تاریخ دوران میانی کوبا
در پایان قرن ۱۸، اسپانیا پس از جنگهای استقلالطلبانه کشورهای آمریکایلاتین، مستعمرات خود را در این سرزمینها از دست داده بود و فقط در منطقه کارائیب از مالکیت کوبا، پوئرتوریکو و بخش شرقی لااسپانیولا برخوردار بود، اما در نیمه دوم قرن نوزدهم، کرئولهای کوبایی جنگی طولانی و پرهزینه را برای استقلال کوبا رهبری کردند. جنگ دهساله (۱۸۷۸-۱۸۶۸) اگرچه به شکست کرئولها و هزاران افراد رنگین پوستی انجامید که به آنها پیوسته بودند، (از میان آنها میتوان از ژنرال دورگه آنتونیو ماسئو نام برد)
اما اقدامات آزادیخواهانه کوباییها بار دیگر در سال ۱۸۹۵ و این بار توسط خوزه مارتی (۱۸۹۵-۱۸۵۳) رهبری شد. خوزه مارتی یکی از مهمترین چهرههای تاریخ کوبا بشمار میآید که توانست تمامی نیروهای استقلالطلب را با هم متحد نماید. وی به همراه آنتونیو ماسئوا (Antonio Maceo) ، دو قهرمان جنگهای استقلالطلبانه کوبا بودند، مارتی از جوانی به مخالفت با اسپانیاییها پرداخت که همین امر باعث شد تا در سن ۱۷ سالگی تبعید شود، وی درتمام دوران زندگی خود برای آزادی کشورش بسیار مبارزه کرد و به مخالفت با هر قدرتی حتی ایالاتمتحده آمریکا که در آن زمان در پی توسعه تسلط خود بر کشورهای نیمکره جنوبی بود، میپرداخت. خوزه مارتی، هم مرد ادبیات بود و هم مرد جنگ و قلمش قدرتمندترین اسلحه بود. پس از اینکه مدتی را در تبعید در اسپانیا، مکزیک و گواتمالا گذراند، در سال ۱۸۷۸ توانست برای مدت کوتاهی به وطن بازگردد. دومین دوران تبعید خود را در سال ۱۸۸۱ و در نیویورک گذراند و از همانجا جنگ مسلحانهای را برای استقلال کشورش آغاز کرد و در سال ۱۸۹۶ در یکی از همان جنگهای اول جان خود را از دست داد. آنتونیو ماسئو، که او را «مرد برنزی» مینامیدند[۱] فعالانه در جنگهای ده ساله (۱۸۷۸ - ۱۸۶۸) شرکت نمود. پدر ماسئو، ابتدا در ونزوئلا و در کنار اسپانیاییهایی که توسط بولیوار مغلوب شده بودند زندگی میکرد. پس از اعلام استقلال ونزوئلا، وی به کوبا مهاجرت کرد که هنوز تحت سیطره اسپانیا بود. در کوبا، سالها بعد در سال ۱۸۶۸ وی و چند تن از فرزندانش از جمله آنتونیو به نیروهای انقلابی پیوستند. درکوبا، شورشهایی علیه دولت اسپانیا در سال ۱۸۶۸ به وقوع پیوست. این مرحله از استقلالطلبی کوبا توسط کارلوس مانوئل د سسپدس (Carlos Manuel de Cespedes) آغاز شد که به فریاد یارا (Grito Yara ) معروف میباشد. این مرحله از مبارزات استقلالطلبانه کوبا تا سال ۱۸۷۸ ادامه یافت ولی به شکست انجامید. مرحله دوم جنگهای استقلال کوبا از سال ۱۸۹۵ آغاز شد و تا ۱۸۹۸ ادامه داشت. طی مرحله اول همه مبارزان که در جنگ شرکت میکردند به دنبال استقلال خود از اسپانیا بودند اما بعضیها به جای استقلال مطلق، خواستار الحاق کوبا به ایالاتمتحده بودند. در سال ۱۸۷۸ یک تفاهم نامه صلح امضا شد، تفاهمنامهای که هیچگاه از طرف اسپانیا مورد احترام قرار نگرفت و همین امر باعث شد تا جنگها همچنان ادامه یابد و منجر به جنگ استقلال شودکه در آن مارتی و ماسئو کشته شدند. بنابراین به خوبی مشهود است که کوبا، در دوران جنگهای استقلالطلبانه به میدان کارزاری تبدیل شد و در این میان اسپانیا نیز حدود ۲۰۰۰۰۰ سرباز خود را به آنجا اعزام نمود، سربازان بیتجربهای که مریض میشدند و در اثر بیماریهای استوایی از قبیل مالاریا و تب زرد میمردند. در سال ۱۸۹۸ یک اسپانیای خسته مجبور شد تا با ایالاتمتحده نیز رودررو شود، چرا که در سال ۱۸۹۸ ایالاتمتحده در این جنگها مداخله کرد و به این ترتیب جنگ آمریکا و اسپانیا به وقوع پیوست. اسپانیا در جنگ ۱۸۹۸، به سادگی توسط ایالاتمتحده شکست خورد و آخرین مستعمرات خودکه شامل کوبا، پوئرتوریکو و فیلیپین بود را از دست داد.کوبا از این سال، یعنی سال ۱۸۹۸ از یوغ سلطه اسپانیا رهایی یافت، اما متاسفانه تحت سیطره آمریکا قرار گرفت و توسط ارتش ایالاتمتحده اشغال گردید، که به این ترتیب دولتی نظامی آمریکایی در این کشور مستقر گردید.کنگره ایالاتمتحده در همان سال پیشنهادی به تصویب رساند با نام متمم تهیرا (Enmienda teller) که در آن ایالاتمتحده از الحاق کوبا به ایالاتمتحده انصراف داد و در ۲۰ ماه می ۱۹۰۲ کوبا بالاخره توانست استقلال خود را بهدست آورد و به یک جمهوری مستقل تبدیل شود، اگرچه مجبور شد تا بندی الحاقی را در قانون اساسی ۱۹۰۱ با نام متمم پلات (Enmienda Platt) بپذیرد. بر اساس این متمم ایالاتمتحده مجاز بود در صورت ضرورت در امور کوبا مداخله نماید و همچنین سیاست خارجی کوبا تحت سیطره ایالاتمتحده باقی بماند.[۲]
سالهای سخت (۱۹۴۰-۱۹۰۲)
اولین سالهای جمهوریت در کوبا سالهای سختی بود و باعث دومین مداخله نظامی ایالاتمتحده (۱۹۰۹-۱۹۰۶) در این کشور شد، ولی با گذشت این برهه زمانی، اگرچه این کشور همچنان با بحرانهای متعددی روبهرو میشد، کوبا دوره سیاسیای را آغاز کرد که از ظهور دیکتاتورها جلوگیری بهعمل آورد، ایالاتمتحده همچنان در مسائل سیاسی و اقتصادی کوبا مداخله میکرد، بهطوری که سرمایهگذاریهای قابل توجهی در صنعت شکر و سیستم بانکداری آنها و شرکتهای خدمات عمومی از طرف آمریکاییها به چشم میخورد. از طرف دیگر، اقتصاد کوبا وابستگی شدیدی به صنعت شکر داشت، بهطوریکه یک کاهش قابل توجه در قیمت شکر میتوانست باعث ویرانی آن کشور شود. بهعنوان مثال، در سال ۱۹۲۱ پایان جنگ جهانی اول باعث سقوط قیمت شکر شد بهطوری که از ۲۳ سنت به کمتر از ۴ سنت در هر پوند رسید. در نتیجه این امر، بسیاری از کارخانههای تولید شکر و موسسات بانکی که تحت تملک کوباییها بودند به دست شرکتهای آمریکایی افتاد.
در سیاست، اکثر دولتهای این سالها نتوانستند از دو ضربه زیانآور به زندگی عمومی آمریکای لاتینیها بگریزند: فساد مالی مقامات و فردگرایی یا به عبارت دیگر، تسلط شخصیتهای مقتدر بر دولتهای جمهوری، بنابراین کوبا شاهد ظهور اولین دیکتاتوری، یعنی حکومت دیکتاتوری فردی با نام خراردو ماچادو (Gerardo Machado) میباشد که در انتخابات سال ۱۹۲۴ بهعنوان رئیسجمهور انتخاب شد و در پایان حکومت قانونی خود در سال ۱۹۲۸ بود که حرص مقام و قدرت باعث شد تا بهطور تقلبی مجددا به ریاست جمهوری کوبا انتخاب شود. اغتشاش و ناپایداری سیاسی که پس از سقوط ماچادو در سال ۱۹۳۳ روی داد زمینه را فراهم کرد تا ژنرالی مولاتو با نام فولخنسیو باتیستا (Fulgencio Batista) به چهره غالب سیاست کوبا مبدل شود. در بین سالهای ۱۹۳۳ و ۱۹۴۰، باتیستا رئیسجمهور کوبا نبود، اما سیاستمدارانی که در این سالها به ریاست جمهوری رسیدند میبایست تحت اوامر باتیستا عمل میکردند.
در این سالها تغییرات مهمی در روابط میان کوبا با ایالاتمتحده اتفاق افتاد. معاهده پلات تحت لوای "سیاست همسایه خوب" (Politica de buen vecindad) ارائه شده توسط فرانکلین روزولت، ملغی اعلام شد، اگرچه واشنگتن نفوذ کافی خود را حفظ کرد، سفارت آمریکا در هاوانا دیگر بهعنوان محل تصمیمگیری درباره آینده سیاسی کوبا محسوب نمیشد. بهعنوان مثال میتوان از کودتای ژنرال باتیستا در سال ۱۹۳۳ نام برد که بدون هیچ آمادگی قبلی و بدون تایید سفارت ایالاتمتحده در هاوانا اتفاق افتاد.[۳]
بازگشت به دموکراسی (۱۹۵۲-۱۹۴۰)
بالاخره ژنرال باتیستا متوجه شد که بایستی قدرتش را قانونی نماید. ابتدا در سال ۱۹۴۰ وارد پارلمان میشود و در همین سال خود را بهعنوان نامزد ریاست جمهوری در مقابل رئیسجمهور سابق، رامون گرائو مارتین (Ramon Grau Martín) که در سال ۱۹۳۴ توسط خود باتیستا سقوط کرده بود، معرفی میکند. انتخابات ۱۹۴۰ در بسیاری از جنبهها صادقانه پیش رفت و باتیستا به مدت چهار سال به ریاست جمهوری برگزیده شد. در پایان دوره خود، شکست نامزد حزبش را پذیرفت و قدرت را به گرائو مارتین واگذار کرد که این بار توانست پیروزی کسب کند. از طرف دیگر، کارلوس پریو سوکارراس (Carlos Prio Sucarras) جانشین گرائو شد که دوره ریاست جمهوری وی نیز میبایست در سال ۱۹۵۲ به اتمام میرسید. این دوره یعنی از سال ۱۹۴۰ تا ۱۹۵۲ یک دوره دوازده ساله از رژیمهای مشروطه بود که از طرفی از اهمیت بالایی برای سل جوانی از کوباییها که بعدها انقلاب ۱۹۵۹ را رهبری کردند برخوردار بود. نسلی که در واقع در محیطی آزادیخواهانه رشد کرد و معیارهای ایدئولوژیکیشان در نهادهای دموکراتیک ریشه داشتند. اگر مشکل حاد سیاسی - اجتماعیای در دوره گرائو و پریو وجود داشت، کنار گذاشتن آداب و رسوم و معیارهای اخلاقی بود که بسیاری از اعضای هر دو دولت به معرض نمایش گذاشتند و زمینه مساعدی برای بروز اعتراضات و شکایات مردمی فراهم کردند. بهطوری که شکایات بسیار معمولی که در کوبای آن زمان شنیده میشد به عدم آزادی برنمیگشت بلکه برعکس به "بیاحترامی" بیحدوحصر اشاره داشت که در صحنه ملی نفوذ کرده بود و بسیار شنیده میشد که "این آزادی نیست بلکه هرزگی است". هرزگی که شامل درجه بالایی از عدم صداقت در هدایت اموال عمومی میشد.[۴] در این میان افرادی بودند که صادقانه علیه فساد طبقه سیاسی کشور به مبارزه برخاستند. یکی از این افراد، سناتور ادواردو چیباس بود که به افشاگری پرداخت و حزب خود را با نام حزب مردمی کوبای ارتدوکس (Ordoxoa) بنا نهاد، سمبل "ارتدوکسها" جارو بود که با آن در نظر داشتند فسادی که به زندگی عمومی کوباییها چسبیده بود را جارو کنند و از بین ببرند. چیباس نامزد ریاست جمهوری برای انتخابات ۱۹۵۲ بود، ولی در آگوست ۱۹۵۱، شرمزده از این که نتوانسته بود تا اتهامی را که علیه یکی از اعضای دولت پریو عنوان کرده به اثبات برساند، به زندگی خود خاتمه داد. مرگ چیباس فقدانی غیرقابل جبران بود، اما حزب ارتدوکس در ماههای بعد توانست این مسئله را جبران نماید و نامزد جدید خود، استاد روبرتو آگرامانته (Roberto Agramante) را معرفی نماید و برجستهترین سیاستمداران و روشنفکران کوبا، پیرامون حزب ارتدوکس و نامزد جدیدش حلقه زدند. نظرخواهیهای انجام شده در آن زمان، پیروزی حزب ارتدوکس در انتخابات ۱۹۵۲ را قطعی میدانستند، اما این انتخابات هیچگاه برگزار نشد.[۵]
بازگشت باتیستا (۱۹۵۸-۱۹۵۲)
چند ماه قبل از انتخابات، در سحرگاه ۱۰ مارس ۱۹۵۲، فولخنسیو باتیستا با کودتایی توانست دولت قانونی پریو سوکارراس را سرنگونکند صبح روز بعد، زمانیکه کوباییها از خواب برخاستند متوجه شدند کشور در دست یک رژیم نظامی افتاده است، مردم از این اتفاق بسیار ناخشنود بودند، اما کاری نمیتوانستند انجامدهند. رهبران دانشگاهی همان روز به کاخ ریاستجمهوری رفتند تا از رئیسجمهور حمایت کنند و درخواست اسلحه کردند، زیرا اگرچه پریو خیلی مردمی نبود؛ در آن زمان رسمیت قانونی داشت. اما این افراد با رئیسجمهور خستهای مواجه شدند که ارتش رهایش کرده بود، بنابراین مردم کوبا چارهای نداشتند جز این که به خشمی خاموش پناه ببرند، در پلکان بزرگ دانشگاه هاوانا، دانشجویان پلاکارد بزرگی نصب کردند که در آن نوشته شده بود: "در این مکان فقط جنازه خواهید یافت.[۶]
ماههای بعد، این دانشجویان بودند که خشونت اصلی برای مقابله با باتیستا را زیر نظر فدراسیون دانشجویی دانشگاه (Federación Estudiantil Universitaria) پایهریزی کردند. دانشجویان دانشگاه هاوانا بارها در محوطه این دانشگاه دست به اعتراض زدند و با دستان خالی به مقابله با نیروهای پلیس میپرداختند.
بالاخره، رهبران فدراسیون دانشجویی دانشگاه اقدام به تاسیس حزب دانشجویی انقلابی کردند که هدفشان مبارزه مسلحانه و مخفیانه علیه دیکتاتوری باتیستا بود. رئیس این حزب، خوزه آنتونیو اچه وریا (José Antonio Echeverría) دانشجوی رشته معماری بود که از محبوبیت بسیاری برخوردار بود و میتوانست به یکی از چهرههای اصلی آینده سیاسی کوبا مبدل شود که البته خیلی زود کشته شد. در ۱۳ مارس ۱۹۵۷، این حزب توانست با عملی شجاعانه برنامه حمله مسلحانه به کاخ ریاست جمهوری را طرح ریزی نماید تا باتیستا را در دفترش بکشند. این حمله موفقیت آمیز نبود و بسیاری از حملهکنندگان در داخل قصر کشته شدند. از طرف دیگر، تعداد دیگری از این حزب، به رهبری اچه وریا، در یک ایستگاه رادیویی، برای مردم پیام شورش ارسال میکرد، این جوان مبارز، وقتی به دانشگاه برمیگشت، با نیروهای پلیس روبهرو شد و درپی یک درگیری مسلحانه، کشته شد. فردای آن روز، عکس اچه وریا که بی جان در کف خیابان افتاده بود در روزنامهها به چاپ رسید و خشم نسل جوان را برانگیخت. چند روز بعد، دو نفر از جانشینان اچه وریا در فدراسیون دانشجویی دانشگاه نیز توسط پلیس باتیستا کشته شدند، بعضی از رهبران حزب توانستند جان سالم به در ببرند و در کوهستانهای مناطق مرکزی کوبا، گروههای چریکی را تشکیل دهند.
چند ماه قبل از حمله به کاخ ریاست جمهوری، در دسامبر ۱۹۵۶، فیدل کاسترو با یک گروه از هوادارانش با قایق به استان اورینتها رسیدند و به ساحل قدم گذاشتند، کاسترو در جولای ۱۹۵۳، به دلیل حمله به پادگان نظامی مونکادا (Cuartel Moncada) در شهر سانتیاگوی کوبا توانسته بود توجه مردم را به خود جلب کند. از آن زمان به بعد، تقریبا تمام نگاههای ملی و بینالمللی بر وی متمرکز شد.
نیز نگاه کنید به
کتابشناسی
- ↑ Naranjo Orovio, C. (2009). Historia de las Antillas. Volu-men I. Historia de Cuba. Doce Calles, P101
- ↑ Foner, P. (1966). Historia de Cuba y sus relaciones con los Estados Unidos. Editora Universitaria. Ciudad de La Habana, P164
- ↑ H Halperin Donghi, T. (2005). Historia contemporánea de América Latina. Alianza Editorial, Madrid, P188
- ↑ A.Fox, A. (2006). Latinoamérica: Presente y pasado. Prentice Hall, P112
- ↑ L Lionel, M. (1982). os orígenes de su ideología comunista, Grijalbo, Barcelona, P12
- ↑ A.Fox, A. (2006). Latinoamérica: Presente y pasado. Prentice Hall, P113