ادیان در افغانستان: تفاوت میان نسخه‌ها

از دانشنامه ملل
جز (The LinkTitles extension automatically added links to existing pages (https://github.com/bovender/LinkTitles).)
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۳۱۷: خط ۳۱۷:


== نیز نگاه کنید به ==
== نیز نگاه کنید به ==
 
[[ادیان در ژاپن]]؛ [[ادیان در کانادا]]؛ [[ادیان در چین]]؛ [[ادیان در کوبا]]؛ [[ادیان در تونس]]؛ [[ادیان در مصر]]؛ [[ادیان در لبنان]]؛ [[ادیان در روسیه]]؛ [[ادیان در سنگال]]؛ [[ادیان در فرانسه]]؛ [[ادیان در اسپانیا]]؛ [[ادیان در آرژانتین]]؛ [[ادیان در مالی]]؛ [[ادیان در ساحل عاج]]؛ [[ادیان در سیرالئون]]؛ [[ادیان در زیمبابوه]]؛ [[ادیان در اتیوپی]]؛ [[ادیان در سوریه]]؛ [[ادیان در اردن]]؛ [[ادیان در قطر]]؛ [[ادیان در اوکراین]]؛ [[ادیان در بنگلادش]]؛ [[ادیان در گرجستان]]؛ [[ادیان در تاجیکستان]]؛ [[ادیان در سریلانکا]]؛ [[ادیان در قزاقستان]]؛  [[ادیان در تایلند]]
* [[ادیان در چین]]
* [[ادیان در روسیه]]
* [[ادیان در کانادا]]
* [[ادیان در کوبا]]
* [[ادیان در تونس]]
* [[ادیان در مصر]]
* [[ادیان در لبنان]]
* [[ادیان در سنگال]]
* [[ادیان در ژاپن]]


== کتابشناسی ==
== کتابشناسی ==
<references />
[[رده:دین، ادیان و مذاهب]]

نسخهٔ ‏۱۸ ژوئیهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۰۵:۴۴

ادیان و مذاهب در افغانستان به دو دوران قبل از اسلام و بعد از اسلام تقسیم‌پذیر است:

دیان باستان و کهن

ادیان باستانی در فلات ایران، افغانستان و ایران مشابه و نزدیک به هم بود. آنچه در ایران وجود داشت کم‌وبیش در افغانستان نیز رواج داشت. آریایی‌ها قبل از ورود به سرزمین‌های جدید دین ساده‌ای داشتند و عناصر مؤثر در طبیعت و زندگی را مقدس و محترم می‌شمردند. دین و مذهب آنها در آغاز ورود به فلات ایران و شبه‌قاره هند یکسان بود؛ ولی به‌تدریج که در بین آنان جدایی افتاد ادیان و مذهب جدیدی در بین آنان چه در شبه‌قاره هند و چه در ایران به ظهور رسید. مهم‌ترین آنها آیین‌های زیر است:

آیین مغان. آیین مغان آیین سکنه بومی فلات ایران قبل از ورود آریایی‌ها بوده است؛ همان‌طور که سکنه بومی هند (قبل از ورود آریایی‌ها) دراویدیان بودند و پس از آمدن آریایی‌ها سرزمین خود را به‌ناچار تسلیم آریایی‌ها کرده، به طرف شبه‌جزیره دکن عقب‌نشینی کردند.

«قبل از ظهور زردشت در اوایل هزاره اول قبل از میلاد، یعنی پیش از آوردن اوستا و تأسیس کیش مزدیسنی و قبل از تشکیل سلطنت ماد، در نزد بومیان غیر آریایی ایران دینی معمول و مجری بوده که از آن به آیین مغان تعریف کرده‌اند. ظاهرا مغ‌ها مانند عیلامی‌ها از سکنه قدیم ایران بوده‌اند و به هیچ‌یک از دو نژاد آریایی و سامی تعلق و بستگی نداشته‌اند. فرقه مگوش یا مغان قبل از تهاجم آریایی‌ها ریاست مذهبی بر سکنه بومی قدیم ایران داشته‌اند و همچنین در دوران سلطنت «ماد» گروه یا فرقه برگزیده و نیرومندی بوده‌اند؛ اما چون نوبت پادشاهی به پارس رسید از نفوذ و اقتدار ایشان کاسته شد لیکن پس از ظهور زردشت و انبساط دین مزدیسنی بسیاری از اصول عقاید آنان با معتقدات آریان‌ها آمیخته و مخلوط شد و مقدار فراوانی از مبادی آنان در جامعه دینی زردشتی باقی ماند که از آن جمله احترام به عنصر آذر یا آتش است که پارسیان نیز آن را مورد احترام و پرستش قرار دادند».[۱]

مهرپرستی. مهر به معنای خورشید و محبت است و اروپایی‌ها آن را میترا و مهرپرستی را میترائیسم نامیده‌اند. بعد از آیین مغان، دومین آیینی که در ایران رواج یافته مهرپرستی یا میترائیسم است. مهر یا میترا (Mitra) خدای آفتاب (مهر) بود.

«یکی از ادیان دیرین و عقاید کهن که در ازمنه باستان در نزد قبایل قدیم آریا به ظهور رسید و در طی مرور ایام تکامل بسیار پیداکرد، آیین مهرپرستی یا پرستش میتراست که خدای نور ازلی و آسمانی است».[۲]

بعد از سقوط هخامنشیان، میترائیسم در عصر سلوکیان و پارتیان به طرف اروپا و غرب انتشار پیداکرد و برخی از آداب‌ورسوم آن وارد مسیحیت نیز شد.

زرتشتی. بعد از آیین‌های مغان و میترائیسم، سومین آیین مهمی که در ایران و سرزمین افغانستان منتشر شد دین زرتشتی بود. راجع‌به اصل و مبدأ زرتشت و دین او بین مورخان اختلاف‌نظر است و زادگاه او به‌طور قطع مشخص نیست، برخی او را از آریان‌های شمال غربی ایران و برخی دیگر از آریان‌های شمال شرقی ایران می‌دانند. آنچه مسلم است اینکه دین زرتشتی ابتدا در شرق گسترش یافت و سپس به طرف غرب ایران راه پیداکرد. به روایتی زرتشت در بلخ متولد شد و دین خود را بر ویشتاسب یا گشتاسب حاکم بزرگ در منطقه بلخ عرضه داشته و او نیز دین زرتشتی پذیرفت و دین زرتشتی از آنجا به هند نیز راه پیداکرد. احتمال دیگری هم داده شده است که جایگاه نخستین آیین زرتشت ولایت خوارزم بوده باشد؛ زیرا این شهر از مراکز مهم استقرار آریایی‌ها بوده و جایگاه سیاسی و مذهبی بالایی داشت.

آقای نفیسی می‌نویسد:

«دین زرتشت برخلاف آنچه قرن‌ها در آن اصرار ورزیده از شمال شرقی ایران قدیم، یعنی از همین نواحی پامیر و آسیای مرکزی و خوارزم به نواحی دیگر آمده... وانگهی زبان اوستاکه زبان این دین است به زبان‌های این ناحیه شمال شرقی بهتر می‌خورد تا به زبان‌های ناحیه شمال غربی و گاهی زبان اوستا به زبان پشتو یا پختو، از زبان‌های امروزی افغانستان بسیار، شبیه است».[۳]

بلخ یکی از مهم‌ترین کانون‌های دین زرتشتی در شرق بود و آتشکده نوبهار مظهر آن خوانده شده است، آتشکده نوبهار ابتدا آتشکده زرتشتیان و بعدها معبد بودائی‌ها شد یا برعکس ابتدا معبد بودائی‌ها بود و بعدها آتشکده زرتشتیان شد یا آنکه چند بار دست‌به‌دست شده است، به‌هرحال، مسعودی آن را بزرگ‌ترین آتشکده منطقه دانسته و جغرافی‌دانان قرن هفتم، مانند یاقوت حموی و ذکریا قزوینی تصریح کرده‌اند که

«آتشکده نوبهار برای رقابت با خانه کعبه ساخته شده است».[۴]

خاندان برمک که خانواده‌ای تاجیک و از مردم بلخ بودند و بعد به دربار عباسی راه یافتند، قبلا بر آیین زرتشتی بودند. برخی نیز گفته‌اند

«متولیان معبد مشهور بودائی نوبهار بلخ بودند».[۵]

شاهنامه راجع‌به مرگ زرتشت می‌گوید

«که وی به دست مردی تورانی در آتشکده بلخ به قتل رسید».[۶]

در ایران، دین زرتشتی در زمان هخامنشیان و در دوره اشکانیان نیز درکنار مهرپرستی رواج داشته است؛ زیرا در این دو دوره تعصب مذهبی وجود نداشته است. در دوره ساسانیان و در زمان اردشیر بابکان، زرتشتی دین رسمی ساسانیان و تعصب مذهبی خیلی شدید شد؛ شاید یک علت آن گسترش مسیحیت از غرب و بودائیزم از شرق بود، در مناطق شرقی ایران آن زمان بودائیزم به‌سرعت در حال گسترش بود و ساسانیان به دلیل درگیری با یونان و روم فرصت کافی برای مقابله با توسعه بودائیزم در شرق را نداشتند. اوستای کنونی در زمان ساسانیان گردآوری شده است. اوستا در زمان هخامنشیان روی پوست‌گاو نوشته شده بود؛ ولی اسکندر آن را سوزاند، در زمان اشکانیان از روی روایت‌های شفاهی گردآوری شد و این متون در زمان اردشیر ساسانی تصحیح و تنقیح و به‌صورت قطعی ثبت شدند. در زمان حمله مسلمانان نیز قسمت‌هایی از اوستا از بین رفت.

«نخستین ۲۱ نسک بوده که اینک پانزده نسک آن باقی مانده و شش نسک، یعنی بیش از یک ثلث از میان رفته است».[۷]

با آنکه در برخی شهرهای ایران مانند یزد، کرمان و تهران هزاران زرتشتی زندگی می‌کنند، ولی در افغانستان هیچ زرتشتی وجود ندارد. بودائی. بودا در قرن ششم تا پنجم قبل از میلاد (هم‌زمان با کورش) در شمال شرقی هند زندگی می‌کرد. او در حدود ۵۶۰ ق.م، در شمال شرقی هند در دامان هیمالیا و در کنار رود گنگ متولد شد و وفاتش در سن ۸۰ سالگی در حدود ۴۸۳ ق.م، ذکر شده است. بعد از اسکندر آیین بودا به‌طرف غرب گسترش پیدا کرد.

«در خارج از هندوستان نخستین سرزمینی که دین بودا را در خارج از هندوستان پذیرفت افغانستان امروز بود، هنوز هم پس از هندوستان مهم‌ترین ذخیره صنایع بودائی، افغانستان و به‌مخصوص نواحی مجاور شاهراه‌هایی است که امروز، از جلال‌آباد به کابل و از آنجا به بلخ می‌رود.کتیبه‌هایی که در دست است می‌رساند که در سال ۲۵۶ پیش از میلاد، آیین بودائی در افغانستان پابرجا شده بود».[۸]

آیین بودا نخست در گندهارا، بعد از آن در کاپیسا و سپس بامیان انتشار یافت و از آنجا به ایبک و بلخ رفت، به‌طوری‌که در قرن اول قبل از میلاد، آیین بودا در تمامی شرق، مرکز و شمال افغانستان امروز گسترش یافته بود. آیین بودائی از راه افغانستان به آسیای مرکزی و آسیای شمالی، چین، کره، ژاپن و... راه پیدا کرد.

آیین بودا در زمان آشوکا گسترش زیادی یافت. آشوکا از امپراتوران بزرگ سلسله موریا در هند بود، او در سال ۲۷۳ قبل از میلاد، به سلطنت رسید و آیین بودائی را پذیرفت؛ در نتیجه بودائی دین رسمی حکومت شد و مبلغان بودائی به طرف کابلستان، که در آن زمان تحت‌کنترل سلسله موریا بود، حرکت کردند. در این زمان پرستشگاه‌های زیادی احداث شد. مشهور است که ۸۴ هزار معبد بودائی بنا شد. تعدادی از آن معابد در گندهارا، کاپیسا و بامیان بنا شده بود.

بعد از آشوکا، کانیشکا به سلطنت رسید.کانیشکا نیز از پادشاهان بزرگ سلسله موریا در هند بوده است و او را آشوکای دوم نیز لقب داده‌اند. در زمان کانیشکا دین بودا رونق و رواج زیادی یافت و مبلغان بودائی مرزهای هند را درنوردیدند و به طرف آسیای مرکزی، آسیای شمالی، چین، کره، ژاپن، تبت، جنوب شرق آسیا و جاهای دیگر رفتند و به تبلیغ و ترویج بودائی پرداختند. پیشاور امروز پایتخت زمستانی کانیشکا بود و بزرگ‌ترین معبد بودائی در آن ساخته شد. در هده (نزدیک جلال‌آباد کنونی) پرستشگاه بزرگ و معابد زیادی بنا شد. معبد بزرگ دیگر در سرخ‌کوتل (نزدیک بغلان کنونی) احداث شد. پایتخت دیگر کانیشکا، تاکسیلا بود.

بعد از سلسله موریا، سلسله دیگری که به ترویج بودائی کمک زیادی کرد خاندان کوشانی بود که بعد از سقوط دولت یونان و باختری سر کار آمد.گفته شده که کوشانیان از خود آیینی نداشتند و اساسا صحراگرد و از قبایل بادیه‌نشین بودند؛ ولی به‌تدریج تحت تأثیر آیین بودائی قرار گرفته، آن را پذیرفتند و به ترویج آن پرداختند. بامیان از مشهورترین مناطق بودائی در این بود. بامیان از اوایل دوره میلادی تا حدود قرن هفتم میلادی، شهری مذهبی بود و از رونق فراوانی برخوردار بود، وجود تندیس‌های بزرگ بودا و معابد فراوان در آن نشانگر اهمیت و عظمت این شهر در آن دوره بود. در سال 632 میلادی، مردم منطقه بامیان پیرو آیین عراوه کوچک (اسم یکی از طریقه‌های بودائی) بودند و زبان‌شان نیز همانند مردم کابلستان و بلخ بود. در زمان ظهور اسلام نیز آیین بودائی در شرق و شمال افغانستان گسترش داشت.

بارتولد می‌نویسد:

«تا زمان فتح عرب در بلخ و صفحات واقع در دو طرف جریان علیای آمودریا، که در قید بستگی بلخ بودند، مذهب بودائی سیادت و حاکمت کامل داشت. فتح بلخ به دست اعراب بنا به بعضی اخبار در زمان خلافت عثمان و بنا به برخی روایات در دوره سلطنت معاویه واقع شد. از قرار معلوم شهر مقاومت شدیدی کرده بود؛ زیرا خراب و مدتی از عرصه وجود خارج شده بود».[۹]

در قرن هشتم میلادی نیز بودائیان در بامیان مشغول فعالیت و تبلیغ بودند؛ زیرا آثار و نوشته‌های بودائی مربوط به قرن هشتم میلادی، در بامیان کشف شده است:

«با وجود ظهور اعراب تا این زمان، هنوز بودائیان بامیان در معابد خود مشغول ریاضت بودند و فقط در اوایل قرن نهم، عملا دست تصرف آنها از این دره کوتاه شده است».[۱۰]

بر اثر درگیری‌هایی‌که بین مسلمانان و بودائیان رخ داد عده‌ای از آنان مسلمان شدند، عده‌ای کشته شده و عده‌ای نیز فرار کردند و معابد آنان هم متروک شد و پس از آن بود که شهر غلغله در بامیان ساخته شد. بودائی حتی تا قرن چهارم و پنجم هجری، به حضور خود در شرق افغانستان ادامه داد؛ اما بساط آن در زمان صفاریان و به‌ویژه غزنویان از افغانستان برچیده شد.

سلسله ساسانی با پذیرش دین زرتشتی و رسمی‌کردن آن، از یک سو مانع پیشروی مسیحت در آسیا شد و مسیحیت از ارمنستان جلوتر نرفت و از سوی دیگر، مانع گسترش بودائیزم به طرف اروپا شد و بودائیزم از محدوده کابلستان جلوتر رفت و هر دو در کنار مرزهای ایران متوقف شدند.

مانی. آیین مانی یا مانویت در عهد ساسانیان منتشر شد. مانی حدود ۲۱۵ یا احتمالا ۲۱۶ میلادی، در نزدیکی بابل متولد شد و سپس دین خود را به دربار شاپور اول پادشاه ساسانی عرضه داشت و در ۲۷۶ تا ۲۷۷ میلادی، به قتل رسید.

مانویت

«در زمانی دراز، افزون از هزار سال در ممالک خاورمیانه، آسیای وسطی، چین، شام، روم و اروپا به صور و اشکال مختلف ادامه داشته است».[۱۱]

مانویت ابتدا در امپراتوری روم با سرعت توسعه یافت؛ ولی در برابر رشد مسیحیت متوقف شد. در شرق نیز پیشروی کرد و ترکان اویغور آن را پذیرفتند و خاقان‌های آن در سال 763، به این مذهب درآمدند و آن را مذهب سلطنتی ساختند.کتاب مانی ارژنگ یا ارتنگ نام داشت، انجیل مانی نیز نامیده می‌شد و ظاهرا در زمان غزنویان نسخه‌هایی از آن وجود داشت.

کیش مزدک. پس از آیین مانی، آیینی‌که در قرن پنجم میلادی منتشر شد، کیش مزدک بود. مزدک، فرزند بامدادان، از اهالی شوش بود و در زمان قباد ساسانی (۴۸۸ میلادی) که اوضاع کشور دچار اختلال و آشفتگی بود، زندگی می‌کرد. قباد کیش مزدک را پذیرفت و کوشید با تکیه بر مزدکیه امور خود و کشور را پیش ببرد. فرقه مزدکی بعدها به دست انوشیروان ساسانی منقرض شد.

بت‌پرستی. در افغانستان تا زمان سلطنت عبدالرحمان خان، هنوز در قسمت‌هایی از خاک این کشور بت‌پرستی وجود داشت و عده‌ای از مردم در کافرستان (بعدها نورستان) بر کیش بت‌پرستی بودند. عین‌الوقایع راجع‌به‌کیش آنان می‌نویسد:

«بت‌های قوی‌جثه قدیمی را می‌پرستند و به کواکب سبعه و وحوش معتقدند. بعضی از آنها اشیای دیگر را رب‌النوع خود می‌دانند، و برخی از نفوذ هندوان و کشیشان انگلیسی به قواعد بودائی و نصارایان (عیسویان)... خود را ملبس دارند و بسیاری از آنها لامذهب و خالی از طریقه و بری از ادیان مختلف‌اند».[۱۲]

عبدالرحمان خان به سرزمین آنان، کافرستان، حمله‌کرد و آنان را مسلمان کرد و ولایت‌شان را هم به‌جای کافرستان، نورستان نامید. عجیب این است که در زمان سلطان محمود غزنوی که اکثر مناطق افغانستان مسلمان شدند و سلطان محمود حتی تا سومنات و گجرات برای بت‌شکنی و مسلمان‌کردن هندوها پیش رفت؛ ولی برای مسلمان‌کردن وارد کافرستان نشد.

یهود. تاریخچه حضور یهودیان در سرزمین افغانستان مشخص نیست؛ اما در دوره هخامنشیان با اقدام پادشاهان این سلسله در زمان کورش و اقدام خشایارشاه برای آزادی یهودیان از زندان‌های بابل، تعداد آنان در قلمرو سلسله هخامنشی رو به ازدیاد نهاد و عده‌ای از آنها در مناطق مختلف ایران آن روزگار، از جمله افغانستان امروز، پراکنده و ساکن شدند و به تجارت پرداختند. عده‌ای از آنان در سیستان، هرات، غور، بست، بلخ، غزنی و میمنه مستقر شدند.

مسیحیت. مسیحیت از حدود قرن چهارم میلادی به خراسان راه یافت. در اوایل قرن هفتم میلادی نیز عده‌ای از مسیحیان به سیستان و خراسان مهاجرت کردند. زمین داور از مراکز استقرار آنان بود. عده‌ای از آنان در زرنج، فراه، بست و قندهار نیز ساکن شدند، حتی در اوایل ورود اسلام، پیروان مسیحیت در هرات و برخی شهرهای دیگر حضور داشتند و کلیساهای آنها به روی پیروان مسیحیت باز بود؛ ولی عده مسیحیان درمجموع خیلی کم بود.

از میان ادیان و آیین‌های ذکرشده، بودائی و زرتشتی بیشترین گسترش و فراگیری را داشتند و ریشه‌های عمیقی در جامعه آن روز کسب کردند. زرتشتی بیشتر در مرکز و غرب ایران آن روز رواج داشت و بودائی عمدتا در شرق، شمال و قسمت‌هایی از جنوب افغانستان امروز رایج بود. سایر کیش‌ها و آیین‌ها، پیروان کمی داشتند. با ورود اسلام همه ادیان و آیین‌های رایج به‌تدریج منسوخ یا به عقب رانده شدند و پیروان خود را از دست دادند و اکثریت مردم اسلام آوردند، البته زرتشتی وضعیتی بهتر از بودائی داشت. زرتشتی هنوز هم در ایران پیروانی دارد؛ ولی بودائی اصلا پیروانی ندارد.

مسلمانان افغانستان.jpg

دوران اسلامی و مذاهب اسلامی

با ورود اسلام و دگرگونی‌های شگرفی که در حیات فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ایران، افغانستان و سایر سرزمین‌های منطقه پدید آمد و از این زمان به بعد شرق ایران، افغانستان، پاکستان کنونی، آسیای مرکزی، خراسان یا سرزمین مشرق شناخته شد. در ۲۱ هجری / ۶۴۲ میلادی، یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانی در نهاوند از مسلمانان شکست خورد و در مرو اقامت گزید. مسلمانان به طرف شرق شروع به پیشروی کردند و یک سال بعد به خراسان رسیدند. در سال ۲۲ هجری، احنف بن قیس راه خراسان در پیش‌گرفت و از راه طبس به‌طرف خراسان پیش رفت و هرات، مرو و تعدادی از شهرها را تسخیر کرد. مسلمانان ابتدا با مقاومت زیادی مواجه شدند؛ ولی حاکمان محلی یکی پس از دیگری تسلیم شده، اسلام را پذیرفتند. با قتل عمر مدتی در سپاه اسلام تشتت و تفرقه ایجاد شد؛ ولی در زمان عثمان حملات مسلمانان ادامه یافت و کابل و آسیای مرکزی را تصرف کردند. بروز برخی حوادث در مرکز خلافت مانند قتل عثمان، جنگ معاویه با حضرت علی علیه‌السلام و شهادت آن حضرت سبب بروز وقفه در پیشروی مسلمانان شد؛ ولی با روی‌کارآمدن امویان حملات مسلمانان از سر گرفته شد. معاویه با شنیدن اخبار شورش‌ها در شرق، دوباره عبدالله بن عامر را حاکم بصره، خراسان و سیستان کرد. طولی نکشید که خراسان و آسیای مرکزی دوباره تحت‌کنترل مسلمانان درآمد.

با ورود اسلام و مسلمانان به خراسان همه مردم آن یکباره مسلمان نشدند، بلکه گسترش کامل اسلام مدتی طول کشید. در زمان غزنویان یکپارچگی بیشتری در حاکمیت اسلامی منطقه پدید آمد و اسلام در سراسر خراسان‌گسترش زیادی پیدا کرد و بسیاری از مردم و اقوامی که تاکنون اسلام نیاورده بودند، به اسلام پیوستند. برای مثال،

«طبق نوشته دائره‌المعارف بریتانیا، افغان‌ها از قرن دهم میلادی مسلمان شدند. این قرن مصادف است با عصر سلطان محمود غزنوی که... اکثریت مردم افغانستان در آن عصر مسلمان شدند».[۱۳]

تعداد مسلمانان افغانستان

اکنون مسلمانان بیش از ۹۹ درصد جمعیت افغانستان را تشکیل می‌دهند.کمتر از یک درصد جمعیت غیرمسلمان؛ شامل تعدادی هندو و سیک، تعداد کمی یهودی و احیانا تعداد اندکی مسیحی غیرمسلمانان بیشتر در شهرها ساکن‌اند و معمولا به مشاغلی غیر از کشاورزی و دامداری اشتغال دارند. راجع‌به تعداد (درصد تقریبی) غیرمسلمانان اختلاف زیادی وجود ندارد؛ ولی راجع‌به تعداد پیروان هریک از مذاهب و فرق اسلامی اختلاف‌نظر زیادی وجود دارد. مذاهب اسلامی عمدتا شامل دو گروه اهل سنت (حنفی) و شیعیان است. در درون اهل سنت فرق صوفی چشتیه، قادریه و نقشبندیه وجود دارند. شیعه نیز شامل دو گروه اثنی‌عشری یا امامیه (اکثریت) و اسماعیلیه (اقلیت) می‌شود. اهل سنت، با احتساب فرق صوفی، حدود ۷۰ درصد جمعیت یا قدری بیشتر و شیعیان (اعم از امامیه و اسماعیلیه) قریب به یک‌سوم جمعیت را تشکیل می‌دهند؛ هرچند آمارها، که همگی مبتنی بر تخمین است، متفاوت است. هریک از مذاهب اسلامی، همانند اقوام، پیروان خود را به‌مراتب بیشتر از آنچه گفته می‌شود و دیگران را به‌مراتب کمتر می‌دانند.

تنوع مذهبی، همانند تنوع قومی و زبانی، در کابل بیشتر از سایر شهرهای افغانستان است و شیعیان، حنفی‌ها، یهودیان، سیک‌ها و هندوها در کنار هم زندگی می‌کنند پس از آن شهرهای اصلی و مهم افغانستان، مانند هرات، مزار شریف، قندهار، غزنی و جلال‌آباد قرار دارند.

ساختار دینی مبتنی بر شریعت و طریقت است، در ساختار شریعت پیروان حنفی و شیعه قرار دارند و در ساختار طریقت فرق صوفی، مانند چشتیه، قادریه و نقشبندیه قرار دارند.

جایگاه دین و روحانیت در افغانستان

دین در طول تاریخ پایدارترین پدیده در زندگی مردم افغانستان بوده و همیشه در کنار آنها و جزئی از زندگی آنان بوده است.مردم افغانستان عمیقا مسلمان و به آن پایبند هستند. یکی از پژوهشگران غربی می‌نویسد:

«اگر سراسر جهان را کفر فرا بگیرد، اسلام در داخل دره‌های جبال هندوکش و بابا برای ابد پایدار خواهد ماند».[۱۴]

بارتولد می‌نویسد:

«در هیچ‌یک از شهرهای خراسان به‌اندازه هرات، عده مردمی که وقت خود را در مسجد به‌سر می‌برند زیاد نبود».[۱۵]

روحانیت که جلوه‌ای از دین و مظهر آن بوده است، منزلت والایی در بین مردم افغانستان، اعم از شیعه و سنی داشته است. مردم احترام ویژه‌ای برای روحانیون، از روحانی و ملای ده‌گرفته تا مولوی، مفتی و آیت‌الله و مجتهد قائل‌اند؛ به‌طوری‌که هیچ سیاستمداری چنین جایگاهی ندارد. طبعا هرقدر مرتبه علمی، دینی و اخلاقی روحانیون بالاتر می‌رود و به‌مراتب بالاتر مانند درجه اجتهاد و فتوا می‌رسند احترام مردم به آنان به همان نسبت بالا می‌رود. در مناطق روستایی، که سطح سواد پایین‌تر است، روحانی سمبل فهم، قانون، دانایی و سواد بوده است. روحانیون تکیه‌گاه مردم بودند و مردم به کمک آنان می‌توانستند در برابر هر حاکمی ایستادگی‌کنند. به‌جز قشر خاصی از روحانیون درباری‌صفت، که عده آنان همیشه کم بوده است، اکثریت روحانیون ضد استبداد و استکبار بوده، هیچ‌گاه در برابر حاکمان مستبد و ستمگر کوتاه نیامده و از رسالت خویش دور نشده‌اند و در راه ضداستبدادی خویش بارها به حبس و تبعید افتاده‌اند، مانند ملا مشک عالم (در زمان عبدالرحمان خان)، مولوی حبیب الرحمان (در زمان محمدنادرشاه)، سید اسماعیل بلخی (در زمان محمدظاهرشاه) و غیره، بارزترین نقش ضد سلطه روحانیون را می‌توان در جهاد علیه رژیم‌های کمونیستی افغانستان و تجاوز نظامی شوروی مشاهده کرد. روحانیت نقش والایی ایفا کرد و به اقتدار آن در جبهه‌های نبرد منجر شد.

مسجد مهم‌ترین پایگاه روحانیت است، در افغانستان مسجد تنها مکان عمومی در مناطق شهری و خاصه روستایی است در اواسط دهه ۱۹۷۰، بیش از ۱۵ هزار باب مسجد در افغانستان وجود داشت؛ اکنون، تعداد مساجد به‌مراتب بیشتر است و این نمایانگر نقش و نفوذ دین و روحانیت در جامعه است. علاوه بر مساجد، حسینیه‌ها، تکایا، مکتب‌خانه‌ها، مدارس علوم دینی و سایر مراکز دینی مهم‌ترین پایگاه‌های اجتماعی روحانیت‌اند؛ چون این مراکز در بین مردم قرار دارند، روحانیت را با مردم پیوند می‌دهند. حکام سعی در نزدیکی به روحانیون و جلب رضایت و نظر آنها داشتند و حتی‌المقدور تلاش می‌ورزیدند از رویارویی مستقیم با آنان پرهیز کنند.

روحانیون علاوه بر تبلیغات دینی و تدریس امور دینی و در گذشته اداره مکتب‌خانه‌ها، اجرای فرایض مختلف دینی مانند ازدواج، طلاق، فوت و ولادت، وضع قوانین، اظهارنظر در اعلان جنگ و صلح از طریق لویه جرگه‌ها و سایر مبادی ذی‌ربط، مشارکت در مراسم رسمی، مانند انتخاب دولت‌های جدید، اعتباربخشیدن یا رسمیت‌دادن به دولت‌ها و قوانین اساسی و اظهارنظر درباره مسائل دینی در زمینه‌های مختلف را برعهده داشتند.

روحانیت و تشکیلات آن در افغانستان، غیررسمی، مستقل و پیونددهنده جامعه و دین بوده و وابستگی آن به دولت و دستگاه حاکم کمتر بوده و بیشتر جنبه مردمی داشته؛ ازاین‌رو همیشه در برابر مظالم و ناروایی‌های حکومتی قرار داشته است.

موارد ذیل بخشی از نقش‌های روحانیت در جامعه بوده است:

1. مرجعیت دینی و اجتهاد برای راهنمایی و هدایت دینی مردم؛

۲. تبلیغات دینی و مذهبی، به‌ویژه در ایام جشن، مانند بعثت حضرت رسول اکرم (ص)، نیمه‌شعبان، ولادت پیامبر اکرم (ص) و ولادت ائمه معصوم علیهم‌السلام یا ایام سوگواری، مانند رحلت حضرت رسول اکرم (ص)، شهادت ائمه معصوم علیهم‌السلام، عاشورای حسینی و ۲۸ صفر؛

3. اداره مدارس علمیه و دینی و تدریس در آن برای تربیت علما و روحانیون؛

4. اداره مکتب‌خانه‌ها و تدریس در آن، به‌ویژه در گذشته که یگانه راه سوادآموزی در افغانستان و مطمئن‌ترین راه برای تحصل کودکان بود.

5. تحکیم و تقویت روابط و پیوندهای اجتماعی: روحانیون با داشتن نقش تعلیم و تربیت، وعظ، خطابه، هدایت دینی و اجتماعی جامعه، کمک به حل‌وفصل دعاوی مردمی، بهبود ارتباطات مردمی و غیره نقش مؤثری در حل مشکلات مردم و بهبود روابط اجتماعی داشته‌اند؛

6. مداخله در امور سیاسی به‌صورت مقابله با ستمگران، ایستادگی در برابر نظام‌های جور و ستم، رهبری جنبش‌های اسلامی و مردمی برای بهبود شرایط جامعه و کمک به حل مشکلات مختلف مردم و حرکت در جهت ایجاد نظام اسلامی و....

اهل سنت

اهل سنت از نظر فقهی به چهار مذهب حنفی، شافعی، مالکی و حنبلی تقسیم می‌شوند. هریک از اینها در افغانستان پیروان کمی دارند؛ ولی اکثریت مطلق اهل سنت افغانستان، حنفی مذهب‌اند. بعد از حنفی استقبال بیشتری از مذهب شافعی به عمل آمد؛ ولی بعدها مردم بیشتر به حنفی گرویدند. از مذاهب حنبلی و مالکی در افغانستان استقبال زیادی نشد و پیروان این دو مذهب بعدها به حنفی‌گرویدند. وهابیت، که مبتنی بر مذهب حنبلی است، در افغانستان پیروانی نیافت، هرچند در بعضی دوره‌ها، مانند زمان طالبان تبلیغات زیادی به راه انداخت. در ابتدا، هریک از مذاهب اربعه اهل سنت، پیروانی در افغانستان پیدا کردند؛ ولی بعدها اکثریت مردم به مذهب حنفی‌گرایش یافتند. حنفی‌های افغانستان از میان سایر مذاهب اربعه، میانه‌روتر بوده‌اند. بیشتر مسلمانان اهل سنت کشورهای افغانستان، پاکستان، هند و آسیای مرکزی پیرو ابوحنیفه‌اند.

ابوحنیفه نعمان‌بن ثابت کابلی در سال ۸۰ هجری، متولد و در سال ۱۵۰ هجری، وفات یافت. او در کابل متولد شد و به تحصیل پرداخت و از فقهای بزرگ عصر خود شد و کتاب‌هایی در فقه، از جمله المسند تألیف کرد. پیروان او را حنفی یا حنفیه گفته‌اند. ابوحنفیه شخصا به علویان علاقه‌مند بود و آنان را بر امویان و عباسیان مقدم می‌داشت. او از قیام زید بن علی بن حسین (ع) در زمان اموی‌ها و سپس از محمد نفس زکیه بر ضد عباسیان حمایت کرد؛ ازاین‌رو و مغضوب دستگاه خلافت واقع و به زندان افکنده شد و در زندان بر اثر شلاق و شکنجه جان سپرد؛ ولی مذهب حنفی دو قرن بعد از او (در اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری) در خراسان توسط سلاطین سلسله غزنوی، خوارزمشاهی، آل‌کرت و اولاد تیمورگسترش یافت و مذهب اکثریت مردم خراسان شد.

در میان سلسله‌های گذشته، غزنویان بر مذهب حنفی بودند و در انتشار آن تلاش زیاد به خرج دادند. بعد از غزنویان، سلجوقیان شافعی‌مذهب بودند؛ در نتیجه توسعه مذهبی حنفی‌کند شد. گرایش مذهبی مغولان، به‌ویژه هلاگوخان مغول بیشتر بودائی بود. آنها با مذاهب اسلامی برخورد نسبتا یکسانی داشتند و سبب کاهش جایگاه برتر مذهب تسنن شدند. ازاین‌رو، سایر مذاهب و فرق اسلامی فرصت یافتند تا عقاید خود را ابراز و در ترویج آن بکوشند؛ پیدایش دولت شیعه سربداران در سبزوار با استفاده از این فرصت شکل‌گرفت. در آن زمان، اداره امور افغانستان امروز به آل کرت رسید و چون آل کرت حنفی‌مذهب بودند، این مذهب رشد کرد؛ ازاین‌رو در تغییر مذهب حنفی در افغانستان تغییر مهمی ایجاد نشد. آل کرت تعصب مذهبی شدیدی داشت و مرتب با سربداران در حال نبرد بود. با حمله تیمور به خراسان، سلسله آل کرت برافتاد. تیمور خود را مسلمان اهل سنت معرفی می‌کرد و از مذهب برای پیشبرد اهداف سیاسی خود بهره‌برداری می‌کرد. پس از او جانشینانش به‌ویژه سلسله تیموری در هرات، شیوه وی را ادامه دادند؛ برای مثال، ضمن احترام به ائمه معصوم علیهم‌السلام به آنان ضربه نیز می‌زدند. پس از تشکیل دولت ملی در افغانستان توسط احمدشاه درانی (۱۷۴۷)، شاهان این سلسله در افغانستان، که بر مذهب حنفی بودند، به اشاعه مذهب حنفی پرداختند و به‌رغم حضورگسترده شیعیان در این کشور، آنها را نادیده گرفته و مذهب حنفی را در مقام مذهب رسمی افغانستان در نظر گرفتند؛ ازاین‌رو و در قانون‌های اساسی‌گذشته افغانستان مذهب حنفی تنها مذهب رسمی کشور اعلام شد.

طبقات مذهبی

مهم‌ترین طبقات مذهبی اهل سنت عبارت‌اند از: طالب (دانشجوی علوم دینی)، ملا، مولوی قاری، مولوی حافظ، مولانا، مولانا قاری، مولانا حافظ، مفتی و مفتی اعظم. ملا معمولا در روستا مستقر است، مولوی (عالم) جایگاه ممتازتری داشته و معمولا عده‌ای طلبه نزد او مشغول تحصیل هستند. روحانیون معمولا مولوی نامیده می‌شدند.

مدارس علوم دینی

مدارس علوم دینی از زمان ورود اسلام به ایران و خراسان تأسیس شد؛ ولی در زمان سامانیان توسعه پیدا کرد. در این زمان مکان‌هایی مانند بیت‌الحکمه، دارالعلم، کتابخانه و مسجد پدید آمد و به ترویج سواد و آموزش‌های دینی پرداختند. در عصر سلجوقیان، در شهرهای مهم این امپراتوری در بلخ، هرات، نیشابور، اصفهان و... مدارسی تأسیس شد که تا زمان حمله مغول فعالیت می‌کرد و دانشمندان و علمای بزرگ در آنها تدریس می‌کردند.حمله مغول باعث تخریب و تعطیلی بسیاری از مدارس شد و هیچ‌گاه به‌صورت سابق احیا نشد، مگر در دوره تیموریان که سعی در جبران خرابی‌های گذشته و ایجاد مدارس مذهبی بزرگ کردند. ملا مشک عالم، ملا عبدالکریم، ملا عبدالغفور لنگری، ملا امیرمحمد چکنور، محمد عمر مجددی، ملا نجم‌الدین، مولوی محمد سرور، مولوی عبدالواسع، مولوی عبدالرب خاکی، مولوی غلام محی‌الدین افغان، غلام‌محمد نیازی، صبغت‌الله مجددی، برهان‌الدین ربانی، سید احمد گیلانی، مولوی محمد نبی محمدی، مولوی نصرالله منصور، قیام‌الدین کشاف و... برخی ازعلمای معاصر اهل سنت افغانستان بوده‌اند.

مدرسه دیوبند

با تأسیس سلسله گورکانی در هند، مدارس مذهبی اهل سنت رشد زیادی در این سرزمین پیدا کرد. یکی از مشهورترین آنها مدرسه دیوبندی (Deobandi) است و تعلیمات آن به مکتب دیوبندی نیز مشهور است.

پس از شورش بزرگ مردم هند، سید احمدخان سرهندی در 1857 مکتب علیگر را به وجود آورد. پیروان این مکتب نوگرا و غرب‌گرا بودند و با بریتانیا راه مدارا و همزیستی مسالمت‌آمیز در پیش‌گرفتند. در سال ۱۸۶۷، سید احمدخان سرهندی با کمک عده‌ای از علمای مکتب علیگر در شهر کوچک دیوبند در نزدیکی دهلی مکتب دیوبند را پی‌ریزی کرد. این مدرسه بعد از الازهر مکتب بزرگی در بین اهل سنت بود. مکتب دیوبند از لحاظ مذهبی و فکری بیشتر پیرو ابوحنیفه است.

«مکتب دیوبند نوآوری (بدعت) را در اسلام رد می‌کند و معتقد به اجرای دقیق شریعت اسلامی است»[۱۶]

و از صوفی‌گری استقبال می‌کردند. پیروان آن به نقشبندیه و قادریه گرایش دارند؛ ولی با باورهای وهابیت در تضاد و در ستیزند. در تاریخ مکتب دیوبندی مبارزه آن با شیعه سابقه دیرینه‌ای دارد. این مکتب شیعه را فرقه‌ای ضاله می‌دانسته و با آن مبارزه می‌کرده است. مکتب دیوبندی پاکستان نیز ضدیت و خصومت خود با شیعه را پنهان نمی‌کند. طالبان نیز، که تحت تأثیر تعلیمات این مکتب بودند، با شیعیان مقابله می‌کردند.

مدرسه دیوبندی محل تحصیل عده زیادی از طلاب و دانشجویان علوم دینی افغانستان بود و دائما عده زیادی از طلاب برای طی مدارج بالای علمی در آن تحصیل می‌کردند. در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، مدارس عالی شرعی و علوم دینی در افغانستان وجود نداشت و طلاب علوم دینی برای ادامه تحصیل به مکتب‌های بزرگ علیگر و دیوبند در هند و یا به مدرسه دیوان بیگی در بخارا می‌رفتند. طلاب مناطق غربی، شمالی و مرکزی بیشتر به مدرسه دیوان بیگی بخارا و طلاب جنوب و شرق افغانستان بیشتر به مدرسه دیوبند در هند می‌رفتند. مولوی یونس خالص از جمله علمایی بود که در مدرسه دیوبند تحصیل کرده بود.

در روسیه پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و بسته‌شدن مدارس دینی در آسیای مرکزی، علمای مناطق شمالی و غربی افغانستان نیز به هند یا الازهر می‌رفتند. بعد از اشغال بخارا در ۱۸۶۶ توسط روسیه، رغبت طلاب افغانی برای تحصیل در بخارا کاهش یافت؛ ولی انقلاب اکتبر شرایط را به‌کلی تغییر داد و طلاب ناگزیر به هند، الازهر یا جاهای دیگر رفتند علمای طراز اول حنفی افغانستان بیشتر تحصیل‌کرده الازهر هستند.

«اغلب سنت‌گرایان، محافظه‌کاران و علمای سنتی از مکتب دیوبند متأثر بودند؛ ولی قشر تحصیل‌کرده و روشنفکر جامعه و دانشگاهیان، از دانشگاه الازهر و اخوان‌المسلمین تأثیر می‌پذیرفتند.[۱۷]

دانشجویان الازهر مهم‌ترین و فعال‌ترین بخش اخوان‌المسلمین بودند. در دهه‌های اخیر، طلاب، علما و روحانیون افغانی برای ادامه تحصیل به ایران، پاکستان، مصر و عربستان سعودی می‌رفته‌اند.

پس از تجزیه هند، پاکستان به مرکز مهم تحصیل طلاب و علمای افغانی اهل سنت تبدیل شد. مدارس دینی پیشاور و کویته رشد سریعی پیداکرد. رهبران مکتب دیوبندی هند در سال 1919، یک جنبش مذهبی به نام «جمعیت‌العلمای اسلام» در هند به وجود آوردند. پس از تجزیه هند و تشکیل کشور پاکستان، شاخه‌ای از «جمعیت‌العلمای اسلام» هند منشعب شد و در ۱۹۴۷ ، «جمعیت‌العلمای اسلام» در پاکستان به رهبری بشیر احمد عثمانی ایجاد شد و به فعالیت خود ادامه داد: این جمعیت از لحاظ فکری و مذهبی پیرو مکتب دیوبندی بود و به فعالیت‌های دینی و مذهبی پرداخت، پیشاور در گذشته نیز یکی از مراکز مهم علوم دینی در شبه‌قاره هند بود وگاهی حتی از بخارا برای ادامه تحصیل به آنجا می‌رفتند؛ ولی پس از استقلال پاکستان بر اهمیت مدارس علوم دینی پیشاور به‌مراتب افزوده شد. مدارس دینی پیشاور بیشتر تحت تأثیر افکار صوفیگری، به‌ویژه فرقه نقشبندیه بوده است. صوفیگری در اکثر مناطق افغانستان، به‌جز نورستان و غرب بدخشان، نفوذ داشته است، مدارس دینی در پیشاور بیشتر تحت تأثیر مکتب دیوبندی بوده‌اند.

با حمله نظامی اتحاد شوروی به افغانستان و تعطیلی بسیاری از مدارس و نیز مهاجرت بیش از سه میلیون نفر از مردم افغانستان به پاکستان، گرایش جوانان افغانستان برای تحصیل در مدارس دینی پاکستان بیشتر شد و مدارس دینی هم به‌سرعت افزایش یافتند.

«در سال ۱۹۷۱ میلادی، تنها ۹۰۰ مدرسه در پاکستان وجود داشت، در پایان دوره ضیاءالحق در ۱۹۸۸، حدود ۸۰۰۰ مدرسه رسمی و ۲۵ هزار مدرسه ثبت‌نشده فعال بود که در آنها بیش از نیم‌میلیون طلبه تحصیل می‌کردند».[۱۸]

یکی از این مدارس دارالعلوم حقانی در نزدیکی پیشاور است که عده زیادی از رهبران طالبان در آن تحصیل کرده بودند. احزاب و گروه‌های افغانی نیز مدارس دینی زیادی را در دو ایالت سرحد و بلوچستان تأسیس کردند و عده کثیری از آوارگان افغانی را جذب کردند.

کشورهای عربی به‌ویژه عربستان، کمک‌های زیادی را برای مدارس دینی در پاکستان ارسال می‌کردند. بیشترین تعداد مدارس متعلق به حرکت انقلاب اسلامی افغانستان وابسته به مولوی محمد نبی محمدی و حزب اسلامی افغانستان شاخه یونس خالص بود. با خروج قوای شوروی از افغانستان، کمک‌های عربستان و کشورهای عربی به مدارس دینی احزاب و گروه‌های افغانی کاهش یافت و مدارس وابسته به این احزاب از عهده هزینه‌های خود برنیامدند؛ در نتیجه هزاران طلبه دینی آنها برای ادامه تحصیل به‌ناچار روانه مدارس دینی پاکستان شدند. در این میان جمعیت‌العلمای اسلام بیشترین تعداد طلبه را جذب کرد.

صرف‌نظر از علل و زمینه‌های ذکرشده، عوامل دیگری هم به جذب افغان‌ها در مدارس دینی پاکستان کمک کرده است؛ از جمله: فقر و تهیدستی اکثر مهاجران و آوارگان افغانی در پاکستان، تعصب دینی خانواده‌های متدین که حاضر نبودند فرزندان خود را به مدارس غیردینی بفرستند، شباهت مدارس و معلمان آن با مدارس افغانستان چون مدرسان آنها از قوم پشتون (پاکستان) بودند، به‌علاوه عده‌ای از افغان‌ها نیز در این مدارس تدریس می‌کردند و همچنین امکانات مالی نسبتا خوب این مدارس که از سوی عربستان و دیگر کشورهای عربی تأمین می‌شد.

مدارس دینی اهل سنت

درگذشته، مدارس دینی اهل سنت به دو دسته دولتی و خصوصی تقسیم می‌شد. مدارس دینی دولتی از بودجه و حمایت دولتی برخوردار بود و دارای رونق و توسعه بودند؛ ولی مدارس دینی خصوصی درآمد نداشتند و از کمک‌ها و حمایت‌های دولتی نیز بی‌بهره بودند و رونق کافی نداشتند.

مهم‌ترین مدارس دینی دولتی عبارت بودند از:

مدرسه شاهی کابل. این مدرسه در زمان عبدالرحمان خان تأسیس شد. در آن زمان این مدرسه تنها مدرسه دینی اهل سنت در افغانستان بود و سایر مدارس به دلیل جنگ و نابسامانی‌های داخلی از رونق افتاده بودند.

دارالعلوم عربیه کابل. مقدمات آن مدرسه از زمان حبیب‌الله خان فراهم شد و مدرسه در اوایل حکومت امان‌الله خان راه‌اندازی شد.

مدرسه علوم شرعیه. در سال ۱۳۲۳/۱۹۴۴، در زمان محمدظاهرشاه تأسیس شد. بسیاری از رهبران مجاهدان مانند ربانی، مجددی و سیاف مدتی در این مدرسه تحصیل کرده بودند.

مدارس دینی غیردولتی یا خصوصی

این مدارس به شهرهای مهم و مراکز ولایات اختصاص داشت و در مساجد و مدارس کوچک‌تر تشکیل می‌شد. در این مدارس علمای روحانیون مساجد، تعدادی طلبه را تحت تعلیم قرار می‌دادند. این مدارس چون بودجه و درآمد نداشتند به‌تدریج جای خود را به مدارسی دینی دولتی دادند.

علل افزایش و کاهش مدارس دینی افغانستان
افزایش مدارس دینی

اخیرا، دولت افغانستان برای جلوگیری از نفوذ کشورهای دیگر در افغانستان، در صدد توسعه مدارس دینی در کشور برآمده است تا حتی‌المقدور از عزیمت طلبه‌های افغانی به کشورهای دیگر به‌ویژه پاکستان جلوگیری به عمل آورد؛ به‌این‌ترتیب، طلبه‌ها تحت تأثیر سیاست‌های آن کشورها قرار نمی‌گیرند.

کاهش تدریجی مدارس دینی در افغانستان

به‌رغم تلاش‌های افغانستان برای توسعه مدارس دینی در این کشور و جلوگیری از عزیمت طلاب برای تحصیل به کشورهای دیگر، پس از سقوط طالبان،

«به دلیل تبلیغات غرب‌گرایانه و تغییر جو اجتماعی جامعه، تعداد مدارس و طلاب تحصیل‌کننده در آن اعم از شیعه و سنی روند کاهشی داشته است».[۱۹]

ملنگ‌ها

«ملنگ‌ها یا قلندرها واعظان دوره‌گرد، نیمه‌دیوانه، نیمه‌لخت، فروشندگان تعویض و قصه‌سرایانی هستند که از جاهای دیگر، غالبا از هند، آمده‌اند. آنها در کنار زیارتگاه‌ها دیده می‌شوند و از مسجدی به مسجدی دیگر می‌روند و به آزادی در حاشیه جامعه زندگی می‌کنند. مسئله مرزها و سرحدات آنها را محدود نمی‌کند».[۲۰]

ملنگ‌ها با همراه داشتن قرآن، تسبیح، ادعیه و عصا مشغول خواندن دعا و ورد هستند و مردم نیز به آنان احترام می‌گذارند.

فرق صوفیه

تصوف از جنبه‌های مهم فرهنگ اسلامی و از دستاوردهای معنوی اسلام برای جستجوی حقیقت است.

«هدف در تصوف، وصل به خداوند، یعنی عشق به حق است که عبارت است از انحلال من در بی‌نهایت الهی».[۲۱]

اولین نشانه‌های تصوف اسلامی در قرن چهارم هجری، در خراسان و سرزمین امروز افغانستان، مشاهده شد. خانقاه‌هایی در هرات و نیشابور پدید آمد و پیران و مشایخ آن دیار به‌تدریج مشهور شدند.

تصوف از زمان حمله مغول به بعد، رشد بیشتری پیدا کرد و فرقه‌ها و دسته‌های صوفیه یکی پس از دیگری شکل‌گرفتند؛ به‌نحوی‌که در قرن هفتم هجری، نخستین مکتب صوفی توسط شیخ شهاب‌الدین سهروردی بنیان گرفت و در قرون بعد فرق مختلف، مانند نعمت الهی، قادری، نقشبندی، چشتی و کبرویه (توسط شیخ نجم‌الدین کبری در خیوه) پیدا شدند و هریک پیروانی پیدا کردند. خواجه عبدالله انصاری، مولوی، علی الهجویری، حکیم سیانی، جامی و... از جمله صوفیان بزرگ بودند.

تصوف در افغانستان عمدتا در سه فرقه نقشبندیه، قادریه، چشتیه و مقداری هم سهروردیه متجلی شد که همگی پیرو مذهب تسنن‌اند. در میان شیعیان گرایش‌های صوفی وجود ندارد. تصوف در افغانستان حقیقتی پویا و زنده است و در میان طبقات مختلف مردم، به‌ویژه در شهرها نفوذ بسیاری دارند و رؤسا و رهبران آن از احترام زیادی در بین مردم برخوردارند.کابل و هرات از مهم‌ترین مراکز تصوف بوده‌اند و شمال و جنوب کشور هم متأثر از تصوف بوده است، قادریه به رهبری خاندان گیلانی و نقشبندیه به رهبری خاندان مجددی در کابل، بلخ، هرات و جاهای دیگر حضور فعال و در جهاد نیز نقش بارز و مؤثری داشتند. فرق صوفی جنوب کشور بیشتر قادری و نقشبندی هستند؛ ولی در شمال کشور نقشبندی و عده‌ای نیز چشتی هستند، به‌ویژه در هرات، پیروان قادریه، سهروردیه و قوسیه نیز دیده می‌شوند. صوفی‌گری در اکثر مناطق افغانستان، به‌جز نورستان و غرب بدخشان، نفوذ داشته است. در میان احزاب و گروه‌های جهادی، پایه‌های تصوف بیشتر در زیر چتر سه گروه حرکت انقلاب اسلامی به رهبری مولوی محمد نبی محمدی، محاذ ملی به رهبری پیر سید احمد گیلانی (رهبر فرقه قادریه) و جبهه ملی نجات به رهبری صبغت‌الله مجددی (رهبر فرقه نقشبندیه) قرار داشته است. مجددی،گیلانی، مولوی محمد نبی محمدی و یونس خالص از جمله رهبران صوفی در افغانستان بوده‌اند.

رهبران فرق صوفیه القابی، مانند پیر، ایشان، مولوی و خلیفه دارند. پیر، که رواج زیادی هم دارد، کلمه‌ای فارسی است و در ادبیات صوفیگری معنایی نمادین پیداکرده و به مفهوم پیشوا یا معلم معنوی است.

فرقه نقشبندی

بهاءالدین نقشبند (۱۳۱۸-۱۳۸۹) طریقت نقشبندی را در قرن چهاردهم میلادی در بخارا پدید آورد. نقشبند در اطراف بخارا کلاس درس داشت: پیروان او تعلیماتش را در آسیای مرکزی، افغانستان و هند ترویج کردند، در زمان خواجه نصیرالدین عبیدالله احرار این طریقت در میان روشنفکران هم رواج یافت. یکی از نوادگان مشهور خواجه، شیخ احمد سرهندی است که در سال ۱۵۶۴ در منطقه سرهند هندوستان متولد شد او هم خلیفه نقشبندی و هم در زمره علما بود. شیخ احمد سرهندی‌گاهی مجددی الفتانی نیز نامیده می‌شد. این امر باعث شد تا عده‌ای از نقشبندی‌ها خود را نقشبندی- مجددی بنامند. آقای نفیسی در مورد نقشبندیه می‌نویسد:

«مشایخ آن را پیش از بهاءالدین نقشبند، خواجگان و این طریقه را طریقه خواجگان می‌گفته‌اند و از زمان بهاءالدین نقشبند به نام نقشبندیه معروف شده است، در اواخر قرن دهم (هجری) و اوایل قرن یازدهم، پیشوای این طریقه در هند شیخ احمد سرهندی بوده و چون در قرن یازدهم (هجری) می‌زیسته او را مجدد الف ثانی لقب داده‌اند؛ پس از آن نقشبندیان هند به نام مجددی معروف شده‌اند و سپس طریقه مجددی از هند به افغانستان نیز رفته است».[۲۲]

طریقت نقشبندی در بین ازبک‌ها و ترکمن‌ها گسترش زیادی دارد و عده‌ای از مردم این دو قوم به آن طریقت هستند. گروهی از نقشبندی‌های افغانستان در مناطق شمالی و غربی این کشور و گروهی در قندهار و شرق افغانستان استقرار دارند. نقشبندی‌های شمال در گذشته، با مرکز طریقت نقشبندی در بخارا مرتبط بودند و نقشبندی‌های جنوب و شرق افغانستان با خانواده مجددی در هند ارتباط داشتند. خانواده مجددی از اعقاب شیخ احمد سرهندی‌اند؛

«این خانواده در اواخر قرن نوزدهم، از هند مهاجرت کرده و در کابل مستقر شده است... در پایتخت، مجددی‌ها در شور بازار به احداث یک مدرسه و یک خانقاه پرداختند؛ ازاین‌رو رئیس این خاندان به لقب «حضرت شور بازار» مشهور شد. نقشبندی‌های کابل ضمن حفظ اسلام و مذهب تسنن، از خانواده مجددی پیروی می‌کنند. خاندان مجددی تنها نماینده فرقه نقشبندی در افغانستان نیست. هرات، پورچمن و کروخ مراکزی هستند که در آنها فرقه نقشبندیه فعالیت شدیدی دارد. در این نواحی شبکه صوفیان نقشبندی در شبکه «مدارس» و «علما» هویت می‌یابند: «حضرت» ناحیه کروخ‌که اقتدارش از هرات تا میمنه گسترده است و شهرت عمومی او «شرافت‌الدین» است یک شیخ‌الاسلام و بنابراین، یک عالم است که دیگران از او حرف‌شنوی دارند».[۲۳]

کابل و هرات از مراکز مهم استقرار نقشبندیان در افغانستان بوده است. سعدالدین کاشغری و عبدالرحمان جامی از مروجان این طریقت بودند. حضرت‌ها که رهبران نقشبندیه در افغانستان بودند، نسب خود را به خلیفه دوم می‌رسانده و از اولاد او خوانده شده‌اند. رهبر فرقه نقشبندیه در هرات «حضرت صاحب گازرگاه» لقب داشت، هرچند جایگاه او از لحاظ نفوذ سیاسی و اجتماعی به پای حضرت شور بازار در کابل نمی‌رسید.

دودمان روحانی مجددی در منطقه شور بازار کابل مستقر بودند و در جریانات سیاسی قرن گذشته نقش‌هایی ایفاکردند.ابتدا از امان‌الله خان حمایت کردند و دستار ابریشمی به دور کلاه قندهاری پیچیده، بر سر امان‌الله خان نهادند؛ ولی بعدها حضرت شمس‌المشایخ از چهره‌های بارز این دودمان در جنبش‌های آزادی‌خواهی زمان امان‌الله خان نقش‌های مهمی در سرحدات افغانستان ایفا کرد. برادر شمس‌المشایخ، حضرت فضل عمر مجددی، جد صبغت‌الله مجددی معروف به نورالمشایخ، در شمار مخالفان رژیم امان‌الله خان قرار گرفت و به‌صورت‌های مخفی و علنی علیه او مبارزه کرد و نقش مهمی در خلع امان‌الله خان و حمایت از حبیب‌الله کلکانی ایفا کرد و بعد قبایل غلزایی را به حمایت از محمدنادر خان فراخواند. خانواده مجددی در زمان محمدظاهر شاه همواره با دربار ارتباط و پیوند داشته و از احترام زیادی برخوردار بودند.

هنگام کودتای کمونیستی در آوریل ۱۹۷۸/ اردیبهشت ۱۳۵۷، رهبری فرقه نقشبندیه به عهده حضرت محمد ابراهیم مجددی ملقب به ضیاءالمشایخ معروف به شیر پاچا بود.کمونیست‌ها اندکی پس از کودتا، در نیمه‌شب ۲۸ دی ۱۳۵۷/ ژانویه ۱۹۷۹ به خانواده مجددی حمله کرده و ضیاءالمشایخ و اعضای خانواده او دستگیر و در زندان اعدام کردند و عده‌ای را نیز به جاهای نامعلوم منتقل کرده و اموالشان را مصادره کردند. این موج دستگیری و کشتار خانواده مجددی سبب خشم و انزجار مردم شد.

خانواده مجددی بر اثر اختلافات داخلی دو دسته بودند؛ یکی اسماعیل مجددی که گروه خدام الفرقان را رهبری می‌کرد و دیگری صبغت‌الله مجددی که ابتدا «جمعیت علمای محمدی» را سازمان‌دهی کرد. اسماعیل مجددی و خانواده‌اش در آتش خشم کمونیست‌ها، که در صدد نابودی رقبا و مخالفان مهم خود بودند، سوختند؛ اما پروفسور صبغت‌الله مجددی در مقام رهبر فرقه نقشبندیه در افغانستان باقی ماند. مجددی رهبر مشهور فرقه نقشبندیه در افغانستان است. او فارغ‌التحصیل دانشگاه الازهر است و به زبان‌های فارسی، عربی، پشتو و انگلیسی تسلط دارد.

فرقه قادریه

بنیان‌گذار طریقت قادریه شیخ عبدالقادرگیلانی است که در بغداد مدفون است. او اصالتا اهل روستایی در ساحل دریای مازندران و از خانواده سادات بود و از احترام زیادی برخوردار بود. اعقاب او، که با رژیم عثمانی پیوند نزدیک داشتند از این رژیم لقب نقیب‌الاشراف دریافت کرده بودند.[۲۴]

فرقه قادریه در قرن شانزدهم میلادی، در هند مستقر شد و شروع به پیشروی کرد و از آنجا به افغانستان راه یافت و در بین پشتون‌های غلزایی، به‌ویژه در میان قبایل سلیمان خیل و خوگیانی و بعد در سایر ولایات شرقی و جنوبی افغانستان مانند ننگرهار، وردک، پکتیا، قندهار و اقوام کوچی نفوذ کرد. یکی از نوادگان شیخ عبدالقادرگیلانی به نام سید حسن گیلانی مشهور به نقیب، در زمان امیر حبیب‌الله خان عراق را ترک کرد و به افغانستان آمد تا فرقه قادری را از نزدیک رهبری‌کند. پس از مرگ او در سال ۱۹۴۷،

«پسرش سید احمد گیلانی، معروف به افندی جان جانشین او شد. افندی با خانواده حاکم، باب مراوده گشود و با یکی از دختران محمد زایی ازدواج کرد و صاحب ثروت زیادی شد، از جمله گرفتن نمایندگی کمپانی پژو در کابل».[۲۵]

سید احمد گیلانی پیر فعلی فرقه قادریه در افغانستان است و در پکتیا، لغمان و ننگرهار پیروان و مریدان زیادی دارد.گیلانی عنوان «افندی صاحب» نیز دارد. او حزب محاذ ملی افغانستان را هم تأسیس کرد و رهبری آن را برعهده داشته است. از میان فرق صوفیه در افغانستان، گفته می‌شود فرقه قادری اکثریت را در اختیار دارد. آقای نفیسی می‌گوید:

«مهم‌ترین فرقه تصوف ایران و هند نخست فرقه قادریه بوده که در ایران کمتر و در هند و افغانستان بیشتر رواج داشته است. دوم فرقه نقشبندی بوده است».[۲۶]

فرقه چشتیه

این طریقت منسوب به خواجه ابدال چشتی (متوفای ۳۵۵ هجری قمری) است. چشت نام شهرستانی در شرق هرات است و پیروان چشتیه در آن و اطراف دره هریرود پراکنده بوده‌اند.

در اوایل قرن دهم میلادی شیخ ابواسحاق شامی، که اهل سوریه بود، به چشت رفت و به جمع صوفیان آن پیوست و به گسترش آن طریقت کمک کرد.

«طریقه چشتیه نخست در خراسان و ماوراءالنهر رواج کامل داشت و از آنجا به هند رفت و سپس در مشرق ایران، یعنی در خراسان و ماوراءالنهر از رواج آن کاسته شد و تنها در افغانستان باقی ماند. اینک هنوز هم مهم‌ترین تصوف هند و پاکستان به شمار می‌رود»[۲۷]

خواجه معین‌الدین چشتی معروف به غریب‌نواز، بزرگ‌ترین استاد چشتی، که اصالتا اهل نیشابور بود، تعلیمات چشتیه را در هند ترویج داد؛ ولی چشتیه افغانستان در اقلیت باقی ماندند و بعد از قادریه و نقشبندیه قرار دارند. بیشترین طرفداران چشتیه در پاکستان و هند سکونت دارند. بیشترین طرفداران چشتیه افغانستان در ولایت هرات با مرکزیت چشت قرار دارند. علمای این ناحیه اغلب چشتی‌اند.

مردم روستا به رهبران چشتیه به چشم «قوم سید» می‌نگرند. چشتیه معمولا از دخالت در امور سیاسی پرهیز می‌کردند.

طریقت سهروردیه

شیخ شهاب‌الدین سهروردی این فرقه را به وجود آورد؛ ولی رهروان این فرقه در افغانستان محدودند.

فرق صوفیه در کابل هرات، سایر شهرها وگاهی روستاها در سراسر افغانستان خانقاه‌هایی دارند و عموما فعال‌اند.

تشیع در افغانستان

بعضی معتقدند مغول و بازماندگان آن، به‌ویژه در زمان غازان‌خان، برادرش، اولجایتو، پسرش، ابوسعید، پس از حاکمیت بر ایران و منطقه به تشیع تمایل پیدا کردند و معتقدند هزاره‌ها و مردم شیعه افغانستان در زمان غازان‌خان، اولجاقیو و ابوسعید به طرف تشیع گرایش یافتند و این امر باعث گسترش تشیع در ایران و افغانستان امروز شد.گمان دیگر این است که از زمان ورود امام رضا علیه‌السلام به خراسان و سپس شهادت آن حضرت، پیروانش به هزاره‌جات و مناطق شیعه‌نشین در افغانستان رفته‌اند. بعضی مدعی‌اند که تشیع در زمان صفویه به مناطق شیعه‌نشین افغانستان، به‌ویژه هزاره‌جات راه یافت؛ درحالی‌که بین ایران و مناطق شیعه‌نشین افغانستان همجواری زیادی نبوده است؛ به‌علاوه استقرار تشیع در افغانستان به مدت‌ها قبل از دوران صفویه بازمی‌گردد و به همان آغاز ورود سپاهیان اسلام به ایران و خراسان در قرن‌های اول، دوم و سوم هجری و بعد از آن می‌رسد. در کنار گسترش اسلام، تشیع نیز توسعه یافته است. ورود اسلام به افغانستان سابقه درازی دارد و شاید بتوان گفت‌که سابقه آن به همان دهه‌های نخستین هجری بازمی‌گردد. تشیع نیز هم‌زمان در این سرزمین به وجود آمده و رشد یافته است.

سید جمال‌الدین اسدآبادی - معروف به افغانی- در «تاریخ افغان» می‌نویسد:

«افغانیان در زمان خود پیامبر اکرم (ص) دعوت به اسلام را پذیرفته و هیئتی را به سرپرستی فردی به نام قیس به حضور پیامبر فرستادند. این گروه در نزد پیامبر مانده، آموزش دیدند و سپس به منطقه خود برگشته، در نشر اسلام، به‌ویژه در کوه‌های «غور» کوشش کردند. در نتیجه مردم آن مناطق به اسلام گرویدند.[۲۸]

غور از اولین مناطقی بود که مردم و حکومت‌های آن به تشیع گرایش یافتند.

«می‌توان گفت، آغاز گرویدن شیعیان به مذهب تشیع در دوره امام علی علیه‌السلام صورت گرفته و بعدها توسعه یافته است. شیعه‌شدن این مردمان نیز مانند دیگر پدیده‌های اجتماعی و تاریخی، در دوره زمانی طولانی صورت گرفته است».[۲۹]

معمولا هر تغییر اجتماعی مهم در یک دوره زمانی نسبتا طولانی صورت می‌گیرد.

چنین به‌نظر می‌رسد که تشیع حداقل از دو سمت به درون افغانستان یافته باشد؛ یکی از راه غور و دیگری از راه سیستان.

جایگاه غور. جایگاه و سنگر مهم اولیه تشیع در افغانستان، غور و در کنار آن مناطق مرکزی افغانستان بود.

«غور از ابتدا مرکز شیعیان بوده است؛ زیرا ایشان بین سال‌های ۳۵-۴۰ هجری قمری، در زمان خلافت حضرت علی علیه‌السلام به اسلام ایمان آوردند. حضرت علی علیه‌السلام خواهرزاده خود، جعده بن هبیره مخزومی را به ولایت خراسان گماشت. به علت کردار و رفتار اسلامی جعده با مردم خراسان و غور، ایشان از موالیان و محبان حضرت شد، اطاعت خود را از آن حضرت اعلان کردند. حضرت نیز در مقابل، حاکمان سنتی آن دیار، یعنی آل شنسب را با فرمان دست‌نویس خود بر حکمرانی آن مناطق ابقاکرد. آل شنسب نیز آن حکم را همچون میراثی پرافتخار از نسلی به نسلی دیگر انتقال می‌دادند تا اینکه سرانجام در سال ۴۰۱ هجری قمری، هم‌زمان با حمله سلطان محمود غزنوی به غور، آن سند نیز ناپدید شد».[۳۰]

«فرمانروایان غوری در سال ۳۶ هجری قمری، به دست حضرت علی علیه‌السلام اسلام را در قالب تشیع پذیرفتند. به‌طور طبیعی بسیاری از مردم نیز با پیروی از سلطان وقت مسلمان شدند.گرفتن پیمان‌نامه (عهد) و پرچم (لوا) و انتقال آن از سلطان پیشین به پسین، دست‌کم نشان‌دهنده تشیع عاطفی و سیاسی آنان است».[۳۱]

در زمان معاویه و بنی‌امیه، حضرت علی علیه‌السلام را در مساجد و مراسم رسمی دشنام می‌دادند. غوریان اولین گروه یا تنها گروهی بودند که فرمان دستگاه خلافت اموی را نقض کردند و بر وفاداری خویش به حضرت علی علیه‌السلام و جانشینان او پایبند ماندند. در این دوران

«در جمیع ممالک اسلامی بر سر منبرها بر اهل خاندان رسالت لعنت می‌کردند، مگر غوریان».[۳۲]

وفاداری غوریان به حضرت علی علیه‌السلام و جانشینان او سبب شد تا پس از واقعه کربلا، گروهی از سادات به این دیار روی آورند که درنهایت، زمینه‌ساز بروز قیام‌های ضد اموی، از جمله ابومسلم مروزی مشهور به خراسانی سقوط خلافت اموی و روی‌کارآمدن خلافت عباسی شد.

«خراسان در قرن اول و دوم هجری، کانون عمده مبارزه با امویان بود و شیعیان، مانند دیگر مذاهب اسلامی، در آن پناهگاهی یافته بودند. بنی‌عباس نیز از فرصت استفاده کرده، آنها را تقویت کردند تا در اطراف خراسان نیروی عظیمی بر ضد امویان فراهم شود.حتی بعضی از خراسانیان با توجه به تعداد شیعیان در این سرزمین، به مدینه رفته، از حضرت خواستند که قیام‌کنند و حق خود را بستانند. مقاومت‌های سرسختانه مردم غور در مقابل عوامل بنی‌امیه، شدت علاقه آنان را به اهل‌بیت نشان می‌دهد؛ همان‌طورکه همکاری کامل آنان با قیام ابومسلم خراسانی دلیل دیگری بر قبول تشیع از طرف آنان است».[۳۳]

ورود امام رضا علیه‌السلام به خراسان، باعث انتشار بیشتر تشیع شد. بعدها در زمان حکومت‌های دیالمه، آل زیار و آل‌بویه، که خود شیعه بودند، تشیع توسعه بیشتری یافت. روی‌کارآمدن ایلخانیان و سپس صفویان به گسترش تشیع کمک زیادی کرد. سرکوب سربداران باعث شد تا بسیاری از بزرگان شیعه در سبزوار به مناطق شیعه‌نشین در افغانستان مهاجرت‌کنند. راه سیستان. اسلام برای نخستین‌بار در سال ۲۳ هجری قمری، وارد سیستان شد؛ ولی با جدال‌های زیادی همراه بود، پس از بروز ناامنی‌ها در سیستان، حضرت علی علیه‌السلام در زمان خلافت خویش

«به عبدالله بن عباس، والی وقت بصره، نوشت که فردی را در رأس لشکر چهارهزار نفری به سیستان بفرستد. وی ربعی بن‌کاس عنبری را، که عبدالرحمان نامیده می‌شد، برای این مأموریت برگزید. نامبرده با تعداد دیگری وارد سیستان شدند و حسکه (از راهزنان منطقه) را به قتل رساند؛ به‌این‌ترتیب، سرزمین سیستان به دست هواداران امام علی علیه‌السلام افتاد».[۳۴]

مردم سیستان در برابر جنگ معاویه با حضرت علی علیه‌السلام و فاجعه عاشورا واکنش نشان دادند که حاکی از تمایل و گرایش آنان به خاندان ائمه علیهم‌السلام و تشیع است. تشیع در سیستان به‌تدریج گسترش یافت، به‌طوری‌که زمانی حاکم بست (نزدیک لشکرگاه فعلی)، حسین بن عبدالله نیشابوری نیز شیعه و از پیروان امام محمدتقی علیه‌السلام بود. از سوی دیگر، در سال‌های بعد خلفای فاطمی مصر نیز به دربار صفاریان راه یافته و مردم را به‌طرف تشیع (اسماعیلی) دعوت کردند. تشیع از سیستان به طرف بست و از آنجا به قندهار، غزنی، کابل و جاهای دیگر راه یافت؛ هرچند خلفای عباسی تلاش می‌ورزیدند تا از گسترش تشیع، به هر شکل آن (اسماعیلی و اثنی‌عشری) جلوگیری کنند. در آن زمان،

«بست در میان شهرها و مناطق گوناگون سیستان، علویان بیشتری را به‌سوی خود جلب کرد... علاوه‌برآن، به‌منزله گذرگاهی برای شیعیان -به‌ویژه علویان- در جهت شرق و شمال چون قندهار، غور، غزنی و کابل از سویی و جنوب، چون سند و ملتان از سوی دیگر عمل می‌کرد. نخستین دسته از علویان که عزم دیار بست کردند سادات موسوی و از نسل امام موسی کاظم علیه‌السلام بودند. دسته دیگر از سادات که در بست حضور به‌هم رساندند، از اولاد عمرالاطراف، فرزند علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام بودند. این سادات در فاصله‌های گوناگون وارد بست و اطراف آن شدند».[۳۵]

در این زمان که مصادف با حکومت سلطان محمود غزنوی است، قاصد خلفای فاطمی مصر نیز وارد بست شد و سلطان محمودکه دشمن‌ترین فرد با شیعیان بود به والی دستور قتل او را داد. به‌رغم مبارزات سلطان محمود با تشیع و شیعیان، غزنی، به‌ویژه مناطق اطراف آن از محل‌های مهم استقرار علویان بود. در قرون اولیه هجری، در میان حکومت‌های مشرق زمین سامانیان و بعد غزنویان بیش از دیگر سلسله‌های قبلی در مذهب تسنن ثابت‌قدم بودند و همراهی زیادی با خلفای عباسی می‌کردند؛ بنابراین مذهب تسنن از حمایت‌های فراوانی برای گسترش خود در خراسان برخوردار بود که سبب توسعه آن شد. در دوران بنی‌امیه و بنی‌عباس، مبلغان و مروجان مذهبی نیز می‌کوشیدند تا نوع تفسیر و برداشت خلافت‌پسند (اموی و عباسی) را تبلیغ و ترویج‌کنند و مردم را بیشتر با آن آشنا سازند؛ بااین‌حال، تشیع به‌صورت پنهان و آشکار در حال گسترش بود. علاقه عمیق مردم به خاندان اهل‌بیت علیهم‌السلام، حقانیتی که در تشیع یافته بودند، بدرفتاری خلفای اموی و عباسی و اقدامات مغایر با اسلام آنها، مبارزات خاندان اهل‌بیت عصمت و طهارت با خلفای اموی و عباسی، انتقال مرکز خلافت از مدینه به کوفه و بعد از کوفه به شام و بعد بغداد و ازدواج امام حسین علیه‌السلام با شهربانو دختر یزدگرد سوم، از جمله عوامل دیگری بود که به گسترش تشیع در خراسان کمک کرد. آقای عبدالحی حبیبی می‌نویسد:

«پیوستگی روحی و عقیدتی مردم خراسان به آل محمد به درجه‌ای بودکه مأمون درواقع ناچار شد برای جلب رضایت مردم این سامان حضرت امام رضا (ع) را در مرو به ولیعهدی خود اختیار کند».[۳۶]

با ورود امام رضا علیه‌السلام به خراسان تشیع گسترش بیشتری یافت؛ زیرا عده‌ای از پیروان مذاهب دیگر هم به تشیع گرویدند، عده‌ای از شیعیان زیدی و اسماعیلی نیز به تشیع امامیه پیوستند.

«مأمون شخصا طرفدار حضرت علی علیه‌السلام بوده و معاویه را سب می‌کرد و حضرت رضا علیه‌السلام را به این علت دعوت کرد تا از مدینه از راه بصره -اهواز- فارس به خراسان برود»؛[۳۷]

ولی نفوذ روزافزون شیعیان در خراسان مأمون را ناگزیر ساخت

«امام رضا علیه‌السلام را برای پذیرش ولایت عهدی دعوت کند... دعوت از امام درواقع این موضوع را روشن کردکه شمار شیعیان چنان گسترده بود که سیاست سرکوب یا نادیده‌گرفتن آنان نمی‌توانست به صلاح مأمون تلقی شود و به ثبات حکومت وی کمک کند. ابن‌خلدون هم تصریح می‌کند که کثرت شیعه سبب چنین دعوتی برای امام رضا علیه‌السلام بوده است».[۳۸]

در دستگاه خلافت عباسی، خاندان برمکی همگی، جز ابوخالد جعفر برمکی شیعه بودند. جرجی زیدان می‌نویسد: «برمکیان شیعی بودند و جد آنان، خالد، پیش از آنکه با عباسیان بیعت کند با علویان بیعت کرده بود؛ چنانکه مردم خراسان و فارس نیز ابتدا با علویان بیعت کرده بودند؛ اما همین که خالد پیشرفت عباسیان را دید و از سرنوشت شوم ابوسلمه و ابومسلم آگاه شد، از شیعیان جدا و از جان‌ودل خدمتگزار سفاح و منصور شد. پسر خالد، یحیی و پسران یحیی نیز همان روش را پیش‌گرفتند؛ ولی در دل مهر علی را پنهان می‌داشتند و به آنان کمک‌های مالی می‌دادند که از هارون (الرشید) پنهان می‌ماند؛ زیرا هارون به شیعیان علی علیه‌السلام کینه سختی داشت و همه‌جا مراقب آنان بود و از قتل و زجر آنان دریغ نمی‌کرد.[۳۹] البته‌گزارش‌های دیگری مبنی‌بر بدرفتاری برخی از برمکیان با شیعیان برای خوشامد خلفای عباسی وجود دارد، چنان‌که برنامه شهادت حضرت امام موسی بن جعفر علیه‌السلام را آنان طراحی کردند.[۴۰]

طاهریان که مرکز حکومت آنان نیشابور بود، به لحاظ حضور در خراسان به تشیع گرایش داشتند؛ هرچند شواهدی نیز وجود دارد که دست‌کم تشیع خالص آنان را مخدوش می‌سازد.[۴۱]

گفته‌شده غازان‌خان شیعه بود و به مذهب تشیع اظهار علاقه می‌کرد. پسرش، ابوسعید نیز از او پیروی می‌کرد. از میان سایر سلسله‌های حکومتی در خراسان شاهرخ پادشاه تیموری، همسرش گوهرشاد گرایش آشکاری به تشیع داشته و در رونق شهر مشهد و بارگاه حضرت علی بن موسی‌الرضا علیه‌السلام نقش مؤثری داشتند و مسجد باعظمتی در جوار مرقد امام رضا علیه‌السلام بنا کردند؛ حتی دستور دادند نام ائمه اطهار علیهم‌السلام در خطبه‌ها ذکر شود و همین باعث شد تا مردم گمان برند که آنها تغییر مذهب داده‌اند و این امر واکنش منفی مردم اهل سنت را به دنبال آورد و به قتل خطیب جمعه منجر شد. درمجموع گفته شده آنها در باطن شیعه بودند؛ ولی به لحاظ حساسیت‌های مردمی و سیاسی، تقیه می‌کردند. هرچند بعد از سوءقصد به جان شاهرخ، وی به قلع‌وقمع شیعیان پرداخت. سلطان حسین بایقرا، یکی دیگر از سلاطین تیموری، که تسامح مذهبی بیشتری داشت شعر هم می‌سرود و در شعر، خود را حسینی تخلص می‌کرد. او دست به بازسازی روضه شریف در مزار شریف زد و اظهار کرد که قبر حضرت علی علیه‌السلام در آنجا قرار دارد.

اقوام و گروه‌های شیعه

هزاره‌ها بزرگ‌ترین قوم شیعه افغانستان هستند. اکثریت قاطع هزاره‌ها شیعه‌اند. آنها علاوه بر مناطق مرکزی موسوم به هزاره‌جات یا هزارستان، در بسیاری از شهرها و مناطق دیگر از جمله کابل، غزنی و مزار شریف نیز ساکن‌اند.

قزلباش‌ها دومین گروه بزرگ شیعه‌اند، که از اعقاب سربازان و کارکنانی‌اند که در نیمه اول قرن هجدهم، توسط نادرشاه در افغانستان مستقر شدند و کارهای دیوانی و اداری را انجام می‌دادند. گروه سوم شیعیان را فارسی‌زبان‌های ولایت نیمروز تشکیل می‌دهند. آنها که فارس نامیده می‌شوند هیچ تفاوتی با ایرانیانی‌که در مقابل‌شان زندگی می‌کنند ندارند. یک اقلیت شیعه فارسی‌زبان نیز در هرات -یادگار زمانی‌که این شهر جزء سرزمین ایران بود- زندگی می‌کنند. سرانجام آنکه در میان پشتوزبان‌ها هم گروه‌های کوچک شیعه وجود دارد در قندهار، در لوگر و در شمال کشور (خلیلی‌ها).[۴۲]

علاوه‌براین، عده‌ای از تاجیک‌ها، افشارها، بخشی از ازبک‌ها و ترکمن‌ها، سادات عرب، خلیلی‌ها در قندهار و شمال کشور، عده‌ای از بلوچ‌ها، اکثریت چهار ایماق، کیانی‌های سیستان و هرات، توری‌ها در جنوب ولایت پکتیا (در میان پشتون‌ها از قبایل ساکن در مرز افغانستان و پاکستان که بسیاری از آنها در آن سوی مرز سکونت دارند) و برخی گروه‌های دیگر شیعه‌مذهب‌اند.گروهی از تاجیک‌ها نیز شیعه (اسماعیلی) هستند.

مناطق شیعه‌نشین افغانستان

بامیان و دایکندی در درجه اول، غور، سرپل، غزنی، میدان (وردک)، بلخ، کابل، پروان و هرات در درجه دوم و قندهار، تخار، نیمروز، بغلان، سمنگان، جوزجان، بادغیس، کنر، کاپیسا، ننگرهار، زابل، هلمند، فراه، لوگر، پکتیا، ارزگان، بدخشان و قندوز در درجه سوم از مهم‌ترین ولایات شیعه‌نشین هستند. در سایر ولایات نیز اقوام و گروه‌های مختلف شیعه سکونت دارند.

ولایاتی مانند غور، بامیان و هزاره‌جات، نیمروز (به همراه سیستان ایران)، هرات، بلخ، قندهار، هلمند، غزنی و کابل از مهم‌ترین مراکز اولیه تشیع در افغانستان بوده و از همان قرن اول هجری، تشیع به این سرزمین‌ها راه یافته است.

بلخ یکی از پایگاه‌های مهم شیعه بوده است؛ به‌این‌علت بودکه حضرت یحیی بن زید بن زین‌العابدین علیه‌السلام به این سرزمین پناه آورد. شیخ صدوق نیز به دلیل شرایط سخت زندگی در قم، به بلخ رفت. مرقد منسوب به حضرت علی علیه‌السلام نیز در مزار شریف در ولایت بلخ قرار داد.

کابل، پایتخت افغانستان، یکی از مهم‌ترین شهرهای شیعه‌نشین افغانستان است. شیعیان حداقل در ۱۱ ناحیه کابل سکونت دارند؛ از جمله: چنداول، مرادخانی، وزیرآباد، افشار نانکچی (افشارسیلو)، افشار طیبه (افشار دارالامان)، چهاردهی، قلعه علیمردان، کارته سخی (کارته ۵)، قلعه شاده، دشت برچی، قلعه بینی نیزار، جنوب و غرب کابل، دامنه شمالی کوه شیردرواز و غیره، بیشتر هزاره‌ها و قزلباش‌ها شیعیان کابل را تشکیل می‌دهند.

تبعیض علیه شیعیان

شیعیان و هزاره‌ها در طول تاریخ معاصر افغانستان (حدود 250 سال اخیر) علاوه بر تبعیض قومی، تبعیض مذهبی هممی‌شدند و در مقام شهروندان درجه دو و سه شناخته می‌شدند و از سوی دولت‌ها وعده زیادی از مردم، تحقیر می‌شدند و از حمایت‌های قانونی بی‌بهره بودند، در قوانین اساسی سابق افغانستان، موجودیت ادیان دیگر مانند یهودی، هندو و سیک، پیروان آنها و نیز انجام مناسک دینی آنان به رسمیت شناخته شده بود؛ درحالی‌که هیچ حقی برای شیعیان قائل نشده بود که این خود نوعی تبعیض هم هست؛ حتی در نظام‌نامه دولت موقت مجاهدین در سال ۱۳۶۸، اداره کشور بر مبنای فقه حنفی ذکر شده بود. سیاست شاهان و دولت‌های گذشته افغانستان، اشاعه فقه حنفی در مقام مذهب حاکم و تنها مذهب رسمی کشور بود و شیعیان تحت‌فشارهای قومی، سیاسی، مذهبی، اقتصادی و اجتماعی قرار داشتند. دولت‌های گذشته از به‌رسمیت‌شناختن مذهب شیعه امتناع می‌ورزیدند، در سال ۱۳۰۳، بار دیگر موضوع مذهب شیعه در مجلس شورای پغمان مطرح و رد شد. پس از پیروزی مجاهدین و تدوین اولین پیش‌نویس قانون اساسی بازهم مذهب شیعه به رسمیت شناخته نشد و در آن تأکید شد که رئیس حکومت باید مسلمان و پیرو مذهب حنفی باشد (ماده ۵۲ و ۶۲)؛ هرچند که این پیش‌نویس ارزش قانونی نیافت و از سوی احزاب اسلامی رد شد. بدترین و سیاه‌ترین روزگار شیعیان طی ۲۵۰ سال اخیر، مربوط به دو دوره است؛ یکی زمان عبدالرحمان خان و دیگری دوره طالبان. عبدالرحمان خان برای مقابله سخت‌تر با شیعیان، فتوای جهادی از برخی روحانیون دربار علیه شیعیان اخذ کرد و رسما علیه آنان اعلان جهاد کرد و اهل سنت را به‌منظور یاری سربازان دولتی برای نابودی شیعیان فراخواند. عبدالرحمان خان برای پیشبرد بهتر برنامه خود اعلام کرد، کسانی‌که در این جنگ شرکت‌کنند مال، دارایی و خانواده شیعیان به آنان جایزه داده می‌شود. عبدالرحمان خان مذهب شیعه را رسما غیرقانونی اعلام کرد و طی فتواهای اخذکرده آنان را کافر خواند و اهل سنت را در مخاصمه با شیعه قرار داد تا هرجا شیعه را بیایند به قتل رسانند؛ به‌این‌ترتیب جنگ قومی و مذهبی را علیه شیعیان دامن زد. او هزاره‌جات را دوباره بربرستان نامید و علما و رهبران شیعه را دستگیر، اعدام یا زندانی‌کرد. عبدالرحمان خان تکیه‌خانه‌های شیعیان را به مسجد تبدیل کرد و برای مساجد شیعیان مؤذن و امام جماعت اهل سنت تعیین کرد و مردم را ناگزیر ساخت تا در نماز جماعت اهل سنت حاضر شده، به امامت آنان نماز بخوانند. مدارس علوم دینی شیعیان نیز تعطیل شد و بعد در زمان محمد نادرشاه دوباره آغاز به کار کرد.گفته شده، اولین مدرسه را حاج شیخ موسی یکاولنگی تأسیس کرد. در زمان حبیب‌الله خان، پسر و جانشین عبدالرحمان خان، وضعیت شیعیان کمی بهتر شد؛ ولی حرف‌های حبیب‌الله خان در مورد شیعیان بیشتر جنبه شعار داشت تا واقعیت‌های عملی؛ فقط در زمان امان‌الله خان بود که تعصبات قومی و مذهبی در افغانستان تا حدی فروکش کرد و آزادی‌های مذهبی بیشتری داده شد و اجرای مراسم مذهبی شیعیان در تکیه‌خانه‌ها آزاد شد و شیعیان نیز از امان‌الله خان حمایت می‌کردند.

با تدوین قانون اساسی ۱۹۶۴ افغانستان، وضعیت شیعیان کمی بهتر شد؛ ولی همچنان تحت‌فشارهای مختلف سیاسی، اجتماعی و مذهبی قرار داشتند. در دوره حکومت دکتر نجیب‌الله به‌ندرت شیعه در محدوده امور قضایی و اجرایی مربوط به شیعیان رسمیت داده شد؛ اما در سایر دوره‌های قبلی نشانی از رسمیت مذهب شیعه به چشم نمی‌خورد. در زمان حکومت مجاهدین به دلیل نقش فعال شیعیان در جهاد و مبارزه، موجودیت آنان با اکراه و اجبار پذیرفته می‌شد؛ ولی حتی‌المقدور از دادن حقوق واقعی به شیعیان اجتناب ورزیده می‌شد. بدترین دوران شیعیان پس از عبدالرحمان خان، مربوط به دوران طالبان است. رفتار طالبان با شیعیان به‌قدری شدید بودکه خاطره حملات و کشتارهای چنگیر، تیمور و بعد عبدالرحمان خان را بار دیگر در اذهان زنده می‌ساخت؛ درحالی‌که این موج عظیم کشتارها با هیچ منطقی سازگار نبود. هزاره‌ها و شیعیان

«در نظر طالبان، کافر به حساب می‌آمدند و به‌طور خاصی اذیت و آزار می‌شدند».[۴۳]

در زمان طالبان و در طول دو سه قرن گذشته، شیعیان از تصدی پست‌های کلیدی و مهم محروم بودند؛ حتی در دولت مجاهدان از حضور شیعیان در پست‌های کلیدی و حساس جلوگیری می‌شد؛ برای مثال، در دولت‌های مجددی و ربانی، فقط سه تا پنج وزیر شیعه بودند و در دولت طالبان، وزیر شیعه وجود نداشت.

پس از برکناری طالبان و تشکیل دولت فراگیر در این کشور، طبق قانون اساسی مذهب شیعه در کنار مذهب حنفی، مذهب رسمی اعلام شد و شیعیان وضعیت بهتری پیدا کرده و به جایگاه واقعی خود نزدیک شدند و پست‌های متعددی از جمله پست‌های وزارت به شیعیان واگذار شد؛ هرچند هنوز هم پست‌های کلیدی و حساس به آنان داده نشده است. به‌علاوه با توجه به اینکه قریب به یک‌سوم جمعیت افغانستان شیعه برآورد شده است، قاعدتا باید همین مقدار پست به آنان واگذار شود؛ درحالی‌که بین میزان جمعیت آنان و نقش و سهم آنان در دولت فاصله زیادی وجود دارد.

قیام‌های شیعه

برخی از قیام‌های شیعیان بدین قرار است: قیام یحیی بن زید علوی در سال ۱۲۶ هجری، که توسط عوامل ولید بن یزید اموی در جوزجان به خون نشست؛ قیام ابومسلم مروزی مشهور به خراسانی که با مشارکت شیعیان و اهل سنت و با شعار طرفداری از آل علی علیه‌السلام شیوع پیدا کرد و به سقوط بنی‌امیه و روی‌کارآمدن بنی‌عباس انجامید؛ قیام شریک بن شیخ حمدی در بخارا که همراه ابومسلم شد؛ قیام عبدالله بن محمود بن عبدالله علوی در ناحیه بست و قندهار؛ قیام محمد بن قاسم علوی در سال ۲۱۹ هجری در طالقان؛ قیام فعال در جنگ‌های افغانستان با انگلیس در سال‌های 1839، ۱۸۷۹ و ۱۹۱۹؛ قیام در برابر حکومت جور و استبداد عبدالرحمان خان که به شکست آنان انجامید. مقاومت در برابر رژیم استبدادی دوران محمدظاهر شاه به رهبری شخصیت‌های بزرگی چون سید اسماعیل بلخی و دیگران (نهضت‌های مائوئیستی هم در میان عده‌ای از جوانان و مبارزان هزاره در برابر تبعیض‌های حاکم شکل‌گرفت)، قیام در برابر رژیم‌های کمونیستی حاکم بر افغانستان (در ۲۲ ژوئن 1979، مردم شیعه چنداول دست به قیام مسلحانه علیه رژیم حاکم زدند، هرچند با خشونت هرچه تمام‌تر سرکوب شد و مبارزان شیعه، مانند سید انور شاه در زندان به قتل رسید و کسانی، مانند اسماعیل مبلغ و سید مصباح در سال ۱۹۷۸، توسط رژیم خلقی اعدام شدند)؛ قیام عمومی در برابر مداخله نظامی شوروی در افغانستان (شیعیان در آوریل ۱۹۸۰؛ در کابل قیام کردند، که به تظاهرات ۳ حوت مشهور است، آنها به سفارت شوروی و چند ساختمان دیگر حمله کردند و در جهاد سراسری علیه حمله نظامی شوروی مشارکت فعال و مناطق شیعه‌نشین را زودتر آزاد کردند) و قیام در برابر رژیم طالبان که درنهایت به برکناری این گروه انجامید.

تجدید حیات شیعیان

پس از کشتارها و سرکوب‌های شدید شیعیان توسط عبدالرحمان خان، که با نسل‌کشی توأم بود، شیعیان ساکت و منزوی شدند. اولیور روا می‌نویسد:

«تا سال‌های دهه ۱۹۵۰، جامعه تشیع در انزوای کامل بود در این دوره جنبشی به رهبری بزرگان مذهبی بازگشته از نجف، مانند پیر سید علی اسماعیل بلخی (که در زمان نخست‌وزیر داود زندانی و احتمالا به قتل رسید)، میرعلی احمد و آقا میرآقا این جامعه را از رخوت به در آورد و جان تازه‌ای بخشید. در سال ۱۹۵۳، هزاره‌ها در قزل دست به قیام زدند. قیام شیعیان از سوی داود، زمانی که نخست‌وزیر بود، به‌کلی سرکوب شد. او در زمان ریاست جمهوری خود نیز ادعاهای شیعیان را نپذیرفت و به سرکوبی آنها پرداخت، در سال‌های 1960، چندین مدرسه علوم دینی از سوی شیعیان در ولایات افتتاح شد و مدارس شهرها نوسازی شدند».[۴۴]

در تخت ورس آیت‌الله بهشتی حوزه علمیه افتتاح کرد، در کابل آقای واعظ مدرسه محمدیه را رونق جدیدی بخشید و در قندهار آیت‌الله آصف محسنی که از شاگردان آیت‌الله خویی بود، به مدیریت مدرسه حسینیه رسید. آنها سعی در ایجاد تحول در جامعه شیعه کردند و نتیجه آن مطرح‌شدن دوباره شیعیان در جامعه افغانستان شد. رهبری شیعیان از دهه ۱۹۸۰ به بعد، از رهبران نسبتا سنتی به رهبران جدیدتر رسید و به ایجاد تحول درونی در بین شیعیان کمک کرد. شیعیان با مهاجرت از روستاها به شهرها و مهاجرت به کشورهای دیگر سعی در کسب تعلیم، تربیت، تجربه و تخصص کردند تا نقش بیشتری ایفا کرده و به حقوق خود دست یابند.

وضعیت تعلیمی شیعیان

با درگیرشدن هزاره‌ها و شیعیان با عبدالرحمان خان در دهه ۱۸۹۰ ، همه مدارس شیعه مسدود شد، بسیاری از مدارس، تکیه‌خانه‌ها و مراکز آموزشی ویران شد یا در اختیار اهل سنت قرار گرفت؛ ولی پس از مرگ عبدالرحمان خان، آموزش ابتدایی دوباره شروع شد و مدارس دینی نیز آغاز کار کرد.گفته شده، حاج شیخ موسی یکاولنگی یا حاج شیخ میرزا حسین دره صوفی اولین مدرسه دینی بعد از تخریب هزاره‌جات را در زمان امان‌الله خان تأسیس کردند؛ ولی این تعداد مدارس برای شیعیان در حداقل قرار داشت و محدود به شهرهای اصلی بود آقای آیتی می‌نویسد:

«تا اواخر دهه بیست شمسی، دولت حاکم بر کابل، هیچ‌گونه اقدامی برای باسوادکردن مردم شیعه و آموزش کودکان این سرزمین نکرد، حتی یک مدرسه (مکتبی) نیز بنا نکرد. در مناطقی که برادران اهل سنت و تشیع باهم و در کنار هم زندگی می‌کردند؛ مانند بیشتر شهرهای تاریخی وکلان‌شهرها، کودکان مردم شیعه، به‌ویژه هزاره‌ها، در مدارس پذیرفته نمی‌شدند... پس از قیام‌های متعدد شیعیان، به‌ویژه قیام ابراهیم‌گاو سوار شهرستانی در سال ۱۳۲۴ شمسی، قیام شهید بلخی در سال ۱۳۲۹ و قیام مردم شجاع جاغوری در سال ۱۳۳۳ شمسی بودکه دولت مجبور شد تا مقداری از ظلم و تعصب خویش بکاهد و بودجه‌ای، هرچند اندک برای احداث مکاتب در هزاره‌جات اختصاص دهد».[۴۵]

آقای مقصودی می‌نویسد:

«در سال ۱۳۴۴ شمسی، به حیث وکیل فرمانداری ناهور وارد پارلمان افغانستان شدم. در تمام ساحه 120 هزار نفری ناهور یک مدرسه ۳ کلاسه در منطقه خوات وجود داشت که دارای ۷۰-۶۰ نفر شاگرد بود. مسئولیت تدریس آن به عهده یک‌تن از اهالی محل به نام غلام‌حسین بود».[۴۶]

دولت‌های گذشته تلاش می‌ورزیدند تا شیعیان را از لحاظ تعلیمی در پایین‌ترین سطح نگه دارند.

حوزه‌های علمیه شیعیان

درگذشته، مدارس و حوزه‌های علمیه عالی‌ترین مؤسسات علمی برای کسب دانش و معرفت و یگانه راه تعلیم و تربیت محسوب می‌شدند؛ مدارس علمیه هم در نقاط مختلف شیعه‌نشین وجود داشت. مدارس و حوزه‌های دینی اهل تشیع در افغانستان هیچ‌گاه از حمایت دولتی برخوردار نبوده و همگی غیردولتی و حالت خصوصی داشته‌اند. به لحاظ ضدیت دولت‌ها با شیعیان، مدارس دینی اهل تشیع معمولا دارای مواضع ضد دولتی بوده‌اند. درگذشته، طلاب علوم دینی شیعه افغانستان، برای کسب علم و طی مدارج بالای علمی به نجف می‌رفتند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران از یک سو و بروز محدودیت‌ها برای رفت‌وآمد به عراق توسط رژیم بعثی عراق، حوزه‌های علمیه قم و مشهد توسعه پیدا کرد و طلاب علوم دینی شیعه از سراسر جهان، از جمله افغانستان برای ادامه تحصیل به قم و مشهد می‌روند. حوزه علمیه قم در جهان تشیع مرکزیت پیدا کرده و ده‌ها هزار طلبه از بیش از ۹۰ کشور جهان به این شهر می‌روند. طی دهه‌های اخیر، به‌ویژه پس از برکناری طالبان، حوزه‌های علمیه و مدارس دینی شیعیان رو به افزایش و توسعه بوده‌اند، برخی از مدارس و حوزه‌های مهم علمیه از این قرارند:

«مدرسه آیت‌الله محمد آصف محسنی در کابل و قندهار، مدرسه آیت‌الله سید محمد سرور واعظ در کابل، مدرسه آیت‌الله سید علی بهشتی در ورس، مدرسه صادقیه در هرات، مجتمع علمی و فرهنگی غوری... و مدرسه علمیه خاتم‌النبیین»،[۴۷]

به همراه دانشگاه خاتم‌النبیین (کابل)، مدرسه رسالت، مدرسه مهدویه (کابل)، مدرسه و مجموعه خاتم‌الانبیاء (کابل)، مدرسه مدینه‌العلم (کابل)، مدرسه سلطانیه (مزار شریف)، مدرسه جعفریه (هرات)، مدرسه امیرالمؤمنین (مزار شریف) مدرسه جعفریه (مزار شریف)، مدرسه امام حسن (ع) (هرات)، مدرسه امام حسین (ع) (هرات)، مدرسه خاتم‌الانبیاء (هرات)، مدرسه بقیةالله (هرات)، مدرسه مترقیه (هرات)، مدرسه محمدیه تپه سلام (کابل)، مدرسه آیت‌الله محقق کابلی، مدرسه علمیه شیخ هاشم صالحی و حوزه‌های علمیه در جاغوری، بلخاب، یکاولنگ، بهسود، کابل، هرات، بلخ، قندهار، ارزگان، غزنی رسول اکرم (ص)، بدخشان (فیضیه در شهرستان درواز)، پنجاب و غیره.

مراکز آموزش عالی شیعه

برخی از مراکز آموزش عالی در مناطق شیعه‌نشین به این شرح است: دانشگاه بامیان: در سال ۱۳۷۵ تأسیس شد و تا سال ۱۳۷۸ فعال بود. طالبان آن را تعطیل و تبدیل به ساختمان کرد، پس از برکناری طالبان، در سال ۱۳۸۲ بازگشایی شد و در زمینه‌های زراعت و تعلیم و تربیت فعالیت می‌کند. مؤسسه تحصیلات عالی فیض محمد کاتب: در سال ۱۳۸۶ مجوز آن صادر شد. ساختمان آن در کارته سه در غرب کابل قرار دارد و در رشته‌های علوم انسانی، حقوق، جامعه‌شناسی، علوم سیاسی، باستان‌شناسی، مدیریت و... فعالیت می‌کند.

مؤسسه تحصیلات عالی سادات: در شهر مزار شریف راه‌اندازی شد و در رشته‌های مهندسی، ساختمان، علوم و کامپیوتر فعالیت می‌کند.

مؤسسه تحصیلات عالی چراغ: توسط چراغ‌علی چراغ تأسیس شد و در رشته‌های پزشکی در کابل فعالیت دارد.

دارالمعلمین بامیان: در سال ۱۳۸۶ در مرکز بامیان تأسیس شد. دارالمعلمین فیض محمد کاتب: در فرمانداری جاغوری راه‌اندازی شده است.

سایر فعالیت‌های تبلیغی

در بخش رسانه‌های گروهی و فعالیت‌های تبلیغی، اقدامات زیادی صورت می‌گیرد و شیعیان نشریات متعددی را منتشر می‌کنند. همچنین

«آیت‌الله محسنی ایستگاه تلویزیونی «تمدن» را راه‌اندازی کرده. مؤسسه «هادی فیلم» نیز که حجت‌الاسلام‌والمسلمین محقق غزنوی مسئولیت آن را به عهده دارد، تاکنون بیش از ده‌ها فیلم کوتاه و برنامه‌های دینی تولید کرده. تلویزیون‌های فردا، کوثر و نگاه را به‌ترتیب حجج‌الاسلام محقق، تقدسی و خلیلی بنا نهاده‌اند».[۴۸]

درجات مذهبی در روحانیت شیعه

عبارت‌انداز: طلبه، ثقةالاسلام، حجت‌الاسلام، حجت‌الاسلام‌والمسلمین، آیت‌الله، آیت‌الله العظمی، مجتهد.

بعضی از روحانیون بزرگ شیعه عبارت‌اند از: ملاعبدالله وصال معروف به فاضل قندهاری، ملامحمد افضل ارزگانی، ملافیض محمد کاتب هزاره، علامه سید اسماعیل بلخی، آیت‌الله محمد آصف محسنی، حجت‌الاسلام مزاری، آیت‌الله فیاض، آیت‌الله قربانعلی محقق کابلی، آیت‌الله شیخ محمد اسحاق فیاض، آیت‌الله محمد سرور واعظ، آیت‌الله سید علی بهشتی، آیت‌الله محمدحسین مصباح، آیت‌الله مدرس، آیت‌الله هاشم صالحی ترکمنی، شیخ محمدامین افشاری، آیت‌الله محمد اسماعیل مبلغ، آیت‌الله فاضل و عده زیادی دیگر. برخی از علما، مانند آیت‌الله قربانعلی محقق کابلی و آیت‌الله شیخ محمد اسحاق فیاض به درجه اجتهاد رسیده و رساله‌های علمیه خود را چاپ و منتشر کرده‌اند؛ هرچند آنان در افغانستان سکونت نداشته و به‌ترتیب در قم و نجف سکونت اختیار کرده و مشغول تعلیم و تدریس بوده‌اند.

مساجد و تکایای شیعه

در دهه ۱۹۷۰، حدود ۱۵۰۰۰ مسجد در افغانستان وجود داشت و بخشی از آنها متعلق به شیعیان بود. از آن زمان تاکنون بر تعداد مساجد افزوده شده است. مردم و روحانیون مساجد را معمولا به‌صورت سنتی اداره می‌کردند. مسجد مکانی عمومی بوده و براساس جایگاه اسلامی آن در بین مردم افغانستان از ارزش و احترام فراوانی برخوردار بوده است، مسجدجامع جعفریه در چنداول، مسجد آل‌البیت در غرب کابل، مسجد امام زمان در شمال کابل در خیرخانه، مسجد امام خمینی (ره) در غرب کابل در منطقه برچی که به همت آیت‌الله محقق کابلی بنا شده و مسجد خاتم‌النبیین که آیت‌الله آصف محسنی ساخته، از جمله مساجد مهم شهر کابل است. درکنار مساجد، تکیه‌خانه‌های زیادی نیز در مناطق شیعه‌نشین وجود دارد. تکیه‌خانه مکانی محترم و مقدس است و در ایران حسینیه نامیده می‌شود. بنابراین، حسینیه نام ایرانی این مکان مقدس و تکیه‌خانه نام افغانستانی آن مکان است. تکیه‌خانه‌ها با کمک‌های مردمی راه‌اندازی می‌شدند و از آن برای اجرای مراسم عزاداری در ایام سوگواری حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام و یاران وفادار او، سخنرانی‌های مذهبی در روزهای جمعه و مناسبت‌های مذهبی، و... استفاده می‌شود، در ایام سوگواری محرم تعدادی از خانه‌ها نیز تبدیل به تکیه‌خانه و حسینیه می‌شوند. در روستاهای کوچک‌تر که مسجد وجود دارد از مسجد به‌منزله تکیه‌خانه هم استفاده می‌شود. تعدادی از تکیه‌خانه‌های عمومی مشهور کابل عبارت‌اند از: تکیه‌خانه عمومی چنداول، تکیه‌خانه قلعه فتح‌الله، تکیه‌خانه افشار، تکیه‌خانه عمومی وزیرآباد، تکیه‌خانه‌های مرادخانی، قاضی شهاب، کارته سخی، قلعه شاده، سرای غزالی، مدرسه محمدیه تپه سلام، سیلو، مدرسه آیت‌الله محقق کابلی و مدرسه علمیه شیخ هاشم صالحی.

اسماعیلیه

فرق اصلی شیعه عبارت‌اند از: اثنی‌عشری (یا دوازده‌امامی یا امامیه)، اسماعیلیه (یا هفت‌امامی) و زیدیه (یا پنچ امامی). در افغانستان فقط شیعه اثنی‌عشری (اکثریت) و اسماعیلیه (اقلیت) سکونت دارند. قریب به ۳ درصد جمعیت اسماعیلی‌مذهب‌اند. زیدیه در افغانستان حضور ندارند. زید بن علی دومین فرزند امام زین‌العابدین علیه‌السلام است و در سال ۱۲۶ هجری، در کوفه قیام کرد. عده‌ای از شیعیان که متمایل به مبارزه مسلحانه بودند او را همراهی کردند و با هشام عبدالملک اموی جنگیدند، او را کشتند و جسدش را به دار آویختند.

پیروان او به زیدیه مشهور شدند.

«زید از شیوخ ابوحنیفه بود و ابوحنیفه با وی بیعت کرد و سی‌هزار درهم برای او فرستاد و مردم را به یاری او برانگیخت... اکنون مردم یمن به مذهب زیدیه هستند».[۴۹]

عنوان اسماعیلیه از اسماعیل، فرزند بزرگ امام جعفر صادق علیه‌السلام، گرفته شده است.

«اسماعیل از مادری علوی به نام فاطمه دختر حسین بن حسن بن علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام در حوالی سال‌های ۱۰۰ تا ۱۰۵ هجری در مدینه متولد شد. امام صادق (ع) در زمان حیات مادر اسماعیل همسر دیگری اختیار نکرد؛ به‌این‌علت اسماعیل حدود ۲۵ سال از امام موسی کاظم علیه‌السلام بزرگ‌تر است».[۵۰]

ولی مرگ اسماعیل زودهنگام بود و بین سال‌های ۱۳۸ تا ۱۴۶ هجری، در زمان حیات امام صادق علیه‌السلام وفات یافت، در زمان حیات اسماعیل، عده‌ای موضوع جانشینی او را مطرح کردند و این دسته احتمال می‌دادند اسماعیل جانشین امام صادق علیه‌السلام باشد. بعد از شهادت امام جعفر صادق علیه‌السلام، عده‌ای امامت را حق فرزند ارشد او اسماعیل (که در زمان حیات امام صادق علیه‌السلام وفات یافت) دانسته و او را هفتمین و آخرین امام شمردند و

«گفتند که امام پس از وی پسرش اسماعیل بود، آن فرقه دو دسته شدند: گروهی با اینکه بر مردن اسماعیل به روزگار پدرش هم‌داستان‌اند باز او را زنده دانسته، چشم‌به‌راه وی هستند.گروه دیگر گفتند که امام پس از امام جعفر صادق (ع) نوه او، محمد بن اسماعیل بن جعفر بود...».[۵۱]

اسماعیلیه معتقدند در هر دوره امامی موجود است و چون تعداد آنها به هفت برسد دوره دیگری از امامت شروع می‌شود؛ ازاین‌رو آنان را سبعیه نام داده‌اند.

گروه‌های اسماعیلیه

اسماعیلیان به گروه‌های مختلفی تقسیم می‌شوند؛ از جمله:

سبعیه یا هفت‌امامی یا اسماعیلیه. که قائل به امامت محمد بن اسماعیل پس از امام جعفر صادق علیه‌السلام هستند و او را مهدی قائم می‌دانستند؛ ازاین‌رو به هفت‌امامی یا سبعیه معروف‌گشتند.از میان اسماعیلیان

«برخی امام علی (ع) و بعضی امام حسن (ع) را خارج‌کرده و به‌جای آن اسماعیل بن جعفر را در مقام امام ششم یاد می‌کردند.آنها امام علی (ع) را برتر از ائمه دیگر و «اساس» دانسته یا امام حسن (ع) را امام مستودع معرفی می‌کردند امام مستودع به معنای امامی است که امامت به امانت نزد وی ودیعه‌گذاشته شده و درواقع امام نیست».[۵۲]

قرمطی یا قرمطیان یا قرامطه. که نام دیگری برای اسماعیلیه است و یادآور اقدامات و رفتارهای خشن و تندروانه گروهی از اسماعیلیه است. ملاحده. نام دیگری برای اسماعیلیه است که

«به‌خاطر ترک شریعت از سوی برخی از اسماعیلیان بر آنان اطلاق شد.گاهی نیز لفظ اباحیه بر آنان استفاده شده است».[۵۲]

باطنیه.

«یکی از اعتقادات مهم اسماعیلیان این است که همه ظواهر از باطن برخوردار بوده و تفسیر باطن فقط از عهده امام یا نایب امام برمی‌آید. بنابراین، در طول تاریخ نام باطنیه با نام اسماعیل قرین شده است».[۵۲]

اساسین یا حشاشین. نام دیگری برای اسماعیلیه یا گروهی از آنان است؛ زیرا برخی از

«رهبران اسماعیلی به فدائیان خود حشیش می‌خوراندند و این افراد با حالت خلسه به قتل دیگران می‌پرداختند».[۵۳]

حکومت‌های‌اسماعیلی

قدیمی‌ترین حکومت اسماعیلی مربوط به خلفای فاطمی مصر است که به فاطمیون مشهورند. فاطمیون از سال ۲۹۷ تا ۵۶۷ هجری، بر مصر و سراسر شمال آفریقا حکومت کردند از آثار ماندگار خلفای فاطمی مصر، دانشگاه الازهر است که نامش را از لقب فاطمه زهرا (سلام‌الله علیها) گرفته است،

«در سال ۲۸۶ هجری، بین بزرگان اسماعیلیه اختلاف افتاد. عده‌ای به تداوم امامت در نسل محمد بن اسماعیل قائل شده و خود را از نسل او دانستند. این طیف به شمال آفریقا رفته و حکومت فاطمیان را تأسیس کردند. عده‌ای دیگر که به بیعت و مهدویت محمد بن اسماعیل قائل بوده و انتظار ظهور وی را داشتند، به قرامطه مشهورگشتند. فاطمیان ابتدا در مغرب و سپس در مصر حکومت خود را گسترش دادند.. برحسب اعتقاد رسمی فاطمیان، نیاکان خلفای فاطمی، امامان اسماعیلی از نسل محمد بن اسماعیل بودند؛ ولی هیچ‌گاه نام دقیق آنها را مشخص نکردند».[۵۴]

فاطمیون با خلفای عباسی، صلیبیان مسیحی، سلجوقیان و آل‌بویه در جنگ و کشمکش بودند.

نزاریان

هنگام وفات المستنصر بالله، هشتمین خلیفه فاطمی، مصر در سال 487 هجری، بین اسماعیلیان اختلاف ایجاد شد و به دو گروه بزرگ مستعلوی و نزاری منشعب شدند؛ زیرا بین دو پسر او، المستعلی بالله و نزار، جنگ درگرفت و المستعلی با همکاری درباریان توانست نزار را از حق طبیعی خود محروم سازد. طی درگیری‌های بین دو برادر، نزار کشته شد و المستعلی خلیفه جدید فاطمیان شد. اسماعیلیان ایران به رهبری حسن صباح امامت مستعلی را نپذیرفته و طرفدار نزار شدند و او را امام نوزدهم معرفی کردند. پس از کشته‌شدن نزار، طرفداران او به نزاریه مشهور شدند. اسماعیلیان شام نیز معتقد به امامت نزار بودند و با حسن صباح در ایران همراه شدند. اسماعیلیان افغانستان نیز بیشتر از شاخه نزاری هستند.

ورود اسماعیلیه به افغانستان

گفته می‌شود، مذهب اسماعیلیه از حدود ۹۴۰ میلادی، از ایران وارد خراسان شد.

«برخی پژوهشگران ترویج فرقه اسماعیلیه در آسیای مرکزی را به دست فردی به نام «غیاث» می‌دانند و می‌گویند: «غیاث» در حدود قرن سوم هجری، اهالی طالقان، میمنه، هرات، غرجستان و غور را با مذهب اسماعیلی آشنا کرد».[۵۵]

یکی از داعیان اسماعیلی در خراسان حسین بن علی مروزی بود.

«پس از گذشت چند سال از لشکرکشی اسماعیل سامانی به غور و غرجستان، یکی از فرماندهان معروف وی به نام حسین بن علی مروزی به آیین اسماعیلیه‌گرایید و از سال ۳۰۷ تا ۳۱۲ هجری، به مدت پنج سال این مذهب را در خراسان تبلیغ کرد».[۵۶]

حسین بن علی مروزی مورد خشم امیر نصر سامانی قرار گرفت و دستگیر و کشته شد؛ ولی جریان اسماعیلیه خاموش نشد و پس از وی محمد بن احمد نخشبی جانشین او شد و هدایت و رهبری اسماعیلیه را در آسیای مرکزی و شمال افغانستان برعهده گرفت و در اثر تلاش‌های او مذهب اسماعیلیه به دربار سامانی راه یافت. او موفق شد امیر نصر سامانی را اسماعیلی‌مذهب کند. او داعیانی را برای تبلیغ به سیستان اعزام کرد. اسماعیلی‌شدن امیر نصر سامانی بر دولتمردان سامانی‌گران آمد و به‌اتفاق او را به قتل رساندند و به دنبال آن اسماعیلیان نیز تحت تعقیب و آزار قرار گرفتند. اسماعیلیان در زمان غوریان نیز با اجازه علاءالدین غوری در سرزمین غور به تبلیغات مذهبی خود پرداختند و در اواخر حکومت علاءالدین باعث نگرانی بزرگان غوری شدند. یکی از بزرگ‌ترین داعیان و مبلغان اسماعیلی در خراسان، حکیم ناصرخسرو قبادیانی است. «وطن این شاعر نامی به نام قبادیان، از توابع بلخ افغانستان بود؛ ولی اکنون در تاجیکستان است.[۵۷] در زمان اتحاد شوروی، این ناحیه میگویان‌آباد نامیده می‌شد. از سال ۱۰۵۲ میلادی، ناصرخسرو، شاعر و دانشمند مذهب اسماعیلی را آشکارا در بلخ تبلیغ می‌کرد.

«ناصرخسرو پس از خوابی که در جوزجان دید به زیارت مکه رفت و هفت سال در آنجا ماند».[۵۸]

ناصرخسرو پس از سفرش به مصر، به مذهب اسماعیلیه گروید و در زمان المستنصر، خلیفه فاطمی مصر، لقب حجت گرفت و برای تبلیغ اسماعیلیه به خراسان آمد و در بلخ به دعوت مردم پرداخت؛ ولی با مخالفت شدید اهل سنت مواجه و از بلخ خارج شد و به بدخشان رفت و در یمگان اقامت گزید و در همان‌جا از دنیا رفت.

«مرقد ناصرخسرو بر فراز صخره‌ای مخروطی‌شکل به ارتفاع بیست‌وپنج تا سی متر ساخته شده و مسلط بر دره زیبای یمگان است».[۵۹]

بدخشان مرکز اصلی اسماعیلیان افغانستان بوده است.

«در قرن پنجم هجری، با تبلیغ ناصرخسرو -حجت خراسان- ساکنان دره‌های پامیر غربی، غیر از تعداد کمی از جمعیت برتنگ (به فتح باء و تاء) به مذهب اسماعیلی نزاری گرویدند و تا امروز در این مذهب پابرجا هستند».[۵۹]

«شاید قریب به سه درصد از جمعیت افغانستان شیعه اسماعیلی باشند».[۶۰]

اسماعیلی‌های افغانستان گاهی جدا محاسبه می‌شوند و گاهی در زمره (امامیه) یکجا سرشماری و محاسبه می‌شدند. مذهب مردم مسلمان افغانستان را به دو گروه عمده سنی و شیعه تقسیم می‌کنند؛ ولی اگر اسماعیلیان جدا محاسبه شوند از اقلیت‌های عمده مذهبی محسوب می‌شود.

«اسماعیلیه منطقه آسیای مرکزی و به‌ویژه پامیر غربی، بیشتر از شاخه نزاری هستند و به زبان فارسی و لهجه تاجیکی صحبت می‌کنند».[۶۱]

پیروان اسماعیلیه در افغانستان در نواحی کیله‌گی، دوشی، بخش‌هایی از دره صوف، بدخشان، بامیان، شیبر، کالو، عراق، دره سرخ، دره پارسا، سیاه سنگ، شیخ علی، تاله، برفک، شیمبول واخان، لغمان، بغلان و... سکونت دارند. اسماعیلی‌های بدخشان و دره کیان از لحاظ قومی و نژادی تاجیک هستند، خلق‌های پامیری نیز نامیده می‌شوند. شهر شغنان در بدخشان از مناطق مهم اسماعیلی‌نشین است. عده‌ای از اسماعیلی‌ها هزاره هستند. اسماعیلی‌ها در بدخشان، بلخ و صفحات شمالی افغانستان حضور فعالی داشته‌اند؛ هرچند تاریخ آنان مانند سایر شیعیان (امامیه) ناشناخته مانده است. برخلاف اسماعیلیان در جاهای دیگر که رویکرد خشونت‌آمیز داشته، اسماعیلیه افغانستان بیشتر رویکرد علمی و فرهنگی داشته‌اند؛ بااین‌حال، از جمله اقلیت‌های دینی بوده که همانند شیعیان با وحشیانه‌ترین شکل هدف حملات و آزارهای مختلف قرار گرفته و ناگزیر متمسک به تقیه شده‌اند.

«پیروان فرقه اسماعیلیه به‌طور سنتی از سوی دیگر اقوام مورد تحقیر و تنفرند و عموما فقیرند».[۶۲]

درگذشته، بین شیعیان اثنی‌عشری و اسماعیلیان افغانستان ارتباط و مراوده زیادی وجود نداشت و شناخت آنها از یکدیگر محدود بود؛ ولی بر اثر تحولات چند دهه اخیر، بین آنان پیوندهایی ایجاد شده و ارتباطات و مراودات آنها افزایش یافته است.

رهبری اسماعیلیه افغانستان:

اسماعیلیان

«معتقد به دوام سلسله امامت تا عصر حاضرند و امام عصر خود را آقاخان چهارم می‌دانند؛ شخصی‌که با بهترین امکانات و یک همسر انگلیسی در لندن زندگی می‌کند».[۶۳]

پیروان اسماعیلیه در منطقه دو دسته هستند:

1 - نزاری‌ها معروف به خواجه‌ها که درواقع شاخه‌ای از اسماعیلیان در افغانستان و آسیای مرکزی هستند و مریدان آقاخان هستند. خوجه‌ها طایفه‌ای از مسلمانان در سند و پنجاب هستند. خوجه از کلمه فارسی خواجه به معنای ارباب‌گرفته شده است. اکثر خوجه‌ها اسماعیلی‌مذهب و از دسته نزاری هستند. عده‌ای از آنان نیز شیعه اثنی‌عشری‌اند. خوجه‌ها پیرو آقاخان هستند.

۲ - اسماعیلیه‌های موستالی‌که به بورا مشهورشدندو درهندساکن‌اند. دسته‌ای از اسماعیلی‌ها به فرقه مولایی معروف‌اند.گروه‌های پراکنده‌ای از فرقه احمدیه هند نیز در خوست سکونت دارند. اسماعیلیه یک نوع رهبر داشته که به «پیر» موسوم بوده است، پیر اسماعیلی‌ها در زمان محمدظاهر شاه، سید نادرشاه کیانی بود. پیر یا

«رهبر فعلی این فرقه حاج سید منصور نادری معروف به سید کیان است و در دره‌ای به نام «دره‌کیان» زندگی می‌کند. ازاین‌رو، به اسماعیلی‌ها «کیانی‌ها» نیز می‌گویند».[۶۴]

دره کیان در نزدیک دوشی در ولایت بغلان قرار دارد و بغلان یکی از ولایات مهم اسماعیلی‌نشین است.سید منصور نادری، که اهل دره کیان است، در زمان کمونیست‌ها مدتی در زندان پل چرخی کابل زندانی بود؛ ولی با به‌قدرت‌رسیدن ببرک کارمل آزاد شد، سید منصور، که شخصیتی روحانی دارد، دست به فعالیت‌های متفاوتی زده است؛ از جمله:

«تأسیس‌کانون فرهنگی حکیم ناصرخسرو در کابل و بعدها در پلخمری و نمایندگی آن در مزار شریف، چاپ و انتشار فصلنامه حجت ارگان نشراتی کانون فرهنگی حکیم ناصرخسرو، انتشار جریده کیان، تأسیس دانشگاه حکیم ناصرخسرو در شهر پلخمری، ایجاد کتابخانه مجلل و غنی از کتب و آثار پرارزش ادبی، و...»[۶۵]

سید منصور نادری در کنار ژنرال دوستم در براندازی رژیم نجیب‌اله نقش فعالی داشت. از شخصیت‌های مشهور اسماعیلیان افغانستان در زمان حکومت کمونیست‌ها، سلطان‌علی کشتمند است که مقام نخست‌وزیری داشت. خواهر او نیز همسر دوم طاهر بدخشی، بنیان‌گذار حزب ستم ملی، بود.

فرقه علی اللهی

اقلیت‌های دینی افغانستان

به‌جز مسلمانان که بیش از ۹۹ درصد جمعیت افغانستان را تشکیل می‌دهند، کمتر از یک درصد جمعیت این کشور را اقلیت‌های دینی و مذهبی، مانند یهودی، سیک، هندو و احیانا عده کمی مسیحی تشکیل می‌دهند. رفتار مردم ایران و افغانستان با اقلیت‌های دینی معمولا خوب بوده و آنها در جاهای مختلف ایران و افغانستان با سهولت و بدون مشکل زندگی و رفت‌وآمد می‌کرده‌اند. یهودیان باسابقه‌ترین اقلیت دینی بوده‌اند. از زمان هخامنشیان، با حمایت این سلسله از اقلیت‌های دینی، به‌ویژه یهودیان و عدم تعصب مذهبی این سلسله، تعداد یهودیان در ایران و قلمرو آن سلسله، از جمله افغانستان زیاد بوده‌اند. یهودیان در مناطق مختلف افغانستان، به‌ویژه شهرهای مهم استقرار داشته و معمولا به تجارت اشتغال داشته‌اند. یکی از محل‌های استقرار آنان در فاریاب بوده است. بارتولد می‌نویسد:

«احتمال کلی می‌رود که فاریاب، در محل کنونی دولت‌آباد و یا قدری جنوبی‌تر، در جایی که اکنون قریه خیرآباد برقرار است واقع بوده است. علاوه‌براین، یک ده کوهستانی به اسم یهودان یا یهودیه ذکر می‌شود که در قرن نهم امیر فاریاب در آنجا اقامت می‌کرد. ده مزبور در محل کنونی میمنه واقع بود... از اسم شهر معلوم می‌شود که جماعت کثیری از قوم یهود در آن زندگی می‌کردند».[۶۶]

هندوها و سیک‌ها نیز در کابل، جلال‌آباد، غزنی، قندهار و در سایر مناطق به‌ویژه شهرهای جنوبی و شرقی افغانستان سکونت داشته و اغلب به تجارت و سایر مشاغل خدماتی مشغول بوده و بدون مزاحمت مهم زندگی می‌کرده‌اند. تعداد مسیحیان خیلی کم و گاهی انگشت‌شمار بوده است.

اختلافات مذهبی

اختلافات و جنگ‌های مذهبی در افغانستان سابقه دارد. در بعضی دوره‌ها، مانند دوره غزنویان، زمان عبدالرحمان خان و دوران طالبان شدت می‌گرفته و در بعضی دوره‌ها، مانند تیموریان، محمدظاهر شاه، دوران کمونیست‌ها و دوران بعد از برکناری طالبان آرام می‌شده است. در زمان امویان، خشونت علیه مخالفان بنی‌امیه، که از علویان و خاندان ائمه اطهار علیهم‌السلام بودند، خیلی شدید بود و حجاج بن یوسف ثقفی این خشونت‌ها را به بالاترین حد خود رساند و اولاد امام موسی کاظم علیه‌السلام را قتل‌عام کرد. بعد از روی‌کارآمدن عباسیان نیز درگیری‌های شدیدی بین علویان و عباسیان به وقوع پیوست. عباسیان که از ادعاهای علویان مبنی بر حقانیت خلافت برای خاندان ائمه اطهار علیهم‌السلام آگاه بودند فشار بر علویان را بیش‌ازپیش افزایش دادند. حکومت‌های محلی نیز به تبعیت از دستگاه خلافت، فشارهای مذهبی را اعمال می‌کردند. از این میان شیعه‌ستیزی غزنویان از همه حکومت‌های محلی شدیدتر بود سلطان محمود غزنوی ضدیت زیادی با شیعه داشت، آتش‌زدن کتابخانه آل‌بویه در ری ناشی از شیعه‌ستیزی‌های او بود، او با اسماعیلیان نیز مقابله می‌کرد. سلطان محمود خود شافعی‌مذهب بود و این مذهب از حنفی، بر شیعیان سخت‌گیرتر بود، او شیعیان را بددین، بی‌دین و بدکیش می‌خواند و کمر همت به نابودی آنان بسته بود و برای رسیدن به این مقصود اختلافات مذهبی را دامن زد و اختناق مذهبی شدیدی حاکم ساخت به‌طوری‌که عده‌ای از مردم شیعه غزنی و اطراف آن ناگزیر به سایر مناطق شیعه‌نشین مهاجرت کردند. از عهد غزنویان تعصب مذهبی رواج یافت و هرکس بر مذهب سلطان محمود نبود اذیت و آزار می‌شد.

میرغلام محمد غبار می‌نویسد:

«حکومت لودی در ملتان ناشر افکار قرمطی‌ها بود و سلطان محمود غزنوی این حکومت را با همین نام از بین برد. او در تمامی افغانستان و ایران هر جا نام قرمطی شنید آن را معدوم کرد و کتب و آثاری که به این نام شناخت آتش زد... سلطان مسعود جانشین محمود نیز، این عصبیت را داشت و در قدم اول از خلافت بغداد خواست که سوقیانت و فتوحات او را در جوار افغانستان به غرض انقراض قرمطی‌ها جایز و مشروع شناسد؛ دربار بغداد نیز بدون درنگ چنین منشوری را فرستاد».[۶۷]

حاکمیت خلفای فاطمی بر مصر و شام، که رقیب سرسخت خلفای عباسی بودند، در خراسان که تبلیغات زیادی برای نفوذ در این منطقه و شوراندن آن علیه خلافت می‌کردند باعث نگرانی شدید خلفای عباسی بود. قرمطیان که شعبه‌ای از اسماعیلیه بودند مدت یک‌صد سال، از ۸۹۰ تا ۹۹۰ میلادی، در قلمرو خلافت عباسی آشوب و شورش برپا ساختند. مسعود غزنوی حسنک وزیر را به جرم یا به بهانه قرمطی‌بودن بر دار کرد. ناصرخسرو که ابتدا در دربار غزنوی شغل دبیری داشت، بر اثر همین فشارها به دربار سلجوقیان رفت و از جبر سلجوقیان نیز به بدخشان پناه برد. حمله سلطان محمود غزنوی به غور، به بهانه جنگ با کفار بود؛ زیرا غوریان به تشیع و اسماعیلیه گرایش داشتند. حملات زیاد سلطان مسعود به غوریان باعث تضعیف زیاد آل‌شنسب شد؛ ولی نتوانست آنان را به‌کلی نابود سازد و عاقبت همین غوریان زخم‌خورده بودند که در سال ۵۸۲ هجری، سلسله غزنوی را از غزنی بیرون رانده و آن شهر را به آتش کشیدند.

در زمان مغول و جانشینان آن، به‌ویژه در دوره تیموریان در هرات جنگ‌های مذهبی تا حدی فروکش کرد. در زمان تیموریان در هرات تسامح و تساهل مذهبی بیشتر بود و فرق مذهبی، به‌ویژه شیعیان آزادی عمل بیشتری یافتند؛ به‌ویژه در زمان سلطنت سلطان حسین بایقرا. بعد از سقوط سلسله تیموری در هرات، با روی‌کارآمدن صفویان در ایران و حکومت شیبانی در ماوراءالنهر، تعصبات مذهبی شدت گرفت. رقابت و درگیری بین صفویان و شیبانیان (ازبک‌ها)، به خشونت‌های مذهبی در منطقه دامن زد. با روی‌کارآمدن سلسله گورکانی در هند و حاکمیت دولت صفوی در ایران اختلافات مذهبی بین دو کشور شدت گرفت؛ حتی سلسله گورکانی در هند، که با عثمانیان اشتراک مذهبی داشتند، علیه صفویان متحد شدند.گورکانیان با صفویان هم اختلاف ارضی (بر سر قندهار) و هم اختلافات مذهبی داشتند. یکی از علل اختلاف سلسله هوتکی در قندهار با دولت صفوی، مذهبی بود؛ زیرا آنها اهل سنت و صفویان شیعه بودند و برتری و تسلط دیگری را بر خود تحمل نمی‌کردند. یکی از علل مقابله اصفهانی‌ها و مردم ایران با محمود و اشرف افغان در زمان صفویه، دلایل مذهبی داشت. آنها حداقل در آن زمان، عملا ایرانی بودند و تلقی بیگانگی وجود نداشت؛ ولی صفویه دارای جایگاه روحانی ویژه در بین مردم بودند.

در اوایل قرن نوزدهم، ازبکان بارها با هزاره و شیعیان درگیر جنگ‌های مذهبی شدند؛ ولی هدف اصلی آنان تصرف اراضی کشاورزی مناطق هزاره‌نشین در دامنه‌های شمالی هندوکش و عقب‌راندن آنها از اراضی متعلق به آنان بود، نه صرفا راه‌اندازی جنگ‌های مذهبی، مذهب بهانه‌ای برای ادامه حملات علیه هزاره‌های آن منطقه بود.

بعد از دوره غزنویان، شدیدترین جنگ‌های مذهبی در زمان عبدالرحمان خان به راه افتاد. هزاره‌ها از ۱۸۸۸، علیه عبدالرحمان خان طغیان کردند و به معنای واقعی در برابر عبدالرحمان خان ایستادگی کردند. عبدالرحمان خان چون از عهده سرکوب آنان برنیامد به مذهب متوسل شد و با راه‌انداختن جنگ مذهبی، اهل سنت را علیه شیعیان تحریک کرد و از برخی علمای اهل سنت فتوای تکفیر شیعه را اخذ و علیه آنان حکم جهاد صادر کرد.

بر اثر تبلیغات ضد شیعی، مذهب شیعه و شیعیان از هندوئیسم و هندوها بدتر دانسته شدند. به‌واسطه جنگ مذهبی حملات همه‌جانبه‌ای علیه هزاره‌ها و شیعیان آغاز شد. در این حملات به کشتار مردم و اسارت زنان و فرزندان آنان پرداختند. عبدالرحمان خان باکمک هزاران داوطلب متعصب، موفق به سرکوب شدید هزاره‌ها و شیعیان شد. او بیشترین سود و استفاده را از مذهب برای سرکوب شیعیان به عمل آورد. در زمان امان‌الله خان از دامنه تشنجات و تعصبات مذهبی کاسته شد و جامعه تا حدی آرام گرفت، با اقداماتی که در زمان محمدظاهر شاه صورت گرفت، درگیری‌ها و مشاجرات مذهبی تا حدی کاهش یافت. با روی‌کارآمدن رژیم‌های کمونیستی و سپس حمله نظامی اتحاد شوروی به افغانستان، مشاجرات و درگیری‌های مذهبی کاهش بیشتری یافت و همه اقوام، مذاهب و گروه‌ها به‌جای مقابله با یکدیگر، به مبارزه مشترک با دشمن خارجی پرداختند.

با روی‌کارآمدن مجاهدین، تنش‌های مذهبی و قومی رو به فزونی نهاد. جنگ‌های کابل در آن زمان، ریشه‌های مذهبی و قومی داشت؛ حتی مسعود و ربانی به‌سادگی حاضر به پذیرش شیعیان افغانستان و رعایت حقوق برابر برای آنها نبودند. در دوره حاکمیت طالبان خشونت‌های مذهبی و قومی دوباره شدت گرفت. این گروه به کشتار شیعیان پرداختند و شدیدترین

خصومت‌ها را در مقابله با شیعیان به خرج دادند؛ ولی بعد از برکناری طالبان جامعه مذهبی افغانستان آرام‌گرفت و جنگ‌ها و خشونت‌های مذهبی حداقل در شکل ظاهری آن فروکش کرد.

تقریب بین مذاهب اسلامی

در افغانستان بین مذهب حنفی و مذهب تشیع قرابت‌ها و نزدیکی‌های زیادی وجود دارد و امکان همزیستی مسالمت‌آمیز بین شیعه و سنی از هر جای دیگر بیشتر است، سوابق هم نشان داده است که اگر اجانب مسلمانان را علیه یکدیگر تحریک نکنند آنها به همدیگر کار نداشته و هریک به زندگی خویش می‌پردازند. هرات، کابل، مزار شریف، قندهار و غزنی از مهم‌ترین شهرهایی‌اند که شیعه و سنی به‌صورت مسالمت‌آمیز در کنار هم زندگی می‌کنند و اگر کسی آنان را تحریک و از مسائل دینی و مذهبی استفاده ابزاری نکند (مانند سلطان محمود غزنوی و عبدالرحمان خان) با یکدیگر کنار می‌آیند و زندگی مسالمت‌آمیز دارند.

«درگذشته، هم در ایران و هم در افغانستان شیعه و سنی با یکدیگر اختلاف‌ها داشتند، درصورتی‌که آنها چون هر دو مسلمان‌اند از لحاظ مذهب خیلی به‌هم نزدیک‌ترند تا به عیسوی، یهودی و زرتشتی»؛[۶۸]

بنابراین راحت‌تر با یکدیگر کنار می‌آیند. طی دو قرن گذشته، تلاش‌های زیادی برای ایجاد نزدیکی و اخوت میان مسلمانان صورت گرفته است. وقتی ادیان به مذاهب و مذاهب به فرقه‌ها تقسیم می‌شوند از قدرت آنها کاسته می‌شود و به‌علاوه همگی رودرروی یکدیگر قرار گرفته، به رقابت می‌پردازند. سید جمال‌الدین اسدآبادی، مشهور به حسینی و در افغانستان معروف به افغان، از پیشگامان و بنیان‌گذاران اخوت و تقریب مذاهب اسلامی است. سید جمال‌الدین اسدآبادی، شیخ محمد عبده و بعد حسن‌البنا، شیخ‌شلتوت، سیدقطب کاشف‌الغطاء و دیگران نهضت تقریب بین مذاهب اسلامی را پایه‌گذاری و بعد شخصیت‌هایی چون عبدالرحمان کواکبی و اقبال لاهوری آن را پیگیری کردند. در ایران چهره‌های برجسته‌ای مانند آیت‌الله بروجردی، شیخ محمدحسین کاشف الغطاء، علامه سید محسن عاملی، سید شرف‌الدین عاملی، علامه نائینی، امام موسی صدر، امام خمینی (ره) و دیگران این نهضت اصلاحی را دنبال کردند.[۶۹] یکی از آثار تلاش‌های علما، صدور فتوای شیخ محمود شلتوت (ره) در سال ۱۳۷۸ هجری قمری/ حدود ۱۹۵۹ میلادی است که در روز ۱۷ ربیع‌الاول، سالروز ولادت امام جعفر صادق علیه‌السلام، در حضور نمایندگان مذاهب شیعه اثنی‌عشری، شیعه زیدی و مذاهب شافعی، حنبلی، مالکی و حنفی قرائت شد و طی آن اعلام شد:

«آیین اسلام هیچ‌یک از پیروان خود را ملزم به پیروی از مکتب معینی نکرده است، بلکه هر مسلمانی می‌تواند از هر مکتبی‌که به‌طور صحیح نقل و احکام آن در کتب مخصوص به خود مدون شده پیروی کند.کسی که مقلد یکی از این مکتب‌های چهارگانه باشد، می‌تواند به مکتب دیگری (هر مکتبی که باشد) منتقل شود. مکتب جعفری، معروف به مذهب امامیه اثنی‌عشری، مکتبی است که شرعا پیروی از آن مانند پیروی از مکتب‌های اهل سنت جایز است. بنابراین، سزاوار است که مسلمانان این حقیقت را دریابند و از تعصب ناحق و ناروایی که به مکتب معینی دارند دوری گزینند؛ زیرا دین خدا و شریعت او تابع مکتبی نبوده و در احتکار و انحصار مکتب معینی نخواهد بود، بلکه همه صاحب‌مذهبان، مجتهد بوده و اجتهادشان مورد قبول درگاه باری‌تعالی است و کسانی‌که اهل نظر و اجتهاد نیستند، می‌توانند از هر مکتبی که مورد نظرشان است تقلید کرده و از احکام فقه آن پیروی‌کنند و در این مورد فرقی میان عبادات و معاملات نیست، شیخ محمود شلتوت، رئیس دانشگاه الازهر».[۷۰]

پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، جمهوری اسلامی ایران، مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی را بنیان گذاشت و تلاش‌های بی‌وقفه‌ای برای حل اختلافات موجود و نزدیک‌ساختن مذاهب و فرق اسلامی به یکدیگر انجام داده است.

مجمع علمای شیعه و سنی افغانستان

شیعیان افغانستان در روابط خود با اهل سنت بر اصول مشترک تأکید ورزیده و به عقاید اهل سنت احترام گذاشته و کوشیدند از رفتارهای خشونت‌آمیز پرهیز کرده و بر مبنای اخوت و برادری اسلامی رفتار کنند و کوشیده‌اند به‌جای مقابله و مکابره از مشی مناظره و گفتگو پیروی کنند. طی دو سه دهه اخیر، نشست‌های مشترک مکرر و متعددی بین علمای شیعه و سنی افغانستان برای حل اختلافات و نزدیکی به یکدیگر برداشته شده است. اولین مجمع علمای شیعه و سنی افغانستان با شرکت جمع کثیری از علما و شخصیت‌های علمی، فرهنگی و سیاسی افغانستان در مهرماه 1371، در تهران گشایش یافت و علمای شیعه و سنی به طرح دیدگاه‌های خود راجع‌به وحدت بین شیعه و سنی و نقش علما و روحانیون در ایجاد این وحدت پرداختند. در قطعنامه پایانی مجمع، علمای شرکت‌کننده بر ضرورت اتحاد بین مذاهب و فرق اسلامی در شرایط پیچیده سیاسی حاکم بر جهان، نیاز اساسی جهان اسلام به اتحاد کامل سنی و شیعه، به‌ویژه در افغانستان، خنثی‌کردن توطئه‌های دشمنان اسلام، برقراری وحدت ملی در افغانستان بر مبنای اسلام، محکوم‌کردن درگیری‌های داخلی، حمایت از حقوق سیاسی و مذهبی همه ملیت‌ها، و... تأکید کردند.

دومین مجمع علمای شیعه و سنی افغانستان در اسفندماه 1372، با شرکت عده‌ای از علمای شیعه و سنی در مشهد تشکیل شد. در محورهای مورد بحث این مجمع، بر نقش علما در تحقق و ایجاد رهبریت واحد در افغانستان، نقش علما در جهاد افغانستان، نقش علما در نهضت‌های قرون اخیر جهان، اتحاد مردم افغانستان براساس محور اسلام، نقش علما در تقریب بین مذاهب، ازبین‌بردن اختلافات قومی و مذهبی و... تأکید شده بود. پس از برگزاری دومین مجمع علمای شیعه و سنی، هرسال معمولا یک‌بار مجمع علمای شیعه و سنی تشکیل شده است، سیزدهمین مجمع در اسفند ۱۳۸۴، با حضور عده‌ای از علمای شیعه و سنی در مشهد مقدس برگزار شد. هدف از برگزاری نشست‌های مجمع علمای شیعه و سنی جلوگیری از بروز اختلافات قومی و مذهبی، جلوگیری از اقدامات دشمنان برای تفرقه‌افکنی‌های قومی و مذهبی و تلاش برای حل اختلافات جاری بوده است.

یکی از نتایجی که از این نشست‌ها می‌توان گرفت این است که شیعیان و اهل سنت برحسب آیه شریفه: واعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا با یکدیگر همزیستی مسالمت‌آمیز داشته و تحت تأثیر توطئه‌چینی‌های اجانب و معاندین قرار نگیرند.

شورای اخوت اسلامی افغانستان

جمعی از علمای اهل سنت و شیعه افغانستان پس از رایزنی‌های زیاد «شورای اخوت اسلامی» افغانستان در سال ۱۳۸۳ برای تقریب مذاهب فقهی، همبستگی میان شیعه و سنی و ایجاد اخوت اسلامی در افغانستان ایجاد کردند و آیت‌الله آصف محسنی را به مقام رئیس «شورای اخوت اسلامی» افغانستان برگزیدند.آیت‌الله آصف محسنی و ملا تاج‌محمد مجاهد بیشترین تلاش‌ها را برای تأسیس این شورا به عمل آوردند. شورای اخوت اسلامی نهادی دینی و مستقل و متشکل از علمای شیعه و سنی است «طبق منشور شورای اخوت اسلامی»، هدف از تشکیل شورا تقریب بین مذاهب اسلامی، تحکیم وحدت ملی، تبیین اصول دینی متفق بین مسلمانان، ایجاد محبت و برادری دینی، تقویت مشترکات، حمایت از منافع دینی، مبارزه با دین‌ستیزی و ایجاد همبستگی و اخوت میان امت اسلامی است. آقای آصف محسنی می‌گوید:

«این شورا بر پایه اصول محوری زیر استوار است:

۱- همکاری در تبیین مشترکات دینی؛

۲- تحکیم و ادامه اخوت اسلامی بین پیروان مذاهب حنفی و جعفری و معذورداشتن همدیگر در فروعات مختلف فیها».[۷۱]

شورای اخوت اسلامی پس از تأسیس، ده‌ها جلسه مشترک برگزار و پیرامون مسائل مبتلابه مذاکره و مفاهمه کرده است. اولین ابتکار شورای اخوت اسلامی برگزاری مراسم تاسوعای حسینی (ع) در دی‌ماه ۱۳۸۵، در مسجد عیدگاه کابل بودکه در آن آقایان کرزی رئیس‌جمهور، مرحوم ربانی رئیس وقت جبهه ملی و رئیس شورای عالی صلح افغانستان، آیت‌الله آصف محسنی، عبدالرب رسول سیاف، عبدالرحیم وردک (وزیر دفاع وقت) و... شرکت داشتند و هریک پیرامون ارزش و اهمیت نهضت حسینی سخنرانی کردند. دومین مراسم شورای اخوت اسلامی در دی‌ماه ۱۳۸۶، به مناسب آغاز ماه محرم در مسجد عیدگاه کابل برگزاری شد. مراسم با شرکت شخصیت‌های علمی، سیاسی، حکومتی، کنندگانی از مجالس شورا و مشرانو جرگه و صدها تن از اقشار مردم شیعه و سنی، از جمله مرحوم ربانی برگزار شد و سخنرانان پیرامون موضوعات مختلف مذهبی و سیاسی سخنرانی کردند. بعدها، جلسات شورا به مناسبت‌های مختلف در مسجد عیدگاه کابل، حوزه علمیه خاتم‌النبیین (ص) و... با شرکت علمای شیعه و سنی برگزار شده است.

نخستین همایش اخوت اسلامی در مهر ۱۳۸۷، با عنوان «اخوت، راهی به‌سوی وحدت ملی» از سوی جمعی از رسانه‌های افغانستان، از جمله تلویزیون‌های تمدن، نور، نورین و شمشاد و نیز تعدادی از نشریات با هدف تحکیم هرچه بیشتر وحدت اسلامی به مناسبت ماه رمضان برگزار شد و در آن تعدادی از شخصیت‌ها از جمله آیت‌الله آصف محسنی و مرحوم برهان‌الدین ربانی سخنرانی کردند.کنفرانس بین‌المللی دوروزه اخوت اسلامی در آبان ۱۳۸۷، به ابتکار شورای اخوت اسلامی افغانستان با تلاش‌های آیت‌الله آصف محسنی در کابل دایر شد. سخنرانان کنفرانس که از کشورهای مختلف دعوت شده بودند پیرامون راهکارهای عملی اخوت اسلامی و تقریب مذاهب اسلامی سخنرانی کردند، در این کنفرانس آقایان آصف محسنی، برهان‌الدین ربانی، آیت‌الله تسخیری، آیت‌الله سجادی مزاری، آیت‌الله محمدتقی وحیدی، مولوی عبدالمتین معتصم بالله، عبدالرب رسول سیاف، احسن غنیم، دکتر تبرائیان، عبدالستار خواصی، استاد محمد اکبری، شیخ محسن نجفی، مولوی قیام‌الدین کشاف (رئیس وقت شورای علمای سراسری افغانستان)، امین‌الله مظفری، عبدالباری راشد، حجت‌الاسلام قربانعلی عرفانی و دیگران سخنرانی کردند.

آقای سیاف گفت:

«مواردی‌که باهم اتفاق داریم بسیار زیاد است و در این قسمت باید با همدیگر همکاری کنیم و مواردی که اختلاف داریم بیشتر مواردی است که به وحدت ما ضرر نمی‌رساند؛ مانند با دست بسته یا باز نمازخواندن. مولوی قیام‌الدین کشاف نیز گفت: «به‌خاطر خدا، اخوت اسلامی را از حد یک شعار زبانی به میدان عمل پیاده کنیم. تعصبات را رها کنیم... و دنبال خدا روان شویم، بیایید اخوت اسلامی را تأسیس کنیم و خون شهدا را پاس بداریم».[۷۲]

شرکت‌کنندگان در کنفرانس در پایان کنفرانس قطعنامه‌ای در ۱۲ بند صادر کردند. در بخش‌هایی از قطعنامه بر موارد ذیل تأکید شد: مسلمانان امت واحد اسلامی هستند، دامن‌زدن به تعصبات مذهبی و ایجاد اختلاف میان مسلمانان مغایر اسلام بوده و مردود است، مسلمانان دارای سرنوشت مشترک بوده، فراخوانی مسلمانان به وحدت و برادری دینی، مشروعیت داشتن همه مذاهب اسلامی در زمینه‌های فقه اسلامی، مغایرت داشتن اختلافات نژادی، زبانی، قومی و سمتی با اخوت اسلامی، پرهیز از اختلافات و تنش‌های گذشته، تعمیم فرهنگ وحدت‌خواهی در میان جامعه اسلامی، مبارزه جدی با هجوم فرهنگی دشمنان اسلام و..

شورای علما

علما و روحانیون افغانستان، اعم از شیعه و سنی، برای هماهنگی بین خود و جامعه شوراهای مختلف تشکیل داده‌اند. شورای سراسری علمای افغانستان و شورای علمای شیعه افغانستان از این جمله‌اند. مولوی فضل هادی شینواری و مولوی قیام‌الدین کشاف از رؤسای شورای سراسری علمای افغانستان و آیت‌الله آصف محسنی نیز از رؤسای شورای علمای شیعه افغانستان بوده‌اند. از اهداف این تشکل‌ها جلوگیری از بروز اصطکاک بین شیعه و سنی و ایجاد وفاق و برادری بین پیروان مذاهب اسلامی است.[۷۳]

نیز نگاه کنید به

ادیان در ژاپن؛ ادیان در کانادا؛ ادیان در چین؛ ادیان در کوبا؛ ادیان در تونس؛ ادیان در مصر؛ ادیان در لبنان؛ ادیان در روسیه؛ ادیان در سنگال؛ ادیان در فرانسه؛ ادیان در اسپانیا؛ ادیان در آرژانتین؛ ادیان در مالی؛ ادیان در ساحل عاج؛ ادیان در سیرالئون؛ ادیان در زیمبابوه؛ ادیان در اتیوپی؛ ادیان در سوریه؛ ادیان در اردن؛ ادیان در قطر؛ ادیان در اوکراین؛ ادیان در بنگلادش؛ ادیان در گرجستان؛ ادیان در تاجیکستان؛ ادیان در سریلانکا؛ ادیان در قزاقستان؛  ادیان در تایلند

کتابشناسی

  1. حکمت، علی‌اصغر (1345). تاریخ ادیان. تهران: انتشارات ابن سینا، ص 147-148.
  2. حکمت، علی‌اصغر (1345). تاریخ ادیان. تهران: انتشارات ابن سینا، ص150-151.
  3. نفیسی، سعید (1343). سرچشمه تصوف در ایران. تهران: کتابفروشی فروغی، ص۷.
  4. ناصری داودی، عبدالمجید (بی‌تا). تاریخ تشیع در افغانستان. (بی‌نا)، ص164.
  5. مختارف، احرار (1381). تاریخ عمومی شهر بلخ در قرون وسطی. تهران: اداره نشر وزارت امور خارجه، ص7.
  6. حکمت، علی‌اصغر (1345). تاریخ ادیان. تهران: انتشارات ابن سینا، ص158.
  7. نفیسی، سعید (1343). سرچشمه تصوف در ایران. تهران: کتابفروشی فروغی، ص90.
  8. نفیسی، سعید (1343). سرچشمه تصوف در ایران. تهران: کتابفروشی فروغی، ص21.
  9. بارتولد، و (1358). تذکره جغرافیای تاریخی ایران. ترجمه حمزه سردادور. تهران: انتشارات توس، ص58.
  10. موسیو. گور، مادام .پرفسور هاکن (1385). آثار عقیقه بودایی بامیان. ترجمه احمد علی خان. انجمن ادبی کابل، ص15.
  11. حکمت، علی‌اصغر (1345). تاریخ ادیان. تهران: انتشارات ابن سینا، ص166.
  12. ریاضی هروی، محمدیوسف (1369). عین الوقایع. به کوشش محمد آصف فکرت. تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، ص 233-234.
  13. افشار یزدی، محمود (1380). افغان نامه. تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، جلد دوم، ص۲۷۰.
  14. خسروشاهی، سید هادی (1370). نهضت‌های اسلامی افغانستان. تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت امور خارجه، ص۸۱.
  15. بارتولد، و (1358). تذکره جغرافیای تاریخی ایران. ترجمه حمزه سردادور. تهران: انتشارات توس، ص87.
  16. روا، الیور (1369). افغانستان، اسلام و نوگرایی سیاسی. ترجمه ابوالحسن سرو قدم. مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، ص۹۲.
  17. برهانی، محمدجواد (1388). نقش در دگرگونی اجتماعی با تأکید بر افغانستان معاصر. تهران: انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، ص۳۴۶.
  18. رشید، احمد (1379). طالبان (اسلام، نفت و بازی بزرگ جدید). ترجمه اسدالله شفایی و صادق باقری. تهران: انتشارات دانش هستی، ص146.
  19. برهانی، محمدجواد (1388). نقش اسلام در دگرگونی اجتماعی با تأکید بر افغانستان معاصر. تهران: انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، ص۵۰۳.
  20. روا، الیور (1369). افغانستان، اسلام و نوگرایی سیاسی. ترجمه ابوالحسن سرو قدم. مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، ص65.
  21. برهانی، محمدجواد (138). نقش اسلام در دگرگونی اجتماعی با تأکید بر افغانستان معاصر. تهران: انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، ص۳۱۲.
  22. نفیسی، سعید (1343). سرچشمه‌های تصوف در ایران. تهران: کتابفروشی فروغی، ص۱۹۸.
  23. روا، الیور (۱۳۶۹). افغانستان، اسلام و نوگرایی سیاسی. ترجمه ابوالحسن سرو قدم. مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، ص 72-73.
  24. دولت‌آبادی، بصیر احمد (بی‌تا). شناسنامه احزاب و جریانات سیاسی افغانستان. (بی‌نا)، ص381.
  25. گروهی از نویسندگان (1378). جریانات پرشتاب طالبان. تهران: مرکز مطالعات فرهنگی-بین المللی، ص47.
  26. نفیسی، سعید (1343). سرچشمه‌های تصوف در ایران. تهران: کتابفروشی فروغی، ص97-98.
  27. نفیسی، سعید (1343). سرچشمه‌های تصوف در ایران. تهران: کتابفروشی فروغی، ص۱۹۸.
  28. خسروشاهی، سید هادی (1370). نهضت‌های اسلامی افغانستان. تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت امور خارجه، ص67.
  29. برهانی، محمدجواد (1388). نقش اسلام در دگرگونی اجتماعی با تأکید بر افغانستان معاصر. تهران: انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، ص۳۰۶.
  30. یزدانی، حسین‌علی (حاج کاظم) (1390). پژوهشی در تاریخ هزاره‌ها. تهران: انتشارات عرفان، ص14.
  31. یزدانی، حسین‌علی (حاج کاظم) (1390). پژوهشی در تاریخ هزاره‌ها. تهران: انتشارات عرفان، ص107.
  32. اسفزاری، معین‌الدین (بی‌تا). روضات الجنات. (بی‌نا)، جلد اول، ص255.
  33. خسروشاهی، سید هادی (1370). نهضت‌های اسلامی افغانستان. تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت امور خارجه، ص 68و72.
  34. یزدانی، حسین‌علی (حاج کاظم) (1390). پژوهشی در تاریخ هزاره‌ها. تهران: انتشارات عرفان، ص 119.
  35. یزدانی، حسین‌علی (حاج کاظم) (1390). پژوهشی در تاریخ هزاره‌ها. تهران: انتشارات عرفان، ص 131-132.
  36. خسروشاهی، سید هادی (1370). نهضت‌های اسلامی افغانستان. تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی وزارت امور خارجه، ص 72.
  37. عمادزاده، حسین (1370). مجموعه زندگانی چهارده معصوم علیهم‌السلام. تهران: نشر طلوع، جلد دوم، ص1099.
  38. یزدانی، حسین‌علی (حاج کاظم) (1390). پژوهشی در تاریخ هزاره‌ها. تهران: انتشارات عرفان، ص 189.
  39. زیدان، جرجی (1369). تصوف اسلام. تهران: انتشارات امیرکبیر، ص78.
  40. مطهری، مرتضی (بی‌تا). سیری در سیره ائمه علیهم‌السلام. (بی‌نا)، ص178.
  41. یزدانی، حسین‌علی (حاج کاظم) (1390). پژوهشی در تاریخ هزاره‌ها. تهران: انتشارات عرفان، ص 251.
  42. روا، الیور (1369). افغانستان، اسلام و نوگرایی سیاسی. ترجمه ابوالحسن سرو قدم. مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، ص82.
  43. کورنا، لورل (1383). افغانستان. ترجمه فاطمه شاداب. تهران: انتشارات ققنوس، ص60.
  44. روا، الیور (1369). افغانستان، اسلام و نوگرایی سیاسی. ترجمه ابوالحسن سرو قدم. مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، ص 84.
  45. آیتی، عبدالقیوم (1390). تمدن و فرهنگ شیعیان افغانستان (از صفویه تا دوره معاصر). قم: مرکز بین المللی ترجمه و نشر المصطفی (ص)، ص ۱۶۸.
  46. مقصودی، حاجی عبدالحسین (1368). هزاره‌جات سرزمین محرومان. قم: انتشارات دارالتفسیر، ص ۵۲.
  47. برهانی، محمدجواد (1388). نقش اسلام در دگرگونی اجتماعی با تأکید بر افغانستان معاصر. تهران: انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، ص 263-362.
  48. برهانی، محمدجواد (1388). نقش اسلام در دگرگونی اجتماعی با تأکید بر افغانستان معاصر. تهران: انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، ص 368.
  49. بغدادی، ابومنصور. عبدالقاهر (1358). الفرق بین الفرق، در تاریخ مذاهب اسلام به اهتمام دکتر محمدجواد مشکور. قم: انتشارات اشراقی، ص ۳۰۳.
  50. فرمانیان، مهدی، موسوی‌نژاد، مهدی (1376). اسماعیلیه. نشر ادیان با همکاری موسسه مذاهب اسلامی، ص ۳۵.
  51. بغدادی، بومنصور، عبدالقاهر (1358). الفرق بین الفرق، در تاریخ مذاهب اسلام به اهتمام دکتر محمدجواد مشکور. تهران: انتشارات اشراقی، ص ۳۴.
  52. ۵۲٫۰ ۵۲٫۱ ۵۲٫۲ فرمانیان، مهدی، موسوی‌نژاد، مهدی (1376). اسماعیلیه. نشر ادیان با همکاری موسسه مذاهب اسلامی، ص 46.
  53. فرمانیان، مهدی، موسوی‌نژاد، مهدی (1376). اسماعیلیه. نشر ادیان با همکاری موسسه مذاهب اسلامی، ص 47.
  54. فرمانیان، مهدی، موسوی‌نژاد، مهدی (1376). اسماعیلیه. نشر ادیان با همکاری موسسه مذاهب اسلامی، ص 15و73.
  55. آیتی، عبدالقیوم (1390). تمدن و فرهنگ شیعیان افغانستان (از صفویه تا دوره معاصر). قم: مرکز بین المللی ترجمه و نشر المصطفی (ص)، ص 43.
  56. یزدانی، حسین‌علی (حاج کاظم) (1390). پژوهشی در تاریخ هزاره‌ها. تهران: انتشارات عرفان، ص 227.
  57. افشار یزدی، محمود (1380). افغان‌نامه. تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، جلد دوم، ص ۲۷۲.
  58. موسوی، سید عسکر (1379). هزاره های افغانستان. ترجمه اسدالله شفایی. تهران: انتشارات موسسه فرهنگی و هنری سیمرغ، ص 113.
  59. ۵۹٫۰ ۵۹٫۱ بدخشی، میرزا سنگ محمد (1367). تاریخ بدخشان. قم: موسسه فرهنگی جهانگیری، ص 10.
  60. یزدانی، حسین‌علی (حاج کاظم) (1390). پژوهشی در تاریخ هزاره‌ها. تهران: انتشارات عرفان، ص 52.
  61. سجادی، عبدالقیوم (1380). جامعه‌شناسی سیاسی افغانستان. قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، ص ۹۳.
  62. روا، الیور (1369). افغانستان، اسلام و نوگرایی سیاسی. ترجمه ابوالحسن سرو قدم. مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، ص 157.
  63. برهانی، محمدجواد (1388). نقش اسلام در دگرگونی اجتماعی با تأکید بر افغانستان معاصر. تهران: انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، ص 307.
  64. سجادی، عبدالقیوم (1380). جامعه‌شناسی سیاسی افغانستان. قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، ص ۹۳.
  65. فاضل، محمدکاظم (1380). عرب‌ها و سادات افغانستان. (بی‌نا)، ص ۲۴۷.
  66. بارتولد، و (1358). تذکره جغرافیای تاریخی ایران. ترجمه حمزه سردادور. تهران: انتشارات توس، ص 70-71.
  67. محمد غبار، میرغلام (1359). افغانستان در مسیر تاریخ. قم: انتشارات پیام مهاجر، ص ۱۱۹.
  68. افشار یزدی، محمود (1380). افغان‌نامه. تهران: بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، جلد دوم، ص ۱۸۳.
  69. مطهری، مرتضی (13659. بررسی اجمالی نهضت‌های اسلامی در صدسال اخیر، سیری در اندیشه سیاسی عرب. قم: انتشارات صدرا
  70. عادلی حسینی، سید جعفر (1388). راهکارهای عملی اخوت اسلامی در افغانستان. تهران: مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی-معاونت فرهنگی، ص 259-260.
  71. عادلی حسینی، سید جعفر (1388). راهکارهای عملی اخوت اسلامی در افغانستان. تهران: مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی-معاونت فرهنگی، ص 9.
  72. عادلی حسینی، سید جعفر (1388). راهکارهای عملی اخوت اسلامی در افغانستان. تهران: مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی-معاونت فرهنگی، ص 178 و 231.
  73. علی آبادی، علیرضا (1395). جامعه و فرهنگ افغانستان. تهران: موسسه فرهنگی هنری و انتشاراتی بین المللی الهدی، ص 141- 215.