جغرافیای انسانی افغانستان

از دانشنامه ملل
مردم افغانستان. برگرفته از سایت بیانباکس، قابل بازیابی از https://bayanbox.ir/info/1645169898725755632/%D8%A7%D9%82%D9%88%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D9%81%D8%BA%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86

تاکنون در افغانستان سرشماری دقیق، همه‌جانبه و قابل اعتماد صورت نگرفته است و «هیچ نوع ارزیابی مساحتی سیستماتیک با سرشماری جمعیت تدارک دیده نشده است»؛[۱] زیرا اولا دولت مقتدری که بتواند فارغ از حساسیت‌ها و فشارهای قومی و مذهبی، مصالح سیاسی و گرایش‌های گروهی اقدام به سرشماری دقیق و بی‌طرفانه کند، وجود نداشته است؛ ثانیا بودجه و امکانات کافی برای سرشماری در اختیار دولت نبوده است و دولت‌های افغانستان و سازمان‌ها و مؤسسات بین‌المللی آمارهای متفاوتی را بر مبنای تخمین ارائه داده‌اند.

جمعیت

هرچند این آمارها ممکن است تا حدی نزدیک به واقع باشد، قطعا دقیق نیست، برخی اقوام نگران آن بوده‌اند که در اثر سرشماری دقیق، تعداد نفوس آنها احیانا کاهش یافته و وزن سیاسی آنها کم شود. بنابراین، اجرای سرشماری دقیق با چالش‌های پیچیده‌ای همراه است؛ زیرا هر قوم و گروه تلاش می‌ورزد جمعیت خود را از آنچه هست بیشتر نشان دهد و این ممکن است سرشماری‌ها را با چالش مواجه سازد. اولین سرشماری مهم افغانستان در خرداد سال ۱۳۵۸ صورت گرفت و طبق آن جمیعت این کشور ۱۵/۵۵۱/۳۵۸ نفر اعلام شد که ۲/۵ میلیون نفر آن را کوچی‌ها تشکیل می‌دادند. طبق سرشماری مقدماتی کمیته ملی احصائیه افغانستان، جمعیت این کشور در سال ۱۳۸۵،۲۴ میلیون نفر برآورد شد. جمعیت افغانستان در سال ۲۰۰۷، حدود ۳۱/۸۸۹/۹۲۳ نفر ذکر شد؛ ولی تخمین‌های ۲۰۱۲، جمعیت کمتری را نشان داده است. آنچه مسلم است جمعیت افغانستان از ۳۰ میلیون نفر بیشتر است.

تراکم جمعیت

براساس برآورد جمعیتی سال ۲۰۰۷ و جمعیت ۳۱/۸۸۹/۹۲۳ نفری و با درنظرگرفتن وسعت ۶۵۲/۲۲۵ کیلومترمربع مساحت برای افغانستان، تراکم نسبی جمعیت در کشور ۴۹/۲۵ نفر در هر کیلومترمربع است، تراکم بیولوژیک (براساس جمعیت و اراضی زیرکشت) بر مبنای تعداد جمعیت ذکرشده در فوق و ۱/۳۹۲/۱۱۲/۵ هکتار اراضی با قابلیت کشاورزی که ۲۱/۵ درصد مجموع خاک افغانستان است، ۲۲۹ نفر در هر هکتار است.

رشد جمعیت

در سال ۲۰۰۶، رشد جمعیت حدود ۲/۷ درصد برآورد شد و میزان باروری در زنان ۶/۶۹ بچه برای هر زن تخمین زده شد. نرخ رشد برای سال ۲۰۰۷، حدود ۲/۶۵ و برای سال ۲۰۱۲ حدود ۲/۲۲ درصد تخمین زده شد. تخمین‌های ۲۰۱۲، حاکی از کاهش باروری زنان است. میزان تولدها برابر تخمین‌های ۲۰۱۲، حدود ۳۹/۳ نفر در هر هزار نفر بوده است. جمعیت افغانستان با سرعت در حال رشد است و انفجار جمعیت قریب‌الوقوع به‌نظر می‌رسد.

هرم سنی جمعیت

هرم سنی جمعیت در افغانستان همانند سایر کشورهای درحال‌توسعه است؛ قاعده آن پهن و بالای هرم نوک‌تیز و حاکی از جوانی جمعیت است، طبق تخمین‌های سال ۲۰۱۱، ساختار سنی جمعیت به شرح ذیل است:

از صفر تا ۱۴ سال: ۴۲/۳ درصد (مردان ۶/۴۶۴/۰۷۰ و زنان ۶/۱۴۹/۴۶۸)؛

از ۱۵ تا ۶۴ سال: ۵۵/۳ درصد (مردان ۸/۴۶۰/۴۸۶ و زنان ۸/۰۳۱/۹۶۸)؛

از ۶۵ سال به بالا: ۲/۴ درصد (مردان ۳۴۹/۳۴۹ و زنان ۳۸۰/۰۵۱).

میزان امید به زندگی

در سال ۱۹۶۰، میزان امید به زندگی ۳۴ سال بود، در سال ۱۹۷۹، 41 سال و در سال ۲۰۰۲، به ۴۶ سال رسید. در سال ۲۰۱۲، برآورد شد که امید زندگی به ۴۹/۷۲ سال (۴۸/۴۵ سال برای مردان و ۵۱/۰۵ سال برای زنان) برسد.

نرخ مرگ‌ومیر

براساس برآوردهای ۲۰۰۶، میزان مرگ‌ومیر نوزادان ۱۶۰/۲۳ مرگ در هر هزار تولد است (۱۶۴/۷۷ در پسران و ۱۵۵/۴۵ در دختران). پیش‌بینی می‌شود که نرخ مرگ‌ومیر نوزادان در سال ۲۰۱۲، به 121/63 مرگ در هر هزار ولادت برسد (۱۲۹/۵۱ در پسران و 113/36 در دختران). تعداد فوت مادران در هنگام زایمان در سال 2008، حدود ۱۴۰۰ مورد مرگ در هر ۱۰۰/۰۰۰ زایمان بود. در سال ۲۰۰۹، برای هر هزار نفر جمعیت ۰/۲۱ پزشک و ۰/۴ تخت بیمارستانی وجود داشت.

تراکم و پراکندگی جمعیت

الگوی زیست در افغانستان مبتنی بر چند شیوه شهرنشینی، روستانشینی و چادرنشینی (کوچروی) قرار دارد، در افغانستان حدود ۲۲ هزار روستا وجود دارد و اکثریت جمعیت هنوز در روستاها ساکن‌اند، جمعیت شهرنشین در سال ۷۲-۱۹۷۱، حدود 13 درصد بود، در سال ۷۶-۱۹۷۵، به حدود ۱۴/۲ درصد و در سال‌های بعد به ۲۰ درصد رسید. در سال ۲۰۱۰، جمعیت شهرنشین حدود ۲۳ درصد کل جمعیت برآورد شد. حدود ۸ درصد جمعیت چادرنشین (کوچ‌رو) و قریب به ۷۰ درصد جمعیت روستانشین‌اند. کم‌بودن کار و درآمد در شهرها، هزینه‌های بالای زندگی شهری و ناامنی در شهرها طی چند دهه گذشته از یک سو و نقش تعیین‌کننده کشاورزی و دامداری در اقتصاد افغانستان از سوی دیگر، سبب تراکم جمعیت در روستاها بوده است؛ ولی در یکی دو دهه اخیر جمعیت شهرنشین به‌سرعت رو به افزایش گذاشته است. عده‌ای از کوچ‌روها، روستانشین و یکجانشین شده یا به شهرها روی آورده‌اند؛ همچنین عده‌ای از ساکنان روستاها نیز با هدف کار و درآمد و زندگی بهتر روانه شهرها شده‌اند. تعداد مهاجران روستایی به شهر نیز با سرعت در حال افزایش است؛ برای مثال، حداقل ۳۰ درصد کسانی‌که در کابل مستقر شده‌اند محل تولد آنان خارج از کابل بوده و به‌صورت مهاجر وارد شهر شده و در آن باقی مانده‌اند. درصد مردان شهرنشین بیشتر از زنان است، به‌عکس درصد زنان روستانشین بیشتر از مردان است؛ زیرا عده‌ای از مردان روستایی در جستجوی کار و درآمد روانه شهرها شده‌اند. این وضعیت در کابل چشمگیرتر است.

نژاد

نژاد آرین یا نژاد هندواروپایی به دو شعبه بزرگ شرقی و غربی تقسیم می‌شود؛ شعبه غربی همان اقوامی‌اند که به طرف اروپا رفتند، مانند ژرمن‌ها، شعبه شرقی به ایران، سرزمین افغانستان و شمال هند رفتند و عامل خویشاوندی آنها زبان سانسکریت است. اقوام آریایی حدود سه‌هزار سال قبل از میلاد، از سایر اقوام آریایی و از موطن اصلی و اولیه خود، که آریا ویج نام داشته است و به‌منزله بهشت گم‌شده در دل آنها ماند، جدا و به سرزمین‌های جدید وارد شده و با غلبه بر سکنه بومی این مناطق، حاکم بلامنازع آن شدند و علاوه بر حاکمیت، آداب‌ورسوم و سنن خود را نیز رایج ساختند.آریاهایی که به طرف جنوب آمدند دو دسته شدند: دسته‌ای به طرف سند، پنجاب و شمال هند رفتند و دسته‌ای به طرف سرزمین افغانستان و ایران آمدند و در آن ساکن شدند.

اقلیت های قومی

در افغانستان همانند تنوع و تفاوت جغرافیایی، تنوع و تفاوت قومی نیز بسیار گسترده است و اقوام متفاوتی در مناطق مختلف این کشور با زبان‌ها و آداب‌ورسوم گوناگون سکونت دارند؛ به‌گونه‌ای که این کشور به لحاظ تنوع قومی سی‌وهفتمین کشور جهان ذکر شده و همانند ایران و هند کشوری کثیرالملت و موزه‌ای از اقوام و قبایل مختلف است، نه‌تنها تعداد اقوام زیاد است، بلکه تعداد زیرگروه‌های قومی نیز خیلی زیاد است و به حدود ۵۰ گروه قومی اشاره شده است. ملا فیض محمد کاتب هزاره می‌نویسد:

«تعداد اقوام و طوایف ساکن در افغانستان، با شعب و زیرمجموعه‌های خود، تقریبا به ۱۳۸ قوم و طایفه می‌رسند».[۲]

اروین اریوال و همکارانش بیشترین تلاش را برای شناسایی گروه‌های قومی در افغانستان به عمل آوردند. و از گروه‌های قومی زیر نام برده است: «عرب، ایماق، بلوچ، براهویی، اشکاشمی، فارسیوان، فیروزکوهی، گاورباتی، غربت،گوجار، هزاره، هندو، جلالی، جمشیدی، جت، جوگی، قرقیز، کوتانا، ملکی، ماوری، میش مست، مغول، تاجیک، مونجانی، نورستانی، اورسوری، پراچی، پشه‌ای، پشتون، قرلیق، پیکراج، قزاق، قبچاق، قزلباش، روشانی، سنگلیچی، سیک، تاجیک، تاتار، تایمنی، تیموری، تیراهی، ترکمن، ازبک، واخی، یهودی، زوری، و...».[۳]

از میان اقوام موجود، چهار قوم از همه بزرگ‌ترند: پشتون (حدود ۳۸ درصد)، تاجیک (حدود ۲۸ درصد)، هزاره (حدود ۱۹ درصد) و ازبک (حدود ۶ درصد)؛ بعد از آن اقوام کوچک‌تر، مانند قزلباش براهویی، فارسیوان، چهارایماق، جمشیدی، عرب، بلوچ نورستانی، ترکمن، مغول، قرقیز، پامیری، نورستانی، کوهستانی، جت یا جات، کشمیری، هندو، سیک، یهودی، پشه‌ای، و ده‌ها قوم دیگر قرار دارند. این اقوام از زمان‌های دور در این سرزمین سکونت داشته و به‌رغم تفاوت‌های قومی، نژادی، فرهنگی و اجتماعی در کنار یکدیگر زندگی کرده‌اند. هریک از گروه‌های قومی بزرگ به ده‌ها تیره، طایفه و زیرگروه قومی کوچک‌تر تقسیم می‌شوند؛ برای مثال، واخانی‌ها، روشانی‌ها، شغنانی‌ها، اشکاشمی‌ها، زیباک‌ها، منجانی‌ها و... از طوایف و تیره‌های قوم تاجیک هستند. تاکنون راجع‌به تعداد اقوام و پیروان مذاهب مختلف آمارگیری دقیق به عمل نیامده و آمارهایی که در مورد تعداد نفوس هر قوم و نیز میزان پیروان هر دین و مذهب ذکر شده بر پایه تخمین است و بنیاد علمی ندارد. هیچ گروه قومی اکثریت مطلق ندارد. در گذشته، پشتون‌ها قوم خود را اکثریت می‌دانستند؛ ولی برآوردهای اخیر نشان داده که جمعیت پشتون کمتر از ۴۰ درصد جمعیت است؛ اگرچه در مقایسه قوم به قوم بیشترند در مقایسه بین‌الاقوامی اکثریت ندارد.

البته پشتون‌ها با احتساب پشتون‌های پاکستان اکثریت می‌یابند که در آن صورت سایر اقوام نیز هم‌نژادان زیادی در آن سوی مرزها دارند. تا زمانی که یک گروه قومی (مثلا درانی) بر افغانستان حاکمیت داشت صدای سایر اقوام شنیده نمی‌شد و تعداد آنان کمتر از میزان واقعی اعلام می‌شد تا بتواند بر حاکمیت خود بر کشور ادامه دهد؛ اما از سال ۱۳۷۰ به بعد شرایط تا حد زیادی تغییر کرد و صدای جامعه چندقومی افغانستان بیشتر شنیده شده است. به‌جز هزاره‌ها و تا حدی نورستانی‌ها، هریک از اقوام مهم افغانستان اشتراک نژادی و هم‌قومی‌هایی در آن سوی مرزها دارند؛ پشتون‌ها در جنوب و شرق با پاکستان، ازبک‌ها در شمال با ازبکستان، تاجیک‌ها در شمال با تاجیکستان، ترکمن‌ها در شمال با ترکمنستان و بلوچ‌ها در جنوب با پاکستان و ایران تنها هزاره‌ها با آن سوی مرزهای افغانستان اشتراک قومی و نژادی ندارند، فقط در پاکستان تعدادی هزاره زندگی می‌کنند؛ ولی با هزاره‌جات پیوند جغرافیایی ندارند.

مردم افغانستان به دو گروه نژادی عمده تقسیم می‌شوند: نژاد سفید (شامل پشتون‌ها، تاجیک‌ها، نورستانی‌ها، قزلباش‌ها و فارسیوان‌ها)؛نژاد زرد (شامل ازبک‌ها، ترکمن‌ها، قیرقی‌ها، مغول‌ها و هزاره‌ها). قوم در افغانستان مفهوم و کاربرد وسیعی دارد. روابط اجتماعی بیشتر بر مبنای ویژگی‌ها، شرایط و مصالح قومی شکل می‌گیرد. درگذشته، مفهوم قوم بار مذهبی داشت؛ بعدها بار نژادی به خود گرفت و سپس بار فرهنگی نیز به آن اضافه شد. بیشتر سلسله‌های گذشته با نام اقوام تشخیص‌پذیرند. تیره، طایفه و قبیله از زیرمجموعه‌های قوم هستند.

جامعه افغانستان، جامعه‌ای قومی و چندصدایی است و ساختار موزاییکی دارد و اقوام و نمودهای متفاوت وگاهی ناهمگن در آن زندگی می‌کنند. اقوام ساکن هرچند در مقاطعی از تاریخ درگیری و رقابت شدیدی با یکدیگر داشته، ولی سیر وقایع نشان می‌دهد که اگر کسی اقوام را علیه همدیگر تحریک نمی‌کرد معمولا درکنار هم زندگی می‌کردند و با یکدیگر کنار می‌آمده‌اند؛ چنان‌که تنوع قومی در کابل از سایر شهرها بیشتر است و تاجیک‌ها، پشتون‌ها، هزاره‌ها، قزلباش‌ها، ازبک‌ها و دیگران بدون درگیری و دردسر باهم زندگی می‌کنند؛ ولی درصورتی‌که تحریک شوند، مانند برخی دوره‌های گذشته، جنگ‌های خونین قومی و مذهبی به راه می‌افتد. اقوام اصلی و عمده، مانند پشتون، تاجیک، هزاره و ازبک محدوده سرزمینی نسبتا مشخصی دارند. پشتون‌ها در جنوب و شرق کشور با مرکزیت قندهار و جلال‌آباد، تاجیک‌ها در مرکز، شمال شرق و شمال غرب یا غرب هزاره‌ها در مناطق مرکزی و ازبک‌ها در شمال، البته جابه‌جایی‌هایی هم در بین اقوام بر اثر کوچ‌های اجباری صورت گرفته است؛ برای مثال، اسکان پشتون‌ها در مناطق شمالی توسط عبدالرحمان خان یا جابه‌جایی‌هایی که نادرشاه و دیگران صورت داده‌اند. برخی جابه‌جایی‌های قومی نیز طی دهه‌های اخیر بر اثر مهاجرت پدید آمده است. علاوه‌براین در محدوده سرزمینی هر قوم، اقوام دیگری نیز ساکن‌اند که بر اثر کوچ‌های اجباری‌گذشته و نقل‌وانتقال‌های سیاسی و نظامی صورت گرفته است.

پشتون

پشتون. برگرفته از سایت خراسان زمین، قابل بازیابی از https://www.khorasanzameen.net/php/read.php?id=955

پشتون از اقوام عمده و اصلی افغانستان است و سابقه‌ای کهن در منطقه دارد. کلمات پشتون، پختون، پتان، اوغان، افغان، اوغو، پشتو و... همه یک چیز است و به قوم پشتون اشاره دارد. قریب به نیمی از قوم پشتون در افغانستان و بیش از نیمی از آنان در پاکستان سکونت دارند و قلیلی هم در ایران زندگی می‌کنند.کلمه پتان، پتهان (Pathan) ریشه هندی دارد و شکل هندی‌شده پشتون است و به‌طورگسترده استفاده می‌شود؛ حتی گفته می‌شود صورت قدیمی‌تر واژه پشتون است، در شبه‌قاره هند، پشتون‌ها را پتان می‌نامیدند؛ ولی در افغانستان بیشتر پشتون و پختون نامیده شده‌اند. پشتون‌ها عمدتا در جنوب و شرق افغانستان در نوار مرزی این کشور با پاکستان ساکن‌اند و در ولایات قندهار، زابل، پکتیا، پکتیکا، خوست، هلمند، ننگرهار، ارزگان و غزنی اکثریت دارند؛ در ولایات فراه، نیمروز، لوگر کابل و... نیز زندگی می‌کنند. در زمان عبدالرحمان خان، به‌منظور پشتونیزه‌کردن افغانستان، عده‌ای از پشتون‌ها به مناطق شمالی افغانستان، مانند بغلان و قندوز هم انتقال یافتند؛ لذا یکی از گروه‌های قومی در این مناطق‌اند. اکثر مردم پشتون بر مذهب حنفی‌اند؛ ولی برخی از آنها شیعه‌اند، مانند قبیله توری‌که در جنوب و جنوب شرق افغانستان در جوار مرز افغانستان با پاکستان زندگی می‌کنند. در بین پشتون‌ها شیعیان غیرپشتون نیز ساکن‌اند؛ مانند خلیلی‌ها در قندهار که علاوه بر شیعه‌بودن زبانشان نیز فارسی است.

برخی نیز بر مذهب شافعی‌اند که از جمله به قوم جاجی اشاره شده است. زبان پشتون‌ها پشتوست و از زبان‌های کهن در افغانستان و منطقه به شمار می‌رود؛ ولی عده‌ای از پشتون‌های شهری و تعدادی از طوایف پشتون در غرب افغانستان به زبان فارسی نیز تکلم می‌کنند و حدود ۳۵ درصد جمعیت پشتون را تشکیل می‌دهند. در افغانستان پشتون‌ها را افغان یا اوغان می‌نامند. واژه افغان برای پشتون‌ها به کار می‌رفت و معادل و منطبق بر قوم پشتون بود و فقط به پشتوزبان‌ها اطلاق می‌شد؛ ولی در خارج از افغانستان کلیه مردم افغانستان را اعم از پشتون و غیرپشتون، افغان می‌خوانند و افغان شامل حال همه مردمی است که در واحد سیاسی افغانستانساکن‌اند؛ اعم از اینکه زبانشان پشتو، فارسی، ازبکی، بلوچی و... باشد.

در قانون اساسی ۱۳۴۳ افغانستان، کلمه افغان و ملت افغان برای اولین‌بار تعریف شد و اعلام شد:

«ملت افغانستان عبارت است از تمامی افرادی‌که تابعیت افغانستان را مطابق احکام قانون دارا باشند. بر هر فرد مذکور کلمه «افغان» اطلاق می‌گردد».

پشتون‌ها از اقوام آریایی‌اند. آنان دارای اندامی کشیده و باریک و استخوان‌بندی و عضلات قوی هستند، خیلی فعال و پرتوان‌اند و مقاومتشان در برابر سرما و شرایط سخت خیلی زیاد است؛ هرچند تحمل گرما را ندارند. پشتون‌ها از گذشته به کشاورزی و دامداری و تجارت اشتغال داشته، و عده‌ای از آنان کوچ‌رو و نیمه‌کوچ‌رو بوده‌اند. آنان مردمی زحمت‌کش، صرفه‌جو، شجاع، میهمان‌نواز و علاقه‌مند به آزادی و استقلال هستند؛ درعین‌حال گفته شده است که دل‌نازک و زودرنج بوده و ظرفیت انتقادپذیری پایینی دارند.

پشتون والی (افغانیت). قانون عمومی پشتون‌ها اسلام است و در سطح جامعه پشتون اجرا می‌شود؛ اما در امور جزایی و اداره داخلی طوایف پشتون، عرفی وجود داردکه «پشتون والی» خوانده می‌شود. پشتون والی مجموعه قوانین، ایدئولوژی، سنن و حقوق عرفی در نظام قومی پشتون است و درواقع، مجموعه قوانین قومی و قبیله‌ای حاکم بر جامعه پشتون است.

گروه‌های قومی پشتون

پشتون‌ها از لحاظ ساختار درون قومی به سه گروه یا سه تیره بزرگ قومی تقسیم می‌شوند: ۱. درانی (نام اولیه‌اش ابدالی)؛ 2. غلزایی؛ 3. پشتون‌های شرق یا بردرانی.

هرکدام از این سه گروه عمده قومی در درون خود به ده‌ها طایفه و زیرگروه قومی (خیل) تقسیم می‌شوند. مرکز اقتدار درانی‌ها در قندهار و غرب افغانستان، مرکز اقتدار غلزایی‌ها در ننگرهار و جنوب افغانستان به‌ویژه پکتیا، خوست و پکتیکا بوده و مرکز اقتدار پشتون‌های شرق یا بردرانی‌ها، پیشاور و غرب رود سند در منطقه پنجاب بوده است.

قوم درانی (ابدالی).نام قدیم قوم درانی، ابدالی است، معروف است که ابدالیان از اولاد حسن ابدال، که قبرش در پیشاور است، هستند و گفته می‌شود این لقب را ابومحمد ابدال چشتی به این قوم داده است، پس از آنکه احمدخان ابدالی به سلطنت رسید «در پی خوابی‌که روحانی معروف چمکنی دید».[۴] به او لقب در (مروارید) دوران یا در دران داده شد. بعدها این لقب به قوم او نیز اطلاق شد و نام ابدالی به درانی تغییر یافت و او خود را شاه در دران یا به‌طور خلاصه درانی نامید. بنابراین، نام این قوم قبل از سلطنت احمدشاه ابدالی و بعد از سلطنت احمدشاه درانی است. احمدشاه نیز قبل از سلطنت به احمدخان ابدالی مشهور بود و پس از رسیدن به سلطنت به احمدشاه درانی مشهور شد. قوم درانی (یا ابدالی) به دو شاخه مهم زیرک و پنج‌پا تقسیم شده بود. «از آن دو شاخه، نه شاخه دیگر برخاسته‌اند: چهار شاخه پوپلزی، الکوزی و اچکزی به زیرک تعلق دارند؛

پنج شاخه نورزی، علی زی، اسحاق زی، خوگیانی و ماکو به پنج‌پا متعلق‌اند؛ پوپلزی از همه شاخه‌ها نامی‌تر است و شاهان افغانستان از میان آنان برخاسته‌اند».[۴] هریک از شاخه‌های ذکرشده، به شعبه‌ها و تیره‌های متعدد تقسیم می‌شود و نام‌های طایفه‌ای متفاوتی دارند؛ برای مثال، نام طایفه احمدخان سدوزایی است. سدوزایی معروف‌ترین طایفه قوم درانی و شعبه‌ای از پوپلزی بوده و مسکن عمده آنان شهرهای صفا و قندهار بوده؛ جد اعلای این طایفه فردی موسوم به اسدالله بوده و نام تیره او به تلفظ عامیانه «سدو» نامیده شده است و سدوزایی درواقع بازماندگان اسدالله بوده‌اند. سدو مخفف اسدالله است. شاخه مهم دیگر قوم درانی، بارکزایی است و طایفه محمدزایی،که از زمان دوست‌ محمدخان حکومت افغانستان را در دست می‌گیرند، از این شاخه برخاسته‌اند و زیرمجموعه شاخه بارکزایی محسوب می‌شوند. بارکزیان در جنوب قندهار، دره ارغستان و کرانه رود هیرمند سکونت داشته‌اند. اهمیت آنان بعد از پوپلزیان بوده است. درانی‌ها به نسبت غلزایی‌ها اصالت قوی و نژادی بیشتری داشتند. درگذشته، بر اثر فشار غلزایی‌ها از حدود قندهار به طرف هلمند، فراه و هرات رانده شدند؛ ولی پس از تصرف قندهار به دست شاه‌عباس صفوی، ابدالی‌ها که در این جنگ به او کمک کرده بودند موقعیت بهتری به دست آوردند و به‌تدریج به حوالی قندهار عودت کردند. درانیان به دلیل نزدیکی به ایران، عموما فارسی را می‌دانند.آنان مردمانی شاد و مهمان‌نواز هستند، حتی اگر یک نفر هندو به خانه آنان می‌رفت همانند دیگران پذیرایی می‌شده است.

قوم غلزایی (غلجایی). نام قوم غلزایی با املاهای متفاوتی مانند غلجایی، غلزایی، غلیجایی و غلجه‌زایی نوشته شده است، اما از میان آنها غلزایی بیش از موارد دیگر ترجیح داده شده است «به علت اینکه با دیگر کلمات مانند آن در افغانستان مانند (سدوزایی)، (بارکزایی)، (یوسفزایی)، (پوپلزایی) و غیره شبیه است»؛[۵] به‌علاوه پسوند «زای» و «زی» در زبان پشتو و در میان پشتون‌ها زیاد به‌کار می‌رود و ظاهرا از ریشه «زاده» فارسی است و به معنای «فرزند» و همچنین رویش است. راجع‌به اصل‌ونسب غلزایی‌ها تشکیک و اختلاف‌نظر بیشتری وجود دارد تا درانی‌ها، برخی محققان غلزایی‌ها یا غلجایی‌ها را از طایفه‌های ترک و از اعقاب ترکان خلج می‌دانند؛ بارتولد شکل خواندن کلمه خلج از روی اشتقاقی است که می‌نویسد:

«... رشیدالدین و بعضی از مؤلفان ترک ذکر می‌کنند. در هندوستان که یکی از سلسله‌ها از بین این قوم بیرون آمده است این نام طایفگی را خلج (به کسر خا) تلفظ می‌کردند. خلج‌ها بعد زبان افغانی را قبول کردند و با افاغنه یکی شدند و اکنون در بین افغان‌ها (پشتون‌ها) پرجمعیت‌ترین طوایف را تشکیل می‌دهند».[۶]

این دسته از محققان درانی‌ها را دارای ریشه قومی (پشتون) و بومی بیشتری می‌دانند. تا پیش از تشکیل حکومت درانی (۱۷۴۷)، غلزایان از دیگر پشتون‌ها نام‌آورتر بودند و پیش از احمدشاه درانی، حکومت محلی هوتکی را تشکیل داده بودند. خلجیان یکی از خاندان‌های سلطنتی در هند بوده و از قبایل افغان برشمرده می‌شود. با سقوط دولت خلجی در هند، این کلمه از رواج افتاد و قومی به نام غلجی ظهور کرد. چنین نتیجه‌گرفته می‌شودکه غلزیان یا غلجائیان همه از خلجیان هستند.گفته می‌شود که خلجیان از شهر خلچ یا خلج در کرانه آمودریا یا در شمال غرب قندهار بوده‌اند. برخی نیز خلجیان را یک فرقه مذهبی می‌پندارند که به قوم خاصی تعلق ندارند. در این زمینه دیدگاه‌ها و نظرات متفاوت است؛ ولی آنچه امروز پذیرفته شده است آن است که غلزایی یک شعبه مهم قوم پشتون است. تیره غلزایی چندین طایفه است؛ از جمله: «هوتکی، توخی، تره‌کی، اندری، سهاک، سلیمان خیل، علی خیل، ابراهیم خیل، هودخیل، ناصری، وردک، میخیل، استوریان، کندی، متی، بختیاری».[۷] همچنین طوایف داور، کاکر، جدران (یا زدران)، خستوال، جاجی، منگل، شینواری، خروتی، توری، وزیری، طوطا خیل، تره خیل، تنای، صافی، و غیره الفینستون می‌نویسد:

«غلزیان به خاندان‌های توران و برهان تقسیم می‌شده و دارای هشت شاخه‌اند. خاندان توران بزرگ‌تر و متشکل از خیل‌های هوتکی و توخی است که شاهان غلزی از خیل نخست و وزیران از خیل دوم برخاسته‌اند. اقوام سلیمان خیل، علی خیل، اندر (سهاک) و تره‌کی از خاندان برهان‌اند. در مورد خیل خروتی، غلزیان هم مطمئن نیستند که آن را به کدام خاندان مربوط می‌دانند. به اینها خیل شیرپای (پاو) را هم باید افزود».[۸]

غلزیان ساکن در غرب منطقه پشتون‌نشین به درانیان شبیه‌ترند؛ ولی غلزیان ساکن در شرق منطقه پشتون‌نشین به همسایگان شرقی خود شباهت بیشتری دارند تا به درانیان. غلزیان اطراف کابل شباهت کمتری به غلزیان جنوب دارند. هریک از گروه‌های قومی غلزایی قبیله‌های متعددی دارند؛ برای مثال، مهم‌اند که از قبایل مرزی است دارای ۱۲ زیر قبیله است یا قبیله وزیری که در دو سوی مرز سکونت دارد دارای زیرگروه‌های متعدد است. غلزایی‌ها در وادی رود کابل و تا پیوستن آن به منطقه بردرانیان، در جنوب رود کابل بین کوه‌های سفیدکوه و سلیمان در شرق، هزاره‌جات در غرب و قندهار در جنوب ساکن‌اند. دره ترنک متعلق به درانیان است؛ ولی بخش پایانی آن شروع منطقه غلزی است و تا رود کابل ادامه می‌یابد. حد جنوبی منطقه غلزی به‌درستی مشخص نیست. غلزایی‌ها در سراسر افغانستان پراکنده‌اند. درگذشته هوتکی از قبایل مهم غلزایی‌ها بود؛ ولی بعدها سلیمان خیل اهمیت بیشتری یافت.سلیمان خیل در میدان شهر و غزنی سکونت دارند و درگذشته از حبیب‌الله کلکانی، مشهور به بچه سقا، علیه امان‌الله خان حمایت‌کردند. در میان غلزایی‌ها، توری‌ها شیعه هستند.آنها در دره‌ای عمیق ساکن‌اند و رود کورم آن را از کوه‌های سلیمان جداکرده است.

بردرانی (یا درانیان بالا). قبایل ساکن در بخش شمال شرقی منطقه پشتون‌نشین، که محدود به کوه‌های هندوکش، رود سند، کوه‌های نمک و کوه‌های سلیمان است بردرانی نامیده می‌شوند. این نام را احمدشاه درانی به آنان داد. بردرانیان شامل ختک، مهمند، خلیل، صافی، بنگش، افریدی، داود زایی، خوگیانی، عیسی خیل، اتمان خیل، ترکلانی و خیبری است. احمدشاه به قبیله بزرگ، یوسفزایی را هم عنوان «بردرانی» داد.[۹]

بردرانیان بخشی از تمدن و فرهنگ خویش را از هند گرفته‌اند. آثار آمیزش با اقوام شمالی هند، به‌ویژه در زمینه‌های فرهنگی در بین آنان آشکارا مشاهده می‌شود. آنان مردمانی شجاع، فعال، زحمتکش، زیرک و درعین‌حال ستیزه‌جو و با تعصب هستند و تأثیرپذیری زیادی از روحانیون دارند. منطقه قبایل بردرانی عمدتا در خاک پاکستان قرار دارد.

رقابت میان پشتون‌ها

طی قرن‌ها، رقابت‌ها و منازعات شدیدی میان اقوام پشتون برای تصاحب اراضی و چراگاه‌ها و همچنین کسب برتری‌های سیاسی و نظامی وجود داشته است. علاوه بر مشاجرات درون‌قومی‌گسترده، بین هریک از اقوام‌مختلف پشتون (درانی، غلزایی و بردرانی) نیز رقابت‌ها و درگیری‌های شدیدی برای کسب قدرت، ثروت و برتری به‌وقوع پیوسته است. پشتون‌ها علاوه بر منازعات درون‌قومی، با اقوام مجاور خود نیز رقابت‌ها و منازعات طولانی برای کسب برتری داشته‌اند آنها در قرن یازده میلادی از مناطق کوهستانی خود خارج شدند و بخشی از سپاهیان سلطان محمود غزنوی و دیگر شاهان سلسله غزنوی را تشکیل می‌دادند. غلزایی‌ها در آغاز قرن هجدهم، حکومتی را در جنوب شرق افغانستان با مرکزیت قندهار ایجاد کردند و به اصفهان نیز حمله کردند؛ ولی پدیده حاکمیت آنها زودگذر بود (از ۱۷۰۷ تا ۱۷۳۸) و توسط نادرشاه آن را از هم پاشید. درانی‌ها در میانه قرن هجدهم (۱۷۴۷ به بعد)، وحدت و انسجام قومی و درونی خود را تقویت کرده و با ایجاد کنفدراسیون قبیله‌ای در بین قبایل مختلف پشتون، حکومتی تشکیل دادند و افغانستان را به مدت قریب به ۲۵۰ سال تحت کنترل و انقیاد خود درآورند و خود را برادر بزرگ‌تر و قیم افغانستان تلقی کردند.

پیشینه قومی پشتون‌ها

قوم پشتون سابقه‌ای کهن دارد و به دوران باستان باز می‌شود؛ ولی راجع‌به شجره و نسب آنها اختلاف‌نظر وجود دارد. پشتون‌ها را افغان هم می‌خوانند بعضی می‌گویند افغان (Afghan) معرب اوغان است و اوغان از بنی‌اسرائیل و از ابناء طالوت بوده؛ «افسانه‌ای می‌گوید که افغان‌ها از بقایای یکی از ده طایفه یهودند که (فلسطین) نامی در زمان (بخت‌النصر) آنها را از فلسطین به افغانستان کوچانیده است. افسانه‌ای دیگر آنان را از نسل (قیس) می‌خواند. تاریخ فرشته آنها را (قبطی) و از نژاد فرعون می‌داند! حتی بعضی اسم تنگه خیبر را در افغانستان از قلعه خیبر یهودیان دانسته‌اند».[۱۰] عرب‌ها، پشتون‌ها را به لحاظ سکونت در کوه‌های سلیمان، سلیمانی هم نامیده‌اند، اینکه نام سلیمان یا کوه‌های سلیمان با فرضیه یهودی‌الاصل بودنشان ارتباط دارد یا نه، معلوم نیست. به‌موجب این نوع روایات، «جد اعلای پشتون‌ها شخصی به نام افغانه بوده است که در عهد داود نبی می‌زیست. در هنگام پراکندگی یهودیان، اولاد افغانه به جبال غور پناه برده، در آنجا اقامت گزیدند. پس از اعلان دین اسلام از جانب حضرت محمد (ص)، رئیس این طایفه که قیس نام داشت دین جدید را پذیرفته و در راه نشر و تبلیغ آن به جهاد پرداخت... این نظریه که در بین پشتون‌ها یک تعداد طرفدار دارد از جانب دانشمندان به دلایل متکی به تاریخ و زبان‌شناسی رد شده است. اینان پشتون‌ها را شعبه‌ای از شاخه هندواروپایی نژاد آرین می‌شمارند که در جریان تاریخ و در روند عملیه تشکیل ملت‌ها بعضی عناصر هندی، ترک، تاجیک و عرب را نیز جذب کرده ملتی را با زبان و فرهنگ مشخصی به وجود آوردند».[۱۱] «ازاین‌رو، دلیل قانع‌کننده‌ای وجود ندارد که تئوری یهودبودن افغان‌ها را اثبات کند. یقینا رابطه‌ای بین زبان‌های پشتو و عبری وجود ندارد؛ و نمی‌توان به شجره‌نامه نژادی افغان‌ها، که در آن حقوق و وقایع تاریخی اغلب به‌نفع افسانه کنار گذاشته می‌شود، اعتماد کرد. محققان جدید افغان‌ها را به نژاد ایران و شاخه‌ای از هندواروپایی یا دیگر مردم آریایی نسبت می‌دهند، البته یک تعدادی با ترک، مغول و دیگر گروه‌های قومی آمیخته‌اند».[۱۲] دسته‌ای از پشتون‌ها که شجره و سابقه خود را به نژاد سامی پیوند می‌دهند شاید برای این منظور است که جایگاهی شایسته و روشن در دوران پیش از تاریخ داشته باشند؛ اما «الفینستون نخستین اروپایی است که پس از یک بحث ملایم و منطقی و با مراجعه به منابع تاریخی قدیم، بر افسانه‌بودن روایت تأکید دارد».[۱۳] آقای عبدالحی حبیبی می‌نویسد:

«نام خیبر از عربستان نیامده و رأی برخی از مؤلفان سابق که این تسمیه را دلیل اشتراک پشتون (یعنی افغان پشتوزبان) با یهود می‌دانستند به‌کلی باطل است».[۱۴]

تاریخ‌نگاران و زبان‌شناسان معتقدند پشتون‌ها تیره‌ای از نژاد آریایی‌اند و در ریگ ودا به‌صورت پکت (Pakhtas) آمده است. هرودت آن را به‌صورت «پکتیس» و «پکتویس» و سرزمین آنان را پکتیا ذکر کرده و بطلیموس هم آن را «پکتوبه» یا پکتیه آورده و اعتقاد بر این است که از بقایای پکتیوهای عصر هخامنشی‌اند. بنابراین، «پشتون‌ها همواره در همین حوالی موجود بودند، لیکن چون در زبان خود خط و کتابت نداشتند. مؤلفانی‌که از ایشان یاد کرده‌اند به‌جای کلمه پشتون، کلمه افغان را که در نزد فارسی‌زبانان معمول بود به کار برده و کلمه پشتون را از قلم انداخته‌اند».[۱۵]

تاجیک‌ها

تاجیک‌ها باسابقه‌ترین قوم یا مردم ساکن در سرزمین افغانستان و از سکنه اصلی و اولیه آن هستند، تاریخ اسکان آنها در این سرزمین به گذشته‌های خیلی دور برمی‌گردد و به احتمال خیلی زیاد ساکنان بومی کشور هستند.[۱۶] تاجیک‌ها از نژاد آریایی بودند و اجداد آنها را بعضی از اقوام و گروه‌های آریایی چون تخاری‌ها، خوارزمی‌ها و پیش از آن سغدی‌ها و باختریان تشکیل می‌دادند. به لحاظ موقعیت و تعداد قومی، تاجیک‌ها دومین گروه قومی افغانستان بعد از پشتون‌ها محسوب می‌شوند. آنان در سراسر افغانستان پراکنده‌اند؛ ولی در کوهستان (شمال کابل)، کابل و اطراف آن، پنجشیر، اطراف آمودریای علیا، بدخشان، هرات، غزنی و غور تمرکز بیشتری دارند. تاجیک‌ها علاوه بر افغانستان در کشور تاجیکستان، در کشورهای ازبکستان (به‌ویژه در سمرقند و بخارا)، چین (به‌ویژه در ناحیه سریکول سین‌کیانگ)، ایران (سیستان، بلوچستان، خراسان، یزد، کرمان و...)، پاکستان و... زندگی می‌کنند و دقیقا نمی‌توان محدوده سرزمینی مشخصی را برای آنان تعیین کرد. پیش از ورود ترکان به آسیای مرکزی، تاجیک‌ها ساکنان اصلی آسیای مرکزی و شمال افغانستان بودند. بر اثر هجوم اقوام ترک از شمال و تسخیرشدن سرزمین و اراضی آنان، به‌تدریج به عقب رانده شدند و در مناطق کوهستانی و دسترس‌ناپذیرتر مانند بدخشان، پامیر و هندوکش ساکن شدند.

گروه‌های قومی تاجیک

عده‌ای از تاجیک‌ها نام گروه قومی خود را از نام محل سکونت خود اقتباس کرده‌اند. آنها «تقریبا در همه استان‌های کشور بودوباش دارند و با نام‌های‌گوناگون یاد می‌شوند: در استان هرات، غوری؛ در قندهار و فراه، دهورامی؛ در خاور غزنی، سردهی و...»،[۱۷] گروه‌های قومی متعدد واخانی، پامیری (شامل دو گروه تاجیک کوهستانی و تاجیک شهرنشین)، جمشیدی، فیروزکوهی، چهار ایماق یا چهار طایفه شامل «تایمنی یا تیمنی، هزاره (غیر از هزاره‌های مناطق مرکزی )، تیموری و زوری»،[۱۸] فارسیوان و غیره، بخش عمده‌ای از تاجیک‌ها نام زیرقومی مشخصی نداشته و به نام عمومی تاجیک یاد می‌شوند مانند تاجیک‌های کابل، هرات، بدخشان، غور، غزنی، دره شکاری و مناطق شمالی. تاجیک‌ها زندگی ایلیاتی و قبیله‌ای را ترک کرده و عموما شهرنشین و یکجانشین شده و به‌کار کشاورزی، دامداری، بازرگانی و صنعت پرداخته‌اند؛ حتی سکنه کوهستانی تاجیک بیشتر به‌صورت یکجانشین زندگی می‌کنند. تاجیک‌ها فارسی‌زبان هستند و اکثرا بر مذهب حنفی‌اند؛ ولی عده‌ای از آنان پیرو مذهب اسماعیلی‌اند و عده کمی از آنها هم در نواحی مرکزی و غربی شیعه اثنی‌عشری‌اند. تاجیک‌ها مردمانی صلح‌جو، آرام، شاعر، فکور، رؤیایی، منطقی، دارای حضور ذهن قوی و مهمان‌نوازند. درعین‌حال روحیه دشمن‌سیتزی و پرخاشگری شدیدی دارند و ظرفیت بالایی برای مبارزه‌جویی دارند و نمونه‌های آن را می‌توان در دوران حکومت حبیب‌الله کلکانی در ۱۹۲۹ و دوران مبارزه با شوروی مشاهده کرد. سلسله غزنوی را نیز اجداد تاجیک‌ها برانداختند. فریزر تتلر می‌نویسد:

«تاجیک‌ها به‌تدریج مسخر شده‌اند؛ ولی هنوز در ناحیه کوهستانی غور مقاومت دارند. همین غوری‌ها بودند که سلسله سلاطین غوری را در دهلی تشکیل دادند».[۱۹]

تاجیک‌ها با آنکه دومین گروه عمده قومی در افغانستان بوده‌اند، ولی از زمان تشکیل دولت ملی در این کشور (۱۷۴۷) تا ۱۷۹۷، از امکانات محدودی برای توسعه اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی خود برخوردار بوده‌اند، آنان به‌رغم انحصار قدرت در گذشته توسط پشتون‌ها، گاهی به‌صورت محدود در قدرت و اداره کشور سهیم بوده‌اند؛ از جمله در دوره کوتاه‌مدت حکومت حبیب‌الله کلکانی و دوره حکومت دولت اسلامی افغانستان به رهبری برهان‌الدین ربانی، تاجیک‌ها با مردم کشور تاجیکستان دارای اشتراکات زبانی، نژادی، مذهبی و فرهنگی هستند و طبعا زمینه برقراری ارتباط نزدیک بین آنان به‌خوبی فراهم است.

پیشینه قومی تاجیک

راجع‌به پیشینه قوم تاجیک و مفهوم لغوی تاجیک که به‌صورت‌های تاژیک (مخفف آن ترک و تژیک) و تازیک هم ضبط شده است، اختلاف‌نظر زیادی وجود دارد. بعضی آن را از ریشه دائیتی می‌دانند، بعضی ناشی از تاجی به معنای تاجدر و تاجدار می‌دانند که مردم قدیم تاجیک بر روی کلاه خود نصب می‌کردند و به معنای تاجدر و تاجدار بوده و بعضی آن را از ریشه لفظ تازی و قبیله طای می‌دانند که در مورد عربان به‌کار می‌رفت. در برهان قاطع آمده است که «تاجک به کسر جیم مخفف تاجیک است و تاجیک غیرعرب را گویند و در اصل به معنی اولاد عرب که در عجم بزرگ شده و برآمده باشد». بنابراین، تاجیک از تازیک (Tauzik) اقتباس شده است، در فرهنگ معین در این مورد آمده است: «آنکه ترک و مغول نباشد... و تاجیک یا تازی (تازیک به معنی عرب ) فرق دارد». دکتر محمد دبیرسیاقی می‌نویسد:

«تاجیک» و «تازیک» و «تاژیک» صورت‌های مبدل از یکدیگرند؛ زیرا سه حرف «ج» و «ز» و «ژ» قابلیت تبدیل به هم دارند، خاصه در گویش‌های مختلف. برخی از فرهنگ‌ها «تازیک» و جمع آن «تازیکان» را معادل «تازی» و جمع آن «تازیان» به معنی عرب و زبان عربی دانسته‌اند که براساسی نیست».[۲۰]

صاحب‌نظران با اتکا به اسناد و دلایل تردیدناپذیر بر این عقیده‌اند که:

«تاجیک قوم غیرعرب و غیرترک راگویند و ایشان از نژاد خالص ایران‌اند».[۲۰]

در اوستا نامی وجود دارد که به احتمال قریب به یقین با واژه تات و تاجیک هم‌ریشه است؛ آن نام واژه دائیتیا (Daitea) است که رود مقدسی در ایران ویج به شمار می‌رود، می‌توان منسوبان به این ناحیه و رودخانه را دائیتیک شمرد که به مرور به تاتیک، تاتی و تاجیک بدل شده است».[۲۱] «کلمه تاجیک در تألیفات اهل شرق و کتاب‌های لغت به طرزهای گوناگون تاجیک، تاجک (بی مد زیرین)، تازک، تازک (بی مد زیرین) و تاژیک ظاهر شده است... شکل اساسی اولین و اصلی این کلمه «تاجیک» با مد زیرین است... مغول‌ها و ترک‌های قدیمی، حرف «ج» را نمی‌توانستند بگویند و درکپ زدن «ج» را به «ز» تبدیل می‌کردند. بنابراین، وقتی آنها با تاجیکان رابطه پیداکردند این نام را یاد گرفتند، آنان به‌جای «تاجیک»، «تازیک» یا اینکه بی مد زیرین «تازک» «گفتند».[۲۲]

استاد محیط طباطبایی نوشته: «شباهت خطی و صوری در میان این دو کلمه تاژیک و تازیک باعث بر آمیزش و بروز لغزش در تشخیص مفهوم آنها شد که نخستین آنها به معنی ایرانی فارس‌زبان و آن دیگری، به معنی عربی بود که به زبان فارسی دری بدان تازی گفته می‌شد. بنابراین، صورت خطی کلمه تاژیک که در موارد متعددی از متون تاریخی معروف و مربوط به سده‌های پنجم و ششم و هفتم هجری دیده می‌شود، همان لفظ تاژیک بوده که بنابر مراعات رسم‌الخط زمان سابق به‌صورت تازیک از زیر قلم‌کاتبان‌گذشته است. «همین شباهت خطی کلمه تاژیک فارسی‌زبانان با لفظ تازیک عرب‌زبانان در تشخیص مفهوم تاجیک مقلوب از همان تاژیک غالب فرهنگ‌نویسان سلف و خلف را دستخوش لغزش در تعریف تاجیک و تازیک کرده است و تا آنجا در این گمراهی پیش رفته‌اند که برای توفیق در میان جنبه‌های ناسازگار مفهوم حاضر، ناگزیر از قبول و جعل افسانه شده‌اند. دامنه این خلط مطلب به مطلب دیگر و سردرگمی و لغزش از لغتنامه‌ای به لغتنامه دیگری کشیده می‌شد».[۲۳] «برخی از محققان بر این نظریه‌اند که تاجیک دارای ریشه محلی است و برای اثبات قول خود از نبشته چانک‌کین، سفیر چین در سال‌های ۱۲۸ پیش از میلاد که از سرزمین‌های واقع در کنار رود جیحون دیدن کرده بود، نقل می‌کنند. وی می‌نویسد که در باختر مردمانی به نام تاهیا سکونت داشتند که در شهرهای محصور به دیوار زندگی می‌کردند و به بازرگانی می‌پرداختند... به قواعد زبان‌شناسی، کلمه تاهیا می‌تواند شکل چینی کلمه تاجیک باشد؛ در نتیجه این احتمال تقویت می‌شود که استعمال تاجیک، بر ورود عربان (مسلمانان) به خراسان مسبوق به سابقه بوده و ریشه محلی داشته باشد».[۲۴] استاد محیط طباطبایی می‌نویسد:«دو لفظ تات و تاژیک یا تاجیک، از هم جدا نبوده‌اند، بلکه هر دو کلمه ظاهرا از یک اصل چینی‌گرفته شده‌اند که تاه با تامی و احیانا تاغ و توخ یا توخی در تلفظ، ضبط شده است. پس از تجزیه‌وتحلیل کلمه طخارستان، می‌بینیم که تخارستان مرکب از دو جزء «استان» و «تحار» و یا «تحور» است که حرف تای آن به دو صورت مفتوح و مضموم معهود دو خط چینی به لفظ تاهیا و توهلو و یا توخلو کیفیت تلفظ بخشیده و در حقیقت توخلو یا تاهیا صورت چینی شده از تخاری است که نام اصلی مردم بومی تخارستان را به یاد می‌آورد. وجود دو صورت تاه و توه یا تاخ و توخ دو شکل چینی کلمه، اختلاف ضبط اسم طخارستان و تخارستان را به فتح یا ضم حرف اول کلمه توجیه می‌کند. «امکان قلب و تبدیل حرف‌ها به تا، سین، ژا، چ، شین، جیم، خا و همچنین قلب دال، تا، را، لام، چ و جیم به یکدیگر، زمینه وسیعی برای اشتقاق تات، تاژ، تاز، تاج و تاش و تاخ از تاه فراهم می‌آورد و می‌نماید که کلمه تخ و تاخ دو جزء اصلی از نام تخارستان، سرچشمه و ریشه اصلی تاهیا و توهولو و توخلو و نام چینی تخارستان و زمینه پدیدآمدن تات و تاژیک و تاجیک را در نام ترکی ایران و تاش و شاش و چاچ در شهرهای تاسکورکان و تاشکند بوده است و رابطه نزدیک میان تخار، تامی، توخلو، تات و تاجیک را تأیید می‌کند. صورت‌های مختلف تات و تاجیک، تاژیک، برای تسمیه سکنه منطقه مرزی فاصل میان ایران و چین مانند تاهی، توخی و تاشی، که چینی‌ها درباره همان مردم در روزگار پیش از اسلام و پس از آن به کار می‌برده‌اند، همگی اختلاف لهجه ناشی از کیفیت زبان مردم منطقه در تکلم و تلفظ نام خودشان بوده‌اند و این اختلاف را در گوش چینی‌های مسافر و سپس ترک‌های مهاجر به منطقه آشنا ساخته و چنین صورت‌های مختلف را پدید آورده‌اند که همگی در پیرامون تاخ، تخار و تخور دور می‌زند».[۲۵]

فارسیوان

فارسیوان، پارسیوان، پرزیوان و پارسی‌دان همه در اصل یک کلمه‌اند که در لهجه‌ها و گویش‌های مختلف به‌صورت‌های متفاوت ثبت و به معنای تاجیک ذکر شده است.

«در افغانستان پشتونان و پشتوزبانان واژه مرکب (پارسی‌دان) را به دو معنی به کار می‌برند: اول، به معنای تاجیک؛ این استعمال در دیه‌های پشتون‌نشین معمول‌تر و در شهرها کمتر است و گاهی هم مفهوم مزبور عوارض عصبیت‌آمیزی را دربر دارد. دوم به معنای پارسی‌زبان، پارسی‌دان؛ زیرا همچنان‌که بین است پارسی‌زبان بودن با پارسی‌دان بودن فرق دارد و پشتوزبان‌ها به پشتونانی‌که فارسی می‌دانند «پارسی‌دان» نمی‌گویند. بنابراین، «پرزی‌دان» هیئت دورافتاده‌تر «پارسی‌دان» است به معنای تاجیک».[۲۶]

گروه های قومی هزاره‌ها

هزاره‌ها از ساکنان قدیمی افغانستان و یکی از چند گروه قومی عمده در این کشور در کنار پشتون‌ها و تاجیک‌ها هستند. تعداد آنان حدود 20 درصد جمعیت برآورد شده است؛ ولی ارقام بالاتر بین ۲۰ تا ۳۰ درصد جمعیت هم ذکر شده است. بصیر احمد دولت‌آبادی ۲۷/۵ درصد ذکر کرده و حتی گفته است «که هزاره‌ها قبل از قتل‌عام دوره عبدالرحمان خان نه‌تنها با افغان‌ها (پشتون‌ها) برابر که حتی بیشتر هم بودند. پس از آن دوره با وجود مهاجرت‌های متداوم نفوس‌شان کمی کمتر از افغان‌ها باقی مانده است؛ اما نه در هزاره‌جات محض که در کل کشور به حال پراکنده».[۲۷] تاکنون، در افغانستان سرشماری دقیق و جامع صورت نگرفته و سرشماری‌های قبلی تحت تأثیر فشارها، حساسیت‌ها و ملاحظات قومی، سیاسی و گروهی قرار داشته و نتوانسته است تعداد دقیق جمعیت هر قوم را تعیین کند.

اکثریت هزاره‌ها در مناطق مرکزی افغانستان موسوم به هزاره‌جات، که کوهستانی و خیلی صعب‌العبور است، سکنی دارند. علاوه بر هزاره‌جات با مرکزیت بامیان و دایکندی، هزاره‌ها در بسیاری از ولایات مجاور هزاره‌جات مانند غزنی، کابل، بلخ، هرات، غور، ارزگان، جوزجان، سمنگان، پروان، فراه، بادغیس و بغلان پراکنده‌اند و جمعیت‌های بزرگی از آنها در شهرها و روستاهای این مناطق زندگی می‌کنند؛ به‌علاوه در سایر مناطق افغانستان هم ممکن است حضور داشته باشند.کابل یکی از شهرهایی است که در خارج از هزاره‌جات قرار دارد و گروه‌های بزرگی از هزاره‌ها در نواحی مختلف آن ساکن‌اند؛ مانند دهمزنگ، کارته پنج، چنداول و افشار. از زمان حکومت عبدالرحمان خان، به‌ویژه بعد از کودتای ۱۹۷۸، تعداد هزاره‌ها در کابل رو به افزایش بیشتری نهاد. عده زیادی از هزاره‌ها در پاکستان، به‌ویژه در کویته زندگی می‌کنند، گروه‌های کوچک‌تری از آنان نیز در ایران اقامت دارند. مهاجرت هزاره‌ها به پاکستان و ایران بر اثر قتل‌عام‌های عبدالرحمان خان صورت گرفت و عده زیادی از آنان از هزاره‌جات خارج شدند. دولت‌های گذشته افغانستان هزاره‌های آواره را جاسوس ایران و پاکستان قلمداد می‌کردند. برخلاف سایر اقوام، بین هزاره‌های افغانستان و گروه‌های هزاره مقیم ایران پیوند جغرافیایی وجود ندارد. هزاره‌جات سرزمین محل سکونت هزاره‌هاست. هرچند محدوده مشخصی نمی‌توان برای آن تعیین کرد؛ حدود کلی آن مناطق مرکزی و کوهستانی افغانستان با مرکزیت کوه‌های باباست. نام قدیمی‌تر هزاره‌جات غرشستان، غرچستان یا غرجستان است؛ غورستان و بربرستان هم ذکر شده است. آقای سید عسکر موسوی می‌نویسد: «براساس اسناد و شواهد، قدیمی‌ترین نام هزاره‌جات «بربرستان» بوده است، یکی از دریاچه‌های بامیان به بند بربر موسوم است، نام «غرجستان» احتمالا پس از ورود اسلام به افغانستان جایگزین بربرستان شد؛ چراکه غرجستان، عربی گرجستان فارسی است. «گر» در فارسی پهلوی به معنی «کوه» است و هزاره‌جات کوهستانی‌ترین ناحیه افغانستان است».[۲۸]

گفته شده است که رواج نان بربری در ایران از زمان ورود آواره‌های هزاره به ایران در زمان عبدالرحمان خان بوده است. دهخدا در مورد نان بربری می‌نویسد: «نوعی نان ضخیم‌تر از انواع دیگر آن منسوب به بربر افغان؛ زیرا در اواخر عهد قاجاریه چند تن بربر آن را در تهران رواج دادند». آنچه مسلم است اطلاق نام بربر به مردم هزاره یا اقوام دیگر، معمولا با هدف توهین و تحقیر صورت می‌گرفته است. هزاره‌ها مردمانی خوش‌مشرب، خوش‌سخن، مهمان‌نواز، نیکوطبع، احساساتی، قانع، مقاوم و زحمت‌کش هستند و به کشاورزی، دامداری و صنایع‌دستی اشتغال دارند. سلسله جبال بابا در هزاره‌جات قرار گرفته و تعدادی از رودهای مهم افغانستان از آن سرچشمه می‌گیرند. تعدادی از معادن بزرگ افغانستان مانند آهن (حاجی‌گگ) و ذغال‌سنگ (دره صوف) در هزاره‌جات قرار دارند. فرهنگ هزاره‌ها به‌طور چشمگیری شبیه به فرهنگ ایرانی است.

زبان و مذهب

زبان هزاره‌ها فارسی با گویش هزارگی است، مذهب هزاره‌ها شیعه امامیه است؛ ولی اقلیتی از آنان درغور (چهار ایماق)، بغلان و بادغیس حنفی‌اند و اقلیتی نیز اسماعیلی‌مذهب‌اند.

ازآنجاکه اکثریت هزاره‌ها شیعه‌اند نام هزاره و شیعه به یکدیگر پیوند خورده و شیعه و هزاره مترادف یکدیگر شده‌اند و نام هرکدام (شیعه یا هزاره) برده شود نام دیگری را در ذهن تداعی کند. اهل سنت اطراف مناطق شیعه‌نشین یا هزاره‌نشین را احاطه کرده‌اند، این مناطق با ایران پیوند جغرافیایی ندارند. هزاره‌ها قبل از دوره صفویه نیز شیعه بودند. بعضا معتقدند که هزاره‌ها از زمان غازان‌خان، برادرش، اولجایتو، پسرش ابوسعید، به طرف تشیع گرایش یافتند و در زمان صفویه تشیع گسترش بیشتری یافت.گمان غالب و قوی دیگر این است که از زمان ورود امام رضا (ع) به مشهد و شهادت آن حضرت، پیروانش به هزاره‌جات رفته‌اند و ورود آنان به هزاره‌جات به دلیل شیعه‌بودن مردم آنجا بوده است، به‌طورکلی زمان مشخصی را نمی‌توان برای گسترش تشیع در هزاره‌جات ذکر کرد. اسناد قوی‌تر حاکی از شیوع تشیع در افغانستان از همان دوران صدر اسلام است.

ساختار قومی و اجتماعی

بخش‌های مهم و بدنه اصلی قوم هزاره از گروه‌های عمده‌ای مانند دایکندی، دایزنگی (سنگی)، بهسود و جاغوری تشکیل می‌شده، گروه‌های قومی دیگر نیز شناسایی شده‌اند. تشکیلات قومی عبارت از پنج دای بوده است؛ مانند دای زنگی، دایکندی، دای میرداد، دای چوپان و دای خطای. طبقات اجتماعی از تول (که از چند خانواده تشیکل می‌شود)، طایفه (از تشکیل چند تول به وجود می‌آید)، ارباب (هر طایفه رئیسی دارد که ارباب یا خان نامیده می‌شود)، قوم (از چند طایفه، قوم تشکیل می‌شود و هزاره (که از تشکیل گروه‌های مختلف قومی به وجود می‌آید)) تشکیل می‌شوند. در بین هزاره‌ها نوعی جرگه یا مجلس وجود داشته که اولوس نامیده می‌شد و برای تصمیم‌گیری راجع‌به مسائل مختلف قومی و مردمی تشکیل می‌شد. اولوس ریشه ترکی- مغولی دارد و به زبان پشتو نیز راه یافته است؛ اولوسی جرگه را مقتبس از آن می‌دانند. جامعه هزاره از چند طبقه زیر تشکیل می‌شده است:

میرها. دارای قدرت سیاسی و اقتصادی در جامعه هزاره بودند و نقش حاکمیت و رهبری هزاره‌ها را برعهده داشتند و درگذشته نمایندگان هزاره از میان آنان انتخاب می‌شدند.

روحانیون. ز محبوبیت زیاد و جایگاه والایی در بین مردم برخوردار بودند و نقش هدایت و تربیت جامعه را برعهده داشتند.

سادات. از نسل پیامبر اکرم (ص) و ائمه معصوم علیهم‌السلام هستند و محبوبیت و احترام زیادی در بین مردم دارند.

عامه مردم. که بدنه اصلی جامعه هزاره را تشکیل می‌دهند.

حاکمان محلی هزاره‌ها افرادی به نام میر بودند و درکنار آنها سادات و روحانیون نیز قرار داشتند. میر یک خان محلی و درواقع یک ریش‌سفید بود. میرها اغلب نسب خود را به حضرت علی علیه‌السلام و ائمه معصوم علیهم‌السلام می‌رساندند. میر یزدان بخش بهسودی (۱۲۴۸-۱۲۰۰ هجری قمری) از مشهورترین میرهای هزاره است که از سران ملی بود و در منطقه بهسود و دایزنگی شهرت و نفوذ زیادی داشت؛ دوست‌محمد خان او را (پادشاه پیشین افغانستان) دستگیر و اعدام کرد. شیرمحمد خان هزاره نیز از دیگر میرها و بزرگان هزاره بود و در جنگ میوند (با انگلیس‌ها) رشادت زیادی به خرج داد و درنهایت به همراه نیروهایش به شهادت رسید. «تا دهه ۱۸۸۰ میلادی، هزاره‌ها کاملا خودمختار بودند و تمامی نواحی هزاره‌جات را در کنترل خود داشتند. پشتون‌ها تا آن موقع به این نواحی راه نیافته بودند و حکومت مرکزی در کابل نتوانسته بود هزاره‌ها را تحت‌فرمان درآورد. میرها تا سال ۱۸۹۳ میلادی، خود را مهم‌تر از امیران، شاهان و یا امپراتوران کابل، ایران، چین، روسیه و هند می‌دانستند و هزاره‌جات را یک کشور مستقل تلقی می‌کردند»؛[۲۹] ولی پس از سرکوب هزاره‌ها در دهه ۱۸۹۰، توسط عبدالرحمان خان و کشتار میرها، ارباب و ملک جای میرها را گرفتند.

وضعیت اجتماعی

افغانستان در شمار فقیرترین کشورهای جهان و هزاره‌جات فقیرترین جای افغانستان است. هزاره‌ها از اقوام ناشناخته، فراموش‌شده و درعین‌حال ستمدیده افغانستان هستند. فشارها و محدودیت‌های طبیعی، مانند سرزمین کوهستانی و خشن، اراضی محدود، سرزمین کم‌حاصل، راه‌های کوهستانی و صعب‌العبور، در کنار فشارها و محدودیت‌های سیاسی و اجتماعی مانند استبداد رژیم‌های حاکم، تبعیض‌های قومی، تبعیض‌های مذهبی (مانند کافر شمرده‌شدن و راه‌افتادن جنگ مذهبی علیه آنان) از جمله فشارهای وارده بر هزاره‌ها بوده است، ستم مردم هزاره مضاعف بوده است؛ زیرا هم متحمل تبعیض‌ها و ستم‌های قومی و هم متحمل ستم‌ها و تبعیض‌های مذهبی بوده‌اند؛ درحالی‌که سایر اقوام برای مثال، تاجیک‌ها و ازبک‌ها عمدتا متحمل ستم‌های قومی می‌شدند. صحنه‌های آزار و شکنجه شیعیان در تاریخ افغانستان بسیار زیاد است و در سفرنامه‌ها و گزارش‌های خارجیان اخبار دردناکی از مظالم واردشده بر آنان نقل شده است. آنها حتی شهروند درجه دو نیز محسوب نمی‌شدند؛ چنان‌که بسیاری از اقوام حداقل شهروند درجه دو به حساب می‌آمده‌اند. پس از حملات مغول، یکی از سنگین‌ترین حملات علیه هزاره‌ها در زمان عبدالرحمان خان صورت گرفت. بر اثر حملات همه‌جانبه عبدالرحمان خان زمین‌ها، چراگاه‌ها و خانه‌های هزاره‌ها با قهر و غضب اشغال شد و مردم هزاره در بدترین شرایط نسل‌کشی قرار گرفتند و بخش عمده‌ای از آنان کشته، آواره و اسیر شدند و در مقام برده خریدوفروش شدند. در زمان عبدالرحمان خان هزاره‌ها هدف حملات و یورش‌های دائمی و همه‌جانبه قرار گرفتند و پیوسته از اراضی و خانه‌های خود عقب نشستند و به دل کوه‌ها پناه بردند و محدوده سرزمینی آنان پیوسته کوچک‌تر و محدودتر شد. تلاش برای تسلط بر هزاره‌ها هم جنبه قومی داشته و هم جنبه مذهبی، حکومت‌های متعصب و قوم‌گرا نیز پیوسته تلاش می‌وزیدند تا هزاره‌ها را در جهل، بی‌سوادی و فقر نگه دارند تا امکان کنترل و تسلط بر آنان سهل‌تر باشد، درحالی‌که سابقه، اهمیت و پیشینه تاریخی این قوم در تاریخ و تحولات افغانستان به‌خوبی شناخته نشده و بهای کافی به آن داده نشده است. حقوق هزاره‌ها بیش از دیگران ضایع و هویت‌شان نابود می‌شده؛ بااین‌حال، هذا از روند دموکراسی بیشتر استقبال و پشتیبانی می‌کردند تا شاید از حقوق شهروندی و مزایای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی آن برخوردار شوند. هزاره‌ها برای تجدید حیات خود تلاش‌های زیادی به خرج داده‌اند.آنها از کودتای ۲۷ آوریل ۱۹۷۸ به بعد، با افزایش مبارزات خود علیه رژیم‌های خلقی و سپس تجاوز شوروی، توان مبارزاتی و دفاعی خود را به نمایش گذاشته، بعد از آن با تشکیل‌دادن احزاب مختلف، به‌ویژه حزب وحدت اسلامی، مبارزات سنگینی را علیه رژیم‌های کمونیستی، نیروهای نظامی اتحاد شوروی در افغانستان و سپس گروه طالبان به عمل آوردند و در دهه ۱۹۹۰، به وحدت و یکپارچگی بیشتری رسیدند. در کنار احزاب مختلف جهادی، شورا (یا جرگه) سراسری ملیت هزاره، مرکب از نمایندگان اقوام و قبایل هزاره در سال ۱۹۸۷/ ۱۳۶۶، برگزار شد و چند ماه پس از آن در تابستان ۱۹۸۹/ ۱۳۶۸، به مرکز انسجام امور ملیت هزاره تغییر نام داد. هزاره‌ها در دوره مجاهدان آزادی عمل بیشتری یافتند و نشریه مستقل خود را با عنوان «غرجستان» منتشر ساختند و دیدگاه‌ها و نظرات خود را بیان کردند. چند دهه مبارزات هزاره‌ها و شیعیان به‌ویژه از ۱۹۷۸ تا سال ۲۰۰۱، به برکناری طالبان، رسمیت‌یافتن مذهب شیعه در افغانستان در کنار حنفی، به رسمیت شناخته‌شدن حقوق هزاره‌ها، رسمی‌شدن زبان فارسی، مشارکت شیعیان در دولت، حضور در مجالس قانون‌گذاری و... منجر شد.

پیشینه قومی هزاره‌ها

هزاره‌ها از ساکنان قدیمی افغانستان‌اند و از زمان‌های خیلی دور در مناطق زیادی از خاک این کشور زندگی می‌کردند. اختلاف‌نظرها راجع‌به شجره و پیشینه قومی هزاره خیلی زیاد بوده است؛ حتی از پشتون‌ها و تاجیک‌ها نیز بیشتر است. گفته می‌شود واژه هزاره از هزار (۱۰۰۰)، که واحدی نظامی- اداری بوده، مشتق شده است؛ ولی به‌نظر می‌رسد هزار و هزاره فقط شباهت ظاهری به‌هم داشته باشند و از لحاظ محتوایی، سابقه و نام قومی ارتباطی باهم نداشته باشند. هزاره هم نام قوم است و هم نام سرزمین، این امر حاکی از قدمت تاریخی حضور هزاره‌ها در این سرزمین است. هزاره نام قوم است و پسوند «جات» مانند سبزیجات، هرچند پسوند مناسب و صحیحی به‌نظر نمی‌رسد، در فارسی رایج است؛ ولی هزارستان صحیح‌تر است. برخی از محققان حضور هزاره‌ها را در افغانستان در زمان اسکندر و حتی قبل از آن دانسته‌اند و معتقدند که آنها در زمان حمله اسکندر در آنجا سکونت داشته‌اند. برخی دیگر پنداشته‌اند که روش جنگجویی و سیمای مغولی و تاتاری هزاره‌ها حاکی از آن است که آنان از تبار ناب چنگیز و مغول بوده و به همراه مغولان وارد افغانستان و به‌تدریج در این سرزمین ساکن شده‌اند و زبان فارسی و مذهب شیعه را، که زبان و مذهب سکنه بومی آنجا بود، پذیرفته‌اند. جان. سی.گریفیتز می‌گوید: «سیمای مغولی و روش‌های جنگجویی هزاره‌ها، آنان را از تبار چنگیز می‌نماید...» (گریفیتز، بی‌تا: ۱۰۲). افسانه‌ای دیگر پیدایش هزاره‌ها را به‌کوچیدن ایل نیکودر (به نام شاهزاده جغاتایی نیکودر) نسبت می‌دهند. احمد نکودر یا تکودار پسر هلاکوخان مغول بود و پس از برادرش، اباقاخان، به قدرت رسید. او روش ملایم‌تری به نسبت ایرانیان و مسلمانان در پیش گرفت تا آسیب‌های فراوان برادرش را جبران‌کند. توجه نکودر به مسلمانان باعث نارضایتی مغولان شد و در نتیجه در اطراف ارغون (پسر اباقاخان)، که فرمانروای خراسان بود، جمع شدند. ارغون که از سیاست نکودر ناخشنود بود، پس از کشته‌شدن احمد نکودر رفتار خشنی را با ایرانیان و مسلمانان در پیش‌گرفت.گمانی دیگر هزاره‌ها را از بازماندگان سربازان ترک و مغول یا امتزاجی از آنان با سکنه بومی می‌دانند و به وجود لغات ترکی و مغولی در گویش هزارگی اشاره می‌کنند. برخی دیگر هزاره‌ها را ترکیبی از اقوامی چون ترک، مغول، افغان و تاجیک می‌پندارند؛ درحالی‌که فرهنگ، زبان، ترکیب ظاهری، مذهب، آداب‌ورسوم هزاره به هیچ‌یک از این اقوام شبیه نیست. برخی نیز مردم هزاره و ایماق را یکی می‌دانند؛ آنها پس از تشرف به اسلام از هم جدا شده و ایماق‌ها حنفی و هزاره‌ها شیعه شدند؛ ولی آداب‌ورسوم آنان مشابه است. فرضیه مغولی‌بودن هزاره‌ها محل تردید فاقد سندهای متقن و بیشتر بر پایه فرضیات و تشابهات ظاهری استوار است؛ زیرا: 1، نیروها و سربازان چنگیز پس از فتح سرزمین‌ها، دوباره به سرزمین خود بازمی‌گشتند. آنها به‌صورت انبوه در جایی مستقر نشدند و تاریخ هم به آن اشاره‌ای ندارد؛ 2، مغولان برای سکونت و زندگی، سرزمین‌ها و اراضی فراوان و حاصلخیزی در مناطق متصرفی در اختیار داشتند و در صورت ارادهبرای ماندن، در بهترین آنها مستقر می‌شدند نه مناطق کوهستانی و صعب‌العبور هزاره‌جات؛ ۳. هزاره‌ها و مغول‌ها گروه‌های قومی مجزایی هستند و هنوز هم در افغانستان دسته‌های کوچکی به نام مغول حضور دارند و با عنوان مغول خوانده می‌شوند و اگر هزاره‌ها از بازماندگان مغول بودند، مانند دیگر اقوام مغول افغانستان، به همان نام مغول خوانده می‌شوند؛ ۴. تاکنون، هیچ هزاره مغولی‌زبان پیدا نشده است، حتی فرهنگ و زبان مغولی را هم نمی‌دانند؛ ۵. «تاکنون هیچ سند دست اولی یافت نشده است که تأیید کند چنگیز یا فرماندهانش به لشکریان خود دستور داده‌اند تا در مناطقی به نام هزاره‌جات کنونی اسکان یابند و آنهایی‌که هزاره‌ها را بازماندگان سربازان نیکودر می‌دانند و نه چنگیزخان، به همان اندازه نظریه‌ای بی‌اساس را مطرح می‌کنند؛ چراکه نیکودری‌ها ابتدا در هزاره‌جات چندین سال پس از حمله چنگیز و پس ازاینکه از سربازان تیمور لنگ شکست خوردند، سکنی گزیدند».[۳۰] علاوه‌براین برای ساکن‌شدن اقوام جدید در یک منطقه، باید جنگ‌ها و کشتارهای شدیدی بین مهاجمان و سکنه بومی صورت گیرد تا پس از نابودی سکنه بومی، سکنه جدید در جای آنها ساکن شدند؛ تاریخ دوره چنگیز و هلاکو چنین رخدادهایی را ذکر نکرده است. آقای عبدالحی حبیبی طی مقاله‌ای در مجله آریانا در سال ۱۳۴۱، انتساب مردم هزاره را به چنگیز رد می‌کند و می‌گوید این نام سوابق طولانی قبل از چنگیز دارد و حتی مردمان ساکن در ماورای اباسین تا سراشیب‌های کشمیر را هزاره می‌گویند؛ درحالی‌که به تصدیق تاریخ، چنگیزخان از دریای (رود) سند عبور نکرده است.[۳۱]

«منشأ کلمه هزاره و وجود هزاره‌ها به‌صورت گروه قومی ریشه‌دار و مستقل به زمان‌های بسیار دورتر از اواسط قرن سیزدهم میلادی بازمی‌گردد. محقق و شاعر بزرگ فارسی ناصرخسرو حدود هزار سال قبل و مدت‌ها قبل از مغول چنین می‌نویسد:

هزاران قول خوب و نغزو باریک ازو یابند چون تار هزاره

اینکه مغول‌ها ایران و افغانستان امروز را اشغال کردند، یک واقعیت تاریخی است، در اینکه هزاره‌ها شباهت فیزیکی زیادی با مغول دارند، جای بحثی نیست؛ از سویی فقط هزاره‌ها نیستند که شباهت فیزیکی با مغول‌ها دارند؛ ازبک‌ها، ترکمن‌ها و قرقیزها نیز این‌چنین هستند. از سوی دیگر، وجود هزاره‌های پنجابی را چگونه می‌توان توجیه کرد».[۳۲] «هزاره‌ها از ساکنان اصلی و قدیمی سرزمین افغانستان‌اند و اسناد تاریخی حضور آنها را پیش از مسیحیت و حتی پیش از اسکندر مقدونی اثبات می‌کند».[۳۳] «وجود افسانه‌ها و ضرب‌المثل‌های موجود در میان مردم هزاره درباره آثار باستانی بامیان چون مغاره‌ها و بندها (سدهای امیر، بربر و غیره) بر قدمت حضور هزاره‌ها در افغانستان دلالت می‌کند».[۳۴] «ریشه کلمه هزاره، تغییریافته هوزاله (خوش‌قلب) است که پیش از ورود آیین مقدس اسلام بر آن قوم به کار می‌رفت؛ پس از آن به‌تدریج تغییر صورت داده و به هزاره تبدیل شد، یا این واژه در اصل «غرره» بودکه از غور و غرجستان گرفته شده است».[۳۵] برخی از محققان پیشینه حضور مردم هزاره را در سرزمین افغانستان به دوران قبل از میلاد و دوران گسترش آیین بودائی در منطقه نسبت می‌دهند. آقای سید عسکر موسوی می‌نویسد: «از نظر تاریخی، آیین بودائی حداقل ۱۵۰۰ سال قبل از حمله مغول‌ها به خراسان، به‌طور وسیع در جنوب هندوکش حاکم بود؛ آن‌چنان که این آیین سالانه هزاران زائر چینی را به بامیان می‌کشانید. مهم آنکه این ناحیه برای چند قرن جایگاه دائمی برای گسترش نژاد زرد شد.

بودیسم در افغانستان

دره بامیان طی قرن اول میلادی، یکی از مراکز مهم گسترش بودیسم بود. بامیان در آن زمان بخشی از امپراتوری کوشانی (۲۲۰-۴۰ میلادی) و تحت تأثیر فرهنگ و مذهب بودائی بود.کوشانی‌ها اصولا جزء قبایل «ستی» بودند و در منطقه‌ای به امتداد کاشغر تا شمال دریای (رود) بلخ به‌سر می‌بردند... و تا سال ۴۲۵ میلادی، در جنوب هندوکش به فرمانروایی خود ادامه دادند. بودیسم در قرن سوم پیش از میلاد، توسط راهبان بودائی به نواحی جنوب هندوکش عرضه شده بود. با توجه به سکه‌های قدیمی پیداشده در بامیان، نقاشی‌های روی دیوارهای معابد و اطراف تندیس‌های بودا، نقاشی‌های به‌جامانده از زمان آخرین شاهان کوشانی و همچنین شکل فیزیکی تندیس‌ها، می‌توان چنین نتیجه گرفت که ساکنان این منطقه حدود ۲۳۰۰ سال پیش دارای همان ترکیب فیزیکی صورت بوده‌اند که هزاره‌های امروز هستند. یفتلی‌ها (۵۶۶- ۴۲۵ میلادی)، جانشینان امپراتوری کوشانی نیز به قبایل ستی با همان ترکیب فیزیکی و چهره تعلق داشتند. تأثیر یفتلی‌ها را تا زمان پیدایش کلمات ترکی در هزارگی می‌توان دنبال کرد: البیرونی ردپای یفتلی‌ها را تا ترک‌های تبت بازمی‌گرداند. بنابراین، مدت‌ها پیش از ظهور مغول‌ها، ساکنان هزاره‌جات امروز در معرض تأثیرات اقوام قدیمی‌تر و ترک‌زبان با ویژگی‌های فیزیکی شبیه مغول‌ها قرار گرفتند».[۳۶] احتمال داده می‌شود که اجداد هزاره‌ها در دوران قدیم ازحدود تبت و جنوب چین به طرف افغانستان آمده باشند.

گروه های قومی ترک‌تبارها

قسمت‌هایی از بخش‌های شمالی افغانستان «از طرف نویسندگان غربی طی قرن‌های ۱۹ و ۲۰، ترکستان افغان خوانده می‌شد».[۳۷] ترکستان افغانستان دشت نسبتا عمیقی در شمال است.کوه‌های جنوبی این منطقه نیز تیربند ترکستان نام دارد. در این منطقه اقوام ترک‌تبار مانند ازبک، ترکمن، قرقیز و قزاق سکونت دارند و عموما دارای عرق مغولی هستند، ترک‌تبارها چهارمین گروه قومی مهم افغانستان هستند و از چند تیره قومی متفاوت تشکیل شده‌اند. مهم‌ترین آنها به ترتیب اهمیت و تعداد جمعیت در افغانستان عبارت‌اند از: ازبک‌ها، ترکمن‌ها، قرقیزها و کمی هم قزاق، مغول و اویغورها، آنها عمدتا در ولایات شمالی مانند جوزجان، فاریاب، بلخ، سمنگان، سرپل و اطراف پامیر سکونت دارند و به کشاورزی، دامداری، تجارت و صنایع‌دستی اشتغال دارند، بعضی، قزلباش‌ها را نیز به لحاظ ریشه ترکی در زمره اقوام ترک محسوب می‌کنند؛ ولی زبان قزلباش‌ها فارسی و مذهب‌شان شیعه است و از نظر نژادی سفیدپوست‌اند و نمی‌توان آنان را جزء اقوام ترک و نژاد زرد قرار داد، بلکه اصالتا ریشه ایرانی دارند.

ازبک‌ها

ازبک‌ها تاریخی غنی و طولانی دارند و قرن‌ها در بلخ و بخارا حاکمیت داشته‌اند. بیشترین شمار ترک‌تبارهای افغانستان را ازبک‌ها تشکیل می‌دهند. آنان طی سیصد سال اخیر از شمال آمودریا به سواحل جنوبی آن مهاجرت کرده، در بلخ، مزار شریف، شیبرغان میمنه، اندخوی،خان‌آباد، قندوز، تخار، اطراف بدخشان و... سکونت داشته و به کشاورزی، دامداری، پرورش اسب و گوسفند قره کل، تجارت، صنایع‌دستی از جمله قالی‌بافی و گلیم‌بافی مشغول بوده‌اند. ازبک‌ها «مردمانی زیرک و ماهرند و قشر عظیمی از تجار و اهل حرفه را تشکیل می‌دهند».[۳۸] گاز طبیعی افغانستان در شیبرغان، قلب منطقه ازبک‌نشین، قرار دارد و برای توسعه اقتصادی وگسترش شهرنشینی و مدنیت در منطقه ازبک‌نشین منبع اقتصادی مفیدی محسوب می‌شود. علاوه‌براین، دشت‌های شمال افغانستان که عمدتا در مناطق ازبک‌نشین قرار دارد، بزرگ‌ترین و مهم‌ترین منطقه کشاورزی افغانستان است. بعد از کشور ازبکستان، بزرگ‌ترین جمعیت ازبک در افغانستان سکونت دارد.

ازبک‌ها به طوایف و قبایل متعدد تقسیم می‌شوند و «سرهم بیش از ۹۰ قبیله و طایفه دارند»[۳۹] و با اسامی ایلی قدیم مانند کمکی (Kamaki)، هزکی، منگیت، منک، تیموس، شیش قره معرفی شده‌اند.گاهی ازبک‌ها از نژاد مغول نیز ذکر شده‌اند. ازبک‌ها حنفی مذهب‌اند؛ ولی گفته می‌شود تعداد کمی از آنها شیعه‌اند. ازبک‌ها به زبان ازبکی سخن می‌گویند. زبان یکی از گویش‌های زبان جغتایی است؛ ولی به‌طور عمیق تحت تأثیر زبان فارسی قرار دارد. زبان اول ازبک‌ها، ازبکی و زبان دوم آنها فارسی است. ازبک‌ها عموما فارسی را می‌دانند. ازبکان عبایی بر دوش می‌اندازند که «چپن» نامیده می‌شود.

ازبک‌ها در طول تاریخ معاصر افغانستان (۱۷۴۷ به بعد) دچار محرومیت‌های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بوده و تحت‌فشارهای مختلف قرار داشته‌اند، به‌ویژه آنکه از نظر برخی، افغان‌ها به تمدن‌های آسیای مرکزی تعلق داشته و در آن سوی مرزهای افغانستان تکیه‌گاه‌های قوی قومی و فرهنگی دارند. ازبک‌ها از لحاظ فرهنگ و شیوه زندگی بیشتر به تاجیک‌ها شبیه‌اند. ازبک‌ها تا پایان قرن نوزدهم، به‌صورت خان‌نشین اداره می‌شدند و رهبران آنها «بیگ» نامیده می‌شدند مانند مرادبیگ. «ازبکان نخست در حدود اوایل سده شانزدهم میلادی از سیردریا (سردریا- سیحون) گذشته بر متصرفات دودمان تیمور سرازیر شدند و خیلی زود آنان را از بخارا، خوارزم و فرغانه راندند».[۴۰] «در ابتدای قرن شانزدهم ازبک‌های شمال دریاچه آرال یک زندگی کوچ‌نشین را در پیش گرفتند. در آن زمان ازبک‌ها ۹۲ قبیله را شامل می‌شدند که تحت‌فرمان محمدخان شیبانی بودند».[۴۱] محمدخان شیبانی، سلسله شیبانی را در آسیای مرکزی تأسیس کرد. عده‌ای از ازبکان شیبانی پس از جدال‌های زیاد با دولت صفوی و دولت مغولی هند، در شمال هندوکش ساکن و بر بلخ مسلط شدند، آن را غارت و ویران کردند و سپس بر آن حاکم شدند در زمان اقتدار شیبک‌خان عده بیشتری از ازبکان از آسیای مرکزی به افغانستان مهاجرت کردند و به‌تدریج از خانه‌به‌دوشی به شهرنشینی روی آوردند. «شمار بیشتری از خانواده‌های آنها پس از تسلط نظامی روسیه تزاری و تسلط سیاسی ارتش سرخ استالین، در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، از ماوراءالنهر به شمال افغانستان کوچیدند و در آنجا اقامت گزیدند».[۴۲] با مهاجرت ازبکان به شمال افغانستان عده‌ای از ترکمن‌ها و قرقیزها نیز که با آنها خویشاوندی نژادی داشتند، به آنان پیوستند.

ترکمن‌ها

ترکمن یا ترکمان، مردمی از نژاد زرد و اصالتا ترک‌تبارند؛ گاهی خود را از تبار مغول می‌دانند و به لحاظ کالبدی، شباهت مغولی دارند؛ ولی سابقه حضور ترکمن‌ها در آسیای مرکزی به مدت‌ها قبل از حمله مغول بازمی‌گردد. «یک قبیله ترکمن به نام غز یا تغزیز در قرن چهارم و پنجم هجری در ایران و افغانستان قدرت یافت و امپراتوری عظیم سلجوقی را بنیان‌گذارد».[۴۳] اغوزها اجداد اصلی ترکمن‌های فعلی به شمار می‌روند. آق قویونلوها و قره قویونلوها از این نژادند. ریشه اصل ترکمن مشخص نیست؛ «ولی‌گمان می‌رود منظور اولیه از آن تمایزنهادن میان مسلمانان غوز و غیرمسلمانان این قوم بوده است. سرانجام کلمه ترکمن اصطلاح «اغوز» را کاملا از زبان مردم انداخت».[۴۴]

زبان ترکمن‌ها، ترکمنی است که از گویش‌های گروه زبان اغوزی محسوب می‌شود. ترکمن‌های افغانستان فارسی را نیز به‌خوبی می‌دانند. ترکمن‌ها حنفی مذهب‌اند؛ ولی در بین آنان اقلیت‌های شیعه نیز وجود داشته‌اند؛ از جمله آق قویونلوها و قره‌قویونلوها. اولین مهاجرت ترکمن‌ها به افغانستان در اوایل قرن نوزدهم، هم‌زمان با حملات نظامی روسیه و پیشروی‌های آن در آسیای مرکزی صورت گرفت و عده زیادی از مردم ترکمن وادار به عقب‌نشینی شدند. قبیله «ارساری» اولین مهاجران بودند و پس از آن قبیله «تکه» آمدند. پس از شکست قیام باسماچی‌ها در دهه ۱۹۲۰ در شوروی، عده دیگری از ترکمن‌ها همراه با دام‌های خود وارد افغانستان شدند. آنها نام‌های مختلفی مانند یموت، تکه، لکی، ترق، ارساری، سارق، سالور، چکره، موری، مروچک داشتند. ساکنان مناطقی‌که ترکمن‌ها به آن وارد شدند تاجیک یا فارس‌زبان بودند. ترکمن‌ها ابتدا به‌صورت نیمه‌کوچ‌رو زندگی می‌کردند؛ ولی به‌تدریج به یکجانشینی روی آوردند و در امتداد کرانه‌های جنوبی آمودریا و مناطق شمال غربی افغانستان در شهرها و مناطقی مانند بالا مرغاب، دولت‌آباد، آقچه و شیرین تگاب زندگی می‌کردند.آنها از دو قبیله اصلی سلور و ارساری (Ersari) بودند. ارساری‌ها در سال ۱۸۸۰، کمک‌های مؤثری به عبدالرحمان خان برای رسیدن به کابل کردند.

ترکمن‌ها به کشاورزی و به‌ویژه دامداری (از جمله پرورش اسب و بره قره‌گل)، صنایع‌دستی (به‌ویژه قالی‌بافی) و گاهی تجارت اشتغال دارند. عده‌ای از آنان در تجارت وسایل نقلیه دست‌دوم و قطعات یدکی دست دارند و این نوع خودروها و قطعات را از خارج وارد کرده، در بازار افغانستان به فروش رسانده و به سرمایه‌های خوبی دست می‌یابند.

سایر اقوام ترک‌تبار
قرقیزها

پس از ازبک‌ها و ترکمن‌ها، قرقیزها سومین قوم ترک‌تبار افغانستان هستند و در شمال شرقی افغانستان در کوه‌های پامیر و تنگه واخان زندگی می‌کردند و بیشتر به پرورش دام (گوسفند و گاو کوهاندار) می‌پردازند؛ پیش‌ترها نیز به گله‌داری و بیابان‌گردی اشتغال داشته و صاحب رمه‌های بزرگ بوده‌اند. قرقیزها که تبار ترکی- مغولی دارند؛ قبلا مردم بومی دولت قره‌خانی بودند و در لوای آن می‌زیستند. روس‌ها در سال ۱۸۶۲، نیروهای خود را در پایتخت ازبکستان مستقر کردند و طی چهارده سال درگیری، مناطق اطراف از جمله مناطق قرقیزنشین را به تصرف و کنترل خود درآوردند. با آمدن روس‌ها، عده‌ای از قرقیزها مهاجرت کرده به طرف افغانستان و پامیر رفتند. اقدام روسیه برای سربازگیری از مردم آسیای مرکزی، سبب مهاجرت عده دیگری از قرقیزها شد؛ ولی این‌بار بیشتر به طرف چین رفتند. قرقیزها عمدتا به دو قبیله تی‌پت وکسک تعلق دارند. قرقیزها حنفی‌مذهب‌اند و زبانشان قرقیزی از گویش‌های گروه زبان قپچاقی است. با حمله نظامی اتحاد شوروی به افغانستان، عده‌ای از مردم قرقیز از مساکن خود رانده شده و در جاهای دیگر مهاجر و آواره شدند.

مغول

تعداد افراد وابسته به قوم مغول یا دارای نژاد مغولی، محدود است؛ ولی در سراسر افغانستان به‌ویژه در شمال و مرکز آن پراکنده‌اند و به کشاورزی و دامداری اشتغال دارند، عده‌ای از آنان نیز دارای‌کوچ فصلی یا نیمه‌کوچ‌روی هستند؛ برای مثال، در غور و بادغیس تمرکز بیشتری داشتند؛ ولی بعد در سایر مناطق پراکنده شدند. مغول‌ها حنفی‌مذهب‌اند و بسته به منطقه‌ای که در آن زندگی می‌کنند به فارسی یا پشتو تکلم می‌کنند. زبان آنها مخلوطی از واژه‌ها و لغات زبان مغولی با زبان‌های دیگر به‌ویژه فارسی یا پشتوست. در غور و بادغیس به فارسی یا پشتو صحبت می‌کنند.

اویغور

اویغورها از باستانی‌ترین ترکان در آسیای مرکزی‌اند؛ ولی در افغانستان اقلیت کوچکی هستند و به زبان اویغوری تکلم می‌کنند.گویش آنها متأثر از فارسی کابلی و زبان ازبکی است. اویغورها حنفی‌مذهب‌اند.

قزلباش

قزلباش‌ها از قوم و نژاد واحدی نیستند.آنها نسبت و تبار ایرانی دارند؛ ولی اصلیت ایرانی آنها هم از نژاد واحد و مشخصی نیست و متشکل از اقوام مختلفی مانند فارس، ترک، کرد، ترکمن، بیات، شاهسوند، کلخور، لر، افشار، تکلو و ذوالقدر است و درمجموع به حدود ۳۲ تیره قومی، بستگی و پیوند نژادی دارند. قزلباش‌ها ابتدا از مریدان و سربازان نیرومند شاه اسماعیل صفوی و دیگر شاهان صفوی بودند و نیروهای مجاهد این سلسله محسوب می‌شدند؛ ازاین‌رو ارتش صفویه در ابتدا از آنها تشکیل شد. شاه اسماعیل با کمک آنها به سلطنت رسید. قزلباش‌ها به‌خاطر سربند یا کلاه سرخی‌که بر سر می‌نهادند به قزلباش مشهور شدند. بعدها ارتش صفویه و مریدان این سلسله هم به این نام خوانده شدند.گفته شده است، ابتدا سلطان حیدر، پدر شاه اسماعیل صفوی، این کلاه متداول کرد. بعدها این کلاه تغییراتی پیدا کرد. این کلاه سرخ‌رنگ ۱۲ ترک به شکل مخروط داشت و احیانا نام ائمه معصوم علیهم‌السلام روی آن نوشته می‌شد. قزلباش‌های افغانستان مأموران حکومتی و نظامی ایران بودند و در زمان نادرشاه افشار در افغانستان مستقر شد و مناصب اداری، حرفه‌ای و حساس را برعهده گرفتند. نیروهای پادگان نیرومند نادرشاه در کابل متشکل از آنها بود. بعدها قزلباش‌ها در افغانستان به دو دسته قزلباش و بیات تقسیم شدند. قزلباش بیشتر در کابل و بیات در غزنی مستقر شدند.آنها حتی بعد از نادرشاه از موقعیت ممتازی در افغانستان برخوردار بودند.

قزلباش‌ها فارسی‌زبان و شیعه (امامیه) هستند، در گذشته آنها در مواقعی تقیه هم کرده‌اند. آنها جزء گروه‌های شهری‌اند و در سراسر افغانستان پراکنده‌اند؛ ولی در کابل، غزنی، هرات، و حتی پیشاور استقرار بیشتری دارند. اکثر قزلباش‌ها شهرنشین شدند؛ مگر در هرات که در روستاها استقرار بیشتری داشتند. محل سکونت قزلباش‌ها در کابل در مناطقی مانند چنداول، محله چوب‌فروش، محله علی‌رضا خان، قلعه حیدرخان، قلعه مرادخانی، وزیرآباد، افشار و نانک‌چی بود. قزلباش‌ها تیره‌های مختلفی هم داشتند؛ برای مثال، در کابل هفت تیره بودند مانند چنداولیان، جوانشیر و مرادخانیان. پس از تشکیل حکومت درانی بعد از مرگ نادرشاه، احمدشاه درانی و دیگر پادشاهان این سلسله از قزلباش‌ها، که سپاهیان وفادار صفویه بودند، استفاده زیادی کردند. یک‌سوم نیروهای ارتش احمدشاه را قزلباش‌ها تشکیل می‌دادند، بیشتر پیشخدمت‌ها و نوکرهای نزدیک پادشاهان درانی از قزلباش‌ها بودند و بعضی از آنان مناصب بالایی داشتند. قزلباش‌ها مردمانی بانشاط، هوشیار، زیرک، جسور و درعین‌حال بی‌رحم بودند و در قرن هجدهم و نوزدهم، نیروهای جنگی مهمی در افغانستان به شمار می‌آمدند و جزء نیروهای مسلح افغانستان بودند، علاوه‌براین در مشاغل دولتی و تجارت نیز وارد شدند. در سال ۱۸۴۲، بعضی از آنها به طرف پنجاب مهاجرت کردند. عده‌ای از آنها در دره فولادی درمیان سکونت دارند.

پارسیوان و خلیلی

پارسیوان یا فارسیوان یا پارسیبان اصالت ایرانی داشته و بیشتر در هرات و غرب افغانستان بودند؛ ولی شمار زیادی از آنان در قندهار، غزنی و مزار شریف سکونت داشتند. در قندهار خلیلی خوانده می‌شوند. در مزار شریف نیز عده‌ای به خلیلی و فارسیوان مشهورند. در زمان احمدشاه و دیگر پادشاهان درانی، هسته اصلی نیروهای نظامی و دولتی را «غلامان شاهی» تشکیل می‌دادند. غلامان شاهی بیشتر پارسیوانان سپاه نادرشاه و قزلباش‌ها بودند.آنها در جنگ‌ها وفاداری بیشتری از خانواده درانی داشتند و پادشاهان درانی هم اطمینان بیشتری به آنان می‌کردند.

پارسیوانان شیعه امامیه و فارس‌زبان بودند و مقامات و مناصب بالایی در حکومت داشتند. خلیلی‌ها در قندهار، اطراف آن و نیز در شمال افغانستان سکونت دارند و همگی شیعه امامیه و فارس‌زبان هستند؛ اما در قندهار به دلیل همسایگی با پشتون‌ها، زبان پشتو را نیز فراگرفته‌اند. خلیلی‌ها در اصل از شیراز بوده و از آنجا به افغانستان رفته‌اند. عده‌ای از آنان هنوز در اطراف شیراز سکونت دارند. در فرهنگ دهخدا آمده است:

«خلیلی تیره‌ای است از قوم بهمنی از ایلات کهکیلویه فارس».

سایر اقوام

تعداد دیگری از اقوام افغانستان به شرح ذیل است:

بلوچ. بلوچ‌ها در جنوب غربی افغانستان و عمدتا در ولایت نیمروز سکونت دارند. بخش عمده بلوچ‌ها در پاکستان (ایالت بلوچستان) و ایران (استان سیستان و بلوچستان) زندگی می‌کنند و فقط عده کمی از آنان ساکن افغانستان‌اند. زبان آنها بلوچی است. این زبان از گروه زبان‌های ایرانی به شمار می‌رود. بلوچ‌ها معمولا یکجانشین‌اند؛ ولی عده‌ای نیمه‌چادرنشین و نیمه‌کوچ‌رو بوده که تابستان به طرف هرات رفته و در آنجا به‌سر می‌برند و زمستان مراجعت می‌کنند. بلوچ‌های افغانستان از طایفه رخشانی‌اند و تیره‌های مختلفی دارند مانند؛ نهوری، سنجرانی، یمرزایی، سمرزایی، سربندی، گشمازایی، هروت، میان گل و سالارزای و.... بلوچ‌ها حنفی‌مذهب‌اند.شماری از آنان در ولایت سرپل در شمال افغانستان سکونت دارند، گفته می‌شود آنها شیعه‌اند.

براهویی. در جنوب غربی افغانستان در ولایت نیمروز، در کنار قوم بلوچ، قوم دیگری به نام براهویی وجود دارد که به زبانی به همین نام تکلم می‌کنند. زبان براهویی یکی از زبان‌های دراویدی خوانده می‌شود و مانند دراویدی‌ها و زبان دراویدی در هند، از گروه زبان‌های باقی‌مانده قبل از ورود آریایی‌ها به فلات ایران به شمار می‌رود. براهویی‌ها به فارسی تکلم می‌کنند. عده‌ای از آنها بلوچی و پشتو نیز می‌دانند. آنان به کشاورزی، دامداری و صنایع‌دستی اشتغال دارند. براهویی‌ها گروه‌ها و تیره‌های مختلفی دارند مانند لاورزی، یاغیزی، ایدوری، فخمسانی و زرکندی.

کیانی. از اقوام باسابقه در سیستان است و عموما فارس‌زبان و شیعه‌اند.کیانی‌ها از سیستان ایران به ولایت نیمروز در افغانستان آمده‌اند.

نورستانی. یا کافری‌های قبلی، یکی از اقوام آریایی ساکن هندوکش هستند. تاریخ و هویت قومی آنان نامعلوم و قدری اسرارآمیز است. بعضی‌گمان می‌کنند از ساکنان اولیه آسیای مرکزی‌اند و بعضی هم معتقدند یونانی و از بازماندگان اسکندر و جانشینان او هستند. آنان خود را از بازماندگان اسکندر و دارای اصالت یونانی می‌دانند. در میان مردم نورستان موهای بور و چشمان آبی زیاد دیده می‌شود. «آنها شبیه به افراد ساکن در قسمت‌های جنوبی دریای مدیترانه‌اند؛ ولی زبانشان‌گونه‌ای از سانسکریت است که در شمال هند رواج دارد».[۴۵] نورستانی‌ها در مناطق کوهستانی و صعب‌العبور شرق افغانستان زندگی می‌کنند.آنان قبلا کافر و سرزمین‌شان کافرستان نامیده می‌شد؛ ولی در اواخر قرن نوزدهم میلادی، تحت حملات و فشارهای عبدالرحمان خان اسلام آوردند و حنفی‌مذهب شدند. تعدادی از آنان در چترال (پاکستان) هنوز هم بر آیین پیشین خود هستند. قبل از پذیرش اسلام با قائل‌شدن شریک برای خداوند به اعتقاداتی مانند روح‌باوری و پرستش آتش پایبند بودند. منطقه نورستان تا چترال در پاکستان امتداد دارد. مردم این منطقه به کشاورزی و دامداری اشتغال دارند. نورستانی‌ها گروه‌ها و قبایل متفاوتی دارند؛ مانند وایگلی، بشگلی، پارونی، اشکونی، ومایی، که ته و پشه‌ای، زبان محلی این قبایل نیز به همین نام‌هاست. عبدالرحمان خان عده‌ای از نورستانی‌ها را از سرزمین‌شان کوچ داد. اکنون، آنها علاوه بر نورستان در مناطق دیگری، چون کوهستان، کاپیسا، نجراب، تگاب، علی شنگ، علی نگر، دره پیچ، کنرها، لندی سین و چترال پراکنده‌اند. نورستانی‌ها قبلا به دو گروه یا دو قبیله سیاه‌پوش (ملبس به لباس‌های سیاه) مرکب از پنج قبیله و سفیدپوش (ملبس به لباس‌های سفید) مرکب از سه قبیله تقسیم می‌شدند. مردم نورستان به زبان نورستانی سخن می‌گویند. در گذشته این زبان، کافری هم نامیده می‌شد.

پشه‌ای. پشه‌ای‌ها در شرق افغانستان سکونت دارند و درگذشته، متأثر از فرهنگ بودائی بودند؛ ولی با پذیرش اسلام، سرنوشتی مشابه نورستانی‌ها پیدا کردند با این تفاوت که در اثر همسایگی با پشتون‌ها شیوه زندگی و آداب‌ورسوم پشتون‌ها را بیشتر پذیرفته و زبان پشه‌ای در حال عقب‌نشینی در مقابل زبان پشتو بوده است.

تیراهی. «تیراهی‌ها یا تیرایی‌ها در چند روستا در جنوب خاوری جلال‌آباد در وادی رودخانه کنر بودوباش دارند. عملا آنها جزیره کوچکی‌اند در میان دریایی از پشتوزبان‌ها، تیراییان درست همانند پشه‌پی‌ها نمی‌توانند در برابر تأثیر فرهنگی پشتون‌ها بایستند و آهسته‌آهسته با آنها همگون و همرنگ می‌شوند».[۴۶] تیراهی‌ها قبلا بت‌پرست وکافر بودند؛ ولی شهاب‌الدین غوری آنان را به‌اجبار مسلمان کرد و حنفی‌مذهب شدند.آنان در بین قوم شینواری زندگی می‌کرده‌اند.

جت (Jat). جت (جات) یا هندکی گروه‌های دوره‌گرد بودند و در مناطق پنجاب، بلوچستان، پیشاور و کابل سکونت داشتند.آنها شبیه به دسته‌های کولی دادوستد می‌کرده‌اند. جت‌ها حنفی‌مذهب هستند و به زبان‌های مختلفی صحبت‌کنند که برخی‌گویش‌های آن هندی و برخی ایرانی است. مانند ادورگری،گزولکی و مگدی. زبان اخیر زبان قربتی‌ها ذکر شده است. جت‌ها تیره‌هایی مانند چلو، مسلی و چنگر دارند آنها علاوه بر زبان‌های محلی خود، بسته به محل مورد سکونت، به فارسی یا پشتو نیز صحبت می‌کنند.

گجر. از اقوام آریایی‌اند و اغلب به پشتو تکلم می‌کنند و درکناره شرقی نورستان سکونت دارند و حنفی‌مذهب‌اند. آنان به کشاورزی و دامداری اشتغال دارند.

کوهستانی. در جنوب نورستان و ولایت کاپیسا سکونت دارند. به زبان دردی (هند و آریایی) سخن می‌گویند و حنفی‌مذهب‌اند.

گلچه. درواقع تاجیک هستند و در کوه‌های پامیر به‌سر می‌برند و حنفی‌مذهب‌اند. عده کمی نیز شیعه‌اند.

یهودی. قبلا در شهرهای افغانستان به‌ویژه در مناطق شمالی، مانند بلخ، مزار شریف، بادغیس و هرات مشاهده می‌شدند. بعدها، در کابل و قندهار نیز مستقر شد. بسیاری از آنان از بخارا به افغانستان آمدند. یهودیان زمین نداشتند و بیشتر تجارت می‌کردند. زبان اصلی آنها عبری است؛ ولی همگی به فارسی و عده‌ای نیز به پشتو صحبت می‌کنند و پیرو دین یهودند. از دهه ۱۹۵۰ به بعد، مهاجرت یهودیان به اسرائیل آغاز شد و تعداد یهودیان در افغانستان رو به کاهش نهاد و در دهه ۱۹۹۰، تعداد آنان به حداقل یا حتی نزدیک به صفر رسید. عده‌ای نیز به آمریکا رفتند.

مسیحی. تعدادشان خیلی کم است. قبلا تعدادشان بیشتر بود و در کابل و هرات سکونت داشتند.

هند و سیک. ۹۹ درصد جمعیت افغانستان را مسلمانان تشکیل می‌دهند؛ غیرمسلمانان فقط شامل تعدادی هندو، سیک و شاید عده اندکی یهودی می‌شوند. شباهت ظاهری هندوها به مردم شمال هند است. مذهب آنان آیین هندوست آنها به زبان‌های هندی و پنجابی یا لهندا تکلم می‌کنند، به فارسی و پشتو، بسته به محل مورد سکونت که پشتوزبان یا فارس‌زبان باشند، نیز صحبت می‌کنند. هندوها در شهرهای مختلف افغانستان به‌ویژه شهرهای جنوبی، مانند قندهار، غزنی و کابل ساکن‌اند و به تجارت اشتغال دارند. معمولا در کارها و مشاغل تجاری پرمنفعت مانند صرافی و تجارت کالاهای پررونق دست دارند. در گذشته، بخش مهمی از صرافی‌ها را در اختیار داشتند و مانند پشتون‌ها از رفاه و آرامش برخوردار بودند، هرچند که همیشه هم خوب نبوده است. هندوها

«در تمامی سال‌های قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، از پرکارترین شهروندان و بازاریان شهرهای افغانستان محسوب می‌شدند. درشهرهایی چون چاریکار، غزنی، جلال‌آباد، تاشقورقان و تا حدی آقچه، بلخ، میمنه، مزار شریف، سرپل، شیبرغان و شیندند کسبه هندو به کار خریدوفروش اشتغال داشتند همچنین در شهرهای چاریکار و استالف سیک‌ها هم دیده شده‌اند، و به‌همین‌ترتیب در جاهایی چون کوهدامن، ننگرهار و لغمان یافت می‌شوند. هندوها از متنفذین هرات بودند، بیشتر معاملات را در دست داشتند و در نواحی غزنی بانک‌ها (صرافخانه‌ها) و تجارت‌های عمده در انحصار ایشان بود».[۴۷]

سیک‌ها پیرو آیین سیکهیسم هستند و به زبان‌های هندی و پنجابی سخن می‌گویند و بسته به محل مورد سکونت به فارسی و پشتو هم صحبت می‌کنند. سیک‌ها نیز همانند هندوها در شهرهای مختلف، به‌ویژه در غزنی، قندهار و کابل سکونت داشته به تجارت، صرافی و دادوستد اشتغال دارند.

عرب. اعراب به چند صورت وارد خراسان شده‌اند: ۱. در زمان جهاد و گسترش اسلام در شرق و با ورود سپاهان اسلام و عرب به منطقه عده زیادی از آنان در آنجا متوطن شدند.

۲. عده زیادی از مبلغانی که همراه سپاهان اسلام یا بعد از آن وارد خراسان شدند و دیگر بازنگشتند.

3. عده‌ای از تجار و افراد عادی‌که به قصد تجارت یا به‌منظور مهاجرت وارد خراسان شدند و در همان‌جا باقی ماندند.

۴. بر اثر ظلم و جور خلفای اموی و عباسی، از جمله حجاج‌بن یوسف ثقفی، عده زیادی به‌ویژه از خاندان ائمه اطهار علیهم‌السلام روانه شرق و خراسان شدند و در آنجا پناه‌گزیدند و باقی ماندند. اعراب بیشتر در شمال افغانستان در نواحی آقچه، مزار شریف، تالقان و قندوز سکونت داشته‌اند. افراد زیادی از این قوم در این مناطق و برخی شهرهای دیگر مانند کابل، بامیان، سرپل و بلخ سکونت داشتند که در اصل عرب بودند؛ ولی اکنون قادر به تکلم به زبان عربی نیستند و معمولا به یکی از زبان‌های اقوام مجاور خود، که عمدتا پشتو و فارسی و ازبکی است، صحبت می‌کنند.

«تعدادی از روشنفکران و نویسندگان این قوم، علوی، مرتضوی، مصطفوی، رضوی، هاشمی، قریشی، عربزاده و امثال آن تخلص می‌کنند که نشان‌دهنده اتصال نسبی‌شان به اعراب است».[۴۸]

عده‌ای از آنان خود را سادات می‌نامند که متمایز شناخته شده هستند. شناسایی سایر افراد وابسته به این قوم (عرب) مشکل‌تر است، سیمای ظاهری آنان مدیترانه‌ای، مغولی و بینابین است.

سادات

بیش از آنکه یک قوم باشند یک طبقه اجتماعی هستند؛ طایفه شرفا هم نامیده شده‌اند.آنان از اعقاب پیامبر اکرم (ص) و بازماندگان دخت‌گرامی ایشان حضرت فاطمه زهرا (س)، به‌ویژه اولاد امام حسن مجتبی علیه‌السلام و امام حسین علیه‌السلام هستند و در افغانستان سید نامیده می‌شوند. همه مردم افغانستان برای سادات احترام ویژه‌ای قائل‌اند. سادات در سراسر افغانستان پراکنده‌اند. هر قوم سادات خود را دارد؛ ولی سادات در درون اقوام فراتر از دایره قومی‌اند؛ برای مثال، اگر زبان مادری آنان پشتو باشد، او را پشتون نمی‌شناسند و همه‌جا سید و سادات شناخته می‌شوند. مشهورترین تبار سادات، در بین هزاره‌ها قرار دارند. آنان نیز خود را هزاره نمی‌خوانند. سادات به زبان‌های دری و پشتو، بسته به محل مورد سکونت، تکلم می‌کنند. سادات اغلب شیعه امامیه، بعضا شیعه اسماعیلی و عده‌ای نیز حنفی‌مذهب‌اند. برخی از سادات مشهور افغانستان از این قرار بوده‌اند: شاه برهنه در یکاولنگ، میرعلی یخسوز در بامیان، شاه قباد، شاه قلندر، میرسید مراد؛ ولی در بلخاب و غیره، بعضی از سادات مشهور اخیر افغانستان (اعم از حنفی و شیعه) از این قرارند: سید شمس‌الدین مجروح، سید علی بهشتی، سید احمد گیلانی (پیر فرقه قادریه)، میرغلام محمد غبار، میرمحمد صدیق فرهنگ، سید قاسم رشتیا، سید امیر شاه حسن‌یار، سید نورمحمد شاه، سید محمدعلی جاوید، سید مصطفی کاظمی، سید عسکر موسوی، سید حسین انوری، سید اسماعیل بلخی، سید منصور نادری (پیر فرقه اسماعیلیه)، سید مخدوم رهین و..

در افغانستان دختران سادات معمولا با غیرسادات ازدواج نمی‌کنند؛ ولی مردان سید از غیرسادات زن می‌گیرند. سادات معمولا در بین اقوام موقعیت بی‌طرفی داشته و در دعواها و اختلافات می‌توانسته‌اند به‌صورت میانجی‌گر وارد عمل شوند. سادات معمولا مسائل و مشکلات مردم را برطرف می‌کردند و مردم برای حل مشکلات خود به آنان مراجعه می‌کردند. سادات از محبوبیت و احترام ویژه‌ای در بین مردم برخوردار بودند. نفوذ روحانیون سادات خیلی بیشتر از روحانیون غیر سادات بوده است، ازاین‌رو شاید عده‌ای سودجو برای کسب وجهه یا نفوذ در بین مردم دعوی سیادت می‌کرده‌اند. برای جلوگیری از چنین سوءاستفاده‌هایی، امام جعفر صادق علیه‌السلام فرمودند:

«هرکه دعوی سیادت می‌کند باید که اصل‌ونسب خود را بداند که به چند پشت به پیغمبر (ص) می‌رسد و بدان عمل‌کنند و اگر نداند صحیح‌النسب نباشد»

و باز فرمودند:

«سید کسی است که از بطن فاطمه (س) و اولاد علی (ع) بوده باشد، از غیر بطن فاطمه (س) و صلب علی (ع) سید نیست».[۴۹]

کوچ‌روها

کوچ‌روها بین دو تا چهار میلیون نفر از جمعیت افغانستان را تشکیل می‌دهند. تعداد آنان تا یک‌چهارم جمعیت نیز ذکر شده است؛ ولی تاکنون سرشماری دقیقی از جمعیت آنان صورت نگرفته است و تعداد دقیق آنها مشخص نیست جمعیت آنها بر اثر جنگ‌ها و ناامنی چند دهه گذشته تا حدی کاهش یافته است. مسافت‌هایی هم که طی می‌کرده‌اند از گذشته کمتر شده است. تعدادی از آنان کوچ‌روی را رها کرده، مراتع زمستانی و اقامتگاه‌های که بهتر و مناسب‌تر را ترک نکرده و یکجانشینی اختیار کرده‌اند. بر اثر جنگ‌ها، عده‌ای از آنان در پاکستان مستقر شدند؛ از جمله عده‌ای از پشتون‌های بغلان، پس از ترک کوه‌های هندوکش و راهی شدن به طرف پاکستان، در همان‌جا باقی ماندند.[۴۹]

کوچ‌روها دو دسته‌اند: 1. افراد کاملا کوچ‌رو؛ 2. افراد نیمه‌کوچ‌رو.

افراد کاملا کوچ‌رو خانه نداشته و دائم در سفرند و به‌صورت چادرنشین زندگی می‌کنند؛ اما افراد نیمه‌کوچ‌رو مقر دائمی بوده و فقط ایامی از سال را کوچ کرده و دوباره همراه دام‌های خود به خانه‌ها و اقامتگاه‌های ثابت خود بازمی‌گردند. این دسته به‌صورت نیمه‌چادرنشین زندگی می‌کنند. در افغانستان کوچ‌روها را «کوچی» می‌نامند. آنها در زیر چادرها یا خیمه‌هایی زندگی می‌کنند که‌کژدی (غژدی) یا خانه سیاه یا سیاه‌چادر نامیده می‌شود. کوچ‌روها در شمال و جنوب کشور پراکنده‌اند و دائم ییلاق و قشلاق می‌کنند.کوچی‌های جنوب قندهار در فصل گرما به کوه‌های توبه در جنوب پناه می‌برند. کوچی‌ها اکثرا از زیرمجموعه‌های قوم پشتون به‌ویژه غلزایی‌ها هستند، در بین اقوام افغانستان پشتون‌ها بیشترین تعداد کوچی و صحراگرد را دارند. از گذشته در بین این قوم، کوچ‌روی و صحرانشینی رواج داشته است. کوچ‌روها از طریق دامداری، تجارت و صنایع‌دستی امرار معاش می‌کنند.کوچی‌ها تا سال ۱۹۶۱، از مرز افغانستان عبور کرده وارد خاک پاکستان می‌شدند و پشم و پوست حیوانات اهلی و مصنوعات دست‌ساز را می‌فروختند و کالاهایی را برای فروش همراه خود به افغانستان می‌آوردند. به دنبال منازعات سال ۱۹۶۱ بین دو کشور، پاکستان مانع ورود افراد کوچ‌رو به داخل آن کشور شد؛ بااین‌حال، کوچی‌ها همه‌ساله به اطراف مرز رفته، در صورت امکان وارد پاکستان می‌شوند؛ زیرا برای پاکستان هم امکان کنترل همه نقاط مرزی و جلوگیری از ورود کوچی‌ها وجود ندارد.

کوچی‌ها تابع مقررات و نظام اجتماعی قبیله‌ای هستند و ریش‌سفیدان و بزرگان طوایف مسائل را در بین خود حل‌ و فصل می‌کنند. «یکی از تلاش‌های کوچ‌نشینان این بوده است که تحت‌فشار و مداخله دولت قرار نگیرند و مشمول قوانین و مقررات نشوند.آنان به قوانین دولتی هیچ علاقه‌ای نشان نداده و اصولا طرفدار آزادی عمل بوده‌اند. یکی از مشکلات دولت نیز این بوده است که همواره بخشی از جمعیت از کنترل کامل آن خارج است».[۵۰][۵۱]

نیز نگاه کنید به

جغرافیای انسانی روسیه؛ جغرافیایی جمعیتی در چین؛ جغرافیای انسانی سودان؛ جغرافیای انسانی اردن؛ جغرافیای انسانی ژاپن؛ جغرافیای انسانی کانادا؛ جغرافیای انسانی کوبا؛ جغرافیای انسانی لبنان؛ جغرافیای انسانی تونس؛ جغرافیای انسانی مصر؛ جغرافیای انسانی ساحل عاج؛ جغرافیای انسانی مالی؛ جغرافیای انسانی تایلند؛ جغرافیای انسانی آرژانتین؛ جغرافیای انسانی فرانسه؛ جغرافیای انسانی اسپانیا؛ جغرافیای انسانی اوکراین؛ جغرافیای انسانی سوریه؛ جغرافیای انسانی قطر؛ جغرافیای انسانی امارات متحده عربی؛ جغرافیای انسانی اتیوپی؛ جغرافیای انسانی سیرالئون؛ جغرافیایی انسانی سنگال؛ جغرافیای انسانی زیمبابوه؛ جغرافیای انسانی گرجستان؛ جغرافیای انسانی تاجیکستان؛ جغرافیای انسانی قزاقستان؛ جغرافیای انسانی بنگلادش

کتابشناسی

  1. گریگوریان، وارتان (1388). ظهور افغانستان نوین. ترجمه علی عالمی کرمانی. نشر محمد ابراهیم شریعتی افغانستانی، ص25.
  2. کاتب هزاره، ملا فیض محمد (1372). نژادنامه افغان به اهتمام عزیزالله رحیمی. قم: موسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، ص 39-40.
  3. سجادی، عبدالقیوم (1380). جامعه شناسی سیاسی افغانستان. قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه، ص2-3.
  4. ۴٫۰ ۴٫۱ الفینستون، مونت استوارت (1376). افغانان (جای، فرهنگ، نژاد) گزارش سلطنت کابل. ترجمه محمد آصف فکرت. مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، ص ۳۵۹.
  5. افشار یزدی، محمود (1380). افغان نامه. تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، جلد اول، ص۱۱۰.
  6. بارتولد، و (1358). تذکره جغرافیای تاریخی ایران. ترجمه حمزه سردادور. تهران: انتشارات توس، ص ۱۰۵.
  7. علیقلی، میرزا (اعتمادالسلطنه) (1376). تاریخ وقایع و سوانح افغانستان .ویرایش میرهاشم محدث. تهران: انتشارات امیرکبیر، ص 33-43.
  8. الفینستون، مونت استوارت (1376). افغانان (جای، فرهنگ، نژاد) گزارش سلطنت کابل. ترجمه محمد آصف فکرت. مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، ص۳۹۰.
  9. محمد غبار، میرغلام (1359). افغانستان در سیر تاریخ. قم: پیام مهاجر، ص ۳۵۹.
  10. افشار یزدی، محمود (1380). افغان نامه. تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، جلد یکم، ص 93.
  11. فرهنگ، میر محمد صدیق (1380). افغانستان در پنج قرن اخیر. تهران: انتشارات عرفان، جلد اول، ص 34-35.
  12. گریگوریان، وارتان (1388). ظهور افغانستان نوین. ترجمه علی عالمی کرمانی. نشر محمد ابراهیم شریعتی افغانستانی، ص146.
  13. الفینستون، مونت استوارت (1376). افغانان (جای، فرهنگ، نژاد) گزارش سلطنت کابل. ترجمه محمد آصف فکرت. مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، ص۲۰.
  14. افشار یزدی، محمود (1380). افغان‌ نامه. تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، جلد اول، ص 93.
  15. فرهنگ، میر محمد صدیق (1380). افغانستان در پنج قرن اخیر. تهران: انتشارات عرفان، جلد اول، ص 51.
  16. گریگوریان، وارتان (1388). ظهور افغانستان نوین. ترجمه علی عالمی کرمانی. نشر محمد ابراهیم شریعتی افغانستانی، ص51.
  17. گروهی از دانشمندان و پژوهشگران روسی و افغانی (1378). افغانستان (مسائل جنگ و صلح) . ترجمه عزیز آریانفر. تهران: نشر اندیشه. ص۸۸.
  18. الفینستون، مونت استوارت (1376). افغانان (جای، فرهنگ، نژاد) گزارش سلطنت کابل.ترجمه محمد آصف فکرت. مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، ص۴۲۷.
  19. هروی، نجیب مایل (1362). تاریخ و زبان در افغانستان. تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، ص ۱۶۹.
  20. ۲۰٫۰ ۲۰٫۱ شکورزاده، میرزا (1373). تاجیکان در مسیر تاریخ. تهران: موسسه فرهنگی هنری و انتشارات بیین المللی الهدی، ص۱۵۸.
  21. شکورزاده، میرزا (1373). تاجیکان در مسیر تاریخ. تهران: موسسه فرهنگی هنری و انتشارات بیین المللی الهدی، ص8-177.
  22. شکورزاده، میرزا (1373). تاجیکان در مسیر تاریخ. تهران: موسسه فرهنگی هنری و انتشارات بیین المللی الهدی، ص13و25.
  23. شکورزاده، میرزا (1373). تاجیکان در مسیر تاریخ. تهران: موسسه فرهنگی هنری و انتشارات بیین المللی الهدی، ص103و105.
  24. میرمحمد صدیق. فرهنگ (1380). افغانستان در پنج قرن اخیر. تهران: انتشارات عرفان، جلد اول، ص۲۲.
  25. میرمحمد صدیق. فرهنگ (1380). افغانستان در پنج قرن اخیر. تهران: انتشارات عرفان، جلد اول، ص110-113.
  26. هروی، نجیب مایل (1362). تاریخ و زبان افغانستان. تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، ص178و180.
  27. دولت‌آبادی، بصیر احمد (بی‌تا). شناسنامه افغانستان. (بی‌نا)، ص۲۵.
  28. موسوی، سید عسکر (1379). هزاره‌های افغانستان. ترجمه اسدالله شفایی.تهران: انتشارات موسسه فرهنگی و هنری سیمرغ، ص68-69.
  29. موسوی، سید عسکر (1379). هزاره‌های افغانستان. ترجمه اسدالله شفایی.تهران: انتشارات موسسه فرهنگی و هنری سیمرغ، ص78و99.
  30. موسوی، سید عسکر (1379). هزاره‌های افغانستان. ترجمه اسدالله شفایی.تهران: انتشارات موسسه فرهنگی و هنری سیمرغ، ص164.
  31. گریفیتز، جان. سی (بی‌تا). افغانستان کلید یک قاره. ترجمه ذ.غ. تهران: انتشارات گل محمد تخاری، ص134.
  32. موسوی، سید عسکر (1379). هزاره‌های افغانستان. ترجمه اسدالله شفایی.تهران: انتشارات موسسه فرهنگی و هنری سیمرغ، ص64.
  33. ناصری داودی، عبدالمجید (بی‌تا). تاریخ تشیع در افغانستان. (بی‌نا)، ص23.
  34. یزدانی،حسین‌علی (حاج کاظم) (1390). پژوهشی در تاریخ هزاره‌ها. تهران: انتشارات عرفان، ص۲۸۴-۲۸۳.
  35. ناصری داودی ،عبدالمجید (بی‌تا). تاریخ تشیع در افغانستان. (بی‌نا)، ص۲۵.
  36. موسوی، سید عسکر (1379). هزاره‌های افغانستان. ترجمه اسدالله شفایی.تهران: انتشارات موسسه فرهنگی و هنری سیمرغ، ص67-70.
  37. ماگنوس، رالف، اچ ، بنی، ادن (1380). افغانستان (روحانی، مارکس، مجاهد). تهران: مرکز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، ص9.
  38. گریفیتز، جان، سی (بی‌تا). افغانستان کلید یک قاره. ترجمه ذ-ع. تهران: انتشارات گل محمد تخاری. جلد اول، ص۱۰۱.
  39. گروهی از دانشمندان و پژوهشگران روسی و افغانی (1378). افغانستان (مسائل جنگ و صلح). ترجمه عزیز آریانفر. تهران: نشر اندیشه، ص۹۸.
  40. الفینستون، مونت استوارت (1376). افغانستان (جای، فرهنگ، نژاد) گزارش سلطنت کابل.ترجمه محمد آصف فکرت. مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، ص415.
  41. کننساریف، تی (1380). قرقیزها و خانات خوقند. ترجمه علیرضا خداقلی پور. تهران: اداره نشر وزارت امور خارجه، ص13.
  42. ناصری داودی، عبدالمجید (بی‌تا). تاریخ تشیع در افغانستان. (بی‌نا)، ص35.
  43. خسروشاهی، سید هادی (1370). نهضت‌های اسلامی افغانستان. تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت امور خارجه، ص84.
  44. ابوالحسن شیرازی، حبیب‌الله (1370). ملیت‌های آسیای میانه. تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت امور خارجه، ص۹۰.
  45. کورنا، لورل (1383). افغانستان. ترجمه فاطمه شاداب. تهران: انتشارات ققنوس، ص۱۵.
  46. گروهی از دانشمندان و پژوهشگران روسی و افغانی (1378). افغانستان (مسائل جنگ و صلح) (عزیز آریانفر، ترجمه). تهران: نشر اندیشه، ص۱۰۱.
  47. گروتس باخ، اروین (1368). جغرافیای شهری در افغانستان. ترجمه سید محمدحسین محسنیان. مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، ص22-23.
  48. فاضل، محمدکاظم (1380). عرب‌ها و سادات افغانستان. (بی‌نا)، ص۱۰.
  49. ۴۹٫۰ ۴۹٫۱ فاضل، محمدکاظم (1380). عرب‌ها و سادات افغانستان. (بی‌نا)، ص13.
  50. علی‌آبادی، علیرضا (1386). افغانستان (کتاب سبز). تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی،وزارت امورخارجه، ص20.
  51. علی آبادی، علیرضا (1395). جامعه و فرهنگ افغانستان. تهران: موسسه فرهنگی هنری و انتشارات بین‌المللی الهدی، ص53-110.