روابط روسیه با کشورهای منطقه
از ابتدای شکلگیری دولت روس و در دوره کیف، روسیه دارای یک موقعیت محدود و محصور بود و به خاطر این محدودیتها صرفاً در تماس با گروهها، قبایل و حکومتهای محلی مجاور بود. در عین حال، این تماسها بیشتر در ارتباط با شرق اروپا بود. حمله مغولها روسیه را از این موقعیت جدا ساخته و در شمار امپراتوریهای آسیایی قرار داد. با پذیرش مذهب ارتدوکس و پس از دو قرن و نیم حاکمیت تاتارها، روسیه هویتی اوراسیایی پیدا کرد. آنچه که از میراث مغول و بیزانس (امپراتوری روم شرقی) به روسیه رسید، او را از اروپا جدا میساخت. اما از اواخر قرن 17 بود که پتر کبیر، به سوی اروپا گرایش یافت و این روند در دوره کاترین کبیر نیز ادامه داشت و سرانجام، پس از انقلاب فرانسه و حمله ناپلئون به روسیه، مسکو به طور جدی در مسائل و معادلات سیاسی - نظامی اروپا درگیر شد و این وضعیت تا پایان جنگ جهانی اول تداوم پیدا کرد. با وجود آنکه انقلاب اکتبر 1917 روسیه را از اروپا جدا نمود و پس از جنگ جهانی دوم، اتحاد شوروی سردمدار «بلوک شرق» محسوب میشد، اما مسائل اروپا همچنان برای روسیه اولویت نخست را دارا بود. گورباچف با ارائه طرح «خانه مشترک اروپایی» از آتلانتیک تا اورال، درجهای از ادغام و همگرایی با جهان غرب را مطرح ساخت که به یک «سیاست پان اروپایی» شبیه بود که با تأکید بر «هویت اروپایی» حتی میتوانست موقعیت آمریکا را در اروپا تضعیف کند. با وجود پاسخ نسبتاً مساعد کشورهای اروپایی و بویژه فرانسه و آلمان، موضع انگلیس و امریکا منفی بود. برژینسکی در نطقی بر بعد فلسفی – فرهنگی هویت اروپایی تأکید کرد و گفت که اروپا قبل از اینکه یک واقعیت جغرافیایی باشد، یک واقعیت فلسفی – فرهنگی است که بر ارزشهای تمدن اروپایی که تعیین کننده روابط بین فرد و جامعه و جامعه و دولت، استوار است و با مفاهیم مرتبط با استبداد شرقی و تبعیت توتالیتاریستی جامعه از دولت و فرد از جامعه مغایرت دارد. این اظهار نظر نشاندهنده نگرانی امریکاییها از نفوذ روسیه در اروپا بود.
در سند «تدبیر سیاست خارجی» که در آوریل 1993 تصویب شد بر حقوق و مسئولیتهای روسیه در قلمرو شوروی (یعنی کشورهای خارج نزدیک) تأکید و حتی به اروپای شرقی به عنوان «حوزه تاریخی منافع» روسیه اشاره شد. در این سند، تأکید شده بود که روسیه «یک قدرت بزرگ» خواهد ماند: «فدراسیون روسیه، با وجود بحرانهایش، برحسب پتانسیل قدرت آن، و نفوذ آن بر جریان حوادث جهانی و مسئولیتهای ناشی از این قدرت، یک قدرت بزرگ خواهد ماند.» برخی به اقداماتی چون مخالفت با گسترش ناتو و حضور در مسائل بالکان نیز عمدتاً به عنوان اعلام نمادین نقش یک قدرت بزرگ پرداختهاند. هسته اصلی این سند، یک نگرش سه بعدی در مورد نقش روسیه بود: روسیه به عنوان یک ابرقدرت منطقهای، روسیه به عنوان یک قدرت بزرگ جهانی، و روسیه به عنوان یک ابرقدرت هستهای. در حالی که یک شورای نیمه رسمی سیاست خارجی و دفاعی در سال 1992، روسیه را یک «قدرت متوسط» اعلام کرده بود، همان شورا، دوسال بعد روسیه را به عنوان یک «قدرت جهانی» مطرح ساخت. یوگنی پریماکف در ژانویه 1996، اعلام کرد که روسیه نقش یک قدرت بزرگ را بازی خواهد کرد و سیاستش نسبت به دنیا براساس این نقش شکل میگیرد و روابط آن با دشمنان جنگ سرد، باید یک مشارکت عادلانه و با مزایایی متقابل باشد. تأکید پریماکف بر «چندجانبهگرایی» در نظام بینالملل، در حقیقت به معنای نقش روسیه به عنوان یک «قدرت جهانی» به وسیله ایجاد پیوند با دولتهای دیگری برای مقاومت در برابر سرکردگی امریکا بر جهان بود.
در دوره ریاست جمهوری پوتین از سال 2000 تا 2008، مهمترین مسائل بین المللی برای سیاست خارجی روسیه عبارت بود اند از: جنگ افغانستان، جنگ عراق، پرونده هستهای کره شمالی، پرونده هستهای جمهوری اسلامی ایران، مساله صلح خاورمیانه، انقلاب رنگی در گرجستان و اوکراین، مسائل مولداوی و کوزوو و سرانجام سپر موشکی در لهستان و چک. از میان ده مساله مذکور، پنج مساله نخست به آسیا و پنج مورد دوم به اروپا مربوط هستند که در مورد آنها بحث می کنم. در موضوع افغانستان ،در سال 2001 رئیس جمهور روسیه از جنگ امریکا با طالبان به عنوان فرصتی برای ضربه زدن به ژرفای راهبردی جریان های تندرو اسلام گرای درون کشور و نیز در حوزه پیرامونی بهره جست و به صراحت اعلام کرد که "امریکا میتواند از فضای روسیه و کشورهای سی.آی.اس برای جنگ با تروریسم استفاده کند[۱]" و البته هنوز هم روسیه از عملیات ناتو در افغانستان حمایت میکند. در حقیقت، روسیه هیچ مشکلی با امریکا بر سر مسئله افغانستان ندارد و در نشست روسای جمهور دو کشور در تابستان 2009 در مسکو نیز توافقات مهمی در مورد افغانستان به عمل آمد. از نگاه مسکو ،درگیر بودن امریکا در افغانستان هیچ ضرری ندارد و حتی تحلیلهایی که بعضا در ایران میشود که امریکا در افغانستان به دنبال مهار روسیه است نزد مقامات روس خیلی قابل درک نیست. مگر نه این است که در صورت قدرتیابی طالبان در افغانستان، دامنه این جریان به ازبکستان، قزاقستان و مناطق مرکزی روسیه و منطقه قفقاز شمالی در روسیه که عمدتا مسلمان هستند کشیده می شود. بر خلاف افغانستان، اما مسکو جنگ امریکا با حکومت عراق را در سال2003 به عنوان "بهانهای برای گسترش قلمرو استراتژیک و سلطه بر منابع انرژی" قلمداد نموده و در اوان کار با همکاری فرانسه و آلمان و چین کوشید تا مانع از چنین اقدامی شود. اما پس از عملیات، از مخالفت دست برداشته و حتی در جریان نشست های شورای امنیت سازمان ملل متحد با امریکا همکاری کرده و صرفاً به اظهار نگرانی و تاکید بر اشتباه بودن عمل امریکا بسنده کرده است[۲]. درحال حاضر نیز روس به دنبال بستن قراردادهای نفتی با دولت جدید عراق هستند.
در پرونده هستهای کره شمالی، مسکو تا مرحله ای از پیونگ یانگ حمایت نمود. اما پس از اقدامات تند کره شمالی در پرتاب موشکها و انجام آزمایش هستهای، بتدریج تغییر جهت داده و این کشور را عملاً ناگزیر به همکاری با آمریکا نمود. موضع مسکو در طول بحران، از حمایت تلویحی از کره شمالی به موضع مخالفت با اعمال فشار جدی امریکا و سپس فشار بر کره شمالی برای حل و فصل موضوع تغییر جهت داد و در حال حاضر، روسیه دیگر درگیر موضوع کره شمالی نیست و برای روسها وجود یک کره شمالی هسته در مرزهای شرقی این کشور موضوع خطرناکی تلقی میشود. اما پرونده هستهای جمهوری اسلامی ایران همچنان روی میز شورای حکام آژانس بین المللی انرژی هستهای و شورای امنیت سازمان ملل متحد است و مقاومتهای روسیه برای جلوگیری از تسریع روند اقدامات در چارچوب مواد منشور ملل متحد ادامه دارد. این کشور همراه با چین توانسته است حرکت شورا را بجای روند ماده به ماده، در طول مواد منشور ملل متحد آرامتر کند. اما طبیعی است مجموعهای از مسائل و موضوعات میان کشورهای مذکور وجود دارد و پرونده ایران صرفاً یکی از آنهاست[۳].
روسیه در چارچوب حفظ بازارهای خارجی و همکاران منطقهای و جلوگیری از تضعیف حاکمیت های ملی از سوی اقدامات یکجانبه امریکا در خارج از چارچوب نهادهای بین المللی، کوشیده است تا مانع از اقدامات تند مورد نظر امریکا شده و آن را تا حدودی محدود سازد. از سوی دیگر، با تاکید بر رعایت معاهده ان.پی.تی، همواره از ایران خواسته است. همکاری بیشتری با آژانس انرژی اتمی و رعایت قطعنامههای شورای امنیت ملل متحد داشته باشد آنها همواره خاطر نشان ساختهاند که ظرفیت مقاومت آنها به وسیله اجماع اعضای دیگر محدود میشود، و از سخنان اخیر رئیس جمهور و وزیر خارجه آن کشور میتوان دریافت که مسائل موجود در روابط مسکو و واشنگتن و بطور کلی مسکو و غرب، در مسیر تعاملات فی مابین قابل حل و فصل است .
در ارتباط با روند صلح خاورمیانه نیز روسها با وجود حضور در نشست چهارجانبه، اما هیچ گاه مدعی و مخالف اساسی امریکا و غرب در موضوع صلح خاورمیانه نبودهاند. حتی در بحث دولت جدید فلسطین نیز با وجود برقراری تماس با رهبران حماس، اما هرگونه حمایت و پیشرفت را در روابط منوط به شناسائی اسرائیل نمودهاند. درواقع، روسیه ضمن حفظ روابط با بازیگران رسمی مساله خاورمیانه، موضعی معتدل و محافظهکارانه اتخاذ نموده و در سالهای گذشته، اسرائیل دومین شریک تجاری روسیه در منطقه خاورمیانه (پس از ترکیه) بوده است. اما بر خلاف موضوعات بالا، برخی موضوعات هستند که از اهمیت و فوریت جدیتری برخوردار بوده و اصلا با مسائل مذکور قابل مقایسه نیستند. به بیان روشنتر ، مسائل پنج گانهای که از آنها یاد شد بیشتر به موقعیت بین المللی روسیه مرتبطند، اما مسائل دیگری هستند که امنیت ملی روسیه و منافع آنی و حیاتی این کشور را در گیر میکنند و چون این مسائل در درون منطقه اولویت اول سیاست خارجی روسیه رخ میدهند با اتفاقات و رویدادهای مربوط به اولویتهای دورتر تفاوت اساسی دارند. یکی از این مسائل، گرجستان و داعیههای آن به عنوان داوطلب عضویت در پیمان امنیتی ناتو بر میگردد. از سال 2004 که انقلاب رنگی در گرجستان پیروز شد و نیروهای طرفدار غرب قدرت را بدست آوردند، روسیه کوشید تا به اشکال مختلف حرکت آنها را به سمت غرب کند نماید که در این رابطه میتوان از اقدامات روسیه برای اقتصادیکردن روابط با کشورهای سی.آی.اس بویژه در قیمت فروش انرژی و نیز قطع صدور گاز در ماه ژانویه یاد کرد. مسائل میان مسکو و تفلیس گاه رنگ امنیتی به خود گرفته و آخرین مورد آن رای مردم گرجستان به پیوستن به ناتو و اقدام نظامی تفلیس برای الحاق استیای جنوبی و پاسخ نظامی شدید روسیه و شناسایی استقلال استیای جنوبی و ابخازیا از طرف مسکو در تابستان 2008 بود. این موضوع با مانور ناوگان نظامی ناتو در دریای سیاه و سرانجام عقب نشینی نیروها خاتمه یافت. اما نخستین کاربرد نیروی نظامی روسیه خارج از مرزهای کشور و حمله نظامی به یکی از متحدان غرب در دوره بیست ساله پس از جنگ سرد بود[۴].
انقلاب رنگی اوکراین و مشکلات میان کیف و مسکو نیز بی شباهت به مورد گرجستان نبوده است. در جریان رفراندوم پیوستن به ناتو نیزاکثریت مردم بر این موضوع تاکید کردند و روسیه نیز تهدید کرده در صورت عضویت اوکراین به ناتو، موشکهایش را به سوی کیف نشانه خواهد رفت. یک ویژگی مهم اوکراین و گرجستان قرار داشتن آنها در کنار دریای سیاه و تکمیل خط محاصره روسیه از بالتیک تا خزر (در صورت پیوستن آذربایجان به آنها) میباشد. از این رو میتوان انتظار داشت که اوکراین نیز همچنان به عنوان یکی از مسائل مهم در دستور کار سیاستگزاران مسکو باقی بماند. اما نتایج انتخابات زمستان 2010 و شکست نامزد طرفدار غرب فعلا بخش مهمی از نگرانیهای مسکو را در مورد اوکراین برطرف کرده است. به تعبیر زادوخین، استقلال اوکراین، روسیه را با این پرسش روبرو کرد که روسیه بدون اوکراین و بدون تاریخ اوکراین چه چیزی خواهد بود[۵].
مولداوی سرزمین کوچکی میان اوکراین و رومانی است که نیروهای غربگرا در سالهای اخیر بر آن حکومت کردهاند، اما بخاطر وجود منطقه خودمختار پری دنسترویه (روسهای ساکن در مولداوی) همواره در معرض فشار روسیه قرار داشته و با خطر تجزیه روبروست. این کشور نیز از بسیاری جهات همانند گرجستان و اوکراین عرصهای برای رقابت روسیه و اروپا بوده است و هنوز هم یکی از پایگاههای نظامی روسیه در آنجا مستقر بوده و محل کشمکش میان روسیه و اتحادیه اروپاست. اما مساله استقلال کوزوو با وجود دیرپایی تاریخی، عملاً از زمان استقرار ناتو در سال 1999 شروع شد و براساس گزارش نماینده سازمان ملل متحد در سال 2007، بحث استقلال آن در شورای امنیت مطرح و مسکو تهدید به وتوی آن نمود. انتخابات صربستان نیز نوعی زورآزمایی میان مسکو و واشنگتن تلقی میشد که به زیان روسیه رقم خورد. در انتخابات صربستان، بوریس تادیج نامزد غربگرا پیروز شد و به عبارتی، کوزوو یک قدم به استقلال (حتی بدون رای شورای امنیت سازمان ملل متحد) نزدیک گردید. تادیج مایل است در ازای پیوستن صربستان به اتحادیه اروپا، استقلال کوزوو را به تدریج به رسمیت بشناسد. پس از اعلام استقلال کوزوو در سال 2008 و به رسمیت شناختن آن از سوی غرب، روسیه از شناسایی این استقلال خودداری کرده و تهدیدهایی را نیز مطرح نموده است .اهمیت موضوع کوزوواز آنجاست که با فروپاشی یوگسلاوی، صربستان نیز به عنوان جانشین اصلی آن، با تجزیه دیگری روبرو شده و با استقلال یک کشور مسلمان، منطقه بالکان که حوزه نفوذ سنتی روسیه بود، بیش از پیش از حوزه منافع آن دور میشود. در واقع، برای روسیه بسیار دشوار است که از بخش مهمی از میراث ملی خود دست بکشد[۶].
آنچنانکه گفته شد، واقعیتها حکایت از آن دارد که پرونده کره شمالی، پرونده ایران و مساله صلح فلسطین و اسرائیل موضوعاتی هستند که بیشتر به کشورهای دیگر ارتباط مییابند و برای روسیه از جهت بازار، حوزه نفوذ و یکجانبه گرایی و هژمونی امریکا اهمیت مییابند و کمتر به صورت مستقیم "امنیت ملی روسیه" را خدشهدار میسازند. پس، در حقیقت در پنج مساله آسیایی، روسها حساسیت کمتری داشته و در نتیجه در همکاری و مشارکت با غرب راحتتر عمل کردهاند. در حالیکه، در مسائل مرتبط با اروپا با حساسیت بیشتری برخورد نموده و در نتیجه، مقاومت جدیتر به عمل آوردهاند. بیشتر واکنشها و تندیهای اعلامی و رفتاری نیز پس از تحولات مرتبط با این مناطق بوده است. در میان مسائل مرتبط با مرزهای غربی روسیه و قلمرو دریای بالتیک تا دریای سیاه نیز موضوع سپر دفاع موشکی از حساسیت و فوریت امنیتی به مراتب بیشتری برخوردار بوده است.
در واقع، با نگاهی به سیاست خارجی روسیه طی سالهای 1991 تا 2010 میتوان فراز و نشیبهای آن را دید که چگونه از یک سیاست منفعل در دهه 1990 به یک سیاست فعال در سالهای 2000 تا 2003 میرسد و سپس به تدریج فعالتر شده و در سالهای 2006 تا 2008 شدیدا هجومی میگردد[۷][۸] با نگاهی به مصادیق ذکر شده در بالا میتوان دریافت که این رفتارها از یک سیاست خارجی هجومی و تند و فراتر از اعتماد به نفس و فعالیت عادی کشورها حکایت دارند. بسیاری از تحلیل گران به بررسی این وضع پرداخته و سیاست خارجی فعال، قدرتمندانه، گستاخ و جسور روسیه را با مفاهیم مختلف تحلیل کردهاند. برخی به اراده شخص پوتین و سر سختی او و یا " قدرت حاصل از درآمدهای انرژی" اشاره نمودهاند[۹]. عدهای "اعتماد به نفس اقتصادی"، "رشد قدرت نرم افزاری روسیه" ،"تهدیدهای امنیتی پیش رو" و نیز ضعف و مشکلات امریکا" را مطرح کردهاند[۱۰]. اما با مرور در تاریخ روسیه و فهم همدلانهتر از اظهارات مقامات روسی میتوان دریافت که واقعیتها از داستان دیگری خبر میدهد. در واقع، دقت در شاخصهای اصلی این سیاستها نشان میدهد که طیفی از اظهارات و بیانیههای تند دیپلماتیک تا آزمایشهای فن آوریهای نظامی، انجام عملیات استقرار نظامی، مانورهای نظامی، گشتهای هوایی و دریایی نمایشی و اطلاعاتی و سرانجام اقدام به جنگ در دستور کار قرار داشته و از یک آمادگی جدی برای اقدامات تند دفاعی و هجومی فراتر از وضعیت منفعل دهه گذشته و حتی از سالهای 1985 تا 2005 حکایت دارد. از این رو، تحولی که در روسیه طی سالهای زمامداری ولادیمیر پوتین از 2000 تا 2007 روی داده نشاندهنده آنست که با وجود یک رهبر نیرومند، قاطع و با اراده و نیز برخی شرایط بین المللی مساعد (از حادثه 11 سپتامبر 2001 گرفته، تا افزایش درآمدهای نفتی) موقعیتی ایجاد کرده که بسیاری از مشکلات پیشین نیز کمکم در پرتو آن رنگ باختهاند[۱۱].
نیز نگاه کنید به
کتابشناسی
- ↑ کرمی. ص146.
- ↑ کرمی. ص153-154.
- ↑ شوری. ص71.
- ↑ واعظی، حسن(1380)،اصلاحات و فروپاشی، تهران، سروش. ص23.
- ↑ زادوخین. ص203.
- ↑ زادوخین. ص225.
- ↑ Jeffry Mankoff, “Russia and the west: Taking the longer view”, the Washington Quarterly, spring 2007, p. 123, and http:// Taraqiu. Eu, and http:// Russian.com . p124.
- ↑ Cohen. p1-2.
- ↑ Cohen. p3.
- ↑ wallander. p108.
- ↑ کرمی، جهانگیر (1392). جامعه و فرهنگ روسیه. تهران: موسسه فرهنگی، هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی،