تاریخ دین اسلام در ساحل عاج

از دانشنامه ملل

اما دین اسلام، در دوره پیش‌ از شروع استعمار، از اواخر سده 13 میلادی و از سمت شمال، یعنی کشور مالی و به لطف رشد و گسترش اقوام مانده، به این سرزمین رسید.[۱] در میان این اقوام، ملنکه‌ها (که در ساحل‌ عاج به دیولا مشهورند، اما همان‌گونه که از نامشان پیداست، از مالی آمده‌اند)، اکثریت را در اختیار داشتند و به‌ سرعت، بر نواحی غرب و جنوب آفریقا مسلط شدند. مسئله تجارت بازرگانان مسلمان در مناطق شمالی ساحل‌ عاج، از دلایل اصلی اسلامی‌‌شدن این منطقه است. «ابن‌بطوطه»، جهانگرد مسلمان که خود متولد شمال آفریقا است، در قرن چهاردهم از شمال ساحل‌ عاج دیدن کرده و به گسترش اسلام در این منطقه اذعان داشته است. در اینجا باید به دو عامل مهم در گسترش اسلام از این نواحی به‌ سوی غرب و جنوب، یعنی ساحل‌ عاج اشاره کنیم: یکی عامل سفر و تجارت و دیگری عامل صلح‌طلبی.

نخستین مسلمانانی که به ساحل‌ عاج رسیدند، دیولاها بودند که تاریخ آن‌ها با تاریخ اسلام در این سرزمین برابری می‌کند. دیولاها خود ریشه در مالی داشتند، سرزمینی که در آن زمان، یعنی در قرون 13 و 14 میلادی، به اسم یکی از مهمترین امپراتوری‌های اسلامی در آفریقا شناخته می‌شد. امپراتوری مالی، بخش بزرگی از آفریقای غربی را دربر می‌گرفت و در ابتدای سده 14، در اوج اعتلای خود قرار داشت؛ این امپراتوری با شخصی مشهور به حاجی موسی (کانکان موسی) معروف شد (احمدی نوحدانی، 1384: 50-51). حاجی موسی پایبند به اسلام بود و سفرش به مکه در سال 1324 میلادی، شهره عام و خاص شد.[I] «تمام جهان عرب، حتی اروپا و مسلمانان و مسیحیان، کشور مالی را می‌شناختند و حتی نقشه‌کشان اروپایی قرن چهاردهم، حدود آن را تحت نام مالی ترسیم می‌نمودند... امپراتوری بزرگ مالی از جنگل گینه تا صحرای جنوب و از اقیانوس آتلانتیک تا سرزمین هاوسا (در نیجریه) امتداد داشت» (همان).

چنانکه ذکر شد، اقوام بسیاری در این امپراتوری زندگی می‌کردند، از جمله ملنکه‌ها که موجبات گسترش اسلام را به‌‌ سمت نواحی جنوبی و ساحل‌ عاج فراهم آوردند. البته لازم است در اینجا یادآور شویم که اقوام ملنکه که خود دربرگیرنده قبایل متعدد، از جمله قبیله بامبارا (Bambara) می‌شدند، در ابتدا همگی مسلمان نبودند و تنها بخش‌های کوچکی، آن‌هم از طبقه نجبای قوم، به دین اسلام درآمدند. جالب است بدانیم، به عکس بسیاری از قبایل آن دوره، همچون پولاها (Peulhs)، زیردستان خود را با زور مجبور به گرویدن به دین اسلام ننمودند [۲] و همچنان بخش زیادی از این قوم به آیین‌های آبا و اجدادی خود پایبند ماندند. این گروه کوچک مسلمان، یک ویژگی اساسی داشتند و آن‌ علاقه‌شان به تجارت بود و از این‌رو «دیولا» نامیده می‌شدند؛ از سویی تجارت در این سرزمین آسان و از خطرات معمول آن دوره برکنار بود. همان‌گونه که گفته شد، ابن‌بطوطه، مورخ بزرگ عرب، در فاصله سال‌های 1352 تا 1354 میلادی از این سرزمین دیداری داشته و درباره امنیت در این سرزمین چنین گفته است: «امنیت کامل و عمومی در سراسر این سرزمین برقرار است. مسافر غریبه، هیچ هراسی از راهزنان، دزدان و غارتگران ندارد. نیروهای سلطان، به‌ شدت هر نوع دزدی و راهزنی را مجازات می‌کنند»[۳]؛ سپس درباره دین‌داری مردم این‌گونه اظهار می‌کند: «آن‌ها نسبت به نماز توجه جدی دارند. جمعه‌ها اگر فردی دیر برای نماز جمعه حاضر شود، جا پیدا نمی‌کند؛ زیرا اکثر اهالی به حضور در نماز جمعه پایبند هستند».[۴]

در دل ملنکه‌‌‌‌‌‌‌های مسلمان، در همین سده 14 میلادی، جماعتی شکل گرفت به‌ نام «دیاخانکه» (Diakhanké) که مدام در سفر بودند. این گروه اخیر، به‌‌ دست شخصی به‌ نام «حاج سلیم سواری»، تأسیس شد که معتقد بود باید از راه‌های مسالمت‌آمیز و با عطوفت، دین اسلام را گسترش داد؛ بنابراین، از نقطه‌‌ نظر سیاسی، این‌گونه می‌توان توضیح داد که حرکت اقوام ملنکه و درنتیجه مسلمانان از سمت مالی به شمال ساحل‌ عاج و سپس مناطق مرکزی و جنوبی، به‌ دلیل توسعه راه‌های تجاری، از نواحی مدیترانه به‌‌ سمت این مناطق بود؛ به‌ این‌ ترتیب، نخستین مسلمانانی که به این سرزمین وارد شدند، تجار و بازرگانانی بودند که در جستجوی بازارهایی نو به آنجا رسیده بودند؛ از سوی دیگر، این بازرگانان دین خود را که اسلام بود، با مهربانی و روامدارانه به ساکنان بومی عرضه می‌کردند.

با افول و فروپاشی امپراتوری مالی، مرحله دوم گسترش اسلام در نواحی جنوبی، یعنی شمال ساحل‌ عاج امروزی، از پایان قرن 14 آغاز شد و تا سده 17 ادامه یافت؛ اما این‌‌بار مردمانی که مجبور به ترک موطن خود شده بودند، عمدتاً ملنکه‌‌های آنیمیست‌‌ یا جان‌باور بودند که به آن‌ها ملنکه‌های جنوبی گفته می‌شد که در حین سفر خود از شمال‌غربی به‌‌ سمت شمال‌‌ شرقی ساحل‌ عاج، به دیولاها که در مرحله پیش به این ناحیه وارد شده بودند، برخوردند و به‌ مرور با فرهنگ اسلامی - اقتصادی آن‌ها آمیختند.

خلاصه اینکه، مسلمانان دیولا، اولین پایه‌گذاران شهرهای تجاری در این نواحی محسوب می‌شوند و تا به امروز نیز از عمده‌ترین و اصلی‌ترین شهرنشینان ساحل‌ عاج به‌ حساب می‌آیند. دیولاها، از طریق همین عامل اقتصاد و تجارت، روابط گسترده‌ای با آکان‌ها و سایر اقوام این سرزمین برقرار کردند و از این راه به گسترش اسلام کمک شایانی نمودند.

از قرن 18 به بعد، اسلام شکل سازمانی‌تری در ساحل‌ عاج به خود گرفته است و از همین تاریخ بود که مدارس قرآنی پایه‌گذاری شدند؛ پس‌ از آن، چند مرکز دانشگاهی اسلامی تأسیس شد که در آن‌ها امامان معلم یا کاراماکوها تربیت می‌شدند. «کاراماکو»، در زبان دیولایی، به معنی شخص اهل‌ قلم یا عالم بود و در کل به تمام مسلمانان باسواد و اهل دانش اطلاق می‌شد. کاراماکو‌ها، به‌ عنوان نخستین عوامل اسلامی‌‌شدن شمال ساحل‌ عاج محسوب می‌شوند؛ اما به‌ لحاظ شکلی، اسلامی که در این دوره و در این ناحیه رایج بود بسیار متأثر از اسلامی بود که به سودان رسیده بود [۵] مراکز فکری اسلام در این منطقه «کونگ» (Kong) و «مانکانو» (Mankono) بودند که اعتبار و نفوذ خوبی داشتند و درپی رکود رشد و پویایی اسلام در سودان در این دوره، یعنی در قرن هجدهم، به محل تبلیغ و گسترش اسلام بدل شدند.[۶]

تحولات قرن هجده و نوزده و مرحله‌ای جدید در گسترش اسلام

به عقیده «ژان ‌لویی تریو» [II]، اسلامی‌‌شدن نواحی شمالی ساحل‌ عاج، به‌‌ شکلی گسترده و عمیق، از قرن هجدهم و به‌ ویژه قرن نوزدهم آغاز شده است.[۷] در واقع، این‌گونه به‌‌ نظر می‌رسد که تا قرن نوزدهم، جوامع مسلمان نسبت به مسیحیان و بومیان دارای مذاهب و باورهای سنتی، مانند جان‌باوری، همچنان در اقلیت قرار داشته و درنتیجه از مراکز قدرت سیاسی نیز دور بوده‌اند. البته قدرت سیاسی در آن زمان، عمدتاً در دست بومیان و در شکل و ساختارهای قبیله‌ای متمرکز بود؛ اما رهبران مذهبی مسلمان، به مدد دانش و سواد خود و نیز مشاوره‌ای که به رؤسای قبایل در امور مختلف می‌دادند، اندک‌اندک، در نظر ایشان جایگاه و منزلتی برای خود کسب می‌کردند؛ به‌ عنوان مثال، قلمرویی بود به‌ نام «آبرون‌دوگیمان» (Abron du Guyman) که مرکز آن «بوندوکو» (Bondoukou) نام داشت و تحت تأثیر همین نفوذ، اکثر مردمان آن که اصالتاً غنایی بودند، به‌ سرعت به اسلام گرویدند. از طرفی، در همان دوره‌ای که این قلمروها یا حکومت‌های محلی و کوچک شکل می‌گرفتند، اقوام دیولا هم به‌ نوبه خود حکومت‌هایی اسلامی تأسیس کردند، از جمله «قلمرو کونگ» که سده هجدهم اوج شکوفایی آن بود؛ درنتیجه، مسلمانان توانستند به مدد این حکومت‌های محلی، بهتر و سازمانی‌تر به گسترش عقاید خود بپردازند؛ اما این دوران شکوفایی پایدار نبود و با موانعی که خود دیولاها ایجاد کردند متوقف شد.[۸]

در اواخر قرن 19، برخی جوامع، یا بهتر بگوییم قبایل دیولا، درصدد استقلال از حکومت مرکزی، یعنی پادشاه کنگ برآمدند. این موضوع سبب پیدایش جنگ‌هایی شد که درنهایت، موجب تجزیه امپراتوری کنگ و شکل‌گیری حکومت‌های کوچک‌تر، به نام‌های «کاباسارانا» (Kabasarana)، در اطراف شهر اودینه و نیز پادشاهی ساموری توره گردید. توره برای مدتی بر بخش بزرگی از مرغزارهای شمالی مسلط شد؛ اما درنهایت، در برابر ارتش استعماری فرانسه از پا درآمد و در واقع کل امپراتوری کنگ را که مأمن مسلمانان محسوب می‌شد، با خود به نابودی کشاند؛ درنتیجه، برای مدتی، گسترش فکری و فرهنگی اسلام در ساحل‌ عاج متوقف شد و از آنجایی که کونگ، مرکز تفکر اسلامی در این سرزمین بود، مدتی این گسترش و نفوذ راکد باقی ماند؛ به این ترتیب تا پیش‌ از استقلال، مسلمانان، هم از نظر پراکندگی و هم از حیث جمعیت، نسبت به مسیحیان در اقلیت قرار داشتند. از نظر سیاسی نیز، قدرت و نفوذ چندانی نداشتند؛ اما به‌ لحاظ اقتصادی و فرهنگی، قابل‌ ملاحظه و جالب‌ توجه بودند و می‌توان گفت از همین حربه، به‌ خوبی برای نشر خود استفاده کردند. مسلمانان، در نواحی شمالی یا در مرغزارها، جایگاه محکمی داشتند و اینک چشم به نواحی جنوبی دوخته بودند. اودینه، کونگ، بونا و کمی پایین‌تر، طوبی، مانکونو، داباکالا و بوندوکو، از جمله شهرهای مهم تجاری و مسلمان‌نشین بودند که کم‌کم نفوذ خود را به نواحی جنگلی و جنوبی گسترش می‌دادند.

تریو، متخصص فرانسوی روابط میان اسلام و استعمار، گسترش اسلام در این دوره، یعنی پس‌ از استعمار رسمی ساحل‌ عاج از سوی فرانسه را تا حد زیادی ناشی از عملکرد استعمارگران فرانسوی می‌داند. به‌‌ نظر او اکثریت جمعیت (حدود 90 درصد) کشورهایی چون سنگال، مالی و نیجر، در ابتدای قرن بیستم مسلمان شدند؛ اما پیش‌ از این سده، در شمال ساحل‌ عاج، اسلام پدیده‌ای شهری، دارای شبکه و نظامی منسجم بود؛ درنتیجه حکام استعماری فرانسوی، از مسلمان‌ها می‌ترسیدند، به دلایل مختلف، از جمله اینکه خط و کتابت آن‌ها را نمی‌توانستند بخوانند و درک کنند! همچنین به این خاطر که مسلمانان، شبکه‌های بین‌المللی محکمی در تجارت و بازرگانی داشتند و با بسیاری کشورها، چه در آسیای نزدیک و چه در شمال آفریقا رابطه داشتند و این موضوع، اصلاً برای فرانسوی‌ها خوشایند نبود؛ افزون بر این، فرانسوی‌ها در میان مسلمانان، کسانی را جستجو می‌کردند که بتوانند با آن‌ها رابطه داشته باشند و قراردادی ببندند و درنتیجه، از کار و فکر آن‌ها مطلع شوند. این‌ها عواملی بودند که طبیعتاً باید مانع رشد اسلام می‌شدند؛ اما به‌‌ گفته تریو، آنچه اسباب گسترش مسلمانان را فراهم کرد، جابه‌جایی آسان‌تر آن‌ها، به مدد همان ابزار و راه‌های مدرنی بود که فرانسوی‌ها تهیه کرده بودند.

مسلمان‌ها به کمک ابزار جدید حمل‌ونقل، آسان‌تر نقل‌ مکان می‌کردند و همین موضوع، موجب جابه‌جایی و شیوع اسلام شد. وانگهی، مسلمانان هرجا که پا می‌گذاشتند، با خود رونق و شکوفایی کسب‌وکار را به ارمغان می‌بردند و درنتیجه، عده زیادی با آن‌ها و دینشان همراه می‌شدند. این موضوع، به‌ ویژه برای کسانی که به دلایل مختلف، دیگر نمی‌توانستند به زراعت ادامه دهند، صادق بود؛ زیرا می‌توانستند از طریق تجارت امرار معاش کنند. باز همین موضوع، شبکه‌های جدیدی از همبستگی و مشارکت پدید می‌آورد که به‌ نوبه خود عاملی برای گسترش اسلام می‌شد. کسی که وارد این شبکه می‌شد، به‌ نوعی از احساس امنیت و حمایت نیز برخوردار می‌شد. افزون بر این‌ها، به‌‌ گفته تریو، عامل دیگری نیز وجود داشت: ارتش استعماری. به اعتقاد تریو و البته بنابر شواهدی که ارائه می‌دهد، بومیانی که به استخدام ارتش درمی‌آمدند، اگر آیینی بدوی همچون فتیشیسم داشتند، به‌ دلیل اینکه از قبیله یا محلی که این آیین اجرا می‌شد، دور افتاده بودند و نیاز به تسلایی داشتند و از سویی مسیحیت را مذهب سفیدها می‌دانستند، به اسلام پناه می‌جستند و در این دین، برای خود شبکه‌ای همبسته ایجاد می‌کردند.[۹][۱۰]

دوره پسا استعمار و گسترش بیش‌ از پیش اسلام

در این دوره، یعنی پس‌ از کسب استقلال، اسلام با رشد بی‌سابقه‌ای در ساحل‌ عاج همراه می‌شود، به‌گونه‌ای که تقریباً تمام شمال کشور را دربرمی‌گیرد و خیلی زود به نواحی جنوبی نیز سرایت می‌کند. بنابر آنچه مری میران، در کتاب سترگ و ارزشمند خود، «اسلام، تاریخ و مدرنیته در ساحل‌ عاج» عنوان می‌دارد، تعداد مساجد در این کشور، در سال 1950، از انگشتان یک دست تجاوز نمی‌کرد؛ درحالی‌که در انتهای قرن، به 600 عدد می‌رسد.[۱۱] باز بنابر نظر همین پژوهشگر، ساحل‌ عاج در 25 سال پایانی قرن بیستم، شاهد بالاترین رشد جمعیت مسلمانان در کل کشورهای اروپایی بوده است؛ همچنین، در این مدت، ساختار پراکندگی جامعه مسلمان ساحل‌ عاج، به‌‌ شکلی عمیق و گسترده دچار تحول می‌گردد؛ درحالی‌که در دوره استعمار، نفوذ اسلام به نواحی جنوبی، صرفاً از راه مهاجرت‌ها صورت می‌گرفت. پس‌ از استقلال، این نفوذ و گسترش بیشتر از طریق گرویدن افراد بومی و محلی انجام می‌گیرد. از این دوره به بعد، با حضور مسلمانان، در شکلی گسترده، در دل جوامع و اقوام بومی، مثل بائوله‌ها و بته‌ها مواجه می‌شویم. شایان‌ذکر است که این گرایش به اسلام، با پدیده‌ای به‌ نام دیولایی‌شدن همراه است، بدین‌معنا که مسلمان‌‌شدن، برابر با پذیرش فرهنگ دیولا بود.

لازم به یادآوری‌‌ست که دیولاها عوامل اصلی گسترش اسلام در ساحل‌ عاج بودند؛ زیرا پرشمارترین و منسجم‌ترین گروه را در میان سایر گروه‌های قومی تشکیل می‌دادند. دیولا، نوعاً به تاجر سودانی‌ای گفته می‌شد که مدام در حرکت و سفر بود؛ اما به‌ مرور، معنایی گسترده‌تر یافت و معادل مسلمان به‌‌ کار گرفته شد. همین ریشه‌های تاجرمآبانه و سودجویانه دیولاها، موجب مدارا و تساهل و درنتیجه، هم‌‌زیستی مسالمت‌آمیز آن‌ها با دیگر اقوام و از جمله با جان‌باوران می‌شد و امروز نیز از امتیازهای مسلمانان ساحل‌ عاجی و از علل پیشرفت آن‌ها محسوب می‌شود؛ به بیان دیگر، می‌شود گفت که مجموعه دیولاها، تفسیری غیرسیاسی و تکثرگرا از اسلام دارند که از سنتی به‌ نام «سواری» (Suwari) نشئت می‌گیرد (پیش‌تر به آن اشاره شد). این سنت خود ریشه در نام دانشوری از قرن 15 به‌نام «حاج سلیم سواری» دارد که از متشرعان بزرگ قلمروی پادشاهی مالی بود و امروز نیز بسیاری از خانواده‌ها‌ی مسلمان، از جمله خانواده مشهور «سماسی» (Samassi) که امام یکی از مساجد معروف ابیجان از نوادگان اوست، به همین نام بازمی‌گردند. از ویژگی‌های سنت سواری، تفکیک روشن آن میان امر مذهبی و امر سیاسی بود؛ بنابر این سنت، مسلمان باید خود را از هرگونه قدرت سیاسی دنیوی به دور نگه دارد و هرگز برای جهاد به شمشیر دست نبرد و در عوض، بیشتر به مطالعه متون مقدس و زندگی معنوی بپردازد. این نوع تفسیر، همان‌گونه که اشاره شد، دلیل اصلی پذیرش جوامع دیولا در شمال این کشور، از سوی سایر اقوام بوده است. شاید به همین دلیل باشد که در طول سالیان دراز و به‌رغم ضایع‌‌ شدن حق آن‌ها که به‌ مرور به اکثریت بدل شده بودند، از سوی حکام سیاسی، این مسلمان‌ها کمتر دست به خشونت زدند و بیشتر صبر پیشه کردند!

در مقابل این نوع تفسیر از اسلام که نزد دیولاها رایج است، نگاه خشک و مبارزه‌جوی مسلمانان قلمروهای «کنگ» یا «اورودوگو» (Ouorodougou) قرار دارد؛ اما این‌گونه به‌‌ نظر می‌رسد که اسلام نوع اول در این سرزمین چیره شده و برای مثال، مسلمانان شهر ابیجان، در این نکته اتفاق‌ نظر دارند که اسلام آن‌ها، اسلام صلح و مداراست و به‌ صراحت می‌گویند که با اسلام طالبانی و القاعده مخالف‌اند. البته شاید یکی از دلایل مورد ظلم واقع‌ شدن مسلمانان در دهه‌های اخیر، همین ویژگی آن‌ها باشد.

جالب است بدانیم که در حوادث بحران سیاسی و نظامی اخیر که باگبو، انواع خشونت‌ها را به‌‌ کار گرفت تا بر سر قدرت باقی بماند، قربانیان تمام خشونت‌ها، مسلمانان بودند! صدها نفری که به گزارش سازمان ملل، در فاصله دی تا اسفند 1389، کشته شدند و بسیاری کشته‌های دیگر و نیز میلیون‌ها آواره و پناهنده‌ای که در شمال کشور، مجبور شدند مدت‌های مدید، بدون آب و برق و خدمات بیمارستانی به‌‌ سر برند، همگی مسلمان بودند. این‌ها در واقع همان‌هایی بودند که در دهه‌های اخیر، از حق هویت و ملیت خود محروم شده و تنها اعتراضی که نشان داده بودند، تحریم انتخابات، پس‌ از رد صلاحیت واتارا بود.[۱۲]

در مواجهه با دوره استعمار نیز، رویکرد و نگاه مسلمانان این سرزمین جالب است. اسلامی که در پیش‌‌تر بدان اشاره شد، یعنی اسلام سواری، دوره استعمار فرانسه را دوره درخشانی برای ساحل‌ عاج می‌داند؛ درحالی‌که مسلمانان جوان و اصلاح‌طلب، بر این عقیده‌اند که دوره استعمار از شوم‌ترین ادوار تاریخ این سرزمین بوده است؛ از جمله، محمد کامارا، در کنفرانسی درباره «اسلام در ساحل‌ عاج»، در سال 1994 چنین اظهاراتی را بیان می‌کند: «استعمار اروپاییان چهره آفریقا را سیاه کرد؛ به‌ ویژه با بهره‌کشی و از میان بردن هویت انسان آفریقایی. جدا از اینکه در این میان، مبارزه بی‌رحمانه‌ای نیز علیه اسلام و مسلمانان برپا کرد؛ تنها به این خاطر که اسلام بی‌محابا با تلاش و اقدام فرهنگ‌زدایی و هویت‌زدایی آنان مخالفت کرد».

سال 1989، در مجله اسلامی «الله‌اکبر»، چنین متنی را می‌خوانیم: «اسلام تنها دینی بود که در برابر نفوذ استعمارگران در آفریقا، از خود مقاومت نشان داد. این دین در طول تمام عصر غم‌انگیز استعمار، در مقابل اشغالگران ایستاد... . اسلام واقعی در بسیاری موارد، از سوی استعمارگران کنترل و نظارت شد و گاه حتی ستم دید... . مبارزه‌طلبی مارابو، نزدیک به تعهد سیاسی است. این بدین‌‌معناست که مارابوها نمی‌توانند با استعمارگران تمرکزگرا و یکسانگر در صلح و آشتی زندگی کنند».[۱۳]

در این خصوص، انجمن دانشجویان مسلمان، سال 1992، در ماهنامه خود به‌ نام «قلم آزاد» تأکید کردند که اسلام مانع اصلی بر سر راه استعمارگران بوده و به همین خاطر هم اینان همواره به فکر چاره‌ای برای کنترل آن بوده‌اند (Plume libre, 1994).[۱۴]

روابط حکام با اسلام و مسلمین

رژیم حاکم در ساحل‌ عاج، هرگز در طول سال‌های پس‌ از استقلال، به‌‌ طور رسمی، سیاستی اسلامی تعریف یا تبیین ننموده است و سعی کرده، اصل لائیسیته یا حکومت غیرمذهبی را که از قانون اساسی فرانسه گرفته، حفظ کند. با این‌ حال، همواره نظارت و کنترلی را که در دوره استعمار از آن صحبت شد، مدنظر قرار داده است. در واقع، می‌توان از کاربست دو شیوه در سیاست حکومت در قبال مسلمانان این کشور صحبت کرد: نخست شیوه پذیرش و ارج‌نهی و دیگری، شیوه کنترل و نظارت که گاه تا سرحد سرکوب نیز می‌رسد.[۱۵]

به‌ عنوان مثال و در شیوه نخست، رژیم هوفوئه بوآنی که ثروت هنگفتی در اختیار داشت، در جهت مطامع سیاسی و اقتصادی خود، پول‌های زیادی به اشخاص بانفوذ درمیان مسلمانان اعطا می‌کرد و از این طریق، نظر و انقیاد آنان را جلب می‌کرد. برای این منظور، مثلاً در ماه رمضان، شیر و شکر رایگان میان روزه‌داران پخش می‌کرد یا قیمت گوشت گوسفند را خیلی کاهش می‌داد. حتی این‌گونه گفته می‌شود که تا سال 1980، به زیارت زوار کشورش از خانه خدا نیز کمک می‌کرده است (Ibid: 171)؛ به همین دلیل، از جانب لائیک‌ها انتقادات فراوانی به او وارد می‌شد تا اینکه بالاخره به این کمک‌ها پایان می‌دهد؛ اما بیشترین توجه و صرف هزینه از سوی حکومت و به‌ منظور جلب نظر مسلمانان، در کار ساخت مساجد گذاشته شد. با اینکه مسیحی بود، اما بیشترین تعداد مسجد و باشکوه‌ترین مساجد را در ساحل‌ عاج بنا کرد و شاید بتوان گفت که ارائه فهرستی از تمام مساجدی که به نحوی، کمکی از حکومت دریافت کرده‌اند، کار مشکلی است.

از جمله مساجد معروف، مسجد زیبای یاموسوکرو است که در سال 1963 ساخت آن آغاز شد. بوآنی برای این کار، معمار چیره‌دستی به‌ نام «بالا کامارا» (Balla Kamara) را برای آموزش دیدن و مشاهده نمونه‌هایی به سنگال فرستاد. این معمار پس‌ از بازگشت و ساخت این مسجد تا سال 1968 طرح‌های مشابه دیگری را در کوروگو یا اودینه اجرا کرد. بوآنی، خود تا سال 1970، در مراسم ماه رمضان در این مسجد شرکت می‌جسته و هر زمان نیز که یکی از سران کشورهای اسلامی به آنجا سفری داشت، حتماً بازدید از این مسجد در برنامه رئیس‌جمهور بوده است.

ساخت مسجد بزرگ دیگری به‌ نام مسجد «جامع» (Adjamé)، به ابتکار و به‌‌ دست خود مسلمانان این محله، در سال 1953 شروع شد که به‌ دلیل کمبود منابع مالی، پیشرفت خوبی نداشت. تا اینکه در سال 1970، با کمک دولت، کار آن به پایان رسید. «ناموری کنه» (Namory Koné) خزینه‌دار هیئت‌مدیره مسجد، این‌گونه درباره این موضوع صحبت می‌کند: «روزی، هوفوئه خواست مرا ببیند. شش روز از فوت «لاجی سیدیبه» (Ladji Sidibé)، یک تاجر بزرگ که رئیس‌جمهور در مراسم تدفینش شرکت داشت، گذشته بود. در آن تاریخ کار مسجد تقریباً به اتمام رسیده بود؛ اما هنوز خرده‌کاری‌هایی داشت. پس باخبر شدم که هوفوئه می‌خواهد مرا ببیند. ترس زیادی داشتم، چون نمی‌دانستم از من چه می‌خواهد. وقتی به مقر ریاست‌جمهوری رسیدم و با او روبه‌رو شدم، از من پرسید: «تو مسئول امور مالی مسجد هستی؟» گفتم «بلی». پس گفت: «150 میلیون برای اتمام کار مسجدت می‌دهم». چمدان بزرگی در کناری بود که می‌دانستم پول داخل آن است، با این‌ حال جرئت نمی‌کردم درباره‌اش چیزی بپرسم، چون در هر صورت او رئیس‌جمهور بود! اما انگار او فکرم را خوانده بود. پرسید: «می‌خواهی داخلش را ببینی؟» گفتم «بلی». پر پول بود... . برای ما ابداً ایرادی نداشت که از یک غیرمسلمان کمکی دریافت کنیم. به‌ هر حال او رئیس‌جمهور بود. کار مسجد در حدود سال 1975 به اتمام رسید».[۱۶]

این مسجد تا سال‌ها، عظیم‌ترین مسجد پایتخت و نماد کمک مالی حکومت به مسلمانان ساحل‌ عاج بود. کار مسجد بزرگ اودینه در سال 1972، به مناسبت جشن سالگرد استقلال ساحل‌ عاج آغاز شد و به هنگام بهره‌برداری در سال 1975، بنایی ملی نامیده شد. مسجد «ریویرا» (Riviera) آخرین مسجدی بود که تحت زعامت بوآنی ساخته شد. البته بوآنی در هنگام گشایش آن در سال 1987 گفته بود: «اگر خدا عمری عطا کند، مسجد ریویرا، آخرین مسجد نخواهد بود. در یاموسوکرو، جایی که کلیسایی درحال ساخت است، زمینی را هم برای مسجد یاموسوکرو، بزرگ‌ترین مسجد آفریقا درنظر دارم».[۱۷]

البته، به‌‌ نظر امام جماعت مسجد ریویرا، کمک رئیس‌جمهور به ساخت این مسجد، تنها به‌ دلیل خاموش‌‌کردن آتش اعتراضاتی بود که مسلمانان نسبت به هزینه هنگفت ساخت کلیسای جامع سن پل ابیجان، ابراز داشته بودند؛ اما در شیوه دوم برخورد با مسلمانان، یعنی شیوه کنترل و گاه سرکوب، قدرت حاکمه هرگز از نظارت بر رفتار و عمل مسلمانان غافل نبود و به همین منظور، از راه‌های گوناگونی استفاده می‌کرد؛ مثلاً اگر بنا بر معارفه امام جماعت جدیدی بود، سعی می‌شد این کار در نهادی دولتی مثل استانداری، انجام گیرد. همچنین مقامات دولتی در جشن‌ها و مراسم مختلف مذهبی شرکت می‌جستند. در ابیجان، این مأموریت به‌‌ عهده اعضای دولت گذارده شده بود که عمدتاً هم از مسیحیان بودند؛ به‌ عنوان مثال، «آگوست دنیز» (Auguste Denise) از وزرایی بود که مدام به مسجد دیولا سر می‌زد و حتی صندلی راحتی مخصوصی برای او گذاشته بودند تا مجبور نباشد روی زمین بنشیند.[۱۸]

از میان سایر مناسک و مراسم، نماز جمعه، به‌ لحاظ بار سیاسی و اجتماعی خطبه‌های آن، مورد توجه خاص حکومت بود. از طرفی، هرچند با نظم و دفعات کمتر، ازمیان امامان جماعت، آن‌هایی که از همه با‌نفوذتر و مشهورتر بودند، در مراسمی که رئیس‌جمهور ترتیب می‌داد و در جشن‌های ملی، دعوت می‌شدند و این‌ همه، تنها با هدف کنترل رفتار مجامع اسلامی انجام می‌گرفت.

سازمان دولتی حج، شکل دیگری از کنترل مسلمانان از سوی حکومت بود. این سازمان تا سال 1992، تحت اختیار وزارت کشور بود و کمیته‌ای متشکل از کارمندان عالی‌رتبه دولت و وزرا، آن را اداره می‌کردند؛ اما دولت، تسهیلات بسیار کمی به زوار می‌داد و از آنجایی که ساحل‌ عاج روابط سیاسی با عربستان سعودی نداشت، انجام امور سفر حج، در نمایندگی‌های سعودی موجود در دیگر کشورهای منطقه انجام می‌گرفت و در مقصد، نماینده زوار ساحل‌ عاجی سفیر سنگال بود. تا سال 1995، دولت از تخصیص و تصاحب مقری در عربستان برای این امر سر باز می‌زد؛ به این ترتیب، خدمات بسیار کمی به آنان عرضه می‌شد؛ درحالی‌که هزینه‌های سفرشان چیزی کمتر از سایر زوار نبود و البته، تمام این محدودیت‌ها و محرومیت‌ها، عامدانه و برای وابسته نگه‌‌‌داشتن مسلمانان از سوی حکومت صورت می‌گرفت؛ اما تنها بحث نظارت و محدودیت و کنترل نبود، بلکه اغلب به‌رغم تلاشی که بوآنی در پاک و مداراکننده بودنش به خرج می‌داد، کار به خشونت و سرکوب می‌کشید.

پیش‌تر اشاره شد که در سال‌های آغازین استقلال، به‌ نام وحدت ملی و استقلال اقتصادی از طریق نوسازی، رژیم هوفوئه قدرت خود را افزایش داد. یک حزب واحد، اجازه کار داشت و آزادی‌های اجتماعی و بیان، کاملاً از میان رفت. هیچ‌گونه تخطی از راه حکومت ممکن نبود و در چنین شرایطی، مسلم بود که مسلمانان نیز امکان هیچ‌گونه فعالیت خاصی که به وحدت و تمامیت کشور لطمه بزند نداشتند. در این میان، مخالفان شمالی یا دیولاها، در مرکز توجه و نظارت بودند؛ چون متهم بودند که می‌خواهند کشور را در سلطه شمالی‌ها یا مسلمانان درآورند؛ از طرفی هوفوئه به‌ صراحت در سال 1960 گفته بود: «ما غرب را انتخاب کرده‌ایم» و اسلام نماینده شرق بود. اسلام سیاسی که کمی بعد، نمایندگانش در نظر حکومت، کسانی چون قذافی بودند، نماینده دشمنی و عدم تساهل بودند؛ از این‌رو، بوآنی مدام تلاش می‌کرد تا به هر نحوی، حتی با زور و خشونت، مسلمانان را از رسیدن به استقلالی سیاسی بازدارد؛ با این‌حال، گرچه در صحنه سیاسی، رشد و گسترش اسلام با مشکل روبه‌رو بود، اما در صحنه عمومی و محلی، پس‌ از سال‌های 1960، مسلمانان ساحل‌ عاج با رشدی بسیار خیره‌کننده به‌ پیش می‌رفتند. این امر تا حد زیادی، به توسعه انجمن‌های اسلامی مربوط می‌شد که به‌ ویژه در ابیجان، به تعداد آن‌ها افزوده می‌شد.

از جمله انجمن‌های فعال و مؤثر که تا سال‌های 80 جلودار بودند، «انجمن اتحاد فرهنگی مسلمانان» (UCM)، «انجمن اسلامی حج» (AMOP) و «فدراسیون مشاوره عالی اسلامی» (CSI) بودند که بعدها، «انجمن آموزگاران قرآن» (AEC) و «انجمن ملی مسلمانان ساحل‌ عاج» (ANAMUCI)، به آن‌ها اضافه شدند. این انجمن‌ها، همگی مدعی بودند که نماینده جامعه مسلمان ساحل‌ عاج، در مقابل سیاست‌های حکومت هستند.

در اینجا، ذکر مجاری نفوذ و گسترش اسلام در ساحل‌ عاج و توسعه انجمن‌های مذکور، خالی از فایده نیست. در واقع، در میان سایر رقبای عرب اسلامی که پس‌ از جنگ جهانی دوم، به‌‌ دنبال گسترش اسلام در مناطق مختلف آفریقا افتاده بودند، مصر دوران ناصر [III]، توجه ویژه‌ای به آفریقای سیاه داشت. کنگره اسلامی که در سال 1960 به شورای عالی امور اسلامی بدل شده بود، مأموریت داشت تا وعاظ و معلمانی را به آفریقا گسیل دارد و نیز دانشجویانی را با اعطای بورس، جذب دانشگاه الازهر نماید؛ به این ترتیب، مصر در نظر داشت تا ایدئولوژی ناصری را در این منطقه نشر دهد و در عین حال اخوان‌المسلمین را هم سرکوب می‌کرد. این سیاست، در برخی مناطق، از جمله در غرب آفریقا و به‌ ویژه در غنا و توگو، ثمر داد، اما موفقیت چندانی در ساحل‌ عاج کسب نکرد.

از سال 1969 به بعد، نوبت لیبی و قذافی بود تا اسلام خود را در آفریقای سیاه نشر دهند. قذافی به‌ نام دفاع از اسلام در مقابل امپریالیسم غرب، سازمان‌ها و دانشگاه‌های زیادی تأسیس کرد و با شعار «پاک کردن آفریقا از مسیحیت»، تلاش کرد تا مسلمانان این ناحیه را جذب کند؛ اما او هم چندان موفق نبود و تعداد دانشجویانی که از ساحل‌ عاج به لیبی عازم شدند، چندان چشمگیر نبود. در عوض، اقدامات عربستان جواب داد و ایدئولوژی وهابی توانست نظر مردم را جلب کند. عربستان سعودی در این دوره، دو مرکز مهم تبلیغاتی، «دانشگاه اسلامی مدینه» و «رابطات العالم الاسلامیه» را در اختیار داشت که از همان آغاز، آفریقایی‌های بسیاری را به خود جذب کرده بود. در حدود سال 1972، این مرکز اخیر دو نماینده به ساحل‌ عاج گسیل کرد و در سال 1973 و به‌ دنبال بحران اقتصادی جهان و افزایش قیمت نفت، عربستان فرصت را غنیمت شمرد و نفوذش را در این کشور گسترش داد. در واقع بوآنی نمی‌توانست از کمکی که عربستان به اقتصاد کشورش می‌توانست انجام دهد، چشم بپوشد و از این‌رو، تلاش کرد تا با انجمن‌های اسلامی و مسلمانان مدارا کند؛ پس آن‌ها را به‌ تدریج به‌‌ رسمیت شناخت و البته در این میان، مراقب به‌ویژه وهابیان بود که سودای سیاسی بیشتری در سر داشتند.

اوج فعالیت وهابیت در این منطقه، بین سال‌های 1973 تا 1981 بود. یکی از معلمان اهل کشور چاد که معلم یکی از مدارس وهابی در این دوره بود، درباره نظام و عملکرد شبکه آموزشی این مدرسه چنین می‌نویسد: «مدرسه امام موری موسی، روابط فرهنگی گسترده‌ای با برخی کشورهای عربی، همچون عربستان، لیبی، کویت و سوریه دارد و این کشورها، گاه بورس‌هایی اعطا می‌کنند و یا کمک‌های آموزشی و گاه نیز معلم‌هایی را برای ما می‌فرستند... . برنامه درسی، اساساً روی موضوعات مذهبی متمرکز است، مثل «قرآن»، احادیث و کمی هم زبان عربی».[۱۹]

در ادامه سیاست روی‌‌کردن به جهان عرب، بوآنی به‌رغم میل خود، روابط کشورش را با رژیم صهیونیستی، در نوامبر 1973 قطع کرد. در سال‌های آغازین دهه 80، وهابیگری در ساحل‌ عاج، رو به افول نهاد و در همین سال‌ها، یعنی کمی بعد از سال 1985 بود که بوآنی، روابطش را با اسرائیل از سرگرفت؛ اما چیزی از رغبت جامعه به اسلام کم نشد. با تأسیس «شورای ملی اسلامی» (CNI) در سال 1993، صحبت از جامعه‌ای مدنی و اسلامی به‌‌ میان می‌آید. این شورا برترین نهاد اسلامی در ساحل‌ عاج بود که اکثریت مسلمانان این کشور را یکپارچه نمود. در واقع، نقش این نهاد در سال‌های نخستین دهه نود، بازتعریف جایگاه جامعه مسلمان کشور، در میان سایر جوامع و نهادها بود و درصدد بود تا در کنار سایر عاملان سیاسی و اجتماعی، مشارکت مسلمانان در امور عمومی کشور را افزایش دهد؛ به‌ ویژه، همان‌‌طور که پیش‌تر اشاره شد، در این سال‌ها با مطرح‌شدن تکثر حزبی و بازشدن فضای سیاسی، مسلمانان نیز فرصت را غنیمت شمردند و وارد صحنه سیاسی و اجتماعی شدند. وقایعی همچون مرگ بوآنی خودمحور و از طرفی تأسیس حزب «مجمع جمهوری‌خواهان» (RDR) به‌‌ دست واتارا، به این تصور عمومی دامن زده بود که شورای ملی اسلامی و این حزب، هردو یکی هستند و نشانگر قدرت گرفتن مسلمانان در آینده‌ای نزدیک می‌‌باشند. اتفاقی که البته در عمل و با توجه به بحران اقتصادی و سیاسی اواسط دهه نود، روی نداد.

در اینجا لازم است به‌ نام شخصیتی اشاره کنیم که در شکل‌گیری این نهاد و درنتیجه تحول وضع مسلمانان در ساحل‌ عاج نقش اساسی داشت: «امام ادریس قدوس». وی در دهه نود و پس‌ از آن، به‌ عنوان رهبر مسلمانان ساحل‌ عاج شناخته می‌شود. درباره سابقه او این‌گونه می‌توان گفت که در لیبی و مراکش تحصیل کرده و پس‌ از اخذ مدرک لیسانس در رشته اقتصاد، به ساحل‌ عاج آمده و به استخدام وزارت اقتصاد و دارایی درآمده بود. وی هم‌زمان، امام جماعت نیز شده و به‌ سرعت به شخصیت دینی مهمی مبدل گردید. در دوره‌ای که بوآنی زنده بود، روابط خوبی میان این دو برقرار می‌شود. تا آنجا که بوآنی را وادار می‌سازد که اجازه دهد مسلمانان با لباس سنتی خود در ادارات حاضر شوند[۲۰]؛ به این ترتیب، امام ادریس قدوس، با روابط ویژه‌ای که با حکومت برقرار می‌کند، زمینه‌ساز رشد نهادی مسلمانان در این کشور می‌شود.

به هر روی، شورای ملی اسلامی، از زمان شکل‌گیری، مهمترین نهاد اسلامی ساحل‌ عاج محسوب می‌شود. البته از سال 2002 و هم‌زمان با آغاز درگیری‌های داخلی، نهادهای رقیبی پدیدار شدند، اما همچنان این نهاد اولین است. این نهاد توانست مسلمانان ساحل‌ عاجی را، به‌‌ گفته «فوفانا»، به متحدترین جامعه مسلمان در آفریقا بدل سازد: «من به شما اطمینان می‌دهم که جامعه مسلمان ساحل‌ عاج، متحدترین در تمام قاره آفریقاست. مشابه آن را در هیچ‌یک از کشورهای منطقه نخواهید یافت: چه در مالی، چه در بورکینا و چه در گینه و هرجای دیگری در منطقه امروز، از حیث سازمان‌دهی امت اسلامی، ساحل‌ عاج یک الگو است».[۲۱] در همین زمینه و مدتی بعد، «تیجانه با» (Tjâne Ba)، همین صحبت‌ها را این‌‌گونه بیان می‌کند: «از نظر سازمان‌دهی مذهبی، ساحل‌ عاج در منطقه پیش‌‌رو است. الگویی است برای همه کشورها. در سنگال، چنین امکانی وجود ندارد و به‌ ویژه، تشتت و تکثر وجود دارد. مشکلی که بحمدالله در ساحل‌ عاج وجود ندارد».[۲۲]

از سال 2000 بدین‌‌سو، شورای ملی اسلامی، در جهت تقویت این اتحاد، دست به اقداماتی زد، از جمله عملیات «همبستگی رمضان» که سالانه اجرا می‌شد و نیز عملیات «یک مسجد، یک مدرسه، یک مرکز بهداشت» که در جهت افزایش سهم جامعه مسلمان، در زدودن بی‌سوادی و فقر بهداشتی اجرا می‌شد.[۲۳]

ظهور الحسن واتارا و روابط پیچیده‌اش با مسلمانان

زمانی که واتارا در سال 1990 به مقام نخست‌وزیری رسید، در ابتدا مشکل خاصی پیش نیامد. تنها مشکلی که وجود داشت این بود که کلیسای کاتولیک، در مقابل انتصاب یک وزیر مسلمان به‌ نام «اِمارا اِسی» (Emara Essy) در کابینه‌اش، مخالفت نشان داد که آن‌هم چندان شدید نبود. شاید به این دلیل که اسی، از نزدیکان هوفوئه بوآنی بود؛[V] اما واتارا شخصی بود که در آمریکا تحصیل کرده بود و پیش‌ از هر چیز، بانکداری بود که لیاقت خود را، پیش‌تر در این حرفه و در سمت ریاست بانک مرکزی کشورهای آفریقای غربی و نیز در صندوق بین‌المللی پول نشان داده بود. زمانی که بوآنی وی را در سال 1990 برای بازسازی اوضاع اقتصادی فراخواند، کسی او را در ساحل‌ عاج نمی‌شناخت؛ بنابراین، به‌ دلیل پیشینه غیرسیاسی‌اش در دنیای سیاست، در ابتدا دشمنی نداشت؛ او دنبال جاه‌طلبی نیز نبود؛ همچنین درمورد او این را می‌توان گفت که مسلمان معتقدی نیز نبود. «هیچ‌کس او را هرگز در مسجدی ندیده بود».[۲۴] با یک آمریکایی آفریقایی‌تبار ازدواج کرده و سپس، زنی فرانسوی (که ظاهراً ریشه یهودی دارد) اختیار کرده بود؛ به این ترتیب، در سال‌های جوانی و میان‌سالی، هیچ اقدامی که به‌ واسطه آن بتوان نسبتی میان او و مسلمانان پیدا کرد، مشهود نیست. سی سون، درمورد او چنین اظهارنظر می‌کند: «زمانی که اولین مجمع تدوین اساسنامه شورای ملی اسلامی تشکیل شد، واتارا در مقام نخست‌وزیری بود... . مسلمانان در آن زمان هر اقدامی کرده بودند تا قرار ملاقاتی با او بگیرند؛ اما او موافقت نکرده بود. در واقع واتارا مایل نبود این حرف پشت‌‌ سر او زده شود که نخست‌وزیر مسلمانان است. او می‌خواست نماینده همه باشد و مایل نبود در کارهایی دخالت کند که او را متهم به جانب‌داری از اسلام کنند»[۲۵]

به‌‌ طور کلی، تا زمانی که هوفوئه بوآنی زنده بود، نشانه‌ای از فعالیت واتارا، در جهت منافع گروه‌هایی خاص، چون مسلمانان دیده نمی‌شود. البته کاملاً بی‌توجه به آنان نیز نبود. برای مثال، روزهای چندی را که مربوط به اعیاد مسلمانان می‌شد، تعطیل اعلام کرد، از جمله روز عید سعید فطر را تا سال 1993 و مرگ بوآنی که واتارا به ناگاه، متوجه ظرفیت گسترده مسلمانان در پشتیبانی از او در انتخابات ریاست‌جمهوری شد؛ این‌‌گونه بود که دست به اقداماتی چون سفرهای تبلیغاتی برای جذب آرا به‌سوی خود زد. البته او تنها کسی نبود که برای کسب رأی به مسلمانان روی آورد. باگبو نیز هم‌زمان، اقداماتی مشابه داشت، مثلاً تلاش نمود تا روابط، مجدداً با عربستان سعودی برقرار شود. به نوشته نشریه «قلم آزاد»، حزب طرفدار باگبو، برای امامان مساجد ابیجان، هدایا و تبریکات متعددی ارسال می‌نمود (Plume libre, 1994).

به‌ هر حال، در انتخابات هانری کونان بدیه بود که پیروز شد، اما بی‌شک اصلاح قانون انتخابات که پیش‌تر بدان اشاره شد، سرآغازی بود برای فعالیت سیاسی جدی واتارا. طرح مسئله ساحل‌ عاجی‌‌بودن و احراز آن برای ریاست‌جمهوری، آغازی بود برای نفاق و دودستگی در کشور و واتارا در رأس یکی از این دسته‌ها قرار گرفت. البته دعوا بیش‌ از آنکه مذهبی باشد، قومی و ملی بود؛ ولی در حال حاضر، رئیس‌جمهور واتارا، رابطه خوبی با مسلمانان دارد. وی در مراسم نماز عید فطر در مسجد ریویرا با همان لباس سنتی و کلاه سپیدرنگ مسلمانان ساحل‌ عاجی، شرکت می‌کند.[۲۶]

افزایش تنش‌ها میان مسلمانان و رژیم بدیه

در جریان انتقال قدرت، پس‌ از مرگ بوآنی به بدیه، مسلمانان ساحل‌ عاج، نه‌تنها به‌ واسطه قاعده ساحل‌ عاجی‌‌بودن، هویت اجتماعی و ملی خود را در خطر دیدند، بلکه به اعتقادات مذهبی‌شان نیز آسیب وارد شد. در این ‌بین، فرانسه نیز آتش‌بیار معرکه شد و چون واتارا را آمریکایی می‌دانست و با به قدرت رسیدن او مخالف بود، او را متهم به این کرد که می‌خواهد ساحل‌ عاج را اسلامی کند. زمانی که بدیه به حکومت رسید، دست به مجموعه‌ای از اقدامات تحریک‌آمیز زد که خشم مسلمانان را برانگیخت و آنان را به شکلی رسمی و منسجم، به حزبی ضدرژیم مبدل ساخت. یک روز جمعه در ماه ژوئن 1994، هنگام برگزاری نماز جمعه در مسجدی به‌ نام «آبوبو»، پلیس به جمعیت نمازگزار یورش برد و از همه ایشان برگه‌های هویتشان را درخواست کرد؛ چون این ظن وجود داشت که این مسجد محل پناه‌‌جستن خارجی‌ها و مهاجران غیرقانونی است. درگیری بالا گرفت و بسیاری مجروح شدند. این اولین‌‌بار بود که نیروهای پلیس به مکانی مذهبی تعرض می‌کردند. هم‌زمان نیروهای امنیتی، مسلمانان را به بهانه کنترل مدارکشان تحت‌ فشار قرار دادند. در همین اوضاع و احوال بود که شورای ملی اسلامی پا گرفت و شمار بسیاری از مسلمانان را جذب خود کرد.

حکومت بدیه، به‌رغم فشاری که بر مسلمانان وارد می‌ساخت، باز همان سیاست چماق و هویج بوآنی را اعمال می‌کرد. به این صورت که او نیز متوجه اهمیت و وزن جماعت مسلمانان بود و در مناسبت‌های مختلف، سعی می‌کرد نظر مسلمانان را به خود جلب کند؛ از جمله در ساخت مسجد «پلاتو» (Plateau) و بسیاری مساجد دیگر، کمک‌های مالی شایانی کرد. در سال 1995، مبلغ 14 میلیون فرانک به ساخت مسجد دارالسلام بواکه کمک کرد. «قرآن»‌های نفیس بسیاری به این مساجد اهدا می‌کرد، در ماه رمضان بذل و بخشش بسیار می‌نمود و متعهد شده بود که سالانه تعداد زیادی را با خرج خود به سفر حج بفرستد؛ از طرف دیگر، بدیه به‌ دنبال نفاق افکندن میان مسلمانان بود. برای مثال، به‌ منظور از میان بردن اهمیت شورای ملی اسلامی، دست به تأسیس «کنفدراسیون اسلامی توسعه» (CID)، به مدیریت یکی از نزدیکان خود به‌ نام «بابیلی دامبله» (Babily Dembélé) زد. همچنین با تأسیس «جبهه امت اسلامی» (FOI) که تحت ریاست یکی از ائمه جمعه، به‌ نام «باکاری شریف» ( Bakary Chérif) تشکیل شد، مخالفتی نکرد. این جبهه بعدها، یعنی پس‌ از سال 2000، از طرفداران رژیم باگبو بود.

بالاخره و جالب‌تر از همه اینکه در سال 1998، «کنگره جهانی اسلام» در شهر ابیجان برگزار شد و ریاست آن را خود بدیه برعهده گرفت. در این همایش که 103 کشور حضور داشتند، شورای ملی اسلامی، به‌ دلیل مخالفت عربستان سعودی با حضور آن‌ها، شرکت نداشت. این کنگره برنامه‌های بزرگی را تدارک دیده بود و با بیانیه‌ای به پایان رسید که درخواست آن چنین بود: «ایجاد مرکزی جهانی که بر پیشرفت اسلام و تأثیر آن بر رفاه و آسایش مردم، نظارت کند». جایزه‌ای نیز به‌ نام پادشاه عربستان در آن تعریف شد. عربستان هم در این میان، قول همکاری برای ساخت یک دانشگاه و یک بیمارستان در شهر ابیجان را داد. البته هیچ‌یک از این برنامه‌ها و تعهدات، عملی نشدند. از خصومت بدیه علیه اسلام نیز چیزی کم نشد. تا آنجا که مسلمانان در سقوط حکومت او در سال 1999 به‌‌ دست کودتاچیان، متأسف نشدند.[۲۷]

وضعیت کنونی اسلام در ساحل‌ عاج

در ژانویه 1993، زمانی که شورای ملی اسلامی تأسیس شد، امام‌ جمعه‌ای به نام «تیجان با» که پیش‌تر به او اشاره شد، در خطابه‌ای در مسجد جامع ریویرا و در روز عید سعید فطر، چنین اظهار داشت: «بحمدالله، با یاری همدیگر، در طول یک دهه، کاری کردیم که در تمام دوره استعمار انجام نشده بود». از این سخنان چنین می‌توان نتیجه گرفت که در ربع آخر قرن بیستم، توسعه و پیشرفت اسلام در ساحل‌ عاج چشمگیر بوده است. در اظهارنظری مشابه در سال 2000، رئیس شورای ملی اسلامی در جواب خبرنگاری که نظر او را درباره راه طی‌‌شده از سوی مسلمانان ساحل‌ عاج پرسیده بود، چنین می‌گوید: «دیولاها قول معروفی دارند و می‌گویند: تا زمانی که راه می‌رویم، دست‌‌ها و شانه‌هایمان هم تکان می‌خورند. البته رضایتمندی نسبی است، اما در مقایسه با گذشته، تغییر و تحول چشمگیر و قطعی بوده است».[۲۸]

نیز نگاه کنید به

تاريخ اديان و مذاهب ژاپن؛ تاريخ اديان و مذاهب کانادا؛ تاريخ اديان و مذاهب کوبا؛ تاريخ اديان و مذاهب مصر؛ تاريخ اديان و مذاهب افغانستان؛ آیین ها، ادیان و مذاهب باستانی و بومی چین؛ تاريخ اديان و مذاهب تونس؛ تاريخ اديان و مذاهب روسیه؛ تاريخ اديان و مذاهب در سنگال

پاورقی

[I]. او در این سفر خدم و حشم بسیاری با خود همراه کرده بود: هشت‌‌هزار خدمتگزار که پانصدنفر از آن‌ها، هریک استوانه‌ای از طلا و به وزن دوونیم کیلوگرم با خود حمل می‌کرده است؛ به این ترتیب، حاجی موسی، در مصر و مکه سخاوت‌های بسیاری از خود نشان می‌دهد و تمام حجاج و حتی گدایان شهر را از کرم خود بی‌نصیب نمی‌گذارد (احمدی نوحدانی، 1384).

[II]. تریو از مورخان فرانسوی و متخصص تاریخ اسلام و جوامع مسلمان در آفریقای صحرا و جنوب صحراست. وی به‌ویژه درباره تاریخ امپراتوری‌های سودانی در قرون‌وسطی و فرقه‌های اسلامی گوناگون در جنوب صحرا و در اعصار مختلف، پژوهش نموده است. او زمانی استاد دانشگاه ابیجان بوده و هم‌اکنون در مرکز مطالعات آفریقای پاریس است.

[III].ناصرگرایی یک ایدئولوژی ملی‌گرایانه سوسیالیستی عربی بود که در سایهٔ دولت جمال عبد الناصر (رئیس‌جمهور مصر از ۱۹۵۲م تا ۱۹۷۰م) به راه افتاد – پیشنهاد می شود درصورت صلاحدید این توضیح در پاورقی درج شود. اضافه بفرمایید. صحیح است

کتابشناسی

  1. Terray, Emmanuel (1995). Une histoire du royaume Abron du Gyaman, des origines à la conquête coloniale, Paris: Éditions Karthala.
  2. Camara, Sory (1992). Gens de la parole: Essai sur la condition et le rôle des griots dans la société malinké, Paris: Karthala.
  3. احمدی نوحدانی، سیروس (1384). فرهنگ و تمدن مالی. مشهد: انتشارات پاپلی.ص.52.
  4. Terray, Emmanuel (1995). Une histoire du royaume Abron du Gyaman, des origines à la conquête coloniale, Paris: Éditions Karthala.
  5. Miran, M. (2006). Islam, histoire et modernité en Côte d’Ivoire, Karthala.p.40.
  6. حسینی، روح الله، خان آبادی، سعید(1400). جامعه و فرهنگ ساحل‌ عاج. تهران: موسسه فرهنگی هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی،ص.203-208.
  7. Triaud, Jean-Louis (1974). «ligne de force de la pénétration islamique en côte d’Ivoire», in Revue des études islamiques, 42, N° 1.p.123-160.
  8. Miran, Marie (2006). Islam, histoire et modernité en Côte d’Ivoire, Karthala.p.41.
  9. Triaud, Jean-Louis (1974). «ligne de force de la pénétration islamique en côte d’Ivoire», in Revue des études islamiques, 42, N° 1.
  10. حسینی، روح الله، خان آبادی، سعید(1400). جامعه و فرهنگ ساحل‌ عاج. تهران: موسسه فرهنگی هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی،ص.208-211.
  11. Miran, Marie (2006). Islam, histoire et modernité en Côte d’Ivoire, Karthala.p.8.
  12. حاجی کریم جباری (1389 ب). «مسلمانان قربانیان بحران ساحل‌ عاج»، دیپلماسی ایرانی، اسفند 1389.
  13. Allahou Akbar (1989). n°6, juillet-septembre 1989.
  14. حسینی، روح الله، خان آبادی، سعید(1400). جامعه و فرهنگ ساحل‌ عاج. تهران: موسسه فرهنگی هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی،ص.211-215.
  15. Miran, Marie (2006). Islam, histoire et modernité en Côte d’Ivoire, Karthala.p.170.
  16. Entretien avec Namory Koné (1995). Abidjan/Adjamé, 16 octobre 1995.
  17. Fraternité matin (1987). 26 mai 1987.
  18. Miran, Marie (2006). Islam, histoire et modernité en Côte d’Ivoire, Karthala.p.179.
  19. Abbakar, M. H. (1992). Un tchadien à l’aventure, Paris: l’Harmattan.p.26.
  20. مصاحبه با محمدرضا حاجی کریم جباری (1391). شورای راهبردی وزارت امور خارجه، 27 آبان 1391.
  21. Archives de l’AJMCI, 31 décembre 1995.
  22. Entretien avec Tidjane Ba (1996). Abidjan/Riviera, 31 octobre 1996.
  23. حسینی، روح الله، خان آبادی، سعید(1400). جامعه و فرهنگ ساحل‌ عاج. تهران: موسسه فرهنگی هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی،ص.215-224.
  24. Entretien avec Ibrahim Sy Savane (1996). Abidjan/Adjamé, 8 octobre 1996.
  25. Entretien avec Ibrahim Sy Savane (1996). Abidjan/Adjamé, 8 octobre 1996.
  26. حسینی، روح الله، خان آبادی، سعید(1400). جامعه و فرهنگ ساحل‌ عاج. تهران: موسسه فرهنگی هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی،ص.225-227.
  27. حسینی، روح الله، خان آبادی، سعید(1400). جامعه و فرهنگ ساحل‌ عاج. تهران: موسسه فرهنگی هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی،ص.227-229.
  28. Jeune Afrique Economie (2000). 22 mai-4juin 2000.