تاریخ کانادا

از دانشنامه ملل
نسخهٔ تاریخ ‏۲۶ فوریهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۰۹:۵۰ توسط 127.0.0.1 (بحث) (The LinkTitles extension automatically added links to existing pages (https://github.com/bovender/LinkTitles).)
تاریخ کانادا
تاریخ دوران باستان کانادا

تاریخ دوره باستان کانادا

قلمرو خودمختار کانادا، شامل اونتاریو، کبک، نیوبرانزویک و نوااسکوشیا، در اول ژوئیه 1867م تأسیس شد. اما این زمان، تاریخِ واقعی تشکیل این کشور نیست. درواقع،این موضوع پیشینه‌ای طولانی دارد، پیشینه‌ای که از هزاران سال قبل وجود بشر را به این سرزمین پیوند می‌زند.آثار بدست آمده از زندگی نخستین بومیان، که در بخشی از این کشور به مدت طولانی ساکن بودند، نشان می‌دهد که گروه‌های مختلفی از اسکیموها و انسان‌های نخستین از دوران ماقبل تاریخ به آمریکای شمالی عزیمت کردند. آن دسته از اروپایی‌هایی که بعدها به کانادا قدم گذاشتند آنان را «سرخ‌پوست (Indian)» و «اسکیمو (Eskimo)» خواندند[i]. این بررسی‌ها نشان می‌دهند که آنان اولین بار 40000 سال قبل از میلاد از طریق پلی وارد آمریکای شمالی شدند که در آخرین عصر یخبندان بین آسیا و آلاسکا قرار داشت و الان وجود خارجی ندارد[ii].[۱] شکل‌های گوناگونی از هنرهای سنگی، سنگ نوشته‌ها و مصنوعات باستانی از آن زمان وجود دارد که نشان می‌دهند این گروه‌ها به‌ صورت قبایل کوچک سرگردان در سرزمین‌های پوشیده از یخ در جستجوی غذا بوده‌اند و از آنجا که قسمت اعظم این سرزمین از یخچال‌ها و لایه‌های عظیم یخ پوشیده شده است، موفقیت آنان به سادگی امکان‌پذیر نبوده است. هر منطقه جغرافیایی ویژگی‌های محیطی خاص خود را داشت که ساکنان اولیه زندگی خود را با آن سازگار کرده بودند. بومی‌ها شکارچی، توشه‌چین، ماهیگیر و بعدها کشاورز شدند. آنان با شکار حیوانات، به تأمین غذا، پوشاک و سایر نیازمندی‌های خود می‌پرداختند. این روش طی قرون متمادی شیوه رایج زندگی بومیان بوده است. با آب شدن یخ‌ها و آغاز فصل کشاورزی، قبایل چادرنشین شکارچی، برای تهیه غذا به جمع‌آوری گیاهان وحشی می‌پرداختند. لذا، برخی از آنها کوچ‌نشین بودند و با تغییر فصول و منابع غذایی جابجا می‌شدند، در حالی که برخی دیگر زندگی یکجانشینی داشتند. این اتفاق ساده به ایجاد تحولی عظیم در زندگی آنان، از مرحله جمع‌آوری گیاهان تا کشاورزی توسعه یافته، منجر شد. از این‌رو، برخی از قبایل بومی از چادرنشینی دست کشیدند و به کشت اراضی پرداختند. به این ترتیب، ساکنان اولیه به طور پراکنده در سراسر آمریکای شمالی به صورت جوامع گروهی ساکن شدند. بُعد مسافت باعث شده بود که ارتباط بسیار اندکی میان این گروه‌ها ایجاد شود. این جوامع گروهی بعدها قبایل را شکل دادند. ساکنان این مناطق درباره اراضی زیر کشت خودادعای مالکیت ‌کردند. ادعای آنان بعدها به شدت مورد مخالفت دیگر قبایل - و در هزاره اخیر مورد مخالفت سفیدپوستان - قرار گرفت.[۲]

علاوه‌بر این، مطالعه شواهد باستان‌شناسی حاکی از آن است که زندگی در شمالی‌ترین بخش این کشور، یعنی یوکان، به ۲۶۵۰۰ سال پیش و در جنوبی‌ترین بخش به ۹۵۰۰ سال پیش بر‌می‌گردد. شواهد به دست آمده از غارهای بلوفیش (Bluefish Caves)سرزمین یوکان، تأیید کننده نخستین فعالیت بشر در این سرزمین است. در آنجا باستان‌شناسان استخوان‌های ماموت‌های پشمالویی را یافتند که شکستگی‌های روی بدن آنها حکایت از سلاخی شدن آنها دارد. قدمت‌این ماموت ها بیش از 25 هزار سال تخمین زده شده‌است.[۳]

بررسی‌ها نشان می‌دهد هورن‌ها (Huron) مهم‌ترین قومی بودند که از 900 تا 800 سال قبل از میلاد ‌در امتداد رودخانه «اِرموسا (Eramosa)» سکنی گزیدند. آنان در طول ساحل جنوب شرقی دریاچه بزرگی زندگی می‌کردند که اکنون نام آنان را بر خود دارد. این منطقه در تقاطع مسیر تجاری شمال - جنوب قرار داشت و بسیاری از زمین‌های آن پوشیده از یخ بود. بنابراین، مردم از طریق شکار گوزن کانادایی زندگی می‌کردند. هورن‌ها بر مسیرهای تجاری داخلی در شرق اقیانوس اطلس هم حاکم بودند. تعدادی ایروکویی‌زبان نیز در بیشه‌زارهای این ناحیه زندگی می‌کردند. با گسترش سکونت‌گاه‌های اروپایی از ساحل اقیانوس اطلس به سمت غرب شیوه‌های زندگی اقوام بومی نیز تحت تأثیر قرار گرفت. به این ترتیب، 700 تا 600 سال قبل از میلاد سواحل غربی کانادا ‌سکونت‌گاه‌ بومیان شد. آنها از طریق صید ماهی‌ سالمون و قزل‌آلا ‌امرار معاش می‌کردند. لذا فرهنگ مردم با ماهی سالمون و قزل‌آلا عجین شده بود. به مرور شکار بوفالو (Buffalo) و نیز ممانعت از مهاجرت آنها به مناطق دیگر توسط سرخ پوستان در این مناطق حاکم شد. در این زمینه آلبرتا (Alberta) از مناطق بسیار معروف بوده و به مدت هزاران سال محل شکار بوفالو بوده است. به این ترتیب در این دوره فرهنگ‌های مختلف توسط سرخ‌پوستان شکل گرفت.

مطالعات نشان می‌دهند که 5000 تا 2000 سال قبل از میلاد، «اینویت‌ها (Inuit)»، بعد از ناپدید شدن پل میان آسیا و آلاسکا، با یک قایق کوچک این فاصله را طی کردند و در مناطق قطب شمال سکنی گزیدند. از آثار این دوره، ‌قدیمی‌ترین منطقه قبرستانی در «لانسه(L’Anse)» در سواحل لابرادور کشف شد. در یکی از گورها بقایای یک پسر بچه 12 ساله یافت شد که به همراه او یک شاخ گوزن، ‌استخوان پرنده، یک زوبین، دندان شیرماهی (Deer antler, Bird bones, A lance and Walrus teeth) و وسایلی نظیر آن دفن شده بود. هنوز مشخص نیست که این پسر بچه چه گذشته‌ای داشته که به دفن وی به همراه موارد مذکور منجر شده است. در این دوره تا 800 سال قبل از میلاد، یخچال‌های طبیعی به تدریج آب شدندو هوا به مرور گرم‌تر شد. به همین دلیل، هورن‌ها به جای شکار به کشاورزی روی آوردند و با بومی‌سازی ذرت به کاشت آن پرداختند. با توسعه کشاورزی ‌بومیان در بیشتر مناطق ساکن شدند. در دوره زمانی 500 تا 100 سال قبل از میلاد، هزاران نفر از قبایل با آداب و رسوم، افسانه‌ها و شخصیت‌های خاص خود در چهارگوشه این سرزمین سکنی گزیدند و به توسعه سرزمین خود کمک کردند.[۴] [۵]

تاریخ دوران میانی کانادا

کشف کانادا و اولین تماس با اروپاییان: قرن 10 تا 15

بنابه روایت تاریخ‌نویسان، در قرن دهم میلادی در سراسر منطقه قطبی شمال گرمایش اقلیمی روی داد. قوم تولی، که شکارچی نهنگ بودند، از این رویداد استفاده کردند و با قایق‌های اومیاک (umiak) خود به تعقیب نهنگ‌ها درآب‌های نیمه گرم پرداختند. شکارچیان نهنگِ مهاجر به ابزارها و شیوه‌های پیشرفته شکار دریایی مجهز بودند. آنان ابزارهایی چون زوبین‌هایی که از سر جدا می‌شدند و تعداد زیادی پوست فک باد شده به کار می‌بردند. جریان آب در شرق و شمال خلیج بافین باز و جمعیت نهنگ‌ها درآن زمان فراوان بود که موجب اکتشاف و جستجو برای یافتن منابع بیشتر می‌شد.

ظرف چند صد سال، فرهنگ تولی در سراسر ناحیه قطبی کانادا رواج یافت. شاید سرد شدن مجدد اقلیم، که اوایل قرن سیزدهم میلادی شروع شد، موجب افول شیوه زندگی تولی‌ها شده است. طی دوران جابجایی تولی‌ها به سمت شرقِ ناحیه قطبی کانادا، در نیوفاندلند سکونت‌گاه‌های وایکینگی (viking settlements) تأسیس شد. این مکان، که لنسی آیوکس مدوز (L'Anse aux Meadows) نام گرفت، نخستین سکونت‌گاه شناخته شده اروپایی در آمریکای شمالی است.[۶] بنابر داستان‌های کهن اسکاندیناوی (Scandinavia)، وایکینگ‌ها با گروهی بومی به نام «اسکرالینگ(Skræling)» به جنگ پرداختند. وقتی روابط بین وایکینگ‌ها و اسکرالینگ‌ها تیره شد، وایکینگ‌ها دریافتند که تعداد بومی‌ها بسیار بیشتر است. آنان تصمیم گرفتند سکونت‌گاه‌های خود را ترک کنند و به گروئنلند (Greenland)، یعنی به موطن اصلی خود، باز گردند. حدود 500 سال بعد از آن تاریخ بود که اکتشاف اروپاییان بار دیگر به طور جدی ادامه پیدا کرد.[۷] [۸]

حضور اروپاییان: قرون 15 تا 16

طبق قدیمی‌ترین روایات و یادداشت‌های باقیمانده، اولین سفیدپوستی که قدم به خاک کانادا گذاشت فردی انگلیسی به نام جین کابوت (Jean Cabot) بود که در سال 1497 میلادی بخشی از سواحل کانادا را به نام پادشاه انگلستان تصرف کرد. چند سال پس از آن پادشاه وقت فرانسه (فرانسوای اول) نیز عده‌ای را مأمور تصرف قسمتی از این سرزمین پهناور کرد. به این ترتیب فرانسوی‌ها با چند کشتی عازم آمریکای شمالی شدند و بخش مهمی از این سرزمین را به نام پادشاهی فرانسه تصرف نمودند. این عده برای استقرار فرانسویان مستعمره‌ای پر رونق در منطقه ایجاد کردند.

در سال 1524 میلادی، کشتی دیگری به دستور فرانسوای اول به طرف آمریکای شمالی حرکت کرد که پس از دو ماه به کارولین (Caroline) رسید. نتیجه جنگ‌ و درگیری میان اسپانیایی‌ها و فرانسوی‌ها شکست فرانسوی‌ها بود که اجرای نقشه تصرف آمریکای شمالی را به تعویق انداخت. در نهایت، در سال 1533م، ژاک کارتیه فرانسوی به خلیج سنت لورنس رسید و آنجا را به نام فرانسه کشف و تصرف کرد. کاروان دریایی کارتیه، که شامل دو کشتی بودند، در 16 ژانویه 1533م در خلیج کوچکی به نام گاسپه (Gasp’e) پهلو گرفت. قبایل و بومیان از دیدن این کشتی‌ها و سرنشینان سفیدپوست سخت وحشت زده شده بودند. رییس قبیله برای جلوگیری از هرگونه جنگ و خون‌ریزی شخصاً از کارتیه استقبال کرد و از در دوستی با آنان در آمد. به دستور کارتیه در منطقه‌ای که به‌نام پادشاهی فرانسه تصرف شده بود صلیبی به ارتفاع 30 متر بنا کردند. وی پس از توقفی کوتاه در این منطقه به اتفاق همراهان خود با دو کشتی به فرانسه بازگشت. او در سفر دوم خود به تشویق پادشاه و بازرگانان رودخانه سنت لورنس را طی نمود تا سرانجام به سرزمین کِبک رسید.

کارتیه به منظور برقراری ارتباط دوستانه و جلب اعتماد بومیان و همچنین فرا گرفتن زبان آنان مطالعات زیادی در زمینه وضعیت جغرافیایی، خلق وخو، عادات و فرهنگ مردمان آن ناحیه انجام داد. به این ترتیب، اولین قبیله‌ای که حضور فرانسویان را پذیرفت قبیله هورن بود که رئیس آنان با فرانسوی‌ها پیمان دوستی و همکاری منعقد کرد. نتیجه عملی این پیمان تشکیل هسته مرکزی مستعمره فرانسه در کبک بود که با استقبال هورن ها نیز همراه شد. هورن‌ها از مدت‌ها قبل با قبایل ایراکواها در جنگ بودند. این پیمان آنها را قادر می‌ساخت با تکیه بر قوای فرانسوی و حمایت نظامی آنان، بر قبایل ایراکواها غلبه کنند.[۹]

کارتیه برای اولین بار سرمای زمستان کبک را به قیمت از دست دادن تعداد زیادی از همراهان خود تجربه کرد. او پس از آن که سطح یخ‌زده رودخانه سنت لورنس در اواخر بهار قابل کشتیرانی شد به فرانسه بازگشت. وی طی گزارشی به پادشاه فرانسه طرح‌ها و پیشنهادهای مهم و مفیدی را برای تصرف کانادا و ایجاد یک مستعمره بزرگ به نام فرانسه دوم ارائه کرد.

سفر سوم کارتیه به کانادا در سال 1543 م و به همراه پنج کشتی انجام شد. در این سفر فرانسویان سکونت‌گاه‌هایی ایجاد کردند که بعدها به شهرهای کبک و مونترال امروزی تبدیل شدند. در این سفر او امیدوار بود فلزات گرانبهایی در این ناحیه بیابد تا ثروتمند شود، اما این اتفاق رخ نداد؛ زیرا در ارتباط با پوست‌های شیکی که مردم بومی می‌پوشیدند، اخباری در میان خیاطان مدگرای اروپایی منتشر کرد که برنامه‌های قبلی را تحت‌الشعاع قرار داد.[۸]

در این دوره، فرانسوی‌ها گردش در دیگر نواحی کانادا را آغاز کردند. رودخانه‌ها مسیرهایی اغوا کننده برای بازرگانان پوست بودند و مسافران با سفر بر روی این رودخانه‌ها می‌توانستند آذوقه و کالاهای خود را به مکان‌های دور از دسترس در سراسرکشور و نیز به جنوب انتقال دهند. فرانسوی‌ها با دانشی که از ساکنان بومی به دست آورده بودند مسیرهای تله‌گذاری ایجاد کردند تا منابع غنی پوست را به دست آوردند. آنان ایستگاه‌های تجاری نیز برای جمع‌آوری پوست‌ها ایجاد کردند. همچنین از راه تجارت با اقوام بومی پوست به دست می‌آوردند. آنان تلاش کردند با تأسیس سکونت‌گاه‌های کوچک، تجارت را در سراسر محیط عرضه پوست در آمریکای شمالی سازماندهی کنند. پوست حاصل از این سکونت‌گاه‌های کوچک جمع‌آوری و پیش از ارسال به اروپا با کانو به مهاجر نشین‌های بزرگی چون مونترال و کبک منتقل می‌شد. کارتیه پس از کسب اطلاعات کافی درباره وضعیت منطقه برای اجرای طرح‌های خود، مجدداً عازم پاریس شد. با مرگ وی در سال 1557 میلادی و شروع جنگ‌های مذهبی اروپا، ایجاد یک مستعمره بزرگ، یا فرانسه دوم، نیز به فراموشی سپرده شد. با این حال ژان کارتیه تا لحظه مرگ کانادا یا سرزمین کشف شده خود را قسمتی از آسیا می‌پنداشت. [۹]

تلاش برای ساخت مهاجرنشین‌ها: قرن 17

بعد از چند دهه، در سال 1603م، کاشف فرانسوی، ساموئل دو چمپلین (Samuel de Champlain)، به این سرزمین آمد. وی، در سال 1605م، اولین اقامتگاه های دائمی اروپایی را در پورت رویال (Port Royal) و کبک سیتی ایجاد کرد. این دو شهر، به ترتیب، پایتخت آکادیا (Acadia) و کانادا شدند. محل اقامت فرانسوی‌ها مناطق اطراف کبک کنونی بود. در سال 1760، با سقوط مونترال (Montréal) بدست انگلیسی‌ها، حکومت فرانسویان پایان یافت. انگلیسی‌ها به سرعت حکومتی را برپا داشتند و مونترال را به عنوان پایتخت انتخاب کردند. در سال 1783، در قرارداد پاریس مرز مشترک کانادا و آمریکا تعیین شد. این خط مرزی از آتلانتیک تا دریاچه وودز (Lake of the Woods) کشیده می‌شد.[۱۰]

شامپلن سه برنامه مهاجر نشین‌سازی در ذهن داشت. او آرزو داشت گذرگاه دست نیافتنی شمال غربی را کشف کند[iii]، به‌علاوه، او امید داشت اقوام بومی را از آئین‌های سنتی‌شان به مسیحیت کاتولیک فرا خواند. وی امیدوار بود با تبلیغات مذهبی بتواند آیین کاتولیک را در بین اقوام بومی رواج دهد. با وجود این، اقوام بومی باورهای محکم خود را داشتند و همیشه از تلاش‌های مبلغان مذهبی استقبال نمی‌کردند. شامپلن در سومین برنامه خود سعی کرد تجارت پوست را با جوامع بومی توسعه دهد.

رویای وی برای تاسیس امپراتوری تجارت پوست، بسیار گسترده‌تر از آنچه وی فکرش را می‌کرد، به حقیقت پیوست. کاشفان، صیادان و تجار فرانسوی در سراسر چمنزارهای کانادا به سمت غرب سفر کردند، تا خلیج هودسن در شمال پارو زدند و جرأت یافتند به جنوب تا خلیج مکزیک بروند. امروزه، میراث این صیادان در صدها نام فرانسوی ادامه دارد که نقاط بسیاری را در چشم‌انداز زبان شناختی سراسر ایالات متحده و کانادا پوشانده‌اند.

به ثمر رسیدن تلاش‌های شامپلن تا حد زیادی به ایجاد روابط مثبت با بومیان بستگی داشت. وی این کار را با اکتشاف مناطق زیادی از استان‌های کبک و انتاریو انجام داد. راهنماهای بومی دانش خود را درباره این سرزمین‌ها در اختیار او قرار دادند و او را همراهی ‌کردند. لذا، مشارکت تجاری محکمی با بومیان برقرار شد. هورن‌ها نیز در این روابط سهیم بودند. 

بریتانیایی‌ها نیز هنری هودسون را به سوی اقیانوس اطلس فرستادند. او در سال 1610 خلیجی را شناسایی کرد که به افتخار او خلیج هودسون نامیده می‌شود. فرانسه و بریتانیا هر دو در آرزوی سلطه بر تجارت جهانی بودند. هر دو امپراتوری برای سرزمین‌های «تازه کشف شده» ارزش بسیاری قائل بودند. فرانسه ادعای مالکیت بر مرکز کانادا، از جمله بیشتر اونتاریوی امروزی، را داشت. بریتانیایی‌های حاضر در خلیج هودسون نیز ادعای مالکیت بر بیشتر همان سرزمین را داشتند. افزایش تضاد بین این منافع اجتناب‌ناپذیر بود؛ چرا که این دو کشور از قرن شانزدهم در حال رقابت برای گسترش مستعمرات در این «دنیای نو» بودند. مدت زیادی نگذشت تا این رقابت به درگیری شدید و جنگ منجر شد.[۸][۱۱]

سال‌های جنگ: 1754 تا 1763

در سال 1749، فرماندار فرانسه نو دستور پیشروی در دره رود اوهایو را صادر کرد.[iv] تصرف آن منطقه دست مهاجرنشینان بریتانیایی را از تجارت پوست در ناحیه شرق رشته کوه‌های الگین (Elgin) کوتاه می‌کرد. این امر گسترش مهاجرنشین‌های بریتانیایی، تجارت پوست و فرصت اسکان آنها را محدود می کرد. پیشروی فرانسوی‌ها موجب شد تا مخالفت‌ها به واکنش منجر شود. لذا، هیأتی از بریتانیا به رهبری جورج واشنگتن (George Washington) به شعب رود اوهایو سفر کردند.

حدود سال 1754م جنگی آغاز شد که در آمریکا «جنگ با فرانسه و سرخ‌پوستان» و در اروپا «جنگ هفت ساله» نامیده می‌شود. در آغاز تعداد مهاجران بریتانیایی بسیار بیشتر از اهالی فرانسه نو بودند.[v] از این‌رو، تعداد دو طرف نابرابر به نظر می‌رسید. اما، هزاران نفر از متحدان سرخ‌پوست از فرانسویان حمایت ‌کردند. این امر همراه با دراختیار داشتن سربازان سازمان یافته‌تر و مجرب‌تر موجب پیروزی‌ اولیه فرانسویان شد. این پیروزی فرصتی برای به نمایش گذاشتن قدرت و عزم موجود برای استقلال کانادا در آینده فراهم کرد. با وجود این، بریتانیایی‌ها در سال 1758م، قلعه فرانسوی لویسبرگ را تصرف کردند. این قلعه‌ در جزیره کیپ‌برتن واقع شده بود و دیوارهای ضخیم و توپ‌های جنگی داشت. در سال 1759م، بریتانیایی‌ها پیروزی دیگری در دشت‌های آبراهام (Plains of Abraham) در شهر کبک به دست آوردند. این نبرد مشهور، به حاکمیت فرانسه بر کانادا پایان داد و شهر کبک به دست بریتانیایی‌ها افتاد. معاهده پاریس در سال 1763 رسماً قلمرو فرانسه در شرق رودخانه می‌سی‌سی‌پی (Mississippi River) را به بریتانیای کبیر واگذار کرد. پیروزی بریتانیایی‌ها تهدید فرانسه نو را نسبت به مستعمرات در حال رشد «آمریکایی» خنثی کرد. بنابراین، وابستگی مهاجرنشین‌ها به بریتانیای کبیر را نیز کاهش داد. این پیروزی استمرار تجارت پوست را ممکن ساخت و جمعیت زیادی از ساکنان فرانسوی زبان کبک را به این مستعمرات اضافه کرد. پارلمان تحت حاکمیت بریتانیا قانون سال 1774م کبک را تصویب کرد که اساساً مرزهای فرانسه نو را از جهت جنوب و غرب گسترش می‌داد. بنابراین، فرانسه نو تحت حاکمیت آمریکای شمالی بریتانیا قرار می‌گرفت. این قانون همچنین، نظام ارباب - رعیتی موجود را به رسمیت شناخت. در این نظام کشاورزان به جای مالکیت زمین آن را از ارباب اجاره می‌کردند. در آن دوران، کانادا ارتباط با کلیسای کاتولیک رومی را حفظ کرد. نظام حاکم نیز مذهب پروتستان را، که آیین اصلی بریتانیایی‌ها بود، بر مردم تحمیل نکرد. در نتیجه، بریتانیایی‌ها سنت‌های فرانسوی را حفظ کردند و به آنها اجازه دادند در جایی که ساکن شده بودند، بمانند[vi].[۸]

انقلاب آمریکا (جنگ استقلال) در سال 1776م نیز تأثیر عمیقی روی کانادا داشت. بسیاری از مهاجران سیزده مهاجرنشین آمریکای شمالی خواهان آن بودند که روابط‌شان با انگلستان قطع شود؛ اما آنانی که مایل به حفظ ارتباط با انگلستان بودند، به از دست دادن خانه، شغل و حتی جان‌شان تهدید می‌شدند. بسیاری به شمال عزیمت کردند تا در کانادا پناه بگیرند. آنان به دلیل وفاداری به امپراتوری بریتانیا، «طرفداران امپراتوری متحد» نام گرفتند. از حدود 40 هزار طرفدار بریتانیا در کانادا استقبال شد. این دلبستگی به انگلستان در آینده نظام سیاسی و حکومت این کشور مؤثر واقع شد. سرازیر شدن جمعیت بسیار، موجب تأسیس کانادای علیا (اونتاریو) و کانادای سفلی (کبک) شد.[۱۲]

توسعه فرمانروایی کانادا: 1812 تا 1867

جمعیت مستعمرات آمریکای شمالی بریتانیا، پس از مهاجرت طرفداران امپراتوری متحد، روبه افزایش گذاشت. تعداد زیادی مهاجر نیز از ایرلند، اسکاتلند، انگلستان و آلمان به آنجا مهاجرت کردند. در سال 1812م مهاجران اسکاتلندی و ایرلندی به دره رود سرخ (Red river) در نزدیک‌های وینیپگ (Winnipeg) کنونی در مانیتوبا آمدند تا در این سرزمین غنی و حاصلخیز کشاورزی کنند. در سال 1812م مهاجرنشین‌های بریتانیایی با ایالات متحده در ساحل شرقی درگیر جنگ شدند. وقتی این مهاجران برای شکست دادن ارتش آمریکا به نیروهای ارتش بریتانیا ملحق شدند، نقشه گسترش امپراتوری جورج واشنگتن، رئیس جمهور ایالات متحده، لو رفت. اما، با گذشت زمان، محافظت از کانادا برای بریتانیایی‌ها بیش از حد انتظارشان هزینه‌بر شد. از طرف دیگر، اداره این کشور از راه دور نیز به‌طور فزاینده‌ای دشوار شده بود. به همین دلیل آنان در صدد یافتن راه‌حلی بودند. کانادایی‌ها همچنان مثل گذشته در پیشروی به سمت اقیانوس آرام، در جستجوی مسیرهای آبی و زمینی بودند. سایمن فریزر(Simon Fraser)، پسر خانواده‌ای طرفدار بریتانیا که پیش‌تر در کانادا پناه گرفته بودند، آبراهی را کشف کرد که سرانجام به افتخار او نام‌گذاری شد. همچنین، الکساندر مکنزی (Alexander Mackenzie) در جستجوی گذرگاه شمال غربی، شبکه گسترده رودخانه‌ای (شامل شاخه‌های فرعی) را کشف کرد که امروزه رود مکنزی نام دارد. اکتشاف و ترسیم نقشه در سراسر آمریکای شمالی ادامه داشت. درنتیجه، دیدگاه‌های متفاوتی درباره تصویر در خور آینده حکومت این سرزمین اظهار می‌شد.[۸]

جان مک‌دونالد (John A. Macdonald) [vii]، عقیده داشت آینده کانادا به این شکل خواهد بود که از ساحلی به ساحل دیگر و به صورت کشوری وسیع و گسترده درخواهد آمد. این سرزمین پس از بحث‌های بسیار در بین رهبران وقت، سرانجام به صورت دومینیون کانادا (Dominion of Canada) به هم متصل شد. این مهم در اول ژوئیه سال 1867 م تحت قانون آمریکای شمالی بریتانیا به دست آمد. برای تحقق این امر، در سپتامبر 1864م در شارلوت تاون (Charlottetown) [viii] کنفرانسی، به نام کنفرانس شارلوت تاون، برگزار شد. در این کنفرانس نمایندگان ایالت‌های کانادا، پرنس ادوارد آیلند، نوااسکوشا و نیوبرونزویک حضورداشتند. اساس تشکیل کشور کانادا (به صورتی که اکنون وجود دارد) در این کنفرانس پایه گذاری شد. هیأت‌های نمایندگی شرکت کننده در کنفرانس موافقت کردند که فدراسیونی از ایالت‌های کانادا و سواحل شرقی (نوااسکوشاپرنس ادوارد آیلند و نیوفانلند) بهترین حالتی است که می‌تواند منافع همگی را تأمین کند. بنابراین، پس از دومین کنفرانس، که در اکتبر 1864 م در کبک برگزار کردند، برای کسب نتیجه قطعی و تعیین جزییات در سال 1866م در لندن (انگلستان) گرد هم آمدند. در این گردهمایی مقرر شد کنترل مسائل دفاعی، بازرگانی و سایر مواردی که به منافع ملی مربوط است، به عهده دولت فدرال باشد و دولت‌های ایالتی قدرت رسیدگی و کنترل مسائل و مطالب محلی خود، نظیر راه‌ها، آموزش و غیره،را داشته باشند.[۱۳]

دولت انگلستان از این موافقت‌نامه استقبال کرد و در مارس 1867م قانونی برای تحقق این امر تصویب نمود که «قانون آمریکای شمالی بریتانیا (British North America Act)» نامیده شد. در اول جولای 1867م، چهار ایالت نوااسکوشا، نیوبرانزویک، انتاریو (که پیش از آن کانادای غربی نامیده می‌شدند) و کبک (که قبلاً کانادای شرقی نامیده می‌شد) براساس توافق انجام شده در قانون جدید متحد شدند و «حکومت کانادا» را تأسیس کردند. جان مک دونالد نیز به عنوان اولین نخست‌وزیر انتخاب شد. پس از آن این کشور قلمرو خود را گسترش داد. سرانجام براساس پیمان قانون اساسی در سال 1867م یک حکومت با چهار ایالت اونتاریو، کبک، نوااسکوشیا و نیوبرونزویک ایجاد شد. این کشور کنترل سرزمین روبرت و منطقه نورث وست را به دست گرفت. در جولای 1870م ایالت مانیتوبا ایجاد شد. بریتیش کلمبیا و جزیره ونکوور در سال 1871م وجزیره پرنس ادوارد در سال 1873م به کانادا پیوستند. همچنین، در سال 1898م دولت کانادا منطقه یوکان را بنیاد نهاد.[۸] [۱۴]

گسترش به سمت غرب: 1867 تا دهه 1890

 در سال 1869 م کانادا سرزمین روپرت (Rupert's Land) را از شرکت خلیج هودسون خرید و ابعاد آن را گسترش داد. این خرید برای اقوام بومی و میتیس‌ها (Métis people) [ix]، که در آنجا زندگی می‌کردند، ناخوشایند بود. از جمله نگرانی‌ها، قصور دولت در اعطای حقوق سرزمینی به میتس‌ها بود. همزمان با آمدن مهاجران به این ناحیه تازه به رسمیت شناخته شده میتیس‌ها احساس تهدید کردند. آنان فکر می‌کردند آمدن مهاجران سبک زندگی و مالکیت بر اموال‌شان را شدیداً تغییر می‌دهد. لوئیس ریئل (Louis Riel)، از رهبران میتیسی، شورشی را در آپر فورت گری (Upper Fort Garry) به راه انداخت. میتیس‌ها خودشان را دولت موقت آن سرزمین اعلام کردند. در سال 1870م، برای فرو نشاندن این درگیری دولت کانادا قانون مانیتوبا را تصویب کرد. این قانون استان پنجم، یعنی مانیتوبا، را تأسیس و حق مالکیت و زبان میتیس‌ها را تضمین کرد. طی پانزده سال بعد ریئل درگیری‌های زیادی ایجاد کرد. سرانجام، با اعدام ریئل، تنش‌های نژادی میان کانادایی‌های فرانسوی- سرخ‌پوست و کانادایی‌های انگلیسی گسترش پیدا کرد و در نتیجه وحدت روبه رشد کانادا در این منطقه دچار آسیب شد.

در این دوره، شرکت راه‌آهن پسیفیک کانادا (Canadian Pacific Railway) اقدام به تأسیس راه‌آهن سراسری نمود. یکی از اهداف تاسیس راه آهن این بود که بتوانند صدها هزار مهاجر را به سکونت در چمنزارهای گسترده کانادا و دیگر نواحی کم جمعیت تشویق کنند. کار دشوار و مشکلات مالی بارها در ساخت این راه‌آهن وقفه ایجاد کرد. با این حال، صرفاً وعده ساخت این راه‌آهن سراسری که بریتیش کلمبیا را به ساحل شرقی کانادا متصل می‌ساخت، آن ناحیه را تشویق کرد تا به کنفدراسیون کانادا بپیوندد. در سال 1871م، بریتیش کلمبیا حتی پیش از تکمیل راه‌آهن استان ششم کانادا شده بود.

سر انجام در سال 1885م، رویای راه‌آهن سراسری به حقیقت پیوست. برای نخستین بار در تاریخ این کشور جوان، مسیر ارتباطی شرق و غرب کانادا به هم متصل شد. چشم‌انداز پرفراز و نشیب سپر کانادایی (فلات لارنس (Lawrence)) و رخنه کردن در سد بلند کوردیلرا (Cordillera) برای کسانی که راه‌آهن را ساختند، دشوارترین کار بود. در نتیجه، با تلاش‌های پانزده هزار کارگر چینی و کمک هزاران نفر دیگر، ساخت راه‌آهن در کوه‌های بریتیش کلمبیا تکمیل شد. با پیشروی راه‌آهن در چمنزارها و بالا رفتن آن از کوه‌ها هزارن مهاجر از راه رسیدند. راه‌آهن پاسیفیک کانادا موجب رشد و تکاپو در روستاها و شهرک‌ها شد و غرب این کشور را زنده کرد. هجوم دیگری، این بار برای طلا، سرزمین اصلی بریتیش کلمبیا را برای همیشه تغییر داد.

وقتی در سال 1860م هجوم به طلای کاریبو و رویای ثروتمند شدن آنی از بین رفت، جاده‌های منتهی به معادن طلا از پیش ساخته شده بود. این جاده‌ها به رشته کوه‌های کاریبو (Range of Caribou) در بریتیش کلمبیا و دورتر از نواحی پرجمعیت‌تر ساحلی رسید. این امر درهای سرزمین اصلی استان را به روی مهاجران گشود. رویدادهای مشابه دیگری در دهه 1890 و به هنگام آغاز هجوم به طلای کلاندایک (Klondike Gold) در یوکان اتفاق افتاد.[۸][۱۵]

تاریخ دوران معاصر

دوران معاصر کانادا از قرن بیستم آغاز می‌شود. از ابتدای این دوره مهاجران موجب افزایش جمعیت در استان‌های کم‌جمعیت سابق گردیدند. مناطقی مانند ساسکاچوان و آلبرتا به عنوان ایالت پذیرفته شدند و کنفدراسیون کانادا به تثبیت نقش خود در جایگاه قدرتی صنعتی و کشاورزی پرداخت. با توجه به شرایط سیاسی حاکم بر این دوره، این کشور به طور ناخواسته در سال 1914م با اعلام جنگ از طرف بریتانیا وارد جنگ جهانی اول شد و نیروهای داوطلبش را به جبهه غربی فرستاد. این کشور در سال 1919م، مستقل از بریتانیا به جامعه ملل پیوست و در سال 1931م، عهد‌نامه وست مینستر (Westminster Convention) را امضاء کرد. این عهدنامه متضمن استقلال این کشور بود. رکود اقتصادی سال 1932م این کشور را نیز تحت تأثیر قرار داد. به این ترتیب، کانادایی‌ها نیز درگیر مشکلات اقتصادی شدند. با توجه به تبعیت کانادا از انگلستان، این کشور در طول جنگ جهانی دوم، در زمان نخست‌وزیری ویلیام لیون مکنزی کینگ (William Lyon Mackenzie King)، سه روز بعد از بریتانیا به طور مستقل به آلمان اعلام جنگ داد.[۱۶]

اولین نفرات ارتش این کشور در دسامبر 1939 به بریتانیا وارد شدند و با متحدین مبارزه کردند. سربازان این کشورنقش مهمی در نبرد آتلانتیک ایفا کردند. در جنگ جهانی دوم با توجه به نیاز متفقین به تجهیزات نظامی، ارتش کانادا با نیروی انسانی نظامی و منابع طبیعی ارزشمند خود برای تولید ادوات جنگی، به این نیاز پاسخ داد. به این ترتیب، کانادا صنایع مربوط به تجهیزات نظامی خود را توسعه داد و به واسطه آن اقتصاد این کشور نیز پیشرفت سریعی کرد. در این دوره کشورهایی نظیر چین و شوروی از تجهیزات ساخته شده این کشوراستفاده می‌کردند. مشارکت در جنگ جهانی دوم، جایگاه بین‌المللی کانادا را تقویت و بر قابلیت‌های آن در مقام کشورهای پیشرفته و صنعتی تأکید کرد. این کشور بعد از جنگ (سال 1945)، جزء اولین کشورهایی بود که به سازمان ملل متحد پیوست.

در سال 1949، نیوفانلند بعد از یک رأی‌گیری به عنوان یکی از ایالت‌های کانادا شناخته شد. به دلیل شکوفایی و پیشرفت اقتصادی، پس از جنگ مهاجران بسیاری از کشورهای ویران شده اروپایی به این ایالت مهاجرت کردند. با حضور پی در پی دولت‌های لیبرال لستر بی. پیرسون (Lester B. Pearson) و پییر ترودو (Pierre Trudeau)، هویت کانادایی جدیدی پدیدار شد. در سال 1956م، این کشور پرچم برگ افرای رایج فعلی‌اش را در پاسخ به فرانسوی‌زبانان کبک، به عنوان پرچم رسمی مطرح کرد. همچنین، از سال 1969م، رسماً دو زبانه شد. سرانجام در سال 1982م، در زمان نخست‌وزیری ترودو، قانون اساسی این کشور به تصویب پارلمان بریتانیا رسید. تصویب قانون اساسی کانادا آخرین اقدام پارلمان انگلستان در تحول قانون اساسی این کشور به شمار می‌رفت. قانون اساسی مصوب 1982م، منشور حقوق، آزادی‌ها و مواردی که میراث چند فرهنگی این کشور را به رسمیت می‌شناسد به قانون اساسی اضافه کرد. این قانون بر حقوق فعلی مردم بومی تأکید می‌کند. قانون اساسی اصل برابری امتیازات در میان ایالات را تأیید کرد و حاکمیت ایالتی منابع طبیعی را تقویت و استحکام بخشید. در دهه 1960، کبک طی انقلابی آرام متحمل تغییرات اقتصادی و اجتماعی عمیقی شد. ملی‌گرایان کبک، تحت فرماندهی ژان لسیج، (Jean lesage) اقداماتی را برای خودمختاری بیشتر آغاز کردند. حزب لیبرال در کبک در سال 1970م با بمب‌گذاری و آدم‌ربایی بحران‌های اکتبر را به وجود آورد. بحران انرژی و بحران اقتصادی در اواخر دهه 1970 در زمان نخست وزیری ترودو با کنترل قیمت‌ها و توزیع مجدد درآمدهای نفتی کاهش یافت. تلاش‌های دولت محافظه کار تحت رهبری برایان مالرونی (Brian Mulroney) و به رسمیت شناختن کبک به عنوان یک جامعه جدا به بحث‌های مختلف پایان داد. طبق قرارداد میچ لیک (Mitch Lake) در سال 1987، کبک دارای حق رأی در قانون اساسی کانادا گردید و به عنوان یک جامعه مجزا شناخته شد. در سال 1989م، دولت فدرال معاهده تجارت آزاد با آمریکا را پذیرفت. در دهه 1990م آشفتگی کبکِ فرانسوی زبان در نتیجه شکست مذاکرات اصلاح قانون اساسی و بالا رفتن احساس ناهمبستگی در ایالات غربی کانادا باعث شد دولت برای متقاعد کردن کبک تلاش کند تا رسماً قانون اساسی را امضا کند. بعد از مالرونی، در سال 1993م کیم کمپبل (Kim Campbell) به نخست وزیری رسید. او اولین نخست وزیر زن کانادا بود. کمپبل مدت کمی در مقام خود باقی ماند. در سال 1993م حزب محافظه کار در انتخابات شکست خورد و پشتیبانان کانادای غربی، یعنی حزب اصلاحات کانادا[x]، روی کار آمد.[۱۴]

در دهه 1990، کانادا نقش عمده‌ای در فعالیت‌های حفظ صلح سازمان ملل متحد در صحنه بین‌المللی داشت. کانادا طی جنگ‌های یوگسلاوی بخشی از عملیات حافظ صلح سازمان ملل را در بوسنی و کوزوو بر عهده داشت. در اوایل هزاره سوم، تغییرات سیاسی و اجتماعی بسیار مهمی در کانادا اتفاق افتاد. مشکلات زیست‌محیطی در کانادا اهمیت بسزایی یافت ودر سال 2002م منجر به امضای پیمان کیوتو (The Kyoto Protocol توسط دولت لیبرال شد.

اما بعدها این پیمان لغو شد. در سال 2000 دو حزب «محافظه‌کار پیشرو (The Progressive Conservative Party)» و «اصلاحات (The Reform Party)» با یکدیگر ادغام شدند. با پیوستن حزب «محافظه کار» در سال 2003 م این ادغام کامل شد. این حزب به عنوان یک دولت اقلیت به رهبری استفان هارپر (Stephen Harper) در انتخابات فدرال 2006 پیروز شد و به تسلط سیزده ساله حزب لیبرال در انتخابات خاتمه داد. در این سال دولت اعلام کرد که فرانسوی زبانان کبک یک ملت درون کانادا تشکیل داده‌اند.[۱۷] [۱۸]

در سال‌های اخیر این کشور شاهد اختلافات مالی بین نظام‌های فدرال (مرکزی) و استانی بوده است. برای مثال، بودجه‌بندی امور آموزشی و بهداشتی عمدتاً وظیفه استان‌ها و سرزمین‌هاست. کاهش پرداخت‌های انتقالی از جانب دولت فدرال منجر به دست و پنجه نرم کردن استان‌ها و سرزمین‌ها با نیازهای بهداشتی و آموزشی شهروندان پیر و جوان شده است. احزاب سیاسی تلاش کردند تا منافع خاص خود را در مسائل سیاسی ارتقاء دهند. علاوه بر این‌، مسائل اقتصادی آمریکای شمالی، از جمله نفتا (North American Free Trade Agreement (NAFTA)) [xx]، به نوسانات و تحولات دائمی خود ادامه می‌دهند. در اول آوریل سال 1999، همزمان با مطرح شدن رسمی نانوات به عنوان سومین سرزمین کانادا نقشه جغرافیایی و سیاسی این کشور نیز تغییر کرد. [۱۹]

پاورقی

[i]. این القاب نه تنها به طور دقیق بیانگر اصل و نسب این افراد نیست؛ بلکه آنان از نسبت دادن این القاب به خودشان ناخوشایند نیز به نظر می‌رسند. در حقیقت، بومیان کانادا، ترجیح می‌دهند در زبان خود صرفاً "مردم" خوانده شوند.

[ii]. صفحات یخی یخچال‌ها زمانی تقریباً تمام کانادا را به استثنای بخش‌هایی از یوکان می‌پوشاند. ضخامت صفحات یخی از چند صد متر تا بیش از سه کیلومتر در نوسان بود. از آنجا که حجم عظیمی از آب اقیانوس به شکل برف روی خشکی بارید و به صورت یخچال در آمد، سطح دریای برینگ آنقدر پایین رفت که بخش‌هایی از سکوی قاره‌ای نمایان شد. سکوی بیرون زده «پل» زمینی عریضی ایجاد کرد و جایی را که امروزه شرق سیبری است به آیالت آلاسکا متصل کرد.

[iii]. بررسی‌ها نشان می‌دهند که در سال 1634 کاشفی به نام ژان نیکوله، هنوز در جستجوی گذرگاه شمال غربی بود. جستجوی وی، در عوض دریاچه میشیگان را به نقشه‌های اروپایی اضافه کرد.

[iv]. سرزمینی که فرانسه نو هنوز مدعی آن نشده بود.

[v]. به زعم مورخان تعداد نیروهای بریتانیایی حدود یک میلیون نفر و تعداد افراد فرانسه نو حدود هفتاد هزار نفر بود.

[vi]. البته این درگیر‌ی‌ها هنوز هم بر سر مسائلی چون تمایل کبک برای تبدیل شدن به کشوری مستقل، ادامه دارد.

[vii].جان ای. مک دونالد به عنوان اولین نخست وزیر کانادا انتخاب شد.

[viii]. شارلوت تاون، مرکز ایالت پرنس ادوارد آیلند است.

[ix]. متیس‌ها، مردمانی با اجداد فرانسوی و سرخ‌پوست می‌باشند.

[x]. بیشترین هواداران آن از کانادای غربی هستند.

[xx]. نفتا یا قرارداد تجارت آزاد آمریکای شمال یک سازمان منطقه‌ای است که در ۱۹۹۱ پایه‌ریزی شد. این سازمان اقتصادی سه عضو دارد که عبارتند از: آمریکا، کانادا، و مکزیک. طبق موافقتنامه نفتا، تمام محدودیت‌های تجارت و سرمایه‌گذاری میان کانادا، مکزیک و آمریکا در مدت ۱۵ سال به تدریج از بین می‌رفت. اکثر تعرفه‌های تجارت محصولات کشاورزی میان آمریکا و مکزیک به سرعت برداشته شد و تعرفه ۶ درصدی محصولات کشاورزی (شامل ذرت، شکر و برخی میوه‌ها و سبزی‌ها) در مدت ۱۵ سال برداشته شد. تعرفه خواربار و منسوجات قرار بود در مدت ده سال در هر سه کشور حذف شود. مکزیک بخش مالی خود را به روی سرمایه‌گذاری آمریکا و کانادا گشود و تمام محدودیت‌ها تا سال ۲۰۰۷ برداشته شد.

نیز نگاه کنید به

کتابشناسی

  1. Wynn, G. (2007). Canada and Arctic North America: An Environmental History. ABC-CLIO
  2. Johansen, B. E., & Pritzker, B. M. (2007). Encyclopedia of American Indian History [4 volumes]. ABC-CLIO..
  3. Bluefish Cave Site. (2011). Mnsu.edu. Retrieved 2010-07-27. (Site closed March 2011) .
  4. Johansen, B. E., & Pritzker, B. M. (2007). Encyclopedia of American Indian History [4 volumes]. ABC-CLIO.
  5. A Brief History of Canada. (2013). Retrieved from http://www3.sympatico.ca/ goweezer/ canada/canhist.htm
  6. Aboriginal Sites. (2003). L’Anse aux Meadows National Historic Site of Canada. Parks Canada. Retrieved 2008-01-20.
  7. Fitzhugh, W. W., & Ward, E. I. (2000). Vikings: The North Atlantic Saga. Washington: Smithsonian Institution Press in association with the National Museum of Natural History .
  8. ۸٫۰ ۸٫۱ ۸٫۲ ۸٫۳ ۸٫۴ ۸٫۵ ۸٫۶ Desaulniers, K. L. (2003). Canada. Published by Chelsea House Publications, Mishawaka, IN, U.S.A.
  9. ۹٫۰ ۹٫۱ Cook, R. (Ed.). (1993). The Voyages of Jacques Cartier [21 volumes]. University of Toronto Press.
  10. Morison, S. E. (1972). Samuel de Champlain: Father of New France. Boston: Little, Brown and Company.
  11. Fiedel, S. J. (1992). Prehistory of the Americas [21 volumes]. Cambridge University Press.
  12. Douglas, R. F., Jones, R., & Smith, D. B. (2009). Journeys: A History of Canada. Cengage Learning.
  13. Cairns, A. (1995). Alexander Mackenzie. Review Yearbook, Kingston, Ontario .
  14. ۱۴٫۰ ۱۴٫۱ Greig, C. J., & Martino, W. J. (2011). Canadian Men and Masculinities: Historical and Contemporary Perspectives. Canadian Scholars’ Press .
  15. Madsen, D. B. (Ed.). (2004). Entering America: Northeast Asia and Beringia before the Last Glacial Maximum. Salt Lake City: University of Utah Press .
  16. Blackburn, R. H. (1988). Mackenzie King, William Mulock, James Mavor, and the University of Toronto Students’ Revolt of 1895. Canadian Historical Review, 69(4).
  17. Penner, H. (1999). Modern History Through Canadian Eyes: A Canadian History Guide For All Ages. Homeschooling Horizons Magazine, Ottawa, 2nd edition 1.
  18. Brebner, J. B., & Masters, D. C. (1970). Canada: A Modern History. Ann Arbor: University of Michigan Press .
  19. لاریجانی، فاضل(1395). جامعه و فرهنگ کانادا. تهران: موسسه فرهنگی، هنری و انتشارات بین المللی الهدی.ص.59-84.