اساطیر و افسانهها و قصههای عامیانه در سوریه: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۱: | خط ۱: | ||
موضوع درازدامن اساطیر [[سوریه]] که ریشه در فرهنگ بابل و خصوصاً قوم آشور دارد و نیز افسانههای محلی [[سوریه]]، نه مطلبی است که در این وجیزه کوتاه قابل ارائه باشد؛ حتی در حد فهرست! با این حال، گزیدهای از مهمترین اسطورههای منطقه شام که عمدتاً برگرفته از تمدن آشور است، ارائه میشود و مواردی از مهمترینآنها با تفصیل بیشتری بیان میگدد.<ref>لابات، رینیه و دیگران،(2006) سلسلة الاساطیر السوریه، ترجمه مفید عرنوق، دمشق: دار علاءالدین،</ref>[[پرونده:Imageگیلگمش.png|بندانگشتی|حماسه گیلگمش برگرفته | موضوع درازدامن اساطیر [[سوریه]] که ریشه در فرهنگ بابل و خصوصاً قوم آشور دارد و نیز افسانههای محلی [[سوریه]]، نه مطلبی است که در این وجیزه کوتاه قابل ارائه باشد؛ حتی در حد فهرست! با این حال، گزیدهای از مهمترین اسطورههای منطقه شام که عمدتاً برگرفته از تمدن آشور است، ارائه میشود و مواردی از مهمترینآنها با تفصیل بیشتری بیان میگدد.<ref>لابات، رینیه و دیگران،(2006) سلسلة الاساطیر السوریه، ترجمه مفید عرنوق، دمشق: دار علاءالدین،</ref>[[پرونده:Imageگیلگمش.png|بندانگشتی|حماسه گیلگمش برگرفته از شنی، کریم( 1400). فرهنگ و تاریخ [[سوریه]]. تهران: [https://www.icro.ir/ سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی]( در دست انتشار)]] | ||
=== [[حماسه گیلگمش]] === | === [[حماسه گیلگمش]] === | ||
حماسه یا اسطوره افسانه «گیلگمش» یا «بیل- گا- مش» ( | حماسه یا اسطوره افسانه «گیلگمش» یا «بیل- گا- مش» (bil- ga- mes/ کهنمرد) قدیمیترین حماسه بشری است و به جهت اهمیت، با تفصیل بیشتری بیان میشود: <ref>هینلز، جان.آر.، (۱۳۸۵)فرهنگ ادیان جهان، ویراسته ع.پاشایی، قم مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب،</ref> | ||
گیلگمش از فروانروایان شهر «اُروک» (اُرُخ) در بابل بود. درباره تمدن اروک در [[سوریه]] پیشتر در بخش تاریخ مطالبی بیان شد. مردم از ستم گیلگمش به ستوه میآیند و به نزد ایزدان شکایت میکنند. ایزدان انسانی نیمه وحشی به نام «انکیدو» ( | گیلگمش از فروانروایان شهر «اُروک» (اُرُخ) در بابل بود. درباره تمدن اروک در [[سوریه]] پیشتر در بخش تاریخ مطالبی بیان شد. مردم از ستم گیلگمش به ستوه میآیند و به نزد ایزدان شکایت میکنند. ایزدان انسانی نیمه وحشی به نام «انکیدو» (Enkidu) را میآفرینند تا بدو فروتنی آموزد! انکیدو بهنحوی ابتدا رام میشود و بالاخره گیلگمش و انکیدو یکدیگر را مییابند و بعد یک کشتی، عهد یاری مییندند. آن دو رهسپار می شوند تا با غول آتشخوار «هوواوا» (Huwawa) یا به روایت آشوری، «هومبابا» (Humbaba) بجنگند و زمین را از هرچه بدی است پاک کنند وموفق هم میشوند. | ||
«ایشتر» ( | «ایشتر» (Ishtar)، ایزد بانوی عشق در تمدن آشور، از گیلگمش خواستگاری می کند. او نمیپذیرد و ایشتر «وَرزای» (گاو نر) آسمانی را به نابودی اوروک میفرستد. گیل گمش و انکیدو، ورزا را میکشند. با مرگ ورزا، خدایان بر آن دو خشم میگیرند و حکم به مرگ آنها میکنند. گیلگمش از مرگ میهراسد و برای یافتن جاودانگی، نزد «او تَنَ پیشتیم» (Uta-na’ishtim / زندگی یافته) که بعضی محققین او را با حضرت نوح تطبیق میکنند، رفت. | ||
اوتناپیشتیم شهریارِ «شوریپاک» ( | اوتناپیشتیم شهریارِ «شوریپاک» (Shuruppak)، شهری باستانی بر کرانه فرات در قادسیه، است و حیات جاودانی یافته و به حلقه ایزدان آسمانی پیوسته است. گیلگمش برای رسیدن به اوتناپیشتیم باید به کوهستان «ماشو» میرفت و با رنج فراوان و عبور از ظلمات، به بوستان خدایان کند تا راز جاودانگی را از اوتناپیشتیم بیاموزد. او ابتدا به دو کوه میرسد که معبر آفتاباند. دو نگهبان کوه که مانند کژدم هستند، راه را نشانش میدهند. گیلگمش وارد ظلمات شده و آن سوی ظلمات، باغی میبیند که برگهایش از لاجورد و میوههایش از عقیق است. در راه بعد از ظلمات به دریا میرسد. در آن جا به زن ماهی فروشی به نام «سیدوری» برمیخورد که در کلبهای واقع در ساحل دریای ژرف میزیست. | ||
سیدوری به او می گوید که «اورشانابی»، زورقبانِ اوتناپیشتیم میتواند او را کمک کند. گیلگمش با کشتی او به جایگاه اوتناپیشتیم میرسد و ماجرای خود را برایش میگوید. اوتناپیشتیم میگوید مرگ تقدیر گریزناپذیر انسان است.گیلگمش از راز جاودانگی اوتناپیشتیم میپرسد. اوتناپیشتیم ماجرای طوفان بزرگ را تعریف میکند. در زمان طوفان بزرگ، او به دستور «اِئا» کشتیای ساخت و یک جفت از هر حیوانی در آن گذاشت. وقتی خدایان از زنده بودن او مطلع شدند، او و جفتش را در شمار خدایان قرار داده و ساکن آن سوی دریا کردند. آن گاه اوتناپیشتیم جای گیاه جاودانگی را بر گیلگمش آشکار میکند و گیلگمش آن را مییابد؛ ولی وقتی به شستوشوی خود مشغول است، ماری آن را میخورد و گیلگمش دست خالی به اوروک بازمیگدد. | سیدوری به او می گوید که «اورشانابی»، زورقبانِ اوتناپیشتیم میتواند او را کمک کند. گیلگمش با کشتی او به جایگاه اوتناپیشتیم میرسد و ماجرای خود را برایش میگوید. اوتناپیشتیم میگوید مرگ تقدیر گریزناپذیر انسان است.گیلگمش از راز جاودانگی اوتناپیشتیم میپرسد. اوتناپیشتیم ماجرای طوفان بزرگ را تعریف میکند. در زمان طوفان بزرگ، او به دستور «اِئا» کشتیای ساخت و یک جفت از هر حیوانی در آن گذاشت. وقتی خدایان از زنده بودن او مطلع شدند، او و جفتش را در شمار خدایان قرار داده و ساکن آن سوی دریا کردند. آن گاه اوتناپیشتیم جای گیاه جاودانگی را بر گیلگمش آشکار میکند و گیلگمش آن را مییابد؛ ولی وقتی به شستوشوی خود مشغول است، ماری آن را میخورد و گیلگمش دست خالی به اوروک بازمیگدد. |
نسخهٔ کنونی تا ۳۰ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۰۷:۰۲
موضوع درازدامن اساطیر سوریه که ریشه در فرهنگ بابل و خصوصاً قوم آشور دارد و نیز افسانههای محلی سوریه، نه مطلبی است که در این وجیزه کوتاه قابل ارائه باشد؛ حتی در حد فهرست! با این حال، گزیدهای از مهمترین اسطورههای منطقه شام که عمدتاً برگرفته از تمدن آشور است، ارائه میشود و مواردی از مهمترینآنها با تفصیل بیشتری بیان میگدد.[۱]
حماسه گیلگمش
حماسه یا اسطوره افسانه «گیلگمش» یا «بیل- گا- مش» (bil- ga- mes/ کهنمرد) قدیمیترین حماسه بشری است و به جهت اهمیت، با تفصیل بیشتری بیان میشود: [۲]
گیلگمش از فروانروایان شهر «اُروک» (اُرُخ) در بابل بود. درباره تمدن اروک در سوریه پیشتر در بخش تاریخ مطالبی بیان شد. مردم از ستم گیلگمش به ستوه میآیند و به نزد ایزدان شکایت میکنند. ایزدان انسانی نیمه وحشی به نام «انکیدو» (Enkidu) را میآفرینند تا بدو فروتنی آموزد! انکیدو بهنحوی ابتدا رام میشود و بالاخره گیلگمش و انکیدو یکدیگر را مییابند و بعد یک کشتی، عهد یاری مییندند. آن دو رهسپار می شوند تا با غول آتشخوار «هوواوا» (Huwawa) یا به روایت آشوری، «هومبابا» (Humbaba) بجنگند و زمین را از هرچه بدی است پاک کنند وموفق هم میشوند.
«ایشتر» (Ishtar)، ایزد بانوی عشق در تمدن آشور، از گیلگمش خواستگاری می کند. او نمیپذیرد و ایشتر «وَرزای» (گاو نر) آسمانی را به نابودی اوروک میفرستد. گیل گمش و انکیدو، ورزا را میکشند. با مرگ ورزا، خدایان بر آن دو خشم میگیرند و حکم به مرگ آنها میکنند. گیلگمش از مرگ میهراسد و برای یافتن جاودانگی، نزد «او تَنَ پیشتیم» (Uta-na’ishtim / زندگی یافته) که بعضی محققین او را با حضرت نوح تطبیق میکنند، رفت.
اوتناپیشتیم شهریارِ «شوریپاک» (Shuruppak)، شهری باستانی بر کرانه فرات در قادسیه، است و حیات جاودانی یافته و به حلقه ایزدان آسمانی پیوسته است. گیلگمش برای رسیدن به اوتناپیشتیم باید به کوهستان «ماشو» میرفت و با رنج فراوان و عبور از ظلمات، به بوستان خدایان کند تا راز جاودانگی را از اوتناپیشتیم بیاموزد. او ابتدا به دو کوه میرسد که معبر آفتاباند. دو نگهبان کوه که مانند کژدم هستند، راه را نشانش میدهند. گیلگمش وارد ظلمات شده و آن سوی ظلمات، باغی میبیند که برگهایش از لاجورد و میوههایش از عقیق است. در راه بعد از ظلمات به دریا میرسد. در آن جا به زن ماهی فروشی به نام «سیدوری» برمیخورد که در کلبهای واقع در ساحل دریای ژرف میزیست.
سیدوری به او می گوید که «اورشانابی»، زورقبانِ اوتناپیشتیم میتواند او را کمک کند. گیلگمش با کشتی او به جایگاه اوتناپیشتیم میرسد و ماجرای خود را برایش میگوید. اوتناپیشتیم میگوید مرگ تقدیر گریزناپذیر انسان است.گیلگمش از راز جاودانگی اوتناپیشتیم میپرسد. اوتناپیشتیم ماجرای طوفان بزرگ را تعریف میکند. در زمان طوفان بزرگ، او به دستور «اِئا» کشتیای ساخت و یک جفت از هر حیوانی در آن گذاشت. وقتی خدایان از زنده بودن او مطلع شدند، او و جفتش را در شمار خدایان قرار داده و ساکن آن سوی دریا کردند. آن گاه اوتناپیشتیم جای گیاه جاودانگی را بر گیلگمش آشکار میکند و گیلگمش آن را مییابد؛ ولی وقتی به شستوشوی خود مشغول است، ماری آن را میخورد و گیلگمش دست خالی به اوروک بازمیگدد.
حماسه نبرد «نینورْتَ» و «اَنزو»
حماسه نبرد «نینورْتَ» (Ninurta) و«اَنزو» (Anzu)، یک افسانه سوری است. آنزو یکی از موجودات افسانه های در داستانهای سومری و اکدی است؛ پرنده ای هیولا مانند که دارای سر شیر و بدنی غول پیکر و بالدار است. وقتی انزو به دنیا میآید، «انلیل» (Enlil)، خدای باد، هوا، زمین و توفان. انزو را به توصیه خدایان، به نگهبانی اتاق خود منصوب میکند. روزی هنگامی که انلیل در آب مقدس حمام می کرد، انزو لوح تقدیر را به چنگ آورده و قدرت انلیل را با خود برداشته و میگیرد و در آسمان مخفی میشود. «انو» (Anu)، خدای آسمان، بلافاصله حکم به قتل انزو میدهد. نخست از فرزند خود «ادد» (Adad) یا «Hadad» که او نیز خدای آب و هوا، طوفان، رعد و برق و باران، است میخواهد که با سلاح خود انزو را از بین ببرد؛ اما او امتناع میکند! سپس «ائا» (Ea)، خدای مکر و صنعت، مکری میاندیشد. از «بیلیت – ایلی»، الهه بزرگ مادر، میخواهد تا فرزند محبوبش، «نینورته» (Ninurta)، خدای جنگ، را بیافریند تا انزو را بکشد و نینورته، بالاخره انزو را با تیری از پای درمیآورد.
اسطوره آفرینش انسان برگزیده «اداپا»
اسطوره آفرینش انسان برگزیده «اداپا» (Adapa)، یک اسطوره سوری است. «اِئا» (Ea) خدای آفرینش و صنعتگری و مکر، در شهر مقدس «اِریدو» (Eridu) در جنوب بینالنهرین، آداپا را آفرید تا بر انسان فرمانروایی کند و بدو خردی بزرگ و درایتی تمام بخشید، تنها جاودانگی را که ویژۀ ایزدان بود، از او دریغ کرد. آداپا هر روز از دژ اریدو بیرون میزد و در بندرگاه روشن، سوار قایق میشد و برای ماهیگیری به دریای بیکرانه می رفت. روزی باد جنوب وزیدن گرفت و قایق او را برگرداند. اداپا از سر خشم، بالِ باد جنوب را شکست؛ به طوری که تا هفت روز نوزید. «انو» (Anu)، خدای آسمان، او را احضار می کند. ائا به او هشدار می دهد:
«هنگامی که به پیشگاه انو رسیدی، برای تو نان مرگ خواهند آورد، و تو نباید از آن بخوری.آنها برای تو آب مرگ خواهند آورد، و تو نباید از آن بنوشی.»
اداپا جامه ی سوگواری پوشید و به راهنمایی «ایلابرات»پیام آور انو، به دروازۀ آسمان رسید. در آن جا دو نگاهبان به نام «تموز» (Tammuz)، خدای خوراکیها و گیاهان و «نین گیشزیدا» (Ningishzida)، خدای پوشاک را دیدار کرد که به محض دیدنش پرسیدند:
«ای انسان، برای که جامه سوگواری فرا پوشیده ای؟»
اداپا همانگونه که ائا بدو فرمان داده بود، پاسخ داد:
«دو ایزد در روی زمین از بین رفته اند، برای آنان سوگوارم.»
آنان پرسیدند:
«کیستند این ایزدان که می گویی؟»
اداپا پاسخ داد:
«تموز و نین گیشزیدا!»
تموز و گیشزیدا از این نشانۀ احترام شادمان گشتند و اداپا را به حضور انو بردند و شفاعت او را کردند. ایزد بزرگ خشنود گشت و به سهم خویش خواست اداپای بزرگ را مفتخر کند، پس «خوراک حیات» را بدو تعارف کرد؛ اما اداپا هشدار ائا را به یاد آورد و از خوردن و نوشیدن امتناع ورزید و بدین گونه فرصت جاودانی شدن را از دست داد.
حماسه «اتره هَسیس»
حماسه «اتره هَسیس» (Atra- hasis)، یک حماسه اساطیری ناقص در سه اپیزود است. بخش اول داستان، به ستوه آمدن خدایان از اداره هستی و تصمیم به خلق انسان برای کار است. بخش دوم افزایش جمعیت انسانها و تصمیم خدایان برای قتل عام آنها با انواع بلایا است و بخش آخر شخصیت اتره هَسیس مطرح میشود که با کشتی، انسانها و حیوانات را از سیل و طوفان نجات میدهد.
افسانه اساطیری و عاشقانه «نرگال» و «ارشکیگل»
افسانه اساطیری و عاشقانه «نرگال» (Nērḡal) و «ارشکیگل» (Ereshkigal)، داستان همخوابگی بانویی به نام ارشکیگل زیبا با مردی که خدای آسمان به زمین می فرستد، به نام نرگال. این داستان بسیار شبیه عفت حضرت یوسف (ع) و سپس ازدواج با زلیخاست.
افسانه «اتانا و عقاب»
افسانه «اتانا و عقاب» (Etana)، یک افسانه سوری است. مار بزرگ و عقابی با هم در صلح و آرامش در درختی زندگی می کردند. تا اینکه روزی عقاب نوزاد مار را بلعید. مار گریان و نالان نزد «شَمَش» (Shamash) خدای خورشید و دادگستری سومری، رفت و او به مار دستورالعملی داد. مار خود را در شکم یک گاو نر مرده مخفی کرد و منتظر عقاب شد تا به آنجا آمده و از لاشه تغذیه کند. وقتی عقاب آمد، جستی زد و او را گرفت و پاهایش را شکست و پرش را کَند و در گودال عمیقی پرتاب کرد. مار یا همان اتانا به کوهستان بازگشت و همان طور که شمش پندش داده بود، خواستار گیاهی شد که بدو فرزندی عطا کند. باقی داستان دوستی این دو و جستجوی آن گیاه است.
حکیم احیقار (لقمان)
شخصیت افسانهای احیقار وزیر اعظم «سنحاریب» (سناخریب) پادشاه آشور که در سال 705 قبل از میلاد به پادشاهی رسیده و نام وی در کتاب عهد عتیق (کتاب دوم پادشاهان 18:13 و...) و نوشته های تاریخی آمده است، بسیار شبیه روایات اسلامی و آیات قران درباره حضرت لقمان است.
شباهت بند 12 از فصل دوم کتاب احیقار با آیه 19 از سوره لقمان این ادعا را پدید آورده است.[۳] همچنین احیقار و لقمان هر دو اهل نینوا هستند. در احادیث اسلامی آمده است:
«فوعظ لقمان ابنه ماثان (ناتان، باثار، بآثار) حتی تفطر و انشق.»[۴]
نام خواهرزاده خیره سر احیقار به زبان آشوری «نادان» بوده، در کتابهای عربی جهان اسلام به «ناداب»، «باران»، «ثاران»، «ناران»، «آمان»، «ماثان»، «ناتان»، «باثار»، «بآثار» و مانند آن تصحیف شده است.[۵]
داستان خیر و شر سوری
داستانهای فولکلوریک فراوانی در نقاط مختلف سوریه در افواه مردم نُقل محافل ایشان است که فهرست مهمترین انها خود پژوهشی معظم و مهم است. در این قسمت به همین مقدار اکتفا میشود که قصه «خیر و شر» نظامی با تغییراتی به نام «بِئر السَّحَره» (چاه جادوگران) در سوریه شهرت دارد.
قصه خیر و شر جزء محتوای اموزشی کتب درسی فارسی است و هر ایرانی درس خوانده با ان آشناست. تفاوت اصلی دو روایت ایرانی و سوری در بلایی است که شر بر سر خیر میآورد. در روایت ایرانی، بعد از این که شر، خیر را کور میکند، جامه و رخت وگوهرش برداشت و مرد بی دیده را تهی بگذاشت؛ اما در روایت سوری، شر خیر را در چاه رها میکند و شترش را برمیدارد و میرود. دیگر این که راز بهبود دختر پادشاه را در نسخه ایرانی یک چوپان به خیر میآموزد و در نسخه سوری، یک جادوگر. [۶]
داستان شنگول ومنگول سوری
داستان شنگول ومنگول وحبه انگور رانوعاً شنیدهایم. در روایت سوری آن، به جای سه کارکتر بزغاله، دو بزغاله به نامهای «سنیسل» و «رباب» هستند و به جای گرگ، کفتار. کفتار روایت سوری نیز با استراق سمع در مییابد که چه رمزی میان مادر و بچهها برای این که بچه ها در را بگشایند، هست (یا سنیسل یا رباب، افتحو لأمکن الباب حشیشاتا بقروناتا) و به جای این که حبه انگور خبر بدهد که چه شده،مادر از بوی کفتار خود به ماوقع پی میبرد و بقیه ماجرا...[۶][۷].
نیز نگاه کنید به
اساطیر و افسانه ها و قصه های عامیانه در روسیه؛ اساطیر و افسانه های کانادایی؛ باورهای عامیانه در مصر؛ اساطیر و افسانه ها و قصه های عامیانه در تونس؛ اسطوره ها و افسانه های چینی؛ باورهای عامیانه مردم ژاپن؛ افسانه های ژاپنی؛ اساطیر ژاپن؛ اساطیر و افسانه ها در مالی؛ افسانه ها و قصه های عامیانه در ساحل عاج؛ اساطیر و افسانه ها و قصه های عامیانه در زیمبابوه؛ اساطیر، افسانه ها و قصه های عامیانه در تایلند؛ اساطیر، افسانه ها و قصه های عامیانه در اسپانیا؛ اساطیر، افسانه ها و قصه های عامیانه در اردن؛ اساطیر و افسانه ها در اتیوپی؛ اساطیر و افسانه ها و قصه های عامیانه در سیرالئون
کتابشناسی
- ↑ لابات، رینیه و دیگران،(2006) سلسلة الاساطیر السوریه، ترجمه مفید عرنوق، دمشق: دار علاءالدین،
- ↑ هینلز، جان.آر.، (۱۳۸۵)فرهنگ ادیان جهان، ویراسته ع.پاشایی، قم مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب،
- ↑ Conybeare et al(1913); The Story of Ahikar; Cambridge;
- ↑ بحار الانوار، ج 13، ص 411
- ↑ انیس فریحه ، احیقار حکیم من الشرق الادنی، دائره المعارف بستانی، بیروت، ج 7، ص 347345
- ↑ ۶٫۰ ۶٫۱ الأسود نزار ،(1985) الحكايات الشعبية الشامية، وزارة الثقافة، الجمهورية العربية السورية،,
- ↑ شنی، کریم( 1400). فرهنگ و تاریخ سوریه. تهران: سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی( در دست انتشار)