هویت ملی در روسیه: تفاوت میان نسخه‌ها

از دانشنامه ملل
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۱۵ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
بر اساس یافته های دانش اجتماعی، در هر دوره‌ای اساس‌ هويت‌ يك‌ واحد سياسی موضوع‌ خاصی بوده‌است‌. مذهب‌، سرزمين‌، قوميت‌ و ملت‌ از مهمترين‌ مؤلفه‌های شكل‌دهنده‌ هويت‌ جمعی بوده‌اند. هویت ملی بر اساس یگ نگاه فاشیستی بر اساس قومیت قرار دارد اما بر مبنای واقعیت های جهان، هویت ملی مدنی جای هویت قومی را گرفته است. در واقع، در هیچ کشوری امکان ابتنای هویت ملی بر یک قوم وجود ندارد و از این رو مفهوم ملت فراتر از قوم و بر بنیان همزیستی و تجربه مدنی مشترک مدنی قرار دارد. در مورد [[روسیه|روسيه‌]]، آنچه‌ كه‌ هويت‌ او را شكل‌ داده‌ در چهار عنصر قوميت‌، مذهب‌، نظام‌ سياسی، جغرافيا و تجربه مشترک زندگی اجتماع نهفته است. در واقع، ويژگی‌های خاص‌ قومی روس‌ ـ اسلاو، مذهب‌ ارتدوكس‌، نظام‌ استبدادی تزار و مشخصات‌ جغرافيايی آسيايی اروپايی مهم ترین اصول هویت ملی [[روسیه]] بوده اند. ميان‌ اين‌ عناصر در بسياری مواقع‌، همزيستی وجود داشته‌، اما گاه‌ نيز به‌ تعارضاتی اساسی رسيده‌اند. احساس‌ هويت‌ ملی، نخست‌ براساس‌ قوم‌ روس‌ در درون‌ قوم‌ اسلاو شرقی شكل‌ گرفت‌، اما با هجوم‌ مغولان‌، كليسای ارتدوكس‌ محوری بود كه‌ احساس‌ مشترك‌ روس‌ها پيرامون‌ آن‌ جمع‌ گرديد و سپس‌ با ورود افكار جديد از غرب‌، به‌ تدريج‌ نقش‌ مذهب‌ در مقابل‌ قوميت‌ اسلاو سست‌ گرديد و با انقلاب‌ كمونيستی، ايدئولوژی موعودگرای سوسياليسم‌ جاي‌ مذهب‌ و قوميت‌ را گرفت‌. آنچه‌ كه‌ در [[روسیه جدید|روسيه‌ جديد]] طی سال‌های اخير مطرح‌ شده‌است‌ نشان‌ می‌دهد كه‌ در [[روسیه|روسيه‌]] هنوز اساس‌ هويت‌ ملی در مراحل‌ ابتدايی آن‌ است.‌
بر اساس یافته‌های دانش اجتماعی، در هر دوره‌ای اساس‌ هویت‌ یک‌ واحد سیاسی موضوع‌ خاصی بوده‌ است‌. مذهب‌، سرزمین‌، قومیت‌ و ملت‌ از مهمترین‌ مؤلفه‌های شکل‌دهنده‌ هویت‌ جمعی بوده‌اند. هویت ملی بر اساس یگ نگاه فاشیستی بر اساس قومیت قرار دارد اما بر مبنای واقعیت‌های جهان، هویت ملی مدنی جای هویت قومی را گرفته است. در واقع، در هیچ کشوری امکان ابتنای هویت ملی بر یک قوم وجود ندارد و از این رو مفهوم ملت فراتر از قوم و بر بنیان همزیستی و تجربه مدنی مشترک مدنی قرار دارد. در مورد [[روسیه|روسیه‌]]، آنچه‌ که‌ هویت‌ او را شکل‌ داده‌ در چهار عنصر قومیت‌، مذهب‌، [[ساختار سیاسی روسیه|نظام‌ سیاسی]]، جغرافیا و تجربه مشترک زندگی اجتماع نهفته است. در واقع، ویژگی‌های خاص‌ قومی روس‌ ـ اسلاو، [[موقعیت مسیحیت ارتدوکس روسیه|مذهب‌ ارتدوکس‌]]، نظام‌ استبدادی تزار و مشخصات‌ جغرافیایی آسیایی اروپایی مهم‌ترین اصول هویت ملی [[روسیه]] بوده‌اند. میان‌ این‌ عناصر در بسیاری مواقع‌، همزیستی وجود داشته‌، اما گاه‌ نیز به‌ تعارضاتی اساسی رسیده‌اند. احساس‌ هویت‌ ملی، نخست‌ براساس‌ قوم‌ روس‌ در درون‌ قوم‌ اسلاو شرقی شکل‌ گرفت‌، اما با هجوم‌ مغولان‌، کلیسای ارتدوکس‌ محوری بود که‌ احساس‌ مشترک‌ روس‌ها پیرامون‌ آن‌ جمع‌ گردید و سپس‌ با ورود افکار جدید از غرب‌، به‌ تدریج‌ نقش‌ مذهب‌ در مقابل‌ قومیت‌ اسلاو سست‌ گردید و با انقلاب‌ کمونیستی، ایدئولوژی موعودگرای سوسیالیسم‌ جای‌ مذهب‌ و قومیت‌ را گرفت‌. آنچه‌ که‌ در [[روسیه جدید|روسیه‌ جدید]] طی سال‌های اخیر مطرح‌ شده‌ است‌ نشان‌ می‌دهد که‌ در [[روسیه|روسیه‌]] هنوز اساس‌ هویت‌ ملی در مراحل‌ ابتدایی آن‌ است.‌


در سده دهم میلادی دولت کی یف، دین مسیحی ارتدوکس را پذیرفت و از آن زمان تا کنون این دین نقش مهمی در بنیان هویتی این مردمان داشته است و به ویژه تا اواخر سده هفدهم، و پیش از دوره اصلاحات پتر، روس بودن مساوی با مذهب ارتدوکس بود. اما پس از رنسانس و بويژه جنگ‌های مذهبی اروپا و كنگره وستفاليا، مفهوم دولت ملی جديد در اروپا مطرح شد و در [[روسیه|روسيه]] نيز مسأله هويت ملی از مسائلی شد كه روس‌ها به طور جدی درگیر آن شدند. پتركبير از اواخر قرن 17 و اوايل قرن 18، كوشيد مبنايی جديد برای امپراتوری خود بيابد. با سست شدن مبنای مذهبی هويت در [[روسیه|روسيه]]، به دليل كشورگشايی تزار در قرون 17 به بعد، ساختار دولت [[روسیه|روسيه]] به يك امپراتوری چند مليتی تبديل شد كه ديگر نمی‌توانست صرفاً بر مبنای مذهب استوار باشد. از سوی ديگر، انديشه‌های جديد غربی دو جريان اسلاوگرايی و سوسياليسم را در [[روسیه|روسيه]] در پی داشت كه اولی در قرن 19 و دومی در قرن 20 به صورت گفتمان غالب درآمده و مانع گسترش ملی گرايی و شكل‌گيری هويت ملی شدند<ref>بیلینگتون، جیمز (1385)، روسیه در جستجوی هویت خویش، ترجمه مهدی سنایی، تهران، ایراس. ص 42.</ref>. بنيانگذار اصلی دولت‌ روسی و نماد هويت‌ روسی را ايوان‌ مخوف‌ (از 1547 تا 1605) دانسته‌اند، و بعد ها در مقابل‌ ورود افكار جديد از غرب‌ و آنچه‌ كه‌ موج‌ غرب‌گرايی و التقاط‌ ناميده‌ شده‌، ايوان‌ مخوف‌ پادشاهی جبار است‌ كه‌ برای حفاظت‌ از روح‌ [[روسیه|روسيه‌]] در مقابل‌ دست‌اندازی بيگانه‌ به‌ يك‌ نمونه‌ آرمانی تبديل‌ می‌گردد. آنچنان‌كه‌ مسكو نماد فرهنگ‌ و هويت‌ سنتی روس‌ بود، سن‌پترزبورگ‌ پنجره‌ای گشوده‌ به‌ سوی غرب‌ پنداشته‌ شد كه‌ به‌ دوره‌ سنتی [[روسیه|روسيه‌]] در مسكو خاتمه‌ داد.
در سده دهم میلادی دولت کی یف، [[موقعیت مسیحیت ارتدوکس روسیه|دین مسیحی ارتدوکس]] را پذیرفت و از آن زمان تا کنون این دین نقش مهمی در بنیان هویتی این مردمان داشته است و به ویژه تا اواخر سده هفدهم، و پیش از دوره اصلاحات پتر، روس بودن مساوی با [[موقعیت مسیحیت ارتدوکس روسیه|مذهب ارتدوکس]] بود. اما پس از رنسانس و بویژه جنگ‌های مذهبی اروپا و کنگره وستفالیا، مفهوم دولت ملی جدید در اروپا مطرح شد و در [[روسیه]] نیز مسأله هویت ملی از مسائلی شد که روس‌ها به طور جدی درگیر آن شدند. پترکبیر از اواخر قرن 17 و اوایل قرن 18، کوشید مبنایی جدید برای امپراتوری خود بیابد. با سست شدن مبنای مذهبی هویت در [[روسیه|روسیه،]] به دلیل کشورگشایی تزار در قرون 17 به بعد، ساختار دولت [[روسیه]] به یک امپراتوری چند ملیتی تبدیل شد که دیگر نمی‌توانست صرفاً بر مبنای مذهب استوار باشد. از سوی دیگر، اندیشه‌های جدید غربی دو جریان اسلاوگرایی و سوسیالیسم را در [[روسیه]] در پی داشت که اولی در قرن 19 و دومی در قرن 20 به صورت گفتمان غالب درآمده و مانع گسترش ملی گرایی و شکل‌گیری هویت ملی شدند<ref>بیلینگتون، جیمز (1385)، [[روسیه]] در جستجوی هویت خویش، ترجمه مهدی سنایی، تهران: [https://www.iras.ir/ ایراس]. ص 42.</ref>. بنیانگذار اصلی دولت‌ روسی و نماد هویت‌ روسی را ایوان‌ مخوف‌ (از 1547 تا 1605) دانسته‌اند، و بعد‌ها در مقابل‌ ورود افکار جدید از غرب‌ و آنچه‌ که‌ موج‌ غرب‌گرایی و التقاط‌ نامیده‌ شده‌، ایوان‌ مخوف‌ پادشاهی جبار است‌ که‌ برای حفاظت‌ از روح‌ [[روسیه|روسیه‌]] در مقابل‌ دست‌اندازی بیگانه‌ به‌ یک‌ نمونه‌ آرمانی تبدیل‌ می‌گردد. آنچنان‌که‌ [[مسکو]] نماد فرهنگ‌ و هویت‌ سنتی روس‌ بود، سن‌پترزبورگ‌ پنجره‌ای گشوده‌ به‌ سوی غرب‌ پنداشته‌ شد که‌ به‌ دوره‌ سنتی [[روسیه|روسیه‌]] در [[مسکو]] خاتمه‌ داد.


             نخستین دولت متمرکز روسی، بيشتر هويت‌ خود را از ضرورت‌ وحدت‌ در مقابله‌ با اقوام‌ مهاجم‌ خارجی كسب‌ می‌كرد. اما از زمانی كه‌ پرنس‌ ولاديمير ــ كه‌ از سال‌ 908 تا 1015 حكومت‌ می‌كرد ــ مسيحيت‌ ارتدوكس‌ را پذيرفت‌، [[روسیه|روسيه‌]] از اروپا و حتی ساير اسلاوهايی كه‌ كاتوليك‌ مذهب‌ بودند منزوی شد و ايده‌ يك‌ دولت‌ روسی متفاوت‌ و نوعی حس‌ هويت‌ ملی پديد آمد. اما اين‌ هجوم‌ مغول‌ها و سپس‌ سقوط‌ امپراتوری بيزانس‌ بود كه‌ مذهب‌ ارتدوكس‌ را به‌ مهمترين‌ شاخصه‌ هويت‌ روسی تبديل‌ كردند. در دوره‌ تاتارها، مسيحيت‌ ارتدوكس‌ عامل‌ تعيين‌كننده‌ای برای حفظ‌ هويت‌ در مقابل‌ يك‌ فاتح‌ بيگانه‌ بود. صومعه‌هايی كه‌ در شمال‌ [[روسیه|روسيه‌]] ايجاد شد به‌ پناهگاهی برای مردم‌ تبديل‌ گرديد و تنها جايی بودند كه‌ "فرهنگ‌ ملی" در آنجا پايدار ماند. صومعه‌ معجزات‌ كرملين‌ و صومعه‌ سن‌ ـ ترينيه‌ نشانه‌های محكمی از هويت‌ دينی و ملی به‌ روس‌ها می‌دادند. به‌ دليل‌ خشونت‌ مغول‌ها، مسيحيت‌ ارتدوكس‌ برای فرد روس‌ نماد آزادی از دست‌ رفته‌ شد و بدل‌ به‌ دنيايی گرديد كه‌ بی‌رحمی‌اش‌ از دنيای مغولان‌ بسی كمتر بود. در واقع‌، مغول‌ها به‌ دنبال‌ كاركردهای تاريخی خود در جامعه‌ روس‌، بدون‌ آن‌كه‌ كاملاً از ميان‌ بروند، جاده‌ صاف‌ كن‌ نهاد كليسای ارتدوكس‌ برای ايفای نقش‌ اول‌ در فرهنگ‌ و هويت‌ روسی می‌گردند. نقشی كه‌ صومعه‌ها در نوزايش‌ ملی ايفا كردند و صليبی كه‌ در نبرد رهايی‌بخش‌ با مغول‌ها، بيرق‌ها را تزيين‌ می‌كرد،  در گسترش‌ وجدان‌ پيرامون‌ ايده‌ مسيحی سهيم‌ بودند. در واقع‌، كليسای ارتدوكس‌ بر بستر شرايط‌ ايجاد شده‌ از يوغ‌ مغول‌ به‌ بخشی جدانشدنی از هويت‌ ملی روس‌ تبديل‌ شد و ماندگار ماند. اما اين‌ سقوط‌ امپراتوری بيزانس‌ بود كه‌ مكمل‌ پایان دوره تاتاری شد. درهم‌ شكستن‌ دروازه‌های قسطنطنيه‌ ــ به‌ عنوان‌ بزرگترين‌ دولت‌ مسيحی ارتدوكس‌ جهان‌ ــ و تبديل‌ بزرگترين‌ كليسای ارتدوكس‌ به‌ مسجد از سوی سلطان‌ محمد فاتح‌ در سال‌ 1453، دولت‌ [[روسیه|روسيه‌]] را به‌ عنوان‌ يگانه‌ دولت‌ ارتدوكس‌ و تنها حامی آن‌ مطرح‌ ساخت‌. در واقع‌، تمامی اقتدار كليسای روم‌ شرقی (روم‌ دوم‌) به‌ مسكو منتقل‌ و نقش‌ امپراتور بيزانس‌ به‌ پادشاه‌ مسكو داده‌ شد و ازدواج‌ ايوان‌ سوم‌ با برادرزاده‌ آخرين‌ امپراتور بيزانس‌ در سال‌ 1472، آن‌ را تثبيت‌ نمود. بدين‌ ترتيب‌، ميان‌ مادر كليساهای شرِ (كليساي‌ ارتدوكس‌ قسطنطنيه‌) كه‌ مدتی بسيار طولانی بر دنيای مسيحيت‌ حاكم‌ بود و مسكو، پيوندی ماهرانه‌ برقرار شد كه‌ آن‌ را نه‌ تنها به‌ سبب‌ اوضاع‌ و احوال‌ خارجی، بلكه‌ همچنين‌ به‌ سبب‌ پيشرفت‌ كليسای ملی‌اش‌، به‌ مقام‌ "رم‌ سوم‌" ارتقا می‌دهد. در سال‌ 1510 يك‌ اسقف‌ مسيحی به‌ نام‌ فيلوتی پسكوف‌ در نامه‌ای به‌ ايوان‌ سوم‌ نوشت‌: «پس‌ از آن‌كه‌ كليسای روم‌ غربی دچار بدعت‌ گرديد و كليسای قسطنطنيه‌ (روم‌ شرقی) اين‌ بدعت‌ را پذيرفت‌، و با تصرف‌ به‌ وسيله‌ ترك‌ها به‌ عقوبت‌ رسيد، اينك‌ كليسای مسكو تنها مركز مسيحيت‌ در جهان‌ است‌ و جانشينی نخواهد داشت‌.»(Aron,1994: 40). او دولت‌ مسكو را "روم‌ سوم‌" و سرزمين‌ مقدس‌ دانست‌. بدين‌ ترتيب‌، در دولت‌ تزاری مسكو، دين‌ و دولت‌ درهم‌ آميخت‌ و مردم‌ [[روسیه|روسيه‌]] در خدمت‌ تزاريسم‌ مذهبی درآمدند. با سيطره‌ عثمانی‌ها بر ساير مناطق‌ ارتدوكس‌ مذهب‌ در بالكان‌، و وجود همسايگان‌ غيرارتدوكس‌ برای مسكو (دولت‌های غرب‌ [[روسیه|روسيه‌]] دارای مذهب‌ كاتوليك‌ و ملل‌ جنوب‌ و شرِ مسلمان‌ بودند)، مذهب‌ برای اين‌ كشور كاملاً جنبه‌ ملی پيدا كرد. به‌ طوری كه‌ وقتی يك‌ نفر خارجی به‌ ارتدوكس‌ می‌گرائيد، می‌گفتند كه‌ روس‌ شده‌است<ref>والتر، (1363). ص 201.</ref>.  
نخستین دولت متمرکز روسی، بیشتر هویت‌ خود را از ضرورت‌ وحدت‌ در مقابله‌ با اقوام‌ مهاجم‌ خارجی کسب‌ می‌کرد. اما از زمانی که‌ پرنس‌ ولادیمیر ــ که‌ از سال‌ 908 تا 1015 حکومت‌ می‌کرد ــ [[موقعیت مسیحیت ارتدوکس روسیه|مسیحیت‌ ارتدوکس‌]] را پذیرفت‌، [[روسیه|روسیه‌]] از اروپا و حتی سایر اسلاوهایی که‌ کاتولیک‌ مذهب‌ بودند منزوی شد و ایده‌ یک‌ دولت‌ روسی متفاوت‌ و نوعی حس‌ هویت‌ ملی پدید آمد. اما این‌ هجوم‌ مغول‌ها و سپس‌ سقوط‌ امپراتوری بیزانس‌ بود که‌ [[موقعیت مسیحیت ارتدوکس روسیه|مذهب‌ ارتدوکس‌]] را به‌ مهمترین‌ شاخصه‌ هویت‌ روسی تبدیل‌ کردند. در دوره‌ تاتارها، مسیحیت‌ ارتدوکس‌ عامل‌ تعیین‌کننده‌ای برای حفظ‌ هویت‌ در مقابل‌ یک‌ فاتح‌ بیگانه‌ بود. صومعه‌هایی که‌ در شمال‌ [[روسیه|روسیه‌]] ایجاد شد به‌ پناهگاهی برای مردم‌ تبدیل‌ گردید و تنها جایی بودند که‌ "فرهنگ‌ ملی" در آنجا پایدار ماند. صومعه‌ معجزات‌ کرملین‌ و صومعه‌ سن‌ ـ ترینیه‌ نشانه‌های محکمی از هویت‌ دینی و ملی به‌ روس‌ها می‌دادند. به‌ دلیل‌ خشونت‌ مغول‌ها، [[موقعیت مسیحیت ارتدوکس روسیه|مسیحیت‌ ارتدوکس‌]] برای فرد روس‌ نماد آزادی از دست‌ رفته‌ شد و بدل‌ به‌ دنیایی گردید که‌ بی‌رحمی‌اش‌ از دنیای مغولان‌ بسی کمتر بود. در واقع‌، مغول‌ها به‌ دنبال‌ کارکردهای تاریخی خود در [[جامعه روسیه|جامعه‌ روس‌]]، بدون‌ آن‌که‌ کاملاً از میان‌ بروند، جاده‌ صاف‌ کن‌ نهاد کلیسای ارتدوکس‌ برای ایفای نقش‌ اول‌ در فرهنگ‌ و هویت‌ روسی می‌گردند. نقشی که‌ صومعه‌ها در نوزایش‌ ملی ایفا کردند و صلیبی که‌ در نبرد رهایی‌بخش‌ با مغول‌ها، بیرق‌ها را تزیین‌ می‌کرد، در گسترش‌ وجدان‌ پیرامون‌ ایده‌ مسیحی سهیم‌ بودند. در واقع‌، کلیسای ارتدوکس‌ بر بستر شرایط‌ ایجاد شده‌ از یوغ‌ مغول‌ به‌ بخشی جدانشدنی از هویت‌ ملی روس‌ تبدیل‌ شد و ماندگار ماند. اما این‌ سقوط‌ امپراتوری بیزانس‌ بود که‌ مکمل‌ پایان دوره تاتاری شد. درهم‌ شکستن‌ دروازه‌های قسطنطنیه‌ ــ به‌ عنوان‌ بزرگترین‌ [[موقعیت مسیحیت ارتدوکس روسیه|دولت‌ مسیحی ارتدوکس‌ جهان‌]] ــ و تبدیل‌ بزرگترین‌ کلیسای ارتدوکس‌ به‌ مسجد از سوی سلطان‌ محمد فاتح‌ در سال‌ 1453، دولت‌ [[روسیه|روسیه‌]] را به‌ عنوان‌ یگانه‌ دولت‌ ارتدوکس‌ و تنها حامی آن‌ مطرح‌ ساخت‌. در واقع‌، تمامی اقتدار کلیسای روم‌ شرقی (روم‌ دوم‌) به‌ مسکو منتقل‌ و نقش‌ امپراتور بیزانس‌ به‌ پادشاه‌ [[مسکو]] داده‌ شد و ازدواج‌ ایوان‌ سوم‌ با برادرزاده‌ آخرین‌ امپراتور بیزانس‌ در سال‌ 1472، آن‌ را تثبیت‌ نمود. بدین‌ ترتیب‌، میان‌ مادر کلیساهای شرِ (کلیسای‌ ارتدوکس‌ قسطنطنیه‌) که‌ مدتی بسیار طولانی بر دنیای مسیحیت‌ حاکم‌ بود و [[مسکو]]، پیوندی ماهرانه‌ برقرار شد که‌ آن‌ را نه‌ تنها به‌ سبب‌ اوضاع‌ و احوال‌ خارجی، بلکه‌ همچنین‌ به‌ سبب‌ پیشرفت‌ کلیسای ملی‌اش‌، به‌ مقام‌ "رم‌ سوم‌" ارتقا می‌دهد. در سال‌ 1510 یک‌ اسقف‌ مسیحی به‌ نام‌ فیلوتی پسکوف‌ در نامه‌ای به‌ ایوان‌ سوم‌ نوشت‌:<blockquote>«پس‌ از آن‌که‌ کلیسای روم‌ غربی دچار بدعت‌ گردید و کلیسای قسطنطنیه‌ (روم‌ شرقی) این‌ بدعت‌ را پذیرفت‌، و با تصرف‌ به‌ وسیله‌ ترک‌ها به‌ عقوبت‌ رسید، اینک‌ کلیسای [[مسکو]] تنها مرکز مسیحیت‌ در جهان‌ است‌ و جانشینی نخواهد داشت‌<ref>Aron,(1994).p 40.</ref>.»</blockquote>او دولت‌ [[مسکو]] را "روم‌ سوم‌" و سرزمین‌ مقدس‌ دانست‌. بدین‌ ترتیب‌، در دولت‌ تزاری مسکو، دین‌ و دولت‌ درهم‌ آمیخت‌ و مردم‌ [[روسیه|روسیه‌]] در خدمت‌ تزاریسم‌ مذهبی درآمدند. با سیطره‌ عثمانی‌ها بر سایر مناطق‌ ارتدوکس‌ مذهب‌ در بالکان‌، و وجود همسایگان‌ غیرارتدوکس‌ برای [[مسکو]] (دولت‌های غرب‌ [[روسیه|روسیه‌]] دارای مذهب‌ کاتولیک‌ و ملل‌ جنوب‌ و شرِ مسلمان‌ بودند)، مذهب‌ برای این‌ کشور کاملاً جنبه‌ ملی پیدا کرد. به‌ طوری که‌ وقتی یک‌ نفر خارجی به‌ ارتدوکس‌ می‌گرائید، می‌گفتند که‌ روس‌ شده‌ است<ref>والتر، (1363). ص 201.</ref>. عوامل‌ مذکور موجب‌ شدند تا هویت‌ [[روسیه|روسیه‌]] براساس‌ مذهب‌ بنا شود و [[جامعه روسیه|جامعه‌ روسیه‌]] در طول‌ تاریخ‌ خود به‌ جامعه‌ای مذهبی تبدیل‌ شد و ابعاد ناسیونالیستی کلیسای ارتدوکس‌ [[روسیه|روسیه‌]]، آن‌ را از یک‌ نیروی اجتماعی و معنوی صرف‌ خارج‌ کرده‌ و به‌ عنوان‌ نگهبان‌ معنوی یک‌ دژ ملی که‌ وضعیت‌ آن‌ با سرنوشت‌ نژاد اسلاو گره‌ خورده‌ بود، مطرح‌ ساخت‌. کلیساها تنها محلی بودند که‌ احساسات‌ ملی روس‌ها در آنجا دلایل‌ و نمادهایی برای بقا می‌یافت‌.  در واقع‌، کلیسای ارتدوکس‌ به‌ آئینه‌ای از فرهنگ‌، ادبیات‌، سیاست‌ و آنچه‌ که‌ روح‌ روسی نامیده‌ می‌شود، تبدیل‌ شد. به‌ بیان‌ میچل‌ چرنیاوسکی، روح‌ و روان‌ روسی رنگ‌ و بوی ارتدوکسی دارد. تحت‌ تأثیر [[موقعیت مسیحیت ارتدوکس روسیه|مذهب‌ ارتدوکس‌]]، تمدن‌ بیزانس‌ نیز تأثیر خود را بر [[روسیه|روسیه‌]] گذاشت‌: باور به‌ برحق‌ بودن‌ همیشگی [[روسیه|روسیه‌]] و نمایندگی از سوی خدا و باطل‌ بودن‌ دشمنان‌ آن‌. حکام‌ [[روسیه|روسیه‌]]، جنگ‌های این‌ کشور را جنگ‌ برای خدا و مقدس‌ می‌دانستند. برخی از ویژگی‌هایی که‌ مسیحیت‌ بیزانس‌ به‌ [[روسیه|روسیه‌]] داد، هرگز کلیسای کاتولیک‌ به‌ اروپا نداده‌ بود. تفاوت‌ کلیسای ارتدوکس‌ [[روسیه|روسیه‌]] با کلیسای ارتدوکس‌ بیزانس‌ و کلیسای کاتولیک‌ در آن‌ بود که‌ بجای اینکه‌ دولت‌ در خدمت‌ آن‌ باشد، خود در خدمت‌ دولت‌ روس‌ قرار داشت‌ و بویژه‌ از پایان‌ قرن‌ 16، رابطه‌ کلیسای [[مسکو]] با خارج‌ قطع‌ و کاملاً ملی شد. به‌ طور کلی، تا قبل‌ از پترکبیر، کلیسای [[روسیه|روسیه‌]] از خودمختاری بیشتری برخوردار بود، اما در این‌ دوره‌، کلیسا از یک‌ نهاد نسبتاً مستقل‌ به‌ یک‌ اداره‌ کمابیش‌ دولتی تبدیل‌ شد و در [[دوره کمونیسم روسیه|دوره‌ کمونیسم‌]]، کاملا منقاد گردید<ref>سجادپور، (1372).ص 5.</ref>. از قرن‌ 17 به‌ بعد دو عامل‌، هویت‌ مبتنی بر مذهب‌ را به‌ مبارزه‌ طلبیدند که‌ شامل‌ کشورگشایی تزارها و تحولات‌ فکری در اروپا بود. کشورگشایی در قرون‌ 16 و 17 به‌ خاطر آنکه‌ به‌ سوی مناطق‌ بسیار کم‌ جمعیت‌ و یا خالی از سکنه‌ سیبری بود، اختلال‌ زیادی در تعادل‌ جمعیتی (که‌ هویت‌ آن‌ تا حد زیادی به‌ مذهب‌ وابسته‌ بود) ایجاد نکرد. اما از نیمه‌ قرن‌ 17، این‌ امپراتوری تا مناطقی توسعه‌ یافت‌ که‌ ساکنان‌ آن‌ نه‌ روس‌ بودند و نه‌ ارتدوکس‌. در سال‌ 1654، ضمیمه‌ شدن‌ اوکراین‌ با افزایش‌ نفوذ قابل‌ توجه‌ فرهنگ‌ لاتین‌ و کاتولیک‌ همراه‌ بود. در نبرد بزرگ‌ شمال‌ علیه‌ سوئد (1721 ـ 1700) سرزمین‌های آلمانی پروتستان‌ بالتیک‌ به‌ شمال‌ غربی این‌ امپراتوری ضمیمه‌ شد. در جنوب‌، پیروزی‌های پشت‌سرهم‌ بر ترک‌های مسلمان‌ عثمانی در 1783 با ضمیمه‌ شدن‌ کریمه‌ به‌ امپراتوری به‌ اوج‌ خود رسید، در حالی که‌ در غرب‌، سه‌ بخش‌ لهستان‌ نه‌ تنها کاتولیک‌های بیشتر، بلکه‌ تعداد قابل‌ توجهی یهودی را نیز با خود به‌ همراه‌ آورد. توسعه‌ بیشتر در درون‌ آسیای مرکزی در دهه‌های 1860 و 1870 نیز مسلمانان‌ زیادتری را وارد امپراتوری کرد. در واقع‌، این‌ کشورگشایی‌ها، موجب‌ شد تا روند شکل‌گیری ملت‌ [[روسیه|روسیه‌]] ناکام‌ بماند و آنگونه‌ که‌ سرگئی ویت‌ گفته‌است‌:<blockquote>«از زمان‌ پتر کبیر و کاترین‌ کبیر تاکنون‌، چیزی به‌ اسم‌ ملت‌ [[روسیه|روسیه‌]] وجود نداشته‌ است‌، بلکه‌ صرفاً یک‌ امپراتوری [[روسیه|روسیه‌]] وجود داشته‌ است‌.»</blockquote>مارکس‌ از تعبیر بهتری برای امپراتوری [[روسیه|روسیه‌]] استفاده‌ کرده‌ و آن‌ را "زندان‌ ملت‌ها" نامیده‌ است<ref>Sakwa,(2010).p 255.</ref>. ظهور مفهوم‌ دولت‌ ـ ملت‌ در قرن‌ 17 در اروپا و سپس‌ مفهوم‌ حاکمیت‌ ملی و مبتنی بر مردم‌ پس‌ از انقلاب‌ فرانسه‌، موجب‌ تحول‌ در مبنای هویت‌ دولت‌ها شد و با غلیان‌ امواج‌ ناسیونالیسم‌، هویت‌ ملی جای اشکال‌ پیشین‌ هویت‌ را برای دولت‌ها گرفت‌.


              عوامل‌ مذكور موجب‌ شدند تا هويت‌ [[روسیه|روسيه‌]] براساس‌ مذهب‌ بنا شود و جامعه‌ [[روسیه|روسيه‌]] در طول‌ تاريخ‌ خود به‌ جامعه‌ای مذهبی تبديل‌ شد و ابعاد ناسيوناليستی كليسای ارتدوكس‌ [[روسیه|روسيه‌]]، آن‌ را از يك‌ نيروی اجتماعی و معنوی صرف‌ خارج‌ كرده‌ و به‌ عنوان‌ نگهبان‌ معنوی يك‌ دژ ملی كه‌ وضعيت‌ آن‌ با سرنوشت‌ نژاد اسلاو گره‌ خورده‌ بود، مطرح‌ ساخت‌. كليساها تنها محلی بودند كه‌ احساسات‌ ملی روس‌ها در آنجا دلايل‌ و نمادهايی برای بقا می‌يافت‌.  در واقع‌، كليسای ارتدوكس‌ به‌ آئينه‌ای از فرهنگ‌، ادبيات‌، سياست‌ و آنچه‌ كه‌ روح‌ روسی ناميده‌ می‌شود، تبديل‌ شد. به‌ بيان‌ ميچل‌ چرنياوسكی، روح‌ و روان‌ روسی رنگ‌ و بوی ارتدوكسی دارد. تحت‌ تأثير مذهب‌ ارتدوكس‌، تمدن‌ بيزانس‌ نيز تأثير خود را بر [[روسیه|روسيه‌]] گذاشت‌: باور به‌ برحق‌ بودن‌ هميشگی [[روسیه|روسيه‌]] و نمايندگی از سوی خدا و باطل‌ بودن‌ دشمنان‌ آن‌. حكام‌ [[روسیه|روسيه‌]]، جنگ‌های اين‌ كشور را جنگ‌ برای خدا و مقدس‌ می‌دانستند. برخی از ويژگی‌هايی كه‌ مسيحيت‌ بيزانس‌ به‌ [[روسیه|روسيه‌]] داد، هرگز كليسای كاتوليك‌ به‌ اروپا نداده‌ بود. تفاوت‌ كليسای ارتدوكس‌ [[روسیه|روسيه‌]] با كليسای ارتدوكس‌ بيزانس‌ و كليسای كاتوليك‌ در آن‌ بود كه‌ بجای اينكه‌ دولت‌ در خدمت‌ آن‌ باشد، خود در خدمت‌ دولت‌ روس‌ قرار داشت‌ و بويژه‌ از پايان‌ قرن‌ 16، رابطه‌ كليسای مسكو با خارج‌ قطع‌ و كاملاً ملی شد. به‌ طور كلی، تا قبل‌ از پتركبير، كليسای [[روسیه|روسيه‌]] از خودمختاری بيشتری برخوردار بود، اما در اين‌ دوره‌، كليسا از يك‌ نهاد نسبتاً مستقل‌ به‌ يك‌ اداره‌ كمابيش‌ دولتی تبديل‌ شد و در دوره‌ كمونيسم‌، كاملا منقاد گرديد<ref>سجادپور، (1372).ص 5.</ref>.
در [[روسیه|روسیه‌]]، نخست‌ در دوره‌ پتر بود که‌ تحت‌ تأثیر غرب‌، نقش‌ مذهب‌ ارتدوکس‌ کم‌رنگ‌ گردید، اما این‌ روند با تحولات‌ قرن‌ 19 تکمیل‌ شد. در ابتدای این‌ قرن‌ آخرین‌ مرحله‌ بروز هویت‌ کهن‌ روسی با غلبه‌ بر ناپلئون‌ و قرارگرفتن‌ [[روسیه|روسیه‌]] به‌ عنوان‌ سنگر نظام‌های پادشاهی در برابر تحولات‌ جدید ناشی از انقلاب‌ فرانسه‌ ایفای نقش‌ نمود. مفهوم‌ "اتحاد مقدس‌" در 1815 به‌ اندازه‌ کافی گویای این‌ مطلب‌ بود. اما با گسترش‌ امواج‌ انقلاب‌ فرانسه‌، [[روسیه|روسیه‌]] نیز خود بستر جدال‌های فکری شد و اسلاوگرایی در جهت‌ احیای مفاهیم‌ کهن‌ هویت‌ جمعی روس‌ ظهور یافت‌. اما به‌ طور کلی، ناسیونالیسم‌ با سنت‌ روس‌ همچنان‌ بیگانه‌ ماند، چرا که‌ به‌ طور تاریخی، همواره‌ بر حفظ‌ دولت‌ تأکید شده‌است‌. کلیامکین‌ در این‌ مورد می‌نویسد که‌ "ناسیونالیسم‌ در ذهنیت‌ و نگرش‌ [[روسیه|روسیه‌]] شکل‌ نگرفته‌ است‌، و برخلاف‌ غرب‌، به‌ وسیله‌ روس‌ها با تردید درک‌ شده‌است‌، و میهن‌پرستی روسی اساساً در وابستگی به‌ خاک‌ مطرح‌ شده‌است‌ و اسلاوگرایی بر وجود یک‌ جامعه‌ فراملی شکل‌ گرفته‌ تاریخی در گستره‌ سرزمین‌ اوراسیا تأکید می‌کند. در قرن‌ 19، ظهور چالش‌های سیاسی برای نظام‌ تزاری و مجادله‌ میان‌ اسلاوگراها و غربگرایان‌ بر سر مسأله‌ هویت‌ در مرکز سیاست‌ امپراتوری بود. تا اواخر قرن‌، آشفتگی ناسیونالیستی به‌ وسیله‌ روشنفکران‌ و ورود یک‌ سیاست‌ حساب‌ شده‌ روسی‌سازی به‌ وسیله‌ حکومت‌، شروع‌ به‌ تسهیل‌ یک‌ مفهوم‌ هویت‌ ملی [[روسیه|روسیه‌]] در میان‌ توده‌های مردم‌ کرد. درنتیجه‌، با وجود فقدان‌ اجماع‌ میان‌ نخبگان‌ درمورد گستره واقعی "[[روسیه|روسیه‌]] مادر"، ناسیونالیسم‌ روسی به‌ عنوان‌ یک‌ هویت‌ سیاسی مهم‌ آغاز به‌ ظهور کرد<ref>كرمی، جهانگیر، (1384). تحولات سیاست خارجی [[روسیه]]، تهران: [https://www.ipis.ir/ وزارت امور خارجه]. 80-81.</ref>.


              از قرن‌ 17 به‌ بعد دو عامل‌، هويت‌ مبتنی بر مذهب‌ را به‌ مبارزه‌ طلبيدند كه‌ شامل‌ كشورگشايی تزارها و تحولات‌ فكری در اروپا بود. كشورگشايی در قرون‌ 16 و 17 به‌ خاطر آنكه‌ به‌ سوی مناطق‌ بسيار كم‌ جمعيت‌ و يا خالی از سكنه‌ سيبری بود، اختلال‌ زيادی در تعادل‌ جمعيتی (كه‌ هويت‌ آن‌ تا حد زيادی به‌ مذهب‌ وابسته‌ بود) ايجاد نكرد. اما از نيمه‌ قرن‌ 17، اين‌ امپراتوری تا مناطقی توسعه‌ يافت‌ كه‌ ساكنان‌ آن‌ نه‌ روس‌ بودند و نه‌ ارتدوكس‌. در سال‌ 1654، ضميمه‌ شدن‌ اوكراين‌ با افزايش‌ نفوذ قابل‌ توجه‌ فرهنگ‌ لاتين‌ و كاتوليك‌ همراه‌ بود. در نبرد بزرگ‌ شمال‌ عليه‌ سوئد (1721 ـ 1700) سرزمين‌های آلمانی پروتستان‌ بالتيك‌ به‌ شمال‌ غربی اين‌ امپراتوری ضميمه‌ شد. در جنوب‌، پيروزي‌های پشت‌سرهم‌ بر ترك‌های مسلمان‌ عثمانی در 1783 با ضميمه‌ شدن‌ كريمه‌ به‌ امپراتوری به‌ اوج‌ خود رسيد، در حالی كه‌ در غرب‌، سه‌ بخش‌ لهستان‌ نه‌ تنها كاتوليك‌های بيشتر، بلكه‌ تعداد قابل‌ توجهی يهودی را نيز با خود به‌ همراه‌ آورد. توسعه‌ بيشتر در درون‌ آسيای مركزی در دهه‌های 1860 و 1870 نيز مسلمانان‌ زيادتری را وارد امپراتوری كرد. در واقع‌، اين‌ كشورگشايی‌ها، موجب‌ شد تا روند شكل‌گيری ملت‌ [[روسیه|روسيه‌]] ناكام‌ بماند و آنگونه‌ كه‌ سرگئی ويت‌ گفته‌است‌: «از زمان‌ پتر كبير و كاترين‌ كبير تاكنون‌، چيزی به‌ اسم‌ ملت‌ [[روسیه|روسيه‌]] وجود نداشته‌ است‌، بلكه‌ صرفاً يك‌ امپراتوری [[روسیه|روسيه‌]] وجود داشته‌ است‌.» ماركس‌ از تعبير بهتری برای امپراتوری [[روسیه|روسيه‌]] استفاده‌ كرده‌ و آن‌ را "زندان‌ ملت‌ها" ناميده‌ است<ref>Sakwa,(2010).p 255.</ref>.  
با وجود این‌، اگرچه‌ ابعاد قومی ـ ملی مبهمی نسبت‌ به‌ این‌ روند موجود بود، آشکار بود که‌ ظهور یک‌ هویت‌ ملی روسی در سطح‌ ملی‌ بر یک‌ نگرش‌ چند فرهنگی و جهان‌وطنی از روسی بودن‌ مبتنی بود که‌ به‌ تدریج‌ جایگزین‌ وفاداری سنتی به‌ تزار و [[موقعیت مسیحیت ارتدوکس روسیه|مذهب‌ ارتدوکس‌]] می‌شد. بنابراین‌، اگرچه‌ سال‌های آخر امپراتوری تزار به‌ وسیله‌ یک‌ خود آگاهی ملی روزافزون‌ مشخص‌ شده‌بود، اما این‌ هویت‌ جدید مبهم‌ باقی ماند. حتی در دوره‌ بلافاصله‌ پیش‌ از انقلاب‌ اکتبر، میهن‌پرستان‌ روسی احتمالاً کل‌ دولت‌، و نه‌ فقط‌ سرزمین‌های محل‌ سکونت‌ روس‌ها (سرزمین‌ پدری) را تعیین‌ کردند، و یا بخش‌های مهمی از روشنفکران‌ روس‌ همان‌ اندازه‌ که‌ برای ایده‌ قومی ناسیونالیستی اهمیت‌ قائل‌ بودند، برای دولت‌ هم‌ همین‌ اندازه‌ اهمیت‌ قائل‌ بودند. علاوه‌ براین‌، با وجود انگیزه‌ قوی برای تقویت‌ هویت‌ قومی که‌ به‌ طور مستقیم‌ به‌ وسیله‌ سیاست‌های روسی‌سازی و به‌ طور غیرمستقیم‌ به‌ وسیله‌ نوسازی سریع‌ فراهم‌ شده‌بود، مفاهیم‌ قومیت‌ روسی به‌ عنوان‌ یک‌ مانع‌ اساسی برای تحول‌ ناسیونالیسم‌ قومی، با روس‌هایی که‌ به‌ انواعی از گروه‌های فرعی قومی جغرافیایی تقسیم‌ شده‌بودند، به‌ گونه‌ای ضعیف‌ توسعه‌ یافت‌. این‌ جریان‌ هیچ‌گاه‌ به‌ نتیجه‌ نرسید و با انقلاب‌ اکتبر 1917، انحرافی اساسی در سیر تحول‌ هویت‌ روسی ایجاد شد. در واقع‌، با ضعف‌ تدریجی هویت‌ مبتنی بر مذهب‌ از قرن‌ 17 به‌ بعد، یک‌ هویت‌ ملی جدید که‌ معمولاً مبتنی بر قوم‌ است‌، نتوانست‌ تثبیت‌ گردد و جای آن‌ را یک‌ هویت‌ ایدئولوژیک‌ جهان‌ شمول‌ گرفت‌ که‌ آن‌ هم‌ نتوانست‌ مسأله‌ هویت‌ ملی روس‌ را به‌ سرانجام‌ رساند، به‌ طوری که‌ گفته‌ می‌شود «نه‌ امپراتوری تزار و نه‌ اتحاد شوروی هیچ‌ یک‌ دولت‌ ـ ملت‌ به‌ مفهوم‌ متعارف‌ آن‌ نبودند<ref>Melvin, (1995). p 7.</ref>.


              ظهور مفهوم‌ دولت‌ ـ ملت‌ در قرن‌ 17 در اروپا و سپس‌ مفهوم‌ حاكميت‌ ملي‌ و مبتني‌ بر مردم‌ پس‌ از انقلاب‌ فرانسه‌، موجب‌ تحول‌ در مبناي‌ هويت‌ دولتها شد و با غليان‌ امواج‌ ناسيوناليسم‌، هويت‌ ملي‌ جاي‌ اشكال‌ پيشين‌ هويت‌ را براي‌ دولتها گرفت‌. در روسيه‌، نخست‌ در دوره‌ پتر بود كه‌ تحت‌ تأثير غرب‌، نقش‌ مذهب‌ ارتدوكس‌ كم‌رنگ‌ گرديد، اما اين‌ روند با تحولات‌ قرن‌ 19 تكميل‌ شد. در ابتداي‌ اين‌ قرن‌ آخرين‌ مرحله‌ بروز هويت‌ كهن‌ روسي‌ با غلبه‌ بر ناپلئون‌ و قرارگرفتن‌ روسيه‌ به‌ عنوان‌ سنگر نظامهاي‌ پادشاهي‌ در برابر تحولات‌ جديد ناشي‌ از انقلاب‌ فرانسه‌ ايفاي‌ نقش‌ نمود. مفهوم‌ "اتحاد مقدس‌" در 1815 به‌ اندازه‌ كافي‌ گوياي‌ اين‌ مطلب‌ بود. اما با گسترش‌ امواج‌ انقلاب‌ فرانسه‌، روسيه‌ نيز خود بستر جدالهاي‌ فكري‌ شد و اسلاوگرايي‌ در جهت‌ احياي‌ مفاهيم‌ كهن‌ هويت‌ جمعي‌ روس‌ ظهور يافت‌. اما به‌ طور كلي‌، ناسيوناليسم‌ با سنت‌ روس‌ همچنان‌ بيگانه‌ ماند، چرا كه‌ به‌ طور تاريخي‌، همواره‌ بر حفظ‌ دولت‌ تأكيد شده‌است‌. كليامكين‌ در اين‌ مورد مي‌نويسد كه‌ "ناسيوناليسم‌ در ذهنيت‌ و نگرش‌ روسيه‌ شكل‌ نگرفته‌ است‌، و برخلاف‌ غرب‌، به‌ وسيله‌ روس‌ها با ترديد درك‌ شده‌است‌، و ميهن‌پرستي‌ روسي‌ اساساً در وابستگي‌ به‌ خاك‌ مطرح‌ شده‌است‌ و اسلاوگرايي‌ بر وجود يك‌ جامعه‌ فراملي‌ شكل‌ گرفته‌ تاريخي‌ در گستره‌ سرزمين‌ اوراسيا تأكيد مي‌كند. در قرن‌ 19، ظهور چالشهاي‌ سياسي‌ براي‌ نظام‌ تزاري‌ و مجادله‌ ميان‌ اسلاوگراها و غربگرايان‌ بر سر مسأله‌ هويت‌ در مركز سياست‌ امپراتوري‌ بود. تا اواخر قرن‌، آشفتگي‌ ناسيوناليستي‌ به‌ وسيله‌ روشنفكران‌ و ورود يك‌ سياست‌ حساب‌ شده‌ روسي‌سازي‌ به‌ وسيله‌ حكومت‌، شروع‌ به‌ تسهيل‌ يك‌ مفهوم‌ هويت‌ ملي‌ روسيه‌ در ميان‌ توده‌هاي‌ مردم‌ كرد. درنتيجه‌، با وجود فقدان‌ اجماع‌ ميان‌ نخبگان‌ درمورد گسترة‌ واقعي‌ "روسيه‌ مادر"، ناسيوناليسم‌ روسي‌ به‌ عنوان‌ يك‌ هويت‌ سياسي‌ مهم‌ آغاز به‌ ظهور كرد(کرمی،1384: 80-81).  
اتحاد شوروی خود را به‌ عنوان‌ یک‌ دولت‌ بین‌المللی مبتنی بر همبستگی طبقاتی و همگنی اجتماعی اعلام‌ کرد. اما یک‌ دولت‌ ماند که‌ در آن‌ وابستگی‌های قومی به‌ عنوان‌ ملیت‌ سرکوب‌ شد و ناسیونالیسم‌ مهمترین‌ تهدید سیاسی برای ماهیت‌ بین‌المللی دولت‌ بود. موفقیت‌ این‌ سیاست‌ درحذف‌ مسائل‌ قومی به‌ عنوان‌ یک‌ دستاورد مهم‌ نظام‌ سوسیالیستی نگریسته‌ می‌شد، چرا که‌ در این‌ دوره‌، کل‌ سرزمین‌ اتحاد جماهیر شوروی میهن‌ تلقی می‌شد. لنین‌ دشمن‌ ناسیونالیسم‌ روس‌ بود و آن‌ را بیشتر یک‌ مسأله‌ شووینیستی می‌دانست‌. او مهد هویت‌ ملی سنتی [[روسیه|روسیه‌]] یعنی‌ کلیسای ارتدوکس‌ را سرکوب‌ و کنترل‌ کرد. سیاست‌ ملیت‌ها در دوره‌ لنین‌ آن‌ بود که‌ مقامات‌ محلی به‌ نخبگان‌ غیر روس‌ در مناطق‌ خودشان‌ واگذار شود. نظام‌ دهقانی ــ به‌ عنوان‌ ستون‌ فقرات‌ ملت‌ [[روسیه|روسیه‌]] و منبع‌ سنت‌های روحی و فرهنگی ژرف‌ آن‌ ــ نابود گشت‌ و سیاست‌ پاکسازی فکری دوره‌ استالین‌، روشنفکران‌ قدیم‌ را به‌ عنوان‌ منبع‌ عصر زرین‌ دستاوردهای فرهنگی میانه‌ قرن‌ 19 از میان‌ برداشت‌. اگرچه‌ در جنگ‌ جهانی دوم‌، به‌ طور فزاینده‌ای از ناسیونالیسم‌ روس‌ به‌ عنوان‌ ابزاری برای مشروع‌ سازی دوباره‌ نظام‌ کمونیستی بهره‌برداری شد، اما این‌ عنصر از هرگونه‌ پویایی فرهنگی و تاریخی محروم‌ ماند. هویت‌ [[روسیه|روسیه‌]] در شوروی حل‌ گردید و جلو آگاهی ملی روس‌ و دولت‌ ـ ملت‌ بودن‌ آن‌ گرفته‌ شد. جالب‌ آنکه‌ سیاست‌های خروشچف‌ که‌ خود او مخالف‌ ناسیونالیسم‌ بود، علت‌ عمده‌ احیای مجدد ناسیونالیسم‌ شد و از دهه‌ 1960، ناسیونالیسم‌ جدید روس‌ به‌ وسیله‌ درکی ژرف‌ از بحران‌ ــ که‌ در آن‌ ملت‌ [[روسیه|روسیه‌]] خود را می‌یافت‌ ــ نسبت‌ به‌ از دست‌ رفتن‌ سنت‌های ملی روس‌ واکنش‌ نشان‌ داد. سولژنیتسین‌ در این‌ دوره‌ استدلال‌ می‌کرد که‌ [[روسیه|روسیه‌]] هزینه‌ زیادی برای یک‌ امپراتوری دروغین‌ پرداخته‌ است‌ و منابع‌ زیادی را به‌ هدر داده‌است‌. طی دوران‌ رکود زمان‌ برژنف‌، یک‌ ناسیونالیسم‌ رسمی روسی برای پشتیبانی از رژیم‌ رو به‌ زوال‌ شکوفا گردید. در فضای جدید ایجاد شده‌ و در نتیجه‌ سیاست‌ گورباچف‌، ناسیونالیسم‌ روس‌ جان‌ تازه‌ای گرفت‌. به‌ طوری که‌ در ژوئن‌ 1988، نخستین‌ هزاره‌ پذیرش‌ [[موقعیت مسیحیت ارتدوکس روسیه|مذهب‌ ارتدوکس‌ در روسیه‌]]، با نشانه‌هایی از گرایشات‌ ملی‌گرایانه‌ جشن‌ گرفته‌ شد. در این‌ دوره‌، جنبش‌های قومی در سایر جمهوری‌های شوروی نیز آغاز شد که‌ علاوه‌ بر ضدیت‌ با شوروی، ضد روس‌ نیز بودند.


              با وجود اين‌، اگرچه‌ ابعاد قومي‌ ـ ملي‌ مبهمي‌ نسبت‌ به‌ اين‌ روند موجود بود، آشكار بود كه‌ ظهور يك‌ هويت‌ ملي‌ روسي‌ در سطح‌ ملي‌ بر يك‌ نگرش‌ چند فرهنگي‌ و جهان‌وطني‌ از روسي‌ بودن‌ مبتني‌ بود كه‌ به‌ تدريج‌ جايگزين‌ وفاداري‌ سنتي‌ به‌ تزار و مذهب‌ ارتدوكس‌ مي‌شد. بنابراين‌، اگرچه‌ سالهاي‌ آخر امپراتوري‌ تزار به‌ وسيله‌ يك‌ خود آگاهي‌ ملي‌ روزافزون‌ مشخص‌ شده‌بود، اما اين‌ هويت‌ جديد مبهم‌ باقي‌ ماند. حتي‌ در دوره‌ بلافاصله‌ پيش‌ از انقلاب‌ اكتبر، ميهن‌پرستان‌ روسي‌ احتمالاً كل‌ دولت‌، و نه‌ فقط‌ سرزمينهاي‌ محل‌ سكونت‌ روسها (سرزمين‌ پدري‌) را تعيين‌ كردند، و يا بخشهاي‌ مهمي‌ از روشنفكران‌ روس‌ همان‌ اندازه‌ كه‌ براي‌ ايده‌ قومي‌ ناسيوناليستي‌ اهميت‌ قائل‌ بودند، براي‌ دولت‌ هم‌ همين‌ اندازه‌ اهميت‌ قائل‌ بودند. علاوه‌ براين‌، با وجود انگيزه‌ قوي‌ براي‌ تقويت‌ هويت‌ قومي‌ كه‌ به‌ طور مستقيم‌ به‌ وسيله‌ سياستهاي‌ روسي‌سازي‌ و به‌ طور غيرمستقيم‌ به‌ وسيله‌ نوسازي‌ سريع‌ فراهم‌ شده‌بود، مفاهيم‌ قوميت‌ روسي‌ به‌ عنوان‌ يك‌ مانع‌ اساسي‌ براي‌ تحول‌ ناسيوناليسم‌ قومي‌، با روسهايي‌ كه‌ به‌ انواعي‌ از گروههاي‌ فرعي‌ قومي‌ جغرافيايي‌ تقسيم‌ شده‌بودند، به‌ گونه‌اي‌ ضعيف‌ توسعه‌ يافت‌.   اين‌ جريان‌ هيچ‌گاه‌ به‌ نتيجه‌ نرسيد و با انقلاب‌ اكتبر 1917، انحرافي‌ اساسي‌ در سير تحول‌ هويت‌ روسي‌ ايجاد شد. در واقع‌، با ضعف‌ تدريجي‌ هويت‌ مبتني‌ بر مذهب‌ از قرن‌ 17 به‌ بعد، يك‌ هويت‌ ملي‌ جديد كه‌ معمولاً مبتني‌ بر قوم‌ است‌، نتوانست‌ تثبيت‌ گردد و جاي‌ آن‌ را يك‌ هويت‌ ايدئولوژيك‌ جهان‌ شمول‌ گرفت‌ كه‌ آن‌ هم‌ نتوانست‌ مسأله‌ هويت‌ ملي‌ روس‌ را به‌ سرانجام‌ رساند، به‌ طوري‌ كه‌ گفته‌ مي‌شود «نه‌ امپراتوري‌ تزار و نه‌ اتحاد شوروي‌ هيچ‌ يك‌ دولت‌ ـ ملت‌ به‌ مفهوم‌ متعارف‌ آن‌ نبودند.(Melvin, 1995: 7)
آگاهی روس‌ها به‌ هویت‌ جمعی خود همواره‌ وجود داشته‌ و ناسیونالیسم‌ کهن‌ روس‌ ــ اگر بتوان‌ آن‌ را ناسیونالیسم‌ نامید، چرا که‌ اساساً ناسیونالیسم‌ مفهومی جدید و مربوط‌ به‌ قرن‌ 18 به‌ بعد است‌ ــ که‌ متکی به‌ مذهب‌ بود، همین‌ وقوف‌ جمعی است‌. به‌ طوری که‌ ادعا شده‌ ملیت‌ روس‌ زودتر از دیگر ملیت‌های اروپایی پدید آمده‌است‌. اما این‌ ناسیونالیسم‌، بیشتر مفهومی روحی یا فرهنگی و بی‌بهره‌ از نهاد سیاسی بوده‌ و رابطه‌ لازمی با دولت‌ و تکامل‌ [[ساختار سیاسی روسیه|سازمان‌ سیاسی جامعه‌]] نداشته‌ است‌. اما آنچه‌ برای ما مهم‌ می‌باشد، این‌ است‌ که‌ از اواخر قرن‌ 17، با ضعیف‌ شدن‌ مبنای اساسی ناسیونالیسم‌ کهن‌ روسی، همین‌ هویت‌ جمعی روس‌ نیز به‌ سستی گرایید، اما جای آن‌ را یک‌ هویت‌ ملی نگرفت‌ و از آن‌ زمان‌ تاکنون‌ [[روسیه|روسیه‌]] با چنین‌ مشکلی دست‌ به‌ گریبان‌ بوده‌است‌ به‌ طوری که‌ گفته‌ شده‌ روس‌ها به‌ لحاظ‌ تاریخی این‌ فرصت‌ را نداشته‌اند که‌ هویت‌ ملی راسخ‌ و مداوم‌ خود را داشته‌ باشند. به‌ طوری که‌ ساکوا صراحتاً می‌گوید:<blockquote>«[[روسیه|روسیه‌]] هرگز یک‌ دولت‌ ـ ملت‌ نبوده‌ و هنوز هم‌ نیست‌.»</blockquote>در این‌ مورد که‌ چرا روس‌ها نتوانستند دولت‌ ملی خود را تشکیل‌ داده‌ و به‌ یک‌ هویت‌ ملی دست‌ یابند، مسائل‌ مختلفی ذکر شده‌است‌.


              اتحاد شوروي‌ خود را به‌ عنوان‌ يك‌ دولت‌ بين‌المللي‌ مبتني‌ بر همبستگي‌ طبقاتي‌ و همگني‌ اجتماعي‌ اعلام‌ كرد. اما يك‌ دولت‌ ماند كه‌ در آن‌ وابستگي‌هاي‌ قومي‌ به‌ عنوان‌ مليت‌ سركوب‌ شد و ناسيوناليسم‌ مهمترين‌ تهديد سياسي‌ براي‌ ماهيت‌ بين‌المللي‌ دولت‌ بود. موفقيت‌ اين‌ سياست‌ درحذف‌ مسائل‌ قومي‌ به‌ عنوان‌ يك‌ دستاورد مهم‌ نظام‌ سوسياليستي‌ نگريسته‌ مي‌شد، چرا كه‌ در اين‌ دوره‌، كل‌ سرزمين‌ اتحاد جماهير شوروي‌ ميهن‌ تلقي‌ مي‌شد.   لنين‌ دشمن‌ ناسيوناليسم‌ روس‌ بود و آن‌ را بيشتر يك‌ مسأله‌ شووينيستي‌ مي‌دانست‌. او مهد هويت‌ ملي‌ سنتي‌ روسيه‌ يعني‌ كليساي‌ ارتدوكس‌ را سركوب‌ و كنترل‌ كرد. سياست‌ مليت‌ها در دوره‌ لنين‌ آن‌ بود كه‌ مقامات‌ محلي‌ به‌ نخبگان‌ غير روس‌ در مناطق‌ خودشان‌ واگذار شود. نظام‌ دهقاني‌ ــ به‌ عنوان‌ ستون‌ فقرات‌ ملت‌ روسيه‌ و منبع‌ سنتهاي‌ روحي‌ و فرهنگي‌ ژرف‌ آن‌ ــ نابود گشت‌ و سياست‌ پاكسازي‌ فكري‌ دوره‌ استالين‌، روشنفكران‌ قديم‌ را به‌ عنوان‌ منبع‌ عصر زرين‌ دستاوردهاي‌ فرهنگي‌ ميانه‌ قرن‌ 19 از ميان‌ برداشت‌. اگرچه‌ در جنگ‌ جهاني‌ دوم‌، به‌ طور فزاينده‌اي‌ از ناسيوناليسم‌ روس‌ به‌ عنوان‌ ابزاري‌ براي‌ مشروع‌ سازي‌ دوباره‌ نظام‌ كمونيستي‌ بهره‌برداري‌ شد، اما اين‌ عنصر از هرگونه‌ پويايي‌ فرهنگي‌ و تاريخي‌ محروم‌ ماند. هويت‌ روسيه‌ در شوروي‌ حل‌ گرديد و جلو آگاهي‌ ملي‌ روس‌ و دولت‌ ـ ملت‌ بودن‌ آن‌ گرفته‌ شد. جالب‌ آنكه‌ سياستهاي‌ خروشچف‌ كه‌ خود او مخالف‌ ناسيوناليسم‌ بود، علت‌ عمده‌ احياي‌ مجدد ناسيوناليسم‌ شد   و از دهه‌ 1960، ناسيوناليسم‌ جديد روس‌ به‌ وسيله‌ دركي‌ ژرف‌ از بحران‌ ــ كه‌ در آن‌ ملت‌ روسيه‌ خود را مي‌يافت‌ ــ نسبت‌ به‌ از دست‌ رفتن‌ سنتهاي‌ ملي‌ روس‌ واكنش‌ نشان‌ داد. سولژنيتسين‌ در اين‌ دوره‌ استدلال‌ مي‌كرد كه‌ روسيه‌ هزينه‌ زيادي‌ براي‌ يك‌ امپراتوري‌ دروغين‌ پرداخته‌ است‌ و منابع‌ زيادي‌ را به‌ هدر داده‌است‌. طي‌ دوران‌ ركود زمان‌ برژنف‌، يك‌ ناسيوناليسم‌ رسمي‌ روسي‌ براي‌ پشتيباني‌ از رژيم‌ رو به‌ زوال‌ شكوفا گرديد.   در فضاي‌ جديد ايجاد شده‌ و در نتيجه‌ سياست‌ گورباچف‌، ناسيوناليسم‌ روس‌ جان‌ تازه‌اي‌ گرفت‌. به‌ طوري‌ كه‌ در ژوئن‌ 1988، نخستين‌ هزاره‌ پذيرش‌ مذهب‌ ارتدوكس‌ در روسيه‌، با نشانه‌هايي‌ از گرايشات‌ ملي‌گرايانه‌ جشن‌ گرفته‌ شد.   در اين‌ دوره‌، جنبشهاي‌ قومي‌ در ساير جمهوريهاي‌ شوروي‌ نيز آغاز شد كه‌ علاوه‌ بر ضديت‌ با شوروي‌، ضد روس‌ نيز بودند.
همان‌طور که‌ گفته‌ شد، تا زمان‌ پترکبیر [[روسیه|روسیه‌]] از همگونی بسیار بیشتری به‌ مفهوم‌ قومی و فرهنگی برخوردار بود. یک‌ پادشاهی محصور در خشکی و بدون‌ دسترس‌ به‌ دریا در داخل‌ سرزمین‌های بسیار محدودتر از آنچه‌ که‌ بعداً به‌ وجود آمد که‌ نخست‌ پیرامون‌ کیف‌ و سپس‌ [[مسکو]]<nowiki/>ی تشکیل‌ شده‌ بود. عنصر کلیدی نوع‌ تزاری تعیین‌ هویت‌ (بویژه‌ از اواخر قرن‌ 15 که‌ یوغ‌ مغول‌ پایان‌ یافت‌)، [[موقعیت مسیحیت ارتدوکس روسیه|مذهب‌ ارتدوکس‌]] و نظام‌ استبدادی بود که‌ سمبل‌ آن‌ ایوان‌ مخوف‌ بود. اما از نیمه‌ قرن‌ 17، کم‌ کم‌ مشکلاتی جدی برای این‌ هویت‌ ایجاد گردید که‌ در درجه‌ نخست‌ از تصرفات‌ سرزمینی ناشی می‌شد. اگرچه‌ تصرفات‌ از قرن‌ 16 شروع‌ شده‌ بود، اما پیشروی به‌ سوی مناطق‌ گسترده‌ خالی سیبری در قرون‌ 16 و 17، اختلال‌ زیادی در تعادل‌ قومی و جمعیتی کشور ایجاد نکرد. اما از نیمه‌ قرن‌ 17، این‌ امپراتوری تا مناطقی گسترش‌ یافت‌ که‌ ساکنان‌ آن‌ نه‌ روس‌ بودند و نه‌ [[موقعیت مسیحیت ارتدوکس روسیه|ارتدوکس‌]]. در این‌ مورد می‌توان‌ به‌ ضمیمه‌ شدن‌ اوکراین‌ با افزایش‌ نفوذ قابل‌ توجه‌ فرهنگ‌ لاتین‌ و کاتولیک‌، سرزمین‌های آلمانی پروتستان‌ بالتیک‌، ضمیمه‌ شدن‌ اوکراین‌، انضمام‌ سه‌ بخش‌ لهستان‌ و مناطق‌ مسلمان‌نشین‌ آسیای مرکزی و قفقاز اشاره‌ کرد. از این‌ رو، گسترش‌ فزاینده‌ سرزمین‌های امپراتوری روس‌ به‌ عنوان‌ یکی از موانع‌ مهم‌ تکوین‌ هویت‌ ملی روس‌ عمل‌ نمود<ref>كرمی، جهانگیر، (1384). تحولات سیاست خارجی [[روسیه]]، تهران: [https://www.ipis.ir/ وزارت امور خارجه]. 85.</ref>.


               آگاهي‌ روسها به‌ هويت‌ جمعي‌ خود همواره‌ وجود داشته‌ و ناسيوناليسم‌ كهن‌ روس‌ ــ اگر بتوان‌ آن‌ را ناسيوناليسم‌ ناميد، چرا كه‌ اساساً ناسيوناليسم‌ مفهومي‌ جديد و مربوط‌ به‌ قرن‌ 18 به‌ بعد است‌ ــ كه‌ متكي‌ به‌ مذهب‌ بود، همين‌ وقوف‌ جمعي‌ است‌. به‌ طوري‌ كه‌ ادعا شده‌ مليت‌ روس‌ زودتر از ديگر مليتهاي‌ اروپايي‌ پديد آمده‌است‌. اما اين‌ ناسيوناليسم‌، بيشتر مفهومي‌ روحي‌ يا فرهنگي‌ و بي‌بهره‌ از نهاد سياسي‌ بوده‌ و رابطه‌ لازمي‌ با دولت‌ و تكامل‌ سازمان‌ سياسي‌ جامعه‌ نداشته‌ است‌.   اما آنچه‌ براي‌ ما مهم‌ مي‌باشد، اين‌ است‌ كه‌ از اواخر قرن‌ 17، با ضعيف‌ شدن‌ مبناي‌ اساسي‌ ناسيوناليسم‌ كهن‌ روسي‌، همين‌ هويت‌ جمعي‌ روس‌ نيز به‌ سستي‌ گراييد، اما جاي‌ آن‌ را يك‌ هويت‌ ملي‌ نگرفت‌ و از آن‌ زمان‌ تاكنون‌ روسيه‌ با چنين‌ مشكلي‌ دست‌ به‌ گريبان‌ بوده‌است‌ به‌ طوري‌ كه‌ گفته‌ شده‌ روسها به‌ لحاظ‌ تاريخي‌ اين‌ فرصت‌ را نداشته‌اند كه‌ هويت‌ ملي‌ راسخ‌ و مداوم‌ خود را داشته‌ باشند.   به‌ طوري‌ كه‌ ساكوا صراحتاً مي‌گويد: «روسيه‌ هرگز يك‌ دولت‌ ـ ملت‌ نبوده‌ و هنوز هم‌ نيست‌.»   در اين‌ مورد كه‌ چرا روسها نتوانستند دولت‌ ملي‌ خود را تشكيل‌ داده‌ و به‌ يك‌ هويت‌ ملي‌ دست‌ يابند، مسائل‌ مختلفي‌ ذكر شده‌است‌.
یکی از نویسندگان‌ دیگر که‌ به‌ موانع‌ شکل‌گیری هویت‌ ملی [[روسیه|روسیه‌]] پرداخته‌، ریچارد پایپ‌ است‌. از نظر او پدیده‌ ناسیونالیسم‌ دارای دو عنصر اساسی است‌: احساس‌ پیوند با افرادی که‌ وابسته‌ به‌ یک‌ گروه‌ هستند و احساس‌ تمایز از بیگانگانی که‌ خارج‌ از آن‌ گروه‌ می‌باشند. عنصر نخست‌ به‌ میهن‌پرستی و عنصر دوم‌ به‌ بیگانه‌ هراسی می‌انجامد. از نظر او، تجربه‌ تاریخی نشان‌ می‌دهد که‌ دولت‌ مدرن‌ دو کار انجام‌ می‌دهد: به‌ شهروندانش‌ فرصت‌ احساس‌ رضایت‌ فردی می‌دهد، و هم‌ زمان‌، توانایی متقاعد ساختن‌ آن‌ها به‌ فداکردن‌ تمام‌ یا برخی منافعشان‌ را بخاطر خیر عمومی ــ چه‌ با پرداخت‌ مالیت‌ و چه‌ با از جان‌ گذشتگی ــ دارد. وفاداری اجتماعی یکی از کارکردهای اساسی دولت‌ مدرن‌ است‌.


              همان‌طور كه‌ گفته‌ شد، تا زمان‌ پتركبير روسيه‌ از همگوني‌ بسيار بيشتري‌ به‌ مفهوم‌ قومي‌ و فرهنگي‌ برخوردار بود. يك‌ پادشاهي‌ محصور در خشكي‌ و بدون‌ دسترس‌ به‌ دريا در داخل‌ سرزمينهاي‌ بسيار محدودتر از آنچه‌ كه‌ بعداً به‌ وجود آمد كه‌ نخست‌ پيرامون‌ كيف‌ و سپس‌ مسكوي‌ تشكيل‌ شده‌ بود. عنصر كليدي‌ نوع‌ تزاري‌ تعيين‌ هويت‌ (بويژه‌ از اواخر قرن‌ 15 كه‌ يوغ‌ مغول‌ پايان‌ يافت‌)، مذهب‌ ارتدوكس‌ و نظام‌ استبدادي‌ بود كه‌ سمبل‌ آن‌ ايوان‌ مخوف‌ بود.   اما از نيمه‌ قرن‌ 17، كم‌ كم‌ مشكلاتي‌ جدي‌ براي‌ اين‌ هويت‌ ايجاد گرديد كه‌ در درجه‌ نخست‌ از تصرفات‌ سرزميني‌ ناشي‌ مي‌شد. اگرچه‌ تصرفات‌ از قرن‌ 16 شروع‌ شده‌ بود، اما پيشروي‌ به‌ سوي‌ مناطق‌ گسترده‌ خالي‌ سيبري‌ در قرون‌ 16 و 17، اختلال‌ زيادي‌ در تعادل‌ قومي‌ و جمعيتي‌ كشور ايجاد نكرد. اما از نيمه‌ قرن‌ 17، اين‌ امپراتوري‌ تا مناطقي‌ گسترش‌ يافت‌ كه‌ ساكنان‌ آن‌ نه‌ روس‌ بودند و نه‌ ارتدوكس‌. در اين‌ مورد مي‌توان‌ به‌ ضميمه‌ شدن‌ اوكراين‌ با افزايش‌ نفوذ قابل‌ توجه‌ فرهنگ‌ لاتين‌ و كاتوليك‌، سرزمينهاي‌ آلماني‌ پروتستان‌ بالتيك‌، ضميمه‌ شدن‌ اوكراين‌، انضمام‌ سه‌ بخش‌ لهستان‌ و مناطق‌ مسلمان‌نشين‌ آسياي‌ مركزي‌ و قفقاز اشاره‌ كرد.   از اين‌ رو، گسترش‌ فزاينده‌ سرزمينهاي‌ امپراتوري‌ روس‌ به‌ عنوان‌ يكي‌ از موانع‌ مهم‌ تكوين‌ هويت‌ ملي‌ روس‌ عمل‌ نمود(کرمی،1384: 85).
در دو قرن‌ گذشته‌، این‌ وفاداری بیشتر بر هویت‌ قومی متمرکز بوده‌است‌. تمام‌ دولت‌های موفق‌، به‌ وسیله‌ این‌ تمایز و هویت‌ قومی شناخته‌ شده‌اند. پایپ‌ معتقد است‌ که‌ بیگانه‌ هراسی در [[روسیه|روسیه‌]] که‌ از مذهب‌ سرچشمه‌ گرفته‌ و امری مربوط‌ به‌ پیش‌ از دوره‌ جدید است‌، بر وفاداری ملی سایه‌ افکنده‌ است‌. [[روسیه|روسیه‌]] پیش‌ از دوره‌ مدرن‌ همانند اروپای آن‌ دوره‌، هویت‌ خود را از مذهب‌ می‌گرفته‌ است‌. اما برخلاف‌ کاتولیک‌ و پروتستان‌، [[موقعیت مسیحیت ارتدوکس روسیه|مذهب‌ ارتدوکس‌]] یک‌ دین‌ ملی بوده‌است‌، و بویژه‌ پس‌ از تصرف‌ قسطنطنیه‌ و بالکان‌ به‌ دست‌ عثمانی‌ها، [[روسیه|روسیه‌]] به‌ عنوان‌ تنها دولت‌ ارتدوکس‌ در جهان‌ باقی ماند و به‌ این‌ دلیل‌، برای روس‌ها طبیعی بود که‌ مذهبشان‌ را با ملیت‌ و دولت‌ خود هم‌ سنگ‌ بدانند. برای آن‌ها روس‌ بودن‌، همان‌ ارتدوکس‌ بودن‌ تلقی می‌شد و هر ارتدوکسی تبعه‌ تزار بود. پس‌، منبع‌ بیگانه‌ هراسی روس‌ ریشه‌ در این‌ تاریخ‌ منحصربه‌فرد دارد که‌ از تمام‌ جوانب‌ به‌ وسیله‌ کاتولیک‌ها، پروتستان‌ها، و مسلمان‌ها محاصره‌ شده‌ بودند. چنین‌ نگرشی تا قرن‌ بیستم‌ تداوم‌ یافت‌. آن‌ها به‌ وسیله‌ [[دوره کمونیسم روسیه|کمونیسم‌]]، سکولار شدند و به‌ آن‌ها این‌ درک‌ تلقین‌ شد که‌ نخستین‌ مردم‌ برگزیده‌ تاریخ‌ هستند که‌ به‌ یک‌ جامعه‌ بی‌طبقه‌ وارد می‌شوند. پس‌، احساس‌ روس‌ها از هویت‌، بیشتر به‌ وسیله‌ آنچه‌ که‌ نیستند تعیین‌ شده‌است‌ تا اینکه‌ به‌ وسیله‌ آنچه‌ که‌ هستند. در واقع‌، جنبه‌ سلبی هویت‌ ملی برای آن‌ها مطرح‌ بوده‌است‌ و نه‌ جنبه‌ مثبت‌ آن‌، چرا که‌ آگاهی از متفاوت‌ بودن‌ از دیگران‌ و یکی بودن‌ با خود دو مسأله‌ است‌. حکومت‌های روسی این‌ موضوع‌ را که‌ احساسات‌ ضدبیگانه‌ را در میان‌ مردم‌ تحریک‌کننده‌ بیشتر به‌ نفع‌ خود می‌دیده‌اند. پایپ‌ در مورد ناکامی تحول‌ مبنای هویت‌ از مذهب‌ به‌ قوم‌ و عدم‌ شکل‌گیری هویت‌ ملی را علاوه‌ بر مسائل‌ بالا، به‌ قلمرو پهناور و تنوع‌ قومی مربوط‌ دانسته‌است‌. از سوی دیگر، [[دوره تزاری روسیه|حکومت‌ تزاری]] یک‌ امپراتوری ایجاد کرد تا اینکه‌ یک‌ ایدئولوژی ملی، و در مدارس‌ و ارتش‌، به‌ جای آموزش‌ وفاداری به‌ میهن‌، صرفاً وفاداری به‌ شخص‌ تزار را آموختند. او همچنین‌ باید به‌ عدم‌ توسعه‌ نهادهایی که‌ بتوانند میان‌ گروه‌های اجتماعی جدا از هم‌، یک‌ احساس‌ سرنوشت‌ مشترک‌ ایجاد کنند، و دهقانان‌ جدا و پراکنده‌ در سرزمین‌های پهناور را به‌ سوی شهروندانی با درک‌ قومی هدایت‌ کند، اشاره‌ کرد.


              يكي‌ از نويسندگان‌ ديگر كه‌ به‌ موانع‌ شكل‌گيري‌ هويت‌ ملي‌ روسيه‌ پرداخته‌، ريچارد پايپ‌ است‌. از نظر او پديده‌ ناسيوناليسم‌ داراي‌ دو عنصر اساسي‌ است‌: احساس‌ پيوند با افرادي‌ كه‌ وابسته‌ به‌ يك‌ گروه‌ هستند و احساس‌ تمايز از بيگانگاني‌ كه‌ خارج‌ از آن‌ گروه‌ مي‌باشند. عنصر نخست‌ به‌ ميهن‌پرستي‌   و عنصر دوم‌ به‌ بيگانه‌ هراسي‌   مي‌انجامد. از نظر او، تجربه‌ تاريخي‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ دولت‌ مدرن‌ دو كار انجام‌ مي‌دهد: به‌ شهروندانش‌ فرصت‌ احساس‌ رضايت‌ فردي‌ مي‌دهد، و هم‌ زمان‌، توانايي‌ متقاعد ساختن‌ آنها به‌ فداكردن‌ تمام‌ يا برخي‌ منافعشان‌ را بخاطر خير عمومي‌ ــ چه‌ با پرداخت‌ ماليت‌ و چه‌ با از جان‌ گذشتگي‌ ــ دارد. وفاداري‌ اجتماعي‌ يكي‌ از كاركردهاي‌ اساسي‌ دولت‌ مدرن‌ است‌. در دو قرن‌ گذشته‌، اين‌ وفاداري‌ بيشتر بر هويت‌ قومي‌ متمركز بوده‌است‌. تمام‌ دولتهاي‌ موفق‌، به‌ وسيله‌ اين‌ تمايز و هويت‌ قومي‌ شناخته‌ شده‌اند. پايپ‌ معتقد است‌ كه‌ بيگانه‌ هراسي‌ در روسيه‌ كه‌ از مذهب‌ سرچشمه‌ گرفته‌ و امري‌ مربوط‌ به‌ پيش‌ از دوره‌ جديد است‌، بر وفاداري‌ ملي‌ سايه‌ افكنده‌ است‌. روسيه‌ پيش‌ از دوره‌ مدرن‌ همانند اروپاي‌ آن‌ دوره‌، هويت‌ خود را از مذهب‌ مي‌گرفته‌ است‌. اما برخلاف‌ كاتوليك‌ و پروتستان‌، مذهب‌ ارتدوكس‌ يك‌ دين‌ ملي‌ بوده‌است‌، و بويژه‌ پس‌ از تصرف‌ قسطنطنيه‌ و بالكان‌ به‌ دست‌ عثماني‌ها، روسيه‌ به‌ عنوان‌ تنها دولت‌ ارتدوكس‌ در جهان‌ باقي‌ ماند و به‌ اين‌ دليل‌، براي‌ روس‌ها طبيعي‌ بود كه‌ مذهبشان‌ را با مليت‌ و دولت‌ خود هم‌ سنگ‌ بدانند. براي‌ آنها روس‌ بودن‌، همان‌ ارتدوكس‌ بودن‌ تلقي‌ مي‌شد و هر ارتدوكسي‌ تبعه‌ تزار بود. پس‌، منبع‌ بيگانه‌ هراسي‌ روس‌ ريشه‌ در اين‌ تاريخ‌ منحصربه‌فرد دارد كه‌ از تمام‌ جوانب‌ به‌ وسيله‌ كاتوليكها، پروتستانها، و مسلمانها محاصره‌ شده‌بودند. چنين‌ نگرشي‌ تا قرن‌ بيستم‌ تداوم‌ يافت‌. آنها به‌ وسيله‌ كمونيسم‌، سكولار شدند و به‌ آنها اين‌ درك‌ تلقين‌ شد كه‌ نخستين‌ مردم‌ برگزيده‌ تاريخ‌ هستند كه‌ به‌ يك‌ جامعه‌ بي‌طبقه‌ وارد مي‌شوند. پس‌، احساس‌ روسها از هويت‌، بيشتر به‌ وسيله‌ آنچه‌ كه‌ نيستند تعيين‌ شده‌است‌ تا اينكه‌ به‌ وسيله‌ آنچه‌ كه‌ هستند. در واقع‌، جنبه‌ سلبي‌ هويت‌ ملي‌ براي‌ آنها مطرح‌ بوده‌است‌ و نه‌ جنبه‌ مثبت‌ آن‌، چرا كه‌ آگاهي‌ از متفاوت‌ بودن‌ از ديگران‌ و يكي‌ بودن‌ با خود دو مسأله‌ است‌. حكومتهاي‌ روسي‌ اين‌ موضوع‌ را كه‌ احساسات‌ ضدبيگانه‌ را در ميان‌ مردم‌ تحريك‌كننده‌ بيشتر به‌ نفع‌ خود مي‌ديده‌اند.   پايپ‌ در مورد ناكامي‌ تحول‌ مبناي‌ هويت‌ از مذهب‌ به‌ قوم‌ و عدم‌ شكل‌گيري‌ هويت‌ ملي‌ را علاوه‌ بر مسائل‌ بالا، به‌ قلمرو پهناور و تنوع‌ قومي‌ مربوط‌ دانسته‌است‌. از سوي‌ ديگر، حكومت‌ تزاري‌ يك‌ امپراتوري‌ ايجاد كرد تا اينكه‌ يك‌ ايدئولوژي‌ ملي‌، و در مدارس‌ و ارتش‌، به‌ جاي‌ آموزش‌ وفاداري‌ به‌ ميهن‌، صرفاً وفاداري‌ به‌ شخص‌ تزار را آموختند. او همچنين‌ بايد به‌ عدم‌ توسعه‌ نهادهايي‌ كه‌ بتوانند ميان‌ گروههاي‌ اجتماعي‌ جدا از هم‌، يك‌ احساس‌ سرنوشت‌ مشترك‌ ايجاد كنند، و دهقانان‌ جدا و پراكنده‌ در سرزمينهاي‌ پهناور را به‌ سوي‌ شهرونداني‌ با درك‌ قومي‌ هدايت‌ كند، اشاره‌ كرد.
بسیاری از تحلیلگران‌ مسائل‌ [[روسیه|روسیه‌]]، یکی از ویژگی‌های دولت‌ روسی را موعودگرایی دانسته‌اند. این‌ ویژگی به‌ اشکال‌ مختلف‌ امکان‌ شکل‌گیری هویت‌ ملی را مانع‌ شده‌است‌. موعودگرایی [[روسیه|روسیه‌]] در ابتدا در قالب‌ مذهبی به‌ شکل‌ "رم‌ سوم‌" ظهور یافت‌. در قرن‌ 19 در برابر تحول‌ هویت‌ دولت‌های اروپایی، شکل‌ "اسلاوگرایی" به‌ خود گرفت‌، و سرانجام‌ در قرن‌ بیستم‌ به‌ "بین‌الملل‌گرایی" سوسیالیست‌ تبدیل‌ شد. در مورد موعودگرایی مسیحی پیش‌ از این‌ بحث‌ شد. اما یکی از موانع‌ اصلی‌ شکل‌گیری هویت‌ ملی در [[روسیه|روسیه‌]] بویژه‌ در سده‌های 19 و 20 موعودگرایی به‌ دو شکل‌ اسلاوگرا و بین‌الملل‌گرا بود. اسلاوگرایی نخست‌ در برابر اصلاحات‌ پتر شکل‌ گرفت‌ و مقاومت‌ شدیدی از این‌ ناحیه‌ نشان‌ داده‌ شد. آن‌ها سیاست‌های پتر را خیانت‌ به‌ مبانی ملی روس‌ و مخالف‌ روند پیشرفت‌ قوم‌ روس‌ تلقی می‌کردند و بر ارزش‌ها و سنت‌های روسی بویژه‌ [[موقعیت مسیحیت ارتدوکس روسیه|مذهب‌ ارتدوکس‌]] تکیه‌ می‌کردند.  از نظر اسلاوگرایان‌، فرهنگ‌ غرب‌ نباید ذات‌ تغییرناپذیر [[روسیه]] مادر را که‌ نشانه‌های آن‌ ارتدوکس‌ روسی و یک‌ دولت‌ قدرتمند متمرکز است‌، آلوده‌ کند<ref>كرمی، جهانگیر، (1384). تحولات سیاست خارجی [[روسیه]]، تهران: [https://www.ipis.ir/ وزارت امور خارجه].  88-89.</ref>.


بسياري‌ از تحليلگران‌ مسائل‌ روسيه‌، يكي‌ از ويژگيهاي‌ دولت‌ روسي‌ را  موعودگرايي‌  دانسته‌اند. اين‌ ويژگي‌ به‌ اشكال‌ مختلف‌ امكان‌ شكل‌گيري‌ هويت‌ ملي‌ را مانع‌ شده‌است‌. موعودگرايي‌ روسيه‌ در ابتدا در قالب‌ مذهبي‌ به‌ شكل‌ "رم‌ سوم‌" ظهور يافت‌. در قرن‌ 19 در برابر تحول‌ هويت‌ دولتهاي‌ اروپايي‌، شكل‌ "اسلاوگرايي‌" به‌ خود گرفت‌، و سرانجام‌ در قرن‌ بيستم‌ به‌ "بين‌الملل‌گرايي‌" سوسياليست‌ تبديل‌ شد. در مورد موعودگرايي‌ مسيحي‌ پيش‌ از اين‌ بحث‌ شد. اما يكي‌ از موانع‌ اصلي‌ شكل‌گيري‌ هويت‌ ملي‌ در روسيه‌ بويژه‌ در سده‌هاي‌ 19 و 20 موعودگرايي‌ به‌ دو شكل‌ اسلاوگرا و بين‌الملل‌گرا بود. اسلاوگرايي‌ نخست‌ در برابر اصلاحات‌ پتر شكل‌ گرفت‌ و مقاومت‌ شديدي‌ از اين‌ ناحيه‌ نشان‌ داده‌ شد. آنها سياستهاي‌ پتر را خيانت‌ به‌ مباني‌ ملي‌ روس‌ و مخالف‌ روند پيشرفت‌ قوم‌ روس‌ تلقي‌ مي‌كردند و بر ارزشها و سنتهاي‌ روسي‌ بويژه‌ مذهب‌ ارتدوكس‌ تكيه‌ مي‌كردند.  از نظر اسلاوگرايان‌، فرهنگ‌ غرب‌ نبايد ذات‌ تغييرناپذير روسية‌ مادر را كه‌ نشانه‌هاي‌ آن‌ ارتدوكس‌ روسي‌ و يك‌ دولت‌ قدرتمند متمركز است‌، آلوده‌ كند(کرمی، 88-89).  
اسلاوگرایی هم اشکال‌ متعددی داشته است. یک‌ شکل‌ آن‌، اتحاد ملل‌ اسلاو بود که‌ البته‌ در بیشتر مواقع‌، مرکزیت‌ آن‌ خارج‌ از [[روسیه|روسیه‌]] بود. هرگاه‌ که‌ لهستان‌ سردمدار این‌ جریان‌ بود، اسلاوگرایی حتی جنبه‌ ضدروسی نیز پیدا می‌کرد. در شکل‌ دیگر آن‌، به‌ یک‌ اصل‌ سازمان‌ دهنده‌ و به‌ عنوان‌ شیوه‌ای برای بسیج‌ مردم‌ [[روسیه|روسیه‌]] در حمایت‌ از سیاست‌های توسعه‌طلبانه‌ دولت‌ بود. اما، در بسیاری موارد، صرفاً شعاری بود که‌ از سوی دولت‌ [[روسیه|روسیه‌]] به‌ منظور تحریک‌ ملیت‌های اسلاو داخل‌ امپراتوری اطریش‌ و عثمانی برای تضعیف‌ آن‌ها در برابر [[روسیه|روسیه‌]] بود. اما آنچه‌ که‌ در این‌ رابطه‌ به‌ بحث‌ اصلی ما برمی‌گردد آن‌ است‌ که‌ گو اینکه‌ اسلاوگرایی می‌توانست‌ شکلی از ملی‌گرایی برای ایجاد یک‌ هویت‌ ملی برای [[روسیه|روسیه‌]] باشد، اما تأکید آن‌ها بر [[موقعیت مسیحیت ارتدوکس روسیه|مذهب‌ ارتدوکس‌]] به‌ عنوان‌ وجه‌ مشترک‌ میان‌ اسلاوها، خود به‌ خود به‌ مانعی برای آن‌ تبدیل‌ گردید. تئوری‌های ناسیونالیسم‌ روسی در دوره‌ اسلاوگرایی دارای سه‌ ویژگی اصلی بود. اول‌ وابستگی به‌ ارتدوکس‌ روس‌ بود که‌ متفکران‌ آن‌ تئوری‌هایی برای توجیه‌ اقتدار معنوی منحصربه‌فرد و اصالت‌ رهبران‌ آن‌ ابداع‌ کردند ــ که‌ موازی همان‌ ادعاهای غیردینی انجام‌ شده‌ به‌ نفع‌ ناسیونالیسم‌ روس‌ و ماهیت‌ این‌ پیوستگی و ائتلاف‌ متغیر بود. در حالی که‌ برخی ناسیونالیست‌ها معتقدانی مؤمن‌ و پیرو فلسفه‌های مذهبی پیچیده‌ای بودند، دیگران‌ می‌خواستند که‌ کلیسا فقط‌ به‌ عنوان‌ یک‌ عامل‌ کنترل‌ اجتماعی عمل‌ کند. دوم‌، علاقه‌ عمیق‌ به‌ تاریخ‌ قرون‌ میانه‌ [[روسیه|روسیه‌]] و بویژه‌ دوره‌ مسکوی آن‌، که‌ بسیاری از ناسیونالیست‌ها معتقد بودند هنوز به‌ بسیاری از فرهنگ‌های بیگانه‌ای که‌ پتر کبیر آن‌ها را وارد [[روسیه|روسیه‌]] کرد آلوده‌ نشده‌ بود. سوم‌، اعتقاد به‌ دهقانان‌ روس‌ به‌ عنوان‌ یک‌ نیروی اخلاقی در جهت‌ خیر و نیکی که‌ تجسم‌ عینی آن‌ در شیوه‌ زندگی اجتماعی و نحوه‌ اداره‌ امور آنان‌ قابل‌ مشاهده‌ بود.  


اسلاوگرايي‌ هم اشكال‌ متعددي‌ داشته است. يك‌ شكل‌ آن‌، اتحاد ملل‌ اسلاو بود كه‌ البته‌ در بيشتر مواقع‌، مركزيت‌ آن‌ خارج‌ از روسيه‌ بود. هرگاه‌ كه‌ لهستان‌ سردمدار اين‌ جريان‌ بود، اسلاوگرايي‌ حتي‌ جنبه‌ ضدروسي‌ نيز پيدا مي‌كرد. در شكل‌ ديگر آن‌، به‌ يك‌ اصل‌ سازمان‌ دهنده‌ و به‌ عنوان‌ شيوه‌اي‌ براي‌ بسيج‌ مردم‌ روسيه‌ در حمايت‌ از سياستهاي‌ توسعه‌طلبانه‌ دولت‌ بود. اما، در بسياري‌ موارد، صرفاً شعاري‌ بود كه‌ از سوي‌ دولت‌ روسيه‌ به‌ منظور تحريك‌ مليتهاي‌ اسلاو داخل‌ امپراتوري‌ اطريش‌ و عثماني‌ براي‌ تضعيف‌ آنها در برابر روسيه‌ بود.   اما آنچه‌ كه‌ در اين‌ رابطه‌ به‌ بحث‌ اصلي‌ ما برمي‌گردد آن‌ است‌ كه‌ گواينكه‌ اسلاوگرايي‌ مي‌توانست‌ شكلي‌ از ملي‌گرايي‌ براي‌ ايجاد يك‌ هويت‌ ملي‌ براي‌ روسيه‌ باشد، اما تأكيد آنها بر مذهب‌ ارتدوكس‌ به‌ عنوان‌ وجه‌ مشترك‌ ميان‌ اسلاوها، خود به‌ خود به‌ مانعي‌ براي‌ آن‌ تبديل‌ گرديد. تئوريهاي‌ ناسيوناليسم‌ روسي‌ در دوره‌ اسلاوگرايي‌ داراي‌ سه‌ ويژگي‌ اصلي‌ بود. اول‌ وابستگي‌ به‌ ارتدوكس‌ روس‌ بود كه‌ متفكران‌ آن‌ تئوريهايي‌ براي‌ توجيه‌ اقتدار معنوي‌ منحصربه‌فرد و اصالت‌ رهبران‌ آن‌ ابداع‌ كردند ــ كه‌ موازي‌ همان‌ ادعاهاي‌ غيرديني‌ انجام‌ شده‌ به‌ نفع‌ ناسيوناليسم‌ روس‌ و ماهيت‌ اين‌ پيوستگي‌ و ائتلاف‌ متغير بود. در حالي‌ كه‌ برخي‌ ناسيوناليستها معتقداني‌ مؤمن‌ و پيرو فلسفه‌هاي‌ مذهبي‌ پيچيده‌اي‌ بودند، ديگران‌ مي‌خواستند كه‌ كليسا فقط‌ به‌ عنوان‌ يك‌ عامل‌ كنترل‌ اجتماعي‌ عمل‌ كند. دوم‌، علاقه‌ عميق‌ به‌ تاريخ‌ قرون‌ ميانه‌ روسيه‌ و بويژه‌ دوره‌ مسكوي‌ آن‌، كه‌ بسياري‌ از ناسيوناليستها معتقد بودند هنوز به‌ بسياري‌ از فرهنگهاي‌ بيگانه‌اي‌ كه‌ پتر كبير آنها را وارد روسيه‌ كرد آلوده‌ نشده‌ بود. سوم‌، اعتقاد به‌ دهقانان‌ روس‌ به‌ عنوان‌ يك‌ نيروي‌ اخلاقي‌ در جهت‌ خير و نيكي‌ كه‌ تجسم‌ عيني‌ آن‌ در شيوه‌ زندگي‌ اجتماعي‌ و نحوه‌ اداره‌ امور آنان‌ قابل‌ مشاهده‌ بود.  
[[روسیه جدید]] از همان ابتدا با یک بحران‌ هویتی روبرو بود و گذار از وضعیت‌ امپراتوری و هویت‌ مبتنی بر ایدئولوژی، مسأله‌ دولت‌ ملی و تقارن‌ دولت‌ و ملت‌ و مشکلات‌ ناشی از فقدان‌ آن‌، مسأله‌ هویت‌ ملی را به‌ طور اساسی مطرح‌ ساخت‌. از سوی دیگر، وانهادن‌ نظام‌ سیاسی و اقتصادی سوسیالیستی و تلاش‌ برای همکاری و سپس‌ ادغام‌ در غرب‌، مسأله‌ جایگاه‌ [[روسیه|روسیه‌]] را در جهان‌ و بویژه‌ در ارتباط‌ با اروپا و غرب‌ مطرح‌ کرد. و نیز از دست‌ دادن‌ نقش‌ یک‌ ابرقدرت‌ و رهبر بلوک‌ نظامی ـ سیاسی با مأموریتی جهانی، ابهاماتی اساسی را در دوره‌ نقش‌ آتی [[روسیه|روسیه‌]] در سطوح‌ جهانی و منطقه‌ای به‌ پیش‌ کشید. از نظر مقامات‌ رسمی، قرار بود "دولت‌ ملی [[روسیه|روسیه‌]]"، یک‌ "عضو برابر ملل‌ متمدن‌" باشد و به‌ عنوان‌ یک‌ "قدرت‌ بزرگ‌ جهانی در نهادهای اروپایی و غربی" حضور یابد و نقش‌ درخور خود را بازی کند. اما میان‌ این‌ تصورات‌ با واقعیت‌های داخلی و خارجی فاصله‌ زیادی وجود داشت‌. در داخل‌، آشفتگی زیادی درمورد تعریف‌ هویت‌ وجود داشت‌ و نخبگان‌ و گروه‌های متعددی بودند که‌ هریک‌ درک‌ خاص‌ خود را از هویت‌ کشور داشتند و آرمان‌ها و آرزوهای متفاوتی را در سر می‌پروراندند و هیچ‌گونه‌ اجماعی حاصل‌ نشد. در خارج‌ نیز مسائلی پیش‌ آمد که‌ تصورات‌ اولیه‌ مقامات‌ روسی را با واقعیت‌های سخت‌ محک‌ زد. ناکامی دولت‌ در حل‌ مشکلات‌ داخلی و تحقیر آن‌ در مسائل‌ بین‌المللی، هویت‌ آرمانی رسمی را به‌ بن‌بست‌ رسانید و وضعیت‌ را آشفته‌تر ساخت‌. اما از سال 2000 با اقداماتی که انجام شد، بسیاری از مشکلات دهه 1990 حل شد و در [[روسیه]] یک حس اعتماد به دولت و افتخار به هویت ملی تقویت شد که اوج آن را در سال‌های پس از 2005 دیده ایم  و انتخاب سه باره پوتین با رای بالای 60 درصد هم در سال 2012 ناشی از اعتماد به او به عنوان بازیابنده حس هویت ملی [[روسیه جدید]] است.


=== [[بحران هویت در روسیه]] ===
از مجموع‌ مباحثی که‌ در مورد هویت‌ ملی روس‌ مطرح‌ شد، نتیجه‌ می‌گیریم‌ که‌ داستان‌ تحول‌ هویت‌ ملی در [[روسیه|روسیه‌]] حکایت‌ ناکامی ملت‌ روس‌ از دستیابی به‌ دولت‌ ملی به‌ مفهوم‌ معاصر اروپایی آن‌ است‌، و زمانی که‌ اتحاد شوروی از هم‌ پاشید، [[روسیه جدید|روسیه‌ جدید]] خود را درگیر یک‌ مسأله‌ حل‌ ناشده‌ تاریخی یافت‌ که تاثیرات مهمی بر مسائل داخلی و رفتار‌های خارجی آن داشت.  
[[روسیه جدید]]  از همان ابتدا با یک بحران‌ هويتی روبرو بود و گذار از وضعيت‌ امپراتوري‌ و هويت‌ مبتني‌ بر ايدئولوژي‌، مسأله‌ دولت‌ ملي‌ و تقارن‌ دولت‌ و ملت‌ و مشكلات‌ ناشي‌ از فقدان‌ آن‌، مسأله‌ هويت‌ ملي‌ را به‌ طور اساسي‌ مطرح‌ ساخت‌. از سوی دیگر، وانهادن‌ نظام‌ سياسي‌ و اقتصادي‌ سوسياليستي‌ و تلاش‌ براي‌ همكاري‌ و سپس‌ ادغام‌ در غرب‌، مسأله‌ جايگاه‌ روسيه‌ را در جهان‌ و بويژه‌ در ارتباط‌ با اروپا و غرب‌ مطرح‌ كرد. و نیز از دست‌ دادن‌ نقش‌ يك‌ ابرقدرت‌ و رهبر بلوك‌ نظامي‌ ـ سياسي‌ با مأموريتي‌ جهاني‌، ابهاماتي‌ اساسي‌ را در دوره‌ نقش‌ آتي‌ روسيه‌ در سطوح‌ جهاني‌ و منطقه‌اي‌ به‌ پيش‌ كشيد. از نظر مقامات‌ رسمي‌، قرار بود "دولت‌ ملي‌ روسيه‌"، يك‌ "عضو برابر ملل‌ متمدن‌" باشد و به‌ عنوان‌ يك‌ "قدرت‌ بزرگ‌ جهاني‌ در نهادهاي‌ اروپايي‌ و غربي‌" حضور يابد و نقش‌ درخور خود را بازي‌ كند. اما ميان‌ اين‌ تصورات‌ با واقعيتهاي‌ داخلي‌ و خارجي‌ فاصله‌ زيادي‌ وجود داشت‌. در داخل‌، آشفتگي‌ زيادي‌ درمورد تعريف‌ هويت‌ وجود داشت‌ و نخبگان‌ و گروههاي‌ متعددي‌ بودند كه‌ هريك‌ درك‌ خاص‌ خود را از هويت‌ كشور داشتند و آرمانها و آرزوهاي‌ متفاوتي‌ را در سرمي‌پروراندند و هيچ‌گونه‌ اجماعي‌ حاصل‌ نشد. در خارج‌ نيز مسائلي‌ پيش‌ آمد كه‌ تصورات‌ اوليه‌ مقامات‌ روسي‌ را با واقعيتهاي‌ سخت‌ محك‌ زد. ناكامي‌ دولت‌ در حل‌ مشكلات‌ داخلي‌ و تحقير آن‌ در مسائل‌ بين‌المللي‌، هويت‌ آرماني‌ رسمي‌ را به‌ بن‌بست‌ رسانيد و وضعيت‌ را آشفته‌تر ساخت‌. اما از سال 2000 با اقداماتی که انجام شد، بسیاری از مشکلات دهه 1990 حل شد و در روسیه یک حس اعتماد به دولت و افتخار به هویت ملی تقویت شد که اوج آن را در سال های پس از 2005 دیده ایم  و انتخاب سه باره پوتین با رای بالای 60 درصد هم در سال 2012 ناشی از اعتماد به او به عنوان بازیابنده حس هویت ملی روسیه جدید است.


از مجموع‌ مباحثي‌ كه‌ در مورد هويت‌ ملي‌ روس‌ مطرح‌ شد، نتيجه‌ مي‌گيريم‌ كه‌ داستان‌ تحول‌ هويت‌ ملي‌ در روسيه‌ حكايت‌ ناكامي‌ ملت‌ روس‌ از دستيابي‌ به‌ دولت‌ ملي‌ به‌ مفهوم‌ معاصر اروپايي‌ آن‌ است‌، و زماني‌ كه‌ اتحاد شوروي‌ از هم‌ پاشيد، روسيه‌ جديد خود را درگير يك‌ مسأله‌ حل‌ ناشده‌ تاريخي‌ يافت‌ که تاثیرات مهمی بر مسائل داخلی و رفتار های خارجی آن داشت. در عین حال مجادله پیرامون این هویت و نا مشخص بودن حدود و ثغور آن به معنای نبود هویت ملی نیست و در روسیه، میان بخش مهمی از مردم و به ویزه اکثریت روس تبار آن گرایشات و علاقه مندی به افتخار و عظمت ملی امری عینی و واقعی است. این هویت ملی، نمادها، شعارها و تجلیات خاص خود را داشته و در شرائط گوناگون و به ویزه در سختی و شدائد روزگار خود را نشان می دهد.
در عین حال مجادله پیرامون این هویت و نا مشخص بودن حدود و ثغور آن به معنای نبود هویت ملی نیست و در [[روسیه]]، میان بخش مهمی از مردم و به ویزه اکثریت روس تبار آن گرایشات و علاقه مندی به افتخار و عظمت ملی امری عینی و واقعی است. این هویت ملی، نمادها، شعارها و تجلیات خاص خود را داشته و در شرائط گوناگون و به ویژه در سختی و شدائد روزگار خود را نشان می‌دهد<ref>کرمی، جهانگیر (1392). جامعه و فرهنگ [[روسیه]]. تهران: [https://alhoda.ir/ موسسه فرهنگی، هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی]، جلد اول، 92-107.</ref>.
 
== نیز نگاه کنید به ==
[[هویت ملی در آرژانتین]]؛ [[هویت ملی سنگال]]؛ [[هویت فرهنگی و ملی چین]]؛ [[هویت ملی در ژاپن]]؛ [[هویت ملی در کوبا]]؛ [[هویت ملی در لبنان]]؛ [[هویت ملی مصر]]؛ [[هویت ملی در تونس]]؛ [[هویت ملی در فرانسه]]؛ [[هویت ملی در اردن]]؛ [[هویت ملی در اوکراین]]؛ [[هویت ملی در سیرالئون]]؛ [[هویت ملی در قطر]]؛ [[هویت ملی در گرجستان]]؛ [[هویت ملی در بنگلادش]]؛ [[هویت ملی در سریلانکا]]


= کتابشناسی =
= کتابشناسی =
<references />
[[رده:هویت ملی و هویت یابی ملی]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۸ سپتامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۵:۱۲

بر اساس یافته‌های دانش اجتماعی، در هر دوره‌ای اساس‌ هویت‌ یک‌ واحد سیاسی موضوع‌ خاصی بوده‌ است‌. مذهب‌، سرزمین‌، قومیت‌ و ملت‌ از مهمترین‌ مؤلفه‌های شکل‌دهنده‌ هویت‌ جمعی بوده‌اند. هویت ملی بر اساس یگ نگاه فاشیستی بر اساس قومیت قرار دارد اما بر مبنای واقعیت‌های جهان، هویت ملی مدنی جای هویت قومی را گرفته است. در واقع، در هیچ کشوری امکان ابتنای هویت ملی بر یک قوم وجود ندارد و از این رو مفهوم ملت فراتر از قوم و بر بنیان همزیستی و تجربه مدنی مشترک مدنی قرار دارد. در مورد روسیه‌، آنچه‌ که‌ هویت‌ او را شکل‌ داده‌ در چهار عنصر قومیت‌، مذهب‌، نظام‌ سیاسی، جغرافیا و تجربه مشترک زندگی اجتماع نهفته است. در واقع، ویژگی‌های خاص‌ قومی روس‌ ـ اسلاو، مذهب‌ ارتدوکس‌، نظام‌ استبدادی تزار و مشخصات‌ جغرافیایی آسیایی اروپایی مهم‌ترین اصول هویت ملی روسیه بوده‌اند. میان‌ این‌ عناصر در بسیاری مواقع‌، همزیستی وجود داشته‌، اما گاه‌ نیز به‌ تعارضاتی اساسی رسیده‌اند. احساس‌ هویت‌ ملی، نخست‌ براساس‌ قوم‌ روس‌ در درون‌ قوم‌ اسلاو شرقی شکل‌ گرفت‌، اما با هجوم‌ مغولان‌، کلیسای ارتدوکس‌ محوری بود که‌ احساس‌ مشترک‌ روس‌ها پیرامون‌ آن‌ جمع‌ گردید و سپس‌ با ورود افکار جدید از غرب‌، به‌ تدریج‌ نقش‌ مذهب‌ در مقابل‌ قومیت‌ اسلاو سست‌ گردید و با انقلاب‌ کمونیستی، ایدئولوژی موعودگرای سوسیالیسم‌ جای‌ مذهب‌ و قومیت‌ را گرفت‌. آنچه‌ که‌ در روسیه‌ جدید طی سال‌های اخیر مطرح‌ شده‌ است‌ نشان‌ می‌دهد که‌ در روسیه‌ هنوز اساس‌ هویت‌ ملی در مراحل‌ ابتدایی آن‌ است.‌

در سده دهم میلادی دولت کی یف، دین مسیحی ارتدوکس را پذیرفت و از آن زمان تا کنون این دین نقش مهمی در بنیان هویتی این مردمان داشته است و به ویژه تا اواخر سده هفدهم، و پیش از دوره اصلاحات پتر، روس بودن مساوی با مذهب ارتدوکس بود. اما پس از رنسانس و بویژه جنگ‌های مذهبی اروپا و کنگره وستفالیا، مفهوم دولت ملی جدید در اروپا مطرح شد و در روسیه نیز مسأله هویت ملی از مسائلی شد که روس‌ها به طور جدی درگیر آن شدند. پترکبیر از اواخر قرن 17 و اوایل قرن 18، کوشید مبنایی جدید برای امپراتوری خود بیابد. با سست شدن مبنای مذهبی هویت در روسیه، به دلیل کشورگشایی تزار در قرون 17 به بعد، ساختار دولت روسیه به یک امپراتوری چند ملیتی تبدیل شد که دیگر نمی‌توانست صرفاً بر مبنای مذهب استوار باشد. از سوی دیگر، اندیشه‌های جدید غربی دو جریان اسلاوگرایی و سوسیالیسم را در روسیه در پی داشت که اولی در قرن 19 و دومی در قرن 20 به صورت گفتمان غالب درآمده و مانع گسترش ملی گرایی و شکل‌گیری هویت ملی شدند[۱]. بنیانگذار اصلی دولت‌ روسی و نماد هویت‌ روسی را ایوان‌ مخوف‌ (از 1547 تا 1605) دانسته‌اند، و بعد‌ها در مقابل‌ ورود افکار جدید از غرب‌ و آنچه‌ که‌ موج‌ غرب‌گرایی و التقاط‌ نامیده‌ شده‌، ایوان‌ مخوف‌ پادشاهی جبار است‌ که‌ برای حفاظت‌ از روح‌ روسیه‌ در مقابل‌ دست‌اندازی بیگانه‌ به‌ یک‌ نمونه‌ آرمانی تبدیل‌ می‌گردد. آنچنان‌که‌ مسکو نماد فرهنگ‌ و هویت‌ سنتی روس‌ بود، سن‌پترزبورگ‌ پنجره‌ای گشوده‌ به‌ سوی غرب‌ پنداشته‌ شد که‌ به‌ دوره‌ سنتی روسیه‌ در مسکو خاتمه‌ داد.

نخستین دولت متمرکز روسی، بیشتر هویت‌ خود را از ضرورت‌ وحدت‌ در مقابله‌ با اقوام‌ مهاجم‌ خارجی کسب‌ می‌کرد. اما از زمانی که‌ پرنس‌ ولادیمیر ــ که‌ از سال‌ 908 تا 1015 حکومت‌ می‌کرد ــ مسیحیت‌ ارتدوکس‌ را پذیرفت‌، روسیه‌ از اروپا و حتی سایر اسلاوهایی که‌ کاتولیک‌ مذهب‌ بودند منزوی شد و ایده‌ یک‌ دولت‌ روسی متفاوت‌ و نوعی حس‌ هویت‌ ملی پدید آمد. اما این‌ هجوم‌ مغول‌ها و سپس‌ سقوط‌ امپراتوری بیزانس‌ بود که‌ مذهب‌ ارتدوکس‌ را به‌ مهمترین‌ شاخصه‌ هویت‌ روسی تبدیل‌ کردند. در دوره‌ تاتارها، مسیحیت‌ ارتدوکس‌ عامل‌ تعیین‌کننده‌ای برای حفظ‌ هویت‌ در مقابل‌ یک‌ فاتح‌ بیگانه‌ بود. صومعه‌هایی که‌ در شمال‌ روسیه‌ ایجاد شد به‌ پناهگاهی برای مردم‌ تبدیل‌ گردید و تنها جایی بودند که‌ "فرهنگ‌ ملی" در آنجا پایدار ماند. صومعه‌ معجزات‌ کرملین‌ و صومعه‌ سن‌ ـ ترینیه‌ نشانه‌های محکمی از هویت‌ دینی و ملی به‌ روس‌ها می‌دادند. به‌ دلیل‌ خشونت‌ مغول‌ها، مسیحیت‌ ارتدوکس‌ برای فرد روس‌ نماد آزادی از دست‌ رفته‌ شد و بدل‌ به‌ دنیایی گردید که‌ بی‌رحمی‌اش‌ از دنیای مغولان‌ بسی کمتر بود. در واقع‌، مغول‌ها به‌ دنبال‌ کارکردهای تاریخی خود در جامعه‌ روس‌، بدون‌ آن‌که‌ کاملاً از میان‌ بروند، جاده‌ صاف‌ کن‌ نهاد کلیسای ارتدوکس‌ برای ایفای نقش‌ اول‌ در فرهنگ‌ و هویت‌ روسی می‌گردند. نقشی که‌ صومعه‌ها در نوزایش‌ ملی ایفا کردند و صلیبی که‌ در نبرد رهایی‌بخش‌ با مغول‌ها، بیرق‌ها را تزیین‌ می‌کرد، در گسترش‌ وجدان‌ پیرامون‌ ایده‌ مسیحی سهیم‌ بودند. در واقع‌، کلیسای ارتدوکس‌ بر بستر شرایط‌ ایجاد شده‌ از یوغ‌ مغول‌ به‌ بخشی جدانشدنی از هویت‌ ملی روس‌ تبدیل‌ شد و ماندگار ماند. اما این‌ سقوط‌ امپراتوری بیزانس‌ بود که‌ مکمل‌ پایان دوره تاتاری شد. درهم‌ شکستن‌ دروازه‌های قسطنطنیه‌ ــ به‌ عنوان‌ بزرگترین‌ دولت‌ مسیحی ارتدوکس‌ جهان‌ ــ و تبدیل‌ بزرگترین‌ کلیسای ارتدوکس‌ به‌ مسجد از سوی سلطان‌ محمد فاتح‌ در سال‌ 1453، دولت‌ روسیه‌ را به‌ عنوان‌ یگانه‌ دولت‌ ارتدوکس‌ و تنها حامی آن‌ مطرح‌ ساخت‌. در واقع‌، تمامی اقتدار کلیسای روم‌ شرقی (روم‌ دوم‌) به‌ مسکو منتقل‌ و نقش‌ امپراتور بیزانس‌ به‌ پادشاه‌ مسکو داده‌ شد و ازدواج‌ ایوان‌ سوم‌ با برادرزاده‌ آخرین‌ امپراتور بیزانس‌ در سال‌ 1472، آن‌ را تثبیت‌ نمود. بدین‌ ترتیب‌، میان‌ مادر کلیساهای شرِ (کلیسای‌ ارتدوکس‌ قسطنطنیه‌) که‌ مدتی بسیار طولانی بر دنیای مسیحیت‌ حاکم‌ بود و مسکو، پیوندی ماهرانه‌ برقرار شد که‌ آن‌ را نه‌ تنها به‌ سبب‌ اوضاع‌ و احوال‌ خارجی، بلکه‌ همچنین‌ به‌ سبب‌ پیشرفت‌ کلیسای ملی‌اش‌، به‌ مقام‌ "رم‌ سوم‌" ارتقا می‌دهد. در سال‌ 1510 یک‌ اسقف‌ مسیحی به‌ نام‌ فیلوتی پسکوف‌ در نامه‌ای به‌ ایوان‌ سوم‌ نوشت‌:

«پس‌ از آن‌که‌ کلیسای روم‌ غربی دچار بدعت‌ گردید و کلیسای قسطنطنیه‌ (روم‌ شرقی) این‌ بدعت‌ را پذیرفت‌، و با تصرف‌ به‌ وسیله‌ ترک‌ها به‌ عقوبت‌ رسید، اینک‌ کلیسای مسکو تنها مرکز مسیحیت‌ در جهان‌ است‌ و جانشینی نخواهد داشت‌[۲]

او دولت‌ مسکو را "روم‌ سوم‌" و سرزمین‌ مقدس‌ دانست‌. بدین‌ ترتیب‌، در دولت‌ تزاری مسکو، دین‌ و دولت‌ درهم‌ آمیخت‌ و مردم‌ روسیه‌ در خدمت‌ تزاریسم‌ مذهبی درآمدند. با سیطره‌ عثمانی‌ها بر سایر مناطق‌ ارتدوکس‌ مذهب‌ در بالکان‌، و وجود همسایگان‌ غیرارتدوکس‌ برای مسکو (دولت‌های غرب‌ روسیه‌ دارای مذهب‌ کاتولیک‌ و ملل‌ جنوب‌ و شرِ مسلمان‌ بودند)، مذهب‌ برای این‌ کشور کاملاً جنبه‌ ملی پیدا کرد. به‌ طوری که‌ وقتی یک‌ نفر خارجی به‌ ارتدوکس‌ می‌گرائید، می‌گفتند که‌ روس‌ شده‌ است[۳]. عوامل‌ مذکور موجب‌ شدند تا هویت‌ روسیه‌ براساس‌ مذهب‌ بنا شود و جامعه‌ روسیه‌ در طول‌ تاریخ‌ خود به‌ جامعه‌ای مذهبی تبدیل‌ شد و ابعاد ناسیونالیستی کلیسای ارتدوکس‌ روسیه‌، آن‌ را از یک‌ نیروی اجتماعی و معنوی صرف‌ خارج‌ کرده‌ و به‌ عنوان‌ نگهبان‌ معنوی یک‌ دژ ملی که‌ وضعیت‌ آن‌ با سرنوشت‌ نژاد اسلاو گره‌ خورده‌ بود، مطرح‌ ساخت‌. کلیساها تنها محلی بودند که‌ احساسات‌ ملی روس‌ها در آنجا دلایل‌ و نمادهایی برای بقا می‌یافت‌.  در واقع‌، کلیسای ارتدوکس‌ به‌ آئینه‌ای از فرهنگ‌، ادبیات‌، سیاست‌ و آنچه‌ که‌ روح‌ روسی نامیده‌ می‌شود، تبدیل‌ شد. به‌ بیان‌ میچل‌ چرنیاوسکی، روح‌ و روان‌ روسی رنگ‌ و بوی ارتدوکسی دارد. تحت‌ تأثیر مذهب‌ ارتدوکس‌، تمدن‌ بیزانس‌ نیز تأثیر خود را بر روسیه‌ گذاشت‌: باور به‌ برحق‌ بودن‌ همیشگی روسیه‌ و نمایندگی از سوی خدا و باطل‌ بودن‌ دشمنان‌ آن‌. حکام‌ روسیه‌، جنگ‌های این‌ کشور را جنگ‌ برای خدا و مقدس‌ می‌دانستند. برخی از ویژگی‌هایی که‌ مسیحیت‌ بیزانس‌ به‌ روسیه‌ داد، هرگز کلیسای کاتولیک‌ به‌ اروپا نداده‌ بود. تفاوت‌ کلیسای ارتدوکس‌ روسیه‌ با کلیسای ارتدوکس‌ بیزانس‌ و کلیسای کاتولیک‌ در آن‌ بود که‌ بجای اینکه‌ دولت‌ در خدمت‌ آن‌ باشد، خود در خدمت‌ دولت‌ روس‌ قرار داشت‌ و بویژه‌ از پایان‌ قرن‌ 16، رابطه‌ کلیسای مسکو با خارج‌ قطع‌ و کاملاً ملی شد. به‌ طور کلی، تا قبل‌ از پترکبیر، کلیسای روسیه‌ از خودمختاری بیشتری برخوردار بود، اما در این‌ دوره‌، کلیسا از یک‌ نهاد نسبتاً مستقل‌ به‌ یک‌ اداره‌ کمابیش‌ دولتی تبدیل‌ شد و در دوره‌ کمونیسم‌، کاملا منقاد گردید[۴]. از قرن‌ 17 به‌ بعد دو عامل‌، هویت‌ مبتنی بر مذهب‌ را به‌ مبارزه‌ طلبیدند که‌ شامل‌ کشورگشایی تزارها و تحولات‌ فکری در اروپا بود. کشورگشایی در قرون‌ 16 و 17 به‌ خاطر آنکه‌ به‌ سوی مناطق‌ بسیار کم‌ جمعیت‌ و یا خالی از سکنه‌ سیبری بود، اختلال‌ زیادی در تعادل‌ جمعیتی (که‌ هویت‌ آن‌ تا حد زیادی به‌ مذهب‌ وابسته‌ بود) ایجاد نکرد. اما از نیمه‌ قرن‌ 17، این‌ امپراتوری تا مناطقی توسعه‌ یافت‌ که‌ ساکنان‌ آن‌ نه‌ روس‌ بودند و نه‌ ارتدوکس‌. در سال‌ 1654، ضمیمه‌ شدن‌ اوکراین‌ با افزایش‌ نفوذ قابل‌ توجه‌ فرهنگ‌ لاتین‌ و کاتولیک‌ همراه‌ بود. در نبرد بزرگ‌ شمال‌ علیه‌ سوئد (1721 ـ 1700) سرزمین‌های آلمانی پروتستان‌ بالتیک‌ به‌ شمال‌ غربی این‌ امپراتوری ضمیمه‌ شد. در جنوب‌، پیروزی‌های پشت‌سرهم‌ بر ترک‌های مسلمان‌ عثمانی در 1783 با ضمیمه‌ شدن‌ کریمه‌ به‌ امپراتوری به‌ اوج‌ خود رسید، در حالی که‌ در غرب‌، سه‌ بخش‌ لهستان‌ نه‌ تنها کاتولیک‌های بیشتر، بلکه‌ تعداد قابل‌ توجهی یهودی را نیز با خود به‌ همراه‌ آورد. توسعه‌ بیشتر در درون‌ آسیای مرکزی در دهه‌های 1860 و 1870 نیز مسلمانان‌ زیادتری را وارد امپراتوری کرد. در واقع‌، این‌ کشورگشایی‌ها، موجب‌ شد تا روند شکل‌گیری ملت‌ روسیه‌ ناکام‌ بماند و آنگونه‌ که‌ سرگئی ویت‌ گفته‌است‌:

«از زمان‌ پتر کبیر و کاترین‌ کبیر تاکنون‌، چیزی به‌ اسم‌ ملت‌ روسیه‌ وجود نداشته‌ است‌، بلکه‌ صرفاً یک‌ امپراتوری روسیه‌ وجود داشته‌ است‌.»

مارکس‌ از تعبیر بهتری برای امپراتوری روسیه‌ استفاده‌ کرده‌ و آن‌ را "زندان‌ ملت‌ها" نامیده‌ است[۵]. ظهور مفهوم‌ دولت‌ ـ ملت‌ در قرن‌ 17 در اروپا و سپس‌ مفهوم‌ حاکمیت‌ ملی و مبتنی بر مردم‌ پس‌ از انقلاب‌ فرانسه‌، موجب‌ تحول‌ در مبنای هویت‌ دولت‌ها شد و با غلیان‌ امواج‌ ناسیونالیسم‌، هویت‌ ملی جای اشکال‌ پیشین‌ هویت‌ را برای دولت‌ها گرفت‌.

در روسیه‌، نخست‌ در دوره‌ پتر بود که‌ تحت‌ تأثیر غرب‌، نقش‌ مذهب‌ ارتدوکس‌ کم‌رنگ‌ گردید، اما این‌ روند با تحولات‌ قرن‌ 19 تکمیل‌ شد. در ابتدای این‌ قرن‌ آخرین‌ مرحله‌ بروز هویت‌ کهن‌ روسی با غلبه‌ بر ناپلئون‌ و قرارگرفتن‌ روسیه‌ به‌ عنوان‌ سنگر نظام‌های پادشاهی در برابر تحولات‌ جدید ناشی از انقلاب‌ فرانسه‌ ایفای نقش‌ نمود. مفهوم‌ "اتحاد مقدس‌" در 1815 به‌ اندازه‌ کافی گویای این‌ مطلب‌ بود. اما با گسترش‌ امواج‌ انقلاب‌ فرانسه‌، روسیه‌ نیز خود بستر جدال‌های فکری شد و اسلاوگرایی در جهت‌ احیای مفاهیم‌ کهن‌ هویت‌ جمعی روس‌ ظهور یافت‌. اما به‌ طور کلی، ناسیونالیسم‌ با سنت‌ روس‌ همچنان‌ بیگانه‌ ماند، چرا که‌ به‌ طور تاریخی، همواره‌ بر حفظ‌ دولت‌ تأکید شده‌است‌. کلیامکین‌ در این‌ مورد می‌نویسد که‌ "ناسیونالیسم‌ در ذهنیت‌ و نگرش‌ روسیه‌ شکل‌ نگرفته‌ است‌، و برخلاف‌ غرب‌، به‌ وسیله‌ روس‌ها با تردید درک‌ شده‌است‌، و میهن‌پرستی روسی اساساً در وابستگی به‌ خاک‌ مطرح‌ شده‌است‌ و اسلاوگرایی بر وجود یک‌ جامعه‌ فراملی شکل‌ گرفته‌ تاریخی در گستره‌ سرزمین‌ اوراسیا تأکید می‌کند. در قرن‌ 19، ظهور چالش‌های سیاسی برای نظام‌ تزاری و مجادله‌ میان‌ اسلاوگراها و غربگرایان‌ بر سر مسأله‌ هویت‌ در مرکز سیاست‌ امپراتوری بود. تا اواخر قرن‌، آشفتگی ناسیونالیستی به‌ وسیله‌ روشنفکران‌ و ورود یک‌ سیاست‌ حساب‌ شده‌ روسی‌سازی به‌ وسیله‌ حکومت‌، شروع‌ به‌ تسهیل‌ یک‌ مفهوم‌ هویت‌ ملی روسیه‌ در میان‌ توده‌های مردم‌ کرد. درنتیجه‌، با وجود فقدان‌ اجماع‌ میان‌ نخبگان‌ درمورد گستره واقعی "روسیه‌ مادر"، ناسیونالیسم‌ روسی به‌ عنوان‌ یک‌ هویت‌ سیاسی مهم‌ آغاز به‌ ظهور کرد[۶].

با وجود این‌، اگرچه‌ ابعاد قومی ـ ملی مبهمی نسبت‌ به‌ این‌ روند موجود بود، آشکار بود که‌ ظهور یک‌ هویت‌ ملی روسی در سطح‌ ملی‌ بر یک‌ نگرش‌ چند فرهنگی و جهان‌وطنی از روسی بودن‌ مبتنی بود که‌ به‌ تدریج‌ جایگزین‌ وفاداری سنتی به‌ تزار و مذهب‌ ارتدوکس‌ می‌شد. بنابراین‌، اگرچه‌ سال‌های آخر امپراتوری تزار به‌ وسیله‌ یک‌ خود آگاهی ملی روزافزون‌ مشخص‌ شده‌بود، اما این‌ هویت‌ جدید مبهم‌ باقی ماند. حتی در دوره‌ بلافاصله‌ پیش‌ از انقلاب‌ اکتبر، میهن‌پرستان‌ روسی احتمالاً کل‌ دولت‌، و نه‌ فقط‌ سرزمین‌های محل‌ سکونت‌ روس‌ها (سرزمین‌ پدری) را تعیین‌ کردند، و یا بخش‌های مهمی از روشنفکران‌ روس‌ همان‌ اندازه‌ که‌ برای ایده‌ قومی ناسیونالیستی اهمیت‌ قائل‌ بودند، برای دولت‌ هم‌ همین‌ اندازه‌ اهمیت‌ قائل‌ بودند. علاوه‌ براین‌، با وجود انگیزه‌ قوی برای تقویت‌ هویت‌ قومی که‌ به‌ طور مستقیم‌ به‌ وسیله‌ سیاست‌های روسی‌سازی و به‌ طور غیرمستقیم‌ به‌ وسیله‌ نوسازی سریع‌ فراهم‌ شده‌بود، مفاهیم‌ قومیت‌ روسی به‌ عنوان‌ یک‌ مانع‌ اساسی برای تحول‌ ناسیونالیسم‌ قومی، با روس‌هایی که‌ به‌ انواعی از گروه‌های فرعی قومی جغرافیایی تقسیم‌ شده‌بودند، به‌ گونه‌ای ضعیف‌ توسعه‌ یافت‌. این‌ جریان‌ هیچ‌گاه‌ به‌ نتیجه‌ نرسید و با انقلاب‌ اکتبر 1917، انحرافی اساسی در سیر تحول‌ هویت‌ روسی ایجاد شد. در واقع‌، با ضعف‌ تدریجی هویت‌ مبتنی بر مذهب‌ از قرن‌ 17 به‌ بعد، یک‌ هویت‌ ملی جدید که‌ معمولاً مبتنی بر قوم‌ است‌، نتوانست‌ تثبیت‌ گردد و جای آن‌ را یک‌ هویت‌ ایدئولوژیک‌ جهان‌ شمول‌ گرفت‌ که‌ آن‌ هم‌ نتوانست‌ مسأله‌ هویت‌ ملی روس‌ را به‌ سرانجام‌ رساند، به‌ طوری که‌ گفته‌ می‌شود «نه‌ امپراتوری تزار و نه‌ اتحاد شوروی هیچ‌ یک‌ دولت‌ ـ ملت‌ به‌ مفهوم‌ متعارف‌ آن‌ نبودند[۷].

اتحاد شوروی خود را به‌ عنوان‌ یک‌ دولت‌ بین‌المللی مبتنی بر همبستگی طبقاتی و همگنی اجتماعی اعلام‌ کرد. اما یک‌ دولت‌ ماند که‌ در آن‌ وابستگی‌های قومی به‌ عنوان‌ ملیت‌ سرکوب‌ شد و ناسیونالیسم‌ مهمترین‌ تهدید سیاسی برای ماهیت‌ بین‌المللی دولت‌ بود. موفقیت‌ این‌ سیاست‌ درحذف‌ مسائل‌ قومی به‌ عنوان‌ یک‌ دستاورد مهم‌ نظام‌ سوسیالیستی نگریسته‌ می‌شد، چرا که‌ در این‌ دوره‌، کل‌ سرزمین‌ اتحاد جماهیر شوروی میهن‌ تلقی می‌شد. لنین‌ دشمن‌ ناسیونالیسم‌ روس‌ بود و آن‌ را بیشتر یک‌ مسأله‌ شووینیستی می‌دانست‌. او مهد هویت‌ ملی سنتی روسیه‌ یعنی‌ کلیسای ارتدوکس‌ را سرکوب‌ و کنترل‌ کرد. سیاست‌ ملیت‌ها در دوره‌ لنین‌ آن‌ بود که‌ مقامات‌ محلی به‌ نخبگان‌ غیر روس‌ در مناطق‌ خودشان‌ واگذار شود. نظام‌ دهقانی ــ به‌ عنوان‌ ستون‌ فقرات‌ ملت‌ روسیه‌ و منبع‌ سنت‌های روحی و فرهنگی ژرف‌ آن‌ ــ نابود گشت‌ و سیاست‌ پاکسازی فکری دوره‌ استالین‌، روشنفکران‌ قدیم‌ را به‌ عنوان‌ منبع‌ عصر زرین‌ دستاوردهای فرهنگی میانه‌ قرن‌ 19 از میان‌ برداشت‌. اگرچه‌ در جنگ‌ جهانی دوم‌، به‌ طور فزاینده‌ای از ناسیونالیسم‌ روس‌ به‌ عنوان‌ ابزاری برای مشروع‌ سازی دوباره‌ نظام‌ کمونیستی بهره‌برداری شد، اما این‌ عنصر از هرگونه‌ پویایی فرهنگی و تاریخی محروم‌ ماند. هویت‌ روسیه‌ در شوروی حل‌ گردید و جلو آگاهی ملی روس‌ و دولت‌ ـ ملت‌ بودن‌ آن‌ گرفته‌ شد. جالب‌ آنکه‌ سیاست‌های خروشچف‌ که‌ خود او مخالف‌ ناسیونالیسم‌ بود، علت‌ عمده‌ احیای مجدد ناسیونالیسم‌ شد و از دهه‌ 1960، ناسیونالیسم‌ جدید روس‌ به‌ وسیله‌ درکی ژرف‌ از بحران‌ ــ که‌ در آن‌ ملت‌ روسیه‌ خود را می‌یافت‌ ــ نسبت‌ به‌ از دست‌ رفتن‌ سنت‌های ملی روس‌ واکنش‌ نشان‌ داد. سولژنیتسین‌ در این‌ دوره‌ استدلال‌ می‌کرد که‌ روسیه‌ هزینه‌ زیادی برای یک‌ امپراتوری دروغین‌ پرداخته‌ است‌ و منابع‌ زیادی را به‌ هدر داده‌است‌. طی دوران‌ رکود زمان‌ برژنف‌، یک‌ ناسیونالیسم‌ رسمی روسی برای پشتیبانی از رژیم‌ رو به‌ زوال‌ شکوفا گردید. در فضای جدید ایجاد شده‌ و در نتیجه‌ سیاست‌ گورباچف‌، ناسیونالیسم‌ روس‌ جان‌ تازه‌ای گرفت‌. به‌ طوری که‌ در ژوئن‌ 1988، نخستین‌ هزاره‌ پذیرش‌ مذهب‌ ارتدوکس‌ در روسیه‌، با نشانه‌هایی از گرایشات‌ ملی‌گرایانه‌ جشن‌ گرفته‌ شد. در این‌ دوره‌، جنبش‌های قومی در سایر جمهوری‌های شوروی نیز آغاز شد که‌ علاوه‌ بر ضدیت‌ با شوروی، ضد روس‌ نیز بودند.

آگاهی روس‌ها به‌ هویت‌ جمعی خود همواره‌ وجود داشته‌ و ناسیونالیسم‌ کهن‌ روس‌ ــ اگر بتوان‌ آن‌ را ناسیونالیسم‌ نامید، چرا که‌ اساساً ناسیونالیسم‌ مفهومی جدید و مربوط‌ به‌ قرن‌ 18 به‌ بعد است‌ ــ که‌ متکی به‌ مذهب‌ بود، همین‌ وقوف‌ جمعی است‌. به‌ طوری که‌ ادعا شده‌ ملیت‌ روس‌ زودتر از دیگر ملیت‌های اروپایی پدید آمده‌است‌. اما این‌ ناسیونالیسم‌، بیشتر مفهومی روحی یا فرهنگی و بی‌بهره‌ از نهاد سیاسی بوده‌ و رابطه‌ لازمی با دولت‌ و تکامل‌ سازمان‌ سیاسی جامعه‌ نداشته‌ است‌. اما آنچه‌ برای ما مهم‌ می‌باشد، این‌ است‌ که‌ از اواخر قرن‌ 17، با ضعیف‌ شدن‌ مبنای اساسی ناسیونالیسم‌ کهن‌ روسی، همین‌ هویت‌ جمعی روس‌ نیز به‌ سستی گرایید، اما جای آن‌ را یک‌ هویت‌ ملی نگرفت‌ و از آن‌ زمان‌ تاکنون‌ روسیه‌ با چنین‌ مشکلی دست‌ به‌ گریبان‌ بوده‌است‌ به‌ طوری که‌ گفته‌ شده‌ روس‌ها به‌ لحاظ‌ تاریخی این‌ فرصت‌ را نداشته‌اند که‌ هویت‌ ملی راسخ‌ و مداوم‌ خود را داشته‌ باشند. به‌ طوری که‌ ساکوا صراحتاً می‌گوید:

«روسیه‌ هرگز یک‌ دولت‌ ـ ملت‌ نبوده‌ و هنوز هم‌ نیست‌.»

در این‌ مورد که‌ چرا روس‌ها نتوانستند دولت‌ ملی خود را تشکیل‌ داده‌ و به‌ یک‌ هویت‌ ملی دست‌ یابند، مسائل‌ مختلفی ذکر شده‌است‌.

همان‌طور که‌ گفته‌ شد، تا زمان‌ پترکبیر روسیه‌ از همگونی بسیار بیشتری به‌ مفهوم‌ قومی و فرهنگی برخوردار بود. یک‌ پادشاهی محصور در خشکی و بدون‌ دسترس‌ به‌ دریا در داخل‌ سرزمین‌های بسیار محدودتر از آنچه‌ که‌ بعداً به‌ وجود آمد که‌ نخست‌ پیرامون‌ کیف‌ و سپس‌ مسکوی تشکیل‌ شده‌ بود. عنصر کلیدی نوع‌ تزاری تعیین‌ هویت‌ (بویژه‌ از اواخر قرن‌ 15 که‌ یوغ‌ مغول‌ پایان‌ یافت‌)، مذهب‌ ارتدوکس‌ و نظام‌ استبدادی بود که‌ سمبل‌ آن‌ ایوان‌ مخوف‌ بود. اما از نیمه‌ قرن‌ 17، کم‌ کم‌ مشکلاتی جدی برای این‌ هویت‌ ایجاد گردید که‌ در درجه‌ نخست‌ از تصرفات‌ سرزمینی ناشی می‌شد. اگرچه‌ تصرفات‌ از قرن‌ 16 شروع‌ شده‌ بود، اما پیشروی به‌ سوی مناطق‌ گسترده‌ خالی سیبری در قرون‌ 16 و 17، اختلال‌ زیادی در تعادل‌ قومی و جمعیتی کشور ایجاد نکرد. اما از نیمه‌ قرن‌ 17، این‌ امپراتوری تا مناطقی گسترش‌ یافت‌ که‌ ساکنان‌ آن‌ نه‌ روس‌ بودند و نه‌ ارتدوکس‌. در این‌ مورد می‌توان‌ به‌ ضمیمه‌ شدن‌ اوکراین‌ با افزایش‌ نفوذ قابل‌ توجه‌ فرهنگ‌ لاتین‌ و کاتولیک‌، سرزمین‌های آلمانی پروتستان‌ بالتیک‌، ضمیمه‌ شدن‌ اوکراین‌، انضمام‌ سه‌ بخش‌ لهستان‌ و مناطق‌ مسلمان‌نشین‌ آسیای مرکزی و قفقاز اشاره‌ کرد. از این‌ رو، گسترش‌ فزاینده‌ سرزمین‌های امپراتوری روس‌ به‌ عنوان‌ یکی از موانع‌ مهم‌ تکوین‌ هویت‌ ملی روس‌ عمل‌ نمود[۸].

یکی از نویسندگان‌ دیگر که‌ به‌ موانع‌ شکل‌گیری هویت‌ ملی روسیه‌ پرداخته‌، ریچارد پایپ‌ است‌. از نظر او پدیده‌ ناسیونالیسم‌ دارای دو عنصر اساسی است‌: احساس‌ پیوند با افرادی که‌ وابسته‌ به‌ یک‌ گروه‌ هستند و احساس‌ تمایز از بیگانگانی که‌ خارج‌ از آن‌ گروه‌ می‌باشند. عنصر نخست‌ به‌ میهن‌پرستی و عنصر دوم‌ به‌ بیگانه‌ هراسی می‌انجامد. از نظر او، تجربه‌ تاریخی نشان‌ می‌دهد که‌ دولت‌ مدرن‌ دو کار انجام‌ می‌دهد: به‌ شهروندانش‌ فرصت‌ احساس‌ رضایت‌ فردی می‌دهد، و هم‌ زمان‌، توانایی متقاعد ساختن‌ آن‌ها به‌ فداکردن‌ تمام‌ یا برخی منافعشان‌ را بخاطر خیر عمومی ــ چه‌ با پرداخت‌ مالیت‌ و چه‌ با از جان‌ گذشتگی ــ دارد. وفاداری اجتماعی یکی از کارکردهای اساسی دولت‌ مدرن‌ است‌.

در دو قرن‌ گذشته‌، این‌ وفاداری بیشتر بر هویت‌ قومی متمرکز بوده‌است‌. تمام‌ دولت‌های موفق‌، به‌ وسیله‌ این‌ تمایز و هویت‌ قومی شناخته‌ شده‌اند. پایپ‌ معتقد است‌ که‌ بیگانه‌ هراسی در روسیه‌ که‌ از مذهب‌ سرچشمه‌ گرفته‌ و امری مربوط‌ به‌ پیش‌ از دوره‌ جدید است‌، بر وفاداری ملی سایه‌ افکنده‌ است‌. روسیه‌ پیش‌ از دوره‌ مدرن‌ همانند اروپای آن‌ دوره‌، هویت‌ خود را از مذهب‌ می‌گرفته‌ است‌. اما برخلاف‌ کاتولیک‌ و پروتستان‌، مذهب‌ ارتدوکس‌ یک‌ دین‌ ملی بوده‌است‌، و بویژه‌ پس‌ از تصرف‌ قسطنطنیه‌ و بالکان‌ به‌ دست‌ عثمانی‌ها، روسیه‌ به‌ عنوان‌ تنها دولت‌ ارتدوکس‌ در جهان‌ باقی ماند و به‌ این‌ دلیل‌، برای روس‌ها طبیعی بود که‌ مذهبشان‌ را با ملیت‌ و دولت‌ خود هم‌ سنگ‌ بدانند. برای آن‌ها روس‌ بودن‌، همان‌ ارتدوکس‌ بودن‌ تلقی می‌شد و هر ارتدوکسی تبعه‌ تزار بود. پس‌، منبع‌ بیگانه‌ هراسی روس‌ ریشه‌ در این‌ تاریخ‌ منحصربه‌فرد دارد که‌ از تمام‌ جوانب‌ به‌ وسیله‌ کاتولیک‌ها، پروتستان‌ها، و مسلمان‌ها محاصره‌ شده‌ بودند. چنین‌ نگرشی تا قرن‌ بیستم‌ تداوم‌ یافت‌. آن‌ها به‌ وسیله‌ کمونیسم‌، سکولار شدند و به‌ آن‌ها این‌ درک‌ تلقین‌ شد که‌ نخستین‌ مردم‌ برگزیده‌ تاریخ‌ هستند که‌ به‌ یک‌ جامعه‌ بی‌طبقه‌ وارد می‌شوند. پس‌، احساس‌ روس‌ها از هویت‌، بیشتر به‌ وسیله‌ آنچه‌ که‌ نیستند تعیین‌ شده‌است‌ تا اینکه‌ به‌ وسیله‌ آنچه‌ که‌ هستند. در واقع‌، جنبه‌ سلبی هویت‌ ملی برای آن‌ها مطرح‌ بوده‌است‌ و نه‌ جنبه‌ مثبت‌ آن‌، چرا که‌ آگاهی از متفاوت‌ بودن‌ از دیگران‌ و یکی بودن‌ با خود دو مسأله‌ است‌. حکومت‌های روسی این‌ موضوع‌ را که‌ احساسات‌ ضدبیگانه‌ را در میان‌ مردم‌ تحریک‌کننده‌ بیشتر به‌ نفع‌ خود می‌دیده‌اند. پایپ‌ در مورد ناکامی تحول‌ مبنای هویت‌ از مذهب‌ به‌ قوم‌ و عدم‌ شکل‌گیری هویت‌ ملی را علاوه‌ بر مسائل‌ بالا، به‌ قلمرو پهناور و تنوع‌ قومی مربوط‌ دانسته‌است‌. از سوی دیگر، حکومت‌ تزاری یک‌ امپراتوری ایجاد کرد تا اینکه‌ یک‌ ایدئولوژی ملی، و در مدارس‌ و ارتش‌، به‌ جای آموزش‌ وفاداری به‌ میهن‌، صرفاً وفاداری به‌ شخص‌ تزار را آموختند. او همچنین‌ باید به‌ عدم‌ توسعه‌ نهادهایی که‌ بتوانند میان‌ گروه‌های اجتماعی جدا از هم‌، یک‌ احساس‌ سرنوشت‌ مشترک‌ ایجاد کنند، و دهقانان‌ جدا و پراکنده‌ در سرزمین‌های پهناور را به‌ سوی شهروندانی با درک‌ قومی هدایت‌ کند، اشاره‌ کرد.

بسیاری از تحلیلگران‌ مسائل‌ روسیه‌، یکی از ویژگی‌های دولت‌ روسی را موعودگرایی دانسته‌اند. این‌ ویژگی به‌ اشکال‌ مختلف‌ امکان‌ شکل‌گیری هویت‌ ملی را مانع‌ شده‌است‌. موعودگرایی روسیه‌ در ابتدا در قالب‌ مذهبی به‌ شکل‌ "رم‌ سوم‌" ظهور یافت‌. در قرن‌ 19 در برابر تحول‌ هویت‌ دولت‌های اروپایی، شکل‌ "اسلاوگرایی" به‌ خود گرفت‌، و سرانجام‌ در قرن‌ بیستم‌ به‌ "بین‌الملل‌گرایی" سوسیالیست‌ تبدیل‌ شد. در مورد موعودگرایی مسیحی پیش‌ از این‌ بحث‌ شد. اما یکی از موانع‌ اصلی‌ شکل‌گیری هویت‌ ملی در روسیه‌ بویژه‌ در سده‌های 19 و 20 موعودگرایی به‌ دو شکل‌ اسلاوگرا و بین‌الملل‌گرا بود. اسلاوگرایی نخست‌ در برابر اصلاحات‌ پتر شکل‌ گرفت‌ و مقاومت‌ شدیدی از این‌ ناحیه‌ نشان‌ داده‌ شد. آن‌ها سیاست‌های پتر را خیانت‌ به‌ مبانی ملی روس‌ و مخالف‌ روند پیشرفت‌ قوم‌ روس‌ تلقی می‌کردند و بر ارزش‌ها و سنت‌های روسی بویژه‌ مذهب‌ ارتدوکس‌ تکیه‌ می‌کردند.  از نظر اسلاوگرایان‌، فرهنگ‌ غرب‌ نباید ذات‌ تغییرناپذیر روسیه مادر را که‌ نشانه‌های آن‌ ارتدوکس‌ روسی و یک‌ دولت‌ قدرتمند متمرکز است‌، آلوده‌ کند[۹].

اسلاوگرایی هم اشکال‌ متعددی داشته است. یک‌ شکل‌ آن‌، اتحاد ملل‌ اسلاو بود که‌ البته‌ در بیشتر مواقع‌، مرکزیت‌ آن‌ خارج‌ از روسیه‌ بود. هرگاه‌ که‌ لهستان‌ سردمدار این‌ جریان‌ بود، اسلاوگرایی حتی جنبه‌ ضدروسی نیز پیدا می‌کرد. در شکل‌ دیگر آن‌، به‌ یک‌ اصل‌ سازمان‌ دهنده‌ و به‌ عنوان‌ شیوه‌ای برای بسیج‌ مردم‌ روسیه‌ در حمایت‌ از سیاست‌های توسعه‌طلبانه‌ دولت‌ بود. اما، در بسیاری موارد، صرفاً شعاری بود که‌ از سوی دولت‌ روسیه‌ به‌ منظور تحریک‌ ملیت‌های اسلاو داخل‌ امپراتوری اطریش‌ و عثمانی برای تضعیف‌ آن‌ها در برابر روسیه‌ بود. اما آنچه‌ که‌ در این‌ رابطه‌ به‌ بحث‌ اصلی ما برمی‌گردد آن‌ است‌ که‌ گو اینکه‌ اسلاوگرایی می‌توانست‌ شکلی از ملی‌گرایی برای ایجاد یک‌ هویت‌ ملی برای روسیه‌ باشد، اما تأکید آن‌ها بر مذهب‌ ارتدوکس‌ به‌ عنوان‌ وجه‌ مشترک‌ میان‌ اسلاوها، خود به‌ خود به‌ مانعی برای آن‌ تبدیل‌ گردید. تئوری‌های ناسیونالیسم‌ روسی در دوره‌ اسلاوگرایی دارای سه‌ ویژگی اصلی بود. اول‌ وابستگی به‌ ارتدوکس‌ روس‌ بود که‌ متفکران‌ آن‌ تئوری‌هایی برای توجیه‌ اقتدار معنوی منحصربه‌فرد و اصالت‌ رهبران‌ آن‌ ابداع‌ کردند ــ که‌ موازی همان‌ ادعاهای غیردینی انجام‌ شده‌ به‌ نفع‌ ناسیونالیسم‌ روس‌ و ماهیت‌ این‌ پیوستگی و ائتلاف‌ متغیر بود. در حالی که‌ برخی ناسیونالیست‌ها معتقدانی مؤمن‌ و پیرو فلسفه‌های مذهبی پیچیده‌ای بودند، دیگران‌ می‌خواستند که‌ کلیسا فقط‌ به‌ عنوان‌ یک‌ عامل‌ کنترل‌ اجتماعی عمل‌ کند. دوم‌، علاقه‌ عمیق‌ به‌ تاریخ‌ قرون‌ میانه‌ روسیه‌ و بویژه‌ دوره‌ مسکوی آن‌، که‌ بسیاری از ناسیونالیست‌ها معتقد بودند هنوز به‌ بسیاری از فرهنگ‌های بیگانه‌ای که‌ پتر کبیر آن‌ها را وارد روسیه‌ کرد آلوده‌ نشده‌ بود. سوم‌، اعتقاد به‌ دهقانان‌ روس‌ به‌ عنوان‌ یک‌ نیروی اخلاقی در جهت‌ خیر و نیکی که‌ تجسم‌ عینی آن‌ در شیوه‌ زندگی اجتماعی و نحوه‌ اداره‌ امور آنان‌ قابل‌ مشاهده‌ بود.  

روسیه جدید از همان ابتدا با یک بحران‌ هویتی روبرو بود و گذار از وضعیت‌ امپراتوری و هویت‌ مبتنی بر ایدئولوژی، مسأله‌ دولت‌ ملی و تقارن‌ دولت‌ و ملت‌ و مشکلات‌ ناشی از فقدان‌ آن‌، مسأله‌ هویت‌ ملی را به‌ طور اساسی مطرح‌ ساخت‌. از سوی دیگر، وانهادن‌ نظام‌ سیاسی و اقتصادی سوسیالیستی و تلاش‌ برای همکاری و سپس‌ ادغام‌ در غرب‌، مسأله‌ جایگاه‌ روسیه‌ را در جهان‌ و بویژه‌ در ارتباط‌ با اروپا و غرب‌ مطرح‌ کرد. و نیز از دست‌ دادن‌ نقش‌ یک‌ ابرقدرت‌ و رهبر بلوک‌ نظامی ـ سیاسی با مأموریتی جهانی، ابهاماتی اساسی را در دوره‌ نقش‌ آتی روسیه‌ در سطوح‌ جهانی و منطقه‌ای به‌ پیش‌ کشید. از نظر مقامات‌ رسمی، قرار بود "دولت‌ ملی روسیه‌"، یک‌ "عضو برابر ملل‌ متمدن‌" باشد و به‌ عنوان‌ یک‌ "قدرت‌ بزرگ‌ جهانی در نهادهای اروپایی و غربی" حضور یابد و نقش‌ درخور خود را بازی کند. اما میان‌ این‌ تصورات‌ با واقعیت‌های داخلی و خارجی فاصله‌ زیادی وجود داشت‌. در داخل‌، آشفتگی زیادی درمورد تعریف‌ هویت‌ وجود داشت‌ و نخبگان‌ و گروه‌های متعددی بودند که‌ هریک‌ درک‌ خاص‌ خود را از هویت‌ کشور داشتند و آرمان‌ها و آرزوهای متفاوتی را در سر می‌پروراندند و هیچ‌گونه‌ اجماعی حاصل‌ نشد. در خارج‌ نیز مسائلی پیش‌ آمد که‌ تصورات‌ اولیه‌ مقامات‌ روسی را با واقعیت‌های سخت‌ محک‌ زد. ناکامی دولت‌ در حل‌ مشکلات‌ داخلی و تحقیر آن‌ در مسائل‌ بین‌المللی، هویت‌ آرمانی رسمی را به‌ بن‌بست‌ رسانید و وضعیت‌ را آشفته‌تر ساخت‌. اما از سال 2000 با اقداماتی که انجام شد، بسیاری از مشکلات دهه 1990 حل شد و در روسیه یک حس اعتماد به دولت و افتخار به هویت ملی تقویت شد که اوج آن را در سال‌های پس از 2005 دیده ایم  و انتخاب سه باره پوتین با رای بالای 60 درصد هم در سال 2012 ناشی از اعتماد به او به عنوان بازیابنده حس هویت ملی روسیه جدید است.

از مجموع‌ مباحثی که‌ در مورد هویت‌ ملی روس‌ مطرح‌ شد، نتیجه‌ می‌گیریم‌ که‌ داستان‌ تحول‌ هویت‌ ملی در روسیه‌ حکایت‌ ناکامی ملت‌ روس‌ از دستیابی به‌ دولت‌ ملی به‌ مفهوم‌ معاصر اروپایی آن‌ است‌، و زمانی که‌ اتحاد شوروی از هم‌ پاشید، روسیه‌ جدید خود را درگیر یک‌ مسأله‌ حل‌ ناشده‌ تاریخی یافت‌ که تاثیرات مهمی بر مسائل داخلی و رفتار‌های خارجی آن داشت.

در عین حال مجادله پیرامون این هویت و نا مشخص بودن حدود و ثغور آن به معنای نبود هویت ملی نیست و در روسیه، میان بخش مهمی از مردم و به ویزه اکثریت روس تبار آن گرایشات و علاقه مندی به افتخار و عظمت ملی امری عینی و واقعی است. این هویت ملی، نمادها، شعارها و تجلیات خاص خود را داشته و در شرائط گوناگون و به ویژه در سختی و شدائد روزگار خود را نشان می‌دهد[۱۰].

نیز نگاه کنید به

هویت ملی در آرژانتین؛ هویت ملی سنگال؛ هویت فرهنگی و ملی چین؛ هویت ملی در ژاپن؛ هویت ملی در کوبا؛ هویت ملی در لبنان؛ هویت ملی مصر؛ هویت ملی در تونس؛ هویت ملی در فرانسه؛ هویت ملی در اردن؛ هویت ملی در اوکراین؛ هویت ملی در سیرالئون؛ هویت ملی در قطر؛ هویت ملی در گرجستان؛ هویت ملی در بنگلادش؛ هویت ملی در سریلانکا

کتابشناسی

  1. بیلینگتون، جیمز (1385)، روسیه در جستجوی هویت خویش، ترجمه مهدی سنایی، تهران: ایراس. ص 42.
  2. Aron,(1994).p 40.
  3. والتر، (1363). ص 201.
  4. سجادپور، (1372).ص 5.
  5. Sakwa,(2010).p 255.
  6. كرمی، جهانگیر، (1384). تحولات سیاست خارجی روسیه، تهران: وزارت امور خارجه. 80-81.
  7. Melvin, (1995). p 7.
  8. كرمی، جهانگیر، (1384). تحولات سیاست خارجی روسیه، تهران: وزارت امور خارجه. 85.
  9. كرمی، جهانگیر، (1384). تحولات سیاست خارجی روسیه، تهران: وزارت امور خارجه. 88-89.
  10. کرمی، جهانگیر (1392). جامعه و فرهنگ روسیه. تهران: موسسه فرهنگی، هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی، جلد اول، 92-107.