تاریخ دوران میانی سوریه

از دانشنامه ملل
نسخهٔ تاریخ ‏۲۲ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۱۹:۴۸ توسط Momeni (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
  • امپراتوری روم، وارث غربی تمدن یونانی و دوره هلنیستی است که بر پهنه وسیعی از اطراف دریای مدیترانه واقع در اروپا، شمال آفریقا و غرب آسیا حکومت می‌کرد. این امپراتوری در مقابل ایران، یکی از دو ابرقدرت بزرگ جهان باستان عصر خود محسوب می‌شد.

رومیان در همان اوان تأسیس دولت خویش؛ یعنی انحلال جمهوری وتأسیس امپراتوری روم، توانستند سوریه را اشغال کنند و قرن‌ها حاکمیت و فرهنگ خود را به آن تحمیل کنند؛ متقابلاً فرهنگ وتمدن سوریه تأثیر عمیقی در تمدن رومی نهاد؛ به عنوان نمونه، در سده سوم، برخی از اهالی سوریه، موفق به ورود به سنای روم شدند و حتی کسانی همچون، «فیلیپ عرب» (Philip the Arab) (امپراتوری: 244249 پ.م.) نیز توانستند به جایگاه امپراتوری دست یابند.

همان­طور که پیشتر بیان شد، پومپه، سوریه را در سال ۶۴ پ.م. و در پی پیروزی در سومین نبرد از جنگ‌های مهردادی، به عنوان یکی از استان‌های روم، به خاک جمهوری روم ضمیمه کرد؛ بدین ترتیب، سوریه برای شش قرن متوالی، تحت حکومت روم و سپس بیزانس (روم شرقی) قرار داشت.

سرزمینی که پومپه به عنوان سوریه تصرف کرد، محدود بود به مدیترانه در غرب، کوه های «آمانوس» (Amanus) یا «نور» در استان هاتای ترکیه کنونی در شمال، رود فرات در شرق، کویر شرقی و بیابانی که در جنوب آن را از مصر جدا می کرد.

این منطقه شامل دولت‌شهر های مستقل و وابسته متعددی بود. «هادریان» (Hadrian) (امپراتوری: 117-138 پ.م.) این منطقه را به سه بخش تقسیم نمود: کوئله سوریه، سوریه فینیقیه (بدون دمشق و پالمیرا) و سوریه فلسطین.

هادریان در بادی امر، دمشق، تدمریه (پالمیرا)، «نبطیه» (اعراب شمالی/عدنانی) و «کوماژن/ Commagene» (ارمنستان کنونی) را برای مراحل بعدی، از اعمال دقیق حاکمیت وانهاد. بعدها  کوماژن در سال 72 توسط «وسپاسیان» برای همیشه ضمیمه شد. شهر کاروانی پالمیرا نیز احتمالاً در زمان سلطنت «تیبریوس» تحت کنترل روم قرار گرفت و سرانجام، نبطیه در سال 105 به استان عربستان روم تبدیل شد که توسط یک نماینده/ لگاتوس با یک لژیون اداره می شد.

در فرهنگ رومی، « کوئله» (Coele) به یک یا ایالت تقریباً فدرال گفته می‌شد و هر کوئله توسط یک «نماینده/لگاتوس» (Legatus)[80] اداره می‌شد. کوئل سوریه محدود به شمالغربی سوریه می‌شد؛ منطقه‌ای شامل لاذقیه، ترسوس، حلب، ادلب و اسکندرون ترکیه. لگاتوس کوئل سوریه، مدیریت مدنی کل این استان پرنعمت را  تا زمان امپراتور آفریقایی تبار، «سِپتیمیوس سِروِروس» (Septimius Severus) (امپراتوری: 193-211 پ.م.)، بدون محدودیت به عهده داشت و تقریباً برای مدت طولانی به تنهایی در تمام منطقه فرماندهی درجه اول از آن او بود.

سِپتیمیوس سِروِروس کوئله سوریه را به دو بخش جنوبی (سوریه پریما/Prima /پیشین) و شمالی (سوریه سکوندا/Secunda / دوم) به پایتختی «آپامیا»، تقسیم کرد؛ بدین تفصیل:

1.    استان شمالی:

  • شمال غربی سوریه (کوئل سوریه)
  • پنتوس (پادشاهی مهردادیان) در شمال غربی آناتوطولی
  • کماژن در شمال شرقی آناتوطولی
  • جزیره علیا (فرات شمالی در ترکیه وسوریه)

2. استان جنوبی

  • فنیقیه (لبنان و فلسطین)
  • دمشق (دامنه­های رشته کوه شرقی لبنان)
  • پالمیرا (بادیة­الشام و بین­النهرین)
  • نبطیه (عربستان رومی)

بعدها «فیلیپ عرب» (Philip the Arab) (امپراتوری: 244249 پ.م.)  به زادگاه خود، شهبا در استان سویدای کنونی مدت کمی استقلال بخشید.

در میان تمدن‌های گذشته پیش از اسلام، تنها امپراتوری روم بود که برای مدتی طولانی در سوریه توانست مستقر شود. این موفقیت، به جهت مدیریت اداری و سیاسی قدرتمندی بود که رومیان در ساماندهی امور دیوانی وتقسیمات کشوری داشتند.

دیانت مسیحی

شام برای مسیحیان، مانند عربستان برای اسلام است. تمام تاریخ ظهور و گسترش مسیحیت، مربوط به این منطقه است. عیسی مسیح (ع)، در سرزمین شام، در فلسطین، در کرانه باختری رود اردن، در شهر «بیت اللحم» که در 10 کیلومتری جنوب اورشلیم واقع شده استبه دنیا آمد. در حال حاضر در محل تولد مسیح، «کلیسای مهد»(Church of the Nativity (Bethlehem)) قرار دارد.

پس از عروج حضرت مسیح در قدس شریف در سال 33 میلادی، حواریون و پیروانش در شهرهای مختلف سرزمین شام آن زمان ازجمله شهر دمشق پراکنده شدند.

«پونتیوس پیلاطس» (Pontius Pilate) (مرگ: 36-39م.) حاکم یهودی فلسطین که از طرف  «تیبریوس» (Tiberius) (42 ق.م. – 37 م.)، امپراتور روم، بر این سرزمین حکم می­‌راند، یکی از فرماندهان یهودی سپاهش به نام «شائول طرسوسی» (Saul of Tarsus) (5-64م.) را برای تعقیب حواریون و شاگردان حضرت مسیح، روانه دمشق ساخت؛ ولی شائول در شهر «داریا» در ریف دمشق در محله­ای به نام «تل کوکب»، حضرت عیسی (ع) را در رؤیا دید و به مسیحیت گرایید و و عیسی را پسر خدا خواند.

کلیسای حنانیا (باب تومای دمشق)

چون یهودیان از ماجرای شائول که پس از مسیحی شدن به «پولس طرسوس» (Paul of Tarsus) شهرت یافت، مطلع شدند، سپاهی را برای مجازاتش به دمشق گسیل کردند؛ اما او به مکانی در جنوب شرق شهر دمشق که اکنون «باب توما» نامیده می‌شود، گریخت.  باب توما در آن زمان «دویلعه» نامیده می‌شد و مَغاره­ای در کنار دیواره شهر بود. اکنون کلیسای «حنانیای دمشقی» (Ananias of Damascus) در آن محل واقع شده است؛ البته کلیساهای متعدد دیگری در دویلعة هستند؛ مثل کلیسای ابراهیم خلیل و یوسف العامل.

وجه تسمیه این کلیسا به حنایا، مکاشفه­ای است که حنایای دمشقی، از شاگردان و قدیسان دمشقی عیسی ع دیده و از طرف عیسی ع مأموریت یافته که پولس (شائول) را دریابد و او را شفا و پناه دهد و تعمید کند. قداست حنایای دمشقی در آئین مسیح ع به حدی است که گروهی او را نبی محسوب کرده‌اند.[84]

در انجیل چنین آمده­است:

عیسی (ع) در رؤیا با حنانیا صحبت کرد و به او گفت که به «خیابانی که مستقیم[85] نامیده می‌شود، برو در خانه یهودا شخصی به نام شائول طرسوسی وجود دارد.» ‏ ( ‏اعمال رسولان ۹ :‏۱۱ ‏)‏ حنانیا گفت: «شائول قدیسان شما را آزار می‌داد»؛‏ اما خداوند (عیسی) به او گفت: «من شائول را به عنوان ظرفی انتخاب کرده­ام­ که نام مرا برای امت‌ها، پادشاهان و پسران خدا بردارد.» ( اعمال رسولان 15 :9 ). هنگامی که حنانیا نزد شائول آمد و دستان خود را بر روی او گذاشت، «فلس های» روی چشمانش افتاد و او به حنانیا نگاه کرد. پس از آن، شائول تعمید یافت . ( اعمال رسولان 18:9 ؛ 22) مسیحیت در سوریه برگرفته از کتاب فرهنگ جامع سوریه کلیسای باستانی حنانیا، به شکل یک غار طبیعی در زیر زمین قرار دارد و با پلکانی به شاهکاری تاریخی به سبک کلیساهای ارتدکس دمشقی با قدمت بیش از 2000 سال منتهی می‌شود و سقف آن شبیه سقف خانه­های معروف عرب دمشقی است.

سن پل یا همان پولس رسول، سپس به «انطاکیه» که اکنون در استان حاتای ترکیه واقع استرفت و نخستین کلیسای مسیحی را در سال 36 پس از میلاد در آن شهر بنا نهاد. آنگاه به همراه «سن پتروس» که از پرآوازه‌ترین مبلغان دین مسیحیت به شمار می‌رود، به شهر رم رفت؛ اما در آنجا به دستور فرمانروای وقت روم کشته شد.

امپراتوران سوری نژاد حامی مسیحیت

شروع تبلیغ مسیحیت در بلاد شام با دوران امپراتوری روم هم‌زمان بود که از مخالفان سرسخت این دین نوپا بودند.  برخلاف آن‌ها، امپراتوران «آرامی» نژاد، ساکنان اصلی سرزمین سوریه که پیش‌تر درباره آن‌ها توضیح داده‌شده است، ازجمله ملکه روم «جولیا دُمنه» (Julia Domna) (160-217 م.) که در حُمص زاده شد و مادرسالار بزرگی بود، همسرش « سِپتیمیوس سِوِروس» (Septimius Severus‎‏) (145-211م.) و فرزندش « الکساندر سوروس» (208-235م.)، با مسیحیان مدارا کردند و حتی در تاریخ آمده است که اسکندر مسیحی شد

این خاندان در آغاز قرن سوم میلادی و درمجموع به مدت 42 سال امپراتور روم بودند. سپس یکی از فرماندهان سپاه روم به نام « ماکسیمینوس ثْرَکْس» (Maximinus Thrax) (173-238م.)، که جانشین خاندان سوری نژاد اسکندر شد، خصومت با مسیحیان را از سر گرفت؛ ولی امپراتور بعدی به نام «ارکوس ژولیوس فیلیپس» معروف به «فیلیپ عرب» پیش‌گفته که از اهالی شهر «شهبا» واقع در جنوب درعا بود، به حمایت از مسیحیان برخاست.

این پادشاه با دولت ساسانیان نیز پیمان صلح بست . فیلیپ عرب از سال 244 تا 249 میلادی امپراتور روم بود. برخی از مورخان او را مسیحی نامیدند. البته بعید نیز نیست؛ زیرا او از قبیله‌ی «باشان» ساکن دشت «حوران» بود که جملگی در آن زمان مسیحی شدند.

فیلیپ عرب، هنگامی‌که بر اریکه­ی قدرت در روم نشست. فرمانی صادر کرد که به‌موجب آن، برپایی علنی مناسبت‌ها و مراسم دینی مسیحیان آزاد اعلام شد و پیروان این دین اجازه یافتند که کلیسا بسازند. تا آن تاریخ، مسیحیان برای عبادت و ادای فرایض دینی به کوه‌ها پناه می‌بردند.

«دومیتیوس اورلیانوس » (Domitius Aurelianus) (214-275) (سال 275 میلادی ) مسیحیان را تعقیب می‌کرد و به قتل می‌رساند و « ماکسیمینوس دایا» (Maximinus Daia) (270-313م.) هم که بالکانی نژاد بود، مسیحیان را به دادن قربانی برای بت­ های آن زمان وامی­داشت.

ظهور شاخه‌های اصلی مسیحیت

در سال 325 میلادی، مسیحیان نخستین کنگره خود را که به «شورای اسقف‌ها» شهرت یافت، برای انجام اصلاحات و زدودن تحریفات از آیین مسیحیت در شهر«نیقیه» برگزار کردند. نیقیه یا نیکاییه (Nicaea)، پایتخت سلسله سلجوقیان در آسیای صغیر بود. که اکنون در دل شهر «ایزنیک» (İznik) قرار دارد.

دومین و سومین شورای اسقف‌هادر سال‌های 381 و 431 میلادی به ترتیب در شهرهای قسطنطنیه (استانبول) و «اِفِسوس» (Ephesos) برگزار شد.[87]

در این شورا که تا به امروز تمامی طوایف مسیحی، مصوبات آن را به رسمیت می‌شناسند، 25 قانون در چارچوب آیین مسیحیت برای تنظیم مناسبات اجتماعی ازجمله ازدواج و دادوستد به تصویب رسید. از این تاریخ به بعد، به‌تدریج در همایش‌های اسقف‌های مسیحی، تفاوت دیدگاه میان بزرگان دین مسیحیت رخ‌نمود و طوایف مسیحی شکل گرفتند.

مرکزیت مسیحیت در آن زمان، سوریه بود؛ اما در نخستین انشعاب، کلیسای«نستوری» از کلیسای سوری (شرقی) جدا شد. هم‌اکنون نستوری‌ها به پیروان کلیسای «آشوری» معروف هستند. در مورد حضور آشوریان در تمدن سوریه پیشتر توضیح داده شد. در مورد مسیحیان آشوری یا آسوری نیز در فصول بعد به تفصیل مطالبی ارائه خواهد گشت.

در سال 451 میلادی، مجمع شهر «خلقدونیة/ کلسدون» (Chalcedon) نزدیک قسطنطنیه، برگزار شد و در آن عقیده کلیساهای شرقی قدیم، « مونوفیزیتیسم / تک­طبیعت­گرای» (Monophysitism)؛ یعنی اعتقاد به این که عیسی مسیح به عنوان تجسم پسر یا کلمه خدا، تنها یک ذات یا طبیعت دارد که الهی است، بر دیگر عقاید تفوق یافت. مونوفیزیسم با دیوفیزیسم یا دوطبیعت‌گرایی در تضاد است که معتقد است مسیح دارای دو طبیعت، یکی الهی و یکی انسانی است.

کلیساهایی که مصوبات مجمع خلقدونیة را تأیید کردند، در قرن ششم میلادی و متأثر از دخالت قدرت‌های سیاسی وقت، به پنج کلیسا منشعب شدند و هر یک «بطریکیه»، (کلیسای مرکزی) نام گرفتند. این کلیساها عبارت‌اند: رم، قسطنطنیه، اسکندریه، انطاکیه و اورشلیم قدس.

کلیسای انطاکیه که قلمرو سوریه را پوشش می‌داد، به دو کلیسای دیگر تقسیم شد. گروهی پیروان پادشاه نامیده شدند که بیشتر در مناطق ساحلی و جنوبی این سرزمین سکونت داشتند. این‌ها از مصوبات مجمع خلقدونیا پیروی می‌کردند. گروه دیگر نیز به «سریانی» معروف شدند و در بخش‌های شرقی و شمالی سوریه می‌زیستند.

تضعیف قدرت روم، به تجزیه‌ی آن به روم غربی و روم شرقی (بیزانس) در قرن چهارم میلادی انجامید. در پی فتوحات سپاهیان اسلام، در قرن هفتم، قلمرو امپراتوری بیزانس محدودتر شد و مناطقی که زیر سیطره‌ی فرهنگی یونان قدیم نبودند، یکی پس از دیگری از آن جدا شدند؛ بدین ترتیب، فرهنگ لاتین از فرهنگ یونان جدا شد و امپراتوری بیزانس به یک دولت یونانی تبدیاریخی  ومسلمانان در سوریهل شد.

تا آغاز قرن دوازدهم، فقط 200 هزار نفر از سریانی­‌ها به پیروی از کلیسای انطاکیه پایبند ماندند که بیشترشان در مناطق «ماردین» و «دیاربکر» در جنوب ترکیه کنونی سکونت داشتند. مجموعه­ی کلیساهای «مونوفیزتیه»، در هر یک از مناطق به پیروانش ویژگی طایفه‌­ای و نژادی بخشید. به طوری که کلیسای «قبطی» ویژه مصریان، کلیسای ارمنی ویژه ارامنه و کلیسای سریانی ویژه مسیحیان ساکن سوریه شناخته شد.

در پنجمین شورای اسقف‌های مسیحیان، موسوم به مجمع «قسطنطنیه» در سال 681 میلادی، «هراکلیوس/ هرقل» (Heraclius) (575-641م.)، امپراتور مسیحی بیزانس، کوشید دو بخش کلیسای مجمع خلقدونیه را بار دیگر متحد سازد؛ اما با شکست روبه رو شد و حتی کلیسای جدیدی به نام «مارونی‌ها»[89] شکل گرفت.

پس از آن همایش، آیین مسیحیت در اروپا گسترش یافت و اسقف‌هانفوذ زیادی بر پادشاهان اروپایی یافتند. در کنار کلیساهای مرکزی پنچگانه، قدرت «پاپ» در اروپا نمایانگر شد. در مدت چهار قرن پس از برگزاری مجمع قسطنطنیه همواره مناسبات پاپ و امپراتور بیزانس در فراز و نشیب بود تا این که در سال 1054 میلادی شکاف بزرگی در میان مسیحیان ایجاد شد.

در آن تاریخ، کلیسای لاتین کاتولیک به ریاست پاپ و به مرکزیت روم و کلیسای ارتدکس قسطنطنیه که از پیروان پادشاه بیزانس بودند، از یکدیگر جدا شدند. در پی این شکاف، دنیای مسیحیت به غرب کاتولیک و شرق ارتدکس تقسیم شد.

تشکیل این دو گروه مسیحی که هر یک دربرگیرنده‌ی صدها میلیون نفر از پیروان مسیحیت است، اثرگذارتر از انشعاب نستوری‌ها از کلیسای مونوفیرتیه بود؛ زیرا در آن زمان شمار مسیحیان از 20 میلیون نفر تجاوز نمی‌کرد.

از آن تاریخ، پاپ روم به بهانه‌های گوناگون کوشید تا مسیحیان مشرق زمین را به آیین کاتولیک تشویق کند؛ همین امر، یکی از انگیزه‌های آغاز جنگ‌های صلیبی شد.

آشوری‌ها، کلدانی ها، ارامنه و سریانی­های کاتولیک نیز از کلیسای نستوری‌ها منشعب شدند. در آن هنگام، کلیسای پروتستان در غرب پدید آمد که در مدت کوتاهی رقیب طوایف کاتولیکی به مرکزیت رم شد. اختلافات میان دو کلیسا، جنگ‌های ویرانگری را در پی داشت . سروکله‌ی کلیسای پروتستان در قرن نوزدهم در مشرق زمین نیز پیدا شد و شمار زیادی از پیروان کلیساهای شرقی را به خود جذب کرد.

روم شرقی

«دیوکلتیانوس» (Diocletianus) (امپراتوری: 284-305 پ)  کار خود را در بحبوحه بحران داخلی قرن سوم پیش از میلاد آغاز کرد. او برای حل بحران، امپراتوری یکپارچه روم را به چهار امپراتور (تترارشی/Tetrarchy) واگذار کرد که با هماهنگی هم حکومت کنند.[90]

ابتدا با انتصاب «ماکسیمیان» به امپراتوری مشترک در سال ۲۸۵ میلادی، حکومت دونفره­ای تشکیل شد. امور نواحی شرقی در دست دیوکلسین و امور مناطق غربی در اختیار ماکسیمیان بود. در سال ۲۹۳ دیوکلسین چنین اندیشید که تمرکز بیشتری بر مشکلات مدنی و نظامی نیاز است؛ بنابراین، با موافقت ماکسیمیان، دو نفر دیگر یعنی «گالریوس» و «کنستانتیوس کلوروس» را نیز به عنوان «سزار» منصوب کرد.

در سال ۳۰۵ دو امپراتور ارشد به اتفاق استعفا کردند و کنستانتیوس و گالریوس به مقام «آگوست» ارتقاء یافتند. آنها نیز «فلاویوس سوروس» و «ماکسیمینوس» را در مقام سزار گماشتند. سوروس در غرب زیر نظر کنستانتیوس و ماکسیمینوس در شرق زیر نیز گالریوس بودند. به این ترتیب، حکومت چهارنفره دوم ایجاد شد.

روم غربی پس از این انشقاق، نتوانست هژمونی سیاسی خود را حفظ کند و به تدریج رو به اضمحلال گذاشت تا این که در 471م. به کلی نابود شد؛ بدین ترتیب، روم شرقی در برابر ایران ساسانی در نقطه ضعف قرار گرفت.

در اواخر حیات امپراتوری روم شرقی،«ژوستینیان یکم» (Iustinianus) (امپراتوری: 525-567م.)، در سال ۵۲۸ ، حاشیه ساحلی سوریه را که در منطقه‌ای از خاک هر دو استان شمالی و جنوبی قرار داشت، به عنوان یک کوئله ساحلی کوچک و با نام جدید «تئودوریاس» (Theodorias) تأسیس کرد.

کوئله یا کوئله­های سوریه، در دوران امپراتوری بیزانس به‌عنوان از مهمترین استان‌های روم شرقی بودند؛ اما در فاصله ۶۰۹ تا ۶۲۸ میلادی، به تصرف ساسانیان درآمد. گرچه «هراکلیوس» توانست آنجا را بازپس‌ بگیرد؛ اما در نهایت، به دست فاتحان مسلمان افتاد.

«کنستانتین یکم» (Constantinus) (امپراتوری: 306-312 م.)، برخلاف دیوکلتیانوس که ضد مسیح بود و مسیحیان را شکنجه و آزار می‌داد، مسیحیت را رسمیت بخشید و ترویج داد؛ بدین ترتیب، آباء کلیسا به سرعت و باقدرتف نفوذ سیاسی و مذهبی خود را در سرتاسر امپراتوری؛ خصوصاً در کوئل سوریه که نزدیک ترین موقعیت جغرافیایی رانسبت به تمدن رومی داشت، گسترش دادند؛ کما این که در حال حاضر نیز آثار بسیاری از دیرها، صومعه­ها و کلیساهای مسیحی در سوریه ادامه حیات دارند؛ بدین جهت، فرهنگ سوری، نسبت به سایر اعراب،  در درک اسلام و به طور کلی دین،  گرایش خاصی به صورت التقاطی دارد؛ به طور مثال رهبانیت مسیحی نهادینه شده در این فرهنگ، فضای بیشتری برای رشد تصوف اسلامی مهیا کرده است که در فصول بعد به تفصیل بدان پرداخته خواهد شد. شهر لاذقیه برگرفته از کتاب فرهنگ جامع سوریه(1401)

شهر لاذقیه/ لااودیسه (Laodicea)

نام رومی لاذقیه کنونی؛ بندری در ساحل شمالی سوریه که پیش­تر درباره موقعیت جغرافیایی آن توضیحاتی ارائه شد.

واژه لااودیسه در فرهنگ مسیحی به معنی «سست دین»است؛ وصفی که به شهر باستانی «فریجیا مینور» (Phrygia Minor) نیز داده شد. مسیحیان اولیه ساکن این شهر بنا به مطالب کتاب مقدس،  به دلیل بی­تفاوتی نسبت به دین خود تنبیه شدند.

لااودیسه نام چند ملکه سوری نژاد روم بود؛ اولی که شهر به افتخار او بدین نام تسمیه شده است، همسر آنتیوخوس  و مادر سلوکوس اول نیکاتور، بنیانگذار سلوکیان است. همسر «آنتیوخوس دوم» (Antiochus II) (286-246 پ.م.) دومین پسر سلوکوس اول نیکاتور، نیز لااودیسه بوده است. حکمران سلوکی سوریه، « آنتیوخوس هیراکس» (Antiochus Hierax) (مقتول 226 پ.م.) پسر این ملکه بود. پسر دیگرش «سلوکوس دوم کالینیکوس» (Seleucus II Callinicus) (246225 پ.م.) نیز بعد از پدر، امپراتور سلوکی شد. جالب است که دختر این ملکه نیز لااودیسه دوم بود؛ زن سیاست­مداری که در تاریخ سلوکیان نقش بسیار پررنگی داشت.

این شهر برای مدت کوتاهی در زمان «سپتیمیوس سوروس» (Septimius Severus) (145-211م.)، امپراتور روم، پایتخت سوریه روم شد و متعاقباً از سال 528 تا 637 میلادی به مرکز استان روم شرقی، «تئودوریاس» (Theodorias) تبدیل شد. در حال حاضر نیز مرکز استان ساحل شمال شرق سوریه است.

در حال حاضر بقایای اندکی از لااودیسه باستان که شهری ثروتمند و خوش‌ساخت بود، در لاذقیه کنونی باقی­مانده است. همه معابد، گورستان‌ها، آمفی­تئاتر بزرگ شهر که عمقی 100 متری داشت، حمام­ها، دروازه­ها و « هیپودروم » (hippodrome)[93] شهر که نویسندگان باستان یا کتیبه های یونانی، آنها را توصیف کرده بودند، تقریباً از بین رفته‌اند.

ستون فقرات شهر یک خیابان عریض شمالی جنوبی بود که تمام شهر را طی می‌کرد و در زمان رومیان با رواق‌های متعدد در دو طرف خیابان احداث شده بود. اینخیابان از نوک شبه جزیره در جنوب تا شمال شهر؛ یعنی دروازه‌ای که جاده انطاکیه از آنجا شروع می‌شد، امتداد داشت. [94]

عمود بر این خیابان، سه خیابان ستون دار از شرق تا غرب امتداد داشتند. یکی خیابانارگ بود. یکی دیگر اکنون بازار سنتی شهر لاذقیه شده است؛ خیابانی که به سمت شهر آپامیای پیش­گفته منتهی می‌شد و از همه آن ستون‌های گرانیتی یکپارچه  زیبایش، تنها چندتایی هنوز برجای مانده است. سومی هم از بندر شروع می‌شد و به یک «تتراپیلون» (tetrapylon)[95] منتهی می‌گشت که هنوز هم پابرجاست.

شهر شهبا / فیلیپوپولیس (Philippopolis)

چنان که گفته شد، یکی از امپراتوران رومی، فیلیپ عرب یا«مارکوس یولیوس فیلیپوس» (Marcus Iulius Philippus) بود که در شهر «شهبا» در استان سویدای سوریه زاده شد.

شهبا شهری است در ۷۸ کیلومتری جنوب دمشق در «جبل الدروز» در استان سویدای سوریه که پیشتر در استان رومی «عربیا پترایا». (Arabia Petraea) قرار داشت. این شهر به افتخار فیلیپ عرب، در دوران باستان با «فیلیپوپولیس/ فیلیپ­شهر» (Philippopolis) نامیده می‌شد؛ البته فیلیپوولیس نامدو شهر رومی دیگر در ترکیه و بلغارستان کنونی نیز هست.

پس از آنکه فیلیپ در سال ۲۴۴ میلادی به امپراتوری روم رسید، در چهار سالی که امپراتوری را به چنگ اورد، خود را وقف بازسازی این منطقه کوچک کرد تا آن را به یکی از شهرهای مهم رومی بدل سازد.

تغییرات این منطقه چنان گسترده بود که نویسنده‌ای در این‌باره می‌گوید:

«می‌توان این شهر را پیشرفته­ترین شهر رومی بنیادگذاشته‌شده در شرق امپراتوری دانست؛ زیرا چنین همه‌چیز نو و ابداعی ساخته شده‌ است.»

فیلیپ بر آن بود تا شهر زادگاهش را به رم دوم بدل سازد. معبدی با معماری شش‌ضلعی و محرابی با فضای باز با معماری محلی موسوم به «کالیبه» (Kalybe) که طاق و رواق دارد؛ همچنین چندین حمام و یک آمفی تئاتر کامل؛ اما بدون تزئینات؛ درست مقابل بلوک‌سنگ­های بازالتی که احتمال می‌دهند متعلق به سازه‌ای بزرگ بایدبوده باشد؛ مثل بنای یک «باسیلیکا/ تلار بزرگ» (Basilica) و «فیلیپیون» (Philippeion)[98] که دیوارهایی بزرگ با دروازه‌هایی تشریفاتی گرداگرش را احاطه کرده بودند؛ همان­طور که معمولاً در بنا بر طرح و نقشه شهرسازی رومی مرسوم است؛ با این‌حال کار بازسازی شهر هیچ‌گاه به پایان نرسید و با مرگ فیلیپ در ۲۴۹ متوقف شد.

ویرانه‌های شهر باستانی رومی تا به‌امروز به‌خوبی حفظ شده‌است زیرا شهبا از مراکز جمعیتی دیگر دور بود و ساکنان دیگر شهرها نمی‌توانستند سنگ مورد نیاز برای ساخت و سازهای خود را از بناهای رهاشده فیلیپوپولیس تأمین نمایند.

امروزه نسینه‌اشی زیبایی از معرق‌کاریهای رومی در موزه شهر در معرض تماشا گذاشته شده‌است. همچنین پل رومی و نیمه‌ویران «نیمره» (Nimreh) در نزدیکی شهبا قرار دارد.

ساسانیان  (224-654م.)

این شاهنشاهی یکپارچه را «اردشیر بابکان» (مرگ: 242م.) با شکست «اردوان پنجم» (مرگ: 224م.)، آخرین پادشاه اشکانی، پایه‌گذاری کرد. شاهان ساسانی که اهل سرزمین پارس (فارس امروزی) بودند، بر پهنه بزرگی از غرب آسیا چیرگی یافتند و در کنار امپراتوری روم شرقی (بیزانس)، در حدود ۴۰۰ سال، ابرقدرت جهان باستان شمرده می‌شدند. پایتخت ایران در این دوره، شهر تیسفون در نزدیکی بغداد در عراق امروزی بود.

ساسانیان، خود، آخرین حکومت ایرانی پیش از حمله اعراب به ایران و اسلام آوردن ایرانیان بودند. این حکومت در سال ۶۵۱، پس از کشته‌شدن «یزدگرد سوم» (624-651م.)، در پی حمله اعراب به ایران، به پایان رسید و ایران به جز طبرستان (مازندران) زیر چیرگی اعراب مسلمان درآمد.

نخستین ورود ساسانیان به سرزمین‌های دوسوی فرات مربوط است به سال ۲۳۰ م. که اردشیر بابکان توانست تا عمق قلمرو روم شرقی پیش روی کند؛ اما دو سال بعد، « الکساندر سوروس» (208-235م.)، امپراتور  روم، سرزمین‌های از دست داده را پس گرفت. پس از مرگ سوروس در ۲۳۵ م.، اردشیر مجدداً بسیاری از سرزمین‌های بین­النهرین و شرق فرات را به چنگ آورد.

بدین ترتیب پینگ پونگ تقریباً 300 سال‌های از جنگ‌های کوچک و بزرگ میان این دو امپراتوری در منطقه خاورمیانه وغرب آسیا و آناتولی به راه افتاد و فرصت امنیت، توسعه وتمدن را از ساکنان شام و عراق و آناتولی گرفت.  

بیشترین پیشروی‌های ایران به سوی غرب، مربوط به زمان خسرو اول، انوشیروان (501579م.) و پس از او بود؛ زمانی که  در سال ۵۴۰ میلادی به حلب حمله و آن را ویران کرد.

پس از انوشیروان، هرمز چهارم (مرگ: 590 م.) بر تخت نشست؛ هنگامی که جنگ با بیزانس همچنان شدیدتر می‌شد؛ اما فاقد نتیجه قطعی بود؛ تا اینکه یک ماجرای پیچیده شکل گرفت.  هرمز، سردار خود «بهرام چوبین» را برکنار و تحقیر کرد؛ این، باعث شورش او در سال ۵۸۹ شد.[100]

سال بعد، هرمز با یک کودتای محدود به کاخ، سرنگون شد و پسرش خسرو دوم، خسروپرویز، (مرگ: ۶۲۸ م.) بر تخت نشست؛ با این حال، این تغییر در تخت شاهی، بهرام چوبین را آرام نکرد و او با خسروپرویز هم جنگ کرد و او را شکست داد.

خسرو پرویز مجبور شد تا به قلمرو بیزانس بگریزد؛ بدین ترتیب، بهرام چوبین تخت شاهنشاهی ساسانی را غصب کرد. خسروپرویز از امپراتور روم شرقی، « موریکیوس» (Mauricius) (۵39–۶۰۲)، درخواست کمک  کرد و به او پیشنهاد واگذار کردن قفقاز غربی را نمود و برای تقویت کردن این عهد، با دختر موریس، مریم، ازدواج کرد.

ارتش جدید ایرانیبیزانسی، تحت فرمان خسرو و سرداران بیزانسی، بهرام را در سال ۵۹۱ شکست داد و خسرو پرویز تاج خود را پس گرفت.

در سال ۶۰۲ م.، «فوکاس» (Phocas) (مرگ: ۶۱۰ م.) موریس را سرنگون کرد و به قتل رساند. خسرو به خونخواهی ناجی خود، به بیزانس یورش برد. در همان دوران یک جنگ داخلی در امپراتوری بیزانس درگرفته بود و خسرو با مقاومت اندکی روبرو شد.

سرداران خسرو به راحتی شهرهای مرزی بیزانسی، بین­النهرین و ارمنستان را مغلوب کردند و با یک یورش بی‌سابقه، در سال ۶۱۱ سوریه را اشغال کردند و انطاکیه را گرفتند. پس از آن، پیشروی ایرانی‌ها بی‌وقفه ادامه یافت؛ اورشلیم در سال ۶۱۴ سقوط کرد  واسکندریه در سال ۶۱۹ فتح شد و باقی‌مانده مصر هم در سال ۶۲۱ به دست ساسانیان افتاد.

بدین سان، رؤیای ساسانیان مبنی بر بازگرداندن مرزهای ایران به دوران هخامنشیان تقریباً برآورده شده بود و امپراتوری بیزانس در آستانه فروپاشی بود. این اوج گسترش قلمرو ایران بود که قرآن نیز از آن در سوره روم خبر داد؛ همچنان که پیش بینی نمود که روم نیز به زودی غلبه خواهد داشت؛ در واقع دروازه تاریخ دوباره روی پاشنه دومینویی خود چرخید و سرزمین‌های از دست رفته رومیان در آسیای غربی دوباره فتح شد![۱]

نیز نگاه کنید به

تاریخ دوران میانی زیمبابوه؛ تاریخ دوران میانی کانادا؛ تاریخ دوران میانی لبنان؛ تاریخ دوران میانی تونس؛ تاریخ دوران میانی سنگال؛ دوران امپراطوری تاریخ چین؛ دوره تزاری روسیه؛ تاریخ دوران میانی افغانستان؛ تاریخ دوران میانی سودان؛ تاریخ دوران میانی آرژانتین؛ تاریخ دوران میانی اوکراین؛ تاریخ دوران میانی قطر؛ تاریخ دوران میانی فرانسه؛ تاریخ دوران میانی ساحل عاج؛ تاریخ دوران میانی اردن؛ تاریخ دوران میانی اتیوپی؛ تاریخ امارات متحده عربی؛ تاریخ دوران میانی سیرالئون؛ تاریخ دوران میانی مالی؛ تاریخ دوره میانی سریلانکا؛ تاریخ دوره میانی تاجیکستان؛ تاریخ دوره باستان و میانی بنگلادش؛ تاریخ دوره میانی قزاقستان

  1. شنی، کریم (۱۴۰۰). فرهنگ و تاریخ سوریه. تهران: سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی( در دست انتشار)