روابط فرهنگی تاجیکستان و ایران

از دانشنامه ملل

ایران با تمدن آسیای مرکزی مشترکات فراوانی دارد. در میان این تمدن، با نمایندگان فرهنگ اصلی و اصیل این سرزمین یعنی تاجیکان، مشترکاتی به مراتب بیشتر دارد. روشن است تاجیکان محدود به مردم جمهوری تاجیکستان نمی‌شوند. بلکه بیش از سه‌چهارم جمعیت تاجیکستان و بالغ بر میلیون‌ها نفر در ازبکستان، افغانستان، ترکستان چین، روسیه و دیگر جای‌ها را تشکیل می‌دهند.

«ماوراءالنهر»، «فرارودان» یا «ورارود» که گرانیگاه عنوان نسبتاً جدید «آسیای مرکزی» را تشکیل می‌دهد، در زمره­‌ی گهواره‌های تاریخ، تمدن و فرهنگ بشریت بوده است. این سرزمین تاریخ‌ساز، خاستگاه اقوام بزرگ مهاجم و مهاجری بوده که با هر خیزش، به تاریخ و تمدن بشری چهره‌ای تازه ‌بخشیدند.

ماوراءالنهر بخشی از مهم‌ترین ایستگاه‌های شاهراه جهانی‌ ابریشم را در خود جای می‌داده است. ارزشمندترین بخش دادوستدی این شاه‌راه حیاتی، داد و ستد فرهنگ - به معنای گسترده‌­ی آن شامل هنر، اندیشه و باور- بود.

از دیگر سو این چهار راه تمدن و فرهنگ بشری و محل تلاقی، آمیزش و خیزش‌ نژادها، اندیشه‌ها و باورها بوده است.

این سرزمین اگرچه بخش مهمی از پیکره‌ی «ایران بزرگ» یا به عباراتی دیگر «حوزه‌ی تمدنی ایران» یا «ایران فرهنگی» به شمار آمده است، در پیوندی عمیق با تمدن‌های کهن و بزرگ هند و چین نیز بوده است.

شکل‌گیری دولت یونانیِ بلخ «باختر یا باکتریا» [150-250 پیش از میلاد]، در ماوراءالنهر، گویا نیاز معجون تمدنی این منطقه، به آرایه‌های تمدن هلنی را نیز تأمین نمود.

بی‌تردید ماوراءالنهر در زمره‌­ی تمدن و فرهنگ شکوه­مند اسلامی - بزرگ‌ترین و به عبارت دیگر یکی از بزرگ‌ترین تمدن­‌ها و فرهنگ‌های بشری- بوده است.

از منظری دیگر، تاجیکستان همراه با ازبکستان، قزاقستان، قرقیزستان و ترکمنستان، منظومه‌ی واحدی را تشکیل می‌دهند که همان ماوراءالنهر تاریخی است. سیاست کلان فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در قبال تاجیکستان نمی‌تواند و نمی‌بایست مستقل از سیاست فرهنگی ایران در قبال دیگر کشورهای جدید الاستقلال آسیای مرکزی گذارده شود.

این منظومه، یعنی جمهوری‌های ماوراءالنهر، را نمی‌بایست فقط در ارتباط با تمدن ایرانی جست. ماوراءالنهر همچون گذشته و بیشتر و پیچیده‌تر از گذشته، تحت تأثیر دو حوزه‌‌ی تمدنی چین، هند و جانشین امپراطوری عثمانی، یعنی ترکیه و بیش از آن، تحت تأثیر اسلاوها، روسیه‌ی تزاری و روسیه‌ی امروز قرار دارد و البته هژمونی‌ و جذابیت‌های تمدن و فرهنگ غرب نیز، عنصری جدید و نیرومند در شکل گیری چهره‌ی فرهنگی این سرزمین می‌باشد.

ماوراءالنهر را با اندکی مسامحه، در برهه‌ای از تاریخ می‌توان یکی از مهم‌ترین کانون‌های تمدنی «ایران بزرگ» یا به عبارتی«ایران فرهنگی» و به دیگر عبارت و شاید «حوزه‌ی تمدن ایرانی» خواند. و با جرأت در بسیاری از ادوار دوران اسلامی، یکی از مهم‌ترین کانون‌های «حوزه‌ی تمدن ایرانی» یا «ایران فرهنگی» برشمرد. لیکن این ادعا نمی‌بایست بر پایه‌ی باورها و برداشت‌های معمول امروزین از «ایران» و «ایرانیت» باشد. در غیر این‌صورت دچار تناقضات و توهماتی می‌گردیم که‌ تبعات آن برای حضور جمهوری اسلامی ایران، در حوزه‌ی تمدنی ایران، مفید نخواهد بود.

«حوزه‌ی تمدن ایرانی» یا «ایران فرهنگی» را به هیچ روی نمی‌بایست با «قلمروی سیاسی ایران» خلط نمود. حوزه‌ی تمدن ایرانی، همواره به مراتب عظیم‌تر و گسترده‌تر از قلمروی سیاسی ایران بوده است. همچنین «حوزه‌ی تمدن ایرانی» یا «ایران فرهنگی» را هیچ­گاه نمی‌بایست حوزه‌ای تمدنی- فرهنگی مستقل و خالص شمرد. این حوزه همواره در پیوند با عناصر دیگر تمدن‌ها و فرهنگ‌ها بوده است. ایران به عنوان قلمرویی سیاسی، در طول تاریخ چند هزارساله‌اش، دارای مرزهای ثابتی نبوده ‌است. همواره کلیتی یکپارچه، نداشته است. چندین هجوم، استقلال سیاسی‌اش را برای چند باری از میان برده است.

گاه از سند تا نیل و از سیحون تا اژه، قلمرو ایرانیان می‌گردید و گاه تمامی ایران‌زمین به تصرف انیرانیان در‌ می‌آمد؛ و البته همان­‌گونه که ایران هیچ گاه هویت یونانی، عربی، ترکی و مغولی نگرفت و در دوره‌­هایی که استقلال نداشت و یا تابعیت نسبی از قدرت‌های بیگانه داشت و یا چند پارچه بود، همواره ایران باقی ماند، تمامی متصرفات سلسله‌های جهان گشایی که بر ایران زمین حکم راندند، نیز نمی‌توان ایرانی خواند. برای مثال، با استناد به اینکه هرودوت زاده هالیکارناس؛ شهری در قلمرو سلسله هخامنشیان بوده، نمی‌توان پذیرفت که هرودوت را ایرانی نامید. اگر چه برخی بر این هویت‌بخشی تصنعی اصرار ورزند. به همین ترتیب به استناد به اینکه محمد جلال‌الدین بلخی رومی، در قونیه بالیده و آرمیده، نمی‌توان هویت ایرانی را از وی سلب نمود. اگرچه برخی بر این امر غیرواقع اصرار ورزند.

منظور آن است که مرزهای سیاسی هیچ گاه معیار معتبری برای تمییز ایران از انیران، و ایرانیان از دیگران نمی‌تواند بود.

در تبیین و تعیین معیارهای این تمییز (ایران از انیران و ایرانیان از انیرانیان)، علاوه بر جغرافیای سیاسی، عوامل دیگری چون نژاد، زبان، دین، مذهب، تاریخ مشترک، فرهنگ، هنر، آداب و رسوم و غیره، به همان اندازه که در شناخت ایران و ایرانی یاری می‌رساند، چنانچه به دنبال تعریفی مطلق، ثابت، جامع و مانع باشیم، می‌تواند موجب سردرگمی گردد.

از این روست که در این حوزه (شناخت ایران و ایرانی)، با اصطلاحاتی چون «ایران بزرگ»، «ایران تاریخی»، «ایران فرهنگی»، «جهان ایرانی» و مانند آن برمی‌خوریم. جعل این اصطلاح‌ها به حق تا حدود زیادی جوینده را از سردرگمی‌های پیش‌گفته می‌رهاند.

و البته به نظر می‌آید که در حوزه‌هایی از این دست، نمی‌بایست و نمی‌توان که تعریفی مطلق، ثابت، جامع و مانع را جستجو نمود.

به هر روی مولفه­‌های هویتی؛ چون نژاد، زبان، فرهنگ، هنر، دین، مذهب، آداب و رسوم ایران و ایرانی در طول تاریخ، به صورت مجزا یا همراه، کم یا زیاد، در سرزمین‌هایی به مراتب پهناورتر از آنچه ایران - حتی در وسیع‌ترین ادوار آن- خوانده شده، پراکنده گردیده است.

و در نهایت می­‌توان گفت در حوزه‌ی جغرافیایی که این مولفه‌ها، متراکم‌تر و کامل‌تر، جمع گردیده است، هویت ایرانی برجسته‌تر و مستقل‌تر می‌باشد.

می‌توان گفت تا پیش از دوران اسلامی بخش اسطوره‌ای پیوستگی‌های ماوراءالنهر با دیگر بخش‌های ایران‌زمین یا به تعبیری دیگر، ایران‌ شرقی با ایران غربی، فربه‌تر و بزرگتر از بخش تاریخی آن است، به ویژه از منظر جغرافیای سیاسی.

در واقع پیوستگی ماوراءالنهر به‌ چهار دولت مشهور ایرانی عصر باستان، کمابیش، بریده بریده بوده است. حتی می‌توان گفت پیوستگی بین‌النهرین و یا اهمیت آسیای صغیر، برای امپراطوری‌های باستانی ایران، به مراتب بیش از ورارودان بود.

در دوران اسلامی نیز تابعیت سیاسی ماوراءالنهر از ایران یا ایرانی خواندن ماورا‌ءالنهر با تلقی امروزین از ایران و ایرانیت پر از تناقض، ابهام و چالش‌ است.

فی‌­الواقع ماوراءالنهر جز برهه‌ای از تاریخ و آن­ هم بخشی از این سرزمین، به تابعیت سیاسی ایران - به‌مفهوم امروزین یا نزدیک به مفهوم امروزین- درنیامد[۱].

ایران دوران اسلامی؛ یا ایران اسلامی، از زمان فتوحات اسلام، تا هجوم مغولان، و در نهایت سقوط بغداد، چون بسیاری دیگر از سرزمین‌های جهان اسلام، با ملاحظاتی چند، کمابیش جزء پیوسته یا وابسته‌ی قلمرو خلافت اسلامی محسوب می‌گردید. تا سده سوم هجری، جزو، پیوسته‌ی امپراطوری اسلامی به شمار می‌آمد، و از اویل قرن سوم، با وجود ایجاد دولت‌های نیمه‌مستقل، محلی، متقارن و یا فراگیر در گستره‌ی ایران بزرگ، که مشهورترین، مهم‌ترین و مربوط‌ترین آن دولت سامانیان است[204-395 /619- 1005]، وابستگی به دستگاه خلافت، تا سقوط بغداد- و به صورت موردی و منقطع به خلافت صوری عباسیان قاهره- کمابیش تداوم داشت.

از همین رو از منظر جغرافیای سیاسی، ایران این دوران، یا در شمار سرزمین‌های شرقی خلافت شناخته می‌شود، یا قلمرو مغولان و مغول‌زادگان و ترکان و ترکمانان.

فی‌‌الواقع در عصر صفوی است که ایران؛ به مفهوم متبادر امروزین آن، دولتی منسجم را می‌یابد که بخش‌های وسیعی از ایران بزرگ یا ایران تاریخی- و البته نه تمامی آن- را نمایندگی می‌نماید.

جالب و تأمل‌برانگیز آن‌که، از همین دوران است که انقطاع فرهنگی میان بخش‌هایی وسیع و مهم در  ایران بزرگ یا به تعبیری درست‌تر، حوزه‌ی تمدنی ایران، از جمله با ماوراءالنهر، پدید می‌آید.

تا سده 10 هجری/ 16 میلادی، میان ایرانیان خراسان بزرگ؛ از جمله ایرانیان ماوراء‌النهر، با دیگر بخش­‌های ایران بزرگ، شکاف فرهنگی و هویتی که پس از این دوران، آرام آرام شکل گرفت، وجود نداشت.

تحولات سیاسی که در آغازین سال­‌های سده ده هجری/ شانزده میلادی، در شرق میانه به وجود آمد، به تدریج، گسست و تجزیه فرهنگی در جهان اسلام، از جمله و به ویژه در ایران بزرگ، پدید آورد.

این بار، قلمروهای خاندان‌های حکومت‌گر، رفته‌رفته، زمینه‌ی مرز‌بندی‌های سیاسی کشورهای آینده را آماده می‌نمود.

رفت و آمد میان شرق و غرب جهان اسلام کاهش یافت، همچنین رونق داد و ستدهای علمی و فرهنگی فروکش نمود. درب­‌ها بسته گردید و دریاها، دریاچه شد.

تحولات و رویدادهای بنیادین و جهانی دو قرن 13 و 14 ه.ق  / 19 و20 .م، چهره جهان و از جمله عالم اسلام و ایران بزرگ را به طور کلی دگرگون ساخت.

از جمله این دگرگونی‌ها، مرزبندی‌های جدیدی بود که در جهان اسلام و از ­جمله ایران بزرگ، ترسیم شد؛ و این بار نه جان آرش و برد کمان او بود و نه جانبازی غازیان و بانگ گل‌دسته‌ها، که مرزها را رسم می‌نمود. بیگانگان پیروز دو جنگ بزرگ جهانی بودند که مرزها را ترسیم نمودند[۲].

نیز نگاه کنید به

روابط فرهنگی زیمبابوه و ایران؛ روابط فرهنگی کانادا و ایران؛ روابط فرهنگی روسیه و ایران؛ روابط فرهنگی تونس و ایران؛ روابط فرهنگی ژاپن و ج.ا.ایران؛ روابط فرهنگی کوبا و ج.ا.ایران؛ روابط فرهنگی لبنان و ایران؛ روابط فرهنگی مصر و ایران؛ روابط فرهنگی ایران و چین؛ روابط فرهنگی سنگال و جمهوری اسلامی ایران؛ روابط فرهنگی آرژانتین و ایران؛ روابط فرهنگی فرانسه و ایران؛ روابط فرهنگی مالی و ایران؛ روابط اجتماعی و فرهنگی اوکراین و ایران؛ روابط فرهنگی اسپانیا و ایران؛ روابط فرهنگی اردن و ج.ا.ایران؛ روابط فرهنگی اتیوپی و ایران؛ روابط فرهنگی سیرالئون و ایران؛ روابط فرهنگی قطر و ایران؛ روابط فرهنگی تایلند و ایران؛ روابط فرهنگی گرجستان و ایران؛ روابط فرهنگی بنگلادش و ایران؛ روابط فرهنگی سریلانکا و ایران

کتابشناسی

  1. عهد فتوحات نادرشاه افشار؛ (1153-1160 ه.ق)
  2. زهریی، حسن(1391). جامعه و فرهنگ تاجیکستان. تهران: سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی (در دست انتشار)، ص. 164-167