تشیع در افغانستان
بعضی معتقدند مغول و بازماندگان آن، بهویژه در زمان غازانخان، برادرش، اولجایتو، پسرش، ابوسعید، پس از حاکمیت بر ایران و منطقه به تشیع تمایل پیدا کردند و معتقدند هزارهها و مردم شیعه افغانستان در زمان غازانخان، اولجاقیو و ابوسعید به طرف تشیع گرایش یافتند و این امر باعث گسترش تشیع در ایران و افغانستان امروز شد.گمان دیگر این است که از زمان ورود امام رضا علیهالسلام به خراسان و سپس شهادت آن حضرت، پیروانش به هزارهجات و مناطق شیعهنشین در افغانستان رفتهاند. بعضی مدعیاند که تشیع در زمان صفویه به مناطق شیعهنشین افغانستان، بهویژه هزارهجات راه یافت؛ درحالیکه بین ایران و مناطق شیعهنشین افغانستان همجواری زیادی نبوده است؛ بهعلاوه استقرار تشیع در افغانستان به مدتها قبل از دوران صفویه بازمیگردد و به همان آغاز ورود سپاهیان اسلام به ایران و خراسان در قرنهای اول، دوم و سوم هجری و بعد از آن میرسد. در کنار گسترش اسلام، تشیع نیز توسعه یافته است. ورود اسلام به افغانستان سابقه درازی دارد و شاید بتوان گفتکه سابقه آن به همان دهههای نخستین هجری بازمیگردد. تشیع نیز همزمان در این سرزمین به وجود آمده و رشد یافته است.
سید جمالالدین اسدآبادی - معروف به افغانی- در «تاریخ افغان» مینویسد: «افغانیان در زمان خود پیامبر اکرم (ص) دعوت به اسلام را پذیرفته و هیئتی را به سرپرستی فردی به نام قیس به حضور پیامبر فرستادند. این گروه در نزد پیامبر مانده، آموزش دیدند و سپس به منطقه خود برگشته، در نشر اسلام، بهویژه در کوههای «غور» کوشش کردند. در نتیجه مردم آن مناطق به اسلام گرویدند.[۱] غور از اولین مناطقی بود که مردم و حکومتهای آن به تشیع گرایش یافتند.
«میتوان گفت، آغاز گرویدن شیعیان به مذهب تشیع در دوره امام علی علیهالسلام صورت گرفته و بعدها توسعه یافته است. شیعهشدن این مردمان نیز مانند دیگر پدیدههای اجتماعی و تاریخی، در دوره زمانی طولانی صورت گرفته است».[۲]
معمولا هر تغییر اجتماعی مهم در یک دوره زمانی نسبتا طولانی صورت میگیرد.
چنین بهنظر میرسد که تشیع حداقل از دو سمت به درون افغانستان یافته باشد؛ یکی از راه غور و دیگری از راه سیستان.
جایگاه غور. جایگاه و سنگر مهم اولیه تشیع در افغانستان، غور و در کنار آن مناطق مرکزی افغانستان بود.
«غور از ابتدا مرکز شیعیان بوده است؛ زیرا ایشان بین سالهای ۳۵-۴۰ هجری قمری، در زمان خلافت حضرت علی علیهالسلام به اسلام ایمان آوردند. حضرت علی علیهالسلام خواهرزاده خود، جعده بن هبیره مخزومی را به ولایت خراسان گماشت. به علت کردار و رفتار اسلامی جعده با مردم خراسان و غور، ایشان از موالیان و محبان حضرت شد، اطاعت خود را از آن حضرت اعلان کردند. حضرت نیز در مقابل، حاکمان سنتی آن دیار، یعنی آل شنسب را با فرمان دستنویس خود بر حکمرانی آن مناطق ابقاکرد. آل شنسب نیز آن حکم را همچون میراثی پرافتخار از نسلی به نسلی دیگر انتقال میدادند تا اینکه سرانجام در سال ۴۰۱ هجری قمری، همزمان با حمله سلطان محمود غزنوی به غور، آن سند نیز ناپدید شد».[۳]
«فرمانروایان غوری در سال ۳۶ هجری قمری، به دست حضرت علی علیهالسلام اسلام را در قالب تشیع پذیرفتند. بهطور طبیعی بسیاری از مردم نیز با پیروی از سلطان وقت مسلمان شدند.گرفتن پیماننامه (عهد) و پرچم (لوا) و انتقال آن از سلطان پیشین به پسین، دستکم نشاندهنده تشیع عاطفی و سیاسی آنان است».[۴]
در زمان معاویه و بنیامیه، حضرت علی علیهالسلام را در مساجد و مراسم رسمی دشنام میدادند. غوریان اولین گروه یا تنها گروهی بودند که فرمان دستگاه خلافت اموی را نقض کردند و بر وفاداری خویش به حضرت علی علیهالسلام و جانشینان او پایبند ماندند. در این دوران
«در جمیع ممالک اسلامی بر سر منبرها بر اهل خاندان رسالت لعنت میکردند، مگر غوریان».[۵]
وفاداری غوریان به حضرت علی علیهالسلام و جانشینان او سبب شد تا پس از واقعه کربلا، گروهی از سادات به این دیار روی آورند که درنهایت، زمینهساز بروز قیامهای ضد اموی، از جمله ابومسلم مروزی مشهور به خراسانی سقوط خلافت اموی و رویکارآمدن خلافت عباسی شد.
«خراسان در قرن اول و دوم هجری، کانون عمده مبارزه با امویان بود و شیعیان، مانند دیگر مذاهب اسلامی، در آن پناهگاهی یافته بودند. بنیعباس نیز از فرصت استفاده کرده، آنها را تقویت کردند تا در اطراف خراسان نیروی عظیمی بر ضد امویان فراهم شود.حتی بعضی از خراسانیان با توجه به تعداد شیعیان در این سرزمین، به مدینه رفته، از حضرت خواستند که قیامکنند و حق خود را بستانند. مقاومتهای سرسختانه مردم غور در مقابل عوامل بنیامیه، شدت علاقه آنان را به اهلبیت نشان میدهد؛ همانطورکه همکاری کامل آنان با قیام ابومسلم خراسانی دلیل دیگری بر قبول تشیع از طرف آنان است».[۶]
ورود امام رضا علیهالسلام به خراسان، باعث انتشار بیشتر تشیع شد. بعدها در زمان حکومتهای دیالمه، آل زیار و آلبویه، که خود شیعه بودند، تشیع توسعه بیشتری یافت. رویکارآمدن ایلخانیان و سپس صفویان به گسترش تشیع کمک زیادی کرد. سرکوب سربداران باعث شد تا بسیاری از بزرگان شیعه در سبزوار به مناطق شیعهنشین در افغانستان مهاجرتکنند. راه سیستان. اسلام برای نخستینبار در سال ۲۳ هجری قمری، وارد سیستان شد؛ ولی با جدالهای زیادی همراه بود، پس از بروز ناامنیها در سیستان، حضرت علی علیهالسلام در زمان خلافت خویش
«به عبدالله بن عباس، والی وقت بصره، نوشت که فردی را در رأس لشکر چهارهزار نفری به سیستان بفرستد. وی ربعی بنکاس عنبری را، که عبدالرحمان نامیده میشد، برای این مأموریت برگزید. نامبرده با تعداد دیگری وارد سیستان شدند و حسکه (از راهزنان منطقه) را به قتل رساند؛ بهاینترتیب، سرزمین سیستان به دست هواداران امام علی علیهالسلام افتاد».[۷]
مردم سیستان در برابر جنگ معاویه با حضرت علی علیهالسلام و فاجعه عاشورا واکنش نشان دادند که حاکی از تمایل و گرایش آنان به خاندان ائمه علیهمالسلام و تشیع است. تشیع در سیستان بهتدریج گسترش یافت، بهطوریکه زمانی حاکم بست (نزدیک لشکرگاه فعلی)، حسین بن عبدالله نیشابوری نیز شیعه و از پیروان امام محمدتقی علیهالسلام بود. از سوی دیگر، در سالهای بعد خلفای فاطمی مصر نیز به دربار صفاریان راه یافته و مردم را بهطرف تشیع (اسماعیلی) دعوت کردند. تشیع از سیستان به طرف بست و از آنجا به قندهار، غزنی، کابل و جاهای دیگر راه یافت؛ هرچند خلفای عباسی تلاش میورزیدند تا از گسترش تشیع، به هر شکل آن (اسماعیلی و اثنیعشری) جلوگیری کنند. در آن زمان،
«بست در میان شهرها و مناطق گوناگون سیستان، علویان بیشتری را بهسوی خود جلب کرد... علاوهبرآن، بهمنزله گذرگاهی برای شیعیان -بهویژه علویان- در جهت شرق و شمال چون قندهار، غور، غزنی و کابل از سویی و جنوب، چون سند و ملتان از سوی دیگر عمل میکرد. نخستین دسته از علویان که عزم دیار بست کردند سادات موسوی و از نسل امام موسی کاظم علیهالسلام بودند. دسته دیگر از سادات که در بست حضور بههم رساندند، از اولاد عمرالاطراف، فرزند علی بن ابیطالب علیهالسلام بودند. این سادات در فاصلههای گوناگون وارد بست و اطراف آن شدند».[۸]
در این زمان که مصادف با حکومت سلطان محمود غزنوی است، قاصد خلفای فاطمی مصر نیز وارد بست شد و سلطان محمودکه دشمنترین فرد با شیعیان بود به والی دستور قتل او را داد. بهرغم مبارزات سلطان محمود با تشیع و شیعیان، غزنی، بهویژه مناطق اطراف آن از محلهای مهم استقرار علویان بود. در قرون اولیه هجری، در میان حکومتهای مشرق زمین سامانیان و بعد غزنویان بیش از دیگر سلسلههای قبلی در مذهب تسنن ثابتقدم بودند و همراهی زیادی با خلفای عباسی میکردند؛ بنابراین مذهب تسنن از حمایتهای فراوانی برای گسترش خود در خراسان برخوردار بود که سبب توسعه آن شد. در دوران بنیامیه و بنیعباس، مبلغان و مروجان مذهبی نیز میکوشیدند تا نوع تفسیر و برداشت خلافتپسند (اموی و عباسی) را تبلیغ و ترویجکنند و مردم را بیشتر با آن آشنا سازند؛ بااینحال، تشیع بهصورت پنهان و آشکار در حال گسترش بود. علاقه عمیق مردم به خاندان اهلبیت علیهمالسلام، حقانیتی که در تشیع یافته بودند، بدرفتاری خلفای اموی و عباسی و اقدامات مغایر با اسلام آنها، مبارزات خاندان اهلبیت عصمت و طهارت با خلفای اموی و عباسی، انتقال مرکز خلافت از مدینه به کوفه و بعد از کوفه به شام و بعد بغداد و ازدواج امام حسین علیهالسلام با شهربانو دختر یزدگرد سوم، از جمله عوامل دیگری بود که به گسترش تشیع در خراسان کمک کرد. آقای عبدالحی حبیبی مینویسد:
«پیوستگی روحی و عقیدتی مردم خراسان به آل محمد به درجهای بودکه مأمون درواقع ناچار شد برای جلب رضایت مردم این سامان حضرت امام رضا (ع) را در مرو به ولیعهدی خود اختیار کند».[۹]
با ورود امام رضا علیهالسلام به خراسان تشیع گسترش بیشتری یافت؛ زیرا عدهای از پیروان مذاهب دیگر هم به تشیع گرویدند، عدهای از شیعیان زیدی و اسماعیلی نیز به تشیع امامیه پیوستند.
«مأمون شخصا طرفدار حضرت علی علیهالسلام بوده و معاویه را سب میکرد و حضرت رضا علیهالسلام را به این علت دعوت کرد تا از مدینه از راه بصره -اهواز- فارس به خراسان برود»؛[۱۰]
ولی نفوذ روزافزون شیعیان در خراسان مأمون را ناگزیر ساخت
«امام رضا علیهالسلام را برای پذیرش ولایت عهدی دعوت کند... دعوت از امام درواقع این موضوع را روشن کردکه شمار شیعیان چنان گسترده بود که سیاست سرکوب یا نادیدهگرفتن آنان نمیتوانست به صلاح مأمون تلقی شود و به ثبات حکومت وی کمک کند. ابنخلدون هم تصریح میکند که کثرت شیعه سبب چنین دعوتی برای امام رضا علیهالسلام بوده است».[۱۱]
در دستگاه خلافت عباسی، خاندان برمکی همگی، جز ابوخالد جعفر برمکی شیعه بودند. جرجی زیدان مینویسد: «برمکیان شیعی بودند و جد آنان، خالد، پیش از آنکه با عباسیان بیعت کند با علویان بیعت کرده بود؛ چنانکه مردم خراسان و فارس نیز ابتدا با علویان بیعت کرده بودند؛ اما همین که خالد پیشرفت عباسیان را دید و از سرنوشت شوم ابوسلمه و ابومسلم آگاه شد، از شیعیان جدا و از جانودل خدمتگزار سفاح و منصور شد. پسر خالد، یحیی و پسران یحیی نیز همان روش را پیشگرفتند؛ ولی در دل مهر علی را پنهان میداشتند و به آنان کمکهای مالی میدادند که از هارون (الرشید) پنهان میماند؛ زیرا هارون به شیعیان علی علیهالسلام کینه سختی داشت و همهجا مراقب آنان بود و از قتل و زجر آنان دریغ نمیکرد.[۱۲] البتهگزارشهای دیگری مبنیبر بدرفتاری برخی از برمکیان با شیعیان برای خوشامد خلفای عباسی وجود دارد، چنانکه برنامه شهادت حضرت امام موسی بن جعفر علیهالسلام را آنان طراحی کردند.[۱۳]
طاهریان که مرکز حکومت آنان نیشابور بود، به لحاظ حضور در خراسان به تشیع گرایش داشتند؛ هرچند شواهدی نیز وجود دارد که دستکم تشیع خالص آنان را مخدوش میسازد.[۱۴]
گفتهشده غازانخان شیعه بود و به مذهب تشیع اظهار علاقه میکرد. پسرش، ابوسعید نیز از او پیروی میکرد. از میان سایر سلسلههای حکومتی در خراسان شاهرخ پادشاه تیموری، همسرش گوهرشاد گرایش آشکاری به تشیع داشته و در رونق شهر مشهد و بارگاه حضرت علی بن موسیالرضا علیهالسلام نقش مؤثری داشتند و مسجد باعظمتی در جوار مرقد امام رضا علیهالسلام بنا کردند؛ حتی دستور دادند نام ائمه اطهار علیهمالسلام در خطبهها ذکر شود و همین باعث شد تا مردم گمان برند که آنها تغییر مذهب دادهاند و این امر واکنش منفی مردم اهل سنت را به دنبال آورد و به قتل خطیب جمعه منجر شد. درمجموع گفته شده آنها در باطن شیعه بودند؛ ولی به لحاظ حساسیتهای مردمی و سیاسی، تقیه میکردند. هرچند بعد از سوءقصد به جان شاهرخ، وی به قلعوقمع شیعیان پرداخت. سلطان حسین بایقرا، یکی دیگر از سلاطین تیموری، که تسامح مذهبی بیشتری داشت شعر هم میسرود و در شعر، خود را حسینی تخلص میکرد. او دست به بازسازی روضه شریف در مزار شریف زد و اظهار کرد که قبر حضرت علی علیهالسلام در آنجا قرار دارد.
اقوام و گروههای شیعه
هزارهها بزرگترین قوم شیعه افغانستان هستند. اکثریت قاطع هزارهها شیعهاند. آنها علاوه بر مناطق مرکزی موسوم به هزارهجات یا هزارستان، در بسیاری از شهرها و مناطق دیگر از جمله کابل، غزنی و مزار شریف نیز ساکناند.
قزلباشها دومین گروه بزرگ شیعهاند، که از اعقاب سربازان و کارکنانیاند که در نیمه اول قرن هجدهم، توسط نادرشاه در افغانستان مستقر شدند و کارهای دیوانی و اداری را انجام میدادند. گروه سوم شیعیان را فارسیزبانهای ولایت نیمروز تشکیل میدهند. آنها که فارس نامیده میشوند هیچ تفاوتی با ایرانیانیکه در مقابلشان زندگی میکنند ندارند. یک اقلیت شیعه فارسیزبان نیز در هرات -یادگار زمانیکه این شهر جزء سرزمین ایران بود- زندگی میکنند. سرانجام آنکه در میان پشتوزبانها هم گروههای کوچک شیعه وجود دارد در قندهار، در لوگر و در شمال کشور (خلیلیها).[۱۵]
علاوهبراین، عدهای از تاجیکها، افشارها، بخشی از ازبکها و ترکمنها، سادات عرب، خلیلیها در قندهار و شمال کشور، عدهای از بلوچها، اکثریت چهار ایماق، کیانیهای سیستان و هرات، توریها در جنوب ولایت پکتیا (در میان پشتونها از قبایل ساکن در مرز افغانستان و پاکستان که بسیاری از آنها در آن سوی مرز سکونت دارند) و برخی گروههای دیگر شیعهمذهباند.گروهی از تاجیکها نیز شیعه (اسماعیلی) هستند.
تبعیض علیه شیعیان
شیعیان و هزارهها در طول تاریخ معاصر افغانستان (حدود 250 سال اخیر) علاوه بر تبعیض قومی، تبعیض مذهبی هممیشدند و در مقام شهروندان درجه دو و سه شناخته میشدند و از سوی دولتها وعده زیادی از مردم، تحقیر میشدند و از حمایتهای قانونی بیبهره بودند، در قوانین اساسی سابق افغانستان، موجودیت ادیان دیگر مانند یهودی، هندو و سیک، پیروان آنها و نیز انجام مناسک دینی آنان به رسمیت شناخته شده بود؛ درحالیکه هیچ حقی برای شیعیان قائل نشده بود که این خود نوعی تبعیض هم هست؛ حتی در نظامنامه دولت موقت مجاهدین در سال ۱۳۶۸، اداره کشور بر مبنای فقه حنفی ذکر شده بود. سیاست شاهان و دولتهای گذشته افغانستان، اشاعه فقه حنفی در مقام مذهب حاکم و تنها مذهب رسمی کشور بود و شیعیان تحتفشارهای قومی، سیاسی، مذهبی، اقتصادی و اجتماعی قرار داشتند. دولتهای گذشته از بهرسمیتشناختن مذهب شیعه امتناع میورزیدند، در سال ۱۳۰۳، بار دیگر موضوع مذهب شیعه در مجلس شورای پغمان مطرح و رد شد. پس از پیروزی مجاهدین و تدوین اولین پیشنویس قانون اساسی بازهم مذهب شیعه به رسمیت شناخته نشد و در آن تأکید شد که رئیس حکومت باید مسلمان و پیرو مذهب حنفی باشد (ماده ۵۲ و ۶۲)؛ هرچند که این پیشنویس ارزش قانونی نیافت و از سوی احزاب اسلامی رد شد. بدترین و سیاهترین روزگار شیعیان طی ۲۵۰ سال اخیر، مربوط به دو دوره است؛ یکی زمان عبدالرحمان خان و دیگری دوره طالبان. عبدالرحمان خان برای مقابله سختتر با شیعیان، فتوای جهادی از برخی روحانیون دربار علیه شیعیان اخذ کرد و رسما علیه آنان اعلان جهاد کرد و اهل سنت را بهمنظور یاری سربازان دولتی برای نابودی شیعیان فراخواند. عبدالرحمان خان برای پیشبرد بهتر برنامه خود اعلام کرد، کسانیکه در این جنگ شرکتکنند مال، دارایی و خانواده شیعیان به آنان جایزه داده میشود. عبدالرحمان خان مذهب شیعه را رسما غیرقانونی اعلام کرد و طی فتواهای اخذکرده آنان را کافر خواند و اهل سنت را در مخاصمه با شیعه قرار داد تا هرجا شیعه را بیایند به قتل رسانند؛ بهاینترتیب جنگ قومی و مذهبی را علیه شیعیان دامن زد. او هزارهجات را دوباره بربرستان نامید و علما و رهبران شیعه را دستگیر، اعدام یا زندانیکرد. عبدالرحمان خان تکیهخانههای شیعیان را به مسجد تبدیل کرد و برای مساجد شیعیان مؤذن و امام جماعت اهل سنت تعیین کرد و مردم را ناگزیر ساخت تا در نماز جماعت اهل سنت حاضر شده، به امامت آنان نماز بخوانند. مدارس علوم دینی شیعیان نیز تعطیل شد و بعد در زمان محمد نادرشاه دوباره آغاز به کار کرد.گفته شده، اولین مدرسه را حاج شیخ موسی یکاولنگی تأسیس کرد. در زمان حبیبالله خان، پسر و جانشین عبدالرحمان خان، وضعیت شیعیان کمی بهتر شد؛ ولی حرفهای حبیبالله خان در مورد شیعیان بیشتر جنبه شعار داشت تا واقعیتهای عملی؛ فقط در زمان امانالله خان بود که تعصبات قومی و مذهبی در افغانستان تا حدی فروکش کرد و آزادیهای مذهبی بیشتری داده شد و اجرای مراسم مذهبی شیعیان در تکیهخانهها آزاد شد و شیعیان نیز از امانالله خان حمایت میکردند.
با تدوین قانون اساسی ۱۹۶۴ افغانستان، وضعیت شیعیان کمی بهتر شد؛ ولی همچنان تحتفشارهای مختلف سیاسی، اجتماعی و مذهبی قرار داشتند. در دوره حکومت دکتر نجیبالله بهندرت شیعه در محدوده امور قضایی و اجرایی مربوط به شیعیان رسمیت داده شد؛ اما در سایر دورههای قبلی نشانی از رسمیت مذهب شیعه به چشم نمیخورد. در زمان حکومت مجاهدین به دلیل نقش فعال شیعیان در جهاد و مبارزه، موجودیت آنان با اکراه و اجبار پذیرفته میشد؛ ولی حتیالمقدور از دادن حقوق واقعی به شیعیان اجتناب ورزیده میشد. بدترین دوران شیعیان پس از عبدالرحمان خان، مربوط به دوران طالبان است. رفتار طالبان با شیعیان بهقدری شدید بودکه خاطره حملات و کشتارهای چنگیر، تیمور و بعد عبدالرحمان خان را بار دیگر در اذهان زنده میساخت؛ درحالیکه این موج عظیم کشتارها با هیچ منطقی سازگار نبود. هزارهها و شیعیان
«در نظر طالبان، کافر به حساب میآمدند و بهطور خاصی اذیت و آزار میشدند».[۱۶]
در زمان طالبان و در طول دو سه قرن گذشته، شیعیان از تصدی پستهای کلیدی و مهم محروم بودند؛ حتی در دولت مجاهدان از حضور شیعیان در پستهای کلیدی و حساس جلوگیری میشد؛ برای مثال، در دولتهای مجددی و ربانی، فقط سه تا پنج وزیر شیعه بودند و در دولت طالبان، وزیر شیعه وجود نداشت.
پس از برکناری طالبان و تشکیل دولت فراگیر در این کشور، طبق قانون اساسی مذهب شیعه در کنار مذهب حنفی، مذهب رسمی اعلام شد و شیعیان وضعیت بهتری پیدا کرده و به جایگاه واقعی خود نزدیک شدند و پستهای متعددی از جمله پستهای وزارت به شیعیان واگذار شد؛ هرچند هنوز هم پستهای کلیدی و حساس به آنان داده نشده است. بهعلاوه با توجه به اینکه قریب به یکسوم جمعیت افغانستان شیعه برآورد شده است، قاعدتا باید همین مقدار پست به آنان واگذار شود؛ درحالیکه بین میزان جمعیت آنان و نقش و سهم آنان در دولت فاصله زیادی وجود دارد.[۱۷]
نیز نگاه کنید به
تشیع در روسیه؛ شیعیان فرهنگی در چین؛ شیعیان اسماعیلیه در چین؛ شیعیان دوازده امامی در چین؛ تشیع در لبنان؛ تشیع در مصر؛ تشیع در تونس؛ تشیع در مالی؛ شیعیان ساحل عاج؛ تشیع در زیمبابوه؛ تشیع در تایلند؛ تشیع در اوکراین؛ تشیع در سیرالئون؛ تشیع در اتیوپی؛ تشیع در بنگلادش.
کتابشناسی
- ↑ خسروشاهی، سید هادی (1370). نهضتهای اسلامی افغانستان. تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت امور خارجه، ص67.
- ↑ برهانی، محمدجواد (1388). نقش اسلام در دگرگونی اجتماعی با تأکید بر افغانستان معاصر. تهران: انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، ص۳۰۶.
- ↑ یزدانی، حسینعلی (حاج کاظم) (1390). پژوهشی در تاریخ هزارهها. تهران: انتشارات عرفان، ص14.
- ↑ یزدانی، حسینعلی (حاج کاظم) (1390). پژوهشی در تاریخ هزارهها. تهران: انتشارات عرفان، ص107.
- ↑ اسفزاری، معینالدین (بیتا). روضات الجنات. (بینا)، جلد اول، ص255.
- ↑ خسروشاهی، سید هادی (1370). نهضتهای اسلامی افغانستان. تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت امور خارجه، ص 68و72.
- ↑ یزدانی، حسینعلی (حاج کاظم) (1390). پژوهشی در تاریخ هزارهها. تهران: انتشارات عرفان، ص 119.
- ↑ یزدانی، حسینعلی (حاج کاظم) (1390). پژوهشی در تاریخ هزارهها. تهران: انتشارات عرفان، ص 131-132.
- ↑ خسروشاهی، سید هادی (1370). نهضتهای اسلامی افغانستان. تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت امور خارجه، ص 72.
- ↑ عمادزاده، حسین (1370). مجموعه زندگانی چهارده معصوم علیهمالسلام. تهران: نشر طلوع، جلد دوم، ص1099.
- ↑ یزدانی، حسینعلی (حاج کاظم) (1390). پژوهشی در تاریخ هزارهها. تهران: انتشارات عرفان، ص 189.
- ↑ زیدان، جرجی (1369). تصوف اسلام. تهران: انتشارات امیرکبیر، ص78.
- ↑ مطهری، مرتضی (بیتا). سیری در سیره ائمه علیهمالسلام. (بینا)، ص178.
- ↑ یزدانی، حسینعلی (حاج کاظم) (1390). پژوهشی در تاریخ هزارهها. تهران: انتشارات عرفان، ص 251.
- ↑ روا، الیور (1369). افغانستان، اسلام و نوگرایی سیاسی. ترجمه ابوالحسن سرو قدم. مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، ص82.
- ↑ کورنا، لورل (1383). افغانستان. ترجمه فاطمه شاداب. تهران: انتشارات ققنوس، ص60.
- ↑ علی آبادی، علیرضا (1395). جامعه و فرهنگ افغانستان. تهران: موسسه فرهنگی هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی، ص 172-181 و 182-185.