اسطوره ها و افسانه های چینی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۸۷: | خط ۸۷: | ||
این افسانه حکایت میکند، روزی که آسمان و زمین به هم چسبیده و از هم جدا نشده بودند، سراسر کیهان به شکل یک تخم مرغ بود. داخل این تخم مرغ تاریک و در داخل آن سر از پا، راست از چپ، شرق از غرب و شمال از جنوب مشخص نبود. اما در داخل این تخم، قهرمان بزرگی به نام «پانگو (Pan Gu)» زندگی میکرد. «پانگو» 18 هزار سال در داخل تخم مرغ ماند تا سرانجام از خواب بیدار شد. وی چشمهای خود را باز کرد و دید که اطرافش را تاریکی و سیاهی پوشانده است. او از شدت گرما نمیتوانست نفش بکشد. تلاش میکرد تا بلند شود، اما پوستهی تخم مرغ بسیار محکم بود و جایی برای دست و پا زدن نداشت. | این افسانه حکایت میکند، روزی که آسمان و زمین به هم چسبیده و از هم جدا نشده بودند، سراسر کیهان به شکل یک تخم مرغ بود. داخل این تخم مرغ تاریک و در داخل آن سر از پا، راست از چپ، شرق از غرب و شمال از جنوب مشخص نبود. اما در داخل این تخم، قهرمان بزرگی به نام «پانگو (Pan Gu)» زندگی میکرد. «پانگو» 18 هزار سال در داخل تخم مرغ ماند تا سرانجام از خواب بیدار شد. وی چشمهای خود را باز کرد و دید که اطرافش را تاریکی و سیاهی پوشانده است. او از شدت گرما نمیتوانست نفش بکشد. تلاش میکرد تا بلند شود، اما پوستهی تخم مرغ بسیار محکم بود و جایی برای دست و پا زدن نداشت. | ||
«پانگو» عصبانی شد و با تبر و با تمام نیرو به پوستهی تخم مرغ زد. تخم مرغ با صدای گوشخراشی در هم شکست. چیز سبک و پاکیزهای از آن خارج شده و به بالا رفت و آسمان تشکیل شد. اما آنچه که بسیار سنگین و گل آلود بود، به پائین افتاد و تبدیل به زمین شد. «پانگو» که آسمان و زمین را ایجاد کرده و بسیار خوشحال بود، از این نگران بود که آسمان و زمین دوباره به هم وصل شوند. بدین سبب، آسمان را بالای سرش نگه داشت و پاهای خود را روی زمین گذاشت. او هر روز به اندازهی یک «زنگ» (واحد طول برابر 3/31 متر) بلندتر میشد و آسمان هم به اندازهی یک «زنگ» از زمین فاصله گرفته و زمین هم یک «زنگ» ضخیمتر میشد. 18 هزار سال به همین منوال گذشت | «پانگو» عصبانی شد و با تبر و با تمام نیرو به پوستهی تخم مرغ زد. تخم مرغ با صدای گوشخراشی در هم شکست. چیز سبک و پاکیزهای از آن خارج شده و به بالا رفت و آسمان تشکیل شد. اما آنچه که بسیار سنگین و گل آلود بود، به پائین افتاد و تبدیل به زمین شد. «پانگو» که آسمان و زمین را ایجاد کرده و بسیار خوشحال بود، از این نگران بود که آسمان و زمین دوباره به هم وصل شوند. بدین سبب، آسمان را بالای سرش نگه داشت و پاهای خود را روی زمین گذاشت. او هر روز به اندازهی یک «زنگ» (واحد طول برابر 3/31 متر) بلندتر میشد و آسمان هم به اندازهی یک «زنگ» از زمین فاصله گرفته و زمین هم یک «زنگ» ضخیمتر میشد. 18 هزار سال به همین منوال گذشت. | ||
«پانگو» یک آدم غول پیکری شد که طول بدنش 45 هزار کیلومتر بود. دهها هزار سال گذشت تا سرانجام آسمان و زمین ثبات یافته و دیگر به هم نپیوستند و خیال «پانگو» آسوده شد. اما او دیگر بسیار خسته شده و نیرویش تحلیل رفت و جثهی بزرگش به زمین افتاد و مرد. پس از مرگ اعضای بدن «پانگو» هر کدام به یکی از موجودات جهان تبدیل شد. چشم چپش به آفتاب سرخ و چشم راستش به ماه نقرهای مبدل گردید. از آخرین نفس او ابر و باد و از آخرین صدایش رعد به وجود آمد. موی بدن و ریش او به ستارههای درخشان، سر و دستها و پاهایش به کوههای بلند زمین، خونش به رودخانهها و دریاچهها، عضلاتش به جادهها و ماهیچههایش به مزارع حاصلخیز، پوست و موهای ریزش به گلها و درختها، دندانها و استخوانهایش به طلا، نقره، مس و آهن و یشم سبز، عرقش به باران و شبنم تبدیل و از آن پس جهان کنونی به وجود آمد. | |||
=== [[افسانهی آفرینش انسان توسط «نیو وا»]] === | === [[افسانهی آفرینش انسان توسط «نیو وا»]] === | ||
خط ۹۶: | خط ۹۶: | ||
روزی از روزها، «نیووا» هنگام سفر بر روی زمین متروک و غیر آباد، احساس تنهایی کرد. فکر کرد باید موجودی با نیروی حیاتی بیشتر به وجود بیاید. در کنار رودخانهی زرد سایه خود را روی آب دید و بسیار خوشحال شد، وی تصمیم گرفت با گِل نرم در بستر رودخانه یک آدم گِلی مانند خود بسازد. لذا، چندی نگذشت که چند آدم گِلین را ساخت. این موجودات گِلی تقریبا شبیه او بودند، اما او به جای دم اژدها برای آنها پا ساخت. او با دمیدن به مجسمههای گِلی آنها نیروی حیات یافته و زنده شدند و توانستند بایستند، راه بروند، و حرف بزنند. لذا، «نیووا» آنها را انسان نامید. این موجود خداگونه در بدن برخی از آنها نیروی نرینگی را تزیرق کرد و در نتیجه به مرد تبدیل شدند و بعضی دیگر با ریختن نیروی مادگی روی آنها به زن تبدیل شدند. مردها و زنان دور «نیووا» به رقص در آمده و فریاد شادی سر دادند و زمین از آنان نیروی حیات گرفت. او که از این کار خودش خوشحال شده بود، طنابی را در گل و لای بستر رودخانه انداخت و طناب به گِل آغشته شد، سپس طناب را روی زمین حرکت داد و تکههای گِلی که به زمین میافتادند هرکدام به آدم کوچکی تبدیل میشدند. او برای دوام نسل انسانی مرد و زن را جفت هم کرد و مسئولیت زاد و ولد فرزندان را بر عهدهی آنان گذاشت تا انسانها دنیا را در بر گرفتند. | روزی از روزها، «نیووا» هنگام سفر بر روی زمین متروک و غیر آباد، احساس تنهایی کرد. فکر کرد باید موجودی با نیروی حیاتی بیشتر به وجود بیاید. در کنار رودخانهی زرد سایه خود را روی آب دید و بسیار خوشحال شد، وی تصمیم گرفت با گِل نرم در بستر رودخانه یک آدم گِلی مانند خود بسازد. لذا، چندی نگذشت که چند آدم گِلین را ساخت. این موجودات گِلی تقریبا شبیه او بودند، اما او به جای دم اژدها برای آنها پا ساخت. او با دمیدن به مجسمههای گِلی آنها نیروی حیات یافته و زنده شدند و توانستند بایستند، راه بروند، و حرف بزنند. لذا، «نیووا» آنها را انسان نامید. این موجود خداگونه در بدن برخی از آنها نیروی نرینگی را تزیرق کرد و در نتیجه به مرد تبدیل شدند و بعضی دیگر با ریختن نیروی مادگی روی آنها به زن تبدیل شدند. مردها و زنان دور «نیووا» به رقص در آمده و فریاد شادی سر دادند و زمین از آنان نیروی حیات گرفت. او که از این کار خودش خوشحال شده بود، طنابی را در گل و لای بستر رودخانه انداخت و طناب به گِل آغشته شد، سپس طناب را روی زمین حرکت داد و تکههای گِلی که به زمین میافتادند هرکدام به آدم کوچکی تبدیل میشدند. او برای دوام نسل انسانی مرد و زن را جفت هم کرد و مسئولیت زاد و ولد فرزندان را بر عهدهی آنان گذاشت تا انسانها دنیا را در بر گرفتند. | ||
=== [[افسانهی گاوچران و خانم بافنده]] === | === [[افسانهی گاوچران و خانم بافنده]] === | ||
[[پرونده:71SqlSE7B8L. SY466 .jpg|بندانگشتی]] | [[پرونده:71SqlSE7B8L. SY466 .jpg|بندانگشتی]] | ||
هفتمین روز از ماه هفتم به تقویم سنتی | هفتمین روز از ماه هفتم به [[تقویم فرهنگی، تعطیلات رسمی و جشنواره ها در چین|تقویم سنتی چین]]، در میان مردم به عنوان «روز عشاق چین» شهرت دارد. این روز عید دختران، عید آرزوی کسب مهارت نیز نامیده شده است. طبق [[اسطوره در چین|اساطیر چینی]]، گاوچران و خانم بافنده در شب هفتم ماه هفتم در آسمان به وصال هم رسیدند. به همین دلیل، دختران نیز با آماده کردن سبدهای میوه دعا میکنند که مثل خانم بافنده عشقی پایدار داشته باشند. | ||
داستان گاوچران و خانم بافنده معروفترین داستان عشقی چین به شمار میآید. میگویند: پسر فقیر گاوچرانی بود که با گاو خود زندگی میکرد. خانم بافنده که دختر امپراتور آسمان بود، روزی به دنیا هبوط کرد و گاوچران را دید. آن دو نفر دوست با هم شده و به تدریج عاشق یکدیگر شدند. خانم بافنده که میخواست با گاوچران ازدواج کند، تصمیم گرفت دیگر به آسمان برنگردد. ولی وقتی امپراتور آسمان متوجه گم شدن دخترش و تصمیم او برای ازدواج با مردی عادی شد خیلی عصبانی شد و مانع ازدواج گردید. | داستان گاوچران و خانم بافنده معروفترین داستان عشقی [[چین]] به شمار میآید. میگویند: پسر فقیر گاوچرانی بود که با گاو خود زندگی میکرد. خانم بافنده که دختر امپراتور آسمان بود، روزی به دنیا هبوط کرد و گاوچران را دید. آن دو نفر دوست با هم شده و به تدریج عاشق یکدیگر شدند. خانم بافنده که میخواست با گاوچران ازدواج کند، تصمیم گرفت دیگر به آسمان برنگردد. ولی وقتی [[افسانه ی گاوچران و خانم بافنده|امپراتور آسمان]] متوجه گم شدن دخترش و تصمیم او برای ازدواج با مردی عادی شد خیلی عصبانی شد و مانع ازدواج گردید. | ||
خانم بافنده که نمیتوانست از دستور پدرش سرپیچی کند، به ناچار به آسمان برگشت و زن و شوهر پر عاطفه از هم جدا شدند. گاوچران که نمیخواست همسرش او را ترک کند دنبال خانم بافنده رفت. وقتی به نزدیکی او رسید، امپراتور آسمان بین آن دو جادهی شیری وسیع کشید تا آنها نتوانند به هم نزدیک شوند. گاوچران و خانم بافنده از دو سوی این جاده فقط یکدیگر را نگاه میکردند و گریه میکردند. روزها گذشت، گاوچران و خانم بافنده همچنان آنجا مانده بودند. بالاخره عشق و وفاداری آنها امپراتور آسمان را تحت تأثیر قرار داد. او دستور داد: در هفتمین روز ماه هفتم، به وسیلهی کلاغ زاغی، پلی روی جادهی شیری گذاشته شود تا گاوچران و خانم بافنده همدیگر را ملاقات کنند. بدین جهت در این شب، جوانان دور هم جمع شده و به آسمان نگاه میکنند. مثل اینکه گاوچران و خانم بافنده را میبینند و به آنها تبریک میگویند. دختران خانم بافنده را فرشتهی بافنده میدانند و دلشان میخواهد مثل او عشق پایداری داشته باشند. | خانم بافنده که نمیتوانست از دستور پدرش سرپیچی کند، به ناچار به آسمان برگشت و زن و شوهر پر عاطفه از هم جدا شدند. گاوچران که نمیخواست همسرش او را ترک کند دنبال خانم بافنده رفت. وقتی به نزدیکی او رسید، امپراتور آسمان بین آن دو جادهی شیری وسیع کشید تا آنها نتوانند به هم نزدیک شوند. گاوچران و خانم بافنده از دو سوی این جاده فقط یکدیگر را نگاه میکردند و گریه میکردند. روزها گذشت، گاوچران و خانم بافنده همچنان آنجا مانده بودند. بالاخره عشق و وفاداری آنها امپراتور آسمان را تحت تأثیر قرار داد. او دستور داد: در هفتمین روز ماه هفتم، به وسیلهی کلاغ زاغی، پلی روی جادهی شیری گذاشته شود تا گاوچران و خانم بافنده همدیگر را ملاقات کنند. بدین جهت در این شب، جوانان دور هم جمع شده و به آسمان نگاه میکنند. مثل اینکه گاوچران و خانم بافنده را میبینند و به آنها تبریک میگویند. دختران خانم بافنده را فرشتهی بافنده میدانند و دلشان میخواهد مثل او عشق پایداری داشته باشند. | ||
=== [[افسانهی «کوا فو» و تعقیب آفتاب]] === | === [[افسانهی «کوا فو» و تعقیب آفتاب]] === | ||
خط ۱۱۵: | خط ۱۱۱: | ||
زمین زیر پای او به غرش در آمده و تکان میخورد. «کوا فو» خسته شده و خاک داخل کفش خود را که روی زمین ریخت از آن کوه خاکی بزرگی به وجود آمد. «کوا فو» دیگ بزرگی را روی سه سنگ گذاشت و غذا پخت. سپس این سه سنگ به کوه بلندی تبدیل شدند. «کوا فو» همچنان به دنبال آفتاب میرفت. هر چه به آفتاب نزدیکتر میشد، به کار و تلاش خود اطمینان بیشتری مییافت. سرانجام وی در جایی که آفتاب غروب میکرد، به آفتاب رسید و بسیار خوشحال بود و میخواست که آفتاب را در آغوش بگیرد. اما آفتاب بسیار سوزان بود و او احساس تشنگی و خستگی میکرد. وی برای رفع تشنگی، به کنار [[رودخانهی زرد]] رفت و همهی آب رودخانه را خورد، سپس به [[رودخانهی «وِی»]] رفت و آب آن رودخانه را نیز سر کشید، ولی تشنگیاش رفع نشد. «کوا فو» به سمت شمال که چند دریاچهی بزرگ وجود داشت دوید، اما هرگز به آنجا نرسید و به سبب تشنگی در گذشت. او در لحظهی مرگ متأسف شد و دلتنگ مردم بود. لذا، عصای خود را انداخت و در جایی که عصا افتاد، بیدرنگ درختهای سبز هلو رویید و رشد کرد. | زمین زیر پای او به غرش در آمده و تکان میخورد. «کوا فو» خسته شده و خاک داخل کفش خود را که روی زمین ریخت از آن کوه خاکی بزرگی به وجود آمد. «کوا فو» دیگ بزرگی را روی سه سنگ گذاشت و غذا پخت. سپس این سه سنگ به کوه بلندی تبدیل شدند. «کوا فو» همچنان به دنبال آفتاب میرفت. هر چه به آفتاب نزدیکتر میشد، به کار و تلاش خود اطمینان بیشتری مییافت. سرانجام وی در جایی که آفتاب غروب میکرد، به آفتاب رسید و بسیار خوشحال بود و میخواست که آفتاب را در آغوش بگیرد. اما آفتاب بسیار سوزان بود و او احساس تشنگی و خستگی میکرد. وی برای رفع تشنگی، به کنار [[رودخانهی زرد]] رفت و همهی آب رودخانه را خورد، سپس به [[رودخانهی «وِی»]] رفت و آب آن رودخانه را نیز سر کشید، ولی تشنگیاش رفع نشد. «کوا فو» به سمت شمال که چند دریاچهی بزرگ وجود داشت دوید، اما هرگز به آنجا نرسید و به سبب تشنگی در گذشت. او در لحظهی مرگ متأسف شد و دلتنگ مردم بود. لذا، عصای خود را انداخت و در جایی که عصا افتاد، بیدرنگ درختهای سبز هلو رویید و رشد کرد. | ||
این درختها در تمام سال پر میوه بودند و همانند چتر آفتاب با سایهها و میوههای خود از مسافران رفع خستگی تشنگی و گرسنگی میکردند. داستان تعقیب آفتاب «کوا فو» بیانگر آرزوی قدیمی چینیها برای مقابله با خشکسالی است. با وجود آنکه «کوا فو» درگذشت و به آرزویش نرسید، اما روحیهی تسخیر ناپذیر او همیشه در ذهن مردم باقی ماند. این داستان در بسیاری از کتابهای قدیمی | این درختها در تمام سال پر میوه بودند و همانند چتر آفتاب با سایهها و میوههای خود از مسافران رفع خستگی تشنگی و گرسنگی میکردند. داستان تعقیب آفتاب «کوا فو» بیانگر آرزوی قدیمی چینیها برای مقابله با خشکسالی است. با وجود آنکه «کوا فو» درگذشت و به آرزویش نرسید، اما روحیهی تسخیر ناپذیر او همیشه در ذهن مردم باقی ماند. این داستان در بسیاری از [[فرهنگ كتابت در چین|کتابهای قدیمی چین]]، ثبت شده است. در برخی از مناطق [[چین]] برای یادبود «کوا فو» کوه بلندی به نام وی نامگذاری شده است. | ||
=== [[امپراتوران اسطورهای «یانگ» و «خوانگ»]] === | === [[امپراتوران اسطورهای «یانگ» و «خوانگ»]] === | ||
خط ۱۲۵: | خط ۱۱۹: | ||
در آن دوران، قبیلهی خوانگدی در میان اقوام و قبایل ساکن نواحی فلات مرکزی، از دیگر قبایل نیرومندتر و از سطح تمدنی بالاتری برخوردار بود. لذا، از قبیلهی «خوانگدی» به عنوان نمایندهی فرهنگ فلات مرکزی نامبرده شده و [[امپراتور یانگدی|امپراتور «یانگدی»]] و [[امپراتور خوانگدی|«خوانگدی»]] نخستین نیاکان [[سلسله ی خن|نژاد «خَن»]] و بعدها مردم چین نامیده شدهاند. در حوالی قرن دوم پیش از میلاد، قوم «خوا» به [[سلسله ی خن|قوم «خَن»]] تغییر نام داد. از این رو، مردم چین اغلب خود را «فرزندان یانگ-خوانگ» مینامند. | در آن دوران، قبیلهی خوانگدی در میان اقوام و قبایل ساکن نواحی فلات مرکزی، از دیگر قبایل نیرومندتر و از سطح تمدنی بالاتری برخوردار بود. لذا، از قبیلهی «خوانگدی» به عنوان نمایندهی فرهنگ فلات مرکزی نامبرده شده و [[امپراتور یانگدی|امپراتور «یانگدی»]] و [[امپراتور خوانگدی|«خوانگدی»]] نخستین نیاکان [[سلسله ی خن|نژاد «خَن»]] و بعدها مردم چین نامیده شدهاند. در حوالی قرن دوم پیش از میلاد، قوم «خوا» به [[سلسله ی خن|قوم «خَن»]] تغییر نام داد. از این رو، مردم چین اغلب خود را «فرزندان یانگ-خوانگ» مینامند. | ||
افسانهها و اسطورههای مختلفی پیرامون [[امپراتور خوانگدی|امپراتور «خوانگدی»]] در یادداشتهای مختلف تاریخی گفته شده است. گفته میشود «خوانگدی» فرزند پسر خدای زمین بوده و از طفولیت عاقل و هوشیار بوده سخن میگفته است. وی صاحب 25 فرزند و 10 هزار شاهزاده فرمانبردار او بودهاند که از میان آنها 7 هزار شاهزاده ربالنوع و مسئول امور مختلف جهان بودهاند. باد و باران ورعد و برق طبیعت نیز تحت کنترل وی قرار داشت و او قادر بود 14 نوع تغییر در طبیعت ایجاد کند. «خوانگدی» در چهار سمت جهان چهار قیافه داشت و بدون حرکت دادن گردن میتوانست از هر رویدادی در هر جایی مطلع و بر آن تسلط یابد. او برای رفاه حال مردم، به آنها نحوهی کشت غلات و چگونگی رام کردن حیوانات و مرغان را یاد داد. وی ضمن اختراع پارچهبافی، به مردم چگونگی استخراج معادن و تهیهی ابزار آلات آهنی و مسی را آموخت. بعدها به دستور او خط نوشتاری، آهنگ موسیقی، تقویم سالانه و کتاب پزشکی نیز ایجاد شد. به نظر تاریخدانان چینی عصر | افسانهها و اسطورههای مختلفی پیرامون [[امپراتور خوانگدی|امپراتور «خوانگدی»]] در یادداشتهای مختلف تاریخی گفته شده است. گفته میشود «خوانگدی» فرزند پسر خدای زمین بوده و از طفولیت عاقل و هوشیار بوده سخن میگفته است. وی صاحب 25 فرزند و 10 هزار شاهزاده فرمانبردار او بودهاند که از میان آنها 7 هزار شاهزاده ربالنوع و مسئول امور مختلف جهان بودهاند. باد و باران ورعد و برق طبیعت نیز تحت کنترل وی قرار داشت و او قادر بود 14 نوع تغییر در طبیعت ایجاد کند. «خوانگدی» در چهار سمت جهان چهار قیافه داشت و بدون حرکت دادن گردن میتوانست از هر رویدادی در هر جایی مطلع و بر آن تسلط یابد. او برای رفاه حال مردم، به آنها نحوهی کشت غلات و چگونگی رام کردن حیوانات و مرغان را یاد داد. وی ضمن اختراع پارچهبافی، به مردم چگونگی استخراج معادن و تهیهی ابزار آلات آهنی و مسی را آموخت. بعدها به دستور او خط نوشتاری، آهنگ موسیقی، [[تقویم فرهنگی، تعطیلات رسمی و جشنواره ها در چین|تقویم سالانه]] و کتاب پزشکی نیز ایجاد شد. به نظر تاریخدانان چینی عصر «خوانگ دی» تمام دوران پارینه سنگی را در بر میگیرد. | ||
=== [[افسانهی پرواز «چانگاِ» به سوی ماه]] === | === [[افسانهی پرواز «چانگاِ» به سوی ماه]] === | ||
خط ۱۳۹: | خط ۱۳۱: | ||
اگرچه این کار باعث نجات مردم شد، اما امپراتور آسمان را رنجاند. امپراتور آسمان که بسیار عصبانی شده بود، با بازگشت «خووای» و همسرش به آسمان مخالفت كرد. «خووای» تصمیم گرفت در جهان انسانها بماند و کارهای بیشتری برای مردم انجام دهد. اما «چانگاِ» همسرش به تدریج از زندگی سخت در جهان انسانها خسته و از آنجا بیزار شده و همسرش را به دلیل کشتن پسران امپراتور آسمان مورد انتقاد قرار داد. «خووای» متوجه شد که ربالنوعی که در کوه «کونلون» زندگی میکند، دارویی دارد که با خوردن آن میتوان به آسمان پرواز کرد. لذا، او کوهها و رودخانهها را پشت سر گذاشت و با زحمت خود را به کوه «کونلون» رساند. | اگرچه این کار باعث نجات مردم شد، اما امپراتور آسمان را رنجاند. امپراتور آسمان که بسیار عصبانی شده بود، با بازگشت «خووای» و همسرش به آسمان مخالفت كرد. «خووای» تصمیم گرفت در جهان انسانها بماند و کارهای بیشتری برای مردم انجام دهد. اما «چانگاِ» همسرش به تدریج از زندگی سخت در جهان انسانها خسته و از آنجا بیزار شده و همسرش را به دلیل کشتن پسران امپراتور آسمان مورد انتقاد قرار داد. «خووای» متوجه شد که ربالنوعی که در کوه «کونلون» زندگی میکند، دارویی دارد که با خوردن آن میتوان به آسمان پرواز کرد. لذا، او کوهها و رودخانهها را پشت سر گذاشت و با زحمت خود را به کوه «کونلون» رساند. | ||
اما داروی این ربالنوع برای دو نفر کافی نبود. از آن جا که «خووای» نمیخواست همسر عزیز خود را رها کند و به تنهایی به آسمان برگردد، دارو را به خانه برد و پنهان کرد. ولی «چانگاِ» سرانجام دارو را پیدا کرد و با وجود آن<sub></sub>که بسیار عاشق شوهرش بود، اما نمیتوانست زندگی در آسمان را به فراموشی بسپارد. لذا، در پانزدهم ماه هشتم به تقویم کشاورزی که ماه کامل و آسمان روشن بود، با استفاده از یك فرصت، مخفیانه دارو را خورد و سپس احساس کرد که بدنش | اما داروی این ربالنوع برای دو نفر کافی نبود. از آن جا که «خووای» نمیخواست همسر عزیز خود را رها کند و به تنهایی به آسمان برگردد، دارو را به خانه برد و پنهان کرد. ولی «چانگاِ» سرانجام دارو را پیدا کرد و با وجود آن<sub></sub>که بسیار عاشق شوهرش بود، اما نمیتوانست زندگی در آسمان را به فراموشی بسپارد. لذا، در پانزدهم ماه هشتم به تقویم کشاورزی که ماه کامل و آسمان روشن بود، با استفاده از یك فرصت، مخفیانه دارو را خورد و سپس احساس کرد که بدنش سبک تر شده و آهسته آهسته در آسمان شناور میشود. بدین صورت بود که «چانگاِ» به ماه بازگشت و در در آنجا زندگی خود را آغاز كرد. چندی بعد «خووای» به خانه برگشت و از اینكه همسرش به آسمان بازگشته است بسیار غمگین شد. چون «چانگاِ» به ماه برگشته بود، او در آنجا بیکَس مانده و احساس تنهایی میكرد. تنها همدمش یک خرگوش و مردی سالخورده و هیزمشکن بودند. او روزها را غمگین در خانه سپری میکرد، به ویژه هر سال در پانزدهم ماه هشتم که ماه بسیار روشن و زیبا بود، زندگی سعادتمند خود در كنار همسرش را به یاد میآورد. | ||
=== [[افسانه ی دائو و پدرش گون|افسانهی «دائو» و پدرش «گون»]] === | === [[افسانه ی دائو و پدرش گون|افسانهی «دائو» و پدرش «گون»]] === | ||
[[سلسله شیا|سلسله امپراتوری «شیا»]] معمولا سر آغاز تاریخ دودمان سلطنتی در چین و «[[دائو]] (Dao)» بنیانگذار این دودمان شناخته میشود. لذا، درکتب تاریخی چین یادداشتهای بسیاری پیرامون «دائو» وجود دارد. | [[سلسله شیا|سلسله امپراتوری «شیا»]] معمولا سر آغاز تاریخ دودمان سلطنتی در [[چین]] و «[[دائو]] (Dao)» بنیانگذار این دودمان شناخته میشود. لذا، درکتب تاریخی [[چین]] یادداشتهای بسیاری پیرامون «دائو» وجود دارد.گفته میشود: <blockquote>پنج هزار سال پیش خدای آب از فرط خشم و غضب از دل آسمان آب زیادی را روی زمین ریخت و زمین غرق شد. «[[یائو و شون|یائو]] (Yao)» رهبر قبیله به «[[گون]] (Gun)» پدر «دائو» دستور داد آب را مهار کند. «گون» با زحمت فراوان و پشت سر گذاشتن مشکلات بی شمار، سرانجام به کوه «کونلون» در غرب رسید و از خدای آسمان خواست تا «شیجان» یعنی «خاک معجزه آسا» را در اختیار «گون» قرار دهد تا او بتواند با این خاک که با وزش باد بیشتر هم میشود، آبهای آسمانی را مهار کند. اما خدای آسمان این درخواست را رد کرد. «گون» به ناچار با استفاده از یک فرصت این خاک را دزدید. وقتی وی به شرق باز گشت «شیجان» یا همان «خاک معجزه آسا» را در آب ریخت و «شیجان» به سرعت افزایش یافت و ده برابر میزان آب شد و طغیان آب به تدریج مهار شد. | ||
گفته میشود: پنج هزار سال پیش خدای آب از فرط خشم و غضب از دل آسمان آب زیادی را روی زمین ریخت و زمین غرق شد. «[[یائو و شون|یائو]] (Yao)» رهبر قبیله به «[[گون]] (Gun)» پدر «دائو» دستور داد آب را مهار کند. «گون» با زحمت فراوان و پشت سر گذاشتن مشکلات | |||
خدای آسمانی سربازان خود را به زمین فرستاد تا خاک معجزه آسا را باز پس بگیرند. بار دیگر سیلاب جاری شد و خانهها و مزارع ویران و تعداد زیادی از مردم غرق شدند. «یائو» رهبر قبیله سخت خشمگین شده و فرمان داد که «گون» باید ظرف 9 سال با ایجاد سدهایی آب را محاصره و برای مهار آب چاره جویی کند، زیرا خسارات زیادی به مردم وارد آمده بود. این روند موجب شد تا مردم خواستار اعدام وی شوند و بدین گونه بود که «گون» اعدام شد. | خدای آسمانی سربازان خود را به زمین فرستاد تا خاک معجزه آسا را باز پس بگیرند. بار دیگر سیلاب جاری شد و خانهها و مزارع ویران و تعداد زیادی از مردم غرق شدند. «یائو» رهبر قبیله سخت خشمگین شده و فرمان داد که «گون» باید ظرف 9 سال با ایجاد سدهایی آب را محاصره و برای مهار آب چاره جویی کند، زیرا خسارات زیادی به مردم وارد آمده بود. این روند موجب شد تا مردم خواستار اعدام وی شوند و بدین گونه بود که «گون» اعدام شد. | ||
پس از 20 سال «شون» جانشین رهبر پیشین قبیله به «دائو» پسر «گون» دستور داد به مهار کردن آب ادامه دهد. «دائو» با عبرت گرفتن از سرنوشت پدر، تصمیم گرفت برای مهار آب به حفر رودخانه، لایروبی کردن بستر رود و انحراف آب به سمت دریا مبادرت ورزد. گفتهها در مورد چگونگی مهار آب توسط «دائو» بسیار است. گفته میشود او با تبر و نیروی معجزهآسای بیمانندی کوه «لونگ مِنشان» را دو قسمت کرد و آب [[رودخانهی زرد]] یک راست از بالای کوه به زمین ریخت و تنگهی «لونگمِنشیا» به وجود آمد. وی سپس کوههائی را که در مسیر رود بود، به چند قسمت تقسیم کرد و آب رود به سوی دریای شرقی جاری و در نتیجه تنگه<sub></sub>ی «شانمِنشیا» ایجاد شد و آب مهار گردید. لذا، حکایاتی نظیر داستان «دائو» در مناطق مختلف چین رایج است و معبد و مقبرهی «دائو» نیز فراوان یافت میشود. گفته شده است که «دائو» چهار روز پس از ازدواج برای مهار آب همسر و خانهی خود را ترک گفت و طی13 سال با اینکه سه بار از کنار خانهاش عبور کرد، ولی وارد خانه نشد. وی پس از تحمل سختیهای بیشمار، سرانجام موفق به مهار آب شد و مردم آسوده گردیدند. «شون» رهبر قبیله به پاس خدمات بیسابقهی «دائو» وی را با طیب خاطر جانشین خود نمود. بعدها «دائو» نخستین دودمان سلطنتی در [[تاریخ چین]] یعنی [[سلسله شیا|سلسلهی امپراتوری «شیا»]] را تأسیس و بدین ترتیب جامعهی چین از جامعهی بدوی به جامعهی بردهداری تغییر و متحول شد. | پس از 20 سال «شون» جانشین رهبر پیشین قبیله به «دائو» پسر «گون» دستور داد به مهار کردن آب ادامه دهد. «دائو» با عبرت گرفتن از سرنوشت پدر، تصمیم گرفت برای مهار آب به حفر رودخانه، لایروبی کردن بستر رود و انحراف آب به سمت دریا مبادرت ورزد. گفتهها در مورد چگونگی مهار آب توسط «دائو» بسیار است. گفته میشود او با تبر و نیروی معجزهآسای بیمانندی کوه «لونگ مِنشان» را دو قسمت کرد و آب [[رودخانهی زرد]] یک راست از بالای کوه به زمین ریخت و تنگهی «لونگمِنشیا» به وجود آمد. وی سپس کوههائی را که در مسیر رود بود، به چند قسمت تقسیم کرد و آب رود به سوی دریای شرقی جاری و در نتیجه تنگه<sub></sub>ی «شانمِنشیا» ایجاد شد و آب مهار گردید. </blockquote>لذا، حکایاتی نظیر داستان «دائو» در مناطق مختلف چین رایج است و معبد و مقبرهی «دائو» نیز فراوان یافت میشود. گفته شده است که «دائو» چهار روز پس از ازدواج برای مهار آب همسر و خانهی خود را ترک گفت و طی13 سال با اینکه سه بار از کنار خانهاش عبور کرد، ولی وارد خانه نشد. وی پس از تحمل سختیهای بیشمار، سرانجام موفق به مهار آب شد و مردم آسوده گردیدند. «شون» رهبر قبیله به پاس خدمات بیسابقهی «دائو» وی را با طیب خاطر جانشین خود نمود. بعدها «دائو» نخستین دودمان سلطنتی در [[تاریخ چین]] یعنی [[سلسله شیا|سلسلهی امپراتوری «شیا»]] را تأسیس و بدین ترتیب جامعهی چین از جامعهی بدوی به جامعهی بردهداری تغییر و متحول شد. | ||
=== [[با بردباری و تلاش، از آهن سوزن ساخته میشود]] === | === [[با بردباری و تلاش، از آهن سوزن ساخته میشود]] === | ||
[[پرونده:Dowرnload.jpg|بندانگشتی|لیبای و پیرزن]] | [[پرونده:Dowرnload.jpg|بندانگشتی|لیبای و پیرزن]] | ||
ضرب المثل فوق، به معنای کامیاب شدن در صورت تلاش و کوشش است. این ضرب المثل مربوط به سرگذشت | ضرب المثل فوق، به معنای کامیاب شدن در صورت تلاش و کوشش است. این ضرب المثل مربوط به سرگذشت «[[لی بی شاعر چینی|لی بای]] (Li Bai)» شاعر بزرگ دوران پرشکوه [[سلسله تانگ|سلسلهی «تانگ»]] (قرن هفتم میلادی) است. گفته میشود، [[لی بی شاعر چینی|لی بای]] در دوران کودکی بسیار بازیگوش بود و برای آموختن دروس تلاش زیادی نمیکرد. به همین جهت در آموختن پیشرفت چندانی نداشت. زمانی تصمیم گرفت برای درس خواندن مدتی در خانه بماند اما از اینکه نتوانست درسهای خود را حفظ کند، بیحوصله و بیقرار شده و درس را رها کرد و برای گردش و تفریح از خانهاش که در دهکدهای بود بیرون آمد و در جادهی باریک کوهستان به گردش پرداخت. ناگهان نگاهش به پیرزنی در ساحل جویی افتاد که قطعه آهنی را روی سنگی صاف مالش میداد. لیبای از کار پیرزن متعجب شد، قدمی جلو آمد و پرسید: <blockquote>مادر جان! چه چیز را میسازی؟ </blockquote>پیرزن همچنان که مشغول سائیدن بود در جواب او گفت: <blockquote>میخواهم با سائیدن از این تکه آهن سوزنی درست کنم. </blockquote>[[لی بی شاعر چینی|لی بای]] بیشتر تعجب کرد و پرسید: چند وقت دیگر این قطعه آهن قطور با سائیده شدن به سوزن تبدیل میشود؟ پیرزن لبخند زنان گفت: <blockquote>پسر جان! اگر من هر روز بدون وقفه به سائیدن ادامه دهم، حتما روز به روز این قطعه آهن زمخت باریک تر میشود و سر انجام به شکل سوزن در خواهد آمد. </blockquote>[[لی بی شاعر چینی|لی بای]] از این همه پشتکار پیر زن یکه خورد و احساس کرد در گفتهی او حقیقت بسیار مهمی وجود دارد. فورا به خانه باز گشت و کتابی را که از خواندن آن کسل و خسته شده بود برداشت و شروع به خواندن کرد و مطالب آن را با چند بار خواندن فرا گرفت و سرانجام موفق شد دروس خود را از آغاز تا انجام حفظ کند و از راه مطالعه و آموختن و کوشش و دقت سرانجام، به[[لی بی شاعر چینی|لی بای]] دانشمند مشهور شد. | ||
[[فرهنگ عمومی در چین]]؛ [[اسطوره در چین]]؛ [[اسطوره های آفرینش در چین]]؛ [[جایگاه خدایان در هنرهای عامیانه و مردمی در چین]]؛ [[نقش جاده ی ابریشم در مبادلات فرهنگی ایران و چین]] | یک ضرب المثل فارسی هم می گوید: <blockquote>«گر صبر کنی ز غوره حلوا سازند.»<ref>سابقی، علی محمد (1392). جامع فرهنگ و ملل [[چین]]. تهران: موسسه فرهنگی، هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی، جلد--- ص---</ref></blockquote>نیز نگاه کنید به [[فرهنگ عمومی در چین]]؛ [[اسطوره در چین]]؛ [[اسطوره های آفرینش در چین]]؛ [[جایگاه خدایان در هنرهای عامیانه و مردمی در چین]]؛ [[نقش جاده ی ابریشم در مبادلات فرهنگی ایران و چین]] | ||
== کتابشناسی == | == کتابشناسی == |
نسخهٔ ۱۶ نوامبر ۲۰۲۳، ساعت ۲۱:۱۵
تعریف اسطوره
اساطیر جمع مكسر واژهی اسطوره در عربی است، كه خود واژهای است معرب از یونانی هیستوریا (Historia)، به معنای جستوجو، آگاهی و داستان، و از مصدر هیستوریَن (Historian)، به معنای بررسی كردن و شرح دادن. واژهی اروپایی برابر آن مایت (Myth) در انگلیسی، مایته (Mythe) در فرانسه، مایته (Myth-e) در آلمانی است و از واژهی یونانی مایتوس (Mythos) به معنای شرح، خبر و قصه گرفته شده است.[۱]
اصولا متفكران و اسطورهشناسان، نگاههای متفاوتی نسبت به اسطوره داشته و هر یك از آنان بر اساس نگرش خاصی به تعریف اسطوره پرداختهاند، چنانكه اسطورهشناسان بزرگی همچون فروید و یونگ، از دریچهی روانشناسی، ارنست كاسیرر با رویكردی فلسفی و میرچا الیاده با نگاه دینشناسانه به تحقیق و تفحص در این امر پرداختهاند. به همین دلیل شاید نتوان تعریف جامع و كاملی كه تمامی رویكردهای اسطورهشناسی را در بر داشته باشد ارائه داد. در عین حال، هرچند اسطوره در دیدگاههای مختلف تعاریف و تعابیر متعددی دارد، اما در یک کلام میتوان آن را اینگونه تعریف نمود: اسطوره عبارت است از روایت یا جلوهای نمادین دربارهی ایزدان، فرشتگان، موجودات فوق طبیعی و به طور کلی جهان شناختی که یک قوم به منظور تفسیر خود از هستی به کار میبندد. اسطوره سرگذشتی راست و مقدس است که در زمانی ازلی رخ داده و به گونهای نمادین، تخیلی و وهم انگیز میگوید که چگونه چیزی پدید آمده، هستی دارد، یا از میان خواهد رفت، و در نهایت، اسطوره به شیوهای تمثیلی کاوشگر هستی است.[۲]
میرچا الیاده نیز در تعریف اسطوره میگوید:
«اسطوره نقل كنندهی سرگذشتی قدسی و مینوی است، راوی واقعهای است كه در زمان نخسین، زمان شگرف، بدایت همه چیز، رخ داده است. به بیان دیگر، اسطوره حكایت میكند كه چگونه به بركت كارهای نمایان و برجستهی موجودات مافوق طبیعی، چه كل واقعیت (كیهان) یا فقط جزئی از واقعیت (نوع نباتی خاص، سلوكی و كردارهای انسانی ...) پا به عرصهی وجود نهاده است. بنابراین، اسطوره همیشه متضمن روایت یك خلقت است، یعنی میگوید چگونه چیزی پدید آمده، موجود شده و هستی خود را آغاز كرده است. اسطوره فقط از چیزی كه واقعا روی داده و به تمامی پدیدار گشته سخن میگوید.»[۳]
اسطوره در چین
اساطیر چین، شامل مجموعهای از پدیدههای برخاسته از تاریخ فرهنگی و مذهبی چین، و افسانههای فولکلوریک رایج در این سرزمین است که عمدتا به صورت شفاهی و گاهی از طریق منابع مکتوب به عصر کنونی منتقل شدهاند. این پدیدهها عبارتند از: اسطورههای آفرینش در فرهنگ چین و همین طور اسطورهها و افسانههایی در مورد نحوهی تأسیس و شکلگیری مقولاتی همچون فرهنگ چینی و سلسلههای پادشاهی در چین. در اسطورهشناسی چینی هم همانند بسیاری از اسطورههای دیگر، اعتقاد بر این است که دست کم بخشی از آنچه که در این زمینه ثبت و ضبط شدهاست، مشتمل بر تاریخ واقعی مردمان این سرزمین است[۴].
در اسطورهشناسی چینی، برخی از اسطورهها در قالبهای تئاتری یا ادبی زنده ماندهاند و مثلا به صورت نمایشنامه یا رمان حفظ شدهاند. در مورد برخی از ایناسطورهها، پارهای داستانهای اساطیری نیز موجود است که به عنوان شناسانندهی ویژگیهای هر اسطوره از آنها استفاده شده است.
مورخان حدس زدهاند که پرداختن به اساطیر چینی از قرن دوازدهم پیش از میلاد آغاز شدهاست. البته برای مدت زمانی بالغ بر یک هزار سال، اسطورهها و افسانههای چینی در قالب فرهنگ شفاهی مردم چین، و به طرز سینه به سینه انتقال یافتهاند و بعدها نسبت به ثبت و ضبط این اساطیر به گونهی مکتوب اقدام شده است. که از جمله نخستین نمونههایی که در آن اسطورهها ثبت شده است، میتوان به کتاب شانهای جینگ اشاره نمود.
ادبیات اسطورهای در فرهنگ سنتی و اسطوره شناسی چینی، یافتهی ارزشمند و گنجینهی بینظیری از مضامین، درون مایهها و کهن الگوهای اسطورهای را فراهم میآورد که عمدتا از هزارههای پیش از میلاد تا کنون، از طریق تاریخ نوشتههای باستانی، داستانهای عامیانه و به صورت دهان به دهان، گفتههای رایج، ضرب المثلها، ترانههای مردمی و حماسهها، به دست ما رسیده است. اگرچه به عقیدهی غالب پژوهشگران این اسطورهها، به گونهای که امروزه در دسترس ماست، به اندازهی اسطورههای سایر ملل و فرهنگهای قدیمی، کهن و قابل اطمینان نیست. علت اصلی قابل اطمینان نبودن اساطیر چین، این است که در سال ۲۱۳ پیش از میلاد مسیح، نخستین امپراتور چین، تمامی کتابهای کهن چینی را، به جز کتابهایی که دربارهی پزشکی، کشاورزی، کاشت درختان و گیاهان، و پیشگویی بود را سوزاند و از میان برد[۵].
پیدایش نخستین اسطورههای چینی
در به قدرت رسیدن نخستین دولت افسانهای شانگ و آغاز تمدن چینی، دو عامل نقش حیاتی داشتند، یکی مهارت تکنیکی (تخصصی) در کاربرد برنز که مفهوم آن برتری در جنگ بود و دیگری اختراع یک نظام نوشتاری کاربردی (حدود 1200 قم) که در برگیرندهی نگاره یا علائم نوشتاری بود که باعث پیشرفت روشهای سازماندهی اجتماعی در کنترل اداری و دیوان سالارانه، اقتصاد، نظارت سالانه بر امور کشاورزی، امور خارجی، روابط و امور دینی گردید. اگر چه سیستم نوشتاری را دولت شانگ (Shang) بهوجود آورد، اما کارکرد اصلی آن که پیشگویی بود، توسط روحانیت و بعدها شخص شاه صورت میگرفت. هزاران نسخهی حکاکی شده روی استخوان یا لاک لاکپشتها که در شهر آنیانگ (Anyang) یافت شده، به نظر میرسد به منظور ثبت نژاد، اسطورهها یا تاریخ مذهبی آنان بوده است. در متن کتاب کلاسیک «تغییر»، به روشهای پیشگویی به کار گرفته شده در این دوره زیاد اشاره شده است. دولت جو که پس از شانگ روی کار آمد، در سیستم سیاسی و اجتماعی مردم شروع به سختگیری اخلاقی کرد که بازتاب آن در نخستین اثر ادبی چینی (اثر کلاسیک شعر متعلق به حدود 600 ق.م) یافت میشود. پادشاهان سلسلهی بعدی که جو (Zhu) نام داشت، از خدای بزرگ شانگدی، دست کشیده و به جای آن خدای آسمان «تیَن (Tian)» را پرستیدند. به همین جهت پادشاه جو، با نام پسر خدای آسمان نامیده میشد. عدم یکپارچگی امپراتوری جو در قرن چهارم پیش از میلاد، سبب فروپاشی فرهنگی و انتشار سیستمهای ارزشی کهنتر شد. از این رو نیاز قابل توجهی به نویسندگان برای ثبت و ضبط اسطورهها پدید آمد. گمان میرود که این نویسندگان به سوی یک سنت جمعی مشترک از روایات شفاهی کشیده شده باشند که قدمت آن به پیش از نخستین اسطورهی گزارش شده در نخستین متن چینی «کلاسیک شعر (Shijing)» میرسد. از اسطورههای دوران شانگ یا جو، مقادیر بسیار اندک قابل تشخیصی باقی مانده است. بیشترین اساطیر گزارش شدهی مکتوب منسوب به این دوران، قابل تاریخ گذاری نیستند و پیش زمینهی آن به تاریخ متون نوشتاری باز میگردد که متکی بر یک سنت شفاهی باستانی بوده است. اسطورههای چین باستان که نشأت گرفته از سنت شفاهی هستند، در دورهی فلاسفه از قرن ششم تا سوم پیش از میلاد به صورت نوشتار در متون ادبی پدید آمدند. زوال دولت جو، مقارن بود با ظهور متفکران و نویسندگان بزرگی همچون کنفوسیوس و منسیوس از مکتب کنفوسیوسی و جوانگ جو (Zhuang Zhu) از مکتب دائو.
نویسندگان باستانی چین، در تفسیر (توضیح) بحثها و سندیت بخشیدن به گفتههای خود، متونی ناقص از داستانهای اسطورهای را در کارهای فلسفی و تاریخی خویش معرفی کردهاند. بنابراین، اسطورههای چینی به عنوان یک گونهی نامنظم و پراکنده از بیان باستانی فاقد سند است که در متون فلسفی، ادبی و نوشتههای تاریخی حفظ شده است. آنها خلاصه، ناپیوسته و اسرار آمیز هستند. این قطعات اسطورهای ضمیمه شده به متون کلاسیک، در روایت خود متفاوت هستند. اغلب نویسندگان، هر اسطوره را با نقطه نظر خود منطبق کردهاند. در نتیجه، اسطورههای با نسخههای متعدد باقی مانده است که از نظر مضمون هماهنگ ولی از نظر جزییات با هم تفاوت بارزی دارند. درحالیکه شکل اسطورههای شفاهی باستانی یونان و روم به یک فرم هنری از ادبیات روایی، و کمبود منابع شفاهی موثق استوار است، روش چینی، برای حفظ قطعات اسطورهای، در گنجینهای از داستانهای پراکندهی گوناگون نادر، با اصالت ابتدایی باقی ماندهاند. درون مایههای اسطورههای چینی تشابهات واضحی با دیگر اسطوره شناسیهای جهان دارند. اکثر درون مایههای اسطورهای، در چندین نسخه نقل شده است. اسطورهی خلقت چینی، شباهتهایی را با کیهانشناسی مصری نشان میدهد.
اسطورههای آفرینش در چین
دیگر اسطورههای خلقت در سنت چینی، در نبود دلیل ملکوتی یا وجود خالق با آنچه در نسخ انجیل و دیگر نسخ آمده در تقابل هستند. یکی از اسطورههای اصلی آفرینش، اسطورهی کالبد کیهانی بشری است که مشخصههایی شبیه به اسطوره شناسی ایران باستان دارد.[۶] اسطورههای چینی مربوط به سیلهای ویرانگر، به جهت نبود بن مایهی عذاب الهی و مداخلهی خدایی در فرونشاندن سیل (باران سیلآسا) منحصر به فرد است. در عوض، مضمون اصلی اسطورهی سیل چینی بر مضمون کنترل بلایای طبیعی توسط انسان و از طریق توجه به کیفیات (اخلاقی) قهرمان دلاور توجه زیادی دارد. اسطورهی خشکسالی که احتمالا از شرایط خشک و کم باران بخشهایی از شمال چین منتج شده است، بیانی فصیح و معمولی مییابد. در اسطورههای مربوط به کشاورزی، خدایان خالقان ملکوتی این نعمتها هستند و ایزدان نخستین کسانی هستند که به انسانها میآموزند تا چگونه از این نعمتها استفاده کنند. ایزدان کشاورزی چینی، اغلب دارای بدنهای عضلانی بوده و خدایان مؤنث بیشتر در اسطورههای کیهانی نقش دارند. مانند ایزدبانوی مادر (نوگوا (Nugua)(←افسانهی آفرینش انسان توسط «نیو وا»)) آفریننده و به وجود آورندهی نوع بشر و الهههای مادر خورشید و ماه. اسطورههای خالق مربوط به سلسلههای پادشاهی، تأکیدی منحصر به فرد به اجداد مؤنث آنها دارند که به وسیلهی بنیانگذاران مذکر سلسلهها پیروی میشوند، مانند اسطورههای نیاکان خاندان سلسلههای جو و شانگ. در این اسطورهها، موضوعات عشقی به ندرت دیده میشود آنهم در سبکی غیر صریح که ممکن است حاصل ویراستاریهای زاهدمآبانهی تاریخ نویسان اولیه باشد. تولدهای مقدس معمولا از طریق وساطت جانوری بیان شده است. برای نمونه، یک پرنده یا تخم یک پرنده، یا از طریق گوش پیرزنی و یا حفرهای در یک درخت، یا ارجاع دادن چیزها به درختان درخشان و شاخ و برگ نمادین، یا تبدیل شدن شخصیتها به خرس، پرنده و یا یک ستاره است که یک انسان خداگونه و یا خدای به شکل انسان پا به دنیای انسانها گذاشته و مسئولیت هدایت و آموزش آنها را بر عهده میگیرد و دگردیسی بر داستانها سایه میافکند.
پس از اینکه قهرمانی اسطورهای، نوع بشر را از مصیبتی عظیم و بلایی آسمانی و یا زمینی نجات میدهد، درون مایههایی مهم از آغاز دوبارهی جهان و موضوعاتی درمورد دوران طلایی از شاهانی عاقل که فرمانروایان ایدهآل و بنیانگذاران آغازین حکومت بشری هستند دیده میشود.
انسانی شدن اسطورهها در چین
اساطیر چین قدیم، تا آنجایی که از آنها اطلاعاتی وجود دارد، با اساطیر دورانهای جدیدتر این سرزمین تا حدود بسیاری متفاوت هستند. در طول سه هزار و پانصد سال تاریخ کم و بیش شناخته شدهی این سرزمین، پندارههای عقیدتی چینیها دستخوش تحولات بیشماری شدهاست و این تحول را، هرچند هم که به آرامی صورت گرفته باشد، نمیتوان نادیده گرفت.
عصر سلسلهی خَن که از دو قرن پیش از میلاد مسیح آغاز و تا دو قرن پس از آن ادامه یافت را میتوان حد فاصل این دو دورهی کاملا متمایز دانست، چراکه در عهد این دودمان بود که سفرهای دور و فتوحات سرزمینهای دیگر، منجر به تماس گسترده با فرهنگهای بیگانه شد. برای نمونه، در همین عصر بود که جادهی معروف ابریشم پاگرفت و آیین هندی بودیسم از طریق آسیای میانه به چین راه یافت[۷]. لذا، در این دوره است که اسطورههایی با مضامینی انسانی در مورد کشاورزی، زندگی شبانی، کوچ، مهاجرت و تبعید، سفرهای ماجرا جویانه و طولانی، حماسه و تقابل جنسی دیده میشود. تکرار مضامین پهلوانی و قهرمانان اخلاقی، در پردههای بیشمار مطرح میشود. مانند اسطورهی سه شهریار (فوشی، نوگوا و شِن نونگ) و یا اسطورهی پنج خاقان (امپراتور خوانگ دی، امپراتور جوان شیون، امپراتور یائو، امپراتور کو، و امپراتور شون). البته، اسطورهی قهرمانی چینی، از دیگر اسطورهشناسیها کمی متفاوت است، چرا که در اسطورهی قهرمانی چینی، بر حسن و فضیلتهای اخلاقی قهرمان جنگاور بیش از زور و بازوی او تأکید میشود[۸].
کوه در اسطورههای چینی
در کیهانشناسی باستانی چین، زمین چهار گوش و دارای چهار کوه اصلی است که با گذشت زمان، پنجمین کوه در مرکز زمین بر این مجموعه افزوده شده است. این کوههای اصلی در شعایر و اسطورههای چینی از جایگاه ویژهای برخوردار هستند و گویی تلاشهای انسان در درون این مربع انجام میگیرد که که چهار دیوار بلند آن را در میان گرفته است. فرمانروایان با استفاده از تقدس این کوهها تلاش میکردند تا حاکمیت خود را بر چهار سوی زمین تثبیت کنند. از بین این چهار کوه، قلهی کوه تایشان بیش از سایر قلهها مورد توجه بود.از نظر اهمیت اسطورهای، نخست کوهساران شرق و قلهی تَیشَن و پس از آن کوهساران بهشت غرب (کون لون) مورد توجه قرار داشتند. براساس این اسطورهها، خورشید از کوه تَیشَن طلوع میکند و ارواح مردگان به دامنههای این کوه باز میگردند و تایشان داور مرگ و سرنوشت است. تمام امپراتوران در این کوه مراسم قربانی به جای میآوردند. این پنج کوه منشأ قدرت بوده و شمشیرهای جادویی امپراتوران از آهن این کوهها ساخته میشد و آنها را در همین کوهها مخفی میکردند. در ادبیات عامهی مردم چین، آهنگران و شمشیرهای جادویی ساخت آنان به وفور دیده میشود. در فرهنگ سنتی چین هم کوه نماد خدای زمین است و انجام مراسم قربانی در این کوهها خاص امپراتوران بود. کوه کونلون نیز در افسانهها کوهی بلند است که سر بر آسمان میساید و ریشه در ژرفای خاک دارد. این کوه نماد پیوند جنسی میان زمین و آسمان است. کونلون منزلگاه فرمانروای بزرگ آسمانی و هیولاها و موجودات آسمانی است. [۹]
افسانهی اژدها در فرهنگ چین
اژدها مخلوقی افسانهای است که در اغلب فرهنگها با ویژگیها و کاربردهای خاص دیده میشود. برای نمونه، در افسانههای ایرانی و غربی نیز اژدها با ویژگیهای مشابه اژدهای چینی وجود دارد. جثهای بزرگ پوشیده از پولک، دارای چهار پا با چنگالهایی تیز، دارای شاخی تیز که پرواز هم میتواند بکند. تفاوت اژدهای چینی با سایر فرهنگها در این است که اژدهای غیر چینی دارای چند سر(بین سه تا دوازده) بوده، از دهانش آب میپاشد، و نماد شرارت و بد ذاتی است، در حالیکه اژدهای چینی تکسر، از دهانش آتش بیرون میجهد، و خوشیمن و نماد خوشبختی است. به همین خاطر نماد قدرت و امپراتور نیز هست. در گذشته تصاویر اژدها تنها روی لباس پادشاهان و در قصر امپراتوران نقاشی و یا تصویرسازی میشد و افراد معمولی حق استفاده از تصویر اژدها را نداشتند.
اژدهای چینی معجزهگر بوده و میتواند خود را در اندازههای مختلف در آورده و پرواز یا شنا کند و حتی موجب بارش باران شود. مردم چین باستان اغلب برای به دست آوردن محصول خوب برای اژدها قربانی میکردند.
افسانهی اژدها در فرهنگ چین از قدمت 6 هزار ساله برخوردار است و یکی از توتمهای باستانی برخی از قبایل چینی است. نقش اژدها در بسیاری از آثار باستانی کشف شده در چین تقریبا به همین شکل امروزین مشاهده میشود. برای نوشتن نام اژدها بیش از صد نوع کاراکتر چینی به وجود آمده که بیانگر اهمیت این موجود افسانهای در فرهنگ چین باستان است.
طبق افسانههای چینی، اژدها دارای 9 فرزند است که هر کدام از آنها دارای شکل، سرشت، و شغل متفاوتی هستند.
بزرگترین فرزند اژدها به شکل لاکپشت بوده و معمولا لوحهای سنگی دارای نوشتههای با مفهوم را بر پشت خود حمل میکند.
فرزند دوم، همیشه دوست دارد در بالای بلندی و قلهها ایستاده و دور دستها را نظاره کند.
فرزند سوم، دارای جثهی خیلی کوچک است و دوست دارد ناله کند، لذا تصویرش روی زنگها حک میشود.
فرزند چهارم، به شکل ببر است و قوی. لذا تصویرش در درب زندانها مشاهده میشود.
فرزند پنجم، خیلی پرخور است و معمولا روی ظروف غذایی تصاویرش نقش میبندد.
فرزند ششم، آببازی را دوست دارد و معمولا تصویر آن روی پلها حک میشود.
فرزند هفتم، کشتار و نزاع را زیاد دوست دارد، لذا در روی قبضهی شمشیرها میتوان آن را دید.
فرزند هشتم، به شکل شیر است و آتش بازی را دوست دارد، و اغلب روی عطر دانها حک میشود.
فرزند نهم، مثل پوسته ی مارپیچی به نظر میرسد و آرام است. لذا عکس آن روی درها نقاشی میشود.
برخی از اساطیر و افسانههای چینی
افسانهی درست کردن آتش با متهی چوبی
در افسانههای چینی، قهرمانان با درایت، شجاع و مقاومی که برای سعادت و رفاه مردم تلاش کردهاند، بسیار است که «شویجِن» از جملهی این قهرمانان است. گفته میشود، در دوران باستان مردم راه روشن کردن آتش را نمیدانستند. شب که فرا میرسید، همه جا تاریک و مردم از صدای زوزهی حیوانات احساس ترس میکردند. آنها غذاهای خود را به صورت خام میخوردند و به همین دلیل اغلب بیمار میشدند و عمرشان بسیار کوتاه بود. تا اینکه یکی از خدایان آسمانی به نام «فو شی» مردم را با کاربرد آتش آشنا ساخت. او بر اثر قدرت خود بارانی همراه با آذرخش و صاعقه در جنگل فرود آورد، رعد و برق درختی را به آتش کشید و حریق به اطراف سرایت کرد. مردم از رعد و برق و حریق ترسیده و پا به فرار گذاشتند. پس از توقف باران و فرا رسیدن شب، مردم دوباره دور هم جمع شده و با هراس چوبهای سوخته را مشاهده کردند. آنها متوجه شدند که زوزهی حیوانات هم به گوش نمیرسد و از باقی ماندهی آتش احساس گرما میکنند. سپس با خوردن گوشت برخی از حیواناتی که در آتش سوخته بودند، پی بردند که گوشت پخته شده از غذاهای قبلی خوشمزهتر است. از این طریق، با ارزش آتش آشنا شده و شاخههای درختان را جمع کرده و آتش درست کردند. هر روز یک نفر به نوبت با ریختن شاخهها روی آتش، از آن محافظت میکرد تا خاموش نشود. اما روزی یکی از نگهبانان آتش به خواب رفت و آتش خاموش شد. مردم بار دیگر به جهان تاریکی و سرد باز گشته و بسیار ناراحت شدند.
خدای «فوشی» که مشکل زمینیها را دید، در خواب به جوانی که پیش از همه نزد آتش آمده بود، گفت:
«در کشور «شویمین» واقع در غرب دور، آتش افروز وجود دارد، برو و از آنجا آتش را بیاور.»
جوان از خواب بیدار شد و برای آوردن آتش از کوههای مرتفع، رودخانههای خروشان و جنگلهای انبوه گذشت تا سرانجام وارد کشور «شویمین» شد، اما آنجا آفتاب نبود، شب و روز از هم جدا نشده و همه جا تاریک بود و آتشی دیده نمیشد. جوان نومیدانه زیر درختی استراحت میکرد که ناگهان نوری درخشید و همه جا روشن شد. او فورا بلند شد و سرچشمهی نور را دنبال کرد و دید که چند پرنده با نوک خود در بالای درختی حشرات را شکار میکنند و از برخورد نوک آنها جرقه ایجاد میشود. جوان چند شاخه از این درخت را قطع و با شاخهی کوچکی روی درخت متهای درست کرد. از شاخه نوری درخشید اما آتش نگرفت، اما او دلسرد نشده و شاخههای زیادی را جمع کرده و آنها را با همان مته حرارت داد تا سرانجام شاخهها آتش گرفتند. جوان با خوشحالی به زادگاهش بر گشت و شیوهی روشن کردن آتش با متهی چوبی را به مردم آموزش داد. از آن پس، مردم با دنیای سرما و ترس خداحافظی کرده و آن جوان را «شویجِن» آفرینندهی آتش نامیده و وی را به رهبری خود انتخاب کردند.
داستان افسانهای «یائو» و «شون»
براساس اسناد تاریخی چین، «یائو» و «شون» دو تن از امپراتوران باستانی چین هستند. به عبارت دیگر، آغاز تاریخ بیش از دو هزار سالهی باستانی چین، به دوران «یائو» و«شون» باز میگردد. درمیان افسانهها و روایات بیشمار در یادداشتهای قدیمی، داستانهایی دربارهی این دو امپراتور وجود دارد که جایگاه مهمی در فرهنگ ستنی چین داشته و تأثیر ماندگاری برجای گذاشته است.
«یائو» یکی از رهبران قبایلی جامعهی بدوی و نمادی از فرهنگ باستانی ملت چین است. بنا به روایتی، او از فرزندان «خوانگدی» نیای نخست ملت چین، فردی هوشمند و نیکدل و مورد احترام مردم بوده است. وی در16 سالگی به رهبری قبیلهای برگزیده شد که در نزدیکی شهر «بائو دِیَن» در استان کنونی «خِه بِی» قرار داشت.او با متحد ساختن قبائل منطقه، بر قبیلهی «دون ای» پیروز شده و آن را به قبیلهی خود ملحق نمود.
با گسترش قدرت قبیلهی «یائو»، او به ریاست قبایل مختلف انتخاب و سپس امپراتور «یائو» نامیده شد. او فردی ساده و بیریا و عدالتخواه و نمونهی یک امپراتور بافضیلت و لایق در یاد مردم زنده مانده است. وی افراد را برحسب فضیلت و شایستگی آنها به پستهای مهم میگماشت. به دستور او تقویمی تدوین شد و مردم برحسب آن در فصلهای مختلفی مراسم به کشت و زراعت مشغول میشدند. لذا، عصر «یائودی» دوران پیشرفت و توسعهی کشاورزی نامیده میشود. او با ایجاد نخستین نظام اجتماعی متمدن ملت چین، قبائل جامعهی بدوی را به تدریج به نظام کشوری مبدل و نظام خانوادگی را تکمیل و برای مردم طبق اصل و نسب خونی آنها، نام خانوادگی تعیین کرد و با تلفیق شجره نامهی پدری و مادری، خاندان پدرشاهی را معین کرد. او سرزمین تحت سلطهی خود را به 9 «جو» یا بخش تقسیم و شاهزادگانی را برای حکمرانی به این بخشها فرستاد. در نتیجه کشور شاهد پیشرفت متوازن اقتصادی شد. طی چند هزار سال گذشته، این تقسیمات کشوری، در سرزمین چین به مورد اجرا گذاشته شد.
او به مدت 70 سال بر تخت سلطنت نشست و در پایان عمر تصمیم گرفت بر اساس شایستگی و خصوصیات اخلاقی افراد جانشین خود را از میان شاهزادگان و نمایندگان خود در نواحی مختلف برگزیند. لذا، دستور داد افراد خوش اخلاق و صاحب فضل بدون توجه به جایگاه اجتماعی آنان برای تصدی مقام امپراتوری آینده معرفی شوند. درنتیجه «شون» که مردی فقیر و تهیدست، ولی فردی شایسته بود را انتخاب کردند. «یائودی» نیز پس از بررسیهای لازم، «شون» را به جای پسر خود به عنوان جانشین و ادامه دهندهی سلطنت تائید کرد و پس از سه سال «شون» بر مسند قدرت نشست.
امپراتور «شون» با گسترش سیاستهای پیشین، قوانین و مقررات جنائی نسبتا کاملی را وضع و مأموران مستقلی را مسئول امور سیاسی، اقتصادی، قضائی، آموزشی، صنایع دستی و موسیقی کشور کرد. وی همچنین با تدوین شیوهی ارزیابی عملکرد مقامات، نظام نسبتا کامل کشورداری را به وجود آورد. از این رو، این دوران عصر بسیار درخشانی در زمینههای سیاسی، تولیدی و هنری چین به شمار میرود.
افسانهی قدیمی خلقت جهان در چین
این افسانه حکایت میکند، روزی که آسمان و زمین به هم چسبیده و از هم جدا نشده بودند، سراسر کیهان به شکل یک تخم مرغ بود. داخل این تخم مرغ تاریک و در داخل آن سر از پا، راست از چپ، شرق از غرب و شمال از جنوب مشخص نبود. اما در داخل این تخم، قهرمان بزرگی به نام «پانگو (Pan Gu)» زندگی میکرد. «پانگو» 18 هزار سال در داخل تخم مرغ ماند تا سرانجام از خواب بیدار شد. وی چشمهای خود را باز کرد و دید که اطرافش را تاریکی و سیاهی پوشانده است. او از شدت گرما نمیتوانست نفش بکشد. تلاش میکرد تا بلند شود، اما پوستهی تخم مرغ بسیار محکم بود و جایی برای دست و پا زدن نداشت.
«پانگو» عصبانی شد و با تبر و با تمام نیرو به پوستهی تخم مرغ زد. تخم مرغ با صدای گوشخراشی در هم شکست. چیز سبک و پاکیزهای از آن خارج شده و به بالا رفت و آسمان تشکیل شد. اما آنچه که بسیار سنگین و گل آلود بود، به پائین افتاد و تبدیل به زمین شد. «پانگو» که آسمان و زمین را ایجاد کرده و بسیار خوشحال بود، از این نگران بود که آسمان و زمین دوباره به هم وصل شوند. بدین سبب، آسمان را بالای سرش نگه داشت و پاهای خود را روی زمین گذاشت. او هر روز به اندازهی یک «زنگ» (واحد طول برابر 3/31 متر) بلندتر میشد و آسمان هم به اندازهی یک «زنگ» از زمین فاصله گرفته و زمین هم یک «زنگ» ضخیمتر میشد. 18 هزار سال به همین منوال گذشت.
«پانگو» یک آدم غول پیکری شد که طول بدنش 45 هزار کیلومتر بود. دهها هزار سال گذشت تا سرانجام آسمان و زمین ثبات یافته و دیگر به هم نپیوستند و خیال «پانگو» آسوده شد. اما او دیگر بسیار خسته شده و نیرویش تحلیل رفت و جثهی بزرگش به زمین افتاد و مرد. پس از مرگ اعضای بدن «پانگو» هر کدام به یکی از موجودات جهان تبدیل شد. چشم چپش به آفتاب سرخ و چشم راستش به ماه نقرهای مبدل گردید. از آخرین نفس او ابر و باد و از آخرین صدایش رعد به وجود آمد. موی بدن و ریش او به ستارههای درخشان، سر و دستها و پاهایش به کوههای بلند زمین، خونش به رودخانهها و دریاچهها، عضلاتش به جادهها و ماهیچههایش به مزارع حاصلخیز، پوست و موهای ریزش به گلها و درختها، دندانها و استخوانهایش به طلا، نقره، مس و آهن و یشم سبز، عرقش به باران و شبنم تبدیل و از آن پس جهان کنونی به وجود آمد.
افسانهی آفرینش انسان توسط «نیو وا»
براساس افسانههای قدیمی یونان، انسان را پرومیهیوس آفریده و در افسانههای مصر قدیمی انسان را خدا آفریده، و در افسانههای یهودیان، یهودا انسان را آفریده است. اما در افسانههای چینی، در مورد چگونگی تولد انسان گفته شده است که «نیووا» خدایی با بدن انسان و دم اژدها آفرید. حکایت میکنند که پس از آفرینش جهان توسط «پانگو»، «نیووا» به همه جای جهان سفر میکرد. اما در عین وجود زمین، کوهستانها، درختان، علفها، پرندگان، حیوانات، و ماهیها، اما جهان همچنان بیحرکت بود، زیرا انسان نبود.
روزی از روزها، «نیووا» هنگام سفر بر روی زمین متروک و غیر آباد، احساس تنهایی کرد. فکر کرد باید موجودی با نیروی حیاتی بیشتر به وجود بیاید. در کنار رودخانهی زرد سایه خود را روی آب دید و بسیار خوشحال شد، وی تصمیم گرفت با گِل نرم در بستر رودخانه یک آدم گِلی مانند خود بسازد. لذا، چندی نگذشت که چند آدم گِلین را ساخت. این موجودات گِلی تقریبا شبیه او بودند، اما او به جای دم اژدها برای آنها پا ساخت. او با دمیدن به مجسمههای گِلی آنها نیروی حیات یافته و زنده شدند و توانستند بایستند، راه بروند، و حرف بزنند. لذا، «نیووا» آنها را انسان نامید. این موجود خداگونه در بدن برخی از آنها نیروی نرینگی را تزیرق کرد و در نتیجه به مرد تبدیل شدند و بعضی دیگر با ریختن نیروی مادگی روی آنها به زن تبدیل شدند. مردها و زنان دور «نیووا» به رقص در آمده و فریاد شادی سر دادند و زمین از آنان نیروی حیات گرفت. او که از این کار خودش خوشحال شده بود، طنابی را در گل و لای بستر رودخانه انداخت و طناب به گِل آغشته شد، سپس طناب را روی زمین حرکت داد و تکههای گِلی که به زمین میافتادند هرکدام به آدم کوچکی تبدیل میشدند. او برای دوام نسل انسانی مرد و زن را جفت هم کرد و مسئولیت زاد و ولد فرزندان را بر عهدهی آنان گذاشت تا انسانها دنیا را در بر گرفتند.
افسانهی گاوچران و خانم بافنده
هفتمین روز از ماه هفتم به تقویم سنتی چین، در میان مردم به عنوان «روز عشاق چین» شهرت دارد. این روز عید دختران، عید آرزوی کسب مهارت نیز نامیده شده است. طبق اساطیر چینی، گاوچران و خانم بافنده در شب هفتم ماه هفتم در آسمان به وصال هم رسیدند. به همین دلیل، دختران نیز با آماده کردن سبدهای میوه دعا میکنند که مثل خانم بافنده عشقی پایدار داشته باشند.
داستان گاوچران و خانم بافنده معروفترین داستان عشقی چین به شمار میآید. میگویند: پسر فقیر گاوچرانی بود که با گاو خود زندگی میکرد. خانم بافنده که دختر امپراتور آسمان بود، روزی به دنیا هبوط کرد و گاوچران را دید. آن دو نفر دوست با هم شده و به تدریج عاشق یکدیگر شدند. خانم بافنده که میخواست با گاوچران ازدواج کند، تصمیم گرفت دیگر به آسمان برنگردد. ولی وقتی امپراتور آسمان متوجه گم شدن دخترش و تصمیم او برای ازدواج با مردی عادی شد خیلی عصبانی شد و مانع ازدواج گردید.
خانم بافنده که نمیتوانست از دستور پدرش سرپیچی کند، به ناچار به آسمان برگشت و زن و شوهر پر عاطفه از هم جدا شدند. گاوچران که نمیخواست همسرش او را ترک کند دنبال خانم بافنده رفت. وقتی به نزدیکی او رسید، امپراتور آسمان بین آن دو جادهی شیری وسیع کشید تا آنها نتوانند به هم نزدیک شوند. گاوچران و خانم بافنده از دو سوی این جاده فقط یکدیگر را نگاه میکردند و گریه میکردند. روزها گذشت، گاوچران و خانم بافنده همچنان آنجا مانده بودند. بالاخره عشق و وفاداری آنها امپراتور آسمان را تحت تأثیر قرار داد. او دستور داد: در هفتمین روز ماه هفتم، به وسیلهی کلاغ زاغی، پلی روی جادهی شیری گذاشته شود تا گاوچران و خانم بافنده همدیگر را ملاقات کنند. بدین جهت در این شب، جوانان دور هم جمع شده و به آسمان نگاه میکنند. مثل اینکه گاوچران و خانم بافنده را میبینند و به آنها تبریک میگویند. دختران خانم بافنده را فرشتهی بافنده میدانند و دلشان میخواهد مثل او عشق پایداری داشته باشند.
افسانهی «کوا فو» و تعقیب آفتاب
در دوران باستان، در صحرای شمالی، کوه بلندی بود و در جنگلی دور دست افراد غول پیکری زندگی میکردند. رهبر آنها شخصی بود به نام «کوا فو (Kua Fu)». از گوشهای او دو مار طلایی آویزان و در دستهایش نیز دو مار طلایی دیده میشد. روزی، هوا بسیار گرم و آفتاب سوزان میدرخشید و درختها از شدت گرما سوخته و رودخانهها خشک شده بودند. مردم از شدت گرما یکی پس از دیگری در میگذشتند. «کوا فو» از دیدن این صحنهها بسیار غمگین شده و به آفتاب نگاهی کرد و گفت: آفتاب بسیار نفرت انگیز است. حتما او را تعقیب و دستگیر میکنم تا در اختیار مردم باشد. مردم با شنیدن این سخنان «کوا فو» را از انجام این کار منع کردند. بعضیها گفتند که او نباید این کار را انجام دهد چون آفتاب بسیار دور است و او حتما بر اثر خستگی جان خود را از دست خواهد داد. برخی دیگر گفتند که آفتاب بسیار سوزان است و وی را میسوزاند. اما «کوا فو» که تصمیم خود را گرفته بود، به مردم غمگین گفت:
برای سعادت شما، حتما میروم!
«کوا فو» با مردم خداحافظی کرد و مثل باد به سمت آفتاب دوید. آفتاب در آسمان با سرعت حرکت میکرد و «کوا فو» همراه آن روی زمین با تمام نیرو میدوید و از کوهها و رودخانهها میگذشت.
زمین زیر پای او به غرش در آمده و تکان میخورد. «کوا فو» خسته شده و خاک داخل کفش خود را که روی زمین ریخت از آن کوه خاکی بزرگی به وجود آمد. «کوا فو» دیگ بزرگی را روی سه سنگ گذاشت و غذا پخت. سپس این سه سنگ به کوه بلندی تبدیل شدند. «کوا فو» همچنان به دنبال آفتاب میرفت. هر چه به آفتاب نزدیکتر میشد، به کار و تلاش خود اطمینان بیشتری مییافت. سرانجام وی در جایی که آفتاب غروب میکرد، به آفتاب رسید و بسیار خوشحال بود و میخواست که آفتاب را در آغوش بگیرد. اما آفتاب بسیار سوزان بود و او احساس تشنگی و خستگی میکرد. وی برای رفع تشنگی، به کنار رودخانهی زرد رفت و همهی آب رودخانه را خورد، سپس به رودخانهی «وِی» رفت و آب آن رودخانه را نیز سر کشید، ولی تشنگیاش رفع نشد. «کوا فو» به سمت شمال که چند دریاچهی بزرگ وجود داشت دوید، اما هرگز به آنجا نرسید و به سبب تشنگی در گذشت. او در لحظهی مرگ متأسف شد و دلتنگ مردم بود. لذا، عصای خود را انداخت و در جایی که عصا افتاد، بیدرنگ درختهای سبز هلو رویید و رشد کرد.
این درختها در تمام سال پر میوه بودند و همانند چتر آفتاب با سایهها و میوههای خود از مسافران رفع خستگی تشنگی و گرسنگی میکردند. داستان تعقیب آفتاب «کوا فو» بیانگر آرزوی قدیمی چینیها برای مقابله با خشکسالی است. با وجود آنکه «کوا فو» درگذشت و به آرزویش نرسید، اما روحیهی تسخیر ناپذیر او همیشه در ذهن مردم باقی ماند. این داستان در بسیاری از کتابهای قدیمی چین، ثبت شده است. در برخی از مناطق چین برای یادبود «کوا فو» کوه بلندی به نام وی نامگذاری شده است.
امپراتوران اسطورهای «یانگ» و «خوانگ»
در طول تاریخ چندین هزار سالهی چین، شخصیتهای معروف بسیاری پا به عرصهی وجود گذاشتهاند. برخی از آنها با ابداعات و نوآوریهای خود به روند توسعهی فرهنگ ملت چین کمک کردهاند. بعضی با برپائی جنگ، مسیر پیشرفت تاریخی آنها را تغییر داده و برخی نیز به خاطر هوش، درایت و مهارت خود درتاریخ جاودانه شدند. از جملهی این شخصیتهای اسطورهای امپراتور «یانگدی (Yangdi)» و «خوانگدی (Huangdi)» هستند که چینیها خود را فرزندان این امپراتوران میدانند. اگرچه تاکنون دلیل محکمی برای تأیید این حقیقت به دست نیامده و معمولا «یانگ» و «خوانگ» را رهبران دو قبیله در جامعهی چین میدانند که در غرب چین و در منطقهی استان کنونی «شنسی» یعنی حوضهی رودخانهی زرد یا رود مادر چین میزیستند. این نظریه با نقطه نظری که میگوید تمدن بشری از حوضهی این رود شروع شده، مطابقت دارد. این دو قبیله، پس از مهاجرتها، جنگها و آمیختگیهای متعدد، به تدریج با اقوام «ای» در شرق و «لی» و «میائو» در جنوب در هم آمیخته و قوم «هوا» را به وجود آوردند.
در آن دوران، قبیلهی خوانگدی در میان اقوام و قبایل ساکن نواحی فلات مرکزی، از دیگر قبایل نیرومندتر و از سطح تمدنی بالاتری برخوردار بود. لذا، از قبیلهی «خوانگدی» به عنوان نمایندهی فرهنگ فلات مرکزی نامبرده شده و امپراتور «یانگدی» و «خوانگدی» نخستین نیاکان نژاد «خَن» و بعدها مردم چین نامیده شدهاند. در حوالی قرن دوم پیش از میلاد، قوم «خوا» به قوم «خَن» تغییر نام داد. از این رو، مردم چین اغلب خود را «فرزندان یانگ-خوانگ» مینامند.
افسانهها و اسطورههای مختلفی پیرامون امپراتور «خوانگدی» در یادداشتهای مختلف تاریخی گفته شده است. گفته میشود «خوانگدی» فرزند پسر خدای زمین بوده و از طفولیت عاقل و هوشیار بوده سخن میگفته است. وی صاحب 25 فرزند و 10 هزار شاهزاده فرمانبردار او بودهاند که از میان آنها 7 هزار شاهزاده ربالنوع و مسئول امور مختلف جهان بودهاند. باد و باران ورعد و برق طبیعت نیز تحت کنترل وی قرار داشت و او قادر بود 14 نوع تغییر در طبیعت ایجاد کند. «خوانگدی» در چهار سمت جهان چهار قیافه داشت و بدون حرکت دادن گردن میتوانست از هر رویدادی در هر جایی مطلع و بر آن تسلط یابد. او برای رفاه حال مردم، به آنها نحوهی کشت غلات و چگونگی رام کردن حیوانات و مرغان را یاد داد. وی ضمن اختراع پارچهبافی، به مردم چگونگی استخراج معادن و تهیهی ابزار آلات آهنی و مسی را آموخت. بعدها به دستور او خط نوشتاری، آهنگ موسیقی، تقویم سالانه و کتاب پزشکی نیز ایجاد شد. به نظر تاریخدانان چینی عصر «خوانگ دی» تمام دوران پارینه سنگی را در بر میگیرد.
افسانهی پرواز «چانگاِ» به سوی ماه
پانزدهم از ماه هشتم به تقویم کشاورزی چین، جشن مهرگان چین است. جشن مهرگان همراه با عید بهار و عید قایق اژدها(←جشن قایقرانی اژدها در چین) سه عید سنتی بزرگ چین با تاریخی دیرینه و ویژگیهای قومی محسوب میشوند. در جشن مهرگان، اعضای خانواده در كنار هم گرد آمده و کیک ماه ( نوعی خوراک مخصوص جشن مهرگان) و میوه صرف میكنند و به تماشای هلال كامل ماه پرداخته و از آن لذت میبرند. داستان جشن مهرگان مربوط به «چانگاِ (Chang’e)» الههی ماه است. همسر وی «خووای (Hou Yi)» مردی شجاع و قوی و تیرانداز ماهری بود. همیشه تیر او به هدف اصابت میکرد.
در آن دوران، حیوانات وحشی و درندهی زیادی وجود داشت كه به مردم آسیب میرساندند. امپراتور آسمان با توجه به این وضعیت، «خووای» را برای از بین بردن حیوانات وحشی به زمین فرستاد. «خووای» که بسیار شجاع بود، طبق دستور امپراتور آسمان، همراه با «چانگاِ» همسر زیبای خود به جهان انسانها آمد .
چندی نگذشت كه او بسیاری از حیوانات وحشی و درنده را از بین برد. در اواخر پایان مأموریتش ناگهان اتفاقی رخ داد. در آسمان همزمان 10 خورشید پدیدار شد که ده پسر امپراتور آسمان بودند. درجهی حرارت زمین ناگهان بالا رفت و جنگلها و محصولات کشاورزی آتش گرفته و رودخانهها خشک شده و اجساد مردگان در همه جا دیده میشد. «خووای» با دیدن این وضعیت بسیار غمگین شد و به 10 خورشید نصیحت کرده و از آنها خواست هر روز به نوبت در آسمان ظاهر شوند. اما خورشیدهای خودخواه و متکبر به نصحیت «خووای» توجهی نكرده و عمدا به زمین نزدیكتر شدند تا جایی كه سطح زمین نیز آتش گرفت. «خووای» متوجه شد که نصیحت هیچ فایدهای ندارد و مردمان بسیاری جان خود را از دست میدهند. لذا، تیر و کمان خود را بر داشت و به سمت خورشیدها تیراندازی كرد. او توانست 9 خورشید را مورد هدف قرار دهد و آخرین خورشید نیز به گناه خود اعتراف کرده و پوزش خواست، از این رو «خووای» او را بخشید.
اگرچه این کار باعث نجات مردم شد، اما امپراتور آسمان را رنجاند. امپراتور آسمان که بسیار عصبانی شده بود، با بازگشت «خووای» و همسرش به آسمان مخالفت كرد. «خووای» تصمیم گرفت در جهان انسانها بماند و کارهای بیشتری برای مردم انجام دهد. اما «چانگاِ» همسرش به تدریج از زندگی سخت در جهان انسانها خسته و از آنجا بیزار شده و همسرش را به دلیل کشتن پسران امپراتور آسمان مورد انتقاد قرار داد. «خووای» متوجه شد که ربالنوعی که در کوه «کونلون» زندگی میکند، دارویی دارد که با خوردن آن میتوان به آسمان پرواز کرد. لذا، او کوهها و رودخانهها را پشت سر گذاشت و با زحمت خود را به کوه «کونلون» رساند.
اما داروی این ربالنوع برای دو نفر کافی نبود. از آن جا که «خووای» نمیخواست همسر عزیز خود را رها کند و به تنهایی به آسمان برگردد، دارو را به خانه برد و پنهان کرد. ولی «چانگاِ» سرانجام دارو را پیدا کرد و با وجود آنکه بسیار عاشق شوهرش بود، اما نمیتوانست زندگی در آسمان را به فراموشی بسپارد. لذا، در پانزدهم ماه هشتم به تقویم کشاورزی که ماه کامل و آسمان روشن بود، با استفاده از یك فرصت، مخفیانه دارو را خورد و سپس احساس کرد که بدنش سبک تر شده و آهسته آهسته در آسمان شناور میشود. بدین صورت بود که «چانگاِ» به ماه بازگشت و در در آنجا زندگی خود را آغاز كرد. چندی بعد «خووای» به خانه برگشت و از اینكه همسرش به آسمان بازگشته است بسیار غمگین شد. چون «چانگاِ» به ماه برگشته بود، او در آنجا بیکَس مانده و احساس تنهایی میكرد. تنها همدمش یک خرگوش و مردی سالخورده و هیزمشکن بودند. او روزها را غمگین در خانه سپری میکرد، به ویژه هر سال در پانزدهم ماه هشتم که ماه بسیار روشن و زیبا بود، زندگی سعادتمند خود در كنار همسرش را به یاد میآورد.
افسانهی «دائو» و پدرش «گون»
سلسله امپراتوری «شیا» معمولا سر آغاز تاریخ دودمان سلطنتی در چین و «دائو (Dao)» بنیانگذار این دودمان شناخته میشود. لذا، درکتب تاریخی چین یادداشتهای بسیاری پیرامون «دائو» وجود دارد.گفته میشود:
پنج هزار سال پیش خدای آب از فرط خشم و غضب از دل آسمان آب زیادی را روی زمین ریخت و زمین غرق شد. «یائو (Yao)» رهبر قبیله به «گون (Gun)» پدر «دائو» دستور داد آب را مهار کند. «گون» با زحمت فراوان و پشت سر گذاشتن مشکلات بی شمار، سرانجام به کوه «کونلون» در غرب رسید و از خدای آسمان خواست تا «شیجان» یعنی «خاک معجزه آسا» را در اختیار «گون» قرار دهد تا او بتواند با این خاک که با وزش باد بیشتر هم میشود، آبهای آسمانی را مهار کند. اما خدای آسمان این درخواست را رد کرد. «گون» به ناچار با استفاده از یک فرصت این خاک را دزدید. وقتی وی به شرق باز گشت «شیجان» یا همان «خاک معجزه آسا» را در آب ریخت و «شیجان» به سرعت افزایش یافت و ده برابر میزان آب شد و طغیان آب به تدریج مهار شد.
خدای آسمانی سربازان خود را به زمین فرستاد تا خاک معجزه آسا را باز پس بگیرند. بار دیگر سیلاب جاری شد و خانهها و مزارع ویران و تعداد زیادی از مردم غرق شدند. «یائو» رهبر قبیله سخت خشمگین شده و فرمان داد که «گون» باید ظرف 9 سال با ایجاد سدهایی آب را محاصره و برای مهار آب چاره جویی کند، زیرا خسارات زیادی به مردم وارد آمده بود. این روند موجب شد تا مردم خواستار اعدام وی شوند و بدین گونه بود که «گون» اعدام شد.
پس از 20 سال «شون» جانشین رهبر پیشین قبیله به «دائو» پسر «گون» دستور داد به مهار کردن آب ادامه دهد. «دائو» با عبرت گرفتن از سرنوشت پدر، تصمیم گرفت برای مهار آب به حفر رودخانه، لایروبی کردن بستر رود و انحراف آب به سمت دریا مبادرت ورزد. گفتهها در مورد چگونگی مهار آب توسط «دائو» بسیار است. گفته میشود او با تبر و نیروی معجزهآسای بیمانندی کوه «لونگ مِنشان» را دو قسمت کرد و آب رودخانهی زرد یک راست از بالای کوه به زمین ریخت و تنگهی «لونگمِنشیا» به وجود آمد. وی سپس کوههائی را که در مسیر رود بود، به چند قسمت تقسیم کرد و آب رود به سوی دریای شرقی جاری و در نتیجه تنگهی «شانمِنشیا» ایجاد شد و آب مهار گردید.
لذا، حکایاتی نظیر داستان «دائو» در مناطق مختلف چین رایج است و معبد و مقبرهی «دائو» نیز فراوان یافت میشود. گفته شده است که «دائو» چهار روز پس از ازدواج برای مهار آب همسر و خانهی خود را ترک گفت و طی13 سال با اینکه سه بار از کنار خانهاش عبور کرد، ولی وارد خانه نشد. وی پس از تحمل سختیهای بیشمار، سرانجام موفق به مهار آب شد و مردم آسوده گردیدند. «شون» رهبر قبیله به پاس خدمات بیسابقهی «دائو» وی را با طیب خاطر جانشین خود نمود. بعدها «دائو» نخستین دودمان سلطنتی در تاریخ چین یعنی سلسلهی امپراتوری «شیا» را تأسیس و بدین ترتیب جامعهی چین از جامعهی بدوی به جامعهی بردهداری تغییر و متحول شد.
با بردباری و تلاش، از آهن سوزن ساخته میشود
ضرب المثل فوق، به معنای کامیاب شدن در صورت تلاش و کوشش است. این ضرب المثل مربوط به سرگذشت «لی بای (Li Bai)» شاعر بزرگ دوران پرشکوه سلسلهی «تانگ» (قرن هفتم میلادی) است. گفته میشود، لی بای در دوران کودکی بسیار بازیگوش بود و برای آموختن دروس تلاش زیادی نمیکرد. به همین جهت در آموختن پیشرفت چندانی نداشت. زمانی تصمیم گرفت برای درس خواندن مدتی در خانه بماند اما از اینکه نتوانست درسهای خود را حفظ کند، بیحوصله و بیقرار شده و درس را رها کرد و برای گردش و تفریح از خانهاش که در دهکدهای بود بیرون آمد و در جادهی باریک کوهستان به گردش پرداخت. ناگهان نگاهش به پیرزنی در ساحل جویی افتاد که قطعه آهنی را روی سنگی صاف مالش میداد. لیبای از کار پیرزن متعجب شد، قدمی جلو آمد و پرسید:
مادر جان! چه چیز را میسازی؟
پیرزن همچنان که مشغول سائیدن بود در جواب او گفت:
میخواهم با سائیدن از این تکه آهن سوزنی درست کنم.
لی بای بیشتر تعجب کرد و پرسید: چند وقت دیگر این قطعه آهن قطور با سائیده شدن به سوزن تبدیل میشود؟ پیرزن لبخند زنان گفت:
پسر جان! اگر من هر روز بدون وقفه به سائیدن ادامه دهم، حتما روز به روز این قطعه آهن زمخت باریک تر میشود و سر انجام به شکل سوزن در خواهد آمد.
لی بای از این همه پشتکار پیر زن یکه خورد و احساس کرد در گفتهی او حقیقت بسیار مهمی وجود دارد. فورا به خانه باز گشت و کتابی را که از خواندن آن کسل و خسته شده بود برداشت و شروع به خواندن کرد و مطالب آن را با چند بار خواندن فرا گرفت و سرانجام موفق شد دروس خود را از آغاز تا انجام حفظ کند و از راه مطالعه و آموختن و کوشش و دقت سرانجام، بهلی بای دانشمند مشهور شد. یک ضرب المثل فارسی هم می گوید:
«گر صبر کنی ز غوره حلوا سازند.»[۱۰]
نیز نگاه کنید به فرهنگ عمومی در چین؛ اسطوره در چین؛ اسطوره های آفرینش در چین؛ جایگاه خدایان در هنرهای عامیانه و مردمی در چین؛ نقش جاده ی ابریشم در مبادلات فرهنگی ایران و چین
کتابشناسی
- ↑ واحد دوست، مهوش (1381). رویکردهای علمی به اسطورهشناسی. چ اول. انتشارات سروش.
- ↑ اسماعیل پور، ابوالقاسم (1378). اسطوره بیانی نمادین. انتشارات سروش
- ↑ الیاده، میرچا (1386). چشم اندازهای اسطوره. چ دوم. انتشارات تولی.
- ↑ بیرل، آن (1389). عباس مخبر. چ دوم. انتشارات نشر مرکز
- ↑ مونرو، جان کیدل (1353). مترجم: کامیار و مهیار نیکپور. افسانههای چینی. انتشارات امیر کبیر
- ↑ ارشقی، عادل (1381). ملتها قصه میگویند: افسانههای چینی، دوجلدی. چ چهارم. انتشارات امیرکبیر.
- ↑ مناسک، جی و سویمی، ام (1377). مترجم: محمود مصور و خسرو پور حسینی. اساطیر ملل آسیایی. چ اول. تهران: انتشارات تندیس.
- ↑ فرناندز، فیلیپ و آرمستو (2004). ونوس قدیمی: مقدمه ای بر اساطیر چینی.
- ↑ کریستی، آنتونی (1373) اساطیر چین. ترجمه: باجلان فرخی. چ اول. انتشارات اساطیر.
- ↑ سابقی، علی محمد (1392). جامع فرهنگ و ملل چین. تهران: موسسه فرهنگی، هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی، جلد--- ص---