زبان و ادبیات افغانستان

از دانشنامه ملل
نسخهٔ تاریخ ‏۶ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۱۲:۲۳ توسط Shekvati (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

بعد از تنوع جغرافیایی و تنوع گسترده قومی، تنوع زبانی‌گسترده‌ترین پدیده اجتماعی در افغانستان است، به دلیل تنوع قومی به همان نسبت تنوع زبانی نیز وجود دارد؛ زیرا هر قوم معمولا زبان یا حداقل گویش خاص خود را دارد. در حدود ۳۰ زبان شمارش شده است و حداقل ۲۰ زبان آن از زبان‌های اصلی محسوب می‌شود و به‌علاوه تعدادی گویش و لهجه‌های محلی نیز رایج است. مهم‌ترین زبان در درجه اول فارسی است و بیش از ۵۰ درصد جمعیت به آن تکلم می‌کنند و تا بیش از ۸۵ درصد جمعیت آن را می‌دانند؛ سپس زبان پشتوست که حدود ۳۵ درصد جمعیت بدان تکلم می‌کنند.

«زبان‌ها و گویش‌های رایج به سه یا چهار خانواده از زبان‌های عمده هندوایرانی، آلتایی، دراویدی و احیانا سامی تعلق دارند. بزرگ‌ترین خانواده زبانی در افغانستان، آریایی یا هندوایرانی است که از خانواده هندواروپایی به شمار می‌رود. زبان‌های هندواروپایی عبارت‌اند از: هندی آریایی [هندوایرانی]، اسلاوی، بالتی، ژرمنی، سلتی، ایتالیک، آلبانی، یونانی، تخاری، ارمنی و...».[۱]

گویندگان این زبان‌ها از نژاد سفید هستند. هریک از این زبان‌ها شعبات متعدد دارند و مادر چند زبان هستند. «زبان‌های» «هندی آریایی» که در قسمت بزرگی از شمال شبه‌جزیره هندوستان رایج است از این قرار است: هندی یا سندی، گجراتی، راجستاتی، مراتی، بهاری، اوریا، بنگالی، اردو، آسامی، پنجابی، پهری، نپالی و سنگالی.

«زبان‌های هندوایرانی -یا آریایی- اکنون از قسمت شرقی کشور عراق تا مرزهای هند و برمه متداول است و بعد از زبان‌های چینی و تبتی، چه از نظر وسعت سرزمین و چه از نظر شمار گویندگان، مهم‌ترین خانواده زبان در آسیا شمرده می‌شود».[۲]

بنابراین، گروه زبان آریایی یا هندوایرانی، که از گروه زبان‌های هندواروپایی است، به دو شعبه زبان‌های ایرانی و زبان‌های هندی تقسیم می‌شود. در افغانستان زبان‌های پشتو، فارسی، بلوچی، شغنی، روشانی، اشکاشمی، سنگلیچی، مونجی، واخی، پراچی، اورموری، یغنابی و... از خانواده زبان‌های ایرانی محسوب می‌شوند.

مهم‌ترین خانواده زبانی دیگر در افغانستان گروه زبان‌های آلتایی است. زبان‌های ترکی، تاتاری، ترکمنی، قرقیزی، مغولی، ازبکی و منچوری از این خانواده است.گروه زبان‌های آلتایی

عموما از نژاد زرد هستند.

سومین خانواده زبانی مهم در افغانستان، هندوآریایی است و می‌توان آن را به دو گروه اصلی تقسیم کرد:

«نورستانی و دردی که موطنشان در نورستان حالیه است و هندی جدید که اقلیت‌های هندی‌تبار به آنها تکلم می‌کنند و در دوران متأخر به این ناحیه نقل مکان کرده‌اند».[۳]

هندی جدید شامل زبان‌هایی مانند پنجایی، سندی، گجری و انکو می‌شود.

زبان عربی از خانواده زبان‌های سامی است که تعداد گویندگان آن در افغانستان محدود است.

زبان براهویی از زبان‌های قدیمی است و از خانواده زبان‌های دراویدی محسوب می‌شود.

مهم‌ترین‌ زبان‌های‌ کهن

در دوران کهن همانند امروز، در این منطقه به‌تبع از اقوام ساکن، زبان‌های متعدد و متفاوتی رواج داشته است؛ برخی از آن زبان‌های مهم، که در دوره‌های مختلف رواج داشته است، موارد ذیل است:

زبان سکایی. مربوط به اقوام سکایی بود و دو گویش شرقی و شمال غربی داشت؛ گویش شرقی را زبان ختنی هم می‌گفتند. زبان ختنی از زبان‌های گروه شرقی ایرانی میانه است و در ختن و جنوب شرق کاشغر رواج داشته؛ بیشتر آثار باقی‌مانده از زبان سکایی مربوط به آیین بوداست.

زبان زند و اوستایی. در نواحی شرقی ایران آن زمان به زبان اوستایی تکلم می‌شد و قدیمی آثار آن متعلق به قرن ۸ تا ۱۰ قبل از میلاد است. زبان اوستایی به زبانی اطلاق می‌شود که اوستا، یعنی کتاب‌های مقدس آیین زرتشتی، به آن نوشته شده است. نمی‌دانیم کسانی‌که به این زبان تکلمی می‌کردند خود آن را چه می‌نامیدند و همچنین معلوم نیست که در کدام ناحیه از سرزمین پهناور ایران این زبان به کار می‌رفته است.

«در متن اوستا نام میهن اصلی این نژاد به لفظ «ارین واج» ذکر شده است و گروهی از محققان این کشور را با ولایت خوارزم،که نام آن نیز در همان کتاب آمده است، یکی می‌دانند. مرزهای «ارین واج» در اوستا مشخص نیست؛ اما از روی بعضی نکات که در نوشته‌های یونانیان درباره خوارزم پیش از دوران هخامنشی ذکر شده است، احتمال می‌رود که این کشور ایران شرقی در آن زمان شامل ولایت‌های مرو و هرات نیز بوده است».[۴]

زبان خوارزمی، که احتمال می‌رود اوستا به آن زبان بوده است، تا اواخر قرن چهارم میلادی در خوارزم رواج داشته و زبان متداول ولایت خوارزم بود؛ ولی بعدها زبان ازبکی بر آن چیره شد. آثار باقی‌مانده از زبان خوارزمی به سده‌های دوم و سوم پیش از میلاد تا سده هفتم میلادی می‌رسد. خط خوارزمی از اصل آرامی‌گرفته شده بود.زبان اوستایی از سرچشمه‌های زبان فارسی است و در حوزه‌های مختلف از جمله هریرود، آمودریا، هیرمند، هندوکش، خراسان و جاهای دیگر به آن تکلم می‌شد و حدود هشت قرن قبل از میلاد رایج بوده است؛ چون

«قدیمی‌ترین قسمت‌های اوستا به قرن هشتم پیش از میلادی می‌خورد و این هم یکی از دلایلی است که زرتشت در قرن هشتم پیش از میلاد می‌زیسته است».[۵]

آقای جلال‌الدین همایی می‌نویسد:

«قدیمی‌ترین زبانی‌که از ایرانی‌ها مخصوصا باقی است زبان زند (Zend) است و آن را «باکتریانی قدیم» (Bactriane) نیز می‌گویند؛ زیرا (باختریان) در مشرق ایران بدان تکلم می‌کرده‌اند... زبان زند زبانی است که کتاب اوستا (Avesta) بدان نوشته شده است».[۶]

سانسکریت و زند ارتباط نزدیکی با یکدیگر دارند،

«زبان زند تقریبا در حدود هزار سال قبل از میلاد و در ایران معمول بوده و شاید تا سال (۵۵۰ ق.م)، یعنی زمان تشکیل دولت هخامنشی امتداد یافته باشد».[۷]

زبان سغدی. سغدیانا سرزمین بین رودهای جیحون و سیحون، خوارزم، مرو، جنوب دریاچه آرال، غرب رود جیحون و... بود و زبان سغدی در آن نواحی تکلم می‌شد. سغدیان فارس‌زبان بودند و ناحیه رود زرافشان مرکز آن بود.

زبان بخارایی نیز زبان سغدی ذکر شده است. باقی‌مانده‌های زبان سغدی هنوز در شمال کوه یغناب با عنوان گویش یغنابی رواج دارد. آثار باقی‌مانده از زبان سغدی روی سکه‌ها، منسوجات و سفالینه‌ها مشاهده شده است.

زبان تخاری یا بلخی.

«از زبان‌های شرقی ایرانی، زبان تخاری است، ناحیه تخارستان میان بلخ و بدخشان است و در دوران ساسانی و زمان تسلط عرب منطقه وسیعی از آمودریا تا معابر هندوکش را دربر داشته است».[۸]

«طخارستان نامی است که از قدیم‌ترین زمان بر یکی از شرقی‌ترین ولایت‌های ایرانی‌نشین اطلاق می‌شده که هم‌مرز استان‌های غربی چین بوده است... قبایل سکایی، طخاری و خیونان، که در آغاز قرن دوم میلادی به آسیای میانه و افغانستان کنونی نفوذ کردند، ایرانی‌زبان بودند و این معنی بر اثر اکتشافات باستان‌شناسی که در چندده‌ساله اخیر در نواحی مزبور انجام گرفته، تأیید شده است. اسناد مکشوف به این زبان به خطی منشعب از یونانی نوشته شده و عبارت‌اند از: سکه‌ها و مهرهای شاهان هپتالی (هیاطله مورخان اسلامی) و چند نوشته مختصر که بعضی از آنها مربوط به دوران شاهان کوشانی است. برای آنکه این زبان با زبان تخاری، که یکی از زبان‌های مستقل هندواروپایی بوده است، اشتباه نشود بعضی دانشمندان پیشنهاد کرده‌اند که این یک «زبان بلخی» خوانده شود».[۹]

کتیبه ۲۵ سطری از مدخل معبد سرخ کوتل بغلان کشف شده که مربوط به این زبان دانسته شده. زبان تخاری و سغدی شاخه‌ای از زبان فارسی بودند. این زبان در برخی مناطق دیگر سرزمین افغانستان نیز رواج داشت. برای مثال، زبان رایج در تخارستان مشابه و نزدیک به زبان رایج در بامیان بود.

زبان کوشانی. این زبان در زمان حکومت سلسله کوشانی رایج بوده است، زبان کوشانی فارسی بوده و مادر زبان فارسی دری هم خوانده شده است.

زبان یونانی. پس از حمله اسکندر و حاکمیت جانشینان او در منطقه و تشکیل دولت یونان و باختری، زبان یونانی در قلمرو دولت یونان و باختری رواج یافت.

زبان‌های رایج‌ در افغانستان

زبان‌های رایج در افغانستان عبارت‌اند از:

۱- فارسی؛ ۲- پشتو: ۳- بلوچی (در قسمت‌هایی از نیمروز) ؛ 4- ازبکی (در ولایات شمالی) ؛ ۵- ترکمنی (در شمال و شمال غرب)؛ ۶- پراچی (در یکی از دره‌های نجراب) ؛ ۷- منجی (در منجان بدخشان)؛ ۸- واخی (در واخان)؛ ۹- سریکلی یا سریگلی (در حاشیه شمال واخان)؛ ۱۰- سنگلیچی (در شرق منجان و جنوب زیباک بدخشان)؛ ۱۱- زیباکی (در زیباک بدخشان)؛ 12- اشکاشمی (در اشکاشم بدخشان)؛ ۱۳ - شغنی (در اشکاشم و شغنان)؛ ۱۴- روشانی و ارشری (در حاشیه غربی بدخشان در جوار رود پنج)؛ ۱۵ - که ته (در نورستان شرقی، مرکزی و غربی)؛ 16 - وایگلی (در نورستان مرکزی)؛ ۱۷- اشکویی (در نورستان مرکزی و غربی)؛ ۱۸- پارونی (در نورستان مرکزی)؛ ۱۹- پشه‌ای (در جنوب نورستان مرکزی و غربی در حوالی لغمان و دره‌های تگاب، نجراب، کوهستان، کاپیسا و پغمان)؛ ۲۰ - گوربتی (در حاشیه شرقی نورستان شرقی)؛ ۲۱- تیراهی (در غرب خیبر و دکه)؛ ۲۲- جتی (در میان چادرنشینان)؛ ۲۳- سندی (در میان هندوها)؛ ۲۴- لهندا (در میان هندوها)؛ ۲۵ - پنجابی (در میان سیک‌ها)؛ ۲۶- مغولی (در میان تعدادی از قریه‌های هرات و فاریاب)؛ ۲۷ - قزاقی (در بعضی از تیره‌های شمال کشور و قلعه نو)؛ ۲۸- قرقیزی (در پامیر خرد)؛ ۲۹ - اورموری (درلوگر) 30- آذری (نوعی ترکی آذربایجانی‌که قبلا در اطراف کابل تکلم می‌شده و از بین رفته است)؛ ۳۱- عربی (در بلخ، مزار شریف و... که از بین رفته یا در حال ازبین‌رفتن است)؛ ۳۲- براهویی (در چخانسور و اطراف شورابک)[۱۰] و ۳۳- یازغلامی (در دره یازغلام پامیر) که از گویش‌های زبان اشکاشمی هم به شمار می‌رود.

براهویی زبان قوم براهویی در نیمروز و سیستان است و «نماینده زبان دراویدی در افغانستان است».[۱۱]

دایره‌المعارف بریتانیا راجع‌به براهویی‌ها نوشته است:

«در پاکستان ۱۵۰/۰۰۰ نفر به زبان براهویی تکلم می‌کنند و به‌صورت ایلی زندگی می‌کنند و از گردنه بلان (در مرزهای افغان) تا دریا عرب جای دارند.زبان آنها با زبان دراویدی از یک خانواده است. بقیه دراویدی‌ها در شبه‌جزیره هندوستان مستقر شده‌اند. از حیث قیافه به بلوچ‌ها و پتان‌ها شباهت دارند. همه آنها سنی مذهب‌اند».[۱۲]

بلوچ‌ها از اقوام هندواروپایی‌اند و زبان بلوچی از خانواده زبان‌های ایرانی است.

«نیای زبان بلوچی نه زبان پارتی است و نه پارسی میانه، بلکه زبانی است فراموش‌شده که مشترکاتی با هر دوی این زبان‌ها داشته است... بلوچ‌ها گویش خود را رخشانی می‌خوانند، در امتداد رود هیرمند در پلالک، لندی، دهمرده، رودبار، قلعه پادشاه، قلعه مادر پادشاه، چاربرجک، قلعه افضل، بندر کمال‌خان و میرآباد، در سمت شمال در قلعه فتح، سبزگزی، خوابگاه، کنگ، دین مهد، زرنج، زیارت امیران صاحب، دوست‌محمد، کرکی، چخانسور و به طرف شمال، درکدو، خاس، ولوخی و...»[۱۳]

رواج دارد. برخی از زبان‌های هندی در افغانستان بومی‌اند؛ مانند نورستانی و دردی و برخی وارداتی‌اند؛ مانند زبان‌های هندی جدید. ورود زبان‌های هندی جدید، به علت ورود هندوها به افغانستان از زمان سلسله غزنویان بود، معابد هندوها و سیک‌ها بیشتر در شهرهای شرقی افغانستان یافته می‌شود. هندی‌های افغانستان به زبان‌های پنجایی، سندی و انکو (لهندا) صحبت می‌کردند. عده‌ای دامدار گجر در کنر به زبان گجری تکلم می‌کنند.

«در ادوار پیش از اسلام، پشه‌ای زبان تمدن هندی بسیار پیشرفته‌ای بود و شاید به‌سوی شمال غربی گسترش یافته و به منطقه پراچی تجاوز کرده و آن را احاطه کرده باشد».[۱۴]

زبان‌های پراچی و اورموری از زبان‌های زنده و از زمره زبان‌های ایرانی در شرق افغانستان است و هر دو از یک خانواده‌اند. زبان پراچی در شمال شرق کابل در دره شتل، از دره‌های مجاور پنجشیر، شمال گلبهار تکلم می‌شود. واژه‌های پراچی قرابت زیادی با لغات زبان اورموری دارد. زبان پشه‌ای نیز تأثیر زیادی بر زبان پراچی داشته؛ زیرا در همسایگی آن بوده است.

زبان‌های ازبکی، ترکمنی، قرقیزی، قزاقی و مغولی مربوط به اقوام ترک‌تبار است، زبان ازبکی، در نواحی شمالی در میمنه، شیبرغان، مزار شریف، سمنگان، قندوز، سرپل، تخار و... رواج دارد. در افغانستان آثار زبان ازبکی کم است. ازبک‌ها فارسی را به‌خوبی می‌دانند و اغلب بدان تکمل می‌کنند و آثار آنان بیشتر به زبان فارسی نوشته می‌شود.

زبان مغولی از زبان‌های پسمانده در افغانستان است و تعدادی از افراد بازمانده از قوم مغول در بعضی مناطق اطراف هرات به آن تکلم می‌کنند. مغولان افغانستان زبان قومی و طایفه‌ای خود را اغلب کنار نهاده و به فارسی و گاهی پشتو تکلم می‌کنند؛ ولی اصل‌ونسب خویش را فراموش نکرده‌اند.

عرب‌ها در چند روستای افغانستان در غرب مزار شریف زندگی می‌کنند. آنها به زبان عربی سخن می‌گفته‌اند؛ ولی به‌تدریج زبان عربی را رها کرده، به زبان‌های فارسی، ازبکی، ترکمنی وگاهی پشتو (بسته به اقوامی‌که در کنار آنها ساکن‌اند) سخن می‌گویند.

زبان‌های لهندا (زبانی هندی است)، پراچی، اورموری، پشه‌ای، مغولی، عربی، پامیری و... جزء زبان‌های کم‌شمارند. برخی از آنها مانند اورموری، پراچی، مغولی، عربی و همچنین زبان‌هایی مانند تیراهی و اویغوری در معرض فنا و نابودی‌اند. زبان‌هایی مانند پامیری، نورستانی، براهویی، زبان گروه‌های سیار و دوره‌گرد مانند جت، زبان زرگری و امثال آن در معرض فنا و انقراض نیستند؛ ولی در حال توسعه و رشد نیز نیستند.

طبق قانون اساسی افغانستان زبان‌های رسمی کشور، زبان‌های فارسی (دری) و پشتوست. در مناطقی که اکثریت مردم به یکی از زبان‌های محلی برای مثال، زبکی، ترکمنی، پشه‌ای، نورستانی، پامیری و... تکلم می‌کنند، آن زبان، زبان رسمی سوم (بعد از فارسی و پشتو) شد و برنامه رسانه‌ها و نشریات محلی به آن زبان‌ها می‌تواند منتشر شود، در سال ۱۹۸۰/۱۳۵۹، زبان‌های بلوچی، ازبکی، ترکمنی، پشه‌ای، نورستانی (درواقع گویش‌کتی یا که ته) و... به مقام زبان‌های ملی ارتقا یافته بودند.

تقسیم‌بندی زبان به نسبت جمعیت به این شرح برآورد شده است: فارسی‌زبان بیش از ۵۰ درصد، پشتوزبان حدود ۳۵ درصد، ترکی (شامل ترک‌تبارها مانند ازبکی، ترکمنی، قرقیزی و...) حدود 11 درصد و گروه‌های زبانی کوچک‌تر ۴ درصد.

عوامل طبیعی مانند کوهستانی‌بودن افغانستان، محدودیت راه‌ها و وسایل ارتباطی، عدم توسعه رسانه‌های گروهی، فاصله‌های زندگی شهری و روستایی، پایین‌بودن سطح آموزش و عواملی دیگر سبب شده است که تاکنون لهجه و زبان استاندارد شکل نگیرد؛ ولی با توجه به تحولات در حال وقوع در افغانستان، امید می‌رود که شرایط زبان در آینده تفاوت کند.

دو زبان

بیشتر ساکنان افغانستان دوزبانه‌اند و ناگزیرند علاوه بر زبان مادری، یک زبان دیگر را نیز فرا بگیرند؛ برای مثال، پشتون‌ها ناگزیر از یادگیری زبان فارسی و فارس‌زبان‌ها ناگزیر از یادگیری زبان پشتو هستند. از سوی دیگر، آن دسته از اقوام و مردمی‌که زبان مادری‌شان غیر از فارسی یا پشتوست بسته به محلی که در آن سکونت دارند ناگزیر از فراگیری فارسی یا پشتو نیز هستند. برای مثال، ازبک‌ها علاوه بر زبان ازبکی، برحسب ضرورت زبان فارسی را در درجه اول و پشتو را در درجه دوم فرا می‌گیرند.گویندگان زبان‌های محلی معمولا به یکی از دو زبان پشتو یا فارسی آشنایی دارند. بنابراین، مردم افغانستان اغلب دوزبانه وگاهی چندزبانه‌اند.

زبان پشتو

پشتو

«از زبان‌های ایرانی شرقی است و شاید گویشی از سکایی است که در بخش شمالی حوزه شرقی ایران پدید آمده و مقدار زیادی از واژه‌های زبان‌های هندوآریایی را وام گرفته است. پشتو از لحاظ ساختار بی‌تردید به خانواده زبان‌های ایرانی تعلق دارد؛ ولی واژگان آن حاکی از وام‌گیری‌های مهمی در دوره‌های مختلف از زبان هندواروپایی است. این زبان به گروه شرقی زبان‌های ایرانی متعلق است».[۱۵]

برخی زبان پشتو را یک زبان هندی منشعب از سانسکریت می‌پنداشتند و برخی شعبه‌ای جداگانه میان دو زبان هندی و آریایی و آن را نیمه‌هندی و نیمه‌آریانی می‌دانستند؛ ولی افرادی مانند جیمز دارمستتر (G.Darmesteter) پس از تحقیقات زیاد آن را یکی از شعبه‌های زبان آریانی دانسته و اثبات کردند که پشتو نه هندی است و نه جداشده از سانسکریت، بلکه زبانی آریایی و نزدیک به اوستاست. بنابر آخرین تحقیقات، پشتو

«یک شاخه از زبان‌های ایرانی است و ریشه اوستایی دارد».[۱۶]

«براساس عمیق‌ترین و دقیق‌ترین پژوهش‌ها، زبان پشتو مانند دری از زبان‌های آریایی است... و مانند زبان دری ریشه عمیق در اوستا دارد».[۱۷]

برخی از محققان احتمال داده‌اند که شاید اوستا به زبان پشتو بوده باشد. پشتو «با زبان ایران باستان (هخامنشی) از یک ریشه است، دائره‌المعارف کلمبیا می‌نویسد:

«پشتو که «افغان» هم نامیده می‌شود یک زبان ایرانی از خانواده هندواروپایی است».[۱۸]

زبان پشتو

«در غرب از طریق زبان فارسی و در شرق از طریق زبان‌های هندی تحت تأثیر قرار گرفته است، زبان پشتو درکل یک ساختار دستوری پیچیده دارد و یک فرهنگ لغوی بسیار سنگین را از زبان فارسی و عربی اقتباس کرده به‌کار می‌گیرد».[۱۹]

«بسیاری از کلمات پشتو با زند و پهلوی هم‌ریشه‌اند؛ مانند پلا (پدر)، مور (مادر)، خور (خواهر)، رور (برادر) و... اعداد شباهت بسیاری به اعداد سانسکریت دارد و تشخیص میان آنها دشوار است. واژه‌های متعلق به دین، دانش و حکومت بیشتر برگرفته از فارسی و عربی است، تعدادی از کلمات نیز مستقل‌اند. بخش اعظم کلمات باقی‌مانده متعلق به فارسی نوین است که برخی از زند و پهلوی به زبان فارسی رسیده و برخی هم که متعلق به آن دو زبان است در فارسی نوین کاربرد ندارد».[۲۰]

بیشتر واژه‌های عربی که به زبان پشتو وارد شده

«اعم از واژه‌ای دینی و غیر آن، از طریق زبان فارسی بدان زبان راه یافته است».[۲۱]

الفبای پشتو، با اندکی تغییرات، از الفبای عربی و فارسی اقتباس شده است.

پشتو زبانی مردانه و تا حدی خشن با گویش‌های سخت ارزیابی شده است و یادگیری آن مشکل و برای غیر پشتوزبان‌ها جاذبه‌ای ندارد.

پشتو زبانی زنده، پویا و خودزیست است؛ البته طی دو، سه قرن گذشته از حمایت‌های کامل حکومتی برخوردار بوده و به رشد و توسعه آن در کشور کمک زیادی شده است. زبان پشتو، افغانی نیز نامیده شده که درواقع زبان قوم افغان (پشتون) مدنظر بوده است. برخلاف فارسی (دری) که به قوم خاص تعلق ندارد زبان پشتو مخصوص قوم پشتون و از نشانه‌ها و ویژگی‌های بارز آن قوم است و غیرپشتون‌ها، مگر در مواقع ضرورت یا اجبار، بدان تکلم نمی‌کنند. زبان پشتو یکی از عوامل مؤثر در وحدت قومی پشتون‌ها محسوب می‌شود و آنان را به یکدیگر پیوند می‌دهد.

زبان پشتو دارای لهجه‌ها و گویش‌های متعدد و متفاوت است و به دو گروه‌گویش‌های «نرم» و گویش‌های «سخت» تقسیم می‌شوند. مهم‌ترین گویش‌ها، لهجه‌های غربی و جنوب غربی و لهجه‌های شرقی و شمال شرقی در مناطق پشتون‌نشین است.گویش هر تیره و طایفه با تیره‌ها و طایفه‌های دیگر متفاوت است؛ ولی مشهورترین و شیواترین آنها، لهجه قندهاری است.

رسمی‌شدن زبان پشتو

پشتو زبانی قومی و محلی بوده است و سابقه، گستره و غنای زبان فارسی را ندارد.

«هیچ‌یک از نویسندگان پشتو پیشینه‌ای بیش از یک و نیم سده ندارند. ادبیات موجود در پشتو، برگرفته از فارسی است و ترکیبات آنها بسیار به آثار فارسی شباهت دارد».[۲۲]

گستره و غنای زبان پشتو قیاس‌کردنی با زبان فارسی نیست و همانند دهستانی کوچک در برابر شهری عظیم است؛ زیرا سابقه فرهنگی زبان فارسی بسیار طولانی است و در چند کشور رواج دارد. ملاحظات سیاسی و قومی طی دو نیم قرن گذشته، پشتو را در ردیف زبان فارسی قرار داد و برای مدتی زبان رسمی افغانستان کرد. اکثر مردم افغانستان از دیرزمان به زبان فارسی تکلم کرده و زبان پشتو فقط به محاوره میان پشتون‌ها محدود بود. حتی احمدشاه درانی که خود پشتون بود به زبان فارسی سخن می‌گفت و شعر می‌سرایید و زبان دربار او فارسی بود، پس از احمدخان نیز زبان رسمی کشور فارسی بود،

«ولی در عصر شیرعلی خان اقداماتی به عمل آمد تا برخی اصطلاحات عسکری و دولتی به زبان پشتو صورت گیرد».[۲۳]

آقای فرهنگ می‌نویسد:

«زبان دری در سراسر دوره اسلامی زبان رسمی و زبان معاملات در کشور به شمار می‌رفت و به این عنوان حلقه وصل و یگانگی را در بین عناصر مختلف مردم تشکیل می‌داد. احمدشاه ابدالی با اینکه پشتوزبان بود به آن زبان شعر می‌گفت، با درک این واقعیت زبان دری را در مقام زبان رسمی و زبان معاملات دولتی حفظ کرد. جانشینان او اعم از شاهان سدوزایی و میران محمدزایی نیز از این روش پیروی کردند».[۲۴]

برتری‌دادن به زبان پشتو در مقابل فارسی، سیاستی بود که در زمان امیر شیرعلی خان پادشاه پیشین افغانستان، آغاز شد. شیر خان یک اردوی ۶۰ هزار نفری به وجود آورد و برای تعلیم آن کتاب‌ها و جزواتی به زبان پشتو تنظیم کرد و اصطلاحات نظامی اردو، ترکی، انگلیسی و... به پشتو برگردانده شد،

«این اولین اقدامی بود که در راه رسمیت‌دادن به زبان مذکور اتخاذ شد؛ زیرا تا آن وقت همه کارهای رسمی به زبان فارسی دری اجرا می‌شد».[۲۵]

با مرگ شیرعلی خان، تلاش‌ها برای رسمیت‌بخشیدن به زبان پشتو تا حدی متوقف شد؛ ولی از زمان امان‌الله خان (۱۹19-۱۹2۹) تحت تأثیر کمال آتاترک و سیاست‌ها و روش‌های پان‌ترکیستی، پشتوگرایی و تقویت زبان پشتو دوباره مطرح شد و در لویه جرگه ۱۹۲۳، ضمن تصویب قانون اساسی اعلام کرد که قصد دارد تا زبان پشتو را در افغانستان گسترش دهد و در اواسط دهه ۱۹۲۰، انجمنی را به نام «مرکه پشتو» برای توسعه و ترویج آن تأسیس کرد؛ ولی اقدامی برای تحمیل آن بر مردم غیرپشتون به عمل نیاورد. با برکناری امان‌الله خان و روی‌کارآمدن حبیب‌الله کلکانی، برنامه گسترش زبان پشتو دوباره متوقف شد؛ ولی بعد از به سلطنت رسیدن محمدنادرشاه (۱۹29-۱۹33) دوباره در سال ۱۹۳۰ مطرح شد.

«در دوره پادشاهی محمدنادرشاه، محمدگل خان مومند، وزیر داخله، تحریکاتی را برای تعمیم زبان پشتو و طرد زبان فارسی نه‌تنها از دوایر دولت، بلکه از مؤسسات تعلیمی و حتی‌خانه و بازار آغاز کرد...».[۲۴]

محمدنادر شاه او را در مقام رئیس تنظیمیه به قندهار فرستاد تا محدودش‌کند. در سال ۱۹۳۲، به ولایات شمالی اعزام شد و در آنجا نیز به گسترش زبان پشتو پرداخت و از جواب‌گفتن به نامه‌های غیرپشتو امتناع می‌کرد. با روی‌کارآمدن محمدظاهر شاه و در زمان صدارت محمدهاشم خان، تحت تأثیر تبلیغات قومی هیتلر در آلمان، ترکی در ترکیه و تبلیغات قومی در افغانستان، رسمیت‌دادن به زبان پشتو در سرلوحه قرار گرفت و در سال ۱۳۱۵/۱۹۳۶، با فرمان محمدظاهر شاه پشتو، زبان رسمی افغانستان اعلام شد و فراگیری و ترویج آن برای مأموران و کارکنان دولت اجباری شد. در مارس ۱۹۳۷/ اسفند 1315، طی فرمانی همه مأموران کشوری و لشکری مکلف به یادگیری زبان پشتو طی سه سال شدند. دولت تدابیر زیادی برای گسترش این زبان اندیشید؛ از جمله کتاب‌هایی به این زبان چاپ شد، تشویق‌هایی برای انتشار کتاب به این زبان صورت گرفت و در ۱۹۳۷، آکادمی زبان و ادبیات پشتو (پشتو تولنه) تأسیس شد. در دوران‌گذشته نام افغانستان، که بیشتر جنبه محلی داشت، تحت‌فشار حکومت درانی سراسری شد و به همه کشور اطلاق شد و بعدها زبان پشتو نیز تحت همین فشارهای قومی سراسری و زبان رسمی شد. در سال ۱۹۶۴، شرایط قدری تعدیل شد و در قانون اساسی جدید (۱۹۶۴) زبان فارسی هم به‌منزله زبان رسمی، در کنار پشتو به رسمیت شناخته شد؛ ولی در ماده ۳۵ همان قانون اساسی دولت موظف شده بود برنامه مؤثری را برای توسعه و تقویت زبان ملی پشتو وضع و اجرا کند. چند دهه بعد، گروه طالبان نیز پس از رسیدن به قدرت، در قلمرو خود زبان فارسی را از مکاتبات رسمی و دولتی حذف کرد و تابلوی وزارتخانه‌ها را به زبان پشتو تغییر داد و جراید را به استفاده از زبان پشتو مجبور کرد.

«علت اینکه حکومت‌های پیشین و مدافعان زبان پشتو خواستند که زبان پشتو را بر فارسی تحمیل کنند این بود که اولا تصور کردند پشتوانه زبان اموری ملی، سیاسی و قومی است و ازآنجاکه فرهنگ زبان فارسی با ارتباط نام افغانستان و خواندن آن به نام فرهنگ و ادبیات ایران، چنان جلوه کرده بود که افغانستان از آن بهره‌ای نخواهد برد؛ در نتیجه بناء در پی آن شدند تا بنیاد زبان فارسی را از آن کشور براندازند و زبان پشتو را یگانه زبان کشور قرار داده و بدین طریق استقلال خود را نشان دهند. ثانیا اینکه، حکام افغانستان می‌پنداشتند که با رسمیت‌بخشیدن به زبان پشتو و آشفته‌کردن فارسی می‌توانند حاکمیت مداوم‌تری به دست آورند و تخرخر و تفاخر قومی خود را نشان دهند».[۲۶]

«روزنامه کلکته، حبل‌المتین [نیز]، با اخطار به حکومت افغانستان از تأثیرات فاجعه‌باری که تحمیل یک زبان ملی مصنوعی دارد، مانند اینکه ممکن است به اتحاد ملی مردم افغانستان صدمه بزند، نوشت: پشتو زبان اقلیتی از مردم افغانستان است؛ درحالی‌که فارسی، زبان اکثریت آن است، حبل‌المتین پیشنهاد کرد به‌جای اینکه هرکسی در افغانستان مجبور شود پشتو یاد بگیرد، دولت باید اعضای قبایل افغان را تشویق کند تا فارسی یاد بگیرند؛ به‌این‌ترتیب، در خزانه فرهنگی ایران شریک شود و از آن بهره ببرد؛ اما حکومت افغانستان متقاعد نمی‌شد. در حقیقت این اقدام به این منظور بود که به افغان‌ها زبان مشخص و منحصربه‌فردی اعطاکند و روابط آنها را با پتان‌های ماورای مرز، که حکومت ادعا می‌کرد پشتو زبان رسمی افغانستان است، مستحکم‌کند».[۲۷]

بااین‌حال، نه‌تنها افغانستان قادر به جذب پشتون‌های آن سوی دوراند یا نفوذ در بین آنها نشد، بلکه چالش بزرگی نیز بر سر مسئله زبان در کشور ایجاد کرد و آسیب‌هایی به وحدت ملی وارد ساخت.

زبان فارسی

قبل از ورود آریایی‌ها، زبان رایج در فلات ایران انزانی بود.زبان انزانی حدود سه‌هزار سال قبل از میلاد، متروک شده؛ ولی در ۱۵۰۰ قبل از میلاد دوباره زنده و مدتی استعمال شد. پس از ورود آریاها به فلات ایران، زبان فرس قدیم رایج شد.

«زبان فرس قدیم، از مشتقات زبان آریایی، برادر سانسکریت و اوستا، پدر زبان پهلوی و جد زبان فارسی‌کنونی است... زبان پهلوی مابین فرس قدیم و زبان امروزی فارسی در حد وسط واقع است. اغلب مورخان و زبان‌شناسان تصریح کرده‌اند که زبان پهلوی فرزند فارسی قدیم و پدر زبان کنونی فارسی است».[۲۸]

فرهنگ معین در توضیح واژه پارسی نوشته است:

«زبان مردم پارس، زبان مردم ایران، فارسی و آن سه زبان است: پارسی باستان (ه.م.)، پارسی میانه (پهلوی)، پارسی نو (فارسی بعد از اسلام)، زبان عمومی مردم ایران در دوره اسلامی، زبان ادبی ایرانیان پس از اسلام، تحول زبان‌های ایرانی به سه دوران اصلی و مهم تقسیم شده‌اند: ۱- دوره باستان ۲- دوره میانه ۳- دوره جدید».[۲۹]

دوره باستان از زمان‌های دور تا انقراض سلسله هخامنشی را دربر می‌گیرد، دوره میانه از آغاز سلسله اشکانی تا پایان سلسله ساسانی را شامل می‌شود و دوره جدید از آغاز دوره اسلامی تاکنون را دربر می‌گیرد. کتیبه‌های شاهان هخامنشی به زبان پارسی باستان و به خط میخی نوشته شده و متعلق به قرن پنجم تا سوم پیش از میلاد است. زبان پارسی میانه یا پهلوی که نیای فارسی امروزی شمرد شده، بر دو قسمت تقسیم می‌شود: پهلوی شمالی یا پهلوی اشکانی (به اصطلاح برخی پارتی) و پهلوی جنوبی یا پهلوی ساسانی (به اصطلاح بعضی پارسیک). پهلوی اشکانی در زمان اشکانیان و پهلوی ساسانی در زمان ساسانیان متداول بود و در دوران بعد از اسلام نیز تا مدتی رواج داشت و گاهی کتابی به آن زبان نوشته می‌شد. ادوارد براون می‌نویسد:

«نیای بلافصل فارسی امروز زبان پهلوی است، پهلوی زبان رسمی ایران در دوره فرمانروایی ساسانیان (۲۲۶-۶۵۱ میلادی) و تا دو یا سه قرن بعد از آن نیز زبان مذهبی موبدان زردشتی بوده است. زبان پهلوی، که نیای زبان فارسی امروز شمرده می‌شود، خود در اصل زاده زبان فارسی باستان است که نمونه‌های آن در سنگ‌نوشته‌های تخت‌جمشید، بیستون و جاهای دیگر، که به فرمان داریوش کبیر و شاهان هخامنشی بعد از وی ساخته شده‌اند، به ما رسیده است. زبان اوستایی (به خطا مشهور به زند)، که کتب دینی زردشتیان بدان نوشته شده، خواهر پارسی باستان و سانسکریت است و ازاین‌رو، مستقیما در شمار اجداد پارسی جدید قرار نمی‌گیرد و امروز نماینده آن پاره‌ای از زبان‌های محلی ایران است».[۳۰]

«زبان پهلوی اشکانی در خراسان بزرگ، که قسمتی از آن افغانستان فعلی است، به عرصه رسید و جای خود را به پهلوی ساسانی داده است. زبان دری، که همین فارسی فصیح کنونی است، از سغد، سمرقند، بخارا و بلخ، که آنها هم جزئی از خراسان آن روز که افغانستان امروز هم جزء دیگرش بوده، سرچشمه گرفته است...».[۳۱]

فارسی و دری

در برهان قاطع ذیل واژه دری آمده است:

«لغت فارسی باستانی است، وجه‌تسمیه آن را بعضی به فصیح تعبیر کرده‌اند و هر لغتی که در آن نقصانی نباشد دری گویند. جمعی گویند ساکنان چند شهر بوده که آن بلخ و بخارا و بدخشان و مرو است؛ بعضی‌گویند دری زبان اهل بهشت است که رسول صلی‌الله علیه‌وآله فرموده‌اند لسان اهل الجنه عربی او فارسی دری، و ملائکه آسمان چهارم به لغت دری تکلم می‌کنند؛ طایفه‌ای برآنند که مردمان درگاه کیان بدان متکلم می‌شده‌اند و گروهی نیز گویند که در زمان بهمن اسفندیار چون مردم از اطراف عالم به درگاه او می‌آمدند و زبان یکدیگر را نمی‌فهمیدند، بهمن فرمود تا دانشمندان زبان فارسی را وضع کردند و آن را دری نام نهادند؛ یعنی زبانی‌که به درگاه شاهان بدان تکلم کنند و حکم کرد تا در تمامی ممالک به این زبان سخن گویند، و جماعتی برآنند که وضع این زبان در زمان جمشید شده؛ بعضی دیگر گویند در زمان بهرام، و دری بدان سبب خوانند که هرکسی از خانه بیرون آید به این زبان متکلم شود، این وجه خوبی نیست، چه به هر تقدیر که فرض‌کنند آن را واضعی می‌باید و وضع آن را سببی درکار است، منسوب به دره کوه گویند همچون کبک دری، این به اعتبار خوش‌خوانی هم می‌تواند باشد؛ زیراکه بهترین لغت فارسی زبان دری است، با پای خطاب به معنی ظرف و ظرفیت باشد».

در اشعار شعرای فارسی‌سرا و نویسندگان پارسی‌گوی، فارسی و دری هر دو به کار رفته است:

به تازی همی بود تا گاه نصر بدانگه که شد در جهان شاه نصر بفرمود تا پارسی و دری نوشتند و کوتاه شد داوری (فردوسی)

مقامات افغانستان از مدتی قبل کاربرد واژه دری را به‌جای فارسی توصیه کردند و از کاربرد واژه «زبان فارسی» به‌شدت پرهیز کردند تا فارسی افغانستان را از فارسی ایران متمایز سازند و مفهوم زبان قوم پارس در ذهن تداعی نشود. در مکاتبات و نگارش‌های دولتی با حساسیت از واژه دری استفاده می‌شود؛ درحالی‌که در زبان گفتاری مردم نام زبان فارسی به کار می‌برد و با توجه به سوابق ذکرشده در اصل آنها تفاوتی وجود ندارد و حساسیت به خرج‌دادن برای به‌کارگیری واژه دری بیشتر جنبه سیاسی و قومی دارد؛ زیرا دری صفت است و به قوم خاصی تعلق ندارد و تبدیل نام فارسی به دری، درواقع نوعی تغییر نام زبان فارسی است. فارسی، دری و تاجیکی در اصل یکی هستند و دستور زبان یکسانی دارند. هرچند گویش‌ها و لهجه‌های متفاوتی در ایران و افغانستان و تاجیکستان وجود دارد، این لهجه‌ها و گویش‌های متفاوت به‌اندازه‌ای نیست که فهم آن را برای مردم فارس‌زبان در سه کشور ناممکن سازد. ثانیا اگرچه در فارسی تکلمی و گفتگوی محاوره‌ای و زبانی تفاوت‌هایی وجود دارد، فارسی نوشتاری و فارسی تحریری آن‌ها یکسان است؛ چنان‌که در داخل ایران نیز چنین است. آقای نجیب مایل هروی می‌نویسد:

«اعتقاد به نام‌های دری، فارسی و تاجیکی برای یک زبان چیزی است که در ورای خود حیله‌هایی را می‌نمایاند و آن همانا دورکردن مفاهیم زبانی است و باردادن به عصبیت‌های ملی علیه هم‌زبانان همدرد و سرانجام ضعف ناشی از افتراق و دوری مردمان این مناطق و وابسته‌شدن آنان به یکی از بلوک‌های استعماری دنیا؛ برای همین سودجویی قدرت‌های اقتصادی دنیاست که عده‌ای از شرق‌شناسان نظر زبان‌شناسانه‌ای پرورده‌اند مبنی‌بر اینکه زبان مردم افغانستان زبانی است که دری خوانده می‌شود، زبان مردم ایران فارسی و زبان فارسی‌نویسان تاجیک تاجیکی است».[۳۲]

درحالی‌که نفس و جوهر هر سه زبان یکی است و از لحاظ شیوه‌ها و دستگاه‌های صوتی متمایز نیستند و

«دستگاه‌های دستوری و بافت ارتباطی زبان فارسی رایج در ایران و تاجیکستان و افغانستان باهم تفاوت اساسی ندارند».[۳۳]

اهمیت زبان فارسی

فارسی از کهن‌ترین زبان‌های رایج در افغانستان و زبان ملی مردم بوده است و هرقدر بیشتر به گذشته برگردیم گستردگی و عظمت آن بیشتر می‌شود. فارسی فراگیرترین زبان در افغانستان است. بیش از 85 درصد مردم آن را می‌دانند و بیش از هر زبان دیگر به آن تکلم می‌شود. مردم در ولایات شمالی، مرکزی، غربی و حتی بخش‌هایی از مناطق جنوبی به فارسی تکلم می‌کنند یا اینکه آن را می‌دانند. ازبک‌ها، ترکمن‌ها، بلوچ‌ها، بسیاری از پشتون‌ها و دیگران با اینکه زبان مادری‌شان فارسی نیست، آن را به‌خوبی می‌دانند. در کابل تقریبا همه اقوام ساکن به فارسی صحبت می‌کنند یا آن را کاملا می‌دانند. مهم‌ترین کتاب‌های ادبی و علمی به زبان فارسی است. زبان فارسی در افغانستان گویش‌های مختلف از جمله لهجه شمال و شمال شرق بدخشان، کاپیسا و پروان، لهجه هزارگی (در هزاره‌جات)، لهجه مرکزی (درکابل و مناطق مجاور آن) و لهجه غربی (در هرات) دارد. مشهورترین و رایج‌ترین این لهجه‌ها گویش کابلی است که در حال فراگیرشدن است.

زبان رایج و رسمی در دوره غزنویان فارسی بود. شعرا و نویسندگان بزرگ این دوره، اشعار و نوشته‌های خود را به زبان فارسی نوشته‌اند. زبان رسمی سلسله تیموری نیز فارسی بود. بابریان زبان فارسی را به هند منتقل کردند؛ ازاین‌رو فارسی زبان رسمی دربار تیموریان هند شد. محمود طرزی می‌گوید:

«وقتی‌که اعلی‌حضرت احمدشاه بابا غازی به تأسیس و استقلال سلطنت افغانیه کامیاب آمد، امورات دفتری و کارهای کتابت و میرزایی، جمله نوشت و خوان دولتی، که اساس امور سلطنت بر آن موقوف است به زبان فارسی و به دست همان فارسی‌زبانانی بود که از یادگارهای حکومت سابق ایران باقی مانده بودند».[۳۴]

احمدشاه درانی و جانشینان وی (سدو زایی‌ها و محمد زایی‌ها) زبان فارسی را به‌منزله زبان رسمی در دولت و امور دیوانی و معاملاتی پذیرفته بودند. احمدشاه حتی به فارسی هم شعر می‌سرود. روی سکه‌های طلا و نقره دوره احمدشاه این بیت منقوش بود:

حکم شد از قادر بی چون به احمد پادشاه سکه زن بر سیم زر از پشت ماه ماهی تا به ماه

تیمور، جانشین احمدشاه، پس از رسیدن به سلطنت به نام خود سکه زد و این بیت روی سکه‌های او منقوش بود:

چرخ می‌آرد طلا و نقره از خورشید و ماه تا زند بر چهره نقش سکه تیمور شاه

روی نگین انگشتری تیمور نیز این بیت نقش بود:

علم شد از عنایات الهی به عالم دولت تیمور شاهی

شاه‌زمان، فرزند تیمور، پس از رسیدن به سلطنت این بیت را روی سکه‌های خود نقش کرد:

طراز یافت به حکم خدای هر دو جهان رواج سکه دولت به نام شاه‌زمان

و بر روی خاتم او این بیت قرار داشت:

قرار داد ز الطاف خویشتن یزدان نگین حکم جهان را به دست شاه‌زمان

محمود، فرزند دیگر تیمور، نیز پس از رسیدن به سلطنت این شعر را روی مهر خود حک کرد:

علم شد از عنایات الهی به عالم دولت محمود شاهی

روی سکه دوست‌محمد خان در دوره اول حکومتش این شعر منقش بود:

امیر دوست‌محمد به عزم جنگ و جهاد کمر بست و بزد سکه، ناصرش حق باد

محمود طرزی می‌نویسد:

«زبان فارسی به نسبت زبان افغانی (پشتو) عمومیت و اهمیت بیشتری دارد. برای مثال، زبان افغانی منحصر و محدود به خاک پاک افغانستان و چند میلیون افغان است. حال‌آنکه زبان فارسی غیر از آنکه زبان عمومی تمامی مملکت دولت همسایه ما ایران است،کذالک در تمامی ممالک ماوراءالنهر و ممالک هندوستان و حتی در ممالک عثمانی نیز معروف و متداول است و از اجزای همه زبان‌های اسلامیه اهل شرق شمرده می‌شود. یک جزء مهم زبان ترکی عثمانی و ترکی ماوراءالنهری و اردوی هندی را زبان فارسی تشکیل می‌دهد. ازاین‌رو، اگر زبان رسمی دولتی افغانستان فارسی باشد غیر از آنکه ضرری بر آن مترتب نمی‌شود از فایده‌های سیاسی هم خالی نیست».[۳۵][۳۶]

خط افغانی

در افغانستان همانند تنوع زبانی تنوع خط نیز وجود داشته است. در طول تاریخ رسم‌الخط‌های مختلفی در ایران و از جمله افغانستان رواج داشت. برخی از مهم‌ترین آنها به شرح ذیل است:

خط میخی

خط قبل از دوره هخامنشیان مشخص نیست و هنوز آثاری در این زمینه به دست نیامده است. قدیمی‌ترین آثار خطی که از ایرانیان پیدا شده به خط میخی است؛ مانند کتیبه‌های هخامنشیان. احتمال داده شده است که خط میخی قبل از دوره هخامنشی نیز وجود داشته و فارسی باستان به خط میخی نوشته شده است.

خط میخی را سومری‌ها اختراع کردند.

«مادها این خط را از آشوری‌ها به دست آوردند و به آن صورت الفبایی دادند. از شواهدی که در تخت‌جمشید به دست آمده است روشن می‌شود که نقوش آن به سه زبان پارسی، عیلامی و آشوری نوشته شده است. میخی پارسی فقط سلیس‌تر و ساده‌تر از دو میخی دیگر است و زبان پارسی باستان همان فرس باستان است که زبان رایج عهد هخامنشی بوده و همواره به خط میخی نوشته شده است».[۳۷]

خط میخی از چپ به راست نوشته می‌شد.

خط آرامی

پس از خط میخی، خط آرامی رایج بوده است. این خط از فینیقی‌ها گرفته شده بود و مدت‌ها در ایران و نیز سرزمین افغانستان استفاده می‌شد. خط آرامی مبنای خط پهلوی بوده است. آرامی‌ها مردمی از نژاد سامی بودند و در جنوب فلسطین، سواحل رود اردن و بحرالمیت ساکن بودند و به تجارت اشتغال داشتند. بعد از دوران هخامنشی

«برای نوشتن زبان‌های ایرانی میانه خط‌هایی در ایران به‌کار می‌رفت‌که همه از اصل «خط» آرامی مشتق و منشعب شده بود».[۳۸]

مانند خط خوارزمی که از اصل آرامی گرفته شده بود. در تاکسیلا، از مراکز باستان تمدن‌گندهارا و لمپاکا (یا لغمان)، کتیبه‌هایی به خط آرامی پیدا شده است.

خط یونانی

پس از خط آرامی در دوره اسکندر و سلوکیان، خط و زبان یونانی به کار گرفته شد و تا مدتی پس از روی‌کارآمدن اشکانیان از خط و زبان یونانی استفاده می‌شد. بسیاری از نوشته‌های زبان تخاری به خط یونانی بوده است، با تسلط یونانیان بر بلخ، خط یونانی در آنجا رایج شد. این خط ۲۵ حرف داشت.

خط پهلوی

پس از خط و زبان یونانی، خط و زبان پهلوی رواج یافت. با محکم‌شدن فرمانروایی اشکانیان،

«برای نوشتن اسناد رسمی خط خاصی استعمال شد که از خط آرامی ریشه گرفته بود. این خط، که قدیمی‌ترین سند بازیافته آن قباله اورامان متعلق به قرن اول پیش از میلاد است، به نسبت با قومی که فرمانروا بودند «پهلوی» خوانده شد و سپس این لفظ به زبان آن قوم نیز اطلاق شد».[۳۹]

تاریخ تبدیل خط آرامی به خط پهلوی مشخص نیست؛ ولی از اواسط دوره اشکانیان خط پهلوی در مقام خط ملی در مقابل خط‌های یونانی و برهمایی به کار رفت. ساسانیان نیز خط پهلوی را حفظ کرده، توسعه دادند.

«از دوران اشکانی تا سه قرن بعد از اسلام در سنگ‌نوشته‌ها، سکه‌ها، اسناد، معاملات، کتاب‌ها و رسالات گوناگونی که به زبان‌های پهلوانیک و پارسیک نوشته شده مورد استعمال بوده است».[۴۰]

«در حقیقت، خط پهلوی ریشه خط فعلی ما و مادر خط کوفی است... خط پهلوی در قرون اولای اسلام مرسوم بوده و در ادوار اسلامی هرچند از رسمیت افتاده؛ ولی باز در بعضی جاهای ایران، به‌ویژه در بین موبدان و هیربدان زردشتی، برای مکتوبات مخصوصا مسطورات مذهبی به کار می‌رفته و در گنبد قبر قابوس بن وشمگیر زیاری موجود است».[۴۱]

خط سغدی

خط سغدی«از یک شیوه تحریری خط آرامی مشتق شده است و نیز می‌توان احتمال داد که اصل خط مزبور همان خط پهلوی کهن باشد».[۴۲]«خط سغدی را در آسیای وسطی یافته‌اند و از ابتدا در همان‌جا انتشار یافته و به خط (اویغور) مبدل شده است. خط آخری برای کتابت زبان ترکی به کار می‌رفته و بعدها، به خط مغول و منچو تبدیل شده، چنان‌که اکنون هم معمول است».[۴۳]

خط خروشتی

این خط از خط آرامی پدید آمده و از قرن سوم پیش از میلاد تا قرن سوم میلادی، در شمال غربی هند و آسیای مرکزی مرسوم بوده و در افغانستان نیز تا قرن پنجم میلادی به کار می‌رفته است و از راست به چپ نوشته می‌شد. پادشاهان یونان و باختری از خط خروشتی برای نوشتن کتیبه‌ها و ضرب سکه‌ها استفاده می‌کردند و آثار آن در افغانستان از جنوب آمودریا تا وادی ارغنداب و از معابد بودائی در هده، بگرام، جلال‌آباد، بامیان، غزنه، غرب کابل و جاهای دیگر به دست آمده است. در تمدن کوشانی علاوه بر خط خروشتی، از خط یونانی نیز در مسکوکات استفاده می‌شد و رقیب خط خروشتی بود؛ ولی خط یونانی به‌تدریج از رواج افتاد.

خط تخاری

درکنار خط‌های خروشتی و یونانی، خط تخاری نیز مورد بهره‌برداری بوده و در بعضی از کتیبه‌ها از آن استفاده شده است.

خط مانی

درکنار خط پهلوی، چند خط دیگر نیز وجود داشته که در دوره ساسانیان پدید آمده است، از جمله خط مانی که از آرامی یا به عقیده‌ای دیگر از دو خط پهلوی و سریانی اقتباس شده بود. خط اوستایی. الفبایی که اوستا به آن نوشته شده است «دین دبیری» نام دارد و از راست به چپ نوشته می‌شد. این خط در حدود قرن ششم میلادی برای کتابت اوستا به کار رفت.

خط برهمایی

از خطوطی که در دوران باستان مشاهده شده، خط برهمایی است.این خط اصل و منشأ تعدادی از خط‌های آسیای شرقی و خط‌های هندی است. این خط در آسیای مرکزی رواج داشته و آثاری نیز به این خط پیدا شده است.

خط عربی

پس از ورود اسلام به ایران، افغانستان و سایر کشورهای منطقه، خط عربی رایج شد و در مکاتبات و نوشته‌ها به کار می‌رفت؛ ولی پس از چند قرن، خط عربی به‌تدریج جای خود را به خط فارسی و خط‌های دیگر داد؛ ولی هنوز هم برای نوشتن بسیاری از کتاب‌ها از این خط استفاده می‌شود.

خط فارسی

با احیای مجدد زبان فارسی در مقابل زبان عربی، خط فارسی نیز پدید آمد. از اوایل دوره اسلامی تاکنون مورد بهره‌برداری همه‌جانبه بوده است.[۴۴]

ادبیات افغانستان

سرزمین افغانستان یکی از مهدهای کهن و دیرین زبان و ادبیات فارسی بوده و معمولا شعرای بزرگی در آن زندگی می‌کرده‌اند. عصر غزنویان مشهورترین دوره در تاریخ است. «مشهور چنان است که در دربار محمود ۴۰۰ شاعر ماهر اجتماع داشتند و سلطان را مدح می‌گفته‌اند و چنانکه می‌دانیم از این جماعت بوده‌اند: عنصری بلخی، فرخی سیستانی، عسجدی مروزی، زینی علوی، فردوسی طوسی، منشوری سمرقندی، کسایی مروزی، غضایری رازی و...».[۴۵] به‌علاوه تماس میان مراکز ادبی در ایران و هند از طریق افغانستان صورت می‌گرفت. بعد از دوران غزنویان، عصر حکومت تیموریان در هرات مشهورترین دوره شعر و ادب در افغانستان، است. شعرا و نویسندگان بزرگی در این دوره می‌زیسته‌اند. عبدالرحمان جامی‌که در سال ۸۱۷ هجری، در خرد جرد یا خرگرد شهر جام متولد شد و سپس به دربار تیموریان در زمان سلطان حسین بایقرا در هرات رفت و آرامگاهش در این شهر قرار دارد از این جمله است؛ همچنین شخصیت‌های دیگری، مانند میرخواند مؤلف کتاب روضه‌الصفا، بهزاد نقاش، امیر علی‌شیر نوایی، شعرایی چون قاسم الانوار، کاتبی نیشابوری، عارفی هروی، حسین واعظ کاشفی.

ازآنجاکه شعر و ادبیات در گذشته بسیار گسترده بوده و به‌علاوه با کشورهای مجاور مشترک است در این بخش به شعر ادبیات در دوران معاصر افغانستان از ۱۷۴۷ به بعد، اشاره می‌شود.

عده‌ای از پژوهشگران، دوره حبیب‌الله خان را سرآغاز دوره معاصر شعر و ادبیات در افغانستان دانسته‌اند؛ ولی عده‌ای دیگر شعر و ادبیات دوره معاصر افغانستان را از زمان تشکیل نخستین دولت مستقل افغان توسط احمدشاه درانی می‌دانند.

در دوران حکومت احمدشاه درانی، ادبیات و فرهنگ رشد چندانی نداشت. تمام اوقات احمدشاه به جنگ و تصرف سرزمین‌های جدید و اداره آنها گذشت و فرصتی برای پرداختن به امور داخلی از جمله شعر و ادب پدید نیامد؛ ولی در زمان تیمور، جانشین احمدشاه، آرامش بیشتری برقرار شد و خود او علاوه بر سرودن شعر، توجه و علاقه بیشتری هم به شعر و ادبیات نشان می‌داد؛ در نتیجه شعر و ادب رشد بهتری پیدا کرد. تیمور به پیروی از حافظ، بیدل و صائب غزل می‌سرود و کارهای دیوانی را هم به شعرایی، مانند عایشه درانی، محمدرضا برنابادی، الله‌وردی حیرت و میرهوتک افغان و غیره می‌داد. توجه و علاقه تیمور و برخی دیگر از پادشاهان درانی مانند شاه‌شجاع، که خود شاعر نیز بودند، به شعر و ادب سبب شد تا شعرا از جاهای دیگر از جمله ایران به دربار آنان بروند؛ مانند شهاب‌الدین ترشیزی و میرزا محمد فروغی اصفهانی. پس از مرگ تیمور و بروز جنگ خانگی بین فرزندان او، وضعیت افغانستان بحرانی شد و سراسر کشور را ناامنی و آشوب فراگرفت. «افغانستان در سال‌های ۱۱۶۰ تا ۱۳۳۷ هجری قمری، جز در ایامی معدود، صحنه پیکارهای خونین و آشوب‌ها و نابسامانی‌ها بود؛ زمانی از مخالفت فرزندان تیمور شاه در آتش و خون می‌سوخت و زمانی همت مردم آن در مبارزه با دولت استعماری انگلیس مصروف می‌بود و اگر گاهی در عهد پادشاهی آرامشی روی می‌نمود و توجهی به شعر و ادب به عمل می‌آمد و مردم نفسی تازه می‌کردند، سیل حوادث چنان بر سر آنها می‌تاخت‌که‌گویی آن اندک آرامش هم هرگز نبوده است. بااین‌حال، وضع معلوم است که محیط برای رشد استعدادهای گوناگون تا چه پایه نامساعد بوده است».[۴۶]

در زمان شیرعلی خان، با روشنگری‌های سید جمال‌الدین و تفکرات اصلاح‌طلبانه شیرعلی‌خان، ادب و فرهنگ دوباره جوانه زد و رویش بیشتری در آن مشاهده شد؛ ولی با حمله انگلیس و بروز جنگ‌های جدید در افغانستان وضعیت دوباره دگرگون و بحرانی شد. از زمان مرگ دوست‌محمد خان تا زمان مرگ عبدالرحمان خان، به‌جز مدتی کوتاه در دوره دوم حکومت امیر شیرعلی خان، فرهنگ و ادب افغانستان در پایین‌ترین سطح خود بود و افغانستان از این بابت در انزوا قرار داشت. دربار، دولت و جامعه به دلایلی مانند مشاجرات درونی خاندان سلطنت، جنگ، فقر مالی و استبداد، علاقه زیادی به فرهنگ و ادب و شعر نشان نمی‌داد و متاع شعرا و نویسندگان خریداری نداشت و آنان نیز به‌ناچار روانه ایران، هند و ترکستان می‌شدند. در میان پادشاهان طایفه محمد زایی، از زمان دوست‌محمدخان به بعد، حبیب‌الله خان از بقیه آنها باسوادتر بود و در ادبیات فارسی ید نسبتا طولایی داشت و به علم و فرهنگ علاقه بیشتری نشان می‌داد. در زمان او تدوین سراج‌التواریخ آغاز و مدارس به سبک جدید گشایش یافت و حلقه کوچکی از ادبا و شعرا تشکیل شد. در زمان شکست حکومت امان‌الله‌خان و خروج او از افغانستان تا ترور محمد نادرشاه، اوضاع افغانستان همچنان بحرانی و اشتیاق به فرهنگ و ادب کم بود، در زمان محمدظاهر شاه از ۱۹۳۳ تا ۱۹۶۴، همچنان عموهای او عملا بر افغانستان حکومت می‌کردند و استبداد شدیدی بر کشور حاکم بود، از ۱۹۶۴ تا ۱۹۷۳ که دوره دمکراسی است وضعیت بهتر شد؛ ولی با کودتای داودخان در ۱۹۷۳، افغانستان دوباره در گرداب جنگ، ناامنی و بحران فرورفت؛ به‌ویژه پس از کودتای کمونیستی ۷ثور/ ۲۷ آوریل ۱۹۷۸، بسیاری از شعرا و نویسندگان افغانستان را ترک کردند و به ایران، پاکستان و کشورهای دیگر رفتند؛ در نتیجه شعر و ادبیات مهاجرت شکل‌گرفت.[۴۷]

مشاهیر ادبی افغانستان

در زمینه شعر غنایی شعرای متعددی، چون تیمور شاه درانی، میر هوتک پوپلزایی با تخلص افغان، سردار پاینده خان و شاه‌شجاع پسر تیمور و شعر سروده‌اند.

در قرن نوزدهم به‌رغم بحران‌ها و نابسامانی‌های گسترده در افغانستان و به‌هم‌ریختگی شدید اوضاع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جامعه، شعرای زیادی ظهور کردند؛ مانند حاذقه هروی (وفات ۱۸۴۲)، سردار مهر دل خان مشرقی (وفات ۱۸۵۴)، محمدامین عندلیب (وفات ۱۸۵۵)، میرزا محمدتقی واصل (وفات ۱۸۲۸ که از سبک حافظ پیروی می‌کرد)، سردار غلام‌محمد خان طرزی (وفات ۱۹۰۰ که بیشتر عمر خود را در ترکیه عثمانی سپری کرد و در نثر و نظم تبحر داشت) و سید فخرالدین ملقب به مجنون شاه (وفات ۱۸۸۷ که بیشتر غزلیات عاشقانه دارد).

از اواخر قرن نوزدهم و سراسر قرن بیستم، شعرای زیادی ظهور کرده‌اند، مانند حبیب‌الله عشرت قندهاری، محمدامین عندلیب قندهاری، عبدالعلی مستغنی، عبدالهادی داودی، حافظ عبدالله قادری (یا قاری عبدالله که در زمان خود ملک‌الشعرای افغانستان هم نام برده می‌شد)، صوفی عبدالحق بیتاب، پاینده محمد فرهت، عبدالغفور ندیم، حاجی محمد اسماعیل، میرمحمد علی آزاد، محمدانور سمبل، محمداسماعیل بلخی.

در دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ و بعد از آن، عده‌ای شاعران نوپرداز ظهور کردند؛ از جمله: واصف باختری، محمد یوسف آیینه، محمدرحیم الهام، بارق شفیعی، محمود فارانی، عبدالرحمان پژواک، عبدالحسین توفیق، خلیل‌الله خلیلی، محمدشفیع رهگذر، محمدعثمان صدقی، محمدابراهیم صفا، محمدحسین طالب قندهاری، سلیمان لایق، مایل هروی، غلام احمد نوید، محمدموسی نهمت، سرور جویا، عبدالحکیم ضیایی، عبدالحی آرین‌پور رستاقی، محمدآصف فکرت هروی، حیدری، جودی پنجشیری، رزاق رویین، عبدالقهار عاصی، محمدعاقل بیرنگ کوهدامنی، عارف پژمان، لطیف پدرام و سعادت ملوک تابش و دیگران.

خلیل‌الله خلیلی (متولد ۱۹۰۹/ ۱۲۸۸) معروف‌ترین شاعر معاصر و نوپرواز افغانستان است، او به سبک خراسانی شعر می‌سرود. اشعار خلیلی در دوران قبل از مداخلات شوروی در افغانستان و بعد از آن تفاوت‌های آشکاری دارد، او پس از حمله نظامی شوروی، به پاکستان رفت و در همان‌جا درگذشت. در سال ۱۳۹۱، جسد خلیلی را به کابل انتقال داده و طی مراسمی در جوار قبر سید جمال‌الدین اسدآبادی، مشهور به حسینی، دفن کردند. حمله نظامی شوروی، جهاد و مقاومت مردم افغانستان، آوارگی و مهاجرت مردم و حوادث دیگر، تأثیر شگرفی روی افکار و اشعار خلیلی داشت و اشعار وی را خیلی متفاوت‌تر از دوره‌های قبل ساخت.

شعر کلاسیک افغانستان در خیلی از موارد هم‌صدا و همسو با دربارها و حکام ستمگر بوده است؛ ولی شاعران امروز کوشیده‌اند از دربارها و قدرت‌ها فاصله گرفته و شعر خود را زبان دردهای ستم‌کشان و طبقات فرودین اجتماع قرار دهند.[۴۸] شعر امروز افغانستان شعر اصیلی است و از اصالت شرق زمینی برخوردار است.[۴۹]

طی بیش از دو قرن‌گذشته، مساجد و مدارس قدیمی نقش بزرگی در حفظ فرهنگ و ادب افغانستان داشته‌اند. در این مجامع علاوه بر علوم دینی، ادب دری و تازی نیز به علاقه‌مندان آموخته می‌شد. بی‌تردید می‌توان گفت استوارترین حلقه‌ای که ادب و فرهنگ امروز را باگذشته پیوند داده است وجود چنین مراکزی بوده است. حدیقه حکیم غزنوی، مثنوی مولانا جلال‌الدین محمد بلخی و کلیات شیخ اجل سعدی، به‌ویژه‌گلستان و بوستانش، که حتی امروز نیز در مساجد درس داده می‌شود، از مواد درسی همه این مساجد و مدارس شمرده می‌شد. مردم علاقه‌مند بیشتر در ایام زمستان، به خواندن شاهنامه فردوسی، اسکندرنامه نظامی و داستان‌های امیرحمزه و چهاردرویش و شاهزاده ممتاز و امثال آن می‌پرداختند و آنان که نمی‌توانستند بخوانند در سر بازارها به‌گرد قصه‌خوان‌ها جمع می‌شدند.[۵۰]

نویسندگان

در قرن بیستم، نویسندگان زیادی در افغانستان ظهورکرده‌اند، از جمله: ملا فیض‌محمد کاتب هزاره، میرغلام محمد غبار، احمدعلی کهزاد، میر محمدصدیق فرهنگ، عبدالحی حبیبی (در تاریخ‌نگاری)؛ عبدالحکیم رستاقی، خان محمد خسته، صلاح‌الدین سلجوقی، فکری سلجوقی، غلام حبیب نوابی، غلام‌رضا مایل هروی، محمدیعقوب واحدی جوزجانی، روان فرهادی، نگهت سعیدی، سید مخدوم رهین، نجیب مایل هروی، عبدالرؤوف بینوا (در عرصه تاریخ و نقد ادبی)؛ شاه علی‌اکبر شهرستانی، قیوم قدیم، فیض‌الله ایماق، عنایت‌الله شهرانی (در فولکلور و فرهنگ‌عامه)؛ رشید لطیفی و محمدعلی رونق (در نمایشنامه‌نویسی)؛ سید بهاءالدین مجروح (در داستان‌نویسی) اسدالله حبیب و رهنورد زریاب (در داستان‌های کوتاه).[۵۱]

ادبیات کودکان و نوجوانان افغانستان

در افغانستان درخصوص ادبیات کودک و نوجوان، توجه کافی صورت نگرفته است. در زمان حبیب‌الله خان تنها اقدامی‌که صورت گرفت از جانب محمود طرزی بود و آن انتشار نشریه‌ای به نام سراج‌الاطفال بود که در سال ۱۲۹۷ شمسی/ ۱۹۱۸، هفت سال پس از انتشار سراج‌الاخبار، منتشر شد. بعد از آن نشریه‌هایی به نام «دکوچینانو ژغ» و «انیس اطفال» در فاصله سال‌های ۱۳۳۵ تا ۱۳۴۵، منتشر شدند. بعد از آن تا سال ۱۳۵۱ شمسی، هیچ نشریه رسمی در این زمینه چاپ نشد. در دوران کمونیست‌ها نشریه‌ای به نام پیشاهنگ چاپ می‌شد که ویژه نوجوانان حزب دمکراتیک خلق افغانستان بود و در سال ۱۳۷۱ منتشر می‌شد. نشریه دیگری به نام «روشنک» در سال ۱۳۶۸ چاپ شد.کتاب‌هایی که در زمینه کودک و نوجوان چاپ شده عبارت‌اند از: افسانه‌های قدیم شهر کابل توسط دکتر احمد جاوید، قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب، مجموعه داستان برادری توسط غلام حیدر یگانه، تئاتر و کودک و تئاتر خانگی از جلال نورانی. در ایران نیز کتاب‌هایی چاپ شده است؛ مانند: بناء، پرستوها، زنگ تفریح، هم‌صنفی، حمایت، طراوت و...، پس از برکناری طالبان فعالیت‌های زیادی در زمینه ادبیات کودک و نوجوان صورت گرفته و با گذشته به‌کلی تفاوت پیدا کرده است.[۵۲]

نیز نگاه کنید به

زبان و ادبیات ژاپن؛ زبان و ادبیات روسی؛ زبان و ادبیات کانادا؛ زبان و ادبیات کوبا؛ زبان و ادبیات لبنان؛ زبان و ادبیات مصر؛ زبان و ادبیات تونس؛ زبان و ادبیات چینی؛ زبان و ادبیات سنگال؛ زبان و ادبیات تایلند؛ زبان و ادبیات آرژانتین؛ زبان و ادبیات فرانسه؛ زبان و ادبیات اسپانیا؛ زبان و ادبیات مالی؛ زبان و ادبیات ساحل عاج؛ زبان و ادبیات سوریه؛ زبان و ادبیات اتیوپی؛ زبان و ادبیات زیمبابوه؛ زبان و ادبیات سیرالئون؛ زبان و ادبیات قطر؛ زبان و ادبیات سودان؛ زبان و ادبیات گرجستان؛ زبان و ادبیات تاجیکستان؛ زبان و ادبیات قزاقستان؛ زبان و ادبیات بنگلادش؛ زبان و ادبیات سریلانکا؛ زبان و ادبیات اردن

کتابشناسی

  1. ناتل‌خانلری، پرویز (1350). تاریخ زبان فارسی. قم: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، جلد اول، ص ۱۶۳.
  2. ناتل‌خانلری، پرویز (1350). تاریخ زبان فارسی. قم: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، جلد اول، ص 176.
  3. گروهی از پژوهشگران (1376). افغانستان (مجموعه مقالات). ترجمه سعید ارباب شیرانی و هوشنگ اعلم. تهران: بنیاد دائره المعارف اسلامی، ص ۱۰۱.
  4. ناتل‌خانلری، پرویز (1350). تاریخ زبان فارسی. قم: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، جلد اول، ص 214.
  5. نفیسی، سعید (1343). سرچشمه تصوف در ایران. تهران: کتابفروشی فروغی، ص ۹.
  6. همایی، جلال‌الدین (بی‌تا). تاریخ ادبیات ایران. چاپخانه مروی، ص ۹۸-۹۷.
  7. همایی، جلال‌الدین (بی‌تا). تاریخ ادبیات ایران. چاپخانه مروی، ص 99.
  8. بدخشی، میرزا سنگ محمد (1367). تاریخ درخشان. قم: موسسه فرهنگی جهانگیری، ص 5.
  9. ناتل‌خانلری، پرویز (1350). تاریخ زبان فارسی. قم: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، جلد اول، ص 282-283.
  10. شورماچ نورستانی، محمداکبر (1350). جغرافیای عمومی افغانستان. انتشارات زوری-کابل، ص ۲۹۰ - ۲۹۲.
  11. گروهی از پژوهشگران (1376). افغانستان (مجموعه مقالات). ترجمه سعید ارباب شیرانی و هوشنگ اعلم. تهران: بنیاد دائره المعارف اسلامی، ص ۱۰۹.
  12. افشار یزدی، محمود (1380). افغان‌نامه. تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، جلد سوم، ص ۴۰۶.
  13. گروهی از پژوهشگران (1376). افغانستان (مجموعه مقالات). ترجمه سعید ارباب شیرانی و هوشنگ اعلم. تهران: بنیاد دائره المعارف اسلامی، ص 92.
  14. گروهی از پژوهشگران (1376). افغانستان (مجموعه مقالات). ترجمه سعید ارباب شیرانی و هوشنگ اعلم. تهران: بنیاد دائره المعارف اسلامی، ص 156-157.
  15. گروهی از پژوهشگران (1376). افغانستان (مجموعه مقالات). ترجمه سعید ارباب شیرانی و هوشنگ اعلم. تهران: بنیاد دائره المعارف اسلامی، ص 73، 75و 76.
  16. هروی، نجیب مایل (1362). تاریخ و زبان در افغانستان. تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، ص ۱۶۸.
  17. آرزو، عبدالغفور (1382). چگونگی هویت ملی افغانستان. تهران: انتشارات عرفان، ص ۲۱ و ۵۵.
  18. افشار یزدی، محمود (1380). افغان‌نامه. تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، جلد سوم، ص ۱۹۷.
  19. ماگنوس، رالف. اچ. نبی، ادن (1380). افغانستان (روحانی، مارکس، مجاهد). تهران: مرکز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، ص ۱۹.
  20. الفینستون، مونت استوارت (1376). افغانان (جای، فرهنگ، نژاد) گزارش سلطنت کابل. ترجمه محمد آصف فکرت. مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، ص ۱۹۰.
  21. هروی، نجیب مایل (1362). تاریخ و زبان در افغانستان. تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، ص ۸۹.
  22. الفینستون، مونت استوارت (1376). افغانان (جای، فرهنگ، نژاد) گزارش سلطنت کابل. ترجمه محمد آصف فکرت. مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی،ص ۱۹۱.
  23. دولت‌آبادی، بصیر احمد (1390). شناسنامه افغانستان. تهران: انتشارات عرفان، ص ۳۸.
  24. ۲۴٫۰ ۲۴٫۱ فرهنگ، میرمحمد صدیق (1380). افغانستان در پنج قرن اخیر. تهران: انتشارات عرفان، جلد اول، ص ۶۳۵.
  25. فرهنگ، میرمحمد صدیق (1380). افغانستان در پنج قرن اخیر. تهران: انتشارات عرفان، جلد اول، ص 326.
  26. هروی، نجیب مایل (1362). تاریخ و زبان افغانستان. تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، ص ۱۱۶-۱۱۵.
  27. گریگوریان، وارتان (1388). ظهور افغانستان نوین. ترجمه علی عالمی کرمانی. نشر محمدابراهیم شریعتی افغانستانی، ص ۴۳۲.
  28. همایی، جلال‌الدین (بی‌تا). تاریخ ادبیات ایران. چاپخانه مروی، جلد اول و دوم، ص ۱۰۶ و ۱۵۸.
  29. ناتل‌خانلری، پرویز (1350). تاریخ زبان فارسی. انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، جلد اول، ص ۲۰۰.
  30. براون، وارد (1380). تاریخ ادبیات ایران: از فردوسی تا سعدی. ترجمه عبدالله مجتبایی. تهران: انتشارات مروارید، جلد سوم، ص ۱۲ و ۱۳.
  31. افشار یزدی، محمود (1380). افغان‌نامه. تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، جلد سوم، ص ۴۹۶.
  32. هروی، نجیب مایل (1362). تاریخ و زبان در افغانستان. تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، ص 72-73.
  33. هروی، نجیب مایل (1362). تاریخ و زبان در افغانستان. تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، ص 74-75.
  34. افشار یزدی، محمود (1380). افغان نامه. تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، ص 56.
  35. هروی، نجیب مایل (1362). تاریخ و زبان در افغانستان. تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، ص 161-162.
  36. علی آبادی، علیرضا (1395). جامعه و فرهنگ افغانستان. تهران: موسسه فرهنگی هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی، ص 111-136.
  37. نفیسی، سعید (1344)، تاریخ نظم و نثر در زبان فارسی. تهران: انتشارات فروغی، ص 10.
  38. ناتل‌خانلری، پرویز (1350)، تاریخ زبان فارسی. انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، جلد اول ،ص 287.
  39. ناتل‌خانلری، پرویز (1350)، تاریخ زبان فارسی. انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، جلد اول ،ص 288.
  40. ناتل‌خانلری، پرویز (1350)، تاریخ زبان فارسی. انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، جلد اول ،ص 295.
  41. همایی، جلال الدین (بی‌تا)، تاریخ ادبیات ایران. چاپخانه مروی، جلد اول و دوم، ص 151.
  42. ناتل‌خانلری، پرویز (1350)، تاریخ زبان فارسی. انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، جلد اول ،ص 292.
  43. همایی، جلال الدین (بی‌تا)، تاریخ ادبیات ایران. چاپخانه مروی، جلد اول و دوم، ص 154.
  44. علی آبادی، علیرضا (1395). جامعه و فرهنگ افغانستان. تهران: موسسه فرهنگی و هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی، ص 137-140.
  45. پیرنیا ( مشیرالدوله)، حسن. اقبال آشتیانی، عباس. دوره تاریخ ایران. ص ۲۶۵.
  46. مولایی، محمد سرور. شعر معاصر افغانستان. ص ۷.
  47. علی آبادی، علیرضا (1395). جامعه و فرهنگ افغانستان. تهران: موسسه فرهنگی هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی، ص 270-274.
  48. تابش، قنبرعلی (1372). چشم‌انداز شعر امروز افغانستان. تهران: انتشارات الهدی، ص ۶۲.
  49. ملک جعفریان، م. ح (1371). شانه‌های زخمی پاییز. تهران: سازمان تبلیغات اسلامی، ص ۱۲۸.
  50. مولایی، محمد سرور (بی‌تا). شعر معاصر افغانستان. (بی‌نا)، ص ۱۲ و ۱۳.
  51. علی آبادی، علیرضا (1395). جامعه و فرهنگ افغانستان. تهران: موسسه فرهنگی هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی، ص 281-283 و 285.
  52. علی آبادی، علیرضا (1395). جامعه و فرهنگ افغانستان. تهران: موسسه فرهنگی هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی، ص 285-286.