زبان و ادبیات تاجیکستان
زبان تاجیکان، مانند ایرانیان و افغانها زبان فارسی است. این زبان به شکل فعلی آن در حدود یک هزار و صد سال پیش در زمان حکومت سامانیان از تأثیر زبان عربی بر زبان فارسی قدیم (پیش از اسلام) به وجود آمد. در تاجیکستان به آن زبان نیاکان نیز گفته اند. به واقع یکی از شاخصترین عوامل هویت و همبستگی ملی در تاجیکستان، زبان و ادبیات فارسی است. تاجیکان از معدود اقوامی هستند که توانسته اند در طول تاریخ زبان خود را (که شاخصترین رکن هویت آنان است) حفظ کنند. زبان و ادبیات فارسی- تاجیکی میراث گرانقدری است که تاجیکان با چنگ و دندان از آن حراست کرده و آن را سرمایه هویت، عزت و شوکت خود ساخته اند(رحمالدین، 1376: 163).
با هجوم اقوام ترک به ماوراءالنهر در قرن پنچم میلادی نفوذ ترکان در منطقه آغاز گشت که تا قرون پس از فتح منطقه به دست اعراب مسلمان نیز ادامه داشت. با وجود آنکه به دنبال جاگیرشدن ترکان در ماوراءالنهر زبان ترکی به عنوان زبان عامه مردم به سرعت فراگیر شد، لکن زبان فارسی علاوه بر آنکه به عنوان زبان قشر برگزیده و روشنفکر و اهل علم در سراسر ماوراءالنهر گسترش یافت، در بین مردم پامیر و تاجیکستان که خاستگاه و محل تولد زبان فارسی بود حتی پس از انقراض سامانیان و حاکمیت سلسله های بزرگ به عنوان زبان عموم مردم باقی ماند.
وجه تسمیه تاجیک همان وجه تمایز مردم منطقه از ترکان بوده است. زیرا این مردم یکجانشین غیر صحراگرد که ساکنین اصیل ماوراءالنهر بودند، زودتر از ترکان کوچرو و صحرانشین به وسیله اعرابی که به ماوراءالنهر آمده بودند مسلمان شدند. به همین علت آنان که اسلام را نپذیرفتند آنان را «تازیک» یا «تاژیک» نامیدند که اعراب را نیز به همین نان می خواندند(رهنما، 1376: 142).
زبان مردم تاجیک فارسی دری است. گفته شده است که وجه تسمیه این زبان انتساب آن به دربار ساسانی است. برخی نیز آن را برگرفته از «دره» دانسته اند و یا برگرفته از «در» به معنای «جای». فارسی دری، زبان
خراسان بزرگ و ماوراءالنهر بوده است که در طول بیش از هزار سال زبان شعر و ادب منطقه آسیای مرکزی محسوب می گردید.(روا، 1375: 99).
چهار گویش مختلف از این زبان در تاجیکستان وجود دارد. گویش شمالی در سمرقند، بخارا، فرغانه شرقی و غربی، اوراتپه و پنجکنت؛ گویش مرکزی در زرافشان، رشتا و سوخ؛ گویش جنوبی در بدخشان، شمال و جنوب کولاب و قرهتگین؛ گویش جنوب شرقی(گروه درواز)(روبین، 1375: 83). زبان رسمی کشور و نیز زبان تدریس در اکثر مدارس تاجیکستان همین زبان است. به علت پیشینه هفتاد ساله اتحاد جماهیر شوروی سابق زبان علمی و فنی و دانشگاهی زبان روسی بوده است و به تدریج با زبان فارسی جایگزین می شود. برنامه های رادیو و تلویزیون تاجیکستان نیز به فارسی تاجیکی است(تاجیکستان، 1387: 31).
خط رسمی
دستور خط تاجیکان تا سال 1930 عربی بود. در آن سال به لاتین تبدیل شد. در سال 1940 یکبار دیگر خط رسمی تاجیکستان تغییر کرد و به روسی تبدیل شد. پس از استقلال تاجیکستان، قانون تغییر خط به عربی (تاجیکی) به تصویب رسید و تا سال 1996 برای انجام این کار مهلت تعیین شد. به علل گوناگون وقوع جنگ داخلی و مشکلات اجرایی، جایگزینی خط رسمی تاجیکستان به تعویق افتاد(تاجیکستان، 1387: 31). در واقع دو مرحله تغییر الفبا، از الفبای عربی یا اسلامی یا فارسی و یا به تعبیر جالب تاجیکان «الفباینیاکان»، به لاتین (1308 ش./1929م.) و از لاتین به سیرلیک (1319ش./ 1940م.)، و همچنین تبعات حاصل از تسلط روسیهی تزاری بر بخش بزرگی از ماوراءالنهر که «ترکستان روسیه»(1285ه.ق/1868 م.) نامیده شد و نفوذ در بخش به ظاهر مستقل باقیمانده، یعنی امارت مفلوک بخارا و مهمتر از همه، چیرگی نهایی نظام شوروی بر آسیای مرکزی(1303 ش. / 1924 م.) که منجر به از میان رفتن یا استحالهی نخبگان علمی و فرهنگی قدیم و دگرگونی لوازم نخبگی علمی و فرهنگی در عصر هژمونی امپراطوری سرخ گردید، زبان و ادبیات فارسی را که در کوران تحولات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی تحولات این دوران ماوراءالنهر بر اثر سیاست های پانتورانیسم در آسیای مرکزی، رو به ضعف رفته بود، در خاستگاه خود (ماوراءالنهر خاستگاه زبان فارسی جدید یا دری) در فترت فرو برد.
برتری جناح ازبک و ترکگرا در نظام جدید از سویی و همچنین سیاست مدیران روسی نظام جدید به بها دادن به زبانهایی بی پیوند با همسایگان بزرگ و مهم چون ایران و افغانستان و مهمتر از آن، فاقد پشتوانهی بزرگ ادبیات مکتوب، یعنی زبانهای ازبکی، ترکمنی، قرقیزی، قزاقی که اگرچه در خانوادهی زبانهای ترکی قرار میگیرند، بر انزوای زبان و ادبیات فارسی در موطن آن افزود. مجموعهی این عوامل، فرایندی را پدید آورد که زبان فارسی در ماوراءالنهر، از سیر طبیعی بازماند و از نشاط و بالندگی افتاد. ساختار و قواعد زبان فارسی امروزین ماوراءالنهر، از جمله در تاجیکستان - که مهمترین مؤلفهی هویت ملی آن به شمار میآید- ضعیف و در تعابیر و اصطلاحات فقیر است.
البته در تاجیکستان، خواست ملی و ارادهی حاکمیت بر ارتقاء زبان و ادبیات فارسی تاجیکی به عنوان زبان نخست در همهی سطوح آموزشی، علمی، فرهنگی و دیوانی یا اداری، تعلق دارد. لیکن آسیب زدایی دهههای فترت زبان فارسی در این سرزمین، آسان نیست. به خصوص که این آسیبزدایی مبتنی بر آسیب شناسی درست نباشد.
بیتردید تجدید حیات زبان و ادبیات فارسی در ماوراءالنهر و انطباق آن با مطالبات زمانه، در پیوند هرچه سریعتر این دریاچه به دریای خروشان زبان و ادبیات فارسی در بیرون از این سرزمین است. و تنها راه این پیوند، احیای الفبای فارسی در این سرزمین است.
با توجه به رسمیتیافتن زبان فارسی تاجیکی در تاجیکستان و جایگزینی آن با زبان روسی در غالب سطوح آموزش - به ویژه تحصیلات ابتدایی و متوسطه- و تنزل سواد روسی در این کشور، تغییر الفبای سیرلیک به الفبای فارسی - همان گونه که غالب اندیشمندان تاجیک نیز اذعان دارند- تنها مسیری است که از تبدیل محیط علمی و فرهنگی تاجیکستان به مرداب، جلوگیری مینماید.
به عبارتی دیگر، بالندگی علمی و فرهنگی تاجیکستان یا میبایست با وصل به دریای فارسیزبانان جهان با تغییر الفبای سیرلیک به الفبای فارسی صورت پذیرد یا با تجدید دوبارهی زبان و ادبیات روسی و جایگزینی آن با زبان فارسی تاجیکی.
نظر به جایگاه زبان فارسی (فارسی تاجیکی) در تاجیکستان، به عنوان اصل بنیادین هویت ملی تاجیکان که تلاش برای احیای آن به پیش از استقلال تاجیکستان بازمیگردد ( اعلان زبان تاجیکی به عنوان زبان رسمی در سال 1368 ش./ 1989م.)، احیای مجدد زبان روسی در تاجیکستان اگر هم رویایی شیرین برای روسیه و روسفیلهای تاجیک باشد، جزء خیالی خام نمینماید.
بنابراین تغییر الفبای سیریلیک به الفبای فارسیزبانان جهان، برای نشاط علمی، فرهنگی، آموزشی و پژوهشی تاجیکستان امری است محتوم. این واقعیت علاوه بر غالب اندیشمندان تاجیک، بر بسیاری از زمامداران حکومت تاجیکستان نیز پوشیده نیست. لیکن سیری که در سالهای اخیر برای احیای الفبای نیاکان در تاجیکستان پیگرفته میشود، به هیچروی تأمینکنندهی لوازم تغییر الفبا حتی در بلندترین مدت نیز نمیباشد.
به نظر میآید مهمترین عوامل از میان عوامل متعدد درونی و بیرونی که میتوان برای وضعیت کنونی الفبا در تاجیکستان برشمرد، در دو دستۀ عمده میتوان طبقهبندی نمود.
1- فقدان ارادهی جازم حاکمیت و اجماع نخبگان سیاسی، علمی و فرهنگی بر تغییر الفبا از سیرلیک به فارسی.
2- تغییر الفبای سیرلیک به الفبای فارسی در فرایندی بلندمدت، با برنامه ریزیهای دقیق علمی- فرهنگی و اجتماعی، هزینهی مالی بسیار سنگینی را طلب میکند. بنیهی اقتصادی، علمی - فرهنگی و اجتماعی تاجیکستان، به تنهایی و بهویژه در حال حاضر، قابل به تحمل این بار نیست.
مهمترین مخالفان بازگشت به خط قدیم، گروهی از تکنوکراتها بودهاند. آنان استدلال میکنند که با تغییر خط مردم در ابعاد گستردهای باسواد گردیدهاند و ضمناً زبان علمی کشور، زبان روسی است و اکنون اگر خط و زبان روسی رها شود تاجیکستان از نظر علمی نخواهد نتوانست با زمان پیشرفت کند. برخی از آنان کوشش کردند تا مانع اجرای قانون تغییر زبان گردند و حتی طرح شناسایی زبان روسی را به عنوان زبان دوم در هیأت دولت مطرح کردند. اما این تلاش به نتیجه نرسید. مردم تاجیکستان به «خط و زبان نیاکان» اهمیت خاص میدهند و برای آن احترام خاص قائلاند. اما واقعیت آن است که تغییر خط و زبان رسمی کشور از زبان روسی به فارسی برنامهریزی، بودجه و عزم و ارادهای قوی از جانب دولت میطلبد و به زمان نیاز دارد. واقعیات سیاسی امروز تاجیکستان هنوز این امکان را فراهم نیاورده است(تاجیکستان، 1387: 32 - 31).
تاریخ ادبیات و سبک های ادبی
«گفتم زكجايي تو، تسخر زد و گفتا من نيميم ز تركستان، نيميم ز فرغانه» (مولوی)
ادبیات جایگاه منحصر به فردی در میان ملت تاجیک دارد. زندگی تاجیکها بدون شعر پارسی مفهوم ندارد. شعرای بزرگی چون مولوی، حافظ، سعدی، بیدل، خیام و فردوسی برای عموم مردم شناخته شده است(ژیبیسینگل، 1376: 53). همین آشنایی نزدیک با بزرگان ادبیات ایران باعث گردیده است که تاجیکها علیرغم جدایی فیزیکی از پیکره سرزمین ایران، میراث گرانبهای ایران را پاس بدارند. هجومهای بسیار و حملات ویرانگر مهاجمین نتوانسته است، فرهنگ تاجیکها را تخریب نماید. شعر و ادب دیرین این دو منطقه با هم درآمیخته و تأثیر عمیقی بر یکدیگر نهاده است. اکنون نگاهی به تاریخ ادبیات و سبکهای ادبی در این دیار کهن خواهیم داشت.
زبان فارسی، تا دیرگاهی زبان رسمی و درباری سرزمین پهناور ایران، هند و عثمانی بوده است که بسیاری از آثار ارزشمند فارسی در سرزمینهایی غیر از ایران امروزی، در هند، آسیای مرکزی، ترکیه و غیره تألیف شده اند. ادبیات تاجیکی در واقع، بخشی از ادبیات فارسی است. با جدایی این سرزمینها از ایران، زبان فارسی و بویژه شعر گرفتار سرنوشتهایی متفاوت شدهاند. ماوراءالنهر جزئی از خراسان بزرگ است، به مدت 5 قرن بزرگترین مهد تمدن اسلامی ایران و مرکز حکومتهای ایران بوده است(رحماناف، 2010: 352).
وضعیت سیاسی آسیای مرکزی در ابتدای قرن نهم میلادی برای رشد و بالندگی ادبیات نوین مکتوب تاجیک که بر اساس آثار شفاهی مردم قرار گرفته بود، شرایط مساعدی فرآهم آورد، ولی این شرایط ثمرههای خود را در عهد سامانیان بخشید. بنا بر همین است که دورهی سامانیان، دورهی پیدایش ادبیات کلاسیک تاجیک و فارسی محسوب میشود.
در عین حال زمان سامانیان هم دورهی به وجود آمدن ادبیات نوین تاجیک و فارسی، و هم دورهی ظهور و شکوفایی این ادبیات میباشد. مدتها قبل از تشکیل دولت سامانیان، تاجیکان با زبان مادری خود آثار بدیعی شفاهی تولید میکردند. چنین امر واقعی که در کل دورهی حکمرانی عربها، آثار ادبی قبل از اسلام از بین نرفتند و مردم سیماهای بدیع و سوژههای باستانی را نگه داشتند. یکی از دلایل شکوفایی آن نسبت به قرن نهم میلادی مقدم بودن تاریخ ادبیات تاجیک میباشد.
در زمان سامانیان علاوه بر رشد و پیشرفت ادبیات تاجیکی زبان (دری)، ادبیات عربی زبان نیز رونق یافت. بنیانگذاران این نوع ادبیات در ماوراءالنهر بیشتر آن تاجیکانی بودند که با دایره های رسمی مناسبت داشتند و غیر از زبان مادری خود، زبان عربی را هم خوب می دانستند. این دوره در تاریخ پیشرفت ادبیات کلاسیک تاجیک و فارسی در قرون وسطی یکی از مهمترین دورهها محسوب می شوند. سامانیان از آن رو شاعران را به دربار خود جمع می کردند که به وسیله آنها شهرت خود را بیشتر گسترش دهند. از سوی دیگر سعی و کوشش در جهت کسب شهرت، همچنین تنگی معیشت، شعرا و نویسندگان را مجبور می نمود که به دربار این و یا آن حاکم رو آورند. در ادبیات دورهی سامانیان هم مانند ادبیات قرنهای بعدی زمان فئودالی دو تمایل را خاطر نشان باید کرد؛ یکی تمایل مردمی، دیگری تمایل فئودالی(اشرافی). طبیعی است که توجه ما را در اینجا اساساً نویسندگانی به خود جلب می کنند که در آثار آنها تمایل های مردمی برتری دارند. بنیادگذار نظم کلاسیک تاجیک و فارسی «رودکی» است. ابوعبدالله جعفر رودکی در اواخر قرن نهم میلادی در قریحهی پنج رود (حوالی پنجکنت) در خانوادهای دهقان تولد یافت. رودکی در اوان جوانی از برکت آوازخوش، استعداد شاعری و مهارت چنگنوازی خود شهرت زیادی پیدا کرده بود. به این واسطه، وی از جانب نصردوم بن احمد سامانی (943- 914 م) به دربار کشیده شد و قسمت حیاتی عمر او در دربار گذشت. او نه فقط استاد شعر، در عین حال آوازخوان و مطرب زبردستی نیز محسوب می شد. رودکی مربی و مواظب شعرای نوقلم بود که این آبرو و اعتبار او را بازهم بیشتر میکرد. با وجود این، رودکی در ایام پیری خود دچار بسیار محرومیتها گردید. در سال 937 .م حامی و دوست نزدیک او بلعمی را که نخست وزیر نصردوم بود، از کار برکنار کردند. شاعر کهن سال نابینا، به گناه دوست خود ابوالفضل بلعمی از دربار رانده شده و به زادگاه خود برگشت. رودکی پس از گذشت سالها از این واقعه سپس در سال 941 میلادی(یا 952 .م) در روستای خود پنجرود وفات کرد. از آثار رودکی تاکنون بیشتر از دوهزار بیت برجای مانده است. اشعار او در غالب مرثیه، قطعه، رباعی، غزل و مثنوی سروده شده اند.
رودکی از جمله قصیدهسرایان معمول دربار بود. قصاید او با وصف منظرههای طبیعت، سرور زندگی و عشق شروع می گردیدند؛ بخش مقدمه این اشعار، جذابترین قسمت قصاید وی را فرآهم میآوردند. در یک نگاه کلی می توان گفت که اشعار رودکی از مضامین دینی کاملاً خالی بوده، در اکثر آنها اندیشههای عمیق فلسفی نهفتهاند. چنانکه بهترین ابیات او را راجع به گردش دایمی مواد و مبارزهی نو و کهنه، مثال برجستهی همین نوع اشعار است. در قصیده «شکایت» از پیری شاعر، علت فرارسیدن پیری را پرسید، خود در جواب آن میگوید جهان همیشه چو چشمیست گرد و گردان است/ همیشه تا بود آیینش گردگردان بود/ همان که درمان باشد، به جای درد شود/ و باز درد همان کز نخست درمان بود/ کهن کند به زمانی همان کجا نو بود/ و نو کند به زمانی همان که خلقان بود/ بسا شکسته بیابان که باغ خرم بود/ و باغ خرم گشت آن کجا بیابان بود.
رودکی در اشعار خود خرد و دانش، نیکوکاری و دلیری را ترنم کرده، مردم را به نهراسیدن از سختی های روزگار و با پایمردی برطرف کردن آنها دعوت می نماید. او با آثار خود پایه های نظم تاجیک و فارسی را استوار نموده و انواع سبکهای شعر را متداول مینماید. در اشعار او تقریباً عروض و ترتیب تمثالها به خود شکل معین میگیرند. اشعار رودکی سرمشق شعرای تاجیک در دوران بعدی گردید. رودکی به درستی بنیادگذار نظم کلاسیک شناخته شده؛ نظمی که در قرنهای دهم و یازدهم میلادی در تاجیکان و فارسها انتشاریافته، شعرایی چون فردوسی، خیام، سعدی، حافظ و جامی را به عرصهی وجود آورد.
از دیگر شاعران این دوره میتوان به ابوالحسن شهیدبلخی اشاره کرد. شهید بلخی در روستای جهیدانک بلخ تولدیافته است. راجع به حیات او نیز اطلاعات کمی وجود دارد. از منابع فقط همین را میتوان دانست که شهید یکی از بهترین شعرای دربار نصردوم بن احمد سامانی و نزدیکترین شاگرد رودکی محسوب میشد. شهید بلخی نه تنها شاعر، در عین حال یکی از علمای پیشقدم دورهی سامانیان بود. شهید پیش از رودکی وفات کرد. شاعر کهنسال در فوت شاگرد عزیز خود مرثیهی جانسوزی دارد.
شاعر دیگر این دوره ابوشکور بلخی است. ابوشکور بلخی در سال 915 میلادی تولد یافت. در عهد سلطنت نوح بن نصر سامانی (954 - 943.م) او را به دربار کشیدند. نام او با مثنوی «آفریننامه» که در سال 944 میلادی نوشت، شهرت پیدا کرد. از این مثنوی فقط بعضی قسمتهای پراکنده به دست ما رسیده است. ظاهراً این نخستین داستان پند و اخلاقی ادبیات کلاسیک تاجیک و فارسی محسوب میشود. علاوه بر این، ابوشکور باز دو مثنوی تألیف کرده که از آنها چیزی باقی نمانده است. او به سبک رباعی شعر میسرود.
رابعهی بلخی نخستین شاعرهی دریزبان است که در این دوره میزیست. در چندی از تذکره ها اشعار عاشقانهی پراحساس و هنرمندانهی وی ذکر شده است. قصهی عشق رابعه و غلام جوان که در قرن سیزدهم فریدالدین عطار به رشتهی تحریر درآمده، با نام همین شاعره مرتبط میباشد. رابعه هم زمان رودکی بوده و برای اشعار او ارزش زیادی قایل بوده است.
ابومنصور محمدبن احمد دقیقی (وفات 977.م) از دیگر شاعرانی است که هنوز تاریخ تولد او معلوم نگردیده است. بعضی او را از توس (در خراسان)، بعضی از سمرقند و یا بخارا میدانند. در هر صورت وی تمام عمر خود را در مااوراءالنهر به سر برده است. دقیقی فعالیت خود را در دربار حاکم ولایت چغانیان که در آن زمان یکی از آبادترین محلات دولت سامانیان محسوب میشد، شروع کرد. شهرت هنروری دقیقی تا درجهای رسید که در یک مدت کوتاه به بخارا، به دربار سامانیان دعوت شد. در آن زمان گردآوردن افسانه و روایتهای باستانی مورد توجه دایرههای حکمران قرار گرفته بود. با داستانها و افسانههای قهرمانی زمانهای گذشته آشنا کردن مردم برای متحد گردیدن آنها در مبارزه برای تشکیل دولت مستقل اهمیت فراوانی داشت. بنابراین سامانیان به جمع نمودن نقل و روایتهای باستانی قهرمانی- اساطیری چه از منابع تاریخی پهلوی، چه عربی و خصوصاً زبان موبدان توجه خاصی نشان میدادند.
شاهنامهی ابومنصوری نیز به همین مناسبت به وجود آمده بود. امیرنوح دوم سامانی (977 - 976.م) به دقیقی دستور داد که این شاهنامه را به رشتهی نظم بکشد. ولی عمر شاعر برای انجام دادن این مهم کفایت نکرد. در سال 977 میلادی او در یک شب بزم، به دست غلام خود کشته شد. هزار بیت دقیقی که در آن مبارزهی بین گشتاسب (ویشتاسپ) و ارجاسپ را به تصویر کشیده بود، به وسیلهی فردوسی به شاهنامه اضافه گردید.
بزرگترین شاعر آن زمان حکیم ابوالقاسم فردوسی بین سالهای 934 و 941 میلادی در قریحهی باژ حوالی توس از خانوادهی اعیان متوسطحال متولد شد. فردوسی در 35 سالگی، پس از آنکه به بخارا و دیگر شهرها سفرکرده، به علاوهی شاهنامهی ابومنصوری، راجع به تاریخ گذشتهی ایران معلومات مفصل جمعآورده و به تنظیم حماسهی خود یعنی شاهنامه همت گمارد. در این زمان دولت سامانیان هنوز در اوج اقتدار بود. فردوسی نشان دادن گذشتهی پر از قهرمانی مردم ایرانزمین و بیدار نمودن احساسات وطن دوستی را وظیفهی اصلی حماسهی خود میدانست. او بهترین ایام عمر خود را صرف این اثر گرانبها نمود. چنانکه خود میگوید در این راه پیر شد ولی همچنان میسرود. من از شصت و شش سست گشتم چو مست/ به جای عنانم عصا شد به دست/ رخ لالهگون گشته بر سان کاه/ چو کافور شد رنگ موی سیاه/ ز پیری خم آورد بالای راست/ هم از نرگسان روشنایی بکاست.
بالاخره شاعر وظیفهی خویش را در دورهی پیری، بعد از زحمت و تلاش مستمر چندساله، در سال 994 میلادی انجام داد و از صدهزار مصراع یک اثر جاودانهی جهانشمول پدید آورد. ولی از روزی که فردوسی به تألیف این اثر کمر بسته بود، مدت مدیدی سپری شد. در این وقت دولت سامانیان از پا افتاده، از حامیان شاعر کسی باقی نمانده بود. آنگونه که فردوسی با مصلحت یکی از آدمان خیراندیش «شاهنامه» را به سلطان محمود غزنوی که به حکومت رسیده بود، تقدیم نمود. اما سلطان محمود این تحفهی شاعر را رد کرد.
شاهنامه فردوسی از جهت ارزش بدیعی خویش در ردیف نمایانترین اثرهای حماسی ادبیات جهان قرار گرفته است. شاعر بزرگ، باقی عمر خویش را در فقر و محرومیت به سر برده، در سال 1020 میلادی در توس وفات کرد. نام فردوسی جاوید بماند. سخنان وی خطاب به محمود غزنوی گواه این گفتهی برحق اوست. بناهای آباد گردد خراب/ ز باران و از تابش آفتاب/ پی افکندم از نظم کاخی بلند/ که از باد و باران نیاید گزند/ بدین نامه گر عمرها بگذرد/ بخواند هر آن کس که دارد خرد(غفوروف، 1377: 597 - 589).
همانطور که گفته شد، از سدة دهم ادبیات فارسی با گذشت زمان یکپارچگی خود را در ایران و ماوراءالنهر از دست داد و در هر یک دارای ویژگیهایی شد(دایرهالمعارف ادبیات و هنر تاجیک،1367: 82) در قرنهای دوازدهم و سیزدهم، آسیای میانه به سه قلمرو سیاسی بخارا و خوقند و خوارزم تقسیم شد و محیط ادبی نیز در سه حوزه متمرکز شد. به علت اختلافهای دایمی میان خاننشینهای این مناطق، محافل ادبی قادر به برقراری روابط نبودند. علاوه بر این سه مرکز عمده، در خجند و حصار و بدخشان و جاهای دیگر نیز شاعران به فارسیِ تاجیکی شعر میگفتند. در قلمرو امارت بخارا، ادبیات به طور کلی به فارسی تاجیکی بود و در خوقند و خوارزم بیشتر شاعران به دو زبان متداول ترکی ازبکی و فارسی تاجیکی شعر میسرودند، اما در آثار برخی شاعران، نظیر شیرمحمد اکمل(متوفی1236/1821)، محمود مخمور(متوفی1260/1844)، میرزاشمسالدین داعی(متوفی 1303/ 1886) و محمدشریف گلخنی(1362ش / 1983)، شعرهای ترکی کمتر به چشم میخورد(دانشنامة ادب فارسی، 1375: 73).
در 1285/1868، روسیة تزاری قلمرو امارت بخارا را تصرف کرد(غفوروف،1377: 994). این حادثه باعث ایجاد ارتباط، هرچند اندک، میان بخارا و دیگر سرزمینهای روسیه و به تبع آن اروپا گردید و موجب پدیدآمدن تحولاتی در حیات فرهنگی و اجتماعی آنان شد(غفوروف،1377: 1127). احمد مخدوم دانش، سخنور و متفکر تاجیک، سه بار همراه هیأت سفیران به روسیه سفر کرد و جنبش روشنفکری و اصلاح طلبی را به راه انداخت و بنیانگذار «نهضت معارفپروری» (جنبش روشنفکری مذهبی در آسیای مرکزی) شد (دایرةالمعارف ادبیات و هنر تاجیک، 1367: 411 - 412). عیسی مخدوم (1242- 1315/ 1826-1887)، قاری رحمتاللّه واضح(1233- 1312/ 1817-1894)، شاهین بخارایی و عبدالقادر سودا (1239- 1301/ 1823-1873) که از همفکران دانش بودند، در آثار منظوم و منثور خویش به موضوعهای مهم اجتماعی و فرهنگی پرداختند و از روشهای ادارة حکومت، رشوهخواری، خرافاتپرستی و شیوههای عقبماندة آموزش و تدریس بشدت انتقاد کردند(غفوروف، 1377: 1128- 1129). واضح و میرزاسراج حکیم (1295- 1333/ 1877-1914) به ایران سفر کردند و با اهل علم و ادب آشنا شدند که بر نوشتهها و سرودههای آنها تأثیر گذاشت(دایرةالمعارف ادبیات و هنر تاجیک، 1367: ج 4، 413).
از ویژگیهای ادبیات سدة سیزدهم/ چهاردهم و ابتدای سدة نوزدهم/ بیستم، رواج تذکرةنویسی با ذکر حوادث مهم سیاسی و اجتماعی بود. از تذکرههای مهم آن دوره میتوان به اینها اشاره کرد. تذکار اشعار صدرضیاء، تذکرة الشعرای حاجی عبدالعظیم شرعی(متوفی 1308/ 1890).(دایرة المعارف ادبیات و هنر تاجیک، 1367: ج 7، 229)، تحفة الاحباب فی تذکرة الاصحاب قاری رحمت اللّه واضح ، افضل التذکار فی ذکر الشعرا و الاشعار افضل مخدوم پیرمستی(متوفی 1334/ 1915)، تذکرة الشعرای ملاحاجی نعمت اللّه بن قاضی شرف الدین محترم(متوفی 1339/ 1920)، تذکرة الشعراء المتأخرین عبداللّه خواجة عبدی(متوفی 1301ش / 1922)، مجموعة الشعرای فضلی نمنگانی(سدة سیزدهم / نوزدهم). این تذکرهها اگرچه مطالب ضدیکدیگر دارند، برای تحقیق و بررسی احوال اجتماعی و محیط فرهنگی آن روزگار مفیدند(دانشنامة ادب فارسی، 1375: ج 1، 74).
از آغاز قرن چهاردهم / بیستم، نشریههایی مانند چهره نما، سراج الاخبار، ملانصرالدین، حبل المتین، وقت و شورا که در کشورهای گوناگون منتشر میشد، در بخارا وارد و موجب بیداری و آگاهی خوانندگان شد. به پیروی از آنها، اهل قلم آسیای مرکزی نیز نشریه هایی چون بخارای شریف، نخستین روزنامة بخارا که به فارسی تاجیکی بود، سمرقند، آیینه، صدای فرغانه و صدای ترکستان را منتشر کردند(مسلمانیان قبادیانی، 1376 : 116). همچنین در ابتدای این قرن، در قلمرو بخارا به دنبال تلاشهای معارف پروران، نهضت تجددگرایان ظهور کرد که با نامهای بخاراییان جوان و جدیدها مشهور است. روشنفکرانی که اغلب نیز مذهبی بودند، در قالب شعر، داستان، سفرنامه، خبر و مقاله، کتابهای درسی و علمی افکار تجددطلبانهی خود را منتشر میکردند. برخی آثار ادبی نظیر مناظره و بیانات سیاح هند فطرت، انجمن ارواح، مرآت عبرت و گنجینة حکمت صدیقی عجزی، جوامع الحکایات شکوری، ارمغان دوستان وصلی، بیداری خفتگان و آگاهی ناآگاهان اکرامچه، الفبای مکتب اسلام و پدرکش بهبودی که بارها چاپ و منتشر شده، در محیط معنوی و اجتماعی آن زمان تأثیر بسزا داشته است. روشنفکران تاجیک بنیاد روشنگری را در تعلیم و آموزش دیدند و در پی آموزش به روش جدید (اصول صوتیه) برآمدند و به انتشار آثار بزرگان اهتمام ورزیدند، به گونه ای که دیوان حافظ در طی سالهای 1309 تا 1329/ 1892ـ1911 تنها در تاشکند بیش از ده بار به چاپ رسید.
عقاید روشنفکرانة اصلاح طلبان با مخالفت شدید برخی افراد متعصب که منافع خود را در بیسوادی عامه و عقبماندگی جامعه میدیدند، روبرو شد. در 1336/1917 امیرعالمخان مَنغیت(1328-1339/1910-1920) نیز از این گروه متعصب پشتیبانی کرد و فتوای «جدید کافر است» صادر شد و بسیاری از اهل قلم و حتی مردم عادی کشته شدند. میرزا نذراللّه، حامد خواجه مهری، میرزا فیاض، میرزااحمد، سراجالدین خواجه، حاجی عبدالستار، میرزاحَیِّت صهبای وابکندی، سیدجان مخدوم نظمی، محمودخواجه بهبودی، میرزاشاه فایض از جمله این افراد بودند. صدرالدین عینی با تلاش روشنفکران فراری و دخالت سربازان روسی از مرگ رهایی یافت. این فاجعه زمینهای فراهم آورد تا بخارا در 1339/1920 به آسانی به تصرف بلشویکها درآید(مسلمانیان قبادیانی، 1376:118- 119).
در نیمة دوم قرن نوزدهم گروهی از سخنوران، به رهبری احمد مخدوم دانش، بر آن شدند که روند ادبی را به سوی دیگری سوق دهند و ادبیات را با زندگی واقعی همراه کنند. بر این اساس ، میتوان ادبیات معاصر تاجیکی را به پنج مرحله تقسیم کرد. 1) نیمة دوم قرن نوزدهم؛ ادبیات معارف پروری؛ 2) سالهای 1900- 1925؛ تلاش در راه خودشناسی یا ادبیات جدید؛ 3) از 1926 تا پایان دهة پنجاه؛ دورة تحول و تشکل ادبیات خشک و بی رنگ و قالبی ؛ 4) از پایان سالهای پنجاه تا پایان دهة هشتاد؛ تلاش برای رهایی از قالبهای خشک و بی روح ؛ 5) از پایان دهة هشتاد تاکنون؛ دورة رشد ادبیات مردمی (مسلمانیان قبادیانی، 1376:198).
روشنفکران مذهبی ، پایه گذار ادبیات نو از لحاظ موضوع و مضمون و زبان و اسلوب بودند و سخنوران دورة بعدی این ادبیات را به طور کامل شکل دادند. گونههای ادبی نو همانند داستان کوتاه، قصه، رمان واقعگرا و سفرنامه، که دارای زبانی ساده و بیپیرایه بود، رشد یافت. سخنوران این زمان که از نظام امارت بخارا ضربات زیادی خورده و بسیار آزرده بودند، نظام شوروی را با امید به گسترش عدالت و راستی و رشد ارزشهای ملی با شادمانی پذیرفتند. عینی با سرودن سرود آزادی در 1336/1918 شاعری نوپرداز شناخته شد و در صف آغازین ادیبان مبارز قرار گرفت. آثار او - همانند جلّادان بخارا، تاریخ انقلاب بخارا، تاریخ اصول صوفیه و انقلاب فکری در بخارا، داستان آدینه، تذکرة جامع نمونة ادبیات تاجیک - اهمیت بسیاری در خودشناسی تاجیکان داشته است. وی گذشته از شاعری و نویسندگی، به روزنامه نگاری روی آورد، چنانکه طی سالهای 1337-1339/1919-1921 درحدود 67 مقاله در مطبوعات به چاپ رساند(شکوراف، 1376: 88 -90).
دورة سوم بدترین و زیانبارترین دورة تاریخ ادبیات تاجیکی است . همة مردم اتحاد جماهیر شوروی، از جمله تاجیکان، در دهة سی میلادی (1338- 1348) سنگینترین فاجعه را متحمل شدند. کمونیستها هر کتابی را که به خط فارسی می یافتند، میسوزاندند. رسم الخط برای دومین بار در 1318ش /1939 از لاتینی به روسی تغییر یافت و بسیاری از اهل قلم همانند بیکتاش، علی خوش، سعداللّه ربیعی، رشیدعبداللّه، بحرالدین عزیزی، عابد عصمتی، سیدرضاعلیزاده، فطرت و رئوف طاهری به قتل رسیدند. گروه کثیری از جمله سامع آدینهزاده، جلال اِکرامی، محییالدین امینزاده، احمدجان حمدی، تورقل ذهنی، بهرام سیروس، نادر شنبه زاده، غنی عبداللّه، صدرالدین عینی، حکیم کریم، میرزالطیف، ودود محمودی، رحیم هاشم را بازداشت، شکنجه یا تبعید کردند(صابر، 1378: 8 -9). استفاده از برخی کتابها، همانند نمونة ادبیات تاجیک ، نیز ممنوع شد. در نتیجه، بدگویی مطلق از روزگار پیشین و همه گونه آداب و سنن ملی و مردمی رسمیّت یافت. رفتار دانش آموز روسی، پاولیک موروزوف، که از عقاید دینی و ضدانقلابی پدرش خبر داده و او را به پای میز محاکمه کشانده بود، الگوی ادبی و هنری قرار گرفت. در جنگ جهانی دوم، گروه بزرگی را به خط مقدّم جنگ فرستادند که در میان آنها افرادی برجسته، مانند حبیب یوسفی سمرقندی شاعر، حکیم کریم خجندی نثرنویس، لطفاللّه بزرگزاده پژوهشگر و عبدالشکور پیرمحمدزادة سمرقندی نمایشنامه نویس، بودند که همگی کشته شدند. در این دوره لطمه های بسیار سنگینی نیز به عرصة شعر وارد شد، زیرا برای اهل قلم دستور یکی بود «چه باید گفت؟» اما «چگونه گفتن» مهم نبود.
در برابر آثار فراوانی که با ستایشهای دروغین از جامعة سوسیالیستی و کشور شوروی و رهبران حزب و دولت منتشر و در انحراف فرهنگی و معنوی مردم مؤثر واقع شد، آثار ارزنده ای نیز پدید آمد، مانند داخونده (1930)، رمان هجوآمیز مرگ سودخور و کتاب خاطرات یادداشتها از عینی، صبح جوانی ما، یاران باهمت از ساتیم الغزاده، من گنهکارم از اکرامی، وفا از فاتح نیازی، تابستان از پولاد تالیس که نگاهی نسبتاً واقع گرایانه به حقیقت زندگی دارند و هنوز اهمیت خود را از دست نداده اند(مسلمانیان قبادیانی، 1376:101-102). شاعران برجسته و سالخورده همانند ظُفَرخان جوهری، احمدجان حمدی، عبدالواحد منظم، پیرو، محمدجان رحیمی، میرحیدر سرور و نیز شاعران نسبتاً جوان از جمله میرزا تورسونزاده، یوسفی، باقی و میرشکر به تصویر روزگار زحمتکشان تاجیک و ستایش زیباییهای طبیعی تاجیکستان پرداختند. عینی، فطرت، عبدالشکور پیرمحمدزاده و الغزاده به معرفی چهرههای فرهنگی و تاریخی پیشین روی آوردند و آثار بسیاری دربارة رودکی، ابن سینا، فردوسی، کمال خجندی، واصفی، مقنّع، تیمورملک، احمد دانش و شورش واسع عرضه کردند. از پیامدهای مثبت ادبیات در این دوره، همصدایی زحمتکشان جهان در تلاش برای کسب آزادی بود و نوشته های منظوم غنایی و اجتماعی تورسونزاده در این زمینه مؤثر بودند. حضور فعال ابوالقاسم لاهوتی، به عنوان نمایندة زندة محیط ادبی ایران، در رشد و تکامل شایستة شعر تاجیکی معاصر تأثیر بسزایی داشته است.
در چهارمین دورة ادبی نیز سیاست رسمی حزب حاکم و حکومت شوروی دربارة ادبیات و هنر تغییر نکرد، بلکه آزارها و فشارها شدیدتر شد و بازار کذب و دروغ پردازی همچنان ادامه یافت. شاعران و ادیبان همسو با حکومت، جایزه و عنوان و نشان دریافت میکردند و آثارشان پیوسته با شمارگان بالا چاپ و منتشر و به زبانهای دیگر ترجمه می شد. با وجود این، در پایان دهة پنجاه میلادی نیکیتا خروشچف، رهبر وقت حزب کمونیست و اتحاد جماهیر شوروی، با انتقاد از ستایش شخصیت استالین، پرده از اسرار دیکتاتوری نظام کمونیستی دولت شوروی برداشت. به دنبال این اقدام سیاسی، اهل ادب و هنر آزادی نسبیای به دست آوردند و سخنوران تاجیک، دریچهای به سوی ادب و فرهنگ ایران و افغانستان باز کردند. در دهههای هفتاد و هشتاد میلادی(1350 و 1360ش ) جایگاه برخی از اهل قلم تاجیک به عنوان مترجم روسی در افغانستان، موجب آشنایی و به دنبال آن اثرپذیری هنری از شعر افغانستان و ایران شد. شاعران و نویسندگانی مانند مؤمن قناعت، بازار صابر، لایق شیرعلی، گلرخسار، فضلالدین محمدییف، جمعه آدینه، محییالدین خواجهیف، اورون کوهزاد، ستار تورسون، یوسف اکابروف، بهرام فیروز و اَدَش اِسْتَد به مسائل اساسی زندگی توجه کردند و از واقعیات تلخ جامعة بحرانی تاجیک پرده برداشتند. گذشت ایام جمعه آدینه، روایت سغدی الغزاده و شاهی ژاپن محمدییف از جمله کتابهایی بودند که به افشای حقیقت پرداختند و به همین دلیل نویسندگان آنها مورد اذیت و آزار بسیار قرار گرفتند.
در پایان مرحلة چهارم، سخنوران جوان و با لیاقتی نظیر حبیباللّه فیضاللّه، غایب صفرزاده، ضیاءعبداللّه، گل نظر، عسکرحکیم، رحمت نذری، کمال نصراللّه، بهمنیار، عبدالحمید صمد و کرامتاللّه میرزا به کمال رسیدند و به ادبیات مردمی رونق بخشیدند. هنر نمایش نیز در این دوره رشد چشمگیری داشت، فیضاللّه انصاری، سلطان سعید مرادوف، غنی عبداللّه، صمد غنی، محمدییف، عطاهمدم، میهمان بختی و نورمحمد تبروف نمایشنامهها و فیلمنامههایی نوشتند که بیرون از جمهوری تاجیکستان نیز به روی صحنه آمد. نقشهای هنری و کارگردانیهای خلاقانة محمدجان قاسموف، محمودجان واحداُف، هاشم گدایف، بقا صادقوف، فرخ قاسم، ملکه صابراوا، بوریس کیمیاگروف، طاهرصابروف، ظاهردوست محمدف شهرت جهانی کسب کردند. اقبال هنرمندان به میراث جاودانة بزرگانی چون رودکی، فردوسی، ابن سینا، جامی و حافظ در خودشناسی مردم مؤثر واقع شد. در دهة پنجاه میلادی(1330ش ) تورسونزاده، رهبر کانون نویسندگان، مورد استقبال و پیروی جوانانی مانند مؤمن قناعت، لایق، بازار صابر و گلرخسار قرار گرفت و آغازگر تحول در شعر تاجیکی شد. محمودجان واحداف(1318ـ1356 ش / 1939ـ1977) نمایشنامه هایی با عنوانهای وطن و فرزندان، گفتگو با خود(از رباعیات خیام )، عشق زندگی(از غزلهای حافظ) تهیه کرد و خود به تنهایی در کمال مهارت آنها را اجرا کرد.
از 1364ش / 1985 که میخاییل گورباچف، آخرین رهبر حزب کمونیست و دولت اتحادجماهیر شوروی، «آشکار بیانی و بازسازی» را بنیاد نهاد، روندِ حقیقت گویی در ادبیات و هنر نیز مجرایی گسترده پیدا کرد. داستان بلند الغزاده با عنوان فردوسی، برندة جایزة بین المللی تهران در 1375ش، و قصه ها و داستانهای ستار تورسون، کرامت پاللّه میرزا، سیف رحیم، بهمنیار، کوهزاد، عبدالحمید صمد، محمدزمان صالح، عبدالرافع ربیعزاده از آثار مهم این دوره به شمار می آید که در بسیاری از آنها بحران جامعة تاجیکان و جنگ داخلی 1371-1376ش / 1992-1997 به تصویر کشیده شده است. فاجعة جنگ بویژه در حماسة داد از مؤمن قناعت(آلماتی ، 1373ش /1994)، زاد روز درد از گلرخسار (مسکو، 1373ش /1994)، شعر غرق خون از بازار صابر (تهران 1378.ش ) به طور برجسته منعکس شده است. شاعرانی مانند فرزانه، شهریه، زلفیه، علی محمد مرادی، رستم، سیاوش، سلیم ختلانی، اسکندر ختلانی، محمدعلی عجمی در افشای مسائل جامعه بسیار فعال بودند. بی توجهی به زبان مادری، جدایی از مراکز فرهنگی و تاریخی سمرقند و بخارا، کار سنگین نوجوانان و حتی کودکان و اوضاع نابسامان زنان، از جمله موضوعات اساسی سروده های این شاعران بود. توجه شاعران به مسائل اساسی زندگی و جنبه های هنری شعر منجر به خودشناسی و بیداری شد و مکتب ادبی بازار صابر در این روند مؤثر بود. چاپ و نشر آثار مؤلفان تاجیک در خارج از کشور، بویژه در ایران، از ویژگیهای مهم دورة اخیر به شمار می آید، چنانکه کتابهای صدرضیا، الغزاده، بازار صابر، مؤمن قناعت، لایق شیرعلی، گلرخسار، عبدالحمید صمد، فرزانه، عسکر حکیم و عاشور صفر در تهران به طبع رسید. آثار برجستة نمایشی دورة پنجم بازگوکنندة مسائل پیچیدة جامعة امروزی تاجیکان است، مانند فیلم مستند استاد به کارگردانی دولت خدانظر که علل اجتماعی- سیاسی سرنوشت تلخ لاهوتی را بیان می کند. در جنگ داخلی گروه بزرگی از اهل علم و اندیشه مانند محمد عاصمی، پیرم ستاری، نظر شایف، اسحاقی، آته خان لطیفی، سیف رحیم و همچنین نفس بیک رحمانی و اسکندر ختلانی - دور از وطن - کشته شدند. پس از کسب استقلال (1370ش / 1991) و پایان جنگ (1376ش /1997) هنوز هم اهل قلم مانند بازار صابر، رستم، سیاوش، سَیْدَر، امام نظرخالنظر و صفرعبداللّه در آوارگی به سر می برند و قادر به حضور فعال در عرصة ادبی نیستند.
ادبیات معاصر
شعر معاصر تاجیک، هم از شعر کلاسیک فارسی متأثر است و هم از شعر معاصر ایران. از میان شاعران متقدم شاید مولوی بیش از همه بر شعر معاصر تاجیکستان اثر گذاشته باشد. زبان تغزل شعر تاجیک از عزلیات شمس مولانا بسیار تأثیر پذیرفته است. علاوه بر مولانا، حافظ و بیدل نیز از متقدمان اثرگذار بر شعر معاصر تاجیکستان به شمار میروند(ژیبیسینگل، 1373: 76). پس از انقلاب روسیه شعر فارسی مضمونی اجتماعی و انقلابی داشت. در دهه 1950.م، شعر مدرن فارسی از ایران و افغانستان به تاجیکستان رسید. در اوایل دهه 1960.م شعر، تأثیر بیشتری بر ادبیات اجتماعی تاجیکستان باقی گذاشت. ادبیات اجتماعی تحت تأثیر شعرای ایرانی مانند نادر نادرپور، بار فلسفی بیشتری گرفت(عطایی، 1387: 113).
البته برخی از تاجیکان ملیگرا وجود این دوگانگی و تأثیرپذیری شعر تاجیک از شعر ایران را نمیپذیرند. به گمان آنان شعر تاجیک غنیتر از آن است که تحتتأثیر شعرای ایران قرار گیرد و یا اصولاً شعرای پارسی گوی ایرانی عمدتاً از سرزمین تاجیک برخاستهاند(سیفزاده، 1375: 49). ادبیات روسی نیز تأثیر خود را بر ادبیات فارسی باقی گذاشت. «سوسیالیسم عامیانه» به مضمون معمول ادبیات تاجیک بدل شد. جنگ داخلی به شدت به ادبیات ضربه زد. شعر تنها ژانر باقیمانده است. به گفته استاد شکورف، رئیس کمیته واژگان آکادمی علوم، سایر ژانرهای ادبی مانند رمان و داستان کوتاه دیگر خلق نمیشود(عطایی، 1387: 113). معروفترين نمايندگان ادبيات نوين تاجيكستان عبارتند از عبدالرئوف فطرت، صدرالدين عيني، محمود خواجةبهبودي، صديقيعجزي، ميرزا سراجحكيم، تاش خواجهاسيري، عبدالواحد مُنظِم، سعيداحمدوصلي سمرقندي، حامد خواجة مهري، احمدجانحمدي، حاجي معين، ملاابراهيم جرأت، ملانذرالله لطفي، ميرزا هئيت صهبا، شريفجان مخدوم صدرضياء، حاجي نعمتالله محترم، ميرزامحمد عظيم سامي، محمدعلي محمدسعيد بلجواني، محمداكرام ابن عبدالسلام(داملا اكرامچه)، ميرزاشاهفايض بخارايي، قاضي سعيدجان مخدوم بخارايي، نظمي و ... .
صدرالدين عيني ادبيات نوين را زمينة ملي ادبيات تاجيك دانسته و چنين مينويسد «هرچند احمد مخدوم دانش(1242-1314 هجري) در ادبيات منثور راه نو و اسلوبي تازه را با استعداد ذاتي خود ايجاد كرد، ليكن اين روش تا سال 1905 ميلادي يعني تا انقلاب اول روسيه شايع نشده بود. زمان وقوع انقلاب مذكور، روزنامهها و كتابهاي تازه در بخارا و تركستان گسترش و عموميت يافت و نوقلمان تازهنويس هم از هر جايي سر برآوردند. بنابراين آغاز تاريخ ادبيات نو تاجيك را بايستي سال 1905 قلمداد كرد.
از سال 1905 تا1917 موضوع ادبي به زعم عام عبارت بود از وطن، ملت، دين، علم و معارف. تشويق و مقابله با حكومت مستبد، و در كنار آن هجوم به علما، صريحاً از موضوعهاي مهم اين دوره به شمار ميرفت. اما ادبيات (به اعتبار موضوع) انقلابي حقوقي بود كه پس از انقلاب اكتبر گام به ميدان نهاد كه از نظر تاريخي به دو دوره تقسيم ميشود از 1905 تا 1917 و از 1917تا 1925»(عینی، 1926: 236).
موضوع اساسي ادبيات جديد اساساً مضامین روشنفکری، علم و فرهنگ، آموزش بنيادهاي دين مبين اسلام و تاريخ پرافتخار گذشته، اخذ و بهرهگيري از دستاوردهاي علمي و تكنولوژي كشورهاي غربي، انتقاد از ساختار دولتداري امارت بخارا و سياست استعماري روسيه، بيداري حس ملي و وطندوستي مردم و غيره بود كه در ذيل به برخي از جنبههاي گوناگون آثار چند تن از اديبان معروف جديد اشاره ميشود.
مشاهیر و شخصیت های ادبی
صدرالدين عيني
صدرالدين عيني(1878) در مورد زندگي و تحصيل خود چنين ميگويد «خانة شريفجان مخدوم در هر هفته سه شب تعطيل- سهشنبه، چهارشنبه و پنجشنبه عادتاً رنگ انجمن شاعران، شعرشناسان، لطيفهگويان و شيرينكاران را ميگرفت. من از اين گونه صحبتهاي ادبي آزادانه استفاده ميكردم. من ميتوانم بگويم كه موادهاي ابتدايي لكن مهم ادبي خود را از اين حولي (منزل) گرد آوردهام»(عینی، 1963- 1962، ج 7: 10).
آثار و تألیفات عيني از سالهاي 1893- 1894 شروع شد كه ابتدا با تخلصهاي سفلي، محتاجي، جنوني و از سال 1896 با تخلّص عيني در پيروي نظم كلاسيك فارسي تاجيكي شعر گفته است.
سال 1906 دوره مدرسه را به طور كامل به پایان رساند و در سال 1908 با سروري ميرزا عبدالواحد منظم و همکاری احمدجان حمدي و حامدخواجة مهري در شهر بخارا نخستين مكتب اصول جديد را به زبان فارسي تاجيكي تأسيس كرد و در سال 1909 براي دانشآموزان مكاتب جديد كتاب درسي «تهذيبالصبيان» را تأليف نمود. عيني يكي از مؤسسان و فعالان سازمان مخفي جديدي «تربية اطفال» در سال 1910 و شركتهاي جمعيتي و فرهنگي «بركت»، «بخاراي شريف» و «معرفت» بود.
با اينكه عيني در گردهمايي شكرانة جديدان در بخارا شركت نكرده بود، اما در 9 آوريل سال 1917 دستگير و به فرمان امير عالمخان او را 75 تازيانه زدند و به «آبخانه» انداختند. در آنجا توسط سربازان انقلابي آزاد شد و در بیمارستان كاگان مداوا شد و سپس به سمرقند رفت.
از اشعار پيش از انقلاب عيني شعرهاي «اي ترجمة حال دل، اي صفحة توران»، «ندا به جوانان»، «سمرقند و بخارا»، «پند، «هجران»، «سحرگاهان»، مثنوي «قصة پروانه و كِرمَك» و غيره كه در روزنامه و مجلههاي «آينه»، «شورا»، «بخاراي شريف» چاپ ميشدند، ماهيت عميق اجتماعي دارند. ميرزا سليمبيك سليمي در تذكرة «تحفةالاحباب في تذكرةالاصحاب» دربارة او نوشته «الحال از شهر عشقي و عاشقي تنفر كرده اشعار ملي مينويسد»( سيفاللهيف .ا، 1988: 199). پس از انقلاب اكتبر كه عيني از آن به خوبي استقبال كرد، شعرهاي «به شرف انقلاب اكتبر»، «مارش حرّيّت»، «انقلاب»، «انقلاب سرخ» و غيره را نوشت.
وي 22 آوريل سال 1918 به شهر تاشكند كوچيد و پس از اقامت 6 ماهه باز به سمرقند برگشت و در سال 1919 تابعيت روسيه را پذيرفت. در اين دوره در تأسيس نشريههاي «بالهلر يولداشي»(1919)، «شعلة انقلاب»(1919)، «محنت كشلر تاوُشي»(1918) شركت فعال داشته، به زبانهاي تاجيكي و ازبكي شعر و مقاله مينوشت.
در نيمة اول سالهاي دهة 20 به عنوان پژوهشگر ادبي مجلة «شعلة انقلاب»، آموزگار سه مكتب سمرقند، مشاور سفارت جمهوري بخارا در سمرقند، مدير ادارة تجارت بخارا، ويراستار ادبي و مشاور علمي و ادبي نشريات دولتي تاجيكستان فعالیت نمود. در اين دوره برخي آثار نظمي و نثري، تاريخي و ادبي تأليف كرد كه «جلاّدان بخارا»، «تاريخ انقلاب بخارا»، «تاريخ اميران منغيتية بخارا»، مجموعه شعرهاي «اَخْگَر انقلاب»، سلسله مقالات و رسالههاي «حكومت شورا به ما چه داد؟»، «سيف و قلم»، «اكنون نوبت قلم است»، «قرار تاريخي يك اجتماع فوقالعاده»، «مسألة معارف و كتاب»، «در راه برهم دادن بيسوادي»، «انقلاب اكتبر و عالم شرق»، «قوم تاجيك و روزنامه»، «دربارة مكتب و معارف تاجيك»، «قابليت تشكلاتچگي در تاجيكان»، «در بارة كتابهاي مكتب تاجيكان» و غيره از همين قبيلاند.
موضوع اصلي آثار نظمي و نثري عيني در اين دوره ترغيب و تشويق علم و دانش، اصلاحات نظام آموزش و پرورش در مكاتب و مدارس، تأسيس مكاتب اصول جديد، انتقاد از نظام اداري امارت، افتخار به تاريخ گذشته، پيروي و استفاده از دستاوردهاي علمي و تكنيكي روسيه و غرب طبق موازين شرعي و غيره بود.
وي با تكيه بر گفتههاي پيامبر (ص)، مردم را به آموزش علم و دانش دعوت مينمايد «همچنان كه پيغمبر ما طلب علم را از مهد تا لحد بر ما فرض كرده است، احتياج زندگي نيز ما را مجبور ميكند كه هر كدام ما حداقل روزي دو ساعت عمر خود را به تحصيل علم صرف نماييم، به ايفاده و استفاده مشغول شويم، تا كه در مشاغل دنيوي از ديگران قفا مانده از نعمت علم و معرفت… محروم و بي بهره نمانيم»(سيفاللهيف ا، 1988: 49).
عبدالرئوف فطرت
عبدالرئوف فطرت(1886) يكي از چهرههاي درخشان ادب اوايل سدة 20 ميلادي است. او كه يكي از پيشوايان جديدان بخارا بود، پس از بازگشت از تركيه و بخصوص بعد انقلاب بخارا به سوی پانتركيسم گرایش پیدا کرد ولي بعدها از اين جريان خارج شد و كوشش نمود تا به به ملت خود خدمت كند. او براي كتابهاي درسي تاجيكي مطالب و شعرهایی تهيه كرد و چندين اثر و مقالة علمي نيز به زبان مادري خود نوشت.
صدرالدين عيني در خصوص آثار فطرت چنين گفته است «هرچند از سال 1905 سر كرده در جرايد خارجه مقالات فارسي از طرف تاجيكان به قلم آمد (چنانچه ميرخان پارسازاده به «حبلالمتين» مينوشت) و از طرف محمودخواجة بهبودي و ديگران كتابهاي مكتبي تأليف شد اما رنگ ادبيات نو گرفتن زبان تاجيكي در نثر از عبدالرئوف فطرت آغاز مييابد… فطرت نثر فارسي را هم به غايت سليس و ساده مينگارد. آثار نثري فطرت اولين نمونة ادبيات جديديه است به زبانهاي فارسي در خاك ماوراءالنهر»(عینی، 1926: 452).
مهمترين آثار وي «مناظره»(1909)، «سياهه»(1911)، «بيانات سياح هندي»(1912)،«راهبر نجات»(1915)، «شورش واسع»(1927)، «امارت بخارا»(1930) به زبان تاجيكي، «ابوالفيضخان»، «تيمور سغانسي»، «قيامت» به زبان ازبكي و غيره میباشد.
آثار پيش از انقلاب عبدالرئوف فطرت سرشار از عقايد روشنفکرانه، انتقاد از عقبماندگي بخارا، ترغيب و تشويق آموزش و علم و دانش پيشقدم، راههاي رهايي از جهالت و ناداني و غيره ميباشد كه اين موضوع بخصوص در «بيانات سياح هندي» انعكاس كامل يافته است.
قهرمان اين قصه يك مسلمان روشنفكري است كه از هند به بخارا آمده و با راهنمايي تجددگراین بخارا از اماكن باستاني اين شهر و نواحي اطراف آن و در نهايت از وضع عقبماندگي اقتصادي و فرهنگي اين كشور انتقاد ميكند.
«بيانات سياح هندي» از «مقدمه» و «شروع» كه بخش اساسي قصه است، تشکیل شده است. در مقدمه شهروندان كشور به سه گروه - علما، امرا و اهالي جدا كرده شده و هر گروه توصيف شده است. از جمله در بارة اميران چنين ميگويد «امرا… فقط به دستياري يك بخت باشعور سوار سمند حكمراني گشته، با سرگرمي تمامي مال، جان، عرض، ناموس، شرف و آسايش رعيت بدبخت را پايمال مينمايند… اين «عزيزان» مكتب نديدهاند، قوانين حكمداري را نشنيدهاند، آداب و مراسم مأموريت را نميدانند».
مؤلف از وضع ناگوار فرهنگي بخاراي ابتداي قرن 20 انتقاد شديد به عمل آورده، از گذشتههاي پرافتخار آن ياد ميكند «معلوم است كه بخارا در زمان سابق علماي متبحّر (بسيار دانا) و فضلاي مقتدر خيلي سود ميرساند. هر روز يك بوعلي، فارابي و ديگري را به ميدان مسابقت ميدوانيد، به اين واسطه آوازة شرافت خود را آويزة گوش جهانيان ميگردانيد. نزدیک دویست سال ميشود كه قيمت علمي خود را گم نموده … ساير تركستانيها نيز كه تحصيل خود را در بخارا ميكردند، به بخاراييها مشتركاً به خاک جهل و غفلت فتاده، عاقبت ستارة روشن آسمان مدنيت، صحيفة منور كتاب انسانيت، يعني تركستان را به حالتي كه زبان دوست و گوش دشمن از گفتن و شنيدنش ميشرمد، مبتلا نمودهاند»( فطرت، 1988: 15).
وي باور داشت كه تأسيس مكاتب مختلف بسيار لازم است، زيرا از اين طريق موجب ارتقاء سطح علمي كشور ميشود. همچنين بر ضروريت اصلاح وضع آموزش و پرورش و تأسيس مكتب طبي، فرستادن جوانان به روسيه براي تحصيل و دعوت از متخصصان اروپايي براي تدريس تأكيد ميكرد.
او آموزش علوم دنيوي را شرعي و تمام جهالت و ناداني مردم كشور را از ندانستن حقيقت اسلام و فرمودههاي پيامبر ميدانست «از حقيقت اسلام خبر ندارند و تحمل كسي كه يك آيت قرآن را درست خوانده به آنها فهماند… ندارند»( فطرت،1988: 38 - 37).
وي در نهايت در خصوص شكوه و عظمت كشورهاي اسلامي و خود اسلام در گذشته و ضعف آن در امروز اظهار نظر نموده و در اين باره نه اسلام، بلكه مسلمانان را گنهكار ميداند «برادران! اسلام سابقة ترقي داشت، به بركت سعي و غيرت مسلمانان بود، امروز تنزل كرد، به خاطر نداشتن همت، بيغيرتي مسلمانان است، بلي. جمعيت كفر از پريشـــاني ماســــت/ آبادي بتخانه ز ويــــــــــراني ماست/ اسلام به ذات خود همان اسـت كه بود/ هر عيب كه هست از مسلماني ماست»( فطرت، 1988: 13).
محمود خواجة بهبودي
سال 1875در شهر سمرقند زاده شد. پس از پایان مدرسه به مفتيگري پرداخت. در بين سالهاي 1900 تا 1914 بارها به كشورهاي مختلف شرق از قبيل عربستان سعودي، مصر، تركيه، عراق، شهرهاي قزان، اوفه، پتربورگ، مسكو و باكوي روسيه سفر نمود و با وضع سياسي و اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي آنها آشنا شد كه رشد اقتصاد و فرهنگ اين کشورها بر او تأثيرات بسيار گذاشت. او هنگام سفرهايش با مكتب اصول جديد تركستان و باشقردستان و روشنفكران اقوام مسلمان روسيه و مرام و مسلك آنها آشنا ميشود و پس از بازگشت به وطن به ترغيب و تشويق مكتب و علوم جديد پرداخته، از طريق روزنامههاي «تركستان ولايتننگ گزيتسي»، «ترقي»، «خورشيد»، «تجار» كه به زبان تركي انتشار مييافتند، با مقالههايي كه در آنها حيات نو تشويق و ترغيب ميشد، با مردم صحبت ميكرد.
فعاليت اين اندیشمند تاجيك یعنی محمود خواجة بهبودي (1875) كه يكي از پيشوايان جديد تركستان بود، به عنوان نويسنده و روزنامهنگار داراي جنبههاي مختلفی است. او بيش از همه در گسترش فعاليت مكاتب جديد در شهر سمرقند تلاش نمود و براي چنين مكاتبي يك سلسله كتابهاي درسي تأليف كرد كه «اسباب سواد»، «الفباي مكتب اسلامي»، «كتابالاطفال»، «منتخب جغرافياي عمومي»، «مدخل جغرافياي عمراني»، «مختصر جغرافياي روسيه»، «مختصر تاريخ اسلام» و غيره از اين قبيلاند. محمود خواجة بهبودي بنيانگذار نخستين كتابخانه عمومي شهر سمرقند بود و به اين كتابخانه بيش از هزار جلد كتاب هديه كرد.
همچنین مؤسس و نویسنده روزنامة «سمرقند» و مجلة «آيينه» ميباشد. «سمرقند» از ماه آوريل تا سپتامبر سال 1913 در شهر سمرقند در 45 شماره و «آيينه» نيز از 20 اوت سال 1913 تا 15 ژوئن سال 1915 چاپ شده اند. اين دو روزنامه و مجله، تريبون روشنفكران بود كه توسط آنها علم و دانش و دستاوردهاي جديد كشورهاي جهان ترغيب ميشد.
در ميان آثار تأليفشدة او نمايشنامة «پدركُش» بسيار شهرت و محبوبيت داشت. در اين نمايشنامه از كاستيهاي زمان انتقاد شده و ضرورت آموزش و پرورش به سبك و اصول جديد، آموزش زبانهاي مختلف از جمله زبان روسي، تربيت متخصصين رشتههاي مختلف و غيره تأكيد شده است.
در اوايل سال 1919 محمود خواجة بهبودي همراه دو دوستش از سمرقند وارد بخارا ميگردد. او در شهرسبز دستگير و با فرمان امير بخارا در ماه مارس سال 1919 با جرم جديدي به قتل ميرسد.
پس از قتل محمود خواجة بهبودي بسياري از روشنفكران تاجيك و ازبك از قبيل عبدالرئوف فطرت، صدرالدين عيني، سعيدرضا عليزاده، چولپان و غيره به ياد او مرثيه و خاطرات پرسوز نوشتند.
ميرزا سراج حكيم
ميرزا سراج حكيم (1877)، دربارة كودكي و نوجواني و تحصيلاتش چنين نوشته است « …در دوراني كه پنج ساله بودم، پدرم مرا به دبستان نهاد، تا سن ده سالگي سواد فارسيام برآمده جزئي خط و سواد فارسي را دارا شدم. بعد قريب به دو سال در منزل خود پيش يك نفر معلم باسواد بعضي مطالعة كتب فارسي اخلاقي و تاریخ و اشعار و «نصاب» و لغت عربي آموختم. چون كسب آبايي بنده صرافي بود، بنا بر فرمودة پدرم با جزئي سرمايه مشغول كسب گرديده به يكي از دكانهاي صرافي نشستم. با وجود آن اغلب ميل و شغلم در خواندن و نوشتن بود. بعد يك سال كسب نزديك معلم روسيدان شروع به خواندن و نوشتن زبان روسي نموده، در مدت شش ماه خواندن نوشتن خط روسي را بلد شدم…
پس از آن در يكي از مكتبهاي روسي كه تازه در بخارا تأسیس شد، وارد شده يك سال تحصيل زبان، رياضي، جغرافي نمودم. اغلب شبها درس ميگرفتم و بر اكثر روزنامههاي روسي و تركي مسلط گرديده، تركي را هم خوب بلد شدم و به قدر شش ماه در نزديك نفر معلم فرانسهدان خط و سواد فرانسه را با جزئي لغت تحصيل نمودم… و گاهي شعر فارسي هم مشق ميكردم. رفته رفته بد شاعري هم نشدم… بعد قريب يك سال پيش يك نفر از مدرسهاي بخارا صرف و نحو، قدري فقه به زبان عربي هم تلمّذ نمودم…»( حكيم، 1922: 5 - 4).
وي سپس به امور تجارت و بازرگانی مشغول شد. در سن 25 سالگي تجارت را به طور موقت به قصد سياحت ترك گفت. نخستين سفر او 5 ژوئن سال 1902 از بخارا آغاز شده از راه صحراي تركمن، كراسنودسك، باكو، تفليس و تركيه تا شهرهاي بزرگ اروپا مثل صوفيه، بلگراد، بوداپست، وين، برلين، پاريس، برن و لندن رفته و از طريق مسير ورشو، مسكو، باكو، كراسنودسك و عشقآباد در ماه ژانوية سال 1903 به وطن برميگردد. پس از يك ماه به خراسان ايران سفر كرد و از طريق شهرهاي قوچان، مشهد، نيشاپور، سبزوار، عشقآباد، هرات، باميان، تاشقرغان، مزار شريف، تيرميز، چارجو 16 ژوئن سال 1905 به بخارا برميگردد. در اين سفر 8 ماه در سبزوار ايران اقامت كرد و در افغانستان با تهمت ناروا حدود 10 ماه زنداني ميشود. سفر سوم او كه 5 سال طول كشيد، از طريق شهرهاي چارجوي، مرو، پنجده، تختهبازار، يولاتان، كوشكه، تجن، سرخس، ترتكول، ارگنج، خيوه، كراسنودسك، باكو، رشت، قزوين، تهران، قم، كاشان، اصفهان، شيراز، بوشهر، بامبي، دهلي و غيره ادامه يافته و در سال 1910 به وطن برميگردد. هنگام اين سفر طولاني ميرزا سراج در شهر تهران طب اروپايي را آموخته و 4 سال در ولايت مازندران ايران با نام دكتر صابر به امور معالجه مشغول ميشود. پس از بازگشت به وطن به تأليف آثار منظوم و منثور پرداخته، 17 ژانوية سال 1914 ديده از جهان فرو بست.
ميرزا سراج حكيم در عمر كوتاهي كه داشت، توانست از خود ميراث غني نظم و نثر بر جاي بگذارد. چنان كه در فوق اشاره شد، او از اوان كودكي به شعرگويي روي آورده بود. وي سالها در روزنامهها و مجلههاي «سمرقند»، «آيينه»، «بخاراي شريف» و«توران»، «نوبهار» و «توس» ايران مقالهها مينوشت. مهمترين تأليف او سياحتنامة تاريخي «تحف اهل بخارا» ميباشد.
اشعار او سبك و اسلوب جديد داشت و ديگران را نيز ترغيب و تشويق ميكرد كه با زوش و شيوة نو شعر بسرایند. در آثار نظمي و نثري و از جمله مقالات مطبوعاتي او كه اديب و عالم و جهانديده بود، سرشار از افكار جديد است. او وضع نابسامان بخارا، غفلت و ناداني مردم و بيبهره بودن بخاراييان از علم و دانش زمانه را ديده، گذشتة پرافتخار خلق و كشور خود را به ياد ميآورد و سؤال ميكند كه چرا چند قرن پيش اين كشور و اين ملت با دانش و فرهنگ والاي خود در جهان صاحباحترام و منزلت بود و حالا در ضعف و زوال به سر میبرد؟ او دلیل اين همه بدبختيها را در بيبهرگي از علم و دانش ديده از خدا کمک ميطلبد كه مردم او را از اين خواب گران، غفلتزدگي بيدار كند و به راه پیشرفت هدايت نمايد.
«تحف اهل بخارا» يكي از بهترين آثار منثور ربع اول قرن 20 شناخته شده است. اين كتاب خواننده را با اوضاع اقتصادي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي برخي از كشورهاي عالم، به خصوص اروپا آشنا ميسازد. وي به هر كشوري كه قدم مينهاد، پيش از همه از مكتب و دانشگاههاي آن بازدید ميكرد.
ميرزا عبدالواحد مُنظِم
منظم(1875) نخستين کسی است كه سال 1908 در شهر بخارا با همراهي دوستانش عيني، حمدي و مهري مكتب اصول جديد تأسيس نمودند و با زبان مادري به اطفال تعليم ميدادند. او همچنين يكي از مؤسسان سازمان مخفي جديدي «تربية اطفال» در سال 1910 و شركتهاي جمعيتي و فرهنگي «بخاراي شريف«، «بركت»، «معرفت» در بخارا ميباشد.
در پي تعقيب سران حكومت بخارا وي در سال 1917 به شهر تاشكند ميرود و تا سال پايان اقامت او يعني 1920 به عنوان يكي از رهبران جديد بخارا، حركتهاي ضدحكومتي را رهبري كرده و در ادارة روزنامههاي «اُچقُن» و «قُتُلوش» انجام وظيفه ميكند.
پس از سرنگوني امير عالمخان در تاريخ 2 سپتامبر سال 1920 و تأسيس جمهوري خلقي شوروي بخارا معاون رئيس جمهوري خلقي شوروي بخارا، نخستين ناظر معارف و ناظر بهداشت جمهوري خلقي شوروي بخارا بود.
طبق قرار شوراي ناظران جمهوري خلقي شوروي بخارا ماه ژوئن سال 1922 به عنوان رهبر 44 نفر از جوانان را براي تحصيل به آلمان ميبرد. پس از بازگشت در سال 1924 در زمینه استادی خدمت نمود؛ او شاعري خوش ذوق هم بود.
منظم تمام ناداني و جهالت مردم را دور ماندن از دين و دانش و از نداشتن مكتب ميدانست و از اينرو، جوانان را به سوي آموزش علم و دانش كه چشم انسان را ميگشايد و شخص را از كفر و جهل ميرهاند و در بهشت را به روي هر كس باز ميكند، دعوت مينمود.
منظم نه تنها اديب و دانشمند، بلكه خطاط معروف زمان خود بود كه اين هنر را از شريفجان مخدوم صدر ضياء آموخته بود. صدر ضياء در «تذكار اشعار» خود دربارة وي سخنان نيك گفته كه دو بيت آخرش اين است. به منظوم و منثور دانشــور است/ ولي رتبة نثر او بــــــــرتر اسـت/ سواد خطــــــــش پيش اهل نظر/ ضيابخش چشم و كُحل بصر است(حكيم، 1922: 7).
تاش خواجة اسيري
سال 1864 در شهر خجند در خانوادة ای ايشان هنرمند زاده شد. تحصيلات ابتدايي را در زادگاهش فرا گرفت و در سال 1882 براي ادامة تحصيل به شهر خوقند رفت. در طول 8 سال تحصيل در خوقند، زبان روسي را نيز از فرا گرفت و از مطبوعات روسي و تركي نيز بهرهمند گرديد. سپس به شهر خجند برگشت و در كنار سرودن اشعار، تا آخر عمر به كسب سنگ تراشي شغل بود. او در 3 مارس سال 1916 چشم از جهان فرو بست.
آثار اسيري غالباً در قالب مثنوي، قصيده، غزل، قطعه، رباعي، دوبيتي و مخمّس است كه در خصوص مسائل اجتماعي، آموزش و پرورش و ضرورت آموزش علوم جديد است. او پيوسته هموطنانش را به بيداري و هوشياري، پرهيز از جهالت و بيدانشي دعوت نموده، آنها را وادار ميسازد كه چون گذشتگان بافرهنگ خويش علوم زمانه را فرا گيرند. وي همچنين مردم را دعوت مينمايد كه به اسلام ناب روي آورده و بر اساس تعليمات آن، علوم زمان را فرا گیرند.
صديقي عجزي
سال 1864 در سمرقند در خانواده حسنخواجه كه مردي هنرمند بود به دنيا آمد. پس از تحصيلات ابتدايي مدتي در مدرسه به تدريس پرداخت ولي بعد از آن كناره گرفت و دورة شبانة آموزش زبان روسي را به پایان رساند و به كار مترجمي روي آورد.
در سال 1901 به سفر حج مشرّف شد. پس از زيارت خانة خدا مدتي در سفارتخانة روسيه در شهر جدة عربستان مترجمي ميكند. سپس راه مسافرت را در پيش گرفته، به قاهرة ميرود. سپس از شهرهاي اوديسه، تفليس، باكو، مسكو و پتربورگ نيز ديدن نموده، با وضع سياسي و اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي آنها از نزديك آشنا ميشود. در شهر تفليس با اندیشمندان آذري، شاعر علياكبر صابر و سردبير مجلة «ملا نصرالدين»، جليل محمدقليزاده آشنايي و دوستي پيدا ميكند.
پس از بازگشت به وطن کسب علم و دانش را فراموش نکرد، به ترغيب و تشويق علم و دانش ميپردازد. ابتدا در مكتب عبدالقادر شكوري زبان روسي تدريس ميكند. اندكي بعد در روستاي حلوايي شهر سمرقند مكتب اصول جديد گشوده، به تدريس ميپردازد. در اين مدرسه علاوه بر كودكان، براي بزرگسالان نيز دورة شبانه تأسيس نموده، به آنها نيز سواد ميآموزد. در اين اثناء، با اغواي برخي از علماي ارتجاعي، مكتب اصول جديد او غيرشرعي اعلان شده، وي را كافر ميگويند. سپس با اجازة ژنرال فرماندار تركستان، مكتب روسي - محلي تأسيس كرده، ابتدا معلمي و بعداً مديري آن را به عهده ميگيرد. پس از انقلاب در شهر سمرقند كتابفروشي «زرافشان» را تأسيس ميكند. ديوان وي در سال 1914 در تاشكند چاپ شد. عجزي در 16 ژوئن سال 1927 در سمرقند چشم از جهان فرو بست.
سيداحمدخواجة صديقي عجزي يكي از بنيانگذاران ادبيات معاصر تاجيك و مؤلف داستانهاي «انجمن ارواح»(1912)، «مرآت عبرت»(1912)، مجموعههاي اشعار «گنجينة حكمت»(1914)، «عينالادب»(1915) و بسياري اشعار ديگر است. محتوای اصلي آثار اين اديب و دانشمند برجسته، ترغيب آموزش علم و دانش، بويژه علوم جديد از طريق اروپا و روسيه، زبان روسي، افتخار به اجداد بافرهنگ خود، انتقاد از زمان خود، بويژه وضع ناگوار تعليم و تربيت، شكوه از ظلم و استبداد استعمارگران و غيره است.
سيد احمد وصلي
سال 1870.م در شهر سمرقند در خانوادة استاد عظيم زاده شد. پس از تحصيلات ابتدايي، در مدارس شهرهاي سمرقند، بخارا و تاشكند تحصيل نموده و عمري به تدريس پرداخت. او يكي از آن شاعران و دانشمندان تاجيك است كه به حمايت آموزش اصول جديد برخواسته بود. وي همچنين يكي از نخستين كانديدها براي مكتب اصول جديد تاجيكي سمرقند بود كه عبدالقادر شكوري تأسيس كرده بود. در سال 1903 او كتابي درسي با نام «بيانالحروف» براي مكتب نوشت.
سيداحمد وصلي از شاعران نامور و پيرو سنت كلاسيكي بود و آثار ادبي او اساساً از غزل، رباعي، مخمس و ديگر انواع شعري عبارت است. صدرالدين عيني ميراث ادبي وصلي را «تقريباً چهار هزار بيت» گفته است(وصلي سمرقندي، 1989: 119).
آثار منظوم وصلي در ديوانهاي «ارمغان دوستان»(تاشكند 1909) و «تحفةالاحباب»(تاشكند 1912) به چاپ رسيده است. او همچنين مؤلف چندين رساله و مقالههاي علمي ميباشد. سيداحمد وصلي به تاريخ 29 اكتبر سال 1929 فوت كرد.
احمدجان مخدوم حمدي
وی كه در كنار ميرزا عبدالواحد منظم و صدرالدين عيني يكي از فعالان حركت جديدي در بخارا بود، سال 1875 در شهر بخارا به دنيا آمد. پدرش قاضي بود. او از نخستين كساني بود كه به همراه دوستانش منظم، عيني و مهري نخستين مكتب اصول جديد به زبان فارسي تاجيكي را در بخارا تأسيس نمود. همچنين در نشر كتابهاي درسي، تأسيس سازمان «تربية اطفال» و ديگر نهادهاي فرهنگي جديدان نيز نقشي بسزا داشت.
پس از واقعة كاليسوف در بخارا، وي به همراه گروهي از معاصران به تاشكند پناهنده شد و در آنجا روزنامة «قُتُلوش» (نجات) را تأسيس نمود. بعد از انقلاب بخارا ناظر امور مادي و بعداً نماینده مردمي شوروي بخارا در مسكو گرديد.
حامدخواجة مهري كه از دوستان و همفكران منظم، عيني و حمدي بود، در خانوادة قاضي عبدالوهاب خوشنويس ديده به جهان گشود. تحصيلات ابتدايي را نزد پدر آموخت. سپس در مكتب و بخصوص نزد داملاّ اكرامچه كه يكي از مدرسان دانشمند و برجسته بود، علوم زمانهاش را فرا گرفت. وی علیرغم این که اندیشمندی برجسته بود، شاعري خوشطبع نيز بود.
پس از به خاك و خون كشيده شدن جديدان، به فرمان امير عالمخان در تاريخ 9 مارس سال 1918 وي در «ريگخانة» ارك بخارا به دار آويخته شد.
حاجي نعمتالله محترم در «تذكرةالشعرا»، افضل مخدوم پيرمستي در «افضلالتذكار في ذكرالشعرا والاشعار» و صدرالدين عيني در «نمونة ادبيات تاجيك»، حامدخواجة مهري را شخصي فاضل، دانشمند و شاعري خوشذوق دانستهاند.
حاجي معين
در تاريخ 18 مارس سال 1883 در محلة روحآباد سمرقند زاده شد. پس از پایان تحصيلات به سفر حج مشرّف شد. بعد از اتمام تحصيلات تكميلي، ابتدا به روش سنّتي و سپس به سبك جديد، مكتبداري ميكرد.
اين اديب تاجيك براي دانشآموزان نيز چند كتاب درسي از قبيل «راهنماي سواد»، «خوانش» و «راهبر سواد» تهيه نموده است.
حاجي معين تا هنگام آشنايي با محمودخواجة بهبودي و نمايشنامة «پدركُش» او شعر ميگفت، ولي بعد شعر را كنار گذاشت و به نمايشنامهنويسي روي آورد كه «طوي»(1914)، «مكتب كهنه - مكتب نو»(1915)، «كوكناري»(1916)، «زن مظلومه»(1916) از اين قبيلاند.
در سال 1916 حكومت روسية پادشاهي او را به بيگاري گرفت. بعد از بازگشت به وطن در ادارة روزنامههاي «محنتكَشلَر تاوُشي» و «زرافشان» به عنوان سردبير انجام وظيفه نمود.
بسياري از آثار وي تاكنون چاپ نشدهاند كه «قربانيان معارف»، «قربانيان جوانبازي»، نمايشنامة «باي و خدمتگار»، مجموعه مقالات «ترجمة احوال»، لغت «الفاظ متردافه» از آن جملهاند.
حاجي معين در 24 ژانوية سال 1938 به جرم جاسوسي به 10 سال زندان محكوم شد و سرانجام در 21 ژوئية سال 1942 در زندان سليكومسكي استان پيرم روسيه درگذشت. بعدها در تاريخ 28 سپتامبر سال 1963 او بيگناه دانسته شد.
ملا نذرالله لطفي
ملانذرالله لطفي در خانوادة قاضي ملافرهاد در شهر بخارا به دنيا آمد. او كه از هم دوره ایهای شريفجان مخدوم صدر ضياء بود، پس از پایان دوره مدرسه در ولايتهاي بايسون و كركي به شغل دادستاني مشغول شد.
لطفي كه يكي از فعالان متجدد بود، پس از نمايش شكرانة جديدان، همراه با صدرالدين عيني به ضرب 75 ضربه شلاق محكوم شد. در روز سوم اسارت، از آبخانة امير بخارا به كمك سربازان روس فرار كرد، ولي جراحات او به اندازهاي شديد بود كه 11 آوريل سال 1918در بیمارستان وفات كرد.
صدرالدين عيني كه با ملا نذرالله لطفي آشنايي داشت، در «نمونة ادبيات تاجيك» از طبع لطيف او ستايش كرده است.
ميرزا هئيت صهبا
سال 1850 در ميانكال سمرقند زاده شد. پس از اتمام تحصيل در مدارس بخارا تا آخر عمر تدريس كرد. اين مرد حقيقتخواه و حقگو هرچند كه از مسئولان دربار امارت بخارا بود، هميشه از نقصانهاي حكومت داران انتقاد ميكرد. همين حقگويي و حقپرستي و نوجويي و نوخواهياش بود كه سال 1915 با سفارش سفارتخانة روسيه توسط قوشبيگي بخارا تنبيه شد. پس از واقعة كاليسوف در سال 1918 در ارك بخارا زندانی و سپس به قباديان تبعيد و در همان جا كشته ميشود. ميرزا هئيت صهبا يكي از شاعران معروف زمان و صاحبديوان بود.
حاجي نعمتالله محترم
حاجي نعمتالله محترم در شهر بخارا متولد شد و در همان جا تحصيل نمود. ابتدا با تخلص «نازك» به زبان فارسي تاجيكي شعر ميگفت. همزمان تذكرهاي با نام «تذكرةالشعرا» تهيه نمود كه يكي از منابع مهم ادبيات نيمة دوم قرن 19 و ابتداي قرن 20 است.
محترم با جنبش تجددخواهی بخارا رابطه داشت. او قاضي ناحية يكهباغ بخارا بود. در سال 1920 توسط ادارة نظامي شوروي به شهادت رسيد.
ميرزا شاه فايض بخارايي
ميرزا شاه فايض بخارايي متخلص به فايض سال 1890 در خانوادة ميرزاباي آقسقال كه مردي صراف بخارايي بود، متولد شد و در همان جا رشد و پیشرفت نمود. در اوايل سال 1914 براي پزشکی به تركيه و چند شهر اروپايي رفت. با جوان بخارائيان دوستي و همفكري داشت. پس از واقعة كاليسوف توسط رهبران سیاسی توقيف و در سال 1918 به شهادت رسيد. وي صاحب اشعار مرغوب و كتابخانة خوبي بود كه كتابهاي نادر آن كتابخانه به آتش كشيده شد.
قاضي سعيدجان مخدوم بخارايي
قاضي سعيدجان مخدوم بخارايي متخلص به نظمي، كه اشعار او را حاجي نعمتالله محترم، افضل مخدوم پيرمستي، شريفجان مخدوم صدر ضياء و صدرالدين عيني ستودهاند، يكي از اندیشمندان زمان خود بود و در محافل ادبي و شعر كه در منزل صدر ضياء برپا ميگرديد، شركت فعال داشت.
نظمي كه با متجددین بخارا روابط قوي داشت، پس از نمايش شكرانة جديدان در ماه آوريل سال 1918 از مقام قضاوت ناحية وابكند بخارا معزول شد و پس از واقعة كاليسوف در ماه ژوئن سال 1918 به همراه قاضي عبدالصمدخواجه از بخارا به بلجوان تبعيد گرديد و پس از شش ماه در اوايل ماه نوامبر همان سال كشته شدند.
ملاابراهيم سعيد كمالزادة جرأت
ملاابراهيم سعيد كمالزادة جرأت در شهر سمرقند زاده شد و در همان جا تحصيل كرد. او شاعري منتقد و حقگو بود. مجموعة اشعارش با نام «تحفةالاحباب» در سال 1917 در شهر سمرقند چاپ شد.
جرأت كه يكي از متجددین شهر سمرقند بود، در تاريخ 1 اوت سال 1917 سازماني با عنوان «اتفاق» تأسيس شد، به اتفاق عجزي سمرقندي عضويت در اين جمعيت را پذيرفته و براي تأمين حقوق كاسبان و دهقانان تلاش ميكرد.
از آثار متجددین چنين برميآيد كه آنان از وضعيت عقبماندگي اجتماعي و فرهنگي جامعه و جهل و بيسوادي مردم خود سخت رنج ميكشيدند و از اينرو خواهان بهبود وضع مردم، عدالت اجتماعي، رفع ظلم و ستم مسئولان دولتي و محلي نسبت به مردم بودند.
در عرصة ديني نيز از اينكه علماي جاهل دين را به شكل نادرست به مردم معرفي ميكردند، متجددین سخت ناراضي بودند و از اين بابت نيز تلاش ميكردند تا اسلام واقعي و عدم مخالفت اين دين را با علوم جديد و پيشرفت جامعه به مردم معرفي كنند. آنها از روشهاي نادرست و غيراصولي آموزشهاي ديني كه روحانيون منفعتطلب از آن دفاع ميكردند، انتقاد شديد مينمودند. متجددین سعي و كوشش به خرج ميدادند تا تصوير درست و علمي از دين مبين اسلام را براي عامه مردم ارائه نمايند، تا اصول دين از خرافات زدوده شود.
در كل آنها دارای روحية خودشناسي بسيار بالاي ديني، توأم با حس وطنپرستي، استقلالطلبي و خودآگاهي اجتماعي و ملي بودند.
متجددین آموزش زبان روسي را جهت آشنايي با دستاوردهاي علمي و تكنيكي روسيه براي ملت خود ضروري ميدانستند. زيرا در عرصههاي گوناگون علمي و تكنيكي آثار بسيار زيادي به اين زبان موجود بود.
آنان به اروپاي مترقي و پيشرفتهاي آن توجه مينمودند و عقيده داشتند كه دستاوردهاي ممالك غرب نتيجة تكيه بر علم و فرهنگ گذشتة شرقيان است.
اما در كنار آن، متجددین نسبت به كشورهاي سرمايهدار و پيش از همه روسيه نظر انتقادي داشتند و مردم را به خودشناسي و استقلالخواهي در مقابل سرمایهداران دعوت مينمودند.
متجددین در محيط وحشتناك امارت بخارا و در اوج خَفَقان و استبداد براي رسيدن به آرمانهاي انساني خود كوشش ميكردند. امير و درباريان، بخصوص علماي متعصب با هر وسيله كه ميتوانستند، سعي ميكردند متجددین را در بين مردم بدنام كنند و حتي به بيديني متهم مينمودند و افكار آنها را باعث تحريف و ويراني دين ميدانستند. اما افكار متجددین بر جامعه تأثير خود را گذاشته و تدريجاً رشد كرد.
لازم به ذكر است، از آنجا كه نظر حزب حاكم نسبت به متجددین منفي بود، در طول سالهاي حاكميت شوروي، اين افكار از جانب جامعهشناسان تاجيكستان به طور بايد و شايد مورد پژوهش قرار نگرفته است. بنا بر نوشتة خالق ميرزازاده سالها بحثي ميان دو گروه وجود داشت. گروه اول ميگفتند كه روية متجددین پديدهاي مثبت بود كه بر ادبيات و افكار عمومي تاجيك تأثيري بسزا داشت. گروه دوم عقيده داشت كه متجددین جنبشي غيرانقلابي در تاريخ خلق تاجيك بوده است. آنها اصطلاح «معارفپروري» را به جاي «جديدي» به كار ميبردند، حال آن كه نام تاريخي اين جنبش، نه معارفپروي، بلكه «جديدي» است. عموماً اين گروه نقش مثبت متجددین و عقيدة آنان را انكار ميكردند(ميرزازاده .خ، 1991: 71). در دواير رسمي، كتابهاي درسي، دائرةالمعارفها و مطبوعات نظر گروه دوم غالب بود.
جامعهشناسان تاجيكستان ب. غفوراف، ا.س. برگنسكي. ا.م. بهاءالديناف، ز. رجباف و ديگران در آثار دهههاي 40 و 50 خويش از اصطلاح «نسل دوم معارفپروران» طرفداری نموده، اديباني چون ميرزا سراج حكيم، سعيداحمدخواجه عجزي را كه قبلاً جديد ميگفتند، «نسل دوم معارفپروري» شمردند. تنها عبدالرئوف فطرت و محمودخواجة بهبودي را جديد ميناميدند ولی بعداً بعضي از آنها عقيدة خود را تغيير دادند.
در پی فشار شديد مقامات حزبي و دولتي و حتي عالمان و اديبان متخصص متجددی مانند خالق ميرزازاده مجبور شدند كه «ندامتنامه» و «كژاهه» بنويسند و اقرار كنند كه جملگي آنچه گفتهاند اشتباه بوده است.
به اين ترتيب در دهة 40 و نيمه اول دهة50 اكثر روشنفكران تاجيك، جريان جديديه را محكوم و موجوديت نسل دوم روشنفکران مذهبی را كاملاً انكار نمودند. هواداران اين گروه در دهههاي بعد نيز از جديديه انتقاد شديد نمودند. چنانكه، عبدالقادر منيازاف چنين نوشته است «جديديه به عنوان جريان ايدلوژي ارتجاعي اصلاً در جهت منافع بورژوازي محلي و حتي فئودالي بود. شعار آنها تجدد، اما در عمل واپسگرا بودند، از اينرو گروهي ساده لوح و صادق كه جانبدار منافع ملي بودند، بدون درك ماهيت اصلي جديديزم با اين حركت همراه شدند، مانند صدرالدين عيني كه آن وقتها هنوز مبارزة طبقاتي را نميدانست و نميفهميد»(منيازاف ع، 1958: 28). همچنين به عقيدة ظريف رجباف «جديديها حتي يك اثر پرقيمت به وجود نياوردهاند»( رجباف ظ، 1959: 394). صاحب تبراف هم میگوید كه «در عرفة انقلاب سوسيالستي اكتبر، معارفپروران كه نام اصلي آنها جديدان هم ميباشد، در هيچ ساحة حيات سياسي، اجتماعي، ايديولوژي، مدني و ادبي نقشي مثبت نداشتهاند»(تبراف .ص، 1966: 75).
اما از نيمة دوم دهة 50 به بعد در كنار نظرية ضد جديديه، مقالاتي در مطبوعات به چاپ رسيد كه جنبش جديديه را مثبت ارزيابي كرد. اما در دهة 90 و آزادي بيان در زمان شوروي و سپس در دوران استقلال تاجيكستان، نظر اكثر محققان و جامعهشناسان تاجيك نسبت به جنبش جديديه مثبت شد. برگزاري سمينار در شهر تاشكند با شركت دانشمندان ازبكستان، تاجيكستان، آذربايجان و تاتارستان در ماه دسامبر 1988 و نشست جامعهشناسان تاجيك در ابتداي سال 1990، جنبش جديديه پديدة بزرگ فرهنگي و اجتماعي دانسته شد. طي چند سال اخير نيز جنبههاي مختلف افكار جديديه توسط دانشمندان تاجيك از قبيل م. شكوري، م.رجبي، غ. عاشوراف، ا. سيفاللهاف، ر. هاديزاده، خ. ميرزازاده و ديگران بررسي شده است.
مراكز و انجمنهای ادبي
در اوايل سدة 20 ميلادي، همانند دوران گذشته، شهرهاي بزرگ بخارا، سمرقند، خجند، اوراتپه، نيز بيكگريها و شاهگريهاي حصار، كولاب، بدخشان، درواز، قراتگين، قباديان و غيره از مراكز ادبي معتبر تاجيكستان بود كه شاعران و اديبان بسياري را در دامان خود پرورش دادهاند.
مركز ادبي بخارا
شهر بخارا كه از قديمالايام از مراكز بزرگ فرهنگ تمدن آريايي است و در طول تاريخ بزرگان و عالمان بسياري از آن برخاستهاند، در اين دوره به عنوان پايتخت شهر بخارا داراي مراكز ادبي بزرگي بود. عنبر، انور، عنقا، وحشي، گلشني، عصامي، راقم، راجي، سودايي، افقر، نجات، مسرور، تسليم، قانع، قدسي، حامد، اسلم، شايق و دهها شاعر و اديب ديگر از افتخارات اين دورهاند. ملامحمد شريف متخلص به «عنبر» از شاعران با استعداد بخارا بود. قاري رحمتالله واضح، عبداللهخواجة عبدي، افضل مخدوم پيرمستي، حاجي نعمتالله محترم او را از دانشمندان زبردست زمان ناميدهاند. او در سال 1914 وفات كرده است.
ملامحمود خواجة بخارايي متخلص به افقر علوم رسمي زماناش را در بخارا فرا گرفت. سپس به زيارت كعبه مشرف گرديد. اشعار بيشتر در قالب غزل، قصيده و مثنوي است. او پانزده مثنوي تحت عنوان «خمسه اَشَره» سروده كه از بهترين نمونههاي حكايات و روايات است كه هر حكايت 15 بيت ميباشد.
ملا عبداللهخواجه متخلص به تحسين از بزرگان بخارا بود. چندي در ناحية وابكند منصب قضاوت را عهدهدار بوده است. در علوم رياضي، حكمت، كلام و طبيعتشناسي بيمانند بوده است. عبداللهخواجة عبدي تحسين را «بسيار باهوش و سخندان، لطيفهگو، گشادهرو و شيرينزبان…»(تبراف ص، 1966: 387) توصیف کرده است. ديوان اشعاري از او باقي مانده است.
ملافتحالله بخارايي متخلص به عنقا در خانوادة قاضي مسيحاي بايسوني زاده شد. او يكي از شاعران بنام زمان خود بود. افزون بر اين، خط نستعليق را خوب مينگاشت و در علم موسيقي نيز مهارت داشت.
ملا تاجالدين متخلص به اسلم يكي از عالمان نكتهسنج و شاعران خوب زمان بود. در مدارس بخارا تدريس ميكرد و سال 1909 مفتي بخارا گرديد. در سال 1910 وفات كرده است.
مركز ادبي سمرقند
در يكي ديگر از مراكز فرهنگي تاجيكان شهر زيباي سمرقند، شاعراني چون صبحي، عبدالجبار، راجي، هادي، فكري، خطايي، تمهيد و غيره زندگي كرده و آثاري خلق كردهاند.
ميرزا نورالدين متخلص به هادي سال 1831 در شهر سمرقند متولد شد. ابتدا در زادگاهش و سپس در بخارا تحصيل كرد. پس از پایان مدرسه مدت چهار سال منشي دربار امير مظفر منغيتي بود. سپس به زادگاهش برگشت و به آموزگاری پرداخت و به پسران و دختران در كنار خط و سواد، خطاطي را نيز تدريس ميكرد.
به زبانهاي فارسي تاجيكي و تركي شعر ميسرود. ديوان وي سال 1913 در شهر سمرقند به كوشش فرزندش فخرالدين راجي به چاپ رسيد. هادي «انوار سهيلي» (كليله و دمنه) را به طور كامل به زبان فارسي تاجيكي به نظم كشيد. وي در سال 1920 وفات يافت.
مسيحاي تمهيد سال 1891 در شهر سمرقند متولد شد و در مدارس زادگاهش كسب علم نمود و در زمينههاي تاريخ ادبيات، فلسفه و قوائد نظم فارسي تاجيكي و عرب معلومات فراواني آموخت.
صدرالدين عيني در «نمونة ادبيات تاجيك» نوشته است كه «پدر و اجداد تمهيد همه شاعر و اهل ادب، و تاجيك صرفاند»(عینی، 1926: 249). در واقع تمهيد از منسوبان محفل ادبي سيداحمد وصلي و از همکاران و دوستان نقيبخان طغرل بوده، دربارة زندگی و فعالیتهای وي خاطرههاي فراوانی وجود دارد. تمهيد در خطاطي هم دست توانايي داشته و چند نوع خط قديمي تاجيكي را هنرمندانه مشق ميكند.
ملاعبدالكريم سمرقندي متخلص به سپندي پس از آموزش ابتدايي در مدارس بخارا، به وطن بازگشت و در مدرسة اُلغبيك سمرقند به تدريس مشتغول شد. در سال 1906 به همراه پسرش پسندي به زيارت كعبه مشرف گرديد. وي در سال 1910 ديده از جهان فرو بست.
ملاعبدالرحيم سمرقندي متخلص به پسندي، كه پسر شاعر سپندي بود، نزد پدر تحصيل كرد. او از شاعران صاحب ديوان زمان است.
فخرالدين راجي كه يكي از شاعران و خطاطان بنام بود، سال 1880 در سمرقند زاده شد. سال 1912 مدرسة شيردار سمرقند را به اتمام رساند و تا انقلاب اكتبر در محلة سوزِنگران سمرقند با اصول جديد تدریس مينمود. موضوع اساسي اشعارش مكتب، معارف و آموزش و پرورش بود. شعرهايش در مجلة «شعلة انقلاب» چاپ ميشد. او 91 شمارة اين مجله را خطاطي كرده است.
مركز ادبي خجند
شهر باستاني خجند در اين دوره در كنار شاعران پرآوازهاي چون تاشخواجة اسيري، شعرايي ديگر همچون قاري، فياض، بهجت، معظمخان، زائر و ديگران را در نزد خود تعلیم داده است. ميرمحسين خجندي متخلص به قاري پس از آموزش ابتدايي، در مدارس بخارا تحصيل نمود. او سه بار به زيارت كعبه رفت. اشعار او از شهرت والايي برخوردار بود.
داملا حسن متخلص به زائر نيز يكي ديگر از شاعران شيرينسخن خجند است. قاري نعمتالله محترم دربارة او چنين نوشته است «سرحلقة ارباب سخن و پير سخنسنجان زمان، پيشواي خجنديان داملا حسن است».
ميرزا عبدالله فياض سال 1854 در شهر خجند متولد شد. در مدارس سمرقند تحصيل نموده است. او يكي از سخنوران سرشناس زمان خود بود. وفاتش در سال 1928 است.
سيدولي احراري سال 1874 در خِستيوَرْزِ خجند زاده شد و در مدارس خجند و بخارا تحصيل نمود. سال 1920 در زادگاهش مدرسهاي تأسيس و در آنجا تدريس ميكرد. او به سبك بيدل شعر ميسرود.
معظمخان در سال 1833 در شهر خجند متولد شد. او يكي از شاعران صاحبديوان زمان خود بود. موضوع اشعار او مختلف است. او سال 1917 در جِزَّخ وفات كرد.
مركز ادبي اوراتپه
جوهري، دلشاد برنا، مشتري، عبدالرحيم، عزيز، مقبول، عزيزي و ديگران زادة اين شهر فرهنگي ميباشند. دلشاد برنا سال 1800م در خانوادة رحيمقل صوفي استروشني به دنيا آمد. هنگام تصرف اوراتپه از جانب سپاه خوقنديان، خان خوقند امير عمرخان، دلشاد را مانند ديگران همچون اسير به خوقند برد. دلشاد از دربار فرار كرد و در خانة شخصي به نام تاشمخدوم پناه برده و با او ازدواج ميكند.
دلشاد برنا بيش از 50 سال معلمی كرد و به دختران و زنان بسياري درس میداد كه در ميان آنها شاعرههايي مانند خيرينساء، بحرينساء، عنبرآتون و طوطي نيز بودند.
او شاعرة نامدار زمان بود. «منتخبالاشعار» و «تاريخ مهاجران» او تقريباً حدود 1200 مصرع اشعار پراكنده را در خود جاي دارند كه در آنها عقايد معارفپروري جايگاهي بسزا دارد.
اين شاعره در «تاريخ مهاجران» خود در خصوص ستمگریهای امير عمرخان، تاريخ تسخير آسياي ميانه از جانب روسيه و حيات سياسي و اجتماعي آن دوره حكايت ميكند. دلشاد برنا در سال 1907 در خجند وفات كرد.
حبيباللهخان متخلص به مشتري سال 1893 در استروشن به دنيا آمد. آموزش ابتدايي را نزد پدر آموخت. سپس در مدارس زرگران و مير عرب بخارا تحصيل كرد و بعد به وطن برميگردد. مدتي قاضي اوراتپه بود و سرانجام در سال 1935 وفات كرد.
ملا عبدالرحيم پس از آموزش ابتدايي در مدرسة خواجهجان اوراتپه تحصيل نموده است. در اشعارش غزل و قصيده جايگاه ويژه دارد. وفات او در سال 1909 میباشد.
عبدالعزيز استروشني ابتدا نزد پدرش موسيخان كه شعر ميگفت، آموزش ديده سپس در مدرسة خواجهجان اوراتپه تحصيل نموده است. ستايش مرد دهقان كه خود او يك عمر دهقان بود، يكي از موضوعهاي اصلي اشعار اوست.
ملا محمدظفر مخدوم متخلص به جوهري در خانوادة قاضي سيدمخدومخان استروشني در سال 1872 به دنيا آمد. پس از آموزش ابتدايي در مدارس بخارا تحصيل نمود و سپس به وطن برگشت. در شعرهايش اساساً از ميرزا عبدالقادر بيدل تقليد ميكند.
ملا ميرعبدالعظيم استروشني متخلص به مقبول پس از تحصيل در مدارس بخارا به وطن برگشت و مفتي شد. در اشعارش غزل و قصيده فراوان است.
بحرالدين عزيزي سال 1895 در استروشن زاده شد. سواد ابتدايي را از پدرش كه مردي شاعر بود، آموخت. سپس در مدرسة اوراتپه و از سال 1916 در مدرسة ديوانبيگي بخارا تحصيل نمود. پس از انقلاب اكتبر تا سال 1920 مدير شعبة معارف خلق اوراتپه بود. اشعار پيش از انقلاب او در سال 1917 در تاشكند به چاپ رسيد.
ملا ادريسخواجة استروشني متخلص به راجي در خانوادة ملانبيره خواجه كه مردي فاضل و شاعر و با تخلص توفيق شعر ميگفت، در سال 1880 ديده به جهان گشود. به گفتة صدرالدين عيني «او از مقتدرترين معاصران خود بود»(عینی، 1926: 310). او از شاعران معروف زمان خود بود و در سال 1919 وفات كرد.
از راجي دو اثر باقي مانده است. يكي «تذكرة الخطاطين منظومه»، كه دربارة خطاطان مشهور گذشته و معاصر بخارا و استروشن اطلاعات و آگاهی دقيق ميدهد. ديگري «بياض راجي» است كه سال 1907 در كاگان بخارا به چاپ رسيد.
مركز ادبي بدخشان
مخفي بدخشاني، شاهفتور، هجري، جرمي، ولي، ملاشمشير وخاني، ربابي، عادل شغني، ملا دولتشاه، ميرزا عباد از شعراي صاحبنام اين مركز فرهنگي و ادبياند.
شاهفتور محبت شاهزاده سال 1869 در روستاي پارشنو شغنان در خانوادهاي اهل سواد و مطالعه زاده شد. تحصيلات ابتدايي و خطاطي را از پدر آموخت. پس از اتمام تحصيلات دبير حاكم شغنان شد. پس از آنكه حكومت پادشاهي روس براي بدخشانيها مدرسه و مکتب تأسيس كرد، معلمي آن به شاهفتور واگذار شد. او در سال 1959 در روستاي سِنْديو ناحية راشتقلعه وفات كرد.
از شاهفتور محبتشاهزاده دو اثر باقي مانده كه اثر اول تماماً غزليات و اثر دوم 13 مُسَمّن(424 بيت)، 21 مخمس(489 بيت)، 15 قصيده(261 بيت)، 3 غزل(46 بيت) را كه در مجموع 1110 بيت را تشكيل ميدهد.
او با همكاري سليمان قربانمحمدزاده (آخوند سلمان) اثري تاريخي با نام «تاريخ بدخشان» در چهار فصل تأليف نمود. فصل اول تاريخ دورة پيش از حاكميت عبدالرحمانخان (حاكم بدخشان)، فصل دوم دورة حاكميت عبدالرحمانخان پسر قبادخان(1792-1814)، فصل سوم دورة حاكميت افغانستان و فصل چهارم دورة حاكميت پادشاه روسيه نيكلاي را در بر ميگيرد.
ملااسماعيل بدخشي متخلص به هجري كه زادة بدخشان است، در خوقند و بخارا تحصيل نمود. وي آثار خود را كه اساساً عبارت از غزل است، به پيروي از مولانا جلالالدين بلخي، حسن دهلوي، كمال خجندي و حافظ شيرازي سروده است.
در خصوص هنر، دانش، شاعري و خطاطي هجري ميرزا سليمبيك سليمي، قاري رحمتالله واضح، افضل مخدوم پيرمستي معلوماتي جالب دادهاند. از جمله پيرمستي چنين مينويسد. «هجري تخلص فضايلمآب حقايقپناه، كمالات اكتساب معارف دستگاه، حلاّل مشكلات علوم عربيه، كشاف مغضوبات فنون ادبيه، بلبل گلستان سخنراني - ملااسماعيل بدخشاني است… در جامع خطوط، خصوصاً نستعليق و ثلث زبردست روزگار و سرآمد فضلاي ديار است»(حبيباف، 1974: 121).
ملاشمشير وخاني سال 1835 در روستاي زُمُدْگِ ناحية وخان در خانوادة مردي دهقان به نام روشن زاده شد. سال 1955 در سن 120 سالگي وفات كرده است. از او اثری باقي مانده كه عبارت است از غزل و ديگر انواع شعر. ملاشمشير وخاني همچنين رسالهاي به نثر در خصوص ترتيب و نظام و قوانين تقسيمات و استفاده از آب و زمين در عهد حاكمان افغانستان و روسية پادشاهي در بدخشان تأليف نموده است. شاهسعيدمحمد جرمي كه زادة جرم بدخشان است، همراه پسرش ولي جرمي كه او هم شعر ميگفت، به خاطر تحصيل علوم و سياحت و تجارت چند مدت در سمرقند به سر بردهاند.
مركز ادبي كولاب
حاجي حسين كنگُرتي، بسمل، عجزي، ذره، مضراب، لقا، ملابرهان ختلاني، ميرزا رجب، بابايونس خدايدادزاده از معروفترين سخنوران اين ديارند. حاجي حسين كَنگُرتي سال 1868 در روستاي قرقميش كنگرت در خانوادهاي ثروتمند زاده شد. پس از تحصيلات ابتدايي در مدارس تورسونجان و رشيد بخارا علوم زمانش را آموخت. بعد از تحصيل به زيارت حج مشرف گرديد و مدت سه سال در عربستان به سر برد. سپس از ايران و هندوستان و چند كشور اروپايي ديدن نمود. بعداً به زادگاه خود برگشت و در مدرسة كنگرت فقه و صرف و نحو عربي را تدريس ميكرد. وفات او به سال 1917 بوده و مرقدش در مزار حضرت مولوي كنگرت ميباشد.
حاجي نعمتالله محترم در «تذكرةالشعرا»ي خود از حاجي حسين كنگرتي كه شاعري معروف و صاحبديوان و خطاطي چيرهدست بود، چنين ياد كرده است «حاجي تخلص سخنسنج والافطرت و نكتهرس نازكطبيعت، دريادل صنايعضمير، قلمزن بديعپرداز، نگارندة مباني و نگارستان معاني ملا محمدحسين ختلاني است. تحصيل علوم به نزد اساتيد دارالفاخره (بخارا) پيكي گرديده، به هر كوچه در رسيده، ابواب فتوح را در حرب به روي خود گشاده، از هر خرمني دانه ربوده. پس از آن به وطن خود طرح اقامت انداخته، در آنجا بين اكابر و اصاغر اعتبار تمام يافته، اشعار خود را به تركيب ديوان كشيده، در مطبعة تاشكند به زيور طبع رسيده…»( كنگرتي، 1998: 8).
آثار او عبارت است از غزليات، مسدسات، مخمسات، قصايد، مرثيههاي تاريخها، رباعيات، نامههاي منثور و منظوم، منظومههاي «وسيلةالنجات»، «دبستان عبرت»، «تاريخ جوده»، مثنوي «كامدي و مدن»، يك اثر تاريخي «منتخبالاخبار في طبقات سلاطين»، رسالة «خطوط اشكال اسلاميه» و غيره. سال 1912 در شهر تاشكند كليات آثارش به چاپ رسيده كه شامل 6500 بيت است.
ملا برهان متخلص به بسمل كه يكي از دانشمندان و شاعران شناختة زمانش بود، پس از تحصيل ابتدايي در زادگاهش در مدارس بخارا تحصيل علم نموده در مدرسة سرمزار آن شهر تدريس كرده است.
ملاذاكر ختلاني متخلص به ذره پس از تحصيل ابتدايي در مدارس بخارا، علوم زمانش را آموخته، در علم به درجات بالا رسيده و مفتيگري و مدرسي ميكرد. او ميان دانشمندان از شهرت والايي برخوردار بود. ذره به سال 1915 وفات كرده است.
ملاعبدالرحيم ختلاني متخلص به عجزي پس از تحصيل مدارس بخارا در آنجا به تدريس مشغول شد. وي مردي فاضل و شاعري توانا بود.
مضرابخان كه مدتي چند حاكم كولاب بوده است، مردي فاضل و شاعري خوشبيان نيز بوده است.
بابايونس خدايدادزده سال 1870 در روستاي كاسهتراشان ناحية سويت كنوني متولد شد. هنر كراوغليسرايي را از كوراوغليسراي معروف به ميرزا قرباناف آموخته است. او به خاطر اجراي سرودهاي شورانگيز و ضدحكومتياش به تعقيب بيك بَلْجوان گرفتار شده به خجند، فرغانه، خقند، تاشكند و سمرقند هجرت نموده است. سال 1916 برای بیگاری به روسيه فرستاده شده و سال 1919 به وطن باز ميگردد.
مركز ادبي حصار
در ميان شعراي معروف اين حوزة ادبي ميتوان از بنده، غمگين، كريم ديوانه و كامل را نام برد. داملا امامالدين حصاري متخلص به بنده پس از آموزش ابتدايي به بخارا رفته در نزد قاضي عبدالشكور آيت-پدر شريفجان مخدوم صدرضياء كه يكي از فاضلان زمان بود، تحصيل كرده است. پس از پایان دوره مدرسه مدتي در ناحية قراقول به شغل قضاوت مشغول بود. سپس در مدرسة بخارا به تدريس پرداخت. او بخصوص در علوم فقه، فلسفه، حكمت، رياضيات، تاريخ و اصول دين دانش فراوان داشت. عبداللهخواجة عبدي، حصاري را چنين وصف كرده است «مشاراليه مردي باغيرت و حرمت، بسيار فاضل و باجرأت است. گاه گاهي بنا بر انبساط طبيعت ميلان اشعار داشته علم فصاحت و بلاغت را ميافراشته»( ميراث ادبي شاعران حصار، 1974: 210).
پس از انقلاب اين مرد فاضل به زندان انداخته شد و در حدود سالهاي 1921 و 1922 وفات كرده است. ملامحمدشريف حصاري متخلص به غمگين از شاعران ديگر اين منطقه بود كه در مدارس بخارا تحصيل نموده است. حاجي نعمتالله محترم در «تذكرةالشعرا»ي خود دربارة او مينويسد «غمگين تخلص نهال نوخيز گلستان خوشگفتاري و تازهنخل سرريز بوستان معنينگاري ملا محمدشريف حصاري است. مشاراليه از مسقطالرأس خود به دارالفاخره (بخارا) شتابان و قوت فكرياش در ميدان سعي صاحبجولان»( ميراث ادبي شاعران حصار، 1974: 225).
عبدالكريم قربان متخلص به كريم ديوانه كه يكي از شاعران معروف تاجيك محسوب ميشود، سال 1878 در روستاي جرك حصار زاده شد و در سال 1918 در همان جا وفات كرد. او به شهرهاي دهنو ، ترمز، شهرسبز، بخارا، سمرقند و خوقند و غيره سفر كرد.
اشعار كريم ديوانه بيشتر در مزمت دولتمردان وقت - حاكم، ميرشب، قاضي، رئيس، امين بازار و غيره سروده شده و بارها مورد تعقيب آنها قرار گرفتار است. حتي در سال 1910 مير حصار حكم قتل او را صادر كرد.
كامل سال 1831 در ناحية فيضآباد بيكگري حصار زاده شد. در سن 12 سالگي به خوقند رفت و در آنجا سواد فارسي و عربي را آموخت. سپس در مدرسة مير عرب بخارا علوم زمانش را فرا گرفت.
او شاعري صاحب ديوان بود. عبداللهخواجة عبدي، افضل مخدوم پيرمستي، ميرصديق حشمت، حاجي نعمتالله محترم در تذكرههايشان به شخصيت كامل و اشعارش بهاي زیادی قائل شدهاند.
قاضي شفق، زادة سرزمين قباديان و از شاعران مشهور زمان و چند سالي قاضي ولايت قباديان بود. او شرحی بر غزليات سعدي، جامي، بيدل، شاهين، افصح، داعي و ديگر بزرگان كلاسيك ادب فارسي تاجيكي نوشته است.
مركز ادبي درواز
مهجور، غَبرا، بحري دروازي، وحشي، كامل دروازي، مسلك، فطرت، شمسالدين، محزون، خاكي، غافل، عِزّت، عاري، مظلوم، مولوي، هجري، حسيني، مغمون، لقا از شعراي بنام اين مركز ادبي محسوب ميشوند.
ميرزا محمدلقا متخلص به لقا كه يكي از شاعران معروف محسوب ميشود، سال 1875 در روستاي ياگيد ناحية درواز در خانوادة دهقاني با نام نادرشاه متولد شد. وي نزد معلمي با نام ملا خواجهداد از روستاي روناو معلومات ابتدايي را فرا گرفت. بعداً شعر و شاعري و خوشنويسي را از شاعر محمدمراد غافلي آموخته است.
لقا نخستين ديوان خود را در سال1910، در سن 35 سالگي منتشر كرد. اين ديوان عبارت است از ديباچه، 431 غزل، 1 مخمس، 1 الفنامه، 55 رباعي، 1 ساقينامه، 3 مناجات، 8 قطعه كه در مجموع 2250 بيت را تشكيل ميدهد. موضوع اصلي آثار شاعر تربيتي و اخلاقي است.
ملاصدرالدين متخلص به محزون كه صاحب سه ديوان اشعار است، در خانوادة يكي از شاهزادگان درواز به نام جلالالدين متولد شد. همراه خانوادهاش ابتدا به چارجو و سپس به بخارا رفت و در آنجا علوم زمانش را فرا گرفت. حاجي نعمتالله محترم و شريفجان مخدوم صدر ضياء از اشعار زيباي او وصف كردهاند. صدر ضياء در «تذكار اشعار» خود مينويسد «به رنگ مولاناي جام سه ديوان مشتمل بر انواع اشعار به اتمام رسانيده بود كه چندي به دست راقم امانت بود، كه همة اشعارش خوب و زيبا بوده، اكثر اشعار متقدمين را جوابهاي برجا گفته».
سيدخواجه متخلص به مهجور يكي ديگر از شعراي صاحبديوان اين منطقه است كه در خانوادة با فرهنگی به نام حامدخواجه نام كه با تخلص واله شعر ميگفت، در روستاي وَخْياي طويلدره زاده شد. پس از آموزش ابتدايي، در مدارس بخارا تحصيل نمود. او در سال 1908 وفات كرده است.
عبداللهبيك بزرگخواجه متخلص به مظلوم، در روستاي وخياي طويلدره زاده شد. در زادگاهش تحصيلات ابتدايي را به پایان رساند و سپس در مدارس بخارا تحصيلات خود را ادامه داد. او يكي از شاعران صاحبديوان مركز ادبي درواز بود كه در سال 1920 وفات يافته است.
غافل متولد روستاي ياگيد درواز بود. ديواني ناقص از او شامل مثنوي «قصة جنگ دختر قيصر روم»، 42 غزل و 8 مخمس از او باقي مانده است.
غبرا كه مدتي چند در قراتگين در مسند توقسباچي اشتغال ورزيده است، يكي ديگر از شاعران صاحبديوان درواز است كه در غزل پيرو خواجه حافظ بوده است. ديوان اشعار او مشتمل بر 75 غزل، 9 مخمس، 1 قصيده، 1 مسمن، 22 رباعي و 2 مثنوي و در مجموع 1129 بيت است.
ملا يارمحمد متخلص به ياري و معروف به ملايار ونجي سال 1839 در خانوادة ملا ملوك زاده شد. دوران ابتدايي را در زادگاهش به پایان رساند. چندي در دربار شاه درواز به عنوان دبير خدمت كرد و سپس در مدارس بخارا تحصيل نمود. پس از تحصيل به زيارت خانة خدا مشرف گرديد و بعداً به زادگاه خود روستاي غمايك ونج بازگشت.
ملايار ونجي يكي از شاعران معروف در بين مردم منطقه بود كه اشعارش را هم به زبان ادبي فارسي تاجيكي و هم به لهجة محلي سروده است.
عبدالحق عبدالحي متخلص به بحري دروازي سال 1860 در خانوادة مولانا عبدالقهار در روستاي سنگيوني درواز به دنيا آمد. تا سن 15 سالگي نزد پدر، و سپس نزد يكي از عالمان آن روزگار مخدوم اعلم، علوم زمانش را فرا گرفت. سال 1881 به بخارا رفت و مدت 10 سال در مدرسة كوكَلْتاش ادامة تحصيل نمود. سال 1891 به وطن برگشت و سرانجام در سال 1915 به دیار باقي شتافت. او اشعار زياد و زيبايي سروده است.
ملاوفا متخلص به وحشي زادة درواز و پروردة مدارس بخارا بود. اين دانشمند علوم مختلف و شاعر شيرينسخن سال 1914 در بخارا فوت كرده است.
تذكرهنويساني مانند عبدالله خواجة عبدي، افضل مخدوم پيرمستي، ميرصديق حشمت، حاجي نعمتالله محترم و صدرالدين عيني از وحشي به عنوان عالم و شاعر صاحبنام ياد كردهاند.
لطفالله فطرت پس از تحصيل ابتدايي در درواز، به بخارا رفت و در مدارس آنجا تحصيل نمود. از اشعار خود و چند تن ديگر دو اثر مرتب ساخت كه يكي از آنها سال 1910 در شهر تاشكند به چاپ رسيد.
شمسالدين دروازي نيز در مدارس بخارا تحصيل كرده است. تذكرهنويسانی چون افضل مخدوم پيرمستي و حاجي نعمتالله محترم شعر او را ستایش کردهاند. ميرزا اوليا حسين دروازي متخلص به مغمون زادة روستايكيوران و داراي اشعار زيبا ميباشد.
مركز ادبي قراتگين
در ميان شعراي قراتگين، نسيمي، بخاري، خوندل، عبدالحي، عابددين محمد بيش از ديگران شهرت داشتند.
عبدالحي چهارمغزكي كه از شاعران صاحبديوان است، سال 1869 در روستاي چهارمغزك ناحية دربند متولد شده است. اشعار به جا ماندة او عبارت است از 170 غزل(7650 بيت)، 16 مخمس(1005 بيت)، 1 مناجات(15 بيت)، 1 موعظه(12 بيت)، 74 رباعي و دوبيتي، 3 قطعه كه در مجموع 8838 بيت را تشكيل ميدهد. محيالدينشاه قراتگيني متخلص به بخاري يكي ديگر از شاعران صاحب ديوان اين منطقه و از خاندان شاهان قراتگين و شاعر شيرينزبان زمان خود است.
ميرزا ابوسعيد ميرزا يوسفزاده متخلص به نسيمي زادة روستاي حصارت هايت بود. اشعارش اساساً از غزل، قصيده، مخمس عبارت است. صالح بدل كه زادة دهة خُفَك غرم بود، با تخلص خوندل اشعار زيبايي آفريده است. عابدالدين محمد سالهاي 1873-1933 در روستاي آسيابدار ميزيست كه از او بيش از 1000 بيت باقي مانده است.
مركز ادبي سرگه زرافشان
طغرل، تمهيد، احمد ميرامينزاده و … متعلق به اين دورهاند. نقيبخان طغرل احراري كه يكي از بزرگترين شاعران غزلسراي قرن 20 تاجيك ميباشد، 26 مارس سال 1865 در روستاي زاسون ناحية عيني در خانوادهاي ثروتمند و فرهنگي زاده شد. سواد ابتدايي را نزد عبدالجبار شاعر ارميتني فرا گرفت و سپس در مدرسة طلاكاري شهر سمرقند علوم رسمي زمان را آموخت. بعداً در مدارس بخارا دانش خود را تكميل كرده و به زادگاهش برگشت و به كار اشتغال ورزيد.
پس از پيروزي انقلاب اكتبر سال 1917 با حكومت شوروي همكاري ميكند و 28 ژوئن سال 1919 در نتيجة تهمت با فرمان سردار يكي از دستههاي سربازان سرخ شتينين به قتل ميرسد.
نمونة آثار طغرل نخستین بار به سال 1916 در كاگان بخارا با نام «ديوان تغرل احراري» به چاپ رسيد. اين ديوان شامل 303 غزل(5634 مصرع)، 1 مستزاد(32 مصرع)، 9 مخمس(305 مصرع)، 3 مسدس(132 مصرع)، 1 ترجيعبند(66 مصرع)، 8 قصيده(570 مصرع)، «فراقنامه»(112 مصرع)، شعري براي سدوروال ولايت كيش(10 مصرع)، «ساقينامه»(136 مصرع) و يك مثنوياي در باب طبع ديوانش(106 مصرع) و در مجموع 7335 است(طغرلاحراري ، 1986: 19).
نقيبخان طغرل «ساقينامه»اش را در پيروي «ساقينامة» ميرزا عبدالقادر بيدل سروده است. «نوروزنامه» بر اساس تجارب دهقاني پيدا شده است. قسمت اعظم قصايد شاعر موضوعهاي پند و اخلاق را فرا گرفته، سيماي اهل ادب را منعكس مينمايند. غزلهايش دربرگيرندة كل مضمون و موضوعهاي فلسفي و اخلاقي و عشقي و اجتماعي ميباشد…
احمد ميرامينزاده سال 1879 كه در مسچاه كوهي زاده شد، در كودكي يتيم گرديد و به تاشكند ميرود. در سالهاي 1910-1897 در مدارس سمرقند و بخارا تحصل ميكند. سپس به زادگاه خود برگشته، به كار و نوشتن آثار خود مشغول ميشود. ديوان اشعارش بيش از سه هزار بيت را در بر دارد. موضوع اشعار او مختلف بوده و در غزل از ميرزا عبدالقادر بيدل پيروي نموده است.
کانون نویسندگان تاجیکستان
همرا با سایر کانونهای نویسندگان اتحاد شوروی، در سال 1927 توسط ماکسیم گورکی شکل گرفت. شعبه تاجیکستان، از طریق تلاشهای گروهی از شخصیتهای ادبی شامل صدرالدین عینی و تورسانزادهاف تشکیل شد. شکلگیری تاجیکستان ارتباط نزدیکی با آغاز به کار این کانون دارد. در حقیقت، اگر به دلیل تلاشهای این شخصیتهای ادبی نبود، تاجیکستان هنوز بخش خودمختاری از جمهوری ازبکستان باقی می ماند. هدف اصلی کانون از زمان شکلگیری، کشف جوانان با استعداد تاجیک و فرآهم آوردن ابزارهای لازم برای پیشرفت آنها بوده است. این کانون، سالها است که افراد جوان را از مناطق گوناگون به دوشنبه می آورد. برای آنها خانه و کار پیدا میکند و آنها را برای نویسندگی و شاعری تواناشدن، کمک میکند. کانون برای تشویق نویسندگان و تبلیغ فعالیتهای ادبی، نشان افتخار به افراد شایسته، اعطا میکند. نویسندگان سختکوش و با استعداد عنوان «کارگر لایق فرهنگ» را دریافت میکنند. «نویسنده (یا شاعر) مردم تاجیکستان» بالاترین عنوان افتخاری است و به افرادی اعطا می شود که آثاری درخشان داشته باشند. کانون همچنین جایزههای ادبی سالانهای را در دو گروه نثر و شعر اهدا میکند. جایزه صدرالدین عینی به بهترین نثر یا ترجمه نثر و جایزه تورسانزاده به بهترین شعر یا ترجمه شعر اهدا میشود. برندگان این جایزهها به وسیله هیأت داوران سیزده نفرهای از جمع مدیران کانون انتخاب میشوند. دولت نیز، جایزههای دو سالانه ای (که به نام رودکی خوانده می شوند) را در دستههای ادبیات، ادبیات کودکان، هنر و معماری اعطا می کند(عطایی، 1387: 114 - 113).