پیشینه آموزش لبنان
آموزش به مفهوم جدید در لبنان به لحاظ تاریخی در پیوند با نفوذ اروپاییان در این خطه از سرزمین شام قرار دارد. این محدوده جغرافیایی کوچک به عنوان دروازده ورود به شرق نزدیک، همواره مورد اهتمام کشورهای غربی به ویژه فرانسه بوده است. وجود اقلیت مسیحی مارونی از یکسو و عقد موافقتنامههای تجاری اروپاییان با عثمانیها از سوی دیگر زمینهساز نفوذ آنان در این سرزمین بود. فرانسه اولین کشوری بود که در سال 1535 به موجب قراردادی با سلطان سلیمان قانونی به امتیازات گسترده تجاری در امپراطوری عثمانی دست یافت.[۱] علاوه بر آن به موجب این قرارداد، آزادی انجام اعمال دینی خارجیان مقیم امپراطوری و نیز آزادی اقامت و تجارت و تردد در مناطق مختلف تحت حاکمیت عثمانی نیز تضمین شد.
فرانسه بهویژه در لبنان که محل سکونت طائفه مارونی و از دیرباز میان آنان روابطی برقرار شده بود، از موقعیتی ویژه برخوردار گردید و به عنوان قویترین دولت اروپایی حامی مسیحیان مارونی شناخته شد. دیگر دولتهای اروپایی نیز پس از فرانسه با عقد قرارداد با دولت عثمانی برخی امتیازات را از آن خود کردند که حمایت از اقلیتهای مذهبی از جمله آنها بود.
از آن پس روابط دولتهای اروپایی با مسیحیان شام و لبنان به طور عام و مسیحیان مارونی به طور خاص تقویت و گروههای تبشیری به تدریج در این سرزمین حضور یافتند. یکی از نقاط عطف در روابط مارونیها با اروپا، تأسیس مدرسه مارونی رم توسط پاپ گریگوری سیزدهم در سال 1584 با هدف آموزش الهیات مسیحی و تربیت روحانیون مارونی بود. دانشآموختگان این مدرسه[i][۲] که به لبنان بازمیگشتند علاوه بر انجام وظایف مذهبی، با تأسیس مدارس در روستاهای محل سکونت خود به آموزش خواندن و نوشتن به نوجوانان و جوانان مارونی میپرداختند.[۳] هر چند این آموزشها در مراحل اولیه محدود بود و کند پیش رفت، سبب شد تا فرزندان خانوادههای مارونی پیش و بیش از دیگر طوائف با خواندن و نوشتن آشنا شوند. طی قرن هجدهم با افزایش تعداد فارغالتحصیلان مدرسه مارونی رم، هم بر تعداد مدارس افزوده شد و هم به تدریج شیوههای آموزش با تأثیرپذیری از شیوههای جدید آموزشی در اروپا، تغییر یافت که با شیوههای سنتی گذشته به کلی متفاوت بود و فراگیری زبانهای اروپایی نیز در برنامههای آموزشی گنجانده شد.
مدرسه عینطوره که در سال 1728 توسط پطرس مبارک از پدران یسوعی و یکی از فارغالتحصیلان مدرسه مارونی رم در منطقه کسروان در حبل لبنان تأسیس شد،[۴] از جمله این مدارس بود که در آغاز به تدریس الهیات به فرزندان طائفه مارونی میپرداخت و به تدریج آموزش دروس جدید و غیردینی، مشابه آموزشهای غربی بر آن غلبه کرد. مدرسه عالی عین ورقۀ نیز که در سال 1787 توسط پاتریاک مارونی یوسف اسطفان تأسیس شد، از مهمترین و فعالترین مدارس این قرن بود. این مدرسه عالی نقشی تأثیرگذار در روند آموزش در جبل لبنان داشت و برخی فارغالتحصیلان آن در قرن نوزدهم در شمار پیشگامان نهضت فرهنگی و ادبی عرب بودند.[۵]
علیرغم تعدد مراکز آموزشی مسیحیان در لبنان، تا پیش از قرن نوزدهم، آموزش چندان فراگیر نبود و محصلان مدارس و مراکز آموزشی مورد اشاره، عموماً از خانوادههای مارونی و روم کاتولیک بودند که پس از فراغت از تحصیل، به عنوان کاتب، کارگزار و یا معلم در دیوان امیر حاکم، دیگر امیران محلی و اشراف طائفه خود خدمت میکردند؛[۶] در حالی که در دیگر مناطق حتی در میان خانوادههای اشراف و اعیان مسیحی غیرمارونی و کاتولیک و خانوادههای درزی، آموزش چندان معمول نبود و بیسوادی غلبه داشت. در میان مسلمانان نیز، آموزش منحصر به مکتبخانههای قرآنی در شهرهای بزرگ بود و شهرهای کوچک و مناطق روستایی از چنین مراکزی محروم بودند و صرفاً برخی از خانوادههای متمول و اشرافی امکان آن را داشتند تا فرزندان خود را تحت آموزش معلمان خصوصی قرار دهند.
آغاز قرن نوزدهم اما مرحله نوینی در روند آموزشهای نوین در لبنان بود. فعالیتهای آموزشی گروههای تبشیری که از گذشته با فراز و فرودهایی ادامه داشت، با ورود گروههای جدید و از مذاهب مختلف، از گسترش و تنوع بیشتری برخوردار شد. گروههای تبشیری متعدد و به طور خاص، یسوعیان و پروتستانها به سرعت مراکز مذهبی و آموزشی خود را در مناطق مسیحینشین برپا و با برنامهها و مواد جدید آموزشی به جذب تعداد بیشتری از نوجوانان و جوانان اهتمام ورزیدند. از آنجا که این گروهها معمولاً از حمایت یکی از قدرتهای خارجی برخوردار بودند، فعالیتهای تبلیغی و آموزشی آنان تحت تأثیر رقابت قدرتهای مزبور در صحنه سیاسی سوریه و لبنان قرار میگرفت. مراکز آموزشی وابسته به طوائف نیز که عموماً از کمکهای خارجی برخوردار بودند،[۷] در این مرحله رو به فزونی گزاردند. برپایی نظام حکومتی متصرفیه در سال 1860 با دخالت و حمایت قدرتهای غربی به معنی قدرت یافتن مسیحیان و به ویژه مارونیها در این سرزمین بود؛ لذا علاوه بر حضور گسترده سیاسی و اجتماعی، فعالیتهای فرهنگی و آموزشی آنان نیز رو به فزونی گزارد.
نقطه عطف فعالیتهای علمی و آموزشی گروههای تبشیری غربی در این مرحله اما تأسیس دانشکده انجیلی سوریه[ii] توسط پروتستانها بود. پس از چند دهه فعالیتهای گسترده تبلیغی و آموزشی که با موانع و مشکلات بسیاری از سوی گروههای رقیب به ویژه کاتولیکها و مارونیها روبرو بود و البته به تأسیس دهها مدرسه و مرکز آموزشی در مناطق مختلف لبنان انجامید، راهاندازی این دانشکده، در سال 1866، موفقیت بزرگی برای مبشران پروتستان بودو به زودی به یکی از مراکز آموزش عالی در امپراطوری عثمانی تبدیل شد.[۸] یسوعیان نیز علیرغم تأسیس تعداد بسیاری مدرسه و مرکز آموزشی طی چند دهه گذشته، در رقابت با تأسیس دانشکده انجیلی سوریه، مدرسه عالی خود را در سال 1875 از غزیر به بیروت منتقل کردند و با تبدیل آن به دانشکده[iii]،[۹] فعالیتهای آموزشی خود را ارتقا بخشیدند. دهههای پایانی قرن نوزدهم اوج فعالیتهای آموزشی مسیحیان بودکه توسط گروههای تبشیری و یا توسط فعالان فرهنگی طوائف از طریق مجموعهای از مدارس خصوصی و خارج از نظارت حکومت عثمانی صورت میگرفت. مدارس مزبور از تنوع، تعدد و امکانات مناسب برخوردار بود و آموزش در آنها با استفاده از روشهای نوین انجام میگرفت. این مدارس عموماً از کمکهای خارجی بهرهمند بودند و فارغالتحصیلان آنها گواهینامههای خود را از کشورهای خارجی دریافت میکردند.[۱۰] بسیاری از این مدارس تحت نفوذ فرانسویها بود و مبشران یسوعی بیشترین تأثیرگذاری را بر آنها داشتند.[۱۱]
در برابر چنین فعالیتهای گسترده با امکانات و تعدد مراکز آموزشی وابسته به مسیحیان و مبلغان غربی، مسلمانان اما همچنان از کمبود شدید مراکز آموزشی جدید رنج میبردند. بجز مجموعهای از مدارس رسمی عثمانی که با امکاناتی محدود و تعداد اندک در برخی مناطق فعالیت میکرد، آموزش عموماً از طریق مکتبخانههای سنتی انجام میشد و علیرغم تلاشهای صورت گرفته برای تأسیس مدارس جدید،تا پایان قرن نوزدهم، مهمترین اقدام مسلمانان سنی، در این زمینه ایجاد مؤسسه المقاصد الاسلامیۀ بود که با هدف گسترش آموزشهای نوین در میان این طائفه با ایجاد تعدادی مدرسه در بیروت، طرابلس و صیدا، تأسیس شد. شیعیان نیز به دلیل سرکوبها و محرومیتهای گذشته، علیرغم تلاشهای رهبران و زعمای این طائفه در خصوص پدید آوردن تحولی در این زمینه و برخی اقدامات مفید، همچنان از روند تحولات آموزشی کم بهره بوده و آموزش، عموماً مبتنی بر همان شیوههای سنتی و ابتدایی شامل آموزش زبان عربی، حساب و تاریخ دین و مذهب بود که آن هم برخی از نوجوانان را شامل میشد.
بدینسان، فعالیتها، مدارس و مراکز متعدد آموزشی تا پایان قرن نوزدهم، در انحصار مسیحیان بود. بجز دهها مدرسه و مرکز آموزشی که توسط مبلغان غربی شامل گروههای فرانسوی، ایتالیایی، آمریکایی، انگلیسی و روسی در لبنان ایجاد شده بود، از 650 مدرسه خصوصی طوائف مسیحی که تا سال 1900 تأسیس شده بود، تنها 12 مدرسه متعلق به مسلمانان و یک مدرسه وابسته به درزیها و مابقی از آن مسیحیان بود.[۱۰]
از رهگذر این روند آموزشی که عموماً مبتنی بر زبان و فرهنگ غربی بود، نسلی از نخبگان سیاسی فرهنگی در میان مسیحیان ظهور کرد که طی دهههای بعد نه تنها عامل گسترش نفوذ فرهنگ غربی بودند، همچنین در خدمت اهداف سیاسی اقتصادی قدرتهای غربی قرار گرفتند، از جمله در دوره قیمومیت فرانسه و حتی پس از استقلال این کشور، پستهای مهم دولتی در اختیار آنان قرار گرفت. آنان در این دوره صحنهگردان سیاست بودند و بیشترین سهم را در فعالیتهای اقتصادی و تجارت با اروپا از آن خود داشتند.
با فروپاشی امپراطوری عثمانی، هر چند شرایط آموزشی مسلمانان، تا حدود بسیاری رو به بهبود گزارد و تعداد مدارس و دانشآموزان فزونی یافت، همچنان سطح کمی و کیفی آموزش در میان مسیحیان بالاتر بود. در دوره قیمومیت، در حالی که اکثر دانشآموزان مسیحی در مدارس خصوصی تحصیل میکردند، بین 80 تا 90% دانشآموزان مسلمان در مدارس رسمی آموزش میدیدند. در همین دوره 88% دانشآموزان مدارس خصوصی خارجی نیز، مسیحی بودند. در این دوره همچنین نسبت بیسوادی در میان مسلمانان نسبت به مسیحیان بالاتر بود.[۱۲]
تفاوت فاحش میان سطح و امکانات آموزشی در میان طوائف مسیحی و مسلمان، شکلگیری تفاوتهای اجتماعی فرهنگی را در پی داشت و از عوامل اصلی عدم شکلگیری هویت واحد ملی در لبنان و البته زمینهساز بیاعتمادی متقابل و بروز بحرانهای متعدد از جمله بحران خونین سال 1958 و جنگ 15 ساله داخلی شد.
در سالهای پس از استقلال لبنان، روند آموزشی در میان مسلمانان از تحول چشمگیری برخودار شد و با افزایش تعداد مراکز آموزشی رسمی سطح سواد نیز به میزان قابل توجهی افزایش یافت. بر اساس آمار موجود، تعداد مدارس دولتی از 348 باب در سال 1944 (یکسال پس از استقلال) به 1310 باب در سال 1970 افزایش یافت. در عین حال میزان تحصیل دانشآموزان مسلمان در مدارس دولتی از مسیحیان بسیار بیشتر بود که طی دهههای بعد نیز ادامه یافت. در سال 1992 تنها 30% از مجموع دانشآموزان لبنانی در مدارس دولتی تحصیل میکردند که 70% آنان را مسلمانان و 30% را مسیحیان تشکیل میدادند. بر اساس آمار مزبور از 420128 دانشآموز مدارس خصوصی که عمدتاً فرزندان خانوادههای ثروتمند بودند، 80% مسیحی و 14% مسلمان بودند. طی دو دهه اخیر تأسیس مدارس خصوصی وابسته به طوائف مسلمان به ویژه در میان شیعان از رشد چشمگیری برخوردار بوده است. در این سالها، چند مؤسسه آموزشی که هر کدام مجموعهای از مدارس را در مقاطع و مناطق مختلف شامل میشوند با بهرهگیری از امکانات و روشهای مدرن، دانشآموزان مسلمان را آموزش میدهند. مجموعه مدارس المقاصد الاسلامیۀ و المشاریع الاسلامیۀ از جمله مجموعههای آموزشی اهل سنت و جمعیۀ التعلیم الدینی و مؤسسۀ امل التربوی و مدارس المهدی از مهمترین مجموعههای آموزشی شیعیان هستند.[۱۳]
پاورقی
[i] بسیاری از نویسندگان تاریخ لبنان، دانشآموختگان این مدرسه را از عوامل مهم نفوذ فرهنگ غرب در لبنان میدانند؛ از جمله: (قرم، 78،2004)
[ii] این دانشکده همان است که بعدها به دانشگاه آمریکایی بیروت تغییر نام داد.
[iii] این دانشکده همان است که بعد با عنوان دانشگاه قدیس یوسف (یسوعیه) شناخته شد.
نیز نگاه کنید به
- لبنان
- نظام آموزش، تحقیقات و فناوری لبنان
- پیشینه آموزش کانادا
- پیشینه آموزش روسیه
- پیشینه آموزش افغانستان
- پیشینه آموزش تونس
- پیشینه آموزش ژاپن
- پیشینه آموزش کوبا
- پیشینه آموزش مصر
- پیشینه ی آموزش در چین باستان
- پیشینه آموزش سنگال
کتابشناسی
- ↑ زین زین، نورالدین (1986). نشوء القومية العربية، بيروت: دار النهار للنشر، ص. ۳۳.
- ↑ قرم، جورج. (2004). لبنان المعاصر: تاریخ و مجتمع. (نقله الى العربية بواسطة الدكتور حسان قبيسي). الطبعة الأولى. بيروت: المكتبة الشرقية، ص. 78.
- ↑ الصلیبی، کمال (1991). تاريخ لبنان الحديث. الجزء الثانی. الطبعة السابعة. بيروت: دار النهار للنشر، ص ۱۶۱.
- ↑ الصلیبی، کمال (1991). تاريخ لبنان الحديث. الجزء الثانی. الطبعة السابعة. بيروت: دار النهار للنشر، ص. ۱۶۳.
- ↑ الصلیبی، کمال (1991). بيت بمنازل كثيرة: الكيان اللبناني بين التصور و الواقع. (ترجمة: عفيف الرزاز). الجزء الاول. الطبعة الثانية. بيروت: مؤسسة نوفل، ص. ۲۰۲.
- ↑ الصلیبی، کمال (1991). تاريخ لبنان الحديث. الجزء الثانی. الطبعة السابعة. بيروت: دار النهار للنشر، ص. ۱۶۵.
- ↑ شاهين، د. فؤاد (1986). الطائفة آية في لبنان. الطبعة الثانية. بیروت: دار الحداثة، ص. ۱۴۳.
- ↑ الصلیبی، کمال (1991). تاريخ لبنان الحديث. الجزء الثانی. الطبعة السابعة. بيروت: دار النهار للنشر، ص. ۱۸۱.
- ↑ الصلیبی، کمال (1991). تاريخ لبنان الحديث. الجزء الثانی. الطبعة السابعة. بيروت: دار النهار للنشر، ص. ۱۸۲.
- ↑ ۱۰٫۰ ۱۰٫۱ شاهين، د. فؤاد (1986). الطائفة آية في لبنان. الطبعة الثانية. بیروت: دار الحداثة، ص. ۱۴۴.
- ↑ ضاهر، مسعود (1984). تاریخ لبنان الاجتماعي. الطبعة الثانية. بيروت: دار المطبوعات الشرقية، ص ۱۵۷.
- ↑ الخازن، فريد (2002). تفكك أوصال الدولة في لبنان. (ترجمة شكري رحيم). الطبعة الثانية. بیروت: دار النهار للنشر، ص. ۹۵.
- ↑ صدر هاشمی، سید محمد (1392). جامعه و فرهنگ لبنان. تهران: موسسه فرهنگی، هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی، ص 249-256.