هنر روسیه در قرن نوزدهم
دو سوم قرن 19 دوره بحران شدید در ساختار فئودالی- بردهداری، دوره مبارزات طبقهای بود که تعیین کننده مبارزات ایدئولوژیک در تمامی زمینههای زندگی فرهنگی از جمله در هنر نیز بود. پس از شکست قیام دسامبر سال 1825 واکنشهای شدید سیاسی و سازماندهی نیروهای اجتماعی برای جنبش آزادی روسیه آغاز میشود. روشنفکرانی از طبقات مختلف در آن شرکت داشتند که محصول توسعه روابط سرمایه داری بودند.
هنر روسیه در سالهای 50-30 قرن 19
در سالهای 40-30 قرن 19 تحت تاثیر مبارزات دهقانی به پا شده علیه زمین داران در محافل پیشرو جامعه روسیه، ایدئولوژی انقلابی- دموکراتیک شکل گرفت که تاثیرات خود را بر توسعه فرهنگ هنری نیز داشت. در این دوره عناصر فرهنگ دموکراتیک، که در دوره گذشته بنیان نهاده و گسترش یافته بودند، در فرهنگ دموکراتیک، ایدئولوژی رسمی به شدت مخالف دولت فئودالی را شکل دادند. فعالیت ادبی- اجتماعی منتقد بزرگ و فیلسوف ماتریالیستو.گ.بلینسکی (1848-1811) نقش یفوق العاده در پیروزی رئالیسم و مردم در ادبیات و هنر بازی کرد. دموکرات انقلابی معتقد به شرکت همهجانبه طبقات مختلف درباری در جنبش آزادی بخش بود. بلینسکی تبدیل به رهبر ایدئولوژیک تمامی نسلهای مترقی مردم روسیه و مدافع پرشور منافع و مبارزات رهایی بخش سرفها شد. بلینسکی تمامی فعالیتهای درخشان ادبی انتقادی خود را که به منظور توسعه ادبیات و اندیشههای اجتماعی روسی بود، با وجود سانسورهای شدید از سوی حکومت، سرف ارتقاء دید و آموزش دموکراسی انقلابی به نسل جوان روسیه رسید. با پایه گذاری زیباییشناسی انقلاب دمکراتیک، که پس از وی توسط چرنیشفسکی و دابرالوبوف گسترش یافت، بلینسکی اهمیت هنری و اجتماعی آثار نویسندگان گذشته را با سوق ادبیات و هنر به مسیر واقع گرایی و مردمی، همانند زمان خود عمیقا نشان داد. با نیروی پرشوری از تریبون مردمی، او در برابر ایدئولوژی رسمی روسیه نیکلایفی با تعالیم ارتدکس و استبدادیاش ایستاد و با عصبانیت ماهیت ارتجاعی و میهن پرستی تصنعی اسلاویانافیلها و جهان وطنی غربگرایان را محکوم کرد. بلینسکی کاملا آگاه از نقش اجتماعی ادبیات و هنر بود و با مبارزه با مدافعان نظریه «هنر ناب»، از ذکر این که «در زمان ما هنر و ادبیات بیش از هر زمان دیگری بیانگر مسائل اجتماعی هستند»، «سلب حق خدمت به منافع اجتماعی از هنربه معنای بالا برد آن نبوده بلکه به معنای تحقیر آن میباشد» باز نماند.
بلینسکی اندیشمند بزرگ، ماهیت هنر را در ایراد صادقانه واقعیت، در توانایی شاعر یا هنرمند به نفوذ در قانونمندیهای آن و بیان آنها در مثالهای تیپیک واضح میبیند، «که با وجود تمامی خصوصیات منحصر به فرد خود، در خود تمامی علائم عمومی و کلی یک سری از وقایع را گنجانده باشد». او در مقابل ادبیات و هنر این مساله را که میبایست «آینه وفادار جامعه بود و نه فقط منعکس کننده وفادار افکار عمومی و کنترل کننده و حسابرس آن». فعالیتهای انتشاراتی- انقلابی دومین نماینده جامعه اندیشمند این زمان، آ.ای.هرتسن (1870-1812) در زمینههای اندیشه درباره سرنوشت مردم، تنفر از ساختار فئودالی- بردهداری، مبارزه برای شکل جدید و مترقی زندگی، برای حقیقت و کرامات مردم سرف- دهقانان برده- به وفور دیده میشود. با تحت تعقیب قرار گرفتن توسط حکومت تزاری، وی مجبور به مهاجرت به خارج از کشور شد. با تاسیس چاپخانه روسی، در نیمه دوم دهه 50، وی توسط «ناقوس» خود بهترین روشنفکران روسی را دعوت به فعالیت و مبارزه کرد. به گفته او: این حق مردم بود که مسائل پیش روی میهن را درک کنند. با تمام قوا در تلاش برای سقوط حکومت مطلقه و ایجاد سیستمی از زندگی بود که پایان وابستگی توده کارگر به طبقات ممتاز را نوید میداد.
همانند بلینسکی، هرتسن به خوبی پی به نقش اجتماعی ادبیات روس برده بود. او در مقاله «درباره گسترش ایدههای انقلابی در روسیه» (1852) نوشته بود: ادبیات در روسیه با وجود نداشتن آزادی سیاسی، تنها تریبونی است که میتوان از بلندای آن فریاد خشم و نزجار را به گوش همگان رساند». ادبیات روسیه، با توجه به ارتباط عمیقی که با ایدههای رهایی بخش زمان خود داشت، جایگاه نخست را در فرهنگ هنری از آن خود کرد و تاثیرات مثبتی در تئاتر، موسیقی و هنرهای تجسمی به جا گذاشت. در سالهای 30، لرمانتوف جانشین بزرگ پوشکین، در اشعار پرشور و سرکش خود «طبقه اشراف»، نمونههایی از مردم مغرور و آزاده، را که در جو خفقان آور روسیه نیکلایفی ایستادگی میکنند را به تصویر میکشد. توسعه آتی فرهنگ روسیه در سالهای 40-30 مرتبط با تثبیت رئالیزم انتقادی در آثار گوگول میباشد که بنیانگذار مکتب جدید- مکتب طبیعتگرایی- میباشد و نمایندگان این مکتب در سالهای 50-40 کسانی چون تورگِنف، گانچارِف، هرتسن، آستروفسکی میباشند. در این سالها آثار شاعر دموکراتیک دهقانی، نیکراسف شکل میگیرد و اولین آثار طنزپرداز بزرگ روسی سالتیکوف شدرین خلق میشوند. بلینسکی، اشتیاق خود را به توصیف زندگی مردم و نقد ساختار اجتماعی موجود، در قالب ویژگی مکتب طبیعتگرایی نشان میدهد. اما در هنرهای تجسمی تثبیت ایدهآلهای دموکراتیک بیش از حد پیچیده و متناقض شده بود، به ویژه پس از شکست قیام دکابریستها و پس از آنکه محافل دولتی با برنامههای رسمی ارتجاعی، ارتدوکس و حکومت مطلقه پا به عرصه گذاشتند. در این شرایط، هم کلاسیسیزم و هم رمانتیزم به مقدار قابل توجهی محتوای روشنگری خود را از دست دادند و از ایدههای رهایی بخش و گرایشات رئالیستی زمان خود باز ماندند. کاهش یافتن هنرهای آکادمیک این پدیده در دوره مورد بررسی را توجیه میکند.
اما تاثیر آکادمی هنر و هنرهای بزرگ ایجاد شده در آن، هنوز هم بسیار قوی بود. حتی هنرمندان بزرگی چون برولوف و ایوانف با تلاش، گاهی اوقات به شدت در جستجوهای خود، بر کلاسیسیزم غلبه یافتند. اما مسالهای که آنها در پیش روی خود گذاشتند، خلق هنر پایدار بزرگی بر اساس جستجوهای ایدئولوژیک عصر جدید بود که به طور حتم در شرایط بحران شدید ساختار فئودالی برده داری سخت بود و بحران موجود تمام فرهنگ درباری را تحت تاثیر قرار داده بود. مساله اجتماعی اصلی که پیش روی محافل روشنفکری روسیه بود، در این زمان نقد ساختار فئودالی برده داری و مبارزه برای رهایی دهقانان از ستم بردهداری بود. این امر شکل جدیدی از رئالیزم را از هنرمندان میطلبید. رئالیزم انتقادی مستلزم حرکت استادان به موقعیت جدید خلاقیت بود که به ویژه برای برولوف و ایوانف که تعلیم دیده آکادمی بر اساس ایدههای کلاسیسیزم بودند، دشوار بود. و آنچه که باعث تعجب شد این بود که آنها آنچنان به مسائل موجود زمان خود نزدیک شدند که به گونهای عجیب به تمامی موضوعهای نگران کننده جامعه در آثار خود پرداختند. به این ترتیب برولوف در تصویر «روز آخر شهر پمپی» (1833) با یک درام هیجان انگیزی اصالت شخصیت والای انسانی را در لحظه وحشتناک آزمایش نشان میدهد. هرچند ارتباط مستقیم ایده تصویر با قیام دکابریستها را قابل درک نیست اما بدون شک حق با هرتسن است که تصویر انعکاس غیر مستقیم جو حاکم بر پترزبورگ میباشد. با وجود نفوذ سنتهای آکادمیک در آثار برولوف و ایوانف که ضربه بزرگی به سبک رئالیستی اثر بودند، اما آثار برجسته این دو هنرمند در اوج هنر روسیه قرار داشت.
مکتب روشنگری دوم در هنرهای تجسمی روسیه به طور غیر مستقیمی مرتبط با ایدئولوژی دموکراسی توسعه یافته بوده و در آثار طنز آگین و شفچنکو، در نقاشیهای فِدوتوف به وضوح دیده میشود. به این ترتیب اگر که گرافیک ژورنالی و انتشار کتاب ارتباط نزدیکی با ادبیات روسیه داشته باشند، پس فِدوتوف با توجه به بررسی واقعیتهای محیط اطراف خود و نگاه امروزی به آنها، جسورانه مجموعهای از تمها و موضوعات خود را نشر داد. نقاشی پِیساژ، با وجود هنرمندانی چون آیوازوفسکی هنرمند، دریادار، و استاد عالی، م.لِبِدف موفقیتهای بعدی را در این دوره کسب میکند. در آثار آ.ایوانوف خلق انواع زیادی از مهارتهای شگفت انگیز و پِیساژ نو و جسورانهای توصیف طبیعت نقش به سزایی بازی میکند و یکی از دستاوردهای بزرگ رئالیزم در دنیای هنر میباشد. برولوف در ژانر پرتره جایگاه ممتازی را، با خلق گونه جدیدی از پرتره ..парадного.. و قدرت استثنایی در سلاست روانی در پرترههای در اواخر دوره از آن خود کرد؛ در این دوره تروپینین نیز فعالیت داشت.
در دوره قبلی مجسمهسازی، با به اوج رسیدن در آثار شوبین، کوزلوفسکی، ماترُس و ف.شدرین، با موفقیت از نقاشی پیشی گرفت. انحطاط جنبههای والای میهنی کلاسیسیزم در حکومت رسمی و سرد، و وابستگی شدید مجسمهسازان به دستورات خاندان درباری، تاثیر مخربی بر توسعه مجسمهسازی داشتند. در مجموع، مجسمهسازی در سالهای 50-30 بدون شک به سطح ایدئولوژیکی- هنری خود از هنر زمان قبل رسید. در این دوره فروپاشی سنتز اشکال هنری یادبودی از جمله مجسمهسازی یادبودی- تزئینی آغاز میشود. این امر در شرایط بحران شدید ساختار فئودالی- بردهداری و فرهنگ تولیدی درباری توسط آنها با از دست دادن نقش مترقی خود ناگزیر بود. شیوه جدید تولیدی کاپیتالیستی در حال ظهور، همانگونه که مارکس اشاره کرد، دشمن برخی از شاخههای تولیدات فرهنگی همچون شعر و هنر بود. هم شعر هم هنر میتوانند در شرایط جدید اجتماعی فقط در خط فرهنگ مردمی و دموکراتیک، با ایدئولوژی رسمی مخالفت کرده و با آن مبارزه نمایند. پروسهی متناقضی در گسترش معماری نیز به چشم میخورد. از یک سو پیشرفت مهندسی و ماشین آلات ساخت و ساز رخ داده و از سوی دیگر به تدریج سنتهای معماری به عنوان هنری بزرگ از دست میرود، گرایش به سبک تقلیدی خارجی قرون گذشته، به اِلِکتیزم به وجود میآید.
در قرن 18 هنر روسیه هنرمندان زیادی در زمینههای معماری، مجسمهسازی، نقاشی و گرافیک داشت. در طول نیمه اول قرن 19 هنر روسیه از اهمیت و جایگاه جهانی بسزایی برخوردار شد و به یکی از جایگاههای برتر هنر در میان کشورهای اروپایی دست یافت. هنر روسی در پیشرفت هنر مردم اتحاد جماهیر شوروی نقش مهمی را ایفا کرد. هنرمندان اوکراینی و ماوراء قفقاز در هنرستان برولوف تحصیل میکردند. در تربیت کادرهای ملی، مدرسه معماری، نقاشی و مجسمهسازی مسکو نقش بسزایی ایفا نمود که ویژگی دموکراتیک متمایزی داشت و هنرمندان بزرگی چون پیروف، ساوراسوف و دیگران را تربیت نمود. در پایان دوره مورد بررسی مبارزات طبقاتی پیوسته و شدید ادامه داشت. سوال اصلی که برای تمامی طبقات جامعه مطرح بود، مساله دهقانان بود. تمام قیامهای به پاخاسته دهقانی خواستار لغو سیستم بردگی و توسعه اقتصادی کشور و تقویت روابط سرمایهداری بورژوازی بودند. جنگ کریمه (1855-1854) به همراه خود بی نظمیهای اجتماعی زیادی را برای جامعه روسیه به دنبال داشت. شکست دولت تزار در این جنگ حکمی برای ارائه ساختار عقب مانده سرواژ فئودالی به تاریخ بود، که موجب به پا شدن قیامهای دموکراتیک شد و شرایط بلوغ انقلاب را تسریع بخشید و دولت تزاری را مجبور به انجام یک سری از اصلاحات کرد. در شرایط تاریخی جدید، دموکراتها با تشکیل یک هنر مبارزهای- دهه شصتی، بهترین دستاوردهای سالهای 50-30 را کسب و گسترش دادند.[۱]
هنر روسیه تا پایان قرن 19
هنر نیمه اول قرن 19 دوره مستقلی در توسعه فرهنگ هنری روسیه میباشد. ریشههای هویت آن در وقایع تاریخی قرن میباشد. این دوره در روسیه دوره تشدید تناقض میان ساختار جامعه فئودالی- بردهداری و اقتصاد سیستم سرمایهداری که در درون آن بسط پیدا کرده بود، میباشد. در پایان دهه 50 و آغاز دهه 60 تحول عظیمی در تاریخ روسیه رخ داد که مرتبط با پروسهی طولانی مداوم گذر روسیه به کاپیتالیسم بود. فرهنگ درونی روسیه نیز از سالهای 60 به اوج کیفیت والای خود رسید. در هنر روسیه در نیمه اول قرن 19 دو مرحله قابل مشاهده میباشد. این مراحل مرتبط با جنبشهای رهایی بخش ضد بردهداری میباشند. اولین مرحله در تاریخ فرهنگ هنری روسیه در پایان قرن 18 تا نیمه اول قرن 19 به شدت مرتبط با دوره تزاری و گسترش آن میباشد، زمانی که جنبش ایدئولوژیکی در اعتراض به استبداد و نظام سرواژی بوده و حامیان آن متفکران میهن پرست و مترقی جامعه درباری روسیه بودند. شکست دکابریستها در میدان سنا در سال 1825، به لحاظ تاریخی، به دلیل جدایی انقلابیون درباری از مردم اجتنابناپذیر بود، و به دنبال این واکنش شدید این فصل در تاریخ روسیه، در تاریخ تفکر اجتماعی و هنر آن پایان مییابد. مرحله دوم تولد آهسته و دردناک جنبش رهایی بخش روسیه و فرهنگ هنری مترقی آن میباشد. در این دوره به جای دکابریستهای انقلابی درباری به تدریج جریانات جدید و دموکراتیک ترو مکاتب مترقی تفکرات اجتماعی شکل گرفت که پس از تحولات آستانه سالهای 60-50 جنبش قدرتمندی از دموکراتهای انقلابی روسی را آماده کرد.
اولین مرحله در توسعه هنر روسیه از پایان سالهای 90 قرن 18 تا سالهای 1830-1825 مربوط به شکوفایی معماری بود که بر خلاف کشورهای اروپای غربی، با توجه به توسعه کاپیتالیسم، که منجر به بحران هنر معماری در آغاز قرن 19 گشته بود، تا سالهای 30 ادامه داشت. در اساس این شکوفایی افزایش گرایشات ملی- میهنی بزرگی وجود داشت که در جنگ میهنی سال 1812 علیه ناپلئون نشان داده شد. قیام دکابریستها در سال 1825، با حل مسائل تاریخی پیش روی جامعه روسیه، ماهیت ارتجاعی استبداد را که توانایی خود را برای رهبری از دست داده بود، در معرض تهدید قرار داد. در این شرایط فرصتی برای پیشبرد معماری و هنرهای تاریخی نبود، به این معنی که هنر به شدت با ساختار حکومتی موجود مرتبط بود، هر چند پیشرفت ایدههای مان به طور غیر مستقیم دیده میشد. فقر موجود در ایدههای استبداد ارتجاعی، مقررات پلیسی تمامی اشکال زندگی فرهنگی منجر به انحطاط معماری روسیه و مجسمهسازی یادبودی شد. در دوره پس از سال 1825 حتی یک اثر معماری بزرگ و حقیقی و یا استاد هنرهای تاریخی- تجسمی در شاخه مجسمهسازی معماری دیده نمیشود.
در نقاشیهای دوره پس از سال 1825، افزایش تدریجی در آثار غیر مستقیم رئالیستی دیده میشود که در محتوا خصومت خود را نسبت به رژیم خفقان آور نیکلای اول نشان میدهند. به طور کلی در هنرهای تجسمی روسیه در نیمه اول قرن 19 در مقایسه با قرن 18 دیدگاه جدید دموکراتی به ارزشهای ذاتی انسان، از جمله انسانهای مردمی، مردم ساده و کسانی از طبقات متوسط جامعه شکل میگیرد. علاقه به ذات انسان، نیروی درخشان و یا شعر وار دنیای درون وی، روح عاشق رمانتیک و دوستدار آزادی طبیعی، از مشخصههای آثار برجسته هنر روسی به ویژه در نقاشی به عنوان یک نوع مشخص از رمانتیسم پیشرفته میباشد. در زمینه نقاشی در این سالها ژانرهایی از نقاشی پیشرفت داشتهاند که بیننده را متوجه انسان، دنیای درونی و روحانی و خلوت او کردهاند. این گرایشات به وضوح در پرتره دیده میشود که ویژگیهای انسانی و تصویری روسن از دنیای معنوی وی را ارائه میدهد. از ویژگیهای این سده این است که پرتره. парадного. به تدریج کم شد. در پِیساژ عناصر لیریک که مربوط به طبیعت و زندگی انسان بودند افزایش یافتند؛ ژانر زندگی نامه مستقلا در نقاشی به وجود آمد. میل به انعکاس غیر مستقیم حقایق در مطالعه طبیعت در یک مفهوم بسیار گسترده تر از کلمه توسط یک سری از هنرمندان وجود داشت. مطالعه طبیعت در مراحل خلق تصویر هنری مستلزم شناخت گسترده بود. نقاشی روسیه به تدریج رویکرد حل مسائل آزاد را به خود گرفت. با این حال ویژگی دوره گذار منعکس کننده تصویر تاریخی میباشد که توسط قهرمانان رمانتیک جذاب مردمی در مواقع حساس و سرنوشت ساز خلق میشوند. این گرایش در اواخر این دوره به شدت دیده میشود[۱][۲].