تاریخ دوره باستان فرانسه

از دانشنامه ملل

تاریخ دوره باستان در کشور فرانسه شامل تاریخ دوره سلت ها؛ سلسله مروونژی‌ها؛ سلسله کارولنژی‌ها؛ سلسله کاپه سين‌ها؛ سلسله والوآها؛ سلسله بوربون ها؛انقلاب فرانسه و عصر ناپلئون در فرانسه است.

هومینیدها. برگرفته از سایت farhameh، قابل بازیابی از https://farhameh.ir/%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%86-%D9%87%D8%B2%D8%A7%D8%B1%D9%87/

فرانسه ماقبل تاریخ، دوره ای از تاریخ فرانسه‌ است که در آن هومینیدها[i] در فرانسه کنونی جای گرفتند. این بخش از تاریخ فرانسه با آغاز عصر آهن (1200 سال پیش از میلاد) و پیدایش فرهنگ لاتن (latène) پایان یافت.

تاریخ دوره سلت‌ها در فرانسه

سلت‌ها (Les Celtes) در قرن پنجم پیش از میلاد از اروپای مرکزی به فرانسه پای نهادند و فرانسه را مورد تاخت و تاز قرار دادند و تا اسپانیا پیش رفتند. پاره‌ای از آنها به جانب شمال تا دانمارک و انگلستان پیش رفتند. سلت‌ها مرد‌می‌جنگجو و رزم آرا و همواره برای زدوخورد و جنگ و نزاع آماده بودند. این قوم نیرومند بلندقد خشن با چشمان آبی و موهای خرمایی به زودی تمدن و زبان خود را بر ملل مجاور تحمیل کردند. نام سرزمین امروزی فرانسه، سرزمین گل (Le territoire de la gaule) نام داشت. گل‌ها از تبار سلتی و دارای نظام طایفه‌ای بودند.

سلت‌ها. برگرفته از سایت Hist-europe، قابل بازیابی از https://www.hist-europe.com/rome/les-celtes-des-iles-britaniques

در طول هزاره نخست پیش از میلاد یونانی‌ها، رومی‌ها و کارتاژی‌ها به مستعمراتی در کرانه مدیترانه دست یافته بودند. خاک گُل در سال ۵۰ پیش از میلاد یکی از ایالات روم شد. از سده یکم تا پنجم میلادی سرزمین گل بخشی از امپراتوری روم به شمار می‌آمد. بدین ترتیب فرهنگ گالیک – رومن ظهور کرد. سرزمین گل در اثر برخورد با تمدن روم دگرگون گردید. کشور چندپاره گشت، اما از دوره طولانی آرامش و آبادانی برخوردار بود. از قرن سوم به بعد و به ویژه در قرن چهارم و پنجم وضعیت داخلی در اثر ضربات ناشی از هجوم‌ها و یورش‌های متعدد به وخامت گرایید و از آن به بعد سرزمین گل تحت تاثیر تمدن ژرمن قرار گرفت. در سال ۴۷۵ میلادی، ویزیگوت‌ها (Les Wisigoths)، فرانک‌ها و بورگوندی‌ها (Les Burgondes) بر این سرزمین تاختند و جای گل‌ها را گرفتند. پادشاه فرانک‌ها، کلوویس اول (Clovis Ier)، بخش عظی‌می‌از‌ گل را در پایان سده پنجم به قلمرو خود افزود و بدین سان زمینه را برای چیرگی فرانک‌ها در منطقه برای صد سال و ایجاد امپراتوری فرانک‌ها‌ هموار ساخت. دین مسیحیت از سال 313 طبق قانون کنستانتین به عنوان دین ‌رسمی پذیرفته شد و پیشرفت و گسترش فراوانی داشت. در طول قرن چهارم میلادی، مسیحیت در شهرها با توفیق بسیار روبرو شد و به روستاها نیز نفوذ کرد. اعضای خانواده‌های بزرگ گل به آیین مسیحیت گرویدند و عهده دار مشاغل روحانی از قبیل اسقف شدند.

سلسله مروونژی‌ها در فرانسه (۴۱۰ - ۷۵۱)

مروونژی‌ها. برگرفته از سایت armeehistoire، قابل بازیابی از https://armeehistoire.fr/les-merovingiens/

مروونژی‌ها(Les Mérovingiens)، نخستین دودمان پادشاهی فرانک‌ها در فرانسه بودند. این دودمان نام خود را از مرووش پادشاه خود گرفته‌بود. نخستین پادشاه بزرگ این دودمان کلوویس یکم بود. سرزمین وسیعی که کلوویس تحت یک نام گرد آورده‌بود از سال 511 به چهار پادشاهی کوچک تقسیم گردید و خیلی سریع هر کدام از آنها با یکدیگر به رقابت پرداخته و روی در روی یکدیگر قرار گرفتند. در طی دو قرن و نیم که سلسله مروونژین دوام داشت مناطق و سرزمین‌های مختلف فرانک فقط 72 سال به هم پیوسته و متحد بودند. در حقیقت مروونژین‌ها معتقد به احساس وحدت دولت نبودند و از روی اراده و عمد قانون خصوصی و عمو‌می‌را با هم تلفیق می‌کردند. پادشاهی فرانک همانند ملک خانوادگی مروونژین‌ها به نظر می‌رسید و پسران پادشاه را بر این عادت بود که ملک پدری را بیم خویش تقسیم کنند. تقسیم‌های بسیار بر سر جانشینی، سازمان اداری ضعیف و نبودن عایدات مالیاتی هر گونه استحکام را از پادشاهی فرانک سلب کرده‌بود. نظر به فقدان پول مسکوک، پادشاهان بر این عقیده بودند که می‌توانند با تقسیم زمین بین اشراف بزرگ، قدرت نظا‌می‌و وفاداری آنان را جلب کنند. در این شرایط، میراث شاهی خیلی زود کوچک شد و در قرن هشتم، برخی از خانواده‌ها از حاکمان ثروتمندتر بودند. بسیاری از پادشاهان در سنین کودکی به سلطنت ‌می‌رسیدند و خیلی زود تحت تسلط وزیر دربار قرار ‌می‌گرفتند. این وزیران نیز فضا را چنان آماده ‌می‌کردند تابتوانند هر چه بهتر کنترل خود را بر قدرت حاکم اعمال کنند.

رفته رفته از توان شاهان مروونژی کاسته شد و آنها گرداندن کشور را به خوانسالاران یا شهرداران کاخ‌ها سپردند. سرانجام نیز واپسین شاه مروونژی شیلدریک سوم (Childéric III) به دست اینان برکنار شد و دودمانی دیگر از فرانک‌ها به نام کارولنژی‌ها به پادشاهی رسید. از برخورد جامعه گل و روم که اغلب مسیحی بودند با اشغالگران ژرمنی (فرانک‌ها) جامعه جدیدی به وجود آمد. نام کشور عوض شد و مسیحیت در روستاها فراگیر شد. فعالیت‌های اقتصادی و زندگی شهری به هم آمیخت و روابط انسانی تقویت گردید. بدین ترتیب کشور گل به آهستگی از عهد باستان به قرون وسطی پا ‌می‌گذارد.

سلسله کارولنژی‌ها در فرانسه (۷۵۱ -۹۷۸ )

شارلمانی. برگرفته از سایت amir farahan، قابل بازیابی ازhttps://amirfarahani.ir/%D9%87%D9%86%D8%B1-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D9%88%D9%84%D9%86%DA%98%DB%8C/

پدران کارولنژی‌ها(Les Carolingiens)، شهرداران کاخ‌ها بودند و اداره کشور را بر عهده داشتند. در سال‌های پایانی پادشاهی مروونژی‌ها، این شهرداران کاخ‌ها همه قدرت را به دست گرفته بودند. کارولنژی‌ها نام خود را وامدار شارل مارتل (Charles Martel) بودند که یکی از این شهرداران کاخ‌ها بود که نیروی بسیاری داشت و کسی بود که توانست جلوی پیشروی عرب‌ها را در اروپا بگیرد. سرانجام پسر شارل مارتل که پپن کهتر (Pépin le Bref) نام داشت با همکاری پاپ زمان شیلدریک سوم واپسین شاه مروونژی را کنار زد و خود به پادشاهی رسید. بزرگ‌ترین پادشاه این دودمان شارلمانی (Charlemagne) نام داشت که هم‌زمان با‌هارون‌ الرشید خلیفه عباسی بود. شارلمانی در روز 25 اکتبرسال 800 در روم توسط پاپ لئون سوم به عنوان امپراطور مسیحیت غربی برگزیده شد. این عنوان ابهت بسیاری به پادشاه فرانک‌ها بخشید و از او هم رهبر بزرگ سیاسی و هم رهبری مذهبی پدید آورد. امپراطور بیزانس نسبت به او بدگمان شد اما خلیفه مسلمانان‌هارون الرشید سفرای خویش و همچنین هدایای زیادی نظیر ساعت آبی، فیل و شطرنج نزد شارلمانی فرستاد.

سال‌های بین 750 و 850 میلادی شاهد افزایش جمعیت، احیای محدود فعالیت‌های اقتصادی و به ویژه بیداری یکباره فعالیت‌های فرهنگی بود. شارلمانی که زبان لاتین و حساب ‌می‌دانست درصدد فراگیری سواد خواندن برآمد. وی که خیلی دیر نوشتن آموخت مشوق تجدید حیات ادبی و هنری محسوب ‌می‌گردید. شارلمانی که خود را به عنوان رئیس دنیای مسیحیت ‌می‌دانست حمایت خود را از کلیسا عنوان نمود، ساخت و ساز صومعه‌های متعدد را میسر ساخت و به منظور دعوت به آئین مسیحیت مبلغین دینی فرستاد. جانشینان شارلمانی پادشاهان ضعیفی بودند که ابدا حاکمیت بر کشور نداشتند و با نزدیک شدن به سال هزار، هرگونه قدرت مرکزی از بین رفته بود. شاه فرانک‌ها (این عنوان ‌رسمی او تا پایان قرن دوازدهم بود) فقط از نظر ظاهری بر کشوری وسیع حکومت ‌می‌کرد. کشور به دوازده قلمرو تقسیم شده‌بود (دوک نشین‌های نورماندی، اکیتن، بورگونی، کنت نشین فلاندر، شانپانی، بروتانی، آنژو، بلوا، تولوز،...) و صاحب منصب آنجا فقط بر بخشی از آن قلمرو تسلط داشت. بالاخره کار به جایی رسید که فرزندان اربابان بزرگ به پادشاهی فرانسه برگزیده شدند.

سلسله کاپه سين‌ها در فرانسه (987 - 1328)

کاپه سین‌ها(Les Capétiens)، دسته‌ای از شاهان فرانسه بودند که از سال ۹۸۷ بر فرانسه فرمان راندند. هر چند شاخه اصلی این خاندان در ۱۳۲۸ کنار گذاشته شد ولی شاخه‌های فرعی این خاندان تا زمان انقلاب بزرگ فرانسه بر این کشور فرمان می‌راندند.

هوگوی بزرگ. برگرفته از سایت ویکی پدیا، قابل بازیابی ازhttps://en.wikipedia.org/wiki/File:Hugues_capet.jpg

نخستین مرد نیرومند این خاندان هوگوی بزرگ (Hugues Capet) بود که در روزگار فرسودگی کارولنژین‌ها به نیرو و اعتبار سرشاری دست یافت. حکمرانان کاپه سین بین سال‌های 1180 و 1328 قلمرو پادشاهی خود را گسترش دادند و پایه‌های قدرت خویش را تحکیم بخشیدند. امپراتوری فرانک شامل فرانسه، لوگزامبورگ، هلند، بلژیک، آلمان، چک، اتریش، سوئیس و نیمه شمالی ایتالیای کنونی بود.

کاپه سین‌ها نفوذ و قدرت خویش را بر پرجمعیت ترین کشور مغرب زمین بیشتر کردند. از سال 1190 عنوان پادشاه فرانسه در قراردادها جایگزین پادشاه فرانک‌ها گردید. در سال 1205 تخت پادشاهی فرانسه به طور کامل رسمیت یافت. در این دوره آبادانی، تاثیر و نفوذ سیاسی و هنری فرانسه قابل ملاحظه و با اهمیت است. این جهش و ترقی با گذشت زمان به آخرین حد خود رسید. از این پس توسعه کشاورزی و هنری راکد ماند و ربع انتهای قرن اولین نشانه ضعف و سستی هویدا گشت.

نخستین جنگ صلیبی در روزگار پادشاهی کاپه سین برپا گشت و برخی پادشاهان این دودمان نه تنها برای این جنگ بزرگ نیرو فرستادند که خود نیز در آن همراهی جستند، آنچنان که لویی نهم (Louis XVIII) پادشاه کاپه سین فرانسه به پاس دلاوری در این جنگ‌ها پس از مرگ لقب قدیس یافت. کاپه سین‌ها در پایان کار خود دچار مشکل جانشینی و نداشتن فرزند پسر در میان واپسین پادشاهان خود شدند. سرانجام تاج و تخت فرانسه به شاخه‌ای فرعی از این دودمان به نام والواها سپرده شد.

سلسله والوآها در فرانسه (1328 - 1589)

والوآها دودمانی بودند که پس از کاپه سین‌ها از ۱۳۲۸ تا ۱۵۸۹ بر فرانسه فرمانروایی کردند. آنان از فرزندان شارل والوآ (Charles de Valois) بودند. نخستین پادشاه از دودمان والوآ، فیلیپ ششم (1328 تا 1350) بود. نبرد میان خاندان والوا و خاندان سلطنتی انگلستان به همراه دو دوره صلح موقتی چندین نسل به درازا کشید و فرجام جنگ پیروزی والوآها و بیرون راندن انگلیسی‌ها از خاک فرانسه بود. در زمان مرگ پادشاه‌ (1350)، فرانسه همچنان کشوری پراکنده و نا آرام بود.

ژاندارک. برگرفته از سایت bogaziciplatform، قابل بازیابی از https://www.bogaziciplatform.com/en/jeanne-darcs-dreams/

در این دوره پس از به تخت نشستن شارل هفتم (1422) انگلیسی‌ها به شتاب پاریس را گرفته و به سوی اورلئان تاختند. محاصره اورلئان 200 روز به درازا کشید. در این زمان دختری روستایی به نام ژاندارک (Jeanne d'Arc)(بانوی اورلئان)در مرکز فرانسه ظهور کرد. این دختر 18 ساله از جنوب رود لوار به سوی اورلئان روانه شد و در سرراه خود ده‌ها هزار نفر را برای فتح اورلئان همراه کرد. با این اقدام، سپاه انگلیسی‌ها از دو سو مورد حمله قرار گرفت و طی 9 روز عقب نشینی کرد. سپاه ژاندارک با قدرت، انگلیسی‌ها را از شامپانی بیرون راند. سرانجام بورگوندی‌ها او را به سبب خیانت اطرافیانش دستگیر کرده‌ و سپس کنت لوگزامبورگ وی را به انگلیسی‌ها فروخت. او را‌ به دست کلیسا سپردند و پس از مدتی به جرم ارتداد در میدان ویو مارشه (La place du Vieux-Marché) زنده سوزانیدند. 22 سال پس از آن، کلیسا او را بی گناه معرفی کرد و به نام‌های "مقدس و شهید" سرافرازش نمود. مرد‌می‌که در حد فاصل تاجگذاری فیلیپ ششم دووالوآ (1328) و پیروزی کاستیلون (1453) ‌می‌زیستند با حوادث سخت و مشقت باری روبرو بودند. طی چند دهه بلاهای مختلف دست به دست هم داده و اسباب کاهش جمعیت را فراهم کرد.از آغاز قرن چهاردهم بدی آب و هوا تشدید شد. در ماه‌های نوامبر و دسامبر 1347 طاعون از جنوب تا شمال فرانسه و از فرانسه به تمام اروپا سرایت کرد. بیماری‌های دیگر نیز از قبیل تیفوس، سیاه سرفه و سل نیز قربانی ‌می‌گرفت. در کنار این بلایا، جنگ بی‌پایان با انگلستان، جنگ‌های داخلی، غارت و چپاول نیز ویرانی به بار ‌می‌آورد. نتیجه این مصائب کاهش میزان زاد و ولد بود. کاهش جمعیت سبب کاهش تولید برای پاسخ‌گویی به نیاز عمو‌می‌ گردید. این بلایا سبب تغییر در رفتار اجتماعی گردید و به ایجاد تحولات فکری انجامید. در طول یک قرن چندین نسل روی صلح را بر خویش ندیده بودند و در اضطراب بین شیوع طاعون یا هجوم دسته تبهکاران راهزن زندگی ‌می‌کردند. فصل مشترک تمام بدبختی‌ها با پیدایش بحث و انتقاد از پادشاهی ظاهر گردید و این نظر رواج یافت که پادشاه مالک تاج و تخت نیست بلکه امانت دار آن است.

فرانسوای اول. برگرفته از سایت eavar، قابل بازیابی از https://www.eavar.com/blog/2019/12/21/152344/france-history/

لویی با عنوان "پدر ملت" در 22 مه 1498‌ در رمس تاجگذاری نمود و دست به‌ اقداماتی چون اصلاح دستگاه حقوقی و کاستن مالیات زد. جانشین او فرانسوای اول بود. ازآنجا که پادشاهی فرانسوا (1515 تا 1547) همزمان با آغاز نوزایی در اروپا بود فرانسه پیشرفت‌های بزرگی در زمینه فرهنگ نمود. از جمله اقدامات او:

  • دعوت هنرمندان بزرگی چون داوینچی،‌ دل سارتو و چلینی (زرگر) به فرانسه؛
  • تلاش برای بهبود کتابخانه سلطنتی و دعوت گیومه بوده به کتابداری آن؛
  • فرستادن نمایندگانی برای به دست آوردن آثار میکل آنژ و رافائلو سانتی و نیز کتاب‌ها و دست‌نوشته‌های کمیاب؛
  • بازسازی عمارت‌هایی چون شاتو دو بلوآ،‌ شاتو دانبوآز، شاتو دو مادرید، شاتو دو سن ژرمن، کاخ سلطنتی فونتن بلو و گسترش لوور؛
  • ساختن عمارت‌هایی چون شاتو دو شامبور به سبک ایتالیایی.

فرانسوا به سال 1539 زبان فرانسه را به جای لاتین زبان ‌رسمی کشور نمود و دفترخانه‌هایی برای ثبت مرگ و میر و ازدواج‌ها ایجاد کرد. در زمان پادشاهی فرانسیس ناسازگاری‌های مذهبی در اروپای باختری و جنبش پروتستان، فرانسه را نیز در بر گرفت. آخرین سلسلسه والوآ‌هانری سوم تا زمان مرگ (1589) شاه فرانسه بود. در زمان‌‌ هانری کشور درگیر آشوب و فتنه‌هایی با دستمایه‌های مذهبی میان کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها بود.‌ هانری چون فرزندی نداشت با مرگ او پادشاهی دودمان والوآ در فرانسه به پایان رسید و پس از او قدرت به شاخه دیگری از خاندان به نام بوربون‌ها رسید که تا هنگام انقلاب کبیر حکومت را در دست داشتند.

سلسله بوربون ها در فرانسه (1553 - 1792)

هانری چهارم. برگرفته از سایت ویکی پدیا، قابل بازیابی ازhttps://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D9%86%D8%B1%DB%8C_%DA%86%D9%87%D8%A7%D8%B1%D9%85

پس از والواها، دودمان بوربون(Bourbons)، که از خانواده‌های مهم پادشاهی اروپا و کشور فرانسه به حساب ‌می‌آمد به حکومت رسید.‌ هانری چهارم (1553 تا ۱610) نخستین پادشاه از دودمان بوربون بود که از ۱۵53 تا هنگام مرگ بر فرانسه فرمان راند. او به‌ هانری بزرگ معروف بود. به سلطنت رسیدن‌ هانری چهارم در شرایط اسفباری صورت گرفت چرا که کشور در آتش جنگ داخلی ‌می‌سوخت و به مدت سی سال بجز ویرانی و بدبختی حاصلی نداشت. پادشاه جدید که فردی باهوش، قاطع و مصمم بود موفق شد در سال 1589 اوضاع داخلی و خارجی کشور را آرامش بخشد.‌ هانری چهارم که موسس سلسله جدید بوربون بود از همه نظر مرد اصلاح و بازسازی به نظر ‌می‌رسید و از افراد کارآزموده و وفادار برای تداوم تعادل بین کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها بهره ‌می‌برد و مبادرت به اصلاح و بازسازی مملکت نمود. در زمان وی، مذاکرات با نمایندگان پروتستان در شهر نانت به صلح مذهبی منجر گردید. فرمان نانت (13 آوریل 1598) منافع اقلیت مذهبی فرانسه را تایید نمود و به رسمیت شناخت. پروتستان‌ها از حقوق شهروندی همانند کاتولیک‌ها بهره‌مند شدند و در برگزاری مراسم خویش آزادی کامل یافتند. در مورد مسائل جنایی و قضایی، دادگاهی مرکب از قضات پروتستان و کاتولیک در شهرهای روئن، بوردو، کاستر و گرونوبل به امر قضاوت اشتغال داشتند. پادشاه با ایجاد 150 محل پناهگاه که توسط پادگان‌های پروتستان حفاظت ‌می‌شد برای پروتستان‌ها به مدت 8 سال موافقت نمود. هرچند که صلح خارجی و داخلی ازسال 1598 برقرار گردید با این وجود،‌هانری چهارم دو سال زمان لازم داشت تا دیوان‌های ایالات را در خصوص تصویب فرمان مشهور نانت متقاعد سازد.

لویی سیزدهم. برگرفته از سایت ویکی پدیا، قابل بازیابی ازhttps://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%84%D9%88%D8%A6%DB%8C_%D8%B3%DB%8C%D8%B2%D8%AF%D9%87%D9%85

به هنگام مرگ‌هانری چهارم پسر او لویی سیزدهم (Louis XIII)(1643 - 1601) فقط هشت سال و نیم داشت. مقام سلطنت به ماری دو مدیسی (Marie de Médicis) واگذار گردید. مهمترین نوآوری عصر لویی سیزدهم داخل شدن منصب صدارت عظمایی در کشور بود. لویی سیزدهم هیچ زمان از قدرت صرف نظر نکرد. این پادشاه که در حیطه عمل از آزادی چندانی برخوردار نبود، تحت تاثیر نگرش ژرف و اراده آمرانه صدراعظم ریشلیو (Cardinal Richelieu‌) ملقب به عالیجناب سرخ پوش قرار داشت. در این زمان فرانسه یکی از قدرت‌های مهم اروپا بود. وی قدرت حکام محلی را کاهش داد و حکومت فئودالی را بسیار تضعیف کرد. او همچنین ارتش را انتظام بخشید و شورشیان پروتستان را سرکوب کرد. ریشلیو که شیفته ادبیات بود در سال 1635 آکاد‌می‌زبان فرانسه را بنیان نهاد که ماموریت آن تدوین فرهنگ لغت، تثبیت قواعد دستوری و اعلام نظر در باره آثار ادبی و هنری بود. لویی سیزدهم در روز 14 مه 1643 از دنیا رفت و جانشین او لویی چهاردهم (1638 تا 1715) در این زمان کمتر از 5 سال داشت. مادرش آن دو اطریش (Anne d'Autriche) در پاریس مستقر شد. وی وصیت نامه شوهرش مبنی بر محدود کردن قدرت نائب السطنه را ملغی نمود و ژول مازارن (Jules Mazarin) به عنوان صدر اعظم انتخاب گردید. میان نائب السطنه و کاردینال مازارن در طی سال‌ها یک رابطه توام با احترام برقرار گردید. فرانسه پس از تحمیل رنج و اضطراب دوران جنگ، سرانجام در آخرین سال‌های صدارت مازارن (1653 تا 1661) روی آرامش به خود دید. مازارن به کمک گروهی از نخبگان وفادار، رموز و ظرایف امور حکومت را به شاه جوان آموخت. جنگ با اسپانیا را با پیروزی به اتمام رساند و مهم تر از همه پایه‌های حکومت مطلقه را استحکام بخشید. ظهور و گسترش دوباره مذهب کاتولیک که از زمان سلطنت‌ هانری چهارم مشهود بود سرعت مضاعفی به خود گرفت. در ایلات که مردم به زبان‌ها و لهجه‌های محلی صحبت ‌می‌کردند ماموریت‌های مذهبی توسط گروه‌های مذهبی صورت ‌می‌پذیرفت.

لویی چهاردهم. برگرفته از سایت eavar، قابل بازیابی ازhttps://www.eavar.com/blog/2019/3/2/141673/louis-xiv/

فرانسه که با تلاش‌های ریشلیو و مازارن صاحب قدرت شده بود بر اروپای نیمه دوم قرن هفدهم تفوق و برتری یافت. سلطنت طولانی لویی چهاردهم (1665 - 1715) که تنها به قدرت و شکوه ‌می‌اندیشید موجب افزایش مداخلات نظامی، بنای کاخ ورسای و اعمال قدرت بیش از پیش بر روی جامعه گردید. انجام این کارها در پی وضعیت نابسامان اقتصادی، تلاش پیگیر و مستمری از عامه مردم ‌می‌طلبید.

پس از اولین سال‌های حکومت (1661 - 1685) که گویای موفقیت شاه در همه زمینه‌ها بود، کم کم دوره جنگ‌های سخت، بحران‌های غذایی و اعتراضات عمو‌می‌فرا رسید. لویی چهاردهم فردی روشنفکر بود و به گفتگو با وزرا ‌می‌نشست. جدیت و وظیفه‌شناسی او موجب شد تا از سال 1662 به وی لقب سلطان آفتاب بدهند.

او بر این باور بود سلطنت فرانسه اولین حکومت مسیحی است و تمام اروپا باید برتری آن را به رسمیت بشناسند. مجسمه‌ها و مدال‌های فراوانی در راستای تبلیغ این عقاید ساخته شد. پس از مرگ مازارن، لویی چهاردهم هدایت حکومت را شخصا بر عهده گرفت. منصب صدراعظمی‌ برچیده‌شد و تنها شاه بود که تصمیم‌گیری ‌می‌کرد و رسیدگی به امور کشور را بر عهده داشت.

لویی چهاردهم باقیمانده‌های فئودالیسم را برانداخت، با سیاست آزادی مذهبی، جنگ‌های مذهبی را کاهش و نیروی فرانسه را در اروپا افزایش داد. وی به عنوان یکی از بزرگترین پادشاهان فرانسه شناخته ‌می‌شود. او حکمرانی خودکامه بود که در گرداندن کشور، سیاست مرکزگرایی را پیش ‌می‌گرفت و در این راستا نیز کامیاب بود. او در زمان زندگی اش سه جنگ بزرگ را پشت سر گذاشت: جنگ با هلند، جنگ نه ساله با انگلستان و جنگ‌های جانشینی با اسپانیا. همچنین دو جنگ کوچک را آزمود:

جنگ واگذاری با اسپانیا و جنگ رئونیون. از 54 سال حکومت لویی چهاردهم، 37 سال آن به جنگ گذشت و این امر سلطنت را مجبور ‌می‌ساخت تا تدابیر مالی دقیقی اتخاذ کند. در سال 1680 مخارج جنگ نصف بودجه را به خود اختصاص ‌می‌داد که این مقدار در پایان دوران سلطنت به سه چهارم رسید. وضعیت نابسامان اقتصادی در پایان سلطنت بر سرتاسر فرانسه حاکم شد و نیروهای مخالف در برابر حکومت قد علم کردند. هر چند شاه با پاپ مصالحه کرده بود ولی مشکلات مذهبی همچنان پابرجا مانده بود. لویی چهاردهم در روز اول سپتامبر 1715 درگذشت و ماسیون (Massillon) مراسم خاکسپاری شاه را این چنین به پایان برد: تنها خداوند بزرگ است[۱].

پادشاهی لویی پانزدهم (1715 تا 1774 ) پس از لویی چهاردهم طولانی‌ترین ادوار تاریخ سلطنتی فرانسه است. وی ۵۹ سال فرمان راند. حکومت طولانی لویی پانزدهم با بازگشت به دوره پیشرفت، تعدیل اقتصادی چشمگیر، بارقه‌هایی از یک تمدن باشکوه و قدرت نظا‌می‌ و دیپلماتیک همراه بود. با این حال حکومت سلطنتی به سختی تن به اصلاحات داد و در نتیجه، این کاهش قدرت خود گا‌می‌ در جهت تهدید آینده حکومت به حساب ‌می‌آمد.

دوران حکومت لویی پانزدهم با رشد جمعیت و پیشرفت اقتصادی همراه بود. بین سال‌های 1717 و 1770 جمعیت کشور از حدود 19 میلیون نفر به 25 میلیون نفر افزایش پیدا کرده بود. جمعیت فرانسه بعد از الحاق کورس و لورن حدود یک میلیون نفر افزایش یافت. در عصر لویی پانزدهم کشور مورد تجاوز نظا‌می‌ قرار نگرفت. جنگ‌های برون مرزی خسارات آن چنانی بار نیاورد، شهر نشینی گسترش پیدا کرد و پاریس مدت زمان اندکی قبل از انقلاب با جمعیتی حدود 700 هزار نفر یکی از بزرگ‌ترین شهرهای دنیا بود. میادین شهر‌ها در این دوره تغیر کردند، سالن‌های تئاتر ساخته شدند. نصب روشنایی خیابان‌ها و شماره منازل در این عصر انجام گرفت.در پایان قرن هیجدهم 47٪ از مردان و 27٪ از زنان کشور سواد خواندن و نوشتن داشتند. زبان، ذوق و هنر فرانسوی در سراسر اروپا شیفتگان بسیاری داشت. در این دوره، تفکر روشنگری پدید آمد. انتقاد از کلیسا و سلطنت آغاز شد. تمایل به اصلاحات اندک اندک به صورت قانونی و حکیمانه آشکار گردید.

به سبب ولخرجی‌های فراوان در این دوره، مشکلات بسیاری در امور مالی ایجاد شد و همین نیز موجب گشت که تباهی و ناکارآمدی حکومت مطلقه بر مردم آشکار گردد. در این دوران مستعمراتی چون کانادا و هندوستان از دست فرانسه خارج شد. پیامد این اعمال برای جایگاه سلطنت نیز بسیار بد بود و در اثر جنگ‌های لویی پانزدهم و پدربزرگش در نبردهای جانشینی لهستان، اتریش و جنگ‌های هفت ساله پیش آمده بود، زمینه‌هایی فراهم آورد تا انقلابی بزرگ ایجاد گردد و دودمان پادشاهی فرانسه را نابود کند. سیر نزولی نفوذ فرانسه در اروپا درزمان وی بسیار تند شد و پس از شکست از پروس، از دیدگاه قدرت و اعتبار به کشوری معمولی تبدیل شد.

لویی شانزدهم. برگرفته از سایت vista، قابل بازیابی ازhttps://vista.ir/m/a/knvgv

لویی شانزدهم (1774 تا 1792) در سن 20 سالگی بر تخت پادشاهی نشست. این جوان فربه، ساده و با استعداد هر چند که تعلیم دیده بود اما عاری از توان اراده بود. وی بسیار زود تحت نفوذ و سیطره همسرش ماری آنتوانت (Marie-Antoinette d’Autriche) اتریشی الاصل قرار گرفت. ملکه علیرغم این که زیبا و دلربا بود اما به دلیل سبک‌سری، بی‌فکری و ولخرجی خیلی سریع از مردم دوری جست و هدف حملات شدیدی قرار گرفت.

به گفته تاریخ دانانی چون آلکسی دو توکویل (Alexis de Tocqueville)، از خصوصیات مثبت دوران این شاه، پایان رکود اقتصادی حاکم بر فرانسه بود که از اواخر دوران لوئی چهاردهم بر اوضاع کشور سایه افکنده بود. به طوری که حجم بازرگانی فرانسه ظرف مدت حکومت هجده ساله او دو برابر شد. و به گفته دو توکویل، یک بررسی آماری تطبیقی نشان ‌می‌دهد که پیشرفت فرانسه در هیچ دهه ای به اندازه دو دهه آخر رژیم بوربون‌ها نبود که مصادف با حکومت لویی شانزدهم می‌شود. اما تمام این پیشرفت‌ها تنها به سود دربار و هزینه‌های تجملی دربار بود.[۲]

لویی شانزدهم وارث سلطنتی بود که به واسطه حملات پارلمان‌ها تضعیف گشته و هنوز فعالیت چشمگیری نداشت. اصلاح مالیاتی به مساله‌ای مهم تبدیل شده‌بود. دو تفکر مخالف وجود داشت که شاه در میان آنها بلاتکلیف مانده‌بود. در محافل روشنفکری، مساوات همگان در برابر مالیات و حذف موانع بر سرراه اقتصاد آزاد و اصلاح آموزش و پرورش خواهان داشت. در جبهه مخالف، محافل اشرافی و روحانیون طراز اول با اصلاحات مالیاتی مخالف بودند. تورگو (Turgot)(1776 - 1774) به سمت خزانه‌داری کل برگزیده شد. وی اصلاحات اقتصادی و اجتماعی زیادی را به مرحله ظهور رساند. اما مورد بی‌مهری دربار و اشراف قرار گرفت و در روز 12 مه 1776 از کار برکنار شد. نکر (Jacques Necker)(1781 - 1776) نیز اقدامات تورگو را تداوم بخشید. وی تغییر و تحولاتی را پی ریزی کرد و خرسندی مردم و خشم دربار را برانگیخت. نکر در روز 19 مه 1781 از سمت خویش کناره گرفت. از آنجا که اصلاح امور مالیاتی با وجود گروه‌های فشار به مرحله ظهور نمی‌رسید، اندک اندک سلطنت به سوی ورشکستگی و ضعف سیاسی پیش ‌می‌رفت[۳].

نیز نگاه کنید به

تاریخ دوران باستان چین؛ تاریخ دوره باستان روسیه؛ تاریخ دوره باستان افغانستان؛ تاریخ دوران باستان مصر؛ تاریخ دوره باستان لبنان؛ تاریخ دوره باستان کوبا؛ تاریخ دوره باستان تونس؛ تاریخ دوره باستان سنگال؛ تاریخ دوره باستان سیرالئون؛ تاریخ دوره باستان قطر؛ تاریخ دوره باستان اتیوپی؛ تاریخ دوره باستان اردن؛ تاریخ دوره باستان آرژانتین؛ تاریخ دوره باستان اوکراین؛ تاریخ دوره باستان زیمبابوه؛ تاریخ دوره باستان ساحل عاج؛ تاریخ دوره باستان سودان؛ تاریخ دوره باستان سوریه؛ تاریخ دوره باستان تایلند؛ تاریخ دوره باستان مالی؛ تاریخ دوره باستان گرجستان؛ تاریخ دوره باستان تاجیکستان؛ تاریخ دوره باستان قزاقستان؛ تاریخ دوره باستان سریلانکا

پاورقی

[i] نخستین اجداد میمون – انسان‌ها

کتابشناسی

  1. ریویر، دانیل (1377). سرزمین گل (تاریخ جامع کشور فرانسه). ترجمه: حسین قنبری، رضا نیری. تهران: نشر گوهرشاد، ص210.
  2. دوتوکویل، آلکسی‌ (1369). انقلاب فرانسه و رژیم پیش از آن. ترجمه: محسن ثلاثی. تهران: نشر نقره، ص269.
  3. نعيمی گورابی، محمد حسين (1392). جامعه و فرهنگ فرانسه. تهران: موسسه فرهنگی، هنری و انتشارات بین المللی الهدی.