تاریخ تاجیکستان
تاریخ، تناوب رویدادها، حوادث و اعمال انسانها میباشد. روند درک تاریخ بسیار پیچیده و متضاد بوده، هیچ کس هیچگاه نمیتواند تایید کند که تاریخ خلق خود را کاملاً درک کرده و میتواند شکل کامل آن را نشان دهد. شکل تاریخ شبیه به موزائیکی است که اسناد جدید و دلایل تاریخی میتواند بدان منضم شود. از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، دو اصطلاح آسیای مرکزی و آسیای میانه بر سر زبانها افتاد. به عبارت دیگر تاریخ معاصر کشورهای ماورالنهر را فقط پس از درک تاریخ مناسبات این کشورها با روسیه در قرن 19 و بررسی نفوذ روسیه در ماورالنهر میتوان درک نمود. روسیه تزاری برای حفظ منابع خود در آسیا، پس از پایان دوران جنگهای تزار با ناپلئون، یورشهایی را به سوی آسیا آغاز کرد و از 1865 تا 1895م، سرزمینهایی را که در حوزه فرهنگی و سیاسی ایران قرار داشت، به قلمرو خود افزود و از همان آغاز، آن منطقه را «ترکستان روس» نامید، زیرا بخش خاوری آن، زیر نظر چینیها بود، که به «ترکستان چین» (ایفور/ سینکیانگ) معروف شده بود. این نامگذاری استعماری تا دو سه سال پس از انقلاب بلشویکها در 1917م، ادامه داشت.
پس از استواری حکومت بلشویکها از 1924م، اصطلاح «آسیای میانه» با اعمال قدرت روسیه کمونیستی پدید آمد و آسیا از لحاظ سیاسی و نه علمی و جغرافیایی، در پیوند با مسکو، به آسیای نزدیک، آسیای میانه و آسیای دور بخش گردید، که یادآور توان استعمارگران اروپایی بود، زیرا خاور زمین را به خاور نزدیک، یعنی نزدیکترین نقطه خاور به اروپا، خاورمیانه و دور بخش کردند[۱]. در ساختار اجتماعی، زبان و آمار تاریخی میتوان تاثیر فرهنگ روسی در فرهنگ و زندگی مردم محلی کشورهای مستقل ماورالنهر کنونی را احساس کرد.
تاریخ دوران باستان(پیش از میلاد مسیح)
زمان پیدایش نخستین آدمیان در سرزمین آسیای میانه را بطور یقین معین کردن خیلی دشوار است، زیرا قدیمیترین آثار زندگی آنها باقی نمانده است. به گمان بعضی از دانشمندان گویا آسیای میانه در داخل منطقه تغییر بوزینه به انسان واقع بوده است[۲]. هرچند این عقیده نمیتواند معمول و مقبول عموم واقع شود، با وجود این کشف قدیمیترین یادگارهای حیات آدمی را در این سرزمین نباید خارج از امکان دانست. بعضی از دانشمندان نسبت به خیلی دیرینه بودن اسکان نسل بشر در آسیای میانه اظهار شبهه میکردند. زیرا اولاً نشانههای زندگی انسان در این محل خیلی کم و در برخی جاهای پراکنده یافت میشدند و دوم اینکه اصلاً در اقشار فوقانی ساحل رودها به نظر میرسیدند. ولی سال 1973 میلادی در مغز زرد خاک قراتاغ یاوان و سپس، در هفت محل جنوب تاجیکستان در مغز خاکهای واقع در عمق 65-50 متر، آلات سنگی بدست آمد. حفریات دو باشگاه قراتاغ اول و لاهوتی اول نشان داد که در نشانههای باشگاه جدید، آثار تمدن ناشناختهای وجود دارد که نام تمدن قراتاغ به خود گرفت. تاریخ قشر مذکور باستان شناسی از روی مدارک باستان شناسی 150-200 هزار سال مشخص گردیده و سپس با استفاده از روشهای آزمایشگاهی گرما روشنایی دقیقاً تعیین شدند. تمدن قراتاغ از لحاظ مشخصات به تمدن قیراق سنگ منسوب است و تفاوت چندانی با تمدن سوآنی شبه جزیره هندوستان که در بالا بدان اشاره شد، ندارد. بعد از این کشفیات جای شبهه نیست که در تاجیکستان و آسیای میانه نخست گروههایی مسکون شدهاند که به دورههای تمدن قیراق سنگ تعلق داشتهاند[۳].
بررسیهای تاریخی نشان میدهد که استپهای شمال آسیا از نخستین مراکز شکل گیری فرهنگهای نخستین و پیدایی آثار عصر حجر بوده است. آریاییها، که از مردم هند و اروپایی بودند، از بخش شمالی فلات ایران به سوی نواحی پایینتر آن کوچ کردند و در دشتها و مزارع سبز خوارزم ساکن شده، اندک اندک فرهنگ بزرگی را بوجود آوردند. شمار دیگری نیز در بخش دیگر فلات ایران تا ماورالنهر بیابان نشینی و کوچ نشینی را برگزیدند و به زندگی قبیلهای روی آوردند که در آثار تاریخی و حماسههای پیشین ایران «تورانی» خوانده شدهاند. ساکنین نخستین سرزمین ماورالنهر آسیای مرکزی قومهای ایرانی از جمله سغدی، خوارزمی، باختری، سکایی و ... بودهاند و قومهای ترک نژاد و ترک زبان از حدود سدهی پنجم به این منطقه وارد شده و در آنجا ساکن شدهاند. آسیای مرکزی در سدهی ششم پیش از میلاد بخشی از امپراتوری هخامنشیان بوده است. اسکندر مقدونی در سدهی چهارم پیش از میلاد بخشهایی از آن را فتح نموده و جانشینان اسکندر بنام دولت یونانی- باکتریا (باختر یا بلخ) مدتی بر این منطقه حکومت کردهاند. در سدهی نخست پیش از میلاد تخالها که مردمانی بیابان گرد بودند، سرزمین باکتریا را فتح کردند و آن را تخارستان نامیدند. کوشانیان را که تا سدهی سوم میلادی، در این سرزمین فرمانروایی داشتهاند، از این قوم دانستهاند. در سدهی چهارم میلادی هونها یا هیاطله که بعضی از خاورشناسان آنان را از مردم چین دانستهاند سرزمین کوشانیان را گشودند. منابع چینی سرزمین مستقلی از سغدیان را در سدهی هفتم میلادی (سدهی نخست هجری قمری) در این منطقه گزارش میدهند که به گونه خود مختار اداره میشده است.
اشکانیان (250 پیش از میلاد تا 226 میلادی) با دولت روم و مهاجمان آسیای مرکزی پیوسته در جنگ و جدال بودند[۴]. پایتخت آنها شهر فسا، در نزدیکی عشق آباد کنونی در ترکمنستان بوده است و حدود شمال خاوری قلمرو آنان به کنار آمو دریا (جیحون) میرسیده که تمامی افغانستان امروزی را دربر میگرفته است. پس از اشکانیان، ساسانیان بر سر کار آمدند و تمامی قلمرو پارتها جزء قلمرو آنان شد[۵]. دولت ساسانیان بیش از چهارصد سال (224 یا 226-651 میلادی) وجود داشت. عهد ساسانیان از جهات خاص قابل توجه میباشد. اول آنکه تقریباً از قرن چهارم میلادی در دولت ساسانیان مناسبات فئودالی با شتاب رشد میکند. دوم آنکه در مقابل نیروهای مرکز گریز والیان برخی نواحی، مقام حکومت مرکزی در ایران ارتقاء مییابد. از اینجاست که برخی دولت ساسانیان را «پادشاهی منظم» نامیدهاند[۶]. سوم آنکه نفوذ موبدان زرتشتی خیلی افزایش مییابد. دین زرتشتی به درجه دین رسمی و دولتی ارتقاء مییابد.
در عهد پسر و وارث اردشیر شاه، شاپور اول (242-272 میلادی) ساسانیان لشکر رومیان را قلع و قمع نمودند. در یک نبرد یکی از امپراتورهای روم کشته شد و در نبردی دیگر، امپراتور دیگر روم اسیر شد. دولت ساسانیان در عهد شاپور دوم (309-379 میلادی) خیلی نیرومند شده و در شرق و غرب در چندین نبرد پیروز گشته و شهرهایی را بنا کرد. ساسانیان باعث اعتراض شدید اقوام و از جمله موجب اعتراض شدید مردمان نواحی فتح شده آسیای میانه و ماورای قفقاز شدند. شورش این نواحی و تجاوز بادیه نشینان بنیاد دولت ساسانیان را متزلزل نمود. شاه و شاهزادگان ساسانی یا به اسارت میافتادند و یا بدست بادیه نشینان آسیای میانه گروگان گرفتار میشدند که پیروز (459-484 میلادی) از جمله پادشاهان مذکور است.
شاهان ساسانی کوشیدند که آسیای میانه را به دولت خود ملحق کنند و این تلاش آنها چندان بیهوده نبود. سپس آنها در اواسط قرن پنجم میلادی نواحی آسیای میانه را از دست دادند و این مناطق بدست کوچیان منتقل افتاد. ولی اندکی بعد ناحیههای افغانستان جنوبی دوباره به تصرف ساسانیان درآمد. دولت ساسانیان در اواسط قرن هفتم میلادی نتوانست مقابل لشکر پر قدرت عربها ایستادگی کنند و دولت ساسانیان شکست خورد.
تاریخ دوره میانی
پس از آن که ایران از اوایل دهه دوم هجری قمری به تدریج توسط لشکریان مسلمان تسخیر شد و تصرف خاور ایران از جمله خراسان در سال 28 یا 29 ه.ق، به دست عبدالله بن عامر صورت گرفت. بقیه شهرها و نواحی آسیای مرکزی نیز کم کم به دست مسلمانان افتاد. پس از طاهریان و صفاریان، سامانیان در برابر خلفای عباسی قیام کردند و بر ماوراءالنهر چیره گشتند. شورشهای مداوم مردمان ماوراءالنهر علیه حکم فرمایی اعراب از زمان استیلای خلافت بر آسیای میانه به این سو، همچنان ادامه داشت. در اواخر حکومت سامانیان ناآرامیهای زیادی در خراسان آشکار شد و قدرت به دست ترکان درباری افتاد که بیشتر آنان از غلامان سامانیان بودند. در این دوران توان و قدرت قراخانیان بیشتر شد. ترکان غزنوی، سلجوقی و ... نیز بر بخشهایی از این منطقه و نواحی جنوبی افغانستان حکومت کردند.
خوارزمشاهیان بر اراضی جنوب دریای آرال و ماورالنهر حکمرانی میکردند[۷]. در قرن هفتم ه.ق با یورش چنگیز خان مغول به نواحی خوارزم و ماوراءالنهر، آثار و شکوه فرهنگ در این نواحی و سرزمین های پیرامون آن مورد تاخت و تاز مغولان قرار گرفت. روی کار آمدن ایلخانان و قدرت گرفتن هلاکو و یورش او به قلمرو خلفا در روند گسترش اسلام و پیشبرد فرهنگ ایرانی در متصرفات جدید موثر واقع شد. (ورهرام، 1372: 276-275).
از قرن دهم هجری قمری که بخش هایی از آسیای مرکزی به دست ازبک ها افتاد و بر آن مستولی شدند. همزمان با حکومت شیبانیان که ازبک و سنی مذهب بودند در ایران نیز صفویان فرمانروایی می کردند که مذهب شیعه را دین رسمی اعلام کرده بودند. در نتیجه پس از جنگ هایی که جنبه ملی و مذهبی داشت، پیوند رسمی بین ایران و آسیای مرکزی قطع گردید. بین سال های 1145 تا 1153 ه.ق، نادرشاه افشار بخش هایی از متصرفات پیشین ایران در آسیای مرکزی از جمله هرات، قندهار، غزنین، کابل، خوارزم، بخارا، خیوه و بخش هایی از هند را فتح کرد. از سال 1255 ه.ق / 1389 م، یورش روس های تزاری به این منطقه آغاز شد و طی چند سال بخش هایی از آن به دست روس ها افتاد.
در سال 1266 ه.ق/1850 م، بخش هایی از جنوب آسیای مرکزی به دست افغانها افتاد و پس از کشمکش های سیاسی بین افغان ها و ازبک ها، کشور افغانستان به وجود آمد. در سال 1282 ه.ق/ 1856م، سرزمین هایی از این منطقه که توسط روس ها اشغال بود، ایالت ترکستان نامیده شد. در 1289 ه . ق / 1872م، خان بخارا و در سال 1290 ه . ق/ 1873 م، خان خیوه تسلیم روس ها شده، دست نشانده آن ها گردیدند. در سال 1313 ه.ق./1859، سرزمین های تاجیک نشین بین روسیه، افغانستان و امیرنشین بخارا تقسیم شد. جنگ های ایران و روسیه تزاری، از دست رفتن شهرهایی مانند مرو، خیوه، هرات و ... و تغییر مرزهای شمال خاوری و خاور ایران در نیمه اول و دوم سده نوزدهم میلادی (سده 13 ه.ق) در زمان حکومت قاجار روی داده است.
تاریخ معاصر
از دورۀ صفویه تا جدایی ایران و ماوراءالنهر
آغاز جدایی ماوراءالنهر از ایران به پایان قرن پانزدهم میلادی(دورة زندیه) بر میگردد. اختلافات مذهبی، دستیابی به سیاست مستقل و اقتصاد خودكفا و ادبیات و فرهنگ مستقل از مهم ترین علل این جدایی به شمار می رود. پس از آن بود که در سدة دهم هجری ازبك های سنی مذهب بر بخشهایی از آسیای مركزی حاكم شدند و همزمان در ایران صفویان فرمانروایی یافتند كه مذهب تشیع را مذهب رسمی اعلام كرده بودند، در نتیجه پس از جنگهایی كه جنبۀ ملی و مذهبی داشت، پیوند رسمی ایران و ماوراءالنهر برای همیشه گسسته شد. نادرشاه افشار مجدداً با حملات خود بخشهایی از این منطقه را گشود، اما جنگهای ایران و روسیه و شكست ایران از روسیه، طبق عهدنامههای گلستان و تركمانچای منجر به از دست دادن آنها و برخی دیگر از شهر ها و تغییر مرزهای شمالی ایران در سال های 1228 و 1243 ه.ق(1813 و1828.م) در دورۀ فتحعلی شاه قاجار شد. پس از آن تسلط بلشویكها و جنگهای داخلی سرنوشتی چنان كه امروز پیداست برای این منطقه رقم زد. اگرچه آسیای میانه پس از جدایی از نواحی غربی ایران به استقلال سیاسی دست یافت، لكن بیدرنگ زیر نفوذ سیاست، اقتصاد و فرهنگ قبایل ترك بادیه گردی كه از مناطق شمالی آمده بودند قرار گرفت. سرانجام ازبكهایی كه بین آنها جنگ و خونریزی قبیلهای حاكم بود، به رهبری یكی از سران سلسله چنگیزخان، یعنی ابوالخیرخان شیبانی، متحد و یكپارچه گشتند و نوه ابوالخیرخان شیبانی در قرن پانزدهم میلادی برای فتح سرزمینهای جنوبی رهسپار آن نواحی گردید. پس از آن از سال 1255هـ.ق/ 1839م. یورش روسها به این منطقه آغاز شد و طی پنج سال بخشهایی از آن به دست روسها افتاد. در 1266 هـ.ق. بخشهایی از جنوب این منطقه به دست افغانها افتاد و پس از كشمكشهای سیاسی بین افغانها و ازبكها كشور افغانستان به وجود آمد. در 1282هـ.ق سرزمینهایی از این منطقه كه توسط روسها اشغال شده بود ایالت تركستان نامیده شد. در 1289 هـ.ق خان بخارا و در 1290 هـ.ق خان خیوه تسلیم روسها شده، دست نشاندۀآنها گردیدند(بلینسکی، 1371: 114).
از دوره جدایی ایران و ماوراءالنهر تا پیش از تسلط روس ها (ماوراءالنهردر دست حكام داخلی)
در این دوره تاریخی سه سلسله ازبک نژاد به نام های شیبانیان، اشترخانیان و منغیتیان حدود 420 سال از اوایل قرن دهم هجری حاكمیت منطقه را به دست گرفته و به شهادت تاریخ آن را رو به قهقرا بردند که در زیر به بررسی تاریخی آنها می پردازیم.
شیبانیان
پس از وفات سلطان حسین بایقرا (1506- 1469.م)ـ آخرین امیر تیموری ـ دستگاه دولتی ضعیف شد و در ابتدای عصر16م. شیبانیان كه ازبك نام داشته و از اولاد مغول بودند تمام خراسان شمالی و در سال 1507.م استانهای بلخ و هرات را تصرف كردند. این سرزمین كه در طول حیات تاریخی خویش همواره به نحوی با سرنوشت سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و ادبی حاكمیت مركزی ایران پیوند ناگسستنی داشت، در این مرحله از نظر سیاسی كاملاً از ایران جدا شد. شیبانیان در طول قرن 16 در مورد خراسان با صفویان منازعه داشتند تا در 1597.م از ایران شكست خورده و خراسان را به طوركلی به صفویان واگذاشتند و بدین ترتیب در 1598.م ایران به وضوح از صحنۀ آسیای مركزی خارج گردید. سرسلسلۀ خاندان شیبانی محمدخان فرزند شاه بوداغ سلطان و نوادۀ ابوالخیرخان بود. سیاست داخلی شیبانیان پس از استیلای دولت تماماً به نفع طبقۀ قدرتمند و حاكم بود و منطقۀ تحت نفوذ خود را به ملكها تقسیم كرده، اختیار آنها را به دست خویشاوندان و امرای خود می سپردند. در زمانی نزدیك به یك قرن حاكمیت آنان، ماوراءالنهر شاهد حوادث و تحوّلاتی مهم و مجموعاً دورة ناآرامی برای این منطقه بود(بهتونی، 1373: 11).
اشترخانیان
اشترخانیان، هشترخانیان یا جانیان(1009-1166ق/1601-1753.م) از دیگر اعقاب مغول بودند كه یك و نیم قرن روزهای بسیار سختی را برای مردم ماوراءالنهر رقم زدند(بهزادی، 1383: 78). آن گونه كه در كتب تاریخی آمده است اولین پادشاه سلالۀ نوجانیان شناخته شده نیست. اعیان و اشراف فئودالی مسند خانی را به جانی بیك سلطان، باقیمانده از تبار چنگیزیانی كه در اشترخان حكومت خانی تشكیل داده بودند پیشنهاد نمودند، اما او در موقع الحاق اشترخان به روسیه فرار كرد و باقی محمدـ پسرشـ اولین پادشاه این سلسله معرفی شد.
در دورۀ یكی از اعقاب این سلسله، نادرشاه افشار قسمتی از خاك از دست رفتۀ ماوراءالنهر را ضمیمۀ ایران كرد. در این دوران زمانی برای عرض اندام شاعران و نویسندگان باقی نماند و اكثراً راهی دیار هند شدند و به همین دلیل سبك هندی حتی به طور افراطی در میان شاعران بروز کرد و شاعرانی مردمی با اشعاری عامهپسند تا حدودی پدید آمدكه سیدای نسفی محصول همین دوره است. به نقل از مؤلف كتاب غریبههای آشنا، میتوان عصر فرمانروایی اشترخانیان در ماوراءالنهر را «عصر صائب»- در حوزۀ ادبیات- نامگذاری كرد.(چرمی، 1375: 137).
منغیتیان
با لشگرکشی نادرشاه افشار به ماوراءالنهر در اواسط قرن هجدهم میلادی، بسیاری از سرزمینهای ورارود تحت فرمانروایی شاه ایران درآمد. پس از قتل نادرشاه به دست درباریان، یكی از سرلشكران افغان او بلافاصله به قندهار رفت و دولت مستقلی تشكیل داد و برخی از مناطق تاجیك و ازبك نشین را ضمیمۀ خاك خود كرد كه تاكنون نیز پایدار مانده است. در بخارا نیز محمد رحیمبی در سال 1753م. آغازگر حكومت منغیتیان گشت و به این ترتیب ایران برای همیشه از بخشی از خاك خود جدا گردید. محمدرحیم بی و پس از او دانیال بی بنیانگذار بسیاری از اخاذیها از مردم ضعیف و ظلم و ستم به آنان به واسطۀ مأموران خود گشتند. انواع مالیاتها را رایج ساختند، جنگهای داخلی را شدت بخشیدند و شهرهای مهم را به نابودی كشیدند. پس از دانیال بی پسرش امیرشاه مراد كه ادعای زهد و تقواپیشگی داشت فرمانروا شد. اگرچه دوره او (1785-1800) در تاریخ سلالۀ منغیتیه دورۀ بهتری نسبت به دیگر دوره های امارت این خاندان محسوب میشد، اما او نیز ریاكارانه، باعث رواج تعصب دینی و به آن واسطه استحكام مقاصد سیاسی خود گشت. او تحت لوای «جهاد مقدس بر ضد شیعهها» چندین مرتبه به خراسان لشكر كشید و بسیاری از اهالی خراسان را اسیر كرد و به بخارا برد و باعث رواج برده فروشی و غلامداری تا اواسط دورۀ امیر مظفر شد، اما برخی از انواع مالیات را حذف و برای سربازان مقرری ماهیانه و برای هر شهر و ده قاضی تعیین كرد و با شعار دینداری در دل مردم نفوذ یافت و با به بیگاری گرفتن اسرا مساجد زیادی در سمرقند و بخارا و دیگر شهرها ساخت. «وقتی كه از منغیتیان کسی مانند امیر شاه مراد(معصوم بی) به حكمرانی رسید، در مملكت بخارا و سمرقند بعضی اصلاحات را به عمل آورد، از این جمله زمینهای كشت را نسبتاً آباد و بازارها را جاری نموده و وقف باطل شده رفته را هم از سر نو برقرار كرد... او دربارۀ تعمیرحجره های مدرسه ... یك فرمان اعلان كرد كه در مدت دو سال مدرسههای بخارا و سمرقند آباد شدند»(حبیبی آزاد، 1381: 98).
پس از او پسرش امیرحیدر(1800-1826.م) به تخت نشست و شیوهای به موازات شیوۀ پدر، اما در لباس عالمی و علماندوزی پیش گرفت و در مدرسۀ ارگ كه به امر او ساخته شد به تدریس پرداخت. او علاقۀ زیادی به زنان داشته و شیوۀ دختریابی در امارت خود را تا پایان حكومت منغیتیان بنیان نهاد و اخذ انواع مالیاتها را از مردم شدت بخشید. پس از او پسرش نصرالله(1826-1865) فرمانروا شد، روش او آدمكشی بود و دو برادر خود را كه وارثان طبیعی سلطنت بودند كشت. بخاریان به او لقب امیر قصاب داده بودند. او لشکر نظامی را سامان داد، لباس مخصوص نظامی رایج و كل سربازان را مسلح كرد. پس از او امیر مظفر(1865- 1885) به سلطنت رسید. دورۀ او به جنگ و جدال با دولت خانی خوقند و دولت تزاری روسیه گذشت و آسیای میانه به روسیه ملحق گردید و برخی از نظامات فئودالی دورة امیران قبلی تعدیل یا حذف و برخی تشدید شد و روسیه در بخارا دارای كنسولگری گشت. پس از او امیرعبدالاحدخان (1885-1910) امیر بخارا شد كه یادداشتهای صدرالدین عینی دربارۀ وقایع دوران این امیر در جامعۀ بخارا و اطراف آن است. پس از امیر عبدالاحد نیز امیرعالمخان(1910-1920)(حسینپور و دیگران، 1373: 143) حاكم بود و با انقلاب بخارا سلالۀ منغیتیان برچیده و در بخارا جمهوری خلقی شوروی برپا شد. منغیتیان مخالف هرگونه نوآوری بوده و مردم تحت فرمان خود را در جهل و خرافه و تعصبات شدید مذهبی نگه میداشتند، البته دولت روسیه تزاری نیز از این امر استفادههای خود را میبرد. منطقۀ تحت نفوذ آنان به چند تكه تقسیم شده و هر تكهای تحت فرمانروایی با گرایشات خاص خود قرار گرفت. در این میان امارت بخارا چون دولت مستقل باقی ماند و این اقدام را حكومت روسیه با ملاحظات سیاسی پیش گرفت و امیربخارا همچنان دارای اعتبار دینی و سیاسی بود و رهبر اسلامی ماوراءالنهر محسوب میشد. در سال 1873 با امضای قراردادی با مقامات روسیه، بخشی دیگر از زمینهای منطقه از جمله سمرقند، خجند و نواحی آن نیز تحتالحمایۀ روسیه قرار گرفت و بازارها و راههای دریایی و خشكی برای ورود كالای روسی باز شد و این به معنی شكست انگلستان در منطقه بود، اما امارات بخارا تا 1924جزء خاک روسیه محسوب نمی شد، هرچند عملاً تابع او بود. ده تن از خانات این سلسله در طی168 سال بر منطقه حكمرانی كردند که انقلاب اكتبر 1917و انقلاب بخارا در 1924و جنبشهای محلی از جمله قیام باسماچیان و نهضت جدیدیها و پان تركیستها در دوران پایانی امیران این سلسله اتفاق افتاد.
پس از تسلط روس ها (ماوراءالنهر قرن بیست)
به استناد كتاب «سمرقند چو قند» تحولات سیاسی این دوره به سه مقطع تاریخی سالهای1900-1924/ 1924-1992/ 1992-2000 تقسیم میشود. در مقطع تاریخی نخست سه واحد جغرافیایی وجود داشت: فرمانداری نظامی تركستان روس، جمهوری خلق شوروی خوارزم و جمهوری خلق شوروی بخارا. در مقطع تاریخی دوم پنج واحد جغرافیایی به وجود آمد: تاجیكستان، ازبكستان، قرقیزستان، قزاقستان و تركمنستان و در مقطع تاریخی سوم استقلال ملتها كه از 1985 شروع شده بود پیش آمد. در این سه مقطع تاریخی به ترتیب زبان فارسی، روسی و زبان خاص هر كشور رایج شد.
حاكمیت روسها
اندیشه ورود به ماوراءالنهر در دوران حكومت پطر كبیر(1689- 1725.م) ایجاد شد. زمانی كه پطر تصمیم گرفت از طریق این منطقه به سوی هندوستان راه باز كند. از طرف دیگر حملههای كوچنشینان منطقه به روسیه و ربودن مردم روسی توسط آنها و فروششان به عنوان غلام در خیوه، عزم روسیه را در 1839 بر تسلط بر منطقه جزم كرد، پس در دوران حكومت خاندان منغیت به خیوه لشكر كشید و شكست خورد و در سالهای 56- 1853 در جنگ كریمه از متحدین(انگلستان، فرانسه و عثمانی) شكست خورد و به دنبال آن برای جبران اعتبار از دست رفته و به دست آوردن اقتدار سیاسی و اقتصادی، نفوذ خود را در تمام خانات ماوراءالنهر جهت تأثیر گذاری بر سیاست عمومی انگلستان گسترش داد و به این ترتیب بود كه پایگاه استیلای روسیه در ماوراءالنهر برپا شد. در ابتدا این استیلا به صورت تحتالحمایگی بود و خانات به صورت مستقل اداره میشدند و نخبگان محلی دارای استقلال بودند و عدم وجود شورش نسبتاً جدی در قلمرو تركستان روسیه تا 1917 و قبل از عهد كمونیسم دقیقاً تائید همین مسئله است. در کتاب اسلام و نهضت های اسلامی آمده است: «در واقع آسیای مركزی قرن 19 و20 از جانب چهار قدرت اداره میشد كه سه تای آنها دولتهای محلی و چهارمی روسیۀ تزاری بود. از جمله دولتهای محلی كه رسماً كشوری مستقل، ولی در اصل وابسته بر روسیه بودند خاننشینهای خیوه و خوقند و امیر بخارا بود و هم زمان قسمتی از سرزمینهای آسیای مركزی تحت عنوان استان تركستان مستقیماً از سوی دولت مركزی روسیه اداره میشد» پس از تسلط روسها، حیثیت دینی و ملی مردم مسلمان به چیزی گرفته نمیشد. فاجعۀ دیگری كه سلطۀ شوروی بر سر مردم ماوراءالنهر وارد كرد، ویران كردن مدارس و مساجد، سوختن كتابهای قدیمی و به ورطۀ بیمذهبی و بیسنتیكشیدن جامعه بود. شمار زیادی از دانشمندان و مدرسان و علمای دینی در كنج زندانهای استالین و تبعیدگاه های سخت سیبری و روستاهای دوردست تحت فشار نودولتان سرخ نابود شدند. تا اینكه در آغاز عصر20 یعنی در سال 1924 تقسیمبندی مرزها به دست بلشویكها صورت گرفت و تا حدودی حكومت 70 ساله كمونیستها بر منطقه تغییر یافت و حوزهبندی جغرافیایی منطقه به خواست روس ها شکل گرفت. در این میان تاجیک ها بیشترین ضربه را از نفوذ آنها در منطقه متحمّل شد. از میان برداشتن الفبای فارسی در 1921 و تبدیل آن به لاتین و بعد در 1949 به كریلیك(سریلیک) و جدایی آنها از سرزمینهای تاریخیشان چون سمرقند و بخارا و فرغانه از جمله این ضربات بود(خدایار، 156:1384).
انقلاب اكتبر 1917
زمان انقلاب سوسیالیستی روسیه در اكتبر1917(1296ه.ش) که پایان سلطنت مطلقۀ خاندان رومانف و تغییر حکومت از فردگرایی به سوسیالیستی و سقوط پادشاه روس ـ لنین ـ بود، زمان دگرگونیهای بزرگی در روزگار مردم مناطق ماوراءالنهر به حساب میآید. آنان كه از یک سو توسط ثروتمندان و حاكمان و ملاهای محلی و از سوی دیگر از جانب استثمارگران و حكومت داران پادشاهی روسیه ظلم میدیدند، همه قیام نموده، طالب آزادی شدند، اما امیر بخارا که اصلاحات را منافی قدرت خود میدانست به سرکوب مخالفان خود پرداخت و بر دستگیری، تبعید و كشتار روشنفکران افزود، اما زمینه را برای انقلاب بخارا در 1924 فراهم ساخت.
دوره تسلط پان تركیستها
یكی از عمدهترین تحولات سیاسی و فكری خاورمیانه در آغاز قرن بیستم ظهور جریان ناسیونالیسم در سراسر منطقه بود. در این میان سه جریان ناسیونالیستی عرب، ترك و ایرانی، بیش از همه بر سیر تحوّلات منطقه تأثیر گذاشت. ویژگی قومی جریان ناسیونالیسم عربی و تركی و تلاش آنها برای ایجاد یك دولت یكدست قومی و بحران هویت شدیدی كه در پایان قرن نوزدهم جامعۀ عثمانی را دربرگرفته بود، باعث شد كه هر دو ناسیونالیسم قومی عرب و ترك، به تدریج جنبۀ رمانتیک به خود گرفته و به مرزهای افراطی ایدئولوژیهای «پان» قدم بگذارد، بدین خاطر بود كه این دو جریان از اوایل قرن بیستم به بعد گونههای افراطی ناسیونالیسم پان عربی و پان تركی را به خود گرفت و برای یكپارچه شدن سرزمینهای پراكندهای که به گمان آنها نشان از رگههای قومی آنها داشت تلاش شد. ظهور پان تركیسم از نیمۀ دوم قرن 19 تا پایان قرن 20 ادامه داشت. این مسأله در ماوراءالنهر علیه تاجیکان به کار رفت و در تاشكند و سمرقند و بخارا گروهی از سیاستمداران و نویسندگان شوونیست در سال 1917و 1918 به سركوب اندیشه و انگیزههای استقلالطلبان تاجیك پرداختند. این دسته از پانتركیست ها دستپروردگان مكاتب عثمانی محسوب میشدند که با انتشار مقالاتی در نشریات گوناگون میكوشیدند تا اثبات كنند كه در سراسر آسیای مرکزی به غیر از بدخشان و وادی بالاآب زرافشان مردمی به نام تاجیك وجود ندارد و اگر هم عدهای فارسی زبان در سمرقند و بخارا پیدا شوند در اصل از تركهایی هستند كه زیر نفوذ تمدن ایرانی، زبان و ملیت خود را گم كرده و باید به اصل و نسب تركی خود بازگردند. این حركت از روندهای اثرگذار فرهنگی و سیاسی در آغاز قرن 20 آسیای مركزی بود و تأثیر آن بر روشنفكران اصلاح طلب تا بدان جا پیش رفت كه بسیاری از كسانی را كه دارای هویت تاجیك و زبان فارسی بودند تحت تأثیر قرار داد و آنان در کوتاه مدت پایگاه و جایگاه زبان و فرهنگ ملی خود را انكار كردند. از جملۀ این روشنفکران میتوان به عبدالرئوف فطرت، فیضا... خواجهاف و عبدالقادر محیالدیناف اشاره کرد. صدرالدین عینی برای پاسخگویی به این گروه كتاب «نمونه ادبیات تاجیك» و در 1924 در روزنامة آواز تاجیك رمان «آدینه» و در دیگر مجلات مقالاتی با عنوان: قوم تاجیك و روزنامه، دربارۀ مكتب و معارف تاجیك، تاجیكان كوهستان، قابلیت تشكیلاتی در تاجیكان، كار تاجیكستان گل كردنی است و ... را به چاپ رساند. با چاپ كتاب نمونه ادبیات تاجیك، این گروه با راه اندازی غوغایی ساختگی در1930 كتاب را ضد انقلاب معرفی کرده و مانع توزیع آن شده و آن را آتش زدند. این غائله هم اگر چه نتایج آن برای تاجیکان تاکنون نیز باقی است، اما دیری نپائید و از بین رفت(خدایار، 1384: 181- 185).
قیام باسماچیان
باسماچی(از مصدر Basmach) واژۀ تركی به معنای مهاجم و راهزن و چپاولگر است و در اصطلاح فارسی عیار خوانده میشود. باسماچیان گروه مسلحی به نمایندگی مردم تركمنستان، باشقیرستان و شبه جزیرۀ كریمه بر ضد حكومت روسیه تزاری بوده که در 1918 با چهره ملی ـ مذهبی ظاهر شدند و لقبی است كه به مخالفان نظام جدید داده شد. این اصطلاح از طرف روسها به منظور تحقیر و سركوب مجموعه نیروهایی كه در مقابل پیشروی بلشویكها درآسیای مركزی مقاومت میكردند به كار برده و بعدها بر بسیاری از حركتهای مسلحانۀ سیاسی دیگر نیز اطلاق شد. از آنجا كه در میان باسماچیان عدهای راهزن نیز به مردم پیوسته و بعضاً دست به چپاول اموال مردم میزدند، لذا كل قیامگران مورد تحقیر قرار گرفتند و جنگهای نیروهای شوروی با باسماچیان را برخی نزاع كمونیسم با ضدكمونیسم و برخی مبارزه روسها با مسلمانان میدانند. باسماچیها مجموعهای یك دست و هماهنگ نبودند و طیف وسیعی از نیروهای مختلفی را كه با انگیزههای متفاوت در مقابل بلشویكها ایستادگی میكردند شامل میشد. تأثیرات تاریخی این جنبش در فرهنگ و روحیۀ اجتماعی امروز برخی از مردم ماوراءالنهر و در دوران جنگهای داخلی بارز و در واقع نوعی الگوبرداری از جنبش آنان بود(خدایار، 1384: 190).
انقلاب بخارا
پس از انقلاب اکتبر 1917، ورود علنی و رسمی بلشویكها به منطقه آغاز گشت که توسط عناصر داخلی نیز همراهی شدند. در 1918 به بخارا حمله كرده و ارتش آنان در سرحد افغانستان به دست بخارائیان شکست خورد كه منجر به عقد قراردادی با امیر منغیت ـ سیدعالم خان ـ شد. این جنگ «واقعه کالیسوف» نام دارد. روس ها پس از این شکست در 1920 وارد بخارا شده و این بار موفق شده و آن را تصرف كردند. این حمله به انقلاب بخارا موسوم شد. امیر سید عالم خان بخارا را ترک کرد و به افغانستان گریخت، ارتش سرخ نیز از فرصت استفاده كرده و به قتل و غارت پرداخت، مردم بخارا که به ستوه آمده بودند قیام كردند و انقلاب در گرفت و به دنبال آن حكومت موقتی جمهوری در بخارا تشكیل شد و بخارا به ازبكستان پیوست و خاندان امیر تبعید شدند. پس از آن مرزبندی ملی از طرف روسها آغاز شد و در 1924 انقلاب بخارا به سرمنزل مقصود انقلاب کنندگان رسید و بخارا به عنوان یک دولت مستقل نیست شد و جمهوری شوروی ازبکستان به وجود آمد و بیشتر پانتركیستها بر سر قدرت آمدند. در این مرحله زبان تدریس در مكتبها نخست به تركی عثمانی، سپس به ازبكی برگردانده شد. زبان ازبكی جای تاجیكی را گرفت و تاجیكان از نشریات و چاپ كتب درسی فارسی ـ تاجیکی محروم و حتی از نظر شناسنامه نیز نادیده گرفته شدند. بدین ترتیب انقلابات ماوراءالنهر در کل به ضرر تاجیکان که وارثان واقعی این سرزمیناند تمام شد(عینی، 1381: 140).
دوران حكومت شوراها
پس از استقرار حكومت كمونیستی در منطقه و با توجه به ایدئولوژی خاص آنان كه اساساً با مذهب مخالف و به لائیسیسم معتقد بودند، هزاران مسجد و مدرسه مذهبی بسته و بعضاً به انبار تبدیل و حتی تخریب شد. اگر چه در بحبوحۀ انقلاب اكتبر، لنین جهت حمایتهای قومی و مذهبی در 15 نوامبر 1917 فرمانی صادر كرد كه در آن آزادی مذهبی تضمین شده بود، ولی به تدریج این تضمین نادیده گرفته و مبارزه با دین آغاز شد. هراس روسها از آن بود كه با پیروزی اسلام در منطقه، جنبش اسلامی ضمن سرایت به دیگر كشورهای آسیای مركزی، حتی در برابر مرزهای فدراسیون روسیه نیز توقف نكند. سركوب بیرحمانه مسلمانان، به ویژه در زمان استالین در دهه1930 و پیش از آن در دهه1920 و انهدام بخشهایی از برج امیر بخارا در نزدیكی شهر دوشنبه و تخریب كامل شهر بزرگ خجند به دست ارتش سرخ از جمله دلایل هراس اتحاد شوروی از نفوذ اسلام در این منطقه بوده است. اولین عاملی كه برای احیای مجدد اسلام در این منطقه مساعدت نمود، شتاب بیشتر نیروهای مبارز و دوم تجاوز اتحاد شوروی به افغانستان بود كه پس از اشغال آن از مسلمانان تاجیك به عنوان مترجم و خبرنگار و معلم و ... و به عنوان نمایندگان شوروی استفاده كرد. از آنجا كه درهای افغانستان به روی جهان اسلام باز بود، ارتباط تمامی مسلمانان خارج با مسلمانان شوروی فراهم گردید و كانال جدیدی برای انتقال اسلام به شوروی بود. نقش سیاست پروستریكا و فضای باز سیاسی و آزادی بیان در زمان گورباچف نیز دلیل دیگر بود(شادمان، 1373: 95).
دوران استقلال
حوزهبندی نهایی جغرافیای منطقۀ ماوراءالنهر از سال 1936- 1924 همسو با خواست سیاست جدید استعمار شوروی شکل گرفت و آغاز تأسیس هر کدام از پنج جمهوری ازبکستان، تاجیکستان، ترکمنستان، قزاقستان و قرقیزستان در سال 1924 با نام جمهوری به صورت مستقل مانند ازبکستان و ترکمنستان و یا به صورت خودمختار در محدودۀ ازبکستان و شوروی مانند تاجیکستان(در ترکیب ازبکستان) و قزاقستان و قرقیزستان(در ترکیب شوروی) اتفاق افتاد. هر کدام از سه جمهوریهای خودمختار در حدود 10 سال بعد نقشۀ نهایی خود را تثبیت کرده و از جمهوری خودمختار به سطح جمهوری متحد ارتقاء یافتند. پس از مرگ استالین و سقوط استبداد استالینی و مرگ استالین در 1953 ملتهای شوروی به احیای سنتهای والای خویش اهتمام ورزیدند. در 1956 خروشچف بر مسند حكومت نشست. او با انتقاد از استالین پرده از اسرار دیكتاتوری نظام برداشت و به اهل قلم آزادی نسبی اعطاء کرد. گورباچف آخرین رهبر حزب كمونیست نیز از 1985روند آزادی بیان و بازسازی را با نیت ترمیم جامعه گسترش داد. وی بحران شدید جامعۀ سوسیالیستی را كه به علت تك حزبی بودن بیش از پیش رشد كرده بود دریافت. اهل قلم نیز در پی آن به بیان نقایص جامعه پرداختند و به دنبال آن فروپاشی شوروی اتفاق افتاد. جمهوریها در سازمان ملل به رسمیت شناخته شدند و نهایتاً تمامی آنها در سال 1991 به صورت کشور مستقل اعلام استقلال کردند(کولایی، 1380: 167).
فروپاشی شوروی سرآغاز تغییرات وسیعی در نظام بینالملل شد. گسترۀ این اتفاق شامل تغییرات جغرافیایی و سیاسی و ظهور بحرانهای جدید بوده است. یكی از نمونههای آثار این فروپاشی شروع جنگ داخلی پس از استقلال 1991 در کشوری مثل تاجیکستان بود. این جنگ از جمله جنگهای خونین داخلی در اواخر قرن20 و آستانۀ قرن 21 بود كه دامنۀ وسیع خشونت و تخریب گستردۀ آن تاكنون مشهود است. درگیریهای داخلی به دلیل اختلافات سیاسی كمونیستها و اتحاد مخالفان(مركب از اسلامگرایان و دموكراتها) و رقابتهای قومی و محلگرایی شروع شد و با دخالت عوامل خارجی گسترش یافت. پنج سال جنگ داخلی از 97-1992 ادامه داشت و موجب كشتهشدن بیش از 50 هزار و آوارگی بیش از یك میلیون نفر از مردم این منطقه گردیدکه نهایتاً با دخالت کشورهای منطقه به صلح انجامید. کشورهای دیگر آسیای مرکزی نیز با مشکلات اقتصادی زیادی روبه رو هستند.
تاجیكستان از بدو استقلال خود از شوروی تا كنون 3 بار تغییر حكومت و 5 سال جنگ داخلی را تجربه كرده است. اولین رئیس جمهوری تاجیكستان قهار محكماف بود كه از زمان شوروی در مسند ریاست جمهوری باقی مانده بود. دومین رئیس جمهور تاجیكستان رحمان نبیاف قصد تعطیل كردن حزب كمونیست تاجیكستان را داشت لیكن اكثریت نمایندگان كمونیست در مجلس او را بركنار كردند.
در سال 1992م. نبیاف توسط نظامیان خلع شد كه آغاز جنگ داخلی بود. مجلس امامعلی رحماناف را به عنوان رئیس شورای عالی تاجیكستان انتخاب كرد. جنگ بین نیروهای دولتی كه توسط ارتش روسیه حمایت میشدند و نیروهای اسلامخواه در طول مرز افغانستان بالا گرفت. اما در سال 1994م. قرارداد آتش بس امضاء شد. در همان سال در حالی كه نیروهای اسلامگرا و ضددولتی در انتخابات شركت نداشتند، رحماناف در انتخابات ریاست جمهوری پیروز شد.
تاجیكستان در زمان استقلال به خاطر روح اسلامگرایی و سلحشوری قوی و مقاومت در مردم این كشور، موقعیت جغرافیایی و بهرهبرداری از منابع طبیعی آن بسیار عقبماندهتر از دیگر جمهوریهای آسیای مركزی نگاه داشته شده بود.
در سیستم شوروی، اقتصاد تاجیكستان برای تولید پنبه، آلومینیوم و دیگر تولیدات معدنی طراحی شده بود كه شامل اورانیوم و طلا نیز میگردید.
جنگ داخلی تاجیكستان خسارات هنگفتی به اقتصاد ملی این كشور وارد ساخت. این خسارات در سال 1994م. حدود 12 میلیارد دلار بود كه صرفاً در بعد صنعت تخمین زده شده است. تولید در تمام صنایع تا حدود 60% در سال 1994م. در مقایسه با سال 1990م. كاهش یافت. بسیاری از آلمانها و روسها كه درصد بالایی از نیروی ماهر تكنولوژی تاجیكستان را تشكیل میدادند در زمان جنگ داخلی این كشور را ترك كردند. خشونتهای جناحی و برخوردهای سیاسی در كشور چهره خوبی از تاجیكستان به جهانیان عرضه نكرده است.
در اوایل سال 1994م. سازمان ملل اولین دور مذاكرات صلح بین دولت و مخالفین تاجیكستان را ترتیب داد كه تا 2 سال بعد از آن نیز 5 دوره دیگر مذاكره صورت پذیرفت لیكن هیچ یك از مذاكرات به موافقتنامه صلح منجر نگردید.
در سال 1996م. وضعیت سیاسی تاجیكستان همان وضعیت سیاسی سه سال قبل از آن بود. رژیم رحماناف قادر به شكست نیروهای مخالف یا دست یافتن به مصالحهای جهت رسیدن به موافقتنامه رضایت بخشی از آنها نبود. همانگونه كه سه سال قبل از آن نیز نشان داد روسیه نتوانست كه دولت و مخالفین را بر سر میز صلح بنشاند.
در این اثناء به بهانه كنترل ثبات، روسیه نیروهای محافظ صلحی را به نقاط كلیدی منطقه شوروی سابق اعزام كرد. این اقدام موجب گردید كه خارجیان به صداقت روسیه در تلاش برای ایجاد صلح و ثبات در منطقه شك كنند.
در اوایل ژوئن سال 1996م. بار دیگر جنگ داخلی در تاجیكستان شدت گرفت و ناظران فعال بودن ارتش روسیه در این جنگ را اظهار داشتند. حملات هوایی روسیه به مناطق مسكونی مخالفین در دهات در جنوب مركزی تاجیكستان و مخالفت با تمدید سه ماهه آتشبس تحت نظارت سازمان ملل كه در سال 1994م. امضاء شده بود از جمله این اقدامات بود. در تهاجم جدیدی با همكاری نیروهای روسیه، نیروهای تاجیكستانی تحت پوشش نیروی هوایی روسیه به طرف شرق كشور و مراكز قدرت مخالفین حركت كردند.
در همین اثناء در ماه مه رژیم رحماناف از ادامه مذاكرات طبق برنامه زمانبندی شده تحت نظارت سازمان ملل سر باز زد و مانع از دسترسی ناظران سازمان ملل در تاجیكستان (UNMOT) به منطقه نبرد شد. در آگوست سال 1996م. نیروهای مخالفین تا نزدیكی شهر دوشنبه پیش آمدند كه منجر به موافقتنامه آتشبس جدیدی شد. در اوایل سال 1996م. وضعیت نیروهای نظامی دولتی به خاطر ورود نیروهای مخالف از افغانستان به مركز و شرق تاجیكستان نامساعد بود.
در ماه دسامبر سال 1997م. رحمان رئیس جمهور تاجیکستان موافقتنامه صلحی را با سید عبدالله نوری رهبر حزب نهضت اسلامی تاجیكستان به امضاء رسانید. این موافقتنامه در جهت تشكیل یك انجمن آشتی ملی برای مذاكره جهت صلح دائم بود. در ماه بعد از آن، دولت رحمان با مخالفین در خصوص تشكیل سازمانهای سیاسی و نظامی متشكل از هر دو طرف مذاكره كرد. هرچند جنگ تا بهار سال 1997م. ادامه یافت. این موافقتنامه صلح بین رقبای درگیر تا اواخر سال 1999م. بارها تكمیل گردید. بخشی از این موافقتنامه در جهت به رسمیت شناختن احزاب سیاسی مخالف، پیش از انتخابات سال 1999م. بود كه عملی شد، لیكن این احزاب موفقیت كمی در مشاركت در دولت به دست آوردند.
- ↑ افشارسیستانی، افشار (1379 خرداد). چشمانداز مناسبات ایران و آسیای مرکزی، مجله علوم انسانی دانشگاه سیستان و بلوچستان، شماره 10، ص. 73
- ↑ نیسوتورخ، م.ف(1964)، مسایل وطن قدیمی اولیهی انسانیت، مسایل اصلی آنتروپوژینیز، آمیزش مردم، مسکو،
- ↑ رانووف، و.ا(1966)، آلات سنگی و موقعیت آنها در پالئولیت آسیای وسطی(رئوس مطالب گزارشها)، مسکو، ص. 135.
- ↑ بلنیتسکی،(1346)، ص. 22
- ↑ ورهرام، غلامرضا(1372)، تاریخ آسیای مرکزی در دوران اسلامی، مشهد: آستان قدس رضوی، ص. 61-62.
- ↑ مارکس، کارل، انگلوس، فردریش(1375)، استعمار (ایران و چین)؛ تهران: انتشارات سیاهکل، ص. 222
- ↑ کولایی، الهه(1376 زمستان)، سیاست و حکومت در آسیای مرکزی، تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها(سمت)، ص. 14-15