ادیان در سوریه: تفاوت میان نسخه‌ها

از دانشنامه ملل
جز (The LinkTitles extension automatically added links to existing pages (https://github.com/bovender/LinkTitles).)
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱٬۱۸۵: خط ۱٬۱۸۵:




'''جمال زینیة'''
'''جمال زینیه'''


جمال زینیة، معروف به ابومالک التلی، در سال 2012، در روستای «ریما» از مناطق «یبرود» در غرب دمشق، به همراه ده جنگجو، حرکت خود را برای تأسیس شاخه جبهة­النصرة در منطقه «قلمون شرقی» آغاز کرد. وی سال قبل، از بخش زندانیان سیاسی زندان«صیدنایا» آزاد شده بود. او به اتهام داشتن تفکرات سلفی و تبلیغ اندیشه­های جهادی در قالب سی دی، 8 سال از عمر خود را در زندان سپری کرد.
جمال زینیة، معروف به ابومالک التلی، در سال 2012، در روستای «ریما» از مناطق «یبرود» در غرب دمشق، به همراه ده جنگجو، حرکت خود را برای تأسیس شاخه جبهة­النصرة در منطقه «قلمون شرقی» آغاز کرد. وی سال قبل، از بخش زندانیان سیاسی زندان«صیدنایا» آزاد شده بود. او به اتهام داشتن تفکرات سلفی و تبلیغ اندیشه­های جهادی در قالب سی دی، 8 سال از عمر خود را در زندان سپری کرد.

نسخهٔ ‏۱ مارس ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۰۰

دین و مذهب

مباحث این قسمت، چند رویکرد اصلی دارند:

اول این که وضعیت دین­ها و مذاهبی بررسی خواهد شد که در حال حاضر از عناصر سازنده جامعه سوریه هستند؛ زیرا پرداختن به ادیان مرده در سوریه، مدخلی بسیار درازدامن و فوق­العاده تخصصی است و شرایط و ظروف گوناگون این کتاب، استعداد ورود به این مباحث را ندارد؛ مضافاً این که از هیچ کدام از این ادیان بدوی سوریه، امروزه، اثری نیست یا نگارنده بی­اطلاع است؛ بر خلاف بعضی از ملت­های آسیای شرقی و آفریقا و آمریکای مرکزی و جنوبی که هنوز هم بسیاری از ادیان باستانی و اساطیری خود را حفظ کرده­اند (الیاده، میرچا 1394)[1]؛ پس، به ناچار، از تمام اساطیر و خدایان و مذاهب مشرکانه پیش از ادیان توحیدی در سوریه، باید صرف نظر نمود.

دیگر این که در نگارش این قسمت، ناگزیر باید ، ترتیب تاریخی ظهور و حضور این ادیان و مذاهب در سوریه نیز رعایت شود تا منطقی کاربردی، درست و مناسب برای تحلیل مهیا باشد. در بررسی­های تاریخی نیز سعی بر اختصار است و تنها آن قسمت که مستقیماً مرتبط با موضوع دین در سوریه است، موردتوجه قرار گرفته است.

دست آخر و مهم تر از همه این که وضعیت ادیان و مذاهب سوریه، تالی منطقی وضعیت آن­ها در امپراتوری عثمانی است؛ بدین جهت در هر بخش مروری کوتاه به جامعه­شناسی آن­ها در خلافت عثمانی، بی مناسبت نخواهد بود.

یهودیان سوریه

هر چند در حال حاضر، تقریباً جامعه یهودی از صفحه سوریه محو شده است؛ اما به جهت تأثیری که در شکل­گیری جامعه سوریه در تاریخ جدید سوریه داشته­اند، به ناچار باید مروری به وضعیت این دین در سوریه داشت.

گزارش­های تاریخی و دینی فراوانی از ورود قوم بنی اسرائیل به منطقه شام، به عنوان ارض موعود، وجود دارد. بخشی از این روایات تاریخی در قسمت تاریخ همین کتاب بررسی شد.

یهودیان بومی سوریه، اصطلاحاً در زمره یهودیان «میزراحی» (Mizrahi) یا «مِزراحی» یا «بِن میزراح» ؛ به معنی «مشرقیون» یا «فرزندان مشرق»، نامیده می­شوند؛ یعنی یهودیانی از تبار جوامع یهودیِ مقیم خاورمیانه­. در فرهنگ اجتماعی رژیم اشغالگر قدس، اصطلاحِ میزراحی، بیشتر برای اشاره به گروهی از یهودیان استفاده می‌شود که از کشورهای با اکثریتِ مسلمان به اسرائیل آمده‌اند.

در این بخش، به دلایل پیش­گفته، بررسی روایات و نحوه زندگی یهود میزراحی در سوریه را رها می­کنیم؛ با این حال، الزاماً بررسی دین یهود را در سوریه باید از قرن 15 میلادی، شروع کنیم؛ یعنی زمانی که یهودیان «سِفارْدی/ اسپانیایی» (Sephardi) از شبه جزیره ایبری، اخراج شدند و به امپراتوری عثمانی پناه آوردند و به ترتیب جمعیت، در شهرهای ادرنه، استانبول، صَفِد فلسطین، بیت المقدس، قاهره، دمشق و حلب سکونت کردند.

این یهودیان بعدها در قالب فرقه مخفی فراماسونری، جریانی را شکل دادند که در نهایت، منجر به سقوط حکومت عثمانی، پس از 7 قرن حیات شد. این فرقه­های سری، با استفاده از نزاع داخلی میان جریان سنتی و نو گرا به شکل­گیری جریان اصلاحات، مشروطه خواهی و در نهایت، در اواخر قرن نوزدهم با تز «تئودور هرتزل» (Theodor Herzl) (1880-1904)[2] مبنی بر شکل­گیری دولت مستقل یهود، توانستند با بهانه داشتن پیوندی تاریخی در فلسطین و منطقه اورشلیم، ابتدا به آن منطقه مهاجرت کرده و سپس با ترفند خرید زمین مسلمانان آنها را از سرزمینشان آواره نمودند.

فرایند تأثیر بطئی و موذیانه سیاست­های یهودی در عثمانی و نقش آن­ها در این فروپاشی، پیچیده، گسترده و انباشته از گزارشات و شواهد پیدا و پنهان است که طرح آن، محل خود را می­طلبد.[3]

مهم­ترین خطوط فعالیت یهود در امپراتوری عثمانی و سرزمین­های تحت حاکمیت آن­ها، خصوصاً سرزمین­های عربی مانند سوریه، نفوذ در دربار، مهندسی افکار از طریق سیطره بر مطبوعات و صنعت چاپ و نیز وام­دهی­های گسترده و کلان به رجال تأثیر گذار و حتی خود سلطان بود. [4]

مهاجرت یهود به سرزمین­های اسلامی، محدود به تبعید سفاردی­ها نبود و دیگر یهودیان اروپایی (یهودیان اشکنازی) نیز به این سیل مهاجرتی افزوده شدند. خاخام­ها یا رِبّی‌های اشکنازی مهاجر، بقیه یهودیان اروپا را تشویق به مهاجرت می‌کردند؛ زیرا وضعیت خود را تحت سلطه ترکان عثمانی بهتر از وضعیت خود در میان مسیحیان اروپا می‌دیدند. به جز سلطان مراد سوم که اعتقاد داشت غیرمسلمانان باید دارای وضعیت ذِمّی[5] ‌باشند، بقیه سلطان‌های عثمانی اکثراً ملایم‌تر بودند.

سفاردی ها در امپراتوری عثمانی دارای نفوذ سیاسی و فرهنگی عمیقی بودند؛ زیرا آنها غربیانی تلقی می­شدند که ارتباطات گسترده­ای با اروپا داشتند، زبان های اروپایی را می­دانستند و دانش و فناوری­های جدید را با سرمایه­گذاری­های کلان؛ خصوصاً در توسعه استانبول و پایتخت عثمانی، به ارمغان می­آوردند.[6]

محله یهودیان هنوز هم در دمشق قدیمه، در سمت راست باب توما، با تقریباً 22 کنیسه بسته و نیز مغازه­های بسته­ای که مالکان یهودی آن گریخته­اند، پابرجاست؛ جایی که اکنون آن را محله «الامین» می­نامند؛ هرچند که در حال حاضر، ساکنان یهودی چندانی جز تعدادی افراد کهنسال، ندارد؛ زیرا بعد از منازعات یهودی – عربی، از سال 1948 به بعد، تضییقات فراوانی برای ایشان در سوریه به وجود آمد.

یهودیان حلب و دمشق تفاوت­های قابل توجهی دارند. در دمشق، تحت تأثیر تعالیم «کابالایی» (Kabbalah)[7] که « اسحاق لوریا» (1534-1572م.) (Luria Isaac)[8] آن را در شهر «صَفِد» (Safed)[9] احیا و تبلیغ می­کرد، قرار گرفتند؛ از این رو، تفاوتهایی بین رسوم یهودیان دمشق و حلب وجود داشت؛ در واقع، تعالیم کابالیستی اسحاق لوریا و شاگردانش نظیر «حییم ویتال» (زاده 1542 م.) (Hayyim Vital) از شهر صفد به سوریه نفوذ کرد؛ اهمیت این موضوع در آن است که بسیاری از متون اولیه کابالا، در سوریه نوشته شده‌است.

هنوز هم گرایش به آموزش زبان عبری برای مطالعه متون کابالایی، در میان مردم کنونی سوریه از مسلمان و غیر مسلمان، وجود دارد؛ این موضوع، در کنار تصوف رایج اسلامی و گنوسیسم[10] نضج­یافته در صومعه­ها و دیرهای سوریه، یک شبکه مهم فرهنگی و الهیاتی عجیبی در سوریه ایجاد کرده است که در ترسیم ساختار جامعه سوری، از اهمیت بسزایی برخوردار است.

بعدها در قرن 17 گرایش به اندیشه­های دنیا گریز کابالایی و آرزوی ظهور منجی و مسیح وعده داده شده، در میان یهودیان؛ بخصوص آن­ها که در سرزمین­های اسلامی (حکومت عثمانی)، تحت فشارهای اجتماعی سخت مسیحیان و مسلمانان[11] بودند، شدت گرفت و حتی منجر به ظهور یک مسیح دروغین از میان یهود، به نام «شبتای زوی/ صوی» (Shabbatai Tzvi) (1626-1676م.) شد.[12]

تفاوت دیگر یهودیان دمشقی در نقطه دیالکتیکی کابالیست­ها بود. در اواسط قرن نوزدهم، جمعیت یهودیان دمشق بالغ بر سی­هزار نفر بود و بازرگانان یهودی دمشق به یکی از ثروتمندترین بازرگانان شهر دمشق تبدیل شدند؛ خصوصاً آن­ها که با انگلستان در تعامل بودند و از این جهت، از موقعیت برجسته سیاسی در میان محافل حاکم در سوریه برخوردار بودند.

صنعت زرگری در اختیار ایشان بود و صرافان یهودی کنترل امور مالی دمشق را در دست داشتند و نرخ ارزهای خارجی را تعیین می­کردند. یهودیان، بانکی در حلب داشتند به نام «بانک صفرا»[13]. در دمشق هم بانکی به نام «زلخة بانک»[14] داشتند. آنها در معاملات مالی با مردم تا حدی سختگیر بودند که مردم دمشق علیه آنها به سلطان محمود دوم عثمانی شکایت کردند تا ظلم آنها را از آنها بردارد، به ویژه در صنایع مس.[15]

یک نمونه زنده، بنای «مکتب عنبر» است. یک نفر یهودی ثروتمند، به نام «یوسف افندی عنبر» در اوایل قرن نوزدهم، خانه­ای در دمشق قدیمه در شرق مسجداموی، در محله « مئذنة الشحم» ساخته است که هنوز هم پابرجاست. دولت عثمانی این خانه را، بعدها، مصادره کرد. مدتی بعد خانه عنبر، تبدیل به مدرسه­ای به نام همین یهودی؛ یعنی «مکتب عنبر» شد و  نقشی مانند دارالفنون در آموزش بسیاری از رجال سوریه و گسترش علوم جدید در این سرزمین داشت.

معماری و وسعت این خانه مجلل یهودی که در حال حاضر، به همت وزارت فرهنگ سوریه مرمت شده­است و بنا بر آنچه در وبگاه آن منتشر شده است، برای ساخت آن 43 هزار لیره عثمانی در آن زمان هزینه شده است، نمادی از اوضاع مساعد مالی و اجتماعی یهودیان در سایه دولت عثمانی در سوریه قرن نوزدهم محسوب می­شود.


مکتب عنبر، دارالفنون دمشق که زمانی خانه یک یهودی ثروتمند به نام یوسف افندی عنبر بوده است.


در پس‌زمینه ناسیونالیسم متضاد یهودی و عربی، از قرن نوزدهم موقعیت یهودیان در سرزمین­های اسلامی رو به وخامت گذاشت[16] و آنها موقعیت‌های تأثیرگذار خود را در تجارت عمدتاً به نفع یونانی‌ها از دست دادند. [17]

التهابات ضد یهود و درگیری­های خشن، در سرتاسر ممالک اسلامی، وجود داشت؛ معروفترین این اتفاقها، در سوری، در سال 1840، رخ داد؛ زمانی که یهودیان از سوی جامعه مسیحی، متهم شدند که راهبی به نام «پدر توماس» (Bob Thomas) را برای پختن نان مقدس یا اعمال سحرآمیز قربانی کرده­اند![18]

اهمیت ماجرای دمشق در تاریخ سوریه، یهود و امریکا، از آن جهت است که باعث اعتراض یهودیان آمریکا و همدلی جامعه جهانی یهود شد و به زعم گروهی از یهود پژوهان، یهودیان ایالات متحده، به این بهانه سیاست جدید یهودی را در مقیاس بین المللی آغاز کردند؛ ایالات متحده نیز به همین بهانه، برای اعلام حضور خود در مقیاس جهانی استفاده کرد![19]

در قرن نوزدهم اهمیت تجاری حلب و دمشق به صورت زیادی کاهش یافت. بسیاری از یهودیان به مصر و از آنجا به انگلستان مهاجرت کردند. بسیاری از یهودیان سوریه نیز به شهر نیویورک در ایالات متحده مهاجرت کردند. در بروکلین نیویورک، جمعیت قابل توجهی از یهودیان سوری وجود دارد.

احساسات ضد یهودی در سوریه در سال‌های ۱۹۳۰ ؛ یعنی سوریه تحت اشغال فرانسویان، به شدت زیاد شد. بسیاری از یهودیان تصمیم به مهاجرت گرفتند. در سال ۱۹۴۶ سوریه از فرانسه مستقل شد. دولت جدید سوریه، مهاجرت یهودیان را ممنوع کرد؛ اما بعد از اینکه سازمان ملل به تشکیل کشور اسرائیل رای داد، درگیری­ها بیشتر شد.

با اینکه یهودیان از کشورهای دیگر عربی، به اسرائیل مهاجرت کردند، دولت سوریه، مهاجرت یهودیان را ممنوع کرد. بسیاری از آن‌ها به صورت غیرقانونی از طریق لبنان به اسرائیل رفتند؛ ولیکن بعد، دولت سوریه پاسپورت یهودیان را از آن‌ها گرفت.

در سال ۱۹۴۸ دولت، فروش اموال یهودیان را ممنوع کرد. در سال ۱۹۵۳ حساب بانکی یهودیان قطع شد. اموال یهودیان ضبط شد و خانه‌های یهودیان به مهاجران فلسطینی داده شد. در سال ۱۹۶۴ دستوری جدید، حضور یهودیان را در دولت و بانکها منع کرد، به آن‌ها اجازه گواهینامه رانندگی داده نشد و آن‌ها از خرید زمین و خانه منع شدند.

با اینکه خروج آن‌ها از کشور ممنوع بود، بعضی اوقات به دلایل پزشکی به آن‌ها اجازه خروج داده می‌شد. هر یهودی که از کشور خارج می‌شد، باید مقداری وثیقه نزد دولت باقی می‌گذاشت. جاده فرودگاه از روی قبرستان یهودیان کشیده شد، مدارس یهودی تعطیل شدند و به مسلمانان داده شدند.

وزارت اطلاعات سوریه، یهودیان را به شدت تحت نظر داشت و هرگونه ارتباط آنان با خارجیان رصد می­شد. بعد از جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل، خشونت علیه یهودیان باز هم شدت یافت. بسیاری از یهودیان از کارهای خود اخراج شدند.

در سال ۱۹۵۴، دولت سوریه به صورت موقت، مهاجرت یهودیان را آزاد نمود؛ ولیکن، بعد از مدت کوتاهی دوباره آن را ممنوع کرد. در سال ۱۹۷۷، حافظ اسد، بعد از ملاقات با جیمی کارتر اجازه داد که تعدادی از یهودیان مهاجرت کنند.

اینک، در قرن ۲۱، تعداد یهودیان باقی‌مانده در سوریه، بسیار اندک است. قوانین فعلی، هنوز هم حضور یهودیان را در دولت منع می‌کند و آن‌ها نیازی به گذراندن خدمت سربازی ندارند.

یهودیان تنها اقلیتی در سوریه هستند که دین آن‌ها در پاسپورتشان ذکر شده‌است و در حال حاضر، تنها یک مدرسه یهودی در سوریه وجود دارد.

بین سال‌های ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۰ یهودیان دیگری به اسرائیل مهاجرت کردند. جمعیت یهودیان در این زمان، حدود ۱۰۰ نفر تخمین زده می‌شود. در ماه می سال ۲۰۱۲، جمعیت یهودی در سوریه ۲۲ نفر بود. بیشتر این افراد سالخورده بوده و در دمشق در همسایگی تنها کنیسه این شهر ساکن بودند.

مسیحیان سوریه

در ابتدا، برای تصور روشن­تر از وضعیت مسیحیان سوری، مروری سریع در باره ظهور، بقا و زوال مسیحیت در آناطولی و شام، بی مناسبت نخواهد بود.

گرچه در حال حاضر، شام یک سرزمین اسلامی است؛ اما به گئاهی تاریخ، اصلی­ترین پایگاه مسیحیت در ظهور و بقا، حداقل تا زمان به قدرت رسیدن سلاجقه روم و آغاز روند اضمحلال، همین منطقه بوده است؛ البته قبل از استیلای ترکان سلجوقی،[20] صدای شکستن پایه­های مسیحیت در عصر فتوحات مسلمین برخاسته بود؛ اما امپراتوری بیزانس در شمال سوریه، چندین قرن، مایه دردسر تمدن اسلامی بود. 

عیسی (ع) در شهر ناصره در الجلیل فلسطین، به دنیا آمد؛ به همین دلیل به عیسای ناصری شهرت داشت. بیش­ترحواریان او نیز اهل جلیل بودند وبقیه نیز اهل اورشلیم، قانا و یا شهرهایی در آناتولی. این پیامبر عظیم­الشأن، برای تبلیغ، به اورشلیم (قدس) می­رود و در نهایت، پس از تحمل شکنجه­ها و توطئه­های کاهنان یهود، به روایت قرآن، عروج می­کند و یا به اعتقاد مسیحیان، مصلوب می­شود.

دمشق از ورود «شائول طرسوسی» (پولس) به این شهر، پیش از عروج مسیح، وارد داستان مسیحیت می­شود که پیش­تر به تفصیل بیان شد. «پترس/ شمعون»، از حواریان عیسی، نخستین کلیسا را در انطاکیه بنیان می­نهد. در سال ۶۴ میلادی امپراتور روم نرون دستور به آتش زدن روم داد و سپس این تقصیر را بر گردن مسیحی‌ها نهاد. از این رو که پطرس را که رهبر کلیسا بود، دستگیر کرده و واژگون بر صلیب کردند.

در پایان قرن اول، مسیحیت به آناطولی گسترش یافته بود.یک مدرسه الهیات سوری-آرامی مهم نیز میانه قرن دوم تا چهارم، در انطاکیه فعالیت داشت. «سنت افرام»، «باردسان» و «عفرات» مسیحیت را از این حوزه دانش مسیحی به داخل سوریه گسترش دادند.

پس از گسترش مسیحیت، به شمال منطقه شام و اروپا و استیلای روم بر سوریه؛ خصوصاً بعد از ایمان آوردن امپراتور روم، «کنستانتین یکم» (Constantinus) (امپراتوری: 306-312 م.) که به مسیحیت گروید و آن را ترویج داد و شهر «کنستانتین پولیس» (قسطنطنیه/ استانبول کنونی) را به عنوان مرکز مسیحیت در سرزمن­های شرقی روم، بنا نهاد، اماکن تاریخی مسیحیت در این منطقه، مورد توجه زوّار مسیحی قرار می­گیرد و در همان اوان، گردهمایی­های بزرگ و تاریخ ساز روحانیون مسیحی، برای انسجام و گسترش در همین سوریه صورت می­گیرد؛ علاوه بر این­ها، از پنج اسقف نشین مسیحیت، سه اسقف نشین انطاکیه، قسطنطنیه و اورشلیم، در این منطقه قرار دارد. دو اسقف نشین دیگر، اسکندریه مصر و رم هستند.

رهبانیت مسیحی نیز از قرن چهارم تا پنجم با هزاران زاهد، راهب و اهل سنت شکوفا شد و «سنت سیمئون سبک» و «سنت مارون» در محلی نه چندان دور از حلب زندگی می کردند.در قرن پنجم هم سوریه در مرکز مناقشات «مونوفیزیت» قرار گرفت که پیش­تر در بخش تاریخ بدان اشاره شد.

انشقاق مسیحیت به کلیسای لاتین کاتولیک به ریاست پاپ و به مرکزیت روم و کلیسای ارتدکس قسطنطنیه که از پیروان پادشاه بیزانس (آناطولی) بود،[21] زمینه مناسبی برای ورود ترکان به آناطولی فراهم آورد.

از زمان فتوحات اسلام، به طور طبیعی، فرایند مسیحیت­زدایی در آسیای غربی، آغاز شده بود؛ اما با ورود سلاجقه به آناتولی شدت گرفت. مسحیان سوریه و به طور کلی منطقه شام، در طول جنگهای صلیبی، همراه با سیل جان­برکفان هم کیش خود که از اروپا سرازیر شده بودند، هم مرتکب جنایات جنگی بیشماری علیه مسلمانان شدند و هم مصائب بسیاری را متحمل گشتند.

در حکومت عثمانی، گرچه در بادی امر، مسیحیت مورد پذیرش قرار گرفت و سلاطین عثمانی با ایشان، به عنوان اهل ذمه، چندان با خشونت رفتار نمی­کردند؛ اما متناوباً متحمل قبض و بسط­های زیادی شدند؛ مثل فتح قسطنطنیه[22]؛ با این حال، اکثریت مردم در امپراتوری عثمانی، جمعیتی مسیحی بودند که تحت کنترل یک اقلیت مسلمان زندگی می‌کردند.[23]

این دین­باوران مسیحی، مدتی نیز تحت حمایت امپراتوری روسیه (1721- 1917م.) بودند.[24]

اواخر قرن نوزدهم، بعد از جنگ کریمه و کوچانده شدن مسیحیانی که به روسیه در نبرد بالکان علیه عثمانی، کمک کرده بودند؛ یعنی چرکس­ها، روند کاهش جمعیت غیر مسلمان، شدت می­گیرد و طوایف مختلف مسیحی مورد بی­مهری شدید و نسل­کشی­های وحشتناک قرار می­گیرند.

به گزارش آمار بعضی محققین، در سال ۱۸۲۰، حدود ۶۰ درصد مردم عثمانی، مسلمان بودند؛ در ۱۸۷۰، این مقدار به ۶۹ درصد و تنها بیست سال بعد در ۱۸۹۰، به حدود ۷۶ درصد می­رسد و در آستانه جنگ جهانی اول، تنها 1/19 درصد از جمعیت امپراتوری غیرمسلمان بودند؛ جمعیتی از یهودیان، یونانیان، آشوریان و ارمنیان.[25]

بالاخره اسلام دین رسمی عثمانی بود و باید به شیوه اسلامی، با اهل ذمه (غیرمسلمانان اهل کتاب)، رفتار می‌شد. مسیحیان از آزادی‌های محدودی مانند مراسم عبادی محدود خود، برخوردار بودند؛ اما حمل سلاح یا اسب‌سواری برای آنان ممنوع بود؛ همچنین اجازه نداشتند تا رو به سوی خانه‌های مسلمانان، خانه بسازند.[26]

بر اساس نظام قضایی «ملت» (Millet) امپراتوری عثمانی، غیر مسلمانان به هر حال شهروند عثمانی به حساب می‌آمدند، اما با قوانین اسلامی با آن‌ها برخورد نمی‌شد. در این شیوه قضایی، هر گروهی از غیر مسلمانان، سیستم قضایی مخصوص به خودش را داشتند و  به دادگاه‌های شرعی خود می‌رفتند و مجاز بودند که بر پایه سیستم قضایی خود محاکمه شود.

مسیحیان سوریه، تقسیمات متفاوتی بر اساس سه شاخص اصلی مذهب، قومیت و زبان دارند. از جهت مذهبی، مانند همه مسیحیان جهان، به سه گروه کلی کاتولیک، ارتدوکس و پروتستان، تقسیم می­شوند؛ اما از جهت قومی، اولاً با وصف کلی مسیحیان سوری یا سُریانی (یعقوبی) متعین هستند و ثانیاً از جهت قومی، مسمی به ارامنه، آشوری­ها (کلدانی­ها) نیز هستند که کلیساهای خاص خود را دارند. از جهت زبان هم بیشتر به عربی عبادت می­کنند؛ اما جمعیتی از آن­ها نیز مراسم عبادی خود را به زبان سنتی لاتینی­ برگزار می­کنند.

مسیحیان ارتدوکس­ یونانی (Greek Orthodox)

پیش­تر درباره انشقاق کلیسای کاتولیک غرب (رُم) و ارتدوکس شرق (انطاکیه)، در قرن پنجم میلادی، بر سر مسائل اعتقادی و الوهیت عیسی، مطالبی بیان شد. نیمی از مسیحیان سوریه و لبنان مذهب ارتدوکس یونانی دارند؛ طایفه­ای از مسیحیان ارتدوکس که کلیسایشان به «بطريركية أنطاكية وسائر المشرق للروم الأرثوذكس» (پاتریارک ارتدکس یونانی انطاکیه و تمام شرق)[27] معروف است.

منظور از «روم ارتدوکس»، امپراتوری روم شرقی (بیزانس) است. عجیب است که وصف «یونانی» در فرهنگ عربی جامعه مسیحیت، معادل وصف رومی است؛ آن­هم روم شرقی؛ یعنی بیزانس؛ بدین ترتیب، نه ارتباطی با یونان کنونی دارد و نه اسقف نشین رُم. 

پیش­تر بیان شد که پترس (شمعون) و پولس (شائول طرسوسی)، نخستین کلیسای مسیحیت را در انطاکیه که در حال حاضر در استان هاتای ترکیه قرار دارد، بنیان نهادند.

استان هاتای که مورد مناقشه سوریه و ترکیه است، میزبان بیشترین جمعیت ارتدوکس­های یونانی است؛ اما مقر اصلی کلیسای ارتدکس یونانی انطاکیه که تقریباً 12 میلیون نفر پیرو در اسقف نشین­های متعدد در جهان دارد، از قرن هفتم به بعد، معمولاً دمشق بوده است؛ نه انطاکیه؛ از این جهت، دمشق، قطب قدیمی­ترین شکل روحانیت مسیحی در جهان است. شش شهر دمشق، حلب، لاذقیه، حمص، حما و السویدا، کلیسای ارتدوکس یونانی دارند.

« هانی یازجی» (Hānī Yāzijī) (زاده ۱۹۵۵)، با عنوان روحانی «یوحنای دهم»، اسقف کلیسای ارتدکس رومی انطاکیه در سوریه، اهل لاذقیه است و در بحبوحه بحران اخیر سوریه در 2012، بدین منصب انتخاب شده است. ارتدوکس­های یونانی سوریه، به زبان عربی عشای ربانی را برگزار می­کنند.[28]


کلیسای جامع ماریامی ، دمشق ، سوریه ، مقر کلیسای ارتدکس یونانی انطاکیه از سال 1342 پس از میلاد


مسیحیان کاتولیک­ مِلکایتی[29] (Melkite Greek Catholic)

کلیسای کاتولیک ملکایتی در سال 1724، از بازگشت به مذهب کاتولیکِ بخشی از کلیسای ارتدکس یونان در انطاکیه متولد شد. انتخاب «سرافیم تاناس» (Seraphim Tanas) (1680-1760) با عنوان «سیریل ششم» (Cyril VI) که به رُم کاتولیک گرایش داشت، آغاز این انشقاق بود. فشارهای عثمانی و اسقف نشین قسطنطنیه، موجب شد که تاناس مدتها متواری شود.

این طایفه از مذهی مسیحیت ارتدوکس، چایگاه پاپ را به رسمیت می­شناسند و به عنوان اعراب مسیحی شهرت دارند. مقر اصلی آن، دمشق است و لبنان، عراق، کویت و کشورهای عربی خلیج فارس و همچنین بخش‌هایی از ترکیه قلمرو سنتی آن است؛ اما در سراسر جهان شعباتی دارد.

این کلیسا نقش مهمی در رهبری مسیحیهای عرب ایفا کرده‌است، تمام رهبران این کلیسا به زبان عربی صحبت و سخنرانی و موعظه می‌کردند. ملکایتی­های سوریه در حلب، حمص، یبرود، بصری، حوران و جبل­العرب، اسقف نشین دارند.

پطریرک ملکایتی، در حال حاضر « یوسف بن عبدالله العبسی الدمشقی»، ملقب به «یوسف اول عَبْسی» (Absi) (زاده 1946م.) است که از 2017 بدین مقام منصوب شده است. مقر رسمی وی « کلیسای جامع بانوی ما از رحمت الهی» در «حاره الزیتون» (دروازه شرقی) در مشق است. تعداد پیروان این دین و طایفه ۱۳۵۰۰۰۰ نفر برآورد می‌شود. [30]

مسیحیان ارمنی­ها

پیش­تر اشاره شد که اساس تفرقه مسیحیان می­تواند علاوهه بر عقاید، مذهبی، قومی باشد. ارامنه، آشوری­ها، کلدانی­ها و مارونی­ها، مصادیق این تقسیم بندی مذهبی – قومیتی هستند و کلیساها و مراجع مربوط به خود را دارند.

قبلاً بیان شد که کلیسای ارمنی از «سنت گریگوری روشنگر» (Gregory the Illuminator) (زاده 257م.) الهام گرفته شده است که در نتیجه کوشش او،«تیرداد سومِ ارمنستان»، در سال ۳۰۱ میلادی، مسیحیت را دین رسمی کشور اعلام کرد و ارمنیان را به این آیین نو فراخواند. او از خاندان سورن ایرانی بود.

در واقع، ارمنی بودن، بیش از این که وصفی برای یک مذهب مسیحی باشد، نامی تاریخی برای قوم ارمن است؛ به همین جهت، ارامنه مانندهمه مسیحیان جهان، به چند دسته کلی: ارتدوکس (گریگوریان)، کاتولیک و پروتستان تقسیم می­شوند.

یک درصد جمعیت سوریه را قوم ارمن تشکیل می­دهند که اکثراً مسیحی هستند. همان­طو گه پیش­تر بیان شد، نخستین حضور ارامنه در سوریه مربوط است به حمله ارمنیان به سوریه در زمان «تیگران کبیر» (Tigranes the Great) (140-55 ق.م.). در آن زمان، شهر انطاکیه به عنوان یکی از چهار پایتخت امپراتوری کوتاه مدت ارمنی انتخاب شد.

در نیمه دوم قرن یازدهم، ارمنستانِ تحت حکومت بیزانس، توسط ترکان سلجوقی فتح شد. اکثر ارامنه مهاجرت کردند و در «کیلیکیه» (شمال­غرب سوریه)، متمرکز شدند و پادشاهی ارمنی کیلیکیه را تأسیس کردند.

در جریان نسل کشی ارامنه توسط امپراتوری عثمانی، بیش از یک میلیون ارمنی کشته و صدها هزار نفر از ارمنستان تاریخی آواره شدند. اعراب بومی از پناه دادن و حمایت از ارامنه تحت تعقیب دریغ نکردند. اعراب و ارمنی­ها به طور سنتی روابط خوبی داشتند، به ویژه پس از پناه دادن به ارامنه در جریان نسل کشی ارامنه.

نام کلیسای ارمنی چهل شهید در حلب برای اولین بار در سال 1476 ذکر شده است . در سال 1624 در نتیجهء رشد فزاینده جمعیت ارمنی ساکن و زوار ارمنی ، حوزه اسقفی شروع به ساخت محله ای نزدیک کلیسا نمود که نام اصلیش  تا به امروز «هوکدون» (Hokedun)؛ یعنی « خانه روحانی » است . این محل به عنوان اقامتگاهی برای زوار ارمنی بر سر راه بیت المقدس عمل می نمود.

جمعیت بزرگ مسیحی حلب با هجوم پناهندگان مسیحی ارمنی و آشوری در اوایل قرن بیستم و پس از نسل کشی ارامنه و نسل کشی آشوریان در سال 1915 افزایش یافت. در سال 1944، جمعیت حلب حدود 325000 نفر بود که 112110 نفر (34.5%) مسیحی بودند که در میان آنها 60200 نفر؛ یعنی تقریباً نیمی از آنها ارمنی بودند.[31]

گروه­هایی از ارامنه نیز در قامشلی، دمشق، لاذقیه، الحسکه، تل ابیض، رقه و در شهرک­های مرزی دیرالزور (کَسَب و یعقوبیه) ساکن هستند.[32] در بحران اخیر سوریه، کسب و یعقوبیه که از مراکز اصلی ارمنی­نشین بوده­اند، مورد حمله اسلام­گرایان تندرو قرار گرفته و غارت شده و در حال حاضر خالی از سکنه ارمنی شده­اند.[33]

رهبران کلیسای ارمنی سوریه در لبنان زندگی می کنند. امروزه 150000 گریگوری ارمنی-سوری و 20000 کاتولیک عمدتاً در حلب، جزیره و لاذقیه زندگی می کنند. دو اسقف کاتولیک ارمنی وجود دارد. عبادت ارامنه بر اساس سنت های اورشلیم، «کاپادوکیه» (Katpatuka)[34] و بیزانس است.

اکثریت ارامنه ارتدوکس (حواری)، تابع کلیسای ارمنی کریگوری در ارمنستان هستند. در سوریه، ارامنه ارتدوکس، تابع یکی از چهار حوزه اسقفی حلب، دمشق، الجزیره (قامیشلی) هستند.

ارامنه انجیلی که ارامنه پروتستان هم خوانده می شوند، تابع «اتحادیه کلیساهای انجیلی ارمنی»[35] هستند که بخشی از کلیسای انجیلی ارمنی خاورمیانه است.

باید توجه داشت که در حال حاضر، در منطقه شام، برای مسحیان ارمنی، لبنان، اهمیت بیشتری دارد و میزبان جمعیت کثیری از ارامنه است؛ خصوصاً در منطقه «آنتِلیاس» (Antelias).

کلیساهای ارمنی ارتدوکس سوریه به تفکیک استان عبارت­اند از:

-       حلب: «چهل شهید»، «جورج» (George)، « گریگور لوساوریچ» (Krikor Lusavorich)، «مادر مقدس» (Holy Mother)، « هاگوپ» (Hagop)

-       لاذقیه: سه کلیسا به نام «آسدوادزادزین» (Asdvadzadzin) در لاذقیه، کَسِب و نزدیکی کَسِب. سه کلیسای دیگر نیز به نام «چاپِل ارمنی» (Armenian Chapel) در روستاهای اطراف کَسِب هست. کلیساهای «هریپسیمه» (Hripsime) و «مادر» (Anna) نیز در روستای یاکوبیا (یعقوبیه) قرار دارند. کلیساهای. «جورج» در روستای «قِنمیه» (Ghnemiyeh) و «استپانوس» (Stepanos) در روستای «آرامو» (Aramo) هستند.

-       رقه و دیرالزور: کلیساهای این دو استان تابع کلیسای حلب هستند و عبارت­اند از: کلیسای یادبود«شهدای نسل کشی ارامنه»، «هاروتیون» (Harutyun) در روستای «مارگاد» (Margadeh)، «آسدوادزادزین» (Asdvadzadzin)، «خاچ» (Khach) در «تل ایباد»

-       الحسکه: کلیساهای این استان تابع حوزه اسقفی الجزیره هستند و عبارت­اند از: «هاگوپ» (Hagop) در قامیشلی، دو کلیسا به نام «آسدوادزادزین» (Asdvadzadzin) در مالکیه و رآس العین، «هوانس گاراپت» (Hovhannu Garabed)

-       دمشق : کلیسای «سارکیس» (Sarkis)

کلیساهای ارامنه کاتولیک:

-       حلب: کلیسای «مادر» در خیابان «تیلِل» (Tilel)، «منجی مقدس» (The Holy Saviour) در منطقه «سلیمانیه»، «تثلث» (Trinity) در «المیدان»، «Holy Cross» (صلیب مقدس) در «اوروبه» (Ouroubeh)، «بانوی بشارت­دهنده­مان» (Our Lady of Annunciation) در منطقه «شیخ مقصود»

-       لاذقیه: دو کلیسای ارمنی کاتولیک در لاذقیه در کَسِب و تابع حلب هستند: کلیسای «میکائیل»  و «بانوی ایده­مان» (Our Lady of the Assumption)

-       حسکه و دیرالزور: «یوسف مقدس» در قامیشلی که تابع الجزیره است و «خانواده مقدس» (Sainte Famille) در الحسکه و « گریگور لوساوریچ » (Gregory the Illuminator) در دیرالزور.

-       رقه: « شهید مقدس » (Holy Martyrs)

-       دمشق: «نوتردام» (Notre-Dame)

کلیساهای ارامنه پروتستان (انجیلی/ اونجلیکن/ Evangelical):

-       حلب: «امانوئل» (Emmanuel)،«بیت ایل» (Bethel)، «مسیح» و «شهید»

-       لاذقیه: کلیسای «تثلیث» در کَسِب


چند دیر نیز در حلب وجود دارد: صومعه « خواهران باکره مقدس » (The Immaculate Conception Sisters) در منطقه «عزیزیه»، «وارتانانتس» (Vartanants) در «المیدان» و « پدران مخیتاریست » (The convent of Mekhitarist Fathers)نزدیک محله «سیریاک» (Syriac)

مسیحیان آشوری (کلدانی)

آثوری­ها یا آشوری­ها مسیحیانی هستند که پیش­تر متعلق به کلیسای نِستوری[36] بودند؛ کلیسایی که گذشته در بین­النهرین تأسیس شد.

کلدانی­ها[37] گروهی از آشوریان نستوری هستند که در قرن هفدهم، به آیین کاتولیک بازگشتند[38]؛ اما هنوز هم مستقل از واتیکان­اند. آشوری­های کلدانی در سوریه اقلیت­های کوچکی هستند.

در واقع، مسیحیت آشوری – کلدانی، مسیحیتی است که مورد پذیرش یکی از اقوام کهن سوریه یعنی آشوری­ها، قرار گرفته است؛ قومی که از دیرباز، در شمال عراق تمرکز داشته­اند و از این جهت، می­توان مسیحیت آشوری را نسخه الهیات مسیحی عراقی یا بین­النهرینی نامید؛ به همین دلیل، اسقف اعظم آشوری، لقب «اسقف بابل» را نیز دارد و تنها اسقف نشین این فرقه مذهبی – قومی، نیز بغداد است. آیین عشای ربانی ایشان نیز به زبان­های کلدانی و عربی برگزار می­شود.

در اوایل قرن بیستم عده ای از کلدانیان برای در امان ماندن از حکومت عثمانی، از بین النهرین و ترکیه به شهر حسکه گریختند و در تعدادی از شهرهای سوریه ساکن شدند.

کلیسای کلدانی سوریه در ابتدا به کلیسای کلدانی «ماردین»، شهری در جنوب شرقی ترکیه کنونی، وابسته بود. شایان ذکر است که بسیاری از خانواده‌های کلدانی حسکاوی، همچنان به آداب، سنت‌ها و آیین‌های ماردینی پایبند هستند که از مناطق دیاربکر، صراط، ارومیه و الجزیره نیز متأثر شدند.

به دلیل وخامت اوضاع امنیتی در عراق پس از سال 2003، بسیاری از خانواده­های کلدانی به سوریه مهاجرت کردند و در دمشق، حلب، حسکه، قامشلی و حمص سکنا گزیدند.[39]

کلیساهای کلدانی سوریه: «جامع یوسف مقدس»، «شاه عیسی»، «یعقوب النصیبینی» در قامیشلی، «گورگیوس مقدس» در مالکیه، «تیریزا، فرزند عیسی» در دمشق و «جرجیس مقدس» در روستای «عربوش»

در حال حاضر، اسقف اعظم کلدانی، « لویس روفائیل اول ساکو» (Louis Raphaël I Sako) (زاده 1948 م.) است که از 2013 بدین منصب رسیده و در 2018 نیز از سوی پاپ، کاردینال شده است.

مسیحیان مارونی

مارونی‌ها پیروان فرقه‌ای آشوری­تبار از مذهب کاتولیک هستند که پس از انشعاب در کلیسای روم شرقی، به نام «مارون قدیس» (قرن 4 میلادی) پی‌ریزی شد و در خاورمیانه گسترش یافت.

«سنت مارون» طریقت زاهدانه­ و بدون تشریفات و محل عبادت بی­پیرایه­ای ​​در کوهستان «توروس» داشت. بعدها پیروانش، کلیسای مارونی را در انطاکیه در کنار رودخانه «اورونتس» (العاصی کنونی) تأسیس کردند و طریق خود را به لبنانگشترش دادند.

مارونی­ها، یکتاپرست و معتقد به شکلی از «مونوتئتیسم» (Monotheism) یا یکتاپرستی هستند. آن­ها نه مانند کاتولیک­ها، مسیح را مطلقاً خدا می­دانند و نه مانند هم­تباران آشوری خود، صرفاً به دو وجهی بودن مسیح (بشر-خدا)، معتقدند؛ بلکه عقیده دارند که «مسیح دو ساختی و تک مشیتی است»؛ یعنی هرچند دو وجه بشری و الهی دارد؛ اما مشیت در دست اوست؛ بدین ترتیب، به کاتولیک­ها نزدیک­تر از آشوری­ها هستند.[40]

«مُوارنة» (مارونی­ها) پس از انشعاب عقدیتی، از سوی امپراتوری بیزانس، تحت تعقیب و فشار قرار گرفتند و مجبور به پناه بردن به لبنان شدند و در حال حاضر، پرجمعیت­ترین طایفه مسیحی لبنان هستند. مقر اسقف مارونی در «بکرکه» لبنان است.

در سوریه امروز، مارونی­ها در نهایت اقلیت هستند و در حلب، طرطوس، لاذقیه و دمشق زندگی می­کنند؛ اما  بیش از یک چهارم جمعیت لبنان را مارونی‌ها تشکیل می‌دهند و به جز دو استثنا، تمامی رؤسای جمهور لبنان مارونی بوده‌اند. در میان مارونی­ها و أدروزی­ها»، رقابت­ها و درگیری­های خونینی؛ خصوصاً در منطقه جبل لبنان، در جریان بوده و هست.

مارونی‌ها امروزه به زبان عربی صحبت می‌کنند؛ اما زبان قدیمی خود را که گویشی از زبان آرامی است، به عنوان زبان مذهبی، حفظ کرده‌اند.

لاتینی­ها

فصل ممیز لاتینی­ها از بقیه جامعه مسیحی سوریه زبان است؛ گروهی که مراسم عبادی خود را به زبان سنتی لاتینی برگزار می­کنندغ جامعه کوچکی از مسیحیان سوریه که عمدتاً از کاتولیک­های فلسطینی یا اروپایی (فرانسوی و ایتالیایی) و اکثراً ساکن دمشق و حلب هستند.

در پایان باید گفت که از آنجا که نظام سوریه سکولار است،  برابری را برای اعضای سایر ادیان تضمین می کند. مسیحیان می­توانند زمین بخرند و کلیسا بسازند. روحانیون از خدمت سربازی معاف هستند و مدارس آموزش دینی مسیحیان و مسلمانان را ارائه می­دهند.

بر خلاف بعضی کشورهای عربی، سوریه گروه­های اسلامی افراطی را سرکوب می­کند. مسیحیان از دولتی حمایت می­کنند که بقای آنها را تضمین کند. مهاجرت مشکلی جدی برای کلیساهای مسیحی است. حداقل 250000 مسیحی از سال 1958 سوریه را ترک کرده اند. مسیحیان روستایی به دلیل فشار مسلمانان و کمبود ساختار، دائماً به شهرها نقل مکان می­کنند.

نظام سیاسی سوریه که از سال 1970 میلادی با اقدامات اصلاح­طلبانه ی مرحوم حافظ اسد، شکل گرفت و در آن، اقلیت علوی­ها پست­های کلیدی را در دست گرفتند، توجه خاصی به اقلیت­های دینی و از جمله مسیحیان دارد؛ این، شاید نوعی هم­دردی و یا هم­ذات­پنداری باشد؛ زیرا پیش از آن، اکثریت؛ یعنی مسلمانان اهل سنت، به شکلی نظام­مند، اقلیت­های دیگر را در سوریه تحت فشار قرار داده بودند.

مسیحیان در نظام بعثی اسد، به نوعی واجب الاحترام نیز بودند؛ زیرا«میشل عفلق» پدر معنوی حزب بعث، یک مسیحی بود؛ بدین ترتیب، مسیحیان، در بسیاری از تشکیلات و مراکز حساس نظامی و اطلاعاتی به کار گمارده شدند؛ خصوصاً در نظام رسانه سوریه؛ تا حدی که بر خلاف همه کشورهای اسلامی، رادیو و تلویزیون سوریه، مناسبت­های مذهبی مسیحیان؛ مانند میلاد حضرت مسیح، آغاز سال مسیحی، عیدهای پاک را به تفصیل، بنا به اعتقاد هر یک از طوایف شرقی و غربی در روزهای متفاوت، پوشش می­دهد و اهتمام ویژه­ای به معرفی کلیساها دارد.

«ژان پل دوم»، پاپ سابق واتیکان، در سال 2000 میلادی به سوریه سفر کرده است.

فرانسویان، از دوران قیمومیت، به طور سنتی، در امور سوریه و لبنان، عمیقاً صاحب نفوذاند؛ از جمله، محورهای دائمی دخالت­های ایشان، حمایت از گروه­های مسیحی است؛ کما این که قانون طایفه­ای نظام لبنان، میراث این رویکرد است؛ در واقع، جامعه مسیحی، ایستگاه فعالیت­های نفوذی و اطلاعاتی غرب در غرب آسیا و منطقه شام استغ هرچند که با وجود مسلمانان مستغرب (غرب­زده) در بسیاری از موراد از این موضوع بی­نیاز است و بالعکس، اعراب مسیحی ملی­گرا، با تشدید روحیات ناسیونالیستی و سوسیالیستی و ضد امپریالیستی، در جبهه دفاع از کیان لبنان و سوریه، در مقابله با غرب قرار دارند و حتی از یاران جبهه مقاومت هستند.

اسلام در سوریه

نظام سیاسی و به تبع آن، ساختار اجتماعی سوریه، مانند ترکیه کنونی، مبتنی بر فرهنگ اسلام سکولار است. چهره­ی عمومی اسلام هم، مانند اغلب کشورهای عربی، اسلام خلافتی است و نه امامتی؛ با اکثریتی تابع فقه حنفی و پس از آن شافعی.

از نظر تاریخی، گفتمان اسلامی در سوریه، همچنان اموی و توجه و احترام به صحابه است و سیره اهل بیت (ع)، در فقه و سیاست، با این که مورد احترام هستند، به جز در میان اقلیتی از شیعیان؛ اعم از اثنی عشری، طایفه علوی و اسماعیلیه، در حاشیه است.

به طور کلی، مسلمانان سنی، اکثریت قاطع این کشور ؛ یعنی 85 درصد از کل جمعیت سوریه را تشکیل می­دهند و از قومیت­های مختلف هستند. اکثرشان بومی سوریه اند؛ اما در میان ایشان، تعداد قابل توجهی از کردهای سنی ، ترکمن/ترکمان، چرکس و همچنین پناهندگانی که به این کشور وارد شده اند؛ مانند عراقی­ها و فلسطینی­ها نیز وجود دارند. 

جمعیت علاقه­مندان به اهل بیت، متشکل از علویان با 7 درصد و پس از آن­ها، شیعیان اسماعیلیان؛ با 1 درصد و سپس شیعیان اثنی عشری قرار دارند؛ لازم به دکر است که هرچند که علویان خود را اثنی عشری می­دانند؛ اما با ساختار مذهبی شیعه دوازده امامی مرسوم، تفائت­های عمده­ای دارند.

برخی از فرقه های صوفیه از جمله نقشبندیه، قادریه، رفاعیه، شاذلیه و... در کشور فعال هستند و با این که اکثراً سنی هستند، گرایشات شدیدتری نسبت به اهل بیت دارند.

در این میان، دروزی­ها که شاخه­ای از اسماعیلیه محسوب می­شوند، 3 درصد از کل جمعیت را تشکیل می دهند؛ ام به طور سنتی، مسلمان محسوب نمی­شوند.

ایزدیان نیز که پیش­تر مطالبی درباره ایشان بیان شد، بخشی از جمعیت سوریه در حاشیه هستند که علی­رغم التقاط با فرهنگ اسلامی، قطعاً مسلمان نیستند.

سازمان امور اسلامی در این کشور توسط وزارت اوقاف اداره می‌شود.

اهل سنت

ساختار فکری و فرهنگی اهل سنت سوریه، تفاوت­های بسیاری با عرب حجازی و عراقی و به اصطلاح، عرب عاربه دارد؛ زیرا از سویی به شدت تحت تأثیر قرائت اموی - عثمانی بوده است و از سویی دیگر، در پیشانی ممالک اسلامی در مقابل غرب قرار داشته است؛ به همین دلیل، به راحتی لائیتیسه­ی مُنبعث از ترکیه و غرب، به سرعت در این کشور و نیز منطقه عمومی شام گسترش یافته است.

مذاهب فقهی رسمی اهل سنت، از زمان ممالیک و دقیقاً از زمان «مَلِک بیبَرْس» (Baibars)[41] در چهار شکل حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی، منحصر شده­است. از این میان، چون امپراتوری عثمانی رسماً فقه حنفی را مبنای حکومت خود قرار داد، این مذهب شیوع بیشتری داشته است و در مصر و ترکیه و شام و نیز آسیای میانه و افغانستان؛ یعنی در ممالک نوعاً مستعربه، رتبه اول را دارد؛ کما این که خودِ «ابوحنیفه، تُعمان بن ثابت بن زوطا بن مرزبان» (80-150 هجری قمری)، مُبدع این مذهب فقهی، عرب نیست و اصالتاً کابلی؛ اما کوفه زاد است. 

مشهور است که ابوحنیفه، با اهل حدیث اختلاف داشت و کمتر از حدیث تبعیت می­نمود! با این حال، فقه حنفی منابع گسترده­تری نسبت به سایر مذاهب دارد؛ مثل قیاس و رأی و استحسان؛ در واقع، فقیه حنفی با گشاده­دستی بیش­تری فتوا می­تواند بدهد؛ از این جهت، تساهل منطقی خاصی در قاطبه گروه­های اجتماعی پیرو این مذهب، مشهود است؛ مثلاً در باب نجاست منی، فتوای ابوحنیفه آن است که چه طور »نی می­تواند نجس باشد؛ زیرا حیات بشری از این طریق منتقل می­شود!

حنفیان در مخالفت با شیعیان هم، چندان متصلب نیستند؛ زیرا خود ابوحنیفه به خاندان رسول­الله (ص) ارادت داشته­است. تا جای  که تنها ایشان را سزاوار امامت می­دانست.[42] این رأی چه استبعادی دارد؛ آن هنگام که بدانیم ابوحنیفه از شاگردان امام باقر (ع)[43] و امام صادق (ع) نیز بوده است[44]؛ اما این، به معنی صحت مذهب و عقاید اونمی­تواند باشد؛ زیرا از امام موسی­بن جعفر (ع)، علیه او در «اصول کافی» که از کتب اربعه شیعه است، لعن صادر شده است.[45]

شافعیان سوریه

علی­رغم اکثریت احناف در سوریه، منصب رسمی اِفتا که ریاست دینی مورد حمایت دولت است، مدتهاست در اختیار علمای فقه شافعی و تعییناً به عهده دو نفر؛ یعنی «شیخ احمد کفتارو» (1912 – 2004م.) از 1951 تا 2004 و «شیخ احمد بدرالدیین حسون» (زاده 1949م.) از سال 2005 تا 2021، بوده است.

شیخ احمدکفتارو، دمشقی و از پیشگامان تقریب مذاهب و از شیوخ طریقت «نقشبندیه»[46] نیز بود. وی در سال 1971 میلادی، مجتمع بزرگ اسلامی «سیدی ابی النور» را در منطقه «رکن­الدین» دمشق، در هشت طبقه تأسیس کرد که بعد از او، نام آن به «مجتمع شیخ احمد کفتارو» تغییر یافت. این مجتمع، شامل یک مسجد، یک دانشکده و چندین مؤسسه آموزشی و خیریه است.

احمد بدرالدین حسون، زاده حلب است و دکترای فقه شافعی را از دانشگاه الازهر دریافت کرده است. او پیش­تر، واعظ مسجد «الروضه» در حلب بود. سال گذشته؛ یعنی 2021، بشار اسد، شیخ احمد بدرالدین حسون را بازنشسته و هم­زمان، منصب مفتی اعظم سوریه را لغو کرد و اختیارات آن را به «شورای فقهی علمی» وزارت اوقاف واگذار نمود؛ طبق اصلاحیه جدید، مفتی اعظم دیگر عضو شورا نیست.

علت گرایش قدرت سیاسی در سوریه به فقه شافعی، شاید مربوط به ارادت بسیار «محمد ادریس شافعی» (105 -204 هـ. ق.) به اهل بیت (علیهم السلام) باشد که رکن اصلی مذهب علویان و خاندان اسد است.

شاید این دو بیت مشهور و منسوب به شافعی را شنیده باشید که بر سر ایوان نجف نیز منقوش است: «علیٌّ حُبُّه جُنَّة / قسیمُ النَّار و الجَنّة / وصیّ المصطفی حقاً / إمام الإنس و الجِنَّة»[47]؛ یعنی «دوست‌داشتن علی(ع) سپر آتش است/ او تقسیم‌کننده جهنم و بهشت/ جانشین برحق پیامبر(ص)/ و پیشوای جن و انس است.»

شافعی در جای دیگر می­سراید: «لَو اَنَّ المُرتَضَی اَبدَی مَحَلَّهُ / لَصَارَ النَّاسُ طُرّاً سُجّداً لَهُ / وَ مَاتَ الشَّافِعِی وَ لَیسَ یَدْرِی/ عَلِیٌّ رَبُّهُ اَمْ رَبُّهُ الله»؛ یعنی «هرگاه علی جایگاه و حقیقت خویش را برای مردم آشکار کند/ هر آینه مردم دسته دسته در برابر او به سجده خواهند افتاد/ شافعی مُرد و عاقبت نفهمید/ علی(ع) پروردگار اوست یا الله پروردگار اوست!»[48]

ارادت به اهل بیت (علیهم السلام) منحصر به ابو حنیفه و شافعی نیست؛ کمااین که هنگامی­که به «مالک بن اَنس» (93 -179 هـ. ق.) امام مالکیه، گفتند: «علم تو نسبت به علم پسر عمویت، علی (علیه السلام)، به چه میزان است؟»، گفت: «کَنِسبةِ قُطرَةٌ مِنَ المَطَرِ اِلَی البَحرِ المُحیطِ.»؛ یعنی «مانند قطره بارانی، نسبت به دریای بی پایان»[49]

نظر «احمد بن جنبل» (164 – 241 هجری قمری)، پیشوای حنابله، نیز جالب است. در روایتی تاریخی از پسرش، عبدالله، می­خوانیم که از پدر خود می­پرسد:

-       يا أبَتِ ما تَقولُ فِي التّفضيلِ؟

-       فِي الخلافةِ، أبو بكر وعمر وعثمان!

-       وعليُّ بنُ أبي طالب؟

-       يا بُنَيَّ! عليُّ بنُ أبي طالبِ مِن أهلِ بيتٍ لا يُقاسُ بِهِم أحدُ![50]

-       پدر جان، درباره برتری دادن چه می­گویی؟

-       در خلافت، ابوبکر و عمر و عثمان!

-       علی بن ابیطالب چه؟

-       پسرم، علی بن ابیطالب از اهل بیت است و کسی با ایشان قابل قیاس نیست!


شاید علت دیگر به قدرت رسیدن فقهای شافعی در سوریه، آن باشد که، شافعی، مَکیُّ الاصل و قریشی؛ اما زاده غزه­ی فلسطین و به قولی سوریه، بود؛ علاوه بر این، فقه شافعی نیز بسیار متجانس با فقه امامیه است؛ کمااین که بنیان­گذار دانش اصول فقه[51]، حداقل در میان اهل سنت نیز هموست[52]؛ دانشی که نه تنها مورد قبول فقهای شیعه نیز هست؛ بلکه ادعا بر این است که واضع این علم، امام صادق (ع) و امام باقر (ع) علیهما السلام هستند. [53]

علت دیگر، شاید رویکرد معتدل فقه شافعی در مقایسه با مذاهب دیگر است که مناسبت بیشتری برای ایجاد امنیت اجتماعی از جهت تعارضات و منازعات مذهبی دارد؛ خصوصاً این که مفتی منصوب، اهل طریقت و تصوف و مدارا و صلح باشد.

تحول و گسترش مکاتب چهارگانه فقهی در دمشق و شام، بحثی درازدامن است؛ خصوصاً رشد و گسترش آن­ها از زمان ممالیک که به بخشی از آن پیش­تر اشاره شد؛ همچنین، ظهور مکتب حنفی و برتری فقهای آن در عصر عثمانی؛ یعنی روزگاری که منصب افتای دمشق، تنها به احناف اعطا می­شد؛ مباحثی که برای شناخت فرایند دگردیسی اسلام در شام بسیار حائز اهمیت است؛ اما کتاب حاضر ظرفیت افتتاح و به فرجام رسانی مناسب آن را ندارد و خواننده محترم باید خود مستقلاً به مطالعه در این باب بپردازد. [54]

تشیع در سوریه

بررسی سیر اجتماعی و تاریخی تشیع در سوریه برای این کتاب، اهمیت ویزه­ای دارد؛ زیرا از یک سو، نوع فعالیت­های ایران در سوریه، تحت تأثیر رویکرد مذهب رسمی ایران؛ یعنی تشیع است و از سوی دیگر نبض قدرت سیاسی و فرهنگی در حال حاضر در دست طیفی از تشیع؛ یعنی علویان سوریه است؛ به همین جهت، این بخش را با تفصیل بیشتری بایست بیان نمود و از جزئیات مهم و کاربردی غافل نباید بود.  

گسترش تشیع و ابلاغ طریق اهل بیت (ع) در شام، در طول تاریخ، همواره با موانع سخت و بسیار روبرو بوده است؛ به چند علت:

اول، دشمنی نهادینه شده اموی با آل علی (ع) که قدرت را در آن منطقه در دست داشتند.

دوم، دشمنی دیرینه عرب شام و عراق یا عرب قحطانی و عرب عدنانی که پیش­تر در بخش تاریخ بررسی شد.

سوم، بُعد جغرافیایی شام از مراکز اصلی اسلام؛ مانند حجاز و عراق که موجب عدم اطلاع شامیان از حقایق بود.

چهارم که شاید از همه علت­ها، مهم­تر و تأثیرگذارتر باشد، سوءاستفاده­ی بعضی جریانات انحرافی در تفکر شیعه از فرصت­های تاریخی و پیشاهنگی ایشان برای تبلیغ تشیع در شام ؛ خصوصاً در سوریه است که دو نتیجه ناگوار داشت:

یکی این که آراء سخیف آن­ها، مستمسکی بود برای تکفیر شیعه و ایجاد نفرت در میان مردم، نسبت تشیع.

دیگر اینکه تلاش­های تبلیغی ایشان برای توسعه تشیع، مورد حمایت بدنه اصیل شیعه قرار نمی­گرفت.


امویان در شام، توانسته بودند طی چندین دهه، با اجرای سیاست­ها و برنامه­های فرهنگی پرهزینه و گسترده؛ مثل اجبار خطبا و ائمه جماعات به لعن امیرالمرمنین (ع)، علوی بودن را به عنوان رمزواژه­ی بددینی و کفر در میان شامیان ترویج دهند و تمام دشمنان خود را، فارغ از این که از کدام گروه از دوست­داران علی باشند، با اَنگ مذهبی وسیاسیِ علوی بودن، از میان ببرند؛ بدین ترتیب، هر که دم از علی (ع) می­زد؛ علوی، کافر و دشمن محسوب می­شد؛ به همین دلیل، شکل عمومی تشیع در سوریه، عنوان علوی یافت؛ از همین جهت است که بررسی وضعیت شیعیان در شام، لااقل تا قرون اخیر، مسیر روشنی جز بررسی گزارش­های تاریخی درباره کلیدواژه­ی «علویان» ندارد؛ هرچند استعمال این مصطلح عام، در معنای اخص، برای هر کدام از گروه­های شیعه در شام و آناتولی مورد ناقشه باشد.

تا قرن سوم هجری، در شام، علوی به حساب آمدن، مایه­ی فخر شیعه بود. طبیعی و مورد پذیرش هم بود و هست؛ زیرا هر شیعه­ای، به طور منطقی، علوی است و هر علوی، شیعه؛ اما در آن اوضاع، هم خطرآفرین بود و هم توهم­زا؛ علت اولی روشن است؛ اما درباره دومی، چون لفظ مشترکی بود بین شیعیان راستین و تمام جریانات انحرافی شیعه؛ خصوصاً پس از عصر غیبت و رواج مدعیان دروغین بابیت، دوغ ودوشاب یکی می­شدند؛ هم در تبلیغ و گسترش و هم در تحمل شکنجه­ها ومصائب و از هر دو سهم مشترک یا قدر مشترک داشتند؛ الآن هم این وضعیت ادامه دارد؛ زیرا متأسفانه، هنوز هم با شنیدن وصف «علویان شام»، نمی­توان یقین به این همانی وضعیت آن­ها با تشیع اصیل داشت.

موضوع این است که همان­طور که در همه جای دنیا، گروه­های مختلف انسانی، علی­رغم انتساب به یک امر واحد، ممکن است به طور اخص، به نام­ها و اوصاف مختلف تسمیه ­شوند، شیعیان شامی نیز، به طور سنتی در این منطقه علوی خوانده شده­اند؛ اما به دلایل گوناگون و پیدا و پنهان، به حق یا به ناحق به نام­های دیگری نیز از ایشان یاد شده است. از این تواردات و اشتراکات لفظی؛ خصوصاً درباره نحله­های مشابه و یا قریب به هم در تاریخ فراوان اتفاق افتاده است؛ کمااین که در منابع تاریخی، در همین موضوع، شیعیان سوری و ترک (قزلباش) با لفظ مشترک علوی تعبیر می­شوند؛ در حالی که در استعمال صحیح، وصف «علوی» متعلق به شیعیان ترکیه است که در قرن شانزدهم میلادی در آذربایجان سرچشمه گرفته و سپس در جنوب ترکیه گسترش یافته­اند.

در واقع ابهامات فراوان در مفهوم علوی و علوی­گری در شام و آناتولی هست. علویان در تاریخ ترکیه با عناوینی چون «قزلباش» و «بکتاش» شناخته­ می­شوند که دومی نامی است برگرفته از «حاج بکتاش ولی» که از صوفیان قرن هفتم هجری و بنیانگذار طریقت بکتاشیه بوده است. [55]

وقتی از جریانات انحرافی شیعی راه یافته به شام در فرصت­های استثنایی تاریخی، سخن گفته می­شود، نام بعضی از این فِرَق، بسیار مهم خواهد بود؛ از جمله عباسیان یا همان بنی عباس (ع) که با شعار «رضا آل محمد» یعنی «جلب رضایت اهل بیت» و بستن عمامه سیاه به نشانه عزاداری برای شهادت حضرت زهرا (س)، ایرانیان را باخود همراه نموده و بر آل امیه تاختند و خلافت را از آن خود کردند؛ اما با ائمه شیعه (علیهم السلام) چیزی از انواع ظلم وتعدی نماند که اعمال نمودند؛ همین طور، خلفای فاطمی اسماعیلی در مصر که بدین نام، چند قرن با اقتدار حکومت نمودند.

اما درمورد سوریه، به شکل خاص، منظور از جریان انحرافی فرصت طلب، به طور دقیق، تفکر نُصیری، نُصیریّة یا انصاریة است؛ نامی منتسب به یکی از اصحاب امام هادی (ع)، به نام « أبو شعيب محمّد بن نصير العبدي البكريّ النميّري» که به جهت فساد عقیده­اش مورد طرد امام و اصحاب ایشان قرار می­گیرد؛ علی رغم این که شام از دیرباز تحت حکومت فاطمی و یکی از پایگاه­های مهم اسماعیلیه نیز محسوب می­شود. 

نصیری بودن، متأسفانه یکی از نام­های پرکاربرد دیگر برای شیعیان شام یا سوریه است. این نام به هر شکل برای شیعه در تاریخ شام، عَلَم شده و مورد سوءاستفاده بسیاری قرار گرفته و فرصت­ها و خون­های بسیاری از شیعه را هدر داده­است و طبیعی و کاملاً منطقی است که اگر یقین داشته باشیم در ترویج این تسمیه و انتساب آن به همه شیعیان شام، دشمان اهل بیت (ع) عاملیت تام داشته باشند و اگر دوستان ناآگاه در گذشته و حال، حتی در کسوت مورخ و پژوهشگر، از آن استفاده و یا حتی بدان اشاره نموده باشند، مرتکب خطای فاحش و تأثرانگیزی شده باشند.  

خوشبختانه در حال حاضر و دقیقاً از زمان قیمومیت فرانسه بر سوریه (۱۹۲۰ تا ۱۹۴۶) به دلایل بسیار که نوعاً تالی روشنگری­ها و مرزبندی­های صحیح اندیشمندان شیعه سوری بوده­است، نام نصیریه برای این گروه، کنار گذاشته شده و علویه جایگزین آن شده­است.

علت اصلی این انحراف تاریخی و گسترش این اشتهار لفظی، آن است که در عصر حکومت شیعی حمدانی بر سوریه، اعقاب فکری محمدبن نُصیر، توانستند در دربار سلطان شیعه­پرور سیف­الدوله حمدانی، جایگاهی یافته، نماینده تفکر شیعی در شام آن دوره باشند؛ هرچند حضور شیعه در شام، علی رغم دشمنی­های امویان، همواره جریان داشته است.

فراموش نکنیم که«جبل عامل» لبنان،از دیرباز، سرزمین شیعیان شمرده می‌شود و اهالی آن پیش از دیگر شهر‌های شام، به تشیع گرویدند و این به زمان تبعید ابوذر غفاری (جُندب بن جُناده) به شام در سال  ۲۴ هجری، در دوران خلافت عثمان بن عفان (حک: ۲۳ـ ۳۵)، باز می‌گردد.

وقتی ابوذر به دمشق رسید، معاویة بن ابی سفیان (حکومت: ۴۱ـ۶۰) که مخالفان خود را به منطقه ساحلی شام یا جبل عامل تبعید می‌کرد، او را مانند دیگر مخالفان به این منطقه فرستاد. ابوذر در این سرزمین به معرفی و بیان دیدگاه‌هایش در باره خلافت و مقام حضرت علی(ع) پرداخت و همین امر باعث شد معاویه او را مجدداً به مدینه باز گرداند.[56] برخی معتقدند که هنوز هم در دو روستای صَرفند و میس الجبل جایگاه هایی که ابوذر آراء و مطالب خود را بیان کرده است، وجود دارد و مردم آن‌ها را زیارت می‌کنند.[57]

بر این شواهد باید افزود مزارات  بزرگان شیعه در شام را که مغناطیس آن­ها همواره میعادگاه شیعه بوده است؛ مانند حرم منسوب به زینب کبری (س) در ریف دمشق و سه ساله اباعبداللله الحسین (ع)، رقیه (س) در انتهای بازار حمیدیه دمشق؛ همچنین مزار حضرات «سکینه» و «فاطمه صغری» دختران امام حسین (ع)، مزار «عبدالله بن جعقر بن ابی­طالب» همسر حضرت زینب(س) و بسیاری دیگر مثل «بِلال حبشی»، مؤذن پیامبر (ص) در قبرستان باب­الصغیر دمشق کنار ضریح «رؤس شهدای کربلا» نشان­دهنده حضور فرهنگ اصیل شیعه، بسیار قبل از قرن سوم  وموج­سواری­های نصیریان در منطقه است.

شیعیان اثنی عشری

همان­طور که پیش­تر اشاره شد، سرگذشت تشیع در سوریه، همراه با آمیزه­ای از نام­ها و اوصاف به حق و ناحق بوده است و تمیز گروه­های شیعه در طول تاریخ سوریه مشکل است. گذشته­ی شیعه اثنی عشری، ضمن بررسی فرقه دیگر طوایف شیعه، بیان خواهدشد. عجالتاً با صرف نظر از عقاید شیعه اثنی عشری برای مخاطب ایرانی و حتی داوری در حقانیت این مذهب بر دیگر فِرَق تشیع، مراکز مهم تجمع پیروان تشیع جعفری یا اثنی عشری، در حال حاضر در سوریه عبارت است از:

1.   شهر دمشق که عمدتاً در سه محله الامين، جعفرصادق و زين العابدين و برخي نقاط اطراف آن؛ از جمله شهرك «السيدة زينب» متمرکز­اند.

2.    حمـص؛ در تعـدادي از روستاهاي واقع در نواحي شرق و شمال شرقي شـهر حمـص

3.   ادلـب؛ مشخصاً شهر شيعه نشين «فوعه» و روستاي «كَفَريا» و نيز اقليت چند هزار نفـري در شـهر «معـرة مصرين»، اين سه نقطه نزديك به هم و در امتداد هم واقع شـده انـد و از مرا كـز قـديمي تشيع در شام به شمار مي آيند

4.   دو شهرك شيعه نشين «نُبُّل» و «الزهراء» در فاصـله حدود 40 كيلومتري شمال حلب

5.    در مناطق ديگري از جمله شـهر بـصري (در جنـوب سوريه) و تعدادي از روستاهاي ديرالزور و ... نيز اقليتهايي شيعه وجود دارد.


نُصیریة

در دوران امام هادی (ع) «محمد بن نصیر»، از اصحاب امام، دچار سوء عقیده شد؛ تا حدی که منجر به تبری امام (ع) از وی و طرد او شد. این وضعیت در دوره امام حسن عسکری (ع) نیز ادامه یافت. انحرافات وی در دوره امام حسن عسکری (ع) بر غلو در حق ائمه (علیهم السلام) متمرکز داشت.

نصیری حتی در دوره غیبت صغری، ادعای بابیت عسکریین و سفارت امام زمان(عج) را نیز کرد و گفت که بعد «ابوجعفر محمد بن عثمان»، نخستیننائب امام زمان (عج)، دومین نائب از نواب اربعه امام زمان (عج) است؛ بدین جهت، مورد تکفیر محمد بن عثمان قرار گرفت.[58]

در برخی گزارشات، ادعای نبوت و الوهیت هم در مدعیات نصیری هست! درست مانند آنچه در مورد «محمدعلی باب» در عصر قاجار اتفاق افتاد و به احتمال زیاد، چون محمل مستندی در دست نیست، ساخته و پرداخته مخالفین باشد. بدین منوال، اتهامات بیش­تری هم بدو منتسب کرده­اند؛ از قبیل انحرافاتی از جنس بعضی عقاید متصوفه؛ مثل عقیده به تناسخ و نیز ادعای ربوبیت امام که تالی شیفتگی و شیدایی است تا عقل و منطق صحیح.

ابن نُصیر، تنها کسی نبودکه چنین ادعای داشت؛ به طور مثال، شخصی به نام «ابو یعقوب اسحق» نیز چنین ادعایی کرد و گروهی را به دنبال خود کشاند[59]؛ اما زیرکی ابن نصیر و اعقاب او و استفادهاز فرصت­های تاریخی پیش­آمده، موجب اشتهار نام او و استیلای این وصف یاعنوان بر جماعت عمومی و مظلوم شیعه شام شد.

گفته شده: هنگام مرگ، زبان ابن نصیر سنگین شد؛ به‌گونه‌ای که وقتی پیروانش از او پرسیدند: باب بعد از تو کیست؟ او با لکنت گفت: احمد. پیروانش مقصود او را که غرض کدام احمد است، نفهمیدند و به سه فرقه تقسیم شدند؛ فرقه‌ای گفتند: مقصود او احمد، فرزندش است و فرقه دوم گفتند: احمد بن موسی بن الفرات است و فرقه سوم به احمد بن ابی‌الحسین بن بشر گرویدند و هر سه آنان ادعای بابیت کردند.[60]

البته پس از ابن نصیر، شخص مجهول الهویة­ای به نام «محمد بن جندب» جانشین وی شد. همین نشان دهنده به جِد گرفته نشدن او از سوی شیعه است. ظاهراً بعد از ابن جندب نیز شخصی به نام «محمد الجنان جنبلانی[61]» (235-283 هجری) که بعدها طریقت تصوفی به نام «جنبلانیة» را پایه گذاری کرد، جانشین وی شد. در واقع بسیار روشن است که مرام نصیریة، نوعی طریقت صوفیانه است تا یک فرقه از تشیع؛ آن هم با عنوان مهم و گسترده­ «تشیع در شام».

هنوز هم عقیده الوهیت امام و انتساب آن به نُصیری، امری شایع در میان متصوفه است و نوعاً در مجالس خود بدان تذوّق می­کنند؛ اما این عقیده در قاطبه شیعه مردود است و علمای شیعه، به شدت با آن مبارزه می­کنند؛ به طور مثال، «صغیر اصفهانی» از شعرای صوفی مشرب معاصر ایرانی، ترجیع­بند مشهوری  در باب الوهیت علی (ع) دارد که هنوز هم نقل مجالس اهل طریقت کنونی است. صغیر در بند پنجم این ترجیع بند، مناظره­ای خیالی با نُصیری در باب عقیده او دارد؛ بدین مضمون:


دوشین به شرابخانه اندر

رفتم بزنم مِیِ مُقرّر

با پیر مُغان، مَجال صحبت

گردید برای من مُیسّر

بر دست، به لاله دادمش بوس

بر پای، به ناله سودمش سر

گفتم: «ز تو بنده را سؤالی­ست

ای خواجه­ی رادِ بنده­پرور

گویند که چون ز گَرد نَعلین

زینت دهِ عرش، شد پیمبر

بشنید و بدید اندر آنجا

دست علی و کلام حیدر

الله در آن میان کجا بود

گر بود علی به پرده اندر؟»

گفت: «از پی حل این معما

کافی نبود هزار دفتر

لیکن کُنَمَت ز بیتی آگاه

زین سِّر نهفته­ ی مُسَتّر»

در حالت مستی اندر این باب

می­خواند موافق قلندر:

در مذهب عارفان آگاه

الله علی، علی است الله

***

رفتم به طواف کعبه شاید

بر دوست کَسیم ره نُماید

دیدم به طواف خانه، رِندی

این طُرفه کلام می­سُراید:

«کاین مولد حیدر است و آن را

کز خلق طواف و سجده باید»

گفتم که «بدین کلام شرحی

برگو که دل از گمان برآید

من آمده­­ام به دفع حیرت

حرف تو به حیرتم فزاید

این خانه­ ی حق بود در اینجا

هر بنده خدای را ستاید

مخصوص علی­ش گر بدانی،

در مذهب مسلمین نشاید»

گفتا: «دگر این سخن نگویی

زی وحدت اگر دلت گراید»

گفتم که «ز وحدتم سخن گوی

تا عقده ز کار من گشاید»

خندید و به پاسخ من آورد

این بیت که زنگ دل زداید:

در مذهب عارفان آگاه

الله علی ، علی است الله

***

گفتم به نُصیری: «ای زمستی

از اوج گرفته جا به پستی

غالی به علی شدی و غافل

از صانع کارگاه هستی

چون شد که ز مغز تو برون رفت

کیفیت باده­ی الستی؟

در روز الست، ربّ خود را

گفتی تو بلی و عهد بستی

امروز چه شد به دیگری دل

بربستی و عهد را شکستی؟»

گفتا: «مستیز با زبردست

در حالت عجز و زیردستی

پر طعنه مزن به من که چون من

کس می­نکند خداپرستی

قائل به خداپرستی من

گردی چو من، اَر ز خویش رستی»

گفتم: «ز خدا سخن چه گویی؟

آخر تو رهین حیدر استی»

آشفت ز گفته­ی من و کرد

این بیت بیان به شور و مستی:

در مذهب عارفان آگاه

الله علی ، علی است الله

***

گفتم به یکی ز اهل عرفان:

«کای مشکل خلق از تو آسان

با آن همه شور و شوق دیدار

تسکین ز چه یافت پور عمران؟

وان اَرْنی و لَن تَرانی آخر

برگو به کجا کشید پایان؟

محروم شد از سؤال یا دید

دیدار خدای حی سبحان؟»

گفتا که «بجز به جذبه­ی حق

موسی اَرِنی نکرد عنوان

آموخت چو حق، طلب به سائل

بر او نکند چگونه احسان؟»

گفتم که «به بنده در دو عالم

ممکن نشود لقای یزدان

موسیش چگونه دید؟» گفتا:

«گردید علی بر او نمایان»

گفتم که «من از خدای گویم

گویی تو از آن وَلیِّ ذوشان؟!»

گفتا: «نشنیده­ای مگر تو

این بیت که مرده را دهد جان»:

در مذهب عارفان آگاه

الله علی ، علی است الله

***

گفتم به محققی که «از خاک

چون کرد مسیح جا بر افلاک

رفت آن گل باغ حق چگونه

بیرون ز میان خار و خاشاک؟»

گفت: «از پی قتل او مصمم

گشتند چو آن گروه بی­باک

او بُرد سه ره ز ایلیا نام

پس جا به فلک گرفت چالاک»

گفتم: «نشناسم ایلیا را»

گفتا که «وصی شاه لولاک»

گفتم که «مسیح باید آن دم

یاری طلبد ز ایزد پاک

بر غیر پناه بردن او

دور است ز رأی اهل ادراک»

گفت: «آن که به حق دلیل خلق­است

بر غیر پناه بُرد؟! حاشاک»

گفتم که «تو گفتی از علی جُست

امداد و بر آسمان شد از خاک!»

گفتا: «ز صغیر بشنو این نقل

تا جان و دلت شود طربناک»:

در مذهب عارفان آگاه

الله علی ، علی است الله


نُصیریان وحکومت سیف­الدوله حمدانی

جنبلانی به مصر سفر کرد و در آنجا با «حسین بن حمدان خصیبی» (زاده 260 هجری)، فرد تاریخ ساز فرقه نصیریه، آشنا شده و او را به شاگردی پذیرفت. خصیبی پس از وفات جنبلانی، در سال ۲۸۷ هجری قمری در عراق، جانشین وی و زعیم نصیریة شد.[62]

خصیبی از عراق به حلب رفته و در دوره «سیف الدوله حمدانی» که شیعه و امامی مذهب بود، دعوت خود را ادامه داد. خصیبی توانست با آمیختن آموزه‎های نصیری با تصوف و همچنین با حمایت دولت حمدانی، به ویژه سیف‎الدوله پایه‎های نصیریه را در شام تثیبت کرده و به طور کلی انتقال نصیریه از عراق به مناطق شمالی شام را فراهم کند.[63]

بر اساس برخی از گزارش‎ها سیف الدوله برای علویان در دستگاه حاکمیت، جایگاه ویژه‎ای قرار داده بود. علویان خود معتقدند سیف الدوله، خصیبی را در نشر دعوت فرقه نصیریه یاری کرد و خصیبی نیز به صورت متقابل، کتاب «الهدایة الکبری» را که معروفترین کتاب وی است، به سیف الدوله تقدیم کرد.[64]

رابطه متقابل امیر حمدانی با رهبر نصیریه، تا آنجا پیش رفته بودکه در برخی از گزارش‎های تاریخی، پیروزی حمدانیان در جنگ با روم، به حمایت معنوی خصیبی نسبت داده شده است![65]

پس از سیف الدوله، تشیع در قلمرو حمدانیان رنگ جدی‌تری به خود گرفت؛ سعدالدوله و سعیدالدوله جانشینان سیف الدوله، از قضات متعدد شیعه برای اداره امور قضایی استفاده کردند. (همان، ص۷۱-۷۳)

مصائب شیعه در شام بعد از حمدانیان

شیعیان در پى یورش سلجوقیان سنى به پایتخت خلافت اسلامی؛ یعنی بغداد، و بر افتادن حاکمیت بوئیان، دوران سختى را تجربه کردند. سلجوقیان، آنان را از مناصب ادارى راندند، پیشواى دینى آنان، «شیخ طوسى»، مجبور به ترک بغداد شد. وى به نجف هجرت کرد (سال 448 ق) و به سال 449 قمرى خانه‏ى او در محله‏ى کرخ بغداد مورد هجوم قرار گرفت، غارت شد و کتب او را سوزاندند.[66]

گسترش حکومت سُنی مذهب سلجوقیان به شام، در سال ۴۸۷ق، اگرچه مقاومتی جدی در برابر حملات صلیبیان و موفقیتی در حفظ اصل اسلام، به­شمار می‎رفت؛ اما نخستین اقدامات ضد شیعی نیز در این دوره در مناطق شمالی شام اتفاق افتاد. سلاجقه که از ترک سنی متعصب بودند، نگاهی منفی به تشیع در همه نقاط تحت تصرف[67]؛ خصوصاً در شام، خصوصاً علیه اسماعیلیان و علویان، داشتند.[68]

برخوردهای ضد شیعی سلاجقه در حلب، در حالی روی داد که همچنان فضای شیعی در این شهر غالب بود و برخی از شیعیان، از مناصب حکومتی بالایی؛ همچون قضاوت برخوردار بودند. فشار سلاجقه علیه علویان تا آنجا بود که موجب مهاجرت علویان از حلب به لاذقیه شد.[69]

در برداشتی بدبینانه، ممکن است سلوک اولیه سلاطین سلجوقی را در برابر شیعیان به علت انتقال قدرت از آل‌بویه شیعه‌مذهب به خاندان سلجوقی حنفی‌مذهب و ضرورت رعایت حال خلیفه عباسی دانسته و اظهار دشمنی صریح با اسماعیلیه را شامل حال امامیه نیز بدانیم؛ به علاوه اینکه سلجوقیان که از صحرانشینی و بیابان‌گردی به حکومت رسیده بودند، به اقتضای خلق و خوی بیابانی و خاستگاه غیر مدنی خویش، در تعامل با دیگران، خشونت‌های بی‌اندازه روا می‌داشتند ودر برخورد با محکومان و مغلوبان آموزه‌های دینی را در نظر نمی‌آوردند.[70]

در مقابل، با گذشت زمان، ساختار حکومت سلجوقی به علت خوگرفتن با سنت‌های حکومتی ایرانی‌اسلامی، کم‌کم در مسیر طبیعی خود قرار گرفت و مهم‌تر اینکه شیعه امامیه نیز هویت و ماهیت متفاوت خود را با دیگر فرقه‌های شیعه نشان داد؛ پس سخت‌گیری به آنان کم شده و زمینه برای نفوذ آنان در جامعه و حکومت فراهم شد. برپایه گزارش‌های منابع، می‌توان آغاز این نفوذ امامیه را به دوره سلطنت ملکشاه سلجوقی یا حداقل اواخر دوران سلطنت وی مربوط دانست.[71]

پس از شکست دولت سلجوقیان شام، به دست عمادالدین زنگی در ۵۲۱ق. در حلب، سلسله زنگیان بر شام و شمال عراق حکومت کردند. این تغییر حکومت نه تنها از فشار بر علویان کاسته نشد؛ بلکه تا حدودی اقدامات ضد شیعی نیز تشدید شد. نورالدین محمود زنگی که پس از پدرش عمادالدین، به حکومت رسید، به عنوان یکی از متعصب‎ترین حاکمان ضدشیعی حلب و شمال شام تا این دوره شناخته می‌شود.[72]

این سلطان زنگی، گفتن «حی علی خیر العمل» را در اذان ممنوع اعلام کرد که واکنش شیعیان را در پی ‎داشت و موجب درگیری با گروه‎های سنی شد.[73]

اقدامات متعصبانه زنگیان منجر به بروز نزاع‎های فرقه‎ای و استمرار سیاست آوارگی علویان شد. حاکمان زنگی در برخی مواقع، برای تضعیف شیعیان، فتنه‎ای میان شیعه و سنی ایجاد می‎کردند که در یک مورد شمار زیادی از شیعیان کشته شدند.[74]

فشارهای زنگیان تا زمان حمله صلاح‎الدین ایوبی، برای فتح حلب، ادامه یافت؛ اما «ملک صالح»، فرزند نورالدین که در ابتدا سیاست پدرانش را در پیش گرفته بود، با حمله ایوبیان به حلب و محاصره آن در سال ۵۷۰ق، دست به دامان شیعه شد و برای دفع خطر ایوبیان و مقابله با آنان، به شیعیان پناه آورد. شیعیان نیز برای حمایت از وی، خواستار رفع محدودیت آزادی‎های مذهبی و تعصبات دینی حکومت شدند.[75]بدین ترتیب حمله صلاح الدین، فشارها علیه شیعیان را برداشت و وحدتی میان ساکنان شیعه و سنی حلب ایجاد شد؛ اما این دوره، آن­قدر طول نکشید؛ زیرا در سال ۵۷۱ق صلاح الدین موفق به فتح حلب شد.[76]

پس از سقوط خلافت فاطمیان اسماعیلی، به دست صلاح الدین ایوبی، وی عازم شام شد و مناطق شمالی و مرکزی شام از جمله دمشق، حمص، حماه و حلب را به تصرف خود در آورد. حمله صلاح الدین، به مناطق اشغالی صلیبی‎ها، در نهایت، منجر به فتح بیت المقدس و مناطق سواحلی شام نظیر لاذقیه، مرکز علویان در قرن پنجم و قلاع کوهستانی شد.

بر اساس برخی منابع، پاکسازی مناطق تحت اشغال صلیبی‎ها، با حمایت امیران جماعات کوهستان که احتمالاً بیشتر از علویان بودند، همراه بود تا آنجا که علویان، به سبب آگاهی از راه‎ها و تنگه‎های کوهستانی، نقش مهمی در پیروزی صلاح الدین بر این مناطق ایفا کردند.[77]

تعامل علویان در پیروزی‎های صلاح الدین علیه رومی‎ها، عامل مهمی برای تحت الشعاع قرار گرفتن سیاست‎های متعصبانه مذهبی او نزد علویان بود؛ به گونه‎ای که در منابع علوی با احترام و قدردانی از وی نام برده شده است.[78]

این وضعیت چندان طول نکشید؛ زیرا صلاح الدین، پس از فتوحات، همواره شیعیان امامی، به ویژه علویان را در حلب و سواحل شام، هدف حملات خود قرار می‎داد. او به جهت هراس از شیعه ووضع ناپایدار مرزها، ابتدا دست به اقدامات نرم و فرهنگی زد و آرام آرام به طرف اقدامات سخت پیش رفت؛ مثلاً بعد از توطئه آتش سوزی کتابخانه بزرگ فاطمیان و راه اندازی گسترده مدارس حنفی و شافعی، نمادهای فرهنگ شیعه را هدف قرار داد؛ بهعنوانمثال، در حرکتی جسورانه، روز عاشورا را روز سرور و شادی اعلام کرد و مانع عزاداری شیعیان در روز عاشورا شد[79]؛ البته تعصب او ضد شیعیان امامی، محدود به اقدامات فرهنگی و اجتماعی نبود؛ بلکه در موارد متعددی، همراه با اقدامات نظامی و کشتار آنان بود؛ از این رو، برخی از پژوهشگران معتقدند تاریخ حلب و شام، بعد از قرن دوم، حاکمی متعصب‎تر از صلاح الدین به خود ندیده است.[80]

علویان در دوره ممالیک نیز مانند حکومت‎های سنی پیش از آن، با ستم‎های فراوانی مواجه شدند. به اعتقاد برخی، ممالیک بیش از سایر حکومت‎های شام، بر شیعیان و علویان سخت گرفتند. ملک ظاهر بیبرس، پرآوازه‎ترین پادشاه مملوکی، پس از شکست مغولان، به مناطق نصیریه حمله کرد و قلعه‎ها و مناطق آنان را تخریب نمود. او در سال ۶۶۵ق دستور پیروی از مذاهب اربعه اهل سنت را صادر کرد و غیر آن را تحریم نمود و شرط استفاده از مناصب حکومتی، آموزشی و دینی را پیروی از مذاهب اربعه اعلام کرد. پس از او، «سلطان قلاوون» نیز تحریم‎ها علیه تشیع را ادامه داد. در این میان، نقش ابن تیمیه در تشدید این فشارها، در اوایل قرن هشتم بی‌تأثیر نبود؛ ابن تیمیه در فتوایی در سال ۷۰۵ق.، طوائف مختلف شیعه؛ از جمله نصیریه را مهدورالدم خواند و به دنبال آن، جهاد و اجرای حدود اسلامی بر آنان را بزرگ‎ترین طاعت و مهم‎ترین واجب اعلام کرد.

به دنبال این فتوا، سپاه ممالیک به فرماندهی نایب السلطنه « آقُوش اَفرَم»، نایب شام از طرف ممالیک، در ماه محرم ۷۰۵ق.، به مناطق مسکونی علویان حمله کرده و دست به قتل و غارت زدند. منابع علوی از این حادثه، به عنوان کشتارگاه علویان نام می‎برند.

مصیبت علویان با حمله تیمور لنگ، مؤسس دولت تیموریان به سرزمین ممالیک و کشتار بیست هزار نفر در حلب در سال ۸۰۲ق. و ویران کردن مناطق شمال شام، بیش­تر شد و روند انحطاط علویان سوریه را کامل‎تر کرد.

وضعیت علویان در دوره امپراتوری عثمانی را باید در زمان سلیم اول و دوره‎ای که عثمانی‎ها سرعت فتوحات خود در اروپا را کاسته و توجه خود را به شرق آناتولی و جنوب امپراتوری خود جلب کردند، بررسی کرد.

افزایش تنش میان عثمانی‎ها با رقیب همسایه خود یعنی صفویان که در نهایت به جنگ چالدران و شکست سنگین صفویه منجر شد و رفتارهای مشکوک سران ممالیک در حمایت از صفویان، عثمانی‎ها را به این نتیجه رساند که کار دولت ممالیک را یکسره نموده و شام و مصر را تصرف کند.

سلطان سلیم در سال ۱۵۱۶م.، به شامات حمله کرد و دولت ممالیک را ساقط کرد و به سرعت سراسر شام و مصر را تصرف نمود. او پیش از آن­که مصر را تصرف کند، مدتی در حلب مستقر شد. در دوره او، اقلیت قابل توجهی از علویان در حلب زندگی می‎کردند.

سلطان سلیم از وجود علویان برای تثبیت قدرت خود در شام، احساس خطر می‌کرد و نگران حمایت و هم­دستی احتمالی علویان با صفویان بود؛ از این رو، با روحیه­ی خشن و خونریزی که داشت، اقدام به کشتار وحشیانه و قتل عام آنان نمود. او برای این اقدام، از علمای سنی حلب، فتوای کفر و وجوب جنگ با علویان را دریافت کرد.

سلیم پیش از این اقدام، ابتدا حدود ۹۴۰۰ نفر از سران و بزرگان علوی را به بهانه مذاکره با آنان جمع کرد؛ سپس با استفاده از فتوای علمای سنی حلب، همه آنان را گردن زد و در ادامه فرمان قتل عام علویان در سراسر شام را صادر کرد. در گزارش‎های تاریخی، از قتل عام ۴۰ هزار علوی به دست سلطان سلیم، یاد شده است؛ از این رو، علویان به کوهستان و جبال نصیریه فرار کردند و در حدود چهار قرن در حصر، انحطاط فرهنگی، اجتماعی و فقر زندگی کردند.

دوره انحطاط مطلق علویان، تا اواخر قرن ۱۹ میلادی ادامه داشت؛ اما با ظهور «مدحت پاشا»، صدراعظم وقت، دو پادشاه عثمانی؛ یعنی عبدالعزیز و سلطان عبدالحمید دوم و یکی از روشنفکران عثمانی، این وضعیت کم رنگ شد.

پس از آن­که مدحت پاشا به عنوان والی سوریه، از سوی عبدالحمید دوم، معین شد، به سوریه رفت و خدمات رفاهی و عام المنفعه در سوریه را آغازو اصلاحاتی نمود؛در این میان، علویان که چند قرن در محرومیت شدید به سر می‌بردند، مورد توجه شدید مدحت پاشا قرار گرفتند. او تلاش کرد علویان را از انحطاط و انزوا خارج نموده و حقوق تضییع شده علویان را احیا کند. اگرچه، مدحت پاشا نتوانست در مدت کمتر از دو سال، ولایت خود بر سوریه، به تمام وعده‎های خود عمل کند؛ اما اقدامات او منجر به بیداری علویان شده و آنان را نسبت به حقوق اجتماعی و حیات انسانی خود آگاه نماید.

در دوران سلطنت عبدالحمید دوم به سال 1877، اولین مجلس امپراتوری عثمانی، 69 عضو مسلمان و 46 غیر مسلمان داشت؛ این، یعنی یک پلورالیسم سیاسی واجتماعی از اقوام ، طوایف و اقلیت های مختلف قومی و مذهبی. جامعه علویان  نیز از این قاعده مستثنی نبود. اصلاحات آتا ترک، اگرچه به طور کلی اسلام را در ترکیه تضعیف کرد؛ اما مانند حمله چنگیز به سرزمین­های اسلامی، اقلیت شیعه یاعلوی را از یوغ ستم اکثریت اهل سنت رهایی بخشید؛ همان فرصتی که اشغال­گران فرنسوی به جامعهعلوی سوریه دادند. به قول معروف، «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد.»

در حال حاضر نیز بیش از 27 درصد از جمعیت مسلمان ترکیه یا به عبارتی بالغ بر نوزده میلیون نفر از جمعیت این کشور علوی هستند.

پس از شکست امپراتوری عثمانی در جنگ جهانی اول و ورود متفقین به سوریه، سرانجام سوریه و از جمله مناطق مسکونی علویان تحت قیمومیت فرانسه قرار گرفت.

در سال ۱۹۲۰م. منطقه جبال نصیریه، به عنوان منطقه‌ای مستقل از بخش‌های دیگر سوریه، توسط فرانسه شناخته شد و نظام اداری مشخصی برای آن معین گردید؛ بدین ترتیب، زمینه برای استقلال و شکل‎گیری دولت علویان لاذقیه فراهم شد.

در سال ۱۹۲۲م.، حاکمیت سرزمین‌های علویان، «دولت علویان» نام گرفت و ژنرال «بیوت» به عنوان حاکم آن منصوب شد. از آن پس، محاکم قضایی مستقل تأسیس شد که بر اساس مذهب جعفری با اندکی تفاوت حکم صادر می‎کرد.[81]

در سال ۱۹۲۵م.، استقلال علویان شکل جدی­تری به خود گرفت و دولت فرانسه، فرمان استقلال کامل دولت علویان را صادر کرد. دولت مستقل علویان، تا ۱۹۳۶م.، ادامه داشت. در این مدت، تحولات مهمی در ساختارهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی جامعه علویان به وجود آمد و آن جامعه منزوی، به جامعه‎ای پویا که در عرصه‌های مختلف، به ویژه سیاسی، به عنوان یکی از بازیگران عرصه قدرت در منطقه به شمار می‎آمد، تبدیل شد؛ اما دولت علویان، در سال ۱۹۳۶م.، به دلیل اعتراضات ملی‌گرایان سوریه و احزاب مخالفِ استقلال دولت علویان، از سوی فرانسه منحل و سرزمین علویان به سوریه ملحق شد.[82]

پس از الحاق مناطق علویان به سوریه، جوانان علوی با حضور در دانشکده‎های افسری ارتش، به تدریج توانستند از جایگاه مناسبی در ارتش برخوردار شوند. افسران جوان علوی، به دلیل آن­که خود طعم فقر، محرومیت، ظلم و فشار را تجربه کرده بودند و به دلیل سکونت در مناطق غیر شهری، ریشه‎های روستایی داشتند، توانستند با شعارهایی نظیر اصلاحات ارضی، کشاورزان و دهقانان ناراضیِ علوی و غیرعلوی را به مقابله با اربابان و عناصر سنتی تشویق کنند.[83]

این اقدام، با ظهور حزب بعث سوریه، شکل جدی­تری به خود گرفت؛ به طوری که توده‎های مردم که شامل دهقانان، شهرستانی‎ها و افراد مناطق دوردست بودند، به حزب بعث تمایل نشان دادند و به مبارزه با طبقه اشراف و نجبا پرداختند. ارتباط میان ارتش سوریه که قدرت آن، بیش­تر در اختیار افسران علوی قرار گرفته بود، با حزب بعث در این دوره بیش­تر شد. در دهه ۱۹۶۰م.، حزب بعث، با پشتوانه­ی ارتش، قدرت را در سوریه به دست گرفت.[84]

سرانجام، حافظ اسد، از فرماندهان علوی ارتش سوریه و از اعضای میانه رو حزب بعث، پس از انتصاب در سمت وزیر دفاع، فرمانده نیروی هوایی، نخست وزیری و دبیر کلی حزب بعث، در ۱۹۷۱م.، طی کودتایی، قدرت را در دست گرفت و رئیس جمهور سوریه شد. پس از مرگ او در سال ۲۰۰۰م.، فرزند او بشار اسد رئیس جمهور شد.[85]

پس از حضور گروه‎های متعدد تروریستی تکفیری در سوریه، از ۲۰۱۲ میلادی به بعد و تصرف مناطق مختلف این کشور توسط آنان، علویان سوریه به یکی از قربانیان اصلی حملات متعدد گروههای تروریستی تکفیری تبدیل شدند.

علویان در طول تاریخ در سواحل شام، از شمال به انطاکیه و از جنوب تا جبال لبنان و در حلب ساکن بودند. به طور کلی، شهرها و مناطقی که علویان در گذشته ساکن بودند، عبارتند از حلب و حوالی آن، اسکندرون، انطاکیه، لاذقیه، صهیون، جبله، بانیاس، عمرانیه، طرطوس و کوهستان‎های نصیریه.[86] محل زندگی علویان از گذشته تا کنون در چهار استان سوریه بوده است:

استان لاذقیه: لاذقیه، شهر ساحلی جبله، قرداحة و الحفة     

استان طرطوس: طرطوس، بانیاس(منطقه قلعة المرقب)، شیخ بدر، دُرَیکیش (Duraykish) و صافیتا (Safita) (حصن سلیمان)

استان حماة منطقه مصیاف (العمرانیة)، قرموس (قرماس، قرمص)

استان حمص منطقه تل کلخ.[87]

حلب پایتحت شیعه در زمان حمدانیان و محل «دیر راهب» مشهور در تاریخ عاشوراست؛ جایی که در آن یک راهب مسیحی، یک شب از سر بریده امام حسین (ع) پذیرایی می­کند؛ اما در حال حاضر، اقلیتی از شیعیان و اهل طریقت در آن ساکن هستند؛ همان طور که جمعیت کمی از علویان، به صورت پراکنده، در دیگر مناطق سوریه نظیر قنیطره، منطقه­ی المیدان شهر دمشق ساکن هستند. همچنین شمار اندکی از علویان سوریه، در استان مرزی حتای(آدانا)، طرسوس و انطاکیه در کشور ترکیه، منطقه عکار در لبنان، وادی تیم، جنوب کوه هرمون در شمال نابلس و ساحل غربی رود اردن در فلسطین زندگی می‎کنند.[88]

درباره شمار جمعیت علویان اختلاف نظر است. بر اساس برخی آمارها، علویان سوریه ۱۲ تا ۱۵ درصد جمعیت سوریه را تشکیل می‌دهند که بر این اساس، جمعیت آنان در حدود چهار میلیون نفر است.[89] منابع دیگری جمعیت آنان را بین ۹ تا ۱۵ درصد از کل جمعیت سوریه اعلام کرده‎اند؛ در عین حال، بر اساس آمار رسمی، جمعیت علویان تا سال ۱۹۸۵م، یازده و نیم درصد از مجموع جمعیت سوریه بوده است و براساس آمارهای مراکز آمریکایی و نیز آمارهای منابع وابسته به علویان، این نسبت به بیست درصد هم می‎رسد.

در صورتی که فرق شیعه در سوریه اعم از اسماعیلیه، شیعیان اثناعشری و دروزیه، بر جمعیت علویان افزوده شود، آمار شیعیان در سوریه در حدود بیست و پنج درصد از مجموع جمعیت سوریه است؛ در عین حال، برخی منابع جمعیت کل شیعیان سوریه را تا سال ۲۰۰۶ میلادی ۱۳درصد از جمعیت این کشور اعلام کرده‎اند.[90]

انشعابات علویان

علویان سوریه به چند گروه تقسیم شده‌اند: جعفریه، شمالیه، کلازیه، حیدریه، جنبلانیه (خَصیبیه)


جعفریه

جعفریه علویانی هستند که هیچ تفاوتی با امامیه ندارند. براساس برخی منابع جمعیت آنان در سوریه تا سال ۲۰۰۶م ما بین ۲۰۰ تا ۵۰۰ هزار نفر گزارش شده است. اعتقادات آنان همان اعتقاد شیعیان اثناعشری است.[91]


شمالیه

شمالیه یا شمسیه گروهی منشعب از علویان هستند که ساکن در سواحل لاذقیه‎اند.[92] از جمله باورهای آنان اعتقاد به آن است که امیرالمؤمنین(ع) در قلب خورشید ظهور می‎کند.[93]


کلازیه

کلازیه یا قمریه یا جنوبیه، علویانی هستند که در جبال سکونت دارند.[94] کلازیه منتسب به «شبخ محمد کلازی» است. آنها معتقدند حضرت علی(ع) در ماه ساکن است و آن حضرت ذات ماه بوده که از دیدگان پنهان است و پس از جدا شدن روح هر انسانی از جسم خود، قابل رؤیت است.[95] این فرقه پس از انقلاب اسلامی ایران تحت حمایت‎های فرهنگی و دینی جمهوری اسلامی ایران قرار گرفت به طوری که باورهای غلو آمیز را کنار نهاده و رویکرد اعتدالی را در پیش گرفت.[96]


حَیدریه

حیدریه منسوب به حیدر لقب امام علی(ع) هستند. این فرقه به عنوان یکی از انشعابات علویان به شمار می‎رود. حیدریه دو فرقه از طریقت قلندریه هستند. یکی منسوب به «قطب الدین حیدر زاوه‌‎ای» (م۶۱۸ق) و دیگری منسوب به «میر قطب‎الدین حیدر تونی» (م۸۳۰ق)؛ از این رو، حیدریه به عنوان شاخه تصوف علویان به شمار ‎آمده و جنبه شریعت در میان آنان بسیار کم رنگ بوده است؛[97] اما این فرقه نیز مانند کلازیه، از حمایت‎های فرهنگی ایران برخوردار شد و رفته رفته رویکرد التزام به شریعت و پایبندی به احکام اسلامی در آنان تقویت شد.[98]


جُنْبَلانیه

جنبلانیه یا خصیبیه یکی دیگر از طریقت‎های علویان است. مؤسس این طریقت ابومحمد عبدالله جنبلانی (م۲۸۷ق) معروف به «جنان» بوده است. او در دوره زعامت خود بر علویان، «حسین بن حمدان خصیبی» (م۳۴۶ق)، فرد تاریخ ساز فرقه نصیریه را به شاگردی پذیرفت. پس از او، خصیبی زعامت نصریه (علویان) را برعهده گرفت. مزار خصیبی در شمال حلب به «شیخ یابراق» معروف است که مردم آن را زیارت می‎کنند. این فرقه در قرن پانزدهم هجری، علاوه بر سوریه، در عراق و ایران نیز با عقاید التقاطی از شیعه، اهل سنت، تصوف و غلات همچنان به حیات خود ادامه می‌دهد.[99]


مرشدیه

مرشدیه، جماعت نوپدید دینی مستقل و منشعب شده از علویان است که در قرن بیستم میلادی ظهور کرد. رهبر این فرقه یکی از علویان به نام «سلمان مرشد» است. او از اعتقادات علویان فاصله گرفت و به سوی الوهیت شخصی، که نوعی شرک است، روی آورد؛ از این رو، مرشدیه خود را از علویان ندانسته و در مقابل علویان نیز مرشدیه را از خود نمی‎دانند. تعداد اعضای این فرقه ۳۰۰ هزار نفر است که بیشتر در استان‎های لاذقیه، طرطوس، حمص و حومه دمشق نظیر «جُبَر» و «مأمونیة» زندگی می‎کنند.[100]

عقاید علویان

نصیریه جزء فرق غلات شیعه طبقه بندی شده‎اند. بیشتر منابع، این فرقه را از فرقه‌های غالی منشعب از امامیه در دوران غیبت صغری به شمار آورده‌اند.[101]

اعتقاد به حلول خداوند در امام علی (ع) و الوهیت او، اسقاط تکالیف دینی و اباحه محرمات، تأویل‌گرایی و تناسخ، همواره به عنوان اصول اساسی اعتقادات نصیریه، در طول تاریخ حیات آنان، بوده است. آنان معتقدند پیامبر(ص) اهل بیت(ع) را مرجع و رهبر دینی مسلمانان قرار داده است. علویان به تبری از دشمنان ائمه معتقدند.[102]

انحرافات شدید غالیانه علویان، ارتباط محکمی با شرایط خاص تاریخی، جغرافیایی و بستر عقیدتی که در آن رشد کرده‎اند، دارد؛ از جمله این شرایط خاص، می‌توان به فشار حکومت‎های جور و تعصبات مذهبی دولت‎های سنی مناطق شام، سکونت در مناطق مرزی میان مسلمانان و صلیبیان و حملات مداوم صلیبی‎ها به آنان و انزوای جغرافیایی و قطع ارتباط آنان با مراکز تشیع امامی اشاره کرد. این وضعیت، منجر به تأثیر آنان از تصوف، اسماعیلیه و مسیحیت شد؛ البته برخی از گزارش‎های صاحبان کتب فرق و مذاهب درباره علویان سوریه نیز اتهاماتی بوده که به آنان زده می‎شد که آن نیز ناشی از تعصبات مذهبی این دسته از نویسندگان است.[103]

در مقابل، در دوره معاصر، شمار زیادی از گروه‎های علوی، خود را ملتزم به اجرای احکام و شریعت اسلام می‎دانند و هرگونه اباحه و اعتقاد به حلول و تناسخ را باطل می‎شمارند. این وضعیت جدید ،تا حدی است که برخی مدعی‎اند که نصیریه فرقه‎ای است که دچار استحاله شده است؛ زیرا آنچه امروز به عنوان عقاید علویان شناخته می‎شود، کمتر شباهتی به گزارش منابع قدیمی فرق در باب فرقه نصیریه دارد.[104]

«منیر شریف» از نویسندگان معاصر علوی، در کتاب خود که مرجعی مهم شمرده می‎شود، بیانیه حدود ۸۰ نفر از علمای علوی را آورده که در آن، منشور اعتقادات خود را ذکر کرده‌اند. این منشور که تفاوتی با اعتقادات شیعه اثناعشری در اصول و فروع دین ندارد، سندی مهم در باب عقاید علویان شمرده می‎شود.[105] دیگر نویسندگان علوی معاصر، نظیر «محمدامین غالب طویل»، «شیخ عیسی سعود»، «شیخ علی عزیز ابراهیم» نیز معتقدند که بیشتر علوی­ها، حلول و تناسخ را قبول ندارند و صوفیان آن­ها هم قائل به تجلی­اند (نه حلول). بر اساس دیدگاه آنان، علت گرایش غالیانه نصیریان، عزلت، محرومیت و جهل بوده است.[106]

مراجع تقلید شیعه؛ از جمله مقام معظم رهبری، آیت الله صافی گلپایگانی، آیت الله مکارم شیرازی، آیت الله نوری همدانی، آیت الله موسوی اردبیلی و آیت الله سید محمد حسین فضل الله، در جواب استفتاهایی که از آنان درباره حکم علویان سوریه شده است، آنان را شیعیان اثنی­عشری به شمار آورده‎اند. در متن استفتا از مراجع، به بیانیه صادر شده علویان در کنگره خود در سال ۱۹۷۲م. در لاذقیه اشاره شده است.[107] علویان سوریه در این بیانیه اعتقادات خود را ذکر کرده‌اند که این اعتقادات منطبق بر عقیده تشیع امامی است.[108]

آیت الله جعفر سبحانی معتقد است عقائدی که به نصیریه نسبت می‌دهند؛ مثل حلول و غلو در حق ائمه، تناسخ، نبوت محمد بن نصیر و شراکت امام علی(ع) با حضرت محمد(ص) در نبوت، ازدواج با محارم و مردان و غیره، اتهاماتی است بدون سند و غیر قابل اعتماد.وی بزرگ­ترین اتهامی که به علویان نسبت داده شده را غلو در حق امام علی برشمرده است. از منظر وی عقاید علویان بر حسب منابع آگاه، اختلافی با عقاید شیعه اثناعشری ندارد؛ بر همین اساس او معتقد است علویان به رسالت محمد(ص) و امامت علی(ع) و یازده امام از نسل او باور دارند و اصول دین نصیریه همان پنج اصل شیعه اثناعشری؛ یعنی توحید، نبوت، معاد، امامت و عدل است و فروع دین نیز از نگاه علویان همان ۱۰ فرع امامیه است.[109]

ربانی گلپایگانی نیز معتقد است مطالبی که در منابع قدیمی و معاصر درباره علویان آمده، قابل اعتماد نیست؛ زیرا براساس حب و بغض نوشته شده است.[110]

علما و مراجع لبنان و سوریه؛ نظیر سید محسن امین، سید حسن شیرازی، علامه شرف الدین، امام موسی صدر، محمد جواد مغنیه، محمد مهدی شمس‌الدین و شیخ عبدالامیر قبلان، علویان سوریه را جزء شیعیان امامی به شمار آورده و حمایت خود را از آنها اعلام کرده‎اند.[111]

به عنوان جمع­بندی این بخش،  توان اذعان کرد که علویان تفاوتی با شیعیان اثنی عشری ندارند؛ لکن علویان شام و ترکیه (آناتولی) علی­رغم این­که از حیث اصول عقیدتی، شیعه اثنی عشری هستند؛ اما از عقاید باطنی تأثیر پذیرفته‌اند و در مواردی از فقه جعفری که خود را در نظر بدان ملتزم می دانند، عملاً دور افتاده‌اند؛ نمونه روشن آن نیز اقامه نماز بشار اسد علوی، به روش اهل سنت است!


اسماعیلیه

اسماعیلیه، در نیمه اول قرن دوم هجری ظهور یافت، رشد کرد و تبدیل به بزرگترین شاخه اسلام شیعه شد و به عنوان یک قدرت سیاسی تأثیرگذار در زمان خود، از هند تا مصر، عرض اندام کرد. حکومت اسماعیلی با نام خلافت فاطمی در قرون 10 تا 12 یکی از نقاط برجسته این نحله شیعی است؛ آن­چنان که علویان در قیاس باایشان، در ادنی درجه ضعف سیاسی، قتصادی و اجتماعی به شمار می­آیند؛ با این حال، در حال حاضر، صورت ماجرا کاملاً عکس شده و اسماعیلیه به شکل یک طریقت محدود و پراکنده درآمده؛ اما طایفه علویان غرب آسیا، بنیان­های سیاسی و اجتماعی قدرتمندی را رهبری می­کنند. فاعتبروا!

در بخش تاریخ همین کتاب، به مناسبت چندین سده حکومت فاطمیان اسماعیلی بر سوریه، مطالبی بیان شد؛ اما در باب عقاید اسماعیلی و اثرات اجتماعی آن در جهان اسلام و منطقه غرب آسیا، مطلب بدین بخش، یعنی نظام اجتماعی سوریه، ذیل ادیان حاضر در سوریه موکول شد؛ بدین مناسبت، به ناچار درآمدی کوتاه در شناخت فرقه اسماعیلی و اثرات آن در تمدن اسلامی؛ خصوصاً در غرب سرزمین­های اسلامی، ارائه باید شود.

به طور کلی، کسانی که بعد از امام صادق(ع)، به امامت فرزندش اسماعیل اعتقاد پیدا کرده­اند و بخشی از آن­ها که محمد بن اسماعیل را قائم منتظر دانستند، اسماعیلیه نامیده شده­اند؛ اما در مناطق و منابع مختلف، به جهات گوناگون، به نام‌های دیگری نیز تسمیه شده­اند؛ از جمله:

1.    باطنیه، به اعتبار اعتقاد آنان بر معانی باطنی متون دینی.

2.    تعلیمیه، به خاطر اعتقاد اسماعیلیان بر این که مطالب دینی باید به دست امام معصوم و داعیان وی تعلیم شود.

3.    سَبْعیه، به اعتبار این که اغلب ایشان اسماعیل را امام هفتم می­دانند. 

4.    خالصه: به اعتبار این که گروهی مدعی بودند که اسماعیل نمرده و قائم آل محمد (ص)، اوست.

5.    مبارکیة: مدعی بودند که امام صادق(ع) پس از اسماعیل، محمد بن اسماعیل را به امامت منصوب کرد.

6.    حشیشیه، به اعتبار گروهی از ایشان که در قلعه «الموت» ایران زندگی می­کردند و تجارت دارو داشتند.

7.    مَلاحده، به اعتبار عقایدشان و ارتباطشان با بعضی از گروه­های تندرو

8.    قَرامطه، به اعتبار پیروی برخی از آنان از «حمدان قرمط»

9.    فاطمیان، به اعتبار عنوان رسمی خلافت اسماعیلیه در مصر و شام

10. دروزیان: که معتقد به الوهیت (الحاکم بامرالله) و حتی خلفای سابق فاطمی از القائم به بعد بودند.

11. نزاریان: معتقدان به جانشینی نزار، فرزند المستنصر بالله طبق وصیت خلیفه در ۴۸۷ هجری قمری

12. مستعلویان: معتقدان به جانشینی مستعلی، فرزند دیگر المستنصر بالله

13. حافظیان (مجیدیه): در سال ۵۲۶ هجری قمری یکی از عموزادگان آمر(جانشین مستعلی)  مقتول به نام (عبدالمجید) و با لقب (الحافظ) بر تخت خلافت نشست که آخرین خلفای فاطمی تا سال ۵۶۷ از نسل او بودند. امامت این خاندان در مصر و سوریه پیشرفت زیادی کرد؛ اما در یمن، آخرین خلفای فاطمی را فقط امیران عدن و چندتن از حاکمان صنعا به رسمیت شناختند. از این فرقه اثری در اسماعیلیه بر جای نمانده است.

14. طیّبیان (آمریه): آمر (جانشین مستعلی) پسر هشت ماهه‌ای به نام طیب داشت که پس از پدر به جانشینی او انتخاب شد اما مسیر خلافت در اختیار یکی از عموزادگان با نام عبدالمجید و لقب (حافظ) در آمد. آنانی که معتقد به خلافت طیب بودند با نام طیبیه معروف شدند. دعوت طیبی را در آغاز عده قلیلی از مستعلویان مصر و شام و نیز جمع کثیری از اسماعیلیان یمن پذیرا شدند که در آن صلیحیون رسماً به حقانیت ادعای طیب قائل شدند. ابراهیم حامدی که تا سال ۵۵۷ هجری قمری در صنعا و در جمع امیران غیر اسماعیلی طایفه یام فعالیت می‌کرد، موسس آیین طیبی بود. به تدریج جماعت طیبی در اندک زمانی در مصر و سوریه ناپدید شدند اما تا زمان حاضر در یمن و هند به حیات خود ادامه داده‌اند. داعیان طیبی به مرور زمان موفق شدند پیروان زیادی در هند غربی پیدا کنند. آنان در هند آیین خود را (دعوت هادیه) می‌نامند و از نام بهره به معنی بازرگان نیز استفاده می‌کنند. تا مدت‌ها داعی مطلق یمنی برای طیبیان غرب هند نیز مرجع و رهبر محسوب می‌شد. دعوت فاطمیان را احتمالا یک داعی یمنی موسوم به (عبدالله) به هند برد که گفته می‌شود در سال ۴۶۰ هجری قمری در گجرات بوده است. جماعت طیبی در سال ۹۹۹ هجری قمری با مرگ داعی مطلق (داود بن عجب شاه) به دو شاخه داودیه و سلیمانیه تقسیم شد.

15. داودی ها: بهره‌های طیبی که جانشینی (داود بن برهان الدین) را پذیرفتند به داودیه معروف شدند. رئیس آنها در بمبئی ولی پایگاهشان در سورات است که با عنوان دورهی معروف گشته در حال حاضر بیش از نیمی از بهره‌های داودی هند در گجرات زندگی می‌کنند و بقیه عمدتا در بمبئی و نواحی مرکزی هندوستان مسکن گزیده‌اند، در پاکستان و یمن و کشورهای خاور دور نیز گروه‌های پراکنده داودی یافت می‌شوند. آنها جزو نخستین گروههای آسیایی بودند که به زنگبار و سواحل شرقی آفریقا مهاجرت کردند.

16. سلیمانی ها: بهره‌های طیبی که جانشینی (سلیمان بن حسن هندی) را پذیرفتند به سلیمانیه مشهور شدند. آنها عمدتا در نواحی شمالی یمن، خاصه حراز و مرز عربستان سعودی متمرکز هستند. گروه‌های کوچکی از آنها در هندوستان بخصوص در شهرهای بمبئی، بروده، احمد آباد یافت می‌شوند و در خارج از یمن و هند و پاکستان حضور محسوسی ندارند.

سرآغاز اسماعیله

گروه غالب شیعیان، بر اساس سنت رایج، معتقد بودند که بعد از امام صادق(ع)، فرزند ارشد ایشان؛ یعنی اسماعیل، امام خواهد شد؛ اما اسماعیل، در زمان حیات پدرش، از دنیا رفت. مرگ اسماعیل، قبل از به امامت رسیدن، باعث به وجود آمدن تشتت و اختلاف در تعیین امام بعدی شد.

برخی که اعتقاد داشتند این سنت نباید تغییر کند، گفتند که اسماعیل هنوز زنده است و روزی به عنوان قائم(عج) ظهور خواهد کرد! برخی هم که معتقد بودند امامت به استثنای امام حسن و حسین (علیهماالسلام) از طریق اُخُوّت، منتقل نمی‌شود، به انتقال امامت از اسماعیل به فرزندش، محمد روی آوردند. برخی هم قائل به «بداء»[112] شده، به امامت موسی بن جعفر(ع) معتقد شدند. سلسله امامان شیعه اثنی عشری از طریق گروه اخیر ادامه می‌یابد.[113]

برخی از اسماعیلیان معتقد بودند که محمد، پسر اسماعیل، غیبت کرده و روزی باز خواهد گشت؛ اما گروه کوچکی از ایشان، مخفیانه امامت را در میان اولاد محمد بن اسماعیل، دنبال کردند و به طور پنهانی شروع به تبلیغ نمودند؛ مرکز ایندعوت، شام و شهر «سلمیه» سوریه کنونی بود. این مبلغان اسماعیلی، خود را «داعی» نامیدند؛ این، آغاز معنوی دعوت اسماعیلیه بود؛ یعنی به اصطلاح خودایشان «دعوت هادیه».

یک داعی، صرفاً مبلغ نبود؛ بلکه مسؤول تحول روحی مخاطبانش که شاگردان او محسوب می­شدند، بود. داعی، راهنما و نور امام بود. این رابطه، بسیار شبیه رابطه­ای بود که در تصوف وجود داشت. مرید در جستجوی خدا بود و داعی می­توانست با شناخت امامی که دارای علم توحید خداست، او را به خدا برساند. داعی و امام در واقع پدران معنوی مؤمنان اسماعیلی بودند و اسماعیلیه از این جهت نوعی طریقت محسوب می­شد؛ کمااین که در حالحاضر، همین­گونه ادامه حیات می­دهد.

دعوت اسماعیلی، مصادف بود با ظهور مکاتب کلامی متعدد در میان مسلمین؛ بدین جهت، ایشان به اقتضای زمانه، خود را مسلح به کلام دینی متناسبی با اندیشه­های شیعی و صوفی مآب خود نمودند که به شدت «نوافلاطونی» می­نمود و در واقع تلاشی بود برای تمسک به دریافت­ها، ادراکات و یا توجیهات شهودی در حوزه تعقل فلسفی؛ یعنی همان استفاده­ای که دین از مبانی عقلی و منطقی برای اثبات اصول خود می­کند.

اسماعیلیه در مصر

پیش­تر بیان شد که در مصر، اسماعیلیان، پیش از پایان قرن سوم هجری، توانستند به حکومت برسند و قاهره را به عنوان پایتخت بنیان نهند. ایشان نام حکومت خود را، خلافت فاطمی نهادند و تا آخر نیمه اول قرن ششم، اقتدار خود را حفظ نمودند.

خلفای فاطمی مصر، در جلب امیران شیعه آل بویه، سعی فراوانی کردند؛ اما متأسفانه در آن شرایط تاریخی حساس که می­توانست بسیار به نفع تشیع باشد، در این زمینه توفیقی به دست نیاوردند. آن­چنان‌که عضدالدوله دیلمی در اواخر عمرش، همچنان در صدد تسخیر مصر و برانداختن خلافت فاطمی بود؛ اما پیش از آن درگذشت.

سال‌ها پس از مرگ عضدالدوله، یک سردار ایرانی در سپاه خلیفه عباسی، به نام «ارسلان بساسیری» به اشاره و تحریک «المستنصر»، خلیفه فاطمی، علیه عباسیان شورید و بغداد را متصرف شد و خلیفه عباسی، القائم بامرالله را از آن جا بیرون کرد و خطبه به نام امام فاطمی خواند.

در آن احوال، خلافت عباسیان در معرض انقراض قرار گرفت؛ اما با ظهور «طغرل بیک» سلجوقی و ورود او به بغداد، در سال ۱۰۵۹ میلادی، خلافت عباسیان از خطر سقوط حتمی نجات پیدا کرد. از آن پس، جلوگیری از نشر دعوت فاطمی و نابود کردن پایگاه­های اسماعیلیه؛ همچون «قلعه الموت» و اهتمام در تعقیب اسماعیلیه و به طور کلی ایجاد تضییقات فراوان برای شیعیان، برای سلاجقه یک تکلیف و تعهد شد که تا پایان آن عصر نیز ادامه داشت و پیش­تر در باب بعض جزئیات و کیفیات آن، مطالبی بیان شد. [114]

اسماعیلیه در ایران

در ایران سامانی، در قرن سوم، هم­زمان با تأسیس خلافت فاطمی مصر، بسیاری از بزرگان سامانی، اسماعیلی شدند؛ حتی «امیر نصر سامانی» (پادشاهی: ۳۰۱ تا ۳۳۱ ه‍. ق) که به احتمال قویف رویکردی سیاسی در مقابل خلافت عباسی و بغداد بود.

گرایش امیر نصر به اسماعیلیه، واکنش تند غلامان ترک متعصب را که گارد نگهبانان امیر بودند، در پی داشت؛ همچنین مخالفت شدید روحانیان سنی را؛ آن سان که بر آن شدند تا امیر سامانی را براندازند؛ البته این ظهور و بروز تعصب نیز بیش­تر سیاسی و فرصت طلبی برای کسب مشروعیت و قدرت بود که بعدها کاملاً در دوره غزنوی آشکار شد.

گرچه توطئه براندازی امیر نصر، آشکار شد و رهبر ترکانِ دسیسه‌پرداز، سر به باد داد؛ ولی امیر نصر، به ناچار، کناره‌گیری کرد و فرزندش نوح را به جای خویش بر تخت نشاند. فشار فقیهان سنی و ترکان که بسیار نیرو بودند، موجب شد که جنبش اسماعیلیان در خراسانِ آن روزگار، تار و مار شود و رهبران این جنبش، در ماوراءالنهر شکنجه و کشته شوند؛ با این حال ناصرخسرو (۳۹۴–۴۸۱ ه‍.ق)، شاعر بزرگ فارسی‌زبان که از داعیان مذهب اسماعیلی بود و علی رغم تبعید به «یمگان دره»، تلاش بسیاری برای گسترش تفکر اسماعیلی که کلام و فلسفه قدرتمندی نیز یافته بود، نمود. [115]


الموتیان

حسن صبّاح (۴۴۵ - ۵۱۸ هجری) از جمله اسماعیلیان ایرانی بود که توانست یک دولت اسماعیلی محلی در قلعه الموت قزوین بنیان نهد. او پیش از سی سالگی، با سفر به مصر، تحصیلات خود را کامل کرد و از اوضاع خلافت فاطمیان آگاه شد. صباح پس از بازگشت از مصر، به عنوان داعی اسماعیلی در فلات ایران مشغول به تبلیغ برای فاطمیان شد و به نقاط مختلفی از جمله گرگان، ساری و دماوند رفت؛ اما در نهایت، الموت را برگزید تا پناهگاهی برای اسماعیلیان در مقابل سلجوقیان باشد. او پس از تصرف قلعه الموت، اقدام به تصرف دژهای مختلف از جمله «شاهدژ»، « دژ قُهستان» و «دژ لَمسر» کرد، تا با توجه به موقعیت استراتژیک و خاص دژها، برای دفاع در مقابل سلجوقیان و همچنین سهولت کار برای ترویج اسماعیلیه، از آنها بهره‌برداری کند.

پس از درگذشت المستنصر بالله، خلیفه فاطمی، در سال ۴۸۷ ه‍.ق / ۱۰۹۴ م در قاهره و بروز اختلاف بر سر جانشینی وی، حسن صباح از «نزار» حمایت کرد. صباح پس کشته شدن نزار، خود به عنوان حجت امام، رهبری نزاریان در آسیای مرکزی، ایران، عراق و شام را بر عهده گرفت و ارتباط خود را با خلافت فاطمی، به‌طور کامل قطع کرد.

در تاریخ، الموتیان را «حشاشین» نیز می­نامند؛ زیرا اقتصاد ایشان مبتنی بر تولید و فروش گیاهان دارویی بود. نامدیگر ایشان «فدائیان» است؛ زیرا حسن صباح برای استفاده از ترور، در جهت گسترش ارعاب و ایجاد اقتدار، گروهی را به نام «فدائیان» که فوق العاده رازدار و وفادار بودند، تربیت کرده بود. ترور ملکشاه سلجوقی و وزیر مقتدرش، خواجه نظام‌الملک و تهدید به ترور سلطان سنجر وامام فخر رازی از جمله عملیات ترور این گروه است.[116]

در بخش تاریخ سوریه، از اسماعلیان سوری تربیت شده در الموت سخن رفت و در باب این که این گروه اسماعیلی، چگونه از این حربه، در مقابل صلاح الدین کُرد استفاده و او را کنترل کرد، مطالبی عرضه شد.

بعد از حسن صباح، اسماعیلیه ایران در نهایت ضعف، جمعیت اندکی، تحت تأثیر انشقاق­های پی­درپی خلافت فاطمی بودند که ازقدرت آن­ها نیز جز کسوت یک رهبر روحانی، چیزی باقی نمانده و پرداختن بدان مقتضی محل نیست؛ الا این که طایفه­ای به نام «آقاخانیه»[117] در حال حاضر، مرکزی در تاجیکستان دارند.[118]

آقاخانیه، بازمانده فرقه اسماعیلیه نزاری هستند که در حال حاضر به امامت «کریم الحسینی»، ملقب به آقاخان چهارم اعتقاد دارند. آقاخان‌ها خود را از نسل امامان نزاری می‌دانند. نخستین بار فتحعلی شاه قاجار(۱۲۱۱-۱۲۵۰) به حسن‌علی، فرزند خلیل‌الله، امام نزاریه، لقب آقاخان داد.

آقاخان بعد از اختلاف با قاجاریه، از ایران خارج شد و به افغانستان و سپس هندوستان رفت. او در آنجا با انگلیسی‌ها ارتباط نزدیکی داشت و با حمایت آنان، فعالیت‌هایش را گسترش داد. تا کنون سه تن از نسل او به امامت اسماعیلیان رسیده‌اند. خاندان آقاخان پس از استقلال هند به به اروپا مهاجرت کردند.

امروزه پیروان فرقه آقاخانیه در کشورهای متعددی پراکنده‌اند. بیشتر آنان در شبه قاره هند، افغانستان، آسیای میانه و گروهی دیگر در اروپا، آمریکای شمالی و افریقا سکونت دارند.

قرامطه

در جنوب و غرب ایران نیز گروهی از اسماعیلیان، شخصی را به نام «حمدان قرمطی» به عنوان مهدی آخرالزمان پذیرفتند و در اواخر قرن سوم، هم­زمان با ظهور فاطمیان مصر، در سراسر خاورمیانه غوغایی برپا کردند. هنگامی که دعوت قرامطه بر کوفه، بصره، واسط و مناطقی از ایران، بحرین ، الاحسا ، قطیف و هجر زیاد شد، درگیری­های ایشان با خلفای عباسی و فاطمی آغاز گشت. معروف ترین نبردهای آنها، ورود به مکه و صدور جواز کشتن حجاج و غارت کعبه و کندن و بردن حجرالاسود به بحرین بود! زیرا ایشان اعتقادی به بوسیدن حجرالاسود و بسیاری از ارکان حج نداشتند.

فلسفه قرامطه در خطوط کلی با فلسفه اسماعیلیان اختلافی نداشت و بسیار مبتنی بر شناخت فلسفه «اخوان‌الصفا»[119] بود که آمیخته با آرای زرتشتیان، مزدکیان و مانویان و در واقع نوعی رفرم اجتماعی بود؛ البته اختلافاتی نیز با اخوان­الصفا داشتند؛ به­عنوان نمونه، بر خلاف «اخوان الصفا» که وجود موجودات را از طریق فیض می‌دانستند، در آفرینش موجودات معتقد به ابِداع بودند.[120] آموزش­های قرامطه پنهانی و بر اساس وفاداری بود؛ مانند کیش مهر، طریقت ماسونی و یا روش فیثاغورثیان و مانویان. [121]


شطری از عقاید اسماعیلیه

برای آشنایی با پیچیدگی­های عقاید اسماعیلیه، بد نیست، بعضی از عقاید خاص ایشان تحریر شود. اسماعیلیان، هرگونه انتساب صفت به خداوند را انکار و هرگونه حد و تعریف  یا نسبت صورت، ماهیت و حتی وجود را به شکلی که مقتضای یک صفت باشد، از خداوند نفی می‌کنند.[122]

به اعتقاد اسماعیلیان، بر روی زمین، یک ناطق وجود دارد که او پیامبری دارای شریعت است. هر ناطقی، یک وصی دارد که او امامی است که وارث بلافصل آن پیامبر است و بنیاد و اساس امامت و نخستین امام هر عصر است. او امینِ راز نبوت بوده و موظف به تأویل است؛ علاوه بر این، یک امام نیز وجود دارد که وارث امامِ اساس و وظیفه او، تعادل میان ظاهر و باطن است.

«ادوار نبوت» از مصطحات خاص اسماعیلیه در تاریخ انبیا است.: به زعم ایشان، ادوار نبوت، هفت تا است و هر دوره نبوت، به وسیله یک ناطق و یک وصی افتتاح می‌شود و یک یا چند دسته هفت‌گانه از امامان، جانشین آنان می‌شوند. آخرین امام(یعنی قائم)، دوره قبلی را به پایان می‌رساند و همین امام، امام مقیم است که پیامبر جدید را برمی‌انگیزد تا دوره جدید نبوت شروع شود.

ادوار پیامبران اولوالعزم به ترتیب عبارت است از: آدم که امام دورانش شیث بود. نوح که امام دورانش، سام بود. ابراهیم که امام دورانش اسماعیل بود.موسی که امام دورانش هارون بود. عیسی که امام دورانش شمعون بود. محمد که امام دورانش علی بود.[123]

از نظر اسماعیلیان، امامت دارای چهار یا پنج مرتبه است:

امام مُقیم: کسی است که پیامبر ناطق را برمی‌انگیزد و این عالی‌ترین درجه امامت است. به او «رب الوقت» و نیز «صاحب العصر» نیز گفته می‌شود.

امام اساس: او یاور و امین رسول ناطق، وصی و جانشین اوست. سلسله امامان مستقر در نسل او تداوم می‌یابد. او همچنین مسئول امور دعوت باطنی است و سرسلسله کسانی است که آگاه به تأویل و علوم الهی هستند.

امام مُتِم: کسی است که در انتهای دوره،‌ رسالت را ادا می‌کند. او هفتمین امام از هر دوره است و قدرت و قابلیت‌های او به‌اندازه تمام امامان دوره است. وجود او شبیه وجود رسول ناطق است؛ به همین جهت، به او «ناطق الدور» نیز گفته می‌شود.

امام مستقر: کسی است که از تمام امتیازهای امامت برخوردار است و حق دارد که امامت را به فرزندان و جانشینان خود واگذارد.

امام مُستودع: کسی است که به نیابت از امام مستقر، به امور امامت می‌پردازد و حق تعیین امام بعد را ندارد. وی را نائب الامام نیز می‌گویند. او پسر امام و مهم‌ترین فرزندان او و دانا به همه اسرار امامت و بزرگترین اهل زمان خود است؛ با این حال، او را حقی بر فرزندانش نیست و امامت در نزد او ودیعه است.[124]

دُروزیه

دُروزیه، یا «موحدون»، فرقه‌ای مذهبی، از مهم­ترین انشعابات اسماعیلیه است در نیمه اول سده پنجم هجری که بر مبنای اعتقاد به الوهیت الحاکم بامرالله، ششمین خلیفه فاطمی شکل گرفت و البته در احکام نیز با بدنه اصلی اسماعیلیه و حتی خوداسلام نیز؛ مثل احکام ازدواج، ارث، وصیت و روزه، اختلافات جدی دارد.

«محمد بن اسماعیل درزی» (مقتول به 410 قمری) معروف به «نشتکین» که از ترک های بخارا بود، « حسن بن حیدره اخرم» (مقتول 408 قمری) و «حمزة بن علی زوزنی» (مقتول به 433 قمری) ، مهمترین داعیان دروزی هستند. و عنوان دروزی نیز ریشه فارسی دارد و برگرفته از وصف «درزی» (خیاط) محمد بن اسماعیل مذکور است؛ گرچه بسیاری از دروزیان کنونی، این انتساب را به جهت عقاید باطل درزی، نمی‌پذیرند و با تبری جستن از تعالیم درزی، خود را موحدون می‌نامند.[125]

حمزة بن علي فارسی الأصل، از نواحی زوزن و شغلش پیله وری بود، پس از آموختن زبان عربی به قاهره رفت و با افراد سرّی پیروان حاکم بامر الله فاطمی ارتباط برقرار نمود، کم کم جزء ارکان آن شمرده شد و در پنهان برای آنها کار می کرد و نامه شان را به حاکم می رساند تا در سال 408 هـ که دعوت را آشکار نمود و الوهیت حاکم را اعلام نمود و خودش را فرستاده و رسول او معرفی نمود و حاکم نیز او را داعی الدعاة قرار داد تا وقتی که حاکم هلاک شد و پسرش الظاهر لإعزاز دين اللَّه در سال 411 هـ جای او نشست.

در این هنگام او از دعوت دست برداشت. ظاهر نیز از او تبری جست. پس از آن، وی در سال 414 هـ مجبور به هجرت شد و در سرزمین شام اقامت نمود. برخی از پیروانش نیز به وی پیوستند و بیشترشان در ناحیه­ای که بعداً به «جبل الدروز» نامیده شد، در سوريه مستقر شدند و خودشان بهم دروز نامیده شدند و حمزه نزد آنان اوّلین از معصومان پنج گانه، و مکنای به عقل شد. از او کتاب های متعددی پیرامون مذهب، دعوت حاکم و ردّ مخالفانش گزارش شده است.؛ مثل «الواقعة» في الرد على الفاسق النصيري، «الرضا و التسليم» و فيها ذكر الدرزي محمد بن إسماعيل و عصيانه!» حمزة زمانی که به شام کوچ کرد و رابطه وی با شیعیان حاکم در مصر منقطع شد، از نوشتن دست کشید[126] تا این که به دست غلامان ترک کشته شد. برخی نوشته اند که مرگ وی به تحریک رقیبش حمزة بن علی زوزنی صورت گرفت.

«رسائل الحکمة» مهم­ترین کتاب دروزیان است که در آن از تجلی، تَقَمُّص، نطق، نسخ ادیان و شرایع[127] و... به عنوان مهم‌ترین اعتقادات دروزیان سخن به میان آمده است.

رسائل الحکمة متشکل از۱۱۱رساله و در ۶بخش تنظیم شده است. ترتیب رساله‌ها و محتوای آنها در تمام نسخه‌های خطی و چاپی یکسان است. برخی از این رساله‌ها شامل سجلاتی است که در دوره الحاکم صادر شده و برخی از سوی حمزه بن علی خطاب به اشخاص مختلف و برخی هم در تبیین عقاید نوشته شده‌اند. قسمتی از این رساله‌ها از محمد بن اسماعیل تمیمی و قسمتی دیگر هم از تألیفات سموقی است. نویسندۀ برخی از رساله‌ها نیز نامعلوم است.

دروزیان؛ مانند اغلب گروه­های اسماعیلی، جامعه­ی بسته­ای دارند و اصطلاحاً اهل تقیّه­اند و حتی برخلاف اسماعیلیان اولیه، اهل تبلیغ یا مناظره نیستند؛ به همین خاطر، با پیروان ادیان دیگر زندگی مسالمت‌آمیزی داشته باشند.

این طایفه؛ مانند اغلب گروه­های اسماعیلی، به کوهستان پناه برده­اند و امروزه غالباً در مناطق مرتفعی از سوریه، لبنان و فلسطین ساکن­اند و هر کدام رهبری مستقل دارند.

از مهم­ترین رهبران سیاسی دروزیان لبنان «کمال جنبلاط» مؤسس حزب سیاسی «الحزب التقدمی الاشتراکی» (حزب سوسیالیست ترقی‌خواه) بود که اکنون «ولید جنبلاط» رهبری آن را بر عهده دارد.

برخی اندیشمندان معاصر دروزی، با تبیین مبانی مذهب دروز بر طبق اصول اسلامی و قرآنی، در تلاش­اند تا آنان را با مذاهب اسلامی بیش­تر انطباق دهند.


توحید در عقیده دروزیان

دست­رسی به تعالیم دروزیان کار آسانی نیست؛ زیرا بزرگان دروز، به جهت تقیّة، در غالب نوشته‌های خود از رموز و تأویلات خاصی برای بیان تعالیم بهره می‌جویند که برای عموم مردم قابل فهم نیست.[128] آن­ها حتی مدتها اجازه چاپ کتاب‌های دینی خود را نمی‌دادند تا اینکه برخی از کتاب‌های آن­ها در ۱۲۵۰ق به دست سپاهیان «ابراهیم پاشا» افتاد و برای نخستین بار عقاید آنان برملا شد.[129]


تجلی

دروزیان، قطعاً موحداند؛ البته با قرائت خاص خودشان؛ یعنی تجلی نهایی در صورت یک بشر ونه غیر او؛ یعنی الحاکم بالله! در واقع، آن­ها خدا را خالق اول و منزه از تمام صفات می­دانند؛ با این حال به تجلی خدا هم باور دارند[130]؛ موضوع پر اهمیتی که فصل مشترک عقاید ایشان ومتصوفه است؛ اما صورت تبیین این تجلی به ادبیات و مصطلحات ایشان، فوق العاده عجیب و منحصر به فرد است.

در ادبیات والهیات ایشان،  تجلی خدا در ۷۲ دور از عمر حیات جهان، در «قالب» (؟) «العلی الاعلی» (؟) بوده که قبل از دور هفتاد و یکم رخ نموده و مدت آن در مجموع ۷۰ دور و برابر با ۳۴۳ میلیون سال بوده است! ظهور انسان و سجده ملائکه در مقابل او هم در همین ادوار بوده است.(همان، ص 44) آن‌گاه خدا در دور هفتاد و یکم در «قالب البارّ» متجلی شده است. (همان)

در دوره «البارّ» عقل در «آدم صفالکی» [شاید منظور سفالین باشد] یا «شَطِّ نیل» ظاهر شد؛ شط نیل مردم را به توحید و دوری از مشرکین فرا خواند! قومی دعوت او را پذیرا شدند که شط نیل آنان را به سبب جدایی از مشرکین به «بنّ» نامبردار کرد.(همان ص 114) در نهایت، در این دور، مردم به سوی مشرکان متمایل شدند، و البارّ بر آنان خشم گرفت و شریعت‌هایی پیاپی به واسطه نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، محمد صلی الله علیه و آله و سلم و محمد بن اسماعیل برای آنها فرستاد. (همان، ص ۱۲۰-۱۲۲، ۲۶۳)

پس از فترتی طولانی، خدا در دور هفتاد و دوم، به ترتیب در «ابو زکریا» (؟)، علی­بن ابیطالب، مُعلم (؟)، القائم بامرالله، فرزند معلم (؟)، منصور بالله، المُعِزّ، العزیز و سرانجام در الحاکم بامر الله متجلی شد.(همان، ص۲۶۶-۲۶۹) این ادوار تجلی حجتی برای خلق و غایب شدن معبود از انظار برای آزمایش ایمان موحدان است.(همان، ص۲۷۱) در حال حاضر نیز خدا به سبب رواج کفر در بین مردم برای همیشه خود را از آنان مخفی کرده است.[131]

دروزیه معتقدند که خدای واحد، برای آخرین بار آشکارا در شخص الحاکم بامر الله متجلی شده است و نباید کسی را در پرستش الحاکم شریک کرد.(رسائل الحکمیة، ص۷۸، ۲۶۹-۲۷۰) و به زعم گروهی شاید به همین سبب دین خود را دین توحید می‌نامند.[132] البته در رسائل چنین تصریحی وجود ندارد.

به نظر دروزیان تجلی خدا در صورت بشری، که از آن به تجلی لاهوت در ناسوت تعبیر می‌شود، این لطف را دارد که چون متعلَّق تجلی از جنس خود بشر است انسان بهتر می‌تواند با او انس بگیرد و به او تقرب جوید. به نظر آنها این تجلی بشری سزاوارتر و با حکمت و عدل خدا سازگارتر است تا تجلی خدا بر درختی که به واسطه آن با موسی سخن گفت. انسانی که خدا در او متجلی می‌شود دو جنبه لاهوتی و ناسوتی دارد. تبیین این مسئله همواره از مناقشه آمیزترین مباحث دروزیان بوده است.الحاکم حقیقتی لاهوتی دارد که وصف ناپذیر است، با حواس درک نمی‌شود و منزه از زمان و مکان است؛ بنابراین، وقتی چنین وجودی در قالب انسانی متجلی می‌شود، نمی‌توان گفت صورت مرئی خداست، چرا که در این حالت او را محدود کرده‌ایم. در واقع، او از باب تأنیس و تقرب به این صورت درآمده است و نسبت این صورت او به حقیقت لاهوتی‌اش نسبت سراب به آب یا تصویر منقوش در آیینه به صورت حقیقی است. شناخت تجلی لاهوت در ناسوت به تنهایی ممکن نیست و به راهنمایی عقل کلی نیاز است، که در قالب حمزه زوزنی ظاهر شده است.آنان در تأیید این عقیده به آیاتی از قرآن، مانند آیه‌های ۲۸، ۵۶، ۲۴۳ سوره بقره، آیۀ ۶۶ سورۀ حج، آیۀ ۱۱ سورۀ روم، استناد می‌جویند.


تقمّص

تقمّص در باور دروزی نوعی تناسخ است و در لغت به معنی قمیص یا پیراهن به تن پذیرفتن است. از نظر دروزیان روح انسان جاودانه است و هنگام مرگ به جسم دیگر منتقل می‌شود. این انتقال شبیه برتن‌کردن پیراهن جدید است و از این رو این عقیده را تقمص می‌نامند.

در تقمص تمایز جنس نیز حفظ می‌شود و روح مردان همواره به مردان و روح زنان به زنان انتقال می‌یابد. همچنین هیچگاه روح آدمی به جسم حیوان منتقل نمی‌شود. ارواح‌انسان‌ها همه با هم و به صورت یکباره خلق شده است؛ از این رو، تعداد آنها همواره ثابت و معین است و با گذشت زمان کم یا زیاد نمی‌شود. از سوی دیگر، تعداد ارواح مؤمنان و کافران نیز از آغاز خلقت معین بوده است، و با مرگ یک مؤمن تنها یک مؤمن دیگر می‌تواند متولد شود و با مرگ یک مشرک مشرکی دیگر. این اعتقاد، که بیانگر ثابت و معین بودن شمار دروزیان زنده نیز هست، در واقع فلسفۀ عدم پذیرش عضو جدید در جامعۀ دروزی را بیان می‌کند.

دروزیان تقمص را مقتضای عدل خدا می‌دانند، چرا که زندگی در بدن‌ها و موقعیت‌های مختلف فرصت کافی و مناسب را برای رهایی و تطهیر نفس فراهم می‌سازد که این امر در یک بار زندگی تحقق نمی‌یابد.

غایت نهایی تقمص امتحان و تطهیر نفس و رسیدن نفس به کمال دانسته شده است، هر چند ممکن است انسان به مرتبۀ نازل‌تری نیز سقوط کند.

در تقمّص، با انتقال روح از جسدی به جسد دیگر، تمام معلومات پیشین او هم منتقل می‌شود. از این رو، انسان معلومات پیشین را به یاد می‌آورد. این حالت را نطق می‌گویند.

دروزیان، برخلاف برخی از عقاید خود، اعتقاد به تقمص را پنهان نمی‌کنند، بلکه مصرانه از آن دفاع می‌کنند و کتاب‌ها و مقاله‌هایی هم در تأیید آن نوشته‌اند.[133]


انکار معاد

در اندیشه دروزی، چون روح جاودانه است و مرگ ندارد، محشر، معاد و رستاخیز بی‌معناست. و یوم الاخر پایان مرحله تکامل ارواح است و قیامت روزی است که توحید فراگیر شود و موحدان بر کفر و شرک پیروزی یابند و تقمص به پایان رسد.

در این روز ارواح صالح هر یک به‌اندازه تکاملی که یافته‌اند به عقل کلی متصل می‌شوند و هر کس به‌اندازه اتصاف به عقل کلی ثواب کسب می‌کند. عذاب نیز ناشی از نرسیدن به این مراتب است.

از نشانه‌های نزدیکی آن روز، تسلط مسیحیان و یهودیان بر شهرها و تسلیم شدن مردم به فساد و پستی و آرای فاسد و اشغال فلسطین به دست یهودیان و حاکم شدن فردی ناصالح از نسل امامت است.

در این روز نامعلوم، الحاکم بامرالله در صورت ناسوتی خود در کنار رکن یمانی کعبه ظاهر می‌شود و حمزه، در کنار او، با گرفتن شمشیر به دست، مخالفان را تهدید می‌کند. در این هنگام مردم به چهار گروه تقسیم می‌شوند: اهل ظاهر، اهل باطن، مرتدان و موحدان. سه فرقۀ نخست جزو هلاک شدگان‌اند و تنها موحدان نجات می‌یابند.

دروزیان مادی بودن بهشت و جهنم را نفی می‌کنند و بهشت را رسیدن به توحید و جهنم را شرک به خدا می‌دانند.


فرایض دینی و اخلاق

اعتقاد دروزیان به تأویل باعث برداشت‌های مختلفی از فرایض دینی شده است که از نقض فرایض در رسائل الحکمة تا اثبات آنها در آرای معاصران را در برمی‌گیرد. در عبارات متعددی از رسائل الحکمة تربیت روحانی از انجام فرایض مهم‌تر تلقی شده و در برخی موارد مؤمنانی که خود را وقف علوم و حقایق توحیدی کرده‌اند از انجام دادن اعمال واجب مذهبی معاف شده‌اند. (رسائل الحکمة، ص۸۳، ۱۷۷،۷۴۶)

الحاکم بامرالله هفت تکلیف شرعی را از دروزیان برداشت و به جای آن هفت خصلت توحیدی بر آنان مقرر کرد. (رسائل الحکمة، ص۷۲،۶۶) که عبارتند از:

1.    صدق اللسان به جای نماز، که عبارت است از ایمان و توحید و دلیلی بر توحید الحاکم. از اوقات پنج گانۀ نماز هم به حدود پنج گانه تعبیر شده است.

2.    حفظ الاخوان به جای زکات، که عبارت است از یاری رساندن به برادران دینی و مراعات آنان از هر نظر.

3.    ترک عبادت عدم و بهتان به جای روزه. عدم هر مذهبی خارج از مذهب توحید؛ از جمله عقاید تنزیل و تأویل و فروع آنها، به شمار می‌رود.

4.    برائت از ابلیس‌ها و طغیان به جای حج. از ناطقان و اساس‌ها و ائمه و حجج شرایع ظاهری و باطنی به ابلیس تعبیر شده است.

5.    توحید و پرستش الحاکم در هر عصر و زمان به جای شهادتین.

6.    رضا به جای جهاد.

7.    تسلیم امر الحاکم شدن به جای ولایت، که این دو رکن اخیر، نتیجه ارکان قبلی است و با این دو، موحدان از باقی مردم باز شناخته می‌شوند.


بعضی احکام، آداب و شعائر دروزیان

اعتقاد به عدم تعدد زوجات، عدم رجوع به مطلّقه، تأکید بر تساوی زوجین در حقوق، جایز بودن طلاق، رجوع به زن مطلقه جایز نیست، حتی با وساطت محلل، در صورت وقوع طلاق، هر یک از طرفین که خطاکار باشد دیگری در نصف مال او ذی حق خواهد بود، تعدد همسری جایز نیست و تأکید بر تولید نسل و حفظ و بقای آن، جایز نبودن ازدواج با غیر دروزی، احکام ارث دروزیان، همانند دیگر احکام شرعی آنها، با فقه حنفی مطابقت دارد، با این تفاوت که پدر می‌تواند ورثه را از ارث محروم کند و اموال خود را برای وارثان شرعی یا غیر وارثان وصیت کند؛ البته این، در صورتی است که وی این اموال را کسب کرده باشدغ اما اگر آن را به ارث برده باشد حق وصیت ندارد. دروزیان ایام خاصی از سال را روزه می‌گیرند، که مهمترین آنها نه روز نخست ذیحجه است. شرایط و آداب و مبطلات این روزه همان است که در روزه مسلمانان معمول است. بزرگ‌ترین عید دروزیان عید قربان است.

این احکام بر پایۀ آرای سید عبدالله تنوخی (۸۲۰-۸۸۴ ه‍.ق) شکل گرفته و همچنان پابر جاست.[134]


عُقّال و جُهّال

عُقّال، در اصطلاح دروزی به روحانیون پرهیزکاری‌ که به حقایق دینی واقف بوده و قادر به خواندن و تفسیر نوشته‌های سرّی و نیز رسائل الحکمة‌ هستند، اطلاق می­شود. آنان راهنمای روحانی جهالند و بر مراسم و فرایض جامعه نظارت می‌کنند و سایر افراد که بر هوای نفس خود تسلط ندارند، از جرگه جهال­اند. دانشمندترین افراد طبقۀ عقال مرجعیت خاصی در جامعه دارند و شیخ خوانده می‌شوند.

ورود یک جاهل به جرگه عقال موکول به موفقیت وی در امتحانات طولانی در خصوص تطبیق دادن عقاید و رفتار مذهبی‌اش با الگوی رفتاری مورد نظر است و پس از آن، وی دقیقاً باید بر طبق مقررات دین زندگی کند.چنین کسی اگر معیارهای پذیرفته شده را نادیده بگیرد، از حضورش در مجامع دینی و از اشتغال او به خواندن رسائل جلوگیری می‌شود. این حالت اِبعاد یا رد خوانده می‌شود.


مجلس و خلوت

محل اجتماعات مذهبی دروز شامل مجالس و خلوت‌ها است، اولی همان مسجد و دومی مکان خاصی برای عبادت متدینان است. ظاهراً مسجد محل عبادت جهال و خلوت محل عبادت عقال است.

هر روستای دروزی حداقل یک مجلس دارد و برخی روستاها یک خلوت نیز دارند. هزینه‌های جاری مجالس و خلوت‌ها از خیرات و وقف تأمین می‌شود. زمان عبادت و تجمع عقال جمعه شب‌ها و مجالس وعظ و ارشاد عمومی پنج شنبه شب‌هاست. ظاهراً از زمان سید عبدالله تنوخی، دروزیان برای نشان دادن تعلق خود به اسلام، تعدادی مسجد نیز بنا کردند.


اصلاحات دینی

در دوران معاصر، بیشتر اندیشمندان دروزی تلاش می‌کنند با تبیین مبانی مذهب دروز بر طبق اصول اسلامی و قرآنی و استدلالات عقلی آن را جزو مذاهب اسلامی معرفی کنند. این افراد با سرّی نگه داشتن تعالیم دروز و منحصر دانستن فهم کتاب‌های مقدس در عقال مخالف‌اند و می‌کوشند با مطالعۀ متون مقدس دروزی و شرح و تفسیر آن، مذهب دروزی را برای عامه دروزیان قابل فهم و به طرزی پذیرفتنی تفسیر کنند.از جمله این نویسندگان «عبدالله نجار» است که، به رغم مخالفت عقال، محتویات رسائل الحکمة را تفسیر و قسمت عمده‌ای از آن را در دسترس همگان قرار داده است.


تاریخ هزارساله دروزیان

دعوت داعیان ثلاثه دروزی، با مخالفت جدی سازمان دعوت رسمی اسماعیلی مواجه شد و چندین اثر در ردّ آموزه‌های مذهب جدید نگاشته شد و پس از این­که الحاکم در ۴۱۱ کشته یا ناپدید شد، حمزه و داعیان او نیز پنهان شدند پس از الحاکم، پسرش الظاهر بر تخت نشست و پیروان دعوت جدید را تحت تعقیب قرار داد و مصر را از طرفداران دروزیه خالی کرد؛ بدین سان، از دروزیان، تنها گروهی در جنوب لبنان، سوریه، به ویژه در «وادی التیم» در «جبل هرمون» و در منطقه «جبل الاعلی» در غرب حلب، باقی ماندند.

پس از ناپدید شدن حمزه، چند سالی فعالیت‌های دعوت جدید به حالت تعلیق درآمد. تا این­که «علی بن احمد سَمّوقی» معروف به «بهاءالدین مقتنی» در ۴۱۸ رهبری دعوت را در دست گرفت. وی بیشتر، دعوت جدید را در خارج از مصر تبلیغ کرد و تمام منطقه شام را زیر نفوذ خود قرار داد و نیز انبوهی از پیروان را در جنوب لبنان، در وادی التیم، در دمشق و حومه آن، در منطقه حلب، و در جبل السُماق، در مغرب حلب، گرد آورد. مسئولیت دعوت در نواحی امارت غرب (جبل لبنان) به «امیر ابوالفوارس معضاد تنوخی» واگذار شد. امارت تنوخی پناهگاه بسیاری از دروزیان بود که از سیاست خصمانه الظاهر فراری شده بودند.

رقابت برخی داعیان دروز در شام با مقتنی، مانند «ابن الکردی» و «سُکَین»، برای نیل به رهبری نهضت، به شکاف در دعوت و سرانجام به توقف آن انجامید. مقتنی اندکی پیش از مرگ در ۴۳۵، دعوت دروزی را رسماً تعطیل کرد و از آن زمان به بعد جامعه دروز، به صورت جامعه‌ای بسته درآمد که دیگر نه گرونده جدیدی را می‌پذیرفت و نه اجازه تغییر مذهب می‌داد.


حکمرانان دروزی

پس از مرگ مقتنی، در منابع تاریخی، از فعالیت‌های دروزیان، مگر در برهه‌های کوتاهی از تاریخ، اطلاعی نیست. آنان سلسله‌های سیاسی خودمختار و محلی کوچک و متعددی در کوهستان محل اقامت خود تشکیل دادند، از جمله حکومت «تنوخیان» در منطقه‌ای از کوهستان‌های شرق بیروت که قلمرو آن در اوج اقتدار، از طرابلس تا صَفَد در جلیل امتداد می‌یافت؛ همچنین امارت، «آل جندل» (حکومت: ۴۹۴ تا ۵۵۲) از امیران تنوخی از وادی التَیم تا جنوب شُوف و بعلبک و بخش‌هایی از جبل عامل امتداد می‌یافت. از مهم‌ترین امرای این خاندان، «جندل بن قیس» و دو فرزندش، «برق» و «ضحاک»، بودند که در زمان آن­ها، نبردهایی بین دروزیه و پیروان نُصَیریه و نیز نزاریان در ۵۲۲ رخ داد و به پیروزی دروزیان انجامید.

در عهد ضحاک، نورالدین محمود بن زنگی (حکومت: ۵۴۱-۵۶۹) قلعه جندل و بعلبک را از او گرفت و سپس وادی‌التیم را نیز از دست آل جندل خارج ساخت.

پس از فتح شام در ۹۲۲ قمری به دست سلطان سلیم اول عثمانی، دروزیان به عنوان نیرویی سیاسی ظاهر شدند و یکی از سلسله‌های دروز مشهور به «آل مَعن» (حکومت: ۹۲۲-۱۱۰۹) جایگزین «آل بَحتَر» شد و بر لبنان مرکزی و شمالی حکومت کرد.

نخستین حاکم این سلسله، «امیر فخرالدین اول» بود که با حمایت حکومت عثمانی، حاکم منطق «شوف» گردید و پس از مرگش در ۹۵۱ قمری، پسرش، «قرقماز»، جانشین او گردید. در۹۹۲ قمری، عثمانی‌ها قرقماز را مسئول مفقود شدن مالیات‌هایی دانستند که به استانبول فرستاده می‌شد؛ از این رو، ابراهیم پاشا، حاکم موقت مصر را مأمور سرکوب او کردند. وی نیز با حیله، دروزیان را به جلسه‌ای در «عین صوفر» خواند و در آنجا فرمان قتل عام آنها را صادر کرد. در آن روز شش­صد دروزی کشته و صدها تن دیگر به اسارت در آمدند، اما امیر قرقماز گریخت.

پس از چند سال، حکومت به «امیر فخرالدین دوم»، پسر قرقماز، رسید. وی در دوره حکومت خود، بر ناحیه‌ای وسیع از شام حکومت کرد که از شمال به انطاکیه و از جنوب به صفد در فلسطین می‌رسید. او سرانجام در جنگ با عثمانی‌ها به اسارت در آمد و در استانبول اعدام شد.

در دوره حکومت فخرالدین دوم، دروزیان از لحاظ نظامی و سیاسی و اقتصادی موقعیت ممتازی در منطقه یافتند.در این دوران حضور دروزیان در جلیله و منطقه «کرمل» تثبیت و استقرار آنها در فلسطین آغاز شد. از ویژگی‌های زمامداری فخرالدین دوم، مدارای او با پیروان ادیان دیگر بود که باعث سکونت غیر دروزیان؛ مانند مسیحیان، در روستاهای دروزی نشین و همزیستی دروزیان و یهودیان شد.

پس از فخرالدین دوم، حکومت آل معن، رو به ضعف نهاد و با درگذشت «احمد معنی»، آخرین امیر آل معن، در ۱۱۰۹ قمری، حکومت آنان پایان یافت و به سلسله دروزی دیگری به نام «شهابیان»، ملقب، به «امرای دروز» منتقل شد.

در دوران حکومت شهابیان (۱۱۰۹-۱۲۵۸) اختلافات قبیله‌ای میان دروزیان بالا گرفت و در ۱۱۲۳ قمری، بین دو گروه قیسی از طوایف جنوب، شامل معنیون و بحتریها و یمنی از طوایف جنوب، شامل ارسلانی‌ها و علم­الدینی‌ها جنگی سخت در «عین دارا» در گرفت. در نتیجه این جنگ که به پیروزی قیسی‌ها انجامید، یمنی‌ها، که مخالف حکومت شهابیان بودند، به حوران در سوریه فعلی کوچ کردند.

گروه قیسی هم در دوره حکومت «امیر ملحم» (۱۱۴۴-۱۱۶۶) به دو گروه عمده «یزبکی» و «جنبلاطی» تقسیم شد که تا به امروز این دو گروه از مهم‌ترین گروه‌های دروزی در لبنان‌اند. این انشقاق و نزاع‌های میان آن­ها که با حمایتِ گاه گاه حکومت از یکی از آنها همراه بود، باعث تضعیف شهابیان شد.

در ۱۲۴۷ قمری، محمد علی پاشا، حاکم مصر، منطقه جنوب سوریه را اشغال کرد و تا ۱۲۶۵ بر آن منطقه تسلط داشت.در این دوره، امارت شهابیان که منحصر به بیروت، صیدا و صور بود، تحت فرمان محمد علی پاشا بود. ابراهیم پاشا، پسر محمد علی، سیاست‌هایی در مخالفت با دروزیان لبنان در پیش گرفت، همچون توقیف سلاح‌های آنها، اخذ مالیات و فراخواندن آنها به سربازی، که به شورش آنان در حوران، وادی التیم و جبل لبنان انجامید. در این دوره بسیاری از رهبران دروزی به اتهام شورش بر سیاست‌های ابراهیم پاشا تبعید شدند.

در ۱۲۵۶، دروزیان اتحادی با مسیحیان مخالف تشکیل دادند که این اتحاد، به اخراج یا تبعید محمد علی پاشا از لبنان انجامید؛ البته آن­ها پس از این، درگیری‌هایی با مسیحیان مارونی لبنان پیدا کردند که با دخالت حکومت مرکزی عثمانی، به خاتمه یافتن استقلال محلی لبنان و استقرار نظم و قانون در منطقه انجامید.

«امیر بشیر سوم» (حکومت: ۱۲۵۶-۱۲۵۸) آخرین امیر شهابی بود که از حکومت عزل و به استانبول فرستاده شد. در این ماجرا، بسیاری از دروزیان لبنان نیز از ترس حکومت عثمانی به جبل حوران کوچ کردند تا این دوران، مرکز حکومت دروزیان هم از نظر نفوذ سیاسی و نظامی و هم از نظر جمعیتی در لبنان قرار داشت.

در۱۳۳۴/۱۹۱۶، طبق قرار داد سایکس-پیکو اداره سوریه و لبنان به فرانسه و اداره فلسطین به بریتانیا و جبل­الدروز نیز به سوریه واگذار شد؛ در نتیجه دروزیان فلسطین از هم­کیشان خود در سوریه و لبنان جدا شدند.

در سال‌های نخست دهه ۱۳۰۰ش/دهۀ ۱۹۲۰، دروزیان در نهضت سوری- عربی بر ضد فرانسه سهم مهمی داشتند،. «سلطان اُطرُش» پیش­گفته که دروزی بود، رهبری قیام را بر عهده گرفت.این شورش سرکوب شد و بسیاری از دروزیان سوریه به مناطق شرق اردن، جلیله و کوه کرمل گریختند.

از ۱۳۱۰ش/۱۹۳۰ به بعد، دروزیان در لبنان و سوریه در فعالیت‌های سیاسی و حزبی مشارکت داشتند؛ به گونه‌ای که در ۱۳۳۵ش/۱۹۵۶ شش کرسی از ۹۹ کرسی مجلس نمایندگان لبنان به دروزیان اختصاص یافت.


جمعیت دروزیان

آمار دقیقی از جمعیت دروزیان در دست نیست؛ اما کمیته روابط عمومی دروزیان امریکا، کل جمعیت آنان را در جهان در دهه۱۳۶۰ش/۱۹۸۰، حدود یک میلیون تن تخمین زده است. امروزه عمده دروزیان در سه کشور لبنان، سوریه و فلسطین اشغالی متمرکزند. افزون بر این مناطق، گروه‌های کوچکی از دروزیان در اردن، اروپا، کانادا، امریکای لاتین، فیلیپین، ایالات متحده، استرالیا و غرب افریقا ساکنند.

در لبنان دروزیان بیشتر در جبل لبنان و وادی التیم و شوف ساکن‌اند و تعداد کمی نیز در بیروت منطقه «عالیة» زندگی می‌کردند که در سال‌های اخیر شمار آنان به سرعت رو به فزونی گذاشته است،

دروزیان سوریه بیشتر در ایالت سُوَیدا اقامت دارند که جبل حوران مشهور به جبل الدروز یا جبل العرب در آن واقع شده است و شامل منطقه‌ای وسیع با بیش از ۷۳ قریه است.

در فلسطین اشغالی بیشتر دروزیان در دو منطقه کوهستانی الجلیل و کوه کرمل ساکن‌اند.


وضعیت دروزیان معاصر

به رغم قوی بودن حس همبستگی قومی و مذهبی در بین دروزیان، آنان در هر یک از کشورهای سوریه، لبنان و فلسطین اشغالی رهبری مجزا و ساختار گروهی، مذهبی و قبیله‌ای متمایزی دارند؛ به همین سبب، سهم آن­ها در سیاست نیز متفاوت است.

در لبنان، کمال جنبلاط که در ۱۳۲۶ش/۱۹۴۷ نماینده دروز از منطقه شوف در مجلس بود، حزب سیاسی الحزب التقدمی الاشتراکی را تأسیس کرد که تا به حال در صحنۀ سیاسی لبنان حضور دارد.

دروزیان سوریه در حال حاضر تا حدودی خارج از دایرۀ قدرت قرار گرفته‌اند.

اعلام حمایت دروزیان لبنان از سوریه در دیدار با بشار اسد

در فلسطین اشغالی، دروزیان با پذیرش حکومت رژیم اشغالگر قدس، زندگی مسالمت‌آمیزی با یهودیان دارند. این مسئله باعث شد، رفتار این رژیم در مقایسه با دیگر مردم فلسطین اشغالی، متفاوت باشد به گونه‌ای که در ۱۸ اردیبهشت ۱۳۳۶/۲۱ آوریل ۱۹۵۷ با شناسایی آنان به عنوان یک گروه مستقل و تصویب قانون دادگاه‌های دینی دروزیان و گشایش دادگاه‌های مستقل دینی دروزی در ۱۳۴۱ش/۱۹۶۲ و ثبت عنوان دروزی در کارت شناسایی آنها به جای عرب، روند رسمی تفکیک دروزیان را از اعراب کامل کرد.

دروزیان فلسطین اشغالی از سال‌های اولیه تشکیل رژیم اشغالی اسرائیل نمایندگانی در کنست مجلس قانونگذاری این رژیم داشتند؛ اما دروزیانِ بلندی‌های جولان، که در ۱۳۵۹ش/۱۹۸۰ به قلمرو آن رژیم ملحق شد، با حفظ وفاداری خود به سوریه، در مقابل اِعمال قوانین شهروندی از سوی رژیم اسرائیل به سختی مقاومت می‌کنند.

اسلام­گرایان افراطی در بحران سوریه

به طور کلی، شیعیان در کنار اهل سنت، هم­زیستی قابل قبولی دارند؛ به استثنای گروهی تندرو از حنابله که از فقهایی مثل «ابن تیمیه» (1263-1328م.) [135]پیروی می­کنند و به «سَلَفیّه» شهرت دارند.

سَلَفیّت یا سَلَفی‌گری، راه‌حل مشکلات مسلمانان را پیروی از شیوه مسلمانان سَلَف (قدیم)؛ یعنی سنت رایج در سه قرن نخستین اسلامی را بهترین صورت فرهنگ اسلامی می‌داند و برای کسانی که در این دوره زندگی کرده‌اند، مرجعیت فکری قائل است.

به‌باور سلفیان، قرآن و سنت پیامبر (ص)، تنها با تفسیر صحابه پیامبر (ص)، تابعینِ صحابه (شاگردان صحابه) و تابعینِ تابعین معتبر است. باور سلفی، عقل را حجت نمی‌داند.

طبق برداشت سلفیه از اصل توحید، بسیاری از مسلمانان مشرک‌اند! ابن تیمیه، «ابن قیم جوزیه» (۶۹۱-۷۵۱ هجری قمری) [136] در گذشته و «محمد بن عبدالوهاب»(۱۱۱۵–۱۲۰۶ هجری قمری)[137] ، «محمد شوکانی» (۱۱۷۳- ۱۲۵۰ ق)[138] و «رشیدرضا» (۱۸۶۵ - ۱۹۳۵)[139] در قرن بیستم، از مهمترین نظریه‌پردازان سلفیه هستند. مشهورترین جریان‌های سلفی معاصر هم عبارت‌اند از:‌ وهابیت، اخوان‌المسلمین و «دیوبندیه»[140].

برپایه اعتقادات سلفیه، گروه‌های جهادی و تندرویی همچون طالبان، القاعده و داعش شکل گرفتند که بسیاری از مسلمانان را کافر و جهاد با آنان را وظیفه خود می‌دانند و عده زیادی از مسلمانان شیعه و اهل تسنن را در دهه اخیر، به همین بهانه، قتل عام کرده‌اند.

درگیری­های خشن و نظامی این گروه­ها با بدنه اجتماعی سوریه ونظام حاکم، تالی فعالیت­های نظریه­پردازان ومبلغان و چهره­های فرهنگی سلفی از هر دستی است؛ مثل نویسندگان، شعرا و ناشران فعال که در بخش فرهنگی به گروهی از ایشان اشاره خواهد شد؛ خصوصاً آن دسته که به عنوان فقیه یا حاکم شرع، از گذشته تا به حال، مشغول فعالیت و تهیه پوشش شرعی برای جنایات نیروهای رزمی تندرو، بوده و هستند. در واقع به اصطلاح خودشان، افراد «شرعی» که پشتیبان فکری نیروهای «جهادی» هستند.

شاید بهتر بود در بخش تاریخ معاصر سوریه، مروری اجمالی به وضعیت بحران سوریه، شود؛ اما باتوجه به پیچیدگی موضوع در ابعاد مختلف سیاسی و فرهنگی؛ خصوصاً بُعد ایدئولوژیک آن که درهم تنیدگی عمیقی با جامعه سوریه دارد، در این بخش که مختص شرح مذاهب فعال در سوریه است، بدان پرداخته می­شود؛ البته تنها از منظر شناخت گروه­های رنگارنگ وابسته به جریان­های دینی و مذهبی تندرو، آن­هم در قالب یک گزارش کوتاه از شکل­گیری و فعالیت ایشان.


گروه‌های سلفی مبارز در سوریه

گروه‌های سلفی در سوریه یا پیرو القاعده­اند و یا داعش. گروه­های مرتبط با القاعده، عبارت­اند از: «هیئت تحریر الشام»، «حُرّاس الدّین»، «حزب اسلامی ترکستانی»، «اجناد القفاز»، «جماعت امام بخاری» و «جبهه انصار الدین»

هیئة تحریر الشام

گروه هیئت تحریر الشام که در حال حاضر مهم‌ترین و قدرتمند‌ترین گروه سلفی جهادی است، در استان ادلب فعال است. این گروه در۲۳ ژانویه ۲۰۱۲، با نام «جبهة­النصرة» به عنوان شاخه القاعده در سوریه شروع به فعالیت کرد.

سرکرده جبهة­النصرة، «احمد الشرع» ملقب به «ابومحمد الجولانی» (زاده 1981 م.) است که در شهرک «الشحیل» از توابع شهر دیرالزور در شرق سوریه در خانواده­ای متولد شد که اصلیت آنها متعلق به استان ادلب بود. او دو سال در دانشکده پزشکی دانشگاه دمشق تحصیل می­کند و در سال سوم دانشگاه به عراق رفته و در آنجا در 2003  به گروه القاعده می­پیوندد و زیر فرماندهی «ابومُصعَب الزرقاوی»[141] و جانشینان او کار می­کند.

جولانی، بعد از ترور الزرقاوی در حمله هوایی آمریکا در سال 2006 میلادی، از عراق خارج شده و مدتی به لبنان می­رود. در بازگشت به عراق، توسط آمریکایی­ها در زندان «بوکا» زندانی می­شود. بعد از آزادی در سال 2008 میلادی، به داعش می­پیوندد و فرماندهی عملیات در موصل ررا به عهده می­گیرد. در بحران سوریه از سوی داعش به سوریه اعزام می­شود و جبهة­النصرة را در زادگاهش، الشحیل، تشکیل می­دهد.

«ابوبکر البغدادی»، رهبر داعش، گروه جبهة­النصرة در سوریه را به عنوان بخشی از دولت اسلامی عراق معرفی کرد و اعلام کرد از این پس، چیزی به اسم دولت اسلامی عراق وجود ندارد و دولت اسلامی عراق و شام شکل گرفته است؛ اما چند روز پس از بیانیه ابوبکر بغدادی، الجولانی اعلام کرد که جبهة­النصرة عضوی از القاعده به رهبری «ایمن الظواهری» است و نه دولت اسلامی عراق.

ابوبکر بغدادی با مرتد خواندن گروه جبهة­النصرة ، نیرو‌های تروریستی خود را به سوی سوریه روانه کرد و موفق شد در جولای ۲۰۱۳ کنترل شهر رقه را به دست گیرد و جبهه النصره واحرار الشام را متواری سازد.

پس از گسترش داعش در سوریه، ارتش سوریه با حمایت مستشاری و نظامی ایران و سوریه، داعش را از این مناطق بیرون راند؛ بدین­ترتیب، جریان فعال و جهادی سلفی در حال حاضر، در سوریه منحصر به همان ادلب است.

گروه جبهة­النصرة، پس از آن، بیش از هر چیزی به دنبال این بود تا ضمن کسب مقبولیت در میان جبهه مخالفان دولت، میان خود و سایر گروه‌های سلفی، اعتمادسازی کند؛ به همین خاطر، از اواخر ۲۰۱۵، سیاست ائتلاف‌سازی­های متنوع با گروه‌های دیگر و تغییر نام­های پی­درپی را در پیش گرفت.

ابتدا با گروه‌های «احرار الشام»[142] و «جنبش ترکستانی» که در صفحات بعد شرح مختصری از آن، ارائه خواهدشد، ائتلاف «جنبش الفتح» را ایجاد کرد و توانست شهر ادلب را به تصرف خود درآورد.

در جولای ۲۰۱۶، جولانی، در یک پیام ویدیوئی، ضمن اعلام قطع همه روابط خارجی گروه، نام آن را نیز به «جبهه فتح الشام» تغییر داد.

دوباره در اواخر ژانویه ۲۰۱۷، نام این گروه، هیئت «تحریر الشام» شد؛ تشکیلات جدیدی با ائتلاف با چندین گروه دیگر؛ از قبیل «حرکت نورالدین زِنکی»[143]، «لواء الحق»[144]، «جیش السُّنة»[145] و «جبهه انصار الدین»؛ همچنین، رهبری این گروه را به «هاشم الشیخ» (شیخ ابوجابر)[146] از رهبران گروه احرارالشام، سپرده شد و جولانی، جایگاه خود را منحصر به فعالیت­های  نظامی نمود.

اائتلاف تحریرالشام، دیری نپایید؛ زیرا احرار الشام که دومین گروه قدرتمند مستقر در ادلب بود، با خروج از ائتلاف، گروه جدیدی رابا نام «جبهه تحریر سوریه» با مشارکت جنبش حرکت نورالدین زِنکی و سپس «صقور الشام»[147] تشکیل داد؛ اما جولانی این انشعاب را نپذیرفت و به مواضع احرار الشام حمله کرد و توانست با شکست احرار الشام، موقعیت خود را به عنوان قدرتمندترین گروه فعال در ادلب و بسیاری از مناطق حومه آن، تثبیت نماید.

هیئت تحریر الشام پس از تغییر نام و تثبیت حضور خود در ادلب، تلاش کرده است تا با ارائه یک چهره معتدل و میانه‌رو از خود در حوزه ایدئولوژیک، ادامه حضور خود در ادلب را تضمین نماید. ابومحمد الجولانی، بدین منظور و برای پر کردن شکاف میان خود و سایر گروه‌های معارض غیرسلفی، تلاش کرده است تا روحانیون تندرو سلفی نزدیک به خود؛ از قبیل «عبدالله المحیسنی»، «جمال زینیه»، ملقب «ابومالک التلی» و «محمد ناجی» ملقب به «ابویقظان المصری» را کنار بگذارد و یا به حاشیه براند. در پایان همین بخش، درباره این افراد، شرح کوتاهی درج شده است.

هیئت تحریر الشام برای تحقق هدف بعدی خود؛ یعنی تبدیل شدن به حاکم بلامنازع ادلب و دیگر نواحی اشغالی، درصدد است تا بدون خونریزی و از طریق مذاکره، سایر گروه‌های معارض سلفی و غیرسلفی در شمال غرب سوریه را نیز به اطاعت از خود مجبور کند؛ به همین منظور، هیئت تحریر الشام با صدور دستور العملی (تیر ۱۴۰۰) به دیگر گروه‌های تروریستی اعلام کرده که یا به این گروه بپیوندند و یا خاک سوریه را ترک کنند. هر چند تاکنون برخی از گروه‌ها، از قبیل «جنود الشام» به سرکردگی «مراد مارگوشویلی»، ملقب به «مسلم ابولید الشیشانی» درخواست گروه هیئت تحریر الشام را پذیرفته‌اند؛ اما این دستور العمل، می‌تواند آتش جنگ میان سایر گروه‌های تروریستی با هیئت تحریر الشام را روشن نماید.

گروه حُرّاسُ­الدّین

گروه حُرّاسُ­الدّین، دیگر گروه وابسته به القاعده در ادلب و حومه آن است که بیش از نیمی از نیروهایش از کشور‌های خارجی؛ از قبیل عربستان سعودی، مصر، اردن، مراکش و تونس هستند.

حُرّاسُ­الدّین به رهبری «سمیر عبدالطیف حجاز» ملقب به «ابوهمام الشامی» و «فارق السوری»، سال ۲۰۱۸، از ادغام ۱۶ گروه کوچک­تر؛ از قبیل «جُندُ المَلاحیم»، «جِیْشُ السّاحل»، « جِیْشُ البادیه»، «سَرایَا السّاحل»، «َسرایا کابل»، «جُندُالشّریعه»، «انصارُ الفرقان»، «سَرایَا الغوطه»، «تیپ ابوبکر صدیق»، «تیپ ابوعبیده جراح»، «سَرایَا الغُرَباء»، «تیپ جُندُ الشّام»، «تیپ فَرْسانُ الایمان»، «قُواتُ النُّخبة»، گروه «عبدالله عُزام[148]» و «تیپ اُسُودُ التّوحید» تشکیل شد.

حراس‌الدین در ابتدا ذیل فرماندهی هیئت تحریر الشام قرار داشت؛ اما سال ۲۰۱۶ که هیئت تحریر الشام جدایی خود از القاعده را اعلام کرد، آن‌ها به دلیل تبعیت از القاعده و ایمن الظواهری، از گروه هیئت تحریر الشام جدا شدند. این گروه، امروزه نزدیک­ترین گروه به القاعده در سوریه به شمار می‌رود.

گروه حُراس‌الدین برای تقویت خود، در اکتبر ۲۰۱۸ با دو گروه «جبهه انصار الدین» و «جماعت انصار الاسلام» که از گروه‌های کوچک وابسته به القاعده در سوریه بودند، وارد ائتلاف شد.

گروه‌های تشکیل دهنده حراس الدین، علی­رغم اتفاق نظر در تبعیت از القاعده، به لحاظ فکری به دو جریان میانه­رو و تندرو تقسیم می‌شوند.

جناج میانه­رو را «سیمر حجازی» ملقب به « ابوهُمام الشامی» یا «فاروق السوری»[149]، و «جمال ابراهیم المصری» معروف به «عطیه الله لیبی»[150] نمایندگی می‌کنند.

در سمت مقابل، «ابویحیی الجزائری» که متمایل به داعش است، «سامی العریدی» ملقب به «ابومحمود الشامی»، «ابوذر المصری» و «ابوعمر التونسی» جریان تندرو را رهبری می‌نمایند که نوعاً توسط تحریرالشام در حبس به سر می­برند.

این جناح‌ها سال ۲۰۱۸ بر سر مشارکت یا عدم مشارکت در نبرد‌های حومه استان حماه، دچار اختلاف شدند؛ زیرا برخی از نیرو‌های حراس‌الدین همکاری با جناح‌های ارتش آزاد وابسته به ترکیه را نمی‌پذیرفتند و کسانی که حاضر به جنگ در حماه نشدند، از این سازمان جدا شدند.

گروه تروریستی حراس­الدین که امروزه به طور عمده، در غرب استان ادلب و در محور مواصلاتی «بْسَنقول» (Bsanqul)[151] به «جِسر الشُّغور» (Jisr al-Shughour)[152] مستقر است و علاوه بر فعالیت‌های نظامی خود در مناطق تحت کنترل، به شدت در گسترش ایدئولوژی سلفی جهادی خود در آنجا فعال است و به این منظور، مؤسسه‌ای دینی، موسوم به «مرکز دعاة التوحید الدعوی»، ایجاد کرده­اند تا ایدئولوژی سلفی خود را در شمال سوریه ترویج کنند. این مرکز زیر نظر «ابواسامه الشوکانی» و با همکاری دیگر چهره‌های دینی گروه؛ از قبیل «ابوهریره الشامی»، «ابوالبراء المهاجر»، «ابوعدنان الشامی»، «ابو محمد الشامی» و «ابو عبد الرحمن الملکی» اداره می‌شود.

فعالیت‌های این مرکز، بر خطبه‌های جمعه، سخنرانی برای جوانان، مجامع حمایتی از مردم، تور‌های تبلیغی، دروس فرهنگی و بازدید از بیمارستان‌ها متمرکز است. اعضای مرکز، همچنین بروشور‌های ایدئولوژیک را در ایستگاه‌های بازرسی خودرو، توزیع می‌کنند و بنر‌هایی را که ایدئولوژی یا فعالیت‌های آن‌ها را تبلیغ می‌کنند، نصب می‌کنند.

علی رغم افزایش فعالیت‌های نظامی و اجتماعی حراس­الدین در استان ادلب، این گروه، بازیگر مؤثری در ادلب محسوب نمی‌شود؛ چرا که حراس­الدین، همچنان برای عملیات خود، به گروه هیئت تحریر الشام متکی است و هنگام تلاش برای تقویت خود، با واکنش گروه مسلط؛ یعنی هیئت تحریر الشام مواجهه می‌شود؛ از این نظر، پتانسیل رشد محلی حراس­الدین تا حدودی محدود است.

حزب اسلامی ترکستانی

«حزب اسلامی ترکستانی» سوریه متشکل از مسلمانان اهل تسنن «اویغور» (Uyghur)[153] است که از سال ۲۰۱۲ به بعد، با کمک جبهة­النصرة و حمایت ترکیه، به حومه غربی ادلب در سوریه و مناطق مرزی با ترکیه منتقل شدند. اعضای این گروه، پس از انتقال به سوریه و سازماندهی خود، ذیل یک گروه سلفی- جهادی، اواخر سال ۲۰۱۴، اعلام حضور کردند و اوایل سال ۲۰۱۵ با نقش‌آفرینی در اشغال «پایگاه هوایی ابوالظهور» در جنوب شرقی ادلب و به ویژه مشارکت در نبرد جِسرالشُّغور، جایگاهی را برای خود در جنگ داخلی سوریه کسب کردند.

حزب اسلامی ترکستانی، شاخه «جنبش ترکستان شرقی» است که هدف آن، حمایت از مسلمانان استان «سین کیانگ» چین و ایجاد دولت مستقل به نام «ترکستان شرقی» است. مرکز این گروه، در زمان حاکمیت طالبان، کابل، پایتخت افغانستان، بود و از همان زمان روابط نزدیکی با القاعده داشته است.

حزب اسلامی ترکستانی، در ابتدای ورود به بحران سوریه به رهبری «ابورضا الترکستانی»، تلاش داشت تا با اتخاذ موضع خنثی نسبت به نزاع‌های داخلی میان سایر گروه‌های تروریستی، موقعیت خود را به عنوان گروهی بی‌طرف، در جنگ داخلی سوریه تثبیت نماید؛ اما به‌نظر می‌رسد این رویکرد در چند سال اخیر دچار تغییر شده است و این گروه با مشارکت در نزاع‌های محلیِ گروه‌های تروریستی، در جناح هیئت تحریر الشام قرار گرفته است.

ابورضا الترکستانی سرکرده گروه، سال ۲۰۱۵ در حمله نیرو‌های هوایی ارتش سوریه کشته شد و پس از او، «ابراهیم منصور» رهبری گروه را در دست گرفت.

نیروهای حزب اسلامی ترکستانی، به طور عمده، در حومه غربی حلب، «جَبَلُ السُماقِ» جِسرالشغور و حومه شمالی لاذقیه متمرکز هستند؛ همچنین در یک سال گذشته، گزارش‌هایی مبنی بر فعالیت گروه و سرکردگان آن، در نوار حائل ترکیه در شمال استان حلب، به ویژه در «کوبانی» و «جبل الاکراد» نیز منتشر شده است.

حزب اسلامی ترکستانی در سوریه، نیرو‌های ارتش سوریه و نیرو‌های مقاومت تحت حمایت ایران را دشمن تلقی کرده و مقابله با آن‌ها را هدف خود قلمداد می‌کند؛ اما با این ادعا که مشارکت در جنگ علیه داعش، سبب شکاف داخلی میان گروه‌های مستقر در سوریه می‌شود، از همسویی با سایر گروه‌های دشمن داعش در جنگ سوریه خودداری کرده است.


سایر گروه‌های وابسته به القاعده

گروه‌های «اجناد القفاز» و «جماعه الامام بخاری»، گروه‌های دیگری هستند که در منطقه شمال غرب سوریه و به ویژه استان ادلب حضور دارند. این گروه‌ها نیز به عنوان گروه‌های وابسته و نزدیک به القاعده در جنگ داخلی سوریه شناخته می‌شوند؛ هرچند آن‌ها، تلاش دارند تا خود را به عنوان گروه‌های مستقل از القاعده معرفی نمایند.

وجه تشابه دیگر این گروه‌ها، آن است که آن‌ها عمدتاً هدف خود را تنها مقابله با نیرو‌های ارتش سوریه می‌دانند؛ بر همین اساس، از ایجاد تنش و مواجهه با سایر گروه‌های سلفی خودداری می‌نمایند.

گروه‌های سلفی_تکفیری وابسته به داعش

گروه تروریستی داعش که از سال ۲۰۱۳ به بعد، به بازیگر اصلی جنگ داخلی سوریه تبدیل شده بود، با قدرت گرفتن مجدد ارتش سوریه در سایه حمایت‌های متحدان خود، به مروز زمان مناطق تحت سیطره خود در سوریه را یکی پس از دیگری از دست داد.

امروزه حضور این گروه، در سوریه به سلول‌های پراکنده و مخفی در نواحی مرکزی سوریه از قبیل جنوب استان رقه، شرق استان حماه، شرق استان حمص و جنوب غرب استان دیرالزور، محدود شده است؛ اما علاوه بر سلول‌های پراکنده داعش در سوریه، برخی از گروه‌های تروریستی دیگر از قبیل انصار التوحید وجود دارند که به عنوان زیر شاخه‌های داعش شناخته می‌شوند.


انصار التوحید

«گروه تروریستی انصار التوحید»، مارس ۲۰۱۸ از تروریست‌های به­جا مانده از گروه منحل شده «جند الاقصی» در استان ادلب، به رهبری «خالد خطاب» تشکیل شد.

گروه جند الاقصی در ۹ اکتبر ۲۰۱۶ به «جبهه فتح الشام» پیوست؛ اما برخی از زیرمجموعه‌های جندالاقصی که مایل به همکاری با داعش بودند، با تشکیل گروهی به نام «لواء الاقصی» خروج خود از صفوف جندالاقصی را اعلام و حمله به مواضع سایر گروه‌ها، به ویژه مقر‌های ارتش آزاد را در دستور کار قرار دادند.

این موضوع سبب شد تا گروه جبهه فتح الشام، به بهانه نقض تعهد از سوی نیرو‌های جند الاقصی، اتحاد خود با این گروه را لغو کند. تداوم این وضعیت، در نهایت، سبب شد تا هیئت تحریر الشام در فوریه ۲۰۱۷ شروع عملیات نظامی خود علیه لواء الاقصی را اعلام نماید. پس از پنج روز نبرد در حومه ادلب و حماه، دو طرف به توافق رسیدند تا نیرو‌های لواء الاقصی به همراه سلاح‌های سبک خود به مناطق تحت کنترل داعش در رقه منتقل شوند.

علی رغم انتقال نیرو‌های لواء الاقصی، به رقه، پس از توافق با هیئت تحریر الشام، تعدادی از نیرو‌های باقی­مانده از جندالاقصی، در مارس ۲۰۱۸، هم‌زمان با شکست داعش در نواحی تحت کنترل «نیرو‌های دمکراتیک سوریه»، تشکیل گروه انصارالتوحید در شهر «سرمین» را اعلام کردند.

اعلان موجودیت گروه انصار توحید، به وقوع درگیری‌هایی میان آن‌ها با هیئت تحریر شام منجر شد. علی رغم آن­که انصار توحید، تلاش داشت تا خود را یک گروه مستقل از داعش نشان دهد؛ اما هیئت تحریر شام به آن‌ها به دید سلول خفته داعش در ادلب می‌نگریست.

در اواخر آوریل ۲۰۱۸، انصار التوحید و حراس الدین، اتحاد خود را با یکدیگر ذیل «ائتلاف حلف نصر الاسلام» اعلام کردند. پس از آن نیز، در اکتبر ۲۰۱۸ همراه با گروه‌های نزدیک به القاعده؛ از قبیل حراس الدین، «جبهه انصار الدین» و «جماعت انصار الاسلام»، «اتاق عملیات و حرض المومنین» را تشکیل داد؛ با این حال، ماه می ۲۰۲۰ با صدور بیانیه­ای، خروج خود از این اتاق عملیات یاد شده و سایر اتحاد‌ها با گروه‌های دیگر را اعلام کرد.

بسیاری، علت خروج انصار التوحید از اتاق عملیات و حرض المومنین را تأکید این گروه بر تمایز خود از گروه حراس الدین به عنوان گروهی وابسته به القاعده اعلام کردند.

اکثر فرماندهان این گروه را تروریست‌های سوری اهل شهر سَرمین واقع در جنوب شرق ادلب تشکیل می‌دهند؛ به همین دلیل، جهت‌گیری‌های محلی، یکی از برجسته‌ترین ویژگی‌های این گروه است. آن‌ها همچنین، سعی می‌کنند خود را به میراث جنبش‌های جهادی سوریه؛ مانند «جماعة الطلیعة المقاتلة»، پیوند دهند و خود را از ادبیات و میراث جهانی سلفی_جهادی جدا کنند؛ اما تلاش‌های آنان، در سطح نظریه­پردازی، بدین منظور به جایی نرسیده است؛ به همین دلیل، همچنان تحت تأثیر ادبیات و ایدئولوژی سلفی جهادی جهانی قرار دارند؛ علاوه بر این، سازمان انصارالتوحید، سعی می‌کند خود را در مقابل جامعه محلی، به عنوان جناح مبارزی که در امور مردم دخالت نمی‌کند، معرفی نماید.

تعداد نیرو‌های انصارالتوحید، امروز بین ۶۰۰ تا ۸۰۰ نفر است  و اکثر آن‌ها تروریست‌های سوری هستند که به دلایل مختلف از تحریر الشام جدا شده‌اند.

بعضی از تندروترین چهره­های سلفی سوریه در بحران اخیر

عبدالله المحیسنی

«عبدالله بن محمد بن سلیمان المحیسنی» مشهور به «عبدالله المحیسنی» مبلغ سعودی و متولد شهرک «القصیم» عربستان است. وی اواخر ماه اکتبر سال 2013 میلادی وارد سوریه شد و فعالیت­های خود را به عنوان یک جنگجو و قاضی شرعی که بین گروه­های تروریستی مختلف؛ مثل داعش و النصرة و احرارالشام حکم صادر می‌کرد،

المحیسنی ابتدا شیفته داعش بود و خود در این باره می‌گوید: «من زمانی که داعش در عراق بود عاشق آن شدم.»؛ همچنین می‌گفت: «مردم به داعش ظلم می‌کنند.»؛ اما زمانی که المحیسنی به سوریه آمد، نظرش نسبت به داعش تغییر کرد و تنها چند ماه بعد از ورود به سوریه، علیه داعش موضع‌گیری کرد و تمایل خود را به عضویت در گروه تروریستی النصرة نشان داد.

بعد از اشغال شهر ادلب، المحیسنی از سوی این گروه تروریستی، فعالیت­های خود را به طور کامل به این شهر منتقل کرد و به همراه جمعی از سرکرده‌های تروریست، گروه تروریستی «جیش‌الفتح» را تشکیل داد که متشکل از النصرة و احرارالشام و تعدادی از گروههای تروریستی مسلح بود.

بعد از تأسیس گروه تروریستی جیش‌الفتح، عبدالله المحیسنی به سمت قاضی‌القضات این گروه تروریستی منصوب شد و از آن به بعد، موضع‌گیری‌های تند و اقدامات تروریستی او علیه ارتش سوریه آغاز شد و المحیسنی در نبردهای ادلب، حماه، و حومه لاذقیه شرکت کرد.

به نظر المحیسنی، «دموکراسی نوعی کفر است و باید با آن مبارزه کرد !» یکی از جنجال برانگیز‌ترین مواضع او این بود که در صفحه خود بر روی توییتر، نوشت:

«در خواب دیدم که در کنار برخی از دوستان نشسته­ام و در دستم قرآنی است که برای آن­ها تلاوت می‌کنم و یا به صورت ترتیل می‌خوانم و هنگام خواندن، این آیه جدید نازل شد: «ولو ترى إذا قصفناهم ولم یکن لهم من دون الله من ولی ولا نصیر ذلک بأنهم سبوا الله ورسوله!»؛ یعنی «وقتی می‌بینید که آن­ها (مردم سوریه) بمباران می‌شوند و هیچ یار و یاوری ندارند، بدانید دلیل، این است که آن­ها به خدا و پیامبرش دشنام می‌گویند!»

با وجود اینکه وی سریعاً این نوشته‌های خود را حذف کرد؛ اما این جنجال، در شبکه‌های اجتماعی ادامه یافت و برخی گفتند که المحیسنی ادعای نبوت کرده و برخی نیز او را شبیه به مسلیمه کذاب دانستند

این مواضع عجیب و غریب خشم مردم سوریه به طور کلی و تروریستهای هوادار المحیسنی را به طور خاص، در پی داشت و دلیل این خشم نیز این بود که او از عربستان به سوریه آمده بود و مردم سوریه را تکفیر می‌کرد و از هر حادثه‌ای برای بهبود وجهه خود نزد مردم سوریه، استفاده می‌کرد؛ اما هر بار تلاش­های او به در بسته می‌خورد؛ علاوه بر این که بعد از هر عملیات نظامی که وی اعلام می‌کرد، شکست نصیبش می‌شد

.المحیسنی از ابتدای ورود به سوریه شیوه جنگ رسانه‌ای را در پیش گرفت؛ اما با گذشت زمان، به­ویژه بعد از نبردهای اخیر حلب، شکست او ثابت شد؛ زیرا او تأکید کرده بود که محاصره محلات شرقی شهر حلب را درهم خواهد شکست؛ اما موفق نشد. او و گروه تروریستی‌اش همچنین در محورهای مختلف نبرد در حلب، ادلب، حماه، و لاذقیه، متحمل خسارت‌های سنگینی شدند.


جمال زینیه

جمال زینیة، معروف به ابومالک التلی، در سال 2012، در روستای «ریما» از مناطق «یبرود» در غرب دمشق، به همراه ده جنگجو، حرکت خود را برای تأسیس شاخه جبهة­النصرة در منطقه «قلمون شرقی» آغاز کرد. وی سال قبل، از بخش زندانیان سیاسی زندان«صیدنایا» آزاد شده بود. او به اتهام داشتن تفکرات سلفی و تبلیغ اندیشه­های جهادی در قالب سی دی، 8 سال از عمر خود را در زندان سپری کرد.

ابومالک، ابتدا مخالف مقابله با نیروهای داعش بود و حمله به داعش را مانند حمله به النصرة قلمداد می کرد؛ اما با رسیدن تعداد داعشی­های منطقه او به 40 نفر، دیدگاه وی نسبت به داعش عوض شد. وی سه نفر سرکرده داعش را به مناظره دعوت نمود و پس از مناظره و رد نمودن بیعت با داعش، از سوی آنان تهدید شد. در نهایت، میان دو طرف درگیری­هایی در «جرود» به وجود آمد و «التلی» در یک فایل صوتی از داعشی­ها به عنوان خوارج یاد نمود.

وی در سال 2018 انتقاداتی را متوجه سیاست­های«تحریرالشام»؛ ازجمله تحویل دادن سلاح­های سنگین در مناطق کاهش درگیری مورد اتفاق در مذاکرات سوچی و جلوگیری از اقامه نماز جماعت و تعطیل مساجد، نمود؛ اما پس از دیدار با ابومحمد الجولانی، بار دیگر به تحریرالشام پیوست؛ اما در 22 ژوئن 2018، به اتهام تلاش برای تضعیف نیروها و تفرقه افکنی توسط«تحریرالشام» دستگیر و زندانی گردید.


محمد ناجی

محمد ناجی معروف به ابویقظان المصری، تبعه کشور مصر و از اعضای حزب سلفی «النور» است. وی در سال 2013 به سوریه آمد و مدت طولانی در حلب به سخنرانی و تدریس پرداخت؛ اما به هیچ یک از گروه های مسلح نپیوست و در جنگ نیز شرکت ننمود. وی در ابتدا، خود را «مبلغی در سرزمین شام» معرفی نمود و از طریق سخنرانی و دست­نوشته­هایش، توانست بسیاری از جوانان را دعوت به جنگ و عضویت در گروه­های جهادی سلفی نماید.

گروه «نورالدین الزنکی» اولین گروهی بود که المصری به آن پیوست. پس از آن، به عضویت «احرار الشام» درآمد و گروه «نور الدین الزنکی» را به جاسوسی متهم نمود! وی تنها یک روز عضو «احرار الشام» باقی ماند و پس از فتوای هیئت شرعی «احرار الشام» بر جواز همکاری با ارتش ترکیه، از این گروه جدا گردید و به «تحریر الشام» پیوست؛ اما الجولانی برای همگرایی بیشتر و ائتلاف با گروه­های دیگر، او را برکنار کرد.


سامی العریدی

سامی العریدی، متولد 1973م.، یک نظریه‌پرداز اردنی است. او منصب شرعی عام جبهة النصرة را بعد از «ابوماریة القحطانی» به عهده داشت؛ از فتاوی تند این حاکم شرع، دستور قتل عام علویان به اتکای آراء ابن تیمیه است. ابومحمود الشامی پیش از جدا شدن از جبهه النصره و ملحق شدن به گروه حراس الدین، یکی از مراجع مهم شرعی جبهةالنصرة به شمار می­آمد و مواضع رسمی این جبهه را در مسائل شرعی و عقیدتی بیان می­کرد.

تصوف در سوریه

از نخستین صوفیان منطقه شام،  «ابوسلیمان، عبدالرحمن بن احمد بن عطیّة عنسی دارانی» (140- ۲۱۵ق)، از صوفیان زاهد مکتب «حسن بصری» (21-110 قمری)[154] و از تربیت یافتگان «ابو عبیده، عبدالواحد بن زید بصری» (وفات: 177 قمری) [155]بود. دارانی که زاده «داریای» دمشق بود،[156] در شام به نشر تصوف و تربیت مریدان همت گماشت که مهم‌ترین آنان، «احمد بن ابی الحواری» (ولادت: ۲۳۰ق) بود.[157]

از دارانی طریقتی برجای نمانده است؛ کما این که سنت تأسیس طریقت، از قرن ششم به بعد، در فرهنگ اسلامی رواج یافته است؛ هر چند هجویری به چندین طریقت در زمان خود اشاره دارد؛ اما جز نامی، اثری از آن­ها برجای نمانده است. [158]

ذوالنون مصری (179-245 قمری) را نیز از نخستین صوفیان ممالک غربی اسلام باید دانست[159] که در مصر زاده و وفات یافت؛ کما این که «سهل تستری» از خدمت رسیدگان او بود (همان)؛ با این حال، او اهل ملامت بود و از او طریقتی برجای نمانده است. برخی محققان معاصر نیز او را از نخستین کسانی دانسته‌اند که اندیشه‌های نوافلاطونی را با دیدگاه‌های صوفیانه درآمیخت.

از شیخ اکبر، محی الدین بن عربی مرسی اندلسی (560- 638 قمری) نیز که در کوه قاسیون دمشق مدفون است، طریقتی برجای نمانده است؛ اما پر واضح است که هیچ  کس به اندازه او در دانش عرفان و تصوف تأثیر نداشته است. او قرآن، حدیث، فقه، لغت، ادبیات و تصوف را نزد عالمان عصر آموخت و با ابن رشد فیلسوف اندلسی دیدار کرد.

عالی‌ترین دانش‌نامه ابن عربی، کتب فتوحات مکیه و فصوص الحکم است. این صوفی پرنویس که از ۸۵۰ اثر منتسب به وی، حدود ۷۰۰ اثر معتبر هستند و بیش از ۴۰۰ اثر هنوز موجود است، طریقتی علمی در عرفان و تصوف بر جای گذاشته است و شارحان اندیشه او را می­توان اهل این طریقت فکری نامید که در سوریه بسیارند. در سوریه کنونی، هنوز هم بسیاری از آثار و رسائل او، در سطح وسیع چاپ و منتشر می­شود. به قول استاد شیهد، مرتضی مطهری، «مظهر و نماینده کامل عرفان اسلامی، که عرفان را به صورت یک علم مضبوط درآورد و پس از او هر کس آمده تحت تأثیر شدید او بوده‌است، محیی الدین ابن عربی است.»[160]


قادريه يا جيلانيه

قادریه، منسوب به شيخ عبد القادر جيلاني (470 ـ 561 ه‍) است که طریقتی در اصل حنبلی؛ اما اهل تسامح است؛ چنان که بسیاری از قادریه، مذاهب دیگر دارند.

گروهی به توهم این که جیلان، مُعرّب «گیلان» است، او را اصالتاً اهل گیلان در شمال ایران یا گیلان­غرب در کردستان ایران، پنداشته اند[161]؛ در حالی که بعضی نیز اصل او را از «جیلان» عراق می­دانند؛ شهری در جنوب بغداد.[162]

از جمله آثار شیخ عبدالقادر جیلانی، می­توان به الغنیه الطالبی، رسائل، فتوح الغیب، سراالسرار، الحزب الکبیر، یواقیت الحکم ، الرساله غوثیه، الفیوضات ربانیه و اوراد جیلانی، اشاره کرد. آموزه­های صوفیانه جیلانی، چاشنی وحدت­آفرینی دارد؛ یعنی محبت اهل بیت (ع) در کنار تکریم صحابه. شیخ نیز از نگاه او علم به دو علم باید باشد: احکام شرع و طریق تهذیب. [163]

جیلانی، در مدرسه «ابوسعید مبارک مخزومی» (403-513 قمری) در بغداد، درس خواند، تدریس کرد و شاگردانی چون «ابن قدامه» و «سمعانی» را پرورش داد و در همانمدرسه، دفن شد وپسرش، عبدالرزاق، جانشینش گشت. قادریه تنها طریقتی بود که شیوخ آن، هم در زمان استیلای صفویه بر بغداد وهم در زمان تسلط عثمانی­ها مورد وثوق بوده و تأیید بوده اند. 

پیروان نظام قادری در بسیاری از کشورها پراکنده هستند که معروفترین آنها عبارتند از: سوریه ، ترکیه، عراق، مراکش ، الجزایر ، فلسطین، لبنان ، سومالی، تانزانیا، کنیا، اوگاندا، موزامبیک ، کامرون ، نیجریه ، چین ، اتحاد جماهیر شوروی، غنا ، ایران، الجزایر ، سودان، نیجر ، مالی ، گینه، چاد، افغانستان ، پاکستان ، سومالی، اندونزی، یوگسلاوی ، مصر ، تونس، مالزی و اریتره[164]

قادریه انشعابات مختلفی داشته است؛ از جمله: لفارضية ( مصر )، المحمدية (مغرب)، الكنتية (سودان)، الرزاقیة، البودشيشية، العركية، النقشبندية القادرية،  البريفكانية ،  العلية الكسنزانية (اکراد سوریه، عذاق و ایران) الزعبية، النورية، الرضوية البركاتية (هند)، الكنزية، الجعلية(سودان)، الأوسية (سومالی، کنیا، تانزانیا، اوگاندا و دول خليج فارس) الرضوية العطارية (دیوبندی)

رهبری قادری متمرکز نیست و هر یک از کانون های تفکر قادری در اتخاذ تفسیرها و شیوه های خاص خود آزاد است.

هنوز هم پيروان اين طريقت به سرپرستى «شيخ جمال‌الدين هلالى» در تکيه (خانقاه) هلاليه در «حی حلوم» شهر حلب سوريه‌، که قدمتى پانصد ساله دارد، به فعاليت‌هاى دينى خود ادامه مى‌دهند؛ همچنين خانقاه «باذنجکيه» که در مدرسه«ابن العديم» در محله «باب النيرب» واقع است و نیز تکيه «يوسفيه» در مسجد جامع محله«قارلق» که همگى از زير شاخه‌هاى فرقه هلاليه هستند.

يکى ديگر از شاخه‌هاى طريقت قادريه، فرقه کسنزانى است که مؤسس آن شيخ عبد الکريم کسنزانى است، و گفته مى‌شود که وى از نوادگان امام زين العابدين(ع) مى‌باشد. اين طايفه بيشتر در مناطق کرد نشين شمال شرق سوريه فعاليت دارند.

سهروردیه (Suhrawardiyya)

سهروردیه، منسوب به« شیخ الاسلام ابوحفص عمر بن محمد بن عبدالله بن محمد بن عبدالله بن عمویه بکری، ملقب به سهروردی شافعی» (539-629) است.

سهروردی با تالیفات گران‌قدر خویش، خصوصاً عوارف المعارف، روشی علمی در تصوف و تربیت شاگردان ارزنده، در پیش گرفت و طریقه‌ای بنیان نهاد که به سرعت در بیشتر قلمرو اسلامی نفوذ کرد و پیروان فراوانی یافت. بهاءالدین زکریای مولتانی که از تربیت یافتگان عالی قدر این طریقت است.

طریقت سهروردی، در زمان حیاتش شرق و غرب را درنوردید و در مصر و شام و آناتولی گسترش یافت. از آثار مهم سهروردی عوارف المعارف است که در میان صوفیه از امهات متون طریقت محسوب می­شود.

شهاب الدین یحیی بن حبش بن امیرک ابوالفتوح سهروردی، ملقب به شهاب‌الدین سهروردی، معروف به شیخ اشراق، شیخ مقتول و شیخ شهید (۵۴۹–۵۸۷ ق) فیلسوف نامدار ایرانی و از بزرگترین فلاسفه تاریخ ایران و احیاگر حکمت خسروانی ایران باستان، که در حلب، به دست امیر ایوبی به شهادت رسید، خواهر زاده ابوحفص عمر سهروردی است که از او هم همانند ابن عربی، طریقت فکری در سوریه و تمام ممالک اسلامی برجای ماندهاست و عاری از مناسبات فرقه­ای بوده است؛ اما در جستار تصوف در سوریه به هیچ وجه نبایداز او غفلت داشت. نگارنده مزار او در حلب در زاویه یکی از مساجد، زیارت کرده است.

سهروردی پس از پایان تحصیلات رسمی، به سفر در داخل ایران پرداخت، و از بسیاری از مشایخ تصوف دیدن کرد. در واقع، در همین دوره بود که سهروردی شیفته راه تصوف گشت و دوره‌های درازی را به اعتکاف و عبادت و تفکر گذراند. او همچنین سفرهایش را گسترش داد و به آناتولی و شامات رسید و در آنجا با ملک ظاهر پسر صلاح الدین ایوبی، دیدار کرد. ملک ظاهر که محبت شدیدی نسبت به صوفیان و دانشمندان داشت، مجذوب این حکیم جوان شد و از وی خواست که در دربار وی در حلب ماندگار شود. در همین شهر حلب بود که وی کار بزرگ خویش، یعنی، حکمةالاشراق را به پایان برد.

متعصبان او را به الحاد متهم کردند و از ملک ظاهر خواستند که او را به قتل برساند و به صلاح الدین ایوبی نیز شکایت بردند. علمای حلب نیز خون او را مباح شمردند. صلاح‌الدین که به تازگی سوریه را از دست صلیبیان بیرون آورده بود و برای حفظ اعتبار خود، به تأیید علمای دین احتیاج داشت، ناچار در برابر درخواست ایشان تسلیم شد.

به همین دلیل، پسرش ملک ظاهر تحت فشار قرار گرفت و ناگزیر سهروردی را در ۵ رجب ۵۸۷ هجری قمری به زندان افکند و شیخ همان‌جا از دنیا رفت. وی در هنگام مرگ، ۳۸ سال داشت و مزارش در مسجد امام سهروردی شهر حلب است.

نزدیک 50 کتاب و رساله از او باقی است. اخیراً دانشمندارجمند، دکتر یحیی یثربی، رمان روانی از زندگی او به نام «قلندر و قلعه» نگاشته است که در ارائه تصویری از فضای اندیشه و تفکر شام ان روزگار بسیار مؤثر و خواندنی است.

اندیشه­های این دایی و خواهر زاده در مشایخ طریقت نقشبندی بسیار نقش بسته است؛ مثل«ابوعلی فارمدی» از مشایخ متقدم نقشبندی که شرح او در بیان طریقت نقشبندی خواهد آمد.

نقشبنديه

نقشبندیه، مسبوب به «شيخ بهاءالدين محمد بن محمد بخارى» معروف به «شاه نقشبند» (718ـ791 ه‍) است. سه روز بعد از ولادت بهاءالدین، جد او که از ارادتمندان طریقه «خواجگان» بود وی را نزد خواجه «محمد باباسماسی» برد و باباسماسی، بهاءالدین را به فرزندی خود پذیرفت. خواجه بهاءالدین نزد باباسماسی تربیت یافت و آداب طریقت را از «سید امیر کلال» آموخت.

طریقت خواجگان که نقشبندیه از آن منشعب است، منسوب به «خواجه ابو یعقوب یوسف همدانی» (441-535 قمری) است که بعد از این که حدیث‌دانان بزرگ آن روزگار، حدیث آموخت، به طریقت قدم نهاد و در مرو اقامت گزید و خانقاهی در مرو بنیاد نهاد که به گفته ابن خلکان، نظیر نداشت و به نوشته دولتشاه سمرقندی، خانقاه او را کعبه خراسان گفته‌اند و سنایی غزنوی در آنجا خلوت و عزلت اختیار کرده بود. استادان او را در طریقت، «ابوعلی فارمدی» (407-477قمری)، شیخ عبدالله جوینی و شیخ حسن سمنانی معرفی کرده‌اند.[165]

ابوعلی فارمدی و با شیخ اشراق، سهروردی و دایی او ابوحفص، بنیانگذار طریق سهروردیه، مرتبط بود. از اندیشه­ای سهروردی صاحب طریقت متأثر بود و شیخ اشراق نیز انگیزۀ خود را در نوشتن «رسالۀ آواز پرجبرئیل»، یکی از سخنان ابوعلی بیان کرده است، زیرا یکی از مخالفان صوفیه، سخن فارمدی را دربارۀ آواز پرجبرئیل، مورد طعن قرار داده بود و سهروردی برای توضیح گفتۀ فارمدی، این رساله را تصنیف کرد.[166]

در اين طريقت هر گونه تجمع ويا مراسمى همچون سماع ممنوع است؛ زيرا ذکر قلبى و تمرکز بر حضرت الهى از رکن‌هاى اساسى در اين مسلک است. صوفيان با محبوس کردن دم و بازدم خود شهادت «لا اله الا الله» را تکرار مى‌کنند که هدف از آن، مقابله با انحراف و هواهاى نفسانى است.

هدف اصلی در نقشبندیه، پيوند زدن قلب به نقش «لا اله الا الله»، به عنوان جهاد اکبر است تا نقش « هو‌» ازلى و محو نشدنى گردد. ايمان حقيقى در نزد نقشبنديان بر سه رکن استوار است‌: ايمان درونى يا ايمان غريزى، ايمان به وحدانيت حق و رسول خدا و سوم شهادتين.

از جمله ریاضت­های عملی نقشبندیه که از طریقت خواجگان به ایشان رسیده است، «حبس دم» است. «شيخ عبد القادر غجدوانى» (وفات 1220 ه‍) يکى از مشايخ طریقت خواجگان، با رفتن زير آب و ذکر شهادت در دل خود، نخستين کسى است که ذکر خفى را در تصوف پديد آورد تا به زعم خود، نَفَسش با شيطان آلوده نگردد. از خدمات و ابداعات او به زبان فارسی، وضع اصطلاحات تصوف به فارسی است؛ از این جهت و هم از جهت خاستگاه جغرافیایی، طریقت نقشبندیه، نسخه غیرعربی تصوف در مناطق عربی است و ارتباط تنگاتنگی با فرهنگ ایرانی و زبان فارسی دارند؛ بعضی مصطلحات او بدین قرارند:

وقوف زمانى: آگاهى مريد به استمرار زمان

وقوف مددى: درک ذکر کننده هنگام ذکر به تعداد ذکرهايى که ادا کرده واين خود بالاترين درجات علم لدنى است

وقوف قلبي: توجه قلب به  مذکور «هو» به طورى که توجهش به غير او منحرف نشود،

نقش بر قدم: تأمل سالک بر پاهاى خود و بالا نبردن سر هنگام سير وسلوک به آفاق براى جلوگيرى از غرور

سفر در وطن: سالک بايد از خلق دل کنده به خالق رو بياورد و سفر در عرفان وتصوف بر دو نوع است: سفر ظاهرى که براى يافتن مرشد صورت مى‌گيرد و ديگرى سفر باطنى است که در آن مريد بايد هواهاى نفسانى و شهوت‌هاى خود دور شود.

و اصطلاحات‌ بسیار دیگر؛ مانند هوش در دم، خلوت در انجمن يادکرد، بازگشت، نگاه داشت، يادداشت و...

از بهاءالدین‌ نقشبند پرسیدند: « درطریقة‌ شما ذکر جهر و خلوت‌ و سماع‌ می‌باشد؟ فرمودند که‌ نمی‌باشد. پس‌ گفتند که: ‌بنای‌ طریقت‌ شما بر چیست‌؟ فرمودند: خلوت‌ در انجمن:‌ به‌ ظاهر با خلق‌ هستند و به‌ باطن‌ با حق‌.»[167] و نیز همو گفته‌ است‌ که‌: « طریقة ما صحبت‌ است‌ و در خلوت ‌ آفت شهرت است‌ ‌. خیریت‌ در جمعیت‌ است‌ و جمعیت‌ در صحبت‌ به‌ شرط نفی‌ بودن‌ دریکدیگر» (همان، ص 387)

نقشبنديه خيلى زود در فارس وغرب آسيا، هند وشمال آفريقا رواج يافت و هنوز هم پيروان فراوانى در آن مناطق دارد. امروزه نقشبنديه به شاخه‌هاى متعددى تقسيم شده است که مى‌توان فرقه‌هاى‌: احراريه، تاجيه، کاسانيه، مجدديه، مراديه، مظهريه، جامعيه، خالديه و غيره اشاره کرد که نام تمامى آنها از مشايخ مؤسس آن گرفته شده است.

بهاءالدین‌ نقشبندی‌ و مشایخ‌ پیش‌ از او؛ یعنی مشایخ‌ سلسله‌ خواجگان‌، به‌دور ازماجراهای‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌، ساده‌ و زاهدانه‌ می‌زیستند و برای‌ امرار معاش‌ پیشه ‌و کاری‌ داشتند. خواجه‌ محمود انجیر فغنوی‌ «به‌ کسب‌ گلکاری‌ می‌پرداخته‌ و از آن‌ممر وجه‌ معاًش‌ می‌ساخته‌» (همان، ص 380) و «خواجه‌ علی‌ رامتینی»‌ به‌ صنعت‌ بافندگی‌ اشتغال‌داشته‌ است‌. (همان)و سید امیر کلال‌، کوزه‌گری‌ می‌کرده[168]‌ و فرزندش‌ امیر شاه‌ «ازصحرا نمک‌ می‌آورده‌ و می‌فروخته‌ و از آن‌ راه‌ معاش‌ می‌گذرانیده‌. (همان، ص 84) ولی‌ دیری‌ نگذشت‌ که‌ مشایخ‌ نقشبندی‌ بر خلاف‌ پیشینیان‌، صاحب‌ نقشی در کارهای‌ جهانی‌‌شدند. عزّت‌ و حرمت‌ یافتند و دستگاهی به هم زدند؛ مانند «خواجه ‌ناصرالدین‌ عبیدالله‌ احرار» که‌ متنفذترین‌ مشایخ‌ نقشبندی‌ در عصر تیموری‌ بود و بنا به‌ نوشته‌ جامی‌ «کوکبة‌ فقرش‌» «نوبت‌ شاهنشهی‌» می‌زد.[169]

از معروفترين مشايخ نقشبنديه در سوريه که کوکب فقر او نیز نوبت شاهنشاهی زد، «شيخ احمد کفتار و مفتى» اعظم سوريه بود که پس از 92 سال سن در سال 2004‌م درگذشت. وى که مؤسس مدرسه پر طمطراق و پر هزینه دينى ابوالنور است، نقش بسيار مهمى را در تقريب مذاهب اسلامى وگسترش فرهنگ گذشت وتسامح در اين کشور ايفا نمود.

فعالیت­های دنیایی و قدرت­طلبانه نقشبندیه گاهی سر برمی­زند؛ از جمله پس از جنگ جهانى اول، گروه مسلح نقشبندی به نام «مريديه» عليه استعمار فرانسه قيام کرد. بنيانگذار اين فرقه، «شيخ ابراهيم خليل سووق اوغلو» معروف به «شيخ افندى» است که در دهه سى قرن بيستم، ‌در مناطق کرد نشين سوريه قيام کرد و با ايجاد این گروه مسلح، با خوانين و نيروهاى مسلح فرانسوى درافتاد.

از دیگر تحرکات سیاسی و نظامی نقشبندیه، همکاری نقشبندیه عراق در فتنه داعش بود. آن زمان «عزت‌مصطفی الدوری»، معاون اول صدام، دیکتاتور سابق عراق، به این گروه گرایش داشت و با آن­ها مرتبط بود. نقشبندیه در آن فتنه، با کمک بقایای گارد ریاست‌جمهوری و گارد ویژه نیروهای مسلح صدام، برای عملیات پشتیبانی و حفظ مناطق اشغال شده توسط تروریست‌های تکفیری سازماندهی شدند. [170]

کارشناسان مسائل سیاسی، همان موقع پیش­بینی کردند که از آنجا که نقشبندیه رویکردی صوفی‌گرانه دارد و وهابیون آنان را تکفیر می‌کنند، ائتلاف آنان با گروهک تروریستی تکفیری داعش تاکتیکی و مرحله‌ای است و بعد از تثبیت اوضاع، از هم گسسته می‌شود که دقیقاً همین اتفاق هم افتاد. ابوبکر بغدادی ایشان را به بیعت اجبار کرد و چون نپذیرفتند، درگیری­ها آغاز شد و بسیاری کشته شدند.

رِفاعیه (Refaieh)

منسوب به « ابوالعباس احمد بن علی‌ بن احمد رِفاعی شافعی» (512-580 قمری)، از قبیله بنی رِفاعة ومراکشی­الاصل که در واسط عراق متولد شده و معروف به ابن‌ رفاعی است و  نسبش از جانب پدر به امام موسی کاظم علیه‌السلام می‌رسد و از طرف مادر، نیز انصاری است.

رفاعی از «ابوالفضل واسطی» اجازۀ جامع در شریعت و طریقت دریافت کرد و از دایی­اش، «منصور بطائحی»، خرقه گرفته است. پس از منصور، احمد رفاعی رهبری انجمن دایی­اش را در روستایشان، «حسن»، برعهده گرفت و از آن پس، آن انجمن را رفاعیه نامید.از اینجهت، رفاعیه را بطائحیه نیز می­نامند؛ کما این که به احمدیه نیز شهرت دارد.

سلسله مشایخ طریقت احمد را به چند واسطه به شبلی و جنید و سری‌سقطی و مشایخ پیش از اینان می‌رساند.

از شاگردان رفاعی می‌توان به ابوالفتح واسطی، عبدالسلام قلیبی و عبداللّه بلتاجی اشاره کرد. ابوالحسین شاذلی، مؤسس شاذلیه، خرقه از ابوالفتح واسطی دارد.

رفاعی از ائمه معصومین علیهم‌السلام با احترام خاصی یاد می­کند؛ چنان‌که از حضرت علی علیه‌السلام به امام جلیل، از امام­ حسین  علیه‌السلام، به مظلوم شهید و از امام رضا علیه‌السلام به امام اعظم و امام­رضا و قبله اهل باطن یاد کرده و با ذکر برخی مصائب امام زین‌العابدین و امام موسی‌کاظم علیه‌السلام، آنها را صاحب مقام رضامعرفی کرده است.

احمد رفاعی با نظریۀ وحدت وجود به شدت مخالف بود و شطحیات عرفا را نوعی کفر تلقی می­کرد. وی مبالغه وبزرگ‌نمایی شخصیت مشایخ را تا آن‌جا که آن‌ها را معصوم انگاشته و واسطۀ بین خدا و بنده قرار دهند، مردود می­شمرد.

اهتمام به شریعت از ویژگیهای محوری طریقت رفاعیه بوده است. رفاعی کتاب و سنّت را دو میزان می‌دانست که همۀ اقوال، افعال و احوال عارف باید با آن سنجیده شود.ازاین‌رو رفاعی هرگونه مخالفت با شریعت را کفرمی‌دانست.

رفاعی در ۵۷۸ در ام‌عبیده درگذشت و چون فرزندی نداشت، برادرزاده‌هایش جانشین او شدند.

آثاری را از رفاعی دانسته‌اند که از آن جمله‌اند: الاحزاب الرفاعیه، الصراط المستقیم فی تفسیر معانی بسم‌اللّه‌الرحمن‌الرحیم، حالة اهل الحقیقة مع‌اللّه، المجالس الاحمدیة، الروایة، شرح التنبیه فی فروع الفقه الشافعی، در شش مجلد، دیوان قصاید، البهجة فی الفقه، تفسیر سوره قدر، السرالمصون، النظام الخاص لاهل الاختصاص، حِکَم الرفاعی، رحیق الکوثر من کلام الغوث، البرهان، الطریق الی اللّه، العقاید الرفاعیه.[171]

اگر شاذلیه را طریقتی جداگانه محسوب کنیم، شاخه­های مهم رفاعیه در سوریه، حریریه، سعدیه و سیادیه و در مصر بازیه، مالکیه و حبیبیه است. [172]

«جان اسپنسر تری مینگهام» (Jan Spencer Trey Mingham)، اسلام شناس انگلیسی، طریقه­های رفاعیه را چنین برمی شمارد: «عجلانیه، عزبیه (پیروان یحیی الدین ابراهیم العزب، نوه عموی احمد رفاعی)، عزیزیه، حریریه (پیروان ابومحمدعلی الحریری م: 645هـ. ق)، علمیه (یا: عالمیه)، جبرتیه (پیروان ابواسماعیل احمد جبرتی، در یمن )، جندلیه (پیروان جندل بن علی جندلی)، کیالیه، نوریه، قطنانیه (پیروان حسن رفاعی قطنانی دمشقی)، سبسیه، سعدیه (یا: جیباویه، پیروان سعدالدین جیباوی م: 736 هـ. ق)، سیادیه (پیروان عزالدین احمد السید، نوه احمد رفاعی م: 670هـ. ق)، شمسیه، طالبیه (پیروان طالب رفاعی م: 683 در دمشق)، واسطیه، زینیه، بازیه (در مصر )، حیدریه (پیـروان قطب الدین حیـدر رورجی، م: 617هـ. ق)، علوانیه (پیروان خنفی الدین [ظاهراً تصحیف است و صحیح آن صفی الدین است. همان کتاب، ص75] احمد العلوان)، حبیبیه (پیروان محمد حبیب م: 1247 هـ. ق) مکیه، شنبکیه (یا وفائیه، پیروان ابومحمد طلحه الشنبکی م: 933هـ. ق)، عقیلیه».[173]

در حال حاضر، رفاعیه، از بسیاری از آموزه­ها و سنت تعلیمی رفاعی اصیل، فاصله گرفته­اند و شاید به تحقیق بتوان گفت که این طریقت شاذلیه است که تا حد زیادی، توانسته است طریقت رفاعی را زنده نگه دارد.

رفاعیان فعلی، به خوردن آتش و شيشه شکسته و حتى بازى با مار و عقرب و ديگر حشرات سمى مشغول هستند اين در حالى است که شيخ احمد الرفاعى پيروانش را از بدعت و شطح منع کرده بود؛ با این حال، در عقاید، از بسيارى جهات با شيعه شباهت دارد‌: اعتقاد به دوازده امام و کتاب جفر و حزن و ماتم در روز عاشورا نیز دارند و چله واعتکاف را از روز یازدهمماهمحرم با توبه آغاز می­کنند.

رفاعيه انتشار قابل ملاحظه اى در غرب آسيا دارد و امروزه به دليل اختلاف نظر در ميان جانشينان، به نوزده فرقه ديگر تقسيم شده است؛ مثل حريريه، کياليه، عزيزيه، آهيه وغيره...

پيروان شاخه کياليه امروزه در حلب در خانقاهى به نام طريقت خود، هنوز هم مراسم خود را زنده نگه مى‌دارند. از مهمترين شاخه‌هاى رفاعيه، فرقه صيادى است که آن را به سيد عز الدين احمد الصياد نسبت مى‌دهند که در سال 574 قمری در عراق به دنيا آمد و در سال670 قمری در روستاى «متکين» در حلب سوريه درگذشت. خانواده صيادى امروزه در کشورهاى‌: سوريا، عربستان، مصر، مغرب، يمن و ايران پراکنده‌اند. رهبرى رفاعيه در سوريه امروزه به عهده «شيخ فتحى بن عبد القادر سلطان صيادى الرفاعى» است.

شاذليه (Shadhili)

منسوب به نابینایی به نام «ابوالحسين الشاذلى مغربی» (593ـ 656ق) که در طریقت، خرقه از «شیخ ابوالفتح واسطی رفاعی»؛ از شاگردان مؤسس طریقت رقاعیه؛ یعنی «احمد بن علی رفاعی» (512-580)، دارد که او نیز خرقه از «عبدالسلام بن مشیش مغربی» داشت. در واقع، شاذلیه، انشعابی از طریقت «رفاعیة»، در همان بدو تأسیس رفاعیه است.

شاذلی بعد از این که در مولد خود، شاذله مراکش، مورد آزار قرار گرفت، همراه عده­ای از شاگردان به مصر هجرت کرد ودر سفر حج، در منطقه «عیزاب» مصر، دعوتحق رالبیک گفت ودر همانجا به خاک سپرده شد.

جانشین شاذلی، «ابوالعباس مُرسی اندلسی» (616- 686 ق.) که در حال حاضر، مسجدی هم در اسکندریه به نام او هست. پس از مرسی، «ابن عطاالله اسکندرانی» (658-709) بر مسند ارشاد او تکیه زد.

در کرسی­نامه شاذلی یا سند ارتباط معنوی با شیوخ پیشین، مانند تمام اهل طریقت، سلسله طریق شاذلی نیز به ائمه معصومین (علیهم السلام) می­رسد؛ یعنی ادعای اصلی این است که ما نه تنها از پزروان ایشان هستیم؛ بلکه باطناً محرم اسرار و تعالیم عرفانی این خاندان نیز هستیم! در حالی که طریقت­های غرب آسیا و شمال آفریقا، غالباً به احکام فقهی اهل بیت (ع)؛ خصوصاً مذهب جعفری، عمل نمی کنند! فاعبروا...

ورود طریقت شاذلیه در منطقه شامات و سوریه کنونی به طور دقیق معلوم نیست؛ خصوصاً این که سنت نامکروه تسمیه جدید و انشعاب در این طریقت، موجب شده شیوخ شاذلی، هر یک، سلسله­ای را به نام خود منشعب نموده و از این جهت، تشتت فراوانی در پیگیری ماهیت و تاریخ فرقه شاذلیه به وجود آید؛

شاید همین سهولت امکان انشعاب و استقلال از شیخ، در کنار سادگی تعالیم و نیز سنت موسیقیایی مجالس ایشان، باعث گسترش دامنه اجتماعی طریقت شاذلی بوده باشد؛ به طوری که بیش از 100 انشعاب در شاذلیه به وقوع پیوسته است؛ کما این که شاذلیه نیز خود انشعابی از رفاعیه نوظهور بوده است.

درقاویه، وزانیه، علاویه، عزمیه، سنوسیه و مریمیه را می‌توان از مهم‌ترین انشعابات طریقت شاذلیه دانست بعضی دیگر از شاخه­های این طریقت و مشایخ کنونی آن­ها عبارت­اند از: «الجازولیة» الشیخ سالم جابر حسین الجازولی، «الحصافیة» السید المستشار محمد أبوالأسرار الحصافی، «الخطیبیة» محمود محمد خلیل الخطیب، «المحمدیة» نور الدین محمد عصام الدین محمد زکی إبراهیم، «الجوهریة» عیسی عبدالرحیم محم الحسینی الجوهری، «الحامدیة» الحسین حامد سلامة الراضی، «السلامیة» شریف محمد عبدالسلام طه مشینة، «العروسیة» فکری السید علی فکری علی، «البکریة» أحمد محمد کوبلای البکری، «الفاسیة» السید اللواء محمد سمیر محمد حسن، «الصدیقیة» الدکتور علی جمعة محمد عبدالوهاب، «العزمیة» محمد علاءالدین ماضی أبوالعزائم، «العفیفیة الهاشمیة» عمرو محمد ضیاءالدین عبدالباقی العفیفی، «الهاشمیة المدنیة» مصطفى محمد الطاهر الصافی، «الفیضیة» محمود محمود أبوالفیض، «القاوقجیة» مصطفى محمد أبوالفتح القاوقجی، «المدنیة» سامح یوسف عبدالخالق ثروت المرزوقی

طریقت شاذليه ابتدا در مصر؛ خصوصاً اسکندریه، طنطا، و دسوق در استان  كفرالشيخ، گسترش یافت و سپس در سرزمین­های عربی منتشر شد؛ در حال حاضر، بیشترین فعالیت شاذلیه در مناطق عربی، در مراکش، سوریه، اردن، یمن، سودان و کومور (مجمع‌الجزایر شمال ماداگاسکار) متمرکز است.

از بزرگان شاذلی، آثار واشعار بسیاری در ادبیات تعلیمی و دینی، خصوصاً در مدیح پیامبر اسلام برجای ماندهاست و از این جهت، بر غنای ادبیات عرب افزوده اند و اگر بخواهیم به عنوان فصل الخطاب فقط به یک نمونه اشراه کنیم و سخن را به کمال برسانیم، قصیده مشهور «البردة» [174]اثر «شرف ا لدین البوصیری» (Al-Busiri) (۱۲۱۲ - ۱۲۹۵م.) حجت را تمام خواهد کرد.

بسیاری از رجال علم وفرهنگ در جهان عرب، خصوصاً در مصر نیز شاذلی بوده اند؛ مثل «صاحب الحکم»، «احمد زورق» (1442- 1493 م.)[175] و «احمد بن عجیبه»

بنای این طریقت، مثل اغلب طرق تصوف، بر توبه، صدق، اخلاص، عزلت، ذکر، زهد، تزکیه نفس، عبادت، توکل، رضا، محبت و ذوق و سماع است؛ یعنی شنیدن اصوات خوش که نامرتبط با موسیقی نیست و شاید همین امر نقطه اصلی اختلاف با فقهای مذاهب اسلامی و نفی وانکار تصوف باشد.

در ابتدای قرن چهاردهم هجری است. «خالد البقاعی» و «نورالدین علی یشرطی» شعبه شاذلیه یشرطی و «احمد بن محمد یلس» و شاگردش «محمد الهاشمی» شعبه شاذلیه درقاویه را وارد سوریه کرده و گسترش دادند.

درقاویه، مریدان « شیخ محمد العربی الدرقاوی مراکشی­» (1760-1823) درقاوی، در حقیقت احیاگر شاذلیه در مولد اصلی شاذلی است؛ یعنی مراکش. درقاویه و سنت موسیقایی آن­ها در میان مردم محروم مراکش محبوبیت بسیاری یافت؛ آن­چنان که درقاویان شاذلی در بسیاری از فعالیت­های سیاسی شرکت نمودند.

از شیوخ مشهور شاذلی درقاوی در قرن بیستم، احمد بن مصطفی علاوی الجزایری(۱۸۶۹ – 1934) بود که شاخه‌ای از طریقه شاذلیه را به نام علاویه (علویه) بنیان نهاد. این طریقه به سبب انتسابش به علی بن ابی طالب (که به گفته شیخ علاوی، در رویای صادقه به او ظاهر شد) علاویه یا علویه خوانده می‌شود. طریقه علویه نخست در الجزائر و سپس در دیگر ممالک شمال آفریقا و بخصوص مراکش گسترش یافت. احمد العلاوی، در سراسر جهان اسلام، تا نواحی مالایی و اندونزیایی‌زبان نیز شاگردان و مریدانی داشت. شیخ علاوی خود در سال ۱۹۲۶ به کشور فرانسه مسافرت کرد و نخستین نماز جماعت در مسجد پاریس را امامت نمود.

در حال حاضر، «دروقیه»، پیرو« محمد عربی دروقی» (قرن 18 م.) و «مریمیه»، پیروان «شیخ عیسی نورالدین احمد» نومسلمان که پیش­تر «فریتهوف شوئون» (Frithjof Schuon) (1907-1998)[176] نام دارد و از مریدان «شیخ احمد علاوی» است، از شعبات این طریقت­اند. مریمیه بیشتر در اروپا و آمریکای شمالی فعال است. «مارتین لینگز» (Martin Lings) (۱۹۰۹–۲۰۰۵) با نام اسلامی ابوبکر سراج‌الدین[177]، «تیتوس بورکهارت» (Titus Burckhardt) (1908 - 1984) [178]و «سید حسین نصر»[179] از پیروان اندیشه­های سنت­گرا و عرفانی فریتهوف شوئون هستند.

شیوخ و گروه­های مختلف شاذلی در سوریه فراوانند؛ در واقع، شاذلیان شهری و روستایی و عالم و عامی بسیاری هستند که روحیات و عقاید متفاوت و سنت­ها و روش­های پسندیده و ناپسند گوناگونی دارند؛ اما از میان تمام آن­ها از شیوخ فعلی طریقت شاذلیه در سوریه که می توان آن­ها را به عنوان نماینده علمی و خبری طریقت شاذلیه سوریه دانست، به چند نام می­توان اشاره نمود؛ مثل «دکتر محمود ابوالهدی بدرالدین الحسینی» و «حسام الفرفور» در حلب، «شکری لحفی» در دمشق و «شیخ عدنان السقا» در حمص هستند؛ البته بدیهی است که جریان اجتماعی اهل طریقت؛ خصوصاً شاذلیان، در اندیشه وافکار ایشان محدود نمی­شود؛ بلکه بایستی طیف گسترده­ای از این طریقت، در یک پژوهش میدانی مورد مطالعه قرار گیرد که در حوصله این کتاب نیست؛ با این حال قریب به 20 مسجد و زاویه در مناطق دمشق، ریف الدمشق، حلب، الباب، و جوبر به تبلیغ و ترویج شاذلیه می‌پردازند که مراجعه به آن­ها آغاز مناسبی است.

دکتر شیخ محمود ابوالهدی الحسینی مبلغ مسجد «العدیلیه» حلب و مسجد بزرگ اموی، رئیس انجمن گیاهان دارویی سوریه و استاد طب انسانی دانشگاه حلب است و می­تواند دور نمای خوبی از اینطریقت به صورتتاریخ شفاهی ارائهدهد؛ کمااین که مصاحبه­هایی نیز با رسانه­های سوریه داشته است.

از مهم‌ترین تعالیم عرفان نظری شاذلیه شامات، وحدت وجود، حقیقت محمدیه و ولایت است. هم‌چنین از نظر کلامی، اشعری بوده و عمل بر طبق یکی از مذاهب فقهی اهل‌سنت را لازم می‌دانند. توسل به پیامبر خدا و اولیاء و صالحین، شفاعت، و زیارت قبور نزد آن‌ها جایز و مطابق شرع است.

مولويه

منسوب به جلال‌الدین محمد بلخی رومی(604- 672 قمری) که در 12 سالگی از بلخ به همراه پدرش، سلطان العلما به قونیه ترکیه مهاجرت کرد و روزگار گذراند و همانجا مدفون است. شرح شوریدگی­های او بعد از ملاقات با «شمس تبریزی» فارغ از تکرار در این مجال است.

خود مولوی اهتمامی به تأسیس طریقتی خاص ننمود؛ اما نوه­اش «اولو عارف چلبی» (‏‏۶۷۰ –سال ۷۱۹ قمری)، فرزند سلطان ولد و دختر صلاح الدین زرکوب، پس از مولوی، انجمن مِوْلِوی(تلفظ ترکی مولوی) را بنیان نهادند.

مولوی خلوت، ذکر، حتی خانقاه و خرقه خاص پوشیدن را به نوعی دور شدن از مردم و ریا می‌شمرد و وصول به حق را تنها با عشق و جذبه ممکن می‌دانست؛ زیرا عشق و جذبه، هم موجودیت انسان و هم موجودیت کائنات را یک باره محو می‌کند؛ بدین جهت، موسیقی و سماع که در ایجاد جذبه و مایه بخشیدن به عشق، مؤثر است، در او تأثیر صد چندان داشت. ابوسعید ابوالخیر از نخستین کسانی بود که آلات موسیقی را وارد مجالس ذکر حق کرد.

مولویه، پس از مولوی، بیشتر در سرزمین عثمانی خانقاه و تکیه‌هایی به نام مولوی‌خانه داشتند. این مولوی‌خانه‌ها متشکل بودند از باغی وسیع (محل سکونت شیخ و خانواده‌اش)، اتاقی بزرگ برای برگزاری مراسم سماع (سماع‌خان)، مسجدی کوچک و یک گورستان و حجره‌هایی برای سکونت درویشان. مولوی‌خانه‌ها در واقع نوعی آموزشگاه ادبی یا مرکز فرهنگی- هنری و همچنین محل اجرای آیین‌های طریقت مولوی بودند.

بعدها پس از ممنوعیت تحصیل زبان فارسی در مدارس ترکیه، مراکزی عهده دار فراگیران این زبان شدند. پیروان این طریقت، مانند مرشد خود به «سماع» یا چرخیدنی همراه با تفکر که خاص رسم آنان است، می‌پرداختند؛ به همین دلیل به آن‌ها درویشان «چرخنده» یا «چرخزن» نیز می­گفتند.

هرچند هیچ سندی در دست نیست که مولوی هنگام سماع، لباس خاصی به تن می­کرد یا سماع او به دلخواه در هر زمان و مکانی بود و آداب خاصی داشت؛ اما مولوي­های کنونی، در رقص و سماع دسته جمعى خود، آیین­های مبدعانه­ای دارند و لباس نمادین خاصى به تن مى‌کنند‌: جامه سپيد نماد کفن، و عباى سياه حکايت از قبر است و کلاه دراز نمدين، نماد سنگ قبر و شاهد آن است‌؛ گليم سرخ نيز تداعى کننده غروب خورشيد و يا «‌شمس» است.

سه بار چرخ زدن گرد مرکز ويژه رقص که با نواختن طبل و نى همراه است، نشانه مراحل و راه‌هاى سه گانه تقرب به خداست‌: طريق علم، مرحله رؤيت، و راه پر پيچ وخم وصال.

افتادن عباهاى سياه يعنى رهايى، و طهارت يافتن از پلشتى‌هاى دنيوى است. صداى طبلها نیز ياد‌آور «‌صور» روز قيامت است.. دائرة رقص به شکل دو نيم دائره تقسيم شده است که يکى قوس نزول يا فرو رفتن روح در دنيا و تباهى، و ديگرى قوس صعود يا صعود روح به آفريدگار است.

رقص شيخ در مرکز دائره به دور خود تصويرگر خورشيد است و بازتاب اشعه آن‌؛ اما حرکت دراويش به گرد مرشد، نمايانگر فنون جاذبه و دَوَران کواکب گرد خورشيد است.

موسيقى براى مولوي­ها، به مثابه دروازه ورود به دنياى سعادت ابدى است وحرکات موزون و رقص در ذکر براى تصفيه رغبت­ها و زدودن زنگار آن و در عين حال، رام کردن نفس است و کنايه از روح سرمست به باده عشق الهى است.

در سال 1925‌م. ‌با روى کار آمدن مصطفى کمال معروف به آتاتورک در ترکيه، فعاليت تمامى فرقه‌هاى تصوف وخانقاه‌ها ممنوع شد و بدين ترتيب، تکيه قونيه بسته و شهر حلب به کانون فعاليت اين طريقت تبديل شد.

اين فرقه تا چندى پيش در تکيه مولويه در محله «باب الفرج» شهر حلب به فعاليت خود ادامه مى‌داد تا اينکه به دلايلى از اجراى فعاليت­هاى خود مگر براى جذب سرمايه گردشگران خارجى ممنوع شد.

از جمله کسانی که در سوریه، به شدت تحت تأثیر سماع مولویه بوده و از آن الهام گرفته و آثار تجسمی زیبایی با تفاسیر بدیع عرفانی، خلق نموده است، «» (زاده 1973) در «الجبلة» سوریه است که در حال حاضر گالری هنری و عرفانی (فنون و روحانیات) او، بهنام «الف نون»[180] عرضه کننده آثار تجسمی بسیاری از ذوق و جذبه این طریقت صوفیانه است.


نمونه­ای از آثار تجسمی بدیع جحجاح الهام گرفته از سماع مولویه

سعديه

منسوب به «شيخ سعدالدين جباوى» پايه ريزى کرد که در سده‌هاى پنجم و ششم هجرى در سرزمين شام و در روزگار مى‌گذرانيد. آرامگاه وى امروزه در روستاى «جبا الشام» در نزديكى شهر قنيطره در جنوب غربى سوريه قرار دارد.

جباوى پيش از اين که به عرفان وتصوف روى بياورد، حرامى بود و راه کاروانها را مى‌بست! وى همچون «فُضيل عَياض» پس از شنيدن آيه اى قرآنى، توبه کرد و به حج رفت و زهد را پيشه خود نمود. در طریقت او، مقام‌هاى توبه، ورع، زهد و فقر از مقام‌هاى عالى در سير وسلوک و ترقى به درجات بالاست و مقام‌هاى صبر و توکل از مقام‌هاى مقربان است و رضا بالاترين مقام.

برخى از خانقاه‌هاى سعديه در دمشق تنها در ماه ربيع الاول مراسم خود را برگزار مى‌کنند. در عبادتِ آن­ها، هفت ذکر اصلی وجود دارد: «لا اله الا الله»، «الله»، «هو»، «حى»، «واحد»، «عزيز» و «ودود». اذکار دیگر، به ترتيب عبارت­اند از: حق، قهار، قيوم، وهاب، مُهَيمِن و باسط.

مرشد کنونى اين طريقت «شيخ على بن فاضل البکر» است.

در زاويه (خانقاه) سعديه، واقع در محله قيمريه، در بافت تاريخى شهر دمشق، يك تار موى منسوب به پيامبر اكرم (ص) نگهدارى مى‌شود. زاويه سعديه، نزد پيروان اين طريق، به مقام (جايگاه) توحيد مشهور است.

درباره چگونگى رسيدن تار موى منتسب به پيامبر اسلام (ص) به اين خانقاه، دو روايت وجود دارد: طبق يك روايت، اين تار مو، هديه‌اى از سوى سلطان عبدالحميد به خانقاه طريقت سعديه بوده است؛ اما طبق روايت دوم، شيخ ابراهيم سعدى اين تار مو را از پدرش شيخ محمد سعدالدين و او نيز از پدرش محمدامين و او نيز از اجدادش دريافت كرده است.

بزرگان خاندان سعدى جباوى تأكيد دارند كه اين تار مو، تا پيش از انتقال به محل فعلى آن، نزد مشايخ طريقت سعديه در خانقاه ديگر آنان در محله شاغور، در جنوب بافت تاريخى دمشق، قرار داشته و سپس به مسجد شيخ سعدالدين در محله قيمريه انتقال يافته است. آن‌گاه شيخ محمدبن‌امين سعدى آن را به خانقاهى منتقل كرد كه در غرب مسجد مذكور بنا كرده بود؛ اما پس از وفات وى در سال 1285 ه. ق، فرزندش شيخ امين آن را به خانقاهى ديگر در شمال مسجد، منتقل كرد و تاكنون نيز در محراب آن، جايگاه ويژه نگهدارى تار مو باقى مانده است. سرانجام اين تار مو به جايگاه امروزى خود در محراب خانقاه سعديه در غرب مسجد شيخ سعدالدين انتقال يافت. 

صوفيان خاندان سعديه، مراسم خود را در شب‌هاى جمعه هر هفته، از ابتداى ماه ربيع‌الاول تا پايان ماه رمضان هر سال برگزار مى‌كنند. پس از قرائت اوراد شيخ سعدالدين جباوى، تلاوت قرآن كريم، مداحى پيامبر (ص) و ذكر و تسبيح و خطبه و دعا، جلسه خود را با تبرك به تار موى پيامبر به پايان مى‌برند؛ بدين ترتيب كه سالمندترين آنان، صندوق تار موى پيامبر (ص) را از محراب خانقاه خارج مى‌كند و مقابل خود قرار مى‌دهد. اين صندوق با جلدى از پارچه حريرِ مزيّن به تارهاى طلا و آيات قرآن پوشيده شده است. سپس وى جلد پارچه‌اى را كنار مى‌زند و هم‌زمان حاضران این عبارت زير را هم­سرایی می­کنند:: يا زائراً شعر النبي محمد

سپس بر محمد و آل‌محمد (ص) صلوات مى‌فرستند و شيخ صوفى، پارچه‌هايى را كه تار مو ميان آن قرار دارد، يك به يك كنار مى‌زند. اين پارچه‌ها از پرده كعبه و تعداد آن 63 (به تعداد سال‌هاى عمر پيامبر اسلام (ص)) است. سپس حاضران براى تبرك به تار مو كه در يك استوانه شيشه‌اى مهر و موم شده قرار دارد، برمى‌خيزند و به آنجا مى‌آيند. پس از تبرك حاضران به تار موى پيامبر (ص)، پارچه‌ها به دور آن پيچيده و صندوق چوبى حاوى آن نيز با جلد پارچه‌اى پوشيده مى‌شود.[181]

زاويه يا خانقاه طريقت سعديه، غرب مسجد شيخ سعدالدين جباوى قرار دارد. ورودى آن نيز سمت جنوب است


جایگاه و نقش دین در جامعه و سیاست

صد البته، سکولاریسم، ادعای بی­جایی است؛ واقعیت، از گذشته تا به حال، گویای این مطلب است که دین، به هیچ روی نمی­تواند وارد سیاست نشود؛ زیرا دین برنامه سعادت بشر ستمدیده است؛ بشری که نوعاً تیره­روزی­هایش، محصول سیاست­های غلط و ظالمانه است؛ خصوصاً ادیان ابراهیمی؛ یعنی یهودیت، مسیحیت و اسلام؛ و اختصاصاً در منطقه شام که پیش­تر در باب ماهیت دائماً ملتهب آن سخن رفت؛ منطقه­ای که تقریباً زادگاه این سه دین بزرگ است.

پدر جامعه شناسی سوریه بیان شد که چگونه یهود با ابزار اقتصاد در شریان­های سیاسی سوریه رخنه کرد و چگونه با برانگیخته شدن نفرت عمومی و ظهور صهیونیسم، تقریباً رخت از این سرزمین بربست.

با این که جمعیت تقریباً هیچی از یهود در سوریه زندگی می­کنند؛ اما هم نشانه­ها ونمادهاهای فرهنگ جامعه یهودی و هم ذائقه یهودی ستیزی، هنوز هم در اطوار سنتهای اجتماعی، هنری و ادبی؛ مانند مثلهای فرهنگ عامه باقی­مانده است که متأسفانه مجال طرح آن­ها نیست.

اگر از خاستگاه اصلی ظهور مسیحیت به فرهنگ نصارا نظر کنیم، درمی­یابیم که حرکت و گسترش میراث فرهنگی یهود، از طریق مسیحیت، کم از تأثیر مستقیم فرهنگ یهودی نیست؛ به عنوان مثال، کتاب مقدس مسیحیان ()، در ابتدا همان تورات و متون عهد عتیق دین یهود است و پس از آن، چهار نسخه مختلف از انجیل؛ در واقع مسیحیان، ابتدا یهودی هستند، بعد مسیحی.

از سوی دیگر، اسلام نیز یکسره فرهنگ یهود را تخطئه نمی­کند. درست است که قوم یهودِ عصر پیامبر اسلام (ص) و یهود کنونی نیز، به قول قرآن، از سرسخت­ترین دشمنان اسلام محسوب می­شوند؛ اما قرآن در جای دیگر قائل به تفصیل است ودوغ و دوشاب را یکی نمی­کند.

هم­زیستی ادیان ابراهیمی در جامعه اسلامی، دلیل قطعی هماهنگی­ها و همسانی­های گسترده ادیان ابراهیمی است؛ این، مدخل ونیز مسیر اصلی ورود فرهنگ یهودیت و مسیحیت به اسلام است؛ کما این که با گسترش روح ناسیونالیسم عربی ونیز سکولاریسم دینی و سیاسی و سوسیالیسم حزب بعث، دیگر تعیین دقیق رفتارهای اجتماعی منبعث از ادیان ومذاهب مختلف در میان مردم عادی، بسیار سختاست؛ در واقع، به نوعی یک سوسپانسیون فرهنگی خاصی در این کشور شکل گرفته است که در جای دیگر دیده نمی­شود.

سوسپانسیون فرهنگی – مذهبی سوری، از جهاتی مفید است؛ مثل ارائه یک مدل کوچک از گفتگوی تمدنها؛ اما از جهاتی نیز بسیار مضر است؛ به طور مثال، عاملی خواهد بود برای تشنجات اجتماعی و یا استحاله عقیدتی و فرهنگی ؛ مثل یک رینگ بوکس که شدیدترین و وحشیانه­ترین برخوردها در آن اتفاق می­افتد و پهلوان­ترین افراد هر دینی، طبیعتاً برای زورآزمایی بدانجا کوچ یا لشکر کشی می­کنند؛ اما در نهایت، می­توانند با هم دست بدهند و به عنوان دو ورزشکار، به یکدیگر احترام بگذارند!

برنامه­های موذیانه بعضی سران فاسد این یهود و نصارا را در طول تاریخ و عصرکنونی در نفوذ عمدی به فرهنگ اسلامی و یا به تعبیر دقیق­تر تزریق فرهنگی، نباید از یاد برد که خود داستانی طولانی دارد؛ به عنوان مثال بسیاری از عقاید و آداب زیست مسلمانی در قالب احادیث جعلی، وارد متون روایی شده است که از آن­ها به عنوان «اسرائیلیات» تعبیر می­کنند.

این نفوذ و تزریق فرهنگی در منطقه­ای مثل شام که تراکم و ارتباط بین این سه دین، بسیار بیشتر است- شدیدتر هم هست؛ کما این که در جامعه شناسی سوریه، بیان شد که چطور حساسیتی در عقد ازدواج مرد مسلمان و زن مسیحی نیست؛ همان طرفه ترفندی که مسیحیان اندلس در تغییر مزاج سیاسی و فرهنگی حکمرانان مسلمان اموی در آن دیار داشتند که منجر به فروپاشی حکومت اسلامی در فرانسه واسپانیا شد.

درباره تاریخچه ادیان و مذاهب و چگونگی گسترش دین غالب و همچنین، موقعیت دین رسمی و سایر ادیان و مذاهب و نیز ترکیب جمعیتی پیروان ادیان و مذاهب و علاوه بر اینها،  آئین ها و مکاتب دینی و غیر دینی که بهتر است «شِبه دینی» نامیده شود، در بخش جامعه شناسی دینیِ همین کتاب به تفصیل سخن رفت؛ براین سیاهه باید افزود مفاخر و مشاهیر دینی حال و گذشته سوریه که آن هم به دقت در همانجا بررسی شد؛ زیرا اصولاً بررسی­های مربوط به جامعه شناسی یا فرهنگ شناسی دینی، بدون طرح نام و شخصیت چهره مرکزی و شاگردان و اعقاب متنفذ او، ممکن نیست و اختصاص بخش جداگانه برای طرح این نام­ها اضافه و مخل وضع این کتاب است.   

از آنجا که جامعه سوریه، جامعه­ی جامعی از ادیان است و نیز به لحاظ تاریخی، زایشگاه این ادیان نیز هست و  از نخستین مراکز دینی همه آن­ها محسوب می­شود، ضمن تحریر تاریخچه هر یک در مباحث قبل، به طور طبیعی به موقعیت اسلام و مسلمانان در جامعه و ارتباط آن­ها با پیروان سایر ادیان اشاره شده است؛ همچنین، نهادها و مراکز دینی مسلمانان؛ اعم از وضعیت، تعداد، کارکرد، تأثير و نیز مهمترین آنها و نیز وضعیت و ساختار آموزش مذهبی رسمی و غیر رسمی در جامعه سوریه و علاوه بر اینها معرفی  نهادها و مراکز دینی غیر مسلمانان و نیز احوال صوفیه؛ اعم از اندیشه­ها، نهادها، شخصیت­ها، تعداد پیروان، تأثیر و نفوذ اجتماعی ایشان، به تفصیل سخن رفت.

آنچه در این قسمت، به عنوان یک نظریه دقیق در شاکله فرهنگی مردم سوریه قابل بیان است، این است که اصولاً ظهور تفکر توحید در این منطقه، تالی تنوع فرهنگی و ورود وخروج انواع و اقسام فرهنگ­ها و قومیتهای مختلف در طول تاریخ و در معرض نقد صرافان کهن اندیشه دینی در این گوشه دنیا است؛ وضعیت و موقعیتی که در هیچ کجای دیگر این خاکی یافت نمی­شود. اگر به هند می­اندیشید، تأمل کنید؛ زیرا هند، علی رغم تنوع مذاهب، تنها یک کاسه از تفاسیر ادبی و هنری متنوع در الهیات از یک ریشه مشترک وُدایی است.


[1]. الیاده، میرچا (1394)، تاریخ ادیان، ترجمه جلال ستاری، تهران: سروش

[2] . روزنامه‌نگار، فعال سیاسی و نویسنده یهودی‌الاصل اتریشی که جنبش سیاسی صهیونیسم را پایه نهاد.

[3] . ر.ک. احمدی، محسن (1399) بررسی اقلیت یهودیان در امپراطوری عثمانی، چهارمین کنفرانس بین المللی زبان، ادبیات، تاریخ و تمدن

[4] . فرسایی محسن(1388)، براندازی صهیونیستی(در امپراتوری عثمانی)، تهران: هلال

[5] . کافر ذِمّی، اهل کتاب (مسیحیان، یهودیان و زرتشتیان) که اسلام را نپذیرفته اند؛ اما طبق عقد پیمانی، شرایط زندگی در میان مسلمانان را پذیرفته اند. بعضی از شرایط قرار داد ذمّة بدین صورت است: تعهد پرداخت جزیه (مالیات خاص اهل ذِمّة) به دولت اسلامی، پرهیز از هر آنچه با امنیت و صلح منافات دارد؛ مانند تصمیم به جنگ و یا آزار رساندن به مسلمانان، تظاهر نکردن به محرمات اسلامی، خودداری از احداث معبد؛ مانند کلیسا، زدن ناقوس و پایبندی به قوانین و مقررات دولت اسلامی. 

[6] . Overview » 5. Ottoman Empire". jewishhistory.research.wesleyan.edu. Retrieved 2018-12-09

[7] . کابالا در لغت، یعنی «قبول کردن» و در اصطلاح، به معنی سنت، روش، مکتب و طرز فکری عرفانی است که از یهودیت ریشه گرفته و گاهی از آن با عنوان عرفان یهودی یاد می‌شود.. کابالا از متون یهودی سرچشمه گرفت و پیروانش معمولاً از متون یهودی برای توصیف و تفسیر مسائل عرفانی استفاده می‌کنند. اولین نوشته­های کابالایی در قرن ۱۲ و ۱۳ میلادی در اسپانیا و فرانسه پدیدار شد. در قرن ۱۶ میلادی، این نوشتارها، دوباره در شهر صفد در امپراتوری عثمانی مورد بازبینی قرار گرفت.

[8] . اسحاق بن سلیمان لوریا که به صورت معمولاً به نام­ها «آری» (به معنی شیر)، «هاآری‌ها قودش» (آری مقدس) یا «آریزال» شناخته می‌شود، از اصلی‌ترین افراد در عرفان یهودی (قبّاله) است که بنیان‌گذاری مکتب عرفانی لورایی (قبّاله‌ای) را به او نسبت داده می‌شود. لوریا متولد اورشلیم بود؛ اما در مصر پرورش یافت و به سال ۱۵۷۲ در صفد درگذشت.

[9] . صفد یکی از چهار شهر مقدس یهود، در کنار قدس(اورشلیم)، الخلیل (حبرون) و طبریه در شمال فلسطین اشغالی، نزدیک بلندی­های جولان، است و به نوعی حوزه علمی یهود محسوب می­شود.

[10] . گنوسیسم (Gnosticism) یا الغنوصية؛ اندیشه‌ها و آیین‌های رازآلود و زاهدانه­­ی مسیحیت. ر.ک. بابازاده مقدم، حسین (1395) گنوسیزم: مادر فرقه‌ها، تهران: موسسه فرهنگی هنری سیب سرخ نیکان

[11] . مثل کشتار یهودیان به دستور سلطان محمد چهارم در صفد. ر.ک.

Mary.W.Montgomery,Turkey , The jewish Encyclopedia, Newyork and London:funk, Wagnalls,1925

[12] . یک خاخام سفاردی و کابالائیست بود که ادعا کرد مسیح موعود یهودیان است. او ایجادکننده فرقه یهودی «شبتیان» بود. شبتای زوی در ۱۶۶۵، در سن چهل سالگی او مجبور شد به دست سلطان محمد چهارم به اسلام بگرود. برخی از پیروان او نیز به اسلام گرویدند. این افراد ۳۰۰ خانواده بودند که بعدها «دونمه­لر» (به ترکی معنی برگشتگان) نامیده شدند.ر.ک. صداقت، حیدر علی (1390) فرقه­ی دونمه در امپراتوری عثمانی، فصل­نامه تخصصی فقه و تاریخ تمدن، سال 7، شماره 27

[13] . خانواده صفرا از یهودیان میزراحی لبنان خاورمیانه هستند که بعد از جنگ اعراب و اسرائیل، در اوایل دهه ۱۹۵۰ به برزیل مهاجرت کردند. یوسف صفرا (زاده 1939م.) در سال ۱۹۵۵ بانکو صفرا را در سائوپائولو تأسیس کرد. بانکو صفرا هم‌اکنون ششمین بانک بزرگ برزیل به­شمار می‌آید. وی در ماه مارس ۲۰۱۵ با دارایی خالص 3/17 میلیارد دلار، به عنوان دومین فرد ثروتمند برزیل و پنجاه‌ودومین فرد ثروتمند جهان است. اولین بانک خانواده صفرا، در اواسط قرن نوزدهم، در حلب با نام «برادران صفرا» به زبان فرانسوی تأسیس شد. این بانک با ارزهای مختلف و طلا سر و کار داشت و تجارت کاروان­های زمینی در داخل امپراتوری عثمانی را تأمین مالی می کرد. پس از سقوط این امپراتوری، یعقوب صفرا (1891-1963) به بیروت نقل مکان کرد و در آنجا بانک جدیدی به همین نام تأسیس کرد. فضای اقتصادی آن زمان برای تأسیس بانک در بیروت بسیار مناسب بود؛ اما این وضعیت پس از تأسیس دولت اسرائیل تغییر کرد.در سال 1953، یعقوب صفرا تصمیم گرفت خانواده خود را به برزیل نقل مکان کند و بانک خود را در بیروت تعطیل کند. در شهر برزیل، پسرانش ادموند، مویس و یوسف، به فعالیت های بانکی خود ادامه دادند و ثروت زیادی جمع کردند. در سال 1956 ادموند صفرا بانک مستقل خود را در ژنو، سوئیس تأسیس کرد. در سال 1966 بانک دیگری را در نیویورک تأسیس کرد که پس از چند سال به یکی از فعال ترین و سودآورترین بانک های آمریکا تبدیل شد.

[14] . خانواده زلخة عراقی الاصل اند. پروژه های تجاری آنها در قرن نوزدهم در عراق شکل گرفت و با گذشت زمان، گسترش یافت و به اروپا، ایالات متحده و برخی از کشورهای آسیایی رسید. در قرن بیستم، «خدوری زلخا» بانک زلخا را در بغداد تأسیس کرد . این خدوری تنها پسر یک تاجر نساجی به نام عبودی زلخة بود. او مدت بسیار کوتاهی در ترکیه زندگی کرد و در آنجا دارایی­های بانکی را نزد عموی صرافش، یوسف شاشا، آموخت. پس از بازگشت به بغداد، به حرفه صرافی پرداخت و در همان زمان، پس از مدت کوتاهی پیشه­ی صرافی را برای تأسیس بانک آماده کرد. خدوری زلخة در سال 1928 به بیروت نقل مکان کرد و بانک عراقی خود را به خویشاوندانش واگذاشت. پس از چند سال، بانک زلخة به یکی از بزرگترین بانک­های خصوصی خاورمیانه تبدیل شد و شعب آن تا قاهره، اسکندریه و دمشق گسترش یافت. خدوری مدیریت هر یک از این شعب را به دست یکی از چهار پسر خود سپرد. ر.ک. عيسوي ، شارل : التاريخ الاقتصادي للشرق الاوسط ، دار الحداثة ، بيروت 1985

[15] . سمیر عبده (2003)، الیهود السوریون، دمشق: دار حسن ملص للنشر

[16] . Gilbert, Martin. Letters to Auntie Fori: The 5,000-Year History of the Jewish People and Their Faith, HarperCollins, 2002, pp 179–82.

[17] . Studies in Ottoman Social & Economic Life, Heidelberg, (1999); the essay is entitled:Muslims & Zimmis in the Ottoman cultur and society by Haim Gerber, Jerusalem, (1999)

[18] . Ma'oz, Moshe (2010), “Damascus Affair (1840)”. Encyclopedia of Jews in the Islamic World, Leiden: Brill.

[19] . asia R. Diner, The Jews of the United States, 1654 to 2000, p.176

[20] . سلجوقیان روم حکومتی مسلمان، ترکان مسلمان ایرانی تباری بودند که پس از نبرد «مَلازگرد» و شکست امپراتوری بیزانس، از سال ۱۰۷۷تا ۱۳۰۷ میلادی در بیشتر بخش‌های آناتولی(ترکیه کنونی)  حکمرانی می‌کرد.

[21] . بعضی از تفاوتهای مذهب کاتولیک و ارتودکس چنین است: موقعیت پاپ در مذهب مسیحیت شرقی، چندان مورد پذیرش نیست. در مورد چگونگی پیوند پدر، پسر و روح القدس هم با یکدیگر اختلاف دیدگاه دارند؛ به علاوه، هر کدام از این دو مذهب در مورد عید پاک نیز که مربوط به مرگ و تناسخ عیسی است، برداشت متفاوتی دارند. به باور کاتولیک­های رم، عیسی انسان را نجات داد؛ زیرا با مصلوب شدن و مرگ خود، بهای گناهان بشر را پرداخته و مسیر او را به سوی بهشت هموار کرده است. برای ارتدوکس­ها؛ اما رستگاری با پیروزی مسیح بر مرگ در روز قیامت به دست می­آید. برای همین هم هست که بر خلاف هنر غرب، در هنر یونانی چهره خونین و مصلوب عیسی نمایش داده نمی­شود. کاتولیک­های رم، برای نمایش قدیسان معمولاً از مجسمه استفاده می­کنند؛ در حالی که کلیسای ارتدوکس، بیشتر سنت نقاشی و تصویری دارد. کاتولیک­های رم، معمولاً در هنگام دعا، زانو می­زنند؛ در حالی که مؤمنان ارتدوکس، ایستاده عبادت می­کنند. در مناسک مذهبی در کلیساهای کاتولیک رومی، نان فتیر (بدون مخمر) استفاده می­شود؛ در حالی که در کلیسای ارتدوکس، نان تخمیر شده استفاده می کنند .در آئین ارتدوکس، روحانیون می­توانند ازدواج کنند؛ در حالی که روحانیون کاتولیک غربی باید تا آخر عمر، مجرد باقی بمانند و از رابطه جنسی خودداری کنند.

[22] . تصرف شهر قسطنطنیه توسط ترکان مسلمان عثمانی به رهبری سلطان محمد دوم در روز ۲۹ مه سال ۱۴۵۳ میلادی که منجر به سقوط امپراتوری بیزانس شد.. سلطان محمد دوم پس از این پیروزی «محمد فاتح» نام گرفت.

[23] . Benton, Lauren (3 December 2001). Law and Colonial Cultures: Legal Regimes in World History, 1400–1900. Cambridge University Press. pp. 109–10. ISBN 978-0-521-00926-3. Retrieved 11 February 2013.

[24] . غرب مسیحی، به این خدمت روسیه پاسخ مناسبی نداد. نیکلای یکم، برای تصرف شبه جزیره بالکان که در تسخیر عثمانی­ها بود وارد جنگ کریمه را بهراه انداخت و با کمک مردم مسیحی بالکان، موفقیت­هایی به دست آورد؛ حتی پایتخت عثمانی، شهر استانبول را محاصره کرد. دولت های اروپای غربی که از تسلط روسیه بر بالکان هراس داشتند؛ به همین خاطر، به نفع عثمانی وارد جنگ شدند. این نخستین باری بود که دولت­های مسیحی به نفع دولت مسلمان، علیه یک دولت مسیحی دیگر، وارد جنگ می‌شدند، بریتانیا، فرانسه و اتریش به حمایت از عثمانی پرداختند، ارتش کشورهای اروپای غربی، نیروی دریایی روسیه را در هم شکست و استانبول را از محاصره خارج ساخت و سپس ارتش­های عثمانی، بریتانیا و فرانسه با هم به خاک روسیه حمله و بندر «سواستوپول» در شبه جزیره کریمه را که از اهمیت نظامی بالایی برخوردار بود، تسخیر کردند. نیکلای از در صلح برآمد؛ اما چون نمی‌توانست شکست را بپذیرد، با خوردن زهر، جانش را گرفت؛ سپس، پسرش الکساندر دوم، امپراتور روسیه شد و با عثمانی صلح کرد و دو طرف مرزهای پیش از جنگ را با وساطت بریتانیا به رسمیت بازگرداندند.و میان دو کشور صلح برقرار شد.

[25] . Içduygu, Ahmet; Toktas, Şule; Ali Soner, B. (1 February 2008). "The politics of population in a nation-building process: emigration of non-Muslims from Turkey". Ethnic and Racial Studies. 31 (2): 358–89.

[26] . Akçam, Taner (2006). A shameful act: the Armenian genocide and the question of Turkish responsibility. New York: Metropolitan Books

[27] . Greek Orthodox Patriarchate of Antioch and All the East

[28]. Bailey, Betty Jane; Bailey, J. Martin (2003). Who are the Christians of the Middle East? . Grand Rapids, Michigan: William B. Erdman. P. 191

[29] . ریشهٔ این واژه معنای «سلطنتی» یا «امپراتوری» دارد. ملکایتی؛ یعنی وفادار به امپراتور (بیزانس)

[30] . www.catholicregister.org

[31] . Hovannisian, Richard G. (2004). The Armenian People From Ancient to Modern Times, Volume II: Foreign Dominion to Statehood: The Fifteenth Century to the Twentieth Century. New York: Palgrave Macmillan. p. 425.

[32] . Kurkjian, Vahan M.A History of Armenia hosted by The University of Chicago. New York: Armenian General Benevolent Union of America, 1958 pp. 173-185

[33] . Unknown, Unknown. "Wahhabi / Takfiri Cleric Smashes a Statue of the Virgin Mary in town of Yakubiyah". Orontes. jimdo.com

[34] . منطقه­ای باستانی – مسیحی در قلب ترکیه که امروزه «نوشهر» نام دارد.

[35] . Union of the Armenian Evangelical Churches

[36] . نِستوریان یا نِسطوریان مسیحیان پیرو « نسطوریوس» (Nestorius) (386-451م.) هستند. به اعتقاد نسطوریوس، در عیسی مسیح دو شخص و دو طبیعت وجود داشت: طبیعت آدمی «عیسی» و طبیعت الهی (پسر خدا).نستوریان به همین دلیل، در آن زمان، مورد آزار مسیحیان قرار گرفتند و به ایران پناهنده شدند.

[37] . کَلده یا کلدان نام یکی از بخش‌های تمدن بابل است؛ یعنی سلسله یازدهم از پادشاهان بابل؛  از ۶۱۲_۵۳۹ پ. م.، با پنج پادشاه.

[38] . در قرن هفدهم میلادی، هیئت‌های تبلیغ فرانسوی برای تبلیغ این مذهب در میان مسیحیان شرقی به کردستان آمدند. آن زمان، به جز ارمنیان پیروی کلیسای گریگوری، دو گروه جمعیتی مسیحی دیگر در میان کردها زندگی می‌کردند. نخست، مسیحیان سریانی که عمدتاً در شهرهای کردستان شمال غربی می‌زیستند و زبان آن‌ها آرامی و عربی بود. این دسته از مسیحیان به کلیسای ارتدکس سریانی متعلق بودند و یعقوبی نیز نامیده می‌شدند. دسته دوم، مسیحیان آثوری (آشوری) بودند که اگرچه در زبان با گروه اول مشترک بودند؛ اما پیروی کلیسای نستوری بودند. میسیونرهای کاتولیک فرانسوی تقریباً نیمی از گروه دوم یعنی آشوری‌های ساکن نواحی غرب کردستان را به مذهب کاتولیک گرواندند. این دسته از آشوریان پس از گرویدن به مذهب کاتولیک، کلدانی نامیده شدند. ر.ک. وان‌بروئین‌سن، مارتین (۱۳۹۳)، جامعه‌شناسی مردم کُرد، ترجمۀ ابراهیم یونسی، تهران: پانیذ؛ صص ۴۱-۴۰.

[39] . به عنوان نمونه، در تاریخ ۱ مارس ۲۰۰۸ « پولس فرج رحو» (1942-2008)، اسقف اعظم موصل، هنگام ترک کلیسایی در محله النور در شرق موصل، به وسیلهٔ  گروه تندگرای«القاعده» ربوده و به قتل رسید.

[40] . Glassé, Cyril; The New Encyclopedia of Islam; first Published 1989, Singapore: Tien Wah Press, 2002. P. 295

[41] . ظاهر بیبَرس بُندُقداری (1223-1279 م.) چهارمین سلطان از ممالیک بحری و ترک نژاد مصر بود که از ۶۵۸ تا ۶۷۶ هجری قمری (1260-1277م.) بر مصر و شام حکمرانی کرد و خلافت دینی عباسی را برای مشروعیت بخشی به خویش و فتح بغداد، با بیعت به یکی از احفاد گمنام عباسی (احمدبن الامام الظاهربن الامام الناصر عباسی) با لفب المستنصربالله، از نو در مصر جعل نمود؛ اما با شکست المستنصربالله و قتل او 660 قمری، در فتح بغداد ناکام ماند. ملک بیبرس از میان تمام مذاهب فقهی اهل سنت، مذاهب اربعه اهل سنت کنونی (حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی) را تقویت کرد و رسمیت بخشید و تضییقات بسیاری برای بقیه مذاهب فقهی غیر اهل سنت به وجود آورد که به محو کلی آنها انجامید. ر.ک.: المقریزی، الخطط المقریزیه، ۱۹۹۷م، ج۳، ص۳۹۰.

[42] . ر.ک. ابن بزازی، مناقب ابی حنیفة، ج2، ص16؛ نوبختی، فرق الشیعة، ص10؛ سعد بن عبدالله اشعری، المقالات والفرق، ص8؛ مسعودی، مروج الذهب، ج3، ص224؛ ناشی اکبر، مسائل الامامة، ص62 ـ 63.

[43] . رجال الطوسی، ص325؛ فضل هاشم جاحظ، رسائل الجاحظ، ص106؛ موفق مکی، مناقب ابی حنیفة، ج2، ص160؛ شاه ولی الله دهلوی، التحفة الاثناعشریة، ص8؛ محمد ابوزهره، ابوحنیفة، صص49 ـ 52 و 72 ـ 73.

[44] . شاه ولی الله دهلوی، تحفة الاثناعشریة، ص8؛ عمربن بحر الجاحظ، رسائل الجاحظ، ص106؛ ابن حجر هیثمی، الصواعق المحرقة، ص120؛ ابوالعباس احمد بن یوسف القرمانی، أخبار الدول و آثار الاول؛ احمدحسن الباقوری، علی(علیه السلام) امام الائمة، ص48؛ میرشمس الدین محمد سامی الأرنبوری الرومی، قاموس الـأعلام، ج3، ص1821؛ محمد ابوزهره، ابوحنیفة، ص72؛ همو، الامام الصادق(علیه السلام)، ص31.

[45] . کافی ج1 ص56 ؛ متن حدیث: «امام موسی کاظم (علیه السلام): لعن الله أبا حنیفة كان یقول : قال علی ، وقلت.» ترجمه: «خداوند ابوحنیفه را لعنت کند که می­گفت: علی این­گونه گفته و من این­گونه می­گویم.»

[46] . طریقت نقشبندیه یکی از طریقت‌های تصوف و عرفان و منسوب به خواجه بهاءالدین محمد نقشبند بخارایی (۷۹۱–۷۱۸ هـ. ق) است؛ شاخه‌ای منشعب از سلسله خواجگان که اصل آن به عارف ایرانی «خواجه یوسف همدانی» بازمی‌گردد. بعدها این سلسله در هند نفوذ یافت و به خصوص در دوره اقتدار مغولان در هند. سلاطین هند، غالباً به این طریقه منسوب بودند؛ مثل تیمور گورکانی. طریقت نقشبندی از طریق «خالد نقشبندی کردی» به کردستان و بعد به سوریه رسیده است. ر.ک. ارزش میراث صوفیه، عبدالحسین زرین­کوب، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۵۶

[47] . قندوزی، ینابیع المودة، دارالاسوه، ج۱، ص۲۵۴. دیوان شافعی، چاپ مصر، ص 32.

[48] . فضایل حضرت علی(ع)، والعادیات، چاپ دارالحدیث، قم، ص 17.

[49] . دانشنامه امام علی علیه السلام نویسنده : جمعی از نویسندگان    جلد : 1 صفحه : 1658

[50] . مناقب الإمام أحمد نویسنده : ابن الجوزي   جلد : 1  صفحه : 219

[51] . اصول فقه ،دانش دست‌یابی به قواعدی است که اولاً برای استنباط حکم شرعی بر اساس علم و ظن معتبر به کار گرفته می‌شود و ثانیاً در مقام عمل و بر اساس شک یا ظنِ غیرمعتبر به آن تمسک می‌شود؛ مانند اصول عملیه در شبهات حکمیه. ر.ک. آخوند خراسانی، کفایة الاصول، ۱۴۰۹ق، ص۸.

[52] . منهجیة الامام محمد بن ادریس الشافعى فى الفقه و اصوله، عبدالوهاب ابراهیم ابو سلیمان، مکة، دار ابن حزم، اول، 1420، 229ص.

[53] . سید حسن صدر، الشیعه و فنون الاسلام، ص۳۲۷. و سید محمد باقر صدر، المعالم الجدیده للاصول، ص۶۵.

[54] . ر. ک. الصواف، محمد شريف (2016)، تطور انتشار المذاهب الفقهية الأربعة في دمشق وبلاد الشام، مجلة نهج الإسلام، دمشق: وزارة الأوقاف، مجلد 37, شماره 141

[55] . محمد ترابي (1390)،نگاهي به روابط طريقتهاي شيعي با حكومت عثماني، دوفصل­نامه هفت آسمان، دوره 13، شماره 50 - شماره پیاپی 50

صفحه 7-26

[56] . حر عاملی، محمدبن حسن، امل الامل، چاپ احمد حسینی، بغداد، ۱۹۶۵، چاپ افست قم ۱۳۶۲ ش، قسم ۱، ص ۱۳

[57] . امین، محسن، خطط جبل عامل، چاپ حسن امین، بیروت ۱۴۰۳ ب. ص ۸۳ ـ ۸۵

[58] . Friedman, Yaron (2010). The Nuṣayrī-ʿAlawīs: An Introduction to the Religion, History, and Identity of the Leading Minority in Syria. Leiden: Brill. p. 8.

[59] .  Matti Moosa (1987). Extremist Shiites: The Ghulat Sects. Syracuse University Press. p. 267

[60] . معجم رجال الحدیث، ابوالقاسم خوئی: ۱۷/۳۳۶–۳۳۸

[61] . جُنبلا، شهرکی استبین واسط وکوفه در عراق.

[62] . محمد امین غالب، تاریخ العلویین، ص۲۵۸؛ متی موسی، پیدایش نصیریان، ص۱۰۷ ۱۲۲؛ ابوموسی حریری، العلویون النصیریون، ص۳۰ ۳۱.

[63] . عباس برومند اعلم، جامعه علویان سوریه، ص۶۶.

[64] . هاشم عثمان، العلویون بین الاسطورة والحقیقة، ص۱۵۷؛ محمد امین غالب طویل، تاریخ العلویین، ص۲۶۰.

[65] . محمد امین غالب طویل، تاریخ العلویین، ص۴۴۰.

[66] . ابن حجر عسقلانى، لسان المیزان، ج 5، ص 135.

[67] . صدرالدین حسینی، زبدة التواریخ، 1406 ق، ص172

[68] . ابن العدیم حلبی، زبدة الحلب من تاریخ حلب، ص۲۵۹ و ۲۶۰.

[69] . عباس برومند اعلم، جامعه علویان سوریه، ص۸۸ و ۸۹.

[70] . امید بهرامی نیا (1392)، خشونت و شکنجه در عصر سلجوقی، تاریخ تمدن اسلامی، دوره 9، شماره 1 - شماره پیاپی 17، صفحه 81-100

[71] . محمدرضا بارانی، سید ابوالفضل رضوی، هدایت نادریان (1396)،عوامل موثر در ارتقاء جایگاه سیاسی‌اجتماعی شیعیان امامی در ایران دوره سلجوقی، دوره 9، شماره 2 - شماره پیاپی 34 صفحه 51-66

[72] . عباس برومند اعلم، جامعه علویان سوریه، ص۸۹ و ۹۰.

[73] . ابن العدیم حلبی، زبده الحلب من تاریخ حلب، ص۳۳۱-۳۳۲./  هاشم عثمان، تاریخ الشیعة فی سواحل بلاد الشام الشمالی، ص۱۰۹./  رسول جعفریان، مقالات تاریخی، ج۷، (تشیع در حلب)، ص۱۱۰ و ۱۱۱.

[74] . عباس برومند اعلم، جامعه علوبان سوریه، ص۹۰.

[75] . رسول جعفریان، مقالات تاریخی، ج۷ (تشیع در حلب)، ص۱۱۱ و ۱۱۲.

[76] . محمد کردعلی، خطط الشام، ج۳، ص۳۷۹.

[77] . مقریزی، الخطط المقریزیه، ج۳، ص۳۸۱؛ هاشم عثمان، تاریخ العلویین وقایع و احداث، ص۲۲.

[78] . محمد امین غالب طویل، تاریخ العلویین، ص۳۵۳.

[79] . سید ابوالحسن نواب (1397)، چالشهای سیاسی و مذهبی ایوبیان و تشیع با تأکید بر پیامدهای فکری و اجتماعی، شیعه پژوهی، سال 4 ش 14 ص 139

[80] . عباس برومند اعلم، جامعه علویان سوریه، ص۹۳.

[81] . ابوموسی حریری، العلویون النصیریون، ص۲۲۶.

[82] . برومند اعلم، جامعه علویان سوریه، ص۱۱۶ و ۱۱۷

[83] . برومند اعلم، جامعه علویان سوریه، ص۱۱۸و ۱۱۹.

[84] . محمد علی امامی، سیاست و حکومت در سوریه، ص۱۰۰ و ۱۰۱.

[85] . برومند اعلم، جامعه علویان سوریه، ص۱۲۰.

[86] . محمد امین غالب، تاریخ العلویین، ص۵۲۱ ۵۲۳.

[87] . تقی، شرف الدین، النصیریه دراسة تحلیلیة، ص۹.

[88] . متی موسی، پیدایش نصیریان، ص۱۰۷-۱۲۲.

[89] . بقائی، فرقه نصیریه (علویان) در میان منابع فرق اسلامی، ص۸۳ - ۹۸.

[90] . رسول جعفریان، اطلس شیعه، ص۴۹۵.

[91] . هاشم عثمان، هل العلویون شیعه؟، ص۴۲.

[92] . عبدالرحمن بدوی، مذاهب الاسلامیین، ص۱۸۶.

[93] . بوموسی حریری، العلویون النصیریون، ص۱۹۳-۱۹۴.

[94] . عبدالرحمن بدوی، مذاهب الاسلامیین، ۱۸۶.

[95] . محمد جواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامی، ص۴۴۵.

[96] . مهدی فرمانیان، عبدالحسین ابراهیمی، علویان سوریه، ص۹۴.

[97] . علی کارشناس، تبیین اعتقادات و احکام فقهی علویان سوریه، ص۱۶۴ و ۱۶۵.

[98] . مهدی فرمانیان، عبدالحسین ابراهیمی، علویان سوریه، ص۹۴.

[99] . عبدالمنعم خنفی، موسوعه الفرق و الجماعات و المذاهب و الاحزاب و الحرکات الاسلامیة، ص۳۱۸.

[100] . دمیتری، سوروک، «مروری کوتاه بر تاریخ و باورهای فرقه مرشدیه در سوریه»، مترجم، محمد حسین محمدپور و سید علی بلندنژاد، مجله هفت آسمان، ص۱۵۱.

[101] . بروند اعلم، جامعه علویان سوریه، ص۱۲۱ و ۱۲۲.

[102] . تقی شرف الدین، النصیریه دراسة تحلیلیة، ص۱۱۸.

[103] . بروند اعلم، جامعه علویان سوریه، ص۱۴۴ و ۱۴۶.

[104] . قاسم جوادی، نصیریه، علویان و شیعه اثنی عشری، فصلنامه طلوع، ش۷، پاییز۱۳۸۲، ص۷۸./  العلوی، فدائیوالشیعة المجهولون، ص۱۱و ۱۲./  بقائی، فرقه نصیریه (علویان) در میان منابع فرق اسلامی، ص۸۳ - ۹۸.

[105] . بقائی، فرقه نصیریه (علویان) در میان منابع فرق اسلامی، ص۸۳ - ۹۸.

[106] . بقائی، فرقه نصیریه (علویان) در میان منابع فرق اسلامی، ص۸۳ - ۹۸.

[107] . محمد حسن بادیانی نیسابوری، العلویون هم اتباع اهل البیت(ع)، ج۱، ص۶۴ ۹۰.

[108] . محمد حسن بادیانی نیسابوری، العلویون هم اتباع اهل البیت(ع)، ج۱، ص۹۶ ۱۱۲.

[109] . جعفر سبحانی، البحوث فی الملل و النحل، ج۸ ص۴۱۰، قم، مؤسسه امام صادق، ۱۴۱۸ق.

[110] . علی، ربانی گلپایگانی، فرق و مذاهب کلامی، ص۱۱۸. قم، مرکز جهانی علوم اسلامی، ۱۳۷۷ش.

[111] . محمد حسن بادیانی نیسابوری، العلویون هم اتباع اهل البیت(ع)، ج۱، ص۱۱۳ ۱۳۵.

[112] . بَداء اصطلاحی در کلام شیعه است که به‌معنای آشکار شدن امری از ناحیه خداوند برخلاف آن‌چه مورد انتظار بندگان بوده است. در بداء خداوند در واقع آن چه مورد انتظار بوده را محو و امری جدید را اثبات می‌کند در حالی که به هر دو حادثه آگاه است.

[113] . اشعری، المقالات و الفرق، ۱۳۶۰ش، ص۱۴-۲۱۳.

[114] . ناصری طاهری، فاطمیان در مصر

[115] . لوئیس، برنارد (۱۳۶۳). اسماعیلیان در تاریخ. ترجمهٔ یعقوب آژند. تهران: مولی.

[116] . اعظمی، چراغعلی (۱۳۵۱). «سکه‌ای یکتا و بی‌همتا از تاریخ الموت»

[117] .

[118] . مرتضی اشرافی، گزارش راهبردی وضعیت شیعیان آسیای مرگزی، گروه مطالعات راهبردی مجمع جهانی اهل بیت(ع)، ۱۳۹۴.

[119] . اِخوان الصّفا و خُلّان الوَفا جمعیت سری فلسفی و عرفانی است که در سده ۴ق در بصره و بغداد توسط ایرانیان تشکیل شد. این جمعیت متفکر و فیلسوف؛ اما ناشناس،دائرةالمعارف «رسائل اخوان الصفا و خلان الوفا» را نوشتند. اساس مسلک و مرام آنان این بود که بین شریعت اسلامی و فلسفه یونانی، هیچ‌گونه تضاد و تعارض وجود ندارد و شخص می‌تواند شریعت اسلامی و حکمت یونانی را به‌طور متحد چراغ راه خویش سازد. هدف این گروه، ترویج صلح و صفا بین مردم و رفع اختلاف فکری و مذهبی از طریق گسترش حکومت عقل و تلفیق بین فلسفه و مذهب و ایجاد یک گونه آرمان‌شهر بوده‌است.

[120] . بدوی، تاریخ اندیشه‌های کلامی در اسلام، ۱۳۷۴ش، ص۳۲۴-۳۲۲.

[121] . تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی ج۱. به نقل از رسائل اخوان الصفا ج۴

[122] . صابری، تاریخ فرق اسلامی، ۱۳۸۴ش، ج۲، ص۱۴۷.

[123] . سبحانی، درآمدی بر علم کلام، ص۲۳۰-۲۳۱.

[124] . عارف تامر، الامامه فی الاسلام، ص۱۴۳-۱۴۴؛ محمد خلیل الزین، تاریخ الفرق الاسلامیه، ص۱۸۶

[125] . سلیم حسن هشی، فی الاسماعیلیین و الدروز، بیروت، ۱۹۸۵م.ص۱۰۷

[126] . سبحانی، جعفر، بحوث في الملل و النحل، ج ‏8، ص 358 و 359.

[127] . در رسائل الحکمة[۵۰]آمده که حمزه برای نسخ ادیان برخاسته است، و بنابراین یکی از شرایط پذیرش مستجیبین در دعوت، اعلام برائت آنان، از جمیع مذاهب و ادیان است. (رسائل الحکمة، ص۴۷)

[128] . جباره برغوثی، الدیانة الدروزیة، جیزه، مصر، ۲۰۰۹م.، ص۵۶-۶۲

[129] . فیلیپ خوری حتّی، لبنان فی التاریخ، ترجمة انیس فریحه، بیروت، ۱۹۵۹م.، ص۳۱۹

[130] . رسائل الحکمة، ص۷۵-۸۰، ۵۳۰-۵۳۳؛ نیز حامد بن سیرین، ص۷۰

[131] . محمد کامل حسین، طائفة الدروز: تاریخ‌ها و عقائدها، قاهره، ۱۹۶۲م. ، ص109

[132] . فرها دفتری، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ترجمۀ فریدون بدره‌ای، تهران، ۱۳۷۶ش. ، ص۲۳۰

[133] . ر.ک. انور فؤاد ابی خُزام، اسلام الموحدین: المذهب الدروزی فی واقعه الاسلامی والفلسفی و التشریعی، بیروت، ۲۰۰۶م.، ص۳۴۶

[134] . حلبی، ص۱۰۸-۱۱۴

[135] . احمد بن عبدالحلیم بن تیمیه حرانی معروف به ابن تَیمیَه؛ در سال ۱۲۶۹ میلادی، در هفت سالگی، حرّان را به همراه پدر و سه برادرش ترک کرد. این شهر در پی حمله مغول به‌طور کامل ویران گشت. خانواده ابن تیمیه در شهر دمشق سوریه مستقر شدند که در آن زمان تحت سلطنت ممالیک بود.  ابن تیمیه نزد ابن عساکر تحصیل کرد و ابن کثیر و ابن قیم جوزیه از شاگردان او بودند. تفکر سلفی، نخستین بار توسط ابن تیمیه مطرح شد. درگیری‌ها و مناظرات پر تنش او با فرقه‌های مختلف شیعه و سنی، موجب شد که بارها در مصر و دمشق به زندان افتد. در نهایت، در سن ۶۵ سالگی در زندان ارگ دمشق درگذشت و در «مقبره صوفیه» (قبرستان صوفیان) به خاک سپرده شد. او شیعیان را از نظر دینی فاسد می‌دانست و کتاب «منهاج السنة النبویة» را در پاسخ به علامه حلی و در نقد شیعه دوازده‌امامی نوشت. ابن فقیه حنبلی جنجالی عزاداری شیعیان برای حسین و روز عاشورا را نکوهش می‌کرد تا حدی که معتقد بود جنگ با شیعه، از جنگ با خوارج و مغولان مهم­تر است. او به دلیل این اعتقاد، همراه با مغولان، داوطلب جنگ با شیعیان دروزی در منطقه کِسرَوان شد. (زریاب، عباس، «ابن‌تیمیه»، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۶۹ش.)

[136] . حمد بن ابی‌بکر بن ایوب بن سعد بن حریز زُرعی دمشقی معروف به ابن قیم الجوزیه (۶۹۱-۷۵۱ هجری قمری) از روحانیون حنبلی مذهب؛ او در روستای «ازُرع» از توابع منطقه «حوران» سوریه متولد شد، در ایام نوجوانی به دمشق. جوزیه نام مدرسه‌ای بود که یوسف بن عبدالرحمن بن جوزی آن را بنیان نهاده و پدر امام ابن قیم، سرپرست و قیم آن مدرسه بوده، به همین سبب، به ابن قیمه جوزیه شهرت یافته‌است. او سفر کردن برای زیارت قبر پیامبران را جایز نمی‌دانست.  همچنین اجتماع در کنار قبور پیامبران و اولیای الهی را کاری مشرکانه می‌داند. ر.ک. السید، جمال بن محمد، ابن قیم الجوزیة و جهوده فی خدمة السنة النبویة و علومها، ج 1، ص 81

[137] . بنیانگذار دیدگاه جدیدی در مذهب سنی حنبلی است؛ که بعدها به نام وهابیت در میان مسلمانان و علمای سنی عربستان سعودی، ریشه گرفت.

[138] . حمد بن علی بن عبدالله شوکانی، فقیه زیدی مذهب، در «هجره شوکان» یمن به دنیا آمد. او تقلید در احکام را حرام می­دانست. در عقیده سلفی و از ابن تیمیه و شاگردش ابن قیم بسیار متاثر است. در این باره کتابی به نام «التحف بمذهب السلف» نگاشت.

[139] . محمد رشید بن علی رضا بن محمد قلمونی، اصلاً بغدادی است و نسب حسینی دارد، صاحب مجله المنار و یکی از رجال اصلاح اسلامی و از نویسندگان، عالمان به حدیث و ادب و تاریخ و تفسیر است. در واقع می‌توان گفت که وی نامدارترین شخصیت نهضت موسوم به سلفی‌گرایی یا اصل‌گرایی است. وی در قلمون (از اعمال طرابلس شام) متولد شده و در همانجا برآمده و مقدمات علوم اسلامی را فراگرفت و مدتی شیوه زهد اختیار کرد. پس از آن به مصر سفر کرد (۱۳۱۵ هـ.ق) ملازم و شاگرد شیخ محمد عبده شد. در ایام ملک فیصل بن حسین حسنی (۱۳۰۰-۱۳۵۲هـ.ق) به سوریه رفت و به ریاست مؤتمر سوری انتخاب شد.

[140] . دیوبندیه مکتب یا فرقه‌ای از اهل سنت پیرو مذهب حنفی در شبه قاره هند که با هدف مبارزه با استعمار انگلیس و احیای دین اسلام و تجدید حیات دینی‌ شکل گرفت و بعد از تجزیه هند، در پاکستان به مرکزیت‌ مدرسه‌ دارالعلوم حقانی منتقل شد که نقش بسزایی در‌ تولید‌ و تربیت جریان‌های سلفی جهادی داشته است؛ طالبان افغانستان و طالبان پاکستان نمونه‌ای از این‌ جریان‌ است. آن‌ها در فقه حنفی و در کلام ماتریدی و در عین‌حال متاثر از افکار شاه ولی‌الله دهلوی هستند. این گرو با وهابیت ارتباط تنگاتنگی برقرار کردند، هرچند از جهت اعتقادی اختلافات عمیقی بین آنها وجود دارد تا جایی که آنان به صورت گسترده به نقد و توهین و چه بسا تکفیر یکدیگر پرداخته‌اند.

[141] . ابو مُصعَب الزرقاوی با نام اصلی «أحمد فاضل النزال الخلایلة» (۱۹۶۶–۲۰۰۶ م.) و اردنی الاصل، در افغانستان اردویی برای تعلیم شبه‌نظامیان راه انداخت و پس از رفتن به عراق و رهبری القاعده عراق و به مسئولیت گرفتن تعدادی بمب‌گذاری، در سال ۲۰۰۶ در زمان اشغال عراق توسط آمریکا کشته شد. او در طول سه‌سال حملاتی علیه نیروهای آمریکایی و شیعیان در عراق صورت داد.

[142] . جنبش اسلامی احرار الشام (حركة أحرار الشام الإسلامية) سازمانی شامل گروه‌های نظامی اسلامی و سلفی است که با حکومت بشار اسد در حال مبارزه مسلحانه است. این گروه در مناطق مختلف سوریه به خصوص در استان‌های ادلب، حلب و ریف دمشق مشغول نبرد در جنگ داخلی سوریه است. تشکیل احرار الشام به مارس-مه ۲۰۱۱، درست پس از انقلاب مصر، برمی‌گردد که تعدادی از زندانیان اسلام‌گرا با عفو عمومی حکومت سوریه آزاد شدند. فرماندهی این گروه برعهده دکتر «حسان عبود» بود که به طور مرموزی همراه «ابوخالد سوری»، نماینده ایمن الظواهری، رهبر سازمان تروریستی القاعده در سوریه، و بسیاری دیگر از کادر فرماندهی این گروه کشته شدند. احرار الشام رابطه تنگاتنگی با سازمان تروریستی القاعده دارد؛ اما با گروه‌های سکولار حاضر در سوریه نیز همکاری می‌کند.

[143] . جنبش نورالدین زنکی (حرکة نور الدین الزنکی) یک گروه مخالف حکومت سوریه و یکی از مهمترین جناح‌های شهر حلب است که در اواخر سال ۲۰۱۱ توسط «شیخ توفیق شهاب الدین» در روستای شیخ سلیمان، شمال غرب حلب تشکیل شد. وجه تسمیه، تأسی به تلاش­های «نورالدین رنگی» (۱۱۱۸ - ۱۱۷۴)، از حاکمان تُرک حکومت زنگیان است که بر سوریه حکومت می‌کرد و پیش­تر در همین کتاب شرحی از نبردهای او با امپراتوری بیزانس گذشت. در ژوئیه ۲۰۱۶ یک ویدیو در اینترنت منتشر شد که اعضای جنبش نورالدین زنکی یک کودک را در حلب سر می‌برند. این حادثه واکنش‌های زیادی در پی داشت.

[144] . لواء الحق (تیپ حق)یک گروه مسلح اسلامگرای سلفی است که در طول جنگ داخلی سوریه در استان حمص فعالیت می کرد.در 11 آگوست 2012، لیوا الحق از گروهی از نظامیان اسلام گرا به سرکردگی «شیخ ابو راتب» با هدف مقاومت در شهر حمص در برابر دولت سوریه تشکیل شد. در آوریل 2014، لیوا الحق با پیشروی ارتش عربی سوریه در منطقه حمص با حمایت حملات هوایی روسیه و حملات توپخانه­ای گروه­های شیعه متحد با بشار اسد ، تضعیف و نابود شد .

[145] . جیش السنه یک گروه شورشی اسلام گرا مستقر در حمص به رهبری «عمار البوکای» است که در نتیجه ادغام گروه­های مختلف شورشی، ایجاد شد که برخی از آنها در اصل از ارتش آزاد سوریه و در طول جنگ داخلی سوریه فعال بودند .

[146] .ابو جابر هاشم شیخ، لیسانس مهندسی مکانیک خود را از دانشگاه حلب گرفت؛ پس از آن، در صنایع دفاع مشغول به کار شد. فعالیتهای سلفی وی منجر به چندین بار دستگیری و زندان توسط دولت سوریه شد. در 25 سپتامبر 2011 ، در مرحله اولیه جنگ داخلی سوریه، همراه تعدادی دیگر از زندانیان سیاسی سلفی و جهادی از زندانآزاد شد و وی به حرکت «فجر الشام الاسلامیة» پیوست و در کنار جبهة­النصرة جنگید. وی زیرگروهی را در حركات فجر الشام الاسلامیه به نام گردان «مسعب بن عمیر» رهبری می­كرد. ابوجابر از سال 2017 ، ابو جابر یکی از سه چهره بنیانگذار احرار الشام بود. بعر از ترور «حسن عبود» در 2014، فرمانده کل احرار الشام شد. بعد از استعفای از احرار الشام وقبول فرماندهی ائتلاف تحریرالشام، م ابو یحیی ُهَنّد المصری الحماوی در سپتامبر 2015 جایگزین او شد.

[147] . تیپ صقورالشام (لواء صقور الشام)؛ یعنی «بازهای شام» یکی از گروه‌های سلفی میانه‌رو درگیر در جنگ داخلی سوریه است که «احمد عیسی احمد شیخ» با نام مستعار ابوعیسی رهبری آن را بر عهده دارد. هرچند این گروه ماهیتاً یک گروه سلفی است ولی با اخوان المسلمین بیشتر رابطه دارد تا با دیگر سلفی‌ها. هدف بازهای شام از ورود به جنگ داخلی سوریه، برپایی یک حکومت اسلامی با رعایت حقوق دموکراتیک اقلیت‌ها عنوان است. این گروه در نوامبر ۲۰۱۱ تأسیس شدو در نوامبر سال ۲۰۱۳ به ائتلاف جبهه اسلامی پیوست. ولی سپس در مارس ۲۰۱۵ با جنبش احرارالشام ائتلاف کرد و به صورت یک گروه واحد درآمدند. اما در سپتامبر ۲۰۱۶ میلادی، صف خود را از احرارالشام جدا کرده و به عضویت در جیش الفتح درآمدند.

[148] . عبدالله عزام (۱۹۴۱ - ۱۹۸۹) اسلام‌گرا و مبارز فلسطینی سلفی که در دهه ۱۹۸۰م/۱۳۶۰ش در افغانستان با ارتش شوروی می‌جنگید. او در سال ۱۹۸۹م، در مسیر رفتن به مسجدی در پیشاور پاکستان بر اثر انفجار بمب به همراه دو پسرش کشته شد. عزام کمک‌های مالی زیادی را برای مجاهدین افغان جمع‌آوری کرده و داوطلبان مسلمان زیادی را از کشورهای مختلف برای جنگ به افغانستان آورد. عزام همچنین از معلمان اسامه بن لادن بود. اسامه به تشویق او برای جهاد به افغانستان آمد.

[149] . سمیر حجازی،در فوریه 2018 ریاست حراس­الدین را بر عهده گرفت؛ ولی خیلی زود، «خالد العاروری» جایگزین وی شد. ابوهمام الشامی سوری الاصل است. حجازی بین سال‌های 1998 و 1999 به افغانستان سفر کرد و آموزش دید و با اسامه بن لادن بیعت کرد و مسئولیت مبارزان سوری در افغانستان را بر عهده گرفت. در عراق با ابومصعب زرقاوی همکاری داشت. اطلاعات عراق او را دستگیر و به بازداشتگاه سوریه منتقل کردند؛ اما سوری ها به سرعت او را آزاد کردند. در سال 2005، او توسط اطلاعات سوری دستگیر شد و او را مجبور به فرار به لبنان کرد. سپس به افغانستان بازگشت. در مقطعی به شام ​​بازگشت و در سال 2007 دستگیر و به مدت پنج سال در لبنان زندانی شد.  او در سال 2012 از زندان لبنان آزاد شد و بلافاصله برای شرکت در جنگ داخلی سوریه به سوریه رفت و جبهة­النصرة پیوست و فرمانده کل ارتش جبهه النصره شد. در سال 2014، جبهه النصره با القاعده و داعش درگیر شد. الشامی تلاش بسیاری برای میانجی گری کرد. وی با یکی از معاونان ابوبکر البغدادی رهبر داعش دیدار کرد. ظاهراً معاون البغدادی به الشامی گفته بود: «داعش یا بقیه را نابود خواهد کرد یا خود داعش را.» وقتی الشامی پیشنهاد کرد که اختلافات آنها می­تواند در دادگاه مشترک شرعی حل و فصل شود، معاون البغدادی پاسخ داده بود: «آنها اختلافات خود را پس از پایان جنگ به دادگاه شرعی خواهند برد.»

[150] . جمال ابراهیم اشیتیوی زوبی المصراتی، معروف به عطیه الله اللیبی، در سال 1969 در «مصراته لیبی» به دنیا آمد و در اواخر سال 1988 به افغانستان رفت و در آنجا به سازمان القاعده به رهبری شیخ اسامه بن لادن پیوست. بعد از فعالیت در الجزایر، زمانی که ایالات متحده به عراق حمله کرد، اسامه بن لادن در سال 2006 عطیه الله را مأمور کرد که به همراه شیخ ابومصعب الزرقاوی به عراق برود تا جهاد آنجا را رهبری کند؛ اما موفق نشد و پس از بازگشت به افغانستان، در پنج سال اخیر نقش اساسی و محوری را در رهبری سازمان ایفا کرد و در حال حاضر،. مرد دوم سازمان پس از مرگ اسامه بن لادن و مصطفی ابوالیزید است. او دارای مهارت و تجربه رهبری، اداری و سیاسی قدرتمند و واجد شرایط رهبری القاعده است.


[151] . روستایی در شمال غربی ادلب، در ناحیه «مُحَمبَل» (Muhambal)

[152] . شهری در استان ادلب، در کنار رود العاصی (اورونتس) و در جاده اصلی لاذقیه به حلب واقع شده‌است؛ دقیقاً در ۷۵ کیلومتری لاذقیه و ۱۰۴ کیلومتری حلب.

[153] . اویغورها از اقوام تُرک‌تبارساکن ایالت سین‌کیانگ یا تُرکستان شرقی در شمالغرب چین هستند. گروهی از ایشان نیز در قرقیزستان و قزاقستان زندگی می­کنند.

[154] . به عقیده صوفیه، اولین حرکت برای ترویج مذهب تصوف در اسلام از حسن بصری بود. ر.ک. ثبوت، اکبر، حسن بصری؛ گنجینه‌دارِ علم و عرفان (زندگینامه، سخنان و آراء)، انتشارات حقیقت، تهران: ۱۳۸۶

[155] . محمد شعیبی، مرآةالاولیاء، ج۱، ص۱۲۴، چاپ محمد استعلامی، تهران ۱۳۷۸.

[156] . خولانی، عبدالجبار، تاریخ داریا، ج۱، ص۱۰۷، به کوشش سعید افغانی، دمشق، ۱۹۷۵ م.

[157] . سلمی، محمد، ج۱، ص۵۶، طبقات الصوفیة، به کوشش نورالدین شریبه، حلب، ۱۴۰۶ق.

[158] . هجویری، علی، ج۱، ص۲۶۷-۳۸۹، کشف المحجوب، به کوشش ژوکوفسکی، تهران، ۱۳۵۸ش.

[159] . Mojaddedi, Jawid, “Dhū l-Nūn Abū l-Fayḍ al-Miṣrī”, in: Encyclopaedia of Islam, THREE, Edited by: Kate Fleet, Gudrun Krämer, Denis Matringe, John Nawas, Everett Rowson. Brill Online.

[160] . مجموعه آثار شهید مطهری، ج 5، ص 150

[161] . نیره السادات همزه عراقی و علی محمد مؤذنی، فصلنامه مطالعات شبه قاره دانشگاه سیستان و بلوچستان، شماره نهمسال 31 ، تابستان 1396( صص 136-121)

[162] . كتاب: جغرافية الباز الاشهب، تحقيق مكان ولادة الشيخ عبد القادر الكيلاني، د.جمال الدين فالح الكيلاني، مكتبة الجليس -بيروت،2012،ص14

[163] . الغنیه للطاقب الحق شیخ عبدالقادر جیلانی، تصحیح فرج توفیق الولید، ج 3، ص 4.

[164] . جغرافیای الباز الاشهب، دکتر جمال الکیلانی، سازمان فرهنگ و علم مراکش، 2014، ص 122

[165] . دکتر مهدی دهباشی و دکتر سیدعلی اصغر میرباقری فرد (۱۳۹۴). تاریخ تصوف (جلد اول) سیر تطور عرفان اسلامی از آغاز تا قرن ششم هجری. سمت. صص. ۱۵۶

[166] . سهروردی، یحیی، «آواز پرجبرئیل»، مجموعۀ آثار فارسی شیخ اشراق، به کوشش حسین نصر، تهران، ۱۳۴۸ ش ، ۲۰۸- ۲۰۹

[167] . فخات‌الانس‌ جامی‌، ص‌386

[168] . رشحات‌ عین‌ الحیات‌، ص‌ 75

[169] . «زد به‌ جهان‌ نوبت‌ شاهنشهی‌/کوکب‌ فقر عبیداللهی‌» هفت‌ اورنگ‌، ص‌ 384

[170][170] . چه شد که آنها با داعش همکاری کردند؟ آمریکایی ها قبل از حمله به عراق، زمانی که به امید کودتا به جای حمله نظامی با نقشبندیه و صوفی ها، از طریق عزت مصطفی الدوری، ارتباط گرفتند، به آنها وعده حضور در حکومت آینده عراق داده بودند؛. اما بعد از سقوط حکومت صدام حسین، علی­رغم اطلاعات بسیاری که از نقشبندیه درباره سازمان امنیت عراق و چهره های بارز حکومت بعثی گرفتند و حتی محل اختفای صدام را لو دادند، خلف وعده کردند و آنها را به هیچ وجه در حکومت جدید وارد نکردند و به آنها گفتند شما پولتان را گرفتید دیگر کاری با شما نداریم. بعد از آن هم، تماس های خود را با آنها قطع کردند. حتی زمانی که نقشبندیه برای نجات از تصفیه بعثی کشی که بعد از سقوط حزب بعث در عراق رخ داد دست به دامن آنها شدند، سی آی ای محلی به آنها نداد. حتی تلفن های آنها را جواب ندادند. مساله ای که باعث شد بعضی از افراد و رهبران آنها کشته شوند. بعد از آن صوفی ها و نقشبندیه به گروه های افراطی رو آوردند. در ابتدا فعالیت های خود را زیرزمینی دنبال می کردند بعد با القاعده همکاری کردند. با القاعده دست به معامله زدند: در برابر حفظ جان آنها و دریافت پول، اطلاعات امنیتی در اختیار آنها قرار می دادند. در حمله داعش به موصل، داعش به آنها وعده اداره موصل و همچنین مبالغی پول داد. این معامله منجر به همکاری نقشبندیه و صوفی­ها با داعشی­ها شد. برای همین تا مدت­ها بعد از سقوط موصل، اداره این شهر از لحاظ اداری به دست نقشبندیه بود. آنها با ترکیه نیز ارتباطات نزدیکی برقرار کردند و مشابه همین اطلاعات را در اختیار آنها نیز قرار می دادند.


[171] . یونس ابراهیم سامرایی، السید احمد الرفاعی حیاته ـ آثاره، بغداد.

[172] . لویی ماسینیون، دائرة المعارف الاسلامیة، ج15، ص182

[173] . الفرق الصوفیة فی الاسلام، تری مینگهام، ص413 ترجمه به عربی: عبدالقادر بحراوی است که انتشارات: دارالنهضة العربیة در بیروت

[174] . قصیده بردة یا به زبان عربی قصیدة البُرأة و همچنین الکواکب الدریَّة فی مدح خیر البریة، یکی از مشهورترین سروده‌هایی در مدح پیامبر اسلام محمد بن عبدالله است که اثری از محمد بن سعید بوصیری است. بسیاری از بزرگان ادبیات عرب معتقدند که این قصیده، بهترین شعر در حوزه مدیح نبوی به حساب می‌آید. حتی برخی معتقند که این شعر، بهترین قصیده مدح در ادبیات عرب است. این قصیده در بلاد اسلامی شهرت بسزایی دارد به گونه‌ای که برخی از مسلمانان هر شب جمعه این شعر را هم‌خوانی می‌کنند. برای خواندن این شعر، مجالسی به پا می‌شود که به «مجالس البردة الشریعه» شهرت دارد. زکی مبارک درباره این قصیده می‌گوید: «بوصیری از بابت این قصیده، استاد بسیاری از مسلمانان محسوب می‌شود؛ چرا که در این شعر، ادب، تاریخ و اخلاق آموزش داده می‌شود…» با این حال برخی از علماء سلفی، به اینکه در قصیده بردة بوصیری حاوی غلو در مدح محمد بن عبدالله است، نقدهایی را وارد کرده‌اند.

[175] . امام احمد زروق مراکشی(1442–1493 م.) بانی سلسله زورقیه شاذلیه، یکی از برجسته‌ترین دانشمندان تاریخ اسلام است. اخیراً مزار وی در مصراته لیبی را شبه نظامیان ناشناس نبش قبر کرده و نیمی از مسجد را سوزانده اند. ر.ک.

El-Rouayheb, Khaled (8 July 2015). Islamic Intellectual History in the Seventeenth Century. Cambridge University Press. p. 248

[176] . ، اندیشمند حکیم، فیلسوف، نقّاش و شاعر اسلام‌شناس و دین پژوه معاصر اهل سوئیس با تبارِ آلمانی بود.

[177] . مارتین لینگز از صوفیان پیرو طریقت شاذلیه و از مریدان فریتهوف شوئون (شیخ عیسی نورالدین احمد) بود. او در سال ۱۹۰۹ در منچستر در یک خانواده مسیحی پروتستان زاده شد. وی در آکسفورد به مطالعه آثار رنه گنون و فریتهوف شوئون پرداخت. او همچنین به تدریس زبان انگلیسی در دانشگاه قاهره و تدریس زبان عربی در آکسفورد پرداخته‌است.

[178] . تیتوس بورکهارت، آلمانی سویسی‌تبار، پژوهشگر در زمینه هنرهای اسلامی، معماری و تمدن اسلامی بود و پس از دیدار با فریتهوف شوئون به سنت گرایان و اصحاب حکمت خالده پیوست. او کتاب‌های بسیاری به انگلیسی، آلمانی و فرانسوی نوشته‌است که برخی به زبان فارسی نیز ترجمه شده‌است.

[179] . سید حسین نصر (زاده ۱۹ فروردین ۱۳۱۲ در تهران) فرزند سید ولی‌الله نصر و نتيجه شیخ فضل‌الله نوری است. وی فیلسوف و متأله سنت‌گرای ایرانی و استاد علوم اسلامی در دانشگاه جرج واشینگتن ایالات متحده آمریکا است که مقالات و کتب دانشگاهی بسیاری نوشته است. نصر پیرو مکتب سنت گرایی و متأثر از آرای رنه گنون و فریتهوف شوان است.

[180] . alefnooon.com

[181] . الطريقة السعديه فى بلاد الشام‌، تأليف محمد‌حسين‌غازى‌آغا‌، دمشق‌: انتشارات دار‌البشائر‌، 2003‌، ج 2، صص 159 و 160