گروه های قومی هزاره افغانستان
هزارهها از ساکنان قدیمی افغانستان و یکی از چند گروه قومی عمده در این کشور در کنار پشتونها و تاجیکها هستند. تعداد آنان حدود 20 درصد جمعیت برآورد شده است؛ ولی ارقام بالاتر بین ۲۰ تا ۳۰ درصد جمعیت هم ذکر شده است. بصیر احمد دولتآبادی ۲۷/۵ درصد ذکر کرده و حتی گفته است «که هزارهها قبل از قتلعام دوره عبدالرحمان خان نهتنها با افغانها (پشتونها) برابر که حتی بیشتر هم بودند. پس از آن دوره با وجود مهاجرتهای متداوم نفوسشان کمی کمتر از افغانها باقی مانده است؛ اما نه در هزارهجات محض که در کل کشور به حال پراکنده».[۱] تاکنون، در افغانستان سرشماری دقیق و جامع صورت نگرفته و سرشماریهای قبلی تحت تأثیر فشارها، حساسیتها و ملاحظات قومی، سیاسی و گروهی قرار داشته و نتوانسته است تعداد دقیق جمعیت هر قوم را تعیین کند.
اکثریت هزارهها در مناطق مرکزی افغانستان موسوم به هزارهجات، که کوهستانی و خیلی صعبالعبور است، سکنی دارند. علاوه بر هزارهجات با مرکزیت بامیان و دایکندی، هزارهها در بسیاری از ولایات مجاور هزارهجات مانند غزنی، کابل، بلخ، هرات، غور، ارزگان، جوزجان، سمنگان، پروان، فراه، بادغیس و بغلان پراکندهاند و جمعیتهای بزرگی از آنها در شهرها و روستاهای این مناطق زندگی میکنند؛ بهعلاوه در سایر مناطق افغانستان هم ممکن است حضور داشته باشند.کابل یکی از شهرهایی است که در خارج از هزارهجات قرار دارد و گروههای بزرگی از هزارهها در نواحی مختلف آن ساکناند؛ مانند دهمزنگ، کارته پنج، چنداول و افشار.
از زمان حکومت عبدالرحمان خان، بهویژه بعد از کودتای ۱۹۷۸، تعداد هزارهها در کابل رو به افزایش بیشتری نهاد. عده زیادی از هزارهها در پاکستان، بهویژه در کویته زندگی میکنند، گروههای کوچکتری از آنان نیز در ایران اقامت دارند. مهاجرت هزارهها به پاکستان و ایران بر اثر قتلعامهای عبدالرحمان خان صورت گرفت و عده زیادی از آنان از هزارهجات خارج شدند. دولتهای گذشته افغانستان هزارههای آواره را جاسوس ایران و پاکستان قلمداد میکردند. برخلاف سایر اقوام، بین هزارههای افغانستان و گروههای هزاره مقیم ایران پیوند جغرافیایی وجود ندارد. هزارهجات سرزمین محل سکونت هزارههاست. هرچند محدوده مشخصی نمیتوان برای آن تعیین کرد؛ حدود کلی آن مناطق مرکزی و کوهستانی افغانستان با مرکزیت کوههای باباست. نام قدیمیتر هزارهجات غرشستان، غرچستان یا غرجستان است؛ غورستان و بربرستان هم ذکر شده است. آقای سید عسکر موسوی مینویسد:
«براساس اسناد و شواهد، قدیمیترین نام هزارهجات «بربرستان» بوده است، یکی از دریاچههای بامیان به بند بربر موسوم است، نام «غرجستان» احتمالا پس از ورود اسلام به افغانستان جایگزین بربرستان شد؛ چراکه غرجستان، عربی گرجستان فارسی است. «گر» در فارسی پهلوی به معنی «کوه» است و هزارهجات کوهستانیترین ناحیه افغانستان است».[۲]
گفته شده است که رواج نان بربری در ایران از زمان ورود آوارههای هزاره به ایران در زمان عبدالرحمان خان بوده است. دهخدا در مورد نان بربری مینویسد: «نوعی نان ضخیمتر از انواع دیگر آن منسوب به بربر افغان؛ زیرا در اواخر عهد قاجاریه چند تن بربر آن را در تهران رواج دادند». آنچه مسلم است اطلاق نام بربر به مردم هزاره یا اقوام دیگر، معمولا با هدف توهین و تحقیر صورت میگرفته است. هزارهها مردمانی خوشمشرب، خوشسخن، مهماننواز، نیکوطبع، احساساتی، قانع، مقاوم و زحمتکش هستند و به کشاورزی، دامداری و صنایعدستی اشتغال دارند. سلسله جبال بابا در هزارهجات قرار گرفته و تعدادی از رودهای مهم افغانستان از آن سرچشمه میگیرند. تعدادی از معادن بزرگ افغانستان مانند آهن (حاجیگگ) و ذغالسنگ (دره صوف) در هزارهجات قرار دارند. فرهنگ هزارهها بهطور چشمگیری شبیه به فرهنگ ایرانی است.
زبان و مذهب
زبان هزارهها فارسی با گویش هزارگی است، مذهب هزارهها شیعه امامیه است؛ ولی اقلیتی از آنان درغور (چهار ایماق)، بغلان و بادغیس حنفیاند و اقلیتی نیز اسماعیلیمذهباند.
ازآنجاکه اکثریت هزارهها شیعهاند نام هزاره و شیعه به یکدیگر پیوند خورده و شیعه و هزاره مترادف یکدیگر شدهاند و نام هرکدام (شیعه یا هزاره) برده شود نام دیگری را در ذهن تداعی کند. اهل سنت اطراف مناطق شیعهنشین یا هزارهنشین را احاطه کردهاند، این مناطق با ایران پیوند جغرافیایی ندارند. هزارهها قبل از دوره صفویه نیز شیعه بودند. بعضا معتقدند که هزارهها از زمان غازانخان، برادرش، اولجایتو، پسرش ابوسعید، به طرف تشیع گرایش یافتند و در زمان صفویه تشیع گسترش بیشتری یافت.گمان غالب و قوی دیگر این است که از زمان ورود امام رضا (ع) به مشهد و شهادت آن حضرت، پیروانش به هزارهجات رفتهاند و ورود آنان به هزارهجات به دلیل شیعهبودن مردم آنجا بوده است، بهطورکلی زمان مشخصی را نمیتوان برای گسترش تشیع در هزارهجات ذکر کرد. اسناد قویتر حاکی از شیوع تشیع در افغانستان از همان دوران صدر اسلام است.
ساختار قومی و اجتماعی
بخشهای مهم و بدنه اصلی قوم هزاره از گروههای عمدهای مانند دایکندی، دایزنگی (سنگی)، بهسود و جاغوری تشکیل میشده، گروههای قومی دیگر نیز شناسایی شدهاند. تشکیلات قومی عبارت از پنج دای بوده است؛ مانند دای زنگی، دایکندی، دای میرداد، دای چوپان و دای خطای. طبقات اجتماعی از تول (که از چند خانواده تشیکل میشود)، طایفه (از تشکیل چند تول به وجود میآید)، ارباب (هر طایفه رئیسی دارد که ارباب یا خان نامیده میشود)، قوم (از چند طایفه، قوم تشکیل میشود و هزاره (که از تشکیل گروههای مختلف قومی به وجود میآید)) تشکیل میشوند. در بین هزارهها نوعی جرگه یا مجلس وجود داشته که اولوس نامیده میشد و برای تصمیمگیری راجعبه مسائل مختلف قومی و مردمی تشکیل میشد. اولوس ریشه ترکی- مغولی دارد و به زبان پشتو نیز راه یافته است؛ اولوسی جرگه را مقتبس از آن میدانند. جامعه هزاره از چند طبقه زیر تشکیل میشده است:
میرها. دارای قدرت سیاسی و اقتصادی در جامعه هزاره بودند و نقش حاکمیت و رهبری هزارهها را برعهده داشتند و درگذشته نمایندگان هزاره از میان آنان انتخاب میشدند.
روحانیون. ز محبوبیت زیاد و جایگاه والایی در بین مردم برخوردار بودند و نقش هدایت و تربیت جامعه را برعهده داشتند.
سادات. از نسل پیامبر اکرم (ص) و ائمه معصوم علیهمالسلام هستند و محبوبیت و احترام زیادی در بین مردم دارند.
عامه مردم. که بدنه اصلی جامعه هزاره را تشکیل میدهند.
حاکمان محلی هزارهها افرادی به نام میر بودند و درکنار آنها سادات و روحانیون نیز قرار داشتند. میر یک خان محلی و درواقع یک ریشسفید بود. میرها اغلب نسب خود را به حضرت علی علیهالسلام و ائمه معصوم علیهمالسلام میرساندند. میر یزدان بخش بهسودی (۱۲۰۰ تا 1248 هجری قمری) از مشهورترین میرهای هزاره است که از سران ملی بود و در منطقه بهسود و دایزنگی شهرت و نفوذ زیادی داشت؛ دوستمحمد خان او را (پادشاه پیشین افغانستان) دستگیر و اعدام کرد. شیرمحمد خان هزاره نیز از دیگر میرها و بزرگان هزاره بود و در جنگ میوند (با انگلیسها) رشادت زیادی به خرج داد و درنهایت به همراه نیروهایش به شهادت رسید. «تا دهه ۱۸۸۰ میلادی، هزارهها کاملا خودمختار بودند و تمامی نواحی هزارهجات را در کنترل خود داشتند. پشتونها تا آن موقع به این نواحی راه نیافته بودند و حکومت مرکزی در کابل نتوانسته بود هزارهها را تحتفرمان درآورد. میرها تا سال ۱۸۹۳ میلادی، خود را مهمتر از امیران، شاهان و یا امپراتوران کابل، ایران، چین، روسیه و هند میدانستند و هزارهجات را یک کشور مستقل تلقی میکردند»؛[۳] ولی پس از سرکوب هزارهها در دهه ۱۸۹۰، توسط عبدالرحمان خان و کشتار میرها، ارباب و ملک جای میرها را گرفتند.
وضعیت اجتماعی
افغانستان در شمار فقیرترین کشورهای جهان و هزارهجات فقیرترین جای افغانستان است. هزارهها از اقوام ناشناخته، فراموششده و درعینحال ستمدیده افغانستان هستند. فشارها و محدودیتهای طبیعی، مانند سرزمین کوهستانی و خشن، اراضی محدود، سرزمین کمحاصل، راههای کوهستانی و صعبالعبور، در کنار فشارها و محدودیتهای سیاسی و اجتماعی مانند استبداد رژیمهای حاکم، تبعیضهای قومی، تبعیضهای مذهبی (مانند کافر شمردهشدن و راهافتادن جنگ مذهبی علیه آنان) از جمله فشارهای وارده بر هزارهها بوده است، ستم مردم هزاره مضاعف بوده است؛ زیرا هم متحمل تبعیضها و ستمهای قومی و هم متحمل ستمها و تبعیضهای مذهبی بودهاند؛ درحالیکه سایر اقوام برای مثال، تاجیکها و ازبکها عمدتا متحمل ستمهای قومی میشدند. صحنههای آزار و شکنجه شیعیان در تاریخ افغانستان بسیار زیاد است و در سفرنامهها و گزارشهای خارجیان اخبار دردناکی از مظالم واردشده بر آنان نقل شده است. آنها حتی شهروند درجه دو نیز محسوب نمیشدند؛ چنانکه بسیاری از اقوام حداقل شهروند درجه دو به حساب میآمدهاند.
پس از حملات مغول، یکی از سنگینترین حملات علیه هزارهها در زمان عبدالرحمان خان صورت گرفت. بر اثر حملات همهجانبه عبدالرحمان خان زمینها، چراگاهها و خانههای هزارهها با قهر و غضب اشغال شد و مردم هزاره در بدترین شرایط نسلکشی قرار گرفتند و بخش عمدهای از آنان کشته، آواره و اسیر شدند و در مقام برده خریدوفروش شدند. در زمان عبدالرحمان خان هزارهها هدف حملات و یورشهای دائمی و همهجانبه قرار گرفتند و پیوسته از اراضی و خانههای خود عقب نشستند و به دل کوهها پناه بردند و محدوده سرزمینی آنان پیوسته کوچکتر و محدودتر شد. تلاش برای تسلط بر هزارهها هم جنبه قومی داشته و هم جنبه مذهبی، حکومتهای متعصب و قومگرا نیز پیوسته تلاش میوزیدند تا هزارهها را در جهل، بیسوادی و فقر نگه دارند تا امکان کنترل و تسلط بر آنان سهلتر باشد، درحالیکه سابقه، اهمیت و پیشینه تاریخی این قوم در تاریخ و تحولات افغانستان بهخوبی شناخته نشده و بهای کافی به آن داده نشده است. حقوق هزارهها بیش از دیگران ضایع و هویتشان نابود میشده؛ بااینحال، هذا از روند دموکراسی بیشتر استقبال و پشتیبانی میکردند تا شاید از حقوق شهروندی و مزایای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی آن برخوردار شوند. هزارهها برای تجدید حیات خود تلاشهای زیادی به خرج دادهاند.آنها از کودتای ۲۷ آوریل ۱۹۷۸ به بعد، با افزایش مبارزات خود علیه رژیمهای خلقی و سپس تجاوز شوروی، توان مبارزاتی و دفاعی خود را به نمایش گذاشته، بعد از آن با تشکیلدادن احزاب مختلف، بهویژه حزب وحدت اسلامی، مبارزات سنگینی را علیه رژیمهای کمونیستی، نیروهای نظامی اتحاد شوروی در افغانستان و سپس گروه طالبان به عمل آوردند و در دهه ۱۹۹۰، به وحدت و یکپارچگی بیشتری رسیدند. در کنار احزاب مختلف جهادی، شورا (یا جرگه) سراسری ملیت هزاره، مرکب از نمایندگان اقوام و قبایل هزاره در سال ۱۹۸۷/ ۱۳۶۶، برگزار شد و چند ماه پس از آن در تابستان ۱۹۸۹/ ۱۳۶۸، به مرکز انسجام امور ملیت هزاره تغییر نام داد. هزارهها در دوره مجاهدان آزادی عمل بیشتری یافتند و نشریه مستقل خود را با عنوان «غرجستان» منتشر ساختند و دیدگاهها و نظرات خود را بیان کردند. چند دهه مبارزات هزارهها و شیعیان بهویژه از ۱۹۷۸ تا سال ۲۰۰۱، به برکناری طالبان، رسمیتیافتن مذهب شیعه در افغانستان در کنار حنفی، به رسمیت شناختهشدن حقوق هزارهها، رسمیشدن زبان فارسی، مشارکت شیعیان در دولت، حضور در مجالس قانونگذاری و... منجر شد.
پیشینه قومی هزارهها
هزارهها از ساکنان قدیمی افغانستاناند و از زمانهای خیلی دور در مناطق زیادی از خاک این کشور زندگی میکردند. اختلافنظرها راجعبه شجره و پیشینه قومی هزاره خیلی زیاد بوده است؛ حتی از پشتونها و تاجیکها نیز بیشتر است. گفته میشود واژه هزاره از هزار (۱۰۰۰)، که واحدی نظامی- اداری بوده، مشتق شده است؛ ولی بهنظر میرسد هزار و هزاره فقط شباهت ظاهری بههم داشته باشند و از لحاظ محتوایی، سابقه و نام قومی ارتباطی باهم نداشته باشند. هزاره هم نام قوم است و هم نام سرزمین، این امر حاکی از قدمت تاریخی حضور هزارهها در این سرزمین است. هزاره نام قوم است و پسوند «جات» مانند سبزیجات، هرچند پسوند مناسب و صحیحی بهنظر نمیرسد، در فارسی رایج است؛ ولی هزارستان صحیحتر است. برخی از محققان حضور هزارهها را در افغانستان در زمان اسکندر و حتی قبل از آن دانستهاند و معتقدند که آنها در زمان حمله اسکندر در آنجا سکونت داشتهاند. برخی دیگر پنداشتهاند که روش جنگجویی و سیمای مغولی و تاتاری هزارهها حاکی از آن است که آنان از تبار ناب چنگیز و مغول بوده و به همراه مغولان وارد افغانستان و بهتدریج در این سرزمین ساکن شدهاند و زبان فارسی و مذهب شیعه را، که زبان و مذهب سکنه بومی آنجا بود، پذیرفتهاند. جان. سی.گریفیتز میگوید: «سیمای مغولی و روشهای جنگجویی هزارهها، آنان را از تبار چنگیز مینماید...» (گریفیتز، بیتا: ۱۰۲). افسانهای دیگر پیدایش هزارهها را بهکوچیدن ایل نیکودر (به نام شاهزاده جغاتایی نیکودر) نسبت میدهند. احمد نکودر یا تکودار پسر هلاکوخان مغول بود و پس از برادرش، اباقاخان، به قدرت رسید. او روش ملایمتری به نسبت ایرانیان و مسلمانان در پیش گرفت تا آسیبهای فراوان برادرش را جبرانکند. توجه نکودر به مسلمانان باعث نارضایتی مغولان شد و در نتیجه در اطراف ارغون (پسر اباقاخان)، که فرمانروای خراسان بود، جمع شدند. ارغون که از سیاست نکودر ناخشنود بود، پس از کشتهشدن احمد نکودر رفتار خشنی را با ایرانیان و مسلمانان در پیشگرفت.گمانی دیگر هزارهها را از بازماندگان سربازان ترک و مغول یا امتزاجی از آنان با سکنه بومی میدانند و به وجود لغات ترکی و مغولی در گویش هزارگی اشاره میکنند. برخی دیگر هزارهها را ترکیبی از اقوامی چون ترک، مغول، افغان و تاجیک میپندارند؛ درحالیکه فرهنگ، زبان، ترکیب ظاهری، مذهب، آدابورسوم هزاره به هیچیک از این اقوام شبیه نیست. برخی نیز مردم هزاره و ایماق را یکی میدانند؛ آنها پس از تشرف به اسلام از هم جدا شده و ایماقها حنفی و هزارهها شیعه شدند؛ ولی آدابورسوم آنان مشابه است. فرضیه مغولیبودن هزارهها محل تردید فاقد سندهای متقن و بیشتر بر پایه فرضیات و تشابهات ظاهری استوار است؛ زیرا: 1، نیروها و سربازان چنگیز پس از فتح سرزمینها، دوباره به سرزمین خود بازمیگشتند. آنها بهصورت انبوه در جایی مستقر نشدند و تاریخ هم به آن اشارهای ندارد؛ 2، مغولان برای سکونت و زندگی، سرزمینها و اراضی فراوان و حاصلخیزی در مناطق متصرفی در اختیار داشتند و در صورت ارادهبرای ماندن، در بهترین آنها مستقر میشدند نه مناطق کوهستانی و صعبالعبور هزارهجات؛ ۳. هزارهها و مغولها گروههای قومی مجزایی هستند و هنوز هم در افغانستان دستههای کوچکی به نام مغول حضور دارند و با عنوان مغول خوانده میشوند و اگر هزارهها از بازماندگان مغول بودند، مانند دیگر اقوام مغول افغانستان، به همان نام مغول خوانده میشوند؛ ۴. تاکنون، هیچ هزاره مغولیزبان پیدا نشده است، حتی فرهنگ و زبان مغولی را هم نمیدانند؛ ۵. «تاکنون هیچ سند دست اولی یافت نشده است که تأیید کند چنگیز یا فرماندهانش به لشکریان خود دستور دادهاند تا در مناطقی به نام هزارهجات کنونی اسکان یابند و آنهاییکه هزارهها را بازماندگان سربازان نیکودر میدانند و نه چنگیزخان، به همان اندازه نظریهای بیاساس را مطرح میکنند؛ چراکه نیکودریها ابتدا در هزارهجات چندین سال پس از حمله چنگیز و پس ازاینکه از سربازان تیمور لنگ شکست خوردند، سکنی گزیدند».[۴] علاوهبراین برای ساکنشدن اقوام جدید در یک منطقه، باید جنگها و کشتارهای شدیدی بین مهاجمان و سکنه بومی صورت گیرد تا پس از نابودی سکنه بومی، سکنه جدید در جای آنها ساکن شدند؛ تاریخ دوره چنگیز و هلاکو چنین رخدادهایی را ذکر نکرده است. آقای عبدالحی حبیبی طی مقالهای در مجله آریانا در سال ۱۳۴۱، انتساب مردم هزاره را به چنگیز رد میکند و میگوید این نام سوابق طولانی قبل از چنگیز دارد و حتی مردمان ساکن در ماورای اباسین تا سراشیبهای کشمیر را هزاره میگویند؛ درحالیکه به تصدیق تاریخ، چنگیزخان از دریای (رود) سند عبور نکرده است.[۵]
«منشأ کلمه هزاره و وجود هزارهها بهصورت گروه قومی ریشهدار و مستقل به زمانهای بسیار دورتر از اواسط قرن سیزدهم میلادی بازمیگردد. محقق و شاعر بزرگ فارسی ناصرخسرو حدود هزار سال قبل و مدتها قبل از مغول چنین مینویسد:
هزاران قول خوب و نغزو باریک ازو یابند چون تار هزاره
اینکه مغولها ایران و افغانستان امروز را اشغال کردند، یک واقعیت تاریخی است، در اینکه هزارهها شباهت فیزیکی زیادی با مغول دارند، جای بحثی نیست؛ از سویی فقط هزارهها نیستند که شباهت فیزیکی با مغولها دارند؛ ازبکها، ترکمنها و قرقیزها نیز اینچنین هستند. از سوی دیگر، وجود هزارههای پنجابی را چگونه میتوان توجیه کرد».[۶] «هزارهها از ساکنان اصلی و قدیمی سرزمین افغانستاناند و اسناد تاریخی حضور آنها را پیش از مسیحیت و حتی پیش از اسکندر مقدونی اثبات میکند».[۷] «وجود افسانهها و ضربالمثلهای موجود در میان مردم هزاره درباره آثار باستانی بامیان چون مغارهها و بندها (سدهای امیر، بربر و غیره) بر قدمت حضور هزارهها در افغانستان دلالت میکند».[۸] «ریشه کلمه هزاره، تغییریافته هوزاله (خوشقلب) است که پیش از ورود آیین مقدس اسلام بر آن قوم به کار میرفت؛ پس از آن بهتدریج تغییر صورت داده و به هزاره تبدیل شد، یا این واژه در اصل «غرره» بودکه از غور و غرجستان گرفته شده است».[۹] برخی از محققان پیشینه حضور مردم هزاره را در سرزمین افغانستان به دوران قبل از میلاد و دوران گسترش آیین بودائی در منطقه نسبت میدهند. آقای سید عسکر موسوی مینویسد: «از نظر تاریخی، آیین بودائی حداقل ۱۵۰۰ سال قبل از حمله مغولها به خراسان، بهطور وسیع در جنوب هندوکش حاکم بود؛ آنچنان که این آیین سالانه هزاران زائر چینی را به بامیان میکشانید. مهم آنکه این ناحیه برای چند قرن جایگاه دائمی برای گسترش نژاد زرد شد.
بودیسم در افغانستان
دره بامیان طی قرن اول میلادی، یکی از مراکز مهم گسترش بودیسم بود. بامیان در آن زمان بخشی از امپراتوری کوشانی (۲۲۰-۴۰ میلادی) و تحت تأثیر فرهنگ و مذهب بودائی بود.کوشانیها اصولا جزء قبایل «ستی» بودند و در منطقهای به امتداد کاشغر تا شمال دریای (رود) بلخ بهسر میبردند... و تا سال ۴۲۵ میلادی، در جنوب هندوکش به فرمانروایی خود ادامه دادند.[۱۰]
نیز نگاه کنید به
اقلیت های قومی افغانستان؛ گروه های قومی تاجیک افغانستان؛ گروههای قومی پشتون افغانستان؛ گروه های قومی پارسیوان افغانستان
کتابشناسی
- ↑ دولتآبادی، بصیر احمد (بیتا). شناسنامه افغانستان. (بینا)، ص۲۵.
- ↑ موسوی، سید عسکر (1379). هزارههای افغانستان. ترجمه اسدالله شفایی.تهران: انتشارات موسسه فرهنگی و هنری سیمرغ، ص68-69.
- ↑ موسوی، سید عسکر (1379). هزارههای افغانستان. ترجمه اسدالله شفایی.تهران: انتشارات موسسه فرهنگی و هنری سیمرغ، ص78و99.
- ↑ موسوی، سید عسکر (1379). هزارههای افغانستان. ترجمه اسدالله شفایی.تهران: انتشارات موسسه فرهنگی و هنری سیمرغ، ص164.
- ↑ گریفیتز، جان. سی (بیتا). افغانستان کلید یک قاره. ترجمه ذ.غ. تهران: انتشارات گل محمد تخاری، ص134.
- ↑ موسوی، سید عسکر (1379). هزارههای افغانستان. ترجمه اسدالله شفایی.تهران: انتشارات موسسه فرهنگی و هنری سیمرغ، ص64.
- ↑ ناصری داودی، عبدالمجید (بیتا). تاریخ تشیع در افغانستان. (بینا)، ص23.
- ↑ یزدانی،حسینعلی (حاج کاظم) (1390). پژوهشی در تاریخ هزارهها. تهران: انتشارات عرفان، ص۲۸۴-۲۸۳.
- ↑ ناصری داودی ،عبدالمجید (بیتا). تاریخ تشیع در افغانستان. (بینا)، ص۲۵.
- ↑ علی آبادی، علیرضا (1395). جامعه و فرهنگ افغانستان. تهران: موسسه فرهنگی هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی، ص 79-91.