مشاهیر و شخصیت های ادبی تاجیکستان

از دانشنامه ملل

موضوع‌ اساسی ادبیات جدید اساساً مضامین روشنفکری، علم و فرهنگ، آموزش بنیاد‌های دین مبین اسلام و تاریخ پرافتخار گذشته، اخذ و بهره‌گیری از دستاورد‌های علمی و تکنولوژی کشور‌های غربی، انتقاد از ساختار دولتداری امارت بخارا و سیاست استعماری روسیه، بیداری حس ملی و وطن‌دوستی مردم و غیره بود که در ذیل به برخی از جنبه‌‌های گوناگون آثار چند تن از ادیبان معروف جدید اشاره می‌شود.

صدرالدین عینی

صدرالدین عینی (1878) در مورد زندگی و تحصیل خود چنین می‌گوید «خانه شریف­جان مخدوم در هر هفته سه شب تعطیل- سه‌شنبه، چ‌هارشنبه و پنجشنبه عادتاً رنگ انجمن شاعران، شعرشناسان، لطیفه‌گویان و شیرین‌کاران را می‌گرفت. من از این گونه صحبت­‌های ادبی آزادانه استفاده می‌کردم. من می‌توانم بگویم که مواد‌های ابتدایی لکن مهم ادبی خود را از این حولی (منزل) گرد آورده‌ام[۱]».

آثار و تألیفات عینی از سال‌‌های 1893- 1894 شروع شد که ابتدا با تخلص‌‌های سفلی، محتاجی، جنونی و از سال 1896 با تخلّص عینی در پیروی نظم کلاسیک فارسی تاجیکی شعر گفته است.

سال 1906 دوره مدرسه را به طور کامل به پایان رساند و در سال 1908 با سروری میرزا عبدالواحد منظم و همکاری احمدجان حمدی و حامدخواجه مهری در شهر بخارا نخستین مکتب اصول جدید را به زبان فارسی تاجیکی تأسیس کرد و در سال 1909 برای دانش‌آموزان مکاتب جدید کتاب درسی «تهذیب‌الصبیان» را تألیف نمود. عینی یکی از مؤسسان و فعالان سازمان مخفی جدیدی «تربیه اطفال» در سال 1910 و شرکت‌‌های جمعیتی و فرهنگی «برکت»، «بخارای شریف» و «معرفت» بود.

با اینکه عینی در گردهمایی شکرانه جدیدان در بخارا شرکت نکرده بود، اما در 9 آوریل سال 1917 دستگیر و به فرمان امیر عالم‌خان او را 75 تازیانه زدند و به «آبخانه» انداختند. در آنجا توسط سربازان انقلابی آزاد شد و در بیمارستان کاگان مداوا شد و سپس به سمرقند رفت.

از اشعار پیش از انقلاب عینی شعر‌های «ای ترجمه حال دل، ای صفحه توران»، «ندا به جوانان»، «سمرقند و بخارا»، «پند، «هجران»، «سحرگا‌هان»، مثنوی «قصه پروانه و کِرمَک» و غیره که در روزنامه و مجله‌‌های «آینه»، «شورا»، «بخارای شریف» چاپ می‌شدند، ماهیت عمیق اجتماعی دارند. میرزا سلیم‌بیک سلیمی در تذکره «تحفهالاحباب فی تذکره‌الاصحاب» درباره او نوشته «الحال از شهر عشقی و عاشقی تنفر کرده اشعار ملی می‌نویسد[۲]». پس از انقلاب اکتبر که عینی از آن به خوبی استقبال کرد، شعر‌های «به شرف انقلاب اکتبر»، «مارش حرّیّت»، «انقلاب»، «انقلاب سرخ» و غیره را نوشت.

وی 22 آوریل سال 1918 به شهر تاشکند کوچید و پس از اقامت 6 ماهه باز به سمرقند برگشت و در سال 1919 تابعیت روسیه را پذیرفت. در این دوره در تأسیس نشریه‌‌های «باله‌لر یولداشی»(1919)، «شعله انقلاب»(1919)، «محنت کشلر تاوُشی»(1918) شرکت فعال داشته، به زبان‌‌های تاجیکی و ازبکی شعر و مقاله‌ می‌نوشت.

در نیمه اول سال‌های دهه 20 به عنوان پژوهشگر ادبی مجله «شعله انقلاب»، آموزگار سه مکتب سمرقند، مشاور سفارت جمهوری بخارا در سمرقند، مدیر اداره تجارت بخارا، ویراستار ادبی و مشاور علمی و ادبی نشریات دولتی تاجیکستان فعالیت نمود. در این دوره برخی آثار نظمی و نثری، تاریخی و ادبی تألیف کرد که «جلاّدان بخارا»، «تاریخ انقلاب بخارا»، «تاریخ امیران منغیتیه بخارا»، مجموعه شعر‌های «اَخْگَر انقلاب»، سلسله مقالات و رساله‌‌های «حکومت شورا به ما چه داد؟»، «سیف و قلم»، «اکنون نوبت قلم است»، «قرار تاریخی یک اجتماع فوق‌العاده»، «مسأله معارف و کتاب»، «در راه برهم دادن بی‌سوادی»، «انقلاب اکتبر و عالم شرق»، «قوم تاجیک و روزنامه»، «درباره مکتب و معارف تاجیک»، «قابلیت تشکلاتچگی در تاجیکان»، «در باره کتاب‌‌های مکتب تاجیکان» و غیره از همین قبیل اند.

موضوع اصلی آثار نظمی و نثری عینی در این دوره ترغیب و تشویق علم و دانش، اصلاحات نظام آموزش و پرورش در مکاتب و مدارس، تأسیس مکاتب اصول جدید، انتقاد از نظام اداری امارت، افتخار به تاریخ گذشته، پیروی و استفاده از دستاورد‌های علمی و تکنیکی روسیه و غرب طبق موازین شرعی و غیره بود.

وی با تکیه بر گفته‌‌های پیامبر (ص)، مردم را به آموزش علم و دانش دعوت می‌نماید «همچنان که پیغمبر ما طلب علم را از مهد تا لحد بر ما فرض کرده است، احتیاج زندگی نیز ما را مجبور می‌کند که هر کدام ما حداقل روزی دو ساعت عمر خود را به تحصیل علم صرف نماییم، به ایفاده و استفاده مشغول شویم، تا که در مشاغل دنیوی از دیگران قفا مانده از نعمت علم و معرفت… محروم و بی‌بهره نمانیم[۳]».

عبدالرئوف فطرت

عبدالرئوف فطرت (1886) یکی از چهره‌‌های درخشان ادب اوایل سده 20 میلادی است. او که یکی از پیشوایان جدیدان بخارا بود، پس از بازگشت از ترکیه و به خصوص بعد انقلاب بخارا به سوی پان‌ترکیسم گرایش پیدا کرد ولی بعد‌ها از این جریان خارج شد و کوشش نمود تا به به ملت خود خدمت کند. او برای کتاب‌‌های درسی تاجیکی مطالب و شعر‌هایی تهیه کرد و چندین اثر و مقاله علمی نیز به زبان مادری‌ خود نوشت.

صدرالدین عینی در خصوص آثار فطرت چنین گفته‌است «هرچند از سال 1905 سر کرده در جراید خارجه مقالات فارسی از طرف تاجیکان به قلم آمد (چنانچه میرخان پارسازاده به «حبل‌المتین» می‌نوشت) و از طرف محمودخواجه بهبودی و دیگران کتاب‌‌های مکتبی تألیف شد اما رنگ ادبیات نو گرفتن زبان تاجیکی در نثر از عبدالرئوف فطرت آغاز می‌یابد… فطرت نثر فارسی را هم به غایت سلیس و ساده می‌نگارد. آثار نثری فطرت اولین نمونه ادبیات جدیدیه است به زبان‌‌های فارسی در خاک ماوراءالنهر[۴]».

مهمترین آثار وی «مناظره»(1909)، «سیاهه»(1911)، «بیانات سیاح هندی»(1912)،«راهبر نجات»(1915)، «شورش واسع»(1927)، «امارت بخارا»(1930) به زبان تاجیکی، «ابوالفیض‌خان»، «تیمور سغانسی»، «قیامت» به زبان ازبکی و غیره می‌­باشد.

آثار پیش از انقلاب عبدالرئوف فطرت سرشار از عقاید روشنفکرانه، انتقاد از عقب‌ماندگی بخارا، ترغیب و تشویق آموزش و علم و دانش پیشقدم، راه‌‌های ر‌هایی از جهالت و نادانی و غیره می‌باشد که این موضوع به خصوص در «بیانات سیاح هندی» انعکاس کامل یافته‌است.

قهرمان این قصه یک مسلمان روشنفکری است که از هند به بخارا آمده و با راهنمایی تجددگراین بخارا از اماکن باستانی این شهر و نواحی اطراف آن و در نهایت از وضع عقب‌ماندگی اقتصادی و فرهنگی این کشور انتقاد می‌کند.

«بیانات سیاح هندی» از «مقدمه» و «شروع» که بخش اساسی قصه است، تشکیل شده‌است. در مقدمه شهروندان کشور به سه گروه - علما، امرا و ا‌هالی جدا کرده شده و هر گروه توصیف شده‌است. از جمله در باره امیران چنین می‌گوید «امرا… فقط به دستیاری یک بخت باشعور سوار سمند حکمرانی گشته، با سرگرمی تمامی مال، جان، عرض، ناموس، شرف و آسایش رعیت بدبخت را پایمال می‌نمایند…  این «عزیزان» مکتب ندیده‌اند، قوانین حکمداری را نشنیده‌اند، آداب و مراسم مأموریت را نمی‌دانند».

مؤلف از وضع ناگوار فرهنگی بخارای ابتدای قرن 20 انتقاد شدید به عمل آورده، از گذشته‌‌های پرافتخار آن یاد می­کند «معلوم است که بخارا در زمان سابق علمای متبحّر (بسیار دانا) و فضلای مقتدر خیلی سود می‌رساند. هر روز یک بوعلی، فارابی و دیگری را به میدان مسابقت می‌دوانید، به این واسطه آوازه شرافت خود را آویزه گوش جهانیان می‌گردانید. نزدیک دویست سال می‌شود که قیمت علمی خود را گم نموده … سایر ترکستانی‌‌ها نیز که تحصیل خود را در بخارا می‌کردند، به بخارایی‌‌ها مشترکاً به خاک جهل و غفلت فتاده، عاقبت ستاره روشن آسمان مدنیت، صحیفه منور کتاب انسانیت، یعنی ترکستان را به حالتی که زبان دوست و گوش دشمن از گفتن و شنیدنش می‌شرمد، مبتلا نموده‌اند[۵]».

وی باور داشت که تأسیس مکاتب مختلف بسیار لازم است، زیرا از این طریق موجب ارتقاء سطح علمی کشور می‌شود. همچنین بر ضروریت اصلاح وضع آموزش و پرورش و تأسیس مکتب طبی، فرستادن جوانان به روسیه برای تحصیل و دعوت از متخصصان اروپایی برای تدریس تأکید می‌کرد.

او آموزش علوم دنیوی را شرعی و تمام جهالت و نادانی مردم کشور را از ندانستن حقیقت اسلام و فرموده‌‌های پیامبر می‌دانست «از حقیقت اسلام خبر ندارند و تحمل کسی که یک آیت قرآن را درست خوانده به آن‌ها فهماند… ندارند[۶]».

وی در نهایت در خصوص شکوه و عظمت کشور‌های اسلامی و خود اسلام در گذشته و ضعف آن در امروز اظهار نظر نموده و در این باره نه اسلام، بلکه مسلمانان را گنه­کار می‌داند «برادران! اسلام سابقه ترقی داشت، به برکت سعی و غیرت مسلمانان بود، امروز تنزل کرد، به خاطر نداشتن همت، بی‌غیرتی مسلمانان است، بلی. جمعیت کفر از پریشانی ماست/ آبادی بت­خانه ز ویرانی ماست/ اسلام به ذات خود همان اسـت که بود/ هر عیب که هست از مسلمانی ماست[۷]».

محمود خواجه بهبودی

سال 1875 در شهر سمرقند زاده شد. پس از پایان مدرسه به مفتی‌گری پرداخت. در بین سال­‌های 1900 تا 1914 بار‌ها به کشور‌های مختلف شرق از قبیل عربستان سعودی، مصر، ترکیه، عراق، شهر‌های قزان، اوفه، پتربورگ، مسکو و باکوی روسیه سفر نمود و با وضع سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی آن‌ها آشنا شد که رشد اقتصاد و فرهنگ این کشور‌ها بر او تأثیرات بسیار گذاشت. او هنگام سفر‌هایش با مکتب اصول جدید ترکستان و باشقردستان و روشنفکران اقوام مسلمان روسیه و مرام و مسلک آن‌ها آشنا می‌شود و پس از بازگشت به وطن به ترغیب و تشویق مکتب و علوم جدید پرداخته، از طریق روزنامه‌‌های «ترکستان ولایتننگ گزیتسی»، «ترقی»، «خورشید»، «تجار» که به زبان ترکی انتشار می‌یافتند، با مقاله‌‌هایی که در آن‌ها حیات نو تشویق و ترغیب می‌شد، با مردم صحبت می‌کرد.

فعالیت این اندیشمند تاجیک یعنی محمود خواجه بهبودی (1875) که یکی از پیشوایان جدید ترکستان بود، به عنوان نویسنده و روزنامه‌نگار دارای جنبه‌‌های مختلفی است. او بیش از همه در گسترش فعالیت مکاتب جدید در شهر سمرقند تلاش نمود و برای چنین مکاتبی یک سلسله کتاب‌‌های درسی تألیف کرد که «اسباب سواد»، «الفبای مکتب اسلامی»، «کتاب‌الاطفال»، «منتخب جغرافیای عمومی»، «مدخل جغرافیای عمرانی»، «مختصر جغرافیای روسیه»، «مختصر تاریخ اسلام» و غیره از این قبیل اند. محمود خواجه بهبودی بنیان‌گذار نخستین کتابخانه عمومی شهر سمرقند بود و به این کتابخانه بیش از هزار جلد کتاب هدیه کرد.

همچنین مؤسس و نویسنده روزنامه «سمرقند» و مجله «آیینه» می‌باشد. «سمرقند» از ماه آوریل تا سپتامبر سال 1913 در شهر سمرقند در 45 شماره و «آیینه» نیز از 20 اوت سال 1913 تا 15 ژوئن سال 1915 چاپ شده‌اند. این دو روزنامه و مجله، تریبون روشنفکران بود که توسط آن‌ها علم و دانش و دستاورد‌های جدید کشور‌های جهان ترغیب می‌شد.

در میان آثار تألیف‌شده او نمایشنامه «پدرکُش» بسیار شهرت و محبوبیت داشت. در این نمایشنامه از کاستی‌‌های زمان انتقاد شده و ضرورت آموزش و پرورش به سبک و اصول جدید، آموزش زبان‌‌های مختلف از جمله زبان روسی، تربیت متخصصین رشته‌‌های مختلف و غیره تأکید شده‌است.

در اوایل سال 1919 محمود خواجه بهبودی همراه دو دوستش از سمرقند وارد بخارا می‌گردد. او در شهرسبز دستگیر و با فرمان امیر بخارا در ماه مارس سال 1919 با جرم جدیدی به قتل می‌رسد. پس از قتل محمود خواجه بهبودی بسیاری از روشنفکران تاجیک و ازبک از قبیل عبدالرئوف فطرت، صدرالدین عینی، سعیدرضا علی‌زاده، چولپان و غیره به یاد او مرثیه و خاطرات پرسوز نوشتند.

میرزا سراج حکیم

میرزا سراج حکیم (1877)، درباره کودکی و نوجوانی و تحصیلاتش چنین نوشته است «…در دورانی که پنج­ ساله بودم، پدرم مرا به دبستان نهاد، تا سن ده سالگی سواد فارسی‌ام برآمده جزئی خط و سواد فارسی را دارا شدم. بعد قریب به دو سال در منزل خود پیش یک نفر معلم باسواد بعضی مطالعه کتب فارسی اخلاقی و تاریخ و اشعار و «نصاب» و لغت عربی آموختم. چون کسب آبایی بنده صرافی بود، بنا بر فرموده پدرم با جزئی سرمایه مشغول کسب گردیده به یکی از دکان‌‌های صرافی نشستم. با وجود آن اغلب میل و شغلم در خواندن و نوشتن بود. بعد یک سال کسب نزدیک معلم روسی‌دان شروع به خواندن و نوشتن زبان روسی نموده، در مدت شش ماه خواندن نوشتن خط روسی را بلد شدم… پس از آن در یکی از مکتب‌‌های روسی که تازه در بخارا تأسیس شد، وارد شده یک سال تحصیل  زبان، ریاضی، جغرافی نمودم. اغلب شب‌‌ها درس می‌گرفتم و بر اکثر روزنامه‌‌های روسی و ترکی مسلط گردیده، ترکی را هم خوب بلد شدم و به قدر شش ماه در نزدیک نفر معلم فرانسه‌دان خط و سواد فرانسه را با جزئی لغت تحصیل نمودم… و گاهی شعر فارسی هم مشق می‌کردم. رفته رفته بد شاعری هم نشدم… بعد قریب یک سال پیش یک نفر از مدرس‌‌های بخارا صرف و نحو، قدری فقه به زبان عربی هم تلمّذ نمودم…[۸]».

وی سپس به امور تجارت و بازرگانی مشغول شد. در سن 25 سالگی تجارت را به طور موقت به قصد سیاحت ترک گفت. نخستین سفر او 5 ژوئن سال 1902 از بخارا آغاز شده از راه صحرای ترکمن، کراسنودسک، باکو، تفلیس و ترکیه تا شهر‌های بزرگ اروپا مثل صوفیه، بلگراد، بوداپست، وین، برلین، پاریس، برن و لندن رفته و از طریق مسیر ورشو، مسکو، باکو، کراسنودسک و عشق‌آباد در ماه ژانویه سال 1903 به وطن برمی‌گردد. پس از یک ماه به خراسان ایران سفر کرد و از طریق شهر‌های قوچان، مشهد، نیشاپور، سبزوار، عشق‌آباد، هرات، بامیان، تاش‌قرغان، مزار شریف، تیرمیز، چارجو 16 ژوئن سال 1905 به بخارا برمی‌گردد. در این سفر 8 ماه در سبزوار ایران اقامت کرد و در افغانستان با تهمت ناروا حدود 10 ماه زندانی می‌شود. سفر سوم او که 5 سال طول کشید، از طریق شهر‌های چارجوی، مرو، پنج‌ده، تخته‌بازار، یولاتان، کوشکه، تجن، سرخس، ترتکول، ارگنج، خیوه، کراسنودسک، باکو، رشت، قزوین، تهران، قم، کاشان، اصف‌هان، شیراز، بوشهر، بامبی، دهلی و غیره ادامه یافته و در سال 1910 به وطن برمی‌گردد. هنگام این سفر طولانی میرزا سراج در شهر تهران طب اروپایی را آموخته و 4 سال در ولایت مازندران ایران با نام دکتر صابر به امور معالجه مشغول می‌شود. پس از بازگشت به وطن به تألیف آثار منظوم و منثور پرداخته، 17 ژانویه سال 1914 دیده از جهان فرو بست.

میرزا سراج حکیم در عمر کوتاهی که داشت، توانست از خود میراث غنی نظم و نثر بر جای بگذارد. چنان که در فوق اشاره شد، او از اوان کودکی به شعرگویی روی آورده بود. وی سال‌ها در روزنامه‌‌ها و مجله‌‌های «سمرقند»، «آیینه»، «بخارای شریف» و«توران»، «نوب‌هار» و «توس» ایران مقاله‌‌ها می‌نوشت. مهم‌ترین تألیف او سیاحت‌نامه تاریخی «تحف اهل بخارا» می‌باشد.

اشعار او سبک و اسلوب جدید داشت و دیگران را نیز ترغیب و تشویق می‌کرد که با زوش و شیوه نو شعر بسرایند. در آثار نظمی و نثری و از جمله مقالات مطبوعاتی او که ادیب و عالم و جهان‌دیده بود، سرشار از افکار جدید است. او وضع نابسامان بخارا، غفلت و نادانی مردم و بی‌بهره بودن بخاراییان از علم و دانش زمانه را دیده، گذشته پرافتخار خلق و کشور خود را به یاد می‌آورد و سؤال می‌کند که چرا چند قرن پیش این کشور و این ملت با دانش و فرهنگ والای خود در جهان صاحب‌احترام و منزلت بود و حالا در ضعف و زوال به سر می‌­برد؟ او دلیل این همه بدبختی‌‌ها را در بی‌بهرگی از علم و دانش دیده از خدا کمک می‌طلبد که مردم او را از این خواب گران، غفلت‌زدگی بیدار کند و به راه پیشرفت هدایت نماید.

«تحف اهل بخارا» یکی از بهترین آثار منثور ربع اول قرن 20 شناخته شده‌است. این کتاب خواننده را با اوضاع اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی برخی از کشور‌های عالم، به خصوص اروپا آشنا می‌سازد. وی به هر کشوری که قدم می‌نهاد، پیش از همه از مکتب و دانشگاه‌‌های آن بازدید می‌کرد.

میرزا عبدالواحد مُنظِم

منظم(1875) نخستین کسی است که سال 1908 در شهر بخارا با همراهی دوستانش عینی، حمدی و مهری مکتب اصول جدید تأسیس نمودند و با زبان مادری به اطفال تعلیم می‌دادند. او همچنین یکی از مؤسسان سازمان مخفی جدیدی «تربیه اطفال» در سال 1910 و شرکت‌‌های جمعیتی و فرهنگی «بخارای شریف«، «برکت»، «معرفت» در بخارا می‌باشد. در پی تعقیب سران حکومت­ بخارا وی در سال 1917 به شهر تاشکند می‌رود و تا سال پایان اقامت او یعنی  1920 به عنوان یکی از رهبران جدید بخارا، حرکت‌‌های ضدحکومتی را رهبری کرده و در اداره روزنامه‌‌های «اُچقُن» و «قُتُلوش» انجام وظیفه می‌کند.

پس از سرنگونی امیر عالم‌خان در تاریخ 2 سپتامبر سال 1920 و تأسیس جمهوری خلقی شوروی بخارا معاون رئیس جمهوری خلقی شوروی بخارا، نخستین ناظر معارف و ناظر بهداشت جمهوری خلقی شوروی بخارا بود. طبق قرار شورای ناظران جمهوری خلقی شوروی بخارا ماه ژوئن سال 1922 به عنوان رهبر 44 نفر از جوانان را برای تحصیل به آلمان می‌برد. پس از بازگشت در سال 1924 در زمینه استادی خدمت نمود؛ او شاعری خوش‌ذوق هم بود. منظم تمام نادانی و جهالت مردم را دور ماندن از دین و دانش و از نداشتن مکتب می‌دانست و از این رو، جوانان را به سوی آموزش علم و دانش که چشم انسان را می‌گشاید و شخص را از کفر و جهل می‌ر‌هاند و در بهشت را به روی هر کس باز می‌کند، دعوت می‌نمود.

منظم نه تن‌ها ادیب و دانشمند، بلکه خطاط معروف زمان خود بود که این هنر را از شریف­جان مخدوم صدر ضیاء آموخته بود. صدر ضیاء در «تذکار اشعار» خود درباره وی سخنان نیک گفته که دو بیت آخرش این است. به منظوم و منثور دانشــور است/ ولی رتبه نثر او بــــــــرتر اسـت/ سواد خطــــــــش پیش اهل نظر/ ضیابخش چشم و کُحل بصر است[۹].

تاش‌ خواجه اسیری

سال 1864 در شهر خجند در خانواده‌ای ایشان‌ هنرمند زاده شد. تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش فرا گرفت و در سال 1882 برای ادامه تحصیل به شهر خوقند رفت. در طول 8 سال تحصیل در خوقند، زبان روسی را نیز از فرا گرفت و از مطبوعات روسی و ترکی نیز بهره‌­مند ‌گردید. سپس به شهر خجند برگشت و در کنار سرودن اشعار، تا آخر عمر به کسب سنگ تراشی شغل ‌بود. او در 3 مارس سال 1916 چشم از جهان فرو بست.

آثار اسیری غالباً در قالب مثنوی، قصیده، غزل، قطعه، رباعی، دوبیتی و مخمّس است که در خصوص مسائل اجتماعی، آموزش و پرورش و ضرورت آموزش علوم جدید است. او پیوسته هموطنانش را به بیداری و هوشیاری، پرهیز از جهالت و بی‌دانشی دعوت نموده، آن‌ها را وادار می‌سازد که چون گذشتگان بافرهنگ خویش علوم زمانه را فرا گیرند. وی همچنین مردم را دعوت می‌نماید که به اسلام ناب روی آورده و بر اساس تعلیمات آن، علوم زمان را فرا گیرند.

صدیقی عجزی

سال 1864 در سمرقند در خانواده حسن‌خواجه که مردی هنرمند بود به دنیا آمد. پس از تحصیلات ابتدایی مدتی در مدرسه به تدریس پرداخت ولی بعد از آن کناره گرفت و دوره شبانه آموزش زبان روسی را به پایان رساند و به کار مترجمی روی آورد.

در سال 1901 به سفر حج مشرّف شد. پس از زیارت خانه خدا مدتی در سفارت­خانه روسیه در شهر جده عربستان مترجمی می‌کند. سپس راه مسافرت را در پیش گرفته، به قاهره می‌رود. سپس از شهر‌های اودیسه، تفلیس، باکو، مسکو و پتربورگ نیز دیدن نموده، با وضع سیاسی و اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی آن‌ها از نزدیک آشنا می‌شود. در شهر تفلیس با اندیشمندان آذری، شاعر علی‌اکبر صابر و سردبیر مجله «ملا نصرالدین»، جلیل محمدقلی‌زاده آشنایی و دوستی پیدا می‌کند.

پس از بازگشت به وطن کسب علم و دانش را فراموش نکرد، به ترغیب و تشویق علم و دانش می‌پردازد. ابتدا در مکتب عبدالقادر شکوری زبان روسی تدریس می‌کند. اندکی بعد در روستای حلوایی شهر سمرقند مکتب اصول جدید گشوده، به تدریس می‌پردازد. در این مدرسه علاوه بر کودکان، برای بزرگ­سالان نیز دوره شبانه تأسیس نموده، به آن‌ها نیز سواد می‌آموزد. در این اثناء، با اغوای برخی از علمای ارتجاعی، مکتب اصول جدید او غیرشرعی اعلان شده، وی را کافر می‌گویند. سپس با اجازه ژنرال فرماندار ترکستان، مکتب روسی - محلی تأسیس کرده، ابتدا معلمی و بعداً مدیری آن را به عهده می‌گیرد. پس از انقلاب در شهر سمرقند کتاب‌فروشی‌ «زرافشان» را تأسیس می‌کند. دیوان وی در سال 1914 در تاشکند چاپ شد. عجزی در 16 ژوئن سال 1927 در سمرقند چشم از جهان فرو بست.

سیداحمدخواجه صدیقی عجزی یکی از بنیان‌گذاران ادبیات معاصر تاجیک و مؤلف داستان‌‌های «انجمن ارواح»(1912)، «مرآت عبرت»(1912)، مجموعه‌‌های اشعار «گنجینه حکمت»(1914)، «عین‌الادب»(1915) و بسیاری اشعار دیگر است. محتوای اصلی آثار این ادیب و دانشمند برجسته، ترغیب آموزش علم و دانش، به ویژه علوم جدید از طریق اروپا و روسیه، زبان روسی، افتخار به اجداد بافرهنگ خود، انتقاد از زمان خود، به ویژه وضع ناگوار تعلیم و تربیت، شکوه از ظلم و استبداد استعمارگران و غیره است.

سید احمد وصلی

سال 1870.م در شهر سمرقند در خانواده استاد عظیم زاده شد. پس از تحصیلات ابتدایی، در مدارس شهر‌های سمرقند، بخارا و تاشکند تحصیل نموده و عمری به تدریس پرداخت. او یکی از آن شاعران و دانشمندان تاجیک است که به حمایت آموزش اصول جدید برخواسته بود. وی همچنین یکی از نخستین کاندید‌ها برای مکتب اصول جدید تاجیکی سمرقند بود که عبدالقادر شکوری تأسیس کرده بود. در سال 1903 او کتابی درسی با نام «بیان‌الحروف» برای مکتب نوشت.

سیداحمد وصلی از شاعران نامور و پیرو سنت کلاسیکی بود و آثار ادبی او اساساً از غزل، رباعی، مخمس و دیگر انواع شعری عبارت است. صدرالدین عینی میراث ادبی وصلی را «تقریباً چهار هزار بیت» گفته است[۱۰]. آثار منظوم وصلی در دیوان‌‌های «ارمغان دوستان»(تاشکند 1909) و «تحفهالاحباب»(تاشکند 1912) به چاپ رسیده است. او همچنین مؤلف چندین رساله و مقاله‌‌های علمی می‌باشد. سیداحمد وصلی به تاریخ 29 اکتبر سال 1929 فوت کرد.

احمدجان مخدوم حمدی

وی که در کنار میرزا عبدالواحد منظم و صدرالدین عینی یکی از فعالان حرکت جدیدی در بخارا بود، سال 1875 در شهر بخارا به دنیا آمد. پدرش قاضی بود. او از نخستین کسانی بود که به همراه دوستانش منظم، عینی و مهری  نخستین مکتب اصول جدید به زبان فارسی تاجیکی را در بخارا تأسیس نمود. همچنین در نشر کتاب‌‌های درسی، تأسیس سازمان «تربیه اطفال» و دیگر ن‌هاد‌های فرهنگی جدیدان نیز نقشی بسزا داشت. پس از واقعه کالیسوف در بخارا، وی به همراه گروهی از معاصران به تاشکند پناهنده شد و در آنجا روزنامه «قُتُلوش» (نجات) را تأسیس نمود. بعد از انقلاب بخارا ناظر امور مادی و بعداً نماینده مردمی شوروی بخارا در مسکو گردید.

حامدخواجه مهری که از دوستان و همفکران منظم، عینی و حمدی بود، در خانواده قاضی عبدالو‌هاب خوشنویس دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی را نزد پدر آموخت. سپس در مکتب و به خصوص نزد داملاّ اکرامچه که یکی از مدرسان دانشمند و برجسته بود، علوم زمانه­‌اش را فرا گرفت. وی علی‌رغم این که اندیشمندی برجسته بود، شاعری خوش‌طبع نیز بود. پس از به خاک و خون کشیده شدن جدیدان،  به فرمان امیر عالم‌خان در تاریخ 9 مارس سال 1918 وی در «ریگخانه» ارک بخارا به دار آویخته شد.

حاجی نعمت‌الله محترم در «تذکره‌الشعرا»، افضل مخدوم پیرمستی در «افضل‌التذکار فی ذکرالشعرا والاشعار» و صدرالدین عینی در «نمونه ادبیات تاجیک»، حامدخواجه مهری را شخصی فاضل، دانشمند و شاعری خوش­‌ذوق دانسته‌اند.

حاجی معین

در تاریخ 18 مارس سال 1883 در محله روح‌آباد سمرقند زاده شد. پس از پایان تحصیلات به سفر حج مشرّف شد. بعد از اتمام تحصیلات تکمیلی، ابتدا به روش سنّتی و سپس به سبک جدید، مکتب­داری می‌کرد. این ادیب تاجیک برای دانش‌آموزان نیز چند کتاب درسی از قبیل «راهنمای سواد»، «خوانش» و «راهبر سواد» تهیه نموده‌است. حاجی معین تا هنگام آشنایی با محمودخواجه بهبودی و نمایشنامه «پدرکُش» او شعر می‌گفت، ولی بعد شعر را کنار  گذاشت و به نمایشنامه‌نویسی روی آورد که «طوی»(1914)، «مکتب کهنه - مکتب نو»(1915)، «کوکناری»(1916)، «زن مظلومه»(1916) از این قبیل اند.

در سال 1916 حکومت روسیه پادشاهی او را به بیگاری گرفت. بعد از بازگشت به وطن در اداره روزنامه‌‌های «محنت‌کَشلَر تاوُشی» و «زرافشان» به عنوان سردبیر انجام وظیفه نمود. بسیاری از آثار وی تاکنون چاپ نشده­اند که  «قربانیان معارف»، «قربانیان جوانبازی»، نمایشنامه «بای و خدمتگار»، مجموعه مقالات «ترجمه احوال»، لغت «الفاظ متردافه» از آن جمله‌اند. حاجی معین در 24 ژانویه سال 1938 به جرم جاسوسی به 10 سال زندان محکوم شد و سرانجام در 21 ژوئیه سال 1942 در زندان سلیکومسکی استان پیرم روسیه درگذشت. بعد‌ها در تاریخ 28 سپتامبر سال 1963 او بی‌گناه دانسته‌شد.

ملا نذرالله لطفی

ملانذرالله لطفی در خانواده قاضی ملافر‌هاد در شهر بخارا  به دنیا آمد. او که از هم دوره‌ای­‌های شریف­جان مخدوم صدر ضیاء بود، پس از پایان دوره مدرسه در ولایت‌‌های بایسون و کرکی به شغل دادستانی مشغول شد.

لطفی که یکی از فعالان متجدد بود، پس از نمایش شکرانه جدیدان، همراه با صدرالدین عینی به ضرب 75 ضربه شلاق محکوم شد. در روز سوم  اسارت، از آبخانه امیر بخارا به کمک سربازان روس فرار کرد، ولی جراحات او به‌اندازه‌ای شدید بود که 11 آوریل سال 1918در بیمارستان وفات کرد. صدرالدین عینی که با ملا نذرالله لطفی آشنایی داشت، در «نمونه ادبیات تاجیک» از طبع لطیف او ستایش کرده است.

میرزا هئیت صهبا

سال 1850 در میانکال سمرقند زاده شد. پس از اتمام تحصیل در مدارس بخارا تا آخر عمر تدریس کرد. این مرد حقیقت‌خواه و حق­گو هرچند که از مسئولان دربار امارت بخارا بود، همیشه از نقصان‌‌های حکومت داران انتقاد می‌کرد. همین حق­گویی و حق‌پرستی و نوجویی و نوخواهی‌اش بود که سال 1915 با سفارش سفارت­خانه روسیه توسط قوش­بیگی بخارا تنبیه شد. پس از واقعه کالیسوف در سال 1918 در ارک بخارا زندانی و سپس به قبادیان تبعید و در همان جا کشته می‌شود. میرزا هئیت صهبا یکی از شاعران معروف زمان و صاحب‌دیوان بود.

حاجی نعمت‌الله محترم

حاجی نعمت‌الله محترم در شهر بخارا متولد شد و در همان جا تحصیل نمود. ابتدا با تخلص «نازک» به زبان فارسی تاجیکی شعر می‌گفت. همزمان تذکره‌ای با نام «تذکره‌الشعرا» تهیه نمود که یکی از منابع مهم ادبیات نیمه دوم قرن 19 و ابتدای قرن 20 است. محترم با جنبش تجددخواهی بخارا رابطه داشت. او قاضی ناحیه یکه‌باغ بخارا بود. در سال 1920 توسط اداره نظامی شوروی به شهادت رسید.

میرزا شاه‌ فایض بخارایی

میرزا شاه‌ فایض بخارایی متخلص به فایض سال 1890 در خانواده میرزابای آقسقال که مردی صراف بخارایی بود، متولد شد و در همان جا رشد و پیشرفت نمود. در اوایل سال 1914 برای پزشکی به ترکیه و چند شهر اروپایی رفت. با جوان ‌بخاراییان دوستی و همفکری داشت. پس از واقعه کالیسوف توسط رهبران سیاسی توقیف و در سال 1918 به شهادت رسید. وی صاحب اشعار مرغوب و کتابخانه خوبی بود که کتاب‌‌های نادر آن کتابخانه به آتش کشیده شد.

قاضی سعیدجان مخدوم بخارایی

قاضی سعیدجان مخدوم بخارایی متخلص به نظمی، که اشعار او را حاجی نعمت‌الله محترم، افضل مخدوم پیرمستی، شریفجان مخدوم صدر ضیاء و صدرالدین عینی ستوده‌اند، یکی از اندیشمندان زمان خود بود و در محافل ادبی و شعر که در منزل صدر ضیاء برپا می‌گردید، شرکت فعال داشت.

نظمی که با متجددین بخارا روابط قوی داشت، پس از نمایش شکرانه جدیدان در ماه آوریل سال 1918 از مقام قضاوت ناحیه وابکند بخارا معزول شد و پس از واقعه کالیسوف در ماه ژوئن سال 1918 به همراه قاضی عبدالصمدخواجه از بخارا به بلجوان تبعید گردید و پس از شش ماه در اوایل ماه نوامبر همان سال کشته شدند.

ملاابراهیم سعید کمال‌زاده جرأت

ملاابراهیم سعید کمال‌زاده جرأت در شهر سمرقند زاده شد و در همان جا تحصیل کرد. او شاعری منتقد و حق­گو بود. مجموعه اشعارش با نام «تحفه‌الاحباب» در سال 1917 در شهر سمرقند چاپ شد. جرأت که یکی از متجددین شهر سمرقند بود، در تاریخ 1 اوت سال 1917 سازمانی با عنوان «اتفاق» تأسیس شد، به اتفاق عجزی سمرقندی عضویت در این جمعیت را پذیرفته و برای تأمین حقوق کاسبان و دهقانان تلاش می‌کرد. از آثار متجددین چنین برمی‌آید که آنان از وضعیت عقب‌ماندگی اجتماعی و فرهنگی جامعه و جهل و بی‌سوادی مردم خود سخت رنج می‌کشیدند و از اینرو خوا‌هان بهبود وضع مردم، عدالت اجتماعی، رفع ظلم و ستم مسئولان دولتی و محلی نسبت به مردم بودند.

در عرصه دینی نیز از اینکه علمای جاهل دین را به شکل نادرست به مردم معرفی می‌کردند، متجددین سخت ناراضی بودند و از این بابت نیز تلاش می‌کردند تا اسلام واقعی و عدم مخالفت این دین را با علوم جدید و پیشرفت جامعه به مردم معرفی کنند. آن‌ها از روش‌های نادرست و غیراصولی آموزش‌‌های دینی که روحانیون منفعت­ طلب از آن دفاع می‌کردند، انتقاد شدید می‌نمودند. متجددین سعی و کوشش به خرج می‌دادند تا تصویر درست و علمی از دین مبین اسلام را برای عامه مردم ارائه نمایند، تا اصول دین از خرافات زدوده شود. در کل آن‌ها دارای روحیه خودشناسی بسیار بالای دینی، توأم با حس وطن‌پرستی، استقلال‌طلبی و خودآگاهی اجتماعی و ملی بودند. متجددین آموزش زبان روسی را جهت آشنایی با دستاورد‌های علمی و تکنیکی روسیه برای ملت خود ضروری می‌دانستند. زیرا در عرصه‌‌های گوناگون علمی و تکنیکی آثار بسیار زیادی به این زبان موجود بود.

آنان به اروپای مترقی و پیشرفت‌های آن توجه می‌نمودند و عقیده داشتند که دستاورد‌های ممالک غرب نتیجه تکیه بر علم و فرهنگ گذشته شرقیان است. اما در کنار آن، متجددین نسبت به کشور‌های سرمایه‌دار و پیش از همه روسیه نظر انتقادی داشتند و مردم را به خودشناسی و استقلال‌خواهی در مقابل سرمایه‌­داران دعوت می‌نمودند. متجددین در محیط وحشتناک امارت بخارا و در اوج خَفَقان و استبداد برای رسیدن به آرمان‌‌های انسانی خود کوشش می‌کردند. امیر و درباریان، به خصوص علمای متعصب با هر وسیله‌ که می‌توانستند، سعی می‌کردند متجددین را در بین مردم بدنام کنند و حتی به بی‌دینی متهم می‌نمودند و افکار آن‌ها را باعث تحریف و ویرانی دین می‌دانستند. اما افکار متجددین بر جامعه تأثیر خود را گذاشته و تدریجاً رشد کرد.

لازم به ذکر است، از آنجا که نظر حزب حاکم نسبت به متجددین منفی بود، در طول سال‌های حاکمیت شوروی، این افکار از جانب جامعه‌شناسان تاجیکستان به طور باید و شاید مورد پژوهش قرار نگرفته است. بنا بر نوشته خالق میرزازاده سال‌ها بحثی میان دو گروه وجود داشت. گروه اول می‌گفتند که رویه متجددین پدیده‌ای مثبت بود که بر ادبیات و افکار عمومی تاجیک تأثیری بسزا داشت. گروه دوم عقیده داشت که  متجددین جنبشی غیرانقلابی در تاریخ خلق تاجیک بوده است. آن‌ها اصطلاح «معارف‌پروری» را به جای «جدیدی» به کار می‌بردند، حال آن که نام تاریخی این جنبش، نه معارف‌پروی، بلکه «جدیدی» است. عموماً این گروه نقش مثبت ­ متجددین و عقیده آنان را انکار می‌کردند[۱۱]. در دوایر رسمی، کتاب‌های درسی، دائرهالمعارف‌‌ها و مطبوعات نظر گروه دوم غالب بود.

جامعه‌شناسان تاجیکستان ب. غفوراف، ا.س. برگنسکی. ا.م. ب‌هاءالدین‌اف، ز. رجب‌اف و دیگران در آثار دهه‌‌های 40 و 50 خویش از اصطلاح «نسل دوم معارف‌پروران» طرفداری نموده، ادیبانی چون میرزا سراج حکیم، سعیداحمدخواجه عجزی را که قبلاً جدید می‌گفتند، «نسل دوم معارف‌پروری» شمردند. تن‌ها عبدالرئوف فطرت و محمودخواجه بهبودی را جدید می‌نامیدند ولی بعداً بعضی از آن‌ها عقیده خود را تغییر دادند.

در پی فشار شدید مقامات حزبی و دولتی و حتی عالمان و ادیبان متخصص متجددی مانند خالق میرزازاده مجبور شدند که «ندامت‌نامه» و «کژاهه» بنویسند و اقرار کنند که جملگی آنچه گفته‌اند اشتباه بوده است.

به این ترتیب در دهه 40 و نیمه اول دهه 50 اکثر روشنفکران تاجیک، جریان جدیدیه را محکوم و موجودیت نسل دوم روشنفکران مذهبی را کاملاً انکار نمودند. هواداران این گروه در دهه‌‌های بعد نیز از جدیدیه انتقاد شدید نمودند. چنانکه، عبدالقادر منیازاف چنین نوشته ‌است «جدیدیه به عنوان جریان ایدلوژی ارتجاعی اصلاً در جهت منافع بورژوازی محلی و حتی فئودالی بود. شعار آن‌ها تجدد، اما در عمل واپس­گرا بودند،  از اینرو گروهی ساده لوح و صادق که جانبدار منافع ملی بودند، بدون درک ماهیت اصلی جدیدیزم با این حرکت همراه شدند، مانند صدرالدین عینی که آن وقت‌ها هنوز مبارزه طبقاتی را نمی‌دانست و نمی‌فهمید[۱۲]». همچنین به عقیده ظریف رجب‌اف «جدیدی‌‌ها حتی یک اثر پرقیمت به وجود نیاورده‌اند[۱۳]». صاحب تبراف هم می­گوید که «در عرفه انقلاب سوسیالستی اکتبر، معارف‌پروران که نام اصلی آن‌ها جدیدان هم می‌باشد، در هیچ ساحه حیات سیاسی، اجتماعی، ایدیولوژی، مدنی و ادبی نقشی مثبت نداشته‌اند[۱۴]».

اما از نیمه دوم دهه 50 به بعد در کنار نظریه ضد جدیدیه، مقالاتی در مطبوعات به چاپ رسید که جنبش جدیدیه را مثبت ارزیابی کرد. اما در دهه 90 و آزادی بیان در زمان شوروی و سپس در دوران ‌استقلال تاجیکستان، نظر اکثر محققان و جامعه‌شناسان تاجیک نسبت به جنبش جدیدیه مثبت شد. برگزاری سمینار در شهر تاشکند با شرکت دانشمندان ازبکستان، تاجیکستان، آذربایجان و تاتارستان در ماه دسامبر 1988 و نشست جامعه‌شناسان تاجیک در ابتدای سال 1990، جنبش جدیدیه پدیده بزرگ فرهنگی و اجتماعی دانسته شد. طی چند سال اخیر نیز جنبه‌‌های مختلف افکار جدیدیه توسط دانشمندان تاجیک از قبیل م. شکوری، م.رجبی، غ. عاشوراف، ا. سیف‌الله‌اف، ر.‌‌هادی‌زاده، خ. میرزازاده و دیگران بررسی شده‌است[۱۵].

نیز نگاه کنید به

مشاهیر ادبی روسیه؛ مشاهیر ادبی کانادا؛ مشاهیر ادبی کوبا؛ مشاهیر ادبی لبنان؛ مشاهیر ادبی تونس؛ مشاهیر ادبی افغانستان؛ معرفی برخی از شخصیت های مهم ادبیات کلاسیک چین؛ مشاهیر ادبی سنگال؛ مشاهیر ادبی آرژانتین؛ مشاهیر ادبی در مالی؛ مشاهیر ادبی در ساحل عاج؛ مشاهیر ادبی زیمبابوه؛ مشاهیر ادبی تایلند؛ مشاهیر ادبی اوکراین؛ مشاهیر ادبی اسپانیا؛ مشاهیر ادبی اردن؛ مشاهیر ادبی اتیوپی؛ مشاهیر ادبی سیرالئون؛ مشاهیر ادبی قطر.

کتابشناسی

  1. عینی، صدرالدین (1962). یادداشت‌ها، به کوشش سعیدی سیرجانی. تهران: آگاه، جلد هفتم، ص 10.
  2. سیف‌الله‌یف، ا (1988). دایره‌المعارف ادبیات و صنعت تاجیک. دوشنبه، ص 199.
  3. سیف‌الله‌یف، ا (1988). دایره‌المعارف ادبیات و صنعت تاجیک. دوشنبه، ص 49.
  4. عینی، صدرالدین (1926). نمونه ادبیات تاجیک. سمرقند: نشریات مرکز خلق جماهیر شوروی، ص 452.
  5. فطرت، عبدالرئوف (1988). بیانات سیاح هندی. مجله صدای شرق، شماره 6. ص 15.
  6. فطرت، عبدالرئوف (1988). بیانات سیاح هندی. مجله صدای شرق، شماره 6. ص 37-38.
  7. فطرت، عبدالرئوف (1988). بیانات سیاح هندی. مجله صدای شرق، شماره 6. ص 13.
  8. حکیم، میرزا سراج‌الدین (1922). تحفه اهل بخارا. دوشنبه، ص 4-5.
  9. حکیم، میرزا سراج‌الدین (1922). تحفه اهل بخارا. دوشنبه، ص 7.
  10. وصلی سمرقندی (1989). شعر شیرین با من است. مجله صدای شرق، شماره 10. ص 119.
  11. میرزا زاده خ، م (1991). یک‌دل و یک جهت و یک‌رو باش. مجله سخن، شماره 11. ص 71.
  12. منیازاف، ع (1958). پابلیستیکه و نظم استاد صدرالدین عینی. استالین آباد، ص 28.
  13. رجب‌اف، ظ (1959). استالین آباد، ص 394.
  14. تبراف، ص (1966). حیات، ادبیات، رئالیسم. دوشنبه، ص 75.
  15. زهریی، حسن (1391). جامعه و فرهنگ تاجیکستان. تهران: سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی (در دست انتشار)، ص 271-284.