تاریخ مصر
تاریخ دوران باستان مصر
تاریخ مصر با حاکمیت سلسلهها از سال 3200 ق.م بر این سرزمین آغاز میشود. پیش از آن، امارت های کوچک محلی بر مناطق مختلف سلطه داشتند. رقابت و درگیری میان قدرتها طی قرون متمادی ادامه داشت و سرانجام به شکلگیری دو حکومت، یکی در شمال و دیگری در جنوب منجر شد.[۱] دو حکومت مستقر در شمال و جنوب نیز همواره در رقابت و درگیری قرار داشتند.oo
سرانجام، مینا [i] حاکم سرزمین جنوبی (مصر علیا) توانست با غلبه بر حکومت شمال، سرزمین مصر را یکپارچه و دولتی مقتدر تشکیل دهد[۲] و نام خود را به عنوان مؤسس اولین سلسله حکومتگر در تاریخ مصر باستان ثبت کند.[۳]
عصر پادشاهان تین [ii]
در این دوره (حدود 3200 تا 2690 ق.م)، دو سلسله اول و دوم حکمرانند که پایتخت آنها ابتدا شهر تین بود و بعدها به ممفیس منتقل شد. در این دوره مبانی حکومت متحد که توسط مینا برآمده بود، رو به استحکام گزارد، سازمانهای اداری شکل گرفت و قلمرو سرزمینی گسترش یافت.[۲]
شکوفایی فرهنگی و هنری مصریان در این دوره بویژه در زمینههای معماری، حجاری و ساخت ظروف تزئینی، مورخان را به این باور رسانده است که تمدن پادشاهی تین، سنگ بنای تمدن عظیم مصر در دوره های بعد بوده است.[۴]
عصر پادشاهی کهن
در دوره پادشاهی کهن (حدود 2690 تا 2180 ق.م)، سلسلههای سوم تا ششم به حکومت رسیدند. زوسر بنیانگذار سلسله سوم، اولین فرعون دوره پادشاهی کهن است که حکومت خود را در منف برپا کرد. او اولین هرم پلهدار تاریخ را در سقاره ساخت و زان پس ساخت مقبرههای هرمی شکل توسط فرعونهای مصر باب شد.[۵] از عهد پاشاهی زوسر که از مهمترین و قدرتمندترین پادشاهان این سلسله بود، مصر به لحاظ عمرانی و معماری متحول شد بویژه، ایمحوتب ، وزیر، مهندس و پزشک دربار او، نقشی بزرگ در این تحولات داشت.[۶]
سنفرو اولین فرعون سلسله چهارم بود که دوره پادشاهی او، دورهای از آرامش و رفاه در سرزمین مصر بود.[۷] پس از او، خوفو به قدرت رسید که نام او در زمره فرعونهای قدرتمند این عصر ثبت شده است. دوره پادشاهی او، پیشرفتهترین دوره حکومتی در طول حاکمیت سلسله چهارم بود.[۸] هرم بزرگ از هرمهای سه گانه مشهور مصر در منطقه جیزه [iii] یادگار اوست.[۹] خفرع از دیگر فرعونهای این سلسله مدت زمان زیادی حکم راند و ساخت هرم میانه و مجسمه ابوالهول به او نسبت داده میشود. منکا ورع نیز به عدالت و انصاف مشهور بود و هرم سوم جیزه از جمله یادگارهای دوره حکومت اوست.[۱۰]
پایان حاکمیت سلسله چهارم با ابهاماتی همراه بود؛ به نظر میرسد بحران دینی که در نتیجه قدرت و نفوذ کاهنان معبد هلیوپولیس[iv] پدید آمده بود، عامل فروپاشی این سلسله (همان) و انتقال قدرت به سلسله پنجم بوده است.[۱۱]
اوسر کاف اولین فرعون سلسله پنجم بود و پس از او هشت فرعون دیگر با مرکزیت ممفیس بر مصر حکم راندند. با توجه به نفوذ و قدرت کاهنان که زمینه آن از اواخر حکومت سلسله چهارم فراهم شده بود، فرعونهای این سلسله تحت تسلط آنان قرار گرفته بودند.[۱۲] پادشاهان سلسله پنجم توانستند تلاشهای قبایل نوبی و لیبیایی را برای نفوذ به سرزمین مصر ناکام گذارند. ناوگان قدرتمند دریایی مصر در این دوره، هم همسایگان را ناگزیر از تمکین و احترام در برابر قدرت فرعونهای مصر کرد و هم در زمینه خدمات بازرگانی به کار گرفته شد.[۱۳] در این دوره، فرعونهای مصر بخشی از اختیارات خود را به امرا و والیان مصر واگذار کردند و نوعی خودمختاری به مناطق دادند که به ضعف حکومت مرکزی و قدرت گرفتن حاکمان مناطق انجامید و در نهایت هم زمینه سقوط حاکمیت این سلسله را فراهم کرد.[۱۴]
دوره زمامداری فرعونهای سلسله ششم، آخرین مرحله از عصر پادشاهی کهن است. در این دوره، شش فرعون حکومت کردند که قدرتمندترین آنان، پپی اول بود و دوره زمامداری او، یکی از مشهورترین دورههای تاریخ مصر باستان است. در سالهای حکومت او مصر از عمران و آبادانی برخوردار بود. پپی اول، سازمان اداری را نظم بخشید و سپاهی قدرتمند و ناوگانی بزرگ برای برخورد با مهاجمان آسیایی شکل داد. دو فرعون بعد از او اما، از قدرت و شوکت چندانی برخوردار نبودند. پپی دوم که حدود 95 سال حکم راند[۱۵] نتوانست از آشوبهای ناشی از استقلال طلبی حاکمان مناطق که به ضعف دولت مرکزی منجر شده بود، پیشگیری کند. والیان مناطق مختلف روز به روز بر قدرت خود میافزودند و دامنه اختیارات خود را توسعه میدادند. بدینسان حکومتهای منفصل از قدرت مرکزی شکل گرفت و چنان شد که به تدریج یکپارچگی سرزمین مصر از میان رفت[۱۶] و سرانجام به فروپاشی حاکمیت این سلسله و پایان پادشاهی عصر کهن انجامید.
(نخستین) تاریخ دوره فترت مصر
فروپاشی حاکمیت سلسله ششم در واقع، آغاز مرحلهای تاریک و آشفته در تاریخ مصر است. در این دوره (حدود 2180 تا 2060 ق.م)، عظمت و شکوه مصر افول کرد، قدرت مرکزی به شدت تضعیف و گسست اجتماعی تحقق یافت و اوضاع این سرزمین به وضعیت پیش از حاکمیت سلسلهها بازگشت.[۱۷]
اطلاعات تاریخی مربوط به این دوره بسیار اندک و آنچه مشخص است آنکه، دوره فقر، قحطی، آشوب، ناامنی و جنگ قدرت بر مصر مستولی بوده است. در این دوره، حکومت در اختیار سلسلههای هفتم تا دهم بود. پادشاهان این سلسلهها عموماً ضعیف و برخی از آنان تنها چند روز بر تخت پادشاهی نشستند[۱۸] و گاه، همزمان دو یا چند پادشاه مدعی حکومت بودند؛ به گونهای که بخشهای جنوبی به چند ولایت تقسیم شده و هر کدام برای خود پادشاهی داشت. همزمان با حکومت پادشاهان سلسله دهم در ممفیس ، حاکمان محلی شهر تب قدرتی یافته با دولت مرکزی به رقابت برخاستند و در نهایت هم اعلام حکومت کردند. پادشاهان سلسله دهم و مدعیان حکومت از سلسله یازدهم، دورهای همزمان بر مصر حکم راندند.[۱۹]
عصر پادشاهی میانه مصر
پادشاهان سلسله یازدهم بویژه منتوحوتب دوم ، هدف عمده خود را متوجه یکپارچهسازی دوباره سرزمین مصر که عملاً به سه بخش تقسیم شده بود، متمرکز ساختند. آنها جنگ داخلی را پایان دادند و با برپایی دولتی قدرتمند، وحدت و یکپارچگی را به این سرزمین بازگرداندند[۲۰] و زمینه را برای بازگشت عظمت و شکوه پیشین مصر فراهم آوردند. در طول دوره حکومت پادشاهان این سلسله (حدود 2060 تا 1785 ق.م)، امرای مناطق همچنان از قدرت برخوردار بودند و البته سیاست حکومت مرکزی مبتنی بر مدارا و حتی به رسمیت شناختن آنان بود.[۲۱] ادامه این وضعیت در اواخر حکومت این سلسله به تضعیف قدرت مرکزی و بروز بحرانهایی منجر شد که در نهایت، فروپاشی آن را به دنبال داشت.
امنحمات اول مؤسس سلسله دوازدهم در سال 2000 ق.م، در میان رقابت مدعیان حکومت بر تخت نشست. او که در عهد حکومت سلسله یازدهم در جایگاه وزیر اعظم قرار داشت، از جمله فرعونهای قدرتمند عصر پاشاهی میانه بود که با استقلال حاکمان مناطق مخالفت و آنان را ناگزیر از تسلیم و تبعیت از حکومت مرکزی کرد. او همچنین قلمرو قدرت خود را به سرزمینهای اطراف گسترش داد و قبایل بدو و لیبیایی را که مزاحمتهایی ایجاد میکردند، سرکوب کرد.[۲۲] امنحمات اول با تعیین فرزندش به ولیعهدی، سنتی را ایجاد کرد که در طول حکومت این سلسله جاری بود.[۲۳] از جمله اقدامات او حفر آبراهی در شرق دلتا، میان رودخانه نیل و خلیج سوئز بود که نقش مهمی در امر تجارت داشت.[۲۴] هرچند این سلسله از سلسلههای قدرتمند مصر باستان بود و پادشاهان آن بیش از دو قرن بر این سرزمین حکم راندند، چند پادشاه آخر این سلسله بویژه امنحمات چهارم نتوانستند میراث عظیم، ثروت هنگفت و آرامش دراز مدت را حفظ کنند. امنحمات به دلیل ضعف شخصیت جایگاه خود را از دست داد و در حالی که ولیعهدی تعیین نکرده بود درگذشت و خواهرش پسویک نفرورع بر جای او نشست که او هم نتوانست قدرت را تحکیم بخشد و لذا حکومت مرکزی و قدرت فرعون به شدت تضعیف شد و سرانجام از هم فرو پاشید و بدینسان عصر اقتدار و شکوه پادشاهی میانه به سرآمد[۲۵] و دیگر بار دورهای از آشفتگی و نابسامانی سرزمین مصر را فرا گرفت.[۲۶]
(دومین) تاریخ دوره فترت مصر
با سقوط آخرین پادشاه سلسله دوازدهم، سراسر مصر در بحران و آشوب فرو رفت. امرای مناطق، فرماندهان سپاه و کارگزاران حکومتی، همگی داعیه حکومت داشتند و برای تحقق آن به هر وسیله ممکن روی میآوردند. رقابت اصلی اما میان امرای مصر علیا که سلسله سیزدهم را در شهر تب (جنوب) تشکیل دادند از یکسو و مدعیان حکومت در سخا در منطقه دلتا (شمال) که سلسله چهاردهم را بنیان گذاردند، جریان داشت.[۲۷] در کوران این رقابتها (حدود 1785 تا 1560 ق.م) که درگیریهای خونین را میان شمال و جنوب دامن زد، قبایل هکسوس که از دیرباز در اندیشه سیطره بر سرزمین مصر بودند و هر از چندگاهی حملاتی را علیه منطقه دلتا صورت میدادند، از چنین اوضاع آشفته و فروپاشی انتظام امور استفاده کرده و با اشغال بخشهایی از مصر شمالی در سال 1710 در آنجا استقرار یافته و به گسترش متصرفات خود پرداختند. هکسوسها اواریس را در شرق منطقه دلتای نیل به عنوان پایتخت برگزیدند و قلمرو قدرت خود را تا سرزمینهای میانی مصر گسترش دادند. بدینسان سرزمین مصر به سه بخش با سه حاکمیت تقسیم شد؛ بخشی تحت اشغال و در حاکمیت هکسوسها، بخشی زیر سلطه پادشاهان سلسله سیزدهم و قسمتی نیز در اختیار پادشاهان سلسله چهاردهم بود[۲۸] و البته پادشاهان هر دو سلسله ناگزیر از پرداخت خراج به اشغالگران هکسوس بودند.[۲۹] هکسوس ها در خلال حکومت سلسله پانزدهم و شانزدهم و تعدادی از پادشاهان سلسله هفدهم که عموماً از قدرت و سیطره چندانی برخوردار نبودند، همچنان بر سرزمین های تحت تصرف خود حکم می راندند. آنان هرچند همواره تلاش داشتند تا به هر وسیله توجه مصریان را به خود جلب کنند اما نه تنها در این خصوص توفیقی کسب نکردند که مردم مناطق تحت اشغال آنان به مهاجمان با نگاهی تحقیر آمیز و پر از اکراه و تنفر می نگریستند و همواره از همکاری با آنان سر باز می زدند. تنفر و انزجار از مهاجمان اشغالگر به تدریج میان مصریان و به ویژه پادشاهان سلسله هفدهم در مصر علیا به مرکزیت شهر تب گسترش یافت و با تقویت روحیه وطن پرستی، زمینه اقدام برای آزادسازی سرزمین های اشغال شده فراهم شد. احمس، آخرین پادشاه این سلسله، تلاشهای بسیاری را در این راستا صورت داد و با انجام سلسله عملیات نظامی در نهایت موفق شد در سال 1580 ق.م هکسوسها از سرزمین مصر اخراج و تا سوریه تعقیب کند.[۳۰]
تاریخ عصر پادشاهی جدید مصر
در این دوره (حدود 1580 تا 1085 ق.م) احمس که با قدرت تمام موفق به طرد هکسوسها شده بود، در شهر تب به عنوان اولین پاشاه سلسله هجدهم قدرت را در دست گرفت و توانست اوضاع آشفته مصر را نسبتاً سامان دهد و یکپارچگی سرزمینی را دوباره به این سرزمین بازگرداند. جانشینان احمس نیز راه او را برای تحکیم قدرت مرکزی ادامه دادند و توانستند با شکل دادن به سپاهی قدرتمند، قلمرو حکومت خود را به خارج از سرزمین اصلی مصر گسترش دهند. از دیگر پادشاهان مهم و قدرتمند این سلسله، امنحوتب چهارم بود که دوره حاکمیت او به عنوان دوره اصلاحات دینی در مصر باستان مشهور شده است. او به خدای واحد اتون باور داشت که قرص آفتاب نماد آن بود. امنحوتب چهارم دیگر خدایان مصری را برنتافت و اولین پادشاه مصر بود که به خدای واحد فراخوان داد و خود را اخناتون نام نهاد و دخالت کاهنان را در امور اداری و سیاسی ممنوع ساخت. اخناتون دستور داد تا هر کجا نام خدای بزرگ، آمون دیده شد آن را محو کنند.[۳۱] او پایتخت را از شهر تب در مصر علیا به شهر جدیدی که در نزدیکی تل العمارنة ساخت، منتقل کرد.[۳۲] البته این اقدامات با مخالفت های گسترده ای از سوی کاهنان روبرو شد و لذا اصلاحات دینی پادشاه چندان دیرپا نبود و جانشین دوم او، توت عنخ آمون پایتخت را به شهر تب بازگرداند و پرستش خدای واحد آمون را آزاد کرد.[۳۳]
مورخان، سلسله هجدهم را به دلیل کثرت فتوحات و گستردگی قلمرو حکومتی، بزرگترین امپراتوری در جهان دانسته اند که علاوه بر گستره وسیع سرزمینی، ثروت هنگفت، عظمت و شکوه، بازرگانی پررونق و حکومتی طولانی مدت در حدود 230 سال داشت. حوزه بازگانی این امپراتوری، هم سرزمین های شرقی را در بر می گرفت و هم کرانه های دریای مدیترانه را. علیرغم چنین قدرت و عظمتی، چالش های داخلی که عمدتاً نتیجه اصلاحات دینی اخناتون بود، از یک سو و تهاجم گاه و بیگاه حتی ها و نیز قبایل بدوی به متصرفات امپراتوری از سوی دیگر، به تدریج قدرت امپراتوری مصر را تضعیف کرد و با جدا شدن بخش هایی از متصرفات پیشین، قلمرو امپراتوری محدود و چنان شد که شورش های گسترده مردم مصر، شرایط را دگرگون و سرانجام به سقوط حکومت حور محب ، آخرین فرعون این سلسله انجامید و بدینسان مرحله ای مهم از تاریخ مصر باستان به پایان آمد.[۳۴]
با فروپاشی سلسه هجدهم، حکومت پادشاهان سلسله نوزدهم آغاز شد که در میان آنان ستی اول و رامسس دوم از همه مشهورترند. ستی اول از جمله فرعونهای قدرتمند مصر بود و در دوره اول حکومت به باز پسگیری مستعمرات پیشین مصر همت گمارد و سپس به سامان اوضاع داخلی و تحکیم امنیت و آرامش پرداخت. از جمله اقدامات مهم او، حفر آبراهی از رودخانه نیل به دریای سرخ و ساختن معابد بود که آثار مشهورترین آنها، معبد ابیدوس و تالار ستون دار معبد الکرنک همچنان قابل مشاهده است.
فرزند او رامسس دوم نیز از دیگر فرعون های مشهور و قدرتمند این سلسله بود که در ده سال آخر سلطنت پدرش با او در حکومت مشارکت داشت و با مرگ او، خود زمام امور را در دست گرفت و توانست به مدت 67 سال بر مصر و دیگر متصرفات تحت قلمرو امپراتوری حکم رانی کند.[۳۵] از مهمترین رویدادهای دوره پادشاهی او، جنگ با مخالفان آسیایی بویژه حتیها بود که از فرصت مشغول بودن رامسس دوم برای ساماندهی به اوضاع داخلی استفاده کرده برای تحقق استقلال خود و تضعیف قدرت مصریان، عملیات نظامی صورت داد. رامس دوم حدود بیست سال از دوره سلطنت خود را صرف این جنگها کرد که کشتههای بسیاری داشت و البته برای هیچکدام از طرفهای دیگر پیروزی کامل به دست نیامد و لذا ناگزیر به معاهده صلح تن دادند.[۳۶] رامس دوم اقدامات عمرانی بسیاری در مصر انجام داد و معابد متعدد و بزرگی ایجاد کرد که از جمله آنها معبد معروف او در ابو سمبل [v] است.
مصر در اواخر حکومت این سلسله رو به ضعف گزارد، به گونهای که اوضاع این سرزمین به تدریج دچار آشفتگی و زمینهای فراهم شد که برخی متصرفات آسیایی مجدداً برای رهایی از سلطه مصر تحریک شوند.[۳۷]
رامسس سوم ، اولین فرعون سلسله بیستم بود که اوضاع آشفته را سامان بخشید و سازمان اداری را احیاء و سپاه را تقویت کرد.
پس از رامسس سوم، 9 فرعون دیگر که همگی عنوان رامسس را بر خود گزارده بودند بر مصر حکومت کردند، اما هیچکدام از قدرت فرعون های پیش از خود برخوردار نبوده و تنها بازیچه هایی در دست مردان دربار سلطنت و کاهنان بودند. در عهد سلطنت رامسس دوازدهم ، آشفتگی اوضاع و ضعف قدرت مرکزی به اوج رسید که نتیجه تلاش حاکمان و امیران مناطق مختلف امپراتوری برای استقلال از حکومت مرکزی بود.[۳۸]
دوره پادشاهی متأخر
در واپسین سالهای دوره پرآشوب حکومت سلسله بیستم (حدود 1085 تا 525 ق.م)، دوران عظمت و اقتدار مصر که از دوره حکومت چند پادشاه اخیر این سلسله رو به افول گزارده بود، به زوال کامل انجامید و این سرزمین دوباره دورانی از انحطاط، تجزیه و تسلط بیگانگان را تجربه کرد. در این دوران که از آن به عنوان دوران فروپاشی متاخر نام بردهاند، سلسلههای بیست و یک تا بیست و ششم حکومت کردند که عموماً ناتوان و هر کدام صرفاً بر بخشهایی از سرزمین بزرگ مصر حکم راندند.
ایرانیان در مصر
در این دوره (سلسله های 27 تا 31- 525 تا 332 ق.م ) از مهمترین رویدادهای مرحله پایانی حکومت سلسله بیست و ششم و در عهد پادشاهی پسامتیک سوم، حمله سپاه ایران در سال 525 ق.م به فرماندهی کمبوجیه به این سرزمین بود. در حمله ایرانیان، نیروهای مصری و حامیان یونانی آنها مقاومتهایی نشان دادند، اما نتوانستند کاری از پیش ببرند و ناگزیر عقبنشینی کردند. کمبوجیه پس از مدتی که منفیس پایتخت مصر را در محاصره داشت، سرانجام وارد این شهر شد. هر چند کمبوجیه با پادشاه شکست خورده مصر با ملایمت رفتار کرد، اما از آنجا که او به تحریک مصریان علیه کمبوجیه اقدام کرد و نتیجهای نگرفته بود، از ترس عقوبت خودکشی کرد.[۳۹] از آن پس سرزمین مصر به عنوان یک ساتراپی به امپراتوری عظیم ایران پیوست. این ساتراپی در میان سرزمینهای امپراتوری جایگاهی ممتاز داشت و تعاملی متفاوت از دیگر بخشهای امپراتوری ایران با آن صورت میگرفت؛ از جمله سازمان اداری آن حفظ شد.[۴۰]
از جمله اقدامات اصلاحی ایرانیان در مصر، دستور داریوش به ساتراپ آن برای تدوین مجوعهای از قوانین مصری از گذشتههای دور تا سال حضور ایرانیها در مصر بود که بایستی توسط زبدهترین قانون دانان مصری انجام میشد. هدف داریوش از این اقدام که با استقبال مصریان روبرو شد، آن بود که با اجرای قوانین محلی توجه و حمایت آنان را جلب کند. او همچنین دستور داد تا معبد بزرگی در مصر بنا کنند. در این دوران، مصر که ثروتمندترین ساتراپی امپراتوری ایران بود، بیشترین درآمدهای ایران را تأمین میکرد. داریوش که در اندیشه بهرهبرداری اقتصادی بیشتر از این سرزمین بود، دستور داد تا اقداماتی را که پیشتر برای حفر آبراهه میان دریای مدیترانه و دریای سرخ آغاز و سپس متوقف شده بود، از سر گیرند که با افتتاح آن، کشتیهای بازرگانی به آسانی میان این دو دریا تردد میکردند.[۴۱]
با وجود رفتار مسالمتآمیز داریوش نسبت به مصریان و برخی اقدامات اصلاحی و عمرانی، از آنجا که آنان تمایلی نداشتند تا تحت حکومت بیگانگان باشند و همواره در اندیشه رهایی از سلطه ایرانیان بودند، به شورشها و قیامهایی اقدام کردند که عموماً سرکوب شد.[۴۲] این شورشها پس از مرگ داریوش و در عهد پادشاهی خشایارشا نیز استمرار داشت که همواره با سرکوب همراه بود. او با تعیین برادرش هخامنش به حکومت مصر، با شدت عمل بیشتری به اداره این سرزمین پرداخت. درگیریهای خشایارشا در جنگ با یونانیها و شکستهای او موجب شد تا مصریها دوباره سر به شورش برآورند که بویژه در دوره پادشاهی اردشیر اول شدیدتر از پیش ادامه یافت. رهبر این شورشها یکی از امرای لیبیایی مصر موسوم به ایناروس بود و سپس آمیرته امیر سائیس که از نوادگان خاندان پادشاهی قدیم بود، به او پیوست. یونانیها هم به حمایت از این شورشها برخاستند و سیصد کشتی را به کمک آنان فرستادند. اردشیر هم سیصد هزار سرباز به مصر گسیل داشت. در نبردی که میان دو طرف روی داد، هر چند در آغاز ایرانیان موفقیتهایی به دست آوردند، با رسیدن نیروهای سپاه یونان، ایرانیان شکست خوردند و هخامنش کشته شد. ایرانیان مدتی بعد انتقام این شکست را از یونانیان گرفتند و یونانیها را ناگزیر از بازگشت کردند. ایناروس فرمانده مصری هم توسط اردشیر اول اعدام شد. علیرغم آن، قیام مردم مصر به رهبری آمیرته استمرار یافت و بالاخره در سال 404 ق.م به پیروزی مصریان و استقلال این سرزمین انجامید.[۴۳]
شکست ایرانیان به معنان چشمپوشی از سرزمین مصر نبود و تلاشهای آنان برای حضور دوباره در مصر همچنان استمرار یافت و سرانجام در عهد اردشیر سوم به سال 343 ق.م به ثمر نشست[۴۴] و سرزمین مصر دوباره به امپراتوری ایران منضم گشت. حضور ایرانیها در این مرحله اما چندان دیرپا نبود و در همین مدت کوتاه هم تلاش مصریان برای کسب استقلال ادامه یافت که البته موفقیت آمیز نبود. خبر شکست داریوش سوم در ایسوس از یونانیها، مایه امیدواری مصریان شد و با درخواست مصریان از اسکندر مقدونی برای حمایت از آنان،[۴۵] او نیز با استفاده از فرصت پیش آمده خود را آماده تحقق این درخواست کرد. در حمله سپاه اسکندر به مصر در سال 332 ق.م ایرانیها در نهایت شکست خوردند و ناگزیر از ترک مصر شدند.[۴۶] پیروزی سپاه مقدونی و ورود فاتحانه اسکندر به مصر، فرجام تاریخ پرفراز و نشیب سه هزارساله حاکمیت سلسلهها بر سرزمین مصر و آغاز مرحلهای جدید در تاریخ این سرزمین بود.
اسکندر و جانشینان او در مصر
ورود اسکندر و سپاهیانش به مصر (331 تا 332 ق.م) با توجه به نارضایتی مردم این سرزمین از شیوه حکومت ایرانیان، مورد استقبال قرار گرفت. اسکندر نیز تلاش کرد تا با جلب رضایت مردم و احترام به آئین و سنت های دینی آنان،پایههای حکومت خود را تحکیم بخشید و از این طریق توانست سلطه خود را بر سراسر مصر تثبیت کند. او برای مرکزیت حکومت خود، شهر جدیدی در سواحل مدیترانه ساخت و نام خود را بر آن نهاد.[۴۷] اسکندر یک سال بعد مصر را ترک کرد و اداره امور مصر را به فرماندهان سپاه خود واگذار کرد. با مرگ او در سال 323 و به دنبال تقسیم سرزمینهای امپراتوری مقدونی، مصر سهم بطلمیوس از فرماندهان مورد اطمینان اسکندر شد. بطلمیوس و جانشینان او (بطلمیوسیان با 13 پادشاه) حدود سه قرن بر مصر حکم راندند. در دوره صد ساله اول حکومت بطلمیوسیان، مصر از قدرت و ثروت برخوردار و امنیت و رفاه بر مردم این سرزمین حاکم بود. از دهههای اولیه صد ساله دوم اما ضعف قدرت به تدریج پدیدار شد که سبب عمده آن رقابت امرای حاکم بود. ادامه این وضع نه تنها تضعیف سلطه مرکزی که طمع ورزی رومیان را که همواره مترصد فرصت مناسب برای نفوذ و اعمال قدرت در مصر بودند در پی داشت. زمینههای فروپاشی حکومت مرکزی بطلمبوسیان در اسکندریه از سال 117 پ.م آغاز شد. برخی از امرای رقیب در مناطق مختلف که از مبارزه با یکدیگر توفیقی به دست نمیآوردند، در نهایت برای حفظ قدرت خود دست به دامان رومیها میشدند و همین امر بویژه در عهد حکومت بطلمیوس دوازدهم، سبب حضور حمایت گرایانه رومیها در مصر و قدرت گرفتن تدریجی آنان شد.
پس از مرگ بطلمیوس دوازدهم، دخترش کلئو پاترا که برای جانشینی او در رقابت با برادر قرار داشت، با حمایت سزار روم در سال 51 ق.م بر تخت نشست. پس از مرگ سزار در سال 44 ق.م، مارک انتونی یکی از سرداران سپاه در جریان لشکرکشی به شرق برای توسعه امپراتوری رم، دلباخته کلئو پاترا شد و سرانجام هم با او ازدواج کرد. این ازدواج با مخالفت اکتاویوس ، دیگر سردار رم که رقیب او بود روبرو شد. کار رقابت این دو سردار سرانجام در سال 30 ق.م به نبرد اکتیوم و شکست مارک انتونی انجامید و کلئو پاترا که نمیخواست در اسارت سردار فاتح رم قرار گیرد، خودکشی کرد و بدینسان قدرت بطلمیوسیان در مصر فروپاشید و به یکی از ایالتهای رم تبدیل شد.[۴۸]
مصر در اشغال رومی ها
در این دوره (630 ق.م تا 641 م) زمینه حضور رومیها در مصر به دوره حکومت بطلمیوس پنجم ( 181-203 ق.م) باز میگشت و پس از مرگ بطلمیوس نهم در سال 80 ق.م رو به فزونی گزارد و در عهد بطلمیوس دوازدهم به اوج رسید و سرانجام با شکست سپاه مصر در عهد کلئو پاترا از سپاه روم به فرماندهی اکتاویوس، سرزمین مصر به امپراتوری روم منضم گشت. پس از این تاریخ، مصر استقلال و حاکمیت سیاسی خود را کاملاً از دست داد و سرنوشت آن به لحاظ تاریخی به سرنوشت امپراتوری روم گره خورد. رومیها در طول قرنها سلطه بر مصر از سیاست مشت آهنین پیروی میکردند، ضمن آنکه از شیوه ایجاد تنش و نزاع میان قشرهای مختلف اجتماعی برای تحکیم قدرت خود بهره میجستند. بدین سبب بود که در دوران حاکمیت رومیها بر مصر، آشوبها و درگیریهای مستمر برقرار بود.
با تقسیم امپراتوری روم به دو بخش شرقی و غربی و آغاز پادشاهی کنستانتین بر امپراتوری روم شرقی در سال 323 م، مصر نیز در زمره ولایتهای این امپراتوری به مرکزیت بیزانس درآمد و بدینسان مرحلهای دیگر از تاریخ مصر در دوره اشغال رومیها آغاز شد. از ویژگیهای دوره جدید، تغییر تدریجی گرایش دینی مردم مصر بود. گرایش کنستانتین به مسیحیت، در زمینهسازی این تغییر مؤثربود. در عهد امپراتوری تئودور سیوس ، مردم سراسر امپراتوری از جمله مردم مصر ناگزیر از پیروی از دیانت مسیحی شدند و لذا این دوره فصل تمایز میان دین باستانی مصریان و دین جدید بود. در خلال بیش از سه قرن پیوستگی مصر به امپراتوری روم شرقی، اسکندریه مرکزیت رهبری مسیحیت شرق بود و اندیشمندان مسیحی بزرگی از این شهر برخاستند.[۴۹]
از دیگر ویژگیهای این دوره، اختلاف شدید میان کلیسای اسکندریه و کلیسای مرکزی بیزانس بود که تا پایان حضور رومیها در این سرزمین ادامه داشت. علت آن بود که مسیحیت در آن دوران به دو شاخه ملکی و یعقوبی تقسیم شده بود؛ حاکمان به مذهب ملکی گرایش داشتند و مردم مصر عموماً پیرو مذهب یعقوبی بودند که توسط پاتریاک اسکندریه تأسیس شده بود.
در واپسین سالهای حاکمیت رومیها بر مصر، خشونتهای شدید مذهبی، محرومیت مصریان از مناصب عالی حکومتی، تحمیل مالیاتهای سنگین که همه طبقات مردم را شامل میشد،[۵۰] سبب گردید تا حس نفرت مصریان از حاکمان بیگانه تقویت شود[۵۱] و آنگاه که خبر خوش رفتاری مسلمانان فاتح شام با مردم این سرزمین را شنیدند در انتظار ماندند تا مگر سپاه اسلام آنان را نیز از چنین وضع مصیبت باری نجات بخشد.[۵۲]
تاریخ دوران میانه
تاریخ ورود اسلام به مصر
سپاه اسلام به فرماندهی عمرو بن العاص در واپسین روزهای سال 18 هجری (640 م) وارد سرزمین مصر شد و در نزدیکی دژ الفرما[vi] با اولین مقاومتهای سپاه بیزانس روبرو شد و پس از درگیری نسبتاً شدید این دژ نظامی به تسخیر مسلمانان درآمد. با سقوط این دژ مستحکم، مسیر پیشروی مسلمانان به سوی مرکز مصر هموار شد. سپاه اسلام در مسیر خود به سمت اسکندریه، در عین شمس با گروه دیگری از نظامیان روم به فرماندهی تئودور درگیر شد. این درگیری مدتی به طول انجامید و سرانجام در رجب سال 19 هجری سپاه مسلمانان شکست سختی را بر نیروهای بیزانس تحمیل کرد. مسلمانان در ادامه مسیر خود به سوی مرکز مصر، دژ بابلیون را در نزدیکی قاهره امروز که پایگاه اصلی سپاه بیزانس در مصر بود، در محاصره گرفت.[۵۳] این محاصره هم حدود 6 ماه طول کشید و سرانجام با شکست نیروهای نظامی تحت فرماندهی مقوقس در محرم سال 11 ه، این فرمانده ارشد بیزانس ناگزیر از تسلیم در برابر سپاه اسلام و پذیرش پرداخت جزیه به مسلمانان شد. اسکندریه که پایتخت رسمی رومیهای حاکم بر مصر و پایتخت دوم روم شرقی به شمار میرفت و به لحاظ بازرگانی مهمترین شهر جهان بود، باروئی مستحکم داشت و نیروی مستقر در آن کمتر از پنجاه هزار تن نبود؛ در حالی که تعداد نیروهای سپاه اسلام از دوازده هزار تن تجاوز نمیکرد.[۵۴] این شهر نیز پس از سه ماه محاصره و درگیری، سرانجام در ماه ذی القعده سال 20 هجری (نوامبر سال 642 م) تسلیم شد و بدینسان حاکمیت رومیها بر مصر پایان یافت و این سرزمین به قلمرو خلافت اسلامی پیوست.[۵۵]
پس از فتح مصر، عمرو بن العاص از سوی خلیفه به عنوان والی آن منصوب گردید. مسلمانان با مسیحیان مصر رفتاری ملایم پیشه کردند و آنان را آزاد گزاردند تا چنانکه تمایل دارند اسلام را بپذیرند و در صورت عدم تمایل همچنان بر دین خود بمانند. بسیاری از مصریان اسلام آوردند و آنها که تمایل به گرویدن به اسلام نداشتند، با پرداخت جزیه مختصری بر دین خود ماندند.[۵۶]
پس از عمرو بن العاص، تا سال 254 هجری، والیان تعیین شده از سوی خلفای راشدین، اموی و عباسی، اداره امور این سرزمین را بر عهده داشتند. در این تاریخ اولین دولت شبه مستقل در این سرزمین شکل گرفت.
طولونیهای مصر
هر چند احمد بن طولون در سال 254 به عنوان خراج گزار خلافت عباسی به مصر اعزام شد، به زودی با تأسیس نیروی نظامی نه تنها به تحکیم پایههای قدرت خود پرداخت که توسعه قلمرو سرزمینهای تحت اداره را نیز دنبال کرد. چنان شد که نام خود را به عنوان مؤسس اولین خاندان شبه موروثی و شبه مستقل که به مدت 38 سال بر مصر حکم راند، در تاریخ دوره اسلامی این سرزمین ثبت کرد. پس از مرگ احمدبن طولون در سال 270 ه، خمارویه جانشین او شد که پس از 13 سال زمامداری، توسط اطرافیان خود به قتل رسید و برادرش هارون جانشین او شد. از این زمان، به تدریج قدرت خاندان طولونی رو به ضعف گزارد و به ویژه، دربار خلیفه به صرافت افتاد تا با از میان برداشتن حکومت آنان، مستقیماً اداره این سرزمین را در اختیار گیرد. با نابسامان شدن اوضاع داخلی در نتیجه اقدامات سپاهیان خلیفه، نیروهای تحت امر هارون به تدریج از او جدا شدند و به سپاه خلیفه پیوستند و سرانجام نیز در سال 291 ه، فسفاط، پایتخت طولونی سقوط کرد و بدینسان حکومت این خاندان به پایان آمد.[۵۷]
اخشیدیهای مصر
در طول 30 سال پس از سقوط خاندان طولونی، یازده والی از سوی خلیفه عباسی بر مصر حکم راندند. تغییر پی در پی و حکومتهای کوتاه مدت والیان، بویژه اختلاف و رقابت میان والیان و خراج گزاران، سامان و آرامش این سرزمین را برهم زد.
آخرین والی که از سوی مرکزیت خلافت روانه مصر شد، محمد بن طغج الاخشید بود که در سال 323 ه به ولایت مصر منصوب شد. او از همان آغاز در اندیشه استقلال از قدرت مرکزی بود و به پیروی از احمد بن طولون، مقدمات این امر را نیز به تدریج فراهم کرد. دفع حملات مکرر فاطمیهای مغرب که با هدف استیلای مصر انجام میشد، جایگاه او را مستحکم کرد و بر قدرت او افزود. او هرچند نتوانست استقلال کامل به دست آورد، موفق شد از نوعی شبه استقلال برخوردار گردد. پس از مرگ او در سال 334 هجری به ترتیب دو فرزندش انوجور و ابو الحسن علی جانشین او بودند و در عین حال شخصی به نام کافور از غلامان این خاندان، زمام امور را در دست داشت. پس از مرگ ابو الحسن علی در سال 355 ه، کافور به تنهایی زمام امور را به دست گرفت.
استمرار حملات فاطمی ها به مصر سرانجام در سال 357 ه نتیجه داد و سپاه فاطمی به فرماندهی جوهر الصقلی در سال 358 ه، مصر را به متصرفات فاطمی ها منضم ساخت[۵۸] و بدینسان مرحله ای دیگر از تاریخ این سرزمین آغاز شد.
فاطمی ها در مصر
فاطمیها (358 تا 567 ه) پیش از فتح مصر، حکومت خود را در سال 296 ه (908 م) در شمال آفریقا بر پا کرده بودند. آنان که دارای گرایش اسماعیلی بودند، طی دهههای بعد برای گسترش قلمرو و البته در رقابت با خلافت عباسی، حملاتی را برای تصرف مصر انجام دادند که چندان موفقیتی به همراه نداشت. اما المغر لدین الله ، خلیفه چهارم فاطمی که حکومت او آغاز عصر جدیدی در دوره حکومت فاطمیها بود، عزم خود را برای تصرف مصر جزم کرد و با سامان دادن به سپاه خود، سرانجام موفق شد بدون مقاومت عمدهای، این سرزمین را به قلمرو حکومت خود منضم سازد.
سپاه فاطمی به فرماندهی جوهر الصقلی در سال 358 ه به اسکندریه رسید و پس از مذاکره با اعیان و اشراف شهر و دادن امان نامه به ساکنان آن مبنی بر تأمین امنیت و انجام اصلاحات و نیز آزادی عقیده برای پیروان ادیان و مذاهب دیگر، در ماه شعبان همان سال وارد شهر شد. ورود جوهر به اسکندریه به معنای پایان حکومت خاندان اخشیدی و کافور بود و بدینسان حاکمیت این سرزمین در اختیار خاندان فاطمی قرار گرفت.[۵۹]
اولین اقدام جوهر پس از استقرار در مصر، طراحی و آغاز ساخت پایتخت جدید مصر بود که قاهره نام گرفت.[۶۰] جامع الازهر در همین شهر ساخته شد و در ماه رمضان 361 برای اولین بار در آن نماز برپا شد. جامع الازهر علاوه بر مکان برپایی نمازهای جماعت، مرکزی برای نشر معارف شیعی و نماد پیروزی فاطمیها بر عباسیها بود.[۶۱]
جوهر الصقلی به نیابت از خلیفه فاطمی به مدت چهار سال اداره امور را در اختیار داشت .حضور چهار ساله جوهر در مصر و تمشیت امور این سرزمین از مهمترین دورههای تاریخ فاطمیها در این سرزمین بود. در این مدت، تحولات اداری و مذهبی لازم صورت گرفت که نشان از انتقال قدرت سیاسی به فاطمیها و فراهم آمدن زمینه انتقال خلیفه از غرب به شرق جهان اسلام و اعلام مصر به عنوان دار الخلافه داشت.
از جمله اقدامات جوهر در این سالها، انتصاب مسئولان مربوطه در مناصب اداری، دینی و قضائی، حذف نام خلیفه عباسی از خطبههای جمعه و نیز حذف نام آنان از سکههای رایج و جایگزین کردن نام خلیفه فاطمی و مهمتر از همه، حمله به سرزمین شام و فتح آن در سال 360 ه بود.[۶۲]
المعز لدین الله سرانجام در شعبان سال 362 ه به مصر وارد شد و در قاهره مستقر گردید. استقرار خلیفه به معنای انتقال مقر خلافت فاطمیها به این شهر بود.
دوران حدوداً دویست ساله حاکمیت فاطمیها بر مصر را که طی آن یازده خلیفه حکم راندند، می توان به دو بخش تقسیم کرد. در صد سال اول، در نتیجه آرامش و امنیت نسبی که در سایه تدبیر و قدرت خلفای فاطمی برقرار شد، این سرزمین دورهای از عظمت و شکوه را تجربه کرد. در این دوره، قدرت حکومت مستحکم شد، امنیت گسترش یافت، نظام اداره کشور سامان یافت، سپاه تقویت شد و کشاورزی و علوم و فنون رونق گرفت. در این دوره همچنین، دامنه متصرفات فاطمیها تا شام و فلسطین و بخشهایی از سرزمین حجاز گسترش یافت.[۶۳] از جمله خلفای مطرح این دوره، الحاکم بامر الله بود که اختیاراتی گسترده برای خود قائل شد و در نتیجه از قدرت بسیاری برخوردار گردید. او البته دچار گسیختگی شخصیت بود و تصمیمات متناقض اتخاذ میکرد و بر خلاف تسامح دینی دورههای پیش، با اهل ذمه بد رفتاری داشت و آنها را شدیداً تحت محدودیت قرار میداد. این خلیفه فاطمی از سال 403 ه وارد مرحله جدیدی از حیات خود شد. او در این دوره به نوعی زهد و ریاضت روی آورد؛ لباسهای خشن میپوشید، بر الاغ سوار میشد و شبها به تنهایی کاخ را ترک میکرد.[۶۴] در سال 407 ه گروهی از داعیان اسماعیلی به رهبری محمد بن اسماعیل انو شتکین الدرزی برای خلیفه مقام الوهیت اعلام کردند و تبلیغات گستردهای را برای ترویج آئین جدید انجام دادند. تلاشهای تبلیغاتی هواداران مذهب جدید اما درگیریهایی را با مسلمانان سنی در پی داشت و در طول سالهای 408 تا 410 ه سلسله درگیریها و ترورهایی روی داد و الدرزی در این میان کشته شد. در یکی از شبهای سال 411 ه، خلیفه به صورت اسرارآمیزی از انظار ناپدید شد.[۶۵] هواداران مذهب جدید که خود را درزی مینامیدند، بر این باور بودند که او غیبت کرده است و پس از آنکه دامنه فساد جهانگیر شد، او باز خواهد گشت [vii].[۶۶]
از صد ساله دوم خلافت فاطمی اما به تدریج قدرت خلیفه و نظام حاکم رو به ضعف گزارد. از جمله عوامل این کاهش قدرت و نفوذ، ضعف سپاه و بروز نابسامانی ناشی از قدرت گرفتن وزیران و چالش آنان با خلفا بود. گاه سن پایین خلیفه، به وزیران امکان می داد تا از نوعی استقلال برخوردار شوند. در چنین شرایطی، عوامل دیگر از جمله پی آمدهای جنگهای صلیبی که به طور مستمر مرزهای خلافت فاطمی را تهدید میکرد و بالاخره کاهش بنیه مالی دولت که نتیجه بحرانهای پی در پی بود نیز بر آشفتگی اوضاع میافزود. در حالی که گستره حکومت فاطمیها علاوه بر مصر، شمال آفریقا، شام، یمن، حجاز و موصل را در بر میگرفت، در واپسین مراحل عمر خلافت فاطمی، این مناطق یکی پس از دیگری از دولت مرکزی گسستند. از جمله این مناطق، سرزمین شام بود که بخشی از آن تحت سلطه ترکان سلجوقی قرار گرفت و بخشی دیگر نیز به تصرف صلیبیها درآمد. چنان شد که العاضد لدین الله ، آخرین خلیفه فاطمی، ناتوان از پیشگیری حملات صلیبیها دست به دامان نورالدین محمود بن زنکی حاکم قدرتمند شام شد. او نیز یکی از سرداران سپاه خود به نام اسدالدین شیرکوه را همراه برادر زادهاش صلاح الدین یوسف بن ایوب به مصر فرستاد. آن دو توانستند نیروهای صلیبی را در نزدیکی اسکندریه شکست دهند. پس از آن نیز خلفه فاطمی برای دفع حملات صلیبیها، از نور الدین زنکی تقاضای کمک کرد و این بار هم شیرکوه در رأس نیروهای خود به مصر آمد و موفق به کسب پیروزیهای بزرگ در برابر صلیبیها شد. خلیفه فاطمی هم به پاس خدمات شیرکوه در دفع خطر مهاجمان صلیبی، به او مقام وزارت داد که البته این اقدام، خود نقطه آغاز فروپاشی نظام خلافت فاطمی بود.
اسدالدین شیرکوه چند ماه پس از این مسئولیت در سال 564 ه درگذشت و صلاح الدین برادرزاده او توسط خلیفه بر جایش نشست. صلاح الدین در حالی در دستگاه خلافت شیعی فاطمی مقام وزارت یافت که معاونت نورالدین، حاکم سنی مذهب شام را که هوادار خلیفه عباسی بود نیز در اختیار داشت.[۶۷]
صلاح الدین از همان آغاز پذیرش مسئولیت، با استفاده از ضعف خلیفه و با زیرکی تمام با نفوذ به دستگاه خلافت، تغییرات اساسی در سپاه و جایگزین کردن افراد هوادار و مورد اعتماد خود در پستهای فرماندهی به تقویت جایگاه خود در مصر پرداخت.[۶۸] او در عین حال به شیوههای گوناگون موجبات تضعیف دستگاه خلافت را فراهم میکرد و تا آنجا پیش رفت که نام خلیفه فاطمی را در حالی که بیمار بود از خطبههای نماز جمعه حذف کرد.[۶۹]
با مرگ العاضد آخرین خلیفه فاطمی در سال 567 ه، صلاح الدین که از پیش همه زمینهها را فراهم ساخته بود، خود را سلطان مصر خواند و بدینسان خلافت دویست ساله فاطمیها پایان یافت.
ایوبی ها در مصر
صلاح الدین از همان آغاز تلاش کرد تا تمام مظاهر شیعی و فاطمی را از نظام حکومت بزداید. از جمله، قضات شیعه را برکنار و قضات شافعی مذهب را جایگزین آنان ساخت. او هرچند در آغاز به نام خلیفه عباسی خطبه خواند و خود را تابع خلیفه اعلام کرد، سیاستهای او عملاً در راستای نوعی استقلال از مرکزیت خلافت بود.[۷۰] حکومت مصر در عهد صلاح الدین از موقعیت مستحکمی برخوردار بود و به ویژه با ایجاد سپاهی قدرتمند، مقاومت در برابر صلیبیها را ممکن ساخت.[۷۱]
پس از مرگ صلاح الدین، هفت تن دیگر از افراد این خاندان بر مصر حکومت کردند. در عهد حکومت نجم الدین ایوب بن الکامل، هفتمین سلطان ایوبی، مزدوران مملوکی برای تقویت سپاه به خدمت گرفته شدند و برخی از آنان نیز به فرماندهی رسیدند. پس از مرگ او که در جریان درگیری با صلیبیها روی داد، توران شاه بر تخت نشست. او اما به دلیل بیتدبیری و غرق شدن در مفاسد، مورد نفرت عمومی قرار گرفت. پس از آنکه با مملوکها نیز اختلاف پیدا کرد و حتی حقوق آنها را قطع کرد، آنان نیز بر او شوریدند و به قتل رساندند و بدینسان حکومت دو ماهه او و البته حکومت خاندان ایوبی (567 تا 648 ه) نیز به پایان رسید.
مملوک ها در مصر
مملوکها (650 تا 923 ه) مزدورانی بودند که پیشتر، خلفای عباسی آنان را در دستگاه خلافت به کار گرفته بودند. حاکمان طولونی مصر نیز گروههایی از آنان را برای تقویت سپاه خریداری کردند. در عهد حاکمان اخشیدی نیز، بیشتر نیروهای سپاه از مملوکها بود و تعداد آنها به 8000 تن میرسید.[۷۲] در دوران خلافت فاطمی نیز حضور مزدوران مملوکی در مصر ادامه یافت. در دوره ایوبی هم، در سپاه حضور داشتند و برخی از آنان به مقام فرماندهی نیز رسیدند. در این دوره، مزدوران مملوک در پادگانهایی ویژه در جزیرة الروضة در رودخانه نیل استقرار داشتند که به مملوکهای بحری [viii] نامیده میشدند.[۷۳]
با مرگ آخرین سلطان ایوبی، ایبک از فرماندهان سپاه ایوبی قدرت را در دست گرفت و برای کسب مشروعیت، خود را نایب خلیفه عباسی خواند.[۷۴] پس از اینکه ایبک در جریان یک توطئه به قتل رسید فرزندش علی که کودکی خرد سال بود جایگزین او شد و امیر سیف الدین قطز از امیران مملوک به عنوان نایب السلطنه زمام امور را در دست گرفت. دیری نگذشت که اوضاع مصر که از سوی سپاه مغول مورد تهدید قرار داشت، بحرانی شد. سیف الدین قطز با این استدلال که در چنین شرایطی، مصر نیاز به حاکمی قدرتمند برای مقابله با تهدید مغول دارد، با زندانی کردن علی، خود را سلطان مصر خواند و عنوان الملک المظفر بر خود نهاد. او با تقویت سپاه، موفق شد مهاجمان مغول را شکست دهد و تعداد بسیاری از آنان را به اسارت در آورد. در بازگشت به مصر اما توسط گروهی از رقیبان مملوکی خود به سرکردگی امیر رکن الدین بیبرس کشته شد و مملوکها بر سر سلطنت بیبرس به توافق رسیدند. از همان آغاز حکومت بیبرس دو عامل مهم سبب شد تا مملوکها به عنوان حاکمان عملی و قانونی سرزمینهای اسلامی ظهور کنند؛ یکی سقوط بغداد پایتخت خلافت عباسی توسط مغول و دیگری پیروزی تعیین کننده سپاه مملوکها بر سپاه مغول در منطقه عین جالوت . این تحولات در تحکیم موقعیت و استقرار سیاسی نظام حکومتی مملوکها، تأثیر قطعی داشت.[۷۵]
مملوکهای بحری تا سال 784 ه بر مصر حکم راندند که مشهورترین آنها بیبرس بود که با سپاه قدرتمند خود توانست در برابر حملات صلیبیها و مغولها مقاومت کند و پیروزیهایی نیز کسب کند. پس از بیبرس، 22 تن دیگر از امیران این تیره مملوکی به قدرت رسیدند. سیف الدین قلاوون از دیگر حاکمان قدرتمند مملوکهای بحری بود که به تقویت سپاه همت گماشت و اوضاع داخلی مصر را سامان داد و تجارت داخلی را رونق بخشید.[۷۶]
اوضاع مصر در عصر آخرین حاکمان مملوک بحری به دلیل بحران های اقتصادی و سیاسی به ویژه رقابت میان امیران و دربار سلطان رو به وخامت گزارد و قدرت مرکزی به شدت افول کرد و سرانجام با توطئه سیف الدین برقوق بن انس از امیران قدرتمند برجی، دوره حکومت علی بن شعبان آخرین سلطان مملوکهای بحری و دوران حاکمیت این تیره پایان یافت.
مملوکهای برجی [ix] یا چرکسی با سیف الدین برقوق حکومت خود را بر مصر آغاز کردند. برقوق در اواخر قدرت مملوکهای بحری و در شرایط آشفتگی اوضاع، مراتب ترقی را به سرعت طی کرد و با نفوذ در دربار سلطان، سرانجام با تدبیر و توطئه، سلطان را ناگزیر ساخت تا فرماندهی سپاه را در سال 779 ه ق به او واگذار کند.
پس از مرگ علی بن شعبان در سال 783 ه، حاجی بن شعبان برادر سلطان متوفی که کودکی خرد سال بود، بر تخت نشست و برقوق هم اداره امور را دست گرفت. برقوق کمتر از یک سال بعد با این استدلال که مصر در در شرایط بحران به سر میبرد و بایستی حاکمی قدرتمند به جای سلطان کم سن و سال بر کشور حکمرانی کند، زمینه به دست گرفتن قدرت را برای خود فراهم کرد. سرانجام حاجی بن شعبان توسط شورایی مرکب از امیران و قضات مصر از سلطنت خلع شد و برقوق به عنوان سلطان جدید بر تخت نشست.
برقوق دولتی تشکیل داد که به دلیل قدرت نظامی در منطقه از ثقل سیاسی برخوردار بود. پس از او نیز بیست و چهار تن دیگر از مملوکهای برجی بر مصر حکومت کردند که مشهورترین آنها قایتبای و قانصوه الغوری و تومانبای بودند.
در دوران حاکمیت مملوکهای برجی بر مصر نه تنها مشکلات و بحرانهای سیاسی مصر کاهش نیافت که وضعیت به تدریج بدتر هم شد. حملات مستمر مغولها به متصرفات مملوکها در انحطاط اقتصادی و حتی سیاسی در اواخر این دوران نقشی اساسی داشت، زیرا هزینههای سرسام آور درگیریهای سپاه مملوکی با مغولها، منجر به خالی شدن خزینه دولت و در نتیجه، افزایش مالیات شد که نارضایتی شدید مردم را به دنبال داشت. همچنین کاهش شدید عبور و مرور کالا از دریای سرخ به دریای مدیترانه از راه مصر به دلیل کشف مسیر جدید تجاری، درآمدهای ناشی از اخذ عوارض از کالاهای عبوری را به شدت کاست که تأثیر عمده ای بر ضعف بنیه اقتصادی دولت داشت. این ضعف اقتصادی از یک سو و افزایش قدرت نظامی دولت عثمانی که به برخوردهای نظامی دو طرف هم منجر شد از سوی دیگر، قدرت مرکزی مملوکها را پیش از پیش تضعیف کرد و به بروز بحرانهای پیش گفته منجر شد.[۷۷] سر انجام در نبرد سرنوشت ساز سال 922 ه (1516 م) در منطقه مرج دابق در شمال حلب، با کشته شدن سلطان قانصوه الغوری و تصرف شام توسط سپاه عثمانی به فرماندهی سلطان سلیم اول و پیشروی او به سمت مصر و شکست نهایی نیروهای مملوکی به فرماندهی تومانبای که جانشین قانصوه غوری شده بود، دولت مملوکهای بحری هم فرو پاشید[۷۸] و بدینسان عصر جدیدی در تاریخ مصر آغاز شد.
تاریخ معاصر مصر
دوره عثمانی در مصر
با ورود نیروهای عثمانی به مصر در سال 1517 م (ذی الحجه 922 ه)، این سرزمین به قلمرو امپراتوری عثمانی منظم گشت و خلافت ظاهری عباسی هم از میان رفت.
سلطان عثمانی پس از ورود به قاهره تمام فرزندان و وابستگان حاکمان مملوک و دیگر امیران حکومت پیشین را به قسطنطنیه تبعید کرد[۷۹] و با تعیین والی (پاشا) از سوی خود و سازماندهی سپاه جدید، این سرزمین را عملاً تحت حاکمیت خود درآورد. برخی نیروهای مملوک نیز همچنان در خدمت قرار گرفتند و به برخی از آنان با عنوان بک در نظام تقسیمات اداری، مسئولیتهایی واگذار شد.[۸۰]
حضور نیروهای مملوک در چنین مسئولیتهایی، زمینههایی را فراهم کرد تا آنان به تدریج دوباره از قدرت برخوردار شوند و دیگر بار نه تنها در سلسله مراتب اداری که در سپاه نیز حضوری تأثیرگذار داشته باشند . بدینسان بود که در قرن هجدهم با ایجاد کانونهای قدرت به رقابت با والیان عثمانی برخاستند و برای کسب امتیازات بیشتر به اقدامات گستردهای دست زدند و توسط علی بک بزرگ عملاً اداره امور مصر را در دست گرفتند.
علی بک بزرگ به این امر اکتفا نکرد و با استفاده از مشغول بودن دولت عثمانی در جنگ با روسیه در سال 1768 م (1182 ه)، استقلال مصر را از امپراتوری اعلام و از پرداخت مالیات به دربار عثمانی خودداری کرد و حتی به سرزمین حجاز لشکرکشی و بخشی از آن منطقه را تصرف کرد.[۸۱] این وضع تا سال 1772 ادامه یافت. در این سال علی بک بزرگ، ابوالذهب فرمانده سپاه خود را برای فتح شام به این سرزمین اعزام کرد. ابوالذهب اما در دمشق مخفیانه با سلطان عثمانی مذاکره و تعهد کرد تا با سرنگونی علی بک، مصر را بار دیگر به زیر سلطه امپراتوری عثمانی بازگرداند. با ورود نیروهای ابوالذهب به قاهره، علی بک گریخت[۸۲] و او نیز به عنوان پاداش این خدمت بزرگ، به عنوان شیخ البلد زمام امور را در دست گرفت.
رقابت و درگیری میان مراد بک و ابراهیم بک ، دو تن از سران مملوکها بر سر قدرت، از رویدادهای مهم آخرین دهه قرن هجدهم بود که در نتیجه آن سراسر مصر به آشوب کشیده شد و سرانجام دو طرف توافق کردند تا دو منصب مهم شیخ البلد و امیر الحاج به تناوب در اختیار هر کدام از آنها قرار گیرد. این دو، زمام امور مصر را تا حمله ناپلئون به مصر در سال 1798 در دست داشتند.[۸۳]
حمله ناپلئون به مصر
در حالی که مصر در دهههای پایانی قرن هجدهم در شرایط نابسامان قرار گرفته و از وضعیت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی آشفتهای در رنج بود،[۸۴] فرانسه که در رقابت سنتی با انگلیس بر سر سلطه بر مناطق مهم جهان قرار داشت، تصمیم به اشغال این کشور گرفت. قرار گرفتن مصر بر سر راه میان انگلستان و هند که در آن روزگار مهمترین مستعمره آن کشور بود، از عوامل تعیین کننده در تصمیم فرانسه برای حمله به مصر بود. از سوی دیگر فرانسه میتوانست از طریق حضور در مصر، قدرت خود را در دریای مدیترانه گسترش دهد و این سرزمین را به مرکز تجارت جهانی تبدیل کند تا از این راه، خسارتهایی را که در نتیجه از دست دادن مستعمرات، متوجه آن کشور شده بود، جبران کند[۸۵] و به لحاظ حیثیتی نیز این حمله در واقع و بنا بر سخن ناپلئون، شکست اقتدار انگلیس در شرق بود.[۸۶]
سپاه ناپلئون متشکل از ده ها هزار نیرو سوار بر کشتی که 55 فروند کشتی جنگی هم آنها را حمایت میکرد[۸۷] خود را به ساحل اسکندریه رساند. سپاه ناپلئون صرفاً نیروی نظامی نبود و مجموعهای از دانشمندان و متخصصان حوزههای علمی مختلف همچون ریاضیات، پزشکی، نجوم، شیمی، آثار باستانی، معدن، معماری، آبیاری و مکانیک و نیز گروهی از هنرمندان عکاس، نقاشی و موسیقیایی آنان را همراهی میکرد.
سپاهیان فرانسوی هر چند در مسیر پیشروی خود از اسکندریه به سمت قاهره با مقاومتهایی از سوی نیروهای تحت امر امرای مملوک، مراد بک و ابراهیم بک روبرو شد، به دلیل قدرت برتر فرانسویان و در هم شکسته شدن این مقاومتها، توانستند خود را به قاهره برسانند.[۸۸]
ناپلئون برای جلب توجه مردم مصر و زمینهسازی برای استقرار در این سرزمین، به سرعت اقدامات خود را آغاز کرد. از جمله؛ مجمعی علمی به سبک مجمع علمی فرانسه ایجاد کرد که وظیفه آن تلاش برای پیشرفت علوم، مطالعه و تحقیق در موضوعات طبیعی، صنعتی و تاریخی مصر و انتشار نتیجه این مطالعات و تحقیقات [x] بود. این مجمع از چهار بخش ریاضیات، علوم طبیعی، اقتصاد و سیاست و نیز ادبیات و هنر تشکیل میشد.[۸۹] از دیگر اقدامات فرانسویها در طول سالهای حضور در مصر میتوان به تأسیس چاپخانه، انتشار نشریه، اجرای طرح های بهداشتی، تحقیق در برخی بیماریهای بومی و شیوه درمان آنها و تأسیس کمیته بهداشتی و نیز ساخت آسیابهای بادی بود.[۹۰]
علیرغم اقدامات صورت گرفته، حضور فرانسویها در مصر از همان آغاز به عنوان اشغال میهن تلقی شده و با مقاومت منفی مردم مصر روبرو شد؛ به ویژه نارضایتی از افزایش مالیات و دریافت وام از تاجران مصری برای تأمین هزینههای نیروهای نظامی فرانسوی، به زودی شورشهایی را پدید آورد که به عکس العمل شدید فرانسویان و گلوله باران شهر قاهره انجامید و با تخریب برخی از اماکن مسکونی و اعدام رهبران شورش همراه بود. از آن پس کینه و نفرت مردم مصر از آنان رو به فزونی گزارد و برای رهایی از اشغالگران فرانسوی در انتظار فرصت ماندند. ناپلئون که متوجه شده بود رؤیاهای او در مصر و شرق، تحقق یافتنی نیست، لذا در سال 1799 با جایگزین کردن ژنرال کلیبر به طور مخفیانه مصر را ترک کرد.[۹۱]
اعتراضات و مخالفتهای مردم مصر همچنان ادامه یافت و در سال 1800 به دومین شورش قاهره منجر شد. این شورش با رهبری علما و بازرگانان از محله بولاق قاهره آغاز و به زودی سراسر این شهر و سپس دیگر مناطق را در بر گرفت و خشونت فرانسویان در برخورد با شورشیان بر دامنه درگیریها افزود.[۹۲]
عدم تحقق اهداف استعمارگرانه فرانسویها و استمرار مخالفتهای انگلیس با حضور نیروهای فرانسه در مصر، زمینه خروج نیروهای فرانسوی را فراهم آورد. انگلیسیها که برای اخراج فرانسویها از مصر حمایت و مشارکت عثمانیها را جلب کرده بودند، در سال 1801، عملاً اقدامات نظامی خود را علیه حضور فرانسه در این سرزمین آغاز کردند و با حمایت کشتیهای جنگی عثمانی، سواحل مصر در دریای مدیترانه را مورد حمله قرار دادند و توانستند وارد اسکندریه شوند. نیروهای فرانسوی علیرغم تلاش برای ممانعت از پیشروی نیروهای انگلیس نتوانستند توفیقی به دست آورند و شکست سختی را پذیرفتند. چنان شد که نیروهای مهاجم با پیشروی به سوی قاهره، مرکز فرماندهی فرانسویان را مورد تهدید قرار دادند. فرمانده نیروهای فرانسوی در قاهره با ارزیابی اوضاع به این نتیجه رسید که راهی جز گفت و گو با انگلیسیها برای عقب نشینی ندارد. نتیجه گفت و گو ها هم، امضای موافقت نامه عقبنشینی نیروهای فرانسوی از قاهره بود. با عقب نشینی فرانسویان از قاهره و نیز پایان آخرین مقاومتهای فرانسویها در اسکندریه، سرانجام اشغال سه ساله مصر پایان یافت[۹۳] و مصر هرچند شکلی، دوباره به زیر سلطه عثمانی درآمد.
گرچه سالهای اشغال مصر توسط فرانسویها با درگیری و شورشهایی از سوی مردم این سرزمین همراه بود، حضور دانشمندان و متخصصان حوزههای علمی و فنی مختلف، دستاوردهایی برای مصریان به همراه داشت که زمان سه ساله اشغال را به نقطه عطف و آغاز مرحله نوینی در تاریخ مصر تبدیل کرد. آشنایی با تمدن جدید اروپا و شیوههای نوین مدیریتی از طریق حضور در کمیتههای تأسیس شده در این مدت، حل معمای خط هیروگلیف با کشف سنگ نوشته رشید که زمینه مطالعات مصرشناسی و کشف جنبههای ناشناختهای از تاریخ مصر در سالهای بعد شد، آشنایی با چاپ و نشر و شیوههای نوین آموزش و نیز آشنایی با شیوههای درمانی، از جمله رهاوردهای حضور فرانسویها در مصر بود.
محمد علی و جانشینانش
خروج فرانسویها از مصر، پایان درگیریها و بحرانهای گوناگون در این سرزمین نبود و رقابتها و درگیریهای سیاسی و گاه نظامی همچنان میان قدرتهای خارجی و مدعیان داخلی استمرار یافت. دولت عثمانی در پی تثبیت جایگاه خود بود و انگلیس نیز به تحکیم موقعیت خود در سواحل مدیترانهای مصر برای تضمین مسیر تردد به مستعمرات خود در هند میاندیشید. امرای مملوکی و هواداران آنان نیز که پیش از فتح مصر توسط عثمانیها، حاکمیت آن را در اختیار داشتند و پس از آن نیز همواره موقعیتهایی را از آن خود ساخته بودند، همچنان مدعی قدرت بوده و تلاشهای بسیاری را برای تسلط دوباره بر این سرزمین صورت میدادند.[۹۴]
در چنین وضعیتی، محمد علی [xi] که نقش بارزی در بیرون راندن فرانسویها از خود نشان داده بود، با استفاده از خلأ موجود، هوشمندانه شرایط را به نفع خود رقم زد. او با تدبیر تمام، توانست بکهای مملوکی رقیب را از صحنه خارج و توجه گروههای مردم و معتمدان آنان را به خود جلب کند. چنان شد که در سال 1805 از سوی شورای مشایخ به عنوان والی مصر برگزیده شد و آنان از سلطان عثمانی درخواست کردند تا با انتخاب آنان موافقت کند. سلطان عثمانی هم که از اوضاع بحرانی این سرزمین آگاه بود، انتخاب آنان را تأیید کرد و بدینسان محمد علی زمام امور را در دست گرفت.[۹۵]
محمد علی از همان آغاز به دست گرفتن امور، با مشکل توطئه بکهای مملوک روبرو بود که با وجود آنان امکان اداره امور و تحقق اهداف خود را نداشت و لذا از میان برداشتن این مشکل و مانع به عنوان اولویت در دستور کار او قرار گرفت. بیشترین درگیری او با مملوکها در جنوب مصر روی داد و سرانجام هم در یک توطئه قتل عام در سال 1811، برای همیشه خیال خود را از جانب آنان راحت کرد.[۹۶]
با از میان برداشتن مانع بزرگ مملوکها، مرحلهای از آرامش و استقرار در مصر آغاز شد و به محمد علی امکان داد که تا به دغدغه اصلی خود که استقلال از امپراتوری عثمانی بود، اهتمام بیشتری ورزد. تحقق این امر البته ساده و در کوتاه مدت امکان پذیر نبود. او برای زمینه سازی تحقق این آرزوی بزرگ ناگزیر بود تا همواره در برابر خواست سلطان عثمانی تمکین کند. از جمله بنا بر اوامر دربار عثمانی با هدف سرکوب وهابیان حجاز در سال های 1811 تا 1813، به این سرزمین لشکر کشی کرد و موفق شد شهرهای مقدس مکه و مدینه را از کنترل وهابیان خارج کند و در سال 1818 نیز شبه جزیره عرب را تحت انقیاد درآورد. اعزام نیرو به جزیرههای کرت و قبرس و سرکوب شورشهای ساکنان آنها، از دیگر همکاریهای نظامی محمد علی با عثمانیها بود.[۹۷] محمد علی انتظار داشت تا به عنوان پاداش چنین همکاریها و خدمات مؤثری که به نفع دربار عثمانی انجام داده بود، ولایت سوریه به او واگذار شود. او این انتظار خود را بارها به طور مستقیم و غیرمستقیم به سلطان عثمانی اعلام کرده و البته با بیتوجهی سلطان روبرو شده بود. محمد علی که به تدریج از بیتوجهی دربار عثمانی ناامید شده بود و به ویژه پس از شکست سنگین نیروهای او در خلیج نافارین از ناوگان دریایی اروپایی در سال 1827، به این تصمیم رسید که آرزوی دیرینه خود را برای استقلال سرزمین مصر از امپراتوری عثمانی عملی سازد. شکستهای پی در پی نیروهای نظامی عثمانی و تضعیف قدرت امپراتوری در برابر قدرتهای اروپایی، محمد علی را برای تحقق اندیشه خود جدیتر ساخت. او اندیشه خود را با نمایندگان قدرتهای اروپایی در مصر در میان گزارد و با برخی وزیران خارجه آنها هم مکاتباتی در این مورد انجام داد. اولین جرقه در این راستا در سال 1827 زده شد؛ آنگاه که دربار عثمانی از محمد علی خواست تا علاوه بر ارسال کمکهای مالی و بازسازی کشتیهای جنگی آسیب دیده، واحدهای نظامی را برای حمایت از نیروهای عثمانی در جنگ با روسیه سامان دهد. محمد علی تنها با ارسال کمکهای مالی به دربار موافقت و از هرگونه اقدام برای بازسازی کشتیهای جنگی و اعزام نیرو خودداری کرد. چند سال بعد هم با اعزام نیرو به سوریه به فرماندهی فرزندش ابراهیم پاشا طی چند مرحله عملیات نظامی فلسطین، صیدا، دمشق، بیروت و طرابلس را در سال 1832 تحت تصرف خود درآورد.[۹۸]
عملیات نظامی عثمانیها برای باز پس گیری سرزمین سوریه از ابراهیم پاشا نه تنها نتیجه مطلوب را برای دربار عثمانی به همراه نداشت که محمد علی را ناگزیر ساخت تا برای تحقق خواستههایش، فرزندش ابراهیم را در رأس نیروهای نظامی روانه قسطنطنیه، مرکز امپراتوری عثمانی کند.[۹۹]
در حالی که نیروهای مصری در نزدیکی دروازههای قسطنطنیه قرار داشتند و سلطان عثمانی هم آمادگی آن را داشت تا به خواستههای محمد علی مبنی بر وراثتی ساختن حکومت مصر در خاندانش و واگذاری سوریه و جزیره کرت به او، پاسخ مثبت دهد، انگلیسیها که چنین اقدامی را مخالف اهداف سیاسی خود میدیدند، از در مخالفت برآمده و با هماهنگی قدرتهای دیگر چون فرانسه، روسیه و اتریش مانع عقد موافقت نامه میان سلطان عثمانی و محمد علی شدند. از سوی دیگر انگلیس و روسیه که قدرت محمد علی را تهدیدی برای منافع خود تلقی میکردند، تصمیم گرفتند تا نیروی نظامی مصر را درهم شکستند و سوریه را نیز از سلطه او خارج سازند.[۱۰۰]
اولین اقدام در جهت محدود ساختن قدرت محمد علی، اخراج نیروهای ابراهیم پاشا از سوریه تحت حملات نظامی از راه دریا و زمین بود. از سوی دیگر قدرتهای اروپایی در سال 1840 توافق نامهای را با موافقت سلطان عثمانی امضاء کردند که مهمترین بندهای آن عبارت بود از: برخورداری محمد علی از عنوان معاون پادشاه، قرار گرفتن حکومت وراثتی مصر در خاندان محمد علی و منضم شدن به قلمرو امپراتوری عثمانی، محدود شدن نیروهای مصری به هشت هزار سرباز در زمان صلح و اینکه مصر، حق در اختیار داشتن کشتیهای جنگی را ندارد و بالاخره برخورداری مصر از استقلال داخلی تحت سلطه عثمانی.[۱۰۱]
علیرغم ضعف و ناکامیهای محمد علی در این سالها همچنان به تبدیل مصر از یک جامعه عقب مانده به یک جامعه پیشرفته و مدرن میاندیشید، او توانست طی چند دهه پیش از آن، اقدامات گستردهای را برای عمران و آبادی، امنیت و تقویت جایگاه مصر انجام دهد.
در سالهای اولیه به دست گرفتن قدرت توسط او، این سرزمین درگیر رقابتهای مدعیان قدرت بود، وضعیت اقتصادی نابسامان، اوضاع اجتماعی آشفته و امنیت در حداقل خود قرار داشت. کشاورزی، صنعت و بازرگانی نیز به شدت ضعیف و آشفته بود.[۱۰۲] تشکیل ارتش منظم و آموزش دیده یا اجباری ساختن سربازی و نیز دعوت از افسران فرانسوی به مصر برای آموزشهای نوین و تأسیس نیروی دریایی از اولین اقدامات او برای تحکیم و تثبیت قدرت مصر بود. ارتش محمد علی تا پیش از سال 1839 با حدود 237000 نیروی رزمی، 68 فروند کشتی جنگی با 15197 نیرو و 950 قبضه توپ دریایی، از قدرت و نیرویی فوق العاده در منطقه برخوردار بود. تا پیش از حکومت محمد علی بر مصر، آموزش در این کشور عمدتاً بر الازهر متکی بود و در کنار آن مکتب خانههای سنتی قرار داشتند که عموماً به آموزش اصول خواندن و نوشتن و نیز حفظ قرآن کریم میپرداختند. محمد علی، سازمان آموزش نوینی را به موازات آموزش دینی الازهر بنیان گذاشت که علوم پزشکی، مهندسی، داروسازی، کشاورزی و ... را به جوانان مصری آموزش میداد. او همچنین به سازماندهی نظام اداری و مالی همت گمارد و با ایجاد تغییر و تحول در نظام دیوانی، مسئولیتهای مختلف اداره امور کشور را به سازمانهایی مرکزی که تحت عنوان شورای مشورتی، شورای عمومی و شورای عالی تأسیس شد، واگذار کرد.[۱۰۳] بدینسان میتوان گفت اقدامات اصلاحی و عمرانی محمد علی، مصر را به کشوری تبدیل کرد که از جنبههای گوناگون از بیشتر کشورهای منطقه برتر بود. مصر در چهار دهه اول قرن نوزدهم از ارتشی سازمان یافته، نظامهای آموزشی، کشاورزی و صنعتی نسبتاً مدرن و نظام اداری و مدیریتی پیشرفته برخوردار بود. بر اساس چنین اقداماتی بود که نام محمد علی به عنوان بنیانگذار مصر نوین در تاریخ معاصر این کشور ثبت شده است [xii].[۱۰۴]
محمد علی نتوانست همه اهداف خود را محقق سازد و البته قربانی آرزوهای بلندی شد که حد و مرزی نداشت. سالهای 1840 تا 1848، دوره افول قدرت محمد علی بود. در این سالها، ارتش به دلیل درگیریهای مستمر به ویژه در سوریه و لبنان، ضعیف شد، بیشتر طرحهای او ناتمام ماند، درآمدهای کشور کاهش یافت و مراکز آموزشی نیز رو به ضعف گزارد و قدرت و دخالت دولت مرکزی عثمانی در مصر بیشتر شد.[۱۰۵]
محمد علی در سال 1848 به دلیل کهولت سن و بیماری و ناتوانی، از قدرت کناره گرفت و اداره امور با موافقت سلطان عثمانی به فرزندش ابراهیم واگذار شد. اجل اما به او مهلت نداد و چند ماه پس از آن درگذشت و عباس اول ، نوه محمد علی اداره امور را در دست گرفت. محمد علی هم در سال 1849 در 80 سالگی درگذشت.
پس از مرگ ابراهیم، عباس اول به مدت 5 سال بر مسند حکومت نشست. با ترور عباس اول در سال 1854، سعید فرزند محمد علی تا سال 1863 زمام امور مصر را در دست گرفت. دوره حکومت عباس و سعید، مصر در بسیاری از حوزهها که پیشتر، پیشرفت های قابل توجهی در آنها روی داده بود، دچار رکود شد که این امر عمدتاً به شخصیت ضعیف و مشغولیت آنها به توطئهها و لذات شخصی باز میگشت. آن دو به منافع مصر بیتوجه بودند که نتیجه آن، فروپاشی سازمان هایی بود که طی چند دهه گذشته شکل گرفته بود.[۱۰۶]
پس از آن دو، زمام امور مصر در اختیار اسماعیل، نوه محمد علی قرار گرفت. او از همان آغاز با الهام از نیایش محمد علی تلاشهایی را برای عمران و آبادانی مصر آغاز کرد. تحولات علمی و ادبی از جمله ویژگیهای این دوره از تاریخ معاصر مصر است. بیشتر مدارس تا پیش از روی کار آمدن او تعطیل بود که در این دوره بازگشایی شد. تأسیس کتابخانه عمومی، دادگاه، انجمنهای علمی و مراکز آموزشی عالی و خطوط راه آهن از جمله اقدامات عمرانی اسماعیل به شمار میرود. اهتمام او به تأسیس انجمنها و جمعیتهای علمی مختلف عامل رشد و توسعه علمی مصر در نیمه دوم قرن نوزدهم بود. مهمترین این جمعیتها که در سال 1868 شکل گرفت، جمعیت معارف بود که با هدف گسترش فرهنگ از طریق تألیف و چاپ و نشر تأسیس شده بود. از دیگر اقدامات اسماعیل، اهتمام به آثار باستانی بود که با تأسیس دارالآثار العربیة در سال 1869 ادامه یافت.[۱۰۷] اجرای پروژه کانال سوئز از اقدامات بسیار مهم عمرانی و اقتصادی عهد حکومت اسماعیل به شمار میرود. عملیات حفر کانال تا سال 1869 ادامه یافت و در همان سال کشتیرانی در آن آغاز و مراسم جشن افتتاح آن به یک مراسم تاریخی تبدیل گردید. تشکیل اولین مجلس نمایندگان نیز در این دوره اتفاق افتاد. هر چند اختیارات این مجلس محدود بود و بیشتر جنبه نمایشی در برابر قدرتهای اروپایی داشت، تشکیل آن گامی مثبت در راه تجربه نمایندگی و نماد دولت مدرن در قرن نوزدهم بود.[۱۰۸]
اجرای طراحهای بلند پروازانه البته اسماعیل را ناگزیر ساخت تا برای تأمین هزینههای آن به استقراض خارجی روی آورد. افزایش روز به روز وامهای اخذ شده از کشورهای اروپایی به تدریج نفوذ آنان را در این کشور بیشتر کرد. فروش سهام کانال سوئز نیز نتوانست مشکل دیون اسماعیل را حل کند و البته بحران مالی مصر را نیز افزایش داد. این وضعیت به تیرگی روابط او با دولتهای اروپایی منجر شد و بحرانهای اجتماعی و سیاسی را نیز در داخل پدید آورد که دخالت انگلیس و فرانسه در مسائل داخلی مصر به ویژه در حوزههای مالی و اقتصادی برای تأمین و برداشت اقساط وامهای داده شده به دولت مصر را هم در پی داشت.[۱۰۹] وخامت بیش از پیش اوضاع سیاسی و اقتصادی و عدم تمکین اسماعیل به برخی خواستههای اروپاییان، سرانجام در سال 1879 به توافق انگلیس و فرانسه برای عزل او منجر شد.[۱۱۰]
عزل اسماعیل به خواست دو قدرت اروپایی آن زمان و موافقت سلطان عثمانی با آن، در واقع آغاز مرحلهای دیگر از نفوذ و دخالت قدرت های اروپایی در مصر بود. توفیق فرزند بزرگ اسماعیل نیز که با تأیید فرانسه و انگلیس حکومت را در اختیار گرفت، وارث مشکلات و بحرانهای پیشین شد که دوره زمامداری او را رقم زد. در دوره حکومت توفیق، نه تنها دخالتهای دو قدرت اروپایی بیش از گذشته ادامه یافت که این کشور در واقع تحت سلطه آنان قرار گرفت. این دخالتها که در همه ابعاد گسترش یافت، به ویژه حیات اقتصادی مردم مصر را کاملاً تحت تأثیر قرار داد و نارضایتی شدیدی در همه گروهها به ویژه کشاورزان که در آن سال ها 60% از جمعیت مصر را تشکیل میدادند و وضع انواع و اقسام مالیات، هستی آنان را در معرض نابودی قرار داده بود، پدید آورد.
از سوی دیگر، جنبش ملی برای تحقق نظام سیاسی مبتنی بر قانون اساسی که پیشتر در دوره حکومت اسماعیل، موفقیتهایی نسبی کسب کرده بود، بر تکمیل این موفقیتها اصرار داشت که البته با مخالفت توفیق که چندان دل خوی از نظام پارلمانی نداشت، روبرو شد.[۱۱۱]
عدم پاسخ مثبت توفیق به خواست جنبش ملی و ادامه فشار سنگین مالیاتها، به تدریج به قیامی مردمی منجر شد که اولین جرقههای آن در منطقه صعید توسط کشاورزان زده شد و کم و بیش به دیگر مناطق مصر گسترش یافت. فرهیختگان جامعه که در رأس آنها الازهر قرار داشت نیز در برابر چنین اوضاعی ساکت ننشسته و اعتراضات خود را به دخالتهای بیگانگان اعلام کردند. سید جمال الدین نقش مهمی در انگیزش نیروهای فرهیخته و طرح ضرورت اصلاحات ایفا کرد. از جمله مباحثی که در این سالها توسط سید جمال الدین و دیگر روشنفکران دینی و اجتماعی مطرح می شد، دموکراسی، قانون اساسی، اصلاح از طریق رأی و خواست مردم، راه های رهایی از استبداد داخلی و دخالت بیگانه بود. هر چند فعالیتهای سیاسی و فکری او، نارضایتی حکومت و نمایندگان انگلیس و فرانسه را برانگیخت و سرانجام از مصر اخراج شد، اندیشه و آموزههای او زمینه ساز قیامی شد که به زودی پدید آمد.[۱۱۲] نیروهای نظامی نیز از تحولات رو به گسترش سیاسی اجتماعی برکنار نبودند و به زودی حرکتهای اعتراضی هرچند مخفیانه در میان افسران شکل گرفت. احمد عرابی از جمله افسران بود که به همراه همفکرانش در ارتش با فعالان جنبش و به ویژه شاگردان و یاران سید جمال الدین اسد آبادی از جمله محمد عبده ارتباط برقرار کرد.[۱۱۳]
جنبش عرابی در مصر
اولین حرکت اعتراضی افسران به رهبری عرابی در سال 1881 برگزار شد که تجمع کنندگان ضمن اعتراض به دخالتهای مخرب بیگانگان در امور ارتش از جمله، خواستار رعایت عدالت و مساوات میان نیروهای مصری و غیر مصری، عزل ناظر جهاد (وزیر دفاع) و تشکیل مجلس نمایندگان شدند. اقدام بعدی نیز در همان سال و خواستهها نیز کم و بیش شبیه خواستههای پیش بود. توفیق که جایگاه خود را، ارثی میدانست که از آباء و اجدادش به او رسیده است، حقی برای احمد عرابی و خواسته مطروحه قائل نبود و اصولاً به مقولهای به عنوان اصلاحات باور نداشت. عدم پاسخ مثبت دولت به خواستههای معترضان، دامنه اعتراضات را گسترش داد و اوضاع را به شدت نابسامان کرد. آشفتگی اوضاع و ادامه تحرک معترضان، سرانجام توفیق را ناگزیر ساخت تا به برخی از خواستههای معترضان از جمله تغییر نخست وزیر و وزیر دفاع و تعیین احمد اعرابی به عنوان وزیر دفاع و تشکیل مجلس نمایندگان جامه عمل بپوشاند. علیرغم مخالفت انگلیس و فرانسه با انتصاب احمد عرابی به وزارت دفاع، اوضاع کم و بیش رو به آرامش گزارد. این روند اما چندان ادامه نیافت و با کشف توطئه ترور احمد عرابی از سوی افسرای چرکسی ارتش به رهبری وزیر اسبق دفاع، اوضاع مصر دگر بار رو به آشوب و نابسامانی پیش رفت. فرانسه و انگلیس نیز با استفاده از فضای پر تشنج پیش آمده، توفیق و دولت را برای برکناری احمد عرابی و تبعید او از مصر تحت فشار گذاشتند. عرابی در مقابل ضمن مخالفت با تحمیل خواست بیگانگان بر کشور، بر ایستادگی خود و فرماندهی ارتش تأکید کرد. حضور ناوگان دریایی انگلیس در نزدیکی سواحل اسکندریه و ادامه دخالتهای فرانسه و انگلیس در امور داخلی مصر، سبب شده بود تا بر تشنج اوضاع افزوده شود. تشکیل دولت جدید مصر در سال 1882 و واگذاری مجدد پست وزارت دفاع به احمد عرابی، انگلیس را مصمم ساخت تا اهداف خود را مبنی بر سرکوب اعتراضات نسبت به حضور و دخالت بیگانگان و از میان برداشتن مخالفان خود، عملی سازد. اقدام به بمباران شهر اسکندریه و پیاده شدن نیروهای انگلیس در سواحل این شهر، اولین مرحله از این اقدامات بود. مقاومت عرابی و نیروهای تحت امر او در برابر حملات انگلیس در سواحل این شهر آنچنان سخت و مشکل آفرین بود که انگلیسیها توفیق را ناگزیر ساختند تا فرمان انحلال ارتش را صادر کند. از سوی دیگر فرمان دیگری در آگوست 1882 از سوی سلطان عثمانی صادر شد که عرابی و یاران او را به عنوان گروهی عصیانگر معرفی و هرگونه همکاری با آنان را ممنوع می ساخت.[۱۱۴] انگلیس هم که راهی جز غلبه بر جنبش فراروی خود نمیدید، بر دامنه حملات نظامی خود افزود و با اشغال بندر پورت سعید به پیشروی خود به سوی قاهره ادامه داد. علیرغم مقاومتهای نیروهای ارتش و گروههای انقلابی و تلفات و خسارتهای بسیاری که بر مهاجمان وارد شد، آنان توانستند در سپتامبر همان سال خود را به پایتخت برسانند و تمام پادگان های نظامی را اشغال کنند[۱۱۵] و آخرین مقاومتها را در هم شکنند. احمد عرابی هم دستگیر، محاکمه و به جزیره سیلان (سریلانکا) تبعید شد.[۱۱۶] دیگر رهبران جنبش هم به تبعید و حبس دائم محکوم شدند.[۱۱۷]
مصر در اشغال انگلیس
بدینسان مصر به اشغال انگلیس درآمد و ارتش از نیروهای مؤثر در قیام عرابی پاکسازی شد و فرماندهی آن نیز در اختیار فرماندهان انگلیس قرار گرفت. جنبش ملی هرچند در سالهای اولیه اشغال مصر با ضعف روبرو شد، هیچگاه از حرکت باز نایستاد. مرگ توفیق در سال 1892 که از حامیان اصلی حضور نیروهای اشغالگر در مصر بود، نقطه تحولی در روند جنبش ملی ضد اشغالگری مردم مصر بود. جانشین او عباس حلمی دوم بر خلاف سلف خود موضعی مخالف اشغالگران داشت. این موضع مخالف به تدریج چالشهایی را میان او و اشغالگران پدید آورد و در این میان جنبش ملی توانست خود را بازسازی و هدف عمده خود را بر آزادسازی مصر از اشغال و کسب استقلال متمرکز کند. رهبران جنبش از جمله مصطفی کامل در فاصله سالهای 1896 تا 1906 تلاش های بسیاری را برای جلب حمایت دولتهای خارجی از خروج نیروهای انگلیسی از مصر صورت دادند. مصطفی کامل پس از آنکه از اقدام مؤثر اروپاییها ناامید شد، تلاشهای خود را در داخل متمرکز کرده و با تأسیس نشریه اللواء در سال 1900 و انتشار مقالاتی، اشغالگران و مسئولان حکومتی تحت انقیاد مستشاران انگلیسی را مورد هجوم قرار داده خواستار تشکیل حکومت مشروطه مبتنی بر قانون اساسی شد.[۱۱۸] عباس حلمی هرچند در سالهای اولیه از خواستههای جنبش حمایت میکرد، تحت تأثیر سیاستهای تفرقه افکنانه انگلیسیها و سفر به انگلیس، به تدریج از رهبران جنبش فاصله گرفت و با خواستههای جنبش ملی از جمله نظام مبتنی بر قانون اساسی مخالف ورزید.[۱۱۹] مهمترین اقدام مصطفی کامل برای پیشبرد اهداف جنبش، تأسیس حزب الوطنی در سال 1907 بود که در واقع اولین حزب در مصر با برنامه مشخص و مهمترین هدف در آن مقطع، خروج انگلیس و تدوین قانون اساسی بود.[۱۲۰]
با آغاز جنگ جهانی در سال 1914 و اعلام حکومت نظامی توسط فرمانده ارتش اشغالگر، وزیر امور خارجه انگلیس هم، مصر را تحت الحمایه کشور خود اعلام کرد و بدینسان سلطه غیر رسمی انگلیس بر این کشور که از سال 1882 آغاز شده بود، صورتی آشکار به خود گرفت. در پی اعلام تحت الحمایگی مصر، عباس حلمی دوم که با برخی سیاستهای انگلیس به مخالفت برخاسته بود، عزل و حسین کامل فرزند اسماعیل به عنوان سلطان مصر منصوب گردید و پس از مرگ او در سال 1917، احمد فؤاد (فؤاد اول) برادرش با حمایت اشغالگران انگلیسی جانشین او شد.[۱۲۱]
پایان جنگ بار دیگر امید مردم مصر را که در طول سالهای جنگ و دشواریها و محدودیتهای ناشی از سلطه انگلیس و پی آمدهای جنگ را تحمل کرده بودند، برای رهایی از این شرایط زنده کرد. اقدامات فعالان سیاسی و اجتماعی برای تحقق آمال و آرزوهای مصریان آغاز شد و کسانی چون سعد زغلول ، عبدالغزیز فهمی و علی شعراوی، پیشگام این اقدامات شدند. خواسته اصلی جنبش نیز، استقلال و خواسته های فرعی که بایستی به سرعت انجام میشد، لغو حکومت نظامی و کنترل مطبوعات بود. همچنین اقدام سعد زغلول در تشکیل هیئت نمایندگی مصر برای حضور در کنفرانس صلح پاریس با هدف طرح مسئله استقلال این کشور بر امیدواری مردم در این باره افزود. مخالفت و مانع تراشی نمایندگان سیاسی و نظامی انگلیس در مصر اما عزیمت هیئت مزبور را با مشکل روبرو کرد و اعضای آن مورد تهدید قرار گرفتند. تلاشهای سعد زغلول و اعضای آن هیئت اما همچنان ادامه یافت. مقامات اشغالگر که ادامه این تحرکات استقلال طلبانه را خطرناک تلقی می کردند، اقدامات سرکوبگرانه را تشدید و سعد زعلول و سه تن از یارانش را دستگیر و به جزیره مالت تبعید کردند. انتشار این خبر، نارضایتی و اعتراضات شدیدی را به دنبال داشت که با ادامه فعالیتهای جنبش توسط دیگر رهبران از جمله علی شعراوی زمینه قیامی گسترده به تدریج شکل گرفت.[۱۲۲] اویلن جرقههای اعتراض از مراکز آموزش عالی و دبیرستانها با تظاهرات آغاز و به زودی فراگیر شد و گروههای مردم نیز به آن پیوستند. علیرغم برخورد شدید نیروهای اشغالگر و دستگیری برخی از تظاهرکنندگان، این تظاهرات اعتراض آمیز در روزهای بعد نیز ادامه یافت و دیگر مناطق مصر را نیز دربر گرفت. اعتصابات گسترده، تعطیلی مراکز تجاری و توقف خطوط حمل و نقل، وضعیت این کشور را به شدت بحرانی کرد و پیوستن علما و دانشجویان الازهر به قیام مردمی، روند آن را وارد مرحله جدیدی کرد. برخورد خشونت آمیز نیروهای اشغالگر هرچند تلفات بسیاری را در صفوف معترضان پدید آورد، دامنه قیام و اعتراض روز به روز گسترده تر و جمعیت آن نیز پرشمار تر میشد؛ به گونه ای که انگلیس با احساس خطر جدی از این تحولات، ناگزیر از آزاد کردن و بازگرداندن رهبران تبعید شده از مصر شد و به آنان اجازه داد تا برای شرکت در کنفرانس صلح به فرانسه سفر کنند. این تحول، انقلایبون را به امکان تحقق استقلال امیدوارتر ساخت. هیئت نمایندگی هم در سفر به پاریس و شرکت در کنفرانس مزبور، به طور مجدانه مسأله استقلال مصر را پیگیری کرد. این پیگیریها هرچند به دلیل کارشکنیهای انگلیس چندان توفیقی برای هیئت نمایندگی مردم مصر به بار نیاورد، یکپارچگی و تعمیق روحیه انقلابی مردم را در پی داشت و سبب شد حتی برخی از امرای خاندان حاکم نیز به ملت پیوستند.[۱۲۳]
استقلال مصر
قیام گسترده مردمی در سال 1919 به تدریج به یک انقلاب فراگیر تبدیل شد که در سالهای بعد هم استمرار یافت.در حالی که مذاکرات هیئت نمایندگی مصر با طرفهای اروپایی برای استقلال ادامه داشت، تحرکات انقلابی برای حمایت از هیئت مذکور ادامه یافت و البته انگلیسیها را به عکس العمل وا داشت. سعد زغلول نیز در تجمعات مردمی با سخنرانیهای حماسی، انگیزه استقلال خواهی را در آنان تقویت میکرد. هشدارهای انگلیس به او نیز کارساز نبود و سرانجام، دستگیری و تبعید دوباره او را در پی داشت. تبعید دوباره سعد زغلول خود به عاملی برای گسترش دامنه انقلاب و یکپارچگی صفوف انقلابیون در برابر انگلیسیها و تحریم هر گونه همکاری با آنان از جمله در حوزههای تجارت، بانکداری، کشتیرانی و شرکتهای بیمه شد. شعلههای خشم انقلابیون و دامنه انقلاب چنان گسترش یافت که نماینده عالی دولت انگلیس ناگزیر از آن شد که به دولت متبوعش اعلام کند لغو تحت الحمایگی از مصر، تنها امکان برای آرام ساختن اوضاع این کشور است. سرانجام چنان شد که دولت انگلیس تسلیم خواست مردم و رهبران انقلاب شد و طی بیانیهای در فوریه سال 1922، تحت الحمایگی مصر را که از سال 1914 به بهانه آغاز جنگ جهانی اول بر مصر تحمیل کرده بود، ملغی اعلام کرد. طی این بیانیه، استقلال و سیادت مصر به رسمیت شناخته شد و البته حق تأمین امنیت راههای مواصلاتی انگلیس، دفاع از مصر در برابر هرگونه تهاجم یا دخالت از خارج و نیز حمایت از منافع بیگانگان و اقلیتهای مقیم مصر را در اختیار خود داشت.[۱۲۴]
مهمترین رویداد پس از اعلام استقلال، تدوین قانون اساسی بود که در زمره خواستههای مهم انقلابیون استقلال طلب قرار داشت. با دستور فؤاد اول که عنوان خود را از سلطان به ملک تغییر داده بود، کمیته تدوین قانون اساسی تشکیل شد. این کمیته در آوریل 1923 کار تدوین قانون اساسی را به پایان برد و در سال 1924 با ابلاغ ملک فؤاد اول اولین انتخابات پارلمانی برگزار گردید. از دیگر رویدادهای این سالها، تأسیس حزب الوفد بر اساس تجربه فعالیتهای سیاسی و استقلال طلبانه سالهای پیش و در آستانه انتخابات بود[۱۲۵] که در تحولات سالهای بعد به رهبری نحاس پاشا در تحولات سیاسی نقش آفرین بود. پس از تأسیس این حزب بود که حزبهای دیگر مصری یکی پس از دیگری در صحنه سیاسی این کشور ظهور کردند که از جمله آنها میتوان به تأسیس حزب الاتحاد در سال 1925 و حزب الشعب در سال 1930[۱۲۶] اشاره کرد.
با مرگ ملک فؤاد اول در سال 1936، از آنجا که ولیعهد او امیر فاروق در سن نوجوانی بود، شورای نیابت اداره امور را در دست گرفت و در سال 1937 که به 18 سالگی رسید، با عنوان ملک فاروق بر مسند حکومت نشست. در خلال سالهای حکومت ملک فاروق، مصر شاهد روند پرفراز و فرودی بود. از جمله تحولات این سالها، وقوع جنگ جهانی دوم و پی آمدهای آن در مصر بود. آغاز جنگ جهانی دوم در سال 1939 مصر را به مرحله دیگری از تحولات تاریخ معاصر وارد ساخت. هرچند مصر هیچ گاه رسماً وارد این جنگ نشد، دامنه نبرد کشورهای موسوم به متحدین و متفقین به این کشور نیز کشیده شد.[۱۲۷] از سوی دیگر بر اساس معاهده سال 1936 مصر و انگلیس، دولت مصر میبایستی در وضعیت جنگی، کلیه امکانات از جمله فرودگاهها، بنادر و راههای مواصلاتی را در اختیار انگلیس قرار میداد. دخالتهای انگلیس در امور مصر که تا پیش از آغاز جنگ و به استناد معاهده مزبور کاهش یافته بود، با آغاز جنگ و به بهانه اجرای مفاد آن معاهده مجدداً آغاز و به ویژه در شکل گیری دولت و تعیین اعضای کابینه فشارهایی را بر پادشاه وارد می ساخت. چنان شد که این گونه دخالتها، اعتراضات احزاب و رهبران سیاسی را موجب گشت و فضای سیاسی را متشنج ساخت. علاوه بر آن، کشیده شدن دامنه جنگ به خاک مصر، به بروز بحران در این کشور از جمله سبب کمبود کالا و افزایش قیمتها انجامید. این شرایط به بروز تنشهای اجتماعی و وضعیتی ناآرام و گسترش دامنه اعتراضات در طول سالهای جنگ شد.[۱۲۸]
با پایان جنگ، جریانهای سیاسی استقلال طلب امید داشتند که به دلیل پایان یافتن شرایط جنگی، هم حضور و دخالتهای انگلیس پایان یابد و هم معاهده سال 1936 لغو شود تا بهانهای برای دخالتهای بعدی انگلیس در این کشور وجود نداشته باشد؛ به ویژه آنکه نیروهای نظامی انگلیس همچنان در منطقه کانال سوئز و شهرهای مجاور آن حضور داشتند. دولت انگلیس البته در این خصوص پاسخ روشنی به درخواستهای دولت، احزاب و نیروهای سیاسی نمیداد. ادامه این بیتوجهی به ظهور اعتراضات و تظاهراتی انجامید که مهمترین آنها، تظاهرات دانشجویان در فوریه 1946 بود. سه محور عمده خواسته تظاهرکنندگان عبارت از لغو معاهده سال 1936، خروج فوری نیروهای انگلیسی و اجرای مقررات بینالمللی بود. درگیری خشونت آمیز پلیس با دانشجویان که به خواست فرماندهان انگلیسی و بدون اطلاع دولت مصر روی داد، به کشته و مجروح شدن تعدادی از تظاهرکنندگان انجامید. این رویداد، گسترش دامنه اعتراضات و تقویت روحیه همگرایی ملی و نفرت از انگلیسیها و حامیان مصری آنان را سبب گشت. در چنین شرایطی بود که جریانهای سیاسی سامان مجددی یافتند و جایگاه خود را تثبیت و مدیریت تحولات سیاسی را در اختیار گرفتند. مهمترین این جریانها را کارگران و دانشجویان تشکیل میدادند که عمدتاً از کمیته کارگری آزادی بخش ملی و کمیته ملی دانشجویان و کارگران اسکندریه متشکل شده بودند. ادامه تظاهرات و اعتراضات که با برخوردهای خشونت بار نیز همراه بود، و نیز استمرار روحیه مقاومت در برابر چنین برخوردهایی که تلفات و خسارات بسیاری را به دنبال داشت، سرانجام انگلیسیها را ناگزیر ساخت تا با آغاز مذاکره با دولت مصر برای بازنگری در معاهده مزبور و عقد موافقت نامهای با شرایط جدید را بپذیرد.[۱۲۹] از آنجا که مذاکرات طولانی طرفین به نتیجه نرسید، دولت مصر بر آن شد تا مذاکرات را از صورت دو جانبه خارج و درخواستهای خود را از طریق شورای امنیت سازمان ملل متحد دنبال کند. طرح موضوع در سازمان ملل هم البته با کارشکنیهای انگلیس روبرو بود و دستاورد چندانی نداشت. در ادامه این تحولات، برپایی دولت اسرائیل در سرزمینهای اشغالی فلسطین در سال 1948 نیز پیامدهای گستردهای در مصر داشت. مشارکت نیروهای مصری در عملیات باز پس گیری فلسطین که بدون نتیجه بود و به اعلام آتش بس در فوریه 1949 منجر شد، پیامدهای سیاسی و پرتنش را در مصر به بار آورد.[۱۳۰]
از جمله دیگر تحولات این سالها آغاز از سرگیری مذاکرات مصر و انگلیس برای خروج نیروهای انگلیس از منطقه کانال سوئز بود که ماهها به طول انجامید و از آنجا که انگلیس بسان گذشته همچنان از پذیرش درخواست مصر سرباز میزد، دولت این کشور که در اختیار حزب وفد بود، زیر فشار جریانهای سیاسی و مطبوعات، ناگزیر شد در اکتبر 1951 به طور یک طرفه، معاهده سال 1936 را ملغی و بلافاصله اقداماتی را برای عملی سازی آن آغاز کرد [xiii].[۱۳۱] مخالفت انگلیس با اقدام دولت مصر که با استقبال گسترده مردم و رهبران سیاسی و احزاب روبرو شده بود، منجر به اعتراضات گسترده مردم به ویژه در شهرهای همجوار کانال سوئز شد و روز به روز به شدت آن افزوده شد و به زودی جنبه مسلحانه نیز به خود گرفت. درگیریهای مسلحانه به تدریج بیشتر شهرهای مهم منطقه کانال چون اسماعیلیه، پورت سعید و سوئز را در بر گرفت. فرمانده نیروهای انگلیسی نیز در عکسالعمل به این تحول، در منطقه حکومت نظامی اعلام کرد تا بدینسان از گسترش دامنه مقاومت مسلحانه پیشگیری کند. این اقدام البته نه تنها جریان مقاومت مسلحانه را تضعیف نکرد که انگیزه رهبران مقاومت را افزایش داد و بسیاری از مردم به ویژه جوانان مصری را در شهر قاهره علیه اشغالگران به تظاهرات کشاند و البته در این تظاهرات برای اولین بار شرکت کنندگان خواستار سقوط پادشاه نیز شدند. در دسامبر همان سال و به دنبال ادامه تظاهرات و اعتراضات مردمی و دانشجویی، دانشگاهها و مدارس تا زمان نامعلوم تعطیل شد. مهمترین تحول پس از این رویدادها اما، کشتار شهر اسماعیلیه در 25 ژانویه 1952 و آتش سوزی قاهره یک روز پس از آن بود. این کشتار در پی آن روی داد که نیروهای انگلیسی با محاصره پادگانها و مراکز پلیس این شهر از نیروهای پلیس و امنیت مصر خواستند سلاحهای خود را تحویل و مراکز خود را تخلیه کنند. با مقاومت نیروهای مزبور، مراکز آنان تحت بمباران نیروهای انگلیسی قرار گرفت و طی یک درگیری خونین نابرابر، دهها تن از نیروهای مصری کشته و زخمی و باقیمانده آنان نیز به اسارت گرفته شدند. یک روز پس از آن به دنبال تظاهرات اعتراض آمیز مردم، آتشسوزیهای گستردهای در مرکز شهر قاهره به وقوع پیوست که بسیاری از اماکن تجاری را در بر گرفت [xiv]. این آتش سوزیها خسارتهای سنگین و گسترده مالی و جانی بر جای گذارد که ضربه سختی بر اقتصاد کشور وارد ساخت[۱۳۲] و نه تنها رهبران انقلاب را غافلگیر ساخت که نظام حاکم نیز به سختی از عواقب سیاسی آن بیمناک شد.[۱۳۳]
رویدادهای اسماعلیه و پس از آتش سوزی قاهره، نقطه عطفی در روند تحولات این سالها و در واقع، نقطه آغاز فروپاشی نظام پادشاهی مصر بود که ناتوانی خود را در حل و فصل مسائل ملی و بحرانهای اجتماعی و اقتصادی مصر نشان داد و ملت و نیروهای انقلابی را به این نتیجه رساند که با حاکمیت نظام پادشاهی و همراهی و مماشات با نیروهای اشغالگر، کشور از گرداب بحرانهای گوناگون خارج نخواهد شد.
انقلاب ژوئیه 1952 [xv]
اعتراضات مردمی در طول سالهای پس از جنگ به ادامه حضور اشغالگران انگلیسی در مصر و ادامه بحرانهای سیاسی و اقتصادی که نشان از ناتوانی دولتهای پی در پی و نظام پادشاهی حاکم داشت، تأثیرات خود را در ارتش به ویژه در میان گروهی از افسران که از سال 1944 به طور سری روابطی را با یکدیگر برقرار کرده و انتقاداتی به روند اداره امور کشور و حضور اشغالگران داشتند، بر جای گذاشت و حس همگرایی با ملت را در میان آنان پدید آورد. حضور نیروهای نظامی مصری در جنگ فلسطین و عدم موفقیت در این مأموریت و نیز از دست دادن تعدادی از همراهان در این جنگ، عاملی برای تقویت و تحکیم پیوند میان نظامیانی شد که بعدها نام خود را افسران آزاد گذاشتند. آنان پس از این شکست[۱۳۴] که وجود خیانت، رشوه و فساد را در اداره امور ارتش آشکار ساخت،[۱۳۵] و در تحلیل روند تحولات به این نتیجه رسیدند که دشمن، تنها اسرائیل نیست، بلکه اشغالگران انگلیسی و طبقه حاکم در این کشور نیز در زمره دشمنان اصلی مصر هستند. چنان شد که این گروه افسران به رهبری جمال عبد الناصر و با احساس مسئولیت نسبت به سرنوشت کشور، سه محور اساسی را مبنای تلاشهای آینده قرار داد: نابودی استعمار و حامیانش، تأسیس ارتشی قدرتمند و تشکیل حکومتی پارلمانی. گام اول برای تحقق این اهداف سه گانه، از میان برداشتن نظام حاکم بود. برای این مهم نیز آمادهسازی جامعه به ویژه جریانهای اصلی و رهبران انقلابی یک ضرورت بود؛ لذا گروه افسران آزاد، اقدام به تهیه و توزیع مخفیانه اعلامیههایی کرد که طی آن به عملکرد حکومت و عدم حمایت از نیروهای ملی در برابر اشغالگران اعتراض شده بود. اعضای گروه همچنین برای جلب حمایتهای جامعه و هماهنگیهای ضروری برای اقدامات بعدی، ارتباطاتی را با رهبران جریانهای سیاسی و انقلابی برقرار کردند و در این تماسها و هماهنگیها، مشخص شد که غیرنظامیان آمادگی چندانی برای مشارکت مستقیم در انقلاب علیه نظام حاکم ندارند. لذا افسران انقلابی به این تصمیم رسیدند که صرفاً با اتکاء به نیرو و امکانات ارتش، عملیات را هدایت کنند و به نتیجه مورد نظر برسانند.
حادثه آتشسوزی قاهره سبب شد تا گروه افسران آزاد، برنامه عملیات خود را پیش از زمان در نظر گرفته شده اجرایی کنند. روز 23 جولای همان سال، زمان آغاز عملیات نظامیان انقلابی برای سرنگونی نظام پادشاهی بود.[۱۳۶] شورای فرماندهی انقلاب که علاوه بر جمال عبد الناصر، افسرانی چون عبد الحکیم عامر، صلاح سالم، کمال الدین حسین، زکریا محی الدین و انور السادات را شامل میشد، بر اساس هماهنگیهای به عمل آمده، نیروهای تحت امر خود را به حرکت درآورده و با تصرف پادگانها، مراکز نظامی، ستاد فرماندهی ارتش و دستگیری بسیاری از فرماندهان واحدهای نظامی که بدون مقاومت عمدهای صورت گرفت، اولین مرحله از عملیات خود را با موفقیت به انجام رساندند. افسران انقلابی سپس با در اختیار گرفتن فرودگاهها، اماکن مهم دولتی و ساختمان رادیو و تلویزیون، اولین بیانیه خود را از رادیو پخش کردند.[۱۳۷] این تحولات سریع با استقبال مردم مصر روبرو شد و رهبران انقلاب توانستند به سرعت کنترل اوضاع و اداره امور کشور را در اختیار گیرند . بدینسان مرحله جدیدی از حیات سیاسی این کشور آغاز شد.
شورای انقلاب، ملک فاروق را از منصب پادشاهی عزل کرد تا ملک فؤاد دوم که در سن کودکی بود قانوناً جایگزین او شود. شورای نیابت سلطنت متشکل از یکی از امیران دربار پادشاهی، یکی از افسران ارتش و یکی از چهرههای بارز سیاسی نیز مسئولیتهای او را بر عهده گرفت. کمتر از یک سال بعد، شورای انقلاب، نظام پادشاهی را ملغی اعلام کرد و نام کشور به جمهوری عربی مصر تغییر یافت.[۱۳۸]
اولین رئیس جمهور مصر پس از انقلاب و سرنگونی نظام پادشاهی، ژنرال محمد نجیب از افسران عالی رتبه ستاد فرماندهی ارتش بود که به دلیل ایفای نقش در جنگ با اسرائیل از محبوبیت برخوردار شد و لذا توسط شورای فرماندهی انقلاب در این سمت قرار گرفت. جمال عبد الناصر هم به عنوان نخست وزیر اداره امور کشور را بر عهده گرفت.[۱۳۹]
ریاست جمهوری ژنرال محمد نجیب چندان طولانی نبود و در پی بروز اختلاف میان او و اعضای شورای انقلاب، ناگزیر از استعفا شد و جمال عبد الناصر که در واقع، رهبر اصلی این تحولات بود، به عنوان رئیس شورای انقلاب، اداره امور را بر عهده گرفت و سپس در سال 1956 به عنوان رئیس جمهوری مصر، زمام امور کشور به او واگذار شد.[۱۳۹]
از مهمترین اقدامات صورت گرفته پس از انقلاب، لغو قانون اساسی سال 1923 و تدوین قانون اساسی موقت بود که در سال 1956 به صورت قانون اساسی دائمی درآمد. تحول مهم دیگر در سالهای اولیه پس از انقلاب، ادامه مذاکره میان دولتهای مصر و انگلیس برای خروج نیروهای نظامی آن کشور از مصر بود که به عنوان یکی از خواستهای عمده مردم، احزاب سیاسی و رهبران انقلاب مطرح بود و سرانجام هم تحقق یافت و نیروهای مزبور بر اساس موافقت نامهای که در سال 1954 به امضای دو طرف رسید، از مصر خارج شدند.[۱۴۰]
از دیگر اقداماتی که تحولات و پی آمدهای بعدی را رقم زد، اقدام[۱۴۱] تاریخی جمال عبد الناصر در سال 1956 در ملی کردن کانال سوئز بود. تا پیش از آن توسط یک شرکت سهامی بینالمللی و مشارکت مصر اداره میشد و اکثر سهام آن در اختیار کشورهای غربی به ویژه انگلیس و فرانسه بود و ملی شدن آن به گشوده شدن بسیاری از مشکلات اقتصادی منجر شد. این اقدام مهم اما با عکسالعمل شدید دو کشور مزبور روبرو شد. آنان که از تحولات و شکلگیری نظام جدید در مصر و به ویژه خروج نیروهای انگلیسی از منطقه کانال سوئز ناخشنود بوده و به دنبال فرصتی برای ضربه زدن به دولت نوپای پس از انقلاب بودند، با مشارکت اسرائیل در ماه اکتبر همان سال، اقدام به عملیات نظامی و بمباران قاهره، اسکندریه و اشغال برخی شهرهای منطقه کانال سوئز کردند. این عملیات که خسارتهای گستردهای به بار آورد البته با مقاومت مردمی از یک سو و مخالفت شدید بینالمللی به ویژه کشورهای عرب و مسلمان و نیز هشدار سازمان ملل همراه بود و مهاجمان را ناگزیر از عقب نشینی کرد.[۱۴۲] ملی شدن کانال سوئز بر اقتصاد مصر که در سالهای گذشته عمدتاً تحت اداره فرانسه، انگلیس، ایتالیا و برخی دیگر از کشورهای خارجی قرار داشت، تأثیر مثبتی بر جای گذاشت و زمینه را برای ملی کردن بانکها، شرکتهای بیمه و نمایندگیهای مؤسسات اقتصاد خارجی فراهم آورد.[۱۴۳] عقب نشینی نیروهای مهاجم خارجی بدون هرگونه امتیاز دهی مصر هم به مثابه پیروزی سیاسی و نیز عامل تقویت جایگاه ناصر در سطح منطقه، بینالمللی و به ویژه در میان ملتهای مسلمان و عرب بود.[۱۴۴]
از دیگر پیامدهای تهاجم اسرائیل و کشورهای غربی به مصر، وحدت این کشور با سوریه در سال 1958 بود. اعلام وحدت دو کشور با عنوان واحد جمهوری عربی متحده و پرچم، سرود و قانون اساسی واحد، بازتاب گستردهای در جهان عرب داشت و با استقبال ملتهای مسلمان روبرو شد. این وحدت البته دوام چندانی نیافت و با تضعیف حزب بعث سوریه که حامی اصلی این وحدت در بخش سوری کشور متحد بود و در پی کودتای نظامی مخالفان این وحدت در سوریه، دولت جدید پیمان وحدت را کان لم یکن اعلام کرد .
رویداد مهم دیگر در دوره ریاست جمهوری جمال عبد الناصر، حمله غافلگیرانه و گسترده نظامی اسرائیل به این کشور در ژوئن 1967 بود. در این حمله عمدتاً هوایی، بیشتر فرودگاهها و پایگاههای هوایی مصر بمباران و تعداد زیادی از هواپیماهای نظامی مصر نابود و بیشتر آنها زمینگیر و عملاً غیرقابل استفاده شد. عملیات زمینی اسرائیل در صحرای سینا نیز عقب نشینی ارتش مصر به آنسوی کانال را به دنبال داشت. این تهاجم با دخالتهای قدرتهای جهانی به ویژه اتحاد جماهیر شوروی و هشدار به اسرائیل همراه شد و سرانجام این کشور تن به آتش بس داد و جنگ مشهور به جنگ شش روزه پایان گرفت. جمال عبد الناصر نیز مسئولیت این شکست را بر عهده گرفت و طی یک نطق تلویوزیونی خطاب به مردم مصر از سمت خود استعفا داد که البته با مخالفت وسیع آنان روبرو شد و طی تجمعات گسترده از ناصر خواستند که از تصمیم خود صرف نظر کند. او که خود را در برابر انبوه مردم میدید، راهی جز بازگشت از این تصمیم نداشت.[۱۴۵] این وحدت و همدلی ملی تا حدودی تلخی شکست سنگین نظامی یاد شده را جبران کرد.
مرگ ناگهانی ناصر در سپتامبر 1970 بر اثر حمله قلبی با ناباوری عمومی مردم مصر روبرو شد و غم و اندوهی سنگین نه تنها بر مردم مصر که بر سراسر کشورهای عرب حاکم شد. جمال عبد الناصر در طول 18 سال حضور در بالاترین مناصب سیاسی، تلاشهای زیادی برای ارتقاء جایگاه مصر در منطقه و جهان انجام داد و موفقیتهای نسبی در جنبههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی برای کشور خود کسب کرد.[۱۴۶] در دوران زمامداری او، ناسیونالیسم عربی نه تنها در مصر که در برخی کشورهای عربی هوادارانی یافت و احزاب و جریانهای سیاسی با الهام از این رویکرد، فعالیتهای خود را گسترش دادند و قاهره پایگاه اول ناسیونالیسم عرب در میان کشورهای منطقه به شمار میرفت.
با مرگ ناصر، انور السادات معاون او به طور موقت اداره امور را در دست گرفت و سپس طبق قانون اساسی سال 1964، در جریان انتخابات به عنوان سومین رئیس جمهوری مصر سوگند یاد کرد. مصر در دوره ریاست جمهوری انور السادات شاهد رویدادهای متعددی بود. از جمله این تحولات، ایجاد تغییرات اساسی در ساختار سیاسی کشور در سال 1971 بود که رسانهها از آن به عنوان ثورة التصحیح نام بردند و در واقع تصحیح روند انقلاب سال 1952 بود که به دنبال آن تدوین قانون اساسی جدید و تصویب آن در سپتامبر 1971 انجام شد.[۱۴۷] انور السادات همچنین در حرکتی مهم، جهتگیریهای سیاسی خارجی مصر را که در دوره ریاست جمهوری جمال عبد الناصر به سمت بلوک شرق بود، تغییر داد و با اخراج هزاران کارشناس شوروی سابق در عرض یک هفته، عملاً گردش به سوی غرب را اعلام کرد.[۱۴۸] تحول مهم اما تصمیم او به جنگ با اسرائیل برای بازپسگیری بخشهای اشغال شده این کشور در صحرای سینا و گشودن آبراه سوئز بود که در جریان جنگ ژوئن 1967 بر روی کشتیهای تجاری بینالمللی مسدود شده و علاوه بر آثار روانی بر جامعه و دولت مصر، خسارتهای هنگفتی نیز بر اقتصاد این کشور وارد کرده بود.
نیروهای ارتش مصر با هدف تحقق اهداف فوق، در ماه رمضان (اکتبر) 1973 در یک حرکت غافلگیرانه با عبور از آبراه سوئز و شکستن خط دفاعی بارلو [xvi] در ساحل شرقی آبراه، خود را به صحرای سینا رساندند و بدینسان در این مرحله پیروزی نظامی بزرگی را رقم زدند. از سوی دیگر در یک هماهنگی از پیش میان مصر و سوریه و همزمان، عملیات نظامی دیگری از سوی نیروهای سوری برای آزادسازی بلندیهای جولان که از سال 1967 در اشغال نظامیان اسرائیلی قرار داشت، صورت گرفت و علیرغم پیشرویهای اولیه با ضد حملههای سنگین نظامیان اسرائیلی موفقیت چندانی حاصل نشد. در مصر هم نیروی ارتش اسرائیل مجدداً با انجام ضد حمله و ورود به ساحل غربی آبراه سوئز، ارتش سوم این کشور را به محاصره در آورد. این ضد حمله هر چند مانع پیروزی قاطع مصر در این نبرد شد، اما در نهایت پس از دخالت اعضای شورای امنیت سازمان ملل و در پی مذاکرات طولانی، بر اساس قطعنامه 338 شورای مزبور، نیروهای اسرائیلی از مناطقی که در ضد حمله اشغال کرده بودند، عقب نشینی کردند.[۱۴۹]
از دیگر تحولات این سالها، اقدام غیر منتظره انور السادات در سفر به اسرائیل و اعلام آمادگی برای صلح با رژیم اشغالگر بود که بازتاب منفی گستردهای در جهان عرب و اسلام داشت. او سپس در سال بعد با سفر به آمریکا، در کمپ دیوید و تحت نظارت رئیسجمهور[۱۵۰] این کشور با مناخیم بگین نخست وزیر اسرائیل موافقت نامه صلح امضاء کرد. سفر انور السادات به اسرائیل و امضاء موافقت نامه صلح با این رژیم، البته در داخل مصر با مخالفتهای گسترده مردمی، احزاب و جریانهای سیاسی روبرو شد و چالشهایی را میان آنان و دولت این کشور پدید آورد که طی سالهای بعد هم استمرار داشت. این تحول خطیر عکسالعمل کشورهای عرب را نیز در پی داشت و جامعه کشورهای عرب مصر را تحریم و عضویت این کشور را در این سازمان لغو و مقر آن را نیز از قاهره به تونس منتقل کرد.[۱۵۱]
گشایش نسبی فضای سیاسی هم از دیگر تحولات سالهای ریاست جمهوری انور السادات بود. در چنین فضایی امکان فعالیت احزاب که در دوره جمال عبد الناصر ممنوع اعلام شده بود، مجدداً فراهم و تکثر حزبی کم و بیش به رسمیت شناخته شد.[۱۵۲] موافقت نامه صلح با اسرائیل اما از چالشهای عمده میان احزاب و جریانهای سیاسی و دولت انور السادات بود که طی سالها ادامه یافت و گاه به درگیری و خشونت کشیده شد. از جمله در پاییز سال 1981، نیروهای امنیتی به صورت گسترده اقدام به دستگیری بسیاری از رهبران سازمانها و جریانهای اسلامی، برخی روزنامه نگاران، اندیشمندان چپ و لیبرال کردند. برخی منابع، تعداد دستگیرشدگان در این سال را 1536 نفر ذکر کردهاند. اندکی پس از وقایع مذکور، انور السادات در جریان برنامه سان و رژه که ششم اکتبر به مناسبت سالگرد جنگ اکتبر 1973 برگزار شده بود، توسط یکی از افسران اسلامگرای ارتش و عضو سازمان جهاد اسلامی کشته شد.[۱۵۳]
با کشته شدن انور السادات، معاون او حسنی مبارک که پیشتر فرمانده نیروی هوایی این کشور در جریان جنگ اکتبر 1973 بود، طی یک همه پرسی درسال 1981به ریاست جمهوری رسید. در سالهای اولیه ریاست جمهوری حسنی مبارک به استناد مفاد موافقت نامه صلح کمپ دیوید، باقیمانده نیروهای اسرائیلی از شبه جزیره سینا خارج شدند.
در این دوره اولین برنامه توسعه در مصر نیز تدوین شد[۱۵۴] و نیز احزاب سیاسی که در اواخر سالهای ریاست جمهوری سادات با محدودیتهایی روبرو شده بودند، مجال مناسبی برای فعالیت یافتند و سیاست اصلاح اقتصادی نیز علیرغم سختیهایی که برای اکثر مردم مصر داشت، تحولاتی در وضعیت اقتصادی مصر پدید آورد. تأسیس کارخانهها، رونق جهانگردی، توسعه حمل و نقل و احیای زمینهای غیرقابل کشت از جمله اقدامات سالهای حکومت حسنی مبارک بود. اقدامات فوق اما نتوانست به رضایت ملت بیانجامد و نه تنها چالشهایی که از گذشته میان دولت و مردم برقرار بود، از میان نرفت که به دلیل وجود زمینههای فساد و پی آمدهای طرحهای اقتصادی دولت، بحرانهای جدیدی پدید آمد که به تدریج فاصله میان حاکمیت و تودههای مردم و جریانهای سیاسی را بیشتر کرد. این روند به به ویژه در ده سال پایانی حکومت حسنی مبارک تحت تأثیر علل گوناگون تشدید شد و سرانجام هم به سقوط رژیم انجامید.
انقلاب ژانویه 2011
برخوردهای شدید و برخوردهای امنیتی رژیم حسنی مبارک مانع استمرار و حتی تشدید اعتراضات جریانها و احزاب سیاسی و گروههای مردم نشد؛ به ویژه از سال 2004 که زمزمههایی در خصوص تلاش رژیم مبارک برای زمینه سازی به قدرت رساندن فرزندش جمال به گوش رسید، این اعتراضات وارد مرحله جدیدی شد. مردم و احزاب سیاسی خواستار نفی موروثی شدن ریاست جمهوری و تعدیل موادی از قانون اساسی برای تغییر شیوه انتخابات ریاست جمهوری بودند.[۱۵۵] در سال 2005، جنبش جوانان برای تغییر، با هماهنگی جنبش الکفایه، اعتراضات مسالمت آمیزی را برگزار کرد که مورد توجه رسانههای داخلی و خارجی قرار گرفت. برگزاری تظاهرات مردمی در خیابانها و اماکن عمومی بدون مجوز رسمی، در واقع شکستن برخی از ممنوعیتهای پیشین بود. گستردگی این تظاهرات اعتراضی چنان بود که رژیم مبارک نیز ناگزیر از پذیرش ضمنی آن به عنوان شیوهای قانونی برای بیان خواستهها و اعتراضات شد. تا پیش از آن، اعتراضات مردم بر شعار اصلاحات در سطوح قدرت مبتنی بود؛ در حالیکه در فراخوان جنبش کفایه در این تظاهرات، تغییر اوضاع مورد توجه قرار داشت که حاکی از تحولی مهم در روند مبارزات تلقی شد. تا پایان سال 2006، حرکتهای کارگری از تحولی چشمگیر برخوردار و حدود 222 مورد اعتراضی صورت گرفت. این اعتراضات در خلال سالهای 2007 و 2008 به 600 مورد و در سالهای 2009 و 2010 به 700 مورد رسید.[۱۵۶] کشته شدن جوانی 28 ساله به نام خالد سعید توسط پلیس در روز 6 ژوئن 2010 در اسکندریه نقطه عطفی در روند اعتراضات مردم به خشونت نیروهای امنیتی بود. خالد سعید به جرم انتشار ویدیویی از دخالت پلیس در تجارت مواد مخدر دستگیر و زیر شکنجه کشته شد. مرگ این جوان مصری یه یکی از عوامل تأثیرگذار در تحولات ماههای منجر به قیام و انقلاب 25 ژانویه تبدیل شد.[۱۵۷]
پس از این رویداد، اعتراضات متوجه وزیر کشور حبیب العادلی و نیروهای تحت امر او شد که در جریان تظاهرات و تجمعات خود، عزل و محاکمه او را خواستار شدند. در همین ماهها، افزایش قیمت مواد غذایی که غیرقابل کنترل مینمود، افزایش بیکاری، برخوردهای امنیتی با رسانههای عمومی و برخوردهای خشونت آمیز با معترضان و نیز نگرانیهای ناشی از احتمال نامزدی مجدد حسنی مبارک در انتخابات ریاست جمهوری 2011 و بدتر از آن واگذاری قدرت به فرزندش جمال مبارک، بر خشم و دامنه تظاهرات اعتراض مردم افزود.
روند پر سرعت قیام و انقلاب مردم تونس که به سرنگونی رئیس جمهور این کشور در چهاردهم ژانویه انجامید، بارقه امیدی در مصر ایجاد کرد. این تحول، فعالان سیاسی و کانونهای رهبری اعتراضات مردم مصر را به این نتیجه رساند که چنان که رهایی سریع از دیکتاتوری چون بن علی در تونس و ایجاد تغییرات اساسی ممکن شد، چه بسا در مصر نیز چنین امری امکان پذیر باشد.[۱۵۸] نقطه آغاز مرحله جدید در روند مبارزه مردم و جریانهای سیاسی اجتماعی با دیکتاتوری نظام حاکم، روز 25 ژانویه 2011 بود. جریانهای سیاسی اجتماعی به ویژه جنبشهای اعتراضی جوانان برای برگزاری تظاهراتی در این روز که به عنوان روز پلیس نام گذاری شده است، با هدف وادار کردن وزیر کشور به لغو حالت فوق العاده به توافق رسیدند. علاوه بر جنبش 6 آوریل، کمپین حمایت از محمد البرادعی، جوانان حزب الجبهة، جوانان جنبش آزادی و عدالت (چپ) و جوانان وابسته به اخوان المسلمین در هماهنگیها و فراخوان این تظاهرات مشارکت داشتند. صفحه کلنا خالد سعید در فیس بوک نیز به عنوان کانون هماهنگی تعیین شد. محل برگزاری تجمع نهایی تظاهرکنندگان میدان التحریر و شعار تظاهرات نیز نان، آزادی، کرامت انسانی اعلام شد. از جمله خواستههای مورد توجه در این تظاهرات هم علاوه بر لغو حالت فوق العاده، استعفای وزیر کشور و تعیین حداقل دستمزدها بود. هرچند فراخوان دهندگان این تظاهرات عمدتاً اعضای جنبشهای جوانان مصری بودند، تعدادی از احزاب و فعالان سیاسی از آن حمایت و برخی دیگر همچون حزب الوفد، حزب التجمع و جمعیت اخوان المسلمین از انضمام به آن خودداری کردند.[۱۵۹]
در روز موعود، حرکت تظاهرکنندگان در قاهره از 4 نقطه اصلی شهر به سمت میدان التحریر با موانع و برخوردهای پلیس و نیروهای امنیتی روبرو شد که سعی داشتند تا آنان را پیش از رسیدن به تحل تجمع در میدان مزبور متفرق سازند. ضرب و شتم و دستگیری دهها تن از معترضان البته نتوانست مانع تلاش آنان برای رسیدن به میدان شود و علیرغم محاصره آن، گروههایی از آنان توانستند با عبور از حلقه محاصره نیروهای امنیتی خود را به کانون تجمع برسانند. اقدامات نیروهای امنیتی برای ممانعت دیگر گروه های تظاهرکننده برای پیوستن به حاضران در میدان چندان نتیجه بخش نبود و آنان را ناگزیر ساخت از شدت برخورد کاسته و دایره محاصره را گشوده و از دور اوضاع را کنترل کنند. چنان شد که به تدریج تجمعی گسترده و پر شکوه در میدان التحریر شکل گرفت. حضور گروههای مختلف روزنامه نگاران، وکلا، مهندسان، پزشکان، هنرمندان، نویسندگان، حقوق دانان و سیاستمداران در این تجمع، از ویژگی های برجسته آن بود. تجمع کنندگان که قصد خود را برای ماندن در میدان تا تحقق اهداف خود اعلام کرده بودند، با سردادن شعارهای از پیش تعیین شده و پخش ترانههای حماسی، خواستار کناره گیری مبارک و سقوط نظام حاکم شدند. با رسیدن ساعتهای نیمه شب، نیروهای امنیتی همراه با نفربرهای زرهی با ورود به میدان، به صفوف تجمع کنندگان یورش بردند. آنها با شلیک گاز اشک آور و گلولههای پلاستیکی به سوی مردم و دستگیری دهها تن از آنان، سرانجام توانستند کنترل میدان را در اختیار گرفته و تظاهرکنندگان را متفرق کنند. مشابه این تظاهرات در دیگر شهرهای مصر از جمله سوئز و اسکندریه هم برگزار شد که در پی برخورد خشونت آمیز نیروهای امنیتی، تعداد بسیار زیادی از معترضان کشته و زخمی شدند.[۱۶۰]
کثرت جمعیت تظاهرکننده در قاهره و شهرهای دیگر در روز 25 ژانویه و سطح خواستهها و نوع شعارهایی که سر داده شد، برای معترضان و نیز نهادهای امنیتی ،این موضوع را آشکار ساخت که اتفاق فوق العادهای در حال وقوع است و مصر پس از 25 ژانویه همچون روزهای پیشین نخواهد بود. سرکوبها و برخوردهای خشونت آمیز مانع از ادامه تظاهرات در روزهای بعد نشد؛ به ویژه برگزاری موفقیت آمیز تظاهرات روز 25 ژانویه، ائتلاف جوانان را برای برگزاری تظاهراتی در روز 28 ژانویه تشویق کرد که فراخوان آن با عنوان جمعة الغضب، ثورة علی الفساد و الظلم و البطالة و التعذیب داده شد. علاوه بر گروهها و احزابی که در تظاهرات قبلی حضور داشتند، برخی از احزاب و جریانهای سیاسی که در آن مشارکت نکرده بودند، با مشاهده حجم حضور مردم در روز 25 ژانویه، این بار مشارکت خود را اعلام کردند.
تظاهرات پس از نماز جمعه آغاز و برای اولین بار بدون هماهنگی قبلی، شعار الشعب یرید اسقاط النظام سر داده شد که به زودی به شعار اصلی انقلاب مردم تبدیل شد. این تظاهرات البته با واکنش خشونت آمیز نیروهای امنیتی روبرو شد که نه تنها از گلولههای پلاستیکی و شلیک گاز اشک آور استفاده کردند، در برخی از مناطق، گلولههای بکار بردند. تظاهرات مردم در این روز به یک جنگ خیابانی با نیروهای امنیتی در خیابان های شهرها به ویژه قاهره و اسکندریه و سوئز تبدیل شد که بیش از 6 ساعت به طول انجامید و طی آن صدها تن کشته و زخمی و تعدادی نیز دستگیر شدند.[۱۶۱] مقاومت انبوه عظیم مردم و ادامه تظاهرات، نیروهای امنیتی را از سرکوب آن عاجز کرد و آنان ناگزیر از عقب نشینی از خیابانها شدند و البته ارتش کنترل اوضاع را در اختیار گرفت.[۱۶۲] علیرغم حضور ارتش در سطح شهرها، تظاهرات مردم در میدان التحریر و مناطق دیگر قاهره و دیگر شهرها ادامه یافت.
پس از آنکه برای رژیم مسجل شد که این اقدامات مانع از گسترش دامنه اعتراضات و تظاهرات نخواهد شد، مبارک اعلام کرد که از نامزدی مجدد برای ریاست جمهوری منصرف شده است و برخی از مواد قانون اساسی نیز در جهت شفاف سازی روند انتخابات تعدیل خواهدد شد. هرچند برخی از رهبران احزاب سیاسی و گروههای شرکت کننده در تظاهرات و اعتراضات، تعهدات و اقدامات رژیم را پذیرفته و وارد گفتگو با آن شدند، با به کارگیری مجدد خشونت علیه تظاهرکنندگان، دامنه اعتراضات و خشم مردمی گسترش یافت و نیز سقف خواستههای معترضان افزایش یافت. آنان از مبارک خواستند که فوری و پیش از پایان دوره ریاست جمهوری (سپتامبر 2011) از سمت خود استعفا کند.[۱۶۳]
با ادامه تظاهرات و گسترش آن و در پی احتمال رویارویی گارد ریاست جمهوری و نیروهای انقلابی که قصد خود را برای حرکت به سمت کاخ ریاست جمهوری در روز جمعه 11 فوریه اعلام کرده بودند و نیز پس از ناکامی مبارک و اطرافیانش در حل بحران، ارتش در یک اقدام سرنوشت ساز، حمایت خود را از جریان انقلاب و خواستههای انقلابیون اعلام کرد. عدم کنارهگیری مبارک که مورد انتظار مردم بود، سبب ادامه تظاهرات اعتراض آمیز شد. در تظاهرات پردامنه روز جمعه 11 فوریه در قاهره، اسکندریه و بیشتر شهرهای مصر، همگان بر ادامه حضور در صحنه تا تحقق خواستههای خود که عمدتاً بر محور کنارهگیری مبارک از ریاست جمهوری، سقوط حکومت او و لغو حالت فوق العاده مبتنی بود، تأکید ورزیدند. شورای عالی نظامی نیز با انتشار دومین بیانیه خود بر ضمانت اجرای برخی اقدامات چون پایان دادن به وضعیت فوق العاده، برگزاری انتخابات شفاف و آزاد و توجه به خواستههای مشروع ملت تأکید کرد. در ساعت 6 بعد از ظهر همین روز و در حالی که مردم مصر در انتظار شنیدن خبری مهم لحظه شماری میکردند، عمر سلیمان طی سخنانی کوتاه از رادیو و تلویزیون اعلام کرد که حسنی مبارک از سمت ریاست جمهوری کنارهگیری و شورای عالی نظامی را مأمور اداره کشور کرده است.[۱۶۴] بدینسان ملت مصر در روز یازدهم فوریه سال 2011، پس از سال ها انتظار و 18 روز مبارزه سخت و با تقدیم صدها کشته و هزاران و مجروح به بزرگترین پیروزی در تاریخ مبارزات معاصر خود دست یافت.
مهمترین علتهای ساختاری که موجب شکل گیری بحران مشروعیت رژیم حسنی مبارک و در نهایت به فروپاشی نظام حاکم منجر شد، عبارت بود از:
تمرکز قدرت
حسنی مبارک، قدرت سیاسی حزب حاکم را کاملاً در قوه اجرایی متمرکز ساخته بود؛ از جمله، این حزب حداقل سه چهارم کرسیهای نمایندگان را در اختیار گرفته بود. این تمرکز در سالهای 1995 و 2010 با پیروزی کاندیداهای مرتبط با حزب حاکم و در اختیار گرفتن 94 و 97 درصد از کرسیها افزایش یافت. حزب حاکم از طریق نمایندگان خود در مجلس موفق به ایجاد تغییرات در قانون اساسی شد که به استناد آن، تنها حزب دموکراتیک ملی میتوانست کاندیدای ریاست جمهوری معرفی کند. همچنین دولت از راههای شبه قانونی، اختیارات شورای عالی قضایی در تعیین قضات را لغو و آن را به قوه مجریه واگذار کرد.[۱۶۵] واگذاری اختیارات گسترده به رئیس جمهور از دیگر مصادیق تمرکز قدرت بود. حزب دموکراتیک ملی به عنوان ابزار سیاسی و سازمانهای امنیتی هم به عنوان ابزار امنیتی که هر دو در اختیار رئیس جمهور بود، امکان اعمال فوق العاده را برای او فراهم میکرد. چنان شد که دایره اختیارات رئیس جمهور، علاوه بر قوه اجرایی، به طور غیر رسمی دو قوه قضایی و قانون گذاری را نیز شامل شد. سیاستهای عمومی کشور هم عملاً در جمع محدود رئیس جمهور و اطرافیان او در حزب حاکم و بدون نظرخواهی از دیگر جریانها و نخبگان سیاسی تعیین می شد.[۱۶۶]
فساد دولتی
مقوله فساد اداری در مصر از دوره پادشاهی وجود داشت و در دورههای ریاست جمهوری ناصر و سادات هم ادامه یافت. هرچند در سالها اولیه حکومت حسنی مبارک تلاشهایی در جهت کنترل دامنه فساد صورت گرفت، با توجه به ضعف اراده لازم و وجود عوامل مستعد در ساختار نظام حکومتی و نیز تمرکز قدرت در حزب حاکم، دیگر بار عوامل تشدید و گسترش دامنه فساد فعال شده و به تدریج همه بخشهای جامعه را در بر گرفت به گونهای که در دهههای گذشته و حتی پیش از انقلاب افسران آزاد، سابقه نداشت. از جمله موارد شاخص در این زمینه، حجم بالای وامهای بانک های دولتی به افراد بدون اخذ تضمینهای لازم بود که بیشتر وام گیرندگان نیز بدون باز پس دادن اقساط وامهای اخذ شده به خارج گریختند.[۱۶۷]
در سالهای پایانی حکومت حسنی مبارک، مقوله فساد در میان اطرفیان و وابستگان رئیس جمهور و به طور ویژه دو فرزندش علاء و جمال زبانزد عام و خاص شد. تقریباً هیچ فساد اقتصادی بزرگی نبود که سر نخ آنها به یکی از آن دو نفر و یا هر دوی آنان وصل نباشد.[۱۶۸]
بحران اقتصادی
فساد دولتی از یک سو و برخی طرحهای اقتصادی دولت و به ویژه اجرای سیاستهای صندوق بینالمللی پول از سوی دیگر بر مشکلات پیچیده اقتصادی این کشور افزود و طبقات متوسط و پایین جامعه را به شدت تحت فشار قرار داد. بدهی سنگین دولت و نرخ بالای بیکاری از جمله پیامدهای این وضعیت بود.
حرکتهای اعتراضی به شرایط نابسامان اقتصادی از نیمههای دهه اول قرن آغاز شد و به ویژه در سال 2008 تظاهرات و اعتصابات گسترده کارگران شرکت نساجی، نقطه عطف روند اعتراضات و مبارزات مردم مصر علیه وضعیت اقتصادی موجود بود. فعالیتهای اعتراضی در این سال عمدتاً مبنی بر افزایش حداقل دستمزدها و کنترل افزایش قیمتها و پیشگیری از افزایش نرخ بیکاری بود.[۱۶۹] این گونه اعتراضات در سالهای بعد هم تکرار شد.
اعمال محدودیت بر آزادی بیان و کاربرد خشونت با مخالفان
رژیم مبارک برای پیشگیری از آگاهی عمومی نسبت به اوضاع و فساد گسترده در ساختار حاکم، با بهرهگیری از سازمانهای امنیتی، محدودیتهای شدیدی را بر وسایل ارتباط جمعی غیر دولتی، نویسندگان حوزه افکار عمومی و فعالان رسانهای غیر وابسته اعمال می کرد و بدینسان در تلاش بود تا مخالفان و منتقدان را از صحنه سیاسی دور کند. اختیارات گسترده رئیس جمهور به او اجازه میداد تا با اعلام وضعیت فوق العاده، دست سازمانهای امنیتی را برای دستگیری مخالفان و افراد مظنون و زندانی کردن آنان بدون محاکمه باز بگذارد. افراد دستگیر شده غیر نظامی معمولاً به محاکم امنیت دولت، فوق العاده و یا محاکم نظامی احاله میشدند که در آنها نظامیان در جایگاه قضات قرار داشتند.[۱۷۰] نیروهای امنیتی در جریان اعتراضات مردمی در بیشتر موارد از هرگونه برخورد قهرآمیز ابایی نداشتند که عمدتاً با هدف بالا بردن هزینه اعتراضات و پیشگیری از آن در آینده بود. دستگیری، شکنجه، بازجویی، شنود، ورود به منازل و اماکن مظنون و ... بدون هرگونه نظارت قانونی اعمال می شد و دامنه آن نه تنها گروه های اسلام گرا، موضوعات جاسوسی و امنیت ملی را شامل میشد که سازمانها و احزاب سیاسی، سازمانهای مردم نهاد و حتی مؤسسات دولتی را هم در بر میگرفت.[۱۷۱]
مصر پس از پیروزی انقلاب
با استعفای حسنی مبارک از ریاست جمهوری، شورای نظامی به ریاست ژنرال الطنطاوی وزیر دفاع، مسئولیت اداره کشور را به دست گرفت و عصام شرف وزیر سابق حمل و نقل هم به عنوان نخست وزیر دولت موقت تعیین شد. اولین مسئله پس از این تحولات، تعدیل در برخی از مواد قانون اساسی برای مشروعیت بخشیدن به اداره کشور توسط شورای نظامی و فراهم آوردن زمینه انتخابات مجلس بود. طی یک نظرخواهی در ماه مارس، تعدیل 9 ماده از قانون اساسی مورد تأیید اکثریت قرار گرفت.
حسنی مبارک و دو فرزندش علاء و جمال، حبیب العادلی وزیر کشور او و تعدادی دیگر از مقامات سیاسی هم در دادگاه جنایی قاهره تحت محاکمه قرار گرفتند.
در اولین انتخابات مجلس که در پایان سال 2011 برگزار شد، حزب آزادی و عدالت (شاخه سیاسی جمعیت الاخوان المسلمون) بیش از 40 درصد از کرسیهای مجلس را در اختیار گرفت و پس از آن حزب سلفی النور با 20 درصد از کرسیها قرار داشت.[۱۷۲] نسبت مشارکت در این انتخابات نیز 60 درصد افراد واجد شرایط بود که بالاترین میزان مشارکت در تاریخ معاصر مصر است.[۱۷۳]
هرچند جمعیت اخوان المسلمین در شورای مرکزی، عدم معرفی نامزد ریاست جمهوری توسط این جمعیت را تصویب کرده بود، اعلام نامزدی خیرت الشاطر از جانب حزب آزادی و عدالت، همگان را غافلگیر کرد. با رد صلاحیت نامزد اخوانیها، حزب مزبور هم محمد مرسی را جایگزین وی ساخت.
در اولین انتخابات ریاست جموری پس از انقلاب که در ماه مه 2012 برگزار شد، از میان 13 نامزد، محمد مرسی بیشترین آراء و احمد شفیق، نخست وزیر ماههای پایانی زمامداری حسنی مبارک هم با اندکی تفاوت رأی در جایگاه بعدی قرار گرفت و در نتیجه انتخابات به دور دوم کشیده شد. در دور دوم انتخابات در ماه بعد هم محمد مرسی با بیش از 13 میلیون رأی برنده انتخابات اعلام شد و بدین ترتیب پست ریاست جمهوری مصر را در اختیار گرفت. نسبت مشارکت هم 48/27% واجدین شرایط بود.[۱۷۴]
مرسی در حالی در جایگاه ریاست جمهوری مصر قرار گرفت که جامعه مصر با انبوهی از مشکلات و کاستیهایی در حوزههای آموزش، بهداشت، مسکن، حمل و نقل، ارتباطات، کشاورزی، صنعت، نیرو و مشکلاتی چون بیکاری، پایین بودن حقوق و دستمزدها، افزایش سرسام آور قیمتها و نیز فرار سرمایهها، رکود توریسم و کاهش ذخیره پولی کشور روبرو بود.[۱۷۵]
مشکلات فراروی محمد مرسی، تنها موارد پیش گفته نبود، اختلافات او با نظامیان و به ویژه با دادگاه عالی قانون اساسی، منجر به بروز تنشهایی شد که به تدریج مشکلات بیشتری در مسیر ریاست جمهوری وی پدید آورد. این مشکل از آنجا آغاز شد که دادگاه مزبور به استناد اشکالاتی در برخی از مواد قانون انتخابات، رأی به انحلال مجلس داد و با تصویب شورای عالی نظامی، مجلس رسماً منحل اعلام شد. رئیس جمهور هم با لغو مصوبه شورای نظامی، بر قانونی بودن انتخابات مزبور تأکید و نمایندگان را به تشکیل جلسات خود تا مرحله اجرای انتخابات قانون اساسی فراخواند.[۱۷۶] علیرغم تشکیل مجلس در غیاب نمایندگان وابسته به برخی از احزاب سیاسی، نمایندگان حاضر در اولین جلسه مجلس تصمیم گرفتند برای برون رفت از بحران دوگانگی، این مسئله به دستگاه قضایی واگذار شود. از سوی دیگر دادگاه قانون اساسی دوباره در ژوئیه 2012 رأی به توقف فعالیت مجلس داد که در واقع ضربه محکمی به رئیس جمهوری بود. حمله گروه های مسلح در ماه بعد به یک پاسگاه امنیتی نیروهای مرزبانی در رفح و کشته و زخمی شدن 23 تن از آن نیروها در زمان افطار ماه رمضان و پی آمدهای آن، بحران دیگری را دامن زد که تا مدتها، رئیس جمهور را درگیر آن ساخت که اولین نتیجه آن، برکناری ژنرال الطنطاوی وزیر دفاع و ژنرال موافی رئیس سازمان اطلاعات و نیز فرمانده گارد ریاست جمهوری و برخی دیگر از افسران بود.[۱۷۷]
یکی از نقاط اختلاف در مناسبات رئیس جمهور و مخالفان، صدور بیانیه جدید قانون اساسی در نوامبر 2011 بود که به استناد آن، بیانیههای قانون اساسی و دیگر قوانین و مقررات صادر شده از جانب رئیس جمهور از زمان تصدی پست ریاست جمهوری تا مرحله اجرای قانون اساسی جدید و انتخاب مجلس، قطعی و لازم الاجرا و غیر قابل نقض اعلام شد. علاوه بر آن، اعلام انحلال مجلس مؤسسان قانون اساسی توسط دستگاه قضایی غیر مجاز شمرده شد و رئیس جمهور هم میتوانست در صورتی که انقلاب، جامعه و وحدت ملی را خطری تهدید کرد، تدابیر و اقدامات لازم را در چارچوب قانون به اجرا گذارد.[۱۷۸]
از نظر مخالفان، این بیانیه در واقع، اختیارات گستردهای را به رئیس جمهور میداد و زمینه دیکتاتوری او را فراهم میساخت. چنین بود که پس از صدور این بیانیه، مرحله جدیدی از تاریخ مصر پس از انقلاب ژانویه رقم خورد و مخالفان، تحرکات جدیدی را آغاز کردند.
اعتراضات روز به روز گسترش بیشتری داشت و موافقان رئیس جمهور هم در واکنش به آنان، دست به تحرکاتی زدند. برخوردهای خشن پلیس و نیروهای امنیتی با مخالفان نیز، فضای کشور را آشفتهتر ساخت و چنان شد که مخالفان، برکناری رئیس جمهور و انتخابات زودهنگام ریاست جمهوری را در تظاهرات و تجمعات خود، فریاد زدند. مهمترین تجمع مخالفان بیانیه قانون اساسی، روز جمعه 23 نوامبر در میدان التحریر برگزار شد که یادآور تظاهرات و تجمعات روزهای اولیه انقلاب بود. در این روز برخوردهای خشونت آمیزی میان نیروهای امنیتی و مخالفان صورت گرفت و برخی از مراکز حزب آزادی و عدالت در سراسر مصر مورد هجوم واقع شد. جمعیت اخوان المسلمین و حزب سلفی النور هم برای برگزاری تظاهرات در حمایت از رئیس جمهور و بیانیه قانون اساسی در برابر دانشگاه قاهره فراخوان دادند.
از دیگر پی آمدهای صدور این بیانیه، صف آرایی دستگاه قضایی در برابر رئیس جمهور بود که بیشتر بخشهای دستگاه قضایی و محاکم، فعالیتهای خود را به وضعیت تعلیق درآوردند.برخوردهای خشن و خونین که به کشته و زخمی شدن بیش از 600 نفر از تظاهرکنندگان در روز 5 دسامبر انجامید، اوضاع را به گونه غیرقابل انتظاری بحرانی ساخت[۱۷۹] و اخوان المسلمین و شخص رئیس جمهور متهم شدند که مسبب این فجایعاند. از سوی دیگر، در چنین فضای بحرانی نظرخواهی قانون اساسی جدید در 15 دسامبر برگزار شد؛ موضوعی که مخالفان شدیداً بر عدم برگزاری آن تأکید داشتند.
سطح مشارکت در نظرخواهی قانون اساسی پایین و حدود 32 درصد افراد واجد شرایط بود و در واقع 68 درصد از مردم دارای حق رای در این نظرخواهی حضور نداشتند و از میان شرکت کنندگان هم 10/7 میلیون نفر، نظر موافق و 6/6 میلیون نفر، نظر مخالف به قانون اساسی جدید داشتهاند. لذا میتوان گفت سطح پایین مشارکت در نظرخواهی و میزان رأی مخالفان شرکت کننده نشان از عدم توافق ملی درباره قانون اساسی داشت.[۱۸۰]
انجام نظرخواهی با اصرار رئیس جمهور و نتایج حاصله، عزم مخالفان را جزم کرد تا در قالب جبهه نجات دامنه اعتراضات و مخالفتها را گسترش دهند. چنان شد که رئیس جمهور، اخوان المسلمین و حزب آزادی و عدالت عملاً در برابر ائتلاف قدرتمند مخالفان شامل احزاب سیاسی، گروههای مختلف مردم و به ویژه بخش عمدهای از دستگاه قضا قرار گیرند.
ادامه اعتراضات در ماه های بعد و درگیریهای مخالفان و موافقان دولت، وضعیت بحرانی را تشدید کرد و عملاً کشور را در شرایط بن بست قرار داد. چنان شد که ژنرال عبدالفتاح السیسی وزیر دفاع با توجیه وضعیت خطرناک کشور و اعلان نقشه راه که در تظاهرات میلیونها تن از مردم مصر و احزاب سیاسی از جمله حزب سلفی النور مورد تأیید قرار گرفت، در اول ژوئیه به رئیس جمهور 48 ساعت برای حل بحران سیاسی فرصت داد . پس از گذشت این مدت و عدم تغییر در اوضاع کشور، وزیردفاع، رئیس جمهور [xvii] را عملاً از قدرت برکنار کرد[۱۸۱] و به همراه تنی چنداز از رهبران اخوان المسلمین دربازداشت قرارداد.
با تعیین عدلی منصور رئیس دادگاه عالی قانون اساسی به عنوان رئیس جمهور موقت مصر، کمیتهای 50 نفره نیز برای تدوین قانون اساسی جدید تعیین شد. مخالفتهای شدید و گسترده هواداران اخوان المسلمین و رئیس جمهور برکنار شده هم با پاسخ نیروهای امنیتی روبرو شد؛ از جمله حمله به متحصنان میدان رابعة العدویة که صدها کشته و زخمی بر جای گزارد و به شکسته شدن تحصن انجامید.
سرانجام قانون اساسی جدید بر اساس نقشه راه اعلام شده در ژانویه 2014 به آرای عمومی (38/6% کل افراد دارای حق رأی) سپرده شد که مورد موافقت 98/1% رأی دهندگان قرار گرفت.
انتخابات زودهنگام ریاست جمهوری هم که با تحریم هواداران اخوان المسلمین و برخی از احزاب و جریانهای سیاسی روبرو شد، در ماه مه 2014 برگزار و همانگونه که پیشبینی میشد، عبد الفتاح السیسی با غلبه بر رقیب خود حمدین صباحی، با کسب 96/1% درصد کل آرا به پیروزی رسید و منصب ریاست جمهوری مصر را در اختیار گرفت.[۱۸۲][۱۸۳]
نیز نگاه کنید به
- مصر
- جغرافیای طبیعی مصر
- جغرافیای انسانی مصر
- تاریخ افغانستان
- تاریخ تونس
- تاریخ کانادا
- تاریخ روسیه
- تاریخ ژاپن
- تاریخ کوبا
- تاریخ لبنان
- تاریخ چین
- تاریخ سنگال
پاورقی
[i] - در برخی منابع تاریخ مصر باستان، «منس» هم آمده است.
[ii] - منسوب به شهر «تین» در نزدیکی شهر جرجا در استان سوهاج
[iii] - در نزدیکی قاهره
[iv] - عین شمس
[v] - برخی منابع تاریخی، رسالت پیامبر الهی حضرت موسی را در عهد حکومت این فرعون قدرتمند مصر دانستهاند.
[vi] - در نزدیکی شهر پورت سعید
[vii] - روایتهای گوناگون در این خصوص وجود دارد؛ از جمله برخی بر این باورند که او در درگیریهای هواداران درزی خود و سنیها کشته شده است و برخی نیز گفتهاند که او همراه گروهی از یاران خود از شهر خارج و در منطقهای به نام المقطم از آنان خواست همانجا در انتظار او بمانند. او به کوهستان رفت و بازنگشت. چند روز بعد در جریان جستجو برای یافتن خلیفه، لباسهای او که آثار ضرب و جرح بر آنها آشکار بود پیدا شد، اما جسد او هرگز یافت نشد.[۱۸۴]
[viii] - از آنجا که عامه مردم مصر رودخانه نیل را «بحرالنیل» مینامیدند، مملوکهایی را که از نژاد ترک بودند و در جزیرة الروضة این رودخانه مستقر بودند به عنوان مملوکهای بحری میشناختند و همین نام نیز در متون و گزارشهای تاریخی ثبت شده است.
[ix] - مملوکهای برجی از نژاد چر کسی بودند و از آنجا که محل استقرار آنان، قلعة (برج) الجبل بود به عنوان برجی معروف شدند.
[x] - نتیجه مطالعات و تحقیقات علمای کمیته مزبور، پس از عقب نشینی فرانسویها از مصر تدوین و بین سالهای 1809 تا 1813 تحت عنوان «وصف مصر» در 20 جلد در فرانسه چاپ شد و به عنوان منبعی مهم در مطالعات مصرشناسی اهمیت یافت.
[xi] - محمدعلی از مردم آلبانی بود که در سال 1769 دیده به دنیا گشود. در جوانی مدتی به کار تجارت پرداخت و سپس به نیروهای نظامی عثمانی پیوست. به دلیل شجاعتهایی که در مأموریتهای نظامی از خود نشان داد به معاونت گردانی درآمد که مأمور مشارکت در عملیات اخراج فرانسویها از مصر توسط انگلیسیها شد.
[xii] - برخی از پژوهشگران تاریخ معاصر مصر بر این باورند که اقدامات محمد علی الزاما با هدف ارتقاء جایگاه مصر و مردم آن نبوده است و همه این تحولات در راستای تحقق اهداف بلندپروازانه و حس قدرت طلبی او صورت گرفته است. بر اساس باور آنان، محمد علی اصولا با مردم مصر میانه چندان خوبی هم نداشت و به آنها اعتماد نمیکرد. از جمله نکاتی که میتواند دلیل بیتوجهی او به مردم مصر باشد، تعداد زیاد افراد غیر مصری در گروههای اعزامی به اروپا برای تحصیل است. از دیگر نکات در این خصوص آن است که علیرغم حضور نیروهای رزمنده مصری در بیشتر عملیاتهای نظامی او در خارج از مرزهای مصر، نام مصریها کمتر در میان فرماندهان ارتش او به چشم میخورد و از مردم مصر، بیشتر به عنوان ابزاری در جهت تحقق اهداف خود استفاده میکرد.[۱۸۵]
[xiii] -گفته میشود تحولات مربوط به ملی شدن صنعت نفت در ایران در عهد حکومت دکتر محمد مصدق، دولت مصر را که از سوی انقلابیون و جریانهای سیاسی تحت فشار قرار داشت، تشویق کرد تا به این خواست ملی جامه عمل بپوشاند.[۱۸۶]
[xiv] - روایتهای مختلفی از این آتشسوزیها وجود دارد. برخی آن را نتیجه خشم مردم از کشتار شهر اسماعیلیه میدانند که از کنترل خارج شد و چنین خسارتهایی را به بار آورد. برخی دیگر آن را برنامهریزی شده از سوی انگلیسیها میدانستند و برخی نیز ملک فارق و انصار و اعوان او را عامل این واقعه معرفی میکنند که به دنبال فرصتی برای رهایی از دولت حزب وفد بودند و بدینسان توانستند دولت مزبور را در معرض اتهام ضعف و کوتاهی در حفظ امنیت قرار دهند.
[xv] - برخی از نویسندگان در این خصوص از عنوان «کودتا» هم استفاده کردهاند؛ با این استدلال که تغییر نظام صرفا توسط یک گروه نظامی صورت گرفته و گروههای اجتماعی مشارکت تعیینکنندهای در تحقق آن نداشتهاند و لذا نمیتوان عنوان انقلاب بر آن گزارد. گروه دیگری اما بر این باورند که اقدام گروه افسران آزاد در واقع پاسخ به خواست و آرزوی ملت و انقلابیون مصری بود.
[xvi] - این خط دفاعی که به پیشنهاد حیم بارلو رئیس ستاد ارتش اسرائیل و پس از شکست مصر در سال 1967 در سواحل غربی آبراه سوئز و به عمق 12 کیلومتر احداث شد، یکی از مستحکمترین خطوط دفاع نظامی در تاریخ معاصر به شمار میرود. خط دفاعی بارلو دارای 2 خط موازی بود، در خط اول به طول 170 کیلومتر تجهیزات مهندسی، سکوی تانک و توپخانه و محل استقرار واحدهای احتیاطی زرهی و توپخانه قرار داشت و دارای چند ردیف سیم خاردار و مناطق مینگذاری شده و دیوارهها و سنگرهای آن با بتن مسلح و تیرآهن ساخته شده بود. شبکه راههای زیرزمینی، ارتباطات مخابراتی و محلهای استراحت نیروها در عمق زمین از دیگر ویژگیهای آن بود. خط دوم دفاعی بارلو هم عبارت بود از خاکریزی با ارتفاع 20 تا 22 متر و با زاویه 45 درجه به سمت ساحل آبراه و تعبیه 20 موقعیت مستحکم برای نظارت بر تحرکات جبهه مقابل و سکوهای استقرار تانک. در این خط همچنین لولههایی به ساحل آبراه تعبیه شده بود که در صورت عبور سربازان مصری از آن به سمت این خط دفاعی، سطح آبراه با ناپالم به آتش کشیده میشد. نکته مهم آنکه غواصان ارتش مصر موفق شدند خود را به دهانههای این لولهها برسانند و آنها را مسدود کنند و این اقدام، امکان عبور نیروهای ارتش مصر از آبراه را تسهیل کرد. طی چند سال پیش از عملیات ارتش مصر، دستگاه تبلیغاتی اسرائیل در خصوص ویژگیهای این خط دفاعی تبلیغات گستردهای انجام داده و مدعی شده بود هر گونه اقدام ارتش مصر برای عبور از آبراه سوئز به نابودی آن منجر خواهد شد.
[xvii] - هرچند نمیتوان از یک کودتای حساب شده در برکناری محمد مرسی که در فرایندی دموکراتیک به ریاست جمهوری رسید، چشم پوشی کرد، نسبت به عللی که زمینه چنین اقدامی را فراهم کرد نیز نباید بیتوجه بود که برخی از آنها چنین است:رفتار انحصارطلبانه، اقتدارگرایانه و غیرتعاملی و محدودنگر محمد مرسی و رهبران اخوان المسلمین؛ضعف موقعیت سنجی رهبران اخوان المسلمین و بیتوجهی به مشکلات ساختاری بر جای مانده از دوران مبارک؛ عدم درک جایگاه ارتش مصر و ضرورت تعامل لازم و مطلوب با آن؛اشتباهات متعدد شخص محمد مرسی ناشی از بیتجربگی او در مدیریتهای عالی کشوری.
کتابشناسی
- ↑ برستد، جيمــس هنــری (1990). تاريخ مصر مــن اقدم العصــور الي الفتح الفارســي. ترجمة الدكتور حســن كمــال. القاهرة: مكتبة المدبولي، ص7.
- ↑ ۲٫۰ ۲٫۱ برستد، جيمــس هنــری (1990). تاريخ مصر مــن اقدم العصــور الي الفتح الفارســي. ترجمة الدكتور حســن كمــال. القاهرة: مكتبة المدبولي، ص8.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص17.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص18.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص20.
- ↑ موســوعة تاريخ مصــر و حضارتها (2010). القاهرة: مركز الشرق االوسط الثقافي للطباعة و النشر و الترجمة و التوزيع، ج 2م، ص41-42.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص21.
- ↑ برستد، جيمــس هنــری (1990). تاريخ مصر مــن اقدم العصــور الي الفتح الفارســي. ترجمة الدكتور حســن كمــال. القاهرة: مكتبة المدبولي، ص79.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص21.
- ↑ برستد، جيمــس هنــری (1990). تاريخ مصر مــن اقدم العصــور الي الفتح الفارســي. ترجمة الدكتور حســن كمــال. القاهرة: مكتبة المدبولي، ص22.
- ↑ برستد، جيمــس هنــری (1990). تاريخ مصر مــن اقدم العصــور الي الفتح الفارســي. ترجمة الدكتور حســن كمــال. القاهرة: مكتبة المدبولي، ص79.
- ↑ برستد، جيمــس هنــری (1990). تاريخ مصر مــن اقدم العصــور الي الفتح الفارســي. ترجمة الدكتور حســن كمــال. القاهرة: مكتبة المدبولي، ص85.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص22.
- ↑ موســوعة تاريخ مصــر و حضارتها (2010). القاهرة: مركز الشرق الاوسط الثقافي للطباعة و النشر و الترجمة و التوزيع، ج 2، ص45.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص23.
- ↑ برستد، جيمــس هنــری (1990). تاريخ مصر مــن اقدم العصــور الي الفتح الفارســي. ترجمة الدكتور حســن كمــال. القاهرة: مكتبة المدبولي، ص92.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص 24.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص 27.
- ↑ موســوعة تاريخ مصــر و حضارتها (2010). القاهرة: مركز الشرق الاوسط الثقافي للطباعة و النشر و الترجمة و التوزيع، ج 2، ص46 -47.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص30.
- ↑ برستد، جيمــس هنــری (1990). تاريخ مصر مــن اقدم العصــور الي الفتح الفارســي. ترجمة الدكتور حســن كمــال. القاهرة: مكتبة المدبولي، ص102.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص31.
- ↑ موســوعة تاريخ مصــر و حضارتها (2010). القاهرة: مركز الشرق االوسط الثقافي للطباعة و النشر و الترجمة و التوزيع، ج 2، ص50.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص31.
- ↑ موســوعة تاريخ مصــر و حضارتها (2010). القاهرة: مركز الشرق الاوسط الثقافي للطباعة و النشر و الترجمة و التوزيع، ج 2، ص 134.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص31.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص34.
- ↑ موســوعة تاريخ مصــر و حضارتها (2010). القاهرة: مركز الشرق الاوسط الثقافي للطباعة و النشر و الترجمة و التوزيع، ج 2م، ص55.
- ↑ بهمنش، احمد (1343). تاريخ مصر قديم. انتشــارات دانشــگاه تهران، ج 1، ص250.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص35-36.
- ↑ بهمنش، احمد (1343). تاريخ مصر قديم. انتشــارات دانشــگاه تهران، ج 2، ص14.
- ↑ موســوعة تاريخ مصــر و حضارتها (2010). القاهرة: مركز الشرق الاوسط الثقافي للطباعة و النشر و الترجمة و التوزيع، ج 2، ص63.
- ↑ بهمنش، احمد (1343). تاريخ مصر قديم. انتشــارات دانشــگاه تهران، ج 2، ص15.
- ↑ برستد، جيمــس هنــری (1990). تاريخ مصر مــن اقدم العصــور الي الفتح الفارســي. ترجمة الدكتور حســن كمــال. القاهرة: مكتبة المدبولي، ص10.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص40.
- ↑ موســوعة تاريخ مصــر و حضارتها (2010). القاهرة: مركز الشرق الاوسط الثقافي للطباعة و النشر و الترجمة و التوزيع، ج 2، ص254.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص41.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص42.
- ↑ بهمنش، احمد (1343). تاريخ مصر قديم. انتشــارات دانشــگاه تهران، ج 2، ص208.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص49.
- ↑ بهمنش، احمد (1343). تاريخ مصر قديم. انتشــارات دانشــگاه تهران، ج 2، ص211-210.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص49.
- ↑ بهمنش، احمد (1343). تاريخ مصر قديم. انتشــارات دانشــگاه تهران، ج 2، ص212-213.
- ↑ بهمنش، احمد (1343). تاريخ مصر قديم. انتشــارات دانشــگاه تهران، ج 2م، ص221.
- ↑ بهمنش، احمد (1343). تاريخ مصر قديم. انتشــارات دانشــگاه تهران، ج 2، ص222.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص50.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص58.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص66.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص88.
- ↑ حسن، حسن ابراهيم (1360). تاريخ سياســی اسلام. ترجمه ابوالقاسم پاينده، چ 4، تهران: انتشارات جاويدان، ص 262.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص90.
- ↑ حسن، حسن ابراهيم (1360). تاريخ سياســی اسلام. ترجمه ابوالقاسم پاينده، چ 4، تهران: انتشارات جاويدان، ص265.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص96.
- ↑ حسن، حسن ابراهيم (1360). تاريخ سياســی اسلام. ترجمه ابوالقاسم پاينده، چ 4، تهران: انتشارات جاويدان، ص270.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص96.
- ↑ حسن، حسن ابراهيم (1360). تاريخ سياســی اسلام. ترجمه ابوالقاسم پاينده، چ 4، تهران: انتشارات جاويدان، ص273.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص101.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص113-111.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص125.
- ↑ سید، ايمن فؤاد (2000). الدولة الفاطمية في مصر (الطبعة الثانية). القاهرة: الدار المصرية اللبنانية، ص141.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق،ص127.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق،ص150-142.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص127-126.
- ↑ سید، ايمن فؤاد (2000). الدولة الفاطمية في مصر (الطبعة الثانية). القاهرة: الدار المصرية اللبنانية، ص173.
- ↑ سید، ايمن فؤاد (2000). الدولة الفاطمية في مصر (الطبعة الثانية). القاهرة: الدار المصرية اللبنانية، ص180.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق،ص128.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق،ص144.
- ↑ سید، ايمن فؤاد (2000). الدولة الفاطمية في مصر (الطبعة الثانية). القاهرة: الدار المصرية اللبنانية، ص565.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص144.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق،ص145-146.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق،ص149.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق،ص154.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص155.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص159.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق،ص161.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص167.
- ↑ المرجع في تاريخ مصــر الحديث و المعاصر (2009). تقديم و مراجعة يونان لبيب رزق. القاهرة: المجلس العلي للثقافة، ص17-18.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص170.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص190.
- ↑ صبری، محمد (1991). تاريخ مصر من محمد علي الي العصر الحديث (الطبعة الاولي). القاهرة: مكتبة مدبولي، ص20.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص193.
- ↑ صبری، محمد (1991). تاريخ مصر من محمد علي الي العصر الحديث (الطبعة الاولي). القاهرة: مكتبة مدبولي، ص23.
- ↑ صبری، محمد (1991). تاريخ مصر من محمد علي الي العصر الحديث (الطبعة الاولي). القاهرة: مكتبة مدبولي، ص23.
- ↑ المرجع في تاريخ مصــر الحديث و المعاصر (2009). تقديم و مراجعة يونان لبيب رزق. القاهرة: المجلس الاعلي للثقافة، ص66.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص208.
- ↑ صبری، محمد (1991). تاريخ مصر من محمد علي الي العصر الحديث (الطبعة الاولي). القاهرة: مكتبة مدبولي، ص24.
- ↑ صبری، محمد (1991). تاريخ مصر من محمد علي الي العصر الحديث (الطبعة الاولي). القاهرة: مكتبة مدبولي، ص208.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص209.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص213.
- ↑ المرجع في تاريخ مصــر الحديث و المعاصر (2009). تقديم و مراجعة يونان لبيب رزق. القاهرة: المجلس الاعلي للثقافة، ص87-88.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص210.
- ↑ المرجع في تاريخ مصــر الحديث و المعاصر (2009). تقديم و مراجعة يونان لبيب رزق. القاهرة: المجلس الاعلي للثقافة، ص106.
- ↑ المرجع في تاريخ مصــر الحديث و المعاصر (2009). تقديم و مراجعة يونان لبيب رزق. القاهرة: المجلس الاعلي للثقافة، ص111.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص215.
- ↑ المرجع في تاريخ مصــر الحديث و المعاصر (2009). تقديم و مراجعة يونان لبيب رزق. القاهرة: المجلس الاعلي للثقافة، ص131.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص217.
- ↑ المرجع في تاريخ مصــر الحديث و المعاصر (2009). تقديم و مراجعة يونان لبيب رزق. القاهرة: المجلس الاعلي للثقافة، ص138-137.
- ↑ المرجع في تاريخ مصــر الحديث و المعاصر (2009). تقديم و مراجعة يونان لبيب رزق. القاهرة: المجلس الاعلي للثقافة، ص142.
- ↑ صبری، محمد (1991). تاريخ مصر من محمد علي الي العصر الحديث (الطبعة الاولي). القاهرة: مكتبة مدبولي، ص73.
- ↑ صبری، محمد (1991). تاريخ مصر من محمد علي الي العصر الحديث (الطبعة الاولي). القاهرة: مكتبة مدبولي، ص75.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص218.
- ↑ المرجع في تاريخ مصــر الحديث و المعاصر (2009). تقديم و مراجعة يونان لبيب رزق. القاهرة: المجلس الاعلي للثقافة، ص143.
- ↑ المرجع في تاريخ مصــر الحديث و المعاصر (2009). تقديم و مراجعة يونان لبيب رزق. القاهرة: المجلس الاعلي للثقافة، ص166-172.
- ↑ المرجع في تاريخ مصــر الحديث و المعاصر (2009). تقديم و مراجعة يونان لبيب رزق. القاهرة: المجلس العلي للثقافة، ص179.
- ↑ المرجع في تاريخ مصــر الحديث و المعاصر (2009). تقديم و مراجعة يونان لبيب رزق. القاهرة: المجلس العلي للثقافة، ص179-188.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق،ص218.
- ↑ المرجع في تاريخ مصــر الحديث و المعاصر (2009). تقديم و مراجعة يونان لبيب رزق. القاهرة: المجلس العلي للثقافة، ص208.
- ↑ المرجع في تاريخ مصــر الحديث و المعاصر (2009). تقديم و مراجعة يونان لبيب رزق. القاهرة: المجلس العلي للثقافة، ص273.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص219.
- ↑ المرجع في تاريخ مصــر الحديث و المعاصر (2009). تقديم و مراجعة يونان لبيب رزق. القاهرة: المجلس العلي للثقافة، ص283.
- ↑ المرجع في تاريخ مصــر الحديث و المعاصر (2009). تقديم و مراجعة يونان لبيب رزق. القاهرة: المجلس العلي للثقافة، ص293.
- ↑ المرجع في تاريخ مصــر الحديث و المعاصر (2009). تقديم و مراجعة يونان لبيب رزق. القاهرة: المجلس العلي للثقافة، ص299.
- ↑ المرجع في تاريخ مصــر الحديث و المعاصر (2009). تقديم و مراجعة يونان لبيب رزق. القاهرة: المجلس العلي للثقافة، ص300.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص222.
- ↑ المرجع في تاريخ مصــر الحديث و المعاصر (2009). تقديم و مراجعة يونان لبيب رزق. القاهرة: المجلس العلي للثقافة، ص358.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص223.
- ↑ المرجع في تاريخ مصــر الحديث و المعاصر (2009). تقديم و مراجعة يونان لبيب رزق. القاهرة: المجلس العلي للثقافة، ص359.
- ↑ المرجع في تاريخ مصــر الحديث و المعاصر (2009). تقديم و مراجعة يونان لبيب رزق. القاهرة: المجلس العلي للثقافة، ص399.
- ↑ المرجع في تاريخ مصــر الحديث و المعاصر (2009). تقديم و مراجعة يونان لبيب رزق. القاهرة: المجلس العلي للثقافة، ص400.
- ↑ صبری، محمد (1991). تاريخ مصر من محمد علي الي العصر الحديث (الطبعة الاولي). القاهرة: مكتبة مدبولي، ص237.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص226-225.
- ↑ المرجع في تاريخ مصــر الحديث و المعاصر (2009). تقديم و مراجعة يونان لبيب رزق. القاهرة: المجلس العلي للثقافة، ص429-428.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص230.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص232.
- ↑ المرجع في تاريخ مصــر الحديث و المعاصر (2009). تقديم و مراجعة يونان لبيب رزق. القاهرة: المجلس العلي للثقافة، ص556.
- ↑ المرجع في تاريخ مصــر الحديث و المعاصر (2009). تقديم و مراجعة يونان لبيب رزق. القاهرة: المجلس العلي للثقافة، ص557.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص235.
- ↑ المرجع في تاريخ مصــر الحديث و المعاصر (2009). تقديم و مراجعة يونان لبيب رزق. القاهرة: المجلس العلي للثقافة، ص537.
- ↑ المرجع في تاريخ مصــر الحديث و المعاصر (2009). تقديم و مراجعة يونان لبيب رزق. القاهرة: المجلس العلي للثقافة، ص543-542.
- ↑ المرجع في تاريخ مصــر الحديث و المعاصر (2009). تقديم و مراجعة يونان لبيب رزق. القاهرة: المجلس العلي للثقافة، ص548-546.
- ↑ المرجع في تاريخ مصــر الحديث و المعاصر (2009). تقديم و مراجعة يونان لبيب رزق. القاهرة: المجلس العلي للثقافة، ص552.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص237.
- ↑ موســوعة تاريخ مصــر و حضارتها (2010). القاهرة: مركز الشرق الاوسط الثقافي للطباعة و النشر و الترجمة و التوزيع، ج 16م، ص186.
- ↑ المرجع في تاريخ مصــر الحديث و المعاصر (2009). تقديم و مراجعة يونان لبيب رزق. القاهرة: المجلس العلي للثقافة، ص570.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص238.
- ↑ موســوعة تاريخ مصــر و حضارتها (2010). القاهرة: مركز الشرق الاوسط الثقافي للطباعة و النشر و الترجمة و التوزيع، ج 16، ص190.
- ↑ المرجع في تاريخ مصــر الحديث و المعاصر (2009). تقديم و مراجعة يونان لبيب رزق. القاهرة: المجلس الاعلي للثقافة، ص570.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص257.
- ↑ ۱۳۹٫۰ ۱۳۹٫۱ موســوعة تاريخ مصــر و حضارتها (2010). القاهرة: مركز الشرق الاوسط الثقافي للطباعة و النشر و الترجمة و التوزيع، ج 16، ص197.
- ↑ المرجع في تاريخ مصــر الحديث و المعاصر (2009). تقديم و مراجعة يونان لبيب رزق. القاهرة: المجلس الاعلي للثقافة، ص585.
- ↑ موســوعة تاريخ مصــر و حضارتها (2010). القاهرة: مركز الشرق الاوسط الثقافي للطباعة و النشر و الترجمة و التوزيع، ج 16، ص281.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص265.
- ↑ المرجع في تاريخ مصــر الحديث و المعاصر (2009). تقديم و مراجعة يونان لبيب رزق. القاهرة: المجلس الاعلي للثقافة، ص596.
- ↑ موســوعة تاريخ مصــر و حضارتها (2010). القاهرة: مركز الشرق الاوسط الثقافي للطباعة و النشر و الترجمة و التوزيع، ج 16، ص274.
- ↑ موســوعة تاريخ مصــر و حضارتها (2010). القاهرة: مركز الشرق الاوسط الثقافي للطباعة و النشر و الترجمة و التوزيع، ج 16، ص317.
- ↑ موســوعة تاريخ مصــر و حضارتها (2010). القاهرة: مركز الشرق الاوسط الثقافي للطباعة و النشر و الترجمة و التوزيع، ج 16، ص333.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص267.
- ↑ موســوعة تاريخ مصــر و حضارتها (2010). القاهرة: مركز الشرق الاوسط الثقافي للطباعة و النشر و الترجمة و التوزيع، ج 16، ص363.
- ↑ موســوعة تاريخ مصــر و حضارتها (2010). القاهرة: مركز الشرق الاوسط الثقافي للطباعة و النشر و الترجمة و التوزيع، ج 16، ص338.
- ↑ موســوعة تاريخ مصــر و حضارتها (2010). القاهرة: مركز الشرق الاوسط الثقافي للطباعة و النشر و الترجمة و التوزيع، ج 16، ص409.
- ↑ موســوعة تاريخ مصــر و حضارتها (2010). القاهرة: مركز الشرق الاوسط الثقافي للطباعة و النشر و الترجمة و التوزيع، ج 16، ص408.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص267.
- ↑ المرجع في تاريخ مصــر الحديث و المعاصر (2009). تقديم و مراجعة يونان لبيب رزق. القاهرة: المجلس الاعلي للثقافة، ص409.
- ↑ الانصاری، دکتور ناصر (1993). المجمل في تاريخ مصــر. القاهره: دارالشروق، ص268.
- ↑ ثورة 25 ینایر المصریة (الطبعة الاولي) (2012). بيروت: باحث للدراسات الفلسطينية و الاستراتيجية، ص73.
- ↑ الربیع العربی (2012). الثورة و مابعدها. بيروت: مركز دراسات الوحدة العربية، ص130- 129.
- ↑ ثورة 25 ینایر المصریة (الطبعة الاولي) (2012). بيروت: باحث للدراسات الفلسطينية و الاستراتيجية، ص76.
- ↑ الربیع العربی (2012). الثورة و مابعدها. بيروت: مركز دراسات الوحدة العربية، ص19.
- ↑ الربیع العربی (2012). الثورة و مابعدها. بيروت: مركز دراسات الوحدة العربية، ص139.
- ↑ ثورة 25 ینایر المصریة (الطبعة الاولي) (2012). بيروت: باحث للدراسات الفلسطينية و الاستراتيجية، ص111-113.
- ↑ ثورة 25 ینایر المصریة (الطبعة الاولي) (2012). بيروت: باحث للدراسات الفلسطينية و الاستراتيجية، ص119.
- ↑ الربیع العربی (2012). الثورة و مابعدها. بيروت: مركز دراسات الوحدة العربية، ص142.
- ↑ الربیع العربی (2012). الثورة و مابعدها. بيروت: مركز دراسات الوحدة العربية، ص144.
- ↑ ثورة 25 ینایر المصریة (الطبعة الاولي) (2012). بيروت: باحث للدراسات الفلسطينية و الاستراتيجية، ص142.
- ↑ الربیع العربی (2012). الثورة و مابعدها. بيروت: مركز دراسات الوحدة العربية، ص18.
- ↑ فهمی، احمد (2012). دراسة تحليلة للتحول السياسي في مصر، مجلة البيان. مصر، الریاض: مركز البحوث و الدراسات، ص34.
- ↑ امین، د. جلال (2011). مصر و المصريون في عهد مبارك. القاهرة: دار ميريت، ص63.
- ↑ فهمی، احمد (2012). دراسة تحليلة للتحول السياسي في مصر، مجلة البيان. مصر، الریاض: مركز البحوث و الدراسات، ص33.
- ↑ الربیع العربی (2012). الثورة و مابعدها. بيروت: مركز دراسات الوحدة العربية، ص134.
- ↑ الربیع العربی (2012). الثورة و مابعدها. بيروت: مركز دراسات الوحدة العربية، ص18-19.
- ↑ فهمی، احمد (2012). دراسة تحليلة للتحول السياسي في مصر، مجلة البيان. مصر، الریاض: مركز البحوث و الدراسات، ص39-40.
- ↑ حبیب، الدكتور محمد (2013). الاخوان المسلون بين الصعود و الرئاسة و تآكل الشرعية. القاهرة: سما للنشر و التوزيع، ص63.
- ↑ فهمی، احمد (2012). دراسة تحليلة للتحول السياسي في مصر، مجلة البيان. مصر، الریاض: مركز البحوث و الدراسات، ص124.
- ↑ بازیابی شده از https://www.gate.ahram.org.eg/news/224030.aspx.
- ↑ حبیب، الدكتور محمد (2013). الاخوان المسلون بين الصعود و الرئاسة و تآكل الشرعية. القاهرة: سما للنشر و التوزيع، ص57.
- ↑ حبیب، الدكتور محمد (2013). الاخوان المسلون بين الصعود و الرئاسة و تآكل الشرعية. القاهرة: سما للنشر و التوزيع، ص64.
- ↑ حبیب، الدكتور محمد (2013). الاخوان المسلون بين الصعود و الرئاسة و تآكل الشرعية. القاهرة: سما للنشر و التوزيع، ص75-82.
- ↑ حبیب، الدكتور محمد (2013). الاخوان المسلون بين الصعود و الرئاسة و تآكل الشرعية. القاهرة: سما للنشر و التوزيع، ص 102.
- ↑ حبیب، الدكتور محمد (2013). الاخوان المسلون بين الصعود و الرئاسة و تآكل الشرعية. القاهرة: سما للنشر و التوزيع، ص113
- ↑ حبیب، الدكتور محمد (2013). الاخوان المسلون بين الصعود و الرئاسة و تآكل الشرعية. القاهرة: سما للنشر و التوزيع، ص121.
- ↑ بازیابی شده از https://www.sis.gov.eg.
- ↑ بازیابی شده در 2015 از https://www.sis.gov.eg.
- ↑ صدر هاشمی، سید محمد (1392). جامعه و فرهنگ مصر. تهران: موسسه فرهنگی، هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی، ص25-107.
- ↑ سید، ايمن فؤاد (2000). الدولة الفاطمية في مصر (الطبعة الثانية). القاهرة: الدار المصرية اللبنانية، ص18.
- ↑ المرجع في تاريخ مصــر الحديث و المعاصر (2009). تقديم و مراجعة يونان لبيب رزق. القاهرة: المجلس الاعلي للثقافة، ص192.
- ↑ المرجع في تاريخ مصــر الحديث و المعاصر (2009). تقديم و مراجعة يونان لبيب رزق. القاهرة: المجلس الاعلي للثقافة، ص552.