را بر هم زد. از هنرمندان مهم این قرن اسپانیا میتوان به فرانسیسکو کورِآ دِ آرااوخو (Francisco correa de arauxo) اشاره کرد. در این دوره زارزوئلا تاثیر زیادی بر موسیقی اسپانیا گذاشت. قرن هجدهم و آغاز سلطنت بوربونها بر اسپانیا، باعث آشنایی بیش از پیش موسیقی اسپانیا با ایتالیا و فرانسه شد. همین طور حضور برخی هنرمندان خارجی همچون دومنیکو اسکارلاتی (Domenico Scarlatti) تاثیر فرهنگهای دیگر بر موسیقی اسپانیا را تشدید کرد.
موسیقی کلاسیک در این دوره رو به رشد نهاد.
در قرن نوزدهم موسیقی رمانتیک در اسپانیا شکل میگیرد که در آن پیانو به عنوان ساز اصلی مورد استفاده قرار میگرفت. از آهنگسازان بزرگ پیانو در این دوره سانتیاگو دِ ماسارنائو (Santiago de Masarnau) بود. در این قرن گیتاریستهای بزرگی نیز در اسپانیا به هنر آفرینی پرداختند که از جمله میتوان به فرناندو سور (Fernando Sor) اشاره کرد. همچنین فرانسیسکو تارگا (Ferancisco Tarrega) هم از جمله گیتاریستهایی بود که علاوه بر اسپانیا، در سراسر اروپا به اجرای برنامه میپرداخت. در قرن بیستم ارکستر سمفونی مادرید در سال 1904 تأسیس شد. در این قرن موسیقی اسپانیا نیاز به بازسازی داشت تا خودش را همپای سایر کشورهای صاحب سبک اروپا پیش ببرد. از هنرمندان شاخص این قرن میتوان به مانوئل دِ فایا (Manuel de Falla) اشاره کرد که کار خودش را در اپرا آغاز نمود. موسیقی اسپانیا در دهههای آخر این قرن، چرخشی به سوی سنتها و موسیقی محلی پیدا کرده است، به طوری که اکنون انواع مختلفی از موسیقی در نواحی مختلف اسپانیا وجود دارد[۳۹].
فلامینکو
تاریخچه فلامینکو تنها بیش از دویست سال است که به صورت مستند و مکتوب موجود است. بیشتر مطالبی که ما درباره فلامینکو پیش از این مدت میدانیم، حاصل داستانها و افسانههایی است که سینه به سینه نقل شدهاند. اما مطلبی که بدون شک میتوانیم از آن یاد کنیم، این است که فلامینکو در شکل اولیه خودش، به شکل سرودهایی که با ضرباتی ریتمیک توسط وسایل چوبی بر روی زمین نواخته میشد، ظهور پیدا کرد. این سبک امروزه به Palo sekos مشهور است و قدیمیترین سبک شناخته شده موجود میباشد. فلامینکو بر چهار اصل استوار است: صدا، رقص، گیتار و برخی از حرکات شامل کف زدنها، پا کوبیدنها و یا فریادهایی تشویق آمیز که از آن در اسپانیایی به عنوان Jaleo یاد میکنند. کف زدنها در فلامینکو خود هنری خاص محسوب میشود. در نظر اول این کار شاید آسان به نظر برسد، اما با توجه به این که این ضربات دست با ریتم خاصی منطبق بر آهنگ باید نواخته شود، مشخص میشود که این کف زدنها چندان کار سادهای نیست. اضافه شدن گیتار به فلامینکو به عنوان ساز لاینفک، مشخص نیست که در چه زمانی صورت گرفته، ولی امروزه به یکی از اصلی ترین بخشهای آن تبدیل شده است. در موسیقی فلامینکو حس غریبی از سوز وجود دارد که از آن به عنوان duende یاد میکنند. تعریف این واژه به اندازه تاریخ تشکیل فلامینکو غریب و دست نیافتنی است. نویسندگان و شاعران زیادی در صدد بیان این حس بر آمدهاند، اما شاید بهترین این تعاریف را لورکا ارائه داد:
" دوئنده تنها زمانی برای شخصی معنا مییابد که بتواند بپذیرد که مرگ نیز امکان پذیر است."
اغلب تعاریف از آن به عنوان معنایی رمزآلود یاد میکنند که فهمش ورای درک انسانی است. به هر حال duende حالت غریبی است که هر کس قادر به احساس آن است، اما هیچ فیلسوفی قادر به شرح و توضیح آن نیست. بدون شک رمز و راز عامه پسند بودن و علاقه جهانی به این سبک از موسیقی، تا اندازه زیادی در گرو این حس منحصر به فرد است. آراء عمومی اکثر منتقدین بر این است که فرهنگ فلامیکو برخاسته از زندگی کولیهاست. آهنگهای فلامینکو به دوبخش آهنگهای کولیایی و آهنگهای آندولسی تقسیم میشود.
زمانی که در حدود سال 1425 کولیها از هند به سمت اروپا کوچ کردند و وارد آندولس شدند، به همراه خود بخشی از فرهنگ هند را به اسپانیا منتقل کردند. از آن جمله میتوان به سبکهایی از رقص و موسیقی اشاره کرد. در این زمان آندولس همچنان تحت سلطه مسلمانان قرار داشت. مسلمانان آنها را برای اینکه به مسیحیت گرویده بودند، از سرزمینهای جنوب اخراج کردند؛ و از طرفی به خاطر سبک پوشش آنها، زبانی که به آن سخن میگفتند و آداب و رسومی که در بین آنها رایج بود، پادشاهان کاتولیک و تفتیش گران عقاید نیز کولیها را تحت بازخواست و اذیت و ازار قرار میدادند.
این آزارها وفشارها سبب کوچ کولیها به مناطق کوهستانی شد و در فضای بکر و دور از فرهنگ اسلامی و مسیحیت، آنها توانستند فرهنگی را بر مبنای اصول اعتقادی خودشان بنا نهند. در این شرایط بود که طی مدتهای مدید، موسیقی و رقص فلامینکو با تغییراتی که در آن حاصل شد، به شکل امروزیش نزدیک شد.
در قرن هجدهم با حضور کولیها در شهرها و روستاها در سراسر اسپانیا، این فرهنگ کم کم به عنوان بخشی از بافت اسپانیا در آمد و در نتیجه، موسیقی و رقص آنها نیز در این کشور ترویج پیدا کرد. در ابتدا این موسیقی به عنوان اثری فاخر و ارزشمند مورد توجه قرار نگرفت، اما با گذر زمان و پرداختن برخی از نویسندگان صاحب سبک رمانتیسیزم اسپانیا در قرن هجدهم و نوزدهم به آن، جای خود را بیش از پیش در محافل هنری باز کرد. امروزه فلامینکو به عنوان یکی از نمادها فرهنگی اسپانیا به صورت شاخصهای از هنر چند فرهنگی این کشور در آمده است[۴۰][۳۱].
تئاتر
تئاتر حرفه ای
تئاتر حرفهای در اسپانیا حدود سال 1550 آغاز شد. لوپه د روئدا (Lope de Rueda) به عنوان سردمدار این حرکت فرهنگی و پدر تئاتر حرفهای اسپانیا شناخته میشود. وی ابتدا کارش را با نمایشنامههای مذهبی آغاز کرد و سپس نمایشنامههای مردم پسندی را نگاشت.
تئاتر در عصر طلایی
در این عصر ساختار تئاتر از لحاظ نحوهی اجرا و هم از نظر زبانی پیشرفت چشمگیری میکند. تئاتر به سرگرمیمورد علاقه مردم تبدیل میشود و سالنهای تئاترِ سر باز، در سراسر شهرهای اسپانیا ساخته میشود.
تئاترهای این دوره از سه اصل وحدت زمان، وحدت مکان و وحدت موضوع تبعیت میکنند. در تئاتر این دوره علاوه بر کمدی، موضوعاتی بر مبنای تاریخ و یا شخصیتهای حماسی نیز اجرا میشد که معمولاً ریشه در عقاید مذهبی داشتند؛ به خصوص در نمایشهای ساکرامنتال، که البته خاص مناطق شمالی اسپانیا بود که تحت تصرف مسلمانان در نیامده بود.
نمایشهای این عصر معمولا در سه پرده اجرا میشدند. نکته جدیدی که در نمایشهای دوره طلایی به چشم میخورد، این بود که تا پیش از این معمولاً تئاتر کمدی و تراژدی به صورت کاملاً مجزا از هم اجرا میشد و موضوع تراژدی به خدایان و قهرمانان اختصاص داشت، در حالی که کمدی در خصوص زندگی توده جامعه است؛ ولی در نمایشهای این دوره ما شاهد ترکیب این دو گونه هستیم، به شکلی که مثلاً قهرمان تراژدی دارای وجه شخصیتی دیگری هست که حسی از طنز از آن برداشت میشود. شخصیت مهم دیگر این نمایشها افراد سلطنتی هستند. این روش تبلیغاتی بود که در این زمان توسط حکام آستوریایی به کار گرفته میشد. پادشاه در این آثار به صورت نمایندهی خدا تصویر میشد که مامور برقراری عدالت در میان مردم است. تئاتر اسپانیا در عصر طلایی همچون تئاتر انگلیس، رشد چشمگیری دارد؛ اما ریشههای فکری موجود در آن متفاوت از آنچه بود که در تئاتر انگلستان حکمفرما بود. نمایشهای اسپانیایی تحت نفوذ عواملی همچون مذهب کاتولیک بود که از این روی شاهد بارقههای مذهبی در بیشتر آثار هستیم. نکته دیگر، تأثیر حضور اعراب مسلمان بر فرهنگ این کشور است[۴۱].
زارزوئلا
در سال 1657 در کاخ سلطنتی پرادو شاه فیلیپ چهارم و ملکه ماریانا به همراه دربار، شاهد اجرای گونهای جدید از کمدی بودند که توسط پدرو کالدرون د لا بارکا (Pedro Caldron de la barca) نوشته شده بود و خوان دِ ایدالگو (Juan de Hidalgo) برای آن قطعهای را ساخته بود. این نمایش با نام El Laurel de apolo به عنوان اولین اجرای زارزوئلا (Zarzuela) شناخته میشود. این نام از یکی از شکارگاههایی که پادشاه در آن به شکار میپرداخت و دارای بوتههای انبوه تمشک جنگلی بود، برگرفته شده است. با تشکیل این گونه تئاتری، حیطهی این هنر از اپراهای کلاسیک، به نمایشهای پر سر و صدا و خنده دار که در آن آهنگهای مردمینیز نواخته میشد، گسترش یافت. کم کم با حضور آهنگسازان ایتالیایی در اسپانیا، زارزوئلا در پایان قرن هجدهم، به مدت شصت سال پایگاه مردمیاش را از دست میدهد، چرا که اپرای ایتالیایی بیشتر مورد توجه عموم قرار می گیرد.
اما در نیمه دوم قرن نوزدهم، عصر طلایی زارزوئلا فرا میرسد. در این عصر، آهنگسازانی همچون فرانسیسکو آسنخو باربیِری (Francisco asenjo Barbieri) که به عنوان پدر جنبشهای موسیقایی اسپانیا در قرن 19 شناخته میشود، این نمایش بومیاسپانیا را رونقی دوباره بخشید. بعد از جنگهای داخلی اسپانیا، تلاشهای پابلو سوروثابال (Pablo Sorozabal) بود که این هنر را همچنان زنده نگه داشت. در زارزوئلا، دیالوگها هم به شکل آهنگین و هم به فرم گفتاری خوانده میشود. موسیقی آن نیز به صورت زنده، هم به گونه اپرایی و هم موسیقی مردمی اجرا میشود[۴۲].
تئاتر مدرن اسپانیا
آغازگر تئاتر مدرن در اسپانیا را میتوان لئونادرو فرناندث د موراتین (Leonardo Fernandez de moratin) دانست. پنج کمدی او در بین سالهای 1790 تا 1806 بر روی صحنه رفت. آثار او نه تنها نمایشگر تفکرات روشنفکران لیبرال تندرو و عقلگرا بود، بلکه صدای طبقهای از اجتماع اسپانیا بود که نسبت به قراردادهای جامعه فئودال آن زمانِ اسپانیا معترض بود. در دو قرن بعد، تئاتر اسپانیا در حوزه زبان مادری به موفقیت بین المللی چندانی دست پیدا نکرد و حتی تئاترهای موفقی که در اسپانیا هر ساله چندین بار بر روی پرده میرفتند مانند Don juan tenorio، مادامیکه در سال 1900 به انگلیسی برگردانده نشده بود، به موفقیتی در خارج از مرزهای اسپانیا دست نیافته بود. بنابراین بسیاری از نویسندگان بزرگ اسپانیایی همچون لورکا، نمایشنامههایی به زبان انگلیسی ارائه دادند. امروزه نیز سهم عمدهای از تئاترهای موفق انگلیسی زبان، حاصل کار نویسندگان اسپانیا است[۴۳].
تئاتر کمدی
در اسپانیا کمدی در معنای هر نمایش است که تصویری کامل و تمام قد از انسان ارائه دهد، گاه خنده دار و گاه جدی. اکثر کمدیها در سه پرده اجرا میشوند. از معروفترین نویسندگان این سبک میتوان به لوپه دِوگا اشاره کرد که معتقد بود 800 اثر کمدی دارد، اما تنها 450 کار از او باقی مانده است. تِم بیشتر کارهای او عشق و افتخار است و بیشتر نمایشنامههایش پایانی خوش دارند[۴۴][۳۸].
سینما
سینمای صامت (1896 تا 1930)
سینما برای اولین بار در نمایشگاهی كه برادران لومیر به سال 1896 در مادرید ترتیب داده بودند، به مردم اسپانیا معرفی شد. اولین فیلم تاریخ سینمای اسپانیا، بیرون آمدن ازدحام جمعیت از كلیسای پیلار ساراگوسا (salida da misa dose del Pilar de Zaragoza) نام دارد، این فیلم توسط ادواردو خیمنو (Eduardo Jimeno) فیلمبرداری شد و در سال 1896 به نمایش در آمد. اولین فیلم تخیلی سینمای اسپانیا، توسط فروکتوز گلابرت (Fructuos Gelabert) با نام نزاع در كافه (Rina en un cafe) در سال 1897 ساخته شد. در اواخر قرن نوزدهم و سالهای آغازین قرن بیستم، سِگوندو دِ شومون (Segundo de Chomon) به طور مستقل بر روی تعدادی از حقههای سینمایی و جلوههای ویژه در فیلمهایش كار میكرد. خلاقانه ترین اثری كه او آفرید، هتل الکتریکی (el Hotel electrico) نام داشت كه در سال 1908 به روی پرده رفت كه در آن هتلی به تصویر كشیده شده بود كه تمام كارها از اصلاح صورت تا شانه كردن موها، به صورت خودكار انجام میگرفت.
در اوایل سده نوزدهم، بارسلونا به عنوان معتبرترین مركز فیلمسازی شبه جزیره ایبری شناخته میشد، اما این وضع در سال 1915 و با تاسیس كمپانی كه بنیتو پروخو (Benito Perojo) به همراه برادرش در مادرید تاسیس كرد، دگرگون شد. این دو برادر به عنوان تهیه كننده، كارگردان، نویسنده، بازیگر و فیلمبردار آثار بسیاری را در حوزههای مختلف خلق كردند. بدون شک مهم ترین ویژگی سینمای صامت اسپانیا، توجه به فرهنگ بومیو محلی مناطق مختلفش است. اولین تلاشها برای ایجاد سینمای فولكلور و اقتباس از نمایشنامهها و كتابهای اسپانیایی را در فیلم ریکاردو بانوس (Ricardo Banos) میتوان دید، كه برداشتی از نمایشنامهی دن خوان تنوریو (Don Juan tenorio) است.
برخی از هنرمندان عرصه سینما در اسپانیا كه از ستارگان دوره صامت بودند، توانستند در سینمای ناطق نیز به موفقیت دست پیدا كنند. فلوریان رِی (Florian Rey) و خوان دِ اوردونا (Juan de Orduna) هر دو فعالیتشان را به عنوان بازیگر در سینمای صامت آغاز كردند و سپس در سینمای ناطق به كارگردانی مشغول شدند. با اكران فیلم تولد یک ملت (Birth of nation) در امریكا به عنوان سردمدار سینمای حماسی در سال 1915، سینماگران اسپانیایی نیز تحت تاثیر این فیلم، به خلق آثاری همچون زندگی کریستف کلمب و کشف آمریکا (Life of Christopher Columbus and his discovery of America) دست زدند.
اولین دهه سینمای ناطق (1929 تا 1939)
اگرچه اولین فیلم ناطقی كه در اسپانیا تهیه شد، كاری ازفرانسیسکو اِلیاس (Francisco Elias) با نام معما در دروازه خورشید (el Misterio dela Puerta del sol) بود، اما كیفیت صدا به خاطر تكنولوژی موجود بسیار پایین بود. به همین خاطر بسیاری از فیلمسازان اسپانیایی در خارج از مرزهای كشورشان به خصوص در فرانسه، به ساخت فیلمهایشان مشغول بودند كه میتوان به كارگردانانی همچون فلورین ری و پروخو اشاره كرد كه فیلمهایشان را در استودیوهایی در حومه پاریس میساختند.
اما واقعهای تلخ در این دهه، ورود فیلمهای ناطق هالیوودی بود كه در ساخت آنها از موزیک هم استفاده میشد، كه به شدت مورد استقبال مردم قرار گرفت. این موضوع سبب ضربه زدن به فروش فیلمهای سینماگران اسپانیایی شد. چهره شاخص فیلمسازی این دوره و شاید تاریخ سینمای اسپانیا لوئیس بونیوئل است. او نیز كارهای ابتدایی خودش را در پاریس آغاز كرد. ساخت فیلم سگ آندلسی و سپس عصر طلایی برای او اعتباری خاص در سینما به وجود آورده بود. بونیوئل اولین فیلم خودش را در اسپانیا، به سال 1933 ساخت. این فیلم مستندی به نام زمین بدون نان (las hurdes) بود، او در این فیلم به اوضاع اسفناک اجتماعی سالامانكا که ابتدا توسط دولت جمهوری خواه و سپس رژیم فرانكو توقیف شد، میپردازد.
اولین استودیو ضبط صدا در اسپانیا نیز باز هم در بارسلونا ساخته شد و سپس دو استودیو دیگر در مادرید تاسیس گردید. در طول سالهای 1932 تا 1936 نزدیک به 57 فیلم در استودیوهای سراسر اسپانیا ساخته شدند كه تنها 28 فیلم، فقط در سال 1936 به پایان رسید. در هیاهوی جنگ داخلی، سینمای اسپانیا نیز دچار فعل و انفعالاتی شد كه تنها به لطف فروش خوب برخی از فیلمهای قبل از آغاز جنگ، توانست به حیات خود ادامه دهد.
دوره بعد از جنگهای داخلی ( 1939 تا 1951)
مشخص ترین نشانه سینمای بعد از جنگ و چیرگی فرانکو بر اسپانیا، سانسور است که در چندین سطح اعمال میشد. نکته دیگر که در این دوره به سینما افزوده شد، تعیین نظامیبرای درجه بندی فیلمها بود که این امر نیز تحت کنترل مستقیم دولت قرار داشت. در این دوره رژیم دیکتاتوری، سینما را وسیلهای برای ترویج ایدئولوژی خود میدانست؛ از این رو تمام بودجه سینما از سوی کمکهای دولتی تامین میشد تا در مقابل، فیلمها نیز اهداف مورد نظر نظام را تامین کند. این وضعیت برای چهار دهه حکومت فرانکو همچنان باقی ماند. از آنجا که اعمال سانسور مرز مشخصی نداشت و در حوزههای مختلفی صورت میپذیرفت، از این رو هنرمندان عرصه سینما به سمت نوعی خودسانسوری رفتند. در دوره بعد از جنگ، مجموعهای از فیلمها تولید شد که در آنها به تمجید و نمایش فرانکو به صورت شخصیتی اسطورهای میپرداختند.
در دهه 1940 گونههای مختلفی از فیلمهای درام مورد توجه مردم قرار گرفت.یکی از زیر ژانرهای سینمای درام به روایت زندگی قدیسین میپرداخت. فیلمهایی همچون ملکه قدسی (Reina santa) از رافائل گیل (Rafael Gil)، وماموریت سفید (Mision blanca) به کارگردانی خوان دِ اوردونا از آن دستهاند. گونهای دیگر از این درامها، فیلمهایی حماسی و تاریخی بود که نوعی فرار از واقعیتهای اجتماعی بعد از دوره جنگ به شمار میرفت، که از موفق ترین آثار سینمایی ارائه شده در گیشه به شمار میرفتند. در دهه 40 همچنین اقتباسهایی از نوولهای قرن نوزدهم به نسخه سینمایی تبدیل شدند. از مشهورترین این آثار میتوان به رسوایی (el escandalo) از خوزه لوئیس سائنث (Jose Luis Saenz)، و چنگ (el Clavo) به کارگردانی رافائل گیل اشاره کرد.
دهه 1950
بعد از شکست آلمان نازی و ایتالیا در جنگ جهانی، اسپانیا به گونهای مورد غضب اروپای دموکراتیک قرار گرفت؛ از این رو کمیاز یکهتازیهای فرانکو کاسته شد و این دهه با درگیریهای دائمیمیان محافظه کاران و نیروهای متجدد سپری شد. اصرار سنت گرایان در نمایش ارزشهای فرهنگی قدیمیبود که در قالب ملودرامهای مردم پسند ساخته میشدند. اما سینماگران نوگرا سعی داشتند تا با ارائه گونهای جدید از کمدی، به نقد سیاستهای دولت بپردارند. از بزرگان این گونهی انتقادی، میتوان فیلمهای مشترک خوآن آنتونیو باردم و لوئیس گارسیا برلانگا را نام برد که از معروفترین آثار آنها میتوان به زوج خوشبخت (Esa Pareja Feliz) اشاره کرد. در طول این دهه، برلانگا در سینمای اسپانیا به خلق شاهکارهایش ادامه داد و در آخرین سال این دهه به کمک رافائل آزکونا (Rafael Azcona) و مارکو فرری (Marco Ferreri)، فیلمنامهی دو فیلم را که از تلخ ترین کمدیهای تاریخ اسپانیا محسوب میشوند، نوشت. فیلمهای آپارتمان کوچک (el Pisito) و صندلی چرخدار (el Cochecito) برلانگا آثاری بودند که در آن با الهام از سینمای نئورئال ایتالیا، وضعیت سخت اقتصادی طبقه کارگر روایت میشد.
سالهای 1960 تا 1975
این دوره با موفقیت فیلم بیریدیانا ساختهی لوئیس بونیوئل در جشنواره کن اغاز شد. بونیوئل که پس از مدتها به کشورش بازگشته بود تا پروژهای را با همکاری باردم به انجام رساند، موفق به دریافت نخل طلا شد. این فیلم در اسپانیا توقیف شد و کمپانی فیلمسازی باردم نیز منحل گردید. یک دهه بعد در حالی که فرانکو همچنان به قدرت تکیه زده بود، باری دیگر بونیوئل برای ساخت فیلمیبه نام تریستانا به اسپانیا بازگشت. این فیلم بر اساس داستانی از نوولیست قرن نوزدهمی، بنیتو پرز گالدوس (Benito Perez Galdos) ساخته شده بود. در دهه 1960 دستهای از تکنوکراتهای مترقی موفق به کسب سمتهای کلیدی در کابینه دولت شدند. از جمله این افراد مانوئل فراگا ایرابارنه (Manuel Fraga Iribarne) بود که به عنوان وزیر اطلاعات و توریسم انتخاب شد که سانسور رسانهها زیر نظر او صورت میگرفت. وی با استفاده از افرادی همچون گارسیا اسکودِرو (Garcia Escudero) فضای مناسب تری را برای فعالان عرصه سینما مهیا کرد. این فضا سبب شد که سینمای اسپانیا به عرصههای بین المللی که مدتها از آن دور افتاده بود، بازگردد و در جشنوارههای مختلف جوایز فراوانی را کسب کند و سینمای مدرن اسپانیا را شکل دهد.
در این دوره نسلی از کارگردانان جوان اسپانیایی ظهور میکنند که شامل افرادی همچون کارلوس سائورا (Carlos Saura)، باسیلیو مارتین باتیلو (Basilio Martin Patino)، میگوئل پیکاثو (Miguel Picazo)، ماریو ساموس (Mario Camus) و متنوئل سامرز (Manuel Summers) میشد. واقعهی مهم دیگر این دوران، تشکیل مکتب سینمایی بارسلونا بود که بینشی جدید را به سینمای اسپانیا تزریق کرد. فیلمسازان این مکتب به شدت تحت تاثیر هنرهای مدرن قرار داشتند.
1975 تا 1982
در این دوره که با مرگ فرانکو آغاز میشود، اسپانیا روند دموکراتیزه شدن را سپری میکند. در این دوره سه دسته فیلم بیشتر در اسپانیا مورد توجه بود. دسته اول بازسازیهای سینمایی از لحظات تاریخی حساس بود که اکثراً در مورد جنگهای داخلی بود. دسته دیگر مستندگونههایی بود که اغلب به عواقب زندگی در سایه دیکتاتوری میپرداخت و آخرین دسته، کمدیهای هتاکانه که با تاثیر پذیری از فیلمهای دهه 70 امریکایی در این سبک ساخته میشد. در این دوره پدرو آلمودوار یکی از سرشناس ترین کارگردانان سینمای اسپانیا، فعالیتهای خودش را آغاز میکرد.
1982 تا امروز
دراین سالها در سایه آزادیهای حاکم بر ساختار اجتماعی شاهد تغییر دیدگاههای موجود در سینما و نمایش مجددی از اسپانیای مدرن هستیم. پیوستن اسپانیا به اتحادیه اروپا و بی مرز شدن فرهنگهای این منطقه، مزید بر علت شد تا سینمای اسپانیا با فراغ بالی بیشتری در عرصه داخلی و خارجی به فعالیت بپردازد و به یکی از پویاترین کشورهای دنیا در حوزه فیلم و سینما بدل شود.
در این دوره سینما در مناطق شمالی اسپانیا همچون کاتالان و باسک رونق مجدد مییابد و در حوزههای مختلفی از درامهای تاریخی و کمدیهای محلی، تا فیلمهای گیشهای موفقیتهای فراوانی را کسب کردند. از جمله کارگردانان معروف که کارهای گیشهای موفقی ساخته است، میتوان به خوزه خوان بیگاس لونا (Jose Juan Bigas Luna) اشاره کرد که با فیلم، گوشت، گوشت (Jamon,Jamon) دو ستاره معروف اسپانیایی، یعنی خاویر باردم و پنه لوپه کروز را به دنیای سینما معرفی کرد. در این سالها جایزهای نبوده است که کارگردانان موفق اسپانیایی، همچون پدرو آلمودوار به دست نیاورده باشند و کلکسیونی از افتخارات را در ویترین سینمایی اسپانیا جای نداده باشند[۴۵].
امروزه حدود 10 تا 20 درصد از فروش سینماهای اسپانیا متعلق به فیلمهای داخلی هستند و باقی درآمد حاصله از سینما متعلق به فیلمهای خارجی هستند که در این کشور به روی پرده میروند. عدهای از صاحب نظران سینما اعتقاد دارند که این موضوع به سبب این است که در سال نهایتاً 5 تا 10 فیلم بزرگ در این کشور ساخته میشود. در کل سینمای اسپانیا از لحاظ کیفی در اروپا و دنیا در درجه اعتبار بسیار بالایی قرار دارد و این موضوع را در جشنوارههای مختلف، بارها و بارها در سالهای اخیر اثبات کرده است. اما به هر حال، با توجه به تعداد پایین ساختهها از لحاظ کمی، نقش عمدهای را در نقل و انتقالات مالی صنعت سینما ایفا نمیکند[۴۶][۴۷].
صنایع دستی
در اسپانیا طیف وسیعی از محصولات دست ساز را میتوان یافت که بازتابی از فرهنگ ریشه دار این کشور است. برخی از این ساختهها مختص به ایالت یا شهرهایی خاص است و به صورت بومی تولید میشود. صنایع دستی اسپانیا از مواد و مصالح مختلفی ساخته میشود و از چوب و استخوان و سنگهای زینتی تا چرم و سنگ و خاک و فلزات گرانبها برای ساخت این آثار به کار گرفته میشود.
از مهم ترین صنایع دستی اسپانیا که بسیار مشهور است، میتوان به آثار سرامیکی و سفالی اشاره کرد که به صورت تابلو، کوزه، گلدان و وسایلی از این دست ساخته میشوند. از محصولات عمده و بسیار معروفی که از چوب در اسپانیا تولید میشود، میتوان به گیتارهای ساخته شده از چوب اشاره کرد؛ همین طور کفشهای ساخته از چوب برای رقص فلامینکو از صنایع دستی خاص اسپانیا محسوب میشود. لباس و روسریهای منقوش برای این رقص، از منسوجات پرطرفدار در میان توریستهایی است که به این کشور سفر میکنند[۴۸]. زیورآلات بدلی و یا ساخته شده از نقره نیز از محصولاتی است که حاصل ذوق هنرمندان این کشور است. جعبههای تزیینی، شمعدان، صندوقچه و وسایلی از این دست نیز از جنس چوب، استخوان و فلز تهیه میشود که بر روی آنها با رنگ و یا حکاکی آزین بندی شده است.
از دیگر محصولات تزیینی و دست ساز اسپانیا که بسیار معروف است، وسایلی است که از چرم ساخته میشود. کفش، کیف، کمربند و حتی کت، نمونههایی از محصولات چرمیاسپانیا محسوب میشوند. نقش و نگارهای موجود بر روی بیشتر صنایع دستی این کشور منسوجات، کارهای چرمی، چوبی و حکاکیهای روی فلز و نقاشیهای بر روی سرامیک، همگی ریشه در سنتهای فرهنگی این کشور دارد و منعکس کننده سبکهای مختلف و نقش مایههای گوناگون غربی و شرقی است که برای سالیان متمادی در این کشور وجود داشته است[۴۹][۴۷].
معماری
دوره پیش تاریخی
معماری خرسنگی (megalithic architectury)
كامل ترین بنای باقیمانده شبه جزیره ایبری از عصر سنگ، دولمِن (dolmen) است. این بناها تالارهایی بودند كه از آنها برای تدفین استفاده میكردند و این تالارها از قرار گرفتن سنگهای بسیار بزرگی بر روی هم ساخته میشد. پلان دولمنها معمولا به صورت ذوزنقه بوده و معماری بسیار سادهای داشتند كه با یک راهروی ورودی سر پوشیده، به تالار منتهی میشد. مجموعهی antequera در اسپانیا شامل بزرگترین دولمنهایی است كه در اروپا وجود دارد. یكی از دولمنهای موجود در این مجموعه cueva de meng نام دارد كه از سی و دو سنگ عظیم ساخته شده و دارای چهار متر ارتفاع است که در این مجموعه بسیار شناخته شده میباشد. بهترین نمونه بازمانده از عصر برنز در جزایر بالئار واقع شده كه در آن سه گونه مختلف از ساخت وجود دارد. بناهای تی شكل یا تائولا (Taula)، بناهای تالایوت (Talayot) كه به عنوان برجهای دفاعی استفاده میشدند و بناهای ناواته (Navate) كه شكلی قایق مانند داشتند.
معماری ایبرییایی و سلتی
معماری ایبرییایی (Iberian) و سلتی (Celthic)، نوع معماری قدیمی در اسپانیاست. از شاخص ترین نماد معماری سلتی در اسپانیا دهكدههایی هستند كه دور تا دورش را دیوار فراگرفته است و معمولاً در تپهها و كوهها ساخته میشدند، این بناها کاستروس (Castros) نام دارد. نمونهای از این بناها را میتوان در گالیسیا مشاهده كرد. خانههای موجود در این دهكدهها بسیار كوچک و در حدود 5/3 تا 5 متر هستند كه معمولاً دایره شكل و در بعضی موارد مستطیل شكل ساخته میشدند. این دهكدهها توسط سلتیهایی كه به این مناطق آمده بودند، پدید آمده و از این رو به معماری سلتی مرتبط است.
توسعه این دهكدهها در برخی مناطق شبه جزیره ایبری مثل دهكده نومانتیا (Numantia) كه در شهر سوریا (Soria) قرار گرفته، مهم ترین فعالیت در معماری ایبرییایی به شمار میآید.
دوره رومی
در این دوره دو اتفاق مهم در معماری شبه جزیره ایبری رخ داد: یكی توسعهی شهرها و دومیساخت بناهای بزرگ و عمرانی. رومیها با غلبه بر هیسپانیا در سال 218 قبل از میلاد، شروع به انتقال دادههای خود به شبه جزیره ایبری كردند.
فرهنگ رومیتوسط مردم محلی مورد تقلید قرار گرفت. رومیها شهرهای باستانی مختلفی مانند لوسیتانیا (Lusitania)، کُردبا، ایتالیسا (Italica)، هیسپالیس (Hispalis)، گادس (Gades) را توسعه دادند و شهرها را به وسیله جاده به هم مرتبط ساختند. همین طور بناهایی همچون تئاتر مریدا (Merida) در اكسترِمادورا امروزی، پلهایی همچون آلکانترا (Alcantra) و مریدا بر روی رود تاخو و پل كوردوبا بر روی رود گواد الكیبیر از بناهای عظیمیاست كه در دورهی رومیها ساخته شد، در این دوره شاهد گسترش معماری مذهبی در سراسر شبه جزیره هستیم، که از جمله آنها میتوان به مقابر کوردبا و مریدا اشاره كرد.
دوره پیشا رومی
واژه pre-Romanesque اشاره به هنر مسیحی بعد از عصر كلاسیک و قبل از هنر رومیدارد. در دوره پیشا رومی(pre-Romanesque period)، این دوره از هنر اسپانیا، شاهد انواع مختلف معماری هستیم كه متاثر از فرهنگهای گوناگون موجود در این منطقه بود.
معماری آستوریان
در معماری آستوریان (Asturian)، شاهد تركیبی از معماری بسیگودی و سنتها و فرهنگ محلی هستیم. با توجه به امپراتوری قدرتمند آستوریان، معماری نیز مانند سایر هنرها اختصاص به طبقه در بار یافت و اساساً معماری سلطنتی رشد یافت.
معماری آستوریان پیشا رومیرا میتوان به پنج بخش تاریخی تقسیم كرد. دوره اول از سلطنت شاه فافیلا (Fafila) آغاز و تا پایان سلطنت ورمودو (Vermudo) اول ادامه مییابد. (737 تا 791)؛ دورهی دوم، دورهی سلطنت آلفونسو دوم (791 تا842) را شامل میشد. از بناهای معروف این دو دوره به كلیسای سان خولیان د لوسپرادوس (san Julian de losprados) در اویدو (Oviedo) كه دارای فرسکهایی نمادگرایانه با الهام از نقاشیهای مذهبی رومیاست، میتوان اشاره كرد. پنجرههای سه تایی مشبکكاری، اولین بار در این دوره در بناهای مذهبی به كار رفت. تالار مقدس كلیسای جامع اوبیِدو، سان پدرو دِ نورا (san Pedro de nora) و سانتا ماریا د بندونس (santamaria de bendones) نیز متعلق به دو دوره اول معماری آستوریایی است. دوره سوم شامل سلطنت رامیرو اول و اردونو (Ordono) اول ( 842 تا 866) میشود. در این دوره نیز شاهد دست آوردهایی جدید در تزیین بنا هستیم، كه برخی از آنها نزدیک به تزیینات در بناهای معماری سبک دمشق است. كلیسای سانتا کریستینا دِ لما (santa Cristina de Lema) در این دوره ساخته شد. دورهی چهارم متعلق به پادشاهی آلفونسو سوم (866 تا 910) است. در این دوره تأثیر هنر مستعرب را بر معماری آستوریایی شاهد هستیم كه با طاقهای نعل اسبی متمایز میشود. دوره آخر نیز هم زمان با تغییر مركز سلطنت به لئون به پایان میرسد.
معماری بسیگودی
بناهای شاخص باقیمانده از این گونه معماری، مربوط به قرن ششم میلادی است. كلیسای سان کوگات دِل بایس (san Cugat del valles) در بارسلونا و كلیسای سانتا ماریا دل لارا (santa Maria de Lara) در بورگوس (Burgos) از بناهای مربوط به این سبک معماری است. از شاخصههای معماری سبک بسیگودی، میتوان به پلانهای باسیلیكایی و یا صلیب یونانی كه گاها با هم تركیب میشدند، طاقهای جفتی و تزیین با نقش مایههای گیاهی و حیوانی اشاره كرد.
معماری آندلس
پس از غلبه مسلمانان بر اسپانیاییها به سركردگی طارف ابن زیاد، در قرن هشتم میلادی و سقوط خاندان بنی امیه در دمشق، عبد الرحمن، تنها بازمانده خاندان بنی امیه از سوریه گریخت و به اسپانیا مهاجرت كرد و توانست در كُردوبا، كه مركز زندگی مهاجران دمشقی در اسپانیا بود، سلطنت خویش را برقرار سازد.
حضور مسلمانان دمشقی در كوردوبا، سبب ایجاد سبک جدید از معماری شد كه تحت تاثیر فرهنگ دمشق و فرهنگ بومیموجود در منطقه بود. كُردوبا در اندک زمانی تبدیل به پایتخت فرهنگی مغرب زمین گشت و این پیشگامیرا بیش از دویست و پنجاه سال حفظ كرد.
مودخار
سبک معماری مودخار (Mudejar) متاثر از معماری مسلمانان در سرزمینهای مسیحی نشین اسپانیا بود كه جزیی از هنر مسیحی به شمار نمیآمدند، و از آن به نام مودخار یاد میشود. این سبک در بین قرون 12 تا 16 میلادی گسترش یافت و در آن از اِلمانهای معماری اسلامی در ساخت و تزیین بناهای مسیحی استفاده میكردند. در این سبک از آجر به عنوان ماده اصلی در ساخت بنا استفاده میشد. از دیگر شاخصههای اسلامی به كار رفته در بناهای این دوره، میتوان گچ بری، آجركاری، منبتكاری و تزیینات فلزی را نام برد كه در جلوه بخشی به بناها تاثیر فراوان داشتند. معروف ترین بنای ساخته شده در این سبک، كلیسای شهر تولدو است.
رومیوار
سبک معماری رومیوار (Romanesque)، در اسپانیا اولین بار در قرن دهم و یازدهم میلادی خودش را نشان داد و بیشتر شرق و شمال اسپانیا و مناطق بارسلونا، تاراگونا و اوئسكا را تحت تاثیر خود قرار داد. این سبک در معماری بسیار ابتدایی است و در آن بیشتر از دیوارهای ضخیم و تكرار تزیینات ریتمیک در طاقها استفاده شده است. این سبک در ادامه، تحت نفوذ فرهنگ Cluny كه از فرانسه وارد اسپانیا شده بود، تكمیل میشود. این سبک تكوین یافته را در كلیسای جامع سانتیاگو دِ کومپوستلا (Santiago de Compostela) میتوان مشاهده كرد. سبک رومانسک قرن دوازدهمی، كه در آن از طاقهای جفتی و تزیینات راه راه استفاده میشد در كلیسای جامع جاکا (Jaca) ظهور پیدا میكند.
گوتیک
هنر گوتیک در اسپانیا تحت تاثیر کشورهای دیگر اروپا به وجود آمد. برای مثال تحت تاثیر معماری گوتیک آلمان و فرانسه، کلیسای جامع بورگوس و لئون ساخته شدند. این بناها بسیار عظیم بوده و دارای تزیینات فراوانی هستند. ستونهای بلند و تالارهای عظیم در بنای کلیساها نقش اساسی داشتند.
رنسانس
در اسپانیا رنسانس در اواخر قرن چهاردهم آغاز میشود. معماران اسپانیایی در ابتدای این دوره سبکی را از تلفیق کارهای هنر مندان جنوب ایتالیا با دیدگاهها و خصوصیات محلی خودشان به وجود آوردند. این سبک جدید كه پلاترسک (Plateresque) نام داشت، دارای تزیینات بسیار پركار در نمای خارجی بنا بوده و نزدیک به دو قرن در معماری اسپانیا به كار گرفته شد.
تزیینات سطوح خارجی دانشگاه سالامنكا از نمونههای معماری پلاترسک محسوب میشود. ساخت قصر چارلز پنجم به وسیله پدرو ماچوکا (Pedro Machuca) در گرانادا به عنوان پیشبینی برای شكل گیری سبک مانریسم در نظر گرفته میشود. این بنا قبل از خلق آثار میكل آنژ و پالادیو (Palladio) كه كارهایشان به عنوان موثر ترین آثار در شكل گیری هنر مانریستی در نظر گرفته میشود، ساخته شده است. كم كم با گذر سالها، معماری دوره رنسانس اسپانیا ویژگیهایی را كه از گوتیک وام داشت، رها كرد و بیشتر به هنر غنی دوره كلاسیک توجه كرد. از معماران صاحب سبک این دوره میتوان به دیه گو سیلوئه (Diego Siloe) و رودریگو خیل دِ اونتانون (Rodrogo gil de Hontanon) اشاره كرد. بنای معروف اسكوریال، از دستاوردهای این دوره هنر اسپانیا محسوب میشود.
باروک
از بناهای این دوره میتوان به نمای دانشگاه وایادولید كه توسط دیه گو تومه (Diego Tome) ساخته شد، و آسایشگاه سان فرناندو، كه پدرو دِریبرا آن را طراحی كرد، اشاره كرد. این سبک كه با كار شاگردان و پیروان اِرِرا در قرن هفدهم و در مادرید توسعه یافت، در حدود دهه 1730 به سبک روكوكو ختم شد. اولین آشنایی معماری اسپانیا با روكوكو در كلیسای جامع شهر مورسیا به چشم میآید. از بزرگترین معماران این سبک میتوان به بِنتورا رودریگوئز (Ventura Rodriguez) اشاره كرد.
نئو کلاسیک
هوشمندی و خلاقیت معماران اسپانیایی را در ساده ترین بناهای دوره نئوكلاسیک، میتوان بالاتر از بهترین بناهای عصر باروک دانست. در این دوره ترویج هنر زیر نظر مستقیم آكادمی هنرهای زیبای سان فرناندو صورت میگرفت. چهره شاخص و اصلی این دورهی اسپانیا، خوان د ویانوئوا است؛ او مجموعه بناهای پرادو را ساخت، كه البته تا مدتها بخشهایی به آن الحاق شد. ساخت این بنا بخشی از جاه طلبیهای چارلز سوم، پادشاه اسپانیا بود، كه سعی داشت مادرید را به پایتخت هنری و علمیدنیا تبدیل كند. ویانوئوا چندین كاخ نیز در داخل اسكوریال و آرانخوئز برای خاندان سلطنتی ساخت كه در ترویج و بسط این سبک از معماری نقش مهمی ایفا كرد.
قرن 19
در این قرن شاهد ظهور چندین سبک از معماری هستیم. در نیمه دوم قرن نوزدهم، معمارانی كه در سبکهای مختلف نئوگوتیک، نئوكلاسیک، نئوبیزانسی، نئورمانسک و چندین و چند سبک دیگر به فعالیت میپرداختند، سبكی را به وجود آوردند كه گلچینی از تمامیاین سبکها محسوب میشد. این سبک كه اکلکتیسیزم (Eclecticism) نام داشت، بناهایی همچون بانک ریو دِ لا پلاتا (Rio de la Plata bank) و بیمارستان لابوررس (Laborers) را از خود باقی گذاشته است. نئومودخارها نیز توانستند سبک خود را در خارج از اسپانیا گسترش دهند.
امیلیو رودریگوئز آیوسو (Emilio Rodriguez ayuso) از سردمداران این سبک در معماری اسپانیا به شمار میرود. استفاده از طاقهای نعل اسبی و آجركاریهایی با طرحهای انتزاعی در سطوح خارجی بنا، از المانهایی بود كه معماران این سبک از پیشینیان خود وام گرفته بودند. معماری شیشه و آهن به عنوان مواد خام اصلی در ساختمان سازی، بعد و در طول انقلاب صنعتی از دیگر اتفاقات مهم دنیای معماری در قرن نوزدهم بود. از معماران خوشنام اسپانیایی كه همگام با سایر كشورهای اروپایی در همه گیری این گونه از معماری فعالیت میكردند، میتوان به آلبرتو دل پالاسیو (Alberto del Palacio) و ریکاردو بوسکو (Ricardo bosco) اشاره كرد.
قرن 20
معماری مدرن کاتالانی
در این سبک از معماری منبع الهام در ساخت بناها، بیش از پیش به طبیعت نزدیک میشود. از معماران بنام این سبک میتوان به آنتونی گائودی اشاره كرد كه كارهایش در كاتالونیا، لئون و كانتابریا، سنتهای گذشته را با دیدگاههای جدید به خصوص الهام پذیری از طبیعت تركیب كرده است. از دیگر معماران این سبک میتوان لوئیس دومنک ای مونتانر (Luis Domenech i montaner) را نام برد.
در اسپانیای معاصر دو دسته از معماران مدرن را میتوان شناسایی كرد: دسته اول، معمارانی كه به خلق آثار مدرن در حوزه معماری میپردازند؛ و دسته دوم كه مبانی به كار رفته در معماری مدرن را نیز زیر سوال برده و دست به ساختارشكنیهای اساسی میزنند[۵۰][۵۱].
مجسمه سازی
هر چند که از دوره رومانسک و گوتیکآثاری بر جای مانده اما دورهی رونق مجسمه سازی در اسپانیا از رنسانس آغاز میشود و بیشتر آثار بر جای مانده مربوط به این دوران است.
سبک پلاترسک در آغاز قرن شانزدهم گسترش یافت. در این سبک مجسمهها به شدت به حالت طبیعی نزدیک بودند و با رنگهای متنوع تزیین میشدند و جزییات در آن به دقت پرداخته میشد. دستهای از بهترین مجسمههای تاریخ اسپانیا در این دوره و زیر دستان هنرمندانی همچون آلونسو بروگوئت که به او لقب شاهزاده مجسمه اسپانیایی داده بودند، ساخته شد. کارهای بروگوئت به لحاظ شکوه، اصالت، ابتکار و حکایت گری بی نظیر است. آثار او در کلیسای جامع تولدو و کلیسای سانتا اورسلا، نشان دهنده مهارت و تسلطش به هنر مجسمه سازی است. در قرنهای 17 و 18 در اسپانیا چندین مکتب مهم مجسمه سازی شکل گرفت. یک مکتب متعلق به سویل بود که هنرمندی همچون خوان مارتینز مونتانس در آن به فعالیت مشغول بود. آثاری از این مکتب در کلیسای جامع سویل قابل مشاهده است. مکتب دیگر در گرانادا شکل گرفت که آلونسو کانو به آن تعلق داشت. همچنین مکتب وایادولید در قرن هجدهم به موفقیتهای زیادی دست پیدا کرد؛ اگرچه نسبت به مکتب مادرید توفیق کمتری یافت. در اواسط قرن هجدهم، مکتب مادرید تحت تاثیر هنر نئوکلاسیک و سبک آکادمیکی که سن فرناندو آن را ترویج میداد تغییر مسیر داد و به سبکهای کلاسیک گذشته بازگشت.
در مورسیا نیز فرانسیسکو سالزیلو در نیمه اول قرن هجدهم و اوایل نیمه دوم، بیش از 1800 اثر مختلف را آفرید. در قرن 19 و 20 با آغاز هنر مدرن هنرمندانی همچون خوآن گری و سالوادور دالی مجسمههایی را در سبک آبستره و سورئال آفریدند. از مجسمه سازان معروف قرن بیستم در اسپانیامیتوان به خولیو گونزالث (Julio gonzalez) ادواردو چییدا (Eduardo Chillida) و پابیلو سرانو (Pablo Serrano) میتوان یاد کرد[۵۲][۵۱].
نقاشی
هنر رمانسک
در اسپانیا هنر رمانسک (Romansque) یا رُمیوار، همچون نامش برگرفته از هنر رومِ متاخر بود. از بهترین فرسکها و نقاشیهای دیواری این دوران میتوان به کلیسای ناحیه وای دِبوی (Vall deboi) در کاتالونیا اشاره کرد. بسیاری از این آثار در قرن بیستم یافت شدند.
نمونههای مناسبی از هنر رمانسک Castillian را میتوان در فرسکهایی که در سان ایزیدورو (San isidoro) واقع در لئون و نقاشیهایی از سان بائودرلیو (san bauderlio) در کاستیاس د برلانگا (castillas de berlanga) مشاهده کرد. جنبههای مذهبی در آثار این دوره به چشم میخورد و سعی در انتزاعی نشان دادن خطوط و عمق نمایی از شاخصههای این دوره است که همگی از هنر رومیمتاخر، و از هنر بیزانسی اقتباس یافته است[۵۳].
گوتیک (قرن 12 و 13)
در این دوره اسپانیا همگام با سایر نقاط اروپای غربی و شمالی به الهام پذیری از هنر رومیمتقدم پرداخت. سبک گوتیک(Gothic) از فرانسه آغاز شد و بعد در ایتالیا پی گرفته شد. شاخصه دیگری که در هنر این دوران به کار رفت، استفاده از المانهای سبک مودخار است که سبب شد بعضی از نقش مایههای هنر اسلامی و عربی وارد آن شود. از نقاشان بزرگ این عصر میتوان از لوئیس بوراسا (Luis Borrassa) یاد کرد[۵۴].
رنسانس و مانریسم (16 تا 14)
با بالا گرفتن سطح مبادلات تجاری، سیاسی میان اسپانیا و فلاندر از اواسط قرن 15، در دوره رنسانس (Renaissance) اسپانیا شدیدا تحت تاثیر نقاشی هلند قرار گرفت که این موضوع سبب شکل گیری مکتب نقاشان اسپانیایی فلمانی (Hispano-flemish) شد. هنرمندانی همچون فرناندو گالگو (Fernando gallego)، بارتولومه برمخو (Bartolome Bermejo)، پدرو بوگوئت (Pedro berrguet) و خوان د فلاندس (Juan de Flandes) در این مکتب آثاری را آفریدند.
در پایان دوره رنسانس، کم کم هنر اروپا وارد مرحلهای کوتاه میشود که از آن به عنوان دورهی شیوه گرایی یاد میکنند. این سبک در اسپانیا تحت تاثیر دو عامل قرار داشت، یکی از تاثیرات ترکیب هنر فلمانی و ایتالیایی و دیگر ویژگیهای محلی و بومیمناطق اسپانیا که سبب خلق شیوههایی شخصی در آثار نقاشان این دوره از هنر اسپانیا شد. منطقهای از اسپانیا که به سبب نزدیکی آن به ایتالیا بیشترین تاثیر را از هنر این کشور پذیرفت، والنسیا بود.
از هنرمندان اسپانیایی که بیشتر توجهشان به ایتالیا معطوف بود، میتوان به فرناندو یانز لا آلمدینا (Fernando Yanez la almedina) و فرناندو لیانوس (Fernando Lianos) اشاره کرد که تحت تاثیر هنرمندانی همچون رافائل و پیومبو (Piombo) قرار داشتند. سایر مناطق اسپانیا بیشتر تحت تاثیر نقاشان فلمانی قرار داشت. فضای حاکم بر هنر اسپانیای این دوره، به خصوص در سلطنت فیلیپ دوم، به شدت مذهبی بود و فیلیپ سعی داشت تا نقاشی را به شدت از مفاهیم نمادی و انتزاعی تهی کرده و به دنبال همه فهم کردن آثار در میان مردم بود. از این رو، هنرمند صاحب سبک مانریسم(mannerism)، ال گرکو مغضوب او واقع شد؛ چرا که هنر متعالی وی در خدمت افکار و عقاید فیلیپ نبود.
از نقاشان دیگر اسپانیا در دوره شیوه گرایی، میتوان به ویثنت خوان ماسیپ (Vicente Juan Masip) و پسر او خوان دِ خوانِس (Juan de Juanes) و همین طور به خوان کورا د ویوار (Juan Correa de Vivar) اشاره کرد. اما مردمیترین هنرمند این عصر، لوئیس د مورالس (Luis de Morales) بود که نگاه مذهبی در آثارش به شدت غلیظ بود[۵۵][۴۷].
سبکهای نقاشی در اسپانیا
باروک (قرن17)
دوره باروک(Baroque)، یکی از بزرگترین فصلهای هنر جهان است. این دوره نه تنها یک سبک هنری، بلکه شیوهای از زندگی است. با پایان قرن شانزدهم، به خصوص در ایتالیا دوره رنسانس به پایان میرسد و سبک شیوه گرایی ( مانریسم ) ترویج پیدا میکند. در این دوره ایتالیاییها قدم در راه جدیدی میگذارند. اروپا مشکلات زیادی در قرن شانزدهم داشت و تغییر ضروری به نظر میرسید. پیامدهای افکار لوتر (Luther) و به پاخاستن مردم برای اصلاحات، موجب تغییرات اساسی شد. کلیسای کاتولیک از پذیرش جامعه پروتستانها امتناع میکرد و برای بقای خود، دستیابی به نظم و نگرشی نوین را لازم میدانست؛ بنابراین برای بیان نگرش ونظریات خود، دستیابی به یک زبان بصری جدید را لازم میدید. از این رو، نقاشی و مجسمه سازی تبدیل به پایگاهی برای ترویج عقاید و نظریات آنها شد و این موضوع سبب حمایت هنرمندان و رشد هنر گشت.
کلمه باروک برای اولین بار در قرن 19 مورداستفاده قرار گرفت. این کلمه از لغت berueco که معنای مروارید نامنظم و بی قاعده را میدهد، گرفته شده است. در آغاز از دوره باروک به عنوان پلی میان دوره رنسانس و نئوکلاسیک یاد میشد، اما این تعبیر نادرستی است و دوره باروک نقشی به مراتب مهمتر در تاریخ هنر ایفا کرد. اگر هنر کلاسیک بر پایه عقل انسانی نهاده شده بود، باروک احساس آدمیرا مبنای کار خود قرار داده بود. این راه با سبک روکوکو ادامه پیدا کرد و با رمانتیسیسم به اوج رسید. در دوره باروک، رنگها اهمیت بیشتری یافتند؛ در حالی که در دورهی رنسانس، خطوط مهمتر بودند. نور در نقاشیهای دوره رنسانس، واضح و روشن بود ولی در دوره باروک بر اساس وضعیت سایه تغییر میکرد. اولین بار ما این پدیده را در کارهای کارا واجیو مشاهده میکنیم. نکته دیگری که دوره باروک را از دوره رنسانس متمایز میکند، استفاده از شیوههایی برای نمایش پرسپکتیو است. در دوره رنسانس معمولا از محاسبات ریاضی و هندسی برای القای عمق استفاده میشد؛ در حالی که در دوره باروک از شیوههای دیگری همچون نور و سایه و یا جلو و عقب کردن پیکرهها در بوم برای القای عمق استفاده میشد. نکته دیگر قرار گرفتن شخصیت اصلی در مرکز بوم در دوره رنسانس بو، در حالی که این نکته در ترکیب بندیهای باروک به کار نمیرفت.
از نقاشان بزرگ سبک باروک اسپانیا میتوان به ولاثکِث، ثورباران (Zurbaran)، ژوزف دِ ریبِرا (Josepe de Ribera) و بارتولومه استبان موریو (Bartolome esteban murllo) اشاره کرد. در عصر باروک اسپانیا، ما دو دسته از آثار را شاهد هستیم. در ابتدا آثاری که تحت تاثیر کارهای کاراواجیو خلق شد و در آنها رنگهای تیره با کنتراستهای شدید و بازی با نور فراوان و موضوعات مذهبی دیده میشود، و دسته دوم که تحت تاثیر هنرمندان فلامانی مثل روبن (Ruben) و ون دایک (Van Dyck) آفریده شدند و در آنها از رنگهای درخشان و روشن تر، که به صورت خالص به کار میرفتند، استفاده میشد[۵۶].
روکوکو
بسیاری اعتقاد دارند که همان طور که مانریسم از دل رنسانس بیرون آمد ٰسبک روکوکو نیز زادهی سبک باروک است، و در حقیقت روکوکو، گونه تکامل یافته سبک باروک است. اما به هر روی روکوکو به عنوان سبکی مستقل در تاریخ هنر مطرح میشود. تفاوت بارز سبک روکوکو و باروک رامیتوان در بی تفاوت بودن این سبک نسبت به مسائل دینی دانست، در حالی که سبک باروک به سبب خواستگاهش، شدیدا به این مسئله پایبند است. از این روی سبک روکوکو را هنر خاص طبقه اشراف میدانند.
در نقاشیهای این دوره نمایش لذت انسان از زندگی به صورت قاعده در آمده است. این سبک اساساً از فرانسه آغاز شده و تدریجاً به نقاط دیگر اروپا انتشار یافت. موضوعات مورد علاقه در این دوره نمایش مهمانیهای مجلل خارج از شهر، خانمها، رقص و پایکوبی و نمایش لحظات عاشقانه بود که همگی در راستای القای لذت انسانی است. از هنرمندان شاخص این سبک در اسپانیا میتوان از لوئیس پارِت ای آلکاثار (Luis Paret y alcazar) و آنتونیو کارنیسرو (Antonio Carnicero) یاد کرد[۵۷].
نئوکلاسیک
سقوط خاندان سلطنتی فرانسه در سال 1789 بر اثر انقلابی که طبقه متوسط جامعه با اعتراضهایش به سیستم سیاسی و اجتماعی بر پا کرد، سبب خروج قدرت از دست طبقهی اشراف شد. بنابراین سبک روکوکو که اختصاص به طبقه اشراف داشت، باید جای خود را به سبک جدیدی میداد. در این زمان بود که " دیدِرو " صحبت از رجعت به هنر باستان را به میان آورد. وجود مشکلات سیاسی و اجتماعی پس از انقلاب در فرانسه سبب پیدایش زبانی معتدل برای بیان وقایع شد.
انقلابیون سعی داشتند تا هر گونه نشانهای از رژیم سلطنتی گذشته را در هنر پاک کنند. آنها سعی در بیان مفاهیمیهمچون اتحاد و هم گرایی، اخلاقیات و اصول مدنی در آثارشان داشتند؛ از این رو آثاری با مضمون جمهوری رم مناسب به نظر میرسید.
کشف آثار باستانی به زیر خاکستر رفته در پومپِی (Pompeya) از امپراتوری رم در سالهای 1719 تا 1748 کمک بزرگی به احیای هنر کلاسیک و تشکیل مکتب نئوکلاسیک کرد. هنرمندان نئوکلاسیک با نفی احساس گرایی دوره باروک و تجمل گرایی و راحت طلبی روکوکو، در صدد احیای هنری بر مبنای عقلانیت برآمدند. آغاز این حرکت نیز از فرانسه بود، ولی به زودی در سراسر اروپا انتشار یافت. از هنرمندان معروف اسپانیا در این سبک میتوان به ماریانو سالوادور مایلا (Mariano Salvador maella) و خوزه آپاریثیو (Jose aparicio) و خوزه دِ ماد روزا (Jose de mad razo) اشاره کرد[۵۸].
رمانتیسیزم (قرن 18)
این مکتب به عنوان اولین مکتب پیشرو در تاریخ هنر شناخته میشود و دری است به سوی عصر جدیدی از هنر و مقدمهای بر هنر مدرن. بعد از سقوط ناپلئون، رمانتیسیسم راهی برای بیان دیدگاههای انقلابی نسل جوان بود. در حقیقت رمانتیسیزم را میتوان عصر غلبه تاریکی دانست و این مسئله در تابلوهای نقاشی نمود کامل دارد. آنها عقیده داشتند که هنر نباید به آن اندازه که نئوکلاسیکها میگفتند، قاعده مند و انعطافناپذیر باشد.
بیان زیبایی در هنر تنها هدف نیست، بلکه بیان احساسات سبب پیدایش افقی به مراتب بازتر در برابر انسان میشد. بیان یک احساس تاریک و نازیبا، به مراتب مهم تر از به تصویر کشیدن واقعه ایی روزمره است. نمایش عظمت طبیعت و غلبه آن بر انسان، موضوعی مهم در نقاشیهای عصر رمانتیسیسم است. در حقیقت رمانتیستها نگرشی نو را وارد هنر غرب کردند که شباهت بیشتری به هنر شرق داشت و تاکنون در هنر آنها دیده نشده بود؛ مگر در بعضی موارد در هنر رم شرقی مشاهده میشود. علاقهی هنرمندِ سبک رمانتیک برای بیان حقیقت درونش، ولو به شرط تلخ بودن، دغدغه اصلی او محسوب میشد. این نگرش را بیش از پیش، میتوان در کارهای فرانسیسکو گویا مشاهده کرد[۵۹].
رئالیسم (قرن19)
در حدود قرن 19 در پی عواقب حاصله از انقلاب صنعتی که موجب کار زنان و کودکان در ساعتهای طولانی و شرایط دهشتناک زندگی و خانههای ناسالم شده بود، کم کم سبکی جدید در هنر جای رمانتیسیسم را گرفت. این مکتب که منعکس کننده وقایع زندگی روزمره میباشد، به سبک واقع گرایی یا رئالیسم معروف شد. در این مکتب موضوعات اجتماعی اهمیت ویژهای یافته و نمایش خستگی انسانها از زندگی، موضوعی اساسی در نقاشی شد. برای هنرمند رئالیست نه آرمان طلبی دورهی نئوکلاسیک مطرح بود و نه احساس گرایی دوره رمانتیسیسم، بلکه تنها میخواستند وجدان بیدار جامعه باشند و با دقت در زندگی روزمره، کاستیها و مشقتهای مردمان را به تصویر بکشند. آنها در نمایش واقعیت هیچ ملاحظهای نداشتند و برای زیبا نشان دادن محیط پیرامونشان اصراری نمیورزیدند. هنرمندان این سبک گاهی از فلسفه برای بیان مشکلات و تیرگیهای موجود در سطح اجتماع انسانی استفاده میکردند. برخی آثار گویا را مقدمهای برای نهضت رئالیسم میتوان دانست. از دیگر نقاشان اسپانیایی میتوان به ادواردو روسالِس (Eduardo Rosales) و فرانسیسکو پرادیلا اورتیث (Francisco pradilla Ortiz) اشاره کرد. امروزه نیز این سبک با هنرمندانی همچون آنتونیو لوپز گارسیا (Antonio Lopez Garcia) به حیات خود ادامه میدهد[۶۰].
امپرسیونیسم
در این دوره والنثیا خواکین سورولا (Valencia joaquin Sorolla) موفقیت بیشتری از هم عصرانش در نمایش مناظر و انسانها در زیر نور سرزمینهای اسپانیا به دست آورد و به موفق ترین نقاش امپرسیونیست(Impressionism) در اسپانیا تبدیل شد.
در شکل گیری این جنبش که مقدمه ایست بر آغاز هنر مدرن، عوامل مختلفی تاثیرگذار بودند. از اختراع عکاسی که نیاز به تکرار جز به جز موضوع را بی حاصل کرد تا استفاده هنرمندان از رنگ روغنهای آماده در تیوپ که این امکان را به هنرمند میداد تا از محیط سربستهی کارگاهشان خارج شود و به طبیعت نزدیک شود.
عواملی نیز همچون سرعت و زمان که تبدیل به تنگناهای عصر معاصر شده بودند مزید بر علت شدند تا سبکی جدید در دنیای هنر و به ویژه نقاشی شکل گیرد. در این سبک از نقاشی، موضوعات بیشتر به سمت ثبت منظره و آمیختگی انسان با طبیعت پیرامونش مطرح بود. تکنیک امپرسیونها بسیار سریع بود و معمولاً با ضربهی قلمهای بلند بر روی بوم اثر خود را خلق میکردند. این موضوع سبب میشد که منتقدان سنتگرا، از کار آنهابه عنوان بومهایی که بر رویشان تیوپ رنگ ترکیده، یاد کنند. رنگهای تیره در کار آنها اصلاً دیده نمیشد و حتی سایه روشنها را با رنگ به وجود میآوردند. آنها به استفاده از رنگها به شکل خالص علاقه مند بودند و معمولاً رنگها را بر روی بوم با هم میآمیختند[۶۱].
کوبیسم، سورئالیسم، انتراعی (قرن20)
اگر چه در طول تاریخ نقاشی اروپا، نقاشان اسپانیایی همیشه به هنرآفرینی و به تکوین مکاتب پرداختهاند، اما بی شک در قرن بیستم، نقاشان اسپانیایی بیشترین سهم را در پایه گذاری مکاتب جدید به عهده داشتند. مهمترین این هنرمندان پیکاسو بوده که با همکاری هنرمند فرانسوی براک مکتب کوبیسم (Cubism)را پایه گزاردند. بعد از پیکاسو میتوان به سالوادور دالی اشاره کرد که به عنوان یکی از مهم ترین نمادهای هنر سورئال و شکل گیری مکتب سورئالیسم (Surrealism) شناخته میشود.
سومین نقاش معروف قرن بیستم اسپانیا، خوان میرو است که نقشی اساسی در سبک آبستره (Abstract) ایفا کرد. وی همچنین ارتباط تنگاتنگی با هنرمندان سورئال در پاریس داشت. بعد از جنگ جهانی دوم نیز این سبک توسط نقاش بزرگ آنتونی تاپیس (Antoni Tapies) پی گرفته شد[۶۲][۶۳].
نیز نگاه کنید به
هنر سنگال؛ هنر ژاپن؛ هنر در چین؛ هنر روسیه؛ هنر کانادا؛ هنر کوبا؛ هنر لبنان؛ هنر مصر؛ هنر تونس؛ هنر افغانستان؛ هنر تایلند؛ هنر زیمبابوه؛ هنر فرانسه؛ هنر سوریه؛ هنر مالی؛ هنر ساحل عاج؛ هنر سیرالئون؛ هنر قطر؛ هنر اوکراین؛ هنر اتیوپی؛ هنر سودان؛ هنر گرجستان؛ هنر تاجیکستان؛ هنر بنگلادش؛ هنر قزاقستان؛ هنر سریلانکا؛ هنر اردن؛ هنر آرژانتین
پاورقی
[i] یک تیره از ژرمنها که پس از فروپاشی بخش غربی امپراتوری رم، به آلمان رفته و بعد از آن در نواحی دیگر اروپا پراکنده شدند.
[iii] Domenikos Theotokopoulos: این سبک در بین سالهای 1520 تا 1600 در اروپا رواج یافت که با اغراق در پیچ و تابها و درازنمایی پیکرهها سعی در بیان حالات عاطفی اثر داشتند که در تعارض با توازن و هماهنگی حاکم بر عصر رنسانس بود.
[vi] نوعی نقاشی بر روی زمینه آب و آهک که معمولاً مضامین آن مذهبی است.
[vii] لوحی مسی که هنرمند تصویر وارونه روی آن میسازد و در چاپ مورد استفاده قرار میگیرد.
کتابشناسی
- ↑ برگرفته از http://www.infoplease.com/ce6/ent/A0846164.html
- ↑ فاخری، مهدی(1392). جامعه و فرهنگ اسپانیا. تهران: سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی (در دست انتشار)
- ↑ برگرفته از http://www.art-elgreco.com
- ↑ برگرفته از http://www.diegovelazquez.org/biography.html
- ↑ برگرفته از http://www.franciscodegoya.net/biography.html
- ↑ برگرفته از http://www.pablo--picasso.com
- ↑ برگرفته از http://pablo-picasso.paintings.name/biography
- ↑ برگرفته از http://thedali.org/history/biography.html
- ↑ فاخری، مهدی(1392). جامعه و فرهنگ اسپانیا. تهران: سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی (در دست انتشار)
- ↑ برگرفته از http://www.spainisculture.com/en/artistas_creadores/juan_martinez_montanes.html
- ↑ برگرفته از http://www.britannica.com/EBchecked/topic/62705/Alonso-Berruguete
- ↑ برگرفته از http://www.spainisculture.com/en/artistas_creadores/alonso_berruguete.html
- ↑ برگرفته از http://www.spainisculture.com/en/artistas_creadores/francisco_salzillo.html
- ↑ برگرفته از http://www.britannica.com/EBchecked/topic/520170/Francisco-Salzillo
- ↑ برگرفته از http://www.all-art.org/baroque/cano1.html
- ↑ برگرفته از http://www.newadvent.org/cathen/03250d.htm
- ↑ برگرفته از http://joanmiro.com/joan-miro-biography
- ↑ فاخری، مهدی(1392). جامعه و فرهنگ اسپانیا. تهران: سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی (در دست انتشار)
- ↑ برگرفته از http://www.imdb.com/name/nm0024622/bi
- ↑ برگرفته از http://www.almodovarlandia.com/almodovarlandia/biography.htm
- ↑ برگرفته از http://www.imdb.com/name/nm0000264/bio
- ↑ برگرفته از http://www.imdb.com/name/nm0000320/bio
- ↑ برگرفته از http://www.imdb.com/name/nm0305557/bio
- ↑ فاخری، مهدی(1392). جامعه و فرهنگ اسپانیا. تهران: سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی (در دست انتشار)
- ↑ برگرفته از http://en.wikipedia.org/wiki/Juan_de_Villanueva
- ↑ برگرفته از http://www.spainisculture.com/en/artistas_creadores/juan_de_villanueva.html
- ↑ برگرفته از http://www.britannica.com/EBchecked/topic/263711/Juan-de-Herrera
- ↑ برگرفته از http://architect.architecture.sk/antonio-gaudi-architect/antonio-gaudi-architect.php
- ↑ برگرفته از http://en.wikipedia.org/wiki/Juan_Bautista_de_Toledo
- ↑ برگرفته از http://smu.edu/newsinfo/releases/m2013b.html
- ↑ ۳۱٫۰ ۳۱٫۱ فاخری، مهدی(1392). جامعه و فرهنگ اسپانیا. تهران: سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی (در دست انتشار)
- ↑ برگرفته از http://www.notablebiographies.com/Ca-Ch/Casals-Pablo.html
- ↑ برگرفته از http://www.notablebiographies.com/De-Du/Domingo-Placido.html
- ↑ برگرفته از http://www.placidodomingo.com/inhalt.php?id=848&menu_level=1&id_mnu=848&id_kunden=196
- ↑ برگرفته از http://en.wikipedia.org/wiki/Pl%C3%A1cido_Domingo
- ↑ برگرفته از http://www.allmusic.com/artist/victoria-de-los-angeles-q37457
- ↑ برگرفته از http://en.wikipedia.org/wiki/La_Ni%C3%B1a_de_los_Peines
- ↑ ۳۸٫۰ ۳۸٫۱ فاخری، مهدی(1392). جامعه و فرهنگ اسپانیا. تهران: سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی (در دست انتشار)
- ↑ برگرفته از http://www.spanisharts.com
- ↑ برگرفته از http://www.andalucia.com/flamenco/history.htm#top
- ↑ برگرفته از http://www.donquijote.org/spanishlanguage/literature/history/teatro.asp
- ↑ برگرفته از http://www.zarzuela.net/zarhome/zarhome000.htm
- ↑ برگرفته از http://www.outofthewings.org/theatres/modernspain
- ↑ برگرفته از http://novaonline.nvcc.edu/eli/spd130et/spanish.htm
- ↑ برگرفته از http://www.filmreference.com/encyclopedia/Romantic-Comedy-Yugoslavia/Spain.html
- ↑ برگرفته از http://www.donquijote.co.uk/english/articulos/spanish-cinema.asp
- ↑ ۴۷٫۰ ۴۷٫۱ ۴۷٫۲ فاخری، مهدی(1392). جامعه و فرهنگ اسپانیا. تهران: سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی (در دست انتشار)
- ↑ برگرفته از http://www.taconesylunares.com
- ↑ برگرفته از http://voices.yahoo.com/top-five-handicrafts-buy-trip-8100932.html
- ↑ برگرفته از http://en.wikipedia.org/wiki/Spanish_architecture
- ↑ ۵۱٫۰ ۵۱٫۱ فاخری، مهدی(1392). جامعه و فرهنگ اسپانیا. تهران: سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی (در دست انتشار)
- ↑ برگرفته از http://en.wikipedia.org/wiki/Spanish_art
- ↑ برگرفته از http://www.infoplease.com/ce6/ent/A0861242.html
- ↑ برگرفته از http://www.infoplease.com/ce6/ent/A0861244.html
- ↑ برگرفته از http://www.infoplease.com/ce6/ent/A0861245.html
- ↑ برگرفته از http://www.spanisharts.com/history/barroco/i_barroco.html
- ↑ برگرفته از http://www.spanisharts.com/history/rococo/i_rococo.html
- ↑ برگرفته از http://www.spanisharts.com/history/del_neoclasic_romant/i_neoclasicismo.html
- ↑ برگرفته از http://www.spanisharts.com/history/del_neoclasic_romant/i_romanticismo.html
- ↑ برگرفته از http://www.spanisharts.com/history/del_neoclasic_romant/i_realismo.html
- ↑ برگرفته از http://www.spanisharts.com/history/del_impres_s.XX/impresionismo/i_impresionismo.html
- ↑ برگرفته از http://en.wikipedia.org/wiki/Spanish_art
- ↑ فاخری، مهدی(1392). جامعه و فرهنگ اسپانیا. تهران: سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی (در دست انتشار)