روابط خارجی روسیه
از ابتدای شکلگیری دولت روس و در دوره کیف، روسیه دارای یک موقعیت محدود و محصور بود و به خاطر این محدودیتها صرفاً در تماس با گروهها، قبایل و حکومتهای محلی مجاور بود. در عین حال، این تماسها بیشتر در ارتباط با شرق اروپا بود. حمله مغولها روسیه را از این موقعیت جدا ساخته و در شمار امپراتوریهای آسیایی قرار داد. با پذیرش مذهب ارتدوکس و پس از دو قرن و نیم حاکمیت تاتارها، روسیه هویتی اوراسیایی پیدا کرد. آنچه که از میراث مغول و بیزانس (امپراتوری روم شرقی) به روسیه رسید، او را از اروپا جدا میساخت. اما از اواخر قرن 17 بود که پتر کبیر، به سوی اروپا گرایش یافت و این روند در دوره کاترین کبیر نیز ادامه داشت و سرانجام، پس از انقلاب فرانسه و حمله ناپلئون به روسیه، مسکو به طور جدی در مسائل و معادلات سیاسی - نظامی اروپا درگیر شد و این وضعیت تا پایان جنگ جهانی اول تداوم پیدا کرد. با وجود آنکه انقلاب اکتبر 1917 روسیه را از اروپا جدا نمود و پس از جنگ جهانی دوم، اتحاد شوروی سردمدار «بلوک شرق» محسوب میشد، اما مسائل اروپا همچنان برای روسیه اولویت نخست را دارا بود. گورباچف با ارائه طرح «خانه مشترک اروپایی» از آتلانتیک تا اورال، درجهای از ادغام و همگرایی با جهان غرب را مطرح ساخت که به یک «سیاست پان اروپایی» شبیه بود که با تأکید بر «هویت اروپایی» حتی میتوانست موقعیت آمریکا را در اروپا تضعیف کند. با وجود پاسخ نسبتاً مساعد کشورهای اروپایی و بویژه فرانسه و آلمان، موضع انگلیس و امریکا منفی بود. برژینسکی در نطقی بر بعد فلسفی – فرهنگی هویت اروپایی تأکید کرد و گفت که اروپا قبل از اینکه یک واقعیت جغرافیایی باشد، یک واقعیت فلسفی – فرهنگی است که بر ارزشهای تمدن اروپایی که تعیین کننده روابط بین فرد و جامعه و جامعه و دولت، استوار است و با مفاهیم مرتبط با استبداد شرقی و تبعیت توتالیتاریستی جامعه از دولت و فرد از جامعه مغایرت دارد. این اظهار نظر نشاندهنده نگرانی امریکاییها از نفوذ روسیه در اروپا بود.
در سالهای آخر دوره شوروی و در طول دهه 1990، دولت روسیه در مورد جایگاه و موقعیت خود مردد بود. تلاش برای عضویت در باشگاه غرب و کسب موقعیت مناسب در اروپا نتوانست موفقیتآمیز باشد. هم واکنش سرد و گاه توهینآمیز دول غرب و هم دیدگاههایی متعارض داخلی، آینده موقعیت روسیه را دچار ابهام نموده و این وضعیت سردرگم تا حوادث 11 سپتامبر تداوم داشت. صرفاً در سالهای اخیر است که مسکو کم کم موقعیت مناسبتری را پیدا کرده است. پذیرش نظام سیاسی و اقتصادی لیبرالیستی و بازار آزاد تجاری، به معنای پذیرش مدل غربی توسعه برای روسیه بود. همگرایی و ادغام در غرب شعاری بود که طی سالهای نخست پس از فروپاشی بر آن تأکید میشد. در سال 1992، کوزیرف وزیر خارجه روسیه سندی را آماده کرد که در آن، جایگاه روسیه در میان «ملل متمدن» معلوم شد. او براساس اصول بین الملل گرایی لیبرال در «اندیشه جدید»، بر مشارکت روسیه در نهادهای بین المللی، ترویج حقوق بشر و ارزشهای اقتصاد بین الملل تأکید کرد. از نظر وی، چون میان دموکراسیها جنگی صورت نمیگیرد، لذا روسیه دموکراتیک هرگز از لحاظ امنیتی نسبت به غرب نگرانی نخواهد داشت. اگر هدف ایجاد یک ملت جدید بود، ضرورت داشت که روسیه عضویت در باشگاه دولتهای دموکراتیک پیشرفته و نهادهای اقتصادی آنها را به دست آورد خواهد بود. با مدل قرار گرفتن دموکراسیهای غربی و آنچه کوزیرف «ملل متمدن غرب» مینامید، جایگاه روسیه کاملاً معلوم بود. او «بازگشت به تمدن» را یک سیاست عملی در راستای کمک به رفع نیازهای داخلی میدانست. یلتسین نیز در ژانویه 1992 اظهار داشت که: «امریکا و غرب نه شرکای ما بلکه متحدان ما هستند ... ما میخواهیم به جامعه جهانی برگردیم.». اما آنچه در عمل اتفاق افتاد، نشان داد که دولتهای غرب حاضر نبودند روسیه را به عنوان یک شریک برابر در درون سیستم سیاسی و امنیتی غرب بپذیرند و همین موضوع به واکنشهای روسیه در سالهای 2000 تا 2007 منجر شد.
نگرش ارواسیاگرا، روسیه را جدا از غرب میداند که مأموریت ویژهای به عنوان پلی میان تمدنهای شرق و غرب دارد. با ابتکار و حفظ یک گفتگوی چند جانبه با فرهنگها، تمدنها و دولتها، روسیه کشوری میانجی، متحد کننده، و هماهنگ کننده بود که میان شرق و غرب و شمال و جنوب، موقعیت منحصری داشت تا به یک سمفونی تاریخی دست یابد از این نگاه، اوراسیاگرایی به معنای دوری از غرب نبود، بلکه یک سیاست موازنهای محسوب میشد. اوراسیاگراها اعتقاد داشتند که روسیه در بهترین موقعیت میتوانست موقعیت یک شریک کوچک را در ارتباط با غرب به دست آورد، این در حالی بود که در میان دولتهای شرقی این وضعیت کاملاً متفاوت بود. مسائلی همچون طرح گسترش ناتو و اقدامات ناتو در یوگسلاوی، موقعیت داخلی اوراسیاگراها را تقویت کرده و موجبات روی کار آمدن پریماکف به جای کوزیرف را فراهم نمود. یک طیف افراطی از دیدگاههای سیاسی نیز در روسیه مطرح است که اسلاوگرایان و ملیگرایان افراطی را دربرمیگیرد که سنتهای خاصی روسی چون نظام حکومتی استبدادی، نژاد اسلاو، مذهب ارتدودکس و فرهنگ روسی را برتر از غرب دانسته و جدا از شرق میداند. از این نگاه، روسیه باید راه سوم را انتخاب کند و بویژه در مقابل غرب قرار گیرد و به ضدیت با آن بپردازد. احساس دوگانه بیم و اشتیاق نسبت به اروپا هنوز هم در نزد روسها به ویژه در حوزه برداشت روسها نسبت به نیات و نگرشهای اروپاییان، وجود دارد. روسیه دیگر یک تهدید نظامی برای اروپا به شمار نمیآید، اما از نگاه روسیه، ناتو قصد دارد تا به تقویت و بسط اتحاد نظامی بپردازد. نیروهای روس برای مشارکت در «نیروهای پاسدار صلح در کوزوو» پذیرفته میشوند، اما برخلاف رویه معمول در مورد کشورهای غربی، به روسها مسئولیت چندانی داده نمیشود. روسیه درخواست عضویت در ناتور را در موارد مکرر مطرح کرد، اما غربیها هنوز هم حاضر نشدهاند روسیه را به عنوان یک شریک برابر بپذیرند. پس از 11 سپتامبر یک شورای جدید میان مسکو و ناتو شکل گرفت و همکاریهای دو کشور در مبارزه با تروریسم در چارچوب آن سازماندهی شد.
در سند «تدبیر سیاست خارجی» که در آوریل 1993 تصویب شد بر حقوق و مسئولیتهای روسیه در قلمرو شوروی (یعنی کشورهای خارج نزدیک) تأکید و حتی به اروپای شرقی به عنوان «حوزه تاریخی منافع» روسیه اشاره شد. در این سند، تأکید شده بود که روسیه «یک قدرت بزرگ» خواهد ماند: «فدراسیون روسیه، با وجود بحرانهایش، برحسب پتانسیل قدرت آن، و نفوذ آن بر جریان حوادث جهانی و مسئولیتهای ناشی از این قدرت، یک قدرت بزرگ خواهد ماند.» برخی به اقداماتی چون مخالفت با گسترش ناتو و حضور در مسائل بالکان نیز عمدتاً به عنوان اعلام نمادین نقش یک قدرت بزرگ پرداختهاند. هسته اصلی این سند، یک نگرش سه بعدی در مورد نقش روسیه بود: روسیه به عنوان یک ابرقدرت منطقهای، روسیه به عنوان یک قدرت بزرگ جهانی، و روسیه به عنوان یک ابرقدرت هستهای. در حالی که یک شورای نیمه رسمی سیاست خارجی و دفاعی در سال 1992، روسیه را یک «قدرت متوسط» اعلام کرده بود، همان شورا، دوسال بعد روسیه را به عنوان یک «قدرت جهانی» مطرح ساخت. یوگنی پریماکف در ژانویه 1996، اعلام کرد که روسیه نقش یک قدرت بزرگ را بازی خواهد کرد و سیاستش نسبت به دنیا براساس این نقش شکل میگیرد و روابط آن با دشمنان جنگ سرد، باید یک مشارکت عادلانه و با مزایایی متقابل باشد. تأکید پریماکف بر «چندجانبهگرایی» در نظام بینالملل، در حقیقت به معنای نقش روسیه به عنوان یک «قدرت جهانی» به وسیله ایجاد پیوند با دولتهای دیگری برای مقاومت در برابر سرکردگی امریکا بر جهان بود.
در دوره ریاست جمهوری پوتین از سال 2000 تا 2008، مهمترین مسائل بین المللی برای سیاست خارجی روسیه عبارت بود اند از: جنگ افغانستان، جنگ عراق، پرونده هستهای کره شمالی، پرونده هستهای جمهوری اسلامی ایران، مساله صلح خاورمیانه، انقلاب رنگی در گرجستان و اوکراین، مسائل مولداوی و کوزوو و سرانجام سپر موشکی در لهستان و چک. از میان ده مساله مذکور، پنج مساله نخست به آسیا و پنج مورد دوم به اروپا مربوط هستند که در مورد آنها بحث می کنم. در موضوع افغانستان ،در سال 2001 رئیس جمهور روسیه از جنگ امریکا با طالبان به عنوان فرصتی برای ضربه زدن به ژرفای راهبردی جریان های تندرو اسلام گرای درون کشور و نیز در حوزه پیرامونی بهره جست و به صراحت اعلام کرد که "امریکا میتواند از فضای روسیه و کشورهای سی.آی.اس برای جنگ با تروریسم استفاده کند[۱]" و البته هنوز هم روسیه از عملیات ناتو در افغانستان حمایت میکند. در حقیقت، روسیه هیچ مشکلی با امریکا بر سر مسئله افغانستان ندارد و در نشست روسای جمهور دو کشور در تابستان 2009 در مسکو نیز توافقات مهمی در مورد افغانستان به عمل آمد. از نگاه مسکو ،درگیر بودن امریکا در افغانستان هیچ ضرری ندارد و حتی تحلیلهایی که بعضا در ایران میشود که امریکا در افغانستان به دنبال مهار روسیه است نزد مقامات روس خیلی قابل درک نیست. مگر نه این است که در صورت قدرتیابی طالبان در افغانستان، دامنه این جریان به ازبکستان، قزاقستان و مناطق مرکزی روسیه و منطقه قفقاز شمالی در روسیه که عمدتا مسلمان هستند کشیده می شود. بر خلاف افغانستان، اما مسکو جنگ امریکا با حکومت عراق را در سال2003 به عنوان "بهانهای برای گسترش قلمرو استراتژیک و سلطه بر منابع انرژی" قلمداد نموده و در اوان کار با همکاری فرانسه و آلمان و چین کوشید تا مانع از چنین اقدامی شود. اما پس از عملیات، از مخالفت دست برداشته و حتی در جریان نشست های شورای امنیت سازمان ملل متحد با امریکا همکاری کرده و صرفاً به اظهار نگرانی و تاکید بر اشتباه بودن عمل امریکا بسنده کرده است[۲]. درحال حاضر نیز روس به دنبال بستن قراردادهای نفتی با دولت جدید عراق هستند.
در پرونده هستهای کره شمالی، مسکو تا مرحله ای از پیونگ یانگ حمایت نمود. اما پس از اقدامات تند کره شمالی در پرتاب موشکها و انجام آزمایش هستهای، بتدریج تغییر جهت داده و این کشور را عملاً ناگزیر به همکاری با آمریکا نمود. موضع مسکو در طول بحران، از حمایت تلویحی از کره شمالی به موضع مخالفت با اعمال فشار جدی امریکا و سپس فشار بر کره شمالی برای حل و فصل موضوع تغییر جهت داد و در حال حاضر، روسیه دیگر درگیر موضوع کره شمالی نیست و برای روسها وجود یک کره شمالی هسته در مرزهای شرقی این کشور موضوع خطرناکی تلقی میشود. اما پرونده هستهای جمهوری اسلامی ایران همچنان روی میز شورای حکام آژانس بین المللی انرژی هستهای و شورای امنیت سازمان ملل متحد است و مقاومتهای روسیه برای جلوگیری از تسریع روند اقدامات در چارچوب مواد منشور ملل متحد ادامه دارد. این کشور همراه با چین توانسته است حرکت شورا را بجای روند ماده به ماده، در طول مواد منشور ملل متحد آرامتر کند. اما طبیعی است مجموعهای از مسائل و موضوعات میان کشورهای مذکور وجود دارد و پرونده ایران صرفاً یکی از آنهاست[۳]. روسیه در چارچوب حفظ بازارهای خارجی و همکاران منطقهای و جلوگیری از تضعیف حاکمیت های ملی از سوی اقدامات یکجانبه امریکا در خارج از چارچوب نهادهای بین المللی، کوشیده است تا مانع از اقدامات تند مورد نظر امریکا شده و آن را تا حدودی محدود سازد. از سوی دیگر، با تاکید بر رعایت معاهده ان.پی.تی، همواره از ایران خواسته است. همکاری بیشتری با آژانس انرژی اتمی و رعایت قطعنامههای شورای امنیت ملل متحد داشته باشد آنها همواره خاطر نشان ساختهاند که ظرفیت مقاومت آنها به وسیله اجماع اعضای دیگر محدود میشود، و از سخنان اخیر رئیس جمهور و وزیر خارجه آن کشور میتوان دریافت که مسائل موجود در روابط مسکو و واشنگتن و بطور کلی مسکو و غرب، در مسیر تعاملات فی مابین قابل حل و فصل است .
در ارتباط با روند صلح خاورمیانه نیز روسها با وجود حضور در نشست چهارجانبه، اما هیچ گاه مدعی و مخالف اساسی امریکا و غرب در موضوع صلح خاورمیانه نبودهاند. حتی در بحث دولت جدید فلسطین نیز با وجود برقراری تماس با رهبران حماس، اما هرگونه حمایت و پیشرفت را در روابط منوط به شناسائی اسرائیل نمودهاند. درواقع، روسیه ضمن حفظ روابط با بازیگران رسمی مساله خاورمیانه، موضعی معتدل و محافظهکارانه اتخاذ نموده و در سالهای گذشته، اسرائیل دومین شریک تجاری روسیه در منطقه خاورمیانه (پس از ترکیه) بوده است. اما بر خلاف موضوعات بالا، برخی موضوعات هستند که از اهمیت و فوریت جدیتری برخوردار بوده و اصلا با مسائل مذکور قابل مقایسه نیستند. به بیان روشنتر ، مسائل پنج گانهای که از آنها یاد شد بیشتر به موقعیت بین المللی روسیه مرتبطند، اما مسائل دیگری هستند که امنیت ملی روسیه و منافع آنی و حیاتی این کشور را در گیر میکنند و چون این مسائل در درون منطقه اولویت اول سیاست خارجی روسیه رخ میدهند با اتفاقات و رویدادهای مربوط به اولویتهای دورتر تفاوت اساسی دارند. یکی از این مسائل، گرجستان و داعیههای آن به عنوان داوطلب عضویت در پیمان امنیتی ناتو بر میگردد. از سال 2004 که انقلاب رنگی در گرجستان پیروز شد و نیروهای طرفدار غرب قدرت را بدست آوردند، روسیه کوشید تا به اشکال مختلف حرکت آنها را به سمت غرب کند نماید که در این رابطه میتوان از اقدامات روسیه برای اقتصادیکردن روابط با کشورهای سی.آی.اس بویژه در قیمت فروش انرژی و نیز قطع صدور گاز در ماه ژانویه یاد کرد. مسائل میان مسکو و تفلیس گاه رنگ امنیتی به خود گرفته و آخرین مورد آن رای مردم گرجستان به پیوستن به ناتو و اقدام نظامی تفلیس برای الحاق استیای جنوبی و پاسخ نظامی شدید روسیه و شناسایی استقلال استیای جنوبی و ابخازیا از طرف مسکو در تابستان 2008 بود. این موضوع با مانور ناوگان نظامی ناتو در دریای سیاه و سرانجام عقب نشینی نیروها خاتمه یافت. اما نخستین کاربرد نیروی نظامی روسیه خارج از مرزهای کشور و حمله نظامی به یکی از متحدان غرب در دوره بیست ساله پس از جنگ سرد بود[۴].
انقلاب رنگی اوکراین و مشکلات میان کیف و مسکو نیز بی شباهت به مورد گرجستان نبوده است. در جریان رفراندوم پیوستن به ناتو نیزاکثریت مردم بر این موضوع تاکید کردند و روسیه نیز تهدید کرده در صورت عضویت اوکراین به ناتو، موشکهایش را به سوی کیف نشانه خواهد رفت. یک ویژگی مهم اوکراین و گرجستان قرار داشتن آنها در کنار دریای سیاه و تکمیل خط محاصره روسیه از بالتیک تا خزر (در صورت پیوستن آذربایجان به آنها) میباشد. از این رو میتوان انتظار داشت که اوکراین نیز همچنان به عنوان یکی از مسائل مهم در دستور کار سیاستگزاران مسکو باقی بماند. اما نتایج انتخابات زمستان 2010 و شکست نامزد طرفدار غرب فعلا بخش مهمی از نگرانیهای مسکو را در مورد اوکراین برطرف کرده است. به تعبیر زادوخین، استقلال اوکراین، روسیه را با این پرسش روبرو کرد که روسیه بدون اوکراین و بدون تاریخ اوکراین چه چیزی خواهد بود[۵].
مولداوی سرزمین کوچکی میان اوکراین و رومانی است که نیروهای غربگرا در سالهای اخیر بر آن حکومت کردهاند، اما بخاطر وجود منطقه خودمختار پری دنسترویه (روسهای ساکن در مولداوی) همواره در معرض فشار روسیه قرار داشته و با خطر تجزیه روبروست. این کشور نیز از بسیاری جهات همانند گرجستان و اوکراین عرصهای برای رقابت روسیه و اروپا بوده است و هنوز هم یکی از پایگاههای نظامی روسیه در آنجا مستقر بوده و محل کشمکش میان روسیه و اتحادیه اروپاست. اما مساله استقلال کوزوو با وجود دیرپایی تاریخی، عملاً از زمان استقرار ناتو در سال 1999 شروع شد و براساس گزارش نماینده سازمان ملل متحد در سال 2007، بحث استقلال آن در شورای امنیت مطرح و مسکو تهدید به وتوی آن نمود. انتخابات صربستان نیز نوعی زورآزمایی میان مسکو و واشنگتن تلقی میشد که به زیان روسیه رقم خورد. در انتخابات صربستان، بوریس تادیج نامزد غربگرا پیروز شد و به عبارتی، کوزوو یک قدم به استقلال (حتی بدون رای شورای امنیت سازمان ملل متحد) نزدیک گردید. تادیج مایل است در ازای پیوستن صربستان به اتحادیه اروپا، استقلال کوزوو را به تدریج به رسمیت بشناسد. پس از اعلام استقلال کوزوو در سال 2008 و به رسمیت شناختن آن از سوی غرب، روسیه از شناسایی این استقلال خودداری کرده و تهدیدهایی را نیز مطرح نموده است .اهمیت موضوع کوزوواز آنجاست که با فروپاشی یوگسلاوی، صربستان نیز به عنوان جانشین اصلی آن، با تجزیه دیگری روبرو شده و با استقلال یک کشور مسلمان، منطقه بالکان که حوزه نفوذ سنتی روسیه بود، بیش از پیش از حوزه منافع آن دور میشود. در واقع، برای روسیه بسیار دشوار است که از بخش مهمی از میراث ملی خود دست بکشد[۶].
آنچنانکه گفته شد، واقعیتها حکایت از آن دارد که پرونده کره شمالی، پرونده ایران و مساله صلح فلسطین و اسرائیل موضوعاتی هستند که بیشتر به کشورهای دیگر ارتباط مییابند و برای روسیه از جهت بازار، حوزه نفوذ و یکجانبه گرایی و هژمونی امریکا اهمیت مییابند و کمتر به صورت مستقیم "امنیت ملی روسیه" را خدشهدار میسازند. پس، در حقیقت در پنج مساله آسیایی، روسها حساسیت کمتری داشته و در نتیجه در همکاری و مشارکت با غرب راحتتر عمل کردهاند. در حالیکه، در مسائل مرتبط با اروپا با حساسیت بیشتری برخورد نموده و در نتیجه، مقاومت جدیتر به عمل آوردهاند. بیشتر واکنشها و تندیهای اعلامی و رفتاری نیز پس از تحولات مرتبط با این مناطق بوده است. در میان مسائل مرتبط با مرزهای غربی روسیه و قلمرو دریای بالتیک تا دریای سیاه نیز موضوع سپر دفاع موشکی از حساسیت و فوریت امنیتی به مراتب بیشتری برخوردار بوده است.
روابط امریکا و روسیه که به خاطر مسائل مربوط به بحران کوزوو و حمله نیروهای سازمان پیمان آتلانتیک شمالی(ناتو) به صربستان در سال 1999 تیره شده بود پس از وقوع حادثه 11 سپتامبر 2001 بهبود یافت و پوتین از نخستین دولتمردانی بود که برای مبارزه با تروریسم اعلام همکاری کرد و به قطعنامه شورای امنیت برای صدور مجوز حمله به افغانستان رای مثبت داد. همکاریهای دو کشور تا زمستان 2003 که بحث حمله امریکا به عراق به میان آمد ادامه داشت. از این زمان بدگمانی دولت روسیه به اقدامات واشنگتن افزایش یافت و به ویژه با آغاز موج انقلابهای رنگی از گرجستان و سپس در اوکراین تندتر شد. اما با طرح مساله استقرار سپر موشکی در جمهوریهای چک و لهستان و گامهای بعدی برای عملیاتی کردن آن، روابط دو طرف به وخامت گرائید و واکنشهای تند و بیسابقه مقامات روسی از زمان نشست امنیتی مونیخ در 10 فوریه 2007 آغاز شد[۷]. پوتین "استفاده لگام گسیخته از زور را در مناسبات بین المللی"، نکوهش کرده و آن را "عاملی برای تشویق دیگران به تلاش برای دسترسی به جنگ افزارهای کشتار جمعی " دانست. او اشاره کرد که پس از فروپاشی دیوار برلین، "اکنون برخی کشورها میکوشند خطها و دیوارهای جدید جداکنندهای بر ما تحمیل نمایند." او گفت:
"رفیق گرگ ما میداند چه چیز را بخورد و بدون اینکه به حرف کسی گوش کند طعمههایش را پاره میکند[۸]."
پس از آن، روسیه مجموعهای از اقدامات را انجام داد که نشان از جدیت و شدت عمل کرملین در پاسخ به شرایط جدید بود. در این رابطه میتوان از کارهایی چون نصب پرچم روسیه در بستر دریای قطب شمال، برقراری پروازهای تجسسی و پرواز بمب افکنهای هستهای و برقراری گشت زیردریاییهای هستهای پس از دو دهه تعطیلی، تهدید پایگاه دریایی امریکا در گوام و پایگاههای ناتو در شمال اروپا از سوی جنگندههای روسی از طریق انجام مانو و پرواز بر فراز آنها، برپایی سامانههای دفاع موشکی در مناطق مرزی نزدیک اروپا، اعلام آغاز ساخت گونههای مختلف رادار و موشک، شلیک موشک به گرجستان، اعلام استقرار موشکها در بیلوروس و نشانه روی آنها به سمت اروپا، خروج از پیمان کنترل نیروهای متعارف اروپا، تهدید احتمال حمله به لهستان، چک و اوکراین[۹] در صورت استقرار سامانههای موشکی امریکا یاد کرد. حتی رئیس ستاد مشترک ارتش روسیه اعلام کرد که "در صورت ادامه موضوع سپر موشکی، روسیه احتمالاً با اروپا و آمریکا وارد جنگ خواهد شد.[۱۰]" پوتین نیز نصب سامانه های دفاع موشکی را با بحران کوبا در دهه 1960 مقایسه کرد. همه اینها در شرایطی بود که امریکا نیز به خاطر مجموعهای از مسائل چون مبارزه با تروریسم، کنترل گسترش فن آوریهای غیر متعارف و حل و فصل بحرانهای بین المللی به همکاریهای روسیه نیاز داشت. اما میتوان از پاسخ نظامی گسترده در حمایت از استیای جنوبی به ارتش گرجستان در تابستان 2008 به عنوان اوج هجومی شدن سیاست خارجی روسیه یاد کرد.
پس از بحران استیا، کمتر کسی تصور میکرد که یخهای روابط روسیه و امریکا بزودی باز شود. با توجه به تعلیق روابط روسیه – ناتو و روسیه با اتحادیه اروپا و امریکا و مانور گسترده ناتو در دریای سیاه، انتظار دورهای طولانی از خصومت میرفت. اما با پیروزی اوباما و برنامۀ سیاست خارجی او ورق برگشت. اوباما در نوشتهها و سخنان انتخاباتی خود، همکاری با روسیه مقابله با گسترش سلاحهای کشتار جمعی را مورد تاکید قرارداد. نماد این نگرش جدید، هدیه کلینتون به لاوروف در ژنو با علامت «از سر گیری دوباره» بود. پس از این، دیدار اوباما و مدودف در آوریل 2009 در لندن در حاشیه کنفرانس سران کشورهای عضو گروه 20 و هنگام صدور بیانیه مشترک امریکا و روسیه شکل گرفت و محور این بیانیه مشترک، همکاری در امنیت بین الملل و از سر گیری مذاکرات کاهش سلاحهای استراتژیک هستهای بود[۱۱]. از زمان روی کار آمدن اوباما تا کنون، روسای جمهور دو کشور هفت بار با یکدیگر دیدار داشته و توافقات مهمی به عمل آوردهاند.
از این رو، در دورۀ مدودف و اوباما، روابط دو کشور به شکل جدیدی از سر گرفته شد و با سفر کلینتون وزیر خارجه امریکا به روسیه روابط دو کشور، یک گروه کاری به ریاست پریماکف (نخست وزیر پیشین روسیه) و کسینجر (وزیر خارجه پیشین امریکا) تشکیل شد که وظیفه آنها بررسی دو جانبه و ارائه راه حلهایی برای بهتر کردن روابط دو کشور بود، که این گروه نیز در نهایت لیستی از راهکارهای مناسب در روابط روسیه و امریکا را به مقامات آمریکایی پیشنهاد کرد که عبارتند از: "امریکا نباید برای عضویت روسیه در سازمان تجارت جهانی مانع تراشی کند و بایستی موافقت خود را برای ورود روسیه به سازمان اعلام کند، موضوعی که روسیه سالهاست به دنبال آن میباشد. آمریکا نباید از وضعیت حقوق بشر در روسیه انتقاد کند و اگر اقدام به این کار کند این کار نباید با هیاهو همراه باشد. آمریکا باید نفوذ سنتی روسیه را در حوزۀ شوروی سابق به رسمیت بشناسد و در کوتاه مدت اصراری بر عضویت اوکراین و گرجستان در ناتو نداشته باشد. همچنین، امریکا روسیه را به یکی از شرکای خود در مسئلۀ هستهای ایران تبدیل نموده و در مسئلۀ استقرار سیستم دفاع موشکی در شرق اروپا تجدید نظر و نیز روسیه را در سیستم امنیت اروپا سهیم کند[۱۲].
در شورای سیاست خارجی و دفاعی روسیه نیز گزارش برای جلسۀ کمیته روسی – امریکایی باشگاه سیاسی والدای تهیه شده بود که در آن با استقبال از پیشنهاد«از سرگیری دوباره» فهرست منافع موازی یکسان و نزدیک دو کشور به شرح زیر آمده است:"حمایت همه جانبه از تلاشهای ایالات متحده و ناتو در افغانستان بدون مداخله مستقیم نظامی؛ طراحی خطی واحد نسبت به ایران، ارائه بستهی واحد عوامل تشویق کننده سیاسی و اقتصادی و احتمالا تحریمها - بدون تجاوز نظامی که کاری بیمعنی و خطرناک است - و جلب بیشتر چین به این سیاست؛ حمایت از تلاشهای امریکا برای حا وفصل بحران هستهای کرۀ شمالی؛ پشتیبانی از اقدامات ایالات متحده در عراق و پاکستان؛ نزدیکی مواضع در زمینۀ بحران خاورمیانه؛ امتناع از احیای حوزه نفوذ تاریخی خود با توسل به زور؛ فعال کردن همکاری با تروریسم بین المللی و جلوگیری از اعمال تروریسم هستهای؛ کمک به ابالات متحده در زمینۀ جلب چین به نظم بین الملل اقتصادی و سیاسی و مساعدت به این که چین عضو سازنده باشگاه جدید رهبران جهان باقی بماند"[۱۳]. همچنین تأکید شده است که ایالات متحده در چهار چوب این معامله باید سیاست خود را در فضای شوروی و در زمینۀ امنیت اروپایی تجدید نظر کند. این خط جدید بدون اینکه با منافع خود امریکا مغایرت داشته باشد، به پیشبرد منافع حیاتی روسیه کمک خواهد کرد. امتناع از تشویق همسایگان و شرکای روسیه (اوکراین، گرجستان و کشورهای دیگر) برای فاصله گرفتن از مسکو و دنبالکردن سیاست ضد روسی، از جمله جنبههای این خط جدید است. این امر به معنی امتناع از توسعه گفتگو با این کشورها و حمایت از استقلال آنها نیست و تنها در صورتی که روسیه در حق یا عمل استقلال کشورهای فضای شوروی سابق را لغو کند و سلطۀ کامل خود را بر فضای شوروی سابق احیا کند، منافع حیاتی غرب خدشهدار خواهد شد. روسیه و ایالات متحده باید دربارۀ قواعد بازی و از جمله قواعد و حدود رقابت در فضای شوروی سابق به توافق برسند و خطوط قرمزی را تعیین کرد که عبور از آنها منافع حیاتی یکی از طرفین را تهدید میکند. خویشتنداری در فضای شوروی سابق، از همه مهمتر است[۱۴].
در این گزارش انتظارات روسیه از ایالات متحده به قرار زیر مطرح شده است: "امتناع از حمایت از محافل و رژیمهای ضد روسی در جامعه مشترک المنافع و تشویق سیاست ضد روسی؛ عدم ممانعت از توسعه روند همگرایی در فضای شوروی سابق با مرکزیت روسیه؛ حل و فصل مناقشات مزمن با شرایط قابل قبول برای روسیه؛ و طراحی راه قابل قبول برای همکاری انرژی در جامعه مشترک المنافع". و نیز یک معامله بزرگ پیشنهاد شده است که عبارتست از: "جلوگیری از بی ثباتی امنیت بین المللی و تیره شدن آن تا حد «جنگ همه علیه همه» و به ویژه پیشگیری از برخورد احتمالی قدرتهای بزرگ؛ محدود کردن سلاحهای کشتار جمعی و پیش گیری از اشاعه این نوع سلاحها و از جمله ممانعت از برخورداری ایران از این نوع سلاحها؛ حفظ ثبات در شرایط «نظام چند قطبی همسایگان»؛ تثبیت اوضاع افغانستان؛ تثبیت اوضاع پاکستان؛ جلوگیری از بروز مناقشه میان هند و پاکستان؛ حل وفصل مناقشه اعراب و اسراییل؛ حل وفصل بحران هستهای کره شمالی؛ مبارزه با تروریسم بین المللی و قبل از همه جلوگیری از تروریسم هستهای؛ جلوگیری از ایجاد خلاء ساسی و حقوقی در زمینه کنترل تسلیحات هستهای بعد از انقضای مهلت اعتبار قرارداد استارت1 ؛ تثبیت اوضاع عراق بعد از خروج نیروهای امریکایی از این کشور و جلوگیری از تبدیل شدن این کشور به پرورشگاه تروریسم بین المللی؛ تثبیت اوضاع خاورمیانه بزرگ و جلوگیری از بروز انحطاط و افراط در این منطقه؛ تأمین امنیت در فضای کیهانی؛ مقابله با تغییرات آب و هوا؛ و مبارزه با مواد مخدر، دزدان دریایی و بزهکاری سازمان یافته"[۱۵].
اما دیدارهای روسای جمهور روسیه و امریکا نشان دهنده اراده جدی در دو طرف برای عمل کردن به این پیشنهادهاست. یکی از نشانههای مهم در دگرگونی نگرشها و رفتارها در دولت امریکا را باید تعلیق طرح سپر موشکی در اروپای شرقی تا سال 2015 دانست. این موضوع برای روسها بسیار اهمیت داشت؛ چرا که آن طرح را بزرگترین تهدید نظامی برای موقعیت هستهای خود میدیدند. دولت جدید امریکا نیز با درک اهمیت آن، کوشید تا آن را در رابطه با موضوع ایران و کره شمالی مورد حل و فصل قرار دهد[۱۶]. در ملاقات اوباما و مدودف در کرملین در 15 تیر ماه 1388 (6 جولای 2009) ارادهای جدی برای تغییر در روابط دو کشور وجود داشت و روی موضوعات مختلفی نظیر کنترل تسلیحات استراتژیک، سپر موشکی در اروپای شرقی، گسترش ناتو، افغانستان و ایران گفتگو شد. دو رئیس جمهور بر همکاری در حل مشکلات جهانی تأکید کرده و یک سند همکاری مشترک را امضاء کردند. در مورد افغانستان، به طور مشخص میان مقامات نظامی دو طرف (ژنرال مولن و ژنرال ماکارف) قراردادی امضاء گردید که جزئیات همکاری متقابل را معلوم میکرد و موجب آن، امریکا نیازهای نظامی برای عملیات در افغانستان را از قلمرو روسیه و از طریق هواپیما و خطوط راه آهن روسیه منتقل کند[۱۷]. در این ملاقات، ریس جمهور امریکا با خطرناک جلوه دادن برنامه هستهای ایران و طرح این ادعا که ایران و کره شمالی برای قرن 21 تهدید به شمار میآیند، بار دیگر سرنوشت استقرار سپر موشکی امریکا در خاک اروپا را به برنامه هستهای ایران پیوند زده و در سخنرانی در مدرسه اقتصادی روسیه گفت که "سیستم دفاع موشکی در صورت خودداری ایران از برنامههای نظامی معنای خود را از دست خواهد داد"[۱۸]. اوباما در مورد موضوع عضویت کشورهای نزدیک به روسیه در ناتو گفت که " کشوری که بخواهد عضو ناتو شود بایستی اکثریت مردمش رضایت داشته باشند و اصلاحات لازم در داخل کشور به عمل آید تا بتوانند در ماموریتهای متحدین شرکت نمایند. اجازه دهید روشن بگویم که ناتو باید همکاری با روسیه و نه رویاروئی با آن را دنبال کند.[۱۹]"
در دوم تیر ماه 1389 (23 ژوئن 2010) نیز دو رئیس جمهور در واشنگتن به گفتگو در مورد کنترل تسلیحات هستهای و برنامه هستهای ایران، گشایش یک مسیر جدید انتقال تدارکات به افغانستان، اوضاع قرقیزستان، مسائل خاورمیانه، امنیت اروپا و کاهش تجارت استراتژیک پرداختند. اوباما از عضویت روسیه در سازمان تجارت جهانی حمایت کرد و گفت که دو کشور بر سر موضوعاتی نظیر گرجستان همچنان دچار اختلاف نظر هستند. البته موضوعات تجاری و اقتصادی محور اصلی مذاکرات دو طرف بود. توافق بر سر پیوستن روسیه به سازمان تجارت جهانی، امضای قرارداد خرید 50 فروند هواپیمای بویینگ و از میان برداشتن مواضع موجود بر سر راه صادرات گوشت مرغ از امریکا به روسیه از مهمترین محورهای مذاکرات دو طرف بود. در مورد قر قیزستان نیز از دولت موقت برای ایجاد ثبات در کشور حمایت کردند. دو طرف برتشدید تحریمهای ایران و کره شمالی تأکید نموده و همکاری راهبردی در امور افغانستان را تداوم بخشیدند. البته موضوعاتی نظیر گرجستان، گسترش ناتو، سپر موشکی، پیمان کنترل تسلیحات هستهای و وضعیت حقوق بشر در روسیه، هم چنان محل اختلاف هستند. شاید مهمترین دستاورد این سفر تشکیل یک کمیسیون در سطح ریاست جمهوری برای تداوم و گسترش روابط بود. بازدید مدودف از دره سیلیکون و توافق در مورد سرمایه گذاری شرکتهای امریکایی در روسیه نیز یکی از دستاوردهای سفر رئیس جمهور روسیه بود. این منطقه به عنوان مرکز جهانی فناوری برتر شناخته میشود که توسعه فنآوری اطلاعات و ارتباطات از آنجا شروع و عرضه میشود. مدودف در حین این بازدید تاکید کرد که روسیه مایل است تا از تجربیات چنین مرکزی برای نمونه روسی در حال ساخت آن با عنوان "اسکولکوا" بهره گیرد؛ به ویژه آن که بسیاری از دانشمندان ممتاز در این منطقه روسهائی هستند که پس از فروپاشی به اینجا آمدهاند .
از این رو میتوان گفت که اگر چه مسائل و موضوعات زیادی در مناسبات امریکا و روسیه وجود دارد اما در دو سال اخیر دو دولت تمرکز اصلی خود را بیشتر روی حل و فصل اختلافات در مورد طرح دفاع موشکی، همسایگان روسیه، کمک به توسعه روسیه و چالشهای استراتژیک گذاشتهاند و توافقات مهمی نیز در مورد آن به عمل آوردهاند. در عین حال هیچ یک از این موضوعات نیز تاکنون به صورت کامل حل و فصل نشده و اساساً ماهیت آنها به گونهای نیست که بتوان به طور کامل به توافق رسید. در واقع آنها هر یک روندی هستند که در طول زمان در حرکت میباشند.
در واقع، با نگاهی به سیاست خارجی روسیه طی سالهای 1991 تا 2010 میتوان فراز و نشیبهای آن را دید که چگونه از یک سیاست منفعل در دهه 1990 به یک سیاست فعال در سالهای 2000 تا 2003 میرسد و سپس به تدریج فعالتر شده و در سالهای 2006 تا 2008 شدیدا هجومی میگردد[۲۰][۲۱] با نگاهی به مصادیق ذکر شده در بالا میتوان دریافت که این رفتارها از یک سیاست خارجی هجومی و تند و فراتر از اعتماد به نفس و فعالیت عادی کشورها حکایت دارند. بسیاری از تحلیل گران به بررسی این وضع پرداخته و سیاست خارجی فعال، قدرتمندانه، گستاخ و جسور روسیه را با مفاهیم مختلف تحلیل کردهاند. برخی به اراده شخص پوتین و سر سختی او و یا " قدرت حاصل از درآمدهای انرژی" اشاره نمودهاند[۲۲]. عدهای "اعتماد به نفس اقتصادی"، "رشد قدرت نرم افزاری روسیه" ،"تهدیدهای امنیتی پیش رو" و نیز ضعف و مشکلات امریکا" را مطرح کردهاند[۲۳]. اما با مرور در تاریخ روسیه و فهم همدلانهتر از اظهارات مقامات روسی میتوان دریافت که واقعیتها از داستان دیگری خبر میدهد. در واقع، دقت در شاخصهای اصلی این سیاستها نشان میدهد که طیفی از اظهارات و بیانیههای تند دیپلماتیک تا آزمایشهای فن آوریهای نظامی، انجام عملیات استقرار نظامی، مانورهای نظامی، گشتهای هوایی و دریایی نمایشی و اطلاعاتی و سرانجام اقدام به جنگ در دستور کار قرار داشته و از یک آمادگی جدی برای اقدامات تند دفاعی و هجومی فراتر از وضعیت منفعل دهه گذشته و حتی از سالهای 1985 تا 2005 حکایت دارد. از این رو، تحولی که در روسیه طی سالهای زمامداری ولادیمیر پوتین از 2000 تا 2007 روی داده نشاندهنده آنست که با وجود یک رهبر نیرومند، قاطع و با اراده و نیز برخی شرایط بین المللی مساعد (از حادثه 11 سپتامبر 2001 گرفته، تا افزایش درآمدهای نفتی) موقعیتی ایجاد کرده که بسیاری از مشکلات پیشین نیز کمکم در پرتو آن رنگ باختهاند.
اما پس از یک دوره روابط نزدیک میان روسیه و غرب، از سال 2011 و به ویژه پس از از سرگیری تلاشهای ناتو برای استقرار سامانههای موشکی و راداری در رومانی و ترکیه و نیز از سرگیری بیانیههای گسترش گرایانه به ویژه از نشست سران در شیکاگو و عملیات نظامی در لیبی، مداخله در انتخابات پارلمانی و ریاست جمهوری، تصویب قانون مگ نیتسکی، بار دیگر روابط روسیه با غرب دچار دست اندازهای جدی شد. در نخستین فرمان ریاست جمهوری پوتین در 18 اردیبهشت 1391، اولویتهای منطقهای به ترتیب، حوزه سی. آی. اس، اروپا، آسیا، امریکا و خاورمیانه ذکر شدهاند. در این حکم ضمن تاکید بر اصول عمل گرایی، شفافیت و چند شاخهای بودن، به این نکته مهم تاکید شده که روابط خارجی بایستی در خدمت توسعه دراز مدت روسیه باشد[۲۴][۲۵].
نیز نگاه کنید به
روابط خارجی تاجیکستان؛ گستره روابط دیپلماتیک چین با کشورهای جهان؛ روابط خارجی تونس؛ روابط خارجی کانادا؛ روابط خارجی کوبا؛ روابط خارجی لبنان؛ روابط خارجی مصر؛ روابط خارجی سنگال؛ روابط خارجی تایلند؛ روابط خارجی فرانسه؛ روابط خارجی اسپانیا؛ روابط خارجی سودان؛ روابط خارجی قطر؛ روابط خارجی اردن؛ روابط خارجی زیمبابوه؛ روابط خارجی اوکراین؛ روابط خارجی ساحل عاج؛ روابط خارجی اتیوپی؛ روابط خارجی کشور مالی
کتابشناسی
- ↑ کرمی. ص146.
- ↑ کرمی. ص153-154.
- ↑ شوری. ص71.
- ↑ واعظی، حسن(1380)،اصلاحات و فروپاشی، تهران: سروش. 23.
- ↑ زادوخین، آ. گ. (1384). سیاســت خارجی روســیه: خودآگاهی و منافع ملی، ترجمه مهدی سنایی، تهران: مؤسسه ابرار معاصر. 203.
- ↑ زادوخین، آ. گ. (1384). سیاســت خارجی روســیه: خودآگاهی و منافع ملی، ترجمه مهدی سنایی، تهران: مؤسسه ابرار معاصر. 225.
- ↑ https://baztab.ir/
- ↑ http://www.taragi.eu/
- ↑ https://irandiplomacy.ir/
- ↑ https://www.agahsazi.com/
- ↑ سجادپور. ص33.
- ↑ آرامی. ص1.
- ↑ http://www.boshranews.com/
- ↑ http://www.boshranews.com/
- ↑ http://www.boshranews.com/
- ↑ Kramer. p65-66.
- ↑ Kramer. p61.
- ↑ روزنامه سرمایه
- ↑ Kramer. p63.
- ↑ Mankoff, Jeffry. (2007 Spring) “Russia and the west: Taking the longer view”, the Washington Quarterly, . 123, and https://russian.com/. 124.
- ↑ Cohen. p1-2.
- ↑ Cohen. p3.
- ↑ wallander. p108.
- ↑ http://www.kremlin.ru/news/3764/
- ↑ کرمی، جهانگیر (1392). جامعه و فرهنگ روسیه. تهران: موسسه فرهنگی، هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی، جلد اول، 198-217.