تاریخ دوره باستان اسپانیا
سرزمین اسپانیا از زمانهای خیلی دور مسکونی بوده است. باستانشناسان در پارهای از قسمتهای شبهجزیره ایبری(Iberia peninsula) بقایای ساکنان ماقبل تاریخ را یافتهاند؛ از جمله ادوات و آلات ساختهشده از سنگ و نیز نقاشی و حجاری روی سنگ که اغلب در غارهای کوهستانی باقی مانده است. از میان این بقایای تاریخی حجاریهای غار آلتامیرا(the cave of Altamira)از همه معروفتر است و شهرت خاصی دارد. این حجاریها گاوهای وحشی را نشان میدهد و نمونهای از قدرت ارباب فن عهد عتیق در این کشور به شمار میآید. طراحی این حفاریها به قدری ماهرانه است که نشان میدهد این همه ذوق و هنر در نهاد اهالی چند هزار سال قبل در این شبه جزیره بوده است.
گذشته از آثار باستانی آلتامیرا پارهای کشفیات تاریخی که در شبهجزیرۀ اسپانیا صورت گرفته است دارای مشخصات به خصوصی نیستند و این بقایای ماقبل تاریخ در کلیه کشورهای اروپایی کموبیش به همان صورت و همان کیفیت یافت میشود. اما مطلبی که همواره دربارۀ آن بحث و مطالعه شده است، نژاد حقیقی ساکنان شبهجزیرۀ ایبری است و هنوز هم علمای باستانشناس نتوانستهاند دربارۀ نژاد قومی که بانی این آثار بودهاند متفق القول شوند.
مورخان قرون وسطی قوم لیگور را در رأس طوایف مهاجم قرار دادند؛ اما این فرض باطل شد چراکه ریشۀ استنباط مورخان مذکور روایاتی بوده است که مسافران یونانی و رومی از خود باقی گذاشتهاند. با وجود این، فرضیهای که بیشتر مقرون به حقیقت است، این است که ایبرها( Iberian) نخستین ساکنان این شبهجزیره بودهاند. ایبرها در 1600 قبل از میلاد وارد شبهجزیره شدند. ایبرها در آفریقای شمالی ساکن بوده و از جنوب به خاک اسپانیا هجوم آوردند. قرائنی موجود است که خویشاوندی قوم ایبر را با اقوام بربر ثابت میکند. ایبرها نهتنها در شبهجزیره ایبری بلکه به جنوب فرانسه نیز رسوخ کردند و تا شمال آفریقا پیش رفتند. افراد این قوم پوستی تیرهرنگ، قدی کوتاه و جثهای قوی داشتند و ظاهراً اختلاط این نژاد با نژادِ مقیمِ محلی است که نژاد اسپانیا را با مشخصات فعلی به وجود آورده است.
قوم دیگری که بعداً از شمال آفریقا کوچ کرد و از تنگۀ جبل الطارق گذشت و وارد شبهجزیرۀ ایبری شد قوم تارتس است که فقط منطقۀ جنوبی این شبهجزیره را برای سکونت انتخاب کرد. قوم سلت(Celts)برعکس در سال 600 قبل از میلاد از مرزهای شمال شرقی داخل اسپانیا شد.
به هر حال، با گذشت زمان سلتها با ایبرها در قسمت شمال شرق اسپانیا و منطقۀ کاستیل مخلوط شدند و از نظر ویژگیهای نژادی در این منطقه بر ایبرها غلبه کردند. در نتیجۀ این اختلاط، قوم جدیدی با نام سلتایبری(Celt Iberian) با صفات مشابه در طرفین جبال پیرنه(Pyrenees) به وجود آمد که از جنبههای نژادی و اجتماعی جامعۀ مستقلی را تشکیل میدهد[۱] همین جامعه است که هماکنون ساکنان دامنههای شمالی پیرنه از آن ترکیب یافته است و با وجود ملیتهای متفاوت هماهنگی چشمگیری با یکدیگر دارند.
در طول این مدت، وقایع و حوادث قابلتوجهی رخ نداد که ساکنان شبهجزیره ایبری را از سایر قسمتهای قاره اروپا متمایز کند. تنها در فاصلۀ میلاد مسیح و اوایل قرون وسطی است که هجوم طوایف وحشی اروپای شرقی و آسیا اثرات عمیقی را در اسپانیا باقی گذاشت و وضع آن را تغییر داد و بهصورت فعلی در آورد[۲].
ساکنان ماقبل تاریخ شبهجزیرۀ ایبری بهطورکلی از راه دریا با مردم سایر کشورهای بحرالروم[i]آشنا شدند و نهتنها اسپانیاییها بلکه تمام ملل اروپایی و آفریقایی حوالی این دریا معتقد بودند که سهلترین و بهترین راه ارتباط، راه دریایی است؛ چراکه عبور از جبل الطارق یا از جبال مرتفع آلپ و پیرنه در آن زمان به مراتب از گذشتن از آب مشکلتر بود. سواحل اسپانیا در حقیقت مقصد نهایی کشتیهای تجاری و جهانگردان و سیاحان بود؛ به خصوص که شهرهای ساحلی بحرالروم در آن عصر از مهمترین مراکز تمدن و تجارت و صنعت به شمار میرفت[۲].
اولین قومی که رفتوآمد از راه دریا را با اسپانیا آغاز کرد، فنیقیها(phoenicians)بودند. حرفۀ این قوم ماجراجو عموماً بازرگانی بود. آنها نخستین بار حدود یازده قرن قبل از میلاد مسیح، با سواحل اسپانیا و ساکنان بنادر آن تماس برقرار کردند. در آن زمان برای رسیدن به مجمع الجزایر کاستیرید که در مجاورت کشور انگلستان فعلی و دارای معادن سرشار روی بود، میبایست از جبل آلپ و پیرنه بگذرند که البته سهلتر و مقرونبهصرفه بود. اما چون کشتیهای آن زمان استحکام و اعتبار نداشتند، ناگزیر بودند در نزدیکی ساحل حرکت کرده و دائماً با بنادر خاک اسپانیا در تماس باشند. آنها بدین نحو تمام محیط شبهجزیره را پیموده و در شهرهای ساحلی آن لنگر میانداختند.
امروزه آثار تمدن فنیقیها را در بعضی قسمتهای ساحلی اسپانیا یافتهاند. این یافتهها ارتباط دائمی آنها را با سواحل اسپانیا نشان میدهد. همچنین نفوذ تمدن باستانی شرق را در اسپانیای قدیم باید نتیجۀ همین ارتباط دائمی فنیقیها و نیز اهالی دریانورد مجمع الجزایر اژه در جنوب یونان دانست.
پس از فنیقیها، یونانیها در دورۀ اقتدار خود ارتباط بحری با اسپانیا داشته و آثار بیشماری از تمدن خویش را در این شبهجزیره باقی گذاشتند. در پارهای از بنادر قدیمی اسپانیا در سواحل بحرالروم، نشانههای تمدن یونانی کاملاً آشکار است.
پس از یونانیها تمدن کارتاژ(Carthaginian) در سواحل اسپانیا آثار مهمی از خود باقی گذاشته است. ساکنان کارتاژ که نسب آنان به فنیقیها میرسد و دو قرن قبل به شمال آفریقا کوچ کرده و اقامت گزیده و دارای همان آداب و فضائل روحی و اجتماعی بودند، از همان ابتدا نفوذ خود را در اسپانیا بسط داده و حتی بعدها سعی کردند که سرزمینهای جنوبی آن را تحت سلطه و اقتدار خویش درآورند.
امپراتور کارتاژ که سواحل اسپانیا را برای خود جای پا و تکیهگاهی بهمنظور تجاوز به قارۀ اروپا قرار داده بود، متقابلاً توجه امپراتور روم را جلب نمود و بزرگترین نبرد تاریخی آن عصر را که شبهجزیرۀ ایبری یکی از صحنههای عمده آن بود، برانگیخت. این جنگهای طولانی که پونیک( punic war) نام گرفتند، بین کارتاژ و روم رخ داد و در پایان به اضمحلال کارتاژ منجر گردید. اساس جنگهای پونیک اول اختلاف بر سر جزیرۀ سیسیل بود ولی دامنۀ جنگ به شهرهای اسپانیا کشیده شد و این شهرها پس از کشمکش زیاد به دست هانیبال(Hannibal) سردار معروف کارتاژی افتاد. این فتح مقدمۀ جنگ دوم کارتاژ شد[۳].
در خاتمۀ جنگهای دوم پونیک در نتیجۀ شکست قوای کارتاژ، گرچه سرزمین اسپانیا تحت اشغال لشکریان امپراتور روم قرار گرفت و پس از آن اسپانیا جزء متصرفات روم شد ولی حتی در دوران امپراتور آگوست، مقتدرترین امپراتور روم، همواره ساکنان ایبری در نقاط مختلف سر بلند کرده و برای کسب استقلال قیام کردند. با وجود این شورشها، امپراتور روم بر شبهجزیرۀ ایبری همچنان مسلط بود و اسپانیا تحتتأثیر تمدن روم قرار گرفت و از مزایای آن برخوردار گردید. در نتیجۀ همین تسلط است که ساکنان این کشورها را امروزه ملل لاتین مینامند.
به هر حال در نتیجۀ این امر، نوعی تمدن رومیاسپانیایی در شبهجزیرۀ ایبری شکل گرفت و همین تمدن پایۀ تمدن اسپانیا را در قرون وسطی تشکیل داد. در اوایل قرن چهارم میلادی، مسیحیت بهطور گستردهای رواج یافت. امپراتوری روم در آن موقع مرزهای مشخصی نداشت و شامل مناطق اروپایی، آسیایی و آفریقایی بحرالروم میشد. در سالهای آخر، امپراتور روم بهتدریج بربرها را اجیر کرده و واحدهای لشگری به وجود آورد و آنها را در نقاط مختلف سوقالجیشی مستقر ساخت. در همین هنگام، با ضعف امپراتور روم، اسپانیا با هجوم اقوام ژرمن مواجه شد[۴].
واندالها(Vandals)، سووها(Suevi) و آلنها(Alens) از ضعف هونوریوس، امپراتور روم، استفاده کردند و در سال 409م از جبال پیرنه گذشتند و از دامنههای جنوبی آن سرازیر شده و به قتل و غارت پرداختند. واندالها به دو دسته تقسیم شدند. یک دسته به طرف شمال و گروه دیگر به طرف جنوب رفتند. سووها در گالیسی مسکن گزیدند و بالاخره دستهای از آلنها به طرف شمال و دستۀ دیگری به مرکز فلات تاختند[۵]چهارمین و مقتدرترین طایفه ویزیگوتها(Visigoths) بودند. آنها تحت فرمان سلطان خود، آلاریک، پس از تاختوتاز در روم شمالی و ایجاد خرابی و حریق در شهر روم به طرف گول برگشته و درحالیکه کنستانتین سردار رومی آنها را تعقیب میکرد، از جنوب گول(Gaul) عبور نموده و از کوههای پیرنه گذشتند. پس از آن، نوبت به سلطنت والیا رسید. این پادشاه در سایۀ قدرت و حمایت امپراتور روم و برای تسلط بر شبهجزیره ایبری به قلع و قمع واندالها و سووها و آلنها پرداخت و چندین سال با پشتکار و رشادت علیه آنها مبارزه کرد.
در این زمان در اسپانیا برای ویزیگوتها زمینۀ مساعدی به وجود آمد اما پادشاه آنها باز هم توجه خود را همانند گذشته به سرزمین گول معطوف کرد و بر تمام ناحیۀ بین رودلوار و جبال پیرنه تسلط یافت و نفوذ خویش را بر زوایا و دامنههای این کوهستان بسط داد. مقر حکومت ویزیگوتها در جنوب گول، شهر تولوز( Toulous)، بود. این شهر موقعیت خاصی داشت و در سالهایی که پایتخت ویزیگوتها بود، ازنظر اجتماعیسیاسی بسیار ترقی کرده بود.
در سال 461م دوباره حکومت سووها در اسپانیا قدرت خود را بازیافته بود و پادشاه آن درصدد برآمد که رویۀ دیرین راهزنی و چپاول را تجدید کند. گرچه سووها بهتازگی مسلک آریاییها را اختیارکرده بودند، ولی این اعتقادات مذهبی مانع از آن نشد که از رفتار وحشیانۀ خود دست بکشند. اهالی اسپانیا از این حوادث دچار وحشت شده و برای چارهجویی علیه وحشیگری سووها بار دیگر به سلطان ویزیگوتها متوسل شدند. سلطان مزبور مقتدرانه وارد عمل شد و با ارادۀ خللناپذیری مبارزه علیه سووها را آغاز نمود؛ ولی هنگام نبرد به دست برادرش، اریک، کشته شد. اریک در سال 467م جانشین برادر مقتول خود شد و با شدت هرچه تمامتر به قلع و قمع سووها ادامه داد. به همین دلیل، به عقیدۀ مورخان، او اولین پادشاه ویزیگوتهای اسپانیا محسوب میشود[۶]مورخان از دو جهت او را مستحق این عنوان میدانند. در درجۀ اول اریک نخستین سرداری بود که طرح یک دولت خودمختار را برای ویزیگوتها در اسپانیا ریخت و از طرف دیگر تمام تلاش خود را به کار برد تا کشور مستقلی در شبهجزیرۀ ایبری به وجود آورد. در وهلۀ اول، اریک مطابق طرح دقیقی به سرکوب حکومتهای کوچک و مستقل شبهجزیره پرداخت. برای پیشرفت و اجرای این طرح روش سیاسی و مدبرانهای به کار گرفت. او در عین حال با حکومت مرکزی روم سازش کرد و ضمناً جانب پادشاه واندالها را که در آفریقای شمالی به اوج قدرت رسیده بود رها نکرد و بعد شهرهای مهم ایبری را یکی پس از دیگری تصرف نمود. در سال 476م آخرین امپراتور روم در نتیجۀ کودتایی سقوط کرد و بساط امپراتوری روم فرو ریخت و به این ترتیب به پادشاهان و سرداران ویزیگوتها و سایر قبایل ژرمن فرصت داد که دولتهای مستقلی را تشکیل دهند. از این دوره فرمانروایی ویزیگوتها در اسپانیا آغاز میشود.
دوره پادشاهی ویزیگوتها در اسپانیا
برای درک تاریخ اسپانیا در دورۀ فرمانروایی ویزیگوتها(711-456م)ابتدا باید وضع مذهبی ملل اروپایی و بهخصوص شبهجزیرۀ ایبری را در خاتمۀ قرن پنجم بهدقت بررسی کرد. پس از انهدام امپراتور روم، افکار عامۀ مردم لاتیننژاد متوجه مسائل مذهبی شد. دو دستگی متمایزی بین پیروان ارتدکسی و آریانیسم وجود داشت. فلسفۀ آریانیسم که در مجمع سران روحانی در سال 325م محکوم و مطرود شد، عبارت بود از این اصل کلی که حضرت عیسی برخلاف آنچه سایر مسیحیان مدعی هستند، خدایا پسر خدا نیست بلکه انسانی معمولی مانند سایر افراد بشر است. این فلسفه به نحو روشنی مبانی مسحیت را ساده ساخت و به همین دلیل مروجان این مسلک توانستند بهراحتی آن را در میان اقوام ژرمن گسترش دهند و در مدت کوتاهی آنان را متقاعد سازند که شخصیت حضرت عیسی را بهعنوان شخصی ممتاز بپرستند. برعکس، اهالی لاتیننژاد شبهجزیرۀ ایبری و گول که متمدنتر بودند از پیروی مسلک عامیانه آریانیسم خودداری کردند و بدین ترتیب بین این دو دسته شکاف عمیقی به وجود آمد که منشأ اختلافات و مبارزات تاریخی این دوره به شمار میآید. در این میان اریک در طول عمر خود آریاییمسلک متعصبی بود. پسرش آلاریک که در سال 485م به جای او به تخت نشست، علاوه بر این تعصب، کینۀ سختی نیز از ارتدکسها داشت. دوره سلطنت آلاریک در سلسله ویزیگوتها دوره پرهیجانی محسوب می شود. وی در سال 507م در جنگ با کلویس، پادشاه گول، شکست سختی خورد و کشته شد. در نتیجه، قسمت اعظمی از گول جنوبی از حیطۀ تسلط ویزیگوتها خارج شد و به کشور فرانک پیوست. علت عمدۀ این شکست تمایل اهالی جنوبی گول به انقیاد از فرانکها بود، مخصوصاً که در مبارزات مذهبی آلاریک نهایت خشونت را در آن منطقه علیه ارتدکسها به کار برده و احساسات مسیحیان غیر آرین را که قدرت و نفوذ معنوی فوقالعادهای یافته بودند، جریحهدار ساخته بود. آلاریک نمیدانست که این احساسات نقش بزرگی در سرنوشت مردم خواهد داشت. در نهایت نیز در دوران سلطنت خود سیاست خشنی را در پیش نگرفت و علاوه بر اتخاذ رویکردی مسالمتآمیز، در راه اصلاح وضع عمومی قدمهای مؤثری برداشت و مقررات گوناگونی وضع کرد.
پس از شکست سال 507م، اضمحلال سلسلۀ ویزیگوتها حتمی به نظر میرسید اما در این هنگام عاملی مداخله نمود و از بروز عواقب وخیم این شکست جلوگیری کرد. این عامل، تئودوریک بزرگ، سلطان استروگت ایتالیا بود که با آمالاریک، پادشاه خردسال جدید ویزیگوت، خویشاوند بود. وی با مداخلۀ خود نهتنها اسپانیا را نجات داد، بلکه قسمتی از خاک شمال پیرنه را نیز حفظ کرد و در ضمن قسمت جنوبی گول را هم به ایتالیا ضمیمه نمود. در این زمان بود که پایتخت اسپانیا از تولوز به داخل اسپانیا منتقل شد و بدین نحو از آن پس سلسلۀ ویزیگوتها یک سلطنت به تمام معنا اسپانیولی شد و پادشاه جوان اسپانیا در سایه امنیت و آرامشی که با مراقبت سلطان ایتالیا برقرار شده بود، مقام خویش را حفظ کرد و توانست تشکیلات صحیح و منظمی را به وجود آورد.
سلطنت آلاماریک در سال 528م که به سن بلوغ رسید، رسمیت پیدا کرد. در این میان او برای احتراز از خطر جنگ، از یکی از دختران کلویس که خواهر پادشاه وقت بود، خواستگاری کرد و او را به همسری خود درآورد. اما این شاهزاده نیز مانند سایر افراد سلطنتی فرانک ارتدکس بود. آمالاریک در ضمن مبارزات خود علیه مخالفان مذهبی به این فکر افتاد که همسر خود را نیز به مسلک آریایی درآورد و چون موفق نشد، دست به آزار او زد. همین امر موجب تیرگی روابط و آغاز مخاصمات بین دو کشور گول و اسپانیا شد. در نتیجه، پادشاه گول در سال 531م به اسپانیا لشکرکشی کرد و نزدیک شهر ناریون قوای اسپانیا را شکست داد و در همین موقع آمالاریک نیز به قتل رسید.
پس از آلاماریک، تودیس که یکی از مستشاران تئودریک کبیر بود، به پادشاهی رسید. تاجگذاری او در روزهای آخر سال 531م و اوائل سال 532م بود. همانطور که آمالاریک را خطر حملۀ فرانکها تهدید میکرد، تودیس هم در سالهای 531م و 532م ناچار به دفاع در مقابل حملات آنان شد. در این زدوخوردها چندین شهر از تسلط اسپانیا خارج و به دست قوای گول افتاد؛ ولی در ساراگس لشکریان اسپانیا بهشدت مقاومت کردند و قوای دشمن را به عقب نشاندند.
در سال 534م تودیس موفق شد نیروی دشمن را وادار به عقبنشینی نماید. پس از دفع حملات فرانکها تودیس شهر بارسلون(Barcelona)را بهعنوان پایتخت انتخاب کرد و در آنجا مستقر شد. سپس توجه خود را به شمال آفریقا معطوف کرد و به ایجاد متصرفات اسپانیا در آن سرزمین مبادرت نمود. این پادشاه نیز در سال 548م به دست تئودیزل، یکی از سرداران اسپانیا، در شهر سویل به قتل رسید.
پس از تئودیزل که سلطنت او کمتر از یک سال به طول کشید، تاج و تخت ویزیگوتها نصیب آرژیلا شد. این پادشاه، آریاییمسلکِ متعصبی بود و بار دیگر به آتش اختلافات و مبارزات مذهبی دامن زد؛ اما از لحاظ کشورگشایی نقشههای تودیس را ادامه داد و باز قسمتی از سرزمینهای پراکنده را که تحت فرمان حکومت مرکزی در نیامده بود، تصرف کرد. میتوان گفت در دورۀ سلطنت این پادشاه، شبهجزیرۀ ایبری وحدت کامل یافت. آرژیلا در خاتمۀ فتوحات خود، رقیب سرسختی یافت که از نجبای ویزیگوتها بود و آتاناژیلد نام داشت. بالاخره پس از یک رشته مبارزات طولانی، در نبرد سختی که در نزدیکی شهر سویل درگرفت آرژیلا شکست خورد و فرار کرد و پس از مدتی به قتل رسید.
در سال 551م آتاناژیلد پادشاهی خود را اعلام داشت و سرانجام رسماً در سال 554م تاجگذاری کرد. این پادشاه که از قدرت نفوذ امپراتوری شرق بیش از هرکس مطلع بود، برای احتراز از غافلگیر شدن پایتخت را از بارسلون به شهر تولد(Toledo) در مرکز اسپانیا انتقال داد و از طرف دیگر برای اینکه خاطرش از جانب فرانکها آسوده باشد، دختران خویش را به عقد نوادگان کلویس درآورد. برخلاف پادشاهان دیگر که همه به قتل میرسیدند، آتاناژیلد به مرگ طبیعی در گذشت.
پس از مرگ آتاناژیلد، حکمرانی کشور اسپانیا بهطور مسالمتآمیز میان دو برادرش تقسیم شد. یکی از این دو پادشاه در سال 570م درگذشت و سلطنت منحصر به برادر دیگر، لئویژیلد، گردید. دوران فرمانروایی این سلطان بعد از اریک، عظیمترین دورۀ سلطنت ویزیگوتها به شمار میرود. در درجۀ اول، وی مقدماتی را فراهم کرد تا دربار و مقام سلطنت عظمت و جبروت بیشتری یافت و بدین ترتیب توانست در برابر امپراتوری بیزانس عرض اندام کند. وی در مدت کوتاهی موفق شد تمام شورشهای داخلی را سرکوب کند. سپس بلافاصله به سوی یونان حملهور شد. سپاهیان بیزانس که انتظار چنین عملی را از جانب او نداشتند، غافلگیر شده و عقبنشینی کردند. به دنبال این فتح اولیه، لئویژیلد فرصت را از دست نداد و به شهر کوردو( Cordova) حمله کرد و در سال 572م آن را نیز به تصرف خود درآورد.
با مرگ لئویژیلد، دورۀ سلطنت پادشاهان کاتولیک بر اسپانیا با پادشاهی دکارد آغاز شد. فیدل فیتا، تاریخ تاجگذاری این سلطان ویزیگوت را بهطور دقیق 13 آوریل 586م میداند. اولین واقعۀ سلطنت این پادشاه تغییر مسلک از آرین به کاتولیک بود. این تحول را برخی در اثر تلقینات اسقف سویل که نفوذ زیادی در پادشاه جوان داشت میدانند و پارهای هم معتقدند که لئویژیلد در بستر مرگ با تجربیاتی که در دوران سلطنت خود آموخته بود و صدماتی که در اثر بروز اختلافات مذهبی دیده بود، به پسر و جانشین خود توصیه کرد تا برای تأمین قطعی وحدت اسپانیا دین اکثریت جمعیت اسپانیا را اختیار کند. به هر حال، دکارد برای اینکه ارزش بیشتری برای تغییر مسلک خویش قائل شده و جنبۀ رسمی به آن بدهد مجمع سران روحانی را در شهر تولد دعوت به جلسه کرد. او این جلسه را در ششم ماه مه 589م با حضور پنج نفر از اسقفهای رومی و 62 کشیش عالیرتبه اسپانیولی برگزار کرد.
دکارد در 601م پس از 15 سال فرمانروایی بر اسپانیا درگذشت. تاریخ قرن هفتم این کشور با سلطنت پسر او لئوای دوم آغاز گردید. در این هنگام مدعی دیگری برای تاج و تخت وجود نداشت و حقوق پادشاهی در خانواده آتاناژیلد باقی ماند؛ ولی این پادشاه بیش از دو سال سلطنت نکرد و دچار سرنوشت شومی شد چراکه یکی از نجبای ویزیگوتها به نام ویتریک علم طغیان برداشت و عاقبت در سال 602م فرمان قتل او را صادر کرد. چون ویتریک از پیروان متعصب مسلک آرین بود و در مبارزات اوائل سلطنت دکارد با پیروان کاتولیک شرکت کرده بود، اختلاف این دو دسته باز رونق گرفت و ناامنی و اغتشاش در سراسر کشور به وجود آمد.
مرگ ویتریک را در سال 609م ذکر کردهاند. این پادشاه در مجلس جشنی به قتل رسید و جسد خونینش را دشمنان مسلکی او در کوچههای شهر تولد گرداندند. بدین وسیله کاتولیکها ضربت سختی بر پیکر حریفان آرین خود وارد کردند. در خلال این هرجومرجها، یکی از نجبای ویزیگوتها به نام گندمار که از سایرین مقتدرتر و بانفوتر بود، سلطنت را اشغال کرد. این پادشاه در سال 610م مجمع عمومی روحانیون کاتولیک را بار دیگر در شهر تولد تشکیل داد. وی نیز عمری کوتاه شد و در سال بعد درگذشت.
پس از مرگ گندمار، با رأیگیری از نجبای دربار، یکی از آنان به نام سیزبوت برای احراز مقام سلطنت انتخاب شد. دورۀ فرمانروایی این سلطان بسیار درخشان بود، چراکه آخرین قطعات شبهجزیره ایبری را که جزء دولت مرکزی نبود، مطیع ساخت و یونانیها را در دو مرحله شکست داده و به منتهیالیه شبهجزیره راند. در این دوره، به لحاظ مذهبی جنبش عظیمی برای معدوم ساختن یهودیها به راه افتاد. اما اینکه چرا این جنبش ایجاد شد را برخی مورخان این طور تفسیر کردهاند که امپراتور شرق در پایان جنگهای فیمابین قوای او و سیزبوت به این شرط حاضر به عقبنشینی و واگذرای قسمت عمده سواحل شبهجزیره ایبری به دولت اسپانیا شد که پادشاه ویزیگوتها در مقابل اقدامات شدیدی را انجام دهد و بعضی دیگر معتقدند این جنبش در اثر فشار جامعۀ کاتولیک که تعصب آنها در این موقع به نهایت خود رسیده بود، به راه افتاد. به هر حال، برای نخستین بار در تاریخ اسپانیا قوانین و مقرراتی علیه یهودیان وضع شد و به موجب این قوانین به آنان یک سال مهلت داده شد که یا به دین مسیح گرویده یا اینکه از شبهجزیرۀ ایبری خارج شوند.
پس از سیزبوت، فرزند او، دکارد دوم، جانشین وی شد ولی دو ماه بیشتر پادشاهی نکرد و درگذشت. بار دیگر برای تعیین سلطنت رأیگیری شد و در نهایت یکی از افسران زیر فرمان سیزبوت به نام سونتیلا برگزیده شد. دورۀ سلطنت او از 621م تا 631م یعنی ده سال دوام داشت. در این مدت، سونتیلا نه تنها به خاموش کردن اغتشاشات در شهرهای شمالی پرداخت بلکه برای وحدت تام و تمام اسپانیا کوشش فراوانی کرد و آخرین پایگاههای امپراتوری شرق را که هنوز در منتهیالیه شبهجزیره ایبری وجود داشت از دست آنان گرفت. بدین ترتیب هیچ قطعه خاکی وجود نداشت که از دولت مرکزی تبعیت نکند و به همین دلیل سونتیلا را اولین پادشاه اسپانیا میدانند.
این موفقیت، سونتیلا را به این فکر انداخت تا سلطنت را در خانواده خود موروثی کند؛ اما این اقدامات نتیجه نبخشید و اعیان و اشراف زیر بار این نظریات نرفتند بهطوریکه به مخالفت برخاسته و از بین خود شخصی را به نام سیزموند برگزیدند. سیزموند توانست سونتیلا را مغلوب و متواری کند و خود بر تخت نشیند. با این حال، دورۀ پادشاهی سیزموند و همچنین جانشین او چندان طول نکشید و پس از خلع تولگا در سال 642م به یکی از شاهزادگان جنگجو به نام شیندا سوینت رسید. با جلوس این پادشاه، دورۀ آرامش و التیام خرابیهایی که در اثر اختلافات و تشنجات ایجاد شده بود، از بین رفت و نظم و انضباط بیسابقهای برقرار گردید.
شیندا سوینت در 653م درگذشت و سلطنت به پسرش، رسوینت، رسید. این سلطان در 672م درگذشت و پس از مراجعه به آرای عمومی، وامبا برای جانشینی او انتخاب گردید. در دورۀ پادشاهی او، شورشهای پیدرپی محلی به وقوع پیوست و برای اولین بار در تاریخ اسپانیا نبرد دریایی بین کشتیهای جنگی وامبا و کشتیهای اعراب روی داد که منجر به شکست اعراب شد و این نخستین برخورد بین قوای اسپانیا و اعراب به شمار میرود. با مرگ وامبا دورۀ انحطاط و انقراض سلسلۀ سلاطین ویزیگوتها در اسپانیا آغاز شد.
پس از وامبا، در 687م اژیکا به سلطنت رسید. در دورۀ سلطنت او، احساسات ضدیهودی مجدداً غلبه یافت. با مرگ اژیکا و به قدرت رسیدن آشیلا، وی با مدعی دیگری به نام ردریگ روبهرو شد و پس از یک دوره کشمکش بالاخره ردریگ که آخرین پادشاه ویزیگوتها بود، روی کار آمد. به این ترتیب، دورۀ تسلط اعراب بر اسپانیا آغاز شد[۷].
جامعه اسپانیا در عصر ویزیگوت ها
در عصر ویزیگوت ها(711- 456)، کلیسا، پشتیبان اصلی سلطنت بود. و گرچه که شاه اقتدار رسمی را داشت اما در اصل این شوراهای کلسیا بودند که خط مشی اصلی سیاسی اسپانیا را تعیین مینمودند . درسال 634 روحانیان کلیسا مجموعه ای از قوانین را تدوین نمودند که بر اساس این قوانین، رومیان و ویزیگوت ها در برابر قانون مساوی دانسته شدند اما این مجموعه فوانین آزادی عبادت را طرد میکرد و مسیحیت ارتدکس را از تمام ساکنینی اسپانیا طلب می کرد و پیگرد یهودیان اسپانیا را مورد پذیرش قرار می داد.
در این دوره در اثر نفوذ کلیسا که زبان لاتینی را در مراسم دعا و نیایش جمعی خود به کار می برد، ویزیگوت ها ظرف یک قرن پس ار فتح اسپانیا، زبان ژرمنی خود را فراموش کردند و زبان لاتینی را به زبان اسپانیولی تبدیل کردند. کار تعلیم و تربیت از طریق مدارس صومعه ای و اسقفی صورت می گرفت، که آموزشی عمدتا کلیسایی میدادند؛ اما در ضمن دانشکده هایی نیز در واکلار، تولدو، ساراگوسا و سویل تاسیس شد. در این دوره شعر مورد تشویق قرار گرفت اما تئاتر به منزله امری منافی عفت تقبیح می شد. تنها نامی که از ادبیات اسپانیای اسپانیا در این دوره باقی مانده است، ایسیدوروس سویلی است.
از هنرهای اسپانیا در دوره ویزیگوتها تقریبا چیزی به جا نمانده است. ظاهرا تولدو، گرانادا و سایر شهرها، کلیساها و کاخ ها و عمارات زیبایی داشتند که به سبکهای کهن طراحی شده بودند اما دارای نشانه های مسیحی و زیورهای بیزانسی بودند. ویل دورانت در کتاب تاریخ تمدن اشاره میکند که به گفته مورخان عرب، در کاخها و کلیسای بزرگ تولدو اعراب فاتح بیست و پنج تاج اعلای گوهرنشان، یک کتاب مزامیر مذهب که مندرجات آن با مرکبی از یاقوت مذاب بر اوراق زرین نوشته شده بود، پارچهها و زرهها و شمشیرها و خنجرها و گلدان ها گوهرنشان و یک میززمرد منقوربه طلا و نقره یافتند.
در حکومت ویزیگوتها نیز استثمار مردم ساده به دست افراد ثروتمند وجو داشت. ثروت در دست عده قلیلی متمرکز بود و شکاف عمیقی میان توانگران و بینوایان و مسیحیان و یهودیان جامعه اسپانیا را به سه دسته تقسیم می کرد؛ هنگامی که اعراب وارد اسپانیا شدند، یهودیان و بینوایان بر سقوط سلطنت چندان افسوس نخوردند[۸][۷].
نیز نگاه کنید به
تاریخ دوران باستان چین؛ تاریخ دوره باستان روسیه؛ تاریخ دوره باستان کانادا؛ تاریخ دوره باستان افغانستان؛ تاریخ دوران باستان مصر؛ تاریخ دوره باستان لبنان؛ تاریخ دوره باستان کوبا؛ تاریخ دوره باستان تونس؛ تاریخ دوره باستان سنگال؛ تاریخ دوره باستان سیرالئون؛ تاریخ دوره باستان قطر؛ تاریخ دوره باستان اتیوپی؛ تاریخ دوره باستان اردن؛ تاریخ دوره باستان آرژانتین؛ تاریخ دوره باستان اوکراین؛ تاریخ دوره باستان زیمبابوه؛ تاریخ دوره باستان ساحل عاج؛ تاریخ دوره باستان سودان؛ تاریخ دوره باستان سوریه؛ تاریخ دوره باستان فرانسه؛ تاریخ دوره باستان تایلند؛ تاریخ دوره باستان مالی
کتابشناسی
- ↑ . Peter, P.(1999). the history of Spain, Green wood press, p.18
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ کالمت ، ژوزف (1368). تاریخ اسپانیا. ترجمه امیر معزی. تهران: چاپ آشنا،ص.18-17.
- ↑ Eric, S. , W.Meditz, S.(1990). Spain a Country Study, Federal Research Division, p.5
- ↑ کالمت ، ژوزف (1368) تاریخ اسپانیا. ترجمه امیر معزی. تهران: چاپ آشنا، ص.23.
- ↑ Jameson, G.o.M. "A short history of Spain and Portugal". U.S.: stand Ford University, p.6. Available at https://aeroclomba.standford.edu/world+history.html
- ↑ کالمت ، ژوزف(1368). تاریخ اسپانیا. ترجمه امیر معزی. تهران: چاپ آشنا،ص.31-32.
- ↑ ۷٫۰ ۷٫۱ فاخری، مهدی(1392). جامعه و فرهنگ اسپانیا. تهران: سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی( در دست انتشار)
- ↑ ویل.دورانت(1376). تاریخ تمدن، جلد هفتم . تهران: انتشارات انقلاب اسلامی، ص 1794-1795.