جریان های فکری موثر افغانستان: تفاوت میان نسخه‌ها

از دانشنامه ملل
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۲: خط ۱۲:
عبدالحی حبیبی مدعی شد که سید جمال‌الدین زبان پشتو را می‌دانسته و به این زبان سخن می‌گفته است. اگر سید جمال با این زبان آشنایی داشت، چون مستند نیست نمی‌توان به‌جرئت شجره‌نامه ساخت.<ref>هروی، نجیب مایل (1362). تاریخ و زبان در افغانستان. تهران: [http://mahmoudafshar.ir/ بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار]، ص ۵۴.</ref>  
عبدالحی حبیبی مدعی شد که سید جمال‌الدین زبان پشتو را می‌دانسته و به این زبان سخن می‌گفته است. اگر سید جمال با این زبان آشنایی داشت، چون مستند نیست نمی‌توان به‌جرئت شجره‌نامه ساخت.<ref>هروی، نجیب مایل (1362). تاریخ و زبان در افغانستان. تهران: [http://mahmoudafshar.ir/ بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار]، ص ۵۴.</ref>  


[[محمود طرزی]] در شماره ۵ سال ششم انتشار سراج‌الاخبار نوشت: سید جمال‌الدین در افغانستان، به جمال‌الدین رومی معروف بود و فکر می‌کردند از امپراتوری عثمانی باشد.<ref name=":0">گریگوریان، وارتان (1388). ظهور افغانستان نوین. ترجمه علی عالمی کرمانی. انتشارات محمد ابراهیم شریعتی افغانستانی، ص ۱۱۶.</ref> دو محقق غربی نیز تردید دارند که الافغانی اصالتا افغان باشد؛ آنها ادعای ایرانی‌ها را تقویت می‌کنند که سید متولد ایران است.<ref name=":0" /> آقای حمید عنایت می‌گوید: دو مسئله درباره سید همیشه میان شرح‌حال‌نویسان او محل اختلاف بوده است؛ یکی ملیت و دیگری مذهب او، اختلاف مربوط به ملیت سید این است که آیا او افغان بوده است یا ایرانی؛ چون سید خود را افغان می‌خوانده و نخستین شرح‌حال‌نویس عرب او، شیخ محمد عبده، که یار و مرید او بوده، زادگاه او را براساس گفته‌های خود سید افغانستان دانسته است. اغلب نویسندگان تاریخ فکری و سیاسی معاصر عرب مدت‌ها در ملیت افغانی او تردید نداشتند. با انتشار کتاب «مجموعه اسناد و مدارک چاپ‌نشده درباره سید جمال‌الدین مشهور به افغانی».<ref>اسدآبادی معروف به افغانی، جمال الدین. نگاه به هما پاکدامن.</ref> در سال ۱۳۴۲، دلایل تازه‌ای درباره ایرانی‌بودن سید به دست آمد و براساس آنها چند محقق ایرانی و اروپایی کتاب‌های تازه‌ای درباره او نوشتند که در آنها بسیاری از مطالبی‌که از دیرباز راجع‌به زندگی سید، مسلم دانسته می‌شد، در محل تردید آمد.  
[[محمود طرزی]] در شماره ۵ سال ششم انتشار سراج‌الاخبار نوشت: سید جمال‌الدین در افغانستان، به جمال‌الدین رومی معروف بود و فکر می‌کردند از امپراتوری عثمانی باشد.<ref name=":0">گریگوریان، وارتان (1388). ظهور افغانستان نوین. ترجمه علی عالمی کرمانی. انتشارات محمد ابراهیم شریعتی افغانستانی، ص ۱۱۶.</ref> دو محقق غربی نیز تردید دارند که الافغانی اصالتا افغان باشد؛ آنها ادعای ایرانی‌ها را تقویت می‌کنند که سید متولد ایران است.<ref name=":0" /> آقای حمید عنایت می‌گوید: دو مسئله درباره سید همیشه میان شرح‌حال‌نویسان او محل اختلاف بوده است؛ یکی ملیت و دیگری مذهب او، اختلاف مربوط به ملیت سید این است که آیا او افغان بوده است یا ایرانی؛ چون سید خود را افغان می‌خوانده و نخستین شرح‌حال‌نویس عرب او، شیخ محمد عبده، که یار و مرید او بوده، زادگاه او را براساس گفته‌های خود سید افغانستان دانسته است. اغلب نویسندگان تاریخ فکری و سیاسی معاصر عرب مدت‌ها در ملیت افغانی او تردید نداشتند. با انتشار کتاب «مجموعه اسناد و مدارک چاپ‌نشده درباره سید جمال‌الدین مشهور به افغانی».<ref>اسدآبادی معروف به افغانی، جمال الدین. نگاه به هما پاکدامن.</ref>
 
در سال ۱۳۴۲، دلایل تازه‌ای درباره ایرانی‌بودن سید به دست آمد و براساس آنها چند محقق ایرانی و اروپایی کتاب‌های تازه‌ای درباره او نوشتند که در آنها بسیاری از مطالبی‌که از دیرباز راجع‌به زندگی سید، مسلم دانسته می‌شد، در محل تردید آمد.  


این دلایل روی‌هم‌رفته نشان می‌دهد، درحالی‌که سید در ایران بستگان و آشنایانی داشته است که تولد او را در سال ۱۲۵۴/ ۱۸۳۹، در اسدآباد همدان و وقایع دوره جوانی او را در ایران و سپس تحصیلاتش را در نجف و کربلا گواهی داده‌اند، در [[افغانستان]] چنین شهودی که هم‌زمان با او زندگی کرده باشند و ملیت افغانی او را تأیید کنند وجود نداشته است، به‌علاوه هنگامی‌که نام سید نخستین‌بار در سال ۱۸۶۶ در کشاکش‌های سیاسی افغانستان به میان آمد، نماینده دولت انگلیس او را غیرافغان می‌خواند و از اصل و ملیت او اظهار بی‌اطلاعی می‌کند و این معلوم می‌دارد که سید که در آن هنگام نزدیک به سی سال داشته، مدعی ملیت افغان نبوده یا اصل‌ونسب او را در افغانستان کسی نمی‌شناخته است.
این دلایل روی‌هم‌رفته نشان می‌دهد، درحالی‌که سید در ایران بستگان و آشنایانی داشته است که تولد او را در سال ۱۲۵۴/ ۱۸۳۹، در اسدآباد همدان و وقایع دوره جوانی او را در ایران و سپس تحصیلاتش را در نجف و کربلا گواهی داده‌اند، در [[افغانستان]] چنین شهودی که هم‌زمان با او زندگی کرده باشند و ملیت افغانی او را تأیید کنند وجود نداشته است، به‌علاوه هنگامی‌که نام سید نخستین‌بار در سال ۱۸۶۶ در کشاکش‌های سیاسی افغانستان به میان آمد، نماینده دولت انگلیس او را غیرافغان می‌خواند و از اصل و ملیت او اظهار بی‌اطلاعی می‌کند و این معلوم می‌دارد که سید که در آن هنگام نزدیک به سی سال داشته، مدعی ملیت افغان نبوده یا اصل‌ونسب او را در افغانستان کسی نمی‌شناخته است.

نسخهٔ ‏۱۶ فوریهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۰۹:۳۶

سراسر تاریخ افغانستان مملو از قیام‌های مردمی علیه تجاوزات خارجی و رژیم‌های استبدادی است. ساکنان سرزمین افغانستان جزء نخستین مردمانی بودند که در کنار سایر مردم خراسان بزرگ (در آن روزگار) علیه خلفای اموی و بعد خلفای عباسی قیام کردند. ابومسلم مروزی، مشهور به خراسانی، قیام خود را در سال ۱۲۹ هجری، علیه حکومت بنی‌امیه، که تبدیل به امپراتوری عرب شده بود، آغاز کرد. او به مروزی و خراسانی‌بودن مشهور است؛ اما با این اشتهار به خراسانی‌بودن، در باب زادگاه او نیز اتفاق‌نظر نیست. پدرش را اهل دهستان فریدن اصفهان، از قریه سنجر یا دهکده ماخوان در سه فرسخی مرو دانسته‌اند که این قریه ماخوان و چند ده دیگر از او بوده و بدین قیاس محل تولد ابومسلم را مرو یا روستایی از اصفهان وگاه جاهایی دیگر دانسته‌اند.[۱] ابومسلم هنگام قیام، به یکی از دهکده‌های کوچک مرو به نام سفیذنج فرود آمد و از آنجا دعوت خود را آغاز کرد.[۲] او ابتدا نصر بن سیار، قاتل حضرت یحیی علیه‌السلام را شکست داد و بعد با کمک مردم خراسان و سایر مردم ایران حکومت بنی‌امیه را در سال ۱۳۲ هجری، برانداخت و بر اثر این قیام حکومت عباسیان سر کار آمد. حکومت عباسیان نیز پس از چندی به نوع دیگری از امپراتوری عرب تبدیل شد و باز مردم افغانستان، خراسان بزرگ و مردم ایران در آن روز جزء نخستین کسانی بودند که از خلفای عباسی سرپیچی کردند و علیه آنان قیام کردند؛ از جمله در هرات استادسیس، در مرو المقنع و در سیستان بشیر بن فرقه و حمزه.

در تاریخ معاصر، مردم افغانستان علیه مداخلات و تجاوزات انگلیسی‌ها مردانه قیام کردند و سه‌بار حمله نظامی انگلیسی را دفع کردند، همچنین علیه نظام‌های استبدادی در زمان

عبدالرحمان خان، محمدنادر شاه، محمدظاهر شاه، رژیم‌های کمونیستی، در برابر مداخله نظامی اتحاد شوروی سابق و رژیم طالبان قیام و ایستادگی کردند.

جنبش‌های اصلاحی در افغانستان دارای دو بعد مذهبی و ملی بوده است. در بعد مذهبی جنبش‌ها از سید جمال‌الدین شروع می‌شود و به جنبش‌های زمان ظاهر شاه و بعد از آن می‌رسد و در بعد ملی می‌توان به تلاش‌های اصلاحی در زمان شیرعلی خان، امان‌الله خان و حکومت‌های بعدی اشاره کرد.

جنبش سید جمال‌الدین اسدآبادی

راجع‌به اصل و هویت سید جمال‌الدین اسدآبادی، مشهور به حسینی و همچنین افغان اختلاف‌نظر است. آقای فرهنگ می‌نویسد:

«راجع‌به مولد سید، مورخان در کشورهای مختلف مطالب گوناگون و متناقض نوشته‌اند که متأسفانه جنبه ناسیونالیستی و ملاحظات سیاسی در آن بر روحیه کاوش و پژوهش علمی غلبه دارد.گمان غالب این است که آن سید در حوالی سال ۱۸۳۸، در دره کنر افغانستان متولد شده، بعد معلوم نیست به چه علت و در کدام هنگام به خارج سفر کرد تا اینکه در موقع جنگ داخلی پسران دوست‌محمد خان برای مدت چندی به افغانستان برگشت».[۳]

سید جمال‌الدین برای مخفی‌نگه‌داشتن هویت قومی و ملی خود، لقب خود را حسینی گذاشت تا کسی نتواند او را افغان، ترک، ایرانی، مصری یا... بخواند و بتواند آزادانه در ممالک اسلامی تردد کرده و به تبلیغ بپردازد.

عبدالحی حبیبی مدعی شد که سید جمال‌الدین زبان پشتو را می‌دانسته و به این زبان سخن می‌گفته است. اگر سید جمال با این زبان آشنایی داشت، چون مستند نیست نمی‌توان به‌جرئت شجره‌نامه ساخت.[۴]

محمود طرزی در شماره ۵ سال ششم انتشار سراج‌الاخبار نوشت: سید جمال‌الدین در افغانستان، به جمال‌الدین رومی معروف بود و فکر می‌کردند از امپراتوری عثمانی باشد.[۵] دو محقق غربی نیز تردید دارند که الافغانی اصالتا افغان باشد؛ آنها ادعای ایرانی‌ها را تقویت می‌کنند که سید متولد ایران است.[۵] آقای حمید عنایت می‌گوید: دو مسئله درباره سید همیشه میان شرح‌حال‌نویسان او محل اختلاف بوده است؛ یکی ملیت و دیگری مذهب او، اختلاف مربوط به ملیت سید این است که آیا او افغان بوده است یا ایرانی؛ چون سید خود را افغان می‌خوانده و نخستین شرح‌حال‌نویس عرب او، شیخ محمد عبده، که یار و مرید او بوده، زادگاه او را براساس گفته‌های خود سید افغانستان دانسته است. اغلب نویسندگان تاریخ فکری و سیاسی معاصر عرب مدت‌ها در ملیت افغانی او تردید نداشتند. با انتشار کتاب «مجموعه اسناد و مدارک چاپ‌نشده درباره سید جمال‌الدین مشهور به افغانی».[۶]

در سال ۱۳۴۲، دلایل تازه‌ای درباره ایرانی‌بودن سید به دست آمد و براساس آنها چند محقق ایرانی و اروپایی کتاب‌های تازه‌ای درباره او نوشتند که در آنها بسیاری از مطالبی‌که از دیرباز راجع‌به زندگی سید، مسلم دانسته می‌شد، در محل تردید آمد.

این دلایل روی‌هم‌رفته نشان می‌دهد، درحالی‌که سید در ایران بستگان و آشنایانی داشته است که تولد او را در سال ۱۲۵۴/ ۱۸۳۹، در اسدآباد همدان و وقایع دوره جوانی او را در ایران و سپس تحصیلاتش را در نجف و کربلا گواهی داده‌اند، در افغانستان چنین شهودی که هم‌زمان با او زندگی کرده باشند و ملیت افغانی او را تأیید کنند وجود نداشته است، به‌علاوه هنگامی‌که نام سید نخستین‌بار در سال ۱۸۶۶ در کشاکش‌های سیاسی افغانستان به میان آمد، نماینده دولت انگلیس او را غیرافغان می‌خواند و از اصل و ملیت او اظهار بی‌اطلاعی می‌کند و این معلوم می‌دارد که سید که در آن هنگام نزدیک به سی سال داشته، مدعی ملیت افغان نبوده یا اصل‌ونسب او را در افغانستان کسی نمی‌شناخته است.

دلایل دیگر ایرانی‌بودن سید در ضمن بررسی مسئله دوم، یعنی مذهب سید، آشکار می‌شود. در این مورد نویسندگان سنی افغان و عرب کوشیده‌اند تا فرض افغان‌بودن یا دعوی خود سید را دلیل بر سنی‌بودن او نیز بشمرند؛ ولی از نوشته‌های سید قرائن بسیاری بر تشیع او می‌توان یافت که مهم‌ترین آنها تأکید اوست بر ارزش اجتهاد و آشنایی‌اش با آرای فلاسفه اسلامی‌که این آشنایی همواره در مدارس شیعی بیشتر میسر بود تا در مدارس سنی.[۷]

سید جمال‌الدین ملقب به حسینی در ترکیه به نام «افغانی»، در مصر به نام «ایرانی» و در ایران به نام «ترکی» و در افغانستان به نام سید استانبولی و سید رومی مقاله می‌نوشت و سخنرانی می‌کرد. او در عصر شیرعلی خان در افغانستان، ناصرالدین‌شاه در ایران و سلاطین عثمانی در ترکیه زندگی می‌کرد، قبل از روی‌کارآمدن شیرعلی خان، سید جمال‌الدین مدتی در مقام معلم امیر محمداعظم خان در دربار امیرمحمد افضل خان رفت‌وآمد داشت و جاسوسان انگلیسی او را تحت‌نظر داشتند.[۸] در زمان امارت محمداعظم خان به مذاکرات و مشاوره‌های خصوصی با او برای اجرای اصلاحات پرداخت. محمداعظم خان مکانی را در بالاحصار برای وی تعیین کرد و سید در دربار نفوذ زیادی پیدا کرد. محمداعظم خان بعدها به سید جمال‌الدین بدگمان شد و دستور اخراج او را به بخارا صادر کرد؛ اما پیش از اجرای آن، شیرعلی خان محمداعظم خان را از حکومت برکنار کرد.

با روی‌کارآمدن امیر شیرعلی خان، سید جمال‌الدین باب گفتگو و مشاوره با او را باز کرد. شیرعلی خان ابتدا از سید جمال‌الدین و اندیشه‌های اصلاحی او استقبال کرد و وعده کار و همکاری به او داد؛ ولی به دلیل همکاری‌های قبلی سید جمال‌الدین با محمداعظم خان و دلایل دیگر از جمله تلاش‌های جاسوسان و عوامل انگلیس برای تخریب چهره سید و برنامه‌های اصلاحی او، شیرعلی خان بعد از مدتی درباره سید تغییر عقیده داد و خواهان خروج او از افغانستان شد. سید جمال‌الدین قبل از خروج، برنامه‌ها و ایده‌های اصلاحی خود را تدوین کرد و در اختیار شیرعلی خان قرار داد و به ایران رفت.

جنبش شهید بلخی

جنبش شهید بلخی از مشهورترین جنبش‌های اعتراضی و از پیشگامان نهضت‌های اصلاحی در افغانستان به شمار می‌رود. علامه سید اسماعیل بلخی در سال ۱۲۹۵ شمسی، در شهرستان سنگچارک ولایت سرپل در خانواده‌ای روحانی متولد شد. در سال ۱۳۰۱، جهت تحصیل به مشهد رفت و ۱۴ سال در حوزه علمیه مشهد تحصیل کرد و سپس برای ادامه تحصیلات به عراق رفت و در سال ۱۳۱۷، از راه ایران به افغانستان بازگشت و ابتدا وارد هرات شد، به دستور سردار محمدهاشم خان، نخست‌وزیر مستبد افغانستان اجازه خروج از هرات نیافت و ۸ سال در آنجا ماند و به مبارزات ضد رژیم پرداخت؛ سرانجام رژیم اجازه داد تا به زادگاهش بازگردد.

پس از برکناری هاشم خان و روی‌کارآمدن شاه محمود خان در مقام نخست‌وزیر جدید، به کابل آمد و با استفاده از فرصتی که در زمان نخست‌وزیری شاه محمود خان فراهم شده بود به بیداری مردم و فعالیت‌های ضد رژیم پرداخت. شاه محمود خان از آزادی و دمکراسی دم می‌زد. شهید بلخی گاهی در چنداول، گاهی در افشار، گاهی در مرادخانی و زمانی در وزیرآباد و جاهای دیگر تلاش و مبارزه می‌کرد و در سال ۱۳۲۹ شمسی، مردم را برای قیام علیه رژیم آماده کرد و طرحی را برای کودتا علیه رژیم سلطنتی و سرنگونی آن تهیه کرد؛ ولی در آخرین شب‌های اجرای طرح، گل‌جان وردک، که یکی از عوامل و جاسوسان دولت بود، با فریب‌دادن یکی از یاران بلخی، موفق به نفوذ در این حلقه شد و در نتیجه طرح سرنگونی رژیم افشا شد و علامه بلخی و یارانش دستگیر و زندانی شدند. شهید بلخی ۱۴ سال و چند ماه را در زندان دهمزنگ کابل به‌سر برد و در سال ۱۳۴۳ با روی‌کارآمدن کابینه دکتر محمد یوسف آزاد شد و در سال ۱۳۴۶، به قصد زیارت به ایران، عراق و عربستان سفر کرد و پس از دیدار با مراجع بزرگ در این کشورها از راه ایران به افغانستان بازگشت و مورد استقبال گسترده مردم قرار گرفت، بعد به مناطق مرکزی رفت و با استقبال وسیع مردم مواجه شد؛ سپس به کابل آمد و پس از چندی بیمار شد و در سال ۱۳۴۷ به طرز مرموزی به شهادت رسید و در منطقه افشار در کابل دفن شد. شهید بلخی در دوران زندان سوزناک‌ترین اشعارش را در بیان رنج و درد بی‌پایان مردم سرود:

اشک حسرت ندهد سود که ماندیم عقب

چاره تنبلی از دیده پرنم مطلب

غیرت آن است که یا مرگ و یا قامت راست

طی این بادیه زین رفتن خم خم مطلب

در کنار شهید بلخی، غلام محمد نیازی، شهید منهاج‌الدین گهیج و دیگران فعالیت می‌کردند که همگی از پیشگامان جنبش اصلاحی و از پیشتازان شهادت در افغانستان به شمار می‌روند. شهید هفته‌نامه گهیج را منتشر می‌کرد و به فارسی و پشتو مطلب می‌نوشت. در سال ۱۳۵۱، علاوه بر مقالات ضد رژیم، مقالاتی را هم علیه اسرائیل، خلقی‌ها و پرچمی‌ها نوشت و در نتیجه در ۱۶ شهریور ۱۳۵۱، به همراه یکی از همکارانش در خانه‌اش ترور شد.

جنبش اسلامی افغانستان

بعد از تلاش‌های سید جمال‌الدین اسدآبادی، شیخ محمد عبده و بسیاری دیگر از علما در ایران وکشورهای دیگر، در اوایل قرن بیستم، در مصر، ایران و برخی کشورهای اسلامی جنبش‌های اسلامی برای بیداری مردم و مقابله با استعمار خارجی و استبداد داخلی شکل‌گرفت. شیخ حسن البنا در مصر تبلیغ می‌کرد. او جمعیت اخوان‌المسلمین را برای مقابله با نفوذ فرهنگی، سیاسی و اقتصادی غرب و نیز افکار مارکسیستی به وجود آورد. شکست اعراب در برابر اسرائیل در ۱۹۴۷، نهضت اسلامی را بیش‌ازپیش تقویت کرد و در سایر کشورهای اسلامی توسعه داد. در پاکستان جماعت اسلامی ابوالعلا مودودی شکل‌گرفت و در افغانستان توسط علمایی مانند شهید بلخی و دیگران دنبال شد. در این دوران عده‌ای از محصلان برای ادامه تحصیل به مصر رفتند و در جامعه‌الازهر و سایر مؤسسات آموزشی به تحصیل پرداختند و در حلقه‌های اخوانی وارد شدند و پس از بازگشت به افغانستان، حلقه‌های مشابهی را در دانشگاه کابل و مراکز دینی ایجاد کردند که بعدها به جمعیت جوانان مسلمان یا جمعیت اسلامی مشهور شد: از این جمله غلام‌محمد نیازی بود. نیازی در ولایت غزنی متولد شد و برای ادامه تحصیل به کابل آمد و در مدرسه حنفیه به تحصیل پرداخت و بعد در زمره گروه شاگردان ممتاز برای ادامه تحصیل به الازهر در مصر اعزام شد و در دانشکده اصول دین درس خواند و در این ضمن با «اخوان المسلمین» آشنا شد. پس از تکمیل تحصیلات به افغانستان بازگشت و در دانشکده شرعیات (یا الهیات) کابل مشغول به تدریس شد و سپس به ریاست آن رسید و ضمن آن به فعالیت‌های سیاسی و تبلیغی نیز پرداخت. در ابتدا، دکتر محمد نیازی که «استاذ» نامیده می‌شد و عده‌ای دیگر از کسانی که در دانشگاه الازهر تحصیل و در دانشگاه کابل تدریس می‌کردند، مانند برهان‌الدین ربانی و توانا جنبش اسلامی را بنیان‌گذاشتند. روشنفکران دیگری مانند صبغت‌الله مجددی، منهاج‌الدین‌گهیج، عبدالرب رسول سیاف، یونس خالص، مولوی فیضانی و قاضی هدایت نیز با آن همکاری می‌کردند. اعضای این جنبش به تبلیغات اسلامی و بیداری عمومی پرداختند و مجله شرعیات را نیز منتشر ساختند، بعد دایره فعالیت خود را به خارج از دانشگاه و سایر مناطق افغانستان گسترش دادند و علاوه بر تبلیغات و فعالیت‌های ضد رژیم، رهبری نهضت ضد کمونیستی را نیز برعهده گرفتند.

جنبش اسلامی در زمان نخست‌وزیری داود خان آغاز به کار کرد و ابتدا به‌صورت مخفی با نام جمعیت اسلامی (نهضت اسلامی نیز گفته می‌شد) فعالیت می‌کرد. پس از برکناری داود خان از نخست‌وزیری در ۱۹۶۳ و آزادی‌های سیاسی- اجتماعی بیشتری که از ۱۹۶۳ تا ۱۹۷۳ به جامعه داده شد و به دهه دمکراسی معروف است، زمینه برای توسعه فعالیت جنبش اسلامی فراهم شد. یکی از محورهای مهم فعالیت‌های جنبش اسلامی، مبارزه با حزب دمکراتیک خلق افغانستان و ایدئولوژی مارکسیسم بودکه به‌تازگی در افغانستان توسعه می‌یافت.

در سال ۱۳۴۸/ ۱۹۶۹، دانشجویان و عده‌ای از اساتید (مانند نیازی، ربانی، توانا و سیاف نهضت جوانان مسلمان را در دانشگاه کابل برای دفاع از ارزش‌های اسلامی شکل دادند. یکی از محورهای کاری این نهضت نیز مقابله و مبارزه با کمونیسم بود؛ بنابراین کمونیست‌ها از دشمنان اصلی جنبش اسلامی و مبارزان مسلمان بودند.

داود خان در سال ۱۹۷۳، با کمک جناح پرچم حزب دمکراتیک خلق افغانستان کودتا کرد و رژیم سلطنتی را سرنگون ساخت و نظام جمهوری اعلام کرد. داود خان و به‌ویژه حزب پرچم (که وزارت کشور را در اختیار داشت) پس از نابودی محمدهاشم میوندوال و طرفدارانش، در تعقیب حریف عمده دیگر خود، یعنی اعضای جنبش اسلامی برآمدند که قبلا مقابله و مبارزه مؤثری با حزب دمکراتیک خلق افغانستان (دو جناح خلق و پرچم) کرده بودند و حال که اعضای حزب خلق فرصت به دست آورده بودند در صدد انتقام‌گیری برآمدند. دکتر محمد نیازی مدتی پس از کودتای داود خان دستگیر شد و سایر اعضای جنبش هم تحت تعقیب قرار گرفتند. عده‌ای دستگیر و عده‌ای موفق به فرار شدند. برهان‌الدین ربانی و برخی از دانشجویان، مانند گلبدین حکمتیار و احمدشاه مسعود موفق به فرار شده و به پاکستان رفتند و در پاکستان از سوی ذوالفقار علی بوتو مورد استقبال قرار گرفتند و به آنان فرصت داده شد تا در عملیات ضد دولت افغانستان فعالیت کنند. حزب جماعت اسلامی به رهبری مولانا ابوالعلا مودودی نیز از آنان طرفداری کرد.

جنبش اسلامی دو شعبه شد: جمعیت اسلامی و حزب اسلامی؛ ولی هر دو شعبه به مبارزه پرداختند و دامنه فعالیت خود به داخل افغانستان توسعه دادند و در سال ۱۹۷۵، طرح سرنگونی دولت داود خان را ریختند، اما این طرح ناکام شد و عده‌ای از اسلام‌گرایان دستگیر، زندانی یا اعدام شدند و تعدادی دوباره به پاکستان فرار کردند و در سال ۱۹۷۹، به افغانستان بازگشتند. نیازی نیز در زمان داود خان به شهادت رسید.

جنبش مقاومت

پس از کودتاهای کمونیستی، به‌ویژه پس از مداخله نظامی اتحاد شوروی سابق در افغانستان جنبش مقاومت مردم افغانستان علیه دخالت خارجی و عوامل داخلی آن شکل‌گرفت. این جنبش، که از دهه قبل پایه‌گذاری شده بود، به‌تدریج گسترش یافت و پس از مداخله نظامی شوروی به اوج خود رسید و سراسر افغانستان را فراگرفت، پیروزی انقلاب اسلامی ایران در فوریه ۱۹۷۹، اثرات مهمی بر جنبش مقاومت افغانستان برجای گذاشت. هدف اصلی این جنبش دفع دشمن خارجی و عوامل داخلی آن، حذف نظام مارکسیستی و برقراری نظام اسلامی و ایجاد اصلاحات همه‌جانبه برای پیشرفت کشور بود. این جنبش پس از قریب به یک دهه تلاش و مقاومت سخت به نتیجه رسید و ارتش اتحاد شوروی ناگزیر به عقب‌نشینی از افغانستان شد.

جنبش‌های اصلاحی در سطح ملی

شیرعلی خان

در تاریخ معاصر افغانستان، اولین جنبش اصلاحی مهم در زمان امارت شیرعلی خان، به‌ویژه در دوره دوم امارت او (۱۸۶۸ تا ۱۸۷۹) بر اثر مساعی سید جمال‌الدین اسدآبادی صورت گرفت. شیرعلی خان شخصا تفکرات اصلاحی داشت؛ اما تلاش‌ها و تشویق‌های سید جمال‌الدین بر اجرای برنامه‌های اصلاحی او مؤثر واقع شد.

شیرعلی خان به فکر نوکردن افغانستان بود و تلاش‌های متعددی به خرج داد. او کوشید کارخانه‌هایی احداث‌کند و جاده‌ها را بازسازی و تعمیر کند؛ همچنین خدمات پستی بین کابل و پیشاور ایجاد کرد؛ تمبر پستی چاپ کرد؛ نشریه شمس‌النهار را در سال ۱۸۷۵، راه‌اندازی کرد؛ مدارسی را به سبک جدید تأسیس کرد؛ ارتش منظم، ثابت و مدرن پایه‌ریزی کرد؛ شهر شیرپور را در شمال کابل احداث کرد؛ روابط دیپلماتیک خود با همسایگان را گسترش داد؛ کابینه‌ای ابتدایی با تعدادی وزیر تشکیل داد؛ انجمن مشورتی ۱۳ عضوی به وجود آورد؛ چاپخانه تأسیس کرد و برخی اقدامات دیگر اصلاحات شیرعلی خان هرچند قرین موفقیت نبود و به اهداف پیش‌بینی‌شده نرسید و حمله نظامی انگلیس به افغانستان و مرگ شیرعلی خان در ۱۸۷۹، این برنامه‌ها را متوقف ساخت، سرآغازی برای ایجاد اصلاحات در افغانستان بود و تأثیرات بعدی آن را نمی‌توان نادیده گرفت، دولت شیرعلی خان درآمد نداشت، جنگ‌های متوالی هم ریشه اقتصاد کشور را خشکانده و خزانه را خالی ساخته بود، و به دلیل فقر گسترده در جامعه، دولت نتوانست مالیات بر اراضی را افزایش دهد و مهم‌تر از همه حمله نظامی انگلیس در ۱۸۷۹، آخرین ضربه مهلک را بر شیرعلی خان و اقدامات اصلاحی وارد آورد.

عبدالرحمان خان

بیشتر ایام حکومت عبدالرحمان خان به مقابله با مخالفان حکومت خود، سرکوب شدید اقوام و قبایل شورشی و برقراری نظم و آرامش مورد نظر او درکشورگذشت و برنامه‌های چندانی برای اقدامات اصلاحی نهادینه‌شده نداشت. عبدالرحمان خان هرگونه اقدام اصلاحی را در صورتی و تا جایی می‌پذیرفت که با مصالح و منافع سلطنت او مغایر نباشد و تحت هیچ شرایطی حاضر نبود قدرت و حکومتش را در معرض خطر و تهدید قرار دهد، اصلاحاتی هم که انجام داد برای تقویت پایه‌های حکومت خود بود، اصلاحات عبدالرحمان از هیچ ایدئولوژی اصلاح‌طلبانه نشئت نمی‌گرفت. برداشت او از تجدد، برداشتی است کاملا ابزاری (نه فرهنگی).[۹]

عبدالرحمان خان فروش مقامات دولتی را متوقف ساخت؛ کشور را به چند ولایت بزرگ تقسیم کرد؛ نوعی حکومت قانونی ایجاد کرد و مجلسی مشورتی مرکب از سردارها و خوانین و زمین‌داران و روحانیون تشکیل داد هرچند تصمیم‌گیر نهایی همیشه خود او بود. او ابتدا کوشید رسم برده‌داری را متوقف‌کند یا حداقل قانونمند سازد؛ اما با به بردگی‌کشاندن هزاران زن، دختر و جوان هزاره، این قانون کاملا شکست خورد. او کوشید ارتشی مجهز و متمرکز ایجاد کند و حقوق نظامیان به‌صورت نقدی و منظم پرداخت شود، خدمات پستی و خدمات بهداشت و درمان را سروسامان و بهبود بیشتری بخشید. اصلاحات عبدالرحمان خان عمدتا محدود به کابل بود و ولایات و شهرها و روستاها هیچ بهره‌ای نداشتند و هیچ تغییری در وضعیت و شرایط آنان ایجاد نشد. فقدان سرمایه، نبود درآمد برای مردم و دولت، محاط بودن کشور بر خشکی و وابستگی به راه‌های ترانزیتی هند، استبداد شدید و مطلق، وابستگی به کمک‌های انگلیس و علل دیگر، از جمله موانع مهم هرگونه اقدام اصلاحی برای عبدالرحمان خان بود.

حبیب‌الله خان

او پسر و جانشین عبدالرحمان خان بود. امان‌الله خان نیز پسر حبیب‌الله خان بود که بعدها جانشین او شد. حبیب‌الله خان و امان‌الله خان هر دو امرایی نوگرا بودند. مهم‌ترین حرکت نوین و نوگرایی در افغانستان از زمان روی‌کارآمدن حبیب‌الله خان آغاز شد. حبیب‌الله خان حکومت خود را با سیمای مذهب آغاز کرد و اقدام به تبلیغات اسلامی کرد. مراکز لهو ولعب را تعطیل و مدارس دینی افتتاح کرد و به خود لقب «سراج المله و الدین» داد. او از اصلاحات و اداره کشور به شیوه پدرش بیم داشت و دست به اقدامات و اصلاحات دیگری با نام «طلیعه تجدد» زد. او به این نتیجه رسید که اگر رفتار پدر را دنبال کند به انفجار بزرگی منجر می‌شود و اولین قربانیان آن، او و حکومتش خواهند بود. حبیب‌الله خان می‌دانست درصورتی‌که افغانستان نوسازی و امروزی نشود، در مقابل دولت‌های خارجی به طرز روزافزونی آسیب‌پذیر خواهد بود.[۱۰] برخی از اقدامات اصلاحی حبیب‌الله خان از این قرار بودند: چند مدرسه افتتاح کرد که معروف‌ترین آنها حبیبیه نام داشت و شاخه‌هایی از آن در سایر نقاط کابل تأسیس شد؛ مکتب حربیه را تأسیس کرد؛ یک هفته‌نامه دولتی به نام سراج‌الاخبار تأسیس کرد و اولین شماره آن در ۱۹۰۶ منتشر شد؛ داروهای غربی و نیروی برق و اتومبیل به کشور وارد کرد؛ افراد فرهیخته، مانند محمود طرزی را تشویق کرد تا به کشور بازگردند و به نوسازی افغانستان کمک‌کنند؛ پوشیدن لباس‌های غربی و استفاده از کلاه قره‌گل به‌جای دستار و لنگوته را تشویق کرد؛ خط تلگراف را توسعه داد؛ برای انتقال آب از پغمان به کابل بند احداث کرد؛ اما اصلاحات مورد نظر حبیب‌الله خان با موانع متعدد مانند، نبود سرمایه و درآمد، فقر گسترده، فقدان راه‌های ارتباطی و وابستگی به راه‌های ترانزیتی هند (در آن زمان)، ترس از به‌کارگیری کمک‌ها و سرمایه خارجی، وابستگی شدید به انگلیس، ترس از احداث خط آهن و... مواجه بود.

امان‌الله خان

همانند پدرش، فردی نوگرا و اصلاح‌طلب بود. او پس از فیصله‌دادن به منازعاتش با انگلیس و کسب استقلال افغانستان در ۱۹۱۹، با شتاب بزرگی شروع به اجرای یک سری اصلاحات کرد. امان‌الله خان ارتباط نزدیک‌تری با روشنفکران و اهل‌قلم داشت و گفته شده، طرح‌ها و تشویق‌های محمود طرزی در اجرای اصلاحات امان‌الله‌خان تأثیر زیادی داشت. امان‌الله خان داماد محمود طرزی بود و طرزی نیز در ترکیه عثمانی، مدتی شاگرد سید جمال‌الدین اسدآبادی بود. سکان سیاست خارجی امان‌الله خان در دست محمود طرزی بود.

اصلاحات امان‌الله خان چند مرحله داشت: از ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۴، از ۱۹۲۴ تا شروع سفر اروپایی او در ۱۹۲۷، از ۱۹۲۸، یعنی پس از بازگشت از سفر اروپایی تا زمان سقوط وی در ۱۹۲۹. جنبش اصلاح‌طلبی امان‌الله خان، بر مبنای الگوی «ترکان جوان» در افغانستان ظاهر شد. به‌خاطر نبود طبقه روشنفکر در آن زمان، این جنبش صرفا از هسته تشکیلات سلطنتی پدید آمد و با حمایت و کمک محمود طرزی، که ۲۰ سال را (تا سال ۱۹۰۱) در سوریه عثمانی‌گذرانده بود، توسعه یافت.[۱۱]

امان‌الله خان پس از برقراری رابطه با تعدادی از کشورهای اروپایی، شروع به اجرای پروژه‌های توسعه‌ای در افغانستان کرد. یکی از اولین پروژه‌های او، ساختمان دارالامان (Darulaman) در نزدیکی کابل بود. مقر دارالامان پرهزینه‌ترین پروژه ساختمانی او بود و مستقیما با مساعدت‌های مهندسان آلمانی صورت می‌گرفت.

او گروه بزرگی از اروپاییان را وارد پروژه‌های بازسازی کرد و در این میان آلمان‌ها از دیگران پیشی‌گرفته بودند؛ زیرا آلمان اهداف توسعه‌گرانه ضد انگلیسی داشت و مهندسان آن با یک‌چهارم حقوق مهندسان انگلیسی کار می‌کردند و پروژه‌ها را با قیمت خیلی پایین‌تر از شرکت‌های انگلیسی اجرا می‌کردند.

امان‌الله خان اصلاحات و تغییرات فرهنگی زیادی هم انجام داد. مدارس زیادی در کابل و ولایات راه‌اندازی کرد؛ اجازه انتشار سراج‌الاخبار را صادر کرد؛ تعصب مذهبی نشان نمی‌داد و نوعی آزادی مذهبی وجود داشت و امور عمومی را از مذهب جدا کرد؛ از تعدد زوجات جلوگیری کرد؛ غرب‌گرایی، که در زمان عبدالرحمان خان آغاز و در زمان حبیب‌الله خان وسعت یافته بود، در زمان امان‌الله خان شعله‌ور شد و توسعه زیادی پیدا کرد؛ عده‌ای از پسران و دختران را برای تحصیل به خارج فرستاد که حساسیت‌های زیادی را در افغانستان برانگیخت؛ سعی در بهبود وضعیت زنان کرد و دستور داد تا زنان برقع را بردارند؛ زیرا کلید ساختمان آینده افغانستان را آزادی زنان می‌دانست و این اقدام نیز واکنش‌های شدیدی را به دنبال آورد. طی مدت ۹ سال با کمک کارشناسان ترکیه‌ای و فرانسوی بیش از ۷۰ نظامنامه صادر کرد؛ از جمله تغییر تقویم از هجری قمری به هجری شمسی؛ تلفن و تلگراف را توسعه داد؛ در ۱۹۲۴ پنج فروند هواپیما از روسیه خریداری کرد که به‌وسیله خلبانان روسی پرواز می‌کردند؛ سپس هواپیماهایی از آلمان و انگلیس نیز خریداری کرد؛ قوانین جزایی مدرن‌تری تدوین کرد؛ ارتش را به سبک ترکیه تجدید سازمان کرد؛ زنان را به طرد حجاب سنتی و مردان را به پوشیدن لباس‌های اروپایی تشویق کرد و بسیاری اصلاحات دیگر، برخی از این اصلاحات افراطی مخالفت‌ها، واکنش‌ها و شورش‌های شدیدی در جامعه برانگیخت و درنهایت به سقوط حکومت امان‌الله خان و فرار او از کشور انجامید. امان‌الله خان با اجرای اصلاحات تندروانه می‌خواست یک‌شبه ره صدساله طی‌کند.

محمود طرزی

محمود طرزی پسر غلام‌محمد خان طرزی بود. غلام‌محمد خان طرزی از نوادگان سردار رحمدل خان، برادر امیر دوست‌محمد خان، بود. عموی غلام‌محمد خان، مهر دل خان بود که از ادبای قندهار بود. غلام‌محمد خان نیز با نام محمد طرزی فردی شاعر، نویسنده، صاحب‌سبک و خطاط بود و به فرهنگ و ادب علاقه زیاد داشت. او به خدمت دوست‌محمد خان درآمد و سپس در دربارهای محمداعظم خان و محمدافضل خان و حتی شیرعلی خان محترم بود؛ ولی عبدالرحمان خان او را به طرفداری از شیرعلی خان و توطئه‌چینی علیه دولت متهم و دستگیر و زندانی‌اش کرد و پس از سه ماه زندانی، او و خانواده‌اش را پس از توهین و تحقیر از افغانستان تبعید کرد. محمد طرزی به همراه خانواده‌اش در ۱۸۸۴ به‌کراچی و از آنجا به بغداد و بعد به استانبول رفت و سلطان محمد دوم، امپراتور عثمانی، به آنان اجازه داد تا در دمشق ساکن شوند و در ۱۹۰۱ در همان‌جا درگذشت. طرزی و خانواده‌اش حدود ۲۰ سال در تبعید به‌سر بردند.

محمود طرزی در سال ۱۸۶۵، در غزنی متولد شد و هنگام تبعید از افغانستان به همراه پدر و خانواده، نوجوانی ۱۷ ساله بود. طرزی در زمان اقامت در عثمانی (سوریه) با زبان ترکی، سپس با سید جمال‌الدین آشنا شد و در هفت ماه آخر عمر سید جمال‌الدین در استانبول همراه وی بود و با افکار و اندیشه‌های سید جمال آشنا شد.

در سال ۱۹۰۲، که هم عبدالرحمان خان و هم غلام‌محمد طرزی مرده بودند، محمود طرزی و خانواده‌اش از عفو عمومی امیر حبیب‌الله خان برخوردار شدند و حبیب‌الله خان خواهان بازگشت آنان به افغانستان شد. محمود طرزی و خانواده‌اش به افغانستان بازگشتند. مدتی پس از بازگشت، یکی از دخترانش به عقد عنایت‌الله خان پسر ارشد حبیب‌الله خان، که در آن زمان ولیعهد افغانستان بود، درآمد؛ سپس دختر دیگرش به عقد امان‌الله خان درآمد؛ در نتیجه موقعیت محمود طرزی بیش‌ازپیش بالا رفت. محمود طرزی از ۱۹۱۱ تا ۱۹۱۸ سراج‌الاخبار را به زبان فارسی منتشر می‌کرد. طرزی و همکاران او مبلغ مدرنیسم بودند. او معتقد بود که قدرت اروپا فقط به دلایل نظامی نیست، بلکه ناشی از دستاوردهای فرهنگی، صنعتی و اقتصادی آن است. او با عده‌ای از روحانیون که مخالف تجددخواهی به سبک طرزی بودند تضاد و درگیری داشت. طرزی و طرفدارانش خواهان تسهیلات تحصیلی مدرن در افغانستان بودند. طرزی مقالات و رمان‌های زیادی را به فارسی ترجمه کرد و در سراج‌الاخبار چاپ و یا به‌صورت کتاب منتشر کرد. او از حقوق زن دفاع می‌کرد و مردم را به استفاده از اختراعات جدید مانند، اتومبیل، تلفن و تلگراف تشویق می‌کرد و می‌کوشید مشروعیت سلطنت پشتون‌ها را با اصول اسلامی پیوند دهد و با تبلیغ ناسیونالیسم، مردم را به کشور علاقه‌مند سازد. طرزی خواهان حل اختلافات شیعه و سنی بود و پیشنهاد می‌کرد شیعیان مشروعیت سه خلیفه اول را بپذیرند و اهل سنت نیز تشیع را در ردیف مذاهب چهارگانه قرار دهند.

طرزی را به دلیل فعالیت‌های مطبوعاتی و ترجمه‌های زیاد، «پدر مطبوعات در افغانستان» و پدر ترجمه در این کشور نیز لقب داده‌اند. طرزی را از نظر یافته‌های فرهنگی و سیاسی با محمدعلی فروغی در ایران مقایسه کرده و او را فروغی افغانستان لقب داده‌اند.[۱۲] طرزی در رأس نیروهای تجددخواه زمان خود قرار داشت و امان‌الله خان فرزند معنوی طرزی قلمداد شده است. محمود طرزی مدتی وزیر خارجه افغانستان بود و از دولت ایران دارای نشان شیر و خورشید و حمایل سبز[۱۳] شد. او در سال ۱۹۳۳، در سن ۶۸ سالگی در استانبول درگذشت.

با سقوط حکومت امان‌الله خان، حرکت‌های اصلاحی متوقف شد؛ در دوران حکومت نه‌ماهه حبیب‌الله کلکانی، معروف به بچه سقا، حرکت‌های اصلاحی متوقف شد یا فرصتی برای اجرای آن پیدا نشد. با سقوط حکومت حبیب‌الله کلکانی و روی‌کارآمدن نظام استبدادی در دوران محمد نادرشاه، بازهم حرکت‌های اصلاحی مهم صورت نگرفت.

محمدظاهر شاه

در دوران حکومت محمدظاهر شاه، از ۱۹۳۳ تا ۱۹۶۳ عملا عموها و پسرعموی محمدظاهر شاه با شیوه استبدادی بر کشور حکومت می‌کردند، با برکناری داود خان در ۱۹۶۳ از نخست‌وزیری، حکومت واقعی ظاهر شاه بر افغانستان آغاز شد و از ۱۹۶۳ تا ۱۹۷۳ (تا زمان کودتای داود خان علیه ظاهر شاه) ادامه یافت. در این دوره ده‌ساله، که به دهه دمکراسی هم معروف است، برنامه اصلاحات فرهنگی، نظامی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بسیاری به اجرا درآمد؛ از جمله: منع‌شدن اعضای خانواده سلطنتی از دستیابی به مقامات دولتی بالا؛ برقراری آزادی‌های اجتماعی و سیاسی؛ آزادی مطبوعات؛ آزادی احزاب؛ تشکیل کابینه جدید خارج از خانواده سلطنتی؛ تنظیم قانون اساسی جدید؛ برگزاری انتخابات جدید. اصلاحات دوران ظاهر شاه بر اثر واکنش اعضای محافظه‌کار خانواده سلطنتی و عدم قاطعیت ظاهر شاه به نتایج مورد انتظار نرسید.

داود خان

او فردی اصلاح‌طلب و درعین‌حال شهرت‌طلب بود. داود خان می‌دانست اگر بخواهد نام خود را در تاریخ ثبت کند باید محافظه‌کاری راکنار گذاشته و دگرگونی‌های بزرگی را درکشور ایجاد کند؛ ولی‌گرایش او به دیکتاتوری مانع از اجرای اصلاحات واقعی می‌شد؛ به‌این‌علت اصلاحات او بیشتر جنبه اقتصادی و نظامی داشت و هرگز به اصلاحات سیاسی دست نزد و بر سیستم حاکمیت اراده فرد بر ملت تکیه می‌کرد. او با آزادی‌های سیاسی که قبلا در دوره شاه محمود خان و دهه دمکراسی داده شده بود، موافق نبود و هیچ فرصتی به روشنفکران و آزادی‌خواهان نمی‌داد. داود خان یک اصلاح‌طلب دیکتاتور و یک وطن‌پرست بود؛ ولی ضد دمکراسی و مردم‌سالاری هم بود. او بر خصلت پشتون و حاکمیت پشتونیزم در افغانستان تأکید داشت و پشتونستان بزرگ را مطرح کرد و می‌کوشید نوعی ایدئولوژی ناسیونالیستی نوین را پایه‌ریزی‌کند. اقدامات اصلاحی داود خان به اهداف پیش‌بینی‌شده دست نیافت.

خلقی‌ها

رژیم‌های خلقی در افغانستان (تره‌کی، امین، کارمل و نجیب‌الله) ادعاهای اصلاحی برای افغانستان داشتند و هدف از تشکیل نظام‌های کمونیستی را در افغانستان ایجاد اصلاحات در این کشور و بهبود وضعیت آن قلمداد می‌کردند. این رژیم‌ها در مقاطع مختلف دست به اقدامات متعددی زدند و چون این تغییرات و اصلاحات ماهیت مارکسیستی داشت و با شرایط فرهنگی، مذهبی، سیاسی و اجتماعی افغانستان هماهنگی نداشت با واکنش‌های منفی شدید مواجه شد؛ در نتیجه هیچ نتیجه‌ای جز بروز شورش‌های گسترده و کشته‌شدن عده زیادی از مردم و مأموران دولتی نداشت. برای مثال، اصلاحات ارضی یکی از اقدامات بود؛ با روی‌کارآمدن خلقی‌ها، برنامه اصلاحات ارضی که شتابزده طراحی شده بود آغاز شد. طبق این اصلاحات، هرکس که بیش از ۴/۲ هکتار زمین زراعی داشت ناگزیر بود مازاد زمین‌های خود را واگذار کند تا بین دیگران تقسیم شود. این اصلاحات باعث خشم بسیاری از مردم، به‌ویژه مالکان و زمین‌داران شد و آنها علیه رژیم شورش کردند و عده‌ای از هیئت‌های توزیع زمین را کشتند.

جهادگرایی

مردم افغانستان روحیه جهادی بسیار قوی دارند و جهاد هم سابقه‌ای طولانی در افغانستان دارد و حکومت‌ها بارهاوبارها اعلام جهاد کرده و در پرتو جهاد اهداف و برنامه‌های مبارزاتی و جنگی خود را پیش برده‌اند. موارد ذیل از آن جمله است:

سلطان محمود غزنوی برای حمله به هند، با هدف جمع‌آوری نیرو و تقویت روحیه جنگی نظامیان، فرمان جهاد صادر کرد و عده کثیری گرد او جمع شدند؛ هرچند هدف اصلی سلطان محمود، نه گسترش اسلام در شبه‌قاره، بلکه عمدتا غارت و توسعه قلمرو خود بود. بر اثر حکم جهاد، محمود در حمله به هند، پیروزی‌های بزرگی کسب کرد.

- در سه جنگ انگلیس و افغانستان (۱۸۳۹ ، ۱۸۷۹ و ۱۹۱۹) علما و روحانیون برای متحدساختن مردم و حمله یکدست علیه انگلیس فتوای جهاد صادر کردند و مردم به‌طورگسترده وارد نبرد با نیروهای متجاوز انگلیس شدند و ضربه‌های سنگین و خسارت جانی و مالی فراوانی به ارتش انگلیس وارد ساختند. در این جنگ‌ها، پیش از آنکه نیروهای دولتی وارد نبرد با نیروهای خارجی شوند، نیروهای مردمی با تکیه بر روحیه جهاد و فرمان جهاد، قیام کرده و نیروهای انگلیسی را از پای درمی‌آوردند.

- عبدالرحمان خان برای حمله به هزاره‌ها و شیعیان افغانستان از تعدادی از علما فتوای جهاد اخذ کرد و با بسیج همه‌جانبه موفق به سرکوب هزاره‌ها و شیعیان شد.

- با روی‌کارآمدن رژیم‌های خلقی در افغانستان و به‌ویژه پس از مداخله نظامی اتحاد شوروی سابق در افغانستان، علما و روحانیون افغانستان، اعم از شیعه و سنی، علیه نظام‌های کمونیستی و حمله نظامی شوروی، فتوای جهاد صادر کردند و مردم به‌صورت گسترده به مبارزه با متجاوزان و عوامل داخلی آنان پرداختند و درنهایت اتحاد شوروی به پذیرش شکست و خروج از افغانستان مجبور شد.

- گروه طالبان برای مقابله با احزاب و گروه‌های دیگر و سایر مخالفان داخلی و بین‌المللی خود، حکم جهاد صادر کرد و در مقطع اول به پیروزی‌های بزرگی دست یافت؛ اما با وقوع حادثه ۱۱ سپتامبر و حمله ائتلاف بین‌المللی به سرکردگی آمریکا به افغانستان، از پای درآمد.

دستاوردهای جهاد

جهاد و قیام با دستاوردها و نتایج بزرگ همراه بوده است. قیام‌های تاریخی مردم افغانستان نیز هیچ‌وقت بدون نتیجه و دستاورد نبوده؛ هرچند گاهی به‌نظر می‌رسیده دستاورد جهاد کمتر بوده و به اهداف بیش‌بینی‌شده کمتر دست یافته، در ابعاد دیگر نتایج فراوانی به دنبال داشته است. برای مثال، قیام مردم افغانستان علیه حمله نظامی اتحاد شوروی سابق و عوامل داخلی آن، که شاید بزرگ‌ترین قیام و مبارزه مردم افغانستان در طول تاریخ باشد، به نتایج فراوانی دست یافت موارد ذیل از آن جمله است:

- روحیه مقاومت، روحیه ملی و احساسات اسلامی بیش‌ازپیش تقویت شد و مردم به‌صورت گسترده به صفوف مجاهدان پیوستند. جامعه افغانستان بیش‌ازپیش سیاسی شد و رهبری جدیدی در این کشور ظهور کرد.

- همه ابعاد سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی جامعه تحت تأثیر قرار گرفت و دگرگونی‌های ساختاری عمیق و جدیدی در این جامعه به‌شدت سنتی شکل گرفت.

- شیعیان که بر اثر سرکوب‌های عبدالرحمان خان و اقدامات ضد شیعی سایر حکومت‌های استبدادی‌گذشته افغانستان در انزوا به‌سر می‌بردند، از انزوا خارج شدند و سهم بزرگی در جهاد و تحولات گرفتند. ساختار قومی و عشیره‌ای سنتی دگرگون شد و دیوارهای انحصاری حاکمیت، که در اختیار قوم پشتون بود، فروریخت و حاکمیت را به روی اقوام دیگر باز کردند؛ ازاین‌رو آن اقوام خواهان حقوق خویش شدند، به‌ویژه آنکه پیدایش کمونیسم در افغانستان و تجاوز نظامی اتحاد شوروی سابق، در اثر سیاست‌های نادرست قوم حاکم قبلی پدید آمده بود؛ در قرن نوزدهم، حملات انگلیس نیز به همین دلایل صورت گرفته بود. در گذشته سلسله‌مراتب قدرت در جامعه بر معیار قوم، قبیله و عشیره تنظیم می‌شد. پشتون چون به‌صورت سنتی، قوم قدرتمند در افغانستان محسوب می‌شد، فرمانروایی و پدری را حق مسلم خود می‌دانست. قدرت و منزلت اجتماعی با میزان بهره‌مندی از منابع ثروت‌های طبیعی، از قبیل زمین، محصولات کشاورزی و دام سنجیده می‌شد. قوم پشتون بیشتر از دیگر اقوام، زمین در اختیار داشت. جهاد این نوع از ساختار قدرت را به‌هم ریخت. همه اقوام به خودباوری و آگاهی از هویت قومی و سیاسی دست یافتند.[۱۴]

- قدرت و ثروت به‌صورت عادلانه‌تری توزیع شد. تبعیض‌های قومی کاهش یافت و فرصت‌ها برای پشتون‌ها و غیرپشتون‌ها برابری بیشتری پیدا کرد.

- قبل از جهاد، تحرک و جابه‌جایی مردم در داخل و خارج کشور خیلی کم بود؛ ولی جهاد میزان تحرک و جابه‌جایی انسانی را افزایش زیادی داد. مردم برای جهاد و مبارزه از نقطه‌ای به نقطه دیگر رفتند، عده زیادی هم در داخل و خارج از کشور مهاجر شدند که این مهاجرت‌ها نیز پویایی‌های زیادی به دنبال داشته است.

- جنبش‌های اسلامی مانند احزاب هفت‌گانه (اهل سنت) و ائتلاف هشت‌گانه (شیعه) و بعدها حزب وحدت اسلامی احیا شد.

- جایگاه اجتماعی علما، روحانیون و رهبران دینی تقویت و ارزش‌های دینی احیا شد.

- بین شیعه و سنی و سایر مذاهب، وفاق و همبستگی بیشتری ایجاد شد و فرق مذهبی که قبلا رویاروی هم قرار داشتند، در کنار هم قرار گرفتند.

- عزت اجتماعی و اعتبار بین‌المللی کشور را بالا برد.

بنیادگرایی

مردم افغانستان عمیقا مسلمان و پایبند شعایر اسلامی هستند. بنیادگرایی تا مقامی که جنبه افراطی به خود نگیرد و در حدود مقررات و شعایر اسلامی و ترویج صحیح اسلام باشد پسندیده است؛ اما علل و عواملی با بهره‌برداری از عقاید راسخ اسلامی، سعی در گسترش جنبه‌های افراطی بنیادگرایی داشته‌اند. پدیده بنیادگرایی در افغانستان تا اواسط قرن بیستم، بیشتر متأثر از هند (به شمول پاکستان امروز) بود و مکتب دیوبند، در این زمینه بیشترین اثرگذاری را داشت. از نیمه قرن بیستم علاوه بر تداوم اثرپذیری از هند و پاکستان، از نهضت اخوان المسلمین مصر نیز تأثیر پذیرفته و تحصیل‌کردگان افغان در مصر مانند دکتر نیازی، ربانی در این زمینه مؤثر بودند. پس از مصر، عربستان و جریان وهابیت که بیشتر از طریق پاکستان وارد افغانستان شده در نهضت اسلامی و بنیادگرایی تأثیرگذار بوده است؛ ولی به‌رغم برخی تأثیرپذیری‌های بنیادگرایی از مصر و عربستان، بخش عمده بنیادگرایی و تفکر طالبانی از پاکستان و مکتب دیوبندی وارد افغانستان شده و برخی احزاب و گروه‌های جهادی و طالبان مظهر این نوع بنیادگرایی تلقی شده‌اند.

گروه‌های غیرافغانستانی و غیرپاکستانی مانند القاعده، جنبه‌های افراطی بنیادگرایی را وارد افغانستان کرده‌اند. القاعده عمدتا از درون کشورهای اسلامی، از جمله عربستان برخاسته و به کشورهای مختلف، به‌ویژه افغانستان، راه یافته و این کشور مدت‌ها مرکز فعالیت این گروه بوده است.

اسلام‌گرایی مردم افغانستان، این فرصت را برای گروه‌های افراط‌گرا و ناراضی مسلمان فراهم می‌کرده است تا از افغانستان به‌منزله مرکزی برای مبارزه با آمریکا و اروپا و سایر ممالک استکباری استفاده کنند.[۱۵]

نیز نگاه کنید به

کتابشناسی

  1. یوسفی، غلامحسین (1356). ابومسلم سردار خراسان. تهران: انتشارات امیرکبیر، ص ۳۲.
  2. حسن، محمد ابوالغنی (1356). ابومسلم خراسانی. ترجمه شفیعی کدکنی. تهران: انتشارات امیرکبیر، ص ۱۸.
  3. فرهنگ، میر محمد صدیق (1380). افغانستان در پنج قرن اخیر. تهران: انتشارات عرفان، جلد اول، ص ۳۳۴-۳۳۳.
  4. هروی، نجیب مایل (1362). تاریخ و زبان در افغانستان. تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، ص ۵۴.
  5. ۵٫۰ ۵٫۱ گریگوریان، وارتان (1388). ظهور افغانستان نوین. ترجمه علی عالمی کرمانی. انتشارات محمد ابراهیم شریعتی افغانستانی، ص ۱۱۶.
  6. اسدآبادی معروف به افغانی، جمال الدین. نگاه به هما پاکدامن.
  7. عنایت، حمید (1363). سیری در اندیشه سیاسی عرب. تهران: چاپخانه سپهر، ص ۷۷ تا ۷۹.
  8. سازمان نصر افغانستان (1359). تاریخ تحولات اجتماعی و سیاسی افغانستان. انتشارات بلخی، ص ۷۷.
  9. روا، الیور (1369). افغانستان و نوگرایی سیاسی. ترجمه ابوالحسن سرو قدم. مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، ص ۳۲.
  10. کورنا، لورل (1383). افغانستان. ترجمه فاطمه شاداب. تهران: انتشارات ققنوس، ص ۴۳.
  11. پاپلی یزدی، محمدحسین (1372). افغانستان- جنگ و سیاست (مجموعه مقالات) به کوشش محمدحسین پاپلی یزدی. مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، ص ۷۲.
  12. هروی، نجیب مایل (1362). تاریخ و زبان در افغانستان. تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، ص ۳۲.
  13. فرخ، سید مهدی (1370). کرسی‌نشینان کابل به کوشش محمد آصف فکرت. تهران: موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی، ص ۸۹.
  14. برهانی، محمدجواد (1388). نقش اسلام در دگرگونی اجتماعی با تأکید بر افغانستان معاصر. تهران: انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، ص ۳۹۸.
  15. علی آبادی، علیرضا (1395). جامعه و فرهنگ افغانستان. تهران: موسسه فرهنگی هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی، ص 319-345.