افغانستان در یک نگاه

از دانشنامه ملل

افغانستان در نیمکره شمالی (۳۳ درجه عرض شمالی)، نیمکره شرقی (۶۵ درجه طول شرقی) و در محدوده آسیای مرکزی قرار دارد.مساحت آن حدود ۶۴۹/۰۰۰ کیلومترمربع (در منابع بین ۶۲۰ تا ۶۵۳ هزار کیلومترمربع ذکر شده) و در مقام چهل یا چهل‌ویکمین کشور جهان است. طولانی‌ترین فاصله آن از شمال به جنوب قریب به ۱۰۱۵ کیلومتر و از شرق به غرب ۱۲۴۰ کیلومتر و نزدیک‌ترین فاصله آن تا دریاهای آزاد قریب به ۶۰۰ کیلومتر از سمت مرزهای جنوبی و از طریق خاک پاکستان است.

جغرافیای طبیعی افغانستان

شکل افغانستان مانند یک مشت بسته است و حالت پرویزنی شکل دارد و دالان یا تنگه واخان به‌سان دسته آن است. افغانستان در محدوده فلات ایران جای دارد و قسمتی از شرق این فلات را تشکیل می‌دهد. نام ایران شامل دو بخش است:

۱. فلات ایران. فلات ایران که به لحاظ جغرافیایی، کشورهای ایران و افغانستان را دربر می‌گیرد.

2. نام کشور ایران. افغانستان و ایران در محدوده فلات ایران قرار دارند و درگذشته، یک واحد سیاسی مشترک را در این فلات تشکیل می‌دادند. فلات ایران شامل جلگه وسیع و مرتفعی است که از هر طرف در احاطه کوه‌های بلند است: «در مشرق سه رشته‌کوه متوازی معروف به کوه‌های و در شمال کوه‌های البرزکه مانند زنجیری از شرق به غرب امتداد یافته‌اند، قرار دارند. این کوه‌ها در غرب از کوه‌های ارمنستان جدا شده و از جنوب دریای خزر گذشته به‌واسطه (کوه بابا) به (هندوکه) پیوسته و این هم به (هیمالایا) بلندترین کوه عالم متصل است، در مغرب فلات، کوه‌های کردستان یا زاگرس واقع است که از شمال به جنوب رفته و بعد به طرف جنوب شرق برگشته به دریای عمان می‌رسد».[۱]

طول مرزهای افغانستان ۵۵۲۹ کیلومتر است (در منابع مختلف،متفاوت ذکر شده است). از سمت شرق و جنوب با پاکستان (۲۴۳۰ کیلومتر)، از سمت غرب با ایران (۹۳۶ کیلومتر)، از سمت شمال با کشورهای تاجیکستان (۱۲۰۶ کیلومتر)، ازبکستان (۱۳۷ کیلومتر)و ترکمنستان (۷۴۴ کیلومتر) و از سمت شمال شرق با چین (۷۶ کیلومتر) مرز مشترک دارد، طولانی‌ترین مرزهای افغانستان ابتدا با پاکستان و بعد کشورهای تاجیکستان و ایران و کوتاه‌ترین مرزها ابتدا با چین و سپس ازبکستان است. مرز افغانستان با چین بین ۷۳ تا ۹۳ کیلومتر و مرز افغانستان با ایران بین ۹۰۰ تا ۹۳۶ کیلومتر ذکر شده است.

بلندترین نقطه افغانستان از سطح دریا ۷۴۵۸ متر در قله نوشک(Nowshak) و پایین‌ترین سطح آن در کنار آمودریا و در اطراف جوزجان است و ارتفاع آن ۲۵۸ متر از سطح دریاست، با کاهش ارتفاع کوه‌ها و کوهپایه‌های شمالی، دشت‌های سنگی و ریگی با ارتفاع ۳۰۰ تا ۴۰۰ متر از سطح دریا در بخش‌های شمالی قرار دارد. دشت‌های هرات و فراه، مناطق کم‌ارتفاعی با حدود ۱۰۰۰ متر از سطح دریا را به وجود می‌آورد؛ در نیمروز، در اطراف هامون‌ها، ارتفاع زمین به حدود ۵۰۰ متر و درگودزره در جنوب غربی افغانستان(در ولایت نیمروز) به کمتر از ۵۰۰ متر از سطح دریا می‌رسد. شیب افغانستان از سمت شمال شرق به طرف جنوب و غرب قرار دارد. با توجه به موقعیت کوهستانی بخش‌های مرکزی، اراضی هموار و دشت‌ها به‌صورت حلقه‌ای در اطراف آن قرار گرفته‌اند.[۲]

جغرافیای انسانی افغانستان

تاکنون در افغانستان سرشماری دقیق، همه‌جانبه و قابل اعتماد صورت نگرفته است و «هیچ نوع ارزیابی مساحتی سیستماتیک با سرشماری جمعیت تدارک دیده نشده است»؛[۳] زیرا اولا دولت مقتدری که بتواند فارغ از حساسیت‌ها و فشارهای قومی و مذهبی، مصالح سیاسی و گرایش‌های گروهی اقدام به سرشماری دقیق و بی‌طرفانه کند، وجود نداشته است؛ ثانیا بودجه و امکانات کافی برای سرشماری در اختیار دولت نبوده است و دولت‌های افغانستان و سازمان‌ها و مؤسسات بین‌المللی آمارهای متفاوتی را بر مبنای تخمین ارائه داده‌اند.

هرچند این آمارها ممکن است تا حدی نزدیک به واقع باشد، قطعا دقیق نیست، برخی اقوام نگران آن بوده‌اند که در اثر سرشماری دقیق، تعداد نفوس آنها احیانا کاهش یافته و وزن سیاسی آنها کم شود. بنابراین، اجرای سرشماری دقیق با چالش‌های پیچیده‌ای همراه است؛ زیرا هر قوم و گروه تلاش می‌ورزد جمعیت خود را از آنچه هست بیشتر نشان دهد و این ممکن است سرشماری‌ها را با چالش مواجه سازد. اولین سرشماری مهم افغانستان در خرداد سال ۱۳۵۸ صورت گرفت و طبق آن جمیعت این کشور ۱۵/۵۵۱/۳۵۸ نفر اعلام شد که ۲/۵ میلیون نفر آن را کوچی‌ها تشکیل می‌دادند. طبق سرشماری مقدماتی کمیته ملی احصائیه افغانستان، جمعیت این کشور در سال ۱۳۸۵،۲۴ میلیون نفر برآورد شد. جمعیت افغانستان در سال ۲۰۰۷، حدود ۳۱/۸۸۹/۹۲۳ نفر ذکر شد؛ ولی تخمین‌های ۲۰۱۲، جمعیت کمتری را نشان داده است. آنچه مسلم است جمعیت افغانستان از ۳۰ میلیون نفر بیشتر است.

نژاد

نژاد آرین یا نژاد هندواروپایی به دو شعبه بزرگ شرقی و غربی تقسیم می‌شود؛ شعبه غربی همان اقوامی‌اند که به طرف اروپا رفتند، مانند ژرمن‌ها، شعبه شرقی به ایران، سرزمین افغانستان و شمال هند رفتند و عامل خویشاوندی آنها زبان سانسکریت است. اقوام آریایی حدود سه‌هزار سال قبل از میلاد، از سایر اقوام آریایی و از موطن اصلی و اولیه خود، که آریا ویج نام داشته است و به‌منزله بهشت گم‌شده در دل آنها ماند، جدا و به سرزمین‌های جدید وارد شده و با غلبه بر سکنه بومی این مناطق، حاکم بلامنازع آن شدند و علاوه بر حاکمیت، آداب‌ورسوم و سنن خود را نیز رایج ساختند.آریاهایی که به طرف جنوب آمدند دو دسته شدند: دسته‌ای به طرف سند، پنجاب و شمال هند رفتند و دسته‌ای به طرف سرزمین افغانستان و ایران آمدند و در آن ساکن شدند.

اقلیت های قومی

در افغانستان همانند تنوع و تفاوت جغرافیایی، تنوع و تفاوت قومی نیز بسیار گسترده است و اقوام متفاوتی در مناطق مختلف این کشور با زبان‌ها و آداب‌ورسوم گوناگون سکونت دارند؛ به‌گونه‌ای که این کشور به لحاظ تنوع قومی سی‌وهفتمین کشور جهان ذکر شده و همانند ایران و هند کشوری کثیرالملت و موزه‌ای از اقوام و قبایل مختلف است، نه‌تنها تعداد اقوام زیاد است، بلکه تعداد زیرگروه‌های قومی نیز خیلی زیاد است و به حدود ۵۰ گروه قومی اشاره شده است. ملا فیض محمد کاتب هزاره می‌نویسد:

«تعداد اقوام و طوایف ساکن در افغانستان، با شعب و زیرمجموعه‌های خود، تقریبا به ۱۳۸ قوم و طایفه می‌رسند».[۴]

اروین اریوال و همکارانش بیشترین تلاش را برای شناسایی گروه‌های قومی در افغانستان به عمل آوردند. و از گروه‌های قومی زیر نام برده است: «عرب، ایماق، بلوچ، براهویی، اشکاشمی، فارسیوان، فیروزکوهی، گاورباتی، غربت،گوجار، هزاره، هندو، جلالی، جمشیدی، جت، جوگی، قرقیز، کوتانا، ملکی، ماوری، میش مست، مغول، تاجیک، مونجانی، نورستانی، اورسوری، پراچی، پشه‌ای، پشتون، قرلیق، پیکراج، قزاق، قبچاق، قزلباش، روشانی، سنگلیچی، سیک، تاجیک، تاتار، تایمنی، تیموری، تیراهی، ترکمن، ازبک، واخی، یهودی، زوری، و...».[۵]

از میان اقوام موجود، چهار قوم از همه بزرگ‌ترند: پشتون (حدود ۳۸ درصد)، تاجیک (حدود ۲۸ درصد)، هزاره (حدود ۱۹ درصد) و ازبک (حدود ۶ درصد)؛ بعد از آن اقوام کوچک‌تر، مانند قزلباش براهویی، فارسیوان، چهارایماق، جمشیدی، عرب، بلوچ نورستانی، ترکمن، مغول، قرقیز، پامیری، نورستانی، کوهستانی، جت یا جات، کشمیری، هندو، سیک، یهودی، پشه‌ای، و ده‌ها قوم دیگر قرار دارند. این اقوام از زمان‌های دور در این سرزمین سکونت داشته و به‌رغم تفاوت‌های قومی، نژادی، فرهنگی و اجتماعی در کنار یکدیگر زندگی کرده‌اند. هریک از گروه‌های قومی بزرگ به ده‌ها تیره، طایفه و زیرگروه قومی کوچک‌تر تقسیم می‌شوند؛ برای مثال، واخانی‌ها، روشانی‌ها، شغنانی‌ها، اشکاشمی‌ها، زیباک‌ها، منجانی‌ها و... از طوایف و تیره‌های قوم تاجیک هستند. تاکنون راجع‌به تعداد اقوام و پیروان مذاهب مختلف آمارگیری دقیق به عمل نیامده و آمارهایی که در مورد تعداد نفوس هر قوم و نیز میزان پیروان هر دین و مذهب ذکر شده بر پایه تخمین است و بنیاد علمی ندارد. هیچ گروه قومی اکثریت مطلق ندارد. در گذشته، پشتون‌ها قوم خود را اکثریت می‌دانستند؛ ولی برآوردهای اخیر نشان داده که جمعیت پشتون کمتر از ۴۰ درصد جمعیت است؛ اگرچه در مقایسه قوم به قوم بیشترند در مقایسه بین‌الاقوامی اکثریت ندارد.

البته پشتون‌ها با احتساب پشتون‌های پاکستان اکثریت می‌یابند که در آن صورت سایر اقوام نیز هم‌نژادان زیادی در آن سوی مرزها دارند. تا زمانی که یک گروه قومی (مثلا درانی) بر افغانستان حاکمیت داشت صدای سایر اقوام شنیده نمی‌شد و تعداد آنان کمتر از میزان واقعی اعلام می‌شد تا بتواند بر حاکمیت خود بر کشور ادامه دهد؛ اما از سال ۱۳۷۰ به بعد شرایط تا حد زیادی تغییر کرد و صدای جامعه چندقومی افغانستان بیشتر شنیده شده است. به‌جز هزاره‌ها و تا حدی نورستانی‌ها، هریک از اقوام مهم افغانستان اشتراک نژادی و هم‌قومی‌هایی در آن سوی مرزها دارند؛ پشتون‌ها در جنوب و شرق با پاکستان، ازبک‌ها در شمال با ازبکستان، تاجیک‌ها در شمال با تاجیکستان، ترکمن‌ها در شمال با ترکمنستان و بلوچ‌ها در جنوب با پاکستان و ایران تنها هزاره‌ها با آن سوی مرزهای افغانستان اشتراک قومی و نژادی ندارند، فقط در پاکستان تعدادی هزاره زندگی می‌کنند؛ ولی با هزاره‌جات پیوند جغرافیایی ندارند.

مردم افغانستان به دو گروه نژادی عمده تقسیم می‌شوند: نژاد سفید (شامل پشتون‌ها، تاجیک‌ها، نورستانی‌ها، قزلباش‌ها و فارسیوان‌ها)؛نژاد زرد (شامل ازبک‌ها، ترکمن‌ها، قیرقی‌ها، مغول‌ها و هزاره‌ها). قوم در افغانستان مفهوم و کاربرد وسیعی دارد. روابط اجتماعی بیشتر بر مبنای ویژگی‌ها، شرایط و مصالح قومی شکل می‌گیرد. درگذشته، مفهوم قوم بار مذهبی داشت؛ بعدها بار نژادی به خود گرفت و سپس بار فرهنگی نیز به آن اضافه شد. بیشتر سلسله‌های گذشته با نام اقوام تشخیص‌پذیرند. تیره، طایفه و قبیله از زیرمجموعه‌های قوم هستند.

جامعه افغانستان، جامعه‌ای قومی و چندصدایی است و ساختار موزاییکی دارد و اقوام و نمودهای متفاوت وگاهی ناهمگن در آن زندگی می‌کنند. اقوام ساکن هرچند در مقاطعی از تاریخ درگیری و رقابت شدیدی با یکدیگر داشته، ولی سیر وقایع نشان می‌دهد که اگر کسی اقوام را علیه همدیگر تحریک نمی‌کرد معمولا درکنار هم زندگی می‌کردند و با یکدیگر کنار می‌آمده‌اند؛ چنان‌که تنوع قومی در کابل از سایر شهرها بیشتر است و تاجیک‌ها، پشتون‌ها، هزاره‌ها، قزلباش‌ها، ازبک‌ها و دیگران بدون درگیری و دردسر باهم زندگی می‌کنند؛ ولی درصورتی‌که تحریک شوند، مانند برخی دوره‌های گذشته، جنگ‌های خونین قومی و مذهبی به راه می‌افتد. اقوام اصلی و عمده، مانند پشتون، تاجیک، هزاره و ازبک محدوده سرزمینی نسبتا مشخصی دارند. پشتون‌ها در جنوب و شرق کشور با مرکزیت قندهار و جلال‌آباد، تاجیک‌ها در مرکز، شمال شرق و شمال غرب یا غرب هزاره‌ها در مناطق مرکزی و ازبک‌ها در شمال، البته جابه‌جایی‌هایی هم در بین اقوام بر اثر کوچ‌های اجباری صورت گرفته است؛ برای مثال، اسکان پشتون‌ها در مناطق شمالی توسط عبدالرحمان خان یا جابه‌جایی‌هایی که نادرشاه و دیگران صورت داده‌اند. برخی جابه‌جایی‌های قومی نیز طی دهه‌های اخیر بر اثر مهاجرت پدید آمده است. علاوه‌براین در محدوده سرزمینی هر قوم، اقوام دیگری نیز ساکن‌اند که بر اثر کوچ‌های اجباری‌گذشته و نقل‌وانتقال‌های سیاسی و نظامی صورت گرفته است.

تاریخ افغانستان

تاریخ گذشته افغانستان به دو دوره کلی تقسیم‌پذیر است:

۱ - دوران پیش از وحدت ملی و سیاسی و تشکیل دولت ملی در ۱۷۴۷ در این کشور، این دوره نیز به دو دوره قبل از اسلام (از دوران باستان برای مثال، از عهد زرتشت تا ظهور اسلام) و از زمان ظهور اسلام تا سال ۱۷۴۷، تقسیم می‌شود؛

۲- دوره بعد از تشکیل دولت ملی در ۱۷۴۷ و پیدایش کشوری با نام افغانستان.

سرزمین امروز افغانستان، همانند ایران در هزاره‌های دوم و اول قبل از میلاد به تصرف اقوام آریایی درآمد و آریایی‌ها پس از غلبه بر سکنه بومی در آن ساکن شدند با تشکیل دولت هخامنشی، افغانستان جزئی از حکومت هخامنشیان شد. قلمرو هخامنشیان در قرن‌های ۵ تا ۴ قبل از میلاد از سواحل مدیترانه تا رود سند گسترده بود و افغانستان را نیز دربر می‌گرفت. این قلمرو در زمان داریوش اول که به منتهای وسعت خود رسیده بود، شامل مصر، فلسطین، سوریه، فینیقیه، لودیا، فروگیه، ایونیا، کبودوکیه،کیکیکیه، ارمنیه، آشور، مغرب رود سند در هندوستان، سغدیانا، باکتریا و جایگاه ماساگت‌ها و قبایل دیگری از آسیای میانه جزء این امپراتوری بزرگ بود.[۶]

افغانستان پس از حمله اسکندر، همانند ایران به تصرف او و سپس جانشینان وی (سلوکیان) درآمد و پس از شکست سلوکیان توسط اشکانیان، تعدادی از بازماندگان اسکندر و سلوکیان در باکتریا (بلخ) برای مدتی موفق به تشکیل حکومتی به نام یونان و باختر در سال ۲۵۰ قبل از میلاد، شدند و پس از چندی هرات و آراخوزیا (محدوده قندهار) را نیز تصرف کردند؛ اما در سال ۱۳۹، قبل از میلاد شمال هندوکش، شامل باکتریا (بلخ) به تصرف مهرداد اول پادشاه اشکانی، سپس هرات و سیستان و قسمت‌های دیگر نیز به تصرف اشکانیان درآمد. وسعت دولت اشکانی معمولا به‌اندازه دولت‌های هخامنشی و ساسانی نبود؛ باوجوداین، غالبا تمامی افغانستان امروز را به‌استثنای بلخ و کابلستان را دربرداشته است.[۷] هنگام شکست سلوکیان و در اوایل پیدایش دولت یونان و باختری، خاندان موریا که از ۳۲۴ تا ۱۸۷ قبل از میلاد بر هند حکومت می‌کرد، ابتدا مناطق شرقی افغانستان، از جمله وادی رود کابل را تصرف کرد و به ترویج آیین بودا در آن پرداخت. آیین زرتشتی نیز گام‌به‌گام از مقابل آن عقب‌نشینی کرد. حکومت سلسله موریا در دوره آشوکا به اوج خود رسید. آشوکا (۲۳۲-۲۷۱ قبل از میلاد) مهم‌ترین پادشاه سلسله موریاست و سلوکوس در برابر فشارهای موریاها عقب‌نشینی‌کرد و میدان را برای پیشروی آشوکا فراهم کرد. دوره حکومت آشوکا دوره طلایی هند به شمار می‌رود. در اواسط قرن دوم قبل از میلاد، اقوام یوئه‌چی که، در غرب مرزهای کانسو در چین سکونت داشتند، در حدود ۱۷۵ قبل از میلاد، راه غرب در پیش‌گرفتند و به حکومت یونان و باختری حمله کردند؛ بر اثر این حملات، سکاها (سیت‌ها) از مناطق شمالی هندوکش عقب‌نشینی کردند و به طرف سیستان و قندهار رفتند؛ ازاین‌رو حکومت یونان و باختری نیز در ۱۲۸ قبل از میلاد، از شمال هندوکش برچیده شد و اشکانیان نیز از این منطقه و آسیای مرکزی بیرون رانده شدند و اقوام یوئه‌چی حاکم بر منطقه شدند.کوئی- شوانگ (کوشان)، قدرتمندترین قبیله قوم یوئه‌چی، امپراتوری خود را در باکتریا بنا نهاد.کوشانیان آیین بودائی را پذیرفتند و به ترویج آن پرداختند. حکومت خاندان دوم‌کوشانی، با سلطنت کانیشکا (120-160 میلادی) آغاز شد.کانیشکا از بزرگ‌ترین پادشاهان کوشانی بود و سرزمین‌های زیادی را در آسیای مرکزی و هند به دست آورد. بعد از کانیشکا، هویشکا به سلطنت رسید و روزگار درازی فرمانروایی کرد. او آخرین زمامدار دودمان کوشانی است و حدود ۲۲۰ میلادی، به سلطنتش پایان داده شد. با تقویت ساسانیان در ایران وگوپتاها در هند، قدرت کوشانیان پایان یافت و هند، ایران و هیاطله در صحنه ظاهر شدند. پایتخت کوشانیان ابتدا در شمال هندوکش (بلخ) بود؛ ولی کانیشکا آن را به‌کاپیسا (بگرام) انتقال داد. در زمان کانیشکا آیین بودائی رواج زیادی یافت. بقایای حکومت کوشانی تا قرن سوم میلادی ادامه داشت؛ ولی با تصرف بگرام توسط شاپور اول پادشاه ساسانی، سلسله کوشانی منقرض شد. قبل از این سایر مناطق افغانستان به تصرف ساسانیان درآمده بود و پادشاهان متأخر کوشانی تابع سلسله ساسانی بودند.

هپتالیان (هیاتله، هفتتالی‌ها، یفتلی‌ها یا هون‌های سفید)، که مردمی از نژاد زرد بودند و به عقیده اکثر علما، شاخه‌ای از یواچژی‌ها (یوئه‌چی‌ها) و یا تخارها بودند.[۸] در حدود 385-420 میلادی در آسیای مرکزی و شمال افغانستان ظاهر شدند. اولین درگیری هیاطله با هرمز، پادشاه ساسانی صورت گرفت و در آن شکست سختی بر آنان وارد شد. هیاطله بار دیگر به حدود تخارستان هجوم آوردند و پیروز، پادشاه ساسانی، اقدام به دفع آنان کرد، ولی مغلوب و اسیر این قوم شد و شهر طالقان سرحد ایران و هپتالیان شد و شاه ساسانی متعهد شد از حدود آن شهر تجاوز نکند. پیروز با وعده پرداخت غرامت خود را آزاد کرد؛ ولی پسرش به مدت دو سال در گروگان هپتالیان باقی ماند تا همه غرامت پرداخت شد. پیروز برای جبران شکست قبلی، دوباره وارد جنگ با هیاطله شد و خود در جنگ کشته شد و تعدادی از شهرها در شمال هندوکش به تصرف هپتالیان درآمد. یکی از پادشاهان یفتلی به نام مهراگورا دولت گوپتای هندی را شکست؛ ولی در ۵۲۸ میلادی از آنان شکست خورد و پس از آن دولت هپتالی رو به ضعف نهاد. دولت یفاتله تا نیمه قرن ششم میلادی برقرار بود و در نیمه قرن ششم به دست ساسانیان، که با خوانین ترک متحد شده بودند، منقرض شد.[۸] و قلمرو آن بین ایران، هند و ترک‌ها در شمال تقسیم شد. بقایای هیاطله در فلات ایران تا مدتی باقی بودند و حتی سلطان محمود غزنوی با آنها جنگ کرد.

در زمان ساسانیان، به‌جز مواقع مورد اشاره بخش عمده این سرزمین به‌ویژه در زمان شاپور جزء قلمرو او بود؛ ولی بر اثر جنگ‌وگریز، شهرها پیوسته دست‌به‌دست می‌شد. با ظهور اسلام و استحکام آن در عربستان، مسلمانان بنای پیشروی در امپراتوری ساسانی نهادند. در اواسط قرن هفتم میلادی، که دولت ساسانی درگیر جنگ با مسلمانان بود و تحت‌فشار آنها در حال فروپاشی قرار داشت، ترکان از شمال و هندوها از شرق بنای پیشروی در قلمرو ساسانی نهادند و وارد قسمت‌هایی از افغانستان امروز شدند و به هرج‌ومرجی که در نتیجه اضمحلال سلسله ساسانی پدید آمده بود شدت بخشیدند و کار را برای پیشروی مسلمانان مساعدتر ساختند. مسلمانان پس از تصرف مناطق غربی ایران، از دو سو به مناطق شرقی آن حمله کردند؛ از یک سو، ابتدا سیستان را گرفتند و پس از مستحکم‌کردن پایگاه خود به طرف کابل پیشروی کردند؛ ولی به علت مقاومت برهمنان و رتبیل‌شاهان، که در زمان ورود مسلمانان، حاکمیت کابل و زابلستان را برعهده داشتند، موفق به تصرف آن نشدند و دو قرن طول کشید تا یعقوب لیث صفاری با شکست کابل‌شاهان موفق به تصرف نهایی آن شد، هرچند پس از سقوط صفاریان، پادشاهان محلی آن سامان دوباره بر سر کار آمدند.

از سوی دیگر مسلمانان در ۶۵۴ میلادی به قصد رسیدن به آمودریا و آسیای مرکزی به نیشابور و هرات و شهرهای دیگر حمله کردند و با ضرب شمشیر و تبلیغات دینی مناطق جدید را یکی از پس دیگری فتح و با اشاعه اخلاق و آداب اسلامی، مردم را به طرف اسلام جلب کردند و پس از تصرف این مناطق، مرو راکرسی حکومت بر شمال هندوکش و ماوراءالنهر قرار دادند؛ درعین‌حال با روی کارآمدن خلفای جور اموی و سپس عباسی، ایران، خراسان و نیز سیستان کانون مبارزه با خلفای اموی و عباسی شد و بر اثر قیامی که به رهبری ابومسلم خراسانی (یا مروزی) صورت گرفت، خلافت اموی در سال ۱۳۲ هجری برافتاد و خلفای عباسی سر کار آمدند. خانواده ائمه اطهار علیهم‌السلام و هاشمیان هم که از مخالفان نظام امویان و عباسیان بودند خراسان را پناهگاه و سنگر خود یافته و وارد آن شدند. وجود مراقد و مزارات عده کثیری از فرزندان و خاندان ائمه اطهار علیهم‌السلام در خراسان مؤید آن است.

در قرن نهم میلادی، حکومت خلفای عباسی، قدرت اولیه خود را از دست داد و رو به انحطاط گذارد. خلفای عباسی همچنان خود را امیرالمؤمنین و قائد مسلمانان می‌شمردند؛ ولی جنبش‌های آزادی‌خواهی یکی پس از دیگری از خراسان و سیستان بروز کرد و به تضعیف بیشتر خلافت عباسی انجامید. عباسیان همانند امویان، خلافت اسلامی را به امپراتوری عرب تبدیل کردند و این برخلاف آن چیزی بودکه اسلام و مسلمانان راجع‌به اخلاق و آداب اسلامی تعلیم یافته بودند.

طاهریان اولین حکومت محلی بودند که در صدد کسب استقلال برآمدند. طاهر ذوالیمینین، که اصلا از مردم پوشنگ یا فوشنح (غوریان امروز) بود و مأمون حکومت خراسان را به وی داده بود، در سال ۲۰۷ هجری، نام خلیفه را در مسجد مرو (مرکز خراسان) از خطبه انداخت و اعلام استقلال کرد؛ فردای آن روز، او را در بسترش مرده یافتند.گویا به دست عمال خلیفه مسموم شده بود؛ اما جانشینان طاهر در خراسان به حکومت خود ادامه دادند. پایتخت طاهریان در زمان طاهر شهر مرو بود؛ ولی در زمان عبدالله بن طاهر، مرکز حکومت آنان از مرو به نیشابور منتقل شد. حکومت طاهریان به دست صفاریان برافتاد.

صفاریان از سیستان برخاستند و نخستین دولت محلی بودند که از سلطه مستقیم خلفای عباسی خارج شدند و دولت مستقلی را در سیستان با مرکزیت زرنج تشکیل دادند. یعقوب لیث صفاری در سال ۲۴۸ هجری علیه عباسیان اعلام استقلال کرد او رتبیل، پادشاه کابل را شکست داد و بست، رخج، کابل، بامیان و هرات و سپس نیشابور و کل خراسان و حتی غرب ایران را به تصرف درآورد و هنگام حمله به بغداد بود که در جندی‌شاپور در اثر مرض قولنج درگذشت. بعدها صفاریان از امیراسماعیل سامانی شکست خوردند؛ به‌این‌ترتیب به حکومت صفاری پایان داده شد.

سامانیان ابتدا در ماوراءالنهر حکومت می‌کردند و مرکز حکومت آنان شهر بخارا بود. عمرولیث صفاری به قصد تسخیر خوارزم، لشکری را به آن‌سو اعزام کرد؛ ولی در ۲۸۵ هجری، از امیراسماعیل سامانی شکست خورد. عمرولیث شخصا به جنگ با امیر اسماعیل سامانی و تسخیر ماوراءالنهر رفت؛ در نبرد بزرگی که در بلخ روی داد، عمرولیث شکست خورد و دستگیر شد. امیراسماعیل سامانی او را به بغداد فرستاد. بعد از سامانیان و صفاریان، حکومت خراسان و ماوراءالنهر به سامانیان رسید. سامانیان مدتی تا سیستان، ری و اصفهان هم حکومت می‌کردند.سرانجام سامانیان تحت‌فشار ترکان قراختایی در شمال و غزنویان در جنوب از پای درآمدند.

غزنویان اصالتا از غلام‌زادگان ترک نژاد بودند. نام سلسله آنان از نام شهر غزنی (غزنه یا غزنین) اقتباس شده است. در زمان سامانیان، ترکان وارد این دولت شدند و بعضی از غلامان ترک به مناصب بالا رسیدند. در زمان حکومت عبدالملک بن نوح سامانی، البتکین که از غلامان ترک او بود، به حکومت تخارستان منصوب شد. البتکین غلامی داشت به نام سبکتکین که در حمله به غزنی همراه او بود و پس از پیروزی بر غزنی تا پایان عمر به مدت ۸ سال حاکم آنجا بود، پس از او پسرش، ابواسحاق از سوی حکومت سامانی به حکومت غزنی گماشته شد. جانشین ابواسحاق غلام ترک دیگری به نام بلگاتکین بودکه از سوی سامانیان ده سال بر غزنی حکومت کرد. پس از او غلام دیگری به نام بوری تکین از جانب سامانیان به حکومت غزنی رسید. سپس آلبتکین، بوری تکین را از حکومت غزنی برکنار کرد و خود ۲۰ سال بر غزنی حکومت کرد و سلسله‌ای را به نام غزنویان تأسیس کرد و در جنوب و غرب غزنی شروع به پیشروی کرد، پس از مرگ البتکین، مدتی نابسامانی بروز کرد؛ ولی سرانجام حکومت نصیب داماد البتکین، سبکتکین که او نیز از غلامان ترک‌نژاد بود، شد. سبکتکین در سال ۳۸۷ هجری/ ۹۹۷ میلادی درگذشت و قلمرو خود را بین سه پسرش محمود، نصر و اسماعیل و نیز برادرش بغراچوق (بغراچوق) تقسیم کرد؛ ولی محمود بعدها چشم به قلمرو برادران خود دوخت و اقدام به تصرف قلمرو آنان کرد و برای پیشبرد کار خود خطبه به نام خلیفه عباسی، یعنی قادر، خواند و لقب امیرالمؤمنین، امین‌الدوله و امین‌المله دریافت کرد. سلطان محمود غزنوی که در سال ۹۹۸ میلادی/ ۳۸۷ هجری، به حکومت غزنی رسید. قریب به سی سال حکومت کرد و تا زمان مرگ خود در سال ۱۰۳۰ میلادی/ ۴۲۱ هجری، پنجاب را فتح کرد و در حال پیشروی در خاک هند بود. او سلسله سامانی را هم برانداخت و متصرفات آن را به قلمرو خود افزود و خراسان، ماوراءالنهر، پنجاب و قسمت‌هایی دیگر را در اختیار داشت. او در سال ۴۲۰ هجری موفق به تصرف ری شد و به سلطنت آل‌بویه پایان داد.

با شکست سلطان مسعود غزنوی از طغرل بیک سلجوقی، سلسله غزنوی ضعیف شد و زمینه برای رشد و توسعه سلسله غوریان فراهم شد. غوریان از ناحیه غور (غورات و یا غورستان) و هزارستان برخاستند و پایتخت‌شان فیروزکوه بود. سلاطین غوری به دو شعبه تقسیم شدند:

پادشاهانی‌که در غور سلطنت کرده و پایتخت‌شان فیروزکوه بود؛ پادشاهانی‌که در طخارستان حکومت کرده و پایتخت‌شان بامیان بود و غوریان بامیان نیز خوانده شده‌اند.

معروف‌ترین و مهم‌ترین پادشاه سلسله غوری که اصالتا اهل همین منطقه بوده و ریشه بومی داشته سلطان علاءالدین حسین غوری، معروف به جهان‌سوز، است. سلسله غزنوی را همین امرای محلی غور برانداختند. علاءالدین در سه جنگ زمین‌داور، تکین‌آباد و غزنی، بهرام‌شاه غزنوی را شکست داد و سپس شهر غزنی را تصرف کرد و بهرام‌شاه به ولایات شرقی در پنجاب پناهنده شد. علاءالدین پس از تسلط بر غزنی، دستور داد تا شهر را آتش زدند. این شهر هفت شبانه‌روز در آتش می‌سوخت؛ از جمله کتابخانه‌های آن سوخت، قبور و اجساد سلاطین غزنوی به‌جز محمود و مسعود و ابراهیم تخریب شد و شهر باشکوه غزنی ویران شد. علاءالدین دستور داد محلی را که برادرش سیف‌الدین و وزیرش، سید مجدالدین در آنجا توسط غزنویان اعدام شده بودند با خاک یکسان کنند؛ بعد از آن بود که علاءالدین به «جهان سوز» مشهور شد. غوریان در شرق با بازماندگان غزنویان و در غرب با سلجوقیان درگیر بودند. در جنگی که بین علاءالدین حسین غوری (جهان‌سوز) با سلطان سنجر، پادشاه سلجوقی در کنار هریرود درگرفت، غوریان شکست خوردند و علاءالدین اسیر سلطان سنجر شد و بازماندگان غوریان باجگزار سلجوقیان شدند. بعد از آن جانشینان علاءالدین راه فتوحات آسان در هند را پیش‌گرفتند و معزالدین محمد مشهور به محمد غوری، به هند حمله کرد و خسرو ملک، آخرین حاکم غزنوی را، که در لاهور بود، دستگیر و زندانی کرد و سپس قطب‌الدین ایبک در دهلی به تخت نشست و آنجا را مرکز حکومت خود قرار داد. آن دسته از خاندان غوری هم که در طخارستان و بامیان بودند بر اثر فشارها و حملات سلطان محمد خوارزمشاه مجبور به چشم‌پوشی از اراضی متصرفی خود شدند؛ بنابراین خراسان به دست خوارزمشاهیان افتاد.

سلجوقیان طایفه‌ای بودند از ترکمانان غز و خزر که در روزگار سامانیان در دشت‌های خوارزم و سواحل دریای خزر در آن سوی رود جیحون سکونت داشتند.[۹]

یکی از غلامان ترک به نام انوشتکین غرچه که در خدمت ملکشاه سلجوقی بود، به‌خاطر کفایتی که از خود نشان داد از جانب ملکشاه به حکومت خوارزم منصوب و بعد به خوارزمشاه مشهور شد. او که سرسلسله خوارزمشاهیان است، تا پایان عمر بر حکومت خوارزم باقی بود و در زمان سلطان سنجر درگذشت. سلطان سنجر، قطب‌الدین محمد، پسر انوشتکین، را به‌جای پدر فرماندار خوارزم کرد. قطب‌الدین محمد تا پایان عمر از فرمانبرداری سنجر سر نپیچید. پس از قطب‌الدین محمد، پسرش، آتسز علم طغیان برافراشت؛ بنابراین عملا حکومت خوارزمشاهیان آغاز شد و پادشاهان بعدی آن، مانند ایل ارسلان، سلطان شاه، علاءالدین تکش و قطب‌الدین محمد خوارزمشاه، به‌گسترش قلمرو این امپراتوری از ماوراءالنهر و خراسان تا عراق پرداختند و از سال ۴۸۵ تا ۶۱۸ هجری، بر کل منطقه حکومت کردند. خوارزمشاهیان بازماندگان غوریان را هم برانداختند و با مغولان هم‌مرز شدند؛ آنان با خلفای عباسی نیز درگیر بودند و این درگیری‌ها باعث شد تا خلفای عباسی برای نابودی خوارزمشاهیان از دولت نوظهور مغول کمک بخواهند. حملات مغول در اوایل قرن هفتم هجری آغاز شد و چنگیز به همراه نیروهایش در ۶۱۶ هجری/ ۱۲۲۰ میلادی، به شهر مرزی اترار رسید و پس از مدتی محاصره آن را تسخیر کرد و سپس شهرهای ماوراءالنهر و خراسان را یکی پس از دیگری درنوردید و خسارات و ویرانی‌های فراوان بر جای گذاشت. چنگیز در ۲۲۱ میلادی، از جیحون‌گذشت و بلخ را تصرف کرد و مردم آن را قتل‌عام و شهر را ویران کرد، سپس نیشابور و طوس را ویران کرد. او سراسر فلات ایران را درنوردید و ویرانی‌های زیادی برجای‌گذاشت و شهرهای طالقان، بامیان، غزنی، گرزیوان، هرات و سایر شهرها را با خاک یکسان کرد. شهر غزنی که بر اثر حملات سلطان علاءالدین غوری ویران شده بود، هنوز کمر راست نکرده بودکه چنگیزخان دوباره آن را ویران کرد، در بامیان شهر غلغله پابرجا بود و کانون تحولات فرهنگی و اجتماعی این منطقه بود. مردم بامیان در برابر حمله چنگیز با همه توان پایداری کردند به‌طوری‌که نوه چنگیزخان، هوموچین (پسر جغتای)، بر اثر زخم‌های ناشی از تیر کشته شد و این امر باعث خشم چنگیز شد و دستور داد تا در بامیان هیچ‌کس زنده نماند؛ در نتیجه شهر غلغله به‌کلی تخریب شد و هرگز آباد نشد و بامیان به شهری سرد و خاموش تبدیل شد. چنگیز پس از ویران‌ساختن شهر غلغله در نزدیکی بامیان به قصد غزنی به راه افتاد و آنجا را هم ویران کرد و مردم شهر را به‌استثنای صنعتگران، که به اسیری بردند، قتل‌عام کرد.

پس از مرگ چنگیز پسر سومش، اگتای قاآن جانشین او شد. بعد از آن متصرفات مغول بین فرزندان چنگیز تقسیم شد.

هلاکوخان مغول، نوه چنگیز (از تولی)، در ۶۵۱ هجری حمله کرد. او مؤسس سلسله ایلخانان مغول است که بعدها صد سال بر سراسر ایران آن زمان حکومت کردند. هلاکوخان قلاع اسماعیلیه را در الموت تسخیر کرد و به اقتدار ۱۷۷ ساله آنان پایان داد و در ۶۵۶ هجری، به بغداد حمله کرد و دستگاه خلافت عباسی را هم برانداخت. جانشینان هلاکوخان مدت‌ها بر ایران و منطقه حکومت کردند. در زمان غازان‌خان، که از ایلخانان است، آرامش نسبی برقرار بود؛ ولی بعد از غازان‌خان، یعنی از زمان ابوسعید ضعف و سستی ایلخانان آغاز شد و شهرها و ولایات متصرفی مغولان به‌صورت ملوک‌الطوایفی اداره شد؛ برای مثال، سلسله آل کرت (که ریشه بومی داشتند) در هرات حکومت می‌کردند. فخرالدین کرت (۱۲۸۵ - ۱۳۰۷)، ارک‌کنونی هرات را در قسمت شمالی شهر بنا کرد که اکنون به قلعه اختیارالدین معروف است. معزالدین حسین (۱۳۳۱ - ۱۳۷۰) از مقتدرترین سلاطین آل کرت بود و سقوط مغولان هم در ایام وی واقع شد. حکومت آل کرت بر هرات، مرو و بخش‌هایی از افغانستان، مانند غرجستان قریب به صد سال طول کشید و در سال ۷۸۵ هجری، توسط تیمور از بین رفت و آل کرت منقرض شد.

هنوز خسارات، کشتارها و ویرانی‌های ناشی از حملات چنگیز جبران نشده بود که قریب به یک قرن بعد از آن، امیر تیمور حملات خود را آغاز کرد. تیمور پسر تاراگای از قبیله بارلوس و از تیره مغولان بود و از طرف مادر نسبش به چنگیز می‌رسید. او در سال ۱۳۳۶ میلادی، در شهر کیش در حومه سمرقند متولد شد و در ۷۷۱ هجری/ ۱۳۶۹ میلادی، در سمرقند به قدرت رسید و این شهر را پایتخت خود کرد؛ سپس به ماوراءالنهر و خراسان حمله کرد و پس از تسخیر شهرها، همه ذخایر و ثروت‌های آنها را روانه سمرقند کرد. در سال ۷۸۳ هجری به هرات حمله کرد. سال بعد سبزوار پایگاه سربداران راگرفت. در ۷۸۵ هجری، به سیستان حمله کرد و سایر شهرهای ایران را هم در سال‌های بعد تصرف کرد.

پس از مرگ تیمور، دولت او دچار پراکندگی شد و قلمرو تیمور بین پسرانش، میران‌شاه و شاهرخ تقسیم شد و عملا سه مرکز قدرت در هرات و ماوراءالنهر، تبریز و فارس ایجاد شد. آنها به رقابت با یکدیگر پرداختند و این کشمکش‌ها سبب تضعیف سلسله تیموری شد و ترکمانان بر آذربایجان و ارمنستان استیلا یافتند؛ ولی شاهرخ میرزا، پسر چهارم تیمور، توانست بخشی از قلمرو پدرش را تحت حکمرانی خود درآورد. شاهرخ قبلا از طرف پدر حکومت خراسان، مازندران و ری را داشت و هنگام رسیدن به سلطنت ۲۸ ساله بود. او ۴۳ سال سلطنت کرد. او حکومت ماوراءالنهر را به پسرش میرزا الغ بیک، بخشید و خود مرکز حکومت تیموری را از سمرقند به هرات انتقال داد و سایر متصرفات تیموری را به‌صورت تیول واگذار کرد.

پس از مرگ شاهرخ، پسرش الغ بیک، زمام امور را در دست گرفت؛ اما پس از دو سال توسط پسر خود، عبداللطیف در سال ۸۵۳ / ۱۴۴۹ کشته شد. عبداللطیف نیز پس از شش ماه کشته شد. با مرگ الغ بیک، تا ده سال ناآرامی و هرج‌ومرج در بین بازماندگان تیموری ایجاد شد. برادرزادگان الغ بیک، عبدالله میرزا و بابر میرزا مدتی زمام امور را در دست گرفتند. عبدالله در سمرقند حاکم شد و بابر هم مدتی هرات و خراسان را در اختیار داشت. عبدالله در یکی از جنگ‌ها با نوه میران‌شاه کشته شد و سلطان ابوسعید، نواده میران‌شاه، پسر تیمور به سلطنت رسید و کمی بعد هرات را هم تصرف کرد و گوهرشاد آغا، همسر شاهرخ را، که در این شهر بود، به قتل رساند و خود در ۸۳۶ هجری، در هرات بر تخت سلطنت نشست. سال بعد جهان شاه قراقویونلو، پسر قرایوسف به خراسان تاخت و هرات را گرفت؛ ولی بعد با سلطان ابوسعید صلح کرد و خراسان را به وی واگذاشت... ابو سعید از اوزون حسن (امیر آق قویونلو) شکست سختی خورد و دستگیر شد. اوزون حسن او را به یادگار محمد نواده گوهرشاد آغا، سپرد و او هم به انتقام جده خود، گوهرشاد آغا، او را به قتل رسانید.[۹] پس از مرگ ابوسعید، سلطان حسین بایقرا، پسر عم شیخ پسر تیمور، بر خراسان دست یافت و ۳۶ سال سلطنت کرد او به ادب و هنر علاقه فراوان داشت و امیرعلی شیر نوایی وزیر او بود سلطان حسین بایقرا در سال ۹۰۶ هجری درگذشت و با مرگ او سلسله تیموری در هرات بعد از حدود ۱۰۰ سال عملا به پایان رسید.

ظهیرالدین محمد بابر آخرین بازمانده تیموری در خراسان و ماوراءالنهر بود. بابر پنجمین خلف از اعقاب تیمور از سلطان ابوسعید و میران‌شاه است. او پس از مرگ پدرش ابوسعید، در سن ۱۲ سالگی در فرغانه حاکم شد. در قرن شانزدهم، تیموریان و ازبک‌ها دشمنان اصلی همدیگر بودند و هر دو برای کسب قدرت در ماوراءالنهر و خراسان با یکدیگر مبارزه می‌کردند. پس از مرگ سلطان حسین بایقرا، حملات ازبکان به رهبری شیبانی‌خان شدت گرفت، محمدشیبانی شرایط را بر آخرین شاهزاده تیموری تنگ کرد و در نبردی در سال ۹۱۳ هجری/ ۱۵۰۷ میلادی، هرات به تصرف ازبکان درآمد و به حکومت تیموری پایان داده شد و متعاقب آن بخارا، سمرقند و خراسان تحت قلمرو ازبکان درآمد؛ ولی بابر همچنان در فرغانه حاکم بود. او چندی در برابر حملات قبایل ازبک‌ها به سرکردگی محمدشیبانی از فرغانه دفاع کرد؛ اما پیروزی‌های او دوام چندانی نداشت.[۱۰] بابر برای نگهداری از متصرفات تیموریان در فرغانه، توان مقابله در خود نمی‌دید او پس از آنکه در دره فرغانه شکست خورد در ۱۵۰۴ میلادی از وطن اجدادی خود گریخت و از آمودریا عبور کرد و کابل را تصرف کرد و آن را پایتخت خود قرار داد. بعد از آن کابل تا دویست سال در تصرف تیموریان باقی ماند. بابر در ۱۵۲۲، قندهار را نیز تصرف کرد و سپس در ۱۵۲۶، به هند حمله کرد و ابتدا دولت لودی حاکم بر شمال هند را در نبرد پانی پت شکست داد و سپس دهلی و آگره را گرفت و سلسله نیرومند تیموریان یا مغولان را در هند تأسیس کرد. این سلسله تا زمان حمله نادرشاه به هند در ۱۷۳۸ برقرار بود.

جانشینان معروف بابر، مانند همایون، اکبر، جهانگیر شاه جهان و اورنگ زیب حکومت مستحکمی را در هند ایجاد کردند.آنها محل حکومت اجدادی خود را از یاد بردند و آثار بزرگی در هند ایجاد کردند. بابر تا زمانی که خود زنده بود، کابل را پایتخت حکومت تیموری هند نگه داشت و به‌خاطر علاقه‌ای که به آن داشت وصیت کرد، پس از مرگ او را در کابل دفن کنند. پس از درگذشت بابر، خاندان تیموری پایتخت خود را از کابل به دهلی انتقال دادند. کابل، شرق افغانستان و بدخشان جزء حکومت تیموری هند بود. سلسله تیموری هند به بابری (لقب بابر مؤسس آن)، گورکانی (لقب امیر تیمور به معنای داناتر) و مغولی (به دلیل وابستگی به قوم مغول) معروف بود.

از سوی دیگر، با وجود آنکه ازبکان هرات و شمال هندوکش را تصرف و غارت کردند؛ موفق به حفظ این مناطق و تشکیل دولت در هرات و خراسان نشدند؛ زیرا در ایران دولت صفویه سرکار آمد. صفویان شکست‌های سنگینی بر ازبکان وارد ساختند و محمد شیبانی در جنگ با شاه اسماعیل صفوی در مرو (در ۹۱۶ هجری/ ۱۵۱۰ میلادی) کشته شد و ازبکان سرکوب شدند؛ ولی خاندان شیبانی تا سال ۱۰۰۷ هجری/ ۱۵۹۹ میلادی بر بخارا و سمرقند حکومت داشتند. پس از حمله شاه اسماعیل، هرات و خراسان به تصرف صفویان درآمد و سرزمین امروز افغانستان عملا به مدت ۲۰۰ سال بین حکومت تیموریان در هند و صفویان در ایران تقسیم شده بود و بر سر تصرف قندهار بین صفویان و تیموریان ستیز وجود داشت. بخش‌هایی از شمال نیز بعدها به تصرف ازبکان درآمد.

جامعه و نظام اجتماعی افغانستان

افغانستان کشوری کثیرالقوم است و هر قوم و طایفه آداب‌ورسوم ویژه خود را دارد. در ولایات و محیط‌های قومی مختلف، آداب‌ورسوم متفاوت متناسب با قوم ساکن رواج دارد؛ بنابراین توضیح اینکه زندگی در افغانستان چگونه است، دشوار است و پاسخ واحدی نمی‌توان داد. برخی اشتراکات کلی وجود دارد؛ ولی تفاوت در جزئیات بسیار عمیق و خیلی زیاد است. از سوی دیگر، فاصله فرهنگی بین شهر و روستا نیز زیاد است. در بسیاری از مناطق روستایی، زندگی به همان شیوه‌های قدیم است و تغییرات کمی در آن راه یافته و در بسیاری از مناطق دست‌نخورده باقی مانده است. تعدادی از اقوام، مانند تاجیک، هزاره و ازبک زندگی قبیله‌ای را ترک کرده؛ ولی برخی از گروه‌های قومی، مانند عده‌ای از پشتون‌ها، زندگی و ساختار قبیله‌ای را حفظ کرده و تابع آداب‌ورسوم کهن قبیله‌ای‌اند. همچنین علاوه بر گرایش‌های مختلف اقوام، در درون هر قوم نیز گرایش‌های خیلی متفاوت وجود دارد، برای مثال،

«افغانان غرب آداب و سلوک را از ایرانیان و افغانان شرق از هندیان گرفته و هریک در جامه و آداب به مردمانی همانندند که با آنان ارتباط دارند، درحالی‌که مردمان ساکن در بخش مرکزی جنوب که از جانب هر دو امپراتوری یادشده دور افتاده‌اند و از بزرگراه‌ها هم فاصله بسیار دارند، ظاهرا آداب‌ورسوم اصیل خود را حفظ کرده‌اند».[۱۱]

سیاست و حکومت افغانستان

افغانستان از ۱۷۴۷ تاکنون، به‌ویژه طی دهه‌های اخیر، نظام‌های سیاسی متفاوتی را تجربه کرده است، از جمله نظام‌های آمرانه و استبدادی سلطنتی (اکثر حکومت‌های دویست‌وپنجاه سال گذشته)، نظام مشروطه سلطنتی و مبتنی بر قانون اساسی (دوران محمدظاهر شاه از ۱۹۶۳ تا ۱۹۷۳)، نظام کمونیستی (دوران رژیم‌های خلقی مانند تره‌کی، امین، کارمل و نجیب‌الله)، دولت اسلامی افغانستان (دوران حکومت مجاهدین)، امارت اسلامی افغانستان (در زمان طالبان) و دولت اسلامی افغانستان در زمان فعلی از ۲۰۰۱ به بعد.

نظام فرهنگی افغانستان

مهم‌ترین تشکل‌های ادبی و فرهنگی گذشته افغانستان عبارت‌اند از: مرکه پشتو در سال ۱۳۰۱، در زمان امان‌الله خان و به‌منظور گسترش زبان پشتو و حاکمیت قوم پشتون بر کشور پدید آمد. انجمن ادبی کابل در سال ۱۳۱۰ شمسی/ ۱۹۳۱، میلادی در زمان محمد نادرشاه شروع به کار کرد و مجله ادبی کابل را به‌صورت ماهانه به زبان فارسی منتشر می‌کرد.

پشتو تولنه یا آکادمی پشتو در سال ۱۳۱۶/ ۱۹۳۷ تشکیل شد و انجمن ادبی کابل منحل شد. مجله ادبی کابل نیز با حفظ نام از زبان فارسی به زبان پشتو تغییر یافت. در این سال‌ها تعصبات قومی (پشتونیزم) شدت یافت و انجمن ادبی کابل عملا به آکادمی پشتو تبدیل شد. در سال ۱۳۱۷، انجمن ادبی هرات و در سال ۱۳۲۷ کلوپ ادبی هرات تأسیس شد. انجمن تاریخ افغانستان در سال ۱۳۲۱ به ریاست احمدعلی کهزاد تأسیس شد و تا سال ۱۳۴۰، کهزاد رئیس آن بود. نشریه این انجمن مجله آریانا بود و اولین شماره آن در بهمن ۱۳۲۱، منتشر شد. تأسیس این انجمن سرآغازی برای تحقیقات جدید در تاریخ افغانستان و تدوین تاریخ برای این کشور بود.

اتحادیه نویسندگان جمهوری دمکراتیک افغانستان در ۱۳۵۹، تأسیس شد. اتحادیه نویسندگان آزاد افغانستان در سال ۱۹۸۵/ ۱۳۶۴ ، در پیشاور تأسیس شد و ابتدا رسول امین ریاست آن را برعهده داشت. محمد عیسی غرجستانی و همکاران او در سال ۱۳۶۲ شورای فرهنگی اسلامی افغانستان را درکویته تأسیس کردند.

شورای ثقافتی جهاد افغانستان در سال ۱۳۶۶، در پاکستان تأسیس شد و نشریه آن «افغان جهاد» نام داشت و به پشتو منتشر می‌شد و از مجاهدان پشتوزبان حمایت می‌کرد. انجمن نویسندگان افغانستان: در ۱۳۸۶ و انجمن نویسندگان جوان در ۱۳۶۹ تأسیس شد. مرکز فرهنگی نویسندگان آزاد افغانستان: در سال ۱۳۷۲ تأسیس و وارد صحنه فرهنگی افغانستان شد. افراد این مرکز بیشتر در ایران بودند. در سال ۱۳۷۲ اولین بیانیه آن در قم منتشر شد. بنیاد فرهنگی ملافیض محمد کاتب هزاره در سال ۱۳۷۱ در خارج از افغانستان تأسیس شد.[۱۲]

جریان های فکری موثر افغانستان

سراسر تاریخ افغانستان مملو از قیام‌های مردمی علیه تجاوزات خارجی و رژیم‌های استبدادی است. ساکنان سرزمین افغانستان جزء نخستین مردمانی بودند که در کنار سایر مردم خراسان بزرگ (در آن روزگار) علیه خلفای اموی و بعد خلفای عباسی قیام کردند. ابومسلم مروزی، مشهور به خراسانی، قیام خود را در سال ۱۲۹ هجری، علیه حکومت بنی‌امیه، که تبدیل به امپراتوری عرب شده بود، آغاز کرد. او به مروزی و خراسانی‌بودن مشهور است؛ اما با این اشتهار به خراسانی‌بودن، در باب زادگاه او نیز اتفاق‌نظر نیست. پدرش را اهل دهستان فریدن اصفهان، از قریه سنجر یا دهکده ماخوان در سه فرسخی مرو دانسته‌اند که این قریه ماخوان و چند ده دیگر از او بوده و بدین قیاس محل تولد ابومسلم را مرو یا روستایی از اصفهان وگاه جاهایی دیگر دانسته‌اند.[۱۳] ابومسلم هنگام قیام، به یکی از دهکده‌های کوچک مرو به نام سفیذنج فرود آمد و از آنجا دعوت خود را آغاز کرد.[۱۴] او ابتدا نصر بن سیار، قاتل حضرت یحیی علیه‌السلام را شکست داد و بعد با کمک مردم خراسان و سایر مردم ایران حکومت بنی‌امیه را در سال ۱۳۲ هجری، برانداخت و بر اثر این قیام حکومت عباسیان سر کار آمد. حکومت عباسیان نیز پس از چندی به نوع دیگری از امپراتوری عرب تبدیل شد و باز مردم افغانستان، خراسان بزرگ و مردم ایران در آن روز جزء نخستین کسانی بودند که از خلفای عباسی سرپیچی کردند و علیه آنان قیام کردند؛ از جمله در هرات استادسیس، در مرو المقنع و در سیستان بشیر بن فرقه و حمزه.

در تاریخ معاصر، مردم افغانستان علیه مداخلات و تجاوزات انگلیسی‌ها مردانه قیام کردند و سه‌بار حمله نظامی انگلیسی را دفع کردند، همچنین علیه نظام‌های استبدادی در زمانعبدالرحمان خان، محمدنادر شاه، محمدظاهر شاه، رژیم‌های کمونیستی، در برابر مداخله نظامی اتحاد شوروی سابق و رژیم طالبان قیام و ایستادگی کردند.

جنبش‌های اصلاحی در افغانستان دارای دو بعد مذهبی و ملی بوده است. در بعد مذهبی جنبش‌ها از سید جمال‌الدین شروع می‌شود و به جنبش‌های زمان ظاهر شاه و بعد از آن می‌رسد و در بعد ملی می‌توان به تلاش‌های اصلاحی در زمان شیرعلی خان، امان‌الله خان و حکومت‌های بعدی اشاره کرد.

ادیان در افغانستان

ادیان و مذاهب در افغانستان به دو دوران قبل از اسلام و بعد از اسلام تقسیم‌پذیر است:

دیان باستان و کهن

ادیان باستانی در فلات ایران، افغانستان و ایران مشابه و نزدیک به هم بود. آنچه در ایران وجود داشت کم‌وبیش در افغانستان نیز رواج داشت. آریایی‌ها قبل از ورود به سرزمین‌های جدید دین ساده‌ای داشتند و عناصر مؤثر در طبیعت و زندگی را مقدس و محترم می‌شمردند. دین و مذهب آنها در آغاز ورود به فلات ایران و شبه‌قاره هند یکسان بود؛ ولی به‌تدریج که در بین آنان جدایی افتاد ادیان و مذهب جدیدی در بین آنان چه در شبه‌قاره هند و چه در ایران به ظهور رسید. مهم‌ترین آنها آیین‌های زیر است:

آیین مغان. آیین مغان آیین سکنه بومی فلات ایران قبل از ورود آریایی‌ها بوده است؛ همان‌طور که سکنه بومی هند (قبل از ورود آریایی‌ها) دراویدیان بودند و پس از آمدن آریایی‌ها سرزمین خود را به‌ناچار تسلیم آریایی‌ها کرده، به طرف شبه‌جزیره دکن عقب‌نشینی کردند.

«قبل از ظهور زردشت در اوایل هزاره اول قبل از میلاد، یعنی پیش از آوردن اوستا و تأسیس کیش مزدیسنی و قبل از تشکیل سلطنت ماد، در نزد بومیان غیر آریایی ایران دینی معمول و مجری بوده که از آن به آیین مغان تعریف کرده‌اند. ظاهرا مغ‌ها مانند عیلامی‌ها از سکنه قدیم ایران بوده‌اند و به هیچ‌یک از دو نژاد آریایی و سامی تعلق و بستگی نداشته‌اند. فرقه مگوش یا مغان قبل از تهاجم آریایی‌ها ریاست مذهبی بر سکنه بومی قدیم ایران داشته‌اند و همچنین در دوران سلطنت «ماد» گروه یا فرقه برگزیده و نیرومندی بوده‌اند؛ اما چون نوبت پادشاهی به پارس رسید از نفوذ و اقتدار ایشان کاسته شد لیکن پس از ظهور زردشت و انبساط دین مزدیسنی بسیاری از اصول عقاید آنان با معتقدات آریان‌ها آمیخته و مخلوط شد و مقدار فراوانی از مبادی آنان در جامعه دینی زردشتی باقی ماند که از آن جمله احترام به عنصر آذر یا آتش است که پارسیان نیز آن را مورد احترام و پرستش قرار دادند».[۱۵]

مهرپرستی. مهر به معنای خورشید و محبت است و اروپایی‌ها آن را میترا و مهرپرستی را میترائیسم نامیده‌اند. بعد از آیین مغان، دومین آیینی که در ایران رواج یافته مهرپرستی یا میترائیسم است. مهر یا میترا (Mitra) خدای آفتاب (مهر) بود.

«یکی از ادیان دیرین و عقاید کهن که در ازمنه باستان در نزد قبایل قدیم آریا به ظهور رسید و در طی مرور ایام تکامل بسیار پیداکرد، آیین مهرپرستی یا پرستش میتراست که خدای نور ازلی و آسمانی است».[۱۶]

بعد از سقوط هخامنشیان، میترائیسم در عصر سلوکیان و پارتیان به طرف اروپا و غرب انتشار پیداکرد و برخی از آداب‌ورسوم آن وارد مسیحیت نیز شد.

زرتشتی. بعد از آیین‌های مغان و میترائیسم، سومین آیین مهمی که در ایران و سرزمین افغانستان منتشر شد دین زرتشتی بود. راجع‌به اصل و مبدأ زرتشت و دین او بین مورخان اختلاف‌نظر است و زادگاه او به‌طور قطع مشخص نیست، برخی او را از آریان‌های شمال غربی ایران و برخی دیگر از آریان‌های شمال شرقی ایران می‌دانند. آنچه مسلم است اینکه دین زرتشتی ابتدا در شرق گسترش یافت و سپس به طرف غرب ایران راه پیداکرد. به روایتی زرتشت در بلخ متولد شد و دین خود را بر ویشتاسب یا گشتاسب حاکم بزرگ در منطقه بلخ عرضه داشته و او نیز دین زرتشتی پذیرفت و دین زرتشتی از آنجا به هند نیز راه پیداکرد. احتمال دیگری هم داده شده است که جایگاه نخستین آیین زرتشت ولایت خوارزم بوده باشد؛ زیرا این شهر از مراکز مهم استقرار آریایی‌ها بوده و جایگاه سیاسی و مذهبی بالایی داشت.

آقای نفیسی می‌نویسد:

«دین زرتشت برخلاف آنچه قرن‌ها در آن اصرار ورزیده از شمال شرقی ایران قدیم، یعنی از همین نواحی پامیر و آسیای مرکزی و خوارزم به نواحی دیگر آمده... وانگهی زبان اوستاکه زبان این دین است به زبان‌های این ناحیه شمال شرقی بهتر می‌خورد تا به زبان‌های ناحیه شمال غربی و گاهی زبان اوستا به زبان پشتو یا پختو، از زبان‌های امروزی افغانستان بسیار، شبیه است».[۱۷]

بلخ یکی از مهم‌ترین کانون‌های دین زرتشتی در شرق بود و آتشکده نوبهار مظهر آن خوانده شده است، آتشکده نوبهار ابتدا آتشکده زرتشتیان و بعدها معبد بودائی‌ها شد یا برعکس ابتدا معبد بودائی‌ها بود و بعدها آتشکده زرتشتیان شد یا آنکه چند بار دست‌به‌دست شده است، به‌هرحال، مسعودی آن را بزرگ‌ترین آتشکده منطقه دانسته و جغرافی‌دانان قرن هفتم، مانند یاقوت حموی و ذکریا قزوینی تصریح کرده‌اند که

«آتشکده نوبهار برای رقابت با خانه کعبه ساخته شده است».[۱۸]

خاندان برمک که خانواده‌ای تاجیک و از مردم بلخ بودند و بعد به دربار عباسی راه یافتند، قبلا بر آیین زرتشتی بودند. برخی نیز گفته‌اند

«متولیان معبد مشهور بودائی نوبهار بلخ بودند».[۱۹]

شاهنامه راجع‌به مرگ زرتشت می‌گوید

«که وی به دست مردی تورانی در آتشکده بلخ به قتل رسید».[۲۰]

در ایران، دین زرتشتی در زمان هخامنشیان و در دوره اشکانیان نیز درکنار مهرپرستی رواج داشته است؛ زیرا در این دو دوره تعصب مذهبی وجود نداشته است. در دوره ساسانیان و در زمان اردشیر بابکان، زرتشتی دین رسمی ساسانیان و تعصب مذهبی خیلی شدید شد؛ شاید یک علت آن گسترش مسیحیت از غرب و بودائیزم از شرق بود، در مناطق شرقی ایران آن زمان بودائیزم به‌سرعت در حال گسترش بود و ساسانیان به دلیل درگیری با یونان و روم فرصت کافی برای مقابله با توسعه بودائیزم در شرق را نداشتند. اوستای کنونی در زمان ساسانیان گردآوری شده است. اوستا در زمان هخامنشیان روی پوست‌گاو نوشته شده بود؛ ولی اسکندر آن را سوزاند، در زمان اشکانیان از روی روایت‌های شفاهی گردآوری شد و این متون در زمان اردشیر ساسانی تصحیح و تنقیح و به‌صورت قطعی ثبت شدند. در زمان حمله مسلمانان نیز قسمت‌هایی از اوستا از بین رفت.

«نخستین ۲۱ نسک بوده که اینک پانزده نسک آن باقی مانده و شش نسک، یعنی بیش از یک ثلث از میان رفته است».[۲۱]

با آنکه در برخی شهرهای ایران مانند یزد، کرمان و تهران هزاران زرتشتی زندگی می‌کنند، ولی در افغانستان هیچ زرتشتی وجود ندارد. بودائی. بودا در قرن ششم تا پنجم قبل از میلاد (هم‌زمان با کورش) در شمال شرقی هند زندگی می‌کرد. او در حدود ۵۶۰ ق.م، در شمال شرقی هند در دامان هیمالیا و در کنار رود گنگ متولد شد و وفاتش در سن ۸۰ سالگی در حدود ۴۸۳ ق.م، ذکر شده است. بعد از اسکندر آیین بودا به‌طرف غرب گسترش پیدا کرد.

«در خارج از هندوستان نخستین سرزمینی که دین بودا را در خارج از هندوستان پذیرفت افغانستان امروز بود، هنوز هم پس از هندوستان مهم‌ترین ذخیره صنایع بودائی، افغانستان و به‌مخصوص نواحی مجاور شاهراه‌هایی است که امروز، از جلال‌آباد به کابل و از آنجا به بلخ می‌رود.کتیبه‌هایی که در دست است می‌رساند که در سال ۲۵۶ پیش از میلاد، آیین بودائی در افغانستان پابرجا شده بود».[۲۲]

آیین بودا نخست در گندهارا، بعد از آن در کاپیسا و سپس بامیان انتشار یافت و از آنجا به ایبک و بلخ رفت، به‌طوری‌که در قرن اول قبل از میلاد، آیین بودا در تمامی شرق، مرکز و شمال افغانستان امروز گسترش یافته بود. آیین بودائی از راه افغانستان به آسیای مرکزی و آسیای شمالی، چین، کره، ژاپن و... راه پیدا کرد.

آیین بودا در زمان آشوکا گسترش زیادی یافت. آشوکا از امپراتوران بزرگ سلسله موریا در هند بود، او در سال ۲۷۳ قبل از میلاد، به سلطنت رسید و آیین بودائی را پذیرفت؛ در نتیجه بودائی دین رسمی حکومت شد و مبلغان بودائی به طرف کابلستان، که در آن زمان تحت‌کنترل سلسله موریا بود، حرکت کردند. در این زمان پرستشگاه‌های زیادی احداث شد. مشهور است که ۸۴ هزار معبد بودائی بنا شد. تعدادی از آن معابد در گندهارا، کاپیسا و بامیان بنا شده بود.

بعد از آشوکا، کانیشکا به سلطنت رسید.کانیشکا نیز از پادشاهان بزرگ سلسله موریا در هند بوده است و او را آشوکای دوم نیز لقب داده‌اند. در زمان کانیشکا دین بودا رونق و رواج زیادی یافت و مبلغان بودائی مرزهای هند را درنوردیدند و به طرف آسیای مرکزی، آسیای شمالی، چین، کره، ژاپن، تبت، جنوب شرق آسیا و جاهای دیگر رفتند و به تبلیغ و ترویج بودائی پرداختند. پیشاور امروز پایتخت زمستانی کانیشکا بود و بزرگ‌ترین معبد بودائی در آن ساخته شد. در هده (نزدیک جلال‌آباد کنونی) پرستشگاه بزرگ و معابد زیادی بنا شد. معبد بزرگ دیگر در سرخ‌کوتل (نزدیک بغلان کنونی) احداث شد. پایتخت دیگر کانیشکا، تاکسیلا بود.

بعد از سلسله موریا، سلسله دیگری که به ترویج بودائی کمک زیادی کرد خاندان کوشانی بود که بعد از سقوط دولت یونان و باختری سر کار آمد.گفته شده که کوشانیان از خود آیینی نداشتند و اساسا صحراگرد و از قبایل بادیه‌نشین بودند؛ ولی به‌تدریج تحت تأثیر آیین بودائی قرار گرفته، آن را پذیرفتند و به ترویج آن پرداختند. بامیان از مشهورترین مناطق بودائی در این بود. بامیان از اوایل دوره میلادی تا حدود قرن هفتم میلادی، شهری مذهبی بود و از رونق فراوانی برخوردار بود، وجود تندیس‌های بزرگ بودا و معابد فراوان در آن نشانگر اهمیت و عظمت این شهر در آن دوره بود. در سال 632 میلادی، مردم منطقه بامیان پیرو آیین عراوه کوچک (اسم یکی از طریقه‌های بودائی) بودند و زبان‌شان نیز همانند مردم کابلستان و بلخ بود. در زمان ظهور اسلام نیز آیین بودائی در شرق و شمال افغانستان گسترش داشت.

بارتولد می‌نویسد:

«تا زمان فتح عرب در بلخ و صفحات واقع در دو طرف جریان علیای آمودریا، که در قید بستگی بلخ بودند، مذهب بودائی سیادت و حاکمت کامل داشت. فتح بلخ به دست اعراب بنا به بعضی اخبار در زمان خلافت عثمان و بنا به برخی روایات در دوره سلطنت معاویه واقع شد. از قرار معلوم شهر مقاومت شدیدی کرده بود؛ زیرا خراب و مدتی از عرصه وجود خارج شده بود».[۲۳]

در قرن هشتم میلادی نیز بودائیان در بامیان مشغول فعالیت و تبلیغ بودند؛ زیرا آثار و نوشته‌های بودائی مربوط به قرن هشتم میلادی، در بامیان کشف شده است:

«با وجود ظهور اعراب تا این زمان، هنوز بودائیان بامیان در معابد خود مشغول ریاضت بودند و فقط در اوایل قرن نهم، عملا دست تصرف آنها از این دره کوتاه شده است».[۲۴]

بر اثر درگیری‌هایی‌که بین مسلمانان و بودائیان رخ داد عده‌ای از آنان مسلمان شدند، عده‌ای کشته شده و عده‌ای نیز فرار کردند و معابد آنان هم متروک شد و پس از آن بود که شهر غلغله در بامیان ساخته شد. بودائی حتی تا قرن چهارم و پنجم هجری، به حضور خود در شرق افغانستان ادامه داد؛ اما بساط آن در زمان صفاریان و به‌ویژه غزنویان از افغانستان برچیده شد.

سلسله ساسانی با پذیرش دین زرتشتی و رسمی‌کردن آن، از یک سو مانع پیشروی مسیحت در آسیا شد و مسیحیت از ارمنستان جلوتر نرفت و از سوی دیگر، مانع گسترش بودائیزم به طرف اروپا شد و بودائیزم از محدوده کابلستان جلوتر رفت و هر دو در کنار مرزهای ایران متوقف شدند.

مانی. آیین مانی یا مانویت در عهد ساسانیان منتشر شد. مانی حدود ۲۱۵ یا احتمالا ۲۱۶ میلادی، در نزدیکی بابل متولد شد و سپس دین خود را به دربار شاپور اول پادشاه ساسانی عرضه داشت و در ۲۷۶ تا ۲۷۷ میلادی، به قتل رسید.

مانویت

«در زمانی دراز، افزون از هزار سال در ممالک خاورمیانه، آسیای وسطی، چین، شام، روم و اروپا به صور و اشکال مختلف ادامه داشته است».[۲۵]

مانویت ابتدا در امپراتوری روم با سرعت توسعه یافت؛ ولی در برابر رشد مسیحیت متوقف شد. در شرق نیز پیشروی کرد و ترکان اویغور آن را پذیرفتند و خاقان‌های آن در سال 763، به این مذهب درآمدند و آن را مذهب سلطنتی ساختند.کتاب مانی ارژنگ یا ارتنگ نام داشت، انجیل مانی نیز نامیده می‌شد و ظاهرا در زمان غزنویان نسخه‌هایی از آن وجود داشت.

کیش مزدک. پس از آیین مانی، آیینی‌که در قرن پنجم میلادی منتشر شد، کیش مزدک بود. مزدک، فرزند بامدادان، از اهالی شوش بود و در زمان قباد ساسانی (۴۸۸ میلادی) که اوضاع کشور دچار اختلال و آشفتگی بود، زندگی می‌کرد. قباد کیش مزدک را پذیرفت و کوشید با تکیه بر مزدکیه امور خود و کشور را پیش ببرد. فرقه مزدکی بعدها به دست انوشیروان ساسانی منقرض شد.

بت‌پرستی. در افغانستان تا زمان سلطنت عبدالرحمان خان، هنوز در قسمت‌هایی از خاک این کشور بت‌پرستی وجود داشت و عده‌ای از مردم در کافرستان (بعدها نورستان) بر کیش بت‌پرستی بودند. عین‌الوقایع راجع‌به‌کیش آنان می‌نویسد:

«بت‌های قوی‌جثه قدیمی را می‌پرستند و به کواکب سبعه و وحوش معتقدند. بعضی از آنها اشیای دیگر را رب‌النوع خود می‌دانند، و برخی از نفوذ هندوان و کشیشان انگلیسی به قواعد بودائی و نصارایان (عیسویان)... خود را ملبس دارند و بسیاری از آنها لامذهب و خالی از طریقه و بری از ادیان مختلف‌اند».[۲۶]

عبدالرحمان خان به سرزمین آنان، کافرستان، حمله‌کرد و آنان را مسلمان کرد و ولایت‌شان را هم به‌جای کافرستان، نورستان نامید. عجیب این است که در زمان سلطان محمود غزنوی که اکثر مناطق افغانستان مسلمان شدند و سلطان محمود حتی تا سومنات و گجرات برای بت‌شکنی و مسلمان‌کردن هندوها پیش رفت؛ ولی برای مسلمان‌کردن وارد کافرستان نشد.

یهود. تاریخچه حضور یهودیان در سرزمین افغانستان مشخص نیست؛ اما در دوره هخامنشیان با اقدام پادشاهان این سلسله در زمان کورش و اقدام خشایارشاه برای آزادی یهودیان از زندان‌های بابل، تعداد آنان در قلمرو سلسله هخامنشی رو به ازدیاد نهاد و عده‌ای از آنها در مناطق مختلف ایران آن روزگار، از جمله افغانستان امروز، پراکنده و ساکن شدند و به تجارت پرداختند. عده‌ای از آنان در سیستان، هرات، غور، بست، بلخ، غزنی و میمنه مستقر شدند.

مسیحیت. مسیحیت از حدود قرن چهارم میلادی به خراسان راه یافت. در اوایل قرن هفتم میلادی نیز عده‌ای از مسیحیان به سیستان و خراسان مهاجرت کردند. زمین داور از مراکز استقرار آنان بود. عده‌ای از آنان در زرنج، فراه، بست و قندهار نیز ساکن شدند، حتی در اوایل ورود اسلام، پیروان مسیحیت در هرات و برخی شهرهای دیگر حضور داشتند و کلیساهای آنها به روی پیروان مسیحیت باز بود؛ ولی عده مسیحیان درمجموع خیلی کم بود.

از میان ادیان و آیین‌های ذکرشده، بودائی و زرتشتی بیشترین گسترش و فراگیری را داشتند و ریشه‌های عمیقی در جامعه آن روز کسب کردند. زرتشتی بیشتر در مرکز و غرب ایران آن روز رواج داشت و بودائی عمدتا در شرق، شمال و قسمت‌هایی از جنوب افغانستان امروز رایج بود. سایر کیش‌ها و آیین‌ها، پیروان کمی داشتند. با ورود اسلام همه ادیان و آیین‌های رایج به‌تدریج منسوخ یا به عقب رانده شدند و پیروان خود را از دست دادند و اکثریت مردم اسلام آوردند، البته زرتشتی وضعیتی بهتر از بودائی داشت. زرتشتی هنوز هم در ایران پیروانی دارد؛ ولی بودائی اصلا پیروانی ندارد.

فرهنگ عمومی افغانستان

فرهنگ عمومی در افغانستان شامل آداب و رسوم، غذاهای خاص کشور افغانستان، بخش های مختلف لباس سنتی مردم افغانستان است.

آداب و رسوم افغانستان

افغانستان کشوری کثیرالقوم است و هر قوم و طایفه آداب‌ورسوم ویژه خود را دارد. در ولایات و محیط‌های قومی مختلف، آداب‌ورسوم متفاوت متناسب با قوم ساکن رواج دارد؛ بنابراین توضیح اینکه زندگی در افغانستان چگونه است، دشوار است و پاسخ واحدی نمی‌توان داد.

برخی اشتراکات کلی وجود دارد؛ ولی تفاوت در جزئیات بسیار عمیق و خیلی زیاد است. از سوی دیگر، فاصله فرهنگی بین شهر و روستا نیز زیاد است.

در بسیاری از مناطق روستایی، زندگی به همان شیوه‌های قدیم است و تغییرات کمی در آن راه یافته و در بسیاری از مناطق دست‌نخورده باقی مانده است.

تعدادی از اقوام، مانند تاجیک، هزاره و ازبک زندگی قبیله‌ای را ترک کرده؛ ولی برخی از گروه‌های قومی، مانند عده‌ای از پشتون‌ها، زندگی و ساختار قبیله‌ای را حفظ کرده و تابع آداب‌ورسوم کهن قبیله‌ای‌اند.

همچنین علاوه بر گرایش‌های مختلف اقوام، در درون هر قوم نیز گرایش‌های خیلی متفاوت وجود دارد، برای مثال،

«افغانان غرب آداب و سلوک را از ایرانیان و افغانان شرق از هندیان گرفته و هریک در جامه و آداب به مردمانی همانندند که با آنان ارتباط دارند، درحالی‌که مردمان ساکن در بخش مرکزی جنوب که از جانب هر دو امپراتوری یادشده دور افتاده‌اند و از بزرگراه‌ها هم فاصله بسیار دارند، ظاهرا آداب‌ورسوم اصیل خود را حفظ کرده‌اند».[۲۷][۲۸]

غذا در افغانستان

غذای افغانستان. برگرفته از سایت الی گشت، قابل بازیابی از https://www.eligasht.com/Blog/tourism/13-%D8%BA%D8%B0%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%AD%D9%84%DB%8C-%D8%A7%D9%81%D8%BA%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86/

غذا، به دلیل کثرت قومی، تعداد غذاها و تفاوت‌های آن زیاد است، بعضی غذاها مشترک است؛ ولی شیوه‌های پخت‌وپز و مواد و ادویه به‌کاررفته در آن تا حدی متفاوت است و بازتاب‌دهنده شرایط قومی و جغرافیایی هر منطقه است.

مردم افغانستان به خوردن گوشت (در درجه اول) و مرغ (در درجه دوم) عادت و علاقه بیشتری دارند تا ماهی. بااین‌حال با افزایش قیمت گوشت استفاده از ماهی نیز رواج یافته و علاوه بر ماهیگیری از رودها، پرورش ماهی نیز در حال رشد است. در بین انواع گوشت، مردم اغلب گوشت گوسفند را بر گوشت گاو ترجیح می‌دهند.

قابلی پلو، انواع خورش مانند قورمه‌سبزی، انواع کباب، انواع آش، انواع آبگوشت از جمله غذاهای رایج است. در غذاها از سیر، فلفل و ادویه به‌منزله چاشنی به فراوانی استفاده می‌شود. در مناطق روستایی و حتی شهرهای کوچک سبزی، میوه وگاهی گوشت را برای نگهداری و مصرف طولانی‌مدت خشک و در جای خنک نگهداری می‌کنند.

نوع غذا بین طبقات فقیر و غنی تفاوت دارد، در خانواده‌های مرفه از گوشت استفاده بیشتری می‌شود؛ ولی در بین طبقات فقیر نان غذای اصلی را تشکیل می‌دهد. نان و برنج غذای اصلی عامه مردم است. چای نوشیدنی عمده مردم افغانستان است. چایخانه‌ها نیز فعال و پررونق‌اند. چای دارای دو نوع سیاه و سبز است. چای سبز رواج بیشتری دارد. در مهمانی‌های رسمی هر دو نوع چای تعارف می‌شود. چای با شکر، شکلات، آب‌نبات، کشمش، در مواردی قند، توت و... صرف می‌شود.گاهی نیز بدون اینها مصرف می‌شود.[۲۹]

لباس سنتی در افغانستان

طریقه لباس‌پوشیدن هر قوم با قوم دیگر متفاوت است. هر قوم لباس مخصوص به خود را می‌پوشد و در پوشیدن آن اصرار دارند؛ به‌ویژه پشتون‌ها اصرار زیادی در پوشیدن لباس سنتی خود دارند. تفاوت‌های جزئی زیادی در لباس هر قوم و منطقه وجود دارد. از شهر به روستا و از روستا به مناطق عشایری و کوچی متفاوت است، منهای تفاوت‌هایی‌که لباس اقوام با یکدیگر دارد، درمجموع لباس مردم افغانستان از بخش‌های زیر تشکیل شده است:

پیراهن. معمولا پیراهن گشاد، بلند و آستین‌بلند است و غالبا از پارچه‌های پنبه‌ای تهیه می‌شود. پیراهن مردان کورتی نامیده می‌شود. پیراهن معمولا بدون یقه است؛ ولی اخیرا یقه‌دار هم تولید و استفاده می‌شود. طول پیراهن از منطقه‌ای به منطقه دیگر فرق دارد و از زانو تا ساق پا یا پایین‌تر هم ممکن است برسد.

شلوار گشاد. در زیر پیراهن،شلوار گشادی بر تن می‌شود و تا روی مچ پا می‌رسد. به‌جای‌کش شلوار، از نوعی نخ‌کلفت استفاده شده و شلوار محکم می‌شود.

جلیقه. روی پیراهن جلیقه یا واسکت (به انگلیسی (Waist Coat) پوشیده می‌شود و در همه‌جا متداول است، هرچند تفاوت‌های جزئی با یکدیگر دارند. در هوای گرم فقط پیراهن و شلوار پوشیده می‌شود، اما در هوای متوسط و خنک از جلیقه استفاده می‌شود.

کت. در هوای سرد معمولا کت هم بر تن می‌گردد.

پتو. در اکثر مناطق افغانستان، مردان ردایی که حدود یک متر در دو متر است بر دوش می‌اندازند. اگر سرد باشد بر سر و در غیر آن صورت بر روی دوش انداخته می‌شود. از این پتو برای زیرانداز برای مثال، هنگام نمازخواندن هم استفاده می‌شود. رنگ، اندازه و قطر این پتو در مناطق مختلف متفاوت است مثلا در مناطق سرد مرکزی، ضخامت این پتو بیشتر است و از پشم بافته می‌شود و در گرم نگه‌داشتن بدن تأثیر زیادی دارد.

لباس زنان افغانستان. برگرفته از سایت مدیسه، قابل بازیابی از https://www.modiseh.com/blog/%D9%84%D8%A8%D8%A7%D8%B3-%D8%A7%D9%81%D8%BA%D8%A7%D9%86%DB%8C/

لباس زنانه مانند مردانه از پیراهن بلند (تا زانو)، تنبان گشاد، و برقع یا چادر تشکیل شده است چند نوع کلاه زنانه نیز وجود دارد و بر سر گذاشته می‌شود.

سرپوش. سرپوش شاخص‌ترین پوشاک است. سرپوش در بین هر قوم متفاوت است و هر قوم کلاه، سرپوش، دستار یا لنگی مخصوص به خود دارد.گاهی کلاه به‌تنهایی بر سر نهاده می‌شود و گاهی زیر دستار یا سرپوش نهاده می‌شود.کلاه‌ها شکل‌ها و طرح‌های تزیینی متفاوت دارند. دور سر نوعی دستار یا لنگ پیچیده می‌شود که در بین فارس‌زبان‌ها لنگوته (واژه هندی) و در بین پشتون‌ها پت‌کی (Patkay) یا (Pagri) نامیده می‌شود، طول آن بسته به شیوه پیچیدن به ۳ تا ۶ متر می‌رسد و شکل پیچیدن آن هم در بین طوایف مختلف متفاوت است. در بین مردم مناطق شمال شرق کلاه‌های نمدی‌گرد مرسوم است و پکول نامیده می‌شود.کلاه قره گلی که از پوست بره قره‌گل ساخته می‌شود نیز کم‌وبیش مرسوم است[۳۰].

زبان و ادبیات افغانستان

بعد از تنوع جغرافیایی و تنوع گسترده قومی، تنوع زبانی‌گسترده‌ترین پدیده اجتماعی در افغانستان است، به دلیل تنوع قومی به همان نسبت تنوع زبانی نیز وجود دارد؛ زیرا هر قوم معمولا زبان یا حداقل گویش خاص خود را دارد. در حدود ۳۰ زبان شمارش شده است و حداقل ۲۰ زبان آن از زبان‌های اصلی محسوب می‌شود و به‌علاوه تعدادی گویش و لهجه‌های محلی نیز رایج است. مهم‌ترین زبان در درجه اول فارسی است و بیش از ۵۰ درصد جمعیت به آن تکلم می‌کنند و تا بیش از ۸۵ درصد جمعیت آن را می‌دانند؛ سپس زبان پشتوست که حدود ۳۵ درصد جمعیت بدان تکلم می‌کنند.

«زبان‌ها و گویش‌های رایج به سه یا چهار خانواده از زبان‌های عمده هندوایرانی، آلتایی، دراویدی و احیانا سامی تعلق دارند. بزرگ‌ترین خانواده زبانی در افغانستان، آریایی یا هندوایرانی است که از خانواده هندواروپایی به شمار می‌رود. زبان‌های هندواروپایی عبارت‌اند از: هندی آریایی [هندوایرانی]، اسلاوی، بالتی، ژرمنی، سلتی، ایتالیک، آلبانی، یونانی، تخاری، ارمنی و...».[۳۱]

گویندگان این زبان‌ها از نژاد سفید هستند. هریک از این زبان‌ها شعبات متعدد دارند و مادر چند زبان هستند. «زبان‌های» «هندی آریایی» که در قسمت بزرگی از شمال شبه‌جزیره هندوستان رایج است از این قرار است: هندی یا سندی، گجراتی، راجستاتی، مراتی، بهاری، اوریا، بنگالی، اردو، آسامی، پنجابی، پهری، نپالی و سنگالی.

«زبان‌های هندوایرانی -یا آریایی- اکنون از قسمت شرقی کشور عراق تا مرزهای هند و برمه متداول است و بعد از زبان‌های چینی و تبتی، چه از نظر وسعت سرزمین و چه از نظر شمار گویندگان، مهم‌ترین خانواده زبان در آسیا شمرده می‌شود».[۳۲]

بنابراین، گروه زبان آریایی یا هندوایرانی، که از گروه زبان‌های هندواروپایی است، به دو شعبه زبان‌های ایرانی و زبان‌های هندی تقسیم می‌شود. در افغانستان زبان‌های پشتو، فارسی، بلوچی، شغنی، روشانی، اشکاشمی، سنگلیچی، مونجی، واخی، پراچی، اورموری، یغنابی و... از خانواده زبان‌های ایرانی محسوب می‌شوند.

مهم‌ترین خانواده زبانی دیگر در افغانستان گروه زبان‌های آلتایی است. زبان‌های ترکی، تاتاری، ترکمنی، قرقیزی، مغولی، ازبکی و منچوری از این خانواده است.گروه زبان‌های آلتایی

عموما از نژاد زرد هستند.

سومین خانواده زبانی مهم در افغانستان، هندوآریایی است و می‌توان آن را به دو گروه اصلی تقسیم کرد:

«نورستانی و دردی که موطنشان در نورستان حالیه است و هندی جدید که اقلیت‌های هندی‌تبار به آنها تکلم می‌کنند و در دوران متأخر به این ناحیه نقل مکان کرده‌اند».[۳۳]

هندی جدید شامل زبان‌هایی مانند پنجایی، سندی، گجری و انکو می‌شود. زبان عربی از خانواده زبان‌های سامی است که تعداد گویندگان آن در افغانستان محدود است. زبان براهویی از زبان‌های قدیمی است و از خانواده زبان‌های دراویدی محسوب می‌شود. زبان‌های رایج در افغانستان عبارت‌اند از:

۱- فارسی؛ ۲- پشتو: ۳- بلوچی (در قسمت‌هایی از نیمروز) ؛ 4- ازبکی (در ولایات شمالی) ؛ ۵- ترکمنی (در شمال و شمال غرب)؛ ۶- پراچی (در یکی از دره‌های نجراب) ؛ ۷- منجی (در منجان بدخشان)؛ ۸- واخی (در واخان)؛ ۹- سریکلی یا سریگلی (در حاشیه شمال واخان)؛ ۱۰- سنگلیچی (در شرق منجان و جنوب زیباک بدخشان)؛ ۱۱- زیباکی (در زیباک بدخشان)؛ 12- اشکاشمی (در اشکاشم بدخشان)؛ ۱۳ - شغنی (در اشکاشم و شغنان)؛ ۱۴- روشانی و ارشری (در حاشیه غربی بدخشان در جوار رود پنج)؛ ۱۵ - که ته (در نورستان شرقی، مرکزی و غربی)؛ 16 - وایگلی (در نورستان مرکزی)؛ ۱۷- اشکویی (در نورستان مرکزی و غربی)؛ ۱۸- پارونی (در نورستان مرکزی)؛ ۱۹- پشه‌ای (در جنوب نورستان مرکزی و غربی در حوالی لغمان و دره‌های تگاب، نجراب، کوهستان، کاپیسا و پغمان)؛ ۲۰ - گوربتی (در حاشیه شرقی نورستان شرقی)؛ ۲۱- تیراهی (در غرب خیبر و دکه)؛ ۲۲- جتی (در میان چادرنشینان)؛ ۲۳- سندی (در میان هندوها)؛ ۲۴- لهندا (در میان هندوها)؛ ۲۵ - پنجابی (در میان سیک‌ها)؛ ۲۶- مغولی (در میان تعدادی از قریه‌های هرات و فاریاب)؛ ۲۷ - قزاقی (در بعضی از تیره‌های شمال کشور و قلعه نو)؛ ۲۸- قرقیزی (در پامیر خرد)؛ ۲۹ - اورموری (درلوگر) 30- آذری (نوعی ترکی آذربایجانی‌که قبلا در اطراف کابل تکلم می‌شده و از بین رفته است)؛ ۳۱- عربی (در بلخ، مزار شریف و... که از بین رفته یا در حال ازبین‌رفتن است)؛ ۳۲- براهویی (در چخانسور و اطراف شورابک)[۳۴] و ۳۳- یازغلامی (در دره یازغلام پامیر) که از گویش‌های زبان اشکاشمی هم به شمار می‌رود. براهویی زبان قوم براهویی در نیمروز و سیستان است و «نماینده زبان دراویدی در افغانستان است»[۳۵].

خط افغانی

در افغانستان همانند تنوع زبانی تنوع خط نیز وجود داشته است. در طول تاریخ رسم‌الخط‌های مختلفی در ایران و از جمله افغانستان رواج داشت. برخی از مهم‌ترین آنها، خط میخی، خط آرامی، خط یونانی، خط پهلوی، خط سغدی و غیره هستند( ←خط افغانی).

ادبیات افغانستان

سرزمین افغانستان یکی از مهدهای کهن و دیرین زبان و ادبیات فارسی بوده و معمولا شعرای بزرگی در آن زندگی می‌کرده‌اند. عصر غزنویان مشهورترین دوره در تاریخ است. «مشهور چنان است که در دربار محمود ۴۰۰ شاعر ماهر اجتماع داشتند و سلطان را مدح می‌گفته‌اند و چنانکه می‌دانیم از این جماعت بوده‌اند: عنصری بلخی، فرخی سیستانی، عسجدی مروزی، زینی علوی، فردوسی طوسی، منشوری سمرقندی، کسایی مروزی، غضایری رازی و...».[۳۶] به‌علاوه تماس میان مراکز ادبی در ایران و هند از طریق افغانستان صورت می‌گرفت. بعد از دوران غزنویان، عصر حکومت تیموریان در هرات مشهورترین دوره شعر و ادب در افغانستان، است. شعرا و نویسندگان بزرگی در این دوره می‌زیسته‌اند. عبدالرحمان جامی‌که در سال ۸۱۷ هجری، در خرد جرد یا خرگرد شهر جام متولد شد و سپس به دربار تیموریان در زمان سلطان حسین بایقرا در هرات رفت و آرامگاهش در این شهر قرار دارد از این جمله است؛ همچنین شخصیت‌های دیگری، مانند میرخواند مؤلف کتاب روضه‌الصفا، بهزاد نقاش، امیر علی‌شیر نوایی، شعرایی چون قاسم الانوار، کاتبی نیشابوری، عارفی هروی، حسین واعظ کاشفی.

ازآنجاکه شعر و ادبیات در گذشته بسیار گسترده بوده و به‌علاوه با کشورهای مجاور مشترک است در این بخش به شعر ادبیات در دوران معاصر افغانستان از ۱۷۴۷ به بعد، اشاره می‌شود.

عده‌ای از پژوهشگران، دوره حبیب‌الله خان را سرآغاز دوره معاصر شعر و ادبیات در افغانستان دانسته‌اند؛ ولی عده‌ای دیگر شعر و ادبیات دوره معاصر افغانستان را از زمان تشکیل نخستین دولت مستقل افغان توسط احمدشاه درانی می‌دانند.

در دوران حکومت احمدشاه درانی، ادبیات و فرهنگ رشد چندانی نداشت. تمام اوقات احمدشاه به جنگ و تصرف سرزمین‌های جدید و اداره آنها گذشت و فرصتی برای پرداختن به امور داخلی از جمله شعر و ادب پدید نیامد؛ ولی در زمان تیمور، جانشین احمدشاه، آرامش بیشتری برقرار شد و خود او علاوه بر سرودن شعر، توجه و علاقه بیشتری هم به شعر و ادبیات نشان می‌داد؛ در نتیجه شعر و ادب رشد بهتری پیدا کرد. تیمور به پیروی از حافظ، بیدل و صائب غزل می‌سرود و کارهای دیوانی را هم به شعرایی، مانند عایشه درانی، محمدرضا برنابادی، الله‌وردی حیرت و میرهوتک افغان و غیره می‌داد. توجه و علاقه تیمور و برخی دیگر از پادشاهان درانی مانند شاه‌شجاع، که خود شاعر نیز بودند، به شعر و ادب سبب شد تا شعرا از جاهای دیگر از جمله ایران به دربار آنان بروند؛ مانند شهاب‌الدین ترشیزی و میرزا محمد فروغی اصفهانی. پس از مرگ تیمور و بروز جنگ خانگی بین فرزندان او، وضعیت افغانستان بحرانی شد و سراسر کشور را ناامنی و آشوب فراگرفت. «افغانستان در سال‌های ۱۱۶۰ تا ۱۳۳۷ هجری قمری، جز در ایامی معدود، صحنه پیکارهای خونین و آشوب‌ها و نابسامانی‌ها بود؛ زمانی از مخالفت فرزندان تیمور شاه در آتش و خون می‌سوخت و زمانی همت مردم آن در مبارزه با دولت استعماری انگلیس مصروف می‌بود و اگر گاهی در عهد پادشاهی آرامشی روی می‌نمود و توجهی به شعر و ادب به عمل می‌آمد و مردم نفسی تازه می‌کردند، سیل حوادث چنان بر سر آنها می‌تاخت‌که‌گویی آن اندک آرامش هم هرگز نبوده است. بااین‌حال، وضع معلوم است که محیط برای رشد استعدادهای گوناگون تا چه پایه نامساعد بوده است».[۳۷]

در زمان شیرعلی خان، با روشنگری‌های سید جمال‌الدین و تفکرات اصلاح‌طلبانه شیرعلی‌خان، ادب و فرهنگ دوباره جوانه زد و رویش بیشتری در آن مشاهده شد؛ ولی با حمله انگلیس و بروز جنگ‌های جدید در افغانستان وضعیت دوباره دگرگون و بحرانی شد. از زمان مرگ دوست‌محمد خان تا زمان مرگ عبدالرحمان خان، به‌جز مدتی کوتاه در دوره دوم حکومت امیر شیرعلی خان، فرهنگ و ادب افغانستان در پایین‌ترین سطح خود بود و افغانستان از این بابت در انزوا قرار داشت. دربار، دولت و جامعه به دلایلی مانند مشاجرات درونی خاندان سلطنت، جنگ، فقر مالی و استبداد، علاقه زیادی به فرهنگ و ادب و شعر نشان نمی‌داد و متاع شعرا و نویسندگان خریداری نداشت و آنان نیز به‌ناچار روانه ایران، هند و ترکستان می‌شدند. در میان پادشاهان طایفه محمد زایی، از زمان دوست‌محمدخان به بعد، حبیب‌الله خان از بقیه آنها باسوادتر بود و در ادبیات فارسی ید نسبتا طولایی داشت و به علم و فرهنگ علاقه بیشتری نشان می‌داد. در زمان او تدوین سراج‌التواریخ آغاز و مدارس به سبک جدید گشایش یافت و حلقه کوچکی از ادبا و شعرا تشکیل شد. در زمان شکست حکومت امان‌الله‌خان و خروج او از افغانستان تا ترور محمد نادرشاه، اوضاع افغانستان همچنان بحرانی و اشتیاق به فرهنگ و ادب کم بود، در زمان محمدظاهر شاه از ۱۹۳۳ تا ۱۹۶۴، همچنان عموهای او عملا بر افغانستان حکومت می‌کردند و استبداد شدیدی بر کشور حاکم بود، از ۱۹۶۴ تا ۱۹۷۳ که دوره دمکراسی است وضعیت بهتر شد؛ ولی با کودتای داودخان در ۱۹۷۳، افغانستان دوباره در گرداب جنگ، ناامنی و بحران فرورفت؛ به‌ویژه پس از کودتای کمونیستی ۷ثور/ ۲۷ آوریل ۱۹۷۸، بسیاری از شعرا و نویسندگان افغانستان را ترک کردند و به ایران، پاکستان و کشورهای دیگر رفتند؛ در نتیجه شعر و ادبیات مهاجرت شکل‌گرفت.[۳۸]

هنر افغانستان

هنر به دو دوره قبل از اسلام و بعد از اسلام تقسیم‌پذیر است. در دوران قبل از اسلام، هنر در سرزمین افغانستان متأثر از هنر ساسانی، یونان و باختری، یونان و بودائی، زرتشتی، کوشانی و... بود؛ ولی پس از ورود اسلام هنر هم مانند هر چیز دیگر صبغه و ماهیت اسلامی به خود گرفت.

نقاشی

نقاشی از دیرباز در سرزمین افغانستان رایج بوده و به دو دوره قبل از اسلام و بعد از اسلام تقسیم‌پذیر است. پررونق‌ترین دوره قبل از اسلام، مربوط به دوره هنری یونان و بودائی یا کوشانی و پررونق‌ترین دوره پس از اسلام مربوط به عصر تیموریان در هرات است، از هر دو دوره، آثار و نشانه‌های گران‌بهایی بر جای مانده است. بعد از تیموریان، بیشترین آثار از آل‌کرات، غوریان و غزنویان بر جای مانده است.

قدیمی‌ترین آثار نقاشی، هم‌زمان با ساخت پیکره‌های بودا، بین قرن‌های اول تا ششم میلادی، پدید آمد. بعضی از نقاشی‌ها جنبه درباری و به شاهان و خانواده‌های شاهی اختصاص داشت و بعضی جنبه مذهبی داشت. رنگ‌آمیزی و تزیین مجسمه‌های بودا، طاق‌های بالای سر مجسمه‌ها و درون سمچ‌ها خیلی زیبا و خیره‌کننده بوده و حاکی از توسعه فراوان نقاشی در این دوران است و نشان می‌دهد که نقاشی نیز درکنار مجسمه‌سازی از رونق و پیشرفت بالایی برخوردار بود؛ طبق مشاهده نگارنده در دهه ۱۳۷۰، تصاویر رنگی در اطراف طاق مجسمه‌ها، درون برخی سمچ‌ها و طاق بوداهای نشسته هنوز مشاهده می‌شد. آثار بودائی در بامیان با ظرافت فوق‌العاده‌ای نقاشی و رنگ‌آمیزی شده بود. نقاشی روی پارچه نیز رونق داشت؛ مهم‌ترین پارچه‌های دارای تصویر، از دره ککرک بامیان پیدا شده و در موزه کابل موجود است.[۳۹]

نقاشی در دوران بعد از اسلام، نقاشی به سه دوره تقسیم‌پذیر است: از صدر اسلام تا حمله مغول، از حمله مغول تا ظهور تیمور و روی‌کارآمدن تیموریان و از دوران تیموری به بعد. مهم‌ترین و درخشان‌ترین این دوره‌ها عصر تیموریان است. بعد از تیموریان نیز رونقی نیافته است.

شاخص‌ترین چهره دوره تیموری در زمینه نقاشی و مینیاتور، کمال‌الدین بهزاد است که در اواخر عصر تیموری می‌زیست. به سبب چیره‌دستی بهزاد، سلطان حسین بایقرا به او لقب «مانی ثانی» داد.[۴۰] با سقوط سلسله تیموری توسط ازبکان (شیبانی خان) و سپس حمله شاه اسماعیل صفوی به ازبکان و سقوط و مرگ شیبانی خان، بهزاد وارد دربار صفوی شد و به قزوین و تبریز رفت و هنر نقاشی و مینیاتور را در قزوین، تبریز و سپس اصفهان و جاهای دیگر توسعه داد و هنر خود را هم به کمال رساند و سبک نوی در نقاشی پدید آورد که اکثر مصوران، در این تجدید هنری، از او پیروی کردند.[۴۱] در آثار بهزاد هنر مسیر مردمی پیمود و تنها در خدمت شاهان و دربارها نبود. از دیگر نقاشان دوره تیموری می‌توان به بابا حاجی اشاره کردکه در دربار سلطان حسین بایقرا می‌زیست. از نقاشان معاصر می‌توان به محمدسعید مشعل، غلام‌محمد میمنگی، محمداسحاق بدیعی، غوث‌الدین رسام، کریم شاه خان، محمدعزیز خان و خیرمحمد خان اشاره کرد.

هنرهای تجسمی

هنرهایی مانند نقاشی، تذهیب، مینیاتور، خطاطی، مجسمه‌سازی و تریینی رشد زیادی در افغانستان داشته است، این هنرها قبلا در قالب ساختن بت‌ها و بتخانه‌های بزرگ (برای مثال، در بامیان) و مناره‌های بزرگ (مانند غور و هرات) شکل‌گرفته بود؛ ولی پس از ورود اسلام در ساختن مساجد، مدارس دینی، مراقد مبارکه و... ظاهر شد؛ مانند مسجدجامع هرات، مسجدجامع غزنی، روضه شریف در مزار شریف، بنای امامزاده‌ها و قبور پیران و مشایخ. از هنرهای ذکرشده برای تزیین، زیباسازی، رنگ‌آمیزی و افزایش جذابیت بناها استفاده می‌شد.

نظام آموزش، تحقیقات و فناوری افغانستان

آموزش و تعلیم‌وتربیت سابقه‌ای دیرین در افغانستان دارد. بلخ، بامیان، هرات و سایر شهرهای بزرگ در این سرزمین مهم‌ترین کانون‌های درسی و آموزشی در مقاطع مختلف تاریخ بوده‌اند. سابقه تمدن‌های زرتشتی، یونان و باختری، یونان و بودائی، دوران اسلامی و عصر تیموری از جمله دوره‌های درخشان تعلیم‌وتربیت در این کشور است. در دوران قبل از اسلام مواد آموزشی بر مبنای آیین رایج، مانند زرتشتی و بودائی بود؛ ولی پس از اسلام متون و مواد آموزشی اسلامی جای آن را گرفت.

تعلیم‌وتربیت در گذشته، عمدتا از طریق مکتب‌خانه‌ها صورت می‌گرفت و دانش‌آموزان به فراگیری علوم دینی می‌پرداختند. مکتب‌خانه‌ها قدیمی‌ترین پایگاه و نهاد آموزش‌وپرورش در افغانستان و بیشتر ممالک اسلامی بود. از طریق همین مکتب‌خانه‌ها بود که دانشمندان بزرگی در افغانستان و جهان اسلام بپا خاستند؛ هرچند امروز از مکتب‌خانه‌های گذشته، خبر زیادی در دست نیست و مدارس به سبک جدید جای آن را گرفته است.

شاگردان در مکتب‌خانه‌ها با مقدمات علوم دینی آشنا می‌شدند. آنها ابتدا خواندن، نوشتن و خوشنویسی می‌آموختند و سپس به فراگیری علوم دینی و سایر علوم رایج می‌پرداختند. مواد درسی مکتب‌خانه‌ها روخوانی کتب مهم فارسی، قرائت قرآن مجید، فراگیری احکام دینی و فقهی و ادبیات فارسی و عربی بود. پس از فراگیری این مقدمات، محصلانی که استعداد، علاقه و آمادگی بیشتری داشتند وارد مدارس عالی‌تر علوم دینی و مدارس علمیه می‌شدند. در مکتب‌خانه‌ها بیشتر پسران درس می‌خواندند و تعداد دختران محدود و مربوط به سنین پایین بود.

ازآنجاکه دوره مکتب‌خانه‌ها مربوط به سنین پایین است، آموزش‌ها براساس حدیث شریف العلم في الصغر کالنقش في الحجر (علم در کودکی همانند نقش بر روی سنگ است)، تأثیر عمیقی در آنان بر جای می‌گذاشت و برای همیشه در ذهن آنان باقی می‌ماند.

مکتب‌خانه‌ها معمولا در منازل مسکونی، حسینیه‌ها، مساجد و تکایا در دو نوبت صبح و عصر تحت‌نظر روحانیون تشکیل می‌شد. معاش روحانی یا معلم توسط مردم با کمک‌های خیریه و مردمی مانند خمس و زکات تأمین می‌شد. روحانیون نقش برتر در تعلیم‌وتربیت کودکان داشتند. از زمانی که مدارس به سبک جدید در کابل و شهرهای بزرگ راه‌اندازی شد بازهم در شهرهای کوچک و مناطق دورافتاده، مکتب‌خانه‌ها عهده‌دار آموزش محصلان بودند، حتی در زمان طالبان که مدارس دولتی کمتر وجود داشت مکتب‌خانه‌ها فعالیت می‌کردند. در مناطق دورافتاده روستایی، هنوز هم تعدادی از خانواده‌ها، مکتب و مدرسه دینی را به مدارس دولتی و جدید ترجیح می‌دهند.

مدارس علوم دینی و حوزه‌های علمیه یک مرحله بالاتر از مکتب‌خانه‌ها و بالاترین نهاد آموزشی بودند و در جایگاه دانشگاه فعالیت می‌کردند و کسانی‌که وارد آن می‌شدند می‌توانستند تا مراحل عالی تحصیل‌کنند. این مدارس هنوز هم وجود دارند و کسانی‌که خواهان فراگیری علوم دینی و قرآنی هستند وارد آن می‌شوند.

رسانه‌ها و وسائل ارتباط جمعی افغانستان

به دلیل پایین‌بودن سطح سواد، نبودن برق و کمبود مطبوعات و جراید، رادیو شنوندگان زیادی داشته است. برنامه‌های رادیو ابتدا در سال ۱۳۰۶ و در زمان امان‌الله خان، با یک ایستگاه رادیویی در کابل شروع به کار کرد. با سقوط امان‌الله خان، پخش برنامه‌های رادیو متوقف شد و پس از یک وقفه طولانی بار دیگر در زمان صدارت شاه محمود خان آغاز به کار کرد و تا مدتی محدود به کابل بود و تا پایان سال ۱۳۷۰، هنوز بیست‌وچهار ساعته نبود. در زمان مجاهدین به دلیل آسیب‌رسیدن به ایستگاه‌های رادیو، برنامه‌های آن از ده ساعت تجاوز نمی‌کرد. در زمان طالبان فعالیت رادیو بازهم محدودتر شد و هیچ آهنگی از آن پخش نمی‌شد و عمدتا اخبار طالبان را منتشر می‌ساخت.

در زمان مجاهدان، برنامه‌های رادیو به زبان‌های فارسی و پشتو تهیه می‌شد و برنامه‌هایی هم به برخی زبان‌های مهم مانند، نورستانی، ازبکی، ترکمنی، پشه‌ای منتشر می‌شد؛ ولی در زمان طالبان عمدتا به زبان پشتو و بخش کمی هم به زبان فارسی بود. تنها رسانه شنیداری طالبان رادیو «صدای شریعت» نام داشت.

پس از برکناری طالبان فعالیت‌های رادیو و برنامه‌های آن به‌سرعت افزایش یافت و بر تعداد شبکه‌های رادیویی افزوده شد؛ به‌طوری‌که تا سال ۱۳۹۱، تعداد شبکه‌های رادیویی به بیش از ۱۵۰ ایستگاه رسید. بیش از چهار شبکه سراسری دولتی است و اکثر ولایات نیز دارای رادیوهای محلی مخصوص به خود هستند. بیش از ۴۰ شبکه خصوصی وجود دارد و بیش از ۴۰ رادیوی خارجی برای مردم افغانستان برنامه پخش می‌کنند؛ به‌گونه‌ای که حتی مسیحان نیز برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی برای تبلیغ و ترویج مسیحیت دارند. شبکه‌های رادیویی به گروه‌های مختلف قومی، مذهبی، گروهی، سیاسی، حزبی، آزاد و غیره تعلق دارد.

تلویزیون سابقه زیادی در افغانستان ندارد. فعالیت این رسانه در سال ۱۳۵۷ / ۱۹۷۸، توسط متخصصان ژاپنی به‌طور آزمایشی در کابل شروع شد و ابتدا فقط در کابل دریافت می‌شد؛ ولی بعدها به‌تدریج در سایر شهرهای مهم نیز توسعه یافت. ساعات پخش از یک ساعت در روز آغاز و در سال بعد به بیش از ۴ ساعت و در سال ۱۳۶۰، به ۵ ساعت و ۴۵ دقیقه رسید؛ ولی تا تابستان ۱۳۷۱ از ۵ تا ۷ ساعت در روز تجاوز نمی‌کرد. بعد از کابل، برنامه‌های تلویزیون در شهرهای مهم نیز پخش شد و تا سال ۱۳۷۷ ، حداقل ده ایستگاه تلویزیونی در کابل و ۹ مرکز استان دیگر فعال بود، هرچند ابتدا برنامه‌ها را با تأخیر دریافت می‌کردند.

در زمان طالبان، فعالیت تلویزیون به‌کلی متوقف شد؛ زیرا این‌گروه هرگونه فیلم‌برداری و تصویربرداری و پخش آن را حرام می‌دانست. پس از برکناری طالبان، فعالیت تلویزیون دوباره شروع شد و به‌سرعت توسعه یافت. تجهیزات و دستگاه‌های فرستنده رادیویی و تلویزیونی از ایران و کشورهای دیگر وارد افغانستان شد یا آنکه شبکه‌های قبلی بازسازی و راه‌اندازی شد[۴۲].

نیز نگاه کنید به

چین در یک نگاه؛ روسیه در یک نگاه؛ کانادا در یک نگاه؛ کوبا در یک نگاه؛ تونس در یک نگاه؛ مصر در یک نگاه؛ لبنان در یک نگاه؛ ژاپن در یک نگاه؛ سنگال در یک نگاه؛ تایلند در یک نگاه؛ آرژانتین در یک نگاه؛ فرانسه در یک نگاه؛ اسپانیا در یک نگاه؛ مالی در یک نگاه؛ ساحل عاج در یک نگاه؛ سودان در یک نگاه؛ اردن در یک نگاه؛ قطر در یک نگاه؛ سیرالئون در یک نگاه؛ اتیوپی در یک نگاه؛ سوریه در یک نگاه؛ اوکراین در یک نگاه؛ بنگلادش در یک نگاه؛ سریلانکا در یک نگاه.

کتابشناسی

  1. پیرنیا (مشیرالدوله)، حسن، اقبال آشتیانی، عباس (بی‌تا). دوره تاریخ ایران به کوشش محمد دبیرقیاسی. انتشارات کتابخانه خیام، ص2.
  2. علی‌آبادی، علیرضا (1395). جامعه و‌ فرهنگ افغانستان. تهران: موسسه فرهنگی هنری و انتشارات بین المللی الهدی، ص15-17.
  3. گریگوریان، وارتان (1388). ظهور افغانستان نوین. ترجمه علی عالمی کرمانی. نشر محمد ابراهیم شریعتی افغانستانی، ص25.
  4. کاتب هزاره، ملا فیض محمد (1372). نژادنامه افغان به اهتمام عزیزالله رحیمی. قم: موسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، ص 39-40.
  5. سجادی، عبدالقیوم (1380). جامعه شناسی سیاسی افغانستان. قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه، ص2-3.
  6. دورانت، ویل (1343). تاریخ تمدن. ترجمه احمد آرام. تهران: انتشارات اقبال، جلد اول، ص523.
  7. افشار یزدی، محمود (1380). افغان نامه. تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، جلد اول، ص۳۹۱.
  8. ۸٫۰ ۸٫۱ بارتولد، و (1358). تذکره جغرافیای تاریخی ایران. ترجمه حمزه سردادور. تهران: انتشارات توس، ص57.
  9. ۹٫۰ ۹٫۱ مشکور، محمدجواد (1363). تاریخ ایران‌زمین (از روزگار باستان تا انقراض قاجاریه).تهران: انتشارات اشراقی، ص187.
  10. کننساریف، تی (1380). قرقیزها و خانان خوقند. ترجمه علیرضا خداقلی پور. تهران: انتشارات وزارت امور خارجه، ص13.
  11. الفینستون، مونت استوارت (۱۳۷۶). افغانان (جای، فرهنگ، نژاد) گزارش‌های سلطنت کابل. ترجمه محمد آصف فکرت. مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، ص۲۳۶-۲۳۷.
  12. علی آبادی، علیرضا (1395). جامعه و فرهنگ افغانستان. تهران: موسسه فرهنگی هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی، ص 286-287.
  13. یوسفی، غلامحسین (1356). ابومسلم سردار خراسان. تهران: انتشارات امیرکبیر، ص ۳۲.
  14. حسن، محمد ابوالغنی (1356). ابومسلم خراسانی. ترجمه شفیعی کدکنی. تهران: انتشارات امیرکبیر، ص ۱۸.
  15. حکمت، علی‌اصغر (1345). تاریخ ادیان. تهران: انتشارات ابن سینا، ص 147-148.
  16. حکمت، علی‌اصغر (1345). تاریخ ادیان. تهران: انتشارات ابن سینا، ص150-151.
  17. نفیسی، سعید (1343). سرچشمه تصوف در ایران. تهران: کتابفروشی فروغی، ص۷.
  18. ناصری داودی، عبدالمجید (بی‌تا). تاریخ تشیع در افغانستان. (بی‌نا)، ص164.
  19. مختارف، احرار (1381). تاریخ عمومی شهر بلخ در قرون وسطی. تهران: اداره نشر وزارت امور خارجه، ص7.
  20. حکمت، علی‌اصغر (1345). تاریخ ادیان. تهران: انتشارات ابن سینا، ص158.
  21. نفیسی، سعید (1343). سرچشمه تصوف در ایران. تهران: کتابفروشی فروغی، ص90.
  22. نفیسی، سعید (1343). سرچشمه تصوف در ایران. تهران: کتابفروشی فروغی، ص21.
  23. بارتولد، و (1358). تذکره جغرافیای تاریخی ایران. ترجمه حمزه سردادور. تهران: انتشارات توس، ص58.
  24. موسیو. گور، مادام .پرفسور هاکن (1385). آثار عقیقه بودایی بامیان. ترجمه احمد علی خان. انجمن ادبی کابل، ص15.
  25. حکمت، علی‌اصغر (1345). تاریخ ادیان. تهران: انتشارات ابن سینا، ص166.
  26. ریاضی هروی، محمدیوسف (1369). عین الوقایع. به کوشش محمد آصف فکرت. تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، ص 233-234.
  27. الفینستون، مونت استوارت (1376). افغانان (جای، فرهنگ، نژاد) گزارش های سلطنت کابل. ترجمه محمد آصف فکرت. مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، ص 236-237.
  28. علی آبادی، علیرضا(1395). جامعه و فرهنگ افغانستان. تهران: موسسه فرهنگی هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی، ص 287-288.
  29. علی آبادی، علیرضا(1395). جامعه و فرهنگ افغانستان. تهران: موسسه فرهنگی هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی، ص 297-298.
  30. علی آبادی، علیرضا (1395). جامعه و فرهنگ افغانستان. تهران: موسسه فرهنگی هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی، ص 294-297.
  31. ناتل‌خانلری، پرویز (1350). تاریخ زبان فارسی. قم: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، جلد اول، ص ۱۶۳.
  32. ناتل‌خانلری، پرویز (1350). تاریخ زبان فارسی. قم: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، جلد اول، ص 176.
  33. گروهی از پژوهشگران (1376). افغانستان (مجموعه مقالات). ترجمه سعید ارباب شیرانی و هوشنگ اعلم. تهران: بنیاد دائره المعارف اسلامی، ص ۱۰۱.
  34. شورماچ نورستانی، محمداکبر (1350). جغرافیای عمومی افغانستان. انتشارات زوری-کابل، ص ۲۹۰ - ۲۹۲.
  35. گروهی از پژوهشگران (1376). افغانستان (مجموعه مقالات). ترجمه سعید ارباب شیرانی و هوشنگ اعلم. تهران: بنیاد دائره المعارف اسلامی، ص ۱۰۹.
  36. پیرنیا ( مشیرالدوله)، حسن. اقبال آشتیانی، عباس. دوره تاریخ ایران. ص ۲۶۵.
  37. مولایی، محمد سرور. شعر معاصر افغانستان. ص ۷.
  38. علی آبادی، علیرضا (1395). جامعه و فرهنگ افغانستان. تهران: موسسه فرهنگی هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی، ص 270-274.
  39. عرفانی، قربانعلی (1386). تحولات سیاسی-اجتماعی بامیان. تهران: چاپخانه موسسه اطلاعات، ص18.
  40. طبیبی، عبدالحکیم (1386). تاریخ هرات در عهد تیموریان. تهران: انتشارات هیرمند، ص87.
  41. طبیبی، عبدالحکیم (1386). تاریخ هرات در عهد تیموریان. تهران: انتشارات هیرمند، ص 89.
  42. علی آبادی، علیرضا(1395). جامعه و فرهنگ افغانستان. تهران: موسسه فرهنگی هنری و انتشارات بین‌المللی الهدی.