تاریخ دوره باستان روسیه

از دانشنامه ملل
پتر کبیر(1403). برگرفته از سایت portrets.ru، قابل بازیابی از https://portrets.ru/38.17.html#portret

تاریخ دوره تزاری دو سلسله‌ ریوريك‌ و رومانوف‌ را دربرمی گيرد كه‌ اولی از سال‌ 862 تا 1612 ميلادی از قبايل‌ پراكنده‌ اسلاو و با چيرگی بر نظام‌ كهن‌ ملوك‌الطايفی دولتی واحد ايجاد كرد و دومی تا انقلاب‌ اكتبر 1917 ادامه‌ داشت‌. در يك‌ تقسيم‌بندی ديگر، دولت‌ روس‌ تزاری به‌ روسيه‌ كوچك‌ در كيف‌ (از قرن‌ دهم‌ تا پانزدهم‌)، روسيه‌ بزرگ‌ در مسكو (از اواخر قرن‌ 15 تا قرن‌ 17) و در سن‌پترزبورگ‌ (از قرن‌ 18 به‌ بعد) تقسيم‌ است‌. از سال‌ 912 كيف‌ كم‌كم‌ به‌ عنوان‌ مركز قوم‌ اسلاو در آمد و از اين‌ رو، كيف‌ را گهواره ملت‌ روسيه‌ دانسته‌اند. اما با هجوم‌ مغولان‌ دوره‌ كيف‌ به‌ سرآمد. يوغ‌ مغول‌ ــ كه‌ در روسيه‌ واژه‌ای مشهور است‌ ــ از سال‌ 1240 تا 1480 ادامه‌ داشت‌. با كاهش‌ تدريجی قدرت‌ امپراتوری مغول‌ كه‌ از غازان‌ بر سرزمين‌های روسيه‌ حكمرانی می كرد، و سپس‌ شكست‌ آن‌ به‌ وسيله‌ ايوان‌ سوم‌، دوره‌ حكومت‌ مسكوی آغاز شد. ايوان‌ چهارم‌ (مشهور به‌ ايوان‌ مخوف‌) مسكو را به‌ عنوان‌ پايتخت‌ قرار داده‌ و خود را "تزار" روسيه‌ ناميد. در واقع‌، بنيانگذار اصلی دولت‌ روسی و نماد هويت‌ روسی را ايوان‌ مخوف‌ (از 1547 تا 1605) دانسته‌اند، و آنچنان كه‌ پس‌ از اين‌ خواهيم‌ ديد، در مقابل‌ ورود افكار جديد از غرب‌ و آنچه‌ كه‌ موج‌ غرب‌گرايی و التقاط‌ ناميده‌ شده‌، ايوان‌ مخوف‌ پادشاهی جبار است‌ كه‌ برای حفاظت‌ از روح‌ روسيه‌ در مقابل‌ دست‌اندازی بيگانه‌ به‌ يك‌ نمونه‌ آرمانی تبديل‌ می گردد. آنچنان كه‌ مسكو نماد فرهنگ‌ و هويت‌ سنتی روس‌ بود، سن‌پترزبورگ‌ پنجره‌ای گشوده‌ به‌ سوی غرب‌ پنداشته‌ شد كه‌ به‌ دوره‌ سنتی روسيه‌ در مسكو خاتمه‌ داد.

در قرن نهم گروهی از بازرگانان و حادثه جویان اسکاندیناوی که به وارانگیان یا وایکینگ‌ها موسوم بودند، از طریق نووگورود و رودنیپر به دریای سیاه راه یافتند و به بسط روابط بازرگانی با دولت بیزانس پرداختند. مهاجرنشین نووگورود در سال 862 به تصرف روریک از شاهزادگان وارانگیان درآمد و وی مملکت نووگورود بزرگ را در آن مستقر نمود. این شاهزاده نشین اولین هسته تشکیل روسیه به شمار می رود. پس از روریک، جانشین وی اولگ مقر خود را به کی یف منتقل کرد و این شهر تا سال 1169 پایتخت مملکت کی یف بود. نام روس احتمالاً به وارانگیان یا بخشی از آن اطلاق می شد و لی در همان اوایل امر اسلاوهای شرقی را نیز در برگرفت و اسم عمومی سرزمین مسکونی آنان گردید. ابتدا نام روس به ممالک اسلاوی جنوب روسیه و به ویژه مملکت کی یف داده می شد و سپس این نام به قلمرو و دولت مسکو تعلق گرفت. اسلاوهای شرقی به وسیله اولگ متحد شدند و او آنان را از قید حکومت خزرها رهایی بخشید. اولگ و جانشینش ایگور به قسطنطنیه نیز حمله کردند و پیمان‌هایی با امپراتور بیزانس و به نفع روس‌ها منعقد کردند. اولگا، همسر ایگور در یکی از سفرهای خود به قسطنطنیه مسیحی شد. در دوره حکومت سویاتوسلاو که از سال 964 تا 972 به درازا کشید، دوک نشین کی یف به اوج قدرت خود رسید و دامنه نفوذ روس‌ها از نووگورود تا دانوب در غرب، و ولگا در شرق گسترش یافت. ولادیمیر اول پسر سویاتوسلاو، کلیسای ارتدوکس شرقی را مذهب رسمی قرار داد و این مسأله به نفوذ هر چه بیشتر فرهنگ بیزانس در دولت کی یف منجر شد[۱]. اسلام، مسیحیت کاتولیک و ارتدوکس و یهودیت ادیان حکومت‌ها و مردمان مجاور بودند. داستانی مشهور اما نامستند از شیوه انتخاب دین به وسیله ولادیمیر وجود دارد که او از میان یک دسته از مبلغان این ادیان،  استدلال‌های ارتدوکس ‌ها را به خاطر انطباق با روحیات مردم روس پذیرفت، اما بسیاری از مورخان انتخاب دین را با دلایل راهبردی یا جلال و شکوه امپراتوری بیزانس در قسطنطنیه بیشتر واقعی دانسته‌اند[۲]. پس از مرگ یاروسلاو در سال 1054، دولت کی یف به چند امیرنشین کوچکتر تجزیه شد و شاهزاده نشین‌های گالیچ، ولادیمیر و سوزدال و ولادیمیر از قدرت بیشتری برخوردار شدند[۳]. دولت کی یف در اوج خود در حدود سال 1050 میلادی بیش از هفت میلیون سکنه داشت و وسعت آن از شمال تا جنوب حدود 1300 کیلومتر و از شرق تا غرب نزدیک 1000 کیلومتر بود[۴].

اما در سال 1169، کی یف مقهور شاهزاده نشین سوزدال شد و مرکز قدرت از کی یف به ولادیمیر انتقال یافت. در پی انحطاط و تجزیه مملکت کی یف و جدایی نواحی مختلف اسلاونشین، نوبت به مغولان رسید تا این نواحی را عرصه تاخت و تاز خود قرار دهند. نیروهای مغول به رهبری باتوخان سراسر روسیه را درنوردیدند و تمامی شهرهای عمده به جز نووگورود و پسکوف را تاراج کردند. بدین ترتیب روسیه از سال 1240 به مدت دو قرن و نیم تحت استیلای حکومت اردوی زرین که توسط باقرخان پایه گذاری شده بود قرار گرفت. شهر سرای در نزدیکی ولگاگراد کنونی پایتخت اردوی زرین بود و امرای روس مجبور به پرداخت خراج به آن بودند. همزمان با حمله مغولان، سوئدی‌ها و شهسواران فرقه توتونی نیز از نواحی شمالی و شمال غربی به روسیه یورش آوردند. در مقابل این حملات، الکساندر نفسکی، قهرمان ملی روسیه، به خوبی ایستادگی کرد و سوئدی‌ها را در سال 1240 و شهسواران فرقه توتونی را دو سال بعد در نزدیکی دریاچه پیپوس شکست داد و از پیشروی آنان به سمت شرق جلوگیری کرد. با این حال در قرن چهاردهم بخشی از غرب روسیه جزء لیتوانی گردید. در اوایل قرن چهاردهم مرکز کلیسای روسیه به مسکو منتقل شد و در پی آن در سال 1328 ایوان اول شاهزاده مسکو امتیاز جمع آوری خراج از سایر امیر نشین‌ها را برای اردوی زرین به دست آورد. به این ترتیب بر اهمیت مسکو افزوده شد و دمیتری دونسکوی، دوک مسکو در سال 1380 میلادی به مخالفت علنی با تاتارها پرداخت. وی موفق شد که آنان را در نیرد کولیکووا در دشتی به همین نام در نزدیکی رود دون شکست دهد و این امر مقدمه آزادی روسیه از سلطه تاتارها محسوب شد. دوران ایوان سوم یا ایوان کبیر، مصادف است با آغاز رشد و گسترش مسکو. ایوان کبیر در سال 1463، دوک نشین یاروسلاول، در سال 1471 نوگورود و در سال 1474 روستوف را به مسکو ضمیمه نمود. وی بخش‌هایی از روسیه را که توسط لیتوانی تصرف شده بود را نیز بازپس گرفت و در سال 1480 موفق شد که خود را از قید اطاعت اردوی زرین نیز آزاد کند. در دوره وی صنعتگران خارجی به روسیه آورده شدند و همچنین معماران ایتالیایی در ساخت کلیساها، کاخ‌ها و قلعه‌ها به کار گرفته شدند. در دوره جانشین وی، واسیلی سوم نیز که از سال 1505 قدرت را به دست گرفته بود، توسعه مسکو همچنان ادامه یافت. پس از یاروسلاو، ایوان چهارم ملقب به ایوان مخوف جانشین وی شد. ایوان مخوف که سلطنت وی از سال 1530 تا 1584 به درازا کشید اولین رهبر مسکو است که به خود عنوان تزار داد. وی دامنه نفوذ روسیه را در سمت شمال، شرق و جنوب شرقی ادامه داد و در سال 1552 قازان و در 1557 آستراخان را تسخیر کرد. در دوره ایوان مخوف از نفوذ اشراف به شدت کاسته شد و در عوض قدرت تزار افزایش یافت. پس از ایوان چهارم، پسرش فئودور اول تزار شد که به علت ناتوانی و ضعف وی، بوریس گودونوف، شوهر خواهرش عملاً قدرت را به دست داشت و پس از مرگ فئودور نیز، رسماً تزار روسیه شد. گودونوف، کلیسای روسیه را مستقل کرد، با سوئد و لهستان مصالحه نمود و استعمار استپ‌های جنوبی و سیبری غربی را شدت داد. پس از مرگ گودونوف در سال 1605 هرج و مرج و اغتشاش روسیه را در بر گرفت و دوران آشوب آغاز شد. در سال 1612 یکی از امرای روس مسکو را گرفت و سال بعد در انجمنی متشکل از اشراف و مردم شهر در نیژنی نووگورود، میخائیل رومانوف به تزاری برگزیده شد. بدین ترتیب دوران آشفته ای از تاریخ روسیه به پایان رسید و حکومت به خاندان رومانوف منتقل شد. تا سال  1917 که انقلاب اکتبر به حکومت تزارها پایان داد، امپراتوری روسیه در دست این خانواده قرار داشت[۵].

در طی حکومت سه تزار نخست از خاندان رومانوف دولت مجدداً سازمان یافت و مناطق دور افتاده دوباره تحت سلطه مسکو درآمد. پس از مرگ فئودور سوم کشمکشی میان مدعیان سلطنت درگرفت و سرانجام نیز قرار شد که پتر اول و ایوان الکسیویچ یا ایوان پنجم مشترکاً تزار باشند و سوفیا آلکسیوا، مادر ایوان نایب السلطنه آن‌ها باشد. پتر که در ده سالگی به حکومت رسیده بود به علت کمی سن در محلی در نزدیکی مسکو در تبعید به سر می برد و عملاً نقشی در حکومت نداشت. پتر که در سال 1689 با خلع ید از ایوان، خود به تنهایی قدرت را به دست گرفت، موسس روسیه جدید به شمار می رود و به پتر کبیر معروف شده است. او با استفاده از تجربیاتی که از طریق مربیان هلندی و سوئیسی و سفرهای مخفیانه به اروپا کسب کرده بود، اقدامات گسترده ای را در جهت مدرن کردن روسیه آغاز نمود. پتر نیروی زمینی و دریایی منظمی را در روسیه ایجاد کرد و سیستم اداری را به تبعیت از دولت سوئد تغییر داد. قلمرو روسیه تا سواحل دریای بالتیک گسترش یافت و شهر سن پترزبورگ که به عنوان نماد این پیروزی تأسیس شده بود، به جای مسکو، پایتخت روسیه گردید. پیشرفت‌های سریع روسیه در این دوره آن را در شمار دولت‌های مقتدر اروپا درآورد. پتر در سال 1721 خود را  امپراتور کل روسیه نامید و سال بعد جانشینی نسلی را لغو کرد و تعیین جانشین را تابع اراده امپراتور قرار داد که این قاعده تا زمان پاول اول اجرا می‌شد[۶].

پتر متاثر از شخصی به نام فرانسوا لوفور اسكاتلندی ساكن محله خارجی‌های مسكو علاقه مند به غرب شد. پتر بويژه برای قدرتمندی روسيه، نياز به نيروی دريايی و كشتی را جدی می ديد. او به طور ناشناس و با اسم مستعار همراه برخی مقامات روس به اروپا سفر كرد و مدت يك‌سال از كارخانه‌های كشتی سازی بازديد و حتی كار كرد. او همچنين از دانشگاه‌های اروپايی ديدن كرد[۷]. او روز بعد از ورود به مسكو، ريش سران سپاه و اعيان و اشراف را تراشيد و آن‌ها را مجبور به پوشيدن لباس به سبك فرانسوی‌ها كرد و تقويم روسيه را تغيير داد. او اصلاحات صنعتی و اداری و نظامی را به سبك غرب اجرا كرد. شهر سن پترزبورگ را در نزديك‌ترين نقطه به اروپا احداث كرد و شوون اجتماعی و سياسی را به وضع دیگری درآورد[۸]. او به تاسيس فرهنگستان علوم و مدارس و آموزشگاه‌های كارخانه‌های اسلحه سازی، روش مركانتيليسم، خدمت وظيفه اجباری، نظام مالی و اداری جديد، اصلاحات مذهبی و محدود سازی كليسا پرداخت. زيربنای فكری اين تحولات در حوزه مذهب، ديدگاه‌های كشيش تئوفان پروكوپوويچ بود كه به تبليغ انديشه‌های فلسفی بيكن و دكارت میپرداخت. پتر هم برتری اخلاق عرفی و نظارت دولت بر روحانيت را پذيرفت[۹].

بدین ترتیب، پتر به پیکرتاریخی کشورش ضربه تبری می‌زند و آن را به دو نیم تقسیم می‌کند: نيمه تحول تاریخی و نیمه فضای فرهنگی، و دو فرهنگ به وجود می‌آورد: فرهنگ عمودی دولت و نخبگان و فرهنگ افقی و روستايی مردم[۱۰]. البته پتر مدعی بود که " چند دهه به اروپا نیاز داریم و بعد از آن می‌توانیم به آن پشت کنیم"[۱۱]، اما این مسیری بی بازگشت بود. او در سال 1700 روزنامه ودوموستی را برای اولین بار به راه انداخت، مجموعه قوانین روسیه را تدوین کرد و مفهوم منافع عمومی را متذکر شد، اما شیوه او تناقضات زیادی ایجاد کرد. از یک سو، میان طرح و شیوه واقعی دولت و فاصله زیادی بود و از سوی دیگر، میان منافع دولت و ملت و منافع شخص تزار فاصله وجود داشت[۱۲]. به بیان ساده‌‌تر، فرهنگ "پنجره‌ای باز به روی اروپا" در مقابل فرهنگ روس سنتی قرار گرفت. سن‌پترزبورگ، نامی آلمانی، به دست معماران ایتالیایی و پر از جمعیت غربی، در برابر مسکو، شهری تا بن دندان روسی و به شیوه زیست روسی بود. در سن‌پترزبورگ نخستین آکادمی علوم روسیه در تسخیر دانشمندان فرانسوی و آلمانی، و مدارس، کارخانجات و كارگاه‌های مدرن شکل گرفت. از اینجا بود که یک روسیه جدید و متفاوت از گذشته شکل گرفت. روسیه سده‌های 18، 19 و 20 بر مدار تحولی شکل گرفت که از سن‌پترزبورگ و پتر آغاز شد و آن را از روسیه قرن 17 و پیش از آن جدا ساخت و آنچنان‌كه گفته شد، بنیان فکر این دوره جدید در اروپای تئوفان پروکویچ بود. او روحانی عالی‌مقامی از کليسای کاتولیک اوکراین بود که آثار فلاسفه اروپایی را خوانده و مجذوب مفاهیم دولت و حاکميت شده بود و مضمون‌هایی چون اطاعت در جامعه، حقوق پادشاه و یکپارچگی نظام سیاسی در وجود شخص شاه را از‌هابز و گرسیوس گرفته و در کتاب " عدالت و اراده پادشاه" در قالب مفاهیم دولت، قدرت و ناسیونالیسم آورده بود و روسیه قرن 18 را با اروپای پس از رنسانس و عصر  روشنایی و خردگرایی منطبق می‌کرد[۱۳].  از این دوره، معارف سده هیجدهم اروپا به قشر بالای جامعه روسيه راه يافت و گروهی از اشراف روس به نظريه‌های ولتر، ديدرو و افكار فراماسونی روی آوردند[۱۴]. راديشف نخستين روشنفكر روسی بود كه با مطالعه آثار فلسفه سده هيجدهم فرانسه پرورش يافت و از نوشته‌های ولتر، ديدرو و روسو بهره فراوان گرفت و در وجود او، انديشه‌های فرانسوی با روحيات روسی درهم آميخت. كاترين دوم، امپراتريس روسيه نيز بانويی روشنفكر بود و با ولتر و ديدرو مكاتبه داشت. اما به هر حال، اسلاو‌گرايان روس كارهای پتر را خيانت به مبانی كلی روس، اعمال فشار و متوقف كردن ادامه پيشرفت می‌پنداشتند[۱۵].

اما تحولات دوره پتر موجب ایجاد جریان‌های  فکری سیاسی و اجتماعی گوناگونی در روسیه شد که تا امروز همچنان برای روسیه اهمیت دارند و در واقع، از اين زمان است كه روسيه با يك مساله اساسی جدی روبرو می‌شود و آن مساله اين است كه روسيه شرقی است يا غربی[۱۶]. در واقع، انديشه‌‎های غرب‎گرا و اسلاوگرا و بعدها اوراسياگرا، محصول اصلاحات دوره پتر بودند. اسلاوگرايان كه خود محصول تمدن و فرهنگ دوره پتر بودند، كارهای پتر را خيانت به مبانی ملی روسی، اعمال فشار و متوقف كردن ادامه پيشرفت می‌پنداشتند. آن‌ها به ويژگی‌های مردم روس، تاريخ روس و رسالت ملت روس تاكيد داشتند. نفوذ انديشه‌‏های هگل و شلينگ در سده نوزده با طبايع فكری و انديشه‌‎ای روس سازگاری بيشتری داشت و انديشه‌های مذهبی را در اسلاواگرايان بارور كرد. خومياكف آيين مسيحيت ارتدوكس را صورتی بديع بخشيد؛ به گونه‏‌ای كه در آن انگيزه‌‏های فلسفه اصالت تصور (ايده‌‎آليسم) آلمان، با محيط روسيه دگرگونی و سازگاری يافت. در انديشه‏‌های مذهبی و فلسفی اسلاوگرايان، خلاقيت و اصالت مشهود است. آن‌ها مدعی رسالت مردم روسيه بودند و آن را جدا از رسالت ملل غرب می‌دانستند. اصالت اسلاوگرايان در آن بود كه سعی داشتند در طريق ارتدوكس مسيحی شرقی كه مبنا و اساس تاريخ روسيه بود و نيز اصول سلطنت بينديشند. ميان نظام قومی (ملت‎گرايی) رسمی روس و درك اسلاوگرايان از ملت و جامعه تفاوت وجود داشت.  اصول اسلاوگرايان شامل مسيحيت ارتدوكس، سلطنت و مردم بود. آن‎ها معتقد به برتری و اولويت مطلق مذهب و در جست و جوی مسيحيت اتدوكس پاك و منزهی از آلودگی و اثرات انحرافی و ناگوار تاريخ، به ويژه از زمان پتر كبير بودند. آن‏ها از مردم روسيه، چهره‌‏ای به دور از تحريف‌های خردگرايانه و غربی می‌خواستند و نيز از تزار انتظار داشتند كه بار سنگين مسئوليت اداره كشور را بر دوش بكشد.

اسلاوگرايان اما پديدآورنده نهضت مردم‎گرايی (نارودنيكی) قرن نوزده بودند كه جوامع كهن روستايی را اصيل، سرزنده و سازنده می‌دانست. اسلاوگرايان باور داشتند كه غرب در جهت فساد و انحطاط گام برمی‌دارد[۱۷]. خومياكف فيلسوف روس قرن نوزده، در اشعار خود گناهان تاريخی روسيه در روزگار پتر را فاش كرد. مردم‌گراها آرزومند بازگشت روزگار پيش از فرمانروايی پتر كبير بودند. خواست‎ه‌ای سنت‌گرايانه و محافظه‌‎كارانه آن‌‎ها كه در آرزوی گذشته‌‎های دور به سر می‌‏بردند و زندگی و نظام واقعی آن مهجور مانده بودند، چيزی جز پندارگرايی نبود. مردم گرایان روسیه از مدل زندگی بورژوازی و پیشرفت سرمایه داری در روسیه نفرت داشته و به راه پیشرفت خاص اين كشور ایمان داشتند و معتقد بودند که دست تقدیر، مردم روسیه بر آن داشته تا مسائل اجتماعی را بهتر و سریعتر از غرب حل کنند[۱۸]. مردم‌گرايی روسی موردی كلاسيك است كه يك ايدئولوژی پوپوليستی به غايت خوب تنظيم شده و عمدتا به اين علت است كه تعدادی از روشنفكران هوشمند روسی را در اواخر قرن نوزدهم به خود جلب نمود. نارودنيك‌ها عليه صنعت‌گرايی به عنوان يك شكل توليد بزرگ مقياس و متمركز (يعنی استراتژی كاپيتاليستی-دولتی) استدلال می‌كردند اما با همه انواع پيشرفت تكنولوژيك مخالف نبودند. بايد از امتياز «عقب‌ماندگی» روسيه بهره‌برداری می‌شد، يعنی «تلاش برای آنچه كه ديگران قبلا نه به طور غريزی بلكه به طور آگاهانه به آن دست يافته‌اند. دانستن آن كه در اين مسير از چه چيزی بايد اجتناب ورزيد[۱۹]. نارودنيك‌ها ضد دولت‎گرايان نيز بودند، كه با نظر به شكل سركوب‌گرانه‌ای كه صنعتی شدن روسيه بخود گرفت طبيعی است. با اين وجود نظريات آن‌ها پيرامون دولت دربرگيرنده اختلافات جزئی بسيار بود. شايد جالب‎ترين سهم و نقش آن‎ها نقد ايده تقسيم كار بود. آن‌ها فداكاری‌ها و قربانی‌ها از نظر شخصيت انسانی را (كه توسط آدام اسميت و اميل دوركهايم هر دو تصديق شده ولی ضروری تلقی شده بود) برای رسيدن به مجموعه پيچيده منفك شده و جامعه كارآمد نمی‌پذيرفتند. قانون تری ميخائيلووسكی خيلی از ايده‌ها و آراء جريان اصلی پيرامون توسعه تفاوت دارد. جريان مخالف اين است: 

ترقی، رهيافت تدريجی نسبت به فرد تام و تمام و كامل، نسبت به تقسيم كار ميان اندام‌های بشر به كامل‌ترين وجه ممكن و متنوع‌ترين شكل آن و تقسيم كار ميان انسان‌ها در حداقل ممكن می‌باشد. هرچيزی كه اختلاف و ناهمگونی اعضای آن را كاهش دهد اخلاقی، عادلانه، منطقی و سودمند است[۲۰].

یک نکته مهم در مورد تاریخ روسیه برخی هم زمانی‌های آن با تحولات تاریخ ایران است. درست در زمانی که پتر توانست از طریق اقتباس صنعتی از اروپا روسیه را در جایگاه یک قدرت بزرگ قرار دهد، ایران صفوی سقوط کرد و پتر نیز نواحی شمال شرق ایران را برای دوره ای کوتاه تصرف کرد. اما اشتیاق پتر به نوسازی در میان کسانی که به سنت‌های روسیه عشق می ورزیدند دشمنان فراوانی برایش به بار آورد[۲۱]. با مرگ پتر کبیر در سال 1725، کاترین اول (از سال 1725 تا 17269، پتر دوم (از 1727 تا 1730)، آنا ایوانوونا (از 1730 تا 1740)، ایوان ششم (از 1740 تا 1741)، الیزابت پتروونا (از 1741 تا 1761) و پتر سوم (در سال 1762) به سلطنت رسیدند. سپس نوبت به کاترین دوم رسید که از سال 1762 تا 1796 زمام امور این کشور را به دست بگیرد. کاترین که از شاهزادگان آلمانی بود در سال 1744 به همسری پتر سوم درآمد و کوشید که به آداب و سنن روسی درآید. وی که نام اصلی اش سوفیا بود با گرویدن به مذهب ارتدکس، نام کاترین را برای خود برگزید. وی طی کودتایی در ژوئن 1762، که به برکناری و قتل همسرش، پتر سوم منجر شد، به امپراتوری روسیه رسید. در دوره او روسیه به بزرگترین دولت اروپا تبدیل شد و سیاست دست اندازی به خاک همسایگان ادامه یافت. سه بار تجزیه لهستان که در سال‌های 1772، 1793 و 1795 روی داد، الحاق شبه جزیره کریمه در سال 1772 و پیمان‌های کوچک قینارجه در سال 1774 و یاسی در سال 1792 از غرب و جنوب، موجب گسترش هر چه بیشتر خاک روسیه گردید[۲۲].

پس از کاترین کبیر، پسرش پاول اول امپراتور روسیه شد. وی قانون جانشینی موروثی را مجدداً احیا نمود و سلطنت را حق اولاد ارشد قرار داد. در سال 1801 که جنون وی بیش از پیش آشکار گشته بود، گروهی از درباریان خواستار استعفایش شدند و چون امتناع کرد، وی را خفه کردند. الکساندر اول، پسر پاول که جزء کودتاگران بود تا سال 1825 امپراتور روسیه بود و اگرچه در آغاز می خواست که به وسیله قانون اساسی، مردم را در حکومت شریک گرداند، به تدریج به استبداد گرایید. وی در چند نبرد با ناپلئون شکست خورد ولی سرانجام در سال 1812 نیروهای فرانسوی را که تا شهر مسکو پیش آمده و آن را تصرف کرده بودند، از خاک روسیه بیرون راند و در سال 1814 فاتحانه وارد پاریس شد[۲۳]. روسیه در کنگره وین 1824-1815 به عنوان قدرت اصلی اروپا در نقش مدافع نظام‌های پادشاهی مسیحی مطرح شد و اتحاد مقدسی را شکل داد که تا میانه سده 19 همچنان در مقابل افکار و اندیشه‌های انقلابی و مدرن فرانسه مقاومت می کرد. این وضعیت در داخل نیز کمابیش حاکم بود و روسیه در سال‌های سده نوزدهم جولانگاه افکار و اندیشه‌های اصلاحی و انقلابی اروپایی بود. یکی از مهم ترین شورش‌ها علیه دولت روسیه، قیام دکابریست‌ها در سن پترزبورگ و کی یف بود که در سال 1825 پدید آمد منجر به بسته شدن بیشتر فضای سیاسی کشور شد[۲۴]

نیکولای اول، برادر الکساندر در سال 1825 به جای وی به قدرت رسید و تا سال 1855 با استبداد کامل بر روسیه حکومت کرد. در دوره وی روسیه ارتجاعی ترین حکومت اروپایی را داشت و در واکنش به آن، گروه‌های آزادی خواه و دسته‌های تروریست شروع به رشد کرده اند. الکساندر دوم که مردی آزادی خواه بود، در سال 1855 به امپراتوری روسیه رسید. وی در سال 1816 سرف داری را لغو، و نظام قضایی جدید را حاکم کرد. ولی این اصلاحات که عناصر انقلابی را ارضا نکرده بود، باعث رشد و گسترش تروریسم و نیهیلیسم شد و سرانجام الکساندر توسط یکی از گروه‌های تروریست به قتل رسید. الکساندر سوم، پسر و جانشین وی که مردی متعصب و مرتجع بود با تقلیل اصلاحات انجام شده و گسترش رژیم پلیسی بر روسیه،  قدرت درباریان را افزایش داد و به نارضایتی بیشتر مردم دامن زد. نیکولای دوم که در سال 1894 به تزاری روسیه رسید، آخرین امپراتور روسیه بود. شکست روسیه در جنگ 1905 با ژاپن موجب بروز اعتصابات و شورش‌هایی شد که مجموعاً به انقلاب 1905 معروف است. تنها نتیجه این انقلاب اعطای حقوق مدنی و برقراری پارلمان یا دوما بود.  با آغاز جنگ جهانی اول در سال 1914، روسیه نیز در زمره متفقین وارد جنگ شد. شکست‌های پی در پی روسیه در جنگ و سیاست‌های ارتجاعی نیکولای دوم وضع را به غایت وخیم کرد. کمبود مواد غذایی و سوخت و ورشکستگی اقتصادی موجب نارضایتی هر چه بیشتر مردم را فراهم آورد. از اواسط سال 1915 موج تظاهرات مردم و اعتصابات کارگری آغاز شد و رفته رفته به شورش‌های مسلحانه تبدیل گردید. با استعفای نیکولای سوم در 15 مارس، رژیم تزاری در حقیقت به پایان راه خود رسید[۲۵][۲۶].  

نیز نگاه کنید به

تاریخ دوران باستان چین؛ تاریخ دوره باستان افغانستان؛ تاریخ دوران باستان مصر؛ تاریخ دوره باستان لبنان؛ تاریخ دوره باستان کوبا؛ تاریخ دوره باستان تونس؛ تاریخ دوره باستان سنگال؛ تاریخ دوره باستان سیرالئون؛ تاریخ دوره باستان قطر؛ تاریخ دوره باستان اتیوپی؛ تاریخ دوره باستان اردن؛ تاریخ دوره باستان آرژانتین؛ تاریخ دوره باستان اوکراین؛ تاریخ دوره باستان زیمبابوه؛ تاریخ دوره باستان ساحل عاج؛ تاریخ دوره باستان سودان؛ تاریخ دوره باستان سوریه؛ تاریخ دوره باستان فرانسه؛ تاریخ دوره باستان تایلند؛ تاریخ دوره باستان مالی؛ تاریخ دوره باستان گرجستان؛ تاریخ دوره باستان تاجیکستان؛ تاریخ دوره باستان قزاقستان؛ تاریخ دوره باستان سریلانکا

کتابشناسی

  1. سنایی، مهدی(2001)، روسیه در یک نگاه، مسکو، انتشارات هومانیتاری. 17.
  2. فادر، کیم براون (1385)، روسیه، ترجمه مهسا خلیلی، تهران: ققنوس. 27.
  3. سنایی، مهدی(2001)، روسیه در یک نگاه، مسکو، انتشارات هومانیتاری. 17.
  4. استریکلر، جیمز ای(1382)، روسیه تزاری، تهران: ترجمه مهدی حقیقت خواه، نشر ققنوس. 13.
  5. سنایی، مهدی(2001)، روسیه در یک نگاه، مسکو، انتشارات هومانیتاری. 18-19.
  6. سنایی، مهدی(2001)، روسیه در یک نگاه، مسکو، انتشارات هومانیتاری. 20.
  7. Gumiliev(2008). p 276.
  8. شاني نوف، بريان (1383). تاريخ روسيه، ترجمه خانبابا بياني، تهران: دانشگاه تهران. 110.
  9. شاني نوف، بريان (1383). تاريخ روسيه، ترجمه خانبابا بيانی، تهران: دانشگاه تهران. 137.
  10. دانکوس، هلن کارر(1371). شوربختی روس، ترجمه عبدالحسین نیک گهر، تهران: نشر البرز. 148.
  11. دانکوس، هلن کارر(1371)، شوربختی روس، ترجمه عبدالحسین نیک گهر، تهران: نشر البرز. 174.
  12. دانکوس، هلن کارر(1371)، شوربختی روس، ترجمه عبدالحسین نیک گهر، تهران: نشر البرز. 9-178.
  13. دانکوس، هلن کارر(1371)، شوربختی روس، ترجمه عبدالحسین نیک گهر، تهران: نشر البرز. 6-195.
  14. برديايف، نيكلای (1383) ، ريشه كمونيسم روسی و مفهوم آن، ترجمه عنايت‌الله رضا، تهران: نشر خورشيد آفرين. 33.
  15. برديايف، نيكلاي (1383). ريشه كمونيسم روسی و مفهوم آن، ترجمه عنايت‌الله رضا، تهران: نشر خورشيد آفرين. 30.
  16. Федоровский(1997). p15.
  17. برديايف، نيكلای (1383) ، ريشه كمونيسم روسی و مفهوم آن، ترجمه عنايت‌الله رضا، تهران: نشر خورشيد آفرين. 50-60.
  18. برديايف، نيكلای (1383) ، ريشه كمونيسم روسي و مفهوم آن، ترجمه عنايت‌الله رضا، تهران: نشر خورشيد آفرين. 108.
  19. Воронцов (1969). p 16.
  20. هنته (1381).
  21. استریکلر، جیمز ای(1382)، روسیه تزاری، تهران: ترجمه مهدی حقیقت خواه، نشر ققنوس. 45.
  22. سنایی، مهدی(2001)، روسیه در یک نگاه، مسکو، انتشارات هومانیتاری. 20.
  23. سنایی، مهدی(2001)، روسیه در یک نگاه، مسکو، انتشارات هومانیتاری. 21.
  24. استریکلر، جیمز ای(1382)، روسیه تزاری، تهران: ترجمه مهدی حقیقت خواه، نشر ققنوس. 66.
  25. سنایی، مهدی(2001)، روسیه در یک نگاه، مسکو، انتشارات هومانیتاری. 22.
  26. کرمی، جهانگیر (1392). جامعه و فرهنگ روسیه. تهران: موسسه فرهنگی، هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی، جلداول، ص 42-54 .