اسطوره ها و افسانه های چینی: تفاوت میان نسخه‌ها

از دانشنامه ملل
خط ۱۴۳: خط ۱۴۳:
ضرب المثل فوق، به معنای کامیاب شدن در صورت تلاش و کوشش است. این ضرب المثل مربوط به سرگذشت «[[لی بی شاعر چینی|لی­ بای]] (Li Bai)» شاعر بزرگ دوران پرشکوه [[سلسله تانگ|سلسله­‌ی «تانگ»]] (قرن هفتم میلادی) است. گفته می­‌شود، [[لی بی شاعر چینی|لی­ بای]] در دوران کودکی بسیار بازیگوش بود و برای آموختن دروس تلاش زیادی نمی­‌کرد. به همین جهت در آموختن پیشرفت چندانی نداشت. زمانی تصمیم گرفت برای درس خواندن مدتی در خانه بماند اما از اینکه نتوانست درس‌­های خود را حفظ کند، بی­‌حوصله و بی‌­قرار شده و درس را رها کرد و برای گردش و تفریح از خانه­‌اش که در دهکده­‌ای بود بیرون آمد و در جاده­‌ی باریک کوهستان به گردش پرداخت. ناگهان نگاهش به پیرزنی در ساحل جویی افتاد که قطعه آهنی را روی سنگی صاف مالش می­‌داد. لی­بای از کار پیرزن متعجب شد، قدمی جلو آمد و پرسید:  <blockquote>مادر جان! چه چیز را می ­سازی؟  </blockquote>پیرزن هم­چنان­ که مشغول سائیدن بود در جواب او گفت:  <blockquote>می‌خواهم با سائیدن از این تکه آهن سوزنی درست کنم.  </blockquote>[[لی بی شاعر چینی|لی­ بای]] بیش­تر تعجب کرد و پرسید: چند وقت دیگر این قطعه آهن قطور با سائیده شدن به سوزن تبدیل می‌­شود؟ پیرزن لبخند زنان گفت:  <blockquote>پسر جان! اگر من هر روز بدون وقفه به سائیدن ادامه دهم، حتما روز به روز این قطعه آهن زمخت باریک ­تر می‌­شود و سر انجام به شکل سوزن در خواهد آمد. </blockquote>[[لی بی شاعر چینی|لی­ بای]] از این همه پشتکار پیر زن یکه خورد و احساس کرد در گفته‌­ی او حقیقت بسیار مهمی وجود دارد. فورا به خانه باز گشت و کتابی را که از خواندن آن کسل و خسته شده بود برداشت و شروع به خواندن کرد و مطالب آن را با چند بار خواندن فرا گرفت و سرانجام موفق شد دروس خود را از آغاز تا انجام حفظ کند و از راه مطالعه و آموختن و کوشش و دقت سرانجام، به[[لی بی شاعر چینی|لی­ بای]] دانشمند مشهور شد.  
ضرب المثل فوق، به معنای کامیاب شدن در صورت تلاش و کوشش است. این ضرب المثل مربوط به سرگذشت «[[لی بی شاعر چینی|لی­ بای]] (Li Bai)» شاعر بزرگ دوران پرشکوه [[سلسله تانگ|سلسله­‌ی «تانگ»]] (قرن هفتم میلادی) است. گفته می­‌شود، [[لی بی شاعر چینی|لی­ بای]] در دوران کودکی بسیار بازیگوش بود و برای آموختن دروس تلاش زیادی نمی­‌کرد. به همین جهت در آموختن پیشرفت چندانی نداشت. زمانی تصمیم گرفت برای درس خواندن مدتی در خانه بماند اما از اینکه نتوانست درس‌­های خود را حفظ کند، بی­‌حوصله و بی‌­قرار شده و درس را رها کرد و برای گردش و تفریح از خانه­‌اش که در دهکده­‌ای بود بیرون آمد و در جاده­‌ی باریک کوهستان به گردش پرداخت. ناگهان نگاهش به پیرزنی در ساحل جویی افتاد که قطعه آهنی را روی سنگی صاف مالش می­‌داد. لی­بای از کار پیرزن متعجب شد، قدمی جلو آمد و پرسید:  <blockquote>مادر جان! چه چیز را می ­سازی؟  </blockquote>پیرزن هم­چنان­ که مشغول سائیدن بود در جواب او گفت:  <blockquote>می‌خواهم با سائیدن از این تکه آهن سوزنی درست کنم.  </blockquote>[[لی بی شاعر چینی|لی­ بای]] بیش­تر تعجب کرد و پرسید: چند وقت دیگر این قطعه آهن قطور با سائیده شدن به سوزن تبدیل می‌­شود؟ پیرزن لبخند زنان گفت:  <blockquote>پسر جان! اگر من هر روز بدون وقفه به سائیدن ادامه دهم، حتما روز به روز این قطعه آهن زمخت باریک ­تر می‌­شود و سر انجام به شکل سوزن در خواهد آمد. </blockquote>[[لی بی شاعر چینی|لی­ بای]] از این همه پشتکار پیر زن یکه خورد و احساس کرد در گفته‌­ی او حقیقت بسیار مهمی وجود دارد. فورا به خانه باز گشت و کتابی را که از خواندن آن کسل و خسته شده بود برداشت و شروع به خواندن کرد و مطالب آن را با چند بار خواندن فرا گرفت و سرانجام موفق شد دروس خود را از آغاز تا انجام حفظ کند و از راه مطالعه و آموختن و کوشش و دقت سرانجام، به[[لی بی شاعر چینی|لی­ بای]] دانشمند مشهور شد.  


یک ضرب المثل فارسی هم می­ گوید: <blockquote>«گر صبر کنی ز غوره حلوا سازند.»<ref>سابقی، علی محمد (1392). جامع فرهنگ و ملل [[چین]]. تهران: موسسه فرهنگی، هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی، جلد سوم، ص956-984.</ref></blockquote>
یک ضرب المثل فارسی هم می­ گوید: <blockquote>«گر صبر کنی ز غوره حلوا سازند.»<ref>سابقی، علی محمد (1392). جامعه و فرهنگ [[چین]]. تهران: [https://alhoda.ir موسسه فرهنگی، هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی]، جلد سوم، ص.956-984.</ref></blockquote>


== نیز نگاه کنید به ==
== نیز نگاه کنید به ==
 
[[چین]]؛ [[اساطیر و افسانه‌ها و قصه‌های عامیانه در تونس]]؛ [[اساطیر و افسانه‌ها و قصه‌های عامیانه در روسیه]]؛ [[اساطیر و افسانه‌های کانادایی]]؛ [[اساطیر ژاپن]]؛ [[فرهنگ عمومی در چین]]
* [[چین]]
* [[اساطیر و افسانه‌ها و قصه‌های عامیانه در تونس]]
* [[اساطیر و افسانه‌ها و قصه‌های عامیانه در روسیه]]
* [[اساطیر و افسانه‌های کانادایی]]
* [[اساطیر ژاپن]]
* [[فرهنگ عمومی در چین]]


== کتابشناسی ==
== کتابشناسی ==

نسخهٔ ‏۵ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۱۲:۱۹

Captیure.jpg

اساطیر جمع مكسر واژه­‌ی اسطوره در عربی است، كه خود واژه‌ای است معرب از یونانی هیستوریا (Historia)، به معنای جست‌وجو، آگاهی و داستان، و از مصدر هیستوریَن (Historian)، به معنای بررسی كردن و شرح دادن. واژه­ی اروپایی برابر آن مایت (Myth) در انگلیسی، مایته (Mythe) در فرانسه، مایته (Myth-e) در آلمانی است و از واژه­ی یونانی مایتوس (Mythos) به معنای شرح، خبر و قصه گرفته شده است.[۱]

اصولا متفكران و اسطوره‌شناسان، نگاه­‌های متفاوتی نسبت به اسطوره داشته‌ و هر یك از آنان بر اساس نگرش خاصی به تعریف اسطوره پرداخته‌اند، چنان­كه اسطوره‌شناسان بزرگی هم­چون فروید و یونگ، از دریچه­‌ی روانشناسی، ارنست كاسیرر با رویكردی فلسفی و میرچا الیاده با نگاه دین‌شناسانه به تحقیق و تفحص در این امر پرداخته‌اند. به همین دلیل شاید نتوان تعریف جامع و كاملی كه تمامی رویكردهای اسطوره‌شناسی را در بر داشته باشد ارائه داد. در عین حال، هرچند اسطوره در دیدگاه‌­های مختلف تعاریف و تعابیر متعددی دارد، اما در یک کلام می­‌توان آن را این­گونه تعریف نمود: اسطوره عبارت است از روایت یا جلوه‌­ای نمادین درباره­‌ی ایزدان، فرشتگان، موجودات فوق طبیعی و به طور کلی جهان شناختی که یک قوم به منظور تفسیر خود از هستی به کار می­‌بندد. اسطوره سرگذشتی راست و مقدس است که در زمانی ازلی رخ داده و به گونه­‌ای نمادین، تخیلی و وهم انگیز می­‌گوید که چگونه چیزی پدید آمده، هستی دارد، یا از میان خواهد رفت، و در نهایت، اسطوره به شیوه­‌ای تمثیلی کاوشگر هستی است.[۲]

میرچا الیاده نیز در تعریف اسطوره‌ می‌گوید:

«اسطوره نقل‌ كننده­‌ی سرگذشتی قدسی و مینوی است، راوی واقعه‌ای است كه در زمان نخسین،‌ زمان شگرف، بدایت همه چیز، رخ داده است. به بیان دیگر، اسطوره حكایت می‌كند كه چگونه به بركت كارهای نمایان و برجسته­‌ی موجودات مافوق طبیعی، چه كل واقعیت (كیهان) یا فقط جزئی از واقعیت (نوع نباتی خاص، سلوكی و كردارهای انسانی ...) پا به عرصه­‌ی وجود نهاده است. بنابراین، اسطوره همیشه متضمن روایت یك خلقت است، یعنی می‌گوید چگونه چیزی پدید آمده، موجود شده و هستی خود را آغاز كرده است. اسطوره فقط از چیزی كه واقعا روی داده و به تمامی پدیدار گشته سخن می‌گوید.»[۳]

اسطوره در چین

اژدها مهم ترین اسطوره چینی

اساطیر چین، شامل مجموعه‌ای از پدیده‌های برخاسته از تاریخ فرهنگی و مذهبی چین، و افسانه­‌های فولکلوریک رایج در این سرزمین است که عمدتا به صورت شفاهی و گاهی از طریق منابع مکتوب به عصر کنونی منتقل شده‌اند. این پدیده‌ها عبارتند از: اسطوره‌های آفرینش در فرهنگ چین و همین طور اسطوره­‌ها و افسانه‌هایی در مورد نحوه‌­ی تأسیس و شکل‌­گیری مقولاتی هم­چون فرهنگ چینی و سلسله‌­های پادشاهی در چین. در اسطوره‌شناسی چینی هم همانند بسیاری از اسطوره‌های دیگر، اعتقاد بر این است که دست کم بخشی از آن­چه که در این زمینه ثبت و ضبط شده‌است، مشتمل بر تاریخ واقعی مردمان این سرزمین است.[۴]

در اسطوره‌شناسی چینی، برخی از اسطوره‌ها در قالب‌های تئاتری یا ادبی زنده مانده‌اند و مثلا به صورت نمایشنامه یا رمان حفظ شده‌اند. در مورد برخی از ایناسطوره‌ها، پاره‌ای داستان‌های اساطیری نیز موجود است که به عنوان شناساننده­‌ی ویژگی‌های هر اسطوره از آن­ها استفاده شده‌ است.

مورخان حدس زده‌اند که پرداختن به اساطیر چینی از قرن دوازدهم پیش از میلاد آغاز شده‌است. البته برای مدت زمانی بالغ بر یک هزار سال، اسطوره‌ها و افسانه‌های چینی در قالب فرهنگ شفاهی مردم چین، و به طرز سینه به سینه انتقال یافته‌اند و بعدها نسبت به ثبت و ضبط این اساطیر به گونه­‌ی مکتوب اقدام شده است. که از جمله نخستین نمونه‌هایی که در آن اسطوره­‌ها ثبت شده است، می‌توان به کتاب شان‌های جینگ اشاره نمود.

ادبیات اسطوره­ای در فرهنگ سنتی و اسطوره شناسی چینی، یافته­‌ی ارزشمند و گنجینه­‌ی بی‌­نظیری از مضامین، درون مایه‌­ها و کهن الگوهای اسطوره­ای را فراهم می­‌آورد که عمدتا از هزاره­‌های پیش از میلاد تا کنون، از  طریق تاریخ نوشته­‌های باستانی، داستان­‌های عامیانه و به صورت دهان به دهان، گفته‌­های رایج، ضرب المثل‌­ها، ترانه‌­های مردمی و حماسه­‌ها، به دست ما رسیده است. اگرچه به عقیده­‌ی غالب پژوهشگران این اسطوره‌ها، به گونه‌ای که امروزه در دسترس ماست، به اندازه­‌ی اسطوره‌های سایر ملل و فرهنگ‌های قدیمی، کهن و قابل اطمینان نیست. علت اصلی قابل اطمینان نبودن اساطیر چین، این است که در سال ۲۱۳ پیش از میلاد مسیح، نخستین امپراتور چین، تمامی کتاب‌­های کهن چینی را، به جز کتاب‌هایی که درباره‌­ی پزشکی، کشاورزی، کاشت درختان و گیاهان، و پیش‌گویی بود را سوزاند و از میان برد.[۵]

پیدایش نخستین اسطوره های چینی

در به قدرت رسیدن نخستین دولت افسانه‌­ای شانگ و آغاز تمدن چینی، دو عامل نقش حیاتی داشتند، یکی مهارت تکنیکی (تخصصی) در کاربرد برنز که مفهوم آن برتری در جنگ بود و دیگری اختراع یک نظام نوشتاری کاربردی (حدود 1200 ق‌م) که در برگیرنده‌ی نگاره یا علائم نوشتاری بود که باعث پیشرفت روش­‌های سازماندهی اجتماعی در کنترل اداری و دیوان سالارانه، اقتصاد، نظارت سالانه‌ بر امور کشاورزی، امور خارجی، روابط و امور دینی گردید. اگر چه سیستم نوشتاری را دولت شانگ (Shang) به­‌وجود آورد، اما کارکرد اصلی آن که پیشگویی بود، توسط روحانیت و بعدها شخص شاه صورت می­‌گرفت. هزاران نسخه‌ی حکاکی شده روی استخوان یا لاک‌ لاکپشت‌­ها که در شهر آنیانگ (Anyang) یافت شده، به نظر می‌­رسد به منظور ثبت نژاد، اسطوره‌ها یا تاریخ مذهبی آنان بوده است. در متن کتاب کلاسیک «تغییر»، به روش­‌های پیشگویی به کار گرفته شده در این دوره زیاد اشاره شده است. دولت جو که پس از شانگ روی کار آمد، در سیستم سیاسی و اجتماعی مردم شروع به سختگیری اخلاقی کرد که بازتاب آن در نخستین اثر ادبی چینی (اثر کلاسیک شعر متعلق به حدود 600 ق.‌م) یافت می‌شود. پادشاهان سلسله­‌ی بعدی که جو (Zhu) نام داشت، از خدای بزرگ شانگ­دی، دست کشیده و به جای آن خدای آسمان «تیَن (Tian)» را ‌پرستیدند. به همین جهت پادشاه جو، با نام پسر خدای آسمان نامیده می‌شد. عدم یکپارچگی امپراتوری جو در قرن چهارم پیش از میلاد، سبب فروپاشی فرهنگی و انتشار سیستم‌­های ارزشی کهن‌تر شد. از این رو نیاز قابل توجهی به نویسندگان برای ثبت و ضبط اسطوره‌ها پدید آمد. گمان می‌رود که این نویسندگان به سوی یک سنت جمعی مشترک از روایات شفاهی کشیده شده باشند که قدمت آن به پیش از نخستین اسطوره‌­ی گزارش شده در نخستین متن چینی «کلاسیک شعر (Shijing)» می‌رسد. از اسطوره­‌های دوران شانگ یا جو، مقادیر بسیار اندک قابل تشخیصی باقی مانده است. بیشترین اساطیر گزارش شده‌­ی مکتوب منسوب به این دوران، قابل تاریخ گذاری نیستند و پیش زمینه­‌ی آن به تاریخ متون نوشتاری باز می‌گردد که متکی بر یک سنت شفاهی باستانی بوده است. اسطوره‌های چین باستان که نشأت گرفته از سنت شفاهی هستند، در دوره­‌ی فلاسفه از قرن ششم تا سوم پیش از میلاد به صورت نوشتار در متون ادبی پدید آمدند. زوال دولت جو، مقارن بود با ظهور متفکران و نویسندگان بزرگی هم­چون کنفوسیوس و منسیوس از مکتب کنفوسیوسی و جوانگ جو (Zhuang Zhu) از مکتب دائو.

نویسندگان باستانی چین، در تفسیر (توضیح) بحث­‌ها و سندیت بخشیدن به گفته­‌های خود، متونی ناقص از داستان­‌های اسطوره‌ای را در کارهای فلسفی و تاریخی خویش معرفی کرده­‌اند. بنابراین، اسطوره­­‌های چینی به‌ ­عنوان یک گونه‌­ی نامنظم و پراکنده از بیان باستانی فاقد سند است که در متون فلسفی، ادبی و نوشته‌های تاریخی حفظ شده است. آن­ها خلاصه، ناپیوسته و اسرار آمیز هستند. این قطعات اسطوره­‌ای ضمیمه شده به متون کلاسیک، در روایت خود متفاوت هستند. اغلب نویسندگان، هر اسطوره را با نقطه نظر خود منطبق کرده‌­اند. در نتیجه، اسطوره‌­های با نسخه‌­های متعدد باقی ‌مانده است که از نظر مضمون هماهنگ ولی از نظر جزییات با هم تفاوت بارزی دارند. درحالی­که شکل اسطوره­‌های شفاهی باستانی یونان و روم به یک فرم هنری از ادبیات روایی، و کمبود منابع شفاهی موثق استوار است، روش چینی، برای حفظ قطعات اسطوره‌ای، در گنجینه‌ای از داستان­‌های پراکنده­ی گوناگون نادر، با اصالت ابتدایی باقی مانده‌­اند. درون مایه­‌های اسطوره­‌های چینی تشابهات واضحی با دیگر اسطوره ‌شناسی‌های جهان‌ دارند. اکثر درون مایه‌­های اسطوره­ای، در چندین نسخه نقل شده است. اسطوره­‌ی خلقت چینی، شباهت­‌هایی را با کیهان‌شناسی مصری نشان می‌­دهد.

اسطوره های آفرینش در چین

خلق زمین و آسمان / زمین و بهشت توسط پانگو

دیگر اسطوره‌­های خلقت در سنت چینی، در نبود دلیل ملکوتی یا وجود خالق با آنچه در نسخ انجیل و دیگر نسخ آمده در تقابل هستند. یکی از اسطوره‌­های اصلی آفرینش، اسطوره‌­ی کالبد کیهانی بشری است که مشخصه­‌هایی شبیه به اسطوره ‌شناسی ایران باستان دارد.[۶] اسطوره‌­های چینی مربوط به سیل­‌های ویرانگر، به جهت نبود بن مای‌ه­ی عذاب الهی و مداخله‌­ی خدایی در فرونشاندن سیل (باران سیل‌آسا) منحصر به فرد است. در عوض، مضمون اصلی اسطوره­‌ی سیل چینی بر مضمون کنترل بلایای طبیعی توسط انسان و از طریق توجه به کیفیات (اخلاقی) قهرمان دلاور توجه زیادی دارد. اسطوره‌ی خشکسالی که احتمالا از شرایط خشک و کم باران بخش­‌هایی از شمال چین منتج شده است، بیانی فصیح و معمولی می‌یابد. در اسطوره‌­های مربوط به کشاورزی، خدایان خالقان ملکوتی این نعمت­‌ها هستند و ایزدان نخستین کسانی هستند که به انسان­‌ها می­‌آموزند تا چگونه از این نعمت­‌ها استفاده کنند. ایزدان کشاورزی چینی، اغلب دارای بدن­‌های عضلانی بوده و خدایان مؤنث بیشتر در اسطوره­‌های کیهانی نقش دارند. مانند ایزدبانوی مادر (نوگوا (Nugua) آفریننده و به وجود آورنده­‌ی نوع بشر و الهه­‌های مادر خورشید و ماه. اسطوره­‌های خالق مربوط به سلسله‌­های پادشاهی، تأکیدی منحصر به فرد به اجداد مؤنث آن­ها دارند که به وسیله‌­ی بنیانگذاران مذکر سلسله­‌ها پیروی می­‌شوند، مانند اسطوره­‌های نیاکان خاندان سلسله­‌های جو و شانگ. در این اسطوره‌­ها، موضوعات عشقی به ندرت دیده می­‌شود آن­هم در سبکی غیر صریح که ممکن است حاصل ویراستاری­‌های زاهدمآبانه­‌ی تاریخ نویسان اولیه باشد. تولد­های مقدس معمولا از طریق وساطت جانوری بیان شده است. برای نمونه، یک پرنده یا تخم یک پرنده، یا از طریق گوش پیرزنی و یا حفره‌ای در یک درخت، یا ارجاع دادن چیزها به درختان درخشان و شاخ و برگ نمادین، یا تبدیل شدن شخصیت‌­ها به خرس، پرنده و یا یک ستاره است که یک انسان خداگونه و یا خدای به شکل انسان پا به دنیای انسان­‌ها گذاشته و مسئولیت هدایت و آموزش آن­ها را بر عهده می­‌گیرد و دگردیسی بر داستان‌ها سایه می‌افکند.

پس از اینکه قهرمانی اسطوره­ای، نوع بشر را از مصیبتی عظیم و بلایی آسمانی و یا زمینی نجات می‌دهد، درون مایه‌­هایی مهم از آغاز دوباره‌­ی جهان و موضوعاتی درمورد دوران طلایی از شاهانی عاقل که فرمانروایان ایده‌آل و بنیان­گذاران آغازین حکومت بشری هستند دیده می‌­شود.

انسانی شدن اسطوره ها در چین

اساطیر چین قدیم، تا آنجایی که از آن­ها اطلاعاتی وجود دارد، با اساطیر دوران‌های جدیدتر این سرزمین تا حدود بسیاری متفاوت هستند. در طول سه هزار و پانصد سال تاریخ کم و بیش شناخته شده‌­ی این سرزمین، پنداره‌های عقیدتی چینی‌ها دستخوش تحولات بی‌شماری شده‌است و این تحول را، هرچند هم که به آرامی صورت گرفته باشد، نمی‌توان نادیده گرفت.

عصر سلسله­‌ی خَن که از دو قرن پیش از میلاد مسیح آغاز و تا دو قرن پس از آن ادامه یافت را می‌توان حد فاصل این دو دوره­ی کاملا متمایز دانست، چراکه در عهد این دودمان بود که سفرهای دور و فتوحات سرزمین‌های دیگر، منجر به تماس گسترده با فرهنگ­‌های بیگانه شد. برای نمونه، در همین عصر بود که جاده‌­ی معروف ابریشم پاگرفت و آیین هندی بودیسم از طریق آسیای میانه به چین راه یافت.[۷] لذا، در این دوره است که اسطوره‌هایی با مضامینی انسانی در مورد کشاورزی، زندگی شبانی، کوچ، مهاجرت و تبعید، سفرهای ماجرا جویانه و طولانی، حماسه و تقابل جنسی دیده می‌­شود. تکرار مضامین پهلوانی و قهرمانان اخلاقی، در پرده‌­های بی‌شمار مطرح می­‌شود. مانند اسطوره‌­ی سه شهریار (فوشی، نوگوا و شِن نونگ) و یا اسطوره‌­ی پنج خاقان (امپراتور خوانگ دی، امپراتور جوان شیون، امپراتور یائو، امپراتور کو، و امپراتور شون). البته، اسطوره‌­ی قهرمانی چینی، از دیگر اسطوره‌‌شناسی­‌ها کمی متفاوت است، چرا که در اسطوره‌­ی قهرمانی چینی، بر حسن و فضیلت­‌های اخلاقی قهرمان جنگاور بیش از زور و بازوی او تأکید می‌­شود.[۸]

کوه در اسطوره های چینی

نقاشی از کوه کونلون

در کیهان‌شناسی باستانی چین، زمین چهار گوش و دارای چهار کوه اصلی است که با گذشت زمان، پنجمین کوه در مرکز زمین بر این مجموعه افزوده شده است. این کوه­‌های اصلی در شعایر و اسطوره­‌های چینی از جایگاه ویژه‌­ای برخوردار هستند و گویی تلاش‌­های انسان در درون این مربع انجام می­‌گیرد که که چهار دیوار بلند آن را در میان گرفته است. فرمانروایان با استفاده از تقدس این کوه‌­ها تلاش می‌­کردند تا حاکمیت خود را بر چهار سوی زمین تثبیت کنند. از بین این چهار کوه، قله‌ی کوه تای­شان بیش از سایر قله‌­ها مورد توجه بود.از نظر اهمیت اسطوره­‌ای، نخست کوهساران شرق و قله­‌ی تَی­شَن و پس از آن کوهساران بهشت غرب (کون لون) مورد توجه قرار داشتند. براساس این اسطوره‌­ها، خورشید از کوه تَی­شَن طلوع می­‌کند و ارواح مردگان به دامنه­‌های این کوه باز می­‌گردند و تای­شان داور مرگ و سرنوشت است. تمام امپراتوران در این کوه مراسم قربانی به جای می‌­آوردند. این پنج کوه منشأ قدرت بوده و شمشیرهای جادویی امپراتوران از آهن این کوه­‌ها ساخته می‌­شد و آن­ها را در همین کوه­‌ها مخفی می­‌کردند. در ادبیات عامه­‌ی مردم چین، آهنگران و شمشیرهای جادویی ساخت آنان به وفور دیده می­‌شود. در فرهنگ سنتی چین هم کوه نماد خدای زمین است و انجام مراسم قربانی در این کوه­‌ها خاص امپراتوران بود. کوه کون­لون نیز در افسانه‌­ها کوهی بلند است که سر بر آسمان می­‌ساید و ریشه در ژرفای خاک دارد. این کوه نماد پیوند جنسی میان زمین و آسمان است. کون­لون منزلگاه فرمانروای بزرگ آسمانی و هیولاها و موجودات آسمانی است.[۹]

افسانه ی اژدها در فرهنگ چین

اژدها

اژدها مخلوقی افسانه‌­ای است که در اغلب فرهنگ­‌ها با ویژگی‌­ها و کاربردهای خاص دیده می‌­شود. برای نمونه، در افسانه‌­های ایرانی و غربی نیز اژدها با ویژگی­‌های مشابه اژدهای چینی وجود دارد. جثه­ای بزرگ پوشیده از پولک، دارای چهار پا با چنگال­‌هایی تیز، دارای شاخی تیز که پرواز هم می‌­تواند بکند. تفاوت اژدهای چینی با سایر فرهنگ­‌ها در این است که اژدهای غیر چینی دارای چند سر(بین سه تا دوازده) بوده، از دهانش آب می‌­پاشد، و نماد شرارت و بد ذاتی است، در حالی­که اژدهای چینی تک­سر، از دهانش آتش بیرون می­‌جهد، و خوش‌یمن و نماد خوشبختی است. به همین خاطر نماد قدرت و امپراتور نیز هست. در گذشته تصاویر اژدها تنها روی لباس پادشاهان و در قصر امپراتوران نقاشی و یا تصویرسازی می­‌شد و افراد معمولی حق استفاده از تصویر اژدها را نداشتند.

اژدهای چینی معجزه­‌گر بوده و می‌­تواند خود را در اندازه‌­های مختلف در آورده و پرواز یا شنا کند و حتی موجب بارش باران شود. مردم چین باستان اغلب برای به دست آوردن محصول خوب برای اژدها قربانی می­‌کردند.

افسانه‌­ی اژدها در فرهنگ چین از قدمت 6 هزار ساله برخوردار است و یکی از توتم­‌های باستانی برخی از قبایل چینی است. نقش اژدها در بسیاری از آثار باستانی کشف شده در چین تقریبا به همین شکل امروزین مشاهده می‌شود. برای نوشتن نام اژدها بیش از صد نوع کاراکتر چینی به وجود آمده که بیانگر اهمیت این موجود افسانه‌ای در فرهنگ چین باستان است.

طبق افسانه­‌های چینی، اژدها دارای 9 فرزند است که هر کدام از آن­ها دارای شکل، سرشت، و شغل متفاوتی هستند.

بزرگترین فرزند اژدها به شکل لاک‌پشت بوده و معمولا لوح­‌های سنگی دارای نوشته‌­های با مفهوم را بر پشت خود حمل می‌­کند.

فرزند دوم، همیشه دوست دارد در بالای بلندی و قله­‌ها ایستاده و دور دست‌­ها را نظاره کند.

فرزند سوم، دارای جثه‌­ی خیلی کوچک است و دوست دارد ناله کند، لذا تصویرش روی زنگ‌­ها حک می­‌شود.

فرزند چهارم، به شکل ببر است و قوی. لذا تصویرش در درب زندان­‌ها مشاهده می‌­شود.

فرزند پنجم، خیلی پرخور است و معمولا روی ظروف غذایی تصاویرش نقش می­‌بندد.

فرزند ششم، آب‌بازی را دوست دارد و معمولا تصویر آن روی پل­‌ها حک می‌­شود.

فرزند هفتم، کشتار و نزاع را زیاد دوست دارد، لذا در روی قبضه‌­ی شمشیرها می‌­توان آن را دید.

فرزند هشتم، به شکل شیر است و آتش بازی را دوست دارد، و اغلب روی عطر دان‌­ها حک می‌­شود.

فرزند نهم، مثل پوسته­ ی مارپیچی به نظر می‌­رسد و آرام است. لذا عکس آن روی درها نقاشی می‌­شود.

برخی از اساطیر و افسانه‌­های چینی

افسانه ی درست کردن آتش با مته ی چوبی

خدای فو شی که با بدن مار متولد شد به مردمانش آشپزی را یاد داد

در افسانه­‌های چینی، قهرمانان با درایت، شجاع و مقاومی ­که برای سعادت و رفاه مردم تلاش کرده‌­اند، بسیار است که «شوی­جِن» از جمله­‌ی این قهرمانان است. گفته می‌­شود، در دوران باستان مردم راه روشن کردن آتش را نمی‌دانستند. شب که فرا می­‌رسید، همه جا تاریک و مردم از صدای زوزه‌­ی حیوانات احساس ترس می­‌کردند. آن­ها غذاهای خود را به­ صورت خام می­‌خوردند و به همین دلیل اغلب بیمار می­‌شدند و عمرشان بسیار کوتاه بود. تا اینکه یکی از خدایان آسمانی به نام «فو شی» مردم را با کاربرد آتش آشنا ساخت. او بر اثر قدرت خود بارانی همراه با آذرخش و صاعقه در جنگل فرود آورد، رعد و برق درختی را به آتش کشید و حریق به اطراف سرایت کرد. مردم از رعد و برق و حریق ترسیده و پا به فرار گذاشتند. پس از توقف باران و فرا رسیدن شب، مردم دوباره دور هم جمع شده و با هراس چوب­‌های سوخته را مشاهده ­کردند. آن­ها متوجه شدند که زوزه­‌ی حیوانات هم به گوش نمی‌رسد و از باقی مانده­‌ی آتش احساس گرما می‌­کنند. سپس با خوردن گوشت برخی از حیواناتی که در آتش سوخته بودند، پی بردند که گوشت پخته شده از غذاهای قبلی خوشمزه‌تر است. از این طریق، با ارزش آتش آشنا شده و شاخه­‌های درختان را جمع کرده و آتش درست کردند. هر روز یک نفر به نوبت با ریختن شاخه‌­ها روی آتش، از آن محافظت می­‌کرد تا خاموش نشود. اما روزی یکی از نگهبانان آتش به خواب رفت و آتش خاموش شد. مردم بار دیگر به جهان تاریکی و سرد باز گشته و بسیار ناراحت شدند.

خدای «فوشی» که مشکل زمینی­‌ها را دید، در خواب به جوانی که پیش از همه نزد آتش آمده بود، گفت:

«در کشور «شوی­مین» واقع در غرب دور، آتش افروز وجود دارد، برو و از آنجا آتش را بیاور.»

جوان از خواب بیدار شد و برای آوردن آتش از کوه‌­های مرتفع، رودخانه­‌های خروشان و جنگل‌­های انبوه گذشت تا سرانجام وارد کشور «شوی­مین» شد، اما آنجا آفتاب نبود، شب و روز از هم جدا نشده و همه جا تاریک بود و آتشی دیده نمی‌­شد. جوان نومیدانه زیر درختی استراحت می­‌کرد که ناگهان نوری درخشید و همه جا روشن شد. او فورا بلند شد و سرچشمه‌­ی نور را دنبال کرد و دید که چند پرنده با نوک خود در بالای درختی حشرات را شکار می­‌کنند و از برخورد نوک آن­ها جرقه ایجاد می­‌شود. جوان چند شاخه از این درخت را قطع و با شاخه­‌ی کوچکی روی درخت مته‌­ای درست کرد. از شاخه نوری درخشید اما آتش نگرفت، اما او دلسرد نشده و شاخه‌های زیادی را جمع کرده و آن­ها را با همان مته حرارت داد تا سرانجام شاخه­‌ها آتش گرفتند. جوان با خوشحالی به زادگاهش بر گشت و شیوه‌­ی روشن کردن آتش با مته­‌ی چوبی را به مردم آموزش داد. از آن پس، مردم با دنیای سرما و ترس خداحافظی کرده و آن جوان را «شوی­جِن» آفریننده­‌ی آتش نامیده و وی را به رهبری خود انتخاب کردند.

داستان افسانه های یائو و شون

نقاشی‌های منتسب به دو امپراتور بزرگ یائو و شان

براساس اسناد تاریخی چین، «یائو» و «شون» دو تن از امپراتوران باستانی چین هستند. به عبارت دیگر، آغاز تاریخ بیش از دو هزار ساله­‌ی باستانی چین، به دوران «یائو» و«شون» باز می­‌گردد. درمیان افسانه‌­ها و روایات بی­شمار در یادداشت­‌های قدیمی، داستان‌هایی درباره­‌ی این دو امپراتور وجود دارد که جایگاه مهمی در فرهنگ ستنی چین داشته و تأثیر ماندگاری برجای گذاشته است.

«یائو» یکی از رهبران قبایلی جامعه­‌ی بدوی و نمادی از فرهنگ باستانی ملت چین است. بنا به روایتی، او از فرزندان «خوانگ­دی» نیای نخست ملت چین، فردی هوشمند و نیک‌دل و مورد احترام مردم بوده است. وی در16  سالگی به رهبری قبیله­‌ای برگزیده شد که در نزدیکی شهر «بائو دِیَن» در استان کنونی «خِه ­بِی» قرار داشت.او با متحد ساختن قبائل منطقه، بر قبیله‌­ی «دون ای» پیروز شده و آن را به قبیله­‌ی خود ملحق نمود.

با گسترش قدرت قبیله‌­ی «یائو»، او به ریاست قبایل مختلف انتخاب و سپس امپراتور «یائو» نامیده شد. او فردی ساده و بی‌­ریا و عدالت‌خواه و نمونه­‌ی یک امپراتور بافضیلت و لایق در یاد مردم زنده مانده است. وی افراد را برحسب فضیلت و شایستگی آن­ها به پست­‌های مهم می­‌گماشت. به دستور او تقویمی تدوین شد و مردم برحسب آن در فصل­‌های مختلفی مراسم  به کشت و زراعت مشغول می‌­شدند. لذا، عصر «یائو­دی» دوران پیشرفت و توسعه­‌ی کشاورزی نامیده می‌­شود. او با ایجاد نخستین نظام اجتماعی متمدن ملت چین، قبائل جامعه­‌ی بدوی را به­ تدریج به نظام کشوری مبدل و نظام خانوادگی را تکمیل و برای مردم طبق اصل و نسب خونی آن­ها، نام خانوادگی تعیین کرد و با تلفیق شجره نامه‌­ی پدری و مادری، خاندان پدرشاهی را معین کرد. او سرزمین تحت سلطه­‌ی خود را به 9 «جو» یا بخش تقسیم و شاهزادگانی را برای حکمرانی به این بخش‌­ها فرستاد. در نتیجه کشور شاهد پیشرفت متوازن اقتصادی شد. طی چند هزار سال گذشته، این تقسیمات کشوری، در سرزمین چین به مورد اجرا گذاشته شد.

او به مدت 70 سال بر تخت سلطنت نشست و در پایان عمر تصمیم گرفت بر اساس شایستگی و خصوصیات اخلاقی افراد جانشین خود را از میان شاهزادگان و نمایندگان خود در نواحی مختلف برگزیند. لذا، دستور داد افراد خوش اخلاق و صاحب فضل بدون توجه به جایگاه اجتماعی آنان برای تصدی مقام امپراتوری آینده معرفی شوند. درنتیجه «شون» که مردی فقیر و تهیدست، ولی فردی شایسته بود را انتخاب کردند. «یائو­دی» نیز پس از بررسی‌های لازم، «شون» را به­ جای پسر خود به عنوان جانشین و ادامه دهنده­‌ی سلطنت تائید کرد و پس از سه سال «شون» بر مسند قدرت نشست.

امپراتور «شون» با گسترش سیاست‌­های پیشین، قوانین و مقررات جنائی نسبتا کاملی را وضع و مأموران مستقلی را مسئول امور سیاسی، اقتصادی، قضائی، آموزشی، صنایع دستی و موسیقی کشور کرد. وی هم­چنین با تدوین شیوه­‌ی ارزیابی عملکرد مقامات، نظام نسبتا کامل کشور­داری را به­ وجود آورد. از این رو، این دوران عصر بسیار درخشانی در زمینه­‌های سیاسی، تولیدی و هنری چین به شمار می­‌رود.

افسانه ی قدیمی خلقت جهان در چین

پانگو جدا کننده آسمان و زمین

این افسانه حکایت می­‌کند، روزی که آسمان و زمین به هم چسبیده و از هم جدا نشده بودند، سراسر کیهان به شکل یک تخم مرغ بود. داخل این تخم مرغ تاریک و در داخل آن سر از پا، راست از چپ، شرق از غرب و شمال از جنوب مشخص نبود. اما در داخل این تخم، قهرمان بزرگی به نام «پان­گو (Pan Gu)» زندگی می­‌کرد. «پان­گو» 18 هزار سال در داخل تخم مرغ ماند تا سرانجام از خواب بیدار شد. وی چشم­‌های خود را باز کرد و دید که اطرافش را تاریکی و سیاهی پوشانده است. او از شدت گرما نمی­‌توانست نفش بکشد. تلاش می‌­کرد تا بلند شود، اما پوسته­‌ی تخم ­مرغ بسیار محکم بود و جایی برای دست و پا زدن نداشت.  

«پان­گو» عصبانی شد و با تبر و با تمام نیرو به پوسته­‌ی تخم مرغ زد. تخم مرغ با صدای گوشخراشی در هم شکست. چیز سبک و پاکیزه‌­ای از آن خارج شده و به بالا رفت و آسمان تشکیل شد. اما آن­چه که بسیار سنگین و گل آلود بود، به پائین افتاد و تبدیل به زمین شد. «پان­گو» که آسمان و زمین را ایجاد کرده و بسیار خوشحال بود، از این نگران بود که آسمان و زمین دوباره به هم وصل شوند. بدین سبب، آسمان را بالای سرش نگه ­داشت و پاهای خود را روی زمین گذاشت. او هر روز به اندازه‌­ی یک «زنگ» (واحد طول برابر 3/31 متر) بلندتر می‌­شد و آسمان هم به اندازه­‌ی یک «زنگ» از زمین فاصله گرفته و زمین هم یک «زنگ» ضخیم­تر می‌­شد. 18 هزار سال به همین منوال گذشت.

«پان­گو» یک آدم غول پیکری شد که طول بدنش 45 هزار کیلومتر بود. ده‌­ها هزار سال گذشت تا سرانجام آسمان و زمین ثبات یافته و دیگر به هم نپیوستند و خیال «پان­گو» آسوده شد. اما او دیگر بسیار خسته شده و نیرویش تحلیل رفت و جثه­‌ی بزرگش به زمین افتاد و مرد. پس از مرگ اعضای بدن «پان­گو» هر کدام به یکی از موجودات جهان تبدیل شد. چشم چپش به آفتاب سرخ و چشم راستش به ماه نقره‌­ای مبدل گردید. از آخرین نفس او ابر و باد و از آخرین صدایش رعد به وجود آمد. موی بدن و ریش او به ستاره­‌های درخشان، سر و دست­‌ها و پاهایش به کوه‌­های بلند زمین، خونش به رودخانه‌­ها و دریاچه­‌ها، عضلاتش به جاده‌­ها و ماهیچه‌­هایش به مزارع حاصلخیز، پوست و موهای ریزش به گل­‌ها و درخت­‌ها، دندان­‌ها و استخوان­‌هایش به طلا، نقره، مس و آهن و یشم سبز، عرقش به باران و شبنم تبدیل و از آن پس جهان کنونی به وجود آمد.

افسانه ی آفرینش انسان توسط نیو وا

نقاشی نیووا

براساس افسانه‌­های قدیمی یونان، انسان را پرومیهیوس آفریده و در افسانه­‌های مصر قدیمی انسان را خدا آفریده، و در افسانه­‌های یهودیان، یهودا انسان را آفریده است. اما در افسانه‌­های چینی، در مورد چگونگی تولد انسان گفته شده است­ که «نیو­وا» خدایی با بدن انسان و دم اژدها آفرید. حکایت می‌­کنند که پس از آفرینش جهان توسط «پان­گو»، «نیو­وا» به همه جای جهان سفر می‌­کرد. اما در عین  وجود زمین، کوهستان‌­ها، درختان، علف‌­ها، پرندگان، حیوانات، و ماهی­‌ها، اما جهان هم­چنان بی‌حرکت بود، زیرا انسان نبود.

روزی از روزها، «نیو­وا» هنگام سفر بر روی زمین متروک و غیر آباد، احساس تنهایی کرد. فکر کرد باید موجودی با نیروی حیاتی بیشتر به­ وجود بیاید. در کنار رودخانه­‌ی زرد سایه خود را روی آب دید و بسیار خوشحال شد، وی تصمیم گرفت با گِل نرم در بستر رودخانه یک آدم گِلی مانند خود بسازد. لذا، چندی نگذشت که چند آدم گِلین را ساخت. این موجودات گِلی تقریبا شبیه او بودند، اما او به جای دم اژدها برای آن­ها پا ساخت. او با دمیدن به مجسمه­‌های گِلی آن­ها نیروی حیات یافته و زنده شدند و توانستند بایستند، راه بروند، و حرف بزنند. لذا، «نیو­وا» آن­ها را انسان نامید. این موجود خداگونه در بدن برخی از آن­ها نیروی نرینگی را تزیرق کرد و در نتیجه به مرد تبدیل شدند و بعضی دیگر با ریختن نیروی مادگی روی آن­ها به زن تبدیل شدند. مردها و زنان دور «نیو­وا» به رقص در آمده و فریاد شادی سر دادند و زمین از آنان نیروی حیات گرفت. او که از این کار خودش خوشحال شده بود، طنابی را در گل و لای بستر رودخانه انداخت و طناب به گِل آغشته شد، سپس طناب را روی زمین حرکت داد و تکه‌­های گِلی که به زمین می­‌افتادند هرکدام به آدم کوچکی تبدیل می­‌شدند. او برای دوام نسل انسانی مرد و زن را جفت هم کرد و مسئولیت زاد و ولد فرزندان را بر عهده‌­ی آنان گذاشت تا انسان­‌ها دنیا را در بر گرفتند.

افسانه ی گاوچران و خانم بافنده

71SqlSE7B8L. SY466 .jpg

هفتمین روز از ماه هفتم به تقویم سنتی چین، در میان مردم به عنوان «روز عشاق چین» شهرت دارد. این روز عید دختران، عید آرزوی کسب مهارت نیز نامیده شده است. طبق اساطیر چینی، گاوچران و خانم بافنده در شب هفتم ماه هفتم در آسمان به وصال هم رسیدند. به همین دلیل، دختران نیز با آماده کردن سبدهای میوه دعا می­‌کنند که مثل خانم بافنده عشقی پایدار داشته باشند.

داستان گاوچران و خانم بافنده معروفترین داستان عشقی چین به ­شمار می‌­آید. می­‌گویند: پسر فقیر گاوچرانی بود که با گاو خود زندگی می‌­کرد. خانم بافنده که دختر امپراتور آسمان بود، روزی به دنیا هبوط کرد و گاوچران را دید. آن دو نفر دوست با هم شده و به ­تدریج عاشق یکدیگر شدند. خانم بافنده که می‌­خواست با گاوچران ازدواج کند، تصمیم گرفت دیگر به آسمان برنگردد. ولی وقتی امپراتور آسمان متوجه گم شدن دخترش و تصمیم او برای ازدواج با مردی عادی شد خیلی عصبانی شد و مانع ازدواج گردید.

خانم بافنده که نمی‌­توانست از دستور پدرش سرپیچی کند، به ناچار به آسمان برگشت و زن و شوهر پر عاطفه از هم جدا شدند. گاوچران که نمی­‌خواست همسرش او را ترک کند دنبال خانم بافنده رفت. وقتی به نزدیکی او رسید، امپراتور آسمان بین آن دو جاده­‌ی شیری وسیع کشید تا آن­ها نتوانند به هم نزدیک شوند. گاوچران و خانم بافنده از دو سوی این جاده فقط یکدیگر را نگاه می­‌کردند و گریه می­‌کردند. روزها گذشت، گاوچران و خانم بافنده هم­چنان آنجا مانده بودند. بالاخره عشق و وفاداری آن­ها امپراتور آسمان را تحت تأثیر قرار داد. او دستور داد: در هفتمین روز ماه هفتم، به وسیله‌­ی کلاغ زاغی، پلی روی جاده‌­ی شیری گذاشته شود تا گاوچران و خانم بافنده همدیگر را ملاقات کنند. بدین جهت در این شب، جوانان دور هم جمع شده و به آسمان نگاه می­‌کنند. مثل اینکه گاوچران و خانم بافنده را می­‌بینند و به آن­ها تبریک می­‌گویند. دختران خانم بافنده را فرشته­‌ی بافنده می­‌دانند و دلشان می‌خواهد مثل او عشق پایداری داشته باشند.

افسانه ی کوافو و تعقیب آفتاب

«کوا فو» و تعقیب آفتاب

در دوران باستان، در صحرای شمالی، کوه بلندی بود و در جنگلی دور دست افراد غول پیکری زندگی می­‌کردند. رهبر آن­ها شخصی بود به نام «کوا فو (Kua Fu)». از گوش­‌های او دو مار طلایی آویزان و در دست­‌هایش نیز دو مار طلایی دیده می­‌شد. روزی، هوا بسیار گرم و آفتاب سوزان می‌­درخشید و درخت‌­ها از شدت گرما سوخته و رودخانه­‌ها خشک شده بودند. مردم از شدت گرما یکی پس از دیگری در می­‌گذشتند. «کوا فو» از دیدن این صحنه­‌ها  بسیار غمگین شده و به آفتاب نگاهی کرد و گفت: آفتاب بسیار نفرت انگیز است. حتما او را تعقیب و دستگیر می‌­کنم تا در اختیار مردم باشد. مردم با شنیدن این سخنان «کوا فو» را از انجام این کار منع کردند. بعضی­‌ها گفتند که او نباید این کار را انجام دهد چون آفتاب بسیار دور است و او حتما بر اثر خستگی جان خود را از دست خواهد داد. برخی دیگر گفتند که آفتاب بسیار سوزان است و وی را می­‌سوزاند. اما «کوا فو» که تصمیم خود را گرفته بود، به مردم غمگین گفت:

برای سعادت شما، حتما می­روم!

«کوا فو» با مردم خداحافظی کرد و مثل باد به سمت آفتاب دوید. آفتاب در آسمان با سرعت حرکت می­‌کرد و «کوا فو» همراه آن روی زمین با تمام نیرو می­‌دوید و از کوه­‌‌ها و رودخانه‌­ها می­‌گذشت.

زمین زیر پای او به غرش در آمده و تکان می­‌خورد. «کوا فو» خسته شده و خاک داخل کفش خود را که روی زمین ریخت از آن کوه خاکی بزرگی به وجود آمد. «کوا فو» دیگ بزرگی را روی سه سنگ گذاشت و غذا پخت. سپس این سه سنگ به کوه بلندی تبدیل شدند. «کوا فو» هم­چنان به دنبال آفتاب می‌­رفت. هر چه به آفتاب نزدیک­تر می‌­شد، به کار و تلاش خود اطمینان بیشتری می­‌یافت. سرانجام وی در جایی که آفتاب غروب می­‌کرد، به آفتاب رسید و بسیار خوشحال بود و می­خواست که آفتاب را در آغوش بگیرد. اما آفتاب بسیار سوزان بود و او احساس تشنگی و خستگی می­‌کرد. وی برای رفع تشنگی، به کنار رودخانه‌­ی زرد رفت و همه­‌ی آب رودخانه را خورد، سپس به رودخانه­‌ی «وِی» رفت و آب آن رودخانه را نیز سر کشید، ولی تشنگی­‌اش رفع نشد. «کوا فو» به سمت شمال که چند دریاچه­‌ی بزرگ وجود داشت دوید، اما هرگز به آنجا نرسید و به سبب تشنگی در گذشت. او در لحظه‌­ی مرگ متأسف شد و دلتنگ مردم بود. لذا، عصای خود را انداخت و در جایی­ که عصا افتاد، بی­‌درنگ درخت­‌های سبز هلو رویید و رشد کرد.

این درخت­‌ها در تمام سال پر میوه بودند و همانند چتر آفتاب با سایه­‌ها و میوه­‌های خود از مسافران رفع خستگی تشنگی و گرسنگی می‌­کردند. داستان تعقیب آفتاب «کوا فو» بیانگر آرزوی قدیمی چینی‌­ها برای مقابله با خشکسالی است. با وجود آنکه «کوا فو» در­گذشت و به آرزویش نرسید، اما روحیه­‌ی تسخیر ناپذیر او همیشه در ذهن مردم باقی ماند. این داستان در بسیاری از کتاب‌­های قدیمی چین، ثبت شده است. در برخی از مناطق چین برای یادبود «کوا فو» کوه بلندی به نام وی نامگذاری شده است.

امپراتوران اسطوره ای یانگ و خوانگ

امپراتوران «یانگ» و «هوانگ»

در طول تاریخ چندین هزار ساله­‌ی چین، شخصیت­‌های معروف بسیاری پا به عرصه‌­ی وجود گذاشته‌­اند. برخی از آن­ها با ابداعات و نوآوری­‌های خود به روند توسعه­‌ی فرهنگ ملت چین کمک کرده­‌اند. بعضی با برپائی جنگ، مسیر پیشرفت تاریخی آن­ها را تغییر داده و برخی نیز به خاطر هوش، درایت و مهارت خود درتاریخ جاودانه شدند. از جمله­‌ی این شخصیت­‌های اسطوره‌­ای امپراتور «یانگ­دی (Yangdi)» و «خوانگ­دی (Huangdi)» هستند که چینی‌­ها خود را فرزندان این امپراتوران می‌­دانند. اگرچه تاکنون دلیل محکمی برای تأیید این حقیقت به دست نیامده و معمولا «یانگ» و «خوانگ» را رهبران دو قبیله در جامعه­‌ی چین می‌­دانند که در غرب چین و در منطقه‌­ی استان کنونی «شن­سی» یعنی حوضه­‌ی رودخانه­‌ی زرد یا رود مادر چین می‌­زیستند. این نظریه با نقطه نظری که می­‌گوید تمدن بشری از حوضه­‌ی این رود شروع شده، مطابقت دارد. این دو قبیله، پس از مهاجرت­‌ها، جنگ‌­ها و آمیختگی­‌های متعدد، به ­تدریج با اقوام «ای» در شرق و «لی» و «میائو» در جنوب در هم آمیخته و قوم «هوا» را به­ وجود آوردند.

در آن دوران، قبیله­‌ی خوانگ­دی در میان اقوام و قبایل ساکن نواحی فلات مرکزی، از دیگر قبایل نیرومندتر و از سطح تمدنی بالاتری برخوردار بود. لذا، از قبیله‌­ی «خوانگ­دی» به ­عنوان نماینده­‌ی فرهنگ فلات مرکزی نام­برده شده و امپراتور «یانگ­دی» و «خوانگ­دی» نخستین نیاکان نژاد «خَن» و بعدها مردم چین نامیده شده‌­اند. در حوالی قرن دوم پیش از میلاد، قوم «خوا» به قوم «خَن» تغییر نام داد. از این رو، مردم چین اغلب خود را «فرزندان یانگ-خوانگ» می­‌نامند.

افسانه‌­ها و اسطوره‌­های مختلفی پیرامون امپراتور «خوانگ­دی» در یادداشت­‌های مختلف تاریخی گفته شده است. گفته می‌­شود «خوانگ­دی» فرزند پسر خدای زمین بوده و از طفولیت عاقل و هوشیار بوده سخن می­‌گفته است. وی صاحب 25 فرزند و 10 هزار شاهزاده فرمانبردار او بوده‌­اند که از میان آن­ها 7 هزار شاهزاده رب‌النوع و مسئول امور مختلف جهان بوده‌­اند. باد و باران ورعد و برق طبیعت نیز تحت کنترل وی قرار داشت و او قادر بود 14 نوع تغییر در طبیعت ایجاد کند. «خوانگ­دی» در چهار سمت جهان چهار قیافه داشت و بدون حرکت دادن گردن می‌­توانست از هر رویدادی در هر جایی مطلع و بر آن تسلط یابد. او برای رفاه حال مردم، به آن­ها نحوه‌­ی کشت غلات و چگونگی رام کردن حیوانات و مرغان را یاد داد. وی ضمن اختراع پارچه‌­بافی، به مردم چگونگی استخراج معادن و تهیه‌­ی ابزار آلات آهنی و مسی را آموخت. بعدها به دستور او خط نوشتاری، آهنگ موسیقی، تقویم سالانه و کتاب پزشکی نیز ایجاد شد. به نظر تاریخ‌دانان چینی عصر «خوانگ ­دی» تمام دوران پارینه سنگی را در بر می‌­گیرد.

افسانه ی پرواز چانگ اِ به سوی ماه

پرواز «چانگ­اِ» به سوی ماه

پانزدهم از ماه هشتم به تقویم کشاورزی چین، جشن مهرگان چین است. جشن مهرگان همراه با عید بهار و عید قایق اژدها(←جشن قایقرانی اژدها در چین) سه عید سنتی بزرگ چین با تاریخی دیرینه و ویژگی­‌های قومی محسوب می­‌شوند. در جشن مهرگان، اعضای خانواده در كنار هم گرد آمده و کیک ماه ( نوعی خوراک مخصوص جشن مهرگان) و میوه صرف می‌­كنند و به تماشای هلال كامل ماه پرداخته و از آن لذت می‌­برند. داستان جشن مهرگان مربوط به «چانگ­اِ (Chang’e)» الهه‌­ی ماه است. همسر وی «خوو­ای (Hou Yi)» مردی شجاع و قوی و تیرانداز ماهری بود. همیشه تیر او به هدف اصابت می‌­کرد.

در آن دوران، حیوانات وحشی و درنده‌­ی زیادی وجود داشت كه به مردم آسیب می‌­رساندند. امپراتور آسمان با توجه به این وضعیت، «خوو­ای» را برای از بین بردن حیوانات وحشی به زمین فرستاد. «خوو­ای» که بسیار شجاع بود، طبق دستور امپراتور آسمان، همراه با «چانگ­اِ» همسر زیبای خود به جهان انسان­‌ها آمد .

چندی نگذشت كه او بسیاری از حیوانات وحشی و درنده را از بین برد. در اواخر پایان مأموریتش ناگهان اتفاقی رخ داد. در آسمان همزمان 10 خورشید پدیدار شد که ده پسر امپراتور آسمان بودند. درجه‌­ی حرارت زمین ناگهان بالا رفت و جنگل‌­ها و محصولات کشاورزی آتش گرفته و رودخانه­‌ها خشک شده و اجساد مردگان در همه جا دیده می­‌شد. «خوو­ای» با دیدن این وضعیت بسیار غمگین شد و به 10 خورشید نصیحت کرده و از آن­ها خواست هر روز به نوبت در آسمان ظاهر شوند. اما خورشید­های خودخواه و متکبر به نصحیت «خوو­ای» توجه‌ی نكرده و عمدا به زمین نزدیك­تر شدند تا جایی­ كه سطح زمین نیز آتش گرفت. «خوو­ای» متوجه شد که نصیحت هیچ فایده‌ای ندارد و مردمان بسیاری جان خود را از دست می­‌دهند. لذا، تیر و کمان خود را بر داشت و به سمت خورشیدها تیراندازی كرد. او توانست 9 خورشید را مورد هدف قرار دهد و آخرین خورشید نیز به گناه خود اعتراف کرده و پوزش خواست، از این رو «خوو­ای» او را بخشید.

اگرچه این کار باعث نجات مردم شد، اما امپراتور آسمان را رنجاند. امپراتور آسمان که بسیار عصبانی شده بود، با بازگشت «خوو­ای» و همسرش به آسمان مخالفت كرد. «خوو­ای» تصمیم گرفت در جهان انسان­‌ها بماند و کارهای بیشتری برای مردم انجام دهد. اما «چانگ­اِ» همسرش به تدریج از زندگی سخت در جهان انسان­‌ها خسته و از آن­جا بی­زار شده و همسرش را به دلیل کشتن پسران امپراتور آسمان مورد انتقاد قرار داد. «خوو­ای» متوجه شد که رب‌النوعی که در کوه «کون­لون» زندگی می­‌کند، دارویی دارد که با خوردن آن می­‌توان به آسمان پرواز کرد. لذا، او کوه­‌ها و رودخانه‌­ها را پشت سر گذاشت و با زحمت خود را به کوه «کون­لون» رساند.

اما داروی این رب­النوع برای دو نفر کافی نبود. از آن جا­ که «خوو­ای» نمی‌­خواست همسر عزیز خود را رها کند و به تنهایی به آسمان برگردد، دارو را به خانه برد و پنهان کرد. ولی «چانگ­اِ» سرانجام دارو را پیدا کرد و با وجود آن­که بسیار عاشق شوهرش بود، اما نمی­‌توانست زندگی در آسمان را به فراموشی بسپارد. لذا، در پانزدهم ماه هشتم به تقویم کشاورزی که ماه کامل و آسمان روشن بود، با استفاده از یك فرصت، مخفیانه دارو را خورد و سپس احساس کرد که بدنش سبک ­تر شده و آهسته آهسته در آسمان شناور می­‌شود. بدین­ صورت بود که «چانگ­اِ» به ماه بازگشت و در در آن­جا زندگی خود را آغاز كرد. چندی بعد «خوو­ای» به خانه برگشت و از این­كه همسرش به آسمان بازگشته است بسیار غمگین شد. چون «چانگ­اِ» به ماه برگشته بود، او در آن­جا بی­‌کَس مانده و احساس تنهایی می­‌كرد. تنها هم­دمش یک خرگوش و مردی سالخورده و هیزم‌شکن بودند. او روزها را غمگین در خانه سپری می­‌کرد، به ویژه هر سال در پانزدهم ماه هشتم که ماه بسیار روشن و زیبا بود، زندگی سعادتمند خود در كنار همسرش را به یاد می‌­آورد.

افسانه ی دائو و پدرش گون

سلسله امپراتوری «شیا» معمولا سر آغاز تاریخ دودمان سلطنتی در چین و «دائو (Dao)» بنیانگذار این دودمان شناخته می‌­شود. لذا، درکتب تاریخی چین یادداشت­‌های بسیاری پیرامون «دائو» وجود دارد.گفته می‌­شود:

پنج­ هزار سال پیش خدای آب از فرط خشم و غضب از دل آسمان آب زیادی را روی زمین ریخت و زمین غرق شد. «یائو (Yao)» رهبر قبیله به «گون (Gun)» پدر «دائو» دستور داد آب را مهار کند. «گون» با زحمت فراوان و پشت سر گذاشتن مشکلات بی ­شمار، سرانجام به کوه «کون­لون» در غرب رسید و از خدای آسمان خواست تا «شی­جان» یعنی «خاک معجزه آسا» را در اختیار «گون» قرار دهد تا او بتواند با این خاک که با وزش باد بیشتر هم می­‌شود، آب­‌های آسمانی را مهار کند. اما خدای آسمان این درخواست را رد کرد. «گون» به ناچار با استفاده از یک فرصت این خاک را دزدید. وقتی وی به شرق باز گشت «شی­جان» یا همان «خاک معجزه آسا» را در آب ریخت و «شی­جان» به سرعت افزایش یافت و ده برابر میزان آب شد و طغیان آب به ­تدریج مهار شد.

خدای آسمانی سربازان خود را به زمین فرستاد تا خاک معجزه آسا را باز پس بگیرند. بار دیگر سیلاب جاری شد و خانه­‌ها و مزارع ویران و تعداد زیادی از مردم غرق شدند. «یائو» رهبر قبیله سخت خشمگین شده و فرمان داد که «گون» باید ظرف 9 سال با ایجاد سدهایی آب را محاصره و برای مهار آب چاره جویی کند، زیرا خسارات زیادی به مردم وارد آمده بود. این روند موجب شد تا مردم خواستار اعدام وی شوند و بدین گونه بود که «گون» اعدام شد.

پس از 20 سال «شون» جانشین رهبر پیشین قبیله به «دائو» پسر «گون» دستور داد به مهار کردن آب ادامه دهد. «دائو» با عبرت گرفتن از سرنوشت پدر، تصمیم گرفت برای مهار آب به حفر رودخانه، لایروبی کردن بستر رود و انحراف آب به سمت دریا مبادرت ورزد. گفته­‌ها در مورد چگونگی مهار آب توسط «دائو» بسیار است. گفته می‌­شود او با تبر و نیروی معجزه‌­آسای بی‌­مانندی کوه «لونگ مِن­شان» را دو قسمت کرد و آب رودخانه­‌ی زرد یک راست از بالای کوه به زمین ریخت و تنگه­‌ی «لونگ­مِن­شیا» به­ وجود آمد. وی سپس کوه‌­هائی را که در مسیر رود بود، به چند قسمت تقسیم کرد و آب رود به­ سوی دریای شرقی جاری و در نتیجه تنگهی «شان­مِن­شیا» ایجاد شد و آب مهار گردید.

لذا، حکایاتی نظیر داستان «دائو» در مناطق مختلف چین رایج است و معبد و مقبره­‌ی «دائو» نیز فراوان یافت می­‌شود. گفته شده است که «دائو» چهار روز پس از ازدواج برای مهار آب همسر و خانه­‌ی خود را ترک گفت و طی13 سال با این­که سه بار از کنار خانه‌­اش عبور کرد، ولی وارد خانه نشد. وی پس از تحمل سختی­‌های بی‌­شمار، سرانجام موفق به مهار آب شد و مردم آسوده گردیدند. «شون» رهبر قبیله به­ پاس خدمات بی‌­سابقه‌­ی «دائو» وی را با طیب خاطر جانشین خود نمود. بعدها «دائو» نخستین دودمان سلطنتی در تاریخ چین یعنی سلسله‌­ی امپراتوری «شیا» را تأسیس و بدین ترتیب جامعه‌­ی چین از جامعه­‌ی بدوی به جامعه­‌ی برده‌­داری تغییر و متحول شد.

با بردباری و تلاش، از آهن سوزن ساخته می شود

لی­ بای و پیرزن

ضرب المثل فوق، به معنای کامیاب شدن در صورت تلاش و کوشش است. این ضرب المثل مربوط به سرگذشت «لی­ بای (Li Bai)» شاعر بزرگ دوران پرشکوه سلسله­‌ی «تانگ» (قرن هفتم میلادی) است. گفته می­‌شود، لی­ بای در دوران کودکی بسیار بازیگوش بود و برای آموختن دروس تلاش زیادی نمی­‌کرد. به همین جهت در آموختن پیشرفت چندانی نداشت. زمانی تصمیم گرفت برای درس خواندن مدتی در خانه بماند اما از اینکه نتوانست درس‌­های خود را حفظ کند، بی­‌حوصله و بی‌­قرار شده و درس را رها کرد و برای گردش و تفریح از خانه­‌اش که در دهکده­‌ای بود بیرون آمد و در جاده­‌ی باریک کوهستان به گردش پرداخت. ناگهان نگاهش به پیرزنی در ساحل جویی افتاد که قطعه آهنی را روی سنگی صاف مالش می­‌داد. لی­بای از کار پیرزن متعجب شد، قدمی جلو آمد و پرسید:

مادر جان! چه چیز را می ­سازی؟

پیرزن هم­چنان­ که مشغول سائیدن بود در جواب او گفت:

می‌خواهم با سائیدن از این تکه آهن سوزنی درست کنم.

لی­ بای بیش­تر تعجب کرد و پرسید: چند وقت دیگر این قطعه آهن قطور با سائیده شدن به سوزن تبدیل می‌­شود؟ پیرزن لبخند زنان گفت:

پسر جان! اگر من هر روز بدون وقفه به سائیدن ادامه دهم، حتما روز به روز این قطعه آهن زمخت باریک ­تر می‌­شود و سر انجام به شکل سوزن در خواهد آمد.

لی­ بای از این همه پشتکار پیر زن یکه خورد و احساس کرد در گفته‌­ی او حقیقت بسیار مهمی وجود دارد. فورا به خانه باز گشت و کتابی را که از خواندن آن کسل و خسته شده بود برداشت و شروع به خواندن کرد و مطالب آن را با چند بار خواندن فرا گرفت و سرانجام موفق شد دروس خود را از آغاز تا انجام حفظ کند و از راه مطالعه و آموختن و کوشش و دقت سرانجام، بهلی­ بای دانشمند مشهور شد. یک ضرب المثل فارسی هم می­ گوید:

«گر صبر کنی ز غوره حلوا سازند.»[۱۰]

نیز نگاه کنید به

چین؛ اساطیر و افسانه‌ها و قصه‌های عامیانه در تونس؛ اساطیر و افسانه‌ها و قصه‌های عامیانه در روسیه؛ اساطیر و افسانه‌های کانادایی؛ اساطیر ژاپن؛ فرهنگ عمومی در چین

کتابشناسی

  1. واحد دوست، مهوش (1381). رویکردهای علمی به اسطوره‌شناسی. چ اول. انتشارات سروش.
  2. اسماعیل پور، ابوالقاسم (1378). اسطوره بیانی نمادین. انتشارات سروش
  3. الیاده، میرچا (1386). چشم اندازهای اسطوره. چ دوم. انتشارات تولی.
  4. بیرل، آن (1389). عباس مخبر. چ دوم. انتشارات نشر مرکز
  5. مونرو، جان کیدل (1353). مترجم: کامیار و مهیار نیکپور. افسانه‌های چینی. انتشارات امیر کبیر
  6. ارشقی، عادل (1381). ملت‌ها قصه می‌گویند: افسانه‌های چینی، دوجلدی. چ چهارم. انتشارات امیرکبیر.
  7. مناسک، جی و سویمی، ام (1377). مترجم: محمود مصور و خسرو پور حسینی. اساطیر ملل آسیایی. چ اول. تهران: انتشارات تندیس.
  8. فرناندز، فیلیپ و آرمستو (2004). ونوس قدیمی: مقدمه ای بر اساطیر چینی.
  9. کریستی، آنتونی (1373) اساطیر چین. ترجمه: باجلان فرخی. چ اول. انتشارات اساطیر.
  10. سابقی، علی محمد (1392). جامعه و فرهنگ چین. تهران: موسسه فرهنگی، هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی، جلد سوم، ص.956-984.